تداومها و گسستها در اندیشه سیاسی جهان اسلام
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده معتقد است تفکر اقتدارگرایانه در اندیشه سیاسى اسلام تحت تأثیر الگوى قبیلهاى قبل از اسلام و سلطنتهاى ایرانى قرار دارد و با نقد نگاه سنتى که متأثر از شرایط تاریخى است مىتوان عناصر صرفاً تاریخى را از عناصر عقیدتى و اسلامى در اندیشه سیاسى اسلام جدا کرد.متن
مسلمانها در سالهاى پایانى قرن دوم و بهخصوص قرن سوم تا پنجم موفق شدند نظامهاى بزرگى را طراحى کنند، حتى در درون تفکر سیاسى نظامهاى متفاوتى را طراحى کردند. مثلاً تفکر سیاسى شیعه یا فقه سیاسى شیعه در همین دورهها تدوین شد. بعد هم فقه سیاسى اهل سنت و نیز فلسفه سیاسى مسلمانها شکل گرفت. با توجه به این نکته که فکر سیاسى اسلام در این دوران شکل گرفته است، معلوم مىشود همه حوزههاى فکرى که در دوره میانى اسلام شکل گرفتند، خصلت خاصى دارند؛ یعنى نوعى از نظام سیاسى را طراحى مىکنند که اقتدارگرایانه است و چندان ابعاد دموکراتیک ندارد؛ حال آنکه اصولاً نصوص قرآنى و نهجالبلاغه و نیز احادیث پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امامانعلیهم السلام در حوزه سیاسى الزاماً اینگونه نیست؛ یعنى همان اندازه که اشاراتى به اقتدار دارند، اشاراتى هم به مردم سالارى و شورا، آزادى و امر به معروف و نهى از منکر دارند و به عبارتى، اشاراتى به مصونیت فردى انسان مسلمان در زندگى سیاسى دارند.
احتمالاً چیزى که باعث شده است تا چنین تصویر اقتدارگرایانهاى از تفکر سیاسى اسلام ارائه شود، این است که دستگاه ذهنى قرون میانه - سوم تا ششم - ریشه در ساخت قدرتى دارد که الگوى آن قبیله قبل از اسلام و همینطور سلطنتهاى ایرانى است و این ساخت قدرت به طور ناخودآگاه در ذهنِ آن دوران تأثیر گذاشته است. البته هنوز بسیارى فکر مىکنند که تفکر سیاسى دوره میانه یک نظام فکرى تاریخى نیست که تحت شرایط خاصى شکل گرفته و یک روزى هم باید مورد انتقاد قرار بگیرد.
ما معتقدیم نگاه سنتى متأثر از شرایط تاریخى است و با نقد این سنت مىتوان عناصر تاریخى آن را استخراج کرد. نگاه سنتى همانطور که گذشت اقتدارگراست، به این علت که انسانشناسى خاص خودش را دارد و معتقد است انسان نمىتواند خودکفا باشد و حتى با آمدن دین هم این خودکفایى تأمین نمىشود، بلکه احتیاج به عامل دیگرى دارد؛ یک سلطان حاکم یا مجرى که بتواند دین را در چنین جامعهاى اجرا کند لازم است. به عبارت دیگر در این نگاه سنتى ذات انسان خودبسنده نیست، بلکه کاملاً اختلافانگیز است. بر این اساس انسانى - به عنوان حاکم - نه کسى که خود مردم انتخاب مىکنند، لازم است. چنان فردى تقدیر الهى است.
حالا ما در شرایطى قرار گرفتهایم که دیگر اقتدارگرا نیستیم. ما داریم در نظامهاى مردم سالار زندگى مىکنیم و لذا به تفسیر جدیدى نیاز داریم تا نسبت ما را با سنت و نصوص مشخص کند.
تفسیر قدیم مبتنى بر گفتمانى بود که تحت تأثیر قدرت دوران شکل گرفته بود و کسانى که تحت تأثیر این گفتمان هستند سلطنت را هم که نفى مىکنند، براى اصلاح، از سلطنت بد به سلطنت و سلطان خوب پناه مىبرند و باز به دنبال نظم سلطانى هستند. اما نظریههاى جدید که محصول گفتمان جدید است به دنبال نظم دموکراتیک است.
البته ما در دوران گذار قرار داریم و هنوز گفتمان جدید موفق نشده است به لحاظ استدلالهاى نظرى و ادبیات خود را مسلط کند. بنابراین باید منتظر بود و دید که چگونه در آینده خودش را نشان مىدهد.
اشاره
1. طبیعتاً در ارزیابى دیدگاه اندیشمندان نمىتوان از تأثیرات پارادایمها و گفتمانهاى موجود در آن عصر غفلت ورزید. با وجود این در بررسى نظام سیاسى اسلام از این نکته نیز غافل نباید بود که منظومه مفاهیم سیاسى موجود در قرآن و سنت بر هیچ گفتمانى قابل تطبیق نیست و همانطور که تفسیر مبتنى بر گفتمان قرون میانه امکان انتقاد دارد، تفاسیر مبتنى بر مفاهیم سیاسى دوران مدرن نیز خالى از اشکال نیست. باید متوجه بود که وضعیت دنیاى جدید و نظام معرفتى مدرن خود به خود داراى اصالت نیست تا تفاسیر بر آن ابتنا یابد.
2. ارتباط میان خودبسنده نبودن ذات انسان و اختلافانگیزى در بیان آقاى فیرحى تبیینى نشده است. آنچه اندیشههاى سنتى مىگویند این است که عقل انسان براى شناخت راه سعادت ابدى خودش کافى نیست و همواره نیازمند دستگیرى و کمک الهى است و هیچگاه بىنیازى از وحى نمىشود. این اندیشه مستلزم اقتدارگرایى نیست، بلکه حداکثر مستلزم تخصصگرایى در حاکمان است و این نیز امرى است ممکن و مطلوب. یعنى مىتوان نظامى را فرض کرد که در عین مردمى بودن تخصصگرا و شایستهسالار باشد. نباید این نظر را با اقتدارگرایى، آنگونه که معمولاً در ادبیات رایج سیاسى از آن بحث مىشود، خلط کرد.
انتخاب، 22 و 23/6/79
احتمالاً چیزى که باعث شده است تا چنین تصویر اقتدارگرایانهاى از تفکر سیاسى اسلام ارائه شود، این است که دستگاه ذهنى قرون میانه - سوم تا ششم - ریشه در ساخت قدرتى دارد که الگوى آن قبیله قبل از اسلام و همینطور سلطنتهاى ایرانى است و این ساخت قدرت به طور ناخودآگاه در ذهنِ آن دوران تأثیر گذاشته است. البته هنوز بسیارى فکر مىکنند که تفکر سیاسى دوره میانه یک نظام فکرى تاریخى نیست که تحت شرایط خاصى شکل گرفته و یک روزى هم باید مورد انتقاد قرار بگیرد.
ما معتقدیم نگاه سنتى متأثر از شرایط تاریخى است و با نقد این سنت مىتوان عناصر تاریخى آن را استخراج کرد. نگاه سنتى همانطور که گذشت اقتدارگراست، به این علت که انسانشناسى خاص خودش را دارد و معتقد است انسان نمىتواند خودکفا باشد و حتى با آمدن دین هم این خودکفایى تأمین نمىشود، بلکه احتیاج به عامل دیگرى دارد؛ یک سلطان حاکم یا مجرى که بتواند دین را در چنین جامعهاى اجرا کند لازم است. به عبارت دیگر در این نگاه سنتى ذات انسان خودبسنده نیست، بلکه کاملاً اختلافانگیز است. بر این اساس انسانى - به عنوان حاکم - نه کسى که خود مردم انتخاب مىکنند، لازم است. چنان فردى تقدیر الهى است.
حالا ما در شرایطى قرار گرفتهایم که دیگر اقتدارگرا نیستیم. ما داریم در نظامهاى مردم سالار زندگى مىکنیم و لذا به تفسیر جدیدى نیاز داریم تا نسبت ما را با سنت و نصوص مشخص کند.
تفسیر قدیم مبتنى بر گفتمانى بود که تحت تأثیر قدرت دوران شکل گرفته بود و کسانى که تحت تأثیر این گفتمان هستند سلطنت را هم که نفى مىکنند، براى اصلاح، از سلطنت بد به سلطنت و سلطان خوب پناه مىبرند و باز به دنبال نظم سلطانى هستند. اما نظریههاى جدید که محصول گفتمان جدید است به دنبال نظم دموکراتیک است.
البته ما در دوران گذار قرار داریم و هنوز گفتمان جدید موفق نشده است به لحاظ استدلالهاى نظرى و ادبیات خود را مسلط کند. بنابراین باید منتظر بود و دید که چگونه در آینده خودش را نشان مىدهد.
اشاره
1. طبیعتاً در ارزیابى دیدگاه اندیشمندان نمىتوان از تأثیرات پارادایمها و گفتمانهاى موجود در آن عصر غفلت ورزید. با وجود این در بررسى نظام سیاسى اسلام از این نکته نیز غافل نباید بود که منظومه مفاهیم سیاسى موجود در قرآن و سنت بر هیچ گفتمانى قابل تطبیق نیست و همانطور که تفسیر مبتنى بر گفتمان قرون میانه امکان انتقاد دارد، تفاسیر مبتنى بر مفاهیم سیاسى دوران مدرن نیز خالى از اشکال نیست. باید متوجه بود که وضعیت دنیاى جدید و نظام معرفتى مدرن خود به خود داراى اصالت نیست تا تفاسیر بر آن ابتنا یابد.
2. ارتباط میان خودبسنده نبودن ذات انسان و اختلافانگیزى در بیان آقاى فیرحى تبیینى نشده است. آنچه اندیشههاى سنتى مىگویند این است که عقل انسان براى شناخت راه سعادت ابدى خودش کافى نیست و همواره نیازمند دستگیرى و کمک الهى است و هیچگاه بىنیازى از وحى نمىشود. این اندیشه مستلزم اقتدارگرایى نیست، بلکه حداکثر مستلزم تخصصگرایى در حاکمان است و این نیز امرى است ممکن و مطلوب. یعنى مىتوان نظامى را فرض کرد که در عین مردمى بودن تخصصگرا و شایستهسالار باشد. نباید این نظر را با اقتدارگرایى، آنگونه که معمولاً در ادبیات رایج سیاسى از آن بحث مىشود، خلط کرد.
انتخاب، 22 و 23/6/79