آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

اصلاحات دو نظریه مختلف داشته است. نخست، گروهى از علما هستند که سعى مى‏کنند دین را از پیرایه‏ها پاک و آن را احیا کنند و دوم، گروهى از روشنفکران هستند که با الهام از فرهنگ و تحولات غرب، تحت عنوان پیرایه‏زدایى، دین‏زدایى مى‏کنند. اینان با دینى درگیر هستند که دعوى حضور در حیات عمومى بشر را دارد و اتفاقاً طالب دینى هستند که در کار عمومى جامعه و در سیاست‏گذارى‏ها، نظارتها و ارزشیابى‏هاى اجتماعى دخالت نکند. در تاریخ ایران، هرگاه دین و دولت با هم ترکیب شده است، آثار مثبت فراوان بر جاى گذاشته است. اصلاح‏طلبان در عصر مشروطه و در وضعیت کنونى جامعه به دنبال غربى کردن جامعه بوده‏اند و حتى برخى علما ناخواسته با تفسیر اسلام به رسم غرب به این جریان کمک کرده‏اند.

متن

خطر اساسى، غربى کردن دین است. چند مفهوم است که در این صد ساله اخیر تحت عنوان اصلاحات مطرح شده است. در واقع اصلاحات دو نظریه مختلف داشته است. نخست، گروهى از علما هستند (نظیر میرزاى شیرازى و امام خمینى) که سعى مى‏کنند دین را زنده کنند و دیگرى، روشنفکرانى هستند که خارج از حوزه‏هاى علمیه سعى مى‏کنند به احیاگرى بپردازند. گروه اخیر غالباً تحت تأثیر فرهنگ غربى هستند و با الهام از پروتستانها و فلاسفه غربى تحت عنوان پیرایه‏زدایى، دین‏زدایى مى‏کنند. این جریان شاخه‏هاى متعددى دارد. عده‏اى تحت عنوان علمى کردن اسلام، پدیده‏اى به نام ساینتیسم (scientism) را مطرح مى‏کنند و بعضى مى‏گویند براى اینکه دین صدمه نبیند باید دین را از حوزه عمومى جامعه جدا کرد و میان دین و دنیا تفکیک قائل شد. ادامه این جریان گاهى اوقات به نفى کلى دین منجر مى‏شود که در امثال کسروى و شریعت سنگلجى نظیر آن را دیدیم. البته آنچه گفتیم تنها جنبه سلبى نظریه این گروه بود؛ مشکل اینها بیشتر در اثبات است که وقتى مى‏خواهند چیزى را به عنوان جایگزین دین معرفى کنند، غرب را مطرح مى‏کنند. این ایده را باید وسترنیزاسیون، یعنى غربى شدن و غربى کردن جامعه بنامیم که در واقع ذیل مفاهیم وسیعتر دیگرى انجام مى‏شود که یکى از آنها مدرنیزاسیون (نوسازى، نوگرایى، تجدد) است و دیگرى سکولاریزاسیون که به معناى دنیایى شدن و جدا شدن دین از سیاست است. البته سکولاریزاسیون فقط مفهوم جدا شدن دین از سیاست را ندارد، بلکه در صورت وقوع این پدیده، دین از علم، هنر و اقتصاد هم جدا مى‏شود که همه اینها در غرب تحت عنوان «جهانى شدن» و یکسان‏سازى جهان مطرح است. شما در بیست سال اخیر این جریان را در شکلهاى مدرن‏ترى مى‏بینید که تحت تأثیر پوپر و نئولیبرالهاى غربى هستند و باعث فروپاشى سوسیالیسم شدند.
جریان اصلاح‏طلب در وضعیت کنونى کشور به دنبال غربى کردن جامعه است. نفى‏شان ولایت فقیه است تحت عناوینى چون پدرسالارى و فاشیسم و امثال آنها و در مقام اثبات از یک نوع عرفان‏گرایى وارفته که هیچ خاصیتى ندارد، دفاع مى‏کنند. مى‏گویند: دین جوهرش ایمان و اخلاق است، نه سیاست. اینها مى‏خواهند دین را از عرصه عمومى جامعه حذف کنند و وقتى حذف کردند چیزى از دین باقى نمى‏ماند؛ در آن صورت دیگر نه از آن عرفان‏گرایى خبرى خواهد بود و نه از آن اخلاق‏گرایى.
اینان با دینى درگیر هستند که دعوى حضور در حیات عمومى بشر را دارد و اتفاقاً طالب آن دینى هستند که در کار عمومى جامعه و در سیاست‏گذارى‏ها، نظارتها و ارزشیابى‏هاى اجتماعى دخالت نکند. اینها مى‏گویند چون دین در عرصه جامعه دچار صدمه مى‏شود، پس بیاییم دین را خصوصى کنیم، در حالى‏که اساساً همین جدا کردن دین از عرصه عمومى حیات انسان موجب صدماتى بر دین مى‏شود. برخلاف آنچه سکولارها تبلیغ مى‏کنند، هر زمانى که در ایران، دین و سیاست با هم ترکیب شدند جواب مثبت داده است. ما دو دولت بزرگ در تاریخ ایران داشته‏ایم که یکى از آنها دولت شیعه و دیگرى دولت سنى بوده است. الان شما به هر شهرى بروید (از جمله اصفهان) مى‏بینید آثار به جا مانده از این دو دوره پابرجاست. اساساً وحدت ملى ما مدیون دوره صفویه است که نتیجه نزدیکى علما به دولت صفویه مى‏باشد.
این گروه اسلام را در کلیتش درک نمى‏کنند. حقیقت این است که دین هم شریعت دارد، هم طریقت و هم حقیقت. عرفا و فقها و متفکرین بودند که این سه ساحت دین را صیانت مى‏کردند، ولى روزگارى مى‏شود که هر سه را مى‏بینیم که نفى مى‏شود و به حاشیه رانده مى‏شود. این عرفان‏گرایى مدرنیته که الان هست یک عرفان‏گرایى حقیقى نیست.
بنابراین همه اندیشمندان اصلاح‏طلب در این نظریه مشترک‏القول‏اند که به تدریج به دین پیرایه‏هایى بسته شده و آن گوهر اصیل به تدریج گم شده است. جنبه سلبىِ اصلاحگرى مشترک بین همگى است؛ مهم جنبه اثبانى آن است که اصلاحات باید موجب هدایت مردم به سوى خیر و صلاح باشد. اگر اصلاحات حقیقى انجام شود جامعه باید اخلاقى‏تر، عرفانى‏تر و شرعى‏تر بشود؛ امّا اگر من کارى کردم که کفار از من ستایش کردند، این چه اصلاحى است؟
امروز چالش بین دو اندیشه (یعنى اسلامى و غربى) است. آینده این چالش به همت مسلمانان بستگى دارد. اسلام‏گرایان باید سعى کنند در همین پدیده‏هاى مدرن (که بنابر اضطرار و تحت تأثیر جهانى شدن فرهنگ به کشورهاى اسلامى نیز راه مى‏یابد) تصرف کنند و آن قدر تصرف کنند که جوهره انسانى و ایمانى اینها را نابود نکنند و بین خودشان و فرهنگ غرب فاصله‏گذارى کنند. بعضى فکر مى‏کنند این صنعتى شدن و مدرن شدن جزء اسلام است؛ ولى عده‏اى فکر مى‏کنند که جزء ذات اسلام نیست ولى مى‏شود مهارش کرد و در آن به صورت اصولى تصرف کرد. بنده به نظریه اخیر معتقدم. هم‏اکنون غرب از مرحله انقلابها گذشته است و در مرحله استحاله است؛ یعنى تبدیل کردن جوامع غیرغربى به غربى که تحت عنوان مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون و امثال آن اتفاق مى‏افتد. جامعه ما در انقلاب مشروطه غربى شد امّا غربى شدنش نیمه و ناقص ماند، حتى مى‏توان گفت که علماى مشروطه ناخواسته در این رویداد مؤثر بودند. آنها با قرائت و تفسیر اسلام به رسم غرب (مثل همان کارى که مرحوم نائینى در تنبیه الأمه و بسیارى از علماى نجف و اصفهان مثل حاج آقا نوراللَّه و آخوند خراسانى کردند) به غربى شدن جامعه کمک کردند.
مشروطیت بالذات اسلامى نبود، نه اینکه مشروطیت منحرف شد؛ مشروطیت از اول منحرف بود منتهى علماى اسلامى نمى‏دانستند چه کار مى‏کنند و در واقع موتور محرک براى کشاندن مردم به فضا شدند. مى‏خواستند اصلاحاتى بکنند اما دیدیم‏عدالت‏خانه تبدیل به پارلمان شد و بعد مسأله حقوق جدید و بالاخره حذف علما صورت گرفت. البته چون کشورهاى اسلامى آن استعداد لازم را براى غربى شدن تمام عیار نداشتند و هنوز هم ندارند، یک نوع مقاومت ذاتى در درونشان هستند. با توجه به خصلت ایرانیان و مسلمانان تلاش براى غربى شدن و حذف کامل دین از صحنه جامعه موفق نمى‏شود. هم اکنون نیز مى‏گویم بسیارى از اصلاح‏طلبان قلبشان مؤمن است، اما عقلشان کافر است. اینها خودشان هم نمى‏دانند چه مى‏خواهند؟ براى مثال، حتى وقتى من نوشته‏هاى آقاى محبیان و آقاى جواد لاریجانى را مى‏خوانم و با نوشته‏هاى اصلاح‏طلبان مقایسه مى‏کنم مى‏بینم که اینها در یک جا با هم وحدت دارند و آن تجدد است. اینها در امر صنعتى کردن جامعه وحدت نظر دارند، امّا اختلافشان در اخلاق و سیاست است.
به هر حال، اصلاحات فعلى اولین بار نیست که رخ مى‏دهد. اگر اصلاح‏طلبان دینى توانستند تحلیل کنند و پاسخ آنها را بدهند و آراء مردم را جلب کنند، اینها کارى نمى‏توانند بکنند. مسلمانان یک برگ برنده‏اى دارند و آن شهادت‏طلبى و نترسیدن و زدن به موج مرگ است. چیزى که اصلاح‏طلبها آن را ندارند.
اشاره‏
1. ایشان در آغاز گفتگو از دو گونه اصلاح‏طلبى سخن مى‏گوید امّا در ادامه بیشتر از نوع دوم از اصلاح‏طلبى (اصلاح‏طلبى روشنفکرى) بحث مى‏شود و از دیدگاه نخست (اصلاح‏طلبى) کمتر سخن به میان مى‏آید. جا داشت با نشان دادن ویژگى‏هاى اصلاح‏طلبى دینى، تفاوتهاى این دو نظریه به طور مشخص بیان مى‏گردید. این ابهام خواننده را تا پایان با پرسشهاى گوناگون بر جاى مى‏گذارد.
وانگهى، به نظر مى‏رسد که جریان اصلاح‏گرى از چنان تنوع و پیچیدگى برخوردار بوده است که با این تقسیم دو وجهى هرگز نمى‏توان از زوایاى آن پرده برداشت. اتخاذ موضع صریح در موضوع اصلاح‏گرى نیاز به اطلاعات بیشتر و تحلیلهاى خردتر دارد.
2. جناب آقاى مددپور اظهار داشته است که فرایند مدرن شدن را «مى‏توان مهار کرد و به طور اصولى در آن تصرف کرد» ولى تا آنجا که مى‏دانیم تاکنون نه در این گفتگو و نه در دیگر آثار خود به طور مشخص تصویر روشنى از این نحوه تصرف به‏دست نداده‏اند. باید دانست که علامه نائینى و بسیارى دیگر نیز با همین اعتقاد که باید در عناصر فرهنگ غربى تصرف کرد، به تعدیل در نظریه مشروطیت دست زدند و با همین نگاه برخى از دانشوران مسلمان بر این عقیده‏اند که با حضور اخلاق و سیاست در صحنه جامعه، مى‏توان مدرنیزاسیون را از صورت غربى آن جدا کرد. اینکه نظر گوینده محترم با اینان چه تفاوت جوهرى دارد، در این گفتگو تبیین نشده است.
در مجموع، به نظر مى‏رسد که گفتمان اصلاح‏طلبى و روشنفکرى در سالهاى اخیر به آستانه‏اى رسیده است که نیاز به مباحث جزئى‏تر و دقیقترى دارد و انتظار مى‏رود که ایشان و سایر نویسندگان فرهیخته کشور در عمق بخشیدن به این‏گونه مباحث همت والاى خویش را مصروف دارند.
رسالت، 7و 8/6/79

تبلیغات