روشنفکران و تحولات فرهنگی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتگو ضمن پرداختن به سیر تاریخى اصطلاح روشنفکرى در غرب و ایران، به طرح مباحث قابل اعتنایى چون ویژگىهاى روشنفکران و جایگاه و میزان تأثیر آنان در جامعه و فرهنگ و امکان وجود روشنفکر دینى پرداخته شده است.متن
اصطلاح روشنفکرى در غرب و کشور ما بدون آنکه معنى دقیقى از آن در دست باشد، با مسامحه بهکار مىرود. «روشنفکر» ترجمهاى است از اصطلاح انگلیسى intellectual که از ریشه لاتین intellegereبه معناى تعقّل یا خردورزى یا درک کلیات گرفته شده است. به عامترین معنا، غرض از intellectual کسى است که به کار غیر یدى مىپردازد و البته هر کار ذهنى، روشنفکرى نیست. با نگاهى به سابقه تاریخى اصطلاح روشنفکرى ملاحظه مىگردد که در زمان تزارها به تحصیلکردگانى که مدرک دانشگاهى داشتند واز وضع سیاسى - اجتماعى کشورشان آزرده بودند، روشنفکر مىگفتند؛ ولى چنانکه در خلال بحث خواهد آمد، نوعى اشتغال عمومى به مسائل عمیق زیربنایى و تبعات فلسفى، اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و دینى امور است و فارق روشنفکران از دیگر کسانى است که بهکار غیر یدى مشغولاند. بعضى از کیفیات هم عرفاً وارد تعریف روشنفکرى شده است؛ مانند ترقىخواهى یا طرفدارى از عدالت اجتماعى و اصلاحات و حتى تغییرات اساسى، یا مثلاً بیرون بودن از دستگاه حکومت و امتناع از وابستگى مالى به ارباب سیاست و اقتصاد. ولى به نظر من ممکن است کسى در عین هوادارى از بازگشت به گذشته و سنتها و بیزارى از مدرنیته، داراى خصایص ذاتى روشنفکرى باشد. سابقه لفظى این مفهوم در کشور ما به دوران مشروطه برمىگردد که طرفداران استقرار حکومت قانون و برافتادن استبداد سیاسى را «منوّرالفکر» مىگفتند که شامل طیف وسیعى، از جمله علمایى چون آخوند خراسانى مىشد. میرزا آقاخان کرمانى تحت تأثیر نهضت خردگرایى فرانسه در قرنهاى 17 و 18، اصطلاح «منورالعقول» را که هم به روشنگرى و هم به کاربرد عقل در مقام اطلاق به دشمنان خرافات و طرفداران قانون اشاره داشت، وضع کرد که این اصطلاح بعد از تغییرش به منورالفکر، توسط فرهنگستان رضاخانى و با هدف عربىزدایى به «روشنفکر» تبدیل شد. به جهت ابهامدار بودن واژه «فیلسوف»، نمىتوان روشنفکر را به فیلسوف تعریف کرد و البته اذعان دارم که روشنفکر و فیلسوف داراى اشتراکات و افتراقاتى هستند؛ هر دو سعى دارند به گنجینه معرفت بشر بیفزایند و به بنیادها برسند و تبعات هر اندیشه و عملى را بسنجند و نظرى کلى نسبت به قضایا اتخاذ کنند که از مشغلههاى روز فراتر باشد، ولى لااقل در قرن بیستم عقیده بر این بود که روشنفکر باید متعهد و مبارز باشد، اما این دو شاخصه برازنده فیلسوف نیست؛ زیرا فیلسوف حتىالامکان باید از رنگ تعلق آزاد باشد.
به هر حال، بزرگترین کارکردهاى روشنفکران در جامعه، ترویج اطلاعات و دانشهاست که البته اطلاعاتى را که مىپسندند، از صافى ذهن خود عبور مىدهند و پس از گزینش و تحلیل، با تعبیرى که خودشان تعیین مىکنند به جامعه منتقل مىنمایند؛ خواه روشنفکر خودش متخصص باشد، یا از اطلاعات دیگران استفاده کند. به این بیان، هیچ فکرى نبوده که از مرحله روشنفکران بگذرد و جامعه را تحت تأثیر قرار ندهد؛ بنابراین چون هر حکومتى سرانجام به حمایت مردم متکى است، حکومتى که روشنفکران را تحقیر کند، با شوراندن بزرگترین منبع اطلاع و تحلیل علیه خودش بزرگترین ضربه را به خود زده است؛ بخصوص در جهان امروز که ارتباطات جایگاه بسیار ویژهاى دارد.
روشنفکر ضمن اینکه نسبت به وضع موجود منتقد است، به عزم تغییر وضع موجود حرکت مىکند. این مسأله ما را به این جنبه روشنفکرى مىرساند که روشنفکر در غالب تحلیلها و اطلاعاتى که منتقل مىکند، حتى در تخصصىترین آنها، به جنبه اجتماعى و سیاسى آنها نظر دارد. حاصل این انتقال تحلیلها با دید اجتماعى - سیاسى، به وجود آمدن اجماع یا لااقل نظر اکثرى در جامعه است.
غالباً در ذات روشنفکر افقى رو به آینده وجود دارد که وضع موجود را نسبت به آن مىسنجد. این امر به آنجا منتهى مىشود که روشنفکر هر نظر جدیدى را در چارچوب یک جهانبینى کلى بگنجاند و عقاید را به محک آن جهانبینى مقبول بزند. نزد روشنفکران رادیکال و آرمانگرا، این جهانبینى ممکن است رو به سوى آینده داشته باشد و یک مدینه فاضله بسازد.
مدینه فاضله لزوماً در آینده نیست، چنانکه روشنفکران دینى در دهههاى گذشته معتقد بودند که عصر خلوص مذهب گذشته است و باید به آن گذشته بازگشت. بر همین اساس کسانى چون آلاحمد و شریعتى، گذشته را به آینده تبدیل نمودند. به هر حال روشنکفر با آینده سر و کار دارد و خصلت انتقادى و میل او به تغییر وضع موجود از این مبنا درمىآید. البته انتقاد هم اقسامى دارد که ریمون آرون فرانسوى آن را به سه دسته انتقاد فنى و اخلاقى و ایدئولوژیک تقسیم مىکند.
به هر تقدیر، روشنفکر از یک طرف با جنبه انتقادى خود، همدلى مردم را برمىانگیزد و از طرف دیگر اطلاعات را براى مردم قابل فهم مىکند، ضمن اینکه مشکلات را از میان برمىدارد و راه حلهاى در دسترس ارائه مىدهد که این سه چیز، دلایل مهم مقبولیت عمومى روشنفکر است و همینجا باید هشدار دهم که دو چیز آفت روشفکرى است: سادهسازى و مطابق دل مردم سخن گفتن.
سابقه کار روشنفکرى به قرون 16 و 17 که خاستگاه زمانى روشنفکران است محدود نمىشود؛ بلکه به قرن 5 پیش از میلاد برمىگردد و به نظر من شاید بزرگترین روشنفکرى که جهان غرب به خود دیده است، افلاطون باشد؛ زیرا: 1. اهل تحقیق و تعمیق و تفکر است؛ 2. همیشه مىخواهد ریشهها و نیز تبعات هر مسأله را بررسى کند؛ 2. عقاید مخالفان را در نظر مىگیرد؛ 4. سادهسازى را نهى کند؛ 5. سخنش براى همه مفهوم است؛ 6. جنبههاى اجتماعى و سیاسى هیچ چیز را مغفول نمىگذارد؛ 7. نسبت به جامعه و سیاست و حکومت و دین و وضع معرفتى موجود موضع انتقادى دارد؛ 8 . مرتبت فکر را مطابق فکر عوام یا متعصبین پایین نمىآورد. پس اگر اصطلاح روشنفکر تا پیش از قرن بیستم بهکار نمىرفته است، نمىتوان بودا و مولوى را روشنفکر ندانست؛ در نتیجه روشنفکر لزوماً برخاسته از دوران مدرنیته نیست.
اما در مورد تقسیم روشنفکران به ایدئولوژیک و مدنى باید دید مراد از ایدئولوژى چیست. واژه «ایدئولوژى» را دتو دوتراسى در دهه 1790، بعد از انقلاب کبیر فرانسه براى معناى ایدهشناسى وضع کرد؛ ولى از قرن 19 به بعد به دو معناى موسّع و مضیّق بهکار رفته است. به وسیعترین معنا، غرض از آن، مجموعهاى از اعتقادها و نگرشهاى مرتبط به هم است که گروهى در آن شریکاند. اما به معناى خاصى که در فلسفه سیاسى مورد نظر است، مقصود از ایدئولوژى، نظامى از ایدههاست که طرفدارانش با تمسک به آن مىخواهند هم علل امور دنیا را بیان کنند و هم دنیا را تغییر دهند و داراى این ویژگىهاست: اولاً صاحب نظریهاى جامع درباره سرشت انسان و علت وضع موجود دنیاست؛ ثانیاً داراى برنامه کلى درباره جامعه و سیاست و احیاناً اقتصاد است؛ ثالثاً اجراى این برنامه را مستلزم ازخودگذشتى مىداند؛ رابعاً مىخواهد هرچه بیشتر اثر آن را به سوى خودش جلب کند و خواستار التزام در آنهاست؛ خامساً در ضمن اینکه عامه مردم را مخاطب قرار مىدهد، در مرحله مبارزه، روشنفکران را داراى جایگاه ویژهاى مىداند. از آنجا که ایدئولوژى به معناى نگرش تام و مجموعى، داراى نظریهاى واحد و فراگیر است، از سویى در تعارض با کثرتگرایى قرار مىگیرد و از سوى دیگر با اصلاحات تدریجى مقابل مىگردد؛ در حالىکه همه مىدانیم اساس جامعه مدنى، کثرتگرایى و کار تدریجى با آزمون و خطاست؛ پس روشنفکران را هم مىتوان بهطور فرضى به دو دسته تقسیم کرد: کسانى که پایبند به یک ایدئولوژى واحدند و کسانى که به جامعه مدنى و آزادى و مبانى و لوازم آن معتقدند.
گفتنى است که فکر پایان ایدئولوژى، پس از انتشار کتابى با همین نام از دانیل بل در دهه 1960 مطرح شد؛ ولى با ظهور جنبشهاى مختلف چپگرا و رهایىبخش در همان دهه مورد تردید قرار گرفت و جنبشهاى بعدى که بزرگترینشان انقلاب اسلامى ایران بود، باعث تقویت آن تردیدها شد، تا امروز که تقریباً همه نزاعهاى جارى، مثل نزاع ایران و آمریکا و صربها و مسلمانان و روسها و چچنىها و... خصلت ایدئولوژیک دارند، پس ایدئولوژى به معنى موسَّع آن نه تنها تمام نشده است، بلکه با قوت ادامه دارد، هرچند که ایدئولوژىهاى خاص از بین بروند. از آنجا که مبارزات امروزى بیش از هر زمان بر سر تسلط بر اذهان است و هنوز هم مهمترین منبع تغذیه مغزها کار روشنفکرى است، نقش روشنفکران قویتر از سابق است.
اما به این سؤال که آیا اضافه کردن قیودى مثل «دینى» یا «مارکسیست» یا... به روشنفکرى منطقى است یا آنکه روشنفکر ذاتاً قیدبردار نیست، به دو صورت پاسخ مىدهیم:
1. به طریقه فلسفى: همانطور که مارکس ایدئولوژى را آگاهى مىداند، مانهایم در جامعهشناسى معرفت مدعى تقید شناخت ما به فرهنگ و جامعه است؛ پس نه تنها جنبههایى از واقعیت که متفکر اجتماعى براى بررسى برگزیده است، بلکه صدق نتایج پژوهش او نیز به اینکه در کدام جامعه رشد کرده وابسته است و بعد از این نحوه پژوهش، نتیجه حاصلشده با شرایط مذکور، جزء معرفت ما مىشود. حال بعد از گذر نظریات روشنفکر در وهله اول از صافى موقعیت تاریخى و اجتماعى وى (که بر او کنترلى ندارد) و در وهله دوم از صافى مرام و مکتب او (که جانبدارانه است)، آنچه او مىگوید تا چه حد از عینیت برخوردار است؟ حال، روشنفکرى که ادعا کند نظریاتش از عینیت و اعتبار تام برخوردار است - اعم از دینى و غیردینى - ظاهراً قدرى از زمانه عقب است.
2. به طریقه متعارف عمومى: جواب آن است که شالوده همان است که از قدیم بوده است؛ یعنى وظیفه داریم راست بگوییم، از مظلوم دفاع کنیم و... که هرچه روشنفکرتر باشیم، بار این تکلیفمان سنگینتر است.
اشاره
در این گفتگو به مباحث گوناگونى در مقوله روشنفکرى پرداخته شده است که دید محققانه طرف گفتگو قابل توجه و تقدیر است؛ ولى نکات مختلفى قابل تأمل به نظر مىآیند که به چند مورد آن اشاره مىکنیم:
1. چنین تصور شده است که اعتقاد به خلوص مذهب در گذشته، و داشتن آرمان مدینه فاضله مستلزم اعتقاد به برگشت به گذشته است؛ در حالى که چنین نیست؛ زیرا در پى خلوص مذهب بودن به معناى بازگشت به وضع گذشته نیست. خلوص مذهب تنها در یک شکل خاص زندگى (گذشته) محدود نمىماند و در شکلهاى مختلف، متناسب با زمانهاى مختلف، امکان تحقق دارد. این مطلب بویژه با نظر به اندیشه انتظار و آرمان حکومت عدل پیشرونده امام معصوم، بهتر فهمیده مىشود.
2. آقاى فولادوند روشنفکران را به دو دسته «ایدئولوژیک» و «مدنى» تقسیم مىکند و روشنفکر ایدئولوژیک را آزادىستیز و روشنفکر مدنى را آزادىخواه مىداند اما قسم سومى هم متصور است و آن اینکه مکتبى که روشنفکر ایدئولوژیک به آن پایبند است، آزادى را تعریف کند و به رسمیت بشناسد.
3. عینىگرایى (objectiveism) مبحثى نیست که بتوان در حد یک سطر و آن هم به گونهاى حاشیهاى در یک مقاله بررسى نمود؛ ولى نسبت به نظر محقق محترم که گفته است: «کسى که براى نظریاتش اعتبار تام قائل شود، از زمانه عقب است» ایرادات زیر وارد به نظر مىآید:
الف) خود ایشان در ضمن طرح جزمگرایى و قائل شدن به اعتبار تام نظریات، احکامى جزمى دادهاند که این تناقض آشکار است؛ مانند اعتقاد صددرصد به کثرتگرایى و روش آزمون وخطا، اعتقاد قاطع به مردود بودن اعتبار تام نظریات (یعنى نظریهاى که در این گفتگو مطرح کردند)، و شر مطلق دانستن عقبماندن از زمانه.
ب) صرف نظر از مباحث مدرکات عقل نظرى و عملى و ارزش آنها و نیز مباحثى که در معرفتشناسى به آن مىپردازند، خود ایشان به جاودانگى قبح ظلم و مواردى از این قبیل اشاره کردهاند که فرع قبول مبنایى صد در صد مطابق واقع مىباشد.
4. به جهت ابهام در عینیت پژوهشهاى روشنفکران که از صافى ذهن و ایدئولوژى آنان مىگذرد و نیز غیرممکن بودن رهایى از اثرات اجتماع و فرهنگ در ذهن (بنا برمبناى مانهایم) به نظر مىرسد تعهد به یک ایدئولوژى تلویحاً تقبیح شده است؛ در حالىکه محقق محترم در صدر گفتگو از انتقال اطلاعات گزینشى و با تعبیر دلخواه از طرف روشنفکران سخن گفته است و نه تنها در آنجا عدم عینیت با همه واقع تقبیح نشده است، بلکه به حکومتها سفارش شده است که از شوراندن روشنفکران که ابزارى چنین براى انتقال هرآنچه مىخواهند، اعم از واقع یا واقعى که از صافى تحلیل و گزینش و تعابیر اختیارى آنان گذشته است در اختیار دارند، بر حذر باشند. این دو رویکرد با یکدیگر ناسازگارند.
ایران، 16، 22، 23 و 30/6/79
به هر حال، بزرگترین کارکردهاى روشنفکران در جامعه، ترویج اطلاعات و دانشهاست که البته اطلاعاتى را که مىپسندند، از صافى ذهن خود عبور مىدهند و پس از گزینش و تحلیل، با تعبیرى که خودشان تعیین مىکنند به جامعه منتقل مىنمایند؛ خواه روشنفکر خودش متخصص باشد، یا از اطلاعات دیگران استفاده کند. به این بیان، هیچ فکرى نبوده که از مرحله روشنفکران بگذرد و جامعه را تحت تأثیر قرار ندهد؛ بنابراین چون هر حکومتى سرانجام به حمایت مردم متکى است، حکومتى که روشنفکران را تحقیر کند، با شوراندن بزرگترین منبع اطلاع و تحلیل علیه خودش بزرگترین ضربه را به خود زده است؛ بخصوص در جهان امروز که ارتباطات جایگاه بسیار ویژهاى دارد.
روشنفکر ضمن اینکه نسبت به وضع موجود منتقد است، به عزم تغییر وضع موجود حرکت مىکند. این مسأله ما را به این جنبه روشنفکرى مىرساند که روشنفکر در غالب تحلیلها و اطلاعاتى که منتقل مىکند، حتى در تخصصىترین آنها، به جنبه اجتماعى و سیاسى آنها نظر دارد. حاصل این انتقال تحلیلها با دید اجتماعى - سیاسى، به وجود آمدن اجماع یا لااقل نظر اکثرى در جامعه است.
غالباً در ذات روشنفکر افقى رو به آینده وجود دارد که وضع موجود را نسبت به آن مىسنجد. این امر به آنجا منتهى مىشود که روشنفکر هر نظر جدیدى را در چارچوب یک جهانبینى کلى بگنجاند و عقاید را به محک آن جهانبینى مقبول بزند. نزد روشنفکران رادیکال و آرمانگرا، این جهانبینى ممکن است رو به سوى آینده داشته باشد و یک مدینه فاضله بسازد.
مدینه فاضله لزوماً در آینده نیست، چنانکه روشنفکران دینى در دهههاى گذشته معتقد بودند که عصر خلوص مذهب گذشته است و باید به آن گذشته بازگشت. بر همین اساس کسانى چون آلاحمد و شریعتى، گذشته را به آینده تبدیل نمودند. به هر حال روشنکفر با آینده سر و کار دارد و خصلت انتقادى و میل او به تغییر وضع موجود از این مبنا درمىآید. البته انتقاد هم اقسامى دارد که ریمون آرون فرانسوى آن را به سه دسته انتقاد فنى و اخلاقى و ایدئولوژیک تقسیم مىکند.
به هر تقدیر، روشنفکر از یک طرف با جنبه انتقادى خود، همدلى مردم را برمىانگیزد و از طرف دیگر اطلاعات را براى مردم قابل فهم مىکند، ضمن اینکه مشکلات را از میان برمىدارد و راه حلهاى در دسترس ارائه مىدهد که این سه چیز، دلایل مهم مقبولیت عمومى روشنفکر است و همینجا باید هشدار دهم که دو چیز آفت روشفکرى است: سادهسازى و مطابق دل مردم سخن گفتن.
سابقه کار روشنفکرى به قرون 16 و 17 که خاستگاه زمانى روشنفکران است محدود نمىشود؛ بلکه به قرن 5 پیش از میلاد برمىگردد و به نظر من شاید بزرگترین روشنفکرى که جهان غرب به خود دیده است، افلاطون باشد؛ زیرا: 1. اهل تحقیق و تعمیق و تفکر است؛ 2. همیشه مىخواهد ریشهها و نیز تبعات هر مسأله را بررسى کند؛ 2. عقاید مخالفان را در نظر مىگیرد؛ 4. سادهسازى را نهى کند؛ 5. سخنش براى همه مفهوم است؛ 6. جنبههاى اجتماعى و سیاسى هیچ چیز را مغفول نمىگذارد؛ 7. نسبت به جامعه و سیاست و حکومت و دین و وضع معرفتى موجود موضع انتقادى دارد؛ 8 . مرتبت فکر را مطابق فکر عوام یا متعصبین پایین نمىآورد. پس اگر اصطلاح روشنفکر تا پیش از قرن بیستم بهکار نمىرفته است، نمىتوان بودا و مولوى را روشنفکر ندانست؛ در نتیجه روشنفکر لزوماً برخاسته از دوران مدرنیته نیست.
اما در مورد تقسیم روشنفکران به ایدئولوژیک و مدنى باید دید مراد از ایدئولوژى چیست. واژه «ایدئولوژى» را دتو دوتراسى در دهه 1790، بعد از انقلاب کبیر فرانسه براى معناى ایدهشناسى وضع کرد؛ ولى از قرن 19 به بعد به دو معناى موسّع و مضیّق بهکار رفته است. به وسیعترین معنا، غرض از آن، مجموعهاى از اعتقادها و نگرشهاى مرتبط به هم است که گروهى در آن شریکاند. اما به معناى خاصى که در فلسفه سیاسى مورد نظر است، مقصود از ایدئولوژى، نظامى از ایدههاست که طرفدارانش با تمسک به آن مىخواهند هم علل امور دنیا را بیان کنند و هم دنیا را تغییر دهند و داراى این ویژگىهاست: اولاً صاحب نظریهاى جامع درباره سرشت انسان و علت وضع موجود دنیاست؛ ثانیاً داراى برنامه کلى درباره جامعه و سیاست و احیاناً اقتصاد است؛ ثالثاً اجراى این برنامه را مستلزم ازخودگذشتى مىداند؛ رابعاً مىخواهد هرچه بیشتر اثر آن را به سوى خودش جلب کند و خواستار التزام در آنهاست؛ خامساً در ضمن اینکه عامه مردم را مخاطب قرار مىدهد، در مرحله مبارزه، روشنفکران را داراى جایگاه ویژهاى مىداند. از آنجا که ایدئولوژى به معناى نگرش تام و مجموعى، داراى نظریهاى واحد و فراگیر است، از سویى در تعارض با کثرتگرایى قرار مىگیرد و از سوى دیگر با اصلاحات تدریجى مقابل مىگردد؛ در حالىکه همه مىدانیم اساس جامعه مدنى، کثرتگرایى و کار تدریجى با آزمون و خطاست؛ پس روشنفکران را هم مىتوان بهطور فرضى به دو دسته تقسیم کرد: کسانى که پایبند به یک ایدئولوژى واحدند و کسانى که به جامعه مدنى و آزادى و مبانى و لوازم آن معتقدند.
گفتنى است که فکر پایان ایدئولوژى، پس از انتشار کتابى با همین نام از دانیل بل در دهه 1960 مطرح شد؛ ولى با ظهور جنبشهاى مختلف چپگرا و رهایىبخش در همان دهه مورد تردید قرار گرفت و جنبشهاى بعدى که بزرگترینشان انقلاب اسلامى ایران بود، باعث تقویت آن تردیدها شد، تا امروز که تقریباً همه نزاعهاى جارى، مثل نزاع ایران و آمریکا و صربها و مسلمانان و روسها و چچنىها و... خصلت ایدئولوژیک دارند، پس ایدئولوژى به معنى موسَّع آن نه تنها تمام نشده است، بلکه با قوت ادامه دارد، هرچند که ایدئولوژىهاى خاص از بین بروند. از آنجا که مبارزات امروزى بیش از هر زمان بر سر تسلط بر اذهان است و هنوز هم مهمترین منبع تغذیه مغزها کار روشنفکرى است، نقش روشنفکران قویتر از سابق است.
اما به این سؤال که آیا اضافه کردن قیودى مثل «دینى» یا «مارکسیست» یا... به روشنفکرى منطقى است یا آنکه روشنفکر ذاتاً قیدبردار نیست، به دو صورت پاسخ مىدهیم:
1. به طریقه فلسفى: همانطور که مارکس ایدئولوژى را آگاهى مىداند، مانهایم در جامعهشناسى معرفت مدعى تقید شناخت ما به فرهنگ و جامعه است؛ پس نه تنها جنبههایى از واقعیت که متفکر اجتماعى براى بررسى برگزیده است، بلکه صدق نتایج پژوهش او نیز به اینکه در کدام جامعه رشد کرده وابسته است و بعد از این نحوه پژوهش، نتیجه حاصلشده با شرایط مذکور، جزء معرفت ما مىشود. حال بعد از گذر نظریات روشنفکر در وهله اول از صافى موقعیت تاریخى و اجتماعى وى (که بر او کنترلى ندارد) و در وهله دوم از صافى مرام و مکتب او (که جانبدارانه است)، آنچه او مىگوید تا چه حد از عینیت برخوردار است؟ حال، روشنفکرى که ادعا کند نظریاتش از عینیت و اعتبار تام برخوردار است - اعم از دینى و غیردینى - ظاهراً قدرى از زمانه عقب است.
2. به طریقه متعارف عمومى: جواب آن است که شالوده همان است که از قدیم بوده است؛ یعنى وظیفه داریم راست بگوییم، از مظلوم دفاع کنیم و... که هرچه روشنفکرتر باشیم، بار این تکلیفمان سنگینتر است.
اشاره
در این گفتگو به مباحث گوناگونى در مقوله روشنفکرى پرداخته شده است که دید محققانه طرف گفتگو قابل توجه و تقدیر است؛ ولى نکات مختلفى قابل تأمل به نظر مىآیند که به چند مورد آن اشاره مىکنیم:
1. چنین تصور شده است که اعتقاد به خلوص مذهب در گذشته، و داشتن آرمان مدینه فاضله مستلزم اعتقاد به برگشت به گذشته است؛ در حالى که چنین نیست؛ زیرا در پى خلوص مذهب بودن به معناى بازگشت به وضع گذشته نیست. خلوص مذهب تنها در یک شکل خاص زندگى (گذشته) محدود نمىماند و در شکلهاى مختلف، متناسب با زمانهاى مختلف، امکان تحقق دارد. این مطلب بویژه با نظر به اندیشه انتظار و آرمان حکومت عدل پیشرونده امام معصوم، بهتر فهمیده مىشود.
2. آقاى فولادوند روشنفکران را به دو دسته «ایدئولوژیک» و «مدنى» تقسیم مىکند و روشنفکر ایدئولوژیک را آزادىستیز و روشنفکر مدنى را آزادىخواه مىداند اما قسم سومى هم متصور است و آن اینکه مکتبى که روشنفکر ایدئولوژیک به آن پایبند است، آزادى را تعریف کند و به رسمیت بشناسد.
3. عینىگرایى (objectiveism) مبحثى نیست که بتوان در حد یک سطر و آن هم به گونهاى حاشیهاى در یک مقاله بررسى نمود؛ ولى نسبت به نظر محقق محترم که گفته است: «کسى که براى نظریاتش اعتبار تام قائل شود، از زمانه عقب است» ایرادات زیر وارد به نظر مىآید:
الف) خود ایشان در ضمن طرح جزمگرایى و قائل شدن به اعتبار تام نظریات، احکامى جزمى دادهاند که این تناقض آشکار است؛ مانند اعتقاد صددرصد به کثرتگرایى و روش آزمون وخطا، اعتقاد قاطع به مردود بودن اعتبار تام نظریات (یعنى نظریهاى که در این گفتگو مطرح کردند)، و شر مطلق دانستن عقبماندن از زمانه.
ب) صرف نظر از مباحث مدرکات عقل نظرى و عملى و ارزش آنها و نیز مباحثى که در معرفتشناسى به آن مىپردازند، خود ایشان به جاودانگى قبح ظلم و مواردى از این قبیل اشاره کردهاند که فرع قبول مبنایى صد در صد مطابق واقع مىباشد.
4. به جهت ابهام در عینیت پژوهشهاى روشنفکران که از صافى ذهن و ایدئولوژى آنان مىگذرد و نیز غیرممکن بودن رهایى از اثرات اجتماع و فرهنگ در ذهن (بنا برمبناى مانهایم) به نظر مىرسد تعهد به یک ایدئولوژى تلویحاً تقبیح شده است؛ در حالىکه محقق محترم در صدر گفتگو از انتقال اطلاعات گزینشى و با تعبیر دلخواه از طرف روشنفکران سخن گفته است و نه تنها در آنجا عدم عینیت با همه واقع تقبیح نشده است، بلکه به حکومتها سفارش شده است که از شوراندن روشنفکران که ابزارى چنین براى انتقال هرآنچه مىخواهند، اعم از واقع یا واقعى که از صافى تحلیل و گزینش و تعابیر اختیارى آنان گذشته است در اختیار دارند، بر حذر باشند. این دو رویکرد با یکدیگر ناسازگارند.
ایران، 16، 22، 23 و 30/6/79