میل پنهان روشنفکران به قدرت
آرشیو
چکیده
در این گفتگو ضمن اشاره به بعضى ویژگىهاى روشنفکرى، نقد دوسویه قدرت و سنت از جانب روشنفکران مورد بررسى قرار گرفته است و در حاشیه ذکر سه جریان روشنفکرى «نجات اسلام» و «نجات مسلمین» و «توجه به قدرت و سنت» به حل پارادوکس حضور ملموس و در عین حال نظرگراى روشنفکران در مسائل جارى اجتماع، از طریق تحزب پرداخته شده است.متن
قدرمشترک روشنفکران، جهانى بودن آنهاست و نیز آنان نماینده وجدان بشرى و ملىاند و علاوه بر آگاهى، از عنصر خودآگاهى برخوردارند و چون جلوتر از زمان حرکت و فکر مىکنند، همواره گرفتار انزوایند. درگیرى روشنفکرى با سنت از جهت جوهره و تاریخ روشنفکرى، قابل اثبات است. اما در مورد قدرت، از نظر لنین هر انقلابى - که به قول مارکس چون قابلهاى به تغییر شرایط جامعه کمک مىکند - احتیاج به پیشتاز دارد و روشنفکران این وظیفه را به دوش مىگیرند و به نیت کسب قدرت سیاسى وارد عرصه مىشوند؛ چون فکر مىکنند که تحولات، از مجراى قدرت سیاسى صورت مىپذیرد، در حالىکه نظریه انقلاب مارکس چنین قیدى ندارد و انحصار مفهوم قدرت در قدرت سیاسى خطاى بزرگى است. به عنوان مصداق، در میان طیف سیاسى قبل و حین انقلاب، نظر این بود که قدرت سیاسى از پایهاى برخوردار است که لزوماً سیاسى نیست. در ضمن یکى از دلایل نقد روشنفکران به سنت دینى آن بود که سنت دینى در مواردى پشتوانه نظرى قدرت حاکم آن روز را تهیه مىکرد. بر این اساس معتقدم که روشنفکران ما ضمن نقد قدرت سیاسى، به قدرت اقتصادى و فرهنگى و قدرت سنت هم نگاه انتقادى داشتند.
به هر حال تصور آن است که روشنفکران، همیشه به یک حلقه مفقوده اندیشیدهاند که بر اساس آن هم به نقد سنت توفیق یابند و در شرایط بیرونى باز نمانند و هم نقد قدرت کنند و درگیر منازعات سیاسى نشوند. از زمان سیدجمال شعار برخى روشنفکران، نجات اسلام بود که به نقد فرهنگى سنتها توجه بیشترى داشتند و برخى هم به نجات مسلمانان معتقد بودند و به ساماندادن زمینههاى نامناسب اقتصادى و اجتماعى مىاندیشیدند. نحله دیگرى نیز قائلاند که توجه به سنت به موازات توجه به قدرت صورت مىگیرد اما قدرت را در وجه مبنایى و فلسفى آن مد نظر قرار مىدهند. اما در مورد اینکه التزام روشنفکران به نگاهى فاصلهمند امکان نگاهى عمیق به قدرت را از ایشان سلب مىکند یا نه باید گفت با توجه به عدم تنافى دو مفهوم روشنفکرى و سیاستمدارى، از آنرو که روشنفکران به ارزشهاى عام بشرى مىاندیشند، نه مىتوانند از اصل قدرت صرفنظر کنند و نه مىتوانند آن را اساس کار خود قرار دهند. در ضمن، با مسؤولیت آگاهىبخشى تودهها که همزاد روشنفکرى است، اگر دورى از مردم خصلت روشنفکران است، دقیقاً نقطه ضعف آنان نیز مىباشد.
در مورد تناظر مدل سیاسى «حکیم حاکم» افلاطون، که غیرعملى و گاهى خطرناک است و مدل روشنکفر سیاستمدار، به نظر مىرسد که عصر حکومتهاى افلاطونى که یک نفر مشکلات را به تنهایى حل کند بهسر آمده و نظریه امروز سیاست، نظریه سیستمى است. از طرف دیگر این دید هم برافتاده است که قدرت به کار خود مشغول باشد و روشنفکران هم از بیرون این نظام را نقد کنند، که مبناى این تعامل ناگزیر، نیاز طرفین به یکدیگر است.
در مورد مصداق دوم خرداد، علاوه بر همزمانى با پایان جنگ سرد، طرح شعارهاى اقناعکننده وجدان عمومى تودهها قابل توجه است. لذا دوم خرداد را نباید دولت روشنفکران بدانیم؛ بلکه حاکمیت یک ملت با همه نگرشهایش بود. البته دوم خرداد میدان را براى روشنفکران باز کرد؛ چون این دسته همواره دغدغه آن را داشتهاند که سخنگوى واقعى جامعه باشند. اما آیا بهتر است که روشنفکران همچنان با تدوین مبانى نظرى، از دور بر جریان سیاسى دوم خرداد اثر بگذارند یا نه، باید گفت بدون حضور در مسائل ملموس نمىتوان به یک جامعیت در نظریه دست یافت، ضمن آنکه لازم است یک نظریهپرداز حتىالامکان از منصب اجرایى دورى کند. براى حل این پارادوکس راه حل تحزب ارائه شده است، که در آن فاصله کار عینى و علمى به حداقل مىرسد. مشکل جهان توسعهنیافته نیز همین آشتىناپذیرى قدرت فرهنگى و سیاسى است که با شیوع توسعهیافتگى و رسمیت احزاب تألیف موفقى از سیاست و اندیشه صورت مىپذیرد.
اشاره
1. طرف مصاحبه از سویى به بىاهمیتى قدرت شاه از نظر فرهنگى اشاره مىکند و از سوى دیگر مدعى است که یکى از دلایل نقد روشنفکران به سنت دینى آن بود که در مواردى پشتوانه نظرى قدرت سیاسى (و بالتبع فرهنگى) را به عهده داشت. توضیح آنکه سنت دینى، قاعدتاً پشتوانه قدرت فرهنگى است در حالىکه ایشان بدان قائل نیستند و این به نظر تهافتى است که در کلام گوینده است.
2. اشاره به تحزب به عنوان راه حل میانه بین قدرت عملى و نظرى بدون ذکر شرایط و نحوه شکلگیرى حزبها، نحوه جارى تحزب را به ذهن متبادر مىکند که نوعى حضور جدى و عملى در صحنه قدرت است، نه میانه قدرت و علم.
ایران، 12 و 18/5/79
به هر حال تصور آن است که روشنفکران، همیشه به یک حلقه مفقوده اندیشیدهاند که بر اساس آن هم به نقد سنت توفیق یابند و در شرایط بیرونى باز نمانند و هم نقد قدرت کنند و درگیر منازعات سیاسى نشوند. از زمان سیدجمال شعار برخى روشنفکران، نجات اسلام بود که به نقد فرهنگى سنتها توجه بیشترى داشتند و برخى هم به نجات مسلمانان معتقد بودند و به ساماندادن زمینههاى نامناسب اقتصادى و اجتماعى مىاندیشیدند. نحله دیگرى نیز قائلاند که توجه به سنت به موازات توجه به قدرت صورت مىگیرد اما قدرت را در وجه مبنایى و فلسفى آن مد نظر قرار مىدهند. اما در مورد اینکه التزام روشنفکران به نگاهى فاصلهمند امکان نگاهى عمیق به قدرت را از ایشان سلب مىکند یا نه باید گفت با توجه به عدم تنافى دو مفهوم روشنفکرى و سیاستمدارى، از آنرو که روشنفکران به ارزشهاى عام بشرى مىاندیشند، نه مىتوانند از اصل قدرت صرفنظر کنند و نه مىتوانند آن را اساس کار خود قرار دهند. در ضمن، با مسؤولیت آگاهىبخشى تودهها که همزاد روشنفکرى است، اگر دورى از مردم خصلت روشنفکران است، دقیقاً نقطه ضعف آنان نیز مىباشد.
در مورد تناظر مدل سیاسى «حکیم حاکم» افلاطون، که غیرعملى و گاهى خطرناک است و مدل روشنکفر سیاستمدار، به نظر مىرسد که عصر حکومتهاى افلاطونى که یک نفر مشکلات را به تنهایى حل کند بهسر آمده و نظریه امروز سیاست، نظریه سیستمى است. از طرف دیگر این دید هم برافتاده است که قدرت به کار خود مشغول باشد و روشنفکران هم از بیرون این نظام را نقد کنند، که مبناى این تعامل ناگزیر، نیاز طرفین به یکدیگر است.
در مورد مصداق دوم خرداد، علاوه بر همزمانى با پایان جنگ سرد، طرح شعارهاى اقناعکننده وجدان عمومى تودهها قابل توجه است. لذا دوم خرداد را نباید دولت روشنفکران بدانیم؛ بلکه حاکمیت یک ملت با همه نگرشهایش بود. البته دوم خرداد میدان را براى روشنفکران باز کرد؛ چون این دسته همواره دغدغه آن را داشتهاند که سخنگوى واقعى جامعه باشند. اما آیا بهتر است که روشنفکران همچنان با تدوین مبانى نظرى، از دور بر جریان سیاسى دوم خرداد اثر بگذارند یا نه، باید گفت بدون حضور در مسائل ملموس نمىتوان به یک جامعیت در نظریه دست یافت، ضمن آنکه لازم است یک نظریهپرداز حتىالامکان از منصب اجرایى دورى کند. براى حل این پارادوکس راه حل تحزب ارائه شده است، که در آن فاصله کار عینى و علمى به حداقل مىرسد. مشکل جهان توسعهنیافته نیز همین آشتىناپذیرى قدرت فرهنگى و سیاسى است که با شیوع توسعهیافتگى و رسمیت احزاب تألیف موفقى از سیاست و اندیشه صورت مىپذیرد.
اشاره
1. طرف مصاحبه از سویى به بىاهمیتى قدرت شاه از نظر فرهنگى اشاره مىکند و از سوى دیگر مدعى است که یکى از دلایل نقد روشنفکران به سنت دینى آن بود که در مواردى پشتوانه نظرى قدرت سیاسى (و بالتبع فرهنگى) را به عهده داشت. توضیح آنکه سنت دینى، قاعدتاً پشتوانه قدرت فرهنگى است در حالىکه ایشان بدان قائل نیستند و این به نظر تهافتى است که در کلام گوینده است.
2. اشاره به تحزب به عنوان راه حل میانه بین قدرت عملى و نظرى بدون ذکر شرایط و نحوه شکلگیرى حزبها، نحوه جارى تحزب را به ذهن متبادر مىکند که نوعى حضور جدى و عملى در صحنه قدرت است، نه میانه قدرت و علم.
ایران، 12 و 18/5/79