سنت در دنیای مدرن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى عبادیان ضمن اشاره به برخى ویژگىهاى سنت از قبیل جهتدهندگى آن به رفتارها و بینشها، معقولیت آن و تأثیر آن بر فرهنگ و تأثرش از آن به رابطه سنت و مدرنیته اشاره مىکند و مدرنیته را فاقد سنت مىداند. سنت به عنوان امرى مربوط به گذشته، باید در خدمت پیشرفت قرار گیرد و حوزه را با آن منطبق نماید. وى به نظریه آسیب اخلاقى در دوران مدرنتیه اعتقادى ندارد و سرانجام مشکلات جامعه ایران را ناشى از تقدیس سنت و اصرار بر حفظ آن مىداند.متن
مقالات
سنت، حافظه یک قوم است. آداب و رسوم و عرف اجتماعى را نیز تحت سنت گردآوردهاند. سنت بر زیستهها و تجربههاى گذشته است. سنت در اذهان نسلها رسوب مىکند و آگاهانه یا ناآگاهانه به ارث مىرسد. سنت به نوعى تنظیم کننده رفتار، رویکرد، دید و یا حتى نگرش به جهان هستى است. سنت با بىسنتى آغاز مىشود. آنچه سنت مىشود، در اساس خودش سنت نیست.
فرهنگ یک مقوله اجتماعى است و در بستر سنت است. مىتوان گفت که سنت و فرهنگ تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ اما فرهنگ تحت تأثیر یک سلسله عوامل در تغییر و تحول است. عنصر ثباتدار فرهنگ، سنت است. اگر فرهنگ را عامل متحول در زندگى یک قوم یا یک گروه تلقى کنیم، سنت مصالح آن است.
در سنت نوعى معقولیت هست؛ اما معقولیت غیر از عقلانیت است. معقول بودن نوعى تمکین کردن است. هرچیزى به گمانى معقول است، ولى هر چیزى عقلانى نیست؛ یعنى نمىشود براى آن تعقل، زمان و مکان قائل شد.
مشخصه اصلى مدرنیته نقد سنت است. به قول پوپر، ابطال دائم سنت معادل مدرنیته است. فلاسفه دو دستهاند: برخى سنتشکن هستند؛ مثل افلاطون و سقراط و دکارت و کانت. دسته دیگر، از سنتها فلسفه استنتاج مىکنند؛ مثل ارسطو. وى کهنه را در خدمت نو درمىآورد. یکى از ویژگىهاى هگل نیز همین است. هگل را نمىتوانید سنتى بدانید؛ مدرن است، هرچند جزء فیلسوفان مدرنیته محسوب نمىشود.
علت وجودى مدرنیته تا زمانى بود که مانعى بر سر راه پیشرفت خود داشت. وقتى این موانع را از سر راه برداشت، خودش مانع خودش شد و در نتیجه باید یک رجعت مجددى به سنت مىشد. ضرورى مىنمود که این شتابى که مدرنیته گرفته، متوقف شود. باید رجعتى به سنت یا به نحوى اتکاى مجدد سنت مىشد و در نتیجه پستمدرنیسم زاده شد. پسامدرنیستها به منابع تاریخى مراجعه مىکنند؛ گاهى به نیچه، گاهى به عصر رنسانس، گاهى حتى به قرون وسطى. در اینجا عقل سرکوب شده است، اما نه هر عقلى؛ بلکه عقل دکارتى، عقل دینى و احتمالاً عقل هگلى. اما عقل به مثابه قوه ادراک انسانى زیر سؤال نرفته است.
اگر سنت را امر گذشته بدانیم، آن امر گذشته باید در خدمت نو قرار گیرد. کهنه در خدمت نو و دیالکتیک این دو، سنتزى از این دو امر است. همانطور که جامعه انسانى متحول مىشود و علوم پیش مىرود، سنت هم باید خودش را تابع این پیشرفتها کند.
اینکه مىگویید در دوران مدرن، اخلاق انسانى دچار بحران شده است، درست نیست. کانت از پایهگذاران اخلاق مدرن است. او مىگوید آنچنان رفتار کن که انتظار دارى دیگرى با تو آنگونه رفتار کند. در نتیجه اخلاق انسانى دچار بحران نشده است. یک سلسله تصورات دینى، ماورایى و آرمانى از اخلاق طى تاریخ بوده که طبیعى هم بوده؛ اینها مسألهانگیز بودند و کارایى خودشان را از دست داده بودند. در هر مقطع و زمانى و در هر جامعهاى، بنا به ضوابط آن جامعه یا هدفمندى قشر روشنفکر آن جامعه، رفتارى مىبینید که مىتوان اسم آن را اخلاق گذاشت؛ یعنى اخلاق به معناى روز کلمه، نه اخلاق به معناى دینى یا خدایى کلمه. اخلاق دینى، اخلاق بایستى است و مثل جمهورى افلاطون فقط مىتواند ارضاى فکرى و فردى کند و نمىتواند عمل کند. این نوع اخلاق را همیشه در عالم فکر و رؤیا خواهید داشت، نه در زندگى و اینکه مىگویند آن اصل کانتى جهانشمول است و در همه فرهنگها و سنتها وجود داشته، درست نیست. آن اصل اصلاً جهانشمول نبوده است.
در ایران، دستور دادن و امر و نهى کردن به صورت یک امر سنتى درآمده. در این چارچوب نمىتوان رابطه سنت و نوآورى را حفظ کرد. باید نوآورى بر سنت حاکم شود، نه برعکس. باید سنت را به علوم، پیشرفت و حرکت بسپارید. اما در اینجا سنت تقدیس مىشود و به همگان توصیه مىشود. در این صورت من حق دارم بگویم فرهنگ کنونى ما محافظهکارانه است و دست و فکر انسان را از عمل باز مىدارد. امرى در کنار گوش ما هزار و چهارصد سال است که دارد اجرا مىشود. باید با آن برخورد کرد؛ آنچه را مثبت است از آن گرفت و آنچه را منفى است کنار گذاشت. ایران امروز نیازمند آن است که فرهنگ را با علوم و تمدن ترکیب کند تا بتواند راه خروجى از این بنبست پیدا کند.
اشاره
1. آقاى عبادیان با روشى غیرعالمانه و غیرمستدل مشکلات ایران امروز را به سنت نسبت داده و از تقدیس سنت نالیدهاند. مگر ایران امروز ما چه اندازه سنتى است؟ ما اینک وارث سه فرهنگ ایرانى، اسلامى و غربى هستیم که هر کدام در ساختن وضع فرهنگ امروز ما سهمى دارند. ایشان به چه دلیل همه مشکلات را به بخشى از این فرهنگ نسبت مىدهند، بدون آنکه سهم دیگر بخشها را در نظر آوردند؟ به علاوه بر آن بخش هم انگشت تهمت را نشانه مىروند که نکته قوت این فرهنگ است. مراد ایشان از امرى که هزار و چهارصد سال است در کنار گوش ما اجرا مىشود، چیزى جز فرهنگ اسلامى نیست. به راستى آیا مشکلات ما از فرهنگ اسلامى است یا از دورافتادن از آن فرهنگ؟ اگر اخلاق اجتماعى یا اخلاق کارى ضعیف شده است، آیا به دلیل توصیههاى اسلام به داشتن نظم اجتماعى و وجدان کارى است؟ به راستى ایشان از اخلاق دینى چه مىدانند که آن را مانع حرکت رو به جلو ایرانى شمردهاند؟
2. جاى این سؤال وجود دارد که سهم روشنفکران مقلد غرب در آوردن صورت کاریکاتورى مدرنیته به جامعه ایرانى چه اندازه است. آنان از مدرنیته به جاى روحیه تحقیق و پژوهش سخت تجربى، تقلیدى از علم را و بهجاى روحیه آزادگى و مبارزه با انحراف، دینستیزى را آموختند و به جاى پرداختن به مشکلات واقعى جامعه خویش، به برشمردن مشکلات وارداتى پرداختند و... نتیجه آن، نوعى مدرنیته نیمبند کاریکاتورى بود که نه تنها دردى از دردهاى جامعه ایرانى را دوا نکرد، بلکه خود به یکى از مهمترین موانع پیشرفت جامعه بدل شد. اما جناب عبادیان اصلاً به این مقولات نپرداختهاند و تنها مشکل ما را وجود «تکلیف»، «تقدیس سنت»، «اخلاق دینى» و مانند آن دانستهاند.
3. آقاى عبادیان مىگویند: «باید نوآورى بر سنت حکم کند»؛ اما چرا؟ آیا این سخن هیچ دلیلى جز تقدیس تجدد دارد؟ آیا پشتوانه این سخن، فرضیه اثبات ناشده پیشرفت و تکامل نیست؟ آیا هر نوى خوب است و هر کهنهاى بد است؟ آیا آموزه «وجود خدا» چون قدیمى است بد است و آموزه «مرگ خدا» یا «نفى خدا از زندگى اجتماعى» چون جدید است خوب است؟!
4. یک نکته خوب در سخن آقاى عبادیان این است که مىگویند باید در سنت نظر کرد و خوب و بد آن را از یکدیگر بازشناخت و سنتهاى غلط را کنار گذاشت. اما این تنها یک روى سکه است. اى کاش ایشان با چشم دیگرشان نیز عیوب مدرنیته را مىدیدند و نظر در آن و جداکردن سره از ناسره را در آن روا مىداشتند و نیز میان سنت دینى و سنت غیردینى تفکیک مىکردند و مىگفتند سنتهاى غیردینى که در لباس دین درآمدهاند یا در این لباس هم درنیامدهاند، حسابشان جداى از سنن دینى است. اگر چیزى شایسته تقدیس باشد، سنت دینى است که از منشأ الوهى برخوردار است؛ اما سنن غیردینى چنین شایستگىاى را ندارند.
5 . اشکال دیگر این است که آقاى عبادیان مدرنیته را داراى روح اخلاقى مخصوص به خود مىداند و در آن هیچ بحران اخلاقى مشاهده نمىکند. بحران اخلاقى غرب که اندیشمندان و مصلحان بزرگ امروز آنجا را که به فکر انداخته و بسیار از آن نالیدهاند، چیزى نیست که فهم و درک آن به سادگى میسر نباشد.
6. آن اصل اخلاقىاى که ایشان آن را مخصوص مدرنیته مىدانند و منشأ آن را اخلاق کانت برمىشمارند، برخلاف نظر ایشان، جهانشمولترین اصل اخلاقى است که در تمام فرهنگها از قدیمالایام وجود داشته است و کانت آن را ابداع نکرده است. «قاعده زرین» عیسوى، «قاعده سیمین» کنفوسیوس، وجود همین قاعدهها در اسلام در بیانات مختلف پیامبران و امامان معصوم، از جمله در جاىجاى نهجالبلاغه (مثلاً نامه 31 به امام حسن مجتبىعلیه السلام)، وجود همین قاعدهها در آیین هندو و... دلیل مدعاى ماست و اندک آشنایى با اخلاق ادیان بزرگ جهان، این نکته را مکشوف مىدارد که قاعده زرین «آنچه براى خود مىخواهى، براى دیگران نیز بخواه» یا صورت سلبى آن (قاعده سیمین): «آنچه براى خود نمىپسندى، براى دیگران مپسند»، فراگیرترین قانون اخلاقى است و هیچ نظام اخلاقى منسجمى از آن خالى نیست.
انتخاب، 16 و 17/5/79
سنت، حافظه یک قوم است. آداب و رسوم و عرف اجتماعى را نیز تحت سنت گردآوردهاند. سنت بر زیستهها و تجربههاى گذشته است. سنت در اذهان نسلها رسوب مىکند و آگاهانه یا ناآگاهانه به ارث مىرسد. سنت به نوعى تنظیم کننده رفتار، رویکرد، دید و یا حتى نگرش به جهان هستى است. سنت با بىسنتى آغاز مىشود. آنچه سنت مىشود، در اساس خودش سنت نیست.
فرهنگ یک مقوله اجتماعى است و در بستر سنت است. مىتوان گفت که سنت و فرهنگ تأثیر و تأثر متقابل دارند؛ اما فرهنگ تحت تأثیر یک سلسله عوامل در تغییر و تحول است. عنصر ثباتدار فرهنگ، سنت است. اگر فرهنگ را عامل متحول در زندگى یک قوم یا یک گروه تلقى کنیم، سنت مصالح آن است.
در سنت نوعى معقولیت هست؛ اما معقولیت غیر از عقلانیت است. معقول بودن نوعى تمکین کردن است. هرچیزى به گمانى معقول است، ولى هر چیزى عقلانى نیست؛ یعنى نمىشود براى آن تعقل، زمان و مکان قائل شد.
مشخصه اصلى مدرنیته نقد سنت است. به قول پوپر، ابطال دائم سنت معادل مدرنیته است. فلاسفه دو دستهاند: برخى سنتشکن هستند؛ مثل افلاطون و سقراط و دکارت و کانت. دسته دیگر، از سنتها فلسفه استنتاج مىکنند؛ مثل ارسطو. وى کهنه را در خدمت نو درمىآورد. یکى از ویژگىهاى هگل نیز همین است. هگل را نمىتوانید سنتى بدانید؛ مدرن است، هرچند جزء فیلسوفان مدرنیته محسوب نمىشود.
علت وجودى مدرنیته تا زمانى بود که مانعى بر سر راه پیشرفت خود داشت. وقتى این موانع را از سر راه برداشت، خودش مانع خودش شد و در نتیجه باید یک رجعت مجددى به سنت مىشد. ضرورى مىنمود که این شتابى که مدرنیته گرفته، متوقف شود. باید رجعتى به سنت یا به نحوى اتکاى مجدد سنت مىشد و در نتیجه پستمدرنیسم زاده شد. پسامدرنیستها به منابع تاریخى مراجعه مىکنند؛ گاهى به نیچه، گاهى به عصر رنسانس، گاهى حتى به قرون وسطى. در اینجا عقل سرکوب شده است، اما نه هر عقلى؛ بلکه عقل دکارتى، عقل دینى و احتمالاً عقل هگلى. اما عقل به مثابه قوه ادراک انسانى زیر سؤال نرفته است.
اگر سنت را امر گذشته بدانیم، آن امر گذشته باید در خدمت نو قرار گیرد. کهنه در خدمت نو و دیالکتیک این دو، سنتزى از این دو امر است. همانطور که جامعه انسانى متحول مىشود و علوم پیش مىرود، سنت هم باید خودش را تابع این پیشرفتها کند.
اینکه مىگویید در دوران مدرن، اخلاق انسانى دچار بحران شده است، درست نیست. کانت از پایهگذاران اخلاق مدرن است. او مىگوید آنچنان رفتار کن که انتظار دارى دیگرى با تو آنگونه رفتار کند. در نتیجه اخلاق انسانى دچار بحران نشده است. یک سلسله تصورات دینى، ماورایى و آرمانى از اخلاق طى تاریخ بوده که طبیعى هم بوده؛ اینها مسألهانگیز بودند و کارایى خودشان را از دست داده بودند. در هر مقطع و زمانى و در هر جامعهاى، بنا به ضوابط آن جامعه یا هدفمندى قشر روشنفکر آن جامعه، رفتارى مىبینید که مىتوان اسم آن را اخلاق گذاشت؛ یعنى اخلاق به معناى روز کلمه، نه اخلاق به معناى دینى یا خدایى کلمه. اخلاق دینى، اخلاق بایستى است و مثل جمهورى افلاطون فقط مىتواند ارضاى فکرى و فردى کند و نمىتواند عمل کند. این نوع اخلاق را همیشه در عالم فکر و رؤیا خواهید داشت، نه در زندگى و اینکه مىگویند آن اصل کانتى جهانشمول است و در همه فرهنگها و سنتها وجود داشته، درست نیست. آن اصل اصلاً جهانشمول نبوده است.
در ایران، دستور دادن و امر و نهى کردن به صورت یک امر سنتى درآمده. در این چارچوب نمىتوان رابطه سنت و نوآورى را حفظ کرد. باید نوآورى بر سنت حاکم شود، نه برعکس. باید سنت را به علوم، پیشرفت و حرکت بسپارید. اما در اینجا سنت تقدیس مىشود و به همگان توصیه مىشود. در این صورت من حق دارم بگویم فرهنگ کنونى ما محافظهکارانه است و دست و فکر انسان را از عمل باز مىدارد. امرى در کنار گوش ما هزار و چهارصد سال است که دارد اجرا مىشود. باید با آن برخورد کرد؛ آنچه را مثبت است از آن گرفت و آنچه را منفى است کنار گذاشت. ایران امروز نیازمند آن است که فرهنگ را با علوم و تمدن ترکیب کند تا بتواند راه خروجى از این بنبست پیدا کند.
اشاره
1. آقاى عبادیان با روشى غیرعالمانه و غیرمستدل مشکلات ایران امروز را به سنت نسبت داده و از تقدیس سنت نالیدهاند. مگر ایران امروز ما چه اندازه سنتى است؟ ما اینک وارث سه فرهنگ ایرانى، اسلامى و غربى هستیم که هر کدام در ساختن وضع فرهنگ امروز ما سهمى دارند. ایشان به چه دلیل همه مشکلات را به بخشى از این فرهنگ نسبت مىدهند، بدون آنکه سهم دیگر بخشها را در نظر آوردند؟ به علاوه بر آن بخش هم انگشت تهمت را نشانه مىروند که نکته قوت این فرهنگ است. مراد ایشان از امرى که هزار و چهارصد سال است در کنار گوش ما اجرا مىشود، چیزى جز فرهنگ اسلامى نیست. به راستى آیا مشکلات ما از فرهنگ اسلامى است یا از دورافتادن از آن فرهنگ؟ اگر اخلاق اجتماعى یا اخلاق کارى ضعیف شده است، آیا به دلیل توصیههاى اسلام به داشتن نظم اجتماعى و وجدان کارى است؟ به راستى ایشان از اخلاق دینى چه مىدانند که آن را مانع حرکت رو به جلو ایرانى شمردهاند؟
2. جاى این سؤال وجود دارد که سهم روشنفکران مقلد غرب در آوردن صورت کاریکاتورى مدرنیته به جامعه ایرانى چه اندازه است. آنان از مدرنیته به جاى روحیه تحقیق و پژوهش سخت تجربى، تقلیدى از علم را و بهجاى روحیه آزادگى و مبارزه با انحراف، دینستیزى را آموختند و به جاى پرداختن به مشکلات واقعى جامعه خویش، به برشمردن مشکلات وارداتى پرداختند و... نتیجه آن، نوعى مدرنیته نیمبند کاریکاتورى بود که نه تنها دردى از دردهاى جامعه ایرانى را دوا نکرد، بلکه خود به یکى از مهمترین موانع پیشرفت جامعه بدل شد. اما جناب عبادیان اصلاً به این مقولات نپرداختهاند و تنها مشکل ما را وجود «تکلیف»، «تقدیس سنت»، «اخلاق دینى» و مانند آن دانستهاند.
3. آقاى عبادیان مىگویند: «باید نوآورى بر سنت حکم کند»؛ اما چرا؟ آیا این سخن هیچ دلیلى جز تقدیس تجدد دارد؟ آیا پشتوانه این سخن، فرضیه اثبات ناشده پیشرفت و تکامل نیست؟ آیا هر نوى خوب است و هر کهنهاى بد است؟ آیا آموزه «وجود خدا» چون قدیمى است بد است و آموزه «مرگ خدا» یا «نفى خدا از زندگى اجتماعى» چون جدید است خوب است؟!
4. یک نکته خوب در سخن آقاى عبادیان این است که مىگویند باید در سنت نظر کرد و خوب و بد آن را از یکدیگر بازشناخت و سنتهاى غلط را کنار گذاشت. اما این تنها یک روى سکه است. اى کاش ایشان با چشم دیگرشان نیز عیوب مدرنیته را مىدیدند و نظر در آن و جداکردن سره از ناسره را در آن روا مىداشتند و نیز میان سنت دینى و سنت غیردینى تفکیک مىکردند و مىگفتند سنتهاى غیردینى که در لباس دین درآمدهاند یا در این لباس هم درنیامدهاند، حسابشان جداى از سنن دینى است. اگر چیزى شایسته تقدیس باشد، سنت دینى است که از منشأ الوهى برخوردار است؛ اما سنن غیردینى چنین شایستگىاى را ندارند.
5 . اشکال دیگر این است که آقاى عبادیان مدرنیته را داراى روح اخلاقى مخصوص به خود مىداند و در آن هیچ بحران اخلاقى مشاهده نمىکند. بحران اخلاقى غرب که اندیشمندان و مصلحان بزرگ امروز آنجا را که به فکر انداخته و بسیار از آن نالیدهاند، چیزى نیست که فهم و درک آن به سادگى میسر نباشد.
6. آن اصل اخلاقىاى که ایشان آن را مخصوص مدرنیته مىدانند و منشأ آن را اخلاق کانت برمىشمارند، برخلاف نظر ایشان، جهانشمولترین اصل اخلاقى است که در تمام فرهنگها از قدیمالایام وجود داشته است و کانت آن را ابداع نکرده است. «قاعده زرین» عیسوى، «قاعده سیمین» کنفوسیوس، وجود همین قاعدهها در اسلام در بیانات مختلف پیامبران و امامان معصوم، از جمله در جاىجاى نهجالبلاغه (مثلاً نامه 31 به امام حسن مجتبىعلیه السلام)، وجود همین قاعدهها در آیین هندو و... دلیل مدعاى ماست و اندک آشنایى با اخلاق ادیان بزرگ جهان، این نکته را مکشوف مىدارد که قاعده زرین «آنچه براى خود مىخواهى، براى دیگران نیز بخواه» یا صورت سلبى آن (قاعده سیمین): «آنچه براى خود نمىپسندى، براى دیگران مپسند»، فراگیرترین قانون اخلاقى است و هیچ نظام اخلاقى منسجمى از آن خالى نیست.
انتخاب، 16 و 17/5/79