آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

آقاى غنى‏نژاد در این گفتگو به نقد عملکرد روشنفکران ایران مى‏پردازد و نقطه مهم ضعف آنان را شناخت مغلوط و ناقص از مؤلفه‏هاى فرهنگ مدرن و بویژه نداشتن مبناى نظرى در اقتصاد دانسته است. وى اقتصاد آزاد را تنها راه حل مشکلات اقتصادى کشور مى‏داند و معتقد است در حالى‏که روشنفکران ما تفسیرى سوسیالیستى از مدرنیته داشته‏اند؛ باید تفسیرى فردگرایانه از مدرنیته داشته باشیم. براى توسعه، غیر از اقتصاد آزاد مدلى نمى‏توان داشت؛ البته باید به شرایط محلى هم توجه کرد.

متن

توسعه، هدف مدرنیزاسیون یا نوسازى است و نوسازى هم فرایندى است که لااقل وزن نظرى آن بر دوش روشنفکران است و لذا روشنفکران، حاملان نوسازى‏اند براى رسیدن به توسعه. روشنفکران، سازندگان اندیشه هستند. روشنفکر یک مفهوم مدرن است و دلالت بر طبقه‏اى از منتقدان اجتماعى جامعه دارد که به نیّت اصلاحات فعالیت مى‏کنند. البته وجه فارق روشنفکران از مخالفین سیاسى این است که مبناى انتقاد روشنفکران مبناى نظرى است. به نظر من روشنفکران ایرانى، وظیفه و رسالت خود را به درستى انجام نداده‏اند و برخلاف جهت وظیفه اصلى خود کار کرده‏اند. روشنفکر کسى است که از وضع موجود و از قدرت سیاسى حاکم، انتقاد نظرى مى‏کند در حالى‏که روشنفکران ما در نقد قدرت سیاسى، مبناى نظرى محکمى را مدنظر نداشته‏اند. یکى از مهمترین نقایص و کمبودهاى روشنفکران ما، فقدان آزاردهنده اندیشه اقتصادى است. گویى اقتصاد براى روشنفکران ما اهمیت و شأنیت ندارد. در حالى‏که یکى از پایه‏هاى اندیشه مدرن، تفکر اقتصادى نوین است. اصلاً پارادایم اندیشه و جامعه مدرن از اقتصاد نوین سرچشمه مى‏گیرد. این پارادایم، پارادایم هماهنگى منافع است. جامعه مدرن از نظر فکرى وامدار اقتصاد است. منفى‏ترین وجه عملکرد روشنفکران شناخت مغلوط و ناقص از مؤلفه‏هاى جامعه مدرن است. روشنفکران ما از اسباب و لوازم دنیاى مدرن خصوصاً وجه اقتصادى آن بى‏خبر بودند. روشنفکران ما و به طور مشخص شریعتى این طور بوده‏اند. همه بحثهاى شریعتى در مورد سرمایه‏دارى و بورژوازى ... به تأسى از مارکسیستها بوده است که رنگ و بوى دینى گرفته است. شریعتى به شدت از تجارت و داد و ستد بیزار است. در حالى‏که اساس جامعه مدرن تجارت است. این حساسیت شدید ناشى از عدم درک مبناى دنیاى نو است. تجارت حتى در ادبیات دینى ما اهمیت بالایى دارد. امّا شریعتى به دلیل تأثیرپذیرى از سوسیالیسم حتى این وجه دینى تجارت را فراموش مى‏کند. البته در روحیّات ایرانیها به لحاظ تاریخى مفهوم تولید، جایى ندارد و بیش از تولید بر توزیع تأکید مى‏کنند. پارادایم دنیاى مدرن، پارادایم هماهنگى منافع است نه تضاد منافع. در این پارادایم، باید تولید کرد، ثروت را افزایش داد، کیک را بزرگتر کرد تا سهم افراد بیشتر شود. هیچ روشنفکرى از روشنفکران ما این پارادایم را در ذهن نداشتند. از نظر من اقتصاد، زیربناست امّا نه به معناى مارکسیستى آن. اقتصاد زیربناى اند

یشه و جامعه مدرن است امّا اقتصاد برخلاف نظر مارکسیستها یک مقوله مادى نیست. اقتصاد یک اندیشه است و در جامعه مدرن اندیشه زیربنا است امّا اندیشه اقتصادى. براى مارکسیستها که ابزار تولید امرى مادى است زیربناست امّا براى دنیاى مدرن اندیشه اقتصادى زیربناست.
من معتقدم همیشه ذهن بر عین مقدم است. اندیشه در آدمى مقدم بر هر چیز است. مدرنیته هم تحول در اندیشه است. مدرنیته تحول در معرفت انسانى بود و به تبع آن مسائلى چون آزادى، حقوق بشر، دموکراسى و... پیش آمد. من نمى‏گویم مدل غرب را در توسعه پیش بگیریم. منظور من این است که راه ممکن و مطلوب توسعه را بیابیم. اقتصاد آزاد که لزوماً مختص غرب نیست. اقتصاد آزاد پدیده‏اى انسانى است که اتفاقاً غربى‏ها هم به آن توجه کردند و از آن بیشتر استفاده کردند. اقتصاد آزاد مدل توسعه‏اى است که مى‏تواند با توجه به شرایط هر جامعه، به‏کار رود. براى توسعه، غیر از اقتصاد آزاد مدلى نمى‏توان داشت. البته باید به شرایط محلى هم توجه کرد.
ارزشهاى اقتصاد آزاد هیچ تضادى با سنتهاى ما ندارد. ارزشهاى فردى و انسانى، هماهنگى منافع، تفرد، آزادى... از این جهت هیچ تعارضى میان ارزشهاى اقتصادى مدرن و سنتهاى ما وجود ندارد. بازار سنتى ما بازار سوداگران است. بازار ناسالم غیررقابتى است که هیچ قرابتى با ارزشهاى سنتى ما ندارد. بازارهاى سنتى ما همیشه زاییده‏اى از قدرت سیاسى بوده است.
کلمه سنت یک چیز است و ارزشهاى سنتى چیز دیگر. سنت یک پارادایم است. در این پارادایم شاید با برخى از هنجارها نشود آشتى کرد ولى ارزشهاى سنتى ما با هنجارهاى دنیاى مدرن آشتى‏پذیرند. مدرنیته در تضاد با ارزشهاى سنتى ما نیست. منظورم سنت نیست بلکه ارزشهاى سنتى است و میان این دو باید تفکیک قائل شد. یعنى باید سنت را به عنوان یک پارادایم به انتقاد گرفت اما ارزشهاى سنتى را احیا کرد. اساس جامعه مدرن، کرامت فردى است. حقوق انسانى، حق مالکیت فرد، آزادى انتخاب رقابت در عرصه‏هاى مختلف همگى از مؤلفه‏هاى جامعه مدرن است. هیچ‏یک از اینها تعارضى با ارزشهاى سنتى ما ندارد، بلکه حتى تطبیق و تطابقى هم داشته است. تأکید بر شعارهایى نظیر نفى تکاثر به نظر من ناشى از ارزشهاى سوسیالیستى است تا برخاسته از ارزشهاى دینى. ما اصلاً مفهوم عدالت اجتماعى را در سنت خود نداریم، اما طرفداران عدالت طورى صحبت مى‏کنند که گویى این اصل، مهمترین اصل سنت دینى است. سیره پیامبر و امامان در تقسیم بیت‏المال یا تقسیم غنائم مبتنى بر عدالت توزیعى است، نه عدالت اجتماعى. عدالت اجتماعى مفهومى مدرن است. ما اگر بخواهیم مدرنیته را بپذیریم باید بخشى از سنت را کنار بگذاریم. من مى‏گویم ما تا حالا عملاً این کار را کرده‏ایم؛ یعنى بخشهاى اصیل فردگرایانه را در سنت فراموش کرده‏ایم. نوشته‏هاى مرحوم مطهرى، شریعتى و بسیارى از روشنفکران را که بر ادبیات انقلاب ما تأثیرگذار بودند نگاه کنید. رگه‏هاى اندیشه سوسیالیستى به وضوح در همه آنها مشهود است. یعنى بازخوانى سوسیالیستى از مدرنیته کردند. خوب بیایید روایت فردگرایانه از مدرنیته داشته باشیم. نمى‏توان از آزادى و عدالت تعبیر سنتى داشت و آن را به دنیاى مدرن بسط داد. تعبیر از عدالت باید تعبیرى امروزى باشد. تعبیر هزار سال پیش از عدالت براى امروز کارا نیست.
من به وجود ارزشهاى جهان‏شمول باور دارم امّا مضمون این ارزشها باید متناسب با وضعیت زندگى مدرن باشد. در اسلام حقوق برده به رسمیت شناخته شده اما در جهان امروز، بردگى مفهوم غریبى است و لذا براى طراحى حقوق مدرن، دیگر نمى‏توان از مفهوم برده استفاده کنیم. ما باید نگران سنت باشیم. سنت توسط بازخوانى نامطلوب، نامطلوب مى‏شود و از طریق بازخوانى مطلوب، مطلوب مى‏شود. به نظر من واژه اقتصاد اسلامى یا توسعه اسلامى واژه درست و موجهى نیست. اقتصاد اسلامى از نظر علمى یک ترکیب بى‏معنى است. کاملاً معقول است که شما در اقتصاد، دغدغه ارزشهاى اسلامى را داشته باشیم ولى اینکه قید اسلامى را به اقتصاد اضافه کنیم همان‏قدر غیرمعقول است که بخواهید فیزیک اسلامى بنا کنید. اگر کسى بخواهد اقتصاد اسلامى بنا کند هم به اسلام لطمه مى‏زند و هم اقتصاد را خراب مى‏کند. اقتصاد اسلامى یک سیستم موهوم است.
تأکید مى‏کنم که مى‏توان و باید ارزشهاى دینى و اسلامى را در نظام اقتصادى لحاظ کرد. امّا منطقى نیست که سیستم اقتصادى را از دین استخراج کنیم. براى من اصلاً مفهوم نیست که چرا بعضى‏ها به دنبال استخراج همه چیز، از جمله اقتصاد از متن دین هستند. این یک اشتباه محض است. تمامیّت و برترى دین اصلاً به این نیست که همه چیز را از دین بجوییم. شارع اگر مى‏خواست اقتصاد اسلامى بنویسد از همان ابتدا در متن کتاب مى‏نوشت.
اشاره‏
1. بى‏تردید نقد روشنفکرى خصوصاً در ایران، از مباحث میمون و با اهمیتى است که مى‏تواند سرشت و سرنوشت بخشى از جامعه فرهنگى - سیاسى را ترسیم کند. البته چنان‏که بارها گفته شده، روشنفکرى در ایران با آسیبها و بیمارى‏هایى مواجه است که آنچه نویسنده بیان داشته است تنها اندکى از موارد بسیار است. امّا آنچه در این باب از حساسیت بسیار برخوردار است، اینکه با منطق، مبانى، ارزشها و روشهاى به عاریت‏گرفته شده از روشنفکرى غرب نمى‏توان و نباید به نقد روشنفکرى پرداخت؛ چرا که به دورى باطل گرفتار خواهیم آمد و به همان روش به نقد مى‏پردازیم که در واقع مورد نقد ماست. آنچه چندى است در نشریات با عناوین گوناگون به هدف نقد روشنفکرى مطرح مى‏گردد به شرطى مى‏تواند مفید واقع شود که بر اساس آگاهى، واقع‏بینى، جامع‏نگرى و عدم شیفتگى نسبت به نظام و فرهنگ فکرى و رفتارى غرب باشد. کسانى که آرمان‏شهرشان جامعه‏اى است که در آن اصول و ارزشهاى سرمایه‏دارى و اقتصاد آزاد و مؤلفه‏هاى مدرنیته بر هر اصل و ارزش دیگر، از جمله اصول و ارزشهاى دینى و اخلاقى، تقدم دارد، طبیعى است که روشنفکرى را عین طرفدارى از کاپیتالیسم و متفکران بى‏توجه یا مخالفِ سرمایه‏دارى را غیرروشنفکر و سوسیال‏زده بدانند. از این رو نقد روشنفکرى از سوى این افراد نقدى ناتمام و ناسودمند براى جامعه مسلمان ایران است.
2. ایشان اظهار مى‏دارد که «از نظر من اقتصاد زیربناست» و سپس این سخن را بدین معنا تفسیر مى‏کند که «اندیشه اقتصادى زیربناى دنیاى مدرن» است. بین این دو گزاره از جهات گوناگون تفاوت وجود دارد و معلوم نیست که منظور واقعى ایشان کدام است. از جمله، اینکه اقتصاد [ یا اندیشه اقتصادى‏] به طور کلى زیربناى تحولات اجتماعى است با این سخن که خصوص دنیاى جدید بر اقتصاد [ یا اندیشه اقتصادى‏] بنا شده است، فرق دارد. گزاره نخست به یک فلسفه تاریخ یا یک قاعده عام جامعه‏شناختى اشاره دارد، حال آنکه گزاره دوم به تحلیل و توصیف از یک پدیده خاص اجتماعى و تاریخى مربوط است.
وانگهى، معلوم نیست که منظور ایشان از «اندیشه اقتصادى» چیست؟ آیا انگاره‏ها و انگیزه‏هاى عمومى جامعه در باب امور اقتصادى منظور است یا دکترینها و تئورى‏هاى اقتصادى؟ فرض اخیر بى‏تردید مبناى جامعه نوین نبوده است و بعید است که غرب‏شناسى چنین نظریه‏اى ارائه کرده باشد. اما فرض اول نیز به صورت مطلق قابل پذیرش نیست. واقعیت آن است که مجموعه‏اى از عوامل فرهنگى، سیاسى و اقتصادى در پدید آمدن تمدن نوین غرب دخالت داشته‏اند که در منابع تخصصى به تفصیل از آنها یاد شده است.
به طور کلى، به نظر مى‏رسد که آقاى غنى‏نژاد در مقابل تفریط روشنفکران به راه افراط گراییده‏اند و تمدن غرب را به صورت «تک‏عاملى» تحلیل کرده‏اند.
3. آقاى غنى‏نژاد سرچشمه پارادایم جامعه نوین را اقتصاد نوین دانسته و این پارادایم را پارادایم هماهنگى منافع، دوستى و رقابت مى‏داند. اما متأسفانه به این مسأله نمى‏پردازد که این هماهنگى منافع و دوستى و رقابت در میان چه کسانى و به چه منظورى است؟ پرسش این است که «کیک» را با هزینه چه کسانى و به قیمت گرسنگى و فقر چه تعداد از انسانها باید بزرگتر کرد و سهم چه کسانى از این کیک بیشتر مى‏شود؟ مسلماً سرمایه‏داران و کارتلهاى تجارى بزرگ که بیش از دوسوم انسانها را در سراسر جهان، مستقیم و غیرمستقیم به استضعاف و استثمار کشانده‏اند، در تحصیل منافع و تحقق اهداف خویش هماهنگ‏اند. اما هر انسان منصفى این هماهنگى را شوم و نفرت‏آور و دعوت به این پارادایم را دعوت به میهمانى در نظام سلطه و تبعیض مى‏داند.
4. ایشان با استناد به شباهتهاى جزیى میان پاره‏اى از احکام اسلامى و اقتصاد سرمایه‏دارى، به هماهنگى اسلام با فرهنگ سرمایه‏دارى فتوا داده است؛ حال آنکه چنین مشابهتهایى را، حتى اگر درست باشد، در نظامهاى کاملاً متضاد هم مى‏توان یافت. گذشته از تفاوتهاى جزئى فراوان میان اسلام و سرمایه‏دارى، یک تفاوت اساسى آن است که نظام سرمایه‏دارى نوین، «اقتصادمحور» و «سرمایه‏سالار»؛ است ولى مکتب اسلام «ارزش‏محور» و «انسانیت‏پرور» است. گرچه در ادبیات دینى بر مسأله تجارت، بهره‏ورى اقتصادى و کار و سرمایه مولّد تأکید شده است، لیک جاى‏جاى قرآن و سنت همواره بر ابزارى بودن تجارت و اقتصاد و مبتنى بودن آن بر ارزشهاى والاى انسانى و نادرستى تجارت در صورت ناسازگارى با ارزشهاى اخلاقى و دینى تأکید شده تا آنجا که دانستن فقه پیش از تجارت را واجب، یا دست‏کم ممدوح دانسته‏اند؛ در حالى‏که تجارتى که آقاى غنى‏نژاد آن را اساس جامعه مدرن مى‏داند، بر هر ارزشى مقدم است و در مقام تزاحم با ارزشهاى اخلاقى و دینى آنها را کنار مى‏گذارد. بحران معنوى غرب، فساد اخلاقى فراگیر و از هم‏گسستگى خانواده و جامعه بهترین قرائن این مطلب‏اند. چنان‏که ایشان نیز خود مى‏دانند، ارزشهاى سرمایه‏دارى نوین کاملاً بى‏سابقه و مبتنى بر پایه‏هاى فلسفى عمیقى چون اومانیسم، لیبرالیسم و سکولاریسم است که با اندیشه دینى در تضاد آشکار قرار دارد.
5 . سخن ایشان در باب اقتصاد اسلامى خالى از تأملات نظرى و روش‏شناختى است و جا داشت با تفکیک دقیق معانى و مفاهیم، دست‏کم تعریف روشنى از این مفهوم ارائه مى‏کردند و سپس به نقد آن مى‏پرداختند. گویا ایشان دو تعریف از «اقتصاد اسلامى» در ذهن داشته‏اند که اولى را پذیرفته و دومى را طرد کرده‏اند. معناى اول آن است که در مدلها و برنامه‏ریزى‏هاى اقتصادى صرفاً «دغدغه ارزشهاى دینى» را داشته باشیم و از احکام اسلامى نیز در این مسیر استفاده کنیم و معناى دوم آن است که نظام اقتصادى (مبانى، روشها، مدلها و برنامه‏ها) را مستقیماً از متون دینى استخراج کنیم. اما در کلام ایشان این نکته مغفول مانده است که بین این دو احتمال، نظریه‏هاى متفاوتى از سوى صاحب‏نظران ارائه شده است که به سادگى قابل نقد نیست. (براى مثال رک.: بازتاب اندیشه، ش 4، مقاله «آیا مى‏توان از علم اقتصاد اسلامى سخن گفت؟» همراه با اشاراتى که در ذیل آن آمده است.)
اشتباه اصلى ایشان این است که علم اقتصاد را با دانشهاى طبیعى همچون فیزیک و شیمى مقایسه کرده است. دانش اقتصاد همچون سایر علوم انسانى از نظر روش‏شناسى جدید به هیچ روى فارغ از اصول و اندیشه‏هاى بیرونى نیست؛ بلکه دقیقاً بر مواضع ایدئولوژیک و بر محور مفاهیم و معیارهاى انسان‏شناختى، اخلاقى و حقوقى بنا مى‏شود.
6. تفکیکى که آقاى غنى‏نژاد میان سنت و ارزشهاى سنتى قائل مى‏شوند روشن نیست. همچنین روشن نیست که تلقى ایشان از سنت و ارزشهاى سنتى چیست که آنها را با ارزشهاى اقتصاد آزاد مانند فردگرایى و آزادى غربى در تضاد نمى‏دانند. سنت و ارزشهاى سنتى ما که در آن دین و اخلاق والاترین جایگاه را دارند، هیچگاه با فردگرایى و آزادى غربى قابل جمع نیستند. زیرا اساس فردگرایى و آزادى غربى نفى دین و اخلاق به عنوان ارزشهاى اصیل و مستقل است.
7. بسیار شگفت‏آور است که آقاى غنى‏نژاد نهى شدید از تکاثر را متأثر از ارزشهاى سوسیالیستى مى‏داند، نه برخاسته از ارزشهاى دینى. گویا ایشان آیه شریفه مربوط به تکاثر (أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّى‏ زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ؛ تکاثر: 1 و 2) و آیات دیگرى نظیر: کَى‏لاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ(حشر: 7) و آن همه احادیث گرانبار را نخوانده یا نشنیده و از سیره ائمه طاهرین‏علیهم السلام و بزرگانى چون سلمان و اباذر بى‏خبرند. نکته دیگر آنکه گرچه مفهوم عدالت اجتماعى غربى که بر اساس اومانیسم و کاپیتالیسم شکل گرفته، در اسلام وجود ندارد، اما نظام اخلاقى و اجتماعى اسلام به گونه‏اى است که بر اساس عالى‏ترین نوع «عدالت توزیعى» راه رسیدن به «عدالت اجتماعى» واقعى را هموار مى‏سازد. اساساً مگر جز از طریق توزیع عادلانه امکانات، فرصتها و مناصب مى‏توان به عدالت اجتماعى دست یافت؟ البته تردیدى نیست که عدالت اجتماعى در اندیشه غرب تفاوتهایى با نظرگاه اسلامى دارد، اما به کدامین دلیل مى‏توان اسلام را از نظریه عدالت اجتماعى خالى دانست؟ عجیب است که ایشان اقتصاد نوین سرمایه‏دارى را با سنت اسلامى همساز مى‏بیند، اما عدالت اجتماعى نوین را با اسلام ناسازگار مى‏داند!!
به هر حال، ایشان تفاوت عدالت اجتماعى مدرن را با دیدگاه‏هاى عدالت‏خواهانه اسلام نشان نداده است.
8 . ایشان از یک سو اظهار داشته است: «من نمى‏گویم مدل غرب را در توسعه پیش بگیریم» و از سوى دیگر معتقد است که «براى توسعه، غیر از اقتصاد آزاد مدلى نمى‏توان داشت»؛ اما معلوم نکرده‏اند که چگونه مدلى از اقتصاد آزاد را پیشنهاد مى‏کنند که به «مدل غرب در توسعه» نینجامد. ایشان از فرهنگ و مدلِ مدرنیته سخت دفاع مى‏کند؛ ولى ظاهراً فراموش مى‏کند که مدرنیته در عمل دستاوردى جز توسعه غربى به همراه نداشته است. به هر حال، از ایشان که خود کارشناس ارشد اقتصادى هستند، انتظار مى‏رود که فراتر از شعارها و ادعاهاى کلى، دقیقاً مدل اقتصادى موردنظر خود را ارائه کنند تا معلوم شود که این دیدگاه تا چه اندازه با توسعه غربى و اقتصاد سرمایه‏دارى متفاوت است.
ایران، 25/5/79

تبلیغات