روشنفکری ایرانی و بی خبری از توسعه
آرشیو
چکیده
آقاى غنىنژاد در این گفتگو به نقد عملکرد روشنفکران ایران مىپردازد و نقطه مهم ضعف آنان را شناخت مغلوط و ناقص از مؤلفههاى فرهنگ مدرن و بویژه نداشتن مبناى نظرى در اقتصاد دانسته است. وى اقتصاد آزاد را تنها راه حل مشکلات اقتصادى کشور مىداند و معتقد است در حالىکه روشنفکران ما تفسیرى سوسیالیستى از مدرنیته داشتهاند؛ باید تفسیرى فردگرایانه از مدرنیته داشته باشیم. براى توسعه، غیر از اقتصاد آزاد مدلى نمىتوان داشت؛ البته باید به شرایط محلى هم توجه کرد.متن
توسعه، هدف مدرنیزاسیون یا نوسازى است و نوسازى هم فرایندى است که لااقل وزن نظرى آن بر دوش روشنفکران است و لذا روشنفکران، حاملان نوسازىاند براى رسیدن به توسعه. روشنفکران، سازندگان اندیشه هستند. روشنفکر یک مفهوم مدرن است و دلالت بر طبقهاى از منتقدان اجتماعى جامعه دارد که به نیّت اصلاحات فعالیت مىکنند. البته وجه فارق روشنفکران از مخالفین سیاسى این است که مبناى انتقاد روشنفکران مبناى نظرى است. به نظر من روشنفکران ایرانى، وظیفه و رسالت خود را به درستى انجام ندادهاند و برخلاف جهت وظیفه اصلى خود کار کردهاند. روشنفکر کسى است که از وضع موجود و از قدرت سیاسى حاکم، انتقاد نظرى مىکند در حالىکه روشنفکران ما در نقد قدرت سیاسى، مبناى نظرى محکمى را مدنظر نداشتهاند. یکى از مهمترین نقایص و کمبودهاى روشنفکران ما، فقدان آزاردهنده اندیشه اقتصادى است. گویى اقتصاد براى روشنفکران ما اهمیت و شأنیت ندارد. در حالىکه یکى از پایههاى اندیشه مدرن، تفکر اقتصادى نوین است. اصلاً پارادایم اندیشه و جامعه مدرن از اقتصاد نوین سرچشمه مىگیرد. این پارادایم، پارادایم هماهنگى منافع است. جامعه مدرن از نظر فکرى وامدار اقتصاد است. منفىترین وجه عملکرد روشنفکران شناخت مغلوط و ناقص از مؤلفههاى جامعه مدرن است. روشنفکران ما از اسباب و لوازم دنیاى مدرن خصوصاً وجه اقتصادى آن بىخبر بودند. روشنفکران ما و به طور مشخص شریعتى این طور بودهاند. همه بحثهاى شریعتى در مورد سرمایهدارى و بورژوازى ... به تأسى از مارکسیستها بوده است که رنگ و بوى دینى گرفته است. شریعتى به شدت از تجارت و داد و ستد بیزار است. در حالىکه اساس جامعه مدرن تجارت است. این حساسیت شدید ناشى از عدم درک مبناى دنیاى نو است. تجارت حتى در ادبیات دینى ما اهمیت بالایى دارد. امّا شریعتى به دلیل تأثیرپذیرى از سوسیالیسم حتى این وجه دینى تجارت را فراموش مىکند. البته در روحیّات ایرانیها به لحاظ تاریخى مفهوم تولید، جایى ندارد و بیش از تولید بر توزیع تأکید مىکنند. پارادایم دنیاى مدرن، پارادایم هماهنگى منافع است نه تضاد منافع. در این پارادایم، باید تولید کرد، ثروت را افزایش داد، کیک را بزرگتر کرد تا سهم افراد بیشتر شود. هیچ روشنفکرى از روشنفکران ما این پارادایم را در ذهن نداشتند. از نظر من اقتصاد، زیربناست امّا نه به معناى مارکسیستى آن. اقتصاد زیربناى اند
من معتقدم همیشه ذهن بر عین مقدم است. اندیشه در آدمى مقدم بر هر چیز است. مدرنیته هم تحول در اندیشه است. مدرنیته تحول در معرفت انسانى بود و به تبع آن مسائلى چون آزادى، حقوق بشر، دموکراسى و... پیش آمد. من نمىگویم مدل غرب را در توسعه پیش بگیریم. منظور من این است که راه ممکن و مطلوب توسعه را بیابیم. اقتصاد آزاد که لزوماً مختص غرب نیست. اقتصاد آزاد پدیدهاى انسانى است که اتفاقاً غربىها هم به آن توجه کردند و از آن بیشتر استفاده کردند. اقتصاد آزاد مدل توسعهاى است که مىتواند با توجه به شرایط هر جامعه، بهکار رود. براى توسعه، غیر از اقتصاد آزاد مدلى نمىتوان داشت. البته باید به شرایط محلى هم توجه کرد.
ارزشهاى اقتصاد آزاد هیچ تضادى با سنتهاى ما ندارد. ارزشهاى فردى و انسانى، هماهنگى منافع، تفرد، آزادى... از این جهت هیچ تعارضى میان ارزشهاى اقتصادى مدرن و سنتهاى ما وجود ندارد. بازار سنتى ما بازار سوداگران است. بازار ناسالم غیررقابتى است که هیچ قرابتى با ارزشهاى سنتى ما ندارد. بازارهاى سنتى ما همیشه زاییدهاى از قدرت سیاسى بوده است.
کلمه سنت یک چیز است و ارزشهاى سنتى چیز دیگر. سنت یک پارادایم است. در این پارادایم شاید با برخى از هنجارها نشود آشتى کرد ولى ارزشهاى سنتى ما با هنجارهاى دنیاى مدرن آشتىپذیرند. مدرنیته در تضاد با ارزشهاى سنتى ما نیست. منظورم سنت نیست بلکه ارزشهاى سنتى است و میان این دو باید تفکیک قائل شد. یعنى باید سنت را به عنوان یک پارادایم به انتقاد گرفت اما ارزشهاى سنتى را احیا کرد. اساس جامعه مدرن، کرامت فردى است. حقوق انسانى، حق مالکیت فرد، آزادى انتخاب رقابت در عرصههاى مختلف همگى از مؤلفههاى جامعه مدرن است. هیچیک از اینها تعارضى با ارزشهاى سنتى ما ندارد، بلکه حتى تطبیق و تطابقى هم داشته است. تأکید بر شعارهایى نظیر نفى تکاثر به نظر من ناشى از ارزشهاى سوسیالیستى است تا برخاسته از ارزشهاى دینى. ما اصلاً مفهوم عدالت اجتماعى را در سنت خود نداریم، اما طرفداران عدالت طورى صحبت مىکنند که گویى این اصل، مهمترین اصل سنت دینى است. سیره پیامبر و امامان در تقسیم بیتالمال یا تقسیم غنائم مبتنى بر عدالت توزیعى است، نه عدالت اجتماعى. عدالت اجتماعى مفهومى مدرن است. ما اگر بخواهیم مدرنیته را بپذیریم باید بخشى از سنت را کنار بگذاریم. من مىگویم ما تا حالا عملاً این کار را کردهایم؛ یعنى بخشهاى اصیل فردگرایانه را در سنت فراموش کردهایم. نوشتههاى مرحوم مطهرى، شریعتى و بسیارى از روشنفکران را که بر ادبیات انقلاب ما تأثیرگذار بودند نگاه کنید. رگههاى اندیشه سوسیالیستى به وضوح در همه آنها مشهود است. یعنى بازخوانى سوسیالیستى از مدرنیته کردند. خوب بیایید روایت فردگرایانه از مدرنیته داشته باشیم. نمىتوان از آزادى و عدالت تعبیر سنتى داشت و آن را به دنیاى مدرن بسط داد. تعبیر از عدالت باید تعبیرى امروزى باشد. تعبیر هزار سال پیش از عدالت براى امروز کارا نیست.
من به وجود ارزشهاى جهانشمول باور دارم امّا مضمون این ارزشها باید متناسب با وضعیت زندگى مدرن باشد. در اسلام حقوق برده به رسمیت شناخته شده اما در جهان امروز، بردگى مفهوم غریبى است و لذا براى طراحى حقوق مدرن، دیگر نمىتوان از مفهوم برده استفاده کنیم. ما باید نگران سنت باشیم. سنت توسط بازخوانى نامطلوب، نامطلوب مىشود و از طریق بازخوانى مطلوب، مطلوب مىشود. به نظر من واژه اقتصاد اسلامى یا توسعه اسلامى واژه درست و موجهى نیست. اقتصاد اسلامى از نظر علمى یک ترکیب بىمعنى است. کاملاً معقول است که شما در اقتصاد، دغدغه ارزشهاى اسلامى را داشته باشیم ولى اینکه قید اسلامى را به اقتصاد اضافه کنیم همانقدر غیرمعقول است که بخواهید فیزیک اسلامى بنا کنید. اگر کسى بخواهد اقتصاد اسلامى بنا کند هم به اسلام لطمه مىزند و هم اقتصاد را خراب مىکند. اقتصاد اسلامى یک سیستم موهوم است.
تأکید مىکنم که مىتوان و باید ارزشهاى دینى و اسلامى را در نظام اقتصادى لحاظ کرد. امّا منطقى نیست که سیستم اقتصادى را از دین استخراج کنیم. براى من اصلاً مفهوم نیست که چرا بعضىها به دنبال استخراج همه چیز، از جمله اقتصاد از متن دین هستند. این یک اشتباه محض است. تمامیّت و برترى دین اصلاً به این نیست که همه چیز را از دین بجوییم. شارع اگر مىخواست اقتصاد اسلامى بنویسد از همان ابتدا در متن کتاب مىنوشت.
اشاره
1. بىتردید نقد روشنفکرى خصوصاً در ایران، از مباحث میمون و با اهمیتى است که مىتواند سرشت و سرنوشت بخشى از جامعه فرهنگى - سیاسى را ترسیم کند. البته چنانکه بارها گفته شده، روشنفکرى در ایران با آسیبها و بیمارىهایى مواجه است که آنچه نویسنده بیان داشته است تنها اندکى از موارد بسیار است. امّا آنچه در این باب از حساسیت بسیار برخوردار است، اینکه با منطق، مبانى، ارزشها و روشهاى به عاریتگرفته شده از روشنفکرى غرب نمىتوان و نباید به نقد روشنفکرى پرداخت؛ چرا که به دورى باطل گرفتار خواهیم آمد و به همان روش به نقد مىپردازیم که در واقع مورد نقد ماست. آنچه چندى است در نشریات با عناوین گوناگون به هدف نقد روشنفکرى مطرح مىگردد به شرطى مىتواند مفید واقع شود که بر اساس آگاهى، واقعبینى، جامعنگرى و عدم شیفتگى نسبت به نظام و فرهنگ فکرى و رفتارى غرب باشد. کسانى که آرمانشهرشان جامعهاى است که در آن اصول و ارزشهاى سرمایهدارى و اقتصاد آزاد و مؤلفههاى مدرنیته بر هر اصل و ارزش دیگر، از جمله اصول و ارزشهاى دینى و اخلاقى، تقدم دارد، طبیعى است که روشنفکرى را عین طرفدارى از کاپیتالیسم و متفکران بىتوجه یا مخالفِ سرمایهدارى را غیرروشنفکر و سوسیالزده بدانند. از این رو نقد روشنفکرى از سوى این افراد نقدى ناتمام و ناسودمند براى جامعه مسلمان ایران است.
2. ایشان اظهار مىدارد که «از نظر من اقتصاد زیربناست» و سپس این سخن را بدین معنا تفسیر مىکند که «اندیشه اقتصادى زیربناى دنیاى مدرن» است. بین این دو گزاره از جهات گوناگون تفاوت وجود دارد و معلوم نیست که منظور واقعى ایشان کدام است. از جمله، اینکه اقتصاد [ یا اندیشه اقتصادى] به طور کلى زیربناى تحولات اجتماعى است با این سخن که خصوص دنیاى جدید بر اقتصاد [ یا اندیشه اقتصادى] بنا شده است، فرق دارد. گزاره نخست به یک فلسفه تاریخ یا یک قاعده عام جامعهشناختى اشاره دارد، حال آنکه گزاره دوم به تحلیل و توصیف از یک پدیده خاص اجتماعى و تاریخى مربوط است.
وانگهى، معلوم نیست که منظور ایشان از «اندیشه اقتصادى» چیست؟ آیا انگارهها و انگیزههاى عمومى جامعه در باب امور اقتصادى منظور است یا دکترینها و تئورىهاى اقتصادى؟ فرض اخیر بىتردید مبناى جامعه نوین نبوده است و بعید است که غربشناسى چنین نظریهاى ارائه کرده باشد. اما فرض اول نیز به صورت مطلق قابل پذیرش نیست. واقعیت آن است که مجموعهاى از عوامل فرهنگى، سیاسى و اقتصادى در پدید آمدن تمدن نوین غرب دخالت داشتهاند که در منابع تخصصى به تفصیل از آنها یاد شده است.
به طور کلى، به نظر مىرسد که آقاى غنىنژاد در مقابل تفریط روشنفکران به راه افراط گراییدهاند و تمدن غرب را به صورت «تکعاملى» تحلیل کردهاند.
3. آقاى غنىنژاد سرچشمه پارادایم جامعه نوین را اقتصاد نوین دانسته و این پارادایم را پارادایم هماهنگى منافع، دوستى و رقابت مىداند. اما متأسفانه به این مسأله نمىپردازد که این هماهنگى منافع و دوستى و رقابت در میان چه کسانى و به چه منظورى است؟ پرسش این است که «کیک» را با هزینه چه کسانى و به قیمت گرسنگى و فقر چه تعداد از انسانها باید بزرگتر کرد و سهم چه کسانى از این کیک بیشتر مىشود؟ مسلماً سرمایهداران و کارتلهاى تجارى بزرگ که بیش از دوسوم انسانها را در سراسر جهان، مستقیم و غیرمستقیم به استضعاف و استثمار کشاندهاند، در تحصیل منافع و تحقق اهداف خویش هماهنگاند. اما هر انسان منصفى این هماهنگى را شوم و نفرتآور و دعوت به این پارادایم را دعوت به میهمانى در نظام سلطه و تبعیض مىداند.
4. ایشان با استناد به شباهتهاى جزیى میان پارهاى از احکام اسلامى و اقتصاد سرمایهدارى، به هماهنگى اسلام با فرهنگ سرمایهدارى فتوا داده است؛ حال آنکه چنین مشابهتهایى را، حتى اگر درست باشد، در نظامهاى کاملاً متضاد هم مىتوان یافت. گذشته از تفاوتهاى جزئى فراوان میان اسلام و سرمایهدارى، یک تفاوت اساسى آن است که نظام سرمایهدارى نوین، «اقتصادمحور» و «سرمایهسالار»؛ است ولى مکتب اسلام «ارزشمحور» و «انسانیتپرور» است. گرچه در ادبیات دینى بر مسأله تجارت، بهرهورى اقتصادى و کار و سرمایه مولّد تأکید شده است، لیک جاىجاى قرآن و سنت همواره بر ابزارى بودن تجارت و اقتصاد و مبتنى بودن آن بر ارزشهاى والاى انسانى و نادرستى تجارت در صورت ناسازگارى با ارزشهاى اخلاقى و دینى تأکید شده تا آنجا که دانستن فقه پیش از تجارت را واجب، یا دستکم ممدوح دانستهاند؛ در حالىکه تجارتى که آقاى غنىنژاد آن را اساس جامعه مدرن مىداند، بر هر ارزشى مقدم است و در مقام تزاحم با ارزشهاى اخلاقى و دینى آنها را کنار مىگذارد. بحران معنوى غرب، فساد اخلاقى فراگیر و از همگسستگى خانواده و جامعه بهترین قرائن این مطلباند. چنانکه ایشان نیز خود مىدانند، ارزشهاى سرمایهدارى نوین کاملاً بىسابقه و مبتنى بر پایههاى فلسفى عمیقى چون اومانیسم، لیبرالیسم و سکولاریسم است که با اندیشه دینى در تضاد آشکار قرار دارد.
5 . سخن ایشان در باب اقتصاد اسلامى خالى از تأملات نظرى و روششناختى است و جا داشت با تفکیک دقیق معانى و مفاهیم، دستکم تعریف روشنى از این مفهوم ارائه مىکردند و سپس به نقد آن مىپرداختند. گویا ایشان دو تعریف از «اقتصاد اسلامى» در ذهن داشتهاند که اولى را پذیرفته و دومى را طرد کردهاند. معناى اول آن است که در مدلها و برنامهریزىهاى اقتصادى صرفاً «دغدغه ارزشهاى دینى» را داشته باشیم و از احکام اسلامى نیز در این مسیر استفاده کنیم و معناى دوم آن است که نظام اقتصادى (مبانى، روشها، مدلها و برنامهها) را مستقیماً از متون دینى استخراج کنیم. اما در کلام ایشان این نکته مغفول مانده است که بین این دو احتمال، نظریههاى متفاوتى از سوى صاحبنظران ارائه شده است که به سادگى قابل نقد نیست. (براى مثال رک.: بازتاب اندیشه، ش 4، مقاله «آیا مىتوان از علم اقتصاد اسلامى سخن گفت؟» همراه با اشاراتى که در ذیل آن آمده است.)
اشتباه اصلى ایشان این است که علم اقتصاد را با دانشهاى طبیعى همچون فیزیک و شیمى مقایسه کرده است. دانش اقتصاد همچون سایر علوم انسانى از نظر روششناسى جدید به هیچ روى فارغ از اصول و اندیشههاى بیرونى نیست؛ بلکه دقیقاً بر مواضع ایدئولوژیک و بر محور مفاهیم و معیارهاى انسانشناختى، اخلاقى و حقوقى بنا مىشود.
6. تفکیکى که آقاى غنىنژاد میان سنت و ارزشهاى سنتى قائل مىشوند روشن نیست. همچنین روشن نیست که تلقى ایشان از سنت و ارزشهاى سنتى چیست که آنها را با ارزشهاى اقتصاد آزاد مانند فردگرایى و آزادى غربى در تضاد نمىدانند. سنت و ارزشهاى سنتى ما که در آن دین و اخلاق والاترین جایگاه را دارند، هیچگاه با فردگرایى و آزادى غربى قابل جمع نیستند. زیرا اساس فردگرایى و آزادى غربى نفى دین و اخلاق به عنوان ارزشهاى اصیل و مستقل است.
7. بسیار شگفتآور است که آقاى غنىنژاد نهى شدید از تکاثر را متأثر از ارزشهاى سوسیالیستى مىداند، نه برخاسته از ارزشهاى دینى. گویا ایشان آیه شریفه مربوط به تکاثر (أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ * حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ؛ تکاثر: 1 و 2) و آیات دیگرى نظیر: کَىلاَ یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الْأَغْنِیَاءِ مِنکُمْ(حشر: 7) و آن همه احادیث گرانبار را نخوانده یا نشنیده و از سیره ائمه طاهرینعلیهم السلام و بزرگانى چون سلمان و اباذر بىخبرند. نکته دیگر آنکه گرچه مفهوم عدالت اجتماعى غربى که بر اساس اومانیسم و کاپیتالیسم شکل گرفته، در اسلام وجود ندارد، اما نظام اخلاقى و اجتماعى اسلام به گونهاى است که بر اساس عالىترین نوع «عدالت توزیعى» راه رسیدن به «عدالت اجتماعى» واقعى را هموار مىسازد. اساساً مگر جز از طریق توزیع عادلانه امکانات، فرصتها و مناصب مىتوان به عدالت اجتماعى دست یافت؟ البته تردیدى نیست که عدالت اجتماعى در اندیشه غرب تفاوتهایى با نظرگاه اسلامى دارد، اما به کدامین دلیل مىتوان اسلام را از نظریه عدالت اجتماعى خالى دانست؟ عجیب است که ایشان اقتصاد نوین سرمایهدارى را با سنت اسلامى همساز مىبیند، اما عدالت اجتماعى نوین را با اسلام ناسازگار مىداند!!
به هر حال، ایشان تفاوت عدالت اجتماعى مدرن را با دیدگاههاى عدالتخواهانه اسلام نشان نداده است.
8 . ایشان از یک سو اظهار داشته است: «من نمىگویم مدل غرب را در توسعه پیش بگیریم» و از سوى دیگر معتقد است که «براى توسعه، غیر از اقتصاد آزاد مدلى نمىتوان داشت»؛ اما معلوم نکردهاند که چگونه مدلى از اقتصاد آزاد را پیشنهاد مىکنند که به «مدل غرب در توسعه» نینجامد. ایشان از فرهنگ و مدلِ مدرنیته سخت دفاع مىکند؛ ولى ظاهراً فراموش مىکند که مدرنیته در عمل دستاوردى جز توسعه غربى به همراه نداشته است. به هر حال، از ایشان که خود کارشناس ارشد اقتصادى هستند، انتظار مىرود که فراتر از شعارها و ادعاهاى کلى، دقیقاً مدل اقتصادى موردنظر خود را ارائه کنند تا معلوم شود که این دیدگاه تا چه اندازه با توسعه غربى و اقتصاد سرمایهدارى متفاوت است.
ایران، 25/5/79