دین و دولت در فراسوی ادغام و افتراق
آرشیو
چکیده
به دنبال سخنرانى آقاى هاشم آقاجرى در مراسم تجلیل از آقاى محسن کدیور، هفتهنامه عصر ما، ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى، بلافاصله اقدام به درج این مقاله بدون نام نویسنده نمود که قرائن نشان مىدهد این مقاله بیانگر موضع رسمى سازمان و هفتهنامه است. تفاوتهاى آشکار میان مضامین این مقاله با سخنرانى آقاجرى ظاهراً نشان از یک اختلاف تئوریک در رأس هرم سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى دارد. در این مقاله، ضمن نقد نظریه «تفکیک نهاد دین و نهاد دولت» و نفى فروکاهش دین به مثابه یک «نهاد اجتماعى»، بر دخالت دین در دو مقام «تدبیر» و «نظارت» صحه گذاشته، این وظیفه را بر دوش حوزههاى علمیه مىداند. البته تأکید شده است که به دلیل اجتهادها و روایتهاى گوناگون از دین، تنها اجتهادى مىتواند در دولت بهکار آید که با ساز و کارهاى دموکراتیک از سوى مردم انتخاب شده باشد.متن
دیانتى چون اسلام به شهادت «مضمون متون بنیادى خود» و بهخصوص «سیره پیشوایان آن» و اصولاً «لفّ و نشر تاریخىاش» به «امر سیاسى» به نظر عنایت نگریسته است. با این حال، سپهر سیاسى را یکسره نمىتوان منطبق بر حیات دینى آدمى انگاشت. رابطه سپهر دینى و سپهر سیاسى زندگى آدمى را مىبایست «عموم و خصوص من وجه» دانست. امّا نسبت این دو حوزه را در ساحت اجتماعى چگونه باید تقریر کرد؟ آیا مىتوان آنگونه که در فرایند سکولاریزاسیون از رنسانس به این سو در مغرب زمین صورت پذیرفته است، عرصه مجزایى از حیات اجتماعى را مجال فعالیتهاى سیاسى دانست؟ به عبارت دیگر، آیا مىتوان به افتراق نهاد دین از نهاد سیاست قائل شد؟ حداقل از منظر ما مسلمانان، پاسخ منفى است. در دین ما نمىتوان هیچ گسترهاى از حیات اجتماعى را عرصه خاص کنش جمعى دیندارانه دانست و تجسد عینى آن را در قالب «نهاد» یا «مؤسسه»اى خاص همچون کلیسا صورتبندى کرد. البته پرواضح است که اینچنین موضعى براى هر دیندارى ضرورى نیست. چراکه صرفنظر از دیندارانى که با احتجاجات درون دینى، این موضع را به چالش مىکشند، هستند دینداران (و یا بهتر بگوییم هواخواهان رویکردهاى معنوى) که به جهت اختیار نمودن موضع معرفتشناسانهاى همچون «رویکرد کانتى» و یا پایگاههاى متن شناسانهاى که به موجب آن، متن را صامت تلقى مىکنند و آن را بالاستقلال صاحب سخنى از خود نمىانگارند، دین را تابع فرماسیونهاى اجتماعى عصرى و شکل یافته براساس مقتضاى آن مىپسندند. طبیعى است که در این صورت پیش از طرح مدعاى پیوند دین و سیاست باید در مواضعى دیگر به بررسى مدعاى ایشان پرداخت. امّا این اشاره را فرو نمىگذاریم که به زعم ما «مدعاهاى درون متنى علیه حکومت دینى» داراى مستنداتى غیرمکفى و یا داراى شواهد نقضاند و مدعاهاى معرفتشناسانه و متن شناسانه جدید نیز منطقاً صائب به نظر نمىرسند که البته تفصیل آن را به موضعى دیگر باید واگذار کرد.
الف) در دیدگاه اول، برخلاف نگرشهاى لائیک، حضور قشر روحانیان در ساختار قدرت را بلامانع و اساساً از اقتضائات نگاه جمهوریتخواهانه به نظام سیاسى مىشمارد. این چنین نگرشى حداکثر مىتواند مسلمانىبودن گستره حکومتى را اثبات کند و نه اسلامىبودن آن را؛ چراکه هیچ مکانیزم مشخصى ارائه نمىدهد که چگونه فارغالتحصیلان حوزه با شأن حوزوى خود در نهاد دولت نقش بازى خواهند کرد.
ب) دیدگاه دوم، با نگرش شبه کلریکالیستى (شبه روحانى سالار) به نظام سیاسى، بیش از آنکه به ایفاى نقش دانشآموختگان حوزوى در نظام سیاسى «با عنایت به شأن حوزوى ایشان» بیاندیشد صرفاً به هژمونى اشرافمآبانه گروهى از روحانیون همفکر و نه ساخت واقعاً موجود حوزه، بر تمامیت ارکان نظام سیاسى اصرار دارد.
در عرض این «دیدگاه ادغامى»، شاهد نگرشى هستیم که در پرتو «ایدئولوژى عرفىسازى» (secularizationism) ابتدائاً به تقلیل دین به یک نهاد و سپس به افتراق آن دو از یکدیگر و ایفاى نقش مستقل دین و دولت از یکدیگر و ایفاى نقش مستقل دین و دولت در یک ساخت سکولار مىاندیشد.
امّا آیا حل مسأله «حوزه و دولت» منحصر در راههاى سهگانه مزبور و عمدتاً دو شق «افتراق» و «ادغام» است؟ پاسخ منفى است. مبادى دیدگاه سوم منطقاً و نیز با عنایت به مبانى و مضمون نگرشى که به متون دینى خود داریم، پذیرفتنى نیست. همچنین نگرش ادغامى به رغم ظاهر دینى آن نهایتاً به حکومت اقتدارگرایانه جمعى از ملبسین به لباس حوزه و همراهان ایشان مىانجامد که اراده رأس این جمع، قادر به فروگذاردن و در نوردیدن صریح احکام شرعى با عناوینى همچون مصلحت و غیرآن (که در اصول فقه ما بىسابقه بوده است) خواهد بود. از همین رو است که براى ما، که اندیشناکِ دینىبودن و دینى ماندن حکومت (از طریق محفوظ ماندن رابطه کنشهاى حکومتى با متون دینى) هستیم، هیچیک از دیدگاههاى پیشگفته نمىتوانند دیدگاه مطلوب به شمار آیند. دین (یا بهتر بگوییم پیامهاى دینى از خلال نصوص) عمدتاً در دو مقام «تدبیر» و «نظارت» با نهاد دولت ارتباط مىیابند. متأسفانه با عنایت به وضع موجود، دانشآموختگان حوزه بیشتر در احکام فرعیه شرعیه یا همین فقه مصطلح تخصص یافتهاند. فقه ارائه برنامه یا راهبرد اثباتى نیست. آنچه از فقه مىتوان انتظار داشت تضمین دینى بودن و دینى ماندن دولت در مقام «نظارت» است (وظیفه شوراى نگهبان). شأن فقیه (از آن حیث که فقیه است) ناسازگار نبودن قوانین موضوعه و تدبیرات حکومتى با شرع مقدس را بررسى مىکند و پر پیداست که شأن وى رتبتاً از تدبیر و برنامهریزى متأخر است. «مقام تدبیر» مقامى است که چگونگى ارتباط دین با گستره حکومتى را مىبایست مجزاى از آنچه درباره مقام نظارت آوردیم، در آن به بحث نشست.
آنها که در نصوص دینى کاوش نمودهاند بعضاً اظهار داشتهاند که سخن چندانى در باب سیاست، جز یک سلسله سمتگیرىهاى اساسى و بنیادین نیافتهاند. عدهاى دیگر معقتدند نصوص دینى در این حوزه پیامهایى فراتر از سمتگیرىهاى کلى دارد. امّا اگر نقطه عزیمت را به جاى «کاوش در نصوص» تأمل بر «ماهیت تدبیر و برنامهریزى» قرار دهیم (بهخصوص با توجه به ارتباط وثیقى که در تحولات متأخر فلسفه علم، مابین علوم انسانى با معیارها و نظریههاى فراعلمى قائلند) خود در مقام تدبیر نیز نیازمند استنادِ تدبیرات و تصمیمات حکومتى به متون دینى و نهادینه و روالمندنمودن آن خواهیم بود.
تا اینجا به ارتباط حوزه و دولت در دو مقام «نظارت» و «تدبیر» رسیدیم. امّا با توجه به «باز بودن باب اجتهاد» و سرشت متکثر حوزهها، در ارتباط دولت با روایتها و اجتهادهاى متنوع، کدامیک از آنها مىباید تأثیر دین در گستره حکومتى را تضمین کند. وانگهى، از آنجا که مجتهد مُخطى (خطاکار) نیز در شیعه به رسمیت شناخته شده، چه تضمینى است که هر دیدگاه فقهى با اجتهاد ناصائب خود موجب مفسده نشود و یا فراتر از شأن حوزوى یا نقش و رسالتى که براى آن پیشبینى شده است، عمل ننماید. به زعم ما، راهحل را مىباید در «قانونمند و دمکراتیکبودن رابطه پیشگفته میان حوزه و دولت» جُست. این وضعیت مطلوب در صورتى میسر خواهد بود که شرایط انتخاب، نظارت و بازنگرى دینداران بر عملکرد «آنها که ضامن دینى بودن حکومتاند» تأمین شود. این خود نیازمند برداشته شدن سیطره اقتدارهاى بیرونى و سیاسى از فضا، ترتیبات و زعماى حوزههاى علمیه است. در این چنین وضعیتى، صاحبان روایتها و دیدگاههاى مختلف فقهى یعنى مراجع تقلید، مجتهدان و دیگر عالمان دینى مىتوانند در فضایى آزاد، دیدگاه و روایت خود را آنچنانکه سنت دیرین تشیع بوده است، در معرض انتخاب شهروندان گذراند و دیدگاهى که با اقبال اکثریت مردم مواجه شد، در قالبهاى روالمند و نهادینهشده، اشراف «دین» بر «امر سیاسى» را در دو مقام تدبیر و نظارت تأمین نماید.
اشاره
این مقاله از جهات گوناگون داراى اهمیت است؛ بویژه اگر این مقاله را موضع رسمى یا دیدگاه حاکم بر رهبران فکرى و سیاسى سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى بدانیم.
1. در این مقاله مطالبى بیان شده است که با مواضع آقاى آقاجرى متفاوت، بلکه گاه متضاد است. از آن جمله مىتوان به نفى دین به عنوان یک نهاد اجتماعى، نقد نظریه تفکیک نهاد دین و نهاد دولت، پذیرش اشراف دین بر دولت در دو مقام تدبیر و نظارت، تأکید بر لزوم حضور روحانیت و حوزههاى علمیه در نهاد دولت و... اشاره کرد. این در حالى است که هفتهنامه عصر ما نه تنها باب گفتگو و انتقاد نسبت به سخنان آقاى آقاجرى را نگشود، بلکه در مقالات و مصاحبههاى خود سعى در توجیه دیدگاههاى وى نمود. همچنین در این مقاله مواضع معرفتشناسانه و دینشناسانه آقاى سروش به صورت تلویحى نقد شده و آن را غیرقابل پذیرش دانسته است و نیز برخى مواضع آقاى سعید حجاریان در باب «فقه المصلحة» و «ایدئولوژى عرفىسازى»(1) را مردود دانسته است. این در حالى است که این اشخاص از نزدیکان فکرى سازمان مجاهدین به حساب مىآمدهاند و هفتهنامه عصر ما تاکنون هیچگونه بحث و گفتگویى را در این خصوص مطرح نساخته است. به هر حال معلوم نیست که باید سکوت سنگین سازمان مجاهدین انقلاب اسلامى در سالهاى اخیر نسبت به بنیانهاى اندیشهاى گروههاى نزدیک به خود را یک موضع تاکتیکى و موقت به حساب آورد، یا مضامین این مقاله را خارج از مواضع و چارچوبهاى نظرى سازمان تحلیل کرد.
به نظر مىرسد در فضایى که شعار گروهها و احزاب مختلف، شفافیت، واقعبینى و گفتگوى صادقانه با مردم است، جا دارد که هفتهنامه عصر ما نیز روشنتر و شفافتر به تبیین عالمانه و نقادانه دیدگاههاى فکرى خود بپردازد تا امکان شناخت و انتخاب بهتر براى مخاطبان فراهم گردد.
2. نکته اساسى این مقاله، تبیین رابطه دین و دولت در چارچوب تفکر اسلامى است. در اینجا نه تنها دو نگرش افراطى لائیسم و روحانىسالارى نفى شده است، بلکه حتى دیدگاه عرفىسازى نیز که در سالهاى اخیر از سوى اکثر روشنفکران دینى تحت عنوان سکولاریزاسیون تبلیغ شده، مورد انتقاد قرار گرفته است. نویسنده به درستى بر نقش اساسى دو عامل «تدبیر» (سیاستگذارى و برنامهریزىهاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى) و «نظارت» از سوى دین نسبت به حکومت تأکید کرده است.
نکته جالبتر، نگرش نوین نویسنده در اثبات این مدعاست؛ چراکه معمولاً از طریق استناد به منابع دینى به این اصل استدلال شده است؛ اما نویسنده ضمن پذیرش این استدلال نشان داده است که با توجه به جنبههاى ارزشى و ایدئولوژیک در مقولاتى چون کارشناسى و برنامهریزى نیز مىتوان بر ضرورت حضور دین در این امور دلیل آورد. پیشنهاد مىشود که محققان گرانمایه با پیگیرى همین رشته، از جهتدار بودن دانشهاى بشرى و پیوندهاى گوناگون دین و مدیریت اجتماعى پرده بردارند.
3. نویسنده در مقابل روشنفکرانى که «فقهالمصلحة» را تجویز مىکنند و معتقدند که امام خمینى «مصلحت» را بر احکام شرعى مقدم مىداشت(2)، بر این عقیده است که نگرش ادغام نهاد دین و نهاد دولت، در نهایت به حکومت اقتدارگرایانه جمعى از ملبسین به لباس روحانى مىانجامد که «اراده رأس این جمع، قادر به فروگزاردن صریح احکام شرعى با عناوینى همچون مصلحت و غیر آن (که در اصول فقه ما بىسابقه بوده است) خواهد بود.» با اندکى تأمل معلوم مىشود که هر دو دیدگاه به افراط گراییدهاند و این اظهارات نشان از عدم اطلاع دقیق از علوم اسلامى دارد. خلاصه آنکه در فقه شیعه (برخلاف اصل «استصلاح» در فقه اهل سنت) هرگز مصلحت نمىتواند مبناى حکم شرعى قرار گیرد؛ بلکه مصلحت به عنوان یک ملاک در مقام تزاحم بین دو حکم شرعى (یعنى در مقام ترجیح عملى بین دو حکمى که تنها یکى از آن دو را مىتوان اجرا کرد) قابل استفاده است. البته ناگفته نماند که تشخیص مصلحت باید با معیارهایى صورت گیرد که منطبق با شرع و عقل باشد. نکته اخیر، خود نیاز به بحث و بررسى بیشتر دارد.
4. نویسنده براى جلوگیرى از اینکه «هر دیدگاه فقهى با اجتهاد ناصائب خود موجب مفسده نشود» پیشنهاد مىکند که رابطه بین حوزه و دولت دموکراتیک شود و شهروندان با اکثریت آرا نظر فقهى موردنظر خود را انتخاب کنند. اما این نظریه نادرست است. راستى چگونه مىتوان براى تشخیص «اجتهاد ناصائب» از اجتهاد درست به رأىگیرى از مردم متوسل شد؟ آیا اگر در رشتههایى چون اقتصاد، برنامهریزى، مدیریت و... اختلافنظر وجود دارد، براى انتخاب نظریه درست به رأى عمومى مردم مراجعه مىکنند؟ هرچند نویسنده در آغاز، نظریه قبض و بسط و قرائتهاى گوناگون از دین را مردود شمرده است ولى در اینجا خود به نوعى در این وادى گرفتار آمده است. اگر شناخت دین «روشمند» است، پس همچون سایر معرفتهاى قاعدهمند باید کارشناسان خبره با قواعد روششناختى در همان حوزه به حل و فصل اختلافات و گزینش بهترین دیدگاه بپردازند. در قانون اساسى جمهورى اسلامى نیز خبرگان به عنوان کارشناسان خبره مسؤول گزینش داناترین و کارآمدترین فرد نسبت به امر «تدبیر» و «نظارت» بر دولت هستند.
5 . نویسنده بدرستى بر ضرورت توجه حوزههاى علمیه به «مقام تدبیر» و برنامهریزى تأکید ورزیده است و اجتهاد مصطلح را براى این منظور ناکافى دانسته است. اما این سخن هرگز بدین معنا نیست که شأن دانش فقه رتبتاً از برنامهریزى متأخر است بلکه فقه مصطلح باید پیشاپیش احکام، ارزشها و چارچوبهاى اسلامى را در کلیه امور فردى و اجتماعى استنباط نموده تا در مرحله «برنامهریزى اسلامى» به عنوان مبنا و اساس قرار گیرد. بنابراین فقه در مرحله قبل از برنامهریزى مسؤولیت تدوین مواد و مبناى برنامهریزى را برعهده دارد و در مرحله بعد باید بر برنامهها و مدلهاى تدوینشده نظارت و کنترل نماید.
به هر حال، چنانکه نویسنده نیز معتقد است باید حوزههاى علمیه در کنار علم فقه و سایر علوم اسلامى رشتهاى را براى برنامهریزى اسلامى تأسیس نمایند.
پی نوشت:
1) رک.: بازتاب اندیشه، ش 4، مقاله «سیاست دینى و سیاست عرفى».
2) رک.: «امام خمینى؛ فقیه دورانگذار»؛ کیان، ش 46؛ «فرایند عرفىشدن فقیه شیعه»، کیان، ش 24
عصر ما، 19/5/79