تفکیک نهاد دین و نهاد دولت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در مراسمى که به مناسبت تجلیل از آقاى محسن کدیور در دانشگاه شهید بهشتى برپا گردید، یکى از سخنرانان آقاى هاشم آقاجرى بود که سخنان وى بازتاب گستردهاى در محافل فرهنگى و سیاسى پیدا کرد. البته این سخنرانى از دو جنبه سیاسى و اندیشهاى برخوردار بود و ما در اینجا تنها مباحث اندیشهاى آن را مىآوریم. وى معتقد است براى اینکه دین به جنگ علیه عقل و علم برنخیزد و روحانیون تبدیل به یک طبقه حکومتى علیه ملت نشوند و براى اینکه گوهر دین (ایمان) جاى خود را به ظاهرگرایى ندهد، باید نهاد دین از نهاد دولت تفکیک شود. وى نهاد دین را یکى از نهادهاى جامعه مدنى مىداند و تأکید مىکند که تشکیل قدرت و تداول دولت و جهتگیرى آن باید براساس ساز و کار دموکراسى صورت پذیرد.متن
اسلام نهجالبلاغهاى، اسلامى بود که روشنفکران و جوانان ما را به قیام واداشت. هرچند که متأسفانه بهتدریج اسلام نهجالبلاغهاى به سمت نوعى اسلام رسالهاى میل کرد. انقلاب و نظامى که با نهجالبلاغه شروع شده باشد، با رساله عملیه قابل دوام نیست.
سخنى که مارکس در باب دین گفته است،هرچند تمام حقیقت نیست اما بخشى از حقیقت را در خود دارد. گواه این امر، تاریخ دین و بویژه تاریخ حکومتهاى دینى است. متأسفانه حکومتهاى دینى در طول تاریخ اغلب نشان دادهاند که افیون تودههاى مردماند.
دین وقتى که در کنار قدرت و ثروت مىنشیند، حقیقت خود را از دست مىدهد، چرا که مخاطب دین در مرتبه اول، دل و ضمیر و وجدان آدمى است و در مرتبه دوم اندیشه و تفکر و عقیده انسان و این دو جز بر بنیاد انتخاب و آزادى عمل نمىکند. اما دین وقتى که با قدرت و ثروت پیوند مىخورد، دیگر یک موضوع انتخابى و آزاد براى دل و ذهن انسان نیست. تبدیل به یک چارچوب نهادینهاىمىشود که صاحبان قدرت و سرمایه از آن براى تحکیم قدرت و سرمایه خود استفاده مىکنند. مثلث شومى که در تاریخ همیشه فاجعه آفریده است.
دین آنگاه که در قدرت و سرمایه ادغام نشده است، بزرگترین و تعیینکنندهترین بخش آن، ایمان است و بعد بر روى این مسأله مرکزى، لایهاى از تفسیر، اعتقاد، معرفت مىآید و بالاخره در بیرونىترین بخش دین که قشر نازک دین را تشکیل مىدهد، فقه، مناسک و آیینهاى بیرونى است. اما متأسفانه دیالکتیک انحرافى و انحطاطى ناشى از پیوند دین با قدرت و سرمایه، این مخروط را وارونه مىکند. حقیقت و گوهر دین (ایمان) به حاشیه مىرود و امور ظاهرى، فقه و مناسک خود را در متن دین گسترش مىدهد تا جایى که به تدریج مساوى مىشود با مناسک و ریچوال.
قدرت نیازمند وحدت نظر است. نیازمند قاطعیت و سرعت است. میل به یک نوع تکگرایى و فاصله گرفتن از تنوع و تکثر و تأمل و رقابتهاى فکرى دارد. دین وقتى با قدرت آمیخته شد، به لحاظ معرفتى میل به تکگرایى، انحصار و تمامیتخواهى پیدا مىکند، زیرا که ضرورت حکومت و قدرت، وحدتانگارى و یکهسالارى است. به همین دلیل، دین حاکم تمام قرائتهاى دیگر را به عنوان ارتداد و کژاندیشى سرکوب مىکند. تفسیر نهاد دینى رسمى و همدست قدرت به ارتودوکسى و سنت تبدیل مىشود و تمام قرائتهاى مستقل از قدرت و سرمایه مىشود هترودوکسى و بدعت. سنت با منطق دین ادغام شده در قدرت تعیین مىشود و بدعت به نسبت فاصله قرائت دینى از این مثلث تعیین مىشود.
در تاریخ ایران، جامعه ایران به عنوان یک جامعه دینى بوده است با این تفاوت که بر خلاف جوامع دیگر، دین در جامعه ایران در طول تاریخ یک نهاد نبوده است، یک فرانهاد بوده است. به این معنا که دین صرفاً در تفکیک و تمایز ساختارى و نهادین با تفاوت و فاصله از نهادهاى دیگر مانند نهادهاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى تعریف نمىشده است بلکه دین فرانهادى بوده است که خود را در تمام نهادهاى دیگر سرریز مىکرده است. وقتى نهاد دین بر مسند قدرت مىنشیند، به دینداران و روحانیان دگراندیش صرفاً به عنوان یک آنتىتز نهادى نگاه نمىکند؛ زیرا مفسر دگراندیش مىتواند با تفسیر نو و متفاوتى که از دین مىدهد، عرصه حیات اجتماعى و تمام نهادهاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى را از خود متأثر کند. شگفت اینجاست که حکومتها و پوزیسیونها در طول تاریخ ایران نیز همیشه دینى بوده است و نسبتى با دین داشته است و عجیب اینکه هترودوکسى و ارتداد سیاسى همپیوند با هترودوکسى و ارتداد دینى بوده است.
در تاریخ مسیحیت نیز شما متأسفانه این واقعیت را مىبینید. پیوند بین کلیسا به عنوان نماینده دین با فئودالیسم به عنوان نماینده سرمایهدارى و سلطنت، فاجعه آفرید. دین وقتى که در خدمت قدرت سلطنت و سرمایه فئودالیسم قرار گرفت، نه خدمتگذار انسان شد و نه خدمتگذار خدا.
حکومتى که به نام دین، خرد و علم را سرکوب کند، نه تنها حکومت دینى نیست که حتى حکومت انسانى نیز نیست. دین در حکومتهاى دینى، نه تنها افیون تودههاست، بلکه افیون حکومتها هم هست. زیرا این افیون به واسطه فاصله انداختن بین واقعیت و ذهن حکومت، نه تنها مردم را دچار ناآگاهى و فریب مىکند بلکه حکومتها را نیز فریب مىدهد. براى اینکه دین به جنگ علیه عقل و اندیشه وعلم برنخیزد، براى اینکه روحانیت تبدیل به یک طبقه و بدتر از آن، تبدیل به یک کاست حکومتى علیه ملت نشود، براى اینکه هسته و گوهر دین، محورهاى اساسى دیندارى که همانا ایمان و اعتقاد آزادانه و داوطلبانه انسان به متعلق دینى است، جاى خودش را به ظاهرگرایى، فرمالیسم، ریاکارى، مناسکپرستى عارى از حقیقت ندهد، نهاد دین باید از نهاد دولت تفکیک شود.
یکى از شرایط تحقق عدالت این است که دستیابى به منابع در هر حوزهاى تابع منطق همان حوزه باشد. حوزه قدرت منطق خودش را دارد، همچنان که حوزه ثروت و حوزه اندیشه و علم نیز منطق خود را دارند. مثلاً آنچه باید برد و باخت، پیشرفت یا پسرفت را در حوزه دانشگاه و علم تبیین کند، رقابت علمى است. بهره جستن از ثروت و سرمایه یا اتکا به قدرت در حوزه علم عین ظلم و ستم است. همچنین کسانى که مىخواهند مسائل حوزه نهاد دینى را با اتکا به منطق و ساز و کارهاى حوزه قدرت حل و فصل بکنند، هم به دین خیانت مىکنند و هم به قدرت آسیب مىرسانند.
راهى که ما براى پیشگیرى از بازتولید فاجعه در جمهورى اسلامى مىشناسیم، روىآوردن به الگو و نظریه جامعه مدنى است. دین به عنوان یک نهاد، متعلق به حوزه جامعه مدنى است. در حوزه جامعه مدنى، رقابت علمى، مباحث مستدل و مبسوط، نتیجه کار را روشن مىکند و در عرصه عملى نیز دموکراسى و انتخاب مردم. وقتى که دین با قدرت پیوند خورد، منطق دین ضایع مىشود، هم در میان عالمان دینى و هم در کل جامعه. لذا قدرت از آنجا که قدرت است حق مداخله در منازعات فکرى و دینى روحانیان و روشنفکران دینى را ندارد. این منازعه باید در عرصه و میدان خودش حل و فصل بشود.
حکومت باید به وظایف خود بپردازد. دولت دموکراتیک، بر اساس قانون دموکراتیک، حق اعمال قوه قهریه را دارد و در آن صورت با اتکا به سلطه و قدرت، مىتواند قانونشکنان را مجازات کند. اما دولت نمىتواند به نام دین، به نام حفظ نظم و به عناوین دیگر، اندیشهپردازان و متفکران و عالمان را سرکوب کند.
هیچگاه حقوق مردم با اندیشه و خرد و علم به خطر نمىافتد. همچنانکه هیچگاه دیانت حقیقى با اندیشهورزى و علم به خطر نمىافتد.
اشاره
1. تفکیک نهاد دین و نهاد دولت به چه معناست؟ در عرف اندیشه سیاسى از این عبارت معمولاً یکى از دو معنا را اراده مىکنند. این دو احتمال را در سخنان گوینده بررسى مىکنیم تا معلوم شود که دلایل و مدعاى ایشان تا چه اندازه قابل پذیرش است. در معناى اوّل، منظور از نهاد دین، ساختار و سلسله مراتب عالمان دین و مؤسسات دینى (از معابد گرفته تا مؤسسات فرهنگى و اقتصادى دینى) است و منظور از تفکیک میان آن دو نهاد این است که ساختار و سلسله مراتب دینى نباید در سلسله مراتب سیاسى ادغام شود و استقلال نهاد دین و روحانیت باید محفوظ بماند. آقاى آقاجرى خود در مصاحبهاى که پس از این سخنرانى در عصر ما (مورخه 19/5/79) انجام داد، تصریح مىکند که منظور او همین معنا بوده است. این معنا را اجمالاً مىتوان پذیرفت. اما اگر منظور ایشان همین معنا باشد، دستکم سه اشکال اساسى بر ایشان وارد است: اولاً چنین حکومتى را که روحانیان و سلسلهمراتب روحانیت با سلسله مراتب سیاسى منطبق باشد، تقریباً در هیچ دوره تاریخى و در هیچ نقطهاى از جهان نمىتوان سراغ گرفت. دستکم در جمهورى اسلامى ایران چنین پدیدهاى رخ نداده است و نهاد دین (که شامل مرجعیت، عالمان و فاضلان، مؤسسات دینى و حوزههاى علمیه است) از نهادهاى سیاسى به کلى مستقل بوده است. ثانیاً این تفسیر از نهاد دین، در جهان مسیحیت (در کلیساى کاتولیک) مطرح شده است. در آنجا روحانیت داراى یک نظام تعریفشده با سلسله مراتب مشخص رسمى و موضعگیرىهاى خاص تعبدى است. اما در اسلام و بویژه در تشیع، روحانیت به این معنا و مفهوم وجود نداشته و ندارد. ثالثاً دلیل و نتایجى که ایشان در سخنرانى خود مطرح کرده است، بسى فراتر از این مفهوم است و به معناى دوم که به جداسازى دین و دولت است، مىانجامد.
معناى دوم از تفکیک نهاد دین و نهاد دولت، به تفکیک مفاهیم، مبانى و سازوکارهاى دولت از دین باز مىگردد. رایجترین تعریف از سکولاریسم دقیقاً همین معناست. در این معنا، دین تنها در قالب یک نهاد اجتماعى در کنار سایر نهادها (سیاست، اقتصاد، آموزش و پرورش، فرهنگ و...) تعریف مىشود و هیچ نقشى در هدایت و دخالت در نهادهاى دیگر ندارد. نقش دین تنها در مناسبات فردى تعریف مىشود و ارزشها و احکام دینى تنها زمانى مشروعیت اجتماعى مىیابند که از طریق سازوکارهاى دموکراتیک پذیرفته شده باشند. نخستین لازمه این سخن، نفى حکومت دینى و خارج ساختن کلیه ساختهاى سیاستگذارى و نظارتى دینى از قانون اساسى است.
2. تردیدى نیست که مخاطب اصلى دین، دل و جان آدمى است؛ امّا یک دین کامل که نمونه عالى آن اسلام است، براى تمام ابعاد فردى و اجتماعى انسان نیز برنامه دارد (شریعت)؛ بنابراین در دین همواره در کنار انتخاب و آزادى، الزامهایى نیز مطرح است که بدون آنها دیندارى صورت نمىبندد. آقاى آقاجرى چنان وانمود کرده است که یا باید دین را به دل و درون آدمى محدود ساخت و یا اگر دین در صحنه سیاست و اجتماع حضور یابد، از سوى صاحبان قدرت و سرمایه مورد سوء استفاده قرار مىگیرد. معلوم نیست که این حصر از کجا به دست آمده است و چرا این فرض مهم را فراموش کردهاند که دین با حضور در صحنه سیاستگذارى و نظارت، از توسعهطلبى زورمداران و زرپرستان جلوگیرى کند و قدرت و ثروت را در مسیر سعادت انسان قرار دهد. در یک کلام، گوینده از رسالت اصلى انبیاى الهى که اصلاح روابط اجتماعى براساس برنامههاى الهى است، غفلت کرده است. (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ؛ حدید: 25، وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ؛ اعراف: 157).
3. ایشان قدرت را نیازمند وحدت نظر و یکهسالارى دانسته و دین را مستلزم تنوع و تکثر مىشمارد و از این رو بر جدایى دین از دولت استدلال مىکند. این استدلال از هر دو سو مورد تردید است: نه سیاست در تمام مراتب آن به وحدتنظر و قاطعیت نیازمند است و نه دین در همه حوزهها بر تنوع و تکثر صحه مىگذارد. در نهاد سیاست، فرایند تصمیمسازى دقیقاً از تنوع و تضارب آرا آغاز مىگردد و پس از وصول به یک نتیجه نسبى، در مرحله تصمیمگیرى و اجرا، همان دیدگاه برگزیده مبناى عمل قرار مىگیرد. در دین نیز هرچند اجتهاد و کاوشهاى عالمانه محترم شمرده شده است، ولى این اجتهادها باید روشمند بوده، از قواعد عقلى و شرعى استنباط پیروى کند و در نهایت، رأى عالمان فرهیخته و مجتهدان عالىمرتبه معیار و محور قرار مىگیرد. به این ترتیب، دین در موضع عمل، بویژه در حوزه احکام اجتماعى، هرگز تعدد و هرج و مرج را روا نمىدارد و نظر مشهور عالمان یا مجتهد مبسوطالید را بر کلیه آرا و انظار مقدم مىدارد.
4. اشکال اصلى سخن ایشان در این است که در یک مسأله علمى و نظرى، با استناد به برخى نمونههاى عینى فتوایى کلى مىدهد. این سخن درست است که در طول تاریخ از دین و حکومت دینى سوءاستفادههاى فراوان شده است؛ اما مگر به این بهانه مىتوان بر اصل دین یا حکومت دینى انگشت تردید گذاشت! به راستى کدامین حقیقت پاک و امر مقدسى است که مورد سوءاستفاده قرار نگرفته است؟ یکى از آزادىخواهان فرانسه جمله معروفى دارد و مىگوید: «اى آزادى! چه جنایتها که به نام تو صورت نگرفته است!» اگر در طول تاریخ به نام آزادى، دموکراسى، مصالح ملى و... انسانهاى فراوانى را به اسارت و جهالت کشاندهاند، آیا مىتوان گفت که این امور افیون تودههاست!؟ به طور کلى، اگر کاربردهاى درست و نادرست را تفکیک نکنیم، بىگمان نمىتوان از هیچ ابزار مفید یا پدیده سالمى بهرهبردارى کرد.
5 . نگرش ایشان به تاریخ دین و حکومتهاى دینى، کاملاً یکجانبه و منفىگرایانه است. نقش بنیادین مسیحیت در تاریخ تمدن غرب و نقش درخشان اسلام در تمدنهاى گوناگون چنان برجسته و روشن است که نمىتوان انکار کرد. در کنار معضلات و مصائبى که به نام دین در شرق و غرب مطرح شده است، از نقش کلیساى مسیحى در اصلاح امپراطورى روم، رام و آرام ساختن بربرها و ایجاد تمدن بزرگ سدههاى میانه بهدست آنها، گسترش فرهنگ و هنر در طول هزار سال و حفظ و انتقال میراث یونان و روم به عصر جدید غرب و... همگى ناشى از دخالت دین در دولتهاى غربى بوده است. دستاوردهاى فرهنگ سیاسى اسلام از این هم بسى بیشتر و والاتر است. در عین حال باید توجه داشت که هیچیک از این حکومتها از مشروعیت دینى برخوردار نبوده و شایسته نام حکومت اسلامى نبودهاند.
6. ایشان اظهار داشته است که حوزههاى قدرت، ثروت و علم و دین هرکدام منطق خاص خود را دارد و نباید از منطق یک حوزه براى حوزه دیگر استفاده کرد. انکار نمىتوان کرد که هریک از این امور، ویژگىها و اقتضائات خاص خود را دارد؛ ولى هرگز پذیرفته نیست که این حوزهها لزوماً باید از منطقهاى مستقل برخوردار باشند؛ بلکه باید این حوزهها را به یکدیگر نزدیکتر ساخت و بین آنها پیوندى منطقى و عینى برقرار ساخت. گویا به گمان ایشان نمىتوان از منطق قدرت و غلبه در علم و دین استفاده کرد، ولى در سیاست بلامانع است؛ یا از منطق ثروت و سلطه سرمایه نباید در علم و دین بهره جست، ولى در حوزه اقتصاد قابل استفاده است. به نظر ما مصیبتهاى بزرگ بشریت در طول تاریخ، از همین جداانگارى حوزههاى دین، اخلاق، علم، معیشت و سیاست بوده است و استبداد، فاشیسم، جنگهاى هستهاى، تکنولوژىهاى مخرب و بحران محیط زیست همگى ناشى از این دیدگاه انحرافى است. خوشبختانه امروزه به تدریج گروهى از نخبگان جهان به این نقطه رسیدهاند که هیچیک از این حوزهها را نباید مستقل از یکدیگر انگاشت.
از سوى دیگر، نظریه ایشان با یک مشکل روششناختى و معرفتشناختى روبرو است. براى مثال، امروزه در دانشهایى چون فلسفه علم و جامعهشناسى معرفت اثبات شده است که تنها آزمونهاى تجربى و رقابتهاى علمى در صحنه دانش تعیینکننده نیست؛ بلکه عوامل اجتماعى، اقتصادى و سیاسى بسیارى در این میان تأثیرگذار است. در نظامهاى سیاسى نیز منطق دموکراتیک همه جا کارساز نیست و رقابتهاى انتخاباتى و رأى عمومى تنها یکى از مراحل فرایند توزیع قدرت سیاسى است. نقش نخبگان علمى و سیاسى، بنگاههاى تبلیغاتى، قدرتهاى اقتصادى و بالاخره نقش فرهنگها، هنجارها، نظریه و ایدئولوژىها در دموکراتیکترین نظامهاى جهان، اصلى مسلم و غیرقابل انکار است.
در یک کلام، تجربه بشرى به این نقطه رسیده است که باید تنگنظرىهاى روششناختى را کنار گذاشت. در چنین فضایى، ادعاهاى گوینده سخت شگفتانگیز و آمیخته با انگارهها و انگیزههاى سیاسى مىنماید.
عصر ما، 26/5
دین وقتى که در کنار قدرت و ثروت مىنشیند، حقیقت خود را از دست مىدهد، چرا که مخاطب دین در مرتبه اول، دل و ضمیر و وجدان آدمى است و در مرتبه دوم اندیشه و تفکر و عقیده انسان و این دو جز بر بنیاد انتخاب و آزادى عمل نمىکند. اما دین وقتى که با قدرت و ثروت پیوند مىخورد، دیگر یک موضوع انتخابى و آزاد براى دل و ذهن انسان نیست. تبدیل به یک چارچوب نهادینهاىمىشود که صاحبان قدرت و سرمایه از آن براى تحکیم قدرت و سرمایه خود استفاده مىکنند. مثلث شومى که در تاریخ همیشه فاجعه آفریده است.
دین آنگاه که در قدرت و سرمایه ادغام نشده است، بزرگترین و تعیینکنندهترین بخش آن، ایمان است و بعد بر روى این مسأله مرکزى، لایهاى از تفسیر، اعتقاد، معرفت مىآید و بالاخره در بیرونىترین بخش دین که قشر نازک دین را تشکیل مىدهد، فقه، مناسک و آیینهاى بیرونى است. اما متأسفانه دیالکتیک انحرافى و انحطاطى ناشى از پیوند دین با قدرت و سرمایه، این مخروط را وارونه مىکند. حقیقت و گوهر دین (ایمان) به حاشیه مىرود و امور ظاهرى، فقه و مناسک خود را در متن دین گسترش مىدهد تا جایى که به تدریج مساوى مىشود با مناسک و ریچوال.
قدرت نیازمند وحدت نظر است. نیازمند قاطعیت و سرعت است. میل به یک نوع تکگرایى و فاصله گرفتن از تنوع و تکثر و تأمل و رقابتهاى فکرى دارد. دین وقتى با قدرت آمیخته شد، به لحاظ معرفتى میل به تکگرایى، انحصار و تمامیتخواهى پیدا مىکند، زیرا که ضرورت حکومت و قدرت، وحدتانگارى و یکهسالارى است. به همین دلیل، دین حاکم تمام قرائتهاى دیگر را به عنوان ارتداد و کژاندیشى سرکوب مىکند. تفسیر نهاد دینى رسمى و همدست قدرت به ارتودوکسى و سنت تبدیل مىشود و تمام قرائتهاى مستقل از قدرت و سرمایه مىشود هترودوکسى و بدعت. سنت با منطق دین ادغام شده در قدرت تعیین مىشود و بدعت به نسبت فاصله قرائت دینى از این مثلث تعیین مىشود.
در تاریخ ایران، جامعه ایران به عنوان یک جامعه دینى بوده است با این تفاوت که بر خلاف جوامع دیگر، دین در جامعه ایران در طول تاریخ یک نهاد نبوده است، یک فرانهاد بوده است. به این معنا که دین صرفاً در تفکیک و تمایز ساختارى و نهادین با تفاوت و فاصله از نهادهاى دیگر مانند نهادهاى سیاسى، اقتصادى و فرهنگى تعریف نمىشده است بلکه دین فرانهادى بوده است که خود را در تمام نهادهاى دیگر سرریز مىکرده است. وقتى نهاد دین بر مسند قدرت مىنشیند، به دینداران و روحانیان دگراندیش صرفاً به عنوان یک آنتىتز نهادى نگاه نمىکند؛ زیرا مفسر دگراندیش مىتواند با تفسیر نو و متفاوتى که از دین مىدهد، عرصه حیات اجتماعى و تمام نهادهاى سیاسى، فرهنگى و اقتصادى را از خود متأثر کند. شگفت اینجاست که حکومتها و پوزیسیونها در طول تاریخ ایران نیز همیشه دینى بوده است و نسبتى با دین داشته است و عجیب اینکه هترودوکسى و ارتداد سیاسى همپیوند با هترودوکسى و ارتداد دینى بوده است.
در تاریخ مسیحیت نیز شما متأسفانه این واقعیت را مىبینید. پیوند بین کلیسا به عنوان نماینده دین با فئودالیسم به عنوان نماینده سرمایهدارى و سلطنت، فاجعه آفرید. دین وقتى که در خدمت قدرت سلطنت و سرمایه فئودالیسم قرار گرفت، نه خدمتگذار انسان شد و نه خدمتگذار خدا.
حکومتى که به نام دین، خرد و علم را سرکوب کند، نه تنها حکومت دینى نیست که حتى حکومت انسانى نیز نیست. دین در حکومتهاى دینى، نه تنها افیون تودههاست، بلکه افیون حکومتها هم هست. زیرا این افیون به واسطه فاصله انداختن بین واقعیت و ذهن حکومت، نه تنها مردم را دچار ناآگاهى و فریب مىکند بلکه حکومتها را نیز فریب مىدهد. براى اینکه دین به جنگ علیه عقل و اندیشه وعلم برنخیزد، براى اینکه روحانیت تبدیل به یک طبقه و بدتر از آن، تبدیل به یک کاست حکومتى علیه ملت نشود، براى اینکه هسته و گوهر دین، محورهاى اساسى دیندارى که همانا ایمان و اعتقاد آزادانه و داوطلبانه انسان به متعلق دینى است، جاى خودش را به ظاهرگرایى، فرمالیسم، ریاکارى، مناسکپرستى عارى از حقیقت ندهد، نهاد دین باید از نهاد دولت تفکیک شود.
یکى از شرایط تحقق عدالت این است که دستیابى به منابع در هر حوزهاى تابع منطق همان حوزه باشد. حوزه قدرت منطق خودش را دارد، همچنان که حوزه ثروت و حوزه اندیشه و علم نیز منطق خود را دارند. مثلاً آنچه باید برد و باخت، پیشرفت یا پسرفت را در حوزه دانشگاه و علم تبیین کند، رقابت علمى است. بهره جستن از ثروت و سرمایه یا اتکا به قدرت در حوزه علم عین ظلم و ستم است. همچنین کسانى که مىخواهند مسائل حوزه نهاد دینى را با اتکا به منطق و ساز و کارهاى حوزه قدرت حل و فصل بکنند، هم به دین خیانت مىکنند و هم به قدرت آسیب مىرسانند.
راهى که ما براى پیشگیرى از بازتولید فاجعه در جمهورى اسلامى مىشناسیم، روىآوردن به الگو و نظریه جامعه مدنى است. دین به عنوان یک نهاد، متعلق به حوزه جامعه مدنى است. در حوزه جامعه مدنى، رقابت علمى، مباحث مستدل و مبسوط، نتیجه کار را روشن مىکند و در عرصه عملى نیز دموکراسى و انتخاب مردم. وقتى که دین با قدرت پیوند خورد، منطق دین ضایع مىشود، هم در میان عالمان دینى و هم در کل جامعه. لذا قدرت از آنجا که قدرت است حق مداخله در منازعات فکرى و دینى روحانیان و روشنفکران دینى را ندارد. این منازعه باید در عرصه و میدان خودش حل و فصل بشود.
حکومت باید به وظایف خود بپردازد. دولت دموکراتیک، بر اساس قانون دموکراتیک، حق اعمال قوه قهریه را دارد و در آن صورت با اتکا به سلطه و قدرت، مىتواند قانونشکنان را مجازات کند. اما دولت نمىتواند به نام دین، به نام حفظ نظم و به عناوین دیگر، اندیشهپردازان و متفکران و عالمان را سرکوب کند.
هیچگاه حقوق مردم با اندیشه و خرد و علم به خطر نمىافتد. همچنانکه هیچگاه دیانت حقیقى با اندیشهورزى و علم به خطر نمىافتد.
اشاره
1. تفکیک نهاد دین و نهاد دولت به چه معناست؟ در عرف اندیشه سیاسى از این عبارت معمولاً یکى از دو معنا را اراده مىکنند. این دو احتمال را در سخنان گوینده بررسى مىکنیم تا معلوم شود که دلایل و مدعاى ایشان تا چه اندازه قابل پذیرش است. در معناى اوّل، منظور از نهاد دین، ساختار و سلسله مراتب عالمان دین و مؤسسات دینى (از معابد گرفته تا مؤسسات فرهنگى و اقتصادى دینى) است و منظور از تفکیک میان آن دو نهاد این است که ساختار و سلسله مراتب دینى نباید در سلسله مراتب سیاسى ادغام شود و استقلال نهاد دین و روحانیت باید محفوظ بماند. آقاى آقاجرى خود در مصاحبهاى که پس از این سخنرانى در عصر ما (مورخه 19/5/79) انجام داد، تصریح مىکند که منظور او همین معنا بوده است. این معنا را اجمالاً مىتوان پذیرفت. اما اگر منظور ایشان همین معنا باشد، دستکم سه اشکال اساسى بر ایشان وارد است: اولاً چنین حکومتى را که روحانیان و سلسلهمراتب روحانیت با سلسله مراتب سیاسى منطبق باشد، تقریباً در هیچ دوره تاریخى و در هیچ نقطهاى از جهان نمىتوان سراغ گرفت. دستکم در جمهورى اسلامى ایران چنین پدیدهاى رخ نداده است و نهاد دین (که شامل مرجعیت، عالمان و فاضلان، مؤسسات دینى و حوزههاى علمیه است) از نهادهاى سیاسى به کلى مستقل بوده است. ثانیاً این تفسیر از نهاد دین، در جهان مسیحیت (در کلیساى کاتولیک) مطرح شده است. در آنجا روحانیت داراى یک نظام تعریفشده با سلسله مراتب مشخص رسمى و موضعگیرىهاى خاص تعبدى است. اما در اسلام و بویژه در تشیع، روحانیت به این معنا و مفهوم وجود نداشته و ندارد. ثالثاً دلیل و نتایجى که ایشان در سخنرانى خود مطرح کرده است، بسى فراتر از این مفهوم است و به معناى دوم که به جداسازى دین و دولت است، مىانجامد.
معناى دوم از تفکیک نهاد دین و نهاد دولت، به تفکیک مفاهیم، مبانى و سازوکارهاى دولت از دین باز مىگردد. رایجترین تعریف از سکولاریسم دقیقاً همین معناست. در این معنا، دین تنها در قالب یک نهاد اجتماعى در کنار سایر نهادها (سیاست، اقتصاد، آموزش و پرورش، فرهنگ و...) تعریف مىشود و هیچ نقشى در هدایت و دخالت در نهادهاى دیگر ندارد. نقش دین تنها در مناسبات فردى تعریف مىشود و ارزشها و احکام دینى تنها زمانى مشروعیت اجتماعى مىیابند که از طریق سازوکارهاى دموکراتیک پذیرفته شده باشند. نخستین لازمه این سخن، نفى حکومت دینى و خارج ساختن کلیه ساختهاى سیاستگذارى و نظارتى دینى از قانون اساسى است.
2. تردیدى نیست که مخاطب اصلى دین، دل و جان آدمى است؛ امّا یک دین کامل که نمونه عالى آن اسلام است، براى تمام ابعاد فردى و اجتماعى انسان نیز برنامه دارد (شریعت)؛ بنابراین در دین همواره در کنار انتخاب و آزادى، الزامهایى نیز مطرح است که بدون آنها دیندارى صورت نمىبندد. آقاى آقاجرى چنان وانمود کرده است که یا باید دین را به دل و درون آدمى محدود ساخت و یا اگر دین در صحنه سیاست و اجتماع حضور یابد، از سوى صاحبان قدرت و سرمایه مورد سوء استفاده قرار مىگیرد. معلوم نیست که این حصر از کجا به دست آمده است و چرا این فرض مهم را فراموش کردهاند که دین با حضور در صحنه سیاستگذارى و نظارت، از توسعهطلبى زورمداران و زرپرستان جلوگیرى کند و قدرت و ثروت را در مسیر سعادت انسان قرار دهد. در یک کلام، گوینده از رسالت اصلى انبیاى الهى که اصلاح روابط اجتماعى براساس برنامههاى الهى است، غفلت کرده است. (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ؛ حدید: 25، وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ؛ اعراف: 157).
3. ایشان قدرت را نیازمند وحدت نظر و یکهسالارى دانسته و دین را مستلزم تنوع و تکثر مىشمارد و از این رو بر جدایى دین از دولت استدلال مىکند. این استدلال از هر دو سو مورد تردید است: نه سیاست در تمام مراتب آن به وحدتنظر و قاطعیت نیازمند است و نه دین در همه حوزهها بر تنوع و تکثر صحه مىگذارد. در نهاد سیاست، فرایند تصمیمسازى دقیقاً از تنوع و تضارب آرا آغاز مىگردد و پس از وصول به یک نتیجه نسبى، در مرحله تصمیمگیرى و اجرا، همان دیدگاه برگزیده مبناى عمل قرار مىگیرد. در دین نیز هرچند اجتهاد و کاوشهاى عالمانه محترم شمرده شده است، ولى این اجتهادها باید روشمند بوده، از قواعد عقلى و شرعى استنباط پیروى کند و در نهایت، رأى عالمان فرهیخته و مجتهدان عالىمرتبه معیار و محور قرار مىگیرد. به این ترتیب، دین در موضع عمل، بویژه در حوزه احکام اجتماعى، هرگز تعدد و هرج و مرج را روا نمىدارد و نظر مشهور عالمان یا مجتهد مبسوطالید را بر کلیه آرا و انظار مقدم مىدارد.
4. اشکال اصلى سخن ایشان در این است که در یک مسأله علمى و نظرى، با استناد به برخى نمونههاى عینى فتوایى کلى مىدهد. این سخن درست است که در طول تاریخ از دین و حکومت دینى سوءاستفادههاى فراوان شده است؛ اما مگر به این بهانه مىتوان بر اصل دین یا حکومت دینى انگشت تردید گذاشت! به راستى کدامین حقیقت پاک و امر مقدسى است که مورد سوءاستفاده قرار نگرفته است؟ یکى از آزادىخواهان فرانسه جمله معروفى دارد و مىگوید: «اى آزادى! چه جنایتها که به نام تو صورت نگرفته است!» اگر در طول تاریخ به نام آزادى، دموکراسى، مصالح ملى و... انسانهاى فراوانى را به اسارت و جهالت کشاندهاند، آیا مىتوان گفت که این امور افیون تودههاست!؟ به طور کلى، اگر کاربردهاى درست و نادرست را تفکیک نکنیم، بىگمان نمىتوان از هیچ ابزار مفید یا پدیده سالمى بهرهبردارى کرد.
5 . نگرش ایشان به تاریخ دین و حکومتهاى دینى، کاملاً یکجانبه و منفىگرایانه است. نقش بنیادین مسیحیت در تاریخ تمدن غرب و نقش درخشان اسلام در تمدنهاى گوناگون چنان برجسته و روشن است که نمىتوان انکار کرد. در کنار معضلات و مصائبى که به نام دین در شرق و غرب مطرح شده است، از نقش کلیساى مسیحى در اصلاح امپراطورى روم، رام و آرام ساختن بربرها و ایجاد تمدن بزرگ سدههاى میانه بهدست آنها، گسترش فرهنگ و هنر در طول هزار سال و حفظ و انتقال میراث یونان و روم به عصر جدید غرب و... همگى ناشى از دخالت دین در دولتهاى غربى بوده است. دستاوردهاى فرهنگ سیاسى اسلام از این هم بسى بیشتر و والاتر است. در عین حال باید توجه داشت که هیچیک از این حکومتها از مشروعیت دینى برخوردار نبوده و شایسته نام حکومت اسلامى نبودهاند.
6. ایشان اظهار داشته است که حوزههاى قدرت، ثروت و علم و دین هرکدام منطق خاص خود را دارد و نباید از منطق یک حوزه براى حوزه دیگر استفاده کرد. انکار نمىتوان کرد که هریک از این امور، ویژگىها و اقتضائات خاص خود را دارد؛ ولى هرگز پذیرفته نیست که این حوزهها لزوماً باید از منطقهاى مستقل برخوردار باشند؛ بلکه باید این حوزهها را به یکدیگر نزدیکتر ساخت و بین آنها پیوندى منطقى و عینى برقرار ساخت. گویا به گمان ایشان نمىتوان از منطق قدرت و غلبه در علم و دین استفاده کرد، ولى در سیاست بلامانع است؛ یا از منطق ثروت و سلطه سرمایه نباید در علم و دین بهره جست، ولى در حوزه اقتصاد قابل استفاده است. به نظر ما مصیبتهاى بزرگ بشریت در طول تاریخ، از همین جداانگارى حوزههاى دین، اخلاق، علم، معیشت و سیاست بوده است و استبداد، فاشیسم، جنگهاى هستهاى، تکنولوژىهاى مخرب و بحران محیط زیست همگى ناشى از این دیدگاه انحرافى است. خوشبختانه امروزه به تدریج گروهى از نخبگان جهان به این نقطه رسیدهاند که هیچیک از این حوزهها را نباید مستقل از یکدیگر انگاشت.
از سوى دیگر، نظریه ایشان با یک مشکل روششناختى و معرفتشناختى روبرو است. براى مثال، امروزه در دانشهایى چون فلسفه علم و جامعهشناسى معرفت اثبات شده است که تنها آزمونهاى تجربى و رقابتهاى علمى در صحنه دانش تعیینکننده نیست؛ بلکه عوامل اجتماعى، اقتصادى و سیاسى بسیارى در این میان تأثیرگذار است. در نظامهاى سیاسى نیز منطق دموکراتیک همه جا کارساز نیست و رقابتهاى انتخاباتى و رأى عمومى تنها یکى از مراحل فرایند توزیع قدرت سیاسى است. نقش نخبگان علمى و سیاسى، بنگاههاى تبلیغاتى، قدرتهاى اقتصادى و بالاخره نقش فرهنگها، هنجارها، نظریه و ایدئولوژىها در دموکراتیکترین نظامهاى جهان، اصلى مسلم و غیرقابل انکار است.
در یک کلام، تجربه بشرى به این نقطه رسیده است که باید تنگنظرىهاى روششناختى را کنار گذاشت. در چنین فضایى، ادعاهاى گوینده سخت شگفتانگیز و آمیخته با انگارهها و انگیزههاى سیاسى مىنماید.
عصر ما، 26/5