دویدن در پی آواز حقیقت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى ملکیان عقاید دینى را از جمله عقاید تعبدى مىداند که هیچ دلیل قاطعى به سود یا زیان آنها اقامه نشده است. وى شک را جزء مقوم ایمان و لازمه اختیارىبودن آن مىداند و معتقد است که تا یک خلاء معرفتى در کار نباشد، جهش ایمان صورت نمىگیرد. وى کارنامه دین را در آزمون آفاقى ناموفق و در آزمون انفسى موفق ارزیابى مىکند.متن
نگاه ویژه
مارتین راکیچ، روانشناس معروف آمریکایى، مجموعه باورهاى هر انسانى را به پنج دسته تقسیم مىکند:
1) باورهاى اصلى اجماعى یا باورهاى مرکزى اجماعى: باورهایى که انسانهاى دیگر نیز در آن با من شریکاند، یا مجموعه باورهایى که مبتنى بر فهم عرفى و عقل مشترک آدمى هستند. این باورها بسیار اهمیت دارند، به نحوى که اگر فردى در یکى از این باورها دستخوش تزلزل شود، مىتوان گفت سلامت روانىاش آسیب دیده است. «خورشید گرمابخش است» و «آب رافع عطش است» از این دسته باورها هستند.
2) باورهاى غیراجماعى ابتدایى: همه انسانها در این باورها با من شریک نیستند و عدم مشارکت آنها براى من اهمیتى ندارد؛ زیرا این باورها آنقدر خصوصىاند که دیگران در موضعى نیستند که مخالف یا موافقت آنها براى ما اهمیت داشته باشد. مثلاً این باور که «من مرتکب گناه شدهام» یا «تفأل به دیوان حافظ معتبر است» به گونهاى است که هر چه دیگران با آن مخالفت کنند، تأثیرى در من ندارد.
3) باورهاى تعبدى: عقایدى که از پدر، مادر، معلمان، مربیان، احیاناً دین و نظام سیاسى حاکم بر جامعه اقتباس کردهام. در واقع مرجعى که براى من نحوهاى آتوریته دارد، این عقاید را به من القا کرده است.
4) باورهاى فرعى یا اشتقاقى: باورهایى که ناشى از دسته قبلاند؛ یعنى خودشان تعبدى نیستند؛ اما به واسطه استنتاج از یک باور تعبدى بهدست آمدهاند.
5) باورهاى بىپیامد: باورهایى که عوض کردن آنها هیچ تأثیرى بر بقیه نظام باور ما نمىگذارد. این باورها معمولاً ناشى از ذوق هستند؛ مانند این باور که «آبى زیباترین رنگ جهان است.» اگر این باور به هر دلیلى عوض شود و من به این نتیجه برسم که «سبز زیباترین رنگ جهان است»، این تغییر عقیده معمولاً هیچ تغییرى در بقیه منظومه عقیدتى و فکرى من ایجاد نمىکند.
اگر این تقسیمبندى را بپذیریم، باورهاى دینى جزء دسته سوم، یعنى باورهاى تعبدى قرار مىگیرند. هیچ دلیل قطعى به سود یا زیان باورهاى دینى وجود ندارد. معتقدات دینى، نه قابل اثبات عقلانىاند نه قابل نفى عقلانى. البته مىپذیرم که ممکن است در حوزههاى دیگر نیز هیچ باورى نداشته باشیم که قابل اثبات قطعى باشد (مگر باورهاى ریاضى - منطقى)؛ لذا از این حیث، اعتقادات دینى مثل سایر اعتقاداتاند. البته قابل اثباتبودن، امرى ذومراتب است.
آلن واتس، دینشناس و الهىدان بزرگ روزگار ما، در کتاب حکمت بىقرارى مىگوید: میان «اعتقاد» و «ایمان» تفاوت هست. تفاوتهاى ایندو عبارتاند از: 1) صاحب اعتقاد مىگوید جهان آنگونه است که من اعتقاد دارم؛ اما صاحب ایمان مىگوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم. به عبارت دیگر، صاحب اعتقاد شیفته عقیده خود است (و بدین سبب به نوعى بتپرستى دچار مىشود)؛ ولى صاحب ایمان شیفته حق و در جستجوى آن است. معتقد، خود را صاحب حقیقت مىداند و مؤمن، طالب حقیقت. 2) معتقدان چون طالب قرار هستند، بىقرار مىشوند و مؤمنان چون طالب واقعیت بىقرارند، قرار مىیابند. این سخن یادآور بیت زیباى مولاناست:
جمله بىقراریت از طلب قرار تو است
طالب بىقرار شو، تا که قرار آیدت
وقتى طالب یک امر ثابت باشیم، آنگاه هر چیزى که براى این امر ثابت خطر ایجاد کند، ما را مشوش مىکند و چون جهان با امر ثابت و آسیبپذیر، ستیهنده است، دائماً مضطرب و ناراحت خواهیم بود. اما اگر طالب امر متقرر و ثابت نباشیم و به هیچ فقره عقیدتى ثابتى دلبستگى نداشته باشیم، هیچ تغییرى ما را تهدید نمىکند و آرامش ما را برهم نمىزند.
براساس این مقدمات، به نظر من حقیقت ایمان دینى عبارت است از جستن بىقرارى و یافتن قرار. به تعبیر دیگر، ایمان دینى دویدن در پى آواز حقیقت است، نه چسبیدن به عقیدهاى که حقیقتنماست. میان ایمان و عقیده نیز تفاوت هست. عقیده دینى مانند انگشت اشارهاى است که مىخواهد ماه را به کودک نشان دهد و مؤمنشدن یعنى اینکه با دیدن انگشت اشاره، به ماه نظر کنیم و معتقد شدن یعنى اینکه به خود انگشت توجه کنیم و ماه را نبینیم. اعتقادات دینى طریقیت دارند و منزلگاهى هستند براى رسیدن به حق.
اعتقاد و ایمان دینى، هر دو بر اعمال ما اثر مىگذارند. رفتارهاى دینى دو گونهاند: رفتار دینى اخلاقى و رفتار دینى شعائرى. رفتارهاى اخلاقى سمبلیک نیستند و لزوماً مقدمهاى براى هدف دیگر نیستند؛ اما رفتارهاى شعائرى هم سمبلیکاند و هم مقدمهاى براى ذىالمقدمهاى دیگر. مثلاً حج و نماز و وضو و غسل که از رفتارهاى شعائرى هستند، هم سمبلیکاند و هم مقدمه براى اینکه فرد واجد حالات و ملکات اخلاقى شود. به این ترتیب ما ایمان مىآوریم، به مقتضاى ایمان عمل مىکنیم و به مقتضاى عمل واجد یک سلسله حالات روحى اخلاقى مىشویم. این حالات روحى ممکن است به تجربه دینى منجر شود و ممکن است منجر نشود؛ زیرا تجربه دینى آمدنى است، نه کسبى؛ لذا نمىتوان تجربه دینى را گوهر دین دانست. گوهر دین نوعى اخلاق عرفانى است.
سیّالیّت، رکن مقوّم ایمان است و موجب مىشود ایمان به چهار چیز نزدیک شود، عدم دگماتیسم؛ عدم پیشداورى، استدلال (من نقد را ذیل استدلال مىگنجانم) و شک. ایمان با شک کاملاً همعنان است و با یکدیگر سازگارند؛ بلکه شک، مؤلفه ایمان دینى است. اگر قرار است ایمان اختیارى باشد تا اینکه قابل امر و نهى شود، باید به گزارهاى تعلق گیرد که نه بر خود آن و نه بر نقیض آن استدلال عقلانى خدشهناپذیر اقامه نشده باشد و در نتیجه باید یک خلاء معرفتى وجود داشته باشد. به تعبیر جانهیک، حفرهاى وجود دارد که با ایمان پر مىشود. آن درهاى که به تعبیر کرکگور، مؤمنان در آن مىجهند، یک دره معرفتى است. وقتى خلاء معرفتى وجود داشته باشد، فرد مىتواند جهش کند. اگر خلاء نباشد، جهش معنا ندارد و به همین دلیل است که چون در دنیاى جدید تبیینى کاملاً مکانیکى و خودبسنده و فارغ از فرض وجود خدا امکانپذیر شده است، ایمان آوردن دشوارتر شده است. رجحان ایمان بر عدم ایمان یا ایمان به نقیض عقاید دینى، دیگر رجحان معرفتى نیست؛ بلکه رجحان عملى است؛ یعنى پاسخدادن در مقام عمل و برآوردن نیازهاى وجودى آدمى.
یکى از ویژگىهاى دنیاى جدید، تعبدگریزى است و همین امر نیز عاملى شده تا ایمان آوردن را مشکلتر کند. تعبد دینى را نمىتوان با تعبد به یک استاد موسیقى یا یک پزشک مقایسه کرد؛ زیرا دو تفاوت وجود دارد: 1) وقتى من به یک استاد موسیقى یا یک پزشک تعبد مىورزم، تعبدم به تجربههاى موفقى متکى است که این شخص قبلاً در آموزش موسیقى یا درمان بیماران داشته است. من به کسى تعبد مىورزم که مىدانم نتیجه تعبد ورزیدن به او موفق بوده است. 2) ممکن است کسى بگوید در آنجا حتى با کارنامه موفق آن استاد موسیقى یا پزشک نیز کارى نداریم. ما نیازى داریم. قدم اول را تعبداً برمىداریم و اگر موفق بود، آنگاه قدم دوم را برمىداریم و اگر بخش دیگرى از نیازمان برطرف شد، قدم سوم را برمىداریم و قس على هذا. در اینجا نتیجه تعبد ورزیدن را قدم به قدم مىبینیم. هیچیک از این دو نکته در مورد تعبد دینى صادق نیست. اولاً در عرصه دیندارى، موفقبودن شاگردان انبیا در آخرت معلوم مىشود؛ آخرتى که ما فعلاً از آن خبر نداریم. ثانیاً خود ما نیز نمىتوانیم قدم به قدم تجربه کنیم و تنها پس از مرگ معلوم مىشود که دین نیاز ما را برآورده است یا نه.
دین تا به امروز تاریخ بلندى را پشت سر گذارده است و در این زمان بلند آزمون خود را پس داده است. به نظر من دین در آزمونهاى آفاقى موفق نبوده است؛ یعنى هرجا مؤمنان خواستهاند یک واقعیت آفاقى و عینى را مؤید دین بگیرند، واقعیت آفاقى دیگرى پیدا شده که ناقض دین بوده است. اما از حیث انفسى، به نظر من ایمان دینى آزمایش موفقى داشته است. یعنى دین به وعدههایش عمل کرده است و اساساً مهمترین دلیل ماندگارى دین همین بوده است. دین به برخى آرامش بخشیده، احساس تنهایى عدهاى را رفع کرده، تحمل بىعدالتى این جهان را آسان کرده و به زندگى انسانها معنا بخشیده است.
اشاره
1. اینکه مؤمن طالب حقیقت است و در جستجوى آن هیچگاه به آنچه دارد قناعت نمىکند و همواره در پى یافتن حقایق جدید و تعمیق حقایق پیشین خود است، مطلبى است کاملاً درست. اصلاً روح ایمان دینى اقتضا مىکند که انسان در برابر آنچه حق مىیابد، تسلیم باشد و آنچه را پیشتر داشته است برتر از حقیقت ننشاند و به بتپرستى جدید دچار نشود؛ اما این نکته به معناى آن نیست که مؤمن، همواره در شک و تردید به سر برد و شک را جزء مقوم ایمان به حساب آوریم. چه اشکالى دارد که شخص مؤمن بر این عقیده باشد که آنچه اینک دارد حق است و در عین حال حاضر به پذیرش خطاى احتمالى خویش نیز باشد. هیچ ملازمهاى میان داشتن عقیدهاى قطعى و تعصب ورزیدن در باب آن نیست. مؤمن مىتواند از عقیده فعلىاش تا زمانى دفاع کند که آن را حق مىداند و به محض آنکه معلوم شد برخطاست، تسلیم حقیقت تازه کشفشده بشود.
2. همچنین درست است که ایمان امرى اختیارى و قابل امر و نهى است؛ ولى این مسأله هیچ ملازمهاى با یقینىبودن یا نبودن متعلق آن ندارد. لزومى ندارد که شک را جزء مقوم ایمان بگیریم تا اختیارىبودن آن را ثابت کنیم. در حال یقین نیز اختیار مخالفت با امر یقینى را داریم. حتى اگر برهان قاطعى بر چیزى داشتیم، باز مىتوانیم نسبت به آن جحود ورزیم و آن را تصدیق نکنیم. میان دانستن چیزى با تصدیق کردن، تن دادن و پذیرفتن لوازم آن بسیار فاصله است. بسیارى پزشکان ضررهاى سیگار را مىدانند و حتى آنها را به بیمارانشان گوشزد مىکنند؛ اما در مقام عمل خود به آنچه مىدانند تن در نمىدهند و قلبشان به آنچه دانستهاند ایمان نمىآورد و تسلیم نمىشود. منکران پیامبران در اغلب موارد کسانى بودند که حقیقت را شناخته بودند؛ اما آن را تصدیق نمىکردند و به آن تسلیم نمىشدند: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ؛ و ظالمانه و گردنکشانه آنها [ = آیات روشن ما] را انکار مىکردند، در حالىکه [ به حقانیت آنها] یقین داشتند.»(نمل: 14). این مطلب به یک مسأله مبنایى در فلسفه اخلاق باز مىگردد که آیا علم، انسان را مجبور به عمل مىکند، یا اینکه ممکن است میان علم و عمل فاصله افتد. به نظر مىرسد اراده انسان تحت جبر علم قرار نمىگیرد و انسان مىتواند برخلاف آنچه مىداند نیز عمل کند و به آن ایمان (که خود نوعى عمل قلبى است) نیاورد.
3. ایشان معتقدند که باید یک حفره معرفتى وجود داشته باشد تا به وسیله ایمان پر شود و در واقع، ایمان چاله پرکن معرفت است. هرچه معرفت کمتر، امکان حصول ایمان بیشتر. بر این اساس ایمان متعلق به دنیاى جهل است. پذیرش چنین تفسیرى از ایمان با هاضمه عقل سلیم جور درنمىآید. همچنین متون دینى برخلاف این نظر مىدهند. در متون اسلامى، اعم از قرآن و احادیث، تأکید بلیغى بر علم و علمآموزى رفته است، به نحوى که از ویژگىهاى مؤمنان شمرده شده است. در برخى آیات قرآن تأکید شده است که ایمان عالمان و خوف خشیت آنان بیشتر است: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»(بقره: 26)؛ «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ »(فاطر:28). از نگاه دینى؛ پر شدن رخنههاى معرفتى و بالا رفتن میزان علم بشر به کائنات موجب مشکل شدن ایمان نمىشود؛ بلکه شاید آن را تسهیل کند.
4. اما داستان تعبدى بودن کلیه باورهاى دینى، داستانى باور نکردنى است. دستکم براى ما مسلمانان که در جاى جاى آموزههاى دینىمان بر تعقل و تعلم تأکید شده است و تقلید بىاساس مورد نکوهش قرار گرفته است، باور نکردنى است. البته مىتوان این حکم را در مورد برخى ادیان دیگر، بویژه مسیحیت جارى کرد؛ زیرا مسیحیت با تعبد آغاز مىشود. اصلىترین و زیربنایىترین اعتقاد دینى مسیحیت، یعنى «توحید - تثلیث»، امرى است که الهىدانان مسیحى مىگویند باید آن را تعبداً پذیرفت و نمىتوان آن را عقلانى کرد. آموزههاى مبنایى دیگر مسیحیت نیز بر همین سیاقاند. مثلاً آموزه تجسد الوهیت، آموزه فدا و نجات، همه آنها عقلستیزند و پذیرش آنها جز از راه تعبد محض امکان ندارد. اما این را مقایسه کنید با توحید خالص اسلامى، آموزه نبوت و آموزه نجات اسلامى که بر ایمان و عمل صالح، یعنى امورى اختیارى مبتنى هستند، نه امورى تاریخى که در اختیار ما نباشند (همچون مرگ فدیهوار مسیح). شاید دادن چنین حکمى از سوى دانشمندى که مطالعات زیادى در آثار فیلسوفان دین و الهىدانان مسیحى دارند چندان دور از انتظار نباشد؛ اما جاى این هست که انتظار داشته باشیم تفاوتهاى اسلام و مسیحیت را در بعد اعتقادى مد نظر داشته باشند و حکم واحدى بر آنها نکنند. اگر اعتقادات مسیحى جزء دسته سوم باورها، یعنى باورهاى تعبدى قرار مىگیرند، دلیلى نمىشود که اعتقادات اسلامى نیز چنین باشند.
5 . اگر تقسیمبندى راکیچ را بپذیریم (ظاهراً آقاى ملکیان آن را پذیرفتهاند)، باید گفت که باورهاى دینى در یکى از دو دسته اول و سوم جاى مىگیرند؛ زیرا دسته دوم (باورهاى غیراجماعى ابتدایى) و پنجم (باورهاى بىپیامد) کاملاً خصوصى و از دایره بحث بیروناند. دسته چهارم (باورهاى فرعى) نیز به دسته سوم باز مىگردند. بنابراین هر نوع باورى که خصوصى و بىپیامد نباشد، باید نهایتاً یا تعبدى (دسته سوم یا دسته چهارم) باشد یا اجماعى (دسته اول). با این حساب دامنه باورهاى غیرتعبدى باید بسیار گسترده باشد، به طورى که شامل تمام یافتههاى عقلانى، تاریخى، حسى و تجربى، ریاضى - منطقى و فلسفى بشود؛ یعنى شامل تمام معارفى که از یکى از روشهاى معتبر کسب معرفت بهدست آمده باشند، اعم از اینکه قطعى و برهانى باشند، مانند ریاضیات و منطق، یا ظنى و غیرقطعى باشند، مانند اکثر علوم و معارف مقبول بشر، از جمله علوم تجربى. اما با تحلیلى که آقاى ملکیان دارند باید تمام علوم غیرقطعى (همه علوم به استثناى ریاضیات و منطق) را در باورهاى تعبدى جاى دهیم؛ زیرا ایشان مىگویند باورهاى دینى جزء باورهاى تعبدىاند و استدلالشان بر این مطلب این است که «هیچ دلیل عقلانىاى به نحو قاطع به سود یا به زیان آنها حکم نمىکند؛ یعنى من اگر متعبد نباشم و بخواهم با استدلال به آن اعتقادات روى کنم، دلیل قطعى به سود یا زیان آنها وجود ندارد.» از طرف دیگر مىگویند: «از الگوى منطقى - ریاضى که بگذریم، به نظر من دیگر اعتقادى نداریم که به نحو قطعى و نهایى قابل اثبات باشد؛ لذا از این حیث، اعتقادات دینى مثل سایر اعتقاداتاند.» با این حساب، تمام علوم تجربى، تاریخى و فلسفى جزء تعبدیات به شمار مىآیند و این مطلب پذیرفتنى نیست؛ علاوه بر اینکه با مثالهایى که خود ایشان براى باورهاى اصلى اجماعى (دسته اول) ذکر کردند سازگار نیست؛ زیرا آن مثالها ناظر به واقع هستند و براساس تحلیل ایشان باید تنها احکام تحلیلى ریاضیات و منطق را جزء باورهاى دسته اول بدانیم.
6. بر فرض که این تحلیل را از باورهاى تعبدى بپذیریم و تمام علوم تجربى و فلسفى و تاریخى را نیز تعبدى بدانیم، هیچ اشکالى ندارد که اعتقادات دینى را نیز مانند آنها بدانیم و پذیرفتن این نکته که اعتقادات دینى، برهانى از سنخ برهانهاى ریاضى - منطقى ندارند، کار دشوارى نیست؛ اما این به معناى غیرقابل اثبات دانستن آنها نیست و مستلزم پذیرش شک به عنوان جزء مقوم ایمان نیست؛ بلکه همان عقلانیتى که بر سایر علوم حاکم است، بر اعتقادات دینى هم حاکم است و در پارهاى موارد از قوت بیشترى هم برخوردار است. برهان فلسفى وجوب و امکان بر وجود خداوند، بسیار قوىتر از نظریات ظنى علمىاى است که مورد پذیرش و عمل دانشمندان است. همچنین ادله تاریخىاى که اعتبار سندى قرآن را که تواتر تاریخى دارد و آراء و اعمال رسولاللَّهصلى الله علیه وآله وسلم را اثبات مىکنند، بسیار قوىتر از ادله تاریخىاى هستند که تاریخدانان آنها را در اثبات سایر وقایع تاریخى مانند حمله اسکندر به ایران، جنگهاى ایران و روم و... مىپذیرند.
7. در مورد مقایسه تعبد دینى با تعبد به استاد موسیقى یا پزشک باید گفت هر دو موردى که آقاى ملکیان به عنوان تفاوت برشمردهاند نادرست است. هم موفق بودن شاگردان انبیا را مىتوان در همین دنیا آزمود و هم خود ما مىتوانیم قدم به قدم تجربه کنیم و آثار مثبت زندگى دینى را ببینیم. همچنان که توفیق استاد موسیقى یا پزشک در تجربههاى قبلى، دلیلى مىشود بر تعبد ما به آنها و اعتماد به توانایى و مهارت آنها، موفقیت انبیا در تربیت شاگردانى همچون على بن ابىطالبعلیه السلام، سلمان فارسى، ابوذر و... و همچنین در ساختن جامعهاى سرشار از صفات نیک انسانى بر روى ویرانههاى جهل و خرافات و خشونت و تعصب جاهلى و برپا داشتن تمدنى فرهنگى در مدت زمانى کوتاه در جامعهاى نیمه وحشى که هیچ زمینه فرهنگى مثبتى براى تمدنسازى نداشت، بهترین دلیل بر موفقیت و کارآمدى فوقالعاده انبیا به ویژه نبى گرامى اسلامصلى الله علیه وآله وسلم است؛ لذا تعبد به آنها به مراتب از تعبد به استاد موسیقى و پزشک عقلانىتر است. همچنین همانطور که خود آقاى ملکیان در انتهاى گفتارشان دارند، دین در آزمونهاى انفسى کارنامه موفقى دارد و براى انسانها آرامش، نشاط، امید به زندگى، معنادارى و... به ارمغان مىآورد. این مسائل امورى تجربهپذیرند که ما نیز مىتوانیم آنها را قدم به قدم در زندگى خود تجربه کنیم و تعبد به دین را مدلل به تجربه نماییم.
کیان، خرداد و تیر 79
مارتین راکیچ، روانشناس معروف آمریکایى، مجموعه باورهاى هر انسانى را به پنج دسته تقسیم مىکند:
1) باورهاى اصلى اجماعى یا باورهاى مرکزى اجماعى: باورهایى که انسانهاى دیگر نیز در آن با من شریکاند، یا مجموعه باورهایى که مبتنى بر فهم عرفى و عقل مشترک آدمى هستند. این باورها بسیار اهمیت دارند، به نحوى که اگر فردى در یکى از این باورها دستخوش تزلزل شود، مىتوان گفت سلامت روانىاش آسیب دیده است. «خورشید گرمابخش است» و «آب رافع عطش است» از این دسته باورها هستند.
2) باورهاى غیراجماعى ابتدایى: همه انسانها در این باورها با من شریک نیستند و عدم مشارکت آنها براى من اهمیتى ندارد؛ زیرا این باورها آنقدر خصوصىاند که دیگران در موضعى نیستند که مخالف یا موافقت آنها براى ما اهمیت داشته باشد. مثلاً این باور که «من مرتکب گناه شدهام» یا «تفأل به دیوان حافظ معتبر است» به گونهاى است که هر چه دیگران با آن مخالفت کنند، تأثیرى در من ندارد.
3) باورهاى تعبدى: عقایدى که از پدر، مادر، معلمان، مربیان، احیاناً دین و نظام سیاسى حاکم بر جامعه اقتباس کردهام. در واقع مرجعى که براى من نحوهاى آتوریته دارد، این عقاید را به من القا کرده است.
4) باورهاى فرعى یا اشتقاقى: باورهایى که ناشى از دسته قبلاند؛ یعنى خودشان تعبدى نیستند؛ اما به واسطه استنتاج از یک باور تعبدى بهدست آمدهاند.
5) باورهاى بىپیامد: باورهایى که عوض کردن آنها هیچ تأثیرى بر بقیه نظام باور ما نمىگذارد. این باورها معمولاً ناشى از ذوق هستند؛ مانند این باور که «آبى زیباترین رنگ جهان است.» اگر این باور به هر دلیلى عوض شود و من به این نتیجه برسم که «سبز زیباترین رنگ جهان است»، این تغییر عقیده معمولاً هیچ تغییرى در بقیه منظومه عقیدتى و فکرى من ایجاد نمىکند.
اگر این تقسیمبندى را بپذیریم، باورهاى دینى جزء دسته سوم، یعنى باورهاى تعبدى قرار مىگیرند. هیچ دلیل قطعى به سود یا زیان باورهاى دینى وجود ندارد. معتقدات دینى، نه قابل اثبات عقلانىاند نه قابل نفى عقلانى. البته مىپذیرم که ممکن است در حوزههاى دیگر نیز هیچ باورى نداشته باشیم که قابل اثبات قطعى باشد (مگر باورهاى ریاضى - منطقى)؛ لذا از این حیث، اعتقادات دینى مثل سایر اعتقاداتاند. البته قابل اثباتبودن، امرى ذومراتب است.
آلن واتس، دینشناس و الهىدان بزرگ روزگار ما، در کتاب حکمت بىقرارى مىگوید: میان «اعتقاد» و «ایمان» تفاوت هست. تفاوتهاى ایندو عبارتاند از: 1) صاحب اعتقاد مىگوید جهان آنگونه است که من اعتقاد دارم؛ اما صاحب ایمان مىگوید من باید جهان را آهسته آهسته بشناسم. به عبارت دیگر، صاحب اعتقاد شیفته عقیده خود است (و بدین سبب به نوعى بتپرستى دچار مىشود)؛ ولى صاحب ایمان شیفته حق و در جستجوى آن است. معتقد، خود را صاحب حقیقت مىداند و مؤمن، طالب حقیقت. 2) معتقدان چون طالب قرار هستند، بىقرار مىشوند و مؤمنان چون طالب واقعیت بىقرارند، قرار مىیابند. این سخن یادآور بیت زیباى مولاناست:
جمله بىقراریت از طلب قرار تو است
طالب بىقرار شو، تا که قرار آیدت
وقتى طالب یک امر ثابت باشیم، آنگاه هر چیزى که براى این امر ثابت خطر ایجاد کند، ما را مشوش مىکند و چون جهان با امر ثابت و آسیبپذیر، ستیهنده است، دائماً مضطرب و ناراحت خواهیم بود. اما اگر طالب امر متقرر و ثابت نباشیم و به هیچ فقره عقیدتى ثابتى دلبستگى نداشته باشیم، هیچ تغییرى ما را تهدید نمىکند و آرامش ما را برهم نمىزند.
براساس این مقدمات، به نظر من حقیقت ایمان دینى عبارت است از جستن بىقرارى و یافتن قرار. به تعبیر دیگر، ایمان دینى دویدن در پى آواز حقیقت است، نه چسبیدن به عقیدهاى که حقیقتنماست. میان ایمان و عقیده نیز تفاوت هست. عقیده دینى مانند انگشت اشارهاى است که مىخواهد ماه را به کودک نشان دهد و مؤمنشدن یعنى اینکه با دیدن انگشت اشاره، به ماه نظر کنیم و معتقد شدن یعنى اینکه به خود انگشت توجه کنیم و ماه را نبینیم. اعتقادات دینى طریقیت دارند و منزلگاهى هستند براى رسیدن به حق.
اعتقاد و ایمان دینى، هر دو بر اعمال ما اثر مىگذارند. رفتارهاى دینى دو گونهاند: رفتار دینى اخلاقى و رفتار دینى شعائرى. رفتارهاى اخلاقى سمبلیک نیستند و لزوماً مقدمهاى براى هدف دیگر نیستند؛ اما رفتارهاى شعائرى هم سمبلیکاند و هم مقدمهاى براى ذىالمقدمهاى دیگر. مثلاً حج و نماز و وضو و غسل که از رفتارهاى شعائرى هستند، هم سمبلیکاند و هم مقدمه براى اینکه فرد واجد حالات و ملکات اخلاقى شود. به این ترتیب ما ایمان مىآوریم، به مقتضاى ایمان عمل مىکنیم و به مقتضاى عمل واجد یک سلسله حالات روحى اخلاقى مىشویم. این حالات روحى ممکن است به تجربه دینى منجر شود و ممکن است منجر نشود؛ زیرا تجربه دینى آمدنى است، نه کسبى؛ لذا نمىتوان تجربه دینى را گوهر دین دانست. گوهر دین نوعى اخلاق عرفانى است.
سیّالیّت، رکن مقوّم ایمان است و موجب مىشود ایمان به چهار چیز نزدیک شود، عدم دگماتیسم؛ عدم پیشداورى، استدلال (من نقد را ذیل استدلال مىگنجانم) و شک. ایمان با شک کاملاً همعنان است و با یکدیگر سازگارند؛ بلکه شک، مؤلفه ایمان دینى است. اگر قرار است ایمان اختیارى باشد تا اینکه قابل امر و نهى شود، باید به گزارهاى تعلق گیرد که نه بر خود آن و نه بر نقیض آن استدلال عقلانى خدشهناپذیر اقامه نشده باشد و در نتیجه باید یک خلاء معرفتى وجود داشته باشد. به تعبیر جانهیک، حفرهاى وجود دارد که با ایمان پر مىشود. آن درهاى که به تعبیر کرکگور، مؤمنان در آن مىجهند، یک دره معرفتى است. وقتى خلاء معرفتى وجود داشته باشد، فرد مىتواند جهش کند. اگر خلاء نباشد، جهش معنا ندارد و به همین دلیل است که چون در دنیاى جدید تبیینى کاملاً مکانیکى و خودبسنده و فارغ از فرض وجود خدا امکانپذیر شده است، ایمان آوردن دشوارتر شده است. رجحان ایمان بر عدم ایمان یا ایمان به نقیض عقاید دینى، دیگر رجحان معرفتى نیست؛ بلکه رجحان عملى است؛ یعنى پاسخدادن در مقام عمل و برآوردن نیازهاى وجودى آدمى.
یکى از ویژگىهاى دنیاى جدید، تعبدگریزى است و همین امر نیز عاملى شده تا ایمان آوردن را مشکلتر کند. تعبد دینى را نمىتوان با تعبد به یک استاد موسیقى یا یک پزشک مقایسه کرد؛ زیرا دو تفاوت وجود دارد: 1) وقتى من به یک استاد موسیقى یا یک پزشک تعبد مىورزم، تعبدم به تجربههاى موفقى متکى است که این شخص قبلاً در آموزش موسیقى یا درمان بیماران داشته است. من به کسى تعبد مىورزم که مىدانم نتیجه تعبد ورزیدن به او موفق بوده است. 2) ممکن است کسى بگوید در آنجا حتى با کارنامه موفق آن استاد موسیقى یا پزشک نیز کارى نداریم. ما نیازى داریم. قدم اول را تعبداً برمىداریم و اگر موفق بود، آنگاه قدم دوم را برمىداریم و اگر بخش دیگرى از نیازمان برطرف شد، قدم سوم را برمىداریم و قس على هذا. در اینجا نتیجه تعبد ورزیدن را قدم به قدم مىبینیم. هیچیک از این دو نکته در مورد تعبد دینى صادق نیست. اولاً در عرصه دیندارى، موفقبودن شاگردان انبیا در آخرت معلوم مىشود؛ آخرتى که ما فعلاً از آن خبر نداریم. ثانیاً خود ما نیز نمىتوانیم قدم به قدم تجربه کنیم و تنها پس از مرگ معلوم مىشود که دین نیاز ما را برآورده است یا نه.
دین تا به امروز تاریخ بلندى را پشت سر گذارده است و در این زمان بلند آزمون خود را پس داده است. به نظر من دین در آزمونهاى آفاقى موفق نبوده است؛ یعنى هرجا مؤمنان خواستهاند یک واقعیت آفاقى و عینى را مؤید دین بگیرند، واقعیت آفاقى دیگرى پیدا شده که ناقض دین بوده است. اما از حیث انفسى، به نظر من ایمان دینى آزمایش موفقى داشته است. یعنى دین به وعدههایش عمل کرده است و اساساً مهمترین دلیل ماندگارى دین همین بوده است. دین به برخى آرامش بخشیده، احساس تنهایى عدهاى را رفع کرده، تحمل بىعدالتى این جهان را آسان کرده و به زندگى انسانها معنا بخشیده است.
اشاره
1. اینکه مؤمن طالب حقیقت است و در جستجوى آن هیچگاه به آنچه دارد قناعت نمىکند و همواره در پى یافتن حقایق جدید و تعمیق حقایق پیشین خود است، مطلبى است کاملاً درست. اصلاً روح ایمان دینى اقتضا مىکند که انسان در برابر آنچه حق مىیابد، تسلیم باشد و آنچه را پیشتر داشته است برتر از حقیقت ننشاند و به بتپرستى جدید دچار نشود؛ اما این نکته به معناى آن نیست که مؤمن، همواره در شک و تردید به سر برد و شک را جزء مقوم ایمان به حساب آوریم. چه اشکالى دارد که شخص مؤمن بر این عقیده باشد که آنچه اینک دارد حق است و در عین حال حاضر به پذیرش خطاى احتمالى خویش نیز باشد. هیچ ملازمهاى میان داشتن عقیدهاى قطعى و تعصب ورزیدن در باب آن نیست. مؤمن مىتواند از عقیده فعلىاش تا زمانى دفاع کند که آن را حق مىداند و به محض آنکه معلوم شد برخطاست، تسلیم حقیقت تازه کشفشده بشود.
2. همچنین درست است که ایمان امرى اختیارى و قابل امر و نهى است؛ ولى این مسأله هیچ ملازمهاى با یقینىبودن یا نبودن متعلق آن ندارد. لزومى ندارد که شک را جزء مقوم ایمان بگیریم تا اختیارىبودن آن را ثابت کنیم. در حال یقین نیز اختیار مخالفت با امر یقینى را داریم. حتى اگر برهان قاطعى بر چیزى داشتیم، باز مىتوانیم نسبت به آن جحود ورزیم و آن را تصدیق نکنیم. میان دانستن چیزى با تصدیق کردن، تن دادن و پذیرفتن لوازم آن بسیار فاصله است. بسیارى پزشکان ضررهاى سیگار را مىدانند و حتى آنها را به بیمارانشان گوشزد مىکنند؛ اما در مقام عمل خود به آنچه مىدانند تن در نمىدهند و قلبشان به آنچه دانستهاند ایمان نمىآورد و تسلیم نمىشود. منکران پیامبران در اغلب موارد کسانى بودند که حقیقت را شناخته بودند؛ اما آن را تصدیق نمىکردند و به آن تسلیم نمىشدند: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَعُلُوّاً فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ؛ و ظالمانه و گردنکشانه آنها [ = آیات روشن ما] را انکار مىکردند، در حالىکه [ به حقانیت آنها] یقین داشتند.»(نمل: 14). این مطلب به یک مسأله مبنایى در فلسفه اخلاق باز مىگردد که آیا علم، انسان را مجبور به عمل مىکند، یا اینکه ممکن است میان علم و عمل فاصله افتد. به نظر مىرسد اراده انسان تحت جبر علم قرار نمىگیرد و انسان مىتواند برخلاف آنچه مىداند نیز عمل کند و به آن ایمان (که خود نوعى عمل قلبى است) نیاورد.
3. ایشان معتقدند که باید یک حفره معرفتى وجود داشته باشد تا به وسیله ایمان پر شود و در واقع، ایمان چاله پرکن معرفت است. هرچه معرفت کمتر، امکان حصول ایمان بیشتر. بر این اساس ایمان متعلق به دنیاى جهل است. پذیرش چنین تفسیرى از ایمان با هاضمه عقل سلیم جور درنمىآید. همچنین متون دینى برخلاف این نظر مىدهند. در متون اسلامى، اعم از قرآن و احادیث، تأکید بلیغى بر علم و علمآموزى رفته است، به نحوى که از ویژگىهاى مؤمنان شمرده شده است. در برخى آیات قرآن تأکید شده است که ایمان عالمان و خوف خشیت آنان بیشتر است: «فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ»(بقره: 26)؛ «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ »(فاطر:28). از نگاه دینى؛ پر شدن رخنههاى معرفتى و بالا رفتن میزان علم بشر به کائنات موجب مشکل شدن ایمان نمىشود؛ بلکه شاید آن را تسهیل کند.
4. اما داستان تعبدى بودن کلیه باورهاى دینى، داستانى باور نکردنى است. دستکم براى ما مسلمانان که در جاى جاى آموزههاى دینىمان بر تعقل و تعلم تأکید شده است و تقلید بىاساس مورد نکوهش قرار گرفته است، باور نکردنى است. البته مىتوان این حکم را در مورد برخى ادیان دیگر، بویژه مسیحیت جارى کرد؛ زیرا مسیحیت با تعبد آغاز مىشود. اصلىترین و زیربنایىترین اعتقاد دینى مسیحیت، یعنى «توحید - تثلیث»، امرى است که الهىدانان مسیحى مىگویند باید آن را تعبداً پذیرفت و نمىتوان آن را عقلانى کرد. آموزههاى مبنایى دیگر مسیحیت نیز بر همین سیاقاند. مثلاً آموزه تجسد الوهیت، آموزه فدا و نجات، همه آنها عقلستیزند و پذیرش آنها جز از راه تعبد محض امکان ندارد. اما این را مقایسه کنید با توحید خالص اسلامى، آموزه نبوت و آموزه نجات اسلامى که بر ایمان و عمل صالح، یعنى امورى اختیارى مبتنى هستند، نه امورى تاریخى که در اختیار ما نباشند (همچون مرگ فدیهوار مسیح). شاید دادن چنین حکمى از سوى دانشمندى که مطالعات زیادى در آثار فیلسوفان دین و الهىدانان مسیحى دارند چندان دور از انتظار نباشد؛ اما جاى این هست که انتظار داشته باشیم تفاوتهاى اسلام و مسیحیت را در بعد اعتقادى مد نظر داشته باشند و حکم واحدى بر آنها نکنند. اگر اعتقادات مسیحى جزء دسته سوم باورها، یعنى باورهاى تعبدى قرار مىگیرند، دلیلى نمىشود که اعتقادات اسلامى نیز چنین باشند.
5 . اگر تقسیمبندى راکیچ را بپذیریم (ظاهراً آقاى ملکیان آن را پذیرفتهاند)، باید گفت که باورهاى دینى در یکى از دو دسته اول و سوم جاى مىگیرند؛ زیرا دسته دوم (باورهاى غیراجماعى ابتدایى) و پنجم (باورهاى بىپیامد) کاملاً خصوصى و از دایره بحث بیروناند. دسته چهارم (باورهاى فرعى) نیز به دسته سوم باز مىگردند. بنابراین هر نوع باورى که خصوصى و بىپیامد نباشد، باید نهایتاً یا تعبدى (دسته سوم یا دسته چهارم) باشد یا اجماعى (دسته اول). با این حساب دامنه باورهاى غیرتعبدى باید بسیار گسترده باشد، به طورى که شامل تمام یافتههاى عقلانى، تاریخى، حسى و تجربى، ریاضى - منطقى و فلسفى بشود؛ یعنى شامل تمام معارفى که از یکى از روشهاى معتبر کسب معرفت بهدست آمده باشند، اعم از اینکه قطعى و برهانى باشند، مانند ریاضیات و منطق، یا ظنى و غیرقطعى باشند، مانند اکثر علوم و معارف مقبول بشر، از جمله علوم تجربى. اما با تحلیلى که آقاى ملکیان دارند باید تمام علوم غیرقطعى (همه علوم به استثناى ریاضیات و منطق) را در باورهاى تعبدى جاى دهیم؛ زیرا ایشان مىگویند باورهاى دینى جزء باورهاى تعبدىاند و استدلالشان بر این مطلب این است که «هیچ دلیل عقلانىاى به نحو قاطع به سود یا به زیان آنها حکم نمىکند؛ یعنى من اگر متعبد نباشم و بخواهم با استدلال به آن اعتقادات روى کنم، دلیل قطعى به سود یا زیان آنها وجود ندارد.» از طرف دیگر مىگویند: «از الگوى منطقى - ریاضى که بگذریم، به نظر من دیگر اعتقادى نداریم که به نحو قطعى و نهایى قابل اثبات باشد؛ لذا از این حیث، اعتقادات دینى مثل سایر اعتقاداتاند.» با این حساب، تمام علوم تجربى، تاریخى و فلسفى جزء تعبدیات به شمار مىآیند و این مطلب پذیرفتنى نیست؛ علاوه بر اینکه با مثالهایى که خود ایشان براى باورهاى اصلى اجماعى (دسته اول) ذکر کردند سازگار نیست؛ زیرا آن مثالها ناظر به واقع هستند و براساس تحلیل ایشان باید تنها احکام تحلیلى ریاضیات و منطق را جزء باورهاى دسته اول بدانیم.
6. بر فرض که این تحلیل را از باورهاى تعبدى بپذیریم و تمام علوم تجربى و فلسفى و تاریخى را نیز تعبدى بدانیم، هیچ اشکالى ندارد که اعتقادات دینى را نیز مانند آنها بدانیم و پذیرفتن این نکته که اعتقادات دینى، برهانى از سنخ برهانهاى ریاضى - منطقى ندارند، کار دشوارى نیست؛ اما این به معناى غیرقابل اثبات دانستن آنها نیست و مستلزم پذیرش شک به عنوان جزء مقوم ایمان نیست؛ بلکه همان عقلانیتى که بر سایر علوم حاکم است، بر اعتقادات دینى هم حاکم است و در پارهاى موارد از قوت بیشترى هم برخوردار است. برهان فلسفى وجوب و امکان بر وجود خداوند، بسیار قوىتر از نظریات ظنى علمىاى است که مورد پذیرش و عمل دانشمندان است. همچنین ادله تاریخىاى که اعتبار سندى قرآن را که تواتر تاریخى دارد و آراء و اعمال رسولاللَّهصلى الله علیه وآله وسلم را اثبات مىکنند، بسیار قوىتر از ادله تاریخىاى هستند که تاریخدانان آنها را در اثبات سایر وقایع تاریخى مانند حمله اسکندر به ایران، جنگهاى ایران و روم و... مىپذیرند.
7. در مورد مقایسه تعبد دینى با تعبد به استاد موسیقى یا پزشک باید گفت هر دو موردى که آقاى ملکیان به عنوان تفاوت برشمردهاند نادرست است. هم موفق بودن شاگردان انبیا را مىتوان در همین دنیا آزمود و هم خود ما مىتوانیم قدم به قدم تجربه کنیم و آثار مثبت زندگى دینى را ببینیم. همچنان که توفیق استاد موسیقى یا پزشک در تجربههاى قبلى، دلیلى مىشود بر تعبد ما به آنها و اعتماد به توانایى و مهارت آنها، موفقیت انبیا در تربیت شاگردانى همچون على بن ابىطالبعلیه السلام، سلمان فارسى، ابوذر و... و همچنین در ساختن جامعهاى سرشار از صفات نیک انسانى بر روى ویرانههاى جهل و خرافات و خشونت و تعصب جاهلى و برپا داشتن تمدنى فرهنگى در مدت زمانى کوتاه در جامعهاى نیمه وحشى که هیچ زمینه فرهنگى مثبتى براى تمدنسازى نداشت، بهترین دلیل بر موفقیت و کارآمدى فوقالعاده انبیا به ویژه نبى گرامى اسلامصلى الله علیه وآله وسلم است؛ لذا تعبد به آنها به مراتب از تعبد به استاد موسیقى و پزشک عقلانىتر است. همچنین همانطور که خود آقاى ملکیان در انتهاى گفتارشان دارند، دین در آزمونهاى انفسى کارنامه موفقى دارد و براى انسانها آرامش، نشاط، امید به زندگى، معنادارى و... به ارمغان مىآورد. این مسائل امورى تجربهپذیرند که ما نیز مىتوانیم آنها را قدم به قدم در زندگى خود تجربه کنیم و تعبد به دین را مدلل به تجربه نماییم.
کیان، خرداد و تیر 79