آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

موضوع محورى این میزگرد، مسأله توسعه و نسبت آن با اسلام است. شرکت‏کنندگان در این میزگرد، نسبت عدالت اجتماعى با توسعه را از منظرهاى گوناگون مورد بررسى قرار داده‏اند

متن

نبوى:
چند نکته انتقادى را ذکر مى‏کنیم:
1. رشد اقتصادى و توسعه غربى را نباید به نام علمى بودن همانند وحى منزل پذیرفت؛ بلکه باید آن را با وحى سنجید؛
2. اگر عقل بشر براى تدبیر دنیایى که مقدمه آخرت است کافى بود، فلسفه ارسال رسل منتفى بود، لذا نباید تدبیر دینى دنیا را انکار کرد؛
3. شرط عدم مخالفت تدابیر عقلانى براى سامان دنیا با احکام شرع کافى نیست؛ بلکه موافقت با آن لازم است تا با لزوم جهت‏گیرى تدبیر دنیوى به سوى اهداف عالیه دین سازگار باشد؛
4. تغییر نظریات علمى به ما مى‏آموزد هیچ نظریه علمى‏اى را قطعى نگیریم و مراقب باشیم تا اسلامى نبودن دانشگاه‏ها به حوزه رخنه نکند. امروز تعارض تکلیف و توسعه غربى را به نفع توسعه سیاسى غرب برطرف مى‏کنند و برخى، از آن عدم تعارض اسلام و کفر را نتیجه مى‏گیرند و اصل تسامح و تساهل را جارى مى‏کنند.
5 . «رشد» یک واژه قرآنى است که مفردات راغب آن را به هدایت تعبیر کرده است. قرآن شرط دستیابى به رشد را ایمان به خدا قرار داده است(بقره:186). البته توسعه مادى بدون ایمان به‏دست مى‏آید، اما همان‏طور که قرآن متذکر شده است (اعراف: 146) عاقبت خوش در پى نخواهد داشت؛
6. از نظر قرآن، براى رسیدن به توسعه، مشارکت مردم به عنوان یک وظیفه دینى واجب است؛ زیرا قرآن در بسیارى از احکام اجتماعى خطابهاى جمع به‏کار گرفته و فلسفه ارسال رسل را برقرارى قسط توسط مردم ذکر کرده است و این مشارکت مردمى با تبعیت از خدا و رسول و اولیاى امور منافاتى ندارد؛ زیرا این تبعیت در جهت تمکین دین خدا در زمین است.
مهاجرانى:
سه نکته مهم را در زمینه توسعه ذکر مى‏کنیم: نکته اول در مورد نگاهى است که اسلام به انسان دارد. نظر مرحوم علامه طباطبایى در تفسیر آیه 14 سوره مؤمنون در این مورد است که چرا خداوند پس از ذکر مراحل آفرینش انسان فرمود: «فتبارک‏اللَّه احسن الخالقین»؟ مگر آفریننده‏اى جز خدا وجود دارد؟
استنباط علامه طباطبایى این است که بله، انسان هم آفریننده است؛ یعنى انسان خلاقیت دارد. یکى از دستاوردهاى خلاقیت انسان، توسعه است. مبانى آفرینندگى انسان دانش و دانایى است و مقصودم دانش و دانایى منفک از دین نیست. وقتى حضرت على‏علیه السلام مى‏فرماید: «پیامبران آمدند که گنجینه خرد گمشده انسان را به او نشان بدهند.» طبیعى است خرد متعارض با دین و ایمان موردنظر حضرت نیست و این جزء افتخارات ماست که در نخستین و معتبرترین کتاب فقهى ما، یعنى کافى (شیخ کلینى) بحث عقل و جهل را در مقطعى مطرح کرده (نیمه اول قرن چهاردهم میلادى) که مبحث عقل در دنیا مورد توجه جدى نبوده است. این‏دو بعد، یعنى دانش و دانایى، امروز هم به عنوان مبانى اصلى توسعه مورد توجه هستند. نکته دوم اینکه توسعه به مفهوم امروزین یک مقوله عصرى است با مختصاتى که مطرح شده است و این‏گونه نیست که هیچ تعارضى در بین نظریه‏پردازان توسعه وجود نداشته باشد. وقتى که قرار است نسبت بین دین و توسعه را شناسایى کنیم، نمى‏توانیم توسعه را هم‏اندازه دین و اصول در دین بگیریم و بعد ببینیم آیا با هم همخوان هستند یا خیر. به هر حال اجمال نکته دوم این است که ما نبایستى برخى نظریات توسعه را اصیل بگیریم و بعد اگر در معارف دینى خودمان نکاتى را در ارتباط با توسعه پیدا نکردیم، گمان کنیم که در دین یک کاستى وجود دارد. نکته سوم اینکه مهمترین بحث در بحث توسعه سیاسى و نسبت آن با اندیشه دینى، حقوق ملت و بحث مشارکت سیاسى مردم است. سخن این است که در بحث توسعه نبایستى حتماً جستجو کنیم دین چه مواردى را مشخص کرده است؛ بلکه اگر دین مواردى را توصیه نکرده، ولى مغایر با دین نیست آن موارد را مى‏توانیم قبول کنیم. توجه به مسأله بیعت و شورا و دوران حاکمیت پیامبر به ما کمک مى‏کند که دقیقاً این بعد (توسعه) را ببینیم. پیامبر اسلام موفق شد مردم شبه جزیره عربستان را با آن مختصاتش به جامعه تبدیل کند که ملت و دولت در آن شکل گرفت و بعدها هم تمدن‏ساز شد که این تمدن‏سازى اسلام، نشان‏دهنده یک دین پرظرفیت است براى تمدن‏سازى، زیرا معمولاً تمدن موقعى در جامعه شکل مى‏گیرد که مبانى توسعه در آن جامعه شکل گرفته باشد.
مصباحى:
از نظر اسلام خلقت براساس عدل است؛ همچنین جزا و پاداش در قیامت به عدالت است و نیز در مقام تشریح چنان‏که از استاد شهید مطهرى نقل شده است، عدل بنابر نظر عدلیه (اعم از امامیه و معتزله) در سلسله علل احکام است؛ یعنى احکام شرع ما مبتنى بر عدل است. در مقام تزاحم بین ملاکها که در وقت اجراى احکام پیش مى‏آید، آنجا باید خرد را به‏کار برد تا تشخیص دهد مقتضاى عدل چیست.
اگر پرسیده شود آیا عدل در عرض سایر مسائل یا فوق آنهاست، با توجه به تأکید اسلام بر عدل (خدا مى‏فرماید:
ارسال رسولان به خاطر پیاده شدن قسط است یا مى‏فرماید خدا به عدل و احسان امر مى‏کند)، ما آن را فوق سایر مسائل مى‏دانیم؛ یعنى میزان، عدالت است و بعضى اخبار ناسازگار با عدل را با توجه به این ملاک باید باطل بدانیم. همچنین در تعارض توسعه و عدالت، حق تقدم با عدالت است و اگر کسى بگوید غرب بعد از توسعه به عدالت رسیده است عرض مى‏کنم نه پیشینه غرب عدالت است و نه امروز دغدغه عدالت دارد. اشاره کردند در توسعه سیاسى نباید جستجو کنیم چیزى حتماً مطابق با شرع است یا نه؛ بلکه عدم مخالفت با شرع کافى است؛ در حالى که این طور نیست. ما باید فحص کامل کنیم؛ بعد از یأس از پیدا کردن منبع یا نص یا ظاهر از شرع، مى‏توانیم به آنچه که مخالف با نظام شریعت نیست عمل کنیم. اما مسأله بیعت مى‏تواند دو جور طرح شود:
1. بیعت منشأ مشروعیت است؛
2. بیعت مکمل مقبولیت است و قسم اول با تعالیم دین ناسازگار است. پیامبر براى نبوتش از کسى رأى نگرفت و نیز امیرالمؤمنین که منشأ حکومتش نص است براى اینکه تأیید و یارى شوند از مردم بیعت مى‏گرفتند. شورا نیز در اسلام در حقیقت مشورت است، نه تصمیم‏گیرى جمعى. خدا به پیامبرش فرماید: «فاذا عزمت فتوکل على اللَّه» یعنى عزم با حاکم است. از امیرالمؤمنین پرسیدند: «چرا با ما مشورت نمى‏کنى؟» پاسخ فرمود: «آنجا که نصى از خدا یا پیامبر دارم، با کسى مشورت نمى‏کنم. آنجایى که امر به خودم واگذار شده است مشورت مى‏کنم و در تصمیم‏گیرى هم آنچه را خودم به آن رسیدم جمع‏بندى مى‏کنم».
حجاریان:
ما به تقدم عدالت قائل‏ایم، بخصوص در مورد شیعه که اصلاً «عدلیه» نام گرفته‏اند. گفته‏اند عدالت‏پرورى و توحید دو مفهوم علوى است. در اهمیت عدالت در اسلام موارد ذیل را ذکر مى‏کنم:
1. خداوند در آیه «لقد ارسلنا رسلنا...» فلسفه ارسال رسولان را قیام مردم به قسط ذکر کرده‏اند که البته از این آیه بر مى‏آید قسط اقامه کردنى است؛ یعنى این‏طور نیست که شما با در پیش‏گرفتن یک الگوى توسعه فکر کنید به عدالت مى‏رسید. به نظر مى‏آید ما براى اقامه قسط برنامه داشته باشیم.
2. خداوند عدل را بر احسان مقدم داشته و فرموده: «ان اللَّه یأمر بالعدل والاحسان».
3. در مقام تشریع، در روایات داریم: «العدل حیات الاحکام»؛ یعنى اگر نگاهمان در احکام به عدل نباشد، شاید احکام اماته باشد نه احکامى زنده و لذا عدل نوعى تقدم ذاتى بر بقیه احکام دارد. از این نمونه‏ها زیاد داریم که بخصوص در تشیع، در فقه ما به نوعى تقدم عدالت دلالت مى‏کند. اما مشکلات از آنجا شروع مى‏شود که مى‏خواهیم این مفاهیم متعالى را به اصطلاح عملیاتى کنیم و به سیاستگزارى‏هاى جارى تبدیل کنیم. از باب نمونه ما مى‏توانیم تحت عنوان عدالت، مفاهیم و موارد متعددى را بررسى کنیم. هایک مى‏گوید: «عدالت یعنى تعادل در معاوضه و مبادله.» از نظر وى عدالت یعنى مبادله، یعنى تراضى طرفین؛ حال مبادله هر جورى بود اشکال ندارد و عادلانه است؛ اما عدالت در ذهن ما، بیشتر عدالت توزیعى است. خیال مى‏کنیم که درآمد و ثروت را باید توزیع کرد. اصلاً یا اینها مرزبندى دارد یا اینکه گفته مى‏شود: «عدالت یعنى وضع شى‏ء فى موضعه»، این تعریف یونانى است که وارد معارف ما شده است که لازمه‏اش پذیرش نوعى سلسله مراتب اجتماعى است. حال اگر بچه کارگر کفاش درس خواند و ارتقاء اجتماعى پیدا کرد و به طبقه‏اى دیگر منتقل شد، عدالت به هم خورده است، یا اینکه گفته مى‏شود: عدالت «اعطاى کل ذى حق حقه» است. حالا اینکه صاحب حق کیست و چگونه کسى صاحب حق مى‏شود، مسکوت است. ما به کدام‏یک از اینها عدالت مى‏گوییم؟ باید روى تک‏تک اینها بحث کرد. مدرنیزاسیون یک الگوى توسعه پیشنهاد مى‏کند. نومدرنیزاسیون یک الگوى توسعه مطرح مى‏کند. وقتى ما داریم صحبت از توسعه مى‏کنیم، باید الگوى آن را نیز مشخص کنیم و ابعادش را بگوییم و اگر بحث اسلامى مى‏کنیم، پیش‏فرضهاى کلامى‏مان را معلوم کنیم. مثلاً مرحوم مطهرى عدالت را در سلسله طولى احکام گرفتند؛ حال آیا پیش‏فرض کلامى مورد قبول همه فقهاى ماست؟ پیش‏فرضهاى کلامى فقهاى ما با یکدیگر اختلاف دارد.
‏همشهرى، 7 و 8 و 9/4/79

تبلیغات