آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده مقاله ضمن بررسى معانى سنت در بستر تغییرات تاریخى و فرهنگى، به نشانه‏هاى ظهور و افول سنن اشاره کرده و جایگاه سنت و کارائى آن را در تمدنهاى جدید به بحث پرداخته است.

متن

سنّت (tradition) واژه‏اى است که همچون دیگر مفاهیم، درگذر تاریخ و فرهنگها دچار تغییر شده است.
1. تبار واژگانى سنت / سنت‏گرایى:
پیشینیان از سنت، مجموعه رسوم و باورهایى را اراده مى‏کردند که قوام‏بخش زندگى و اجتماع بود. شکل‏گیرى جامعه براساس ایده‏هایى بود که به اقدامات عمومى و فردى جهت مى‏داد و فرهنگ زمانه را پدیدار مى‏ساخت. سنتها نشأت‏گرفته از آیین خردورزى و ذهنیّت دوران خویش بودند و بى‏راه نیست اگر بگوییم که مردمان در زمان حیاتشان در سنتهاى خویش مى‏زیستند. مؤلفه‏هاى اصلى خردورزى سنّتى عبارت بودند از: پیروى از عرف و شرع و اخلاق حاکمان، زیست جمعى، اعتقاد به باورهاى غیرقابل چون و چرا، بازتولید آرمان‏شهرهاى قدیمى، وجود اسطوره‏اى سپرى‏شده و بالاخره شیوه تولید ابتدایى و دست‏ساز که سنت، این همه را در قالب یک فرهنگ کلى و با اختیار رسانه شعر و سیطره عواطف اظهار مى‏داشت. مراد از سنت در مقابل مدرنیته، دوران سپرى‏شده فرهنگ و علوم متقدّمین بود و در برابر آن، از دوران نوپیداى جدید با مؤلفه‏هایش، به «مدرنیته» و «عصر مدرن» تعبیر مى‏کردند. با استخدام واژگان فوکوئى، سنت، صورت‏بندى دانایى (episteme) یک برهه از تاریخ جامعه و دربردارنده کنشهاى غیرگفتمانى و نظامهاى گفتمانى است؛ پس هرگاه زیست - جهان (lebenswelt) آدمى که مجموعه‏اى از رویکردهاى فرهنگى و تحولات اقتصادى و دگردیسى‏هاى اجتماعى است، دچار تحول شود و ذهن و زبان انسان یک تغییر مبنایى را بپذیرد، با تقابل دو برهه از زمان، انگاره‏ها و عملکردهاى زاینده، جاى خود را به نظام صورت‏بندى دانایى تازه‏اى مى‏دهند. آنجا که سنتى در تأمین ذهنیات و اجتماعیات جامعه از کارایى باز ماند، درجه صفر سنتى با به‏سر آمدن دورانش و شروع سنتى نوین با جایگزینى در اذهان و کنشها آغاز مى‏شود.
2. درجه صفر سنت:
سنتها در سیر تاریخى و تحول فرهنگى کاملاً از بین نمى‏روند و چکیده یا بخشى از آنها که استعداد مواجهه واقع‏بینانه با چهره تازه زیست - جهان را دارند، در قالبهاى جدیدى به حیات خود ادامه مى‏دهند که این دگرگونى‏ها در دو شکل عمده پدیدار مى‏شود: الف) رویکردى خردمندانه که باعث باززائى پیاپى سنت مى‏شود؛ ب) رویکردى وارونه که با پوشش نوین بر ماده‏هاى پیشین، آگاهى کاذب و ایدئولوژیک (به معنى وارونه‏خوانى واقعیتها که باعث نیرنگ معرفتى ذهن است) را در فرار از حقایق عصرى به میان مى‏آورد و باعث خودفروپاشى سنت مى‏شود. در واقع، آنگاه که سنت از اجراى نقش فرهنگى و تبیین جایگاه اجتماعى خویش عاجز مى‏ماند، آخرین مرحله حیات خود را در چهره ایدئولوژیک غیرکارآمد مى‏آغازد و با کژتابى‏هاى فکرى، حقایق جدید را وارونه مى‏بیند که در این صورت ظهور حرکتهاى بنیادگرایانه و قوم‏باورى از پارادیمهایى است که به آنها دست مى‏یازد. در این عرصه، افکار دچار «اسکیزوفرنى فرهنگى» شده، جامعه شاهد خشونتِ کورى به نام «اعتقاد و وظیفه» محول‏شده مى‏گردد.
3. سنت به چه کار مى‏آید؟
اگر بر این اندیشه باشیم که تحول در ذهنیّت به دنبال بازنگرى در آموزه‏هاى پیشین و لحاظ تغییرات زمانه شکل مى‏گیرد، مى‏توان قائل شد که هیچ زمان نمى‏توان از انگاره‏هاى سنتى رها بود و نوسازى اندیشه در تعامل با واقعیات روز، تنها از رهگذر بازخوانى انتقادى میراث سنتى و شناخت وضعیت فعلى میسّر خواهد شد که نخستین قدم دستیابى به مدرنیته‏اى است که رنگ بومى و نوجویانه دارد؛ پس گسست از سنت، در تداوم آن امکان‏پذیر است و با هر گسستى، شاهد تداوم سنت خواهیم بود. اگر سنت در عرصه‏هاى عمومى از کارآمدى بازمانده است، در عرصه فرهنگى و فکرى از پایه‏ها و ارکان اندیشه‏اى است که با بازنگرى انتقادى، موجبات تولد فرهنگ جدید را فراهم مى‏آورد؛ چونان که در بن‏بست سنت در ظهور شهروندى و بروز صنعت مدرن، هیچ بازدهى‏اى بر الگوهاى سنتى مترتب نیست؛ ولى در برخى از الگوهاى فکر سنتى در حیطه‏هاى وجودى و اخلاقى، پیش‏فرضها و علائق معرفت‏شناختىِ کارایى براى نوسازى اندیشه فراهم است.
4. به سر عقل‏آمدن سنت:
هر زمانى نیازهاى خاصّ خود را دارد که تأمین‏کننده آنها، بنیانهاى معرفتى و عناصر گفتمانى هستند. پایه‏گذارى آرا براساس عقلانیت عصر، همانا به سر عقل‏آمدن سنت و پشت‏سر گذاشتن مرحله اسطوره‏اى عاطفى است؛ مثل تمدن یونان عصر هلن و تمدن اسلامى در دوران زرّین آن، که در پاسخگویى به نیازهاى آن زمان شکل گرفته بودند؛ بنابراین ارائه آموزه‏هاى خردمندانه از یافته‏هاى پیشینى که جوابگوى نیازهاى عصر حاضرباشند، عقلانى شدن سنت را در جامعه نوین نهادینه مى‏کند.
5 . موقعیت پساسنت:
در فرایند عقلانى شدن سنت مى‏توان به موقعیت پساسنت اشاره کرد که مهمترین شاخصه‏اش گذر از مراحل شیفتگى و نفرت نسبت به گذشته و رسیدن به خودآگاهى فرهنگى است که در اولین جایگاهش، «پرسش از سنت» را در خود جاى داده است.
‏اشاره
1. نویسنده محترم در مورد اینکه چرا سنت در آخرین مرحله حیات خود در چهره ایدئولوژیک و حرکتهاى بنیادگرایانه و خشن ظاهر مى‏شود، هیچ توضیح و دلیلى ارائه کرده است. همچنین ادعاى اینکه «اعتقاد و وظیفه» موجب خشونت کور هستند نیز ادعایى بى‏دلیل است. نمى‏توان حکمى کلى در مورد همه انواع اعتقاد و وظیفه عرضه کرد. پاره‏اى اعتقادات هستند که به کلى نافى خشونت کورند. همچنین پاره‏اى اعتقادات هستند که وظیفه عمل بر طریق بصیرت و بینایى را بر پیروان خود مى‏آورند. دادن چنین احکام کلى و یک‏نواختى درباره همه سنتها به نظر نمى‏رسد از سرِ بصیرت و روشن‏بینى باشد و حداکثر نوعى تقلید از پاره‏اى نویسندگان غربى است، که احکام واحدى بر همه سنتها روا مى‏دارند و مدینه فاضله آنها دنیاى متجدد است.
2. در نگره نویسنده محترم «رهسپارى به فراسوى سنت و دستیابى به مدرنیته» بدون ارائه هیچ دلیلى، به عنوان امرى محتوم و معطوف پذیرفته شده است. راستى چرا باید از سنت گریخت و به مدرنیته پناه آورد؟! آیا صرفِ تفوق تکنولوژیک و سلطه بیشتر بشر در مهار طبیعت و بهره‏کشى بیشتر از آن امتیازى براى مدرنتیه است که باید سنت را فداى آن کرد؟ پس حساب ارزشهاى انسانى چه مى‏شود؟ جدا افتادگى انسان از مبدأ هستنى در دنیاى مدرن چه پاسخى مى‏یابد؟ بى‏محتوا شدن زندگى انسان و احساس پوچى و بى‏معنایى بشر متجدد چه چاره‏اى دارد؟ آیا نباید در گریز از سنت تجدید نظر به عمل آید؟ البته نویسنده محترم اشاره‏اى گذرا به این داشته‏اند که «در برخى الگوهاى فکر سنتى که حیطه وجودى و گهگاهى حیطه اخلاقى را در بر مى‏گیرد، سنت به‏کارما مى‏آید»، اما چنان‏که ملاحظه مى‏شود این اشاره بسیار کوتاه و سهم سنت بسیار اندک در نظر گرفته شده است، به طورى که حتى در حیطه اخلاقى نیز «گهگاهى» براى سنت سهمى دیده شده است.
3. اینکه مى‏گویند «سنت در عرصه‏هاى عمومى از کارآمدى بازمانده» سخنى چندان سنجیده نیست؛ گمان نمى‏رود که در دنیاى جدید بر استخراج عناصر عقلانى سنت و استنباط وجوه ابزارى آن کارى صورت پذیرفته باشد. بویژه اگر سنتهاى غیرمسیحى را در نظر بیاوریم این نکته بارزتر خواهد شد. خصومت اندیشه متجدد با سنت و پشت کردن به آن سبب شده است تا متفکران عصر تجدد هیچ‏گونه تاملى بر کارآمدسازى سنت در عرصه‏هاى عمومى نداشته باشند و این کارى است که امکان آن منتفى نیست و اندیشمندان مسلمان مى‏توانند بر اساس سنت اسلامى آن را انجام دهند.
4. «بر سر عقل آمدن سنت» را همانا پایه‏گذارى آرا بر اساس عقلانیت عصرى مى‏دانند. این سخن به معناى وحى منزل گرفتن عقلانیت دنیاى متجدد و تبدیل کردن آن به یک ایدئولوژى نقدناپذیر است، کارى که متأسفانه اغلب روشنفکران جامعه ما در آن تردیدى نکرده‏اند. به نظر مى‏رسد حرکت عقلانى اقتضا مى‏کند که هم سنت مورد بازاندیشى قرار گیرد و زوائد و خرافات از آن زدوده شود و هم عقلانیت دنیاى متجدد مورد نقادى قرار گیرد. نه اینکه به‏طور یک‏جانبه سنت را صرفاً واجد عنصر عاطفى و اسطوره‏اى بدانیم و تجدد را داراى عنصر عقلانیت. چنین قضاوتى حتى با دنیاى مسیحیت هم واجد عناصر غیرعقلایى و بعضاً ضدعقلانى است، کاملاً سازگار نیست، تا چه رسد به سنت عقلانى اسلام.
انتخاب، 30/4/79

تبلیغات