نواندیشی دینی و مسأله زنان
آرشیو
چکیده
قرائت بینادگرایانه از دین بر ظاهر دین جمود مىکند و به روح دین توجه چندانى ندارد. مردسالارى در پیروان ادیان و از جمله در میان مسلمانان، تا حد فراوانى به سبب آن است که بنیانگذاران ادیان در مقام تلقى از عالم واقع و چه در مقام ابلاغ تلقىشان از عالم واقع به مخاطبان خود، تحت تأثیر فرهنگ زمانه خود بودهاند. تفاوتهاى طبیعى میان زن و مرد وجود دارد ولى از این تفاوتهاى تکوینى نمىتوان تفاوتهاى ارزشى را نتیجه گرفت.متن
در زمان معاصر سه قرائت اصلى از اسلام وجود دارد: بنیادگرایانه، تجدد گرایانه و سنتگرایانه. بین این سه قرائت، یازده تفاوت وجود دارد که به دو تفاوت از آنها که در مسأله زنان دخیل است مىپردازیم. تفاوت اول اینکه قرائت بنیادگرایانه بسیار ظاهرگراست و به روح دین و پیامِ وراى لفظ توجه چندانى ندارد و طبعاً در برخورد با کتاب و سنت عدول از لفظ را به ندرت روا مىداند. اما قرائت تجددگرایانه پیامگراست و بر روح دین و پیام وراى لفظ تأکید مىورزد. تفاوت دوم این است که قرائت بنیادگرایانه بسیار شریعتاندیشانه است؛ یعنى تقریباً همه دین را منحصر در فقه دانسته، کیان دین را به بقاى فقه مىانگارد. در سنتگرایى به فقه به عنوان وسیله توجه مىشود؛ یعنى میزان توجه به فقه کاملاً متناسب با میزانى است که فقه مىتواند هدف را برآورده کند. در قرائت تجددگرایانه، فقه شأن چندانى ندارد و به جاى آن، بیشتر اخلاق و رفتار اخلاقى محلّ توجه است.کسى که قرائت بنیادگرایانه از دین دارد، بر ظاهر آیات و روایات جمود مىورزد و به همان احکامى که ده دوازده قرن پیش از کتاب و سنت فهم مىکردند اتکا مىکند. طبعاً این دیدگاه درباره زن، مردسالارانهتر است؛ اما قرائتهاى سنتگرا و تجددگرا با انعطاف بیشترى به مسأله زنان نگاه مىکنند.
به نظر من، مردسالارى در پیروان ادیان و از جمله در میان مسلمانان، تا حدّ فراوانى به سبب آن است که بنیانگذاران ادیان و مذاهب، چه در مقام تلقى از عالم واقع و چه در مقام ابلاغ تلقىشان از عالم واقع به مخاطبان خود، تحت تأثیر فرهنگ زمانه خود بودهاند؛ ولى در همه ادیان یک سلسله نکات انسانشناسانهاى وجود داشته که نمىتوان آن را تماماً تکذیب کرد؛ از جمله اینکه طبیعت زن و مرد تفاوتهایى با یکدیگر دارد. اکثر جنبههاى فرهنگى زمانهاى که بنیانگذاران ادیان و مذاهب در آن مىزیستهاند، در ادیان رسوخ کرده است و من در زمان حاضر، به عنوان مسلمان تجددگرا حق دارم که آنها را کنار بگذارم و از وراى آن پیام دین خود را استنباط کنم. همچنین مىپذیرم که اینها عرضى دین هستند.
البته از تفاوتهاى تکوینى(زیستى و روانى) میان زن و مرد نمىشود تفاوت ارزشى را نتیجه گرفت؛ امّا در عین حال بازتاب آن تفاوت تکوینى در مناسبات زن و مرد را در همهجا نباید انکار کرد. آن چیزى که اصلاً قابل دفاع نیست، فرصتهاى نامساوى است؛ وگرنه نقشها ممکن است لامحاله تفاوتهایى داشته باشند. آنچه غیرانسانى و ناعادلانه است، تفاوت فرصتها به این معناست که فرصتهایى را که در اختیار مردان قرار مىدهیم در اختیار زنان قرار ندهیم و بالعکس.
به نظر من، شباهت تصویر زن در اسلام یک، دو و سه(1) این است که در هر سه مورد دید سازگار و یکدستى نسبت به زنان وجود ندارد؛ یعنى در این سه دیدگاه مواضعى نسبت به زنان وجود دارد که مردسالارانه است ولى در درون خود دستخوش تعارض ظاهرى است.
امّا در مورد تفاوتها، مىتوانم ادعا کنم که هر چه از اسلام یک به طرف اسلام دو مىرویم و از اسلام دو به طرف اسلام سه، موضعگیرى نسبت به زنان منفىتر مىشود. به اعتقاد من، آنچه وضع زنان را در اسلام دو و طبعاً در اسلام سه به اینجا کشاند، غفلت از روند حرکت اسلام بود. انصاف این است که پیامبر اسلام براى بهبود بخشیدن به وضع زنان روندى را آغاز کرد. در 23 سال حیات ایشان، این روند همواره رو به جلو و رو به بهبودى بود؛ منتها بعضى از فقهاى ما روند حرکت او را فراموش کردند یا اصلاً به آن توجه نکردند. آنها گفتند ما به آخرین امضاهاى پیامبر درباره زنان استناد مىکنیم و بر آن جزم و جمود مىورزیم. اینکه گاه گفته مىشود که در متن مقدس هم زنان مخاطب قرار نگرفتهاند، بستگى دارد به تفسیرى که شما از قرآن مىکنید. مثلاً از آیه مشهور «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ»(نساء:34) تفاسیر بسیار متفاوتى شده است. حتى بعضى تفسیرها با بعضى از آیات دیگر تعارض ظاهرى پیدا مىکند. مثلاً در جاى دیگرى هم آمده است: «إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَى»(حجرات: 13)؛ یعنى بین خلقت زن و مرد هیچ تفاوتى نیست. در آیه زیر نیز همه چیز در باره زن و مرد به تساوى آمده است: «إِنَّ الْمُسْلِمِینَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِینَ وَالْقَانِتَاتِ و...»(احزاب: 35).
در اینجا دو نکته قابل تذکر است: اول اینکه تغییر تلقى عالمان دین و جامعه دینى از زنان، به پاسخ این دو پرسش هم بستگى دارد که تلقى خود زنان از خودشان چیست و تلقى زنان از تلقى مردان درباره زنان چیست. نکته دوم اینکه خود زنان هم باید به حوزههاى کلام و فلسفه وارد شوند تا بتوانند خودشان از دین تلقىاى داشته باشند و همچنین بر تلقى عالمانِ دینى و جامعه دینى از زنان تأثیر بگذارند. «ساندرا هاردینگ» یکى از زنان معروف در این حوزه معتقد است که معرفتشناسى تا به امروز تحت تأثیر دیدگاههاى مردانه بوده؛ ولى زمان آن فرا رسیده که معرفتشناسى زنانه - فمینیستى - هم به وجود آید. اگر مىشود به همه چیز از دیدگاه زنانه نگاه کرد و نباید تفسیرها منحصر به تفاسیر مردانه باشد، پس قرآن و روایت را هم مىشود از دید زنانه تفسیر کرد.
پس از تغییر دیدگاه فلسفى، بسیارى از تلقىهاى کهن هم تغییر مىکند؛ مخصوصاً در دو حوزه: یکى در تلقىاى که از طبیعت آدمى و رابطه زن و مرد وجود دارد و دیگرى در تصورى که از ارتباط خدا با انسان وجود دارد که تاکنون همچون تصورى بوده که از ارتباط رئیس یا پدر خانواده با اعضاى آن خانواده وجود داشته است؛ یعنى تصورى مردسالارانه. تغییر این تصور نه فقط در فقه، بلکه در اخلاق هم تأثیر مىگذارد.
بحث فمینیسم بر سر آن است که تاکنون فقط مردان به عالم، چه عالم بیرون و چه عالم درون، نگاه کردهاند. تا حال فقط مردان به روانشناسى، متافیزیک، معرفتشناسى، وجودشناسى و... پرداختهاند. حالا زنان مىخواهند خودشان به عالم نگاه کنند و تفسیر خودشان را بدهند و گزارششان را در کنار گزارش مردان بگذارند.
اشاره
1. جناب آقاى ملکیان دیدگاههاى موجود در بین اندیشمندان مسلمان را در سه قرائت (بنیادگرایانه، تجددگرایانه و سنتگرایانه) منحصر کردهاند، حال آنکه این تقسیمبندى از جهات گوناگون جاى تردید دارد. براى مثال، ایشان سه قرائت یاد شده را در مقابل یکدیگر قرار دادهاند و اصولاً آنها را غیرقابل جمع مىدانند؛ اما معلوم نکردهاند که شخصیتهایى چون امام خمینى(ره)، علامه طباطبایى، شهید صدر و شهید مطهرى در کدامیک از این سه قرائت مىگنجند. بىتردید، هیچ یک از تعاریف ارائه شده در حق این شخصیتها صادق نیست. همین نکته کافى است تا نشان دهد که مرزبندىهایى چون ظاهرگرایى / پیامگرایى یا شریعتاندیشى / غایتاندیشى، دست کم نسبت به اندیشمندان برجسته حوزههاى علمیه کنونى ما چندان صادق نیست.
2. ایشان معتقدند که بر خلاف ظاهربینىِ بنیادگرایان، تجددگرایان «بر روح دین و پیام وراى لفظ تأکید مىورزند.» توجه به روح دین البته ضرورى و حیاتى است و بدون این نکته، روزآمدى و کارآمدى دین هرگز رخ نمىنماید؛ اما تجددگرایان مسلمان در دوران معاصر غالباً آنچه را به نام «روح دین» و «پیام وحى» ارائه کردهاند، چیزى جز مؤلفههاى فرهنگ مدرنیته و اندیشههاى علمى و فلسفى غرب نبوده است. جاى بسى تعجب است که چگونه روح دین اسلام از قضا با اندیشههاى سوسیالیستى - مارکسیستى یا انگارههاى اگزیستانسیالیستى یا با تفکر لیبرالیستى کاملاً موافق افتاده است و روشنفکران ما در روح دین چیزى جز همان گفتههاى پیشین غربیان نجستهاند؟ آیا مىتوان پذیرفت که عالمان و فقیهان ما (که بنا به تعریف ایشان نه تجددگرا هستند و نه سنتگرا) در طول تاریخ همگى از روح دین غافل ماندهاند و گروهى از نوگرایان که گاه تنها اطلاعات اندکى از محتواى اسلام داشتهاند، به این گوهر و حقیقت دست یافتهاند؟
3. ظاهراً پیشفرض ایشان در این تقسیم دوگانه (ظاهرگرایى / پیامگرایى) این است که نمىتوان هم به ظاهر دین پایبند بود و هم پیام اصلى دین را پذیرفت و هر دو را با یکدیگر جمع کرد. این پیشفرض، پرسشهاى فراوانى را برمىانگیزد که پاسخ بدانها چندان ساده نیست. براى مثال، مىپرسیم: روح اسلام را از درون متون دینى مىفهمید یا از بیرون آن؟ اگر از متون دینى استخراج مىکنید، با چه روشى مىتوان از ظاهر الفاظ چیزى مخالف با آن را استنباط کرد و اگر از بیرون دین درمىیابید، چه منبعى مستقل از گفتار و کردار انبیا، براى دریافت پیام اصلى ایشان وجود دارد؟ اگر گفته شود که پیامهاى دین در خود متون اسلامى به صورت کلى و به صراحت بیان شده است (مثل: اعدلوا هو اقرب للتقوى و...) مىپرسیم که بنابر مبناى شما چگونه ممکن است همین گزارههاى کلى نیز متأثر از فرهنگ زمانه نباشند؟ و اگر گفته شود که از مجموع خطابهاى جزئى مىتوان پیام کلى دین را استخراج کرد، این پرسش مطرح مىشود که چگونه مىتوان از خطابهایى که همه تحت تسلط فرهنگ زمانهاند، پیامى را استخراج کرد که مربوط به آن فرهنگ و شرایط نباشد؟ و...
از سوى دیگر، مىپرسیم که بنا بر مبناى ایشان آیا ما در فهم واستنباط پیامهاى کلى دین (روح دین) تحت تسلط فرهنگ حاکم بر زمانه خود نیستیم؟ اگر هستیم، پس چگونه با قاطعیت اسلام را طرفدار تساوى، عدالت و حقوق بشر مىدانیم؟ وانگهى، تجددگرایان چه ادله عقلپسند و شرعپذیرى براى عدول از ظاهر متون دینى ارائه کردهاند که مقبول نظر عالمان دین نیفتاده است؟ آیا صرف اینکه عرف زمان یا جامعه دانشمندان فلان یا بهمان دیدگاه را روا نمىدارند، عالم دینى را مجاز مىدارد که از مفاد صریح آیات و روایات دست کشد و خود را با فرهنگ زمانه همراه کند؟
4. ایشان همسو با مکتب فمینیسم لیبرال، سه مشخصه اصلى براى مردسالارى برمىشمارد و سپس متون اسلامى، پیامبران و فقهاى مسلمان را به مردسالارى متصف مىسازد. هر سه مشخصه، دست کم در کلام ایشان، ابهام دارد و تا این مفاهیم به درستى ایضاح نشود، نمىتوان در مورد مفاد و مصادیق «مردسالارى» داورى نمود. براى مثال، در مورد مؤلفه اول باید پرسید که منظور از این که «زن را فرومایهتر از مرد مىشمارد» چیست؟ سه احتمال وجود دارد: یا منظور این است که زن از نظر انسانشناختى، موجودى فروتر از انسان یا «نیمه انسان» است یا منظور این است که زن از نظر اخلاقى و ارزششناختى مرتبى فروتر از مرد دارد یا منظور این است که زنان با حفظ اصل تساوى زن و مرد در شؤون انسانى، در پارهاى خصوصیات ذهنى، روانى و فیزیولوژیک از مردان توانایى کمترى دارند، هرچند در پارهاى دیگر از خصوصیات روانى و عاطفى توانایى بیشترى دارند؟ بدیهى است که این سه فرض هرگز یکسان نیست و اطلاق مردسالارى بر فرض سوم که مطابق با نصوص اسلامى است، روا نمىباشد.
در مورد مؤلفه دوم نیز همین پرسش وجود دارد که منظور از «امتیازات حقوقى و قانونى براى مرد» چیست؟ آیا اعطاء امتیازات یکجانبه به مردان منظور است یا صرف تفاوت در حقوق و تکالیف؟ در شریعت اسلامى متناسب با ویژگىهاى روحى و جسمى در زن و مرد، تکالیف و حقوقى مقرر شده است که گاه به جانب مرد و گاه به جانب زن است و در مجموع تعادل در حقوق و مزایاى زن و مرد هر دو رعایت شده است(رک. : شهید مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام). آیا جناب آقاى ملکیان این تفسیر از تفاوت زن و مرد را مصداق مردسالارى مىداند و بر فرض که اسم «مرد سالارى» را روا بداند، آیا این نظام حقوقى را نامتناسب با شؤون انسانى و عقلانى مىشمارد؟
5 . ایشان خود بر تفاوت طبیعت زن و مرد تأکید مىورزند ولى معتقدند که «از تفاوتهاى تکوینى نباید تفاوت ارزشى را نتیجه گرفت». باید گفت که اگر منظور از «تفاوت ارزشى»، تفاوت در ارزشهاى انسانى و اخلاقى است، این نکته از نظر اسلام نیز مردود است و در متون اصیل دینى نمىتوان شاهدى بر این مدعا یافت ولى اگر مراد «تفاوتهاى حقوقى» و «نقشهاى گوناگون اجتماعى» است، هیچ منع علمى و عقلى براى آن وجود ندارد. قانونگذار مىتواند بر اساس تفاوتهاى تکوینى و شرایط طبیعى افراد یا جنسهاى گوناگون، نقشهاى متناسبى را پیشنهاد کند. آنچه ممنوع است، توزیع ناعادلانه [ نه نامتشابه] حقوق بدون توجه به توانمندىها و کارکردها و نیازهاى واقعى است. راستى چگونه است که در فرصتهاى شغلى و آموزشى، تفاوتهاى تکوینى و طبیعى (نظیر توانمندىهاى خاص جسمى، روحى و ذهنى) را ملحوظ مىداریم ولى در خصوص نقشهاى اجتماعى زن و مرد چنین تفاوتى را روا نمىداریم.
نکته مهم اینجاست که در فرهنگ جدید غرب، از آنجا که انسانیت افراد تا فرومایهترین خواستها و نیازها تنزل کرده است، هرگونه تفاوت در حقوق ظاهرى بر تفاوت در شؤون انسانى حمل مىشود. حال آنکه بنا بر نگرش متعالى به حیات و هستى، حقوق و مناسبات اجتماعى تنها وسیلهاى براى توزیع متناسب و متعادل نقشها و زمینهاى براى وصول به کمالات الهى و شخصیت واقعى انسانى است. نویسنده و همفکران ایشان باید نشان دهند که مثلاً اگر در شرایط قضاوت یا مرجعیت، که یک فعالیت اجرایى است، مرد بودن قید شده است، این تفاوت به شأن و منزلت واقعى زنان آسیب مىرساند و آنان را در مجموع از یک فرصت کمالجویى محروم مىکند.
اما سخن ایشان در نفى فرصتهاى متفاوت براى زنان و مردان، اگر به معناى تشابه حقوق و نقشها باشد، مورد پذیرش نیست، اما متوازن و متعادل بودن فرصتها امرى پسندیده و بایسته است. با یک نگرش همه جانبه به حقوق اسلامى، معلوم مىشود که این تعادل به خوبى در شریعت اسلامى رعایت شده است.
6. حاصل سخن ایشان آن است که احکامى چون عدم تساوى زن و مرد در ارث و دیه و... ناشى از فرهنگ عصر پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم بوده است و چون روند حرکت پیامبر به سمت احقاق حقوق بیشتر براى زنان بوده است، پس ما نباید به آخرین فرمایش پیامبر اکتفا کنیم، بلکه باید به تساوى حقوق زن و مرد در جمیع امور حکم کنیم. در پاسخ باید گفت:
اولاً، اثبات این نکته که همه احکام یاد شده ناشى از فرهنگ زمانه بوده، کارى بس دشوار است که تا کنون حتى فمینیستهاى مسلمان هم بر این مدعا دلیلى نیاوردهاند. برعکس، در مورد بعضى از احکام، همچون حجاب، مسلم است که قرآن با ایجاد تفاوت در پوشش براى زنان و مردان، دقیقاً در مقابل عرف آن زمان قرار گرفته و تلقى تساوىطلبانه را مقید و محدود کرده است.
ثانیاً، واقعاً چگونه مىتوان ادعا نمود پیامبرى که در مقابل مهمترین شاخصههاى فرهنگ جاهلى ایستادگى کرده و علىرغم آزار و شکنجههاى فراوان به تحول بنیادین در فکر و فرهنگ جاهلى دست یازیده است، در مقابل آداب و رسوم خُرد و ساده تسلیم شده یا ناخودآگاه تحت تأثیر قرار گرفته است.
ثالثاً، احکام یاده شده در قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم، هرگز دلالت بر عدم تساوى زن و مرد در کلیه موارد نمىکند، بلکه مثلاً در میراث، گاه ارث زن و مرد مساوى و حتى گاه ارث زن بیشتر از مرد پیشبینى شده است. اگر نامساوى بودن ارث واقعاً ناشى از فرهنگ مردسالارى بوده است، پس چرا در پارهاى موارد کاملاً برخلاف عرف زمان حکم شده است؟ آیا الزامات فراوانى که در حقوق اسلامى برعلیه مردان و به سود زنان مقرر گردیده است، با فرهنگ مردسالارى تضاد و تعارض ندارد؟ این نکات خود نشان مىدهد که این تفاوتها ریشه در حکمت و مصالح واقعى زنان و مردان دارد و نه در عرف زمان.
رابعاً، ایشان به فقها توصیه کردهاند که نباید بر آخرین سخن پیامبر جمود کرد، بلکه مطابق زمان باید احکام را تغییر داد. باید یادآور شد که فقهاى شیعه در سخنان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم متوقف نماندهاند و دقیقاً در ادامه سخنان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم به فرمایشات ائمه اطهارعلیهم السلام تمسک جستهاند. نکته مهم اینجاست که اهل بیتعلیهم السلام نیز حتى پس از گذشت دو قرن از رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم باز هم همچنان بر همان احکام قرآن و رسولاللَّهصلى الله علیه وآله وسلم پاى فشردهاند و هشدار دادهاند که «حلالُ محمدصلى الله علیه وآله وسلم حلالٌ الى یوم القیامة و حرامُ محمدصلى الله علیه وآله وسلم حرامٌ الى یوم القیامة» و در روایات شیعه و سنى تصریح شده است که امام مهدىعلیه السلام در آخر الزمان براى احیاى سیره و سنت رسول خداصلى الله علیه وآله وسلم ظهور مىکند.
این نکته مسلم است که در عصر امام صادقعلیه السلام دیگر نه تنها مانعى براى بیان تساوى حقوق زن و مرد نبوده است، بلکه بسیارى از عالمانِ فرقههاى اهل سنت در احکامى چون قصاص و دیات حکم به تساوى کردهاند و ائمهعلیهم السلام در مقابل فکر رایج، همان احکام قرآن و پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را تبلیغ کرده است. مثال بارز این امر، روایت ابان بن تغلب در مورد تفاوت دیه زن و مرد در مازاد بر ثلث است که نشان مىدهد این حکم بر خلاف عرف دینى زمانه بوده است. همچنین است در مورد تفاوت دختر و پسر در سن بلوغ که برخى از نحلههاى اهل تسنن در همان زمان حکم به تساوى مىکردهاند.
7. بنا بر نظر ایشان، قرآن کریم که در احکامى چون شهادت و حجاب بین زن و مرد فرق گذاشته است، متأثر از فرهنگ مردسالارى بوده است. این مطلب گذشته از آن که با آیات فراوانى از قرآن که با صراحت تمام هرگونه نقص و باطلى را از ساحت خود به دور مىدارد (لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه؛ فصلت: 42) و خود را هدایتکننده به بهترین راهها معرفى مىکند (ان هذا القرآن یهدى للّتى هى اقوم؛ اسراء: 9)، منافات دارد، بلکه با عصمت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم [ از خطا] نیز در تعارض است و نفى عصمت در این اندازه، اعتماد به اصل وحى و درستى پیام پیامبر را مورد تردید قرار مىدهد.
8 . ایشان گفتهاند که ما باید حرکت رو به جلو پیامبر را در احقاق حقوق زنان ادامه دهیم، اما به درستى معلوم نکردهاند که ملاک تشخیص در این حرکت چیست و با چه میزان مىتوان فهمید که این حرکت تا به کجا باید ادامه یابد؟ آیا در این «حرکت رو به جلو» باید به الغاى هرگونه تفاوت میان زن و مرد دست زد و کلیه احکام شرع در این خصوص (از ارث و شهادت و حجاب گرفته تا نکاح و طلاق و نفقه و قصاص و دیات) را ملغى نمود؟ اگر ملاک در احکام دینى عقل و فهم عادى بشرى است پس از چه روى به دین و شریعت الهى نیازمندیم؟ آیا این سخن به بىنیازى انسان از وحى منجر نمىشود؟
9. برداشتهاى جناب آقاى ملکیان از آیات هم جاى درنگ بسیار دارد. برخلاف نظر ایشان، آیه «الرجال قوّامون على النساء» با آیه «انّا خلقناکم من ذکر و انثى» هیچگونه تعارضى، حتى تعارض ظاهرى، ندارد. آیه اول اجمالاً به تفاوت تکوینى یا تشریعى مردان و زنان اشاره دارد و آیه دوم تنها بر این نکته تأکید دارد که انسانها از یک پدر و مادر آفریده شدهاند؛ آیه اخیر تفاوت میان زن و مرد را (در تکوین یا تشریع) نفى نمىکند. همچنین ایشان در مورد آیه 35 سوره احزاب (ان المسلمین و المسلمات و...) گفتهاند که در این آیه همه چیز براى مرد و زن به تساوى آمده است، حال آنکه این آیه هیچ دلالتى بر تساوى حقوق زن و مرد ندارد. آیه شریفه مىفرماید که هیچ تفاوتى میان زنان و مردان مؤمن و راستگو و پاکدامن در اجر و مغفرت الهى نیست و خداوند در پاداش آنها هیچ کوتاهى و نابرابرى روا نمىدارد. آیا این آیه بر عدم تفاوت زن و مرد در احکام و قوانین فردى و اجتماعى دلالت دارد؟ این آیه صریحاً دلالت دارد که اسلام کمالات واقعى را در وراى نقشهاى ظاهرى و صورى مىداند و در این بعد واقعى از شخصیت انسانى، هیچ تفاوت جنسى میان زن و مرد قائل نیست.
10. ایشان معتقد است که برداشت مردانه و زنانه از قرآن و متون دینى تفاوت مىکند و براى تأیید کلام خود استناد جستهاند که امروزه معرفتشناسانِ فمینیست بر «معرفت زنانه» تأکید دارند. مناسب است ایشان مطرح کنند که مثلاً تفسیر زنانه از آیات شهادت و ارث و... چگونه خواهد بود و چه تفاوت عظیمى با تفسیر مردانه دارد و نیز جا داشت بیان مىداشتند که معرفتشناسى فمینیستى با آنکه امروزه عناوین پرشمارى را عرضه کرده است، چه تفاوت اساسى با معرفتشناسى کلاسیک و مدرن دارد و چه نکتههاى بدیعى را بر معرفتشناسى کلاسیک و مدرن افزوده است؟
وانگهى، اگر واقعاً معرفت زنانه و معرفت مردانه تا بدین پایه متفاوت و متغایر است، پس معیار درستى معرفت و معرفتشناسى چیست و چرا باید از معرفت مردانه روى گرداند و معرفت زنانه را برگزید؟ آیا این گونه داورىهاى نسبىگرایانه عملاً علیه تساوىطلبان در حقوق زنان به حساب نمىآید؟ آیا کسى نمىتواند ادعا کند که اگر مسأله تساوى یا آزادى یا حقوق بشر همگى مفاهیمى است برخاسته از تلقىهاى فردى یا جنسیتى، پس چه دلیلى براى پذیرش آن وجود دارد؟ و بالاخره آیا همین نسبىگرایىهاى معرفتشناختى و ارزششناختى عملاً به منطق نیچه و «اراده معطوف به قدرت» او نمىانجامد؟ آیا به اعتراف خود اندیشمندان غرب، ظهور فاشیسم محصول همین گونه نسبىاندیشىها نیست؟
پی نوشت:
1) در توضیح این نکته رک. : مصطفى ملکیان، «حوزه و دنیاى جدید»، بازتاب اندیشه 1 - 2.
زنان، ش