ایمان و امید
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى سروش تجربه دینى را علت حصول ایمان مىداند. در نظر ایشان، عقاید دینى صورتهایى هستند که بر امر بىصورتى افکنده شدهاند. ایمان عملى ارادى است و واجد عناصرى غیرمعرفتى مانند اعتماد، توکل، دوستداشتن و خضوع است. هراندازه قرائن کمترى بر ایمان وجود داشته باشد، امکان خطرکردن بیشتر مىشود و فضا براى ایمانآوردن مناسبتر مىگردد.متن
نگاه ویژه
ایمان دینى، یعنى باور داشتن و دل سپردن به کسى (خدا) همراه با اعتماد و توکل به او و نیک دانستن و دوست داشتن او. ایمان را با اعتقاد محض نمىتوان معادل دانست. در ایمان، علاوه بر اعتقاد، توکل و اعتماد و نیکدانستن و دوستداشتن و خضوع و تمکین هم نهفته است. باورهاى بسیارى داریم که در عینیقینى بودن، ایمان نیستند. مثلاً به وجود شیطان یقین داریم، اما هرگز به او ایمان نداریم؛ زیرا او را شایسته اعتماد نمىدانیم، بر او توکل نمىورزیم و در او فضیلتى سراغ نداریم. ایمان تحولى در وجود و شخصیت آدمى پدید مىآورد که صرفاً جنبه ذهنى ندارد. شخص مؤمن همه هستى خود را یکجا به موضوع ایمان خود مىبخشد.
یقین کم و زیاد نمىشود؛ اما ایمان کم و زیاد مىشود. در ایمان درجهاى از باور لازم است و همین مقدار که شخص، احتمال وجود چیزى و کسى و نیکى او را بیش از احتمال عدم او بداند و بر همین اساس خطر کند و به او دل ببندد و امید ورزد و بر اثر پارهاى کامیابىها، امید و توکل و باور خود را افزونتر کند و آماده امید ورزیدنها و قربانىکردنهاى بیشترى شود، مىتوان او را مؤمن خواند. در اینجا عنصر خطرکردن و امید و اعتماد ورزیدن، نمره بیشترى از قطع و یقین مىگیرد. یقین به نحو انفعالى و خود به خود حاصل مىشود و جایى براى «فعل ایمان» باقى نمىماند. ضعف قرائن است که جا را براى ایمانآوردن و خطرکردن و امید بستن باز مىکند. بنابراین ایمان با یقین آغاز نمىشود، هرچند مىتواند با آن جمع شود یا به آن منجر شود.
تجربه دینى هم علت ایمان است و هم دلیل آن. در هر تجربه، موجودى یا حقیقتى یا سرّى بر تجربهگر مکشوف مىشود و تمام وجود تجربهگر را در کام مىکشد و او را بىاختیار به دل سپردن وا مىدارد. این اتفاق، غالب اوصافى را که براى ایمان برشمردیم، یعنى باور، اعتماد، توکل، انجذاب و خضوع و تمکین را یکجا با خود مىآورد و شخص را بدل به یک مؤمن مىکند. این ایمان، غیرارادى و فاقد عنصر خطرکردن است و فقط در حالت جذبه وجود دارد. پس از خارج شدن از این حالت و اندیشیدن به آن، نوبت خطرکردن فرا مىرسد و شخص در میان جذبهها و وسوسهها باید راه خود را انتخاب و به کشف خود تکیه کند. از اینجاست که ایمان به معنى یک «فعل» متولد مىشود که آمیختهاى است از علم و اراده و عشق و امید.
اما اعتقادات دینى، تجربهها و کشفهاى دینى را تئوریزه مىکنند. همیشه همراه ایمان، صورت و تصویرى از موضوع ایمان نیز ساخته مىشود. این صورت، آمیخته با ایمان است؛ اما با آن یکى نیست. ماده اعتقادات دینى را تجربه در اختیار مىنهد و صورت آن را فرهنگ عصر. عمل دینى نیز نسبت به قوت و ضعف ایمان دینى، قوت و ضعف مىپذیرد؛ یعنى ایمان دینى مولد اراده معطوف به عمل است. اگر ایمان قوىتر باشد، عمل نیز قوىتر خواهد بود و بىعملى نشانه بىایمانى است.
اعتقادات دینى صورتهایى هستند که بر بىصورت افکنده شدهاند. ادیان مختلف، صورتبندىهاى مختلف آن امر بىصورت هستند. در پاسخ این پرسش که آیا مىتوان از این صورتها درگذشت یا نه، باید گفت این حق عقلاً براى افراد محفوظ است که به تجربه بىصورت خود صورت جدیدى ببخشند. اما اولاً کثیرى از مردم تجربه بىصورت ندارند؛ ثانیاً عرفا نیز که خودشان واجد تجربه بىصورت هستند باید به دو نکته توجه داشته باشند: یکى اینکه از حیث اجتماعى باید با دینداران مصلحتاندیش مماشات کنند و دم از این صورتهاى جدید نزنند و دیگر اینکه بهتر است فرد، خود را از سنت نبُرد و به صورتبندىهاى پیشکسوتان بىاعتنا نباشد، هرچند این نوادر (عرفا) متنمحور نیستند و اهل تأویلاند. همه این بحثها متعلق به دیندارى معرفتاندیش و دیندارى تجربتاندیش است. دیندارى معیشتاندیش (مصلحتاندیش) با صورتبندىهاى اسطورهاى خویش زیست مىکند و دست به ترکیب آنها نمىزند. روحانیان، پاسداران آن صورتبندىهاى اسطورهاىاند و حفظ هویت جمعى و آیینى امت را منوط به حفظ آن صور باستانى مىدانند.
مهمترین نقدى که در باب صورتبندىهاى منبعث از تجربههاى دینى مىتوان مطرح کرد، این است که آیا این صورتبندى بر آن تجربه منطبق است یا نه. این نقد، با نقد علمى و فلسفى که ناظر به خود صورتبندىها و ربط و نسبتشان با یکدیگر است، تفاوت دارد. یک معنا از معانى صدق اعتقادات دینى، هماهنگ و سازگار بودن اعتقادات دینى شخصى با اعتقادات و نظریاتى است که در عرصههاى دیگر علوم و مکشوفات بشرى وجود دارد. نظریه جدولى حقایق به ما مىگوید که حقایق هرجا که هستند، باید با یکدیگر سازگار باشند.
در جهان جدید باید راه انبیا را ادامه داد و تجربههاى دینى را مجدداً زنده ساخت، هرچند امکان حصول تجربههاى دینى عمیق، کاهش یافته است. فضاى تاریخ دیگر پیامبر پرور نیست. جهان چنان اسطورهزدایى شده است که اساساً امکان حصول تجربههاى بسیار غنى پیامبرانه مشکلتر شده است. در عصر حاضر هر سه نوع دیندارى (مصلحتاندیش، معرفتاندیش و تجربتاندیش) رو به فربهى و قوت دارند. به شهادت کتابهایى که در زمینه دیندارى معرفتاندیش نوشته شده و پرسشها و نقدهاى عظیم و پردامنهاى که در این عرصه مطرح مىشود، دیندارى معرفتاندیش فربهتر شده است. به دلیل آنکه آن دو نوع اول دیندارى دیگر اقناعکننده و اشباعکننده نیستند، دیندارى تجربتاندیش متقاضیان بیشترى پیدا کرده است. امروز بسا کسانى که بىایمانند، اما حسرت یک جو ایمان دینى را مىبرند. این حسرت روزى کار خود را خواهد کرد.
اشاره
1. اینکه مىگویند تجربه دینى علت ایمان است، چندان قابل دفاع نیست؛ زیرا معناى این سخن آن است که ابتدا براى شخص بىایمان تجربهاى دینى دست مىدهد، آنگاه مؤمن مىشود. آیا واقعاً چنین چیزى ممکن است؟ آیا مىتوان انتظار داشت که کافران و غیرمؤمنان به چنان تجربههاى دینى شورانگیزى دست یابند که وجودى دیگر براى آنها به ارمغان آورد و آنها را متحول به سوى ایمان دینى کند؟ ظاهراً چنین چیزى امکان ندارد و در صورت پذیرش امکان آن، شاید در میان میلیونها انسان، تنها براى یک نفر چنین وضعى پیش آید. بدیهى است که نمىتوان تحلیلى از رابطه تجربه دینى و ایمان عرضه کرد که تنها بر اندکى از بیشمار مؤمنان صادق باشد. یک تبیین درست باید اکثر افراد را شامل شود.
2. آقاى سروش در بخشى از صحبتهاى خود مىگوید اکثر انسانها تجربه بىصورت ندارند و در جاى دیگرى ایمان را محصول تجربه بىصورت دانستهاند. معناى این سخن آن است که اکثر مردم ایمان ندارند. تحلیلى که ایشان از ایمان عرضه مىکند، نمىتواند ایمان اکثر مؤمنان را توضیح دهد.
وانگهى، ظاهراً ایشان میان مسأله ایمان مؤمنان و مسأله وحى پیامبران خلط کردهاند. مؤمنان همواره از طریق مجموعهاى از عقاید به خداوند ایمان مىآورند.
3. این مطلب که ایمان دینى نوعى «عمل ارادى» است، درست است؛ بنابراین نمىتوان گفت که ماهیت آن با «یقین» یکى است. اما این سخن که هر چه یقین و قرائن مؤید اعتقاد کمتر باشد، امکان ایمانآوردن بیشتر مىشود سخن درستى نیست. لازمه این گفته آن است که هر چه بر جهل بشر افزوده گردد، امکان ایمانآوردن بیشتر شود و اگر همه پردهها برافتد و دیدگان بشر بر حقیقت گشوده گردد، امکان ایمانآوردن از میان برود. پذیرش این مطلب معقول نمىنماید. وانگهى، در سخن ایشان یک تناقض آشکار وجود دارد؛ زیرا از یک سو، تصریح مىکند که «ضعف قراین است که جا را براى ایمان آوردن باز مىکند» و از سوى دیگر، جمع میان ایمان و یقین را ممکن مىشمارد. این دو ادعا با یکدیگر ناسازگار است. بنابر ادعاى دوم، دیگر نمىتوان گفت که ایمان لزوماً با خطر کردن همراه است. سخن درست آن است که ایمان از سه عنصر معرفت، اراده و اعتماد تشکیل شده است و این سه عنصر هر چه قوىتر شود، شدت ایمان نیز افزونتر مىگردد. بنابراین، هرچند در ایمان، معرفت یقینى ضرورت ندارد، اما هرچه معرفت انسان به یقین نزدیکتر شود، زمینه ایمان آدمى نیز افزونتر مىشود.
4. تفسیر ایشان از ایمان برگرفته از نظریه ایمانگروى (Fideism) است که این نظریه خود بر مفهوم «ایمان مسیحى» استوار است. چنانکه مىدانیم، به دلیل نامعقول بودن عقاید مسیحى (تثلیث، تجسید، فدیه و...)، غالب اندیشمندان مسیحى، ایمان را با عقل و معرفت ناسازگار دیدهاند و ایمان را «اعتماد بر نادانستهها و امید به ناداشتهها» پنداشتهاند. بر این اساس، گروهى چون کرکگارد، فیلسوف و الهىدان دانمارکى، معتقدند که ایمان و یقین با یکدیگر جمع نمىشوند و عنصر اصلى ایمان «ندانستن» و «خطرکردن» (liep of faith) است. بدیهى است که این تفسیر از ایمان تنها با اندیشه مسیحیت سازگار است و با نگرش خردپذیر و معرفتگراى اسلام ناهماهنگ مىباشد.
به هر حال، در مغربزمین این تلقى از دین و ایمان با نگرش عقلگرایانه به دین در ستیز و چالش است. به نظر مىرسد جناب آقاى سروش با وامگرفتن عناصرى از این دو دیدگاه، عملاً به یک تعریف درون متناقض از ایمان رانده شده است.
5 .اما آنچه به عنوان «عنصر خطرکردن» در ایمان مطرح مىشود، الزاماً مربوط به ایمان و اعتماد اولیه نیست؛ بلکه مىتواند به مسأله «هزینهبرى ایمان» مربوط باشد. ایمان مستلزم هزینهکردن است. مؤمن باید از پارهاى منافع (دنیوى) خویش بگذرد، باید در راه متعلق ایمان خود (خداوند) تلاش و جهاد نماید. بنابراین درست نیست که بگوییم در عصر جدید، امکان حصول تجربههاى عمیق دینى از سنخ تجربههاى پیامبرانه از میان رفته یا اندک شده است. البته شرایط عملى ساختن پارهاى مقدمات حصول تجربه دشوارتر شدهاند؛ اما افزایش معرفت بشر موجب کاهش امکان حصول تجربه نمىشود. تجربههاى دینى بر بستر اسطورهها زاده نمىشوند تا با اسطورهزدایى از عالم از میان بروند.
6. آیا این سخن آقاى سروش بر حقایق تاریخى انطباق دارد که مىگویند: «روحانیان، پاسداران آن صورتبندىهاى اسطورهاىاند و حفظ هویت جمعى و آیینى امت را منوط به حفظ آن صور باستانى مىدانند»؟ به عبارت دیگر، آیا روحانیان، صرفاً پاسدار دیندارى معیشتاندیشاند؟ اگر چنین است، پس اینهمه متکلمان و فیلسوفان و عارفان مسلمان از چه کسانى بودهاند؟ پرواضح است که در میان روحانیان همهگونه دیندارى وجود یافته است و اینک ما وارث تلاشهاى آنان در زمینه کلام و فلسفه و عرفان و فقه و... هستیم. اگر تجربههاى دینى طول تاریخ را مطالعه کنیم، اغلب آنها از آن روحانیان است. اغلب قریب به اتفاق کتابهاى کلامى را عالمان دینى نوشتهاند. فربهى دیندارى معرفتاندیش و تجربتاندیش (به تعبیر آقاى سروش) بر اثر تلاشهاى همین عالمان دینى است. معلوم نیست انحصار بخشیدن کار روحانیان به گسترش و حمایت از دیندارى معیشتاندیش بر چه مبنایى است و کدام دلیل تاریخى پشتوانه این سخن است.
کیان، خرداد و تیر 79
یقین کم و زیاد نمىشود؛ اما ایمان کم و زیاد مىشود. در ایمان درجهاى از باور لازم است و همین مقدار که شخص، احتمال وجود چیزى و کسى و نیکى او را بیش از احتمال عدم او بداند و بر همین اساس خطر کند و به او دل ببندد و امید ورزد و بر اثر پارهاى کامیابىها، امید و توکل و باور خود را افزونتر کند و آماده امید ورزیدنها و قربانىکردنهاى بیشترى شود، مىتوان او را مؤمن خواند. در اینجا عنصر خطرکردن و امید و اعتماد ورزیدن، نمره بیشترى از قطع و یقین مىگیرد. یقین به نحو انفعالى و خود به خود حاصل مىشود و جایى براى «فعل ایمان» باقى نمىماند. ضعف قرائن است که جا را براى ایمانآوردن و خطرکردن و امید بستن باز مىکند. بنابراین ایمان با یقین آغاز نمىشود، هرچند مىتواند با آن جمع شود یا به آن منجر شود.
تجربه دینى هم علت ایمان است و هم دلیل آن. در هر تجربه، موجودى یا حقیقتى یا سرّى بر تجربهگر مکشوف مىشود و تمام وجود تجربهگر را در کام مىکشد و او را بىاختیار به دل سپردن وا مىدارد. این اتفاق، غالب اوصافى را که براى ایمان برشمردیم، یعنى باور، اعتماد، توکل، انجذاب و خضوع و تمکین را یکجا با خود مىآورد و شخص را بدل به یک مؤمن مىکند. این ایمان، غیرارادى و فاقد عنصر خطرکردن است و فقط در حالت جذبه وجود دارد. پس از خارج شدن از این حالت و اندیشیدن به آن، نوبت خطرکردن فرا مىرسد و شخص در میان جذبهها و وسوسهها باید راه خود را انتخاب و به کشف خود تکیه کند. از اینجاست که ایمان به معنى یک «فعل» متولد مىشود که آمیختهاى است از علم و اراده و عشق و امید.
اما اعتقادات دینى، تجربهها و کشفهاى دینى را تئوریزه مىکنند. همیشه همراه ایمان، صورت و تصویرى از موضوع ایمان نیز ساخته مىشود. این صورت، آمیخته با ایمان است؛ اما با آن یکى نیست. ماده اعتقادات دینى را تجربه در اختیار مىنهد و صورت آن را فرهنگ عصر. عمل دینى نیز نسبت به قوت و ضعف ایمان دینى، قوت و ضعف مىپذیرد؛ یعنى ایمان دینى مولد اراده معطوف به عمل است. اگر ایمان قوىتر باشد، عمل نیز قوىتر خواهد بود و بىعملى نشانه بىایمانى است.
اعتقادات دینى صورتهایى هستند که بر بىصورت افکنده شدهاند. ادیان مختلف، صورتبندىهاى مختلف آن امر بىصورت هستند. در پاسخ این پرسش که آیا مىتوان از این صورتها درگذشت یا نه، باید گفت این حق عقلاً براى افراد محفوظ است که به تجربه بىصورت خود صورت جدیدى ببخشند. اما اولاً کثیرى از مردم تجربه بىصورت ندارند؛ ثانیاً عرفا نیز که خودشان واجد تجربه بىصورت هستند باید به دو نکته توجه داشته باشند: یکى اینکه از حیث اجتماعى باید با دینداران مصلحتاندیش مماشات کنند و دم از این صورتهاى جدید نزنند و دیگر اینکه بهتر است فرد، خود را از سنت نبُرد و به صورتبندىهاى پیشکسوتان بىاعتنا نباشد، هرچند این نوادر (عرفا) متنمحور نیستند و اهل تأویلاند. همه این بحثها متعلق به دیندارى معرفتاندیش و دیندارى تجربتاندیش است. دیندارى معیشتاندیش (مصلحتاندیش) با صورتبندىهاى اسطورهاى خویش زیست مىکند و دست به ترکیب آنها نمىزند. روحانیان، پاسداران آن صورتبندىهاى اسطورهاىاند و حفظ هویت جمعى و آیینى امت را منوط به حفظ آن صور باستانى مىدانند.
مهمترین نقدى که در باب صورتبندىهاى منبعث از تجربههاى دینى مىتوان مطرح کرد، این است که آیا این صورتبندى بر آن تجربه منطبق است یا نه. این نقد، با نقد علمى و فلسفى که ناظر به خود صورتبندىها و ربط و نسبتشان با یکدیگر است، تفاوت دارد. یک معنا از معانى صدق اعتقادات دینى، هماهنگ و سازگار بودن اعتقادات دینى شخصى با اعتقادات و نظریاتى است که در عرصههاى دیگر علوم و مکشوفات بشرى وجود دارد. نظریه جدولى حقایق به ما مىگوید که حقایق هرجا که هستند، باید با یکدیگر سازگار باشند.
در جهان جدید باید راه انبیا را ادامه داد و تجربههاى دینى را مجدداً زنده ساخت، هرچند امکان حصول تجربههاى دینى عمیق، کاهش یافته است. فضاى تاریخ دیگر پیامبر پرور نیست. جهان چنان اسطورهزدایى شده است که اساساً امکان حصول تجربههاى بسیار غنى پیامبرانه مشکلتر شده است. در عصر حاضر هر سه نوع دیندارى (مصلحتاندیش، معرفتاندیش و تجربتاندیش) رو به فربهى و قوت دارند. به شهادت کتابهایى که در زمینه دیندارى معرفتاندیش نوشته شده و پرسشها و نقدهاى عظیم و پردامنهاى که در این عرصه مطرح مىشود، دیندارى معرفتاندیش فربهتر شده است. به دلیل آنکه آن دو نوع اول دیندارى دیگر اقناعکننده و اشباعکننده نیستند، دیندارى تجربتاندیش متقاضیان بیشترى پیدا کرده است. امروز بسا کسانى که بىایمانند، اما حسرت یک جو ایمان دینى را مىبرند. این حسرت روزى کار خود را خواهد کرد.
اشاره
1. اینکه مىگویند تجربه دینى علت ایمان است، چندان قابل دفاع نیست؛ زیرا معناى این سخن آن است که ابتدا براى شخص بىایمان تجربهاى دینى دست مىدهد، آنگاه مؤمن مىشود. آیا واقعاً چنین چیزى ممکن است؟ آیا مىتوان انتظار داشت که کافران و غیرمؤمنان به چنان تجربههاى دینى شورانگیزى دست یابند که وجودى دیگر براى آنها به ارمغان آورد و آنها را متحول به سوى ایمان دینى کند؟ ظاهراً چنین چیزى امکان ندارد و در صورت پذیرش امکان آن، شاید در میان میلیونها انسان، تنها براى یک نفر چنین وضعى پیش آید. بدیهى است که نمىتوان تحلیلى از رابطه تجربه دینى و ایمان عرضه کرد که تنها بر اندکى از بیشمار مؤمنان صادق باشد. یک تبیین درست باید اکثر افراد را شامل شود.
2. آقاى سروش در بخشى از صحبتهاى خود مىگوید اکثر انسانها تجربه بىصورت ندارند و در جاى دیگرى ایمان را محصول تجربه بىصورت دانستهاند. معناى این سخن آن است که اکثر مردم ایمان ندارند. تحلیلى که ایشان از ایمان عرضه مىکند، نمىتواند ایمان اکثر مؤمنان را توضیح دهد.
وانگهى، ظاهراً ایشان میان مسأله ایمان مؤمنان و مسأله وحى پیامبران خلط کردهاند. مؤمنان همواره از طریق مجموعهاى از عقاید به خداوند ایمان مىآورند.
3. این مطلب که ایمان دینى نوعى «عمل ارادى» است، درست است؛ بنابراین نمىتوان گفت که ماهیت آن با «یقین» یکى است. اما این سخن که هر چه یقین و قرائن مؤید اعتقاد کمتر باشد، امکان ایمانآوردن بیشتر مىشود سخن درستى نیست. لازمه این گفته آن است که هر چه بر جهل بشر افزوده گردد، امکان ایمانآوردن بیشتر شود و اگر همه پردهها برافتد و دیدگان بشر بر حقیقت گشوده گردد، امکان ایمانآوردن از میان برود. پذیرش این مطلب معقول نمىنماید. وانگهى، در سخن ایشان یک تناقض آشکار وجود دارد؛ زیرا از یک سو، تصریح مىکند که «ضعف قراین است که جا را براى ایمان آوردن باز مىکند» و از سوى دیگر، جمع میان ایمان و یقین را ممکن مىشمارد. این دو ادعا با یکدیگر ناسازگار است. بنابر ادعاى دوم، دیگر نمىتوان گفت که ایمان لزوماً با خطر کردن همراه است. سخن درست آن است که ایمان از سه عنصر معرفت، اراده و اعتماد تشکیل شده است و این سه عنصر هر چه قوىتر شود، شدت ایمان نیز افزونتر مىگردد. بنابراین، هرچند در ایمان، معرفت یقینى ضرورت ندارد، اما هرچه معرفت انسان به یقین نزدیکتر شود، زمینه ایمان آدمى نیز افزونتر مىشود.
4. تفسیر ایشان از ایمان برگرفته از نظریه ایمانگروى (Fideism) است که این نظریه خود بر مفهوم «ایمان مسیحى» استوار است. چنانکه مىدانیم، به دلیل نامعقول بودن عقاید مسیحى (تثلیث، تجسید، فدیه و...)، غالب اندیشمندان مسیحى، ایمان را با عقل و معرفت ناسازگار دیدهاند و ایمان را «اعتماد بر نادانستهها و امید به ناداشتهها» پنداشتهاند. بر این اساس، گروهى چون کرکگارد، فیلسوف و الهىدان دانمارکى، معتقدند که ایمان و یقین با یکدیگر جمع نمىشوند و عنصر اصلى ایمان «ندانستن» و «خطرکردن» (liep of faith) است. بدیهى است که این تفسیر از ایمان تنها با اندیشه مسیحیت سازگار است و با نگرش خردپذیر و معرفتگراى اسلام ناهماهنگ مىباشد.
به هر حال، در مغربزمین این تلقى از دین و ایمان با نگرش عقلگرایانه به دین در ستیز و چالش است. به نظر مىرسد جناب آقاى سروش با وامگرفتن عناصرى از این دو دیدگاه، عملاً به یک تعریف درون متناقض از ایمان رانده شده است.
5 .اما آنچه به عنوان «عنصر خطرکردن» در ایمان مطرح مىشود، الزاماً مربوط به ایمان و اعتماد اولیه نیست؛ بلکه مىتواند به مسأله «هزینهبرى ایمان» مربوط باشد. ایمان مستلزم هزینهکردن است. مؤمن باید از پارهاى منافع (دنیوى) خویش بگذرد، باید در راه متعلق ایمان خود (خداوند) تلاش و جهاد نماید. بنابراین درست نیست که بگوییم در عصر جدید، امکان حصول تجربههاى عمیق دینى از سنخ تجربههاى پیامبرانه از میان رفته یا اندک شده است. البته شرایط عملى ساختن پارهاى مقدمات حصول تجربه دشوارتر شدهاند؛ اما افزایش معرفت بشر موجب کاهش امکان حصول تجربه نمىشود. تجربههاى دینى بر بستر اسطورهها زاده نمىشوند تا با اسطورهزدایى از عالم از میان بروند.
6. آیا این سخن آقاى سروش بر حقایق تاریخى انطباق دارد که مىگویند: «روحانیان، پاسداران آن صورتبندىهاى اسطورهاىاند و حفظ هویت جمعى و آیینى امت را منوط به حفظ آن صور باستانى مىدانند»؟ به عبارت دیگر، آیا روحانیان، صرفاً پاسدار دیندارى معیشتاندیشاند؟ اگر چنین است، پس اینهمه متکلمان و فیلسوفان و عارفان مسلمان از چه کسانى بودهاند؟ پرواضح است که در میان روحانیان همهگونه دیندارى وجود یافته است و اینک ما وارث تلاشهاى آنان در زمینه کلام و فلسفه و عرفان و فقه و... هستیم. اگر تجربههاى دینى طول تاریخ را مطالعه کنیم، اغلب آنها از آن روحانیان است. اغلب قریب به اتفاق کتابهاى کلامى را عالمان دینى نوشتهاند. فربهى دیندارى معرفتاندیش و تجربتاندیش (به تعبیر آقاى سروش) بر اثر تلاشهاى همین عالمان دینى است. معلوم نیست انحصار بخشیدن کار روحانیان به گسترش و حمایت از دیندارى معیشتاندیش بر چه مبنایى است و کدام دلیل تاریخى پشتوانه این سخن است.
کیان، خرداد و تیر 79