قرن بیست و یک عصر تمدن مشترک بشری
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده این مقاله معتقد است تمدن آینده بشرى و رفتارهاى انسانى در زندگى واقعى باید بر محور «وحدت همه موجودات»، «وحدت بشرى» و «وحدت بشر با خدا» پایه ریزى شود و تنها از طریق پذیرش و التزام به این سه حقیقت است که انسانها و جوامع انسانى پس از سالیان دراز تلاش و ناکامى، به جامعه متمدن بشرى و روح تمدن بشرى دست مى یابند، جامعه اى که در آن آزادى، برابرى و برادرى حاکم است. نویسنده در پایان مقاله با اشاره به ضعفهاى توسعه اقتصادى، طرح گفتگوى تمدنها را نیز بى ثمر مى داند.متن
فرهنگ و مطالعات اجتماعی
«وحدت همه موجودات» یک دستگاه ایدئولوژى فلسفى و نیز یک ایدئولوژى ساخت اجتماعى است که بر پیوند و یکپارچگى و تأثیر متقابل همه موجودات هستى تأکید مى کند. بر این اساس، جامعه انسانى به مثابه تافته جدا بافته نیست; بلکه باید از طریق ایده وحدت همه موجودات، جامعه انسانى را درک کنیم و سپس آن را بسازیم. اما وحدت بشرى یک مفهوم ارزشى است که در عین حال معیار ساخت جامعه انسانى نیز هست; یعنى باید اصل وحدت بشر و اصل وحدت همه موجودات را به عنوان معیار ساختن جامعه انسانى ملحوظ کنیم. وحدت بشر و خدا، هم یک قلمرو روحى و هم یک اصل مبنایى براى تفسیر جامعه انسانى و نیز ایجاد آن است; یعنى جوامع انسانى را باید در ارتقاى روحى هستى (امر قدسى) تفسیر کنیم و وحدت بشر و خدا را به عنوان یک اصل مبنایى براى ایجاد جوامع بشرى در نظر بگیریم.
التزام و اعتقاد به وحدتهاى یادشده، چهار اصل و مفهوم متعالى را به شرح ذیل به دنبال دارد:
1. هستى متعالى (کیهان کبیر، هستى برتر، اَبَر هستى):
همه موجودات عالم، از جماد گرفته تا نبات و حیوان و انسان، اعضاى یک خانواده اند، خانواده اى برتر و بزرگتر به نام «جهان هستى» (هستى برتر) که سرنوشت همه آنها را به هم پیوند زده است; از این رو هر شخص باید به طور آگاهانه خود را در این هستى متعالى جاى دهد تا خود را درک کند و بر خود چیره گردد;
2. جامعه متعالى:
انسانها با هر ملت، نژاد، زبان و... یک خانواده بزرگ انسانى را تشکیل مى دهند که سرنوشت و خیر و صلاحشان شدیداً به یکدیگر پیوند خورده است. این جامعه متوالى نه یک جامعه بین المللى (مثل سازمان ملل متحد) است و نه مستلزم این است که انسانها کشور یا ملت خود را نفى کنند; بلکه برعکس، اقتضاى توجه به مفهوم جامعه متعالى آن است که مردم مدل آن را به عنوان راهنما در ساخت جوامع کوچکتر در نظر بگیرند.
3) فرهنگ متعالى:
لازمه جهان متعالى و جامعه متعالى، فرهنگ متعالى است; فرهنگى که فراتر از سطوح سه گانه فرهنگ (فرهنگ ادارى ـ حرفه اى، فرهنگ ملى، فرهنگ منطقه اى) است و فرهنگ همه انسانهاست. فرهنگهاى منطقه اى، ملى و حرفه اى که به نوبه خود براى یکپارچگى و بیدارى بشر ارزشمندند، تنها در پرتو فرهنگ متعالى و در قلمرو آن رشد و نمو مى کنند.
4) اندیشه متعالى (اندیشه برتر):
جهان، جامعه و فرهنگ متعالى، اندیشه متعالى را به دنبال دارد; اندیشه اى که در تبوتاب انسانیت و بشریت عام تکاپو مى کند. اساسى ترین و عامترین مشغله انسانها، همانا «انسانیت بشر» است و تنها راه خلاص شدن از همه تفرّقها و رنجها و بیمارى هاى انسانى این است که اصل پایه «انسانیت عام» را بنا نهیم و آن را به عنوان منشأ همه چیز و همه مفاهیم در نظر بگیریم. ناگفته نگذارم که انسانها و جوامع انسانى، بویژه فرمانروایان و اندیشمندان، به دلیل غفلت از حقایق و پیش فرضهاى یادشده، بخصوص انسانیت و بشریت عام، ناآگاهانه به گزینشهایى دست زدند که خانه آسایش، امنیت، رفاه و عزت و کرامت انسانى را هر روز ویرانتر ساخت. نظریه هاى معاصر «توسعه اقتصادى» و «گفتگوى تمدنها» نیز از این ضعف و کاستى مبرا نیستند. وقتى توسعه فقط مبتنى بر فعالیت اقتصادى باشد و سایر عوامل تمدن بشرى فراموش و رها شوند، جامعه از مسیر تمدن واقعى بشر دور مى شود، اگرچه ویژگى هاى ظاهرى تمدن بشرى را دارد.
در سالهاى اخیر موجى جهانى براى توسعه و ساخت جوامع متمدن از طریق گفتگوى بین تمدنها در دنیا ایجاد شده است. مسلماً این گزینش، متمدنانه تر از روشهاى پیشین از جمله تبعیض نژادى، جنگهاى ملى و انقلابهاى طبقاتى و... است. اما این به اصطلاح گفتگوها بدین معناست که شما مى گویید حق با خودتان است و دیگرى مى گوید حق با اوست و من هم مى گویم حق با من است. گرچه ملتهاى حوزه هاى تمدنى از این طریق به تفاهم بیشترى دست مى یابند، اما این گفتگوها و تفاهمها خیلى عمیق نیست. افزون بر آن، چون هر ملتى با پیشینه تمدنى خاص خود، خواه ناخواه شیوه تفکر و معیارهاى ارزشى خود را حفظ مى کند و وابسته به آن است، لذا حاصل این گفتگوها چیزى فراتر از مقایسه بین تمدنها نیست و تفاهم حاصل از آن هم چیزى بیشتر از نوعى آگاهى سطحى نمى باشد. از این رو است که ما مى گوییم این قبیل گفتگوها هم کمک بنیادى و سازنده اى به ایجاد یک جامعه واقعاً متمدن نمى کند و در یک کلام، گفتگوى تمدنها با یک مشکل اساسى مواجه است و آن عبارت است از فقدان یک پیش فرض، یعنى نبود دستگاهى مرجع به عنوان معیارى براى گفتگو و فقدان هدفى غایى که همه انسانها آن را پذیرفته باشند. به نظر ما این هدف باید «وحدت همه موجودات»، «وحدت بشرى» و «وحدت بشر با خدا» (امر قدسى) باشد. تمدنها در یک نگاه گذرا با هم متفاوت اند; اما در ژرف ترین بنیان همه آنها، یک ریشه مشترک و یک منبع بشرى وجود دارد که آنها را لایق وصف «تمدن» مى کند و به طور مشخص تر، تمدن بشرى وحدتى فراتر از همه اینهاست. این ریشه مشترک و منبع اصلى بر همان سه وحدت مبتنى است. تنها براساس این ریشه و بر مبناى این منبع مى توانیم به یک جامعه واقعاً متمدن و انسانى دست یابیم.
اشاره
1. دیدگاههاى آقاى هووا حاوى نکات ارزشمندى است که برگرفته از فرهنگ غنى مشرق زمین است. وحدت جهان هستى و جامعه بشرى و نیز ارتباط وثیق انسان با آفریدگار هستى از جمله مؤلفه هاى محورى ادیان الهى و تمدن شرقى است. در میان آثار متفکران و هنرمندان مشرق، کمتر اثرى را مى بینیم که تهى از این گونه مفاهیم و معارف باشد.
2. به نظر مى رسد برخورد هووا با نظریه «گفتگوى تمدنها» یک جانبه و غیرواقع بینانه است. اصولا نظریه گفتگوى تمدنها به دنبال ارایه پیش فرض و اصول مشترک معرفتى نیست; بلکه راهى منطقى و مسالمت آمیز براى دستیابى به اصول مشترک فرا روى انسانها و جوامع انسانى قرار مى دهد. همچنین اگر بپذیریم که گفتگوى تمدنها در تعامل و تبادل فرهنگى موفق نمى باشد، فرصت و مجالى براى ظهور و بروز جهانى اندیشه هاى آقاى هووا باقى نمى ماند و اصولا طرح اندیشه ها و دیدگاههاى بنیانى براى جهانیان لغو و بیهوده خواهد بود.
البته این سخن نویسنده کاملا درست است که اگر دستگاه مرجعى به عنوان معیار براى گفتگوى تمدنها وجود نداشته باشد، گفتگوى تمدنها براى حل مشکلات اساسى بشر مشکل گشایى نمى کند.
3. آنچه نویسنده به عنوان مبانى مشترک تمدن بشرى نقل کرده است، نسبت به مبانى تمدن سکولار غرب، پیشرفت قابل توجهى را نشان مى دهد، اما اولا، مبانى این نظریه (مثل وحدت انسانها و وحدت بشر و خدا) و مفاهیم ارائه شده (نظیر جامعه متعالى و فرهنگ متعالى) هیچ کدام به درستى تبیین نشده است و با این ابهام، طبیعى است که همگرایى میان انسانها و تمدنها ممکن نیست; ثانیاً نشان داده نشده است که چگونه مى توان جامعه متعالى و فرهنگ متعالى بهوجود آورد. پرسش امروز مؤمنان و مصلحان این است که چگونه مى توان واقعیت دنیاى جدید را به یک تمدن متعالى و انسانى نزدیک ساخت.
«وحدت همه موجودات» یک دستگاه ایدئولوژى فلسفى و نیز یک ایدئولوژى ساخت اجتماعى است که بر پیوند و یکپارچگى و تأثیر متقابل همه موجودات هستى تأکید مى کند. بر این اساس، جامعه انسانى به مثابه تافته جدا بافته نیست; بلکه باید از طریق ایده وحدت همه موجودات، جامعه انسانى را درک کنیم و سپس آن را بسازیم. اما وحدت بشرى یک مفهوم ارزشى است که در عین حال معیار ساخت جامعه انسانى نیز هست; یعنى باید اصل وحدت بشر و اصل وحدت همه موجودات را به عنوان معیار ساختن جامعه انسانى ملحوظ کنیم. وحدت بشر و خدا، هم یک قلمرو روحى و هم یک اصل مبنایى براى تفسیر جامعه انسانى و نیز ایجاد آن است; یعنى جوامع انسانى را باید در ارتقاى روحى هستى (امر قدسى) تفسیر کنیم و وحدت بشر و خدا را به عنوان یک اصل مبنایى براى ایجاد جوامع بشرى در نظر بگیریم.
التزام و اعتقاد به وحدتهاى یادشده، چهار اصل و مفهوم متعالى را به شرح ذیل به دنبال دارد:
1. هستى متعالى (کیهان کبیر، هستى برتر، اَبَر هستى):
همه موجودات عالم، از جماد گرفته تا نبات و حیوان و انسان، اعضاى یک خانواده اند، خانواده اى برتر و بزرگتر به نام «جهان هستى» (هستى برتر) که سرنوشت همه آنها را به هم پیوند زده است; از این رو هر شخص باید به طور آگاهانه خود را در این هستى متعالى جاى دهد تا خود را درک کند و بر خود چیره گردد;
2. جامعه متعالى:
انسانها با هر ملت، نژاد، زبان و... یک خانواده بزرگ انسانى را تشکیل مى دهند که سرنوشت و خیر و صلاحشان شدیداً به یکدیگر پیوند خورده است. این جامعه متوالى نه یک جامعه بین المللى (مثل سازمان ملل متحد) است و نه مستلزم این است که انسانها کشور یا ملت خود را نفى کنند; بلکه برعکس، اقتضاى توجه به مفهوم جامعه متعالى آن است که مردم مدل آن را به عنوان راهنما در ساخت جوامع کوچکتر در نظر بگیرند.
3) فرهنگ متعالى:
لازمه جهان متعالى و جامعه متعالى، فرهنگ متعالى است; فرهنگى که فراتر از سطوح سه گانه فرهنگ (فرهنگ ادارى ـ حرفه اى، فرهنگ ملى، فرهنگ منطقه اى) است و فرهنگ همه انسانهاست. فرهنگهاى منطقه اى، ملى و حرفه اى که به نوبه خود براى یکپارچگى و بیدارى بشر ارزشمندند، تنها در پرتو فرهنگ متعالى و در قلمرو آن رشد و نمو مى کنند.
4) اندیشه متعالى (اندیشه برتر):
جهان، جامعه و فرهنگ متعالى، اندیشه متعالى را به دنبال دارد; اندیشه اى که در تبوتاب انسانیت و بشریت عام تکاپو مى کند. اساسى ترین و عامترین مشغله انسانها، همانا «انسانیت بشر» است و تنها راه خلاص شدن از همه تفرّقها و رنجها و بیمارى هاى انسانى این است که اصل پایه «انسانیت عام» را بنا نهیم و آن را به عنوان منشأ همه چیز و همه مفاهیم در نظر بگیریم. ناگفته نگذارم که انسانها و جوامع انسانى، بویژه فرمانروایان و اندیشمندان، به دلیل غفلت از حقایق و پیش فرضهاى یادشده، بخصوص انسانیت و بشریت عام، ناآگاهانه به گزینشهایى دست زدند که خانه آسایش، امنیت، رفاه و عزت و کرامت انسانى را هر روز ویرانتر ساخت. نظریه هاى معاصر «توسعه اقتصادى» و «گفتگوى تمدنها» نیز از این ضعف و کاستى مبرا نیستند. وقتى توسعه فقط مبتنى بر فعالیت اقتصادى باشد و سایر عوامل تمدن بشرى فراموش و رها شوند، جامعه از مسیر تمدن واقعى بشر دور مى شود، اگرچه ویژگى هاى ظاهرى تمدن بشرى را دارد.
در سالهاى اخیر موجى جهانى براى توسعه و ساخت جوامع متمدن از طریق گفتگوى بین تمدنها در دنیا ایجاد شده است. مسلماً این گزینش، متمدنانه تر از روشهاى پیشین از جمله تبعیض نژادى، جنگهاى ملى و انقلابهاى طبقاتى و... است. اما این به اصطلاح گفتگوها بدین معناست که شما مى گویید حق با خودتان است و دیگرى مى گوید حق با اوست و من هم مى گویم حق با من است. گرچه ملتهاى حوزه هاى تمدنى از این طریق به تفاهم بیشترى دست مى یابند، اما این گفتگوها و تفاهمها خیلى عمیق نیست. افزون بر آن، چون هر ملتى با پیشینه تمدنى خاص خود، خواه ناخواه شیوه تفکر و معیارهاى ارزشى خود را حفظ مى کند و وابسته به آن است، لذا حاصل این گفتگوها چیزى فراتر از مقایسه بین تمدنها نیست و تفاهم حاصل از آن هم چیزى بیشتر از نوعى آگاهى سطحى نمى باشد. از این رو است که ما مى گوییم این قبیل گفتگوها هم کمک بنیادى و سازنده اى به ایجاد یک جامعه واقعاً متمدن نمى کند و در یک کلام، گفتگوى تمدنها با یک مشکل اساسى مواجه است و آن عبارت است از فقدان یک پیش فرض، یعنى نبود دستگاهى مرجع به عنوان معیارى براى گفتگو و فقدان هدفى غایى که همه انسانها آن را پذیرفته باشند. به نظر ما این هدف باید «وحدت همه موجودات»، «وحدت بشرى» و «وحدت بشر با خدا» (امر قدسى) باشد. تمدنها در یک نگاه گذرا با هم متفاوت اند; اما در ژرف ترین بنیان همه آنها، یک ریشه مشترک و یک منبع بشرى وجود دارد که آنها را لایق وصف «تمدن» مى کند و به طور مشخص تر، تمدن بشرى وحدتى فراتر از همه اینهاست. این ریشه مشترک و منبع اصلى بر همان سه وحدت مبتنى است. تنها براساس این ریشه و بر مبناى این منبع مى توانیم به یک جامعه واقعاً متمدن و انسانى دست یابیم.
اشاره
1. دیدگاههاى آقاى هووا حاوى نکات ارزشمندى است که برگرفته از فرهنگ غنى مشرق زمین است. وحدت جهان هستى و جامعه بشرى و نیز ارتباط وثیق انسان با آفریدگار هستى از جمله مؤلفه هاى محورى ادیان الهى و تمدن شرقى است. در میان آثار متفکران و هنرمندان مشرق، کمتر اثرى را مى بینیم که تهى از این گونه مفاهیم و معارف باشد.
2. به نظر مى رسد برخورد هووا با نظریه «گفتگوى تمدنها» یک جانبه و غیرواقع بینانه است. اصولا نظریه گفتگوى تمدنها به دنبال ارایه پیش فرض و اصول مشترک معرفتى نیست; بلکه راهى منطقى و مسالمت آمیز براى دستیابى به اصول مشترک فرا روى انسانها و جوامع انسانى قرار مى دهد. همچنین اگر بپذیریم که گفتگوى تمدنها در تعامل و تبادل فرهنگى موفق نمى باشد، فرصت و مجالى براى ظهور و بروز جهانى اندیشه هاى آقاى هووا باقى نمى ماند و اصولا طرح اندیشه ها و دیدگاههاى بنیانى براى جهانیان لغو و بیهوده خواهد بود.
البته این سخن نویسنده کاملا درست است که اگر دستگاه مرجعى به عنوان معیار براى گفتگوى تمدنها وجود نداشته باشد، گفتگوى تمدنها براى حل مشکلات اساسى بشر مشکل گشایى نمى کند.
3. آنچه نویسنده به عنوان مبانى مشترک تمدن بشرى نقل کرده است، نسبت به مبانى تمدن سکولار غرب، پیشرفت قابل توجهى را نشان مى دهد، اما اولا، مبانى این نظریه (مثل وحدت انسانها و وحدت بشر و خدا) و مفاهیم ارائه شده (نظیر جامعه متعالى و فرهنگ متعالى) هیچ کدام به درستى تبیین نشده است و با این ابهام، طبیعى است که همگرایى میان انسانها و تمدنها ممکن نیست; ثانیاً نشان داده نشده است که چگونه مى توان جامعه متعالى و فرهنگ متعالى بهوجود آورد. پرسش امروز مؤمنان و مصلحان این است که چگونه مى توان واقعیت دنیاى جدید را به یک تمدن متعالى و انسانى نزدیک ساخت.