آزادی عادلانه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در این مقاله آزادى به «آزادى از» و «آزادى در» تقسیم شده است. نویسنده معتقد است این تعبیر ابداع خود ایشان و بیان دیگرى از آزادى مثبت و منفى است. نویسنده معتقد است که آزادى هاى به دست آمده در تاریخ مبارزات ایران همه از نوع «آزادى از» بوده است. در حالى که آنچه مهم است این است که این آزادى به «آزادى در» تبدیل شود و براى تحقق این امر باید آزادى را هدف دانست نه وسیله .
آزادى در یک تقسیم بندى کلان بر دو نوع است. آیزایا برلین مقاله مشهورى دارد با عنوان آزادى مثبت و آزادى منفى یا به تعبیرى که من به کار مى برم «آزادى از» و «آزادى در». تفکیک این دو گونه آزادى بسیار ضرورى است. «آزادى از» دایره اى بسیار گسترده دارد و شامل همه انواع آزادى ها مى شود. «آزادى از» یعنى آزادى از تمام موانعى که در پیش روى انسان است: آزادى از زندان، آزادى از شر بیگانگان، آزادى از شر سلطان; بلکه آزادى از رذایل اخلاقى نیز جزئى از این آزادى است. آدمیان وقتى با مفهوم آزادى رو به رو مى شوند در درجه اول آنچه مى فهمند و آنچه مى خواهند «آزادى از» است. در انقلاب اسلامى وقتى مى گفتیم «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» بیشتر مردم منظورشان از آزادى، آزادى از شرّ حکومت طاغوت و ظلمهایش بود. در عصر مشروطه نیز که مردم ما طالب آزادى بودند در واقع طالب «آزادى از» بودند.
بعد از آنکه «آزادى از» محقق شد نوبت به «آزادى در» مى رسد که همان آزادى مثبت است. آزادى مثبت یعنى آدمیان بتوانند ابراز وجود و اِعمال اراده و بذل سرمایه و طراحى و برنامه ریزى و سازندگى بکنند. در «آزادى از» راه مرا دیگرى معین مى کند; ولى در «آزادى در» راهم را خودم معین مى کنم. کسى که مانعى بر دست و پایش نیست لزوماً بهترین دونده جهان نخواهد بود. کسى که مانعى در راه تجارت او نیست لزوماً موفق ترین تاجر عالم نخواهد شد. لذا هم آزادى محرومان داریم و هم آزادى توانگران. آزادى محرومان «آزادى از» است آزادى توانگران «آزادى در» است. اگر آزادى منفى که اولین مرحله از آزادى خواهى است با آزادى مثبت تکمیل نشود، ناتمام و ناکام خواهد ماند و به فساد منتهى خواهد شد. صرف «آزادى از» راه را نشان نمى دهد و به کسى فرهنگ و توانگرى نمى بخشد. «آزادى از» فقط رفع مانع است. رفع مانع لازم است اما کافى نیست. اوّل باید تخلیه کرد و بعد تحلیه. صِرف زدودن رذایل اخلاقى کافى نیست; باید لوح نفس را به فضایل آراست.
ما در چند دهه گذشته بر غناى فرهنگى تأکید نکرده ایم; لذا همیشه وقتى آزادى را به دست آورده ایم آن را خرج نزاعهاى بى حاصل کرده ایم و به سرعت آن را از دست داده ایم. در مشروطیت، نهضت مقاومت ملى، آزادیخواهى هاى دوران دکتر مصدق و نیز در انقلاب اسلامى این تجربه را داشته ایم. در همه این موارد آزادى هاى به دست آمده که آزادى هاى منفى بود باید در اثر راهنمایى پیشروان فکرى بدل به «آزادى در» مى شد و توانگرى هاى فرهنگى چندان فربه مى شدند که جا را براى خود بیشتر و بیشتر باز مى کردند; ولى چنان چیزى اتفاق نیفتاد و حسن استفاده از آزادى صورت نگرفت.
آزادى یک هدف است; نه وسیله. مخالفان آزادى براى کوچک کردن و تخفیف آزادى و براى آنکه آن را چون موم به دست بگیرند آزادى را وسیله مى نامند، در حالى که آزادى یکى از حقوق آدمیان است و محقق کردن حقوق عین اشباع وجود آدمى است. همین که شما نام وسیله بر چیزى مى گذارید به این معناست که تعریف و کاربرد آن منوط به هدف است و اگر وسیله رقیبى یافت شد مى توان آن را کنار گذاشت. اما وقتى چیزى براى خود موضوعیت و ارزش داشت البته حکم و نقش و اهمیت دیگرى پیدا مى کند. آزادى چون وسیله را پیش مى کشند تا آزادى چون حق و آزادى چون هدف را متروک و مغفول بنهند. اخلاق جدید به ما مى گوید آزادى یک حق است و باید آن را ادا کرد. وقتى آزادى یک حق باشد، بلافاصله پاى حقوق دیگر آدمیان و لذا پاى عدالت در میان مى آید و از اینجاست که پیوند آزادى با عدالت آشکار مى شود. تأمین آزادى زیرمجموعه عدالت قرار مى گیرد. یک حاکم یا یک مدیر اگر بخواهد آزادى عادلانه باشد باید آزادى زیردستان خود را تأمین کند. گاه در کشور ما تقابل موهومى میان آزادى و عدالت مى افکنند و مى گویند اگر بر عدالت زیاد تأکید کنیم آزادى از دست مى رود و اگر بر آزادى زیاد تأکید کنیم عدالت از دست مى رود. گویى این دو غیر قابل جمعند. با توضیحى که عرض کردم حداقل مفهوماً و به لحاظ تئوریک مى توان این دو را باهم جمع کرد. عدالت مفهوم جامعتر و وسیعترى است که آزادى را هم در بطن خود دارد. شما براى اینکه به همه حقوق آدمیان وفا کنید باید آزادى را هم در اختیار آنها بگذارید. نمى توانید و حق ندارید این حق را از آنها سلب کنید. پس آزادى در دل عدالت جا مى گیرد و بدون آزادى عدالتى محقق نمى شود. جامعه غیر آزاد جامعه غیر عادلانه هم هست. در اینجا عدالت و آزادى اصلا وسیله نیستند. تحقق عدالت یک هدف است که آزادى را هم محقق مى کند. به بهانه تأکید بر عدالت نمى توان آزادى یک قوم را محدود کرد. نمى شود گفت ما دست و دهان شما را مى بندیم چون مى خواهیم عدالت را مستقر کنیم. این از بدترین بهانه ها براى تحدید آزادى است. هر انسانى به دلیل آنکه هست حق بودن و زندگى کردن دارد. هیچکس حق ندارد حیات او را سلب کند. همچنین هر انسانى حق دارد شریف و آبرومند زندگى کند این یک حق است و دیگران نباید بپرسند آبرو را براى چه مى خواهى. نفس زندگى محترمانه و شرافتمندانه مطلوب است، همچنانکه آدمى حق دارد زنده باشد
بى آنکه بپرسیم با زندگى خود چه مى خواهد بکند. حتى اگر کسى عاطل و باطل در گوشه اى بیفتد، باز حق دارد زنده باشد و نباید گفت زنده بودن براى انجام کارى یا براى رسیدن به کمالى است. آیا اگر کسى نخواهد به کمالى برسد حق ندارد زنده باشد؟ آزاد بودن هم مثل زنده بودن است. مثل آبرومند زیستن است. بدون تحقق آزادى عدالت هم تحقق پیدا نمى کند.
«آنچه بر نفس خویش نپسندى نیز بر نفس دیگرى نپسند». این سخن را در انجیل، تورات، نهج البلاغه، کلمات بزرگان و حتى در ضرب المثل هاى عامیانه نیز مى بینید. دوست ندارى آزادى ات را بگیرند تو هم آزادى دیگران را نگیر و هکذا. این معیار براى هر انسان منصف و با وجدان، معیارى عملى، غیر قابل تأویل و ملموس است که مى تواند حداقل عدالت را محقق کند. حد آزادى نیز در همین جا معلوم مى شود. همین دستورالعمل روش جمع آزادى و عدالت و نیل به آزادى عادلانه را مى آموزد.
اشاره
1. آنچه را نویسنده از مصادیق «آزادى در» مى شمارند آزادى نیست; بلکه فعالیت هاى مثبتى است که در فضاى آزاد صورت مى گیرد. ما باید آزاد باشیم تا بتوانیم تجارت کنیم، تحصیل کنیم، مسافرت کنیم; ولى خود تجارت و تحصیل و سفر یا قدرت و امکان انجام آنها آزادى نیست; بلکه امورى است که پس از تحقق آزادى تکوّن پیدا مى کند. هیچکس به خود فعالیت هایى که در فضاى آزاد صورت مى گیرد آزادى نمى گوید; بلکه برخوردارى از آزادى است. البته نامگذارى و جعل اصطلاح آزاد است; ولى اگر قرار باشد با ضابطه سخن بگوییم و به معانى الفاظ توجه کنیم، درمى یابیم که «آزادى» و «بهره بردارى از آزادى» با هم تفاوت دارند; اوّلى ظرف و دومى مظروف است; اوّلى باز بودن مسیر و دومى قدرت بر سیر یا خود سیر است.
2. نویسنده حد آزادى را سلب آزادى دیگران مى داند و به همین اکتفا مى کند; در حالى که این مقدار را همه لیبرالهاى دنیا پذیرفته اند. از ایشان به عنوان یک روشنفکر مسلمان انتظار مى رفت که به این پرسش پاسخ گویند که آیا غیر از این قید که همه آن را پذیرفته اند، مصالح واقعى فرد یا جامعه نیز مى تواند آزادى را محدود کند؟ اگر فقط به این اکتفا کنیم که در برخوردارى از آزادى، مزاحم آزادى دیگران نباشیم نتیجه این مى شود که همگان در اشباع هر چه بیشتر قوه شهویه و غضبیه آزاد باشند و فقط باید از اصطکاک با آزادى دیگران پرهیز کنند. بنابراین خودکشى و مصرف مشروبات الکلى، اگر در حدى نباشد که موجب بدمستى و آزار دیگران باشد، آزاد خواهد بود.
3. این مطلب که آزادى هدف و مطلوب بالذات باشد، چیزى است که آیزایا برلین آن را به میل منتسب مى کند ولى این دیدگاه از سوى بسیارى از صاحبنظران باطل شناخته مى شود:
به گفته تیلور لیبرالها مدعى آن اند که آزادى ذاتاً ارزشمند است و مى باید فى نفسه به خاطر خود آن تعقیب شود. تیلور این مطلب را به عنوان ادعایى تهى رد مى کند. در عوض وى معتقد است که به هر حال باید برنامه ارزشمندى براى پیگیرى و کارى براى انجام وجود داشته باشد. اما دغدغه آزادى در لیبرالیزم جاى این کارها را نمى گیرد. حتى بر عکس، دفاع لیبرالیزم از آزادى دقیقاً بر اهمیت این برنامه ها استوار است. لیبرالها نمى گویند چون آزادى ارزشمندترین چیز دنیاست ما باید آزادى انتخاب برنامه هایمان را فى نفسه به خاطر خود آزادى داشته باشیم; بلکه مى گویند برنامه ها و کارهاى ما مهمترین چیز در زندگى ما است و به علت همین اهمیت است که باید آزاد باشیم تا آن را تحقق بخشیم و در صورت کشف خطا در آنها تجدید نظر کنیم. آزادى انتخاب فى نفسه و به خاطر خود آن تعقیب نمى شود; بلکه به عنوان پیش شرط تعقیب آن برنامه ها که فى نفسه ارزشمندند پیگیرى مى شود.
ادعاى ارزش ذاتى آزادى ممکن است در ظاهر راه مؤثرى براى دفاع از طیف وسیعى از آزادى هاى لیبرالى به نظر آید، اما تبعات این ادعا حداقل از دو جهت مخالف استنباط ما از ارزشهاى زندگى است:
الف ) نتیجه اعتقاد به ارزش ذاتى آزادى انتخاب این است که ما هر چه بیشتر از توان انتخاب خود استفاده کنیم آزادتر هستیم و بنابر این زندگى ما ارزشمندتر است. اما این مطلب باطل و در واقع منحرف کننده است. این نتیجه سریعاً به این دیدگاه اگزیستانسیالیستى منتهى مى شود که هر روز که از خواب بیدار مى شویم تصمیم بگیریم که چگونه فردى باشیم. این کار از آن نظر منحرف کننده است که زندگى ارزشمند، مملوّ از تعهدات و ارتباطات است و اینهاست که به زندگى ما غنا و شخصیت مى بخشد. آنچه موجب مى شود آنها را جزو تعهدات خود بشماریم دقیقاً آن است که آنها از جمله امورى که هر روز مورد سؤال و تشکیک قرار دهیم نیستند. ما فکر نمى کنیم فردى که بیست مرتبه دست به ازدواج مى زند داراى زندگى ارزشمندترى از آن که انتخاب اول خود را مورد تردید قرار نمى دهد باشد. زندگى با انتخابهاى بیشتر در ازدواج حتى اگر همه شرایط دیگر هم یکسان باشد بهتر از زندگى با انتخابهاى کمتر در چنین امرى نیست.
ب ) اعتقاد به ارزش ذاتى آزادى به معناى آن است که ارزش مورد نظر در اعمال ما ارزش درونى فعالیت ما نیست; بلکه آزادى است. کارول گولد با تصدیق این نکته مى گوید: ما در حالى که ظاهراً به خاطر مقاصد درونى هر برنامه خاصى به انجام آن مبادرت مى کنیم، اما هدف غائى هر فعالیت واقعاً آزادانه، خود آزادى فى نفسه است; در نتیجه آزادى نه تنها امرى است که ارزش مى آفریند، بلکه چیزى است که همه ارزشهاى دیگر به خاطر آن پیگیرى مى شوند و بنابر این چیزى است که همه آن ارزشها با توجه به آن ارزشمند مى شوند(گولد 1987، ص 118).
اما این حرف باطل است. اولا همانطور که تیلور توجه نموده است، دعوت مردم به آزادانه عمل کردن، به آنها نمى گوید که چه اعمال خاصى ارزش انجام دارند. حتى اگر این راهنمایى تعیین کننده و قطعى را نیز ارائه نماید، باز هم دیدگاهى نادرست از انگیزه هاى ما را ارائه مى دهد. مثلا من اگر کتاب مى نویسم انگیزه من آزاد بودن نیست; بلکه گفتن مطالبى است که ارزش گفتن دارند. در واقع اگر مقصود من گفتن چیزى نباشد و این کار فقط راهى براى آزادى من باشد، در آن صورت نوشتن من رضایتبخش نخواهد بود; در نتیجه آنچه که مى نویسم و نحوه نوشتن من نتیجه انتخابهاى اعتبارى و نهایتاً نارضایتبخش است. اما اگر نوشتن ذاتاً ارزشمند باشد در آن صورت باید مراقب باشم که چه مى گویم و باید معتقد باشم که نوشتن به خاطر خود آن ارزشمند است. اگر بخواهیم ارزش مورد نظر مردم را در برنامه هایشان درک کنیم باید به اهداف درونى آن برنامه ها توجه کنیم. من نوشتن را به خاطر آزادى خود انجام نمى دهم; بلکه کاملا برعکس، نوشتن را به خاطر خود آن انجام مى دهم; زیرا مطالبى وجود دارد که ارزش نوشتن و گفتن دارند و آزادى از آن جهت ارزشمند است که به من اجازه گفتن و نوشتن آنها را مى دهد.
بهترین دفاع از آزادى هاى فردى لزوماً دفاع مستقیم از آن نیست; بلکه دفاعى است که با استنباط متفکرانه مردم از ارزش زندگى شان سازگار باشد. و اگر به ارزش آزادى از این منظر نگاه کنیم، در آن صورت پى مى بریم که آزادى ضمن آنکه محور زندگى ارزشمند است، ارزش محورى مورد تعقیب در آن نیست.
4. اشکال دیگر نویسنده این است که آزادى را اعظم نوامیس مى داند. ایشان در مقاله «آزادى چون روش» صریحاً مى گوید: «در زمره حقوق نقض ناپذیر و سلب ناپذیر آدمى، آزادى برترین حق و اعظم نوامیس است». لازمه اینکه حقى، اعظم حقوق و از آن بالاتر اعظم نوامیس باشد این است که در تعارض با حقوق دیگر همواره مقدم باشد; یعنى هیچ حقى در عرض آن قرار نگیرد و نتواند از تقدم آن بکاهد. به بیان دیگر، در تعارض آزادى با دین یا قانون، همواره باید جانب آزادى را مقدم داشت. مثلا چون حجاب با آزادى تا حدى منافات دارد باید آزادى را مقدم داشت; زیرا بنابر ادعاى شما اعظم نوامیس است.
اما از دیدگاه یک روشنفکر مسلمان، اعظم نوامیس دین است; چرا که در قرآن توصیه شده است از مال و جان و آبروى خود در راه دین بگذرید; نه بر عکس.
آزادى در یک تقسیم بندى کلان بر دو نوع است. آیزایا برلین مقاله مشهورى دارد با عنوان آزادى مثبت و آزادى منفى یا به تعبیرى که من به کار مى برم «آزادى از» و «آزادى در». تفکیک این دو گونه آزادى بسیار ضرورى است. «آزادى از» دایره اى بسیار گسترده دارد و شامل همه انواع آزادى ها مى شود. «آزادى از» یعنى آزادى از تمام موانعى که در پیش روى انسان است: آزادى از زندان، آزادى از شر بیگانگان، آزادى از شر سلطان; بلکه آزادى از رذایل اخلاقى نیز جزئى از این آزادى است. آدمیان وقتى با مفهوم آزادى رو به رو مى شوند در درجه اول آنچه مى فهمند و آنچه مى خواهند «آزادى از» است. در انقلاب اسلامى وقتى مى گفتیم «استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى» بیشتر مردم منظورشان از آزادى، آزادى از شرّ حکومت طاغوت و ظلمهایش بود. در عصر مشروطه نیز که مردم ما طالب آزادى بودند در واقع طالب «آزادى از» بودند.
بعد از آنکه «آزادى از» محقق شد نوبت به «آزادى در» مى رسد که همان آزادى مثبت است. آزادى مثبت یعنى آدمیان بتوانند ابراز وجود و اِعمال اراده و بذل سرمایه و طراحى و برنامه ریزى و سازندگى بکنند. در «آزادى از» راه مرا دیگرى معین مى کند; ولى در «آزادى در» راهم را خودم معین مى کنم. کسى که مانعى بر دست و پایش نیست لزوماً بهترین دونده جهان نخواهد بود. کسى که مانعى در راه تجارت او نیست لزوماً موفق ترین تاجر عالم نخواهد شد. لذا هم آزادى محرومان داریم و هم آزادى توانگران. آزادى محرومان «آزادى از» است آزادى توانگران «آزادى در» است. اگر آزادى منفى که اولین مرحله از آزادى خواهى است با آزادى مثبت تکمیل نشود، ناتمام و ناکام خواهد ماند و به فساد منتهى خواهد شد. صرف «آزادى از» راه را نشان نمى دهد و به کسى فرهنگ و توانگرى نمى بخشد. «آزادى از» فقط رفع مانع است. رفع مانع لازم است اما کافى نیست. اوّل باید تخلیه کرد و بعد تحلیه. صِرف زدودن رذایل اخلاقى کافى نیست; باید لوح نفس را به فضایل آراست.
ما در چند دهه گذشته بر غناى فرهنگى تأکید نکرده ایم; لذا همیشه وقتى آزادى را به دست آورده ایم آن را خرج نزاعهاى بى حاصل کرده ایم و به سرعت آن را از دست داده ایم. در مشروطیت، نهضت مقاومت ملى، آزادیخواهى هاى دوران دکتر مصدق و نیز در انقلاب اسلامى این تجربه را داشته ایم. در همه این موارد آزادى هاى به دست آمده که آزادى هاى منفى بود باید در اثر راهنمایى پیشروان فکرى بدل به «آزادى در» مى شد و توانگرى هاى فرهنگى چندان فربه مى شدند که جا را براى خود بیشتر و بیشتر باز مى کردند; ولى چنان چیزى اتفاق نیفتاد و حسن استفاده از آزادى صورت نگرفت.
آزادى یک هدف است; نه وسیله. مخالفان آزادى براى کوچک کردن و تخفیف آزادى و براى آنکه آن را چون موم به دست بگیرند آزادى را وسیله مى نامند، در حالى که آزادى یکى از حقوق آدمیان است و محقق کردن حقوق عین اشباع وجود آدمى است. همین که شما نام وسیله بر چیزى مى گذارید به این معناست که تعریف و کاربرد آن منوط به هدف است و اگر وسیله رقیبى یافت شد مى توان آن را کنار گذاشت. اما وقتى چیزى براى خود موضوعیت و ارزش داشت البته حکم و نقش و اهمیت دیگرى پیدا مى کند. آزادى چون وسیله را پیش مى کشند تا آزادى چون حق و آزادى چون هدف را متروک و مغفول بنهند. اخلاق جدید به ما مى گوید آزادى یک حق است و باید آن را ادا کرد. وقتى آزادى یک حق باشد، بلافاصله پاى حقوق دیگر آدمیان و لذا پاى عدالت در میان مى آید و از اینجاست که پیوند آزادى با عدالت آشکار مى شود. تأمین آزادى زیرمجموعه عدالت قرار مى گیرد. یک حاکم یا یک مدیر اگر بخواهد آزادى عادلانه باشد باید آزادى زیردستان خود را تأمین کند. گاه در کشور ما تقابل موهومى میان آزادى و عدالت مى افکنند و مى گویند اگر بر عدالت زیاد تأکید کنیم آزادى از دست مى رود و اگر بر آزادى زیاد تأکید کنیم عدالت از دست مى رود. گویى این دو غیر قابل جمعند. با توضیحى که عرض کردم حداقل مفهوماً و به لحاظ تئوریک مى توان این دو را باهم جمع کرد. عدالت مفهوم جامعتر و وسیعترى است که آزادى را هم در بطن خود دارد. شما براى اینکه به همه حقوق آدمیان وفا کنید باید آزادى را هم در اختیار آنها بگذارید. نمى توانید و حق ندارید این حق را از آنها سلب کنید. پس آزادى در دل عدالت جا مى گیرد و بدون آزادى عدالتى محقق نمى شود. جامعه غیر آزاد جامعه غیر عادلانه هم هست. در اینجا عدالت و آزادى اصلا وسیله نیستند. تحقق عدالت یک هدف است که آزادى را هم محقق مى کند. به بهانه تأکید بر عدالت نمى توان آزادى یک قوم را محدود کرد. نمى شود گفت ما دست و دهان شما را مى بندیم چون مى خواهیم عدالت را مستقر کنیم. این از بدترین بهانه ها براى تحدید آزادى است. هر انسانى به دلیل آنکه هست حق بودن و زندگى کردن دارد. هیچکس حق ندارد حیات او را سلب کند. همچنین هر انسانى حق دارد شریف و آبرومند زندگى کند این یک حق است و دیگران نباید بپرسند آبرو را براى چه مى خواهى. نفس زندگى محترمانه و شرافتمندانه مطلوب است، همچنانکه آدمى حق دارد زنده باشد
بى آنکه بپرسیم با زندگى خود چه مى خواهد بکند. حتى اگر کسى عاطل و باطل در گوشه اى بیفتد، باز حق دارد زنده باشد و نباید گفت زنده بودن براى انجام کارى یا براى رسیدن به کمالى است. آیا اگر کسى نخواهد به کمالى برسد حق ندارد زنده باشد؟ آزاد بودن هم مثل زنده بودن است. مثل آبرومند زیستن است. بدون تحقق آزادى عدالت هم تحقق پیدا نمى کند.
«آنچه بر نفس خویش نپسندى نیز بر نفس دیگرى نپسند». این سخن را در انجیل، تورات، نهج البلاغه، کلمات بزرگان و حتى در ضرب المثل هاى عامیانه نیز مى بینید. دوست ندارى آزادى ات را بگیرند تو هم آزادى دیگران را نگیر و هکذا. این معیار براى هر انسان منصف و با وجدان، معیارى عملى، غیر قابل تأویل و ملموس است که مى تواند حداقل عدالت را محقق کند. حد آزادى نیز در همین جا معلوم مى شود. همین دستورالعمل روش جمع آزادى و عدالت و نیل به آزادى عادلانه را مى آموزد.
اشاره
1. آنچه را نویسنده از مصادیق «آزادى در» مى شمارند آزادى نیست; بلکه فعالیت هاى مثبتى است که در فضاى آزاد صورت مى گیرد. ما باید آزاد باشیم تا بتوانیم تجارت کنیم، تحصیل کنیم، مسافرت کنیم; ولى خود تجارت و تحصیل و سفر یا قدرت و امکان انجام آنها آزادى نیست; بلکه امورى است که پس از تحقق آزادى تکوّن پیدا مى کند. هیچکس به خود فعالیت هایى که در فضاى آزاد صورت مى گیرد آزادى نمى گوید; بلکه برخوردارى از آزادى است. البته نامگذارى و جعل اصطلاح آزاد است; ولى اگر قرار باشد با ضابطه سخن بگوییم و به معانى الفاظ توجه کنیم، درمى یابیم که «آزادى» و «بهره بردارى از آزادى» با هم تفاوت دارند; اوّلى ظرف و دومى مظروف است; اوّلى باز بودن مسیر و دومى قدرت بر سیر یا خود سیر است.
2. نویسنده حد آزادى را سلب آزادى دیگران مى داند و به همین اکتفا مى کند; در حالى که این مقدار را همه لیبرالهاى دنیا پذیرفته اند. از ایشان به عنوان یک روشنفکر مسلمان انتظار مى رفت که به این پرسش پاسخ گویند که آیا غیر از این قید که همه آن را پذیرفته اند، مصالح واقعى فرد یا جامعه نیز مى تواند آزادى را محدود کند؟ اگر فقط به این اکتفا کنیم که در برخوردارى از آزادى، مزاحم آزادى دیگران نباشیم نتیجه این مى شود که همگان در اشباع هر چه بیشتر قوه شهویه و غضبیه آزاد باشند و فقط باید از اصطکاک با آزادى دیگران پرهیز کنند. بنابراین خودکشى و مصرف مشروبات الکلى، اگر در حدى نباشد که موجب بدمستى و آزار دیگران باشد، آزاد خواهد بود.
3. این مطلب که آزادى هدف و مطلوب بالذات باشد، چیزى است که آیزایا برلین آن را به میل منتسب مى کند ولى این دیدگاه از سوى بسیارى از صاحبنظران باطل شناخته مى شود:
به گفته تیلور لیبرالها مدعى آن اند که آزادى ذاتاً ارزشمند است و مى باید فى نفسه به خاطر خود آن تعقیب شود. تیلور این مطلب را به عنوان ادعایى تهى رد مى کند. در عوض وى معتقد است که به هر حال باید برنامه ارزشمندى براى پیگیرى و کارى براى انجام وجود داشته باشد. اما دغدغه آزادى در لیبرالیزم جاى این کارها را نمى گیرد. حتى بر عکس، دفاع لیبرالیزم از آزادى دقیقاً بر اهمیت این برنامه ها استوار است. لیبرالها نمى گویند چون آزادى ارزشمندترین چیز دنیاست ما باید آزادى انتخاب برنامه هایمان را فى نفسه به خاطر خود آزادى داشته باشیم; بلکه مى گویند برنامه ها و کارهاى ما مهمترین چیز در زندگى ما است و به علت همین اهمیت است که باید آزاد باشیم تا آن را تحقق بخشیم و در صورت کشف خطا در آنها تجدید نظر کنیم. آزادى انتخاب فى نفسه و به خاطر خود آن تعقیب نمى شود; بلکه به عنوان پیش شرط تعقیب آن برنامه ها که فى نفسه ارزشمندند پیگیرى مى شود.
ادعاى ارزش ذاتى آزادى ممکن است در ظاهر راه مؤثرى براى دفاع از طیف وسیعى از آزادى هاى لیبرالى به نظر آید، اما تبعات این ادعا حداقل از دو جهت مخالف استنباط ما از ارزشهاى زندگى است:
الف ) نتیجه اعتقاد به ارزش ذاتى آزادى انتخاب این است که ما هر چه بیشتر از توان انتخاب خود استفاده کنیم آزادتر هستیم و بنابر این زندگى ما ارزشمندتر است. اما این مطلب باطل و در واقع منحرف کننده است. این نتیجه سریعاً به این دیدگاه اگزیستانسیالیستى منتهى مى شود که هر روز که از خواب بیدار مى شویم تصمیم بگیریم که چگونه فردى باشیم. این کار از آن نظر منحرف کننده است که زندگى ارزشمند، مملوّ از تعهدات و ارتباطات است و اینهاست که به زندگى ما غنا و شخصیت مى بخشد. آنچه موجب مى شود آنها را جزو تعهدات خود بشماریم دقیقاً آن است که آنها از جمله امورى که هر روز مورد سؤال و تشکیک قرار دهیم نیستند. ما فکر نمى کنیم فردى که بیست مرتبه دست به ازدواج مى زند داراى زندگى ارزشمندترى از آن که انتخاب اول خود را مورد تردید قرار نمى دهد باشد. زندگى با انتخابهاى بیشتر در ازدواج حتى اگر همه شرایط دیگر هم یکسان باشد بهتر از زندگى با انتخابهاى کمتر در چنین امرى نیست.
ب ) اعتقاد به ارزش ذاتى آزادى به معناى آن است که ارزش مورد نظر در اعمال ما ارزش درونى فعالیت ما نیست; بلکه آزادى است. کارول گولد با تصدیق این نکته مى گوید: ما در حالى که ظاهراً به خاطر مقاصد درونى هر برنامه خاصى به انجام آن مبادرت مى کنیم، اما هدف غائى هر فعالیت واقعاً آزادانه، خود آزادى فى نفسه است; در نتیجه آزادى نه تنها امرى است که ارزش مى آفریند، بلکه چیزى است که همه ارزشهاى دیگر به خاطر آن پیگیرى مى شوند و بنابر این چیزى است که همه آن ارزشها با توجه به آن ارزشمند مى شوند(گولد 1987، ص 118).
اما این حرف باطل است. اولا همانطور که تیلور توجه نموده است، دعوت مردم به آزادانه عمل کردن، به آنها نمى گوید که چه اعمال خاصى ارزش انجام دارند. حتى اگر این راهنمایى تعیین کننده و قطعى را نیز ارائه نماید، باز هم دیدگاهى نادرست از انگیزه هاى ما را ارائه مى دهد. مثلا من اگر کتاب مى نویسم انگیزه من آزاد بودن نیست; بلکه گفتن مطالبى است که ارزش گفتن دارند. در واقع اگر مقصود من گفتن چیزى نباشد و این کار فقط راهى براى آزادى من باشد، در آن صورت نوشتن من رضایتبخش نخواهد بود; در نتیجه آنچه که مى نویسم و نحوه نوشتن من نتیجه انتخابهاى اعتبارى و نهایتاً نارضایتبخش است. اما اگر نوشتن ذاتاً ارزشمند باشد در آن صورت باید مراقب باشم که چه مى گویم و باید معتقد باشم که نوشتن به خاطر خود آن ارزشمند است. اگر بخواهیم ارزش مورد نظر مردم را در برنامه هایشان درک کنیم باید به اهداف درونى آن برنامه ها توجه کنیم. من نوشتن را به خاطر آزادى خود انجام نمى دهم; بلکه کاملا برعکس، نوشتن را به خاطر خود آن انجام مى دهم; زیرا مطالبى وجود دارد که ارزش نوشتن و گفتن دارند و آزادى از آن جهت ارزشمند است که به من اجازه گفتن و نوشتن آنها را مى دهد.
بهترین دفاع از آزادى هاى فردى لزوماً دفاع مستقیم از آن نیست; بلکه دفاعى است که با استنباط متفکرانه مردم از ارزش زندگى شان سازگار باشد. و اگر به ارزش آزادى از این منظر نگاه کنیم، در آن صورت پى مى بریم که آزادى ضمن آنکه محور زندگى ارزشمند است، ارزش محورى مورد تعقیب در آن نیست.
4. اشکال دیگر نویسنده این است که آزادى را اعظم نوامیس مى داند. ایشان در مقاله «آزادى چون روش» صریحاً مى گوید: «در زمره حقوق نقض ناپذیر و سلب ناپذیر آدمى، آزادى برترین حق و اعظم نوامیس است». لازمه اینکه حقى، اعظم حقوق و از آن بالاتر اعظم نوامیس باشد این است که در تعارض با حقوق دیگر همواره مقدم باشد; یعنى هیچ حقى در عرض آن قرار نگیرد و نتواند از تقدم آن بکاهد. به بیان دیگر، در تعارض آزادى با دین یا قانون، همواره باید جانب آزادى را مقدم داشت. مثلا چون حجاب با آزادى تا حدى منافات دارد باید آزادى را مقدم داشت; زیرا بنابر ادعاى شما اعظم نوامیس است.
اما از دیدگاه یک روشنفکر مسلمان، اعظم نوامیس دین است; چرا که در قرآن توصیه شده است از مال و جان و آبروى خود در راه دین بگذرید; نه بر عکس.