آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

نویسنده براى بررسى معناى اصلاح گرى در دین، بررسى معناى دین را اساسى مى داند و پس از ذکر سه معنا براى دین (و از جمله اسلام) به بیان معناى اصلاح گرى در هر یک از سه معنا مى پردازد. ایشان دین 1 را متون مقدس معرفى مى کند و شرحها و رسائل درباره آنها را دین 2 و تحقق خارجى دین 1 و 2 را دین 3 به شمار مى آورد. از نظر ایشان دیندار تنها موظف به دفاع از دین 1 است و میان دینهاى سه گانه در عین ارتباط، تفاوتهایى وجود دارد و به ترتیب دین 3 از دین 2 و دین 2 از دین 1 فاسدتر است.
براى کاوش و بررسى نسبت آراى مرحوم مطهرى با اصلاحات دینى توضیح مقدمه اى لازم است که شاید موجب گردد به ذى المقدمه زیاد پرداخته نشود. مرحوم مطهرى در کتاب اسلام و مقتضیات زمان، در باب دین تمثیل خوبى به کار مى برد. مى فرماید: دین همانند آبى است که از چشمه هایى مى جوشد و هرچه این آب از سرچشمه خود دورتر مى شود، آلوده تر مى شود. در برابر این آلودگى دو راه حل پیش پاى ماست. یکى اینکه از آن آب کدر استفاده نکنیم، اما راه بهتر آنست که به تصفیه آن آب بپردازیم. مرحوم مطهرى معتقدند دستگاه تصفیه دین، عقل بشرى است.
این تمثیل مرحوم مطهرى گویاى دو نکته است: اول آنکه لااقل به نظر وى آلودگى دین اجتناب ناپذیر است و دوم آنکه مى توان آن را تصفیه، یعنى اصلاح کرد. تا اینجا مورد وفاق بسیارى از افراد است; اما بحث از آنجا به اختلاف مى رسد که کجاى دین فاسد شده است تا قابل اصلاح باشد؟ بحث من پاسخ به این پرسش است و چون اصلاح دین به هر نحو آن، از تلقى ما از اصل دین ناشى مى شود، لذا ابتدا تلقى خود را از دین عرضه مى کنم. من از واژه دین سه چیز را اراده مى کنم: دین 1، دین 2، دین 3 . این تقسیم بندى براى هر دینى از جمله اسلام صادق است. در بحث حاضر، تقسیم بندى من ناظر به اسلام است.
دین 1: در هر دین و مذهبى، سخن کس یا کسانى بى چون و چرا مورد قبول قرار مى گیرد; مانند پیامبر (نزد اهل سنت) و چهارده معصوم (نزد شیعیان) و اینان اشخاص غایب تاریخى هستند. مجموع سخنان این کس یا کسان در مجموعه هایى جمع مى آید که به آن «کتب مقدسه» گفته مى شود. بر این اساس، اسلام 1 عبارتست از قرآن و مجموعه احادیث معتبر و مسیحیت 1 مجموعه عهد عتیق و عهد جدید و بوداییت 1 هم عبارت است از متنِ ذمه پادا.
دین 2: دین 1 در طول تاریخ به شرح و تفسیر نیازمند است. دین 2 مجموعه آثار، رسایل، کتابها و مقالاتى است که متکلمان، علماى اخلاق، فقها، فیلسوفان، عارفان و سایر علماى دینى به رشته تحریر درآورده اند.
دین 3: تحقق خارجى دین 1 و دین 2، دین 3 را شکل مى دهد. دین 3 مجموعه افعالى است که پیروان دین در طول تاریخ انجام داده اند به اضافه آثار و نتایجى که از افعال دینداران در عرصه عینى و عملى ظهور پیدا کرده است.
سه نکته درباره سطوح دین:
نخست اینکه فقط دین 1 است که هر دیندار باید از آن جهت که دیندار است آن را قبول داشته باشد. من هیچ وظیفه اى براى دفاع از اسلام 2 و اسلام 3 ندارم.
نکته دوم: اگرچه میان اسلام 1 و 2 و 3 ارتباطهایى وجود دارد، اما جدایى ها و تفاوتهایى هم میان آنها هست. مثال ساده آن اینکه بخش قابل توجهى از ادبیات دینى ما، ادبیات شعرى و عرفان است. اما کیست که نداند اسلام با شعر و شاعرى مخالف بوده است و قرآن در چند مورد با شعر و شاعرى مخالفت صریح کرده است.
نکته سوم: اسلام 3 و به طور کلى دین 3، روى هم رفته فاسدتر از اسلام 2 است و به همین ترتیب اسلام 2 فاسدتر از اسلام 1 است و لذا نیاز به اصلاح گرى بیشترى دارد; لذا از کسى که قصد اصلاح گرى در دین دارد باید پرسید قصد اصلاح گرى در کدام سطح و کدام لایه دین را دارد؟ قصد من آنست که اصلاح گرى دین را در سطوح سه گانه آن ترسیم کنم.
اصلاح گرى سطوح سه گانه دین
اصلاح گرى در دین 1:
در دین 1 دو موضع براى اصلاح وجود دارد: نخست قداست متون مذهبى که على الظاهر ناشى از صاحبان آن متون است که خود فارغ از چون و چرا هستند. باید پرسید آیا تلقى ما از این کسان درست است یا نه؟ آیا تلقى ما از عصمت درست است یا نه؟ تلقى ما از علم غیب معصوم و یا از مفهوم ولایت تکوینى معصومین(علیهم السلام) درست است یا نه؟ موضع دیگر در دین 1 آن است که چون متون مقدس نهایتاً همانند متون تاریخى هستند، همان چون و چرایى که در مورد سایر متون تاریخى مى توان انجام داد، در مورد اصالت و اعتبار سند این متون مقدس هم از آن جهت که تاریخى اند مى توان اعمال کرد. به هر حال دومین موضع براى اصلاح گرى در دین 1، نقد تاریخى متنى و فرامتنى کتاب مقدس است.
اصلاح گرى در دین 2:
در دین 2 هم در دو موضع مى توان به اصلاح گرى و مداقه پرداخت. یکى اینکه آیا مفسران و شارحان دین، تلقى درستى از متون مقدس و معانى مندرج در آنها داشته اند یا نه؟ در موارد تعارض بین متون مقدس و حکم بیّن عقل، چه باید کرد و تلقى مفسران در این موارد چگونه بوده است؟ مورد دوم براى مداقه و اصلاح در دین 2 آن است که به پیش فرضهاى علمى، تاریخى و زبانى مفسران و شارحان دین توجه کنیم و نیز اینکه آیا این مفسران، همه واژه ها و مفاهیم دینى را ایضاح کرده اند؟ به نظر من یکى از ادلّه اصلى دورى عملى از دین نزد برخى از دین گریزان، مبهم ماندن و ایضاح نکردن مفاهیم دینى است. نکته دیگر براى اصلاح این سؤال است که آیا دین 2 از خصلت سازگارى (consistency) برخوردار است یا نه؟ به طور مثال در قرآن آمده است: «لیس للإنسان إلاّ ما سعى» یا «لها ما کسبت وعلیها ما اکتسبت». بر این اساس سود و زیان آدمى متوجه به عمل خود اوست. اما مى پرسم اگر اینطور است پس خیراتى که ما براى اموات انجام مى دهیم به چه معناست و چه سودى براى آنها دارد؟ مثال دیگر آنکه مى گوییم خداوند تغییرناپذیر است و از سوى دیگر هم مى گوییم که خداوند غضبناک و خشنود مى شود. مطلب دیگرى که در اسلام 2 باید به اصلاح گرى تن دهد این است که آیا در اسلام 2 چیزى که از جنس خرافه باشد راه پیدا کرده است یا نه؟ از ورود خرافات باید ممانعت کرد. در اینجا به طور استطرادى به مسأله روحانیان و عالمان مى پردازم. سؤال این است که چه پارادایم و چه الگویى بر روحانیان و عالمان دین حاکم است؟ به نظر من چهار پارادیم و چهار الگو قابل تصور است: 1. روحانیان که شارح و مفسر دین اند فقط پیام رسان هستند. 2. آنان حاکم هستند. 3. قاضى و داور مى باشند. 4. طبیب اند. در قرآن کریم در ذیل آیه «اتخذوا احبارهم ورهبانهم ارباباً من دون الله». حدیثى از امام محمد باقر(علیه السلام) نقل شده است که شخصى پرسید آیا واقعاً یهود و نصارا علماى خود را مى پرستیدند؟ حضرت مى فرماید: منظور آن است که ایشان با علما و روحانیان خود چنان رفتارى مى کردند که فقط با خداوند مى توان آن رفتار را داشت; یعنى فقط خدا را مى توان موجودى دانست که سخنش فوق چون و چرا باشد; در حالى که این قوم با علماى خود چنین معامله اى مى کردند. این تلقى از روحانیت که به نظر من روحانیت پرستى است به خودى خود یکى از مواضع اصلاح در دین 2 و اسلام 2 است. البته نقد روحانیت پرستى به معناى روحانیت ستیزى نیست.
اصلاح گرى در دین 3:
به نظر من در اسلام 3 چهار دسته خطا امکان وقوع دارد و لذا چهار نوع اصلاح گرى نیز لازم است. فرد دیندار به چهار شکل ارتباط برقرار مى کند: رابطه هر فرد با خود، با خدا، با دیگران و با جهان. در هر یک از این ارتباطها نادرستى هایى ممکن است رخ دهد که عبارت اند از:
1. رابطه هر فرد با خود: نخستین ناراستى در این مورد احساس بى ارزشى فرد است; زیرا دین اساساً بر دو چیز، یعنى محدودیتهاى انسان و دیگرى نیازهاى انسان تأکید بسیار دارد و این تأکید به شدت مستعد سوء برداشت است. دومین عارضه، خود محدودسازى است. مورد سوم، خودشیفتگى است که فرد خود را بیش از آنچه هست بپندارد و مورد دیگر نیز روحیه تقلید و تعبد است;
2. رابطه هر فرد با دیگران: ناراستى ها در این حوزه عبارت اند از: پیشداورى در مورد دیگران، برخورد تبعیض آمیز (خواه تبعیض دینى و خواه تبعیض غیردینى) و عدم مدارا و تسامح با دیگران;
3. رابطه هر فرد با جهان: ناراستى ها و خطاهاى ممکن در این بخش عبارت اند از: تعصب، التقاط گرایى، خرافه پرستى یا ساده انگارى;
4. رابطه فرد با خدا: ناراستى ها در این زمینه عبارت اند از: تصورات ناصواب درباره خدا، عقلانى سازى بیش از حد دین، تکه تکه سازى دین، آخرت گرایى، تحجر.
به نظر من مرحوم مطهرى در حوزه اسلام 1 هیچ اصلاح گرى نداشته است. در حوزه دین 2 و اسلام 2 به طور جسته و گریخته اصلاح گرى هایى از ایشان شاهدیم. اما عمده همت اصلاحگرانه مرحوم مطهرى در حوزه دین 3 و اسلام 3 صورت پذیرفت.
اشاره
1. تقسیم بندى ایشان از اسلام به اسلام 1 و 2 و 3 خود جاى تأمل و تردید دارد. تا کنون شنیده نشده است که کسى رفتار مؤمنان و عالمان دینى را «اسلام» بخواند و اساساً چگونه مى توان اعمال متدینان را که آمیزه اى از رفتارهاى گوناگون وبعضاً متناقض است، به اسلام منتسب کرد. تعبیر «اسلام 2» نیز با مبناى ایشان چندان سازگار نیست. کسى که معتقد است ما مى توانیم قرآن و روایت را فهم و اصلاح کنیم و تنها باید از آن دفاع کنیم(برخلاف نظریه قبض و بسط که رابطه ما را با متون دینى منقطع مى شمارد) نمى تواند بر فهمها و برداشتهاى دیگران نام «اسلام» را اطلاق کند. پس بهتر است بگوییم ما با اسلام (یعنى منابع اصیل وحیانى) و تفسیرهاى مختلف از اسلام مواجه هستیم. به هر حال معلوم نیست وجه تسمیه اسلام بر مجموعه دوم و سوم چیست؟
2. اثبات اینکه میان اسلام 1 و 2 و 3 (به تعبیر ایشان) تفاوتهایى وجود دارد، چندان مشکل نیست; اما استدلال ایشان به رواج اشعار در فرهنگ دینى درست نیست. هیچ دلیلى وجود ندارد که قرآن کریم همه انواع شعر را مردود شمرده باشد و سیره پیامبر و ائمه(علیهم السلام) بهترین شاهد بر این مدعاست که قرآن شعرى را مذموم دانسته است که مایه گمراهى است(یَتَّبِعهم الغاوون)
3. در کلام نویسنده محترم، ناسازگارى دیده مى شود. مى پرسیم: اگر اسلام 1 فاسد است و نیازمند اصلاح (نکته سوم)، پس چگونه باید آن را قبول داشت و تنها دفاع از آن را وظیفه خود دانست (نکته اول)؟ و اگر از اسلام 1 با آنکه فاسد است، مى توان دفاع کرد پس چرا از اسلام 2 و 3 نمى توان دفاع کرد؟
4. بنا بر نظر ایشان، قرآن و سنت قطعى (اسلام 1) نیز فاسد و نیازمند اصلاح است. این نکته علاوه بر اینکه با مبانى مسلم اسلامى و با ادله کلامى سخت منافات دارد، از منظر اصول دین شناسى نیز قابل تأمل و تردید جدى است:
الف) اساس دین بر تقدس (sacrity) و مرجعیت (outhority) است. اگر این دو ویژگى از وحى و دین گرفته شود، پس دیگر از چه روى آن را دین مى نامیم؟ و چه فرقى میان دین و دانشهاى متداول بشرى وجود دارد؟
ب) اگر قرار باشد به زعم نویسنده، متن وحى نیز اصلاح شود، باید پرسید که چه کسى و با چه علم و معرفتى مى تواند کلام خداوند حکیم و علیم را نقد کند؟ اگر دانش محدود بشر براى اصلاح متون دینى کافى است، پس چه نیازى به هدایت گرى دین وجود دارد؟
5 . این مطلب که تلقى ما از عصمت و علم غیب و.. چیست، بنابه تعریف نویسنده گران قدر به اسلام 2 مربوط است، نه به اسلام 1 ; حال آنکه ایشان اصلاح این تلقى را از موارد اصلاح اسلام 1 دانسته اند.
6. قرآن کریم یک متن تاریخى صرف نیست که حجیت و سندیت آن مانند سایر متون تاریخى صرف مورد چالش قرار بگیرد. معجزه بودن قرآن کریم از وجوه گوناگون راه را بر این نوع شبهات کاملا بسته است.
7 . اولا «لیس للانسان الا ما سعى...» و «لها ما کسبت وعلیها ما اکتسبت» از آیات قرآن، یعنى اسلام 1 است، نه اسلام 2; ثانیاً بهره بردارى اموات از خیراتى که زندگان براى آنان مى دهند نیز بر اساس احادیث و سنت، یعنى اسلام 1 است. همچنین مسأله تغییرناپذیربودن خداوند و غضبناکى و خشنودى او نیز از اسلام 1 است. حال آنکه نویسنده این موارد را از نمونه هاى نیازمند اصلاح در اسلام 2 مى داند.
افزون بر آنکه این موارد و صدها مورد دیگر از این دست از دیرباز مورد بحث قرار گرفته و معمولا پاسخهاى روشن و قانع کننده اى یافته است.

تبلیغات