اصلاح طلبان مسلمان، حاملان «جامعه دربر گیرنده» در زمینه ایرانی آن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقاله حاضر، توسط نویسنده در کنفرانس برلین ارائه شده است. وى با وام گیرى نظریه «جامعه دربرگیرنده» از آنتونى گیدنز، جامعه شناس معروف معاصر، آن را بر آرمان اصلاح طلبان در ایران تطبیق مى کند. از نظر نویسنده، پس از انقلاب اسلامى، اسلام گرایان با تأکید بر «اسلامى کردن سیاست و جامعه» عملا به طرد دیدگاه هاى رقیب پرداختند و منابع علمى و کارشناسان غیردینى را در اصلاح نابسامانى هاى اجتماعى نادیده گرفتند. در حالى که اصلاح طلبان مسلمان با تأکید بر قانون و پایبندى به سازو کارهاى دموکراتیک و جامعه مدنى، به حل و فصل آسیب هاى سیاسى ـ اجتماعى باور دارند.
اصلاح طلبان مسلمان در مقطع کنونى صرفاً به دنبال تقویت جامعه مدرن در ایران نیستند زیرا این موضوع چندان تازه نیست و قریب به یک صد سال است که اصلاح طلبان ایرانى از طریق ترویج اندیشه هاى جدید و اجراى پروژه هاى نوسازى، در پى تقویت جامعه مدرن هستند. بلکه آنها مخالف جامعه طردکننده (exclusive society) و به دنبال تقویت جامعه اى دربرگیرنده (inclusive society) هستند.
مفهوم «جامعه دربرگیرنده» در زمینه غربى آن، به منظور توجه به پیامدهاى اجتماعى راهبردهاى نولیبرالى (تاچریسم / ریگانیسم) که طى دو دهه در جوامع آنگلوساکسون معمول بوده، تدوین شده است. نولیبرالها با تأکید بر اصل شایسته سالارى، در برابر اصل عدالت طلبى(برابرطلبى) که چپها مطرح مى کردند، عملا به طرد قشر عظیمى از جامعه پرداختند به این معنا که در جامعه مدرن، اعتقاد به اصل پایه اى برابرى انسانها، به وضعیت برابر انسانها در برخوردارى از مواهب زندگى منجر نشده است و نابرابرى ساختارى همچنان ادامه دارد منتها، ادعاى جامعه مدرن (یا نولیبرالها) این است که اگرچه افراد از وضعیت برابر برخوردار نیستند، ولى به جاى آن، برابرى در استفاده از فرصتها بر اساس شایستگى افراد در جامعه تضمین شده است.
اما سخن اصلى نظریه جامعه دربرگیرنده این است که حتى اگر فرض کنیم سازوکارهاى شایسته سالارى در جامعه صد در صد عمل مى کند، ولى پیامد ناخواسته آن، طرد پاره اى از اقشار جامعه است. صعودکنندگان به سبب امکانات ویژه اى که به دست مى آورند به طور ارادى خود را از متن جامعه طرد مى کنند و در مقابل، اقشار پایین رفته به طور غیرارادى و به دلیل ناتوانى در رقابت طرد مى شوند. در این نظریه به موازات تکیه بر شایسته سالارى، بر راهبرد «آموزش، آموزش و باز هم آموزش» تأکید مى شود.
اما مفهوم جامعه دربرگیرنده در زمینه ایران، داستان دیگرى دارد. این مفهوم به اقشار اجتماعى طرد شده ناشى از هژمونى اسلام گرایان سیاسى ] پس از انقلاب اسلامى [ که حول اصل «اسلامى کردن سیاست و جامعه» شکل گرفته است، اشاره دارد. به بیان دیگر، در نزد اسلام گرایان، آسیبهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه دوران پهلوى بیش از آن که پیامدهاى ناخواسته جامعه مدرن(یا جامعه در حال گذر) باشد و سعى شود از دریچه مفاهیم و نظریه هاى علوم انسانى تجزیه و تحلیل شود، از دریچه مفاهیم و ارزشهاى دینى نگریسته مى شد و اسلام، همانند کتاب دایرة المعارفى فرض مى شد که با مراجعه به آن، پاسخ هر مشکل ریز و درشت جامعه پیدا مى شد.
قدرت اسلام گرایان بعدها با دو قدرت دیگر ترکیب شد و هژمونى سیاسى ـ مذهبى نیرومندى را در عرصه سیاست جامعه ایران به وجود آورد: اول، قدرت اجتماعى ناشى از بسیج توده هاى مردم تحت رهبرى فرهمند امام خمینى دوم، قدرت سیاسى ناشى از استقرار حکومت اسلامى.
اما طرد اقشار اجتماعى (و تکوین تدریجى جمعیت محذوف) از زمانى شکل آشکار پیدا کرد که جنگ پایان پذیرفت و رهبر فرهمند وفات کرد. در چنین شرایطى، بخشى از اسلام گرایان همچنان علاقه داشتند راهبرد اسلامى کردن سیاست و جامعه را دنبال کنند لذا کلیه افراد و اقشارى که با قرائت رسمى اسلام گرایان هماهنگ نبودند، غیرخودى به حساب مى آمدند. از این رو، زمینه ظهور فعالیتهاى اصلاح طلبان مسلمان را که حکایت از جامعه دربرگیرنده مى کند، باید در توجه آنها به همین وضعیت «طرد» جستجو کرد.
استقرار جمهورى اسلامى طرد شدند.(2) اصلاح طلبان مسلمان براى حل و فصل نابسامانى هاى اجتماعى(یا به قول اسلام گرایان: مبارزه با فساد) فقط رجوع به منابع و کارشناسان دینى را کافى نمى دانند، بلکه به علوم تجربى و انسانى و کارشناسان غیردینى اهمیت مى دهند. آنها «دلیل محور» هستند نه «شخصیت محور». در اینجا به دو نمونه آشکار از این تفاوت در قلمرو حکومت و عرصه عمومى اشاره مى شود:
نخست آنکه اصلاح طلبان مسلمان نسبت به عملکرد حکومت از سه جهت حساسیت دارند:
1. حکومت باید نسبت به همه شهروندان بى طرف باشد و بر طبق قانون عمل کند. البته قانون نباید مخالف مسلمات اسلام باشد.
2. تنها راه حفظ پستهاى سیاسى نزد مسلمانان، پاى بندى آنان به ساز و کارهاى دموکراتیک است.
3. آنان در گسترش تبلیغات دینى، «حکومت محور» نیستند بلکه «جامعه مدنى محور» هستند.
نمونه دوم، توجه اصلاح طلبان مسلمان به اهمیت «عرصه عمومى» است. اسلام گرایان در قلمرو امور سیاسى ـ اجتماعى، تابع نظر شخصیتهاى رسمى هستند ولى اصلاح طلبان معتقدند که صاحب نظران هر فن باید بتوانند بدون ترس از حکومت و گروه هاى سیاسى، نقدهاى کارشناسانه و روشمندانه خود را از طریق چاپ مطالب یا شرکت در اجتماعات کارشناسى اعلام کنند. آنها معتقدند که تفسیرهاى دینى هم باید در معرض نقد و ارزیابى کارشناسان دینى در عرصه عمومى قرار گیرد.
بنا بر آنچه گفته شد، تمام جوامع، حتى جوامع مدرن با بحران و روندهاى طرد اجتماعى روبه رو هستند. در جوامع غربى، «هژمونى نولیبرالها» و در جامعه ایرانى «هژمونى اسلام گرایان» به تکوین پدیده اى به نام «جمعیت محذوف» منجر شده است.
اشاره
1. نکته قابل توجه در این مقاله، اعتراف نویسنده به پیامدهاى ایدئولوژى لیبرالیسم و وجود نابرابرى هاى ساختارى در جوامع مدرن کنونى است. البته باید خاطرنشان ساخت که بحران دنیاى مادى غرب بسى بیشتر از آن چیزى است که نویسنده به تصویر کشیده است و ریشه هاى این بحران در نظام سرمایه دارى چنان استوار و نهادینه است که با راه کارهاى ساده اندیشانه اى چون «آموزش، آموزش و باز هم آموزش» حل و فصل نمى گردد.
2. نویسنده، نظریه خود (جامعه دربرگیرنده) را در مقابل گروهى به نام «اسلام گرایان» (Islamists) مطرح مى کند که معلوم نیست به چه کسانى اشاره دارد و آیا این گروه اساساً وجود خارجى داشته اند یا مخلوق پندار نویسنده است. از کلام ایشان برمى آید که منظور از اسلام گراها، امام خمینى(ه) و رهبران بلندپایه انقلاب در دو دهه اخیر هستند. اما با اندکى تأمل مى توان دریافت که بیشتر صفاتى که نویسنده به اسلام گراها نسبت داده است، در هیچ یک از شخصیتهاى اصلى انقلاب دیده نمى شود. براى مثال، نویسنده ادعا مى کند که اسلام گرایان «اسلام را همانند کتاب دایرة المعارفى مى پندارند که پاسخ هر مشکل ریز و درشت را ارائه مى دهد»، «براى اصلاح امور اجتماعى به کارشناسان امور غیر دینى مراجعه نمى کنند»، «شخصیت محور هستند نه دلیل محور»، «معتقد به دینى کردن جامعه از طریق قوه قهریه حکومت هستند، نه وفاق در عرصه عمومى» و... .
3. نویسنده از طرد برخى از روشنفکران از بدنه نظام، تحلیلى ارائه مى دهد که دور از واقعیت است. خوب بود نویسنده با صراحت مطرح مى کرد که گروه هاى مطرود (که نام اصلاح طلبان مسلمان بر خود نهاده اند) چگونه با تجدیدنظرطلبى و تردید در اصول بنیادین اسلام و انقلاب، به تدریج راه خود را از مردم و نظام جدا ساختند و آنها که خود در آغاز پیروزى انقلاب، تندترین اقدامات را علیه آمریکا و اسرائیل صورت مى دادند و از اقتصاد سوسیالیستى سخت دفاع مى کردند، چگونه در یک چرخش آشکار به تبلیغ فرهنگ لیبرالى پرداختند و خواهان مذاکره مستقیم با آمریکا و اسرائیل شدند.
4. نظریه «جامعه دربرگیرنده» که به زعم نویسنده به عنوان راه حل نابسامانى هاى ایران ارائه شده است، ظاهراً هم در تبیین مشکل و هم در ارائه راه حل چندان توفیقى ندارد و در واقع دچار نوعى کلیشه بردارى از الگوهاى غربى است. باید پرسید: آیا مشکل اساسى نابسامانى هاى کشور، جدا ماندن برخى از روشنفکران از بدنه نظام اسلامى است؟ آیا شعارهاى مبهم و کلى، مانند عمل به قانون، توجه به ساز و کار دموکراتیک و... مى تواند پاسخگوى مشکلات کشور و تضمین کننده سلامت فرهنگى جامعه در مقابل سیل اندیشه ها و ارزشهاى فاسد و بنیان برانداز مادى باشد؟ به نظر مى رسد که نویسنده محترم با فرافکنى، مشکل خود و همفکرانش را به کل جامعه ایرانى توسعه داده است.
اصلاح طلبان مسلمان در مقطع کنونى صرفاً به دنبال تقویت جامعه مدرن در ایران نیستند زیرا این موضوع چندان تازه نیست و قریب به یک صد سال است که اصلاح طلبان ایرانى از طریق ترویج اندیشه هاى جدید و اجراى پروژه هاى نوسازى، در پى تقویت جامعه مدرن هستند. بلکه آنها مخالف جامعه طردکننده (exclusive society) و به دنبال تقویت جامعه اى دربرگیرنده (inclusive society) هستند.
مفهوم «جامعه دربرگیرنده» در زمینه غربى آن، به منظور توجه به پیامدهاى اجتماعى راهبردهاى نولیبرالى (تاچریسم / ریگانیسم) که طى دو دهه در جوامع آنگلوساکسون معمول بوده، تدوین شده است. نولیبرالها با تأکید بر اصل شایسته سالارى، در برابر اصل عدالت طلبى(برابرطلبى) که چپها مطرح مى کردند، عملا به طرد قشر عظیمى از جامعه پرداختند به این معنا که در جامعه مدرن، اعتقاد به اصل پایه اى برابرى انسانها، به وضعیت برابر انسانها در برخوردارى از مواهب زندگى منجر نشده است و نابرابرى ساختارى همچنان ادامه دارد منتها، ادعاى جامعه مدرن (یا نولیبرالها) این است که اگرچه افراد از وضعیت برابر برخوردار نیستند، ولى به جاى آن، برابرى در استفاده از فرصتها بر اساس شایستگى افراد در جامعه تضمین شده است.
اما سخن اصلى نظریه جامعه دربرگیرنده این است که حتى اگر فرض کنیم سازوکارهاى شایسته سالارى در جامعه صد در صد عمل مى کند، ولى پیامد ناخواسته آن، طرد پاره اى از اقشار جامعه است. صعودکنندگان به سبب امکانات ویژه اى که به دست مى آورند به طور ارادى خود را از متن جامعه طرد مى کنند و در مقابل، اقشار پایین رفته به طور غیرارادى و به دلیل ناتوانى در رقابت طرد مى شوند. در این نظریه به موازات تکیه بر شایسته سالارى، بر راهبرد «آموزش، آموزش و باز هم آموزش» تأکید مى شود.
اما مفهوم جامعه دربرگیرنده در زمینه ایران، داستان دیگرى دارد. این مفهوم به اقشار اجتماعى طرد شده ناشى از هژمونى اسلام گرایان سیاسى ] پس از انقلاب اسلامى [ که حول اصل «اسلامى کردن سیاست و جامعه» شکل گرفته است، اشاره دارد. به بیان دیگر، در نزد اسلام گرایان، آسیبهاى سیاسى، اجتماعى و اقتصادى جامعه دوران پهلوى بیش از آن که پیامدهاى ناخواسته جامعه مدرن(یا جامعه در حال گذر) باشد و سعى شود از دریچه مفاهیم و نظریه هاى علوم انسانى تجزیه و تحلیل شود، از دریچه مفاهیم و ارزشهاى دینى نگریسته مى شد و اسلام، همانند کتاب دایرة المعارفى فرض مى شد که با مراجعه به آن، پاسخ هر مشکل ریز و درشت جامعه پیدا مى شد.
قدرت اسلام گرایان بعدها با دو قدرت دیگر ترکیب شد و هژمونى سیاسى ـ مذهبى نیرومندى را در عرصه سیاست جامعه ایران به وجود آورد: اول، قدرت اجتماعى ناشى از بسیج توده هاى مردم تحت رهبرى فرهمند امام خمینى دوم، قدرت سیاسى ناشى از استقرار حکومت اسلامى.
اما طرد اقشار اجتماعى (و تکوین تدریجى جمعیت محذوف) از زمانى شکل آشکار پیدا کرد که جنگ پایان پذیرفت و رهبر فرهمند وفات کرد. در چنین شرایطى، بخشى از اسلام گرایان همچنان علاقه داشتند راهبرد اسلامى کردن سیاست و جامعه را دنبال کنند لذا کلیه افراد و اقشارى که با قرائت رسمى اسلام گرایان هماهنگ نبودند، غیرخودى به حساب مى آمدند. از این رو، زمینه ظهور فعالیتهاى اصلاح طلبان مسلمان را که حکایت از جامعه دربرگیرنده مى کند، باید در توجه آنها به همین وضعیت «طرد» جستجو کرد.
استقرار جمهورى اسلامى طرد شدند.(2) اصلاح طلبان مسلمان براى حل و فصل نابسامانى هاى اجتماعى(یا به قول اسلام گرایان: مبارزه با فساد) فقط رجوع به منابع و کارشناسان دینى را کافى نمى دانند، بلکه به علوم تجربى و انسانى و کارشناسان غیردینى اهمیت مى دهند. آنها «دلیل محور» هستند نه «شخصیت محور». در اینجا به دو نمونه آشکار از این تفاوت در قلمرو حکومت و عرصه عمومى اشاره مى شود:
نخست آنکه اصلاح طلبان مسلمان نسبت به عملکرد حکومت از سه جهت حساسیت دارند:
1. حکومت باید نسبت به همه شهروندان بى طرف باشد و بر طبق قانون عمل کند. البته قانون نباید مخالف مسلمات اسلام باشد.
2. تنها راه حفظ پستهاى سیاسى نزد مسلمانان، پاى بندى آنان به ساز و کارهاى دموکراتیک است.
3. آنان در گسترش تبلیغات دینى، «حکومت محور» نیستند بلکه «جامعه مدنى محور» هستند.
نمونه دوم، توجه اصلاح طلبان مسلمان به اهمیت «عرصه عمومى» است. اسلام گرایان در قلمرو امور سیاسى ـ اجتماعى، تابع نظر شخصیتهاى رسمى هستند ولى اصلاح طلبان معتقدند که صاحب نظران هر فن باید بتوانند بدون ترس از حکومت و گروه هاى سیاسى، نقدهاى کارشناسانه و روشمندانه خود را از طریق چاپ مطالب یا شرکت در اجتماعات کارشناسى اعلام کنند. آنها معتقدند که تفسیرهاى دینى هم باید در معرض نقد و ارزیابى کارشناسان دینى در عرصه عمومى قرار گیرد.
بنا بر آنچه گفته شد، تمام جوامع، حتى جوامع مدرن با بحران و روندهاى طرد اجتماعى روبه رو هستند. در جوامع غربى، «هژمونى نولیبرالها» و در جامعه ایرانى «هژمونى اسلام گرایان» به تکوین پدیده اى به نام «جمعیت محذوف» منجر شده است.
اشاره
1. نکته قابل توجه در این مقاله، اعتراف نویسنده به پیامدهاى ایدئولوژى لیبرالیسم و وجود نابرابرى هاى ساختارى در جوامع مدرن کنونى است. البته باید خاطرنشان ساخت که بحران دنیاى مادى غرب بسى بیشتر از آن چیزى است که نویسنده به تصویر کشیده است و ریشه هاى این بحران در نظام سرمایه دارى چنان استوار و نهادینه است که با راه کارهاى ساده اندیشانه اى چون «آموزش، آموزش و باز هم آموزش» حل و فصل نمى گردد.
2. نویسنده، نظریه خود (جامعه دربرگیرنده) را در مقابل گروهى به نام «اسلام گرایان» (Islamists) مطرح مى کند که معلوم نیست به چه کسانى اشاره دارد و آیا این گروه اساساً وجود خارجى داشته اند یا مخلوق پندار نویسنده است. از کلام ایشان برمى آید که منظور از اسلام گراها، امام خمینى(ه) و رهبران بلندپایه انقلاب در دو دهه اخیر هستند. اما با اندکى تأمل مى توان دریافت که بیشتر صفاتى که نویسنده به اسلام گراها نسبت داده است، در هیچ یک از شخصیتهاى اصلى انقلاب دیده نمى شود. براى مثال، نویسنده ادعا مى کند که اسلام گرایان «اسلام را همانند کتاب دایرة المعارفى مى پندارند که پاسخ هر مشکل ریز و درشت را ارائه مى دهد»، «براى اصلاح امور اجتماعى به کارشناسان امور غیر دینى مراجعه نمى کنند»، «شخصیت محور هستند نه دلیل محور»، «معتقد به دینى کردن جامعه از طریق قوه قهریه حکومت هستند، نه وفاق در عرصه عمومى» و... .
3. نویسنده از طرد برخى از روشنفکران از بدنه نظام، تحلیلى ارائه مى دهد که دور از واقعیت است. خوب بود نویسنده با صراحت مطرح مى کرد که گروه هاى مطرود (که نام اصلاح طلبان مسلمان بر خود نهاده اند) چگونه با تجدیدنظرطلبى و تردید در اصول بنیادین اسلام و انقلاب، به تدریج راه خود را از مردم و نظام جدا ساختند و آنها که خود در آغاز پیروزى انقلاب، تندترین اقدامات را علیه آمریکا و اسرائیل صورت مى دادند و از اقتصاد سوسیالیستى سخت دفاع مى کردند، چگونه در یک چرخش آشکار به تبلیغ فرهنگ لیبرالى پرداختند و خواهان مذاکره مستقیم با آمریکا و اسرائیل شدند.
4. نظریه «جامعه دربرگیرنده» که به زعم نویسنده به عنوان راه حل نابسامانى هاى ایران ارائه شده است، ظاهراً هم در تبیین مشکل و هم در ارائه راه حل چندان توفیقى ندارد و در واقع دچار نوعى کلیشه بردارى از الگوهاى غربى است. باید پرسید: آیا مشکل اساسى نابسامانى هاى کشور، جدا ماندن برخى از روشنفکران از بدنه نظام اسلامى است؟ آیا شعارهاى مبهم و کلى، مانند عمل به قانون، توجه به ساز و کار دموکراتیک و... مى تواند پاسخگوى مشکلات کشور و تضمین کننده سلامت فرهنگى جامعه در مقابل سیل اندیشه ها و ارزشهاى فاسد و بنیان برانداز مادى باشد؟ به نظر مى رسد که نویسنده محترم با فرافکنى، مشکل خود و همفکرانش را به کل جامعه ایرانى توسعه داده است.