مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱۰۱.
۱۰۲.
۱۰۳.
۱۰۴.
۱۰۵.
۱۰۶.
۱۰۷.
۱۰۸.
۱۰۹.
۱۱۰.
۱۱۱.
۱۱۲.
۱۱۳.
۱۱۴.
۱۱۵.
۱۱۶.
۱۱۷.
۱۱۸.
۱۱۹.
۱۲۰.
افلاطون
منبع:
مطالعات حقوقی دوره دهم پاییز ۱۳۹۷ شماره ۳
1 - 27
حوزههای تخصصی:
با توجه به جایگاه مفهوم سترگ عدالت، به عنوان یکی از مهم ترین و بنیادی ترین غایات و اهداف کلیه نظام های سیاسی و حقوقی و نظر به تأثیرپذیری عمیق فلاسفه سیاسی مسلمان از فیلسوفان یونانی، این نوشتار با روش توصیفی- تحلیل اِسنادی و نگرشی تطبیقی، پرسش خود را پیرامون معانی گسترده و نظریات دو فیلسوف شهیر یونان؛ یعنی افلاطون و ارسطو قرار داده و آن ها را به نقد می کشد. فرضیه مقاله حاضر آن است که در اندیشه افلاطون، عدالت در اصل ویژگی نفس فردی است که در جامعه انعکاس می یابد و هرکس باید به کار ویژه خویش مشغول باشد و از آن سرپیچی نکند. حکومت نیز شایسته خردمندان و حکیمان است و اما ارسطو، عدالت را اعطای حق به سزاوار آن می داند و آن را فضیلتی می داند که به موجب آن باید به هرکسی آنچه را که حق و استحقاق اوست داد. فضیلت هر چیز در حد وسط است و این حد نیز حدی طبیعی است و طبیعت، خود نابرابر تلقی می شود و عدالت دنباله همین نابرابری ها است. ارسطو به جای آن که مانند افلاطون از عدل تعریف کلى ارائه دهد، مى کوشد تا با دقت علمی بیشتری انواع آن را برشمارد و این ناشى از روش تجربى و استقرایی وى و پرهیز از کلى نگرى است.<br /> <br />
درآمدی بر نسبت آرای سیاسی افلاطون با دولت مدرن(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
دولت مدرن در مقام تحقق عملی، سابقه ای بیش از چهار قرن ندارد، اما ریشه های فکری آن را می توان تا بیش از دو هزارسال پیش پی گرفت. یکی از بهترین موارد برای این ریشه یابی، نظریة سیاسی افلاطون در باب مدینة فاضلهاست. افلاطون فلسفه را نیز به عنوان مقدمه ای بر اندیشة سیاسی خود پرورش می دهد و جامعه ای را مبتنی بر دیدگاه فلسفی مبتکرانة خود ترسیم می کند. با ظهور اندیشه های لیبرال و سکولار در قرون جدید، انتقادات وسیعی به آرای سیاسی افلاطون مطرح شد، گویی جز با نفی آرای وی نمی توان به دولت مدرن تحقق بخشید. در این مقاله، پس از شرح مختصری از ویژگی های دولت مدرن، نقاط اشتراک و افتراق آرای افلاطون با ویژگی های دولت مدرن و نقش افلاطون در شکل گیری دولت مدرن، مورد ارزیابی قرار می گیرد.
اصالت اقتدار: افلاطون و هابز(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
افلاطون و هابز از برجسته ترین فیلسوفان سیاسی هستند هستند که بر ضرورت تشکیل حکومت مقتدر تأکید کرده اند. تفوق حکومت مقتدر و ویژگی های آن در فلسفة سیاسی این دو فیلسوف برخاسته از اوضاع زمانه شان و مبتنی بر مبانی مابعدالطبیعی اندیشة آن ها است. افلاطون حکومت مطلقِ علمی- اخلاقی را به قصد پایان دادن به هرج و مرج های علمی-اخلاقی، حکومتی مطلوب و عملی شمرده است و هابز حکومت مطلق سیاسی- امنیتی را به انگیزة پایان دادن به نا امنی های سیاسی- امنیتی مطرح کرده است. پرسش اصلی ما در این مقاله این است که: افلاطون و هابز چگونه بر پایة مختصات نظام مابعدالطبیعی شان، حکومت های مقتدر خود را تدوین کرده اند؟مدعای اصلی مقاله این است که نگرش های هابز دربارة سرشت انسان تقلیل گرایانه و بدبینانه است و هابز برخلاف افلاطون تلاشی برای ارائه و طرح زندگی مدنی نیکو و بهتر برای انسان نکرده است.این در حالی است که فلسفة افلاطون به دلیل آرمان های تربیتی اش انسان گرایانه تر است و افلاطون حکومتی را ترجیح می دهد که شهروندانش را نه در طراز بهایم و در مرتبة شهوت و غضب، بلکه در مرتبة آدمیت می خواهد. یعنی او انسان را به طراز فضیلت انسانی که همان فعالیت عقلی است ارتقا دهد.
بررسی تأثیر اندیشه ایرانی بر افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
سخن درباره تأثیرپذیری فلاسفه یونان باستان به ویژه افلاطون از اندیشه شرقیان و ایران باستان، بسیار گفته شده است. آثار گوناگونی از خود متفکران غربی نیز درباره این مسئله بر جای مانده است. ما در این مقاله بر آنیم تا گوشه ای از این تأثیرپذیری را در اندیشه فلسفی افلاطون، بازخوانی کنیم. نظر برخی مورخان غربی فلسفه درباره زادگاه و منشأ فلسفه، نظر ما را جلب کرده است. امیل بریه بر آن است که نمی توان پاسخ قطعی به این مسئله داد. دو نظر متقابل از دوره باستان دراین باره مطرح بوده است. بریه می گوید یونانیان، فلسفه را ابداع نکردند، بلکه آن را از اقوام غیریونانی به ارث بردند. شارل ورنر معتقد است که یونانیان خود را مدیون شرقیان می دانستند و بر این نکته آگاه بودند و هر زمان از علوم و تمدن شرق سخن رانده اند، همراه با احترام بسیار بوده است.افلاطون ازجمله فیلسوفانی است که متأثر از تفکر شرقی و ایران باستان شناخته می شود. او در مسئله مُثل، حکیم حاکم، طبقه بندی در مدینه فاضله و ... از اندیشه شرقیان و ایران باستان که پیش از وی بدان پرداخته اند، بهره گرفته است و توانسته با دقت و امعان نظر، آن ها را در فلسفه خویش بازخوانی کند.
تحلیل رابطه دوجانبه ی تاویل ساختارشکنانه حقیقت اندیشی افلاطون و تاریخ حقیقت نزد هایدگر(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۴ پاییز و زمستان ۱۳۹۵ شماره ۲
47 - 66
حوزههای تخصصی:
حقیقت از کلیدی ترین مفاهیم فلسفه ی هایدگر است به طوری که بخش عمده آثار هایدگر را می توان در پرتوی این مفهوم کلیدی تفسیر کرد. پژوهش بر عهده خود می نهد تا بر تمرکز بر روی کتاب های آموزه افلاطون در باب حقیقت و ذات حقیقت تصویری روشن از ساختارشکنی تاریخ حقیقت نزد هایدگر ارایه دهد. ادعای اصلی هایدگر در این دو کتاب این است که مجال یافتن اعاده حقیقت در معنای نامستوری مستلزم شناسایی دقیق انحراف حقیقت در تاریخ حقیقت است. برای تحقق این هدف هایدگر افلاطون و تمثیل غارش در کتاب جمهوری را به عنوان نقطه آغازین انحراف معنای حقیقت مورد موشکافی فلسفی قرار می دهد. به نظر می رسد که با روشن شدن نقد هایدگر بر افلاطون بر یکی از کلیدواژه های فلسفه ی هایدگر یعنی تاریخ حقیقت پرتو افکنده می شود.هدف پژوهش در سرتاسر این مقاله پرتوافکنی بر تفسیر ساختارشکنانه هایدگر از افلاطون در پرتوی دو کتاب فوق الذکر است. بنابراین پرسش راهنمای این است که تاویل ساختارشکنانه هایدگر از افلاطون در این دو کتاب چگونه مجال بروز می یابد؟ و این تفسیر چه افق های پیموده نشده از حقیقت را بر روی ما می گشاید؟ و نسبت این تفسیر با تاریخ حقیقت چیست؟ سعی در این مقاله این است که تا سرحدّتوان پاسخگوی پرسش های فوق باشیم.
الهام و معرفت در فلسفه ی سقراط و افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
نشریه فلسفه سال ۴۴ پاییز و زمستان ۱۳۹۵ شماره ۲
85 - 102
حوزههای تخصصی:
در نوشته های افلاطون، از مجموعه ی دریافت های غیبی یا الهام های گوناگونی یاد می شود که سروش ایزدیِ سقراط (یا دایمونیون)، ندای رؤیاهای سقراط، و غیب گوییِ کاهنان و شاعران را در بر می گیرد. روایت افلاطون از برخورد سقراط با نداهای غیبی اش حاکی از آن است که این نداها هشدارهایی ست که سقراط را بر اساس حکمت الهی هدایت می کند؛ ولی هیچ گاه او را از سرچشمه ی معرفتی خود آگاه، و از جست وجوی معرفت به روش فلسفی بی نیاز نمی سازد. غیب گویی های شاعران و پیشگویان نیز از جانب ایزدان به آنان الهام می شود؛ ولی آنان در حال دریافت الهام بی خویشتن و شیدایند و از آنچه می گویند آگاه نیستند. این غیب گویی ها هشدارها و راهنمایی هایی بسیار حیاتی در موقعیت های خاص برای مردمان به ارمغان می آورد؛ ولی آنان را در معرفت ایزدان سهیم نمی سازد. بنابراین، از دیدگاه سقراط و افلاطون الهام، منشأ ایزدی دارد و پیام ها و رهنمودهای ارزشمندی برای آدمیان به همراه می آورد و آنان را در رویارویی با مسائل و مشکلات یاری می رساند؛ ولی هیچ گونه الهامی، معرفت والا و راستینی را که فیلسوف می جوید، برای او حاصل نمی آورد.
زمان بندی محاورات افلاطون و جایگاه زمانی رساله کراتیلوس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
فعالیت فلسفی افلاطون که در قالب نامه و محاوره به دست ما رسیده است، دس تکم پنجاه سال به طول انجامید. بدیهی است جریان تفکر انسانی با تغییر شرایط حیاتی همواره متحول م یشود و اگر قرار باشد حاصل این تحول در نمایشی پنجاه ساله نظاره شود، نباید تغییر رویکردها و تفاوت نگرش ها از نگاه محقق مخفی بماند. زمان بندی آثار افلاطون و تعیین تعلق هر یک از آنها به دور های خاص، به محقق کمک می کند هر چه بهتر ارزش مفاهیم و نظریات فلسفی ارائه شده در فلسفه او را به نسبت کل حیات فکری او دریابد. به طور کلی این تصور غالب است که افلاطون ابتدا تنها میراث فضیلت سقراط را به نمایش می کشد، اما بعدها بیشتر در پی اظهار عقاید محصل خود بر م یآید و در پایان راه گویی به حکم پختگی، و البته محافظ هکاری، در نقد و تعدیل آراء پیشین خویش م یکوشد. در این جستار ضمن ارایه تمهیدی درباره این سه دوره متفاوت فکری، اشار های به تعلق هر رساله به دوره خاص خود م یکنیم. سپس پرمناقش هترین رساله افلاطون از این حیث، یعنی رساله کراتیلوس را به بحث م یگذاریم. این بحث که مستند به شواهد و نظایر تاریخی، متنی و منطقی است، آنگاه اهمیت خود را آشکار می سازد که به تفاوت خوانش این رساله بر حسب تفاوت جایگاه زمانی آن پی برده باشیم.
نقطه های پیوند اندیشه حلاج و ابوالحسن خرقانی در موضوع معرفت الهی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
معرفت از کلیدی ترین موضوعاتی است که با تفاوتی بنیادین با علم، مقام عارف بالله را از عالم علم متمایز می-سازد. با تأمل در سخنان حلاج و ابوالحسن خرقانی و تحلیل دیدگاه نظری ایشان می توان به نوعی پیوند میان جهان بینی عرفانی این دو عارف بزرگ از طریق اظهار نظرات مشابه آنها در باب معرفت الهی اشاره کرد. حلاج با قایل شدن به دو ویژگی خاص برای معرفت حق تعالی، حقیقت اصلی آن را طبق جهان بینی الهی خویش با دو اصل عجز انسانی برای رسیدن به معرفت ذات حق و فناء فی الله از طریق نفی انیّت و ماسوی الله آشکار می-کند. خرقانی عارف برجسته قرن چهارم هجری نیز حدود یک قرن پس از او در سخنانی با درون مایه ای مشابه با مضمون سخنان حلاج، علاوه بر عجز ادراک بشری از شناخت ذات الله، فنای منیّت و اغیار را با عنوان کلید رستگاری عارف و رسیدن وی به کمال مطلوب یعنی معرفت الهی مطرح می کند. بررسی، تحلیل و تطبیق نظرگاه این دو عارف بزرگ در باب معرفت، رویکرد اصلی این مقاله است که در غایت به گونه ای وحدت می انجامد، وحدتی که بازتاب حقیقی معرفت الهی در جهان بینی این عرفاست.
جهل سقراطی؛ معنای حقیقی یا مجازی؟(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در رساله های آغازینِ افلاطون، موسوم به رساله های سقراطی، سقراط بارها می گوید: «نمی دانم». آیا او درحالی که چنین می گوید، می داند یا نمی داند؟ هر یک از دو پاسخِ این پرسش، از روزگار باستان، در میانِ معاشرانِ سقراط، تا امروز، در میانِ خوانندگانِ نوشته های افلاطون، طرفدارانی داشته است. بسیاری از سقراط پژوهانِ معاصر به گزینه یا قرائت دوم، مبنی بر صداقت سقراط در اقرار به نادانی، گرایش یافته اند؛ ولی اینان در اثبات نظر خود تفسیرهای گوناگونی دارند، و به رغم دیدگاه مشترک، گاه به نتیجه های گوناگونی می رسند. این مقاله نیز با استناد به نوشته های افلاطون، و گاه برخی دیگر از نوشته های دوران باستان، شش دلیل در تأیید قرائت دوم به دست می دهد. اما این قرائت، پنج مسئله یا تعارض در پی دارد، که برای برخی از آنها با اتکا به شواهد متنی، و برای برخی دیگر با تفسیرِ متن، می توان راه حلی یافت.
بدبینی در فلسفه افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
افلاطون در برخی از آثار خود، از دو بُعد معرفت شناختی و جهان شناختی، دیدگاهی بدبینانه دارد. از جنبه معرفت شناختی، افلاطون پس از آن که در رساله های آغازین خود، دیالکتیک سقراطی و در کراتولوس، هرگونه روش متکی بر زبان و واژگان را در معرفت بخشی ناکارآمد یافت، در فایدونبه این دیدگاه فراگیرتر رسید که آدمی در این جهان به سبب موانع گوناگون جسمانی از کسب معرفت باز می ماند. بنابراین، بدبینی افلاطون متوجه جسم و جهان است و ریشه در دوگانه انگاری اورفیوسی دارد. او در برخی از آثار خود، تحت تأثیر هسیود، نگاه بدبینانه ای به وضع جهان و زندگی آدمی در آن دارد، و در برخی دیگر از آثارش بر زیبایی و سامان مندی جهان تأکید می ورزد؛ با این حال، چنین می نماید که او، حتی در این دسته از آثار، جسم را منشأ شر می داند: شر اخلاقی را نتیجه گرایش روح به جسم، و شر وجودی را ناشی از قصور جسم در پذیرش صورت.
بدبینی در فلسفه افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
افلاطون در برخی از آثار خود، از دو بُعد معرفت شناختی و جهان شناختی، دیدگاهی بدبینانه دارد. از جنبه معرفت شناختی، افلاطون پس از آن که در رساله های آغازین خود، دیالکتیک سقراطی و در کراتولوس، هرگونه روش متکی بر زبان و واژگان را در معرفت بخشی ناکارآمد یافت، در فایدونبه این دیدگاه فراگیرتر رسید که آدمی در این جهان به سبب موانع گوناگون جسمانی از کسب معرفت باز می ماند. بنابراین، بدبینی افلاطون متوجه جسم و جهان است و ریشه در دوگانه انگاری اورفیوسی دارد. او در برخی از آثار خود، تحت تأثیر هسیود، نگاه بدبینانه ای به وضع جهان و زندگی آدمی در آن دارد، و در برخی دیگر از آثارش بر زیبایی و سامان مندی جهان تأکید می ورزد؛ با این حال، چنین می نماید که او، حتی در این دسته از آثار، جسم را منشأ شر می داند؛ شر اخلاقی را نتیجه گرایش روح به جسم، و شر وجودی را ناشی از قصور جسم در پذیرش صورت می داند.
بررسی تأثیر افلاطون و ارسطو بر سهروردی در بحث زمان و مکان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
بحث زمان و مکان از مفاهیم سنتی فلسفه است که در طول تاریخ اندیشه، ذهن تمام فلاسفه را به خود مشغول کرده چنان که آراء و اقوال بسیاری در این باب ابراز کرده اند. افلاطون و ارسطو هر دو بنا به روش خاص خود به تحلیل زمان و مکان پرداخته اند و هر چند افلاطون به اختصار به تحلیل این دو مفهوم پرداخته است ارسطو زمان و مکان را به تفصیل تحلیل کرده است . مکان در فلسفه ی افلاطون جوهر مجردی است که اجسام در آن پدیدار می شوند چنان که گویی حکم مکان برای اجسام همان حکم ماده ی ارسطوئی برای اجسام است و زمان در نگاه افلاطون ظهور ابدیت است، بنابراین زمان و مکان گرچه صفت اجسام محسوس به نظر می رسند ولی در واقع ظهور واقعیت فراترند .
معرفت شهودی در فلسفه افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
افلاطون در جست وجوی معرفتی است که آدمی را به فضیلت اخلاقی و سعادت برساند؛ اما معرفت شناسی او گاه به نتیجه ای سلبی می انجامد، و تنها حاکی از آن است که به یاری روش دیالکتیک، یا هرگونه روش متکی بر زبان و واژگان، یا مادام که روح در قالب جسم اسیر است؛ نمی توان به معرفت رسید. شهود پاسخی ایجابی است که افلاطون برای پرسش معرفت شناسی خود می یابد. او در آثار میانی خود، به سه طریق اصلی، دستیابی به شهود را ممکن می داند، که هر یک در پی نوعی عروج حاصل می آید. اصلی ترین آنها، که شرح آن در فایدروسمی آید، شهودی است که روحِ مجرد با عروج به ساحت الوهیت به دست می آورد. این شهود تنها از روحی برمی آید که پیشتر به مرتبه ای از معرفت رسیده و خود را با فضیلت های اخلاقی از دلبستگی های جسمانی رهانده و سبکبال ساخته باشد. دوم، شهود زیبایی در مهمانی؛ و سوم، شهود یادشده در تمثیل غار در کتاب هفتم جمهوری ا ست. افزون بر این سه طریق، افلاطون در کتاب نهم جمهوریبه نوعی شهود در خواب اشاره دارد. چنین می نماید که طریقه های دوم و سوم و نیز شهود در خواب وابسته به شهود مذکور در فایدروس اند؛ چراکه در این جهان به دست می آیند، و هرگونه کسب معرفت در این جهان، یادآوری شهودی ا ست که روح مفارق پیش از حلول در تن حاصل آورده است.
پروکلوس و مسأله خوریسموس(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
انفصال ایده ها و اشیاء از یکدیگر که از آن با عنوان خوریسموس یاد می شود باعث بروز مشکلاتی در وجودشناسی و شناخت شناسی افلاطون شده است. در صورت قطع ارتباط ایده ها و افراد، در وجود شناسی با این مشکل مواجه می شویم که چگونه ممکن است ایده ها علت افرادی باشند که با آنها ارتباطی ندارند. در شناخت شناسی باید به این مسأله پاسخ دهیم که اگر ایده ها با افراد ارتباطی نداشته باشند چگونه می توان از طریق اشیاء به شناخت ایده ها دست یافت. افلاطون و فیلسوفان بعدی هریک به نحوی می کوشند تا به مسأله خوریسموس پاسخ دهند. پروکلوس در پاسخ به این مسأله از دو اصل «حد وسط» و «وجود متقابل چیزها در یکدیگر» استفاده کرده است که اگرچه سابقه آنها به فیلسوفان قبلی و حتی به آثار افلاطون باز می گردد اما نخستین بار پروکلوس آنها را بسط داد و به طور گسترده به کار برد. بر طبق اصل اول واسطه هایی میان ایده و افراد وجود دارند که فیض ایده را به افراد می رسانند و همچنین امکان شناخت ایده را از طریق افراد فراهم می سازند. بر طبق اصل دوم صورتی از ایده در افراد تجسم می یابد و در عین حال افراد نیز به نحوی بالقوه در ایده متعالی وجود دارند.
سعادتمندی انسان از منظر افلاطون (بررسی دو رساله آلکیبیادس و فیلبُس)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
در برخی از آثار افلاطون، همچون دفاعیه، کریتونو فایدون، موضوع مرگ ملموس تر از زندگی است؛ ولی آنجا که زندگی مطرح است، غایت سعادتمند شدن انسان را در بطن خود دارد؛ سعادتی که آدمی از طریق کسب فضائل بدان نائل می آید. منظور افلاطون از «فضیلت» که به «سعادتمندی انسان» در زندگانی و پس از مرگ منجر می شود، چیست؟ مقاله بخشی از پاسخ این پرسش را در رسالة آلکیبیادسو بخش دیگر آن را در فیلبُسجسته است. به طور کلی نزد افلاطون، دانایی و تأمل دربارة حقیقت، جدا از زندگی نیست و سعادت یا نیکبختی افراد و به تبع آن جامعه، به میزان آگاهی به فضیلت و دانایی آنان نسبت به حقیقت بستگی دارد. از این رو ماهیت انسان در رسالة آلکیبیادسبررسی شده است که مطابق آن اختلاف انسان ها در بودن ها و هست ها نیست بلکه اختلاف شان در شدن ها و چیستی هاست. انسان ها در نحوة پرورش و میزان تلاش در تهذیب و خودشناسی متفاوت اند ولی همه سعادت را می جویند و از این منظر به لحاظ روحی با یکدیگر مرتبط اند. رسالة فیلبُسبه «خیر»، «زیبایی» و مناسبات این دو با «لذت» اختصاص دارد. نتیجه ای که از برداشت افلاطون دربارة «سعادتمندی انسان» می توان گرفت، این است که زندگی، تحقق تطابق عالم مرئی محسوس با کمال مُثُل معقول است که در آن همه چیز بر اساس خیر مطلق تنظیم می شود. زندگی بودن نیست، «شدن» و «صیرورت» است.
مسأله هنر نزد افلاطون با تأکید بر شهود مثال خیر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
خود را در هنر نیز آشکار می سازد. در تفکر افلاطون اولاً فلسفه یک کموا نظری در حد طاقت بشری است؛ ثانیاً راه نشان دادن این معرفت نظوری بوه اخلاق سیاست و هنر این است که هم برای حکیم و هم برای آحاد جامعوه یک کما عملی باشد. افلاطون غایت حکمت را شووود ماوا خیور و ایون شوود را شرط انجام هر کار شخصی یا اجتماعی دانست از این رو هر چیو ز از جمله هنر تابع غایت تحقق ماا خیر است. به اعتقاد افلاطوون هروونوه هنری که به حقیقت بیاعتنوا باشود فاقود ارزس اسوت؛ زیورا خیوری در آن نیست و هر اندازه هنوری بوه حقیقوت نزدیوک تور باشود بوه هموان نسوبت ارزشمند است. هرچند در آثار افلاطون چنین مطلبی به صراحت ذکر نشوده است؛ اما می توان وفت نفسِ هنرمندی که به مقام شوود ماوا خیور رسویده است با خلق اثر هنری مظور و جلوه صفاتی نظیور خلاواق مبودب بودیع و مصوّر میشود و با فعل هنری خود به مبدأ عالم شباهت مییابد.
خویشتن داری و نقش آن در آرامش نفس از منظر افلاطون(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
پژوهش حاضر درجهت حل معضل ناآرامی و اضطراب انسان معاصر، با تکیه بر آرای افلاطون، نشان می دهد، ازجمله راه های تحقق آرامش نفس، پای بندیِ آدمی به فضایل و در رأس آنها خویشتن داری است. افلاطون پس از ترسیم منزلت انسان در هستی به عنوان موجودی بهره مند از قوه ی عاقله و مستقر در شبکه ی خویشاوندی مثل، به تحلیل و نقد درک عامیانه ی خویشتن داری پرداخته و آن را بازاندیشی می کند. به زعم او، برداشت عامه از مفهوم خویشتن داری در معنای مالکیت فرد بر نفس خویش، ضمن تناقض ذاتی و کارکرد صرفاً شخصی آن، به استتار عملکرد واقعی عقل می انجامد؛ زیرا خویشتن داری همان نظام مندی و هارمونی نفس است که در نتیجه ی حاکمیت عقل بر قوای محکوم نفس حاصل شده و بدین وسیله فرد را به ثبات نفس و نوعی مصونیت و استقامت دربرابر انواع هیجانات سوق داده، آرامش او را تأمین می کند. ازاین رو به زعم افلاطون، آرامش آدمی بر امری درونی استوار است و همواره در نظم حاکم بر نفس تعیّن می یابد. براین اساس می توان گفت، مهم ترین عامل ناآرامی انسان معاصر، بحران معرفتی او از خود و نیروی درونی خویش است؛ فلذا برای حل این بحران، باید ماهیت الهی نفس و نظم حاکم بر آن را به او یادآوری کرد؛ امری که در فلسفه ی افلاطون در فضیلت خویشتن داری، صورت بندی می شود
محوریت نظام نمادشناسی افلاطون در بازخوانی هستی شناختیِ ارتباط موجودات با خدا(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
فلسفه دین سال شانزدهم بهار ۱۳۹۸ شماره ۱ (پیاپی ۳۸)
91 - 109
حوزههای تخصصی:
افلاطون واژه نماد را به صورت آشکار در مباحث فلسفی خود به کار نبرده است، اما با تدقیق در آثار وی بر اساس اصل حکایت گری نماد از امر نمادینه شده و نوع نگاه وی به هنر و اثر معرفتی آن، می توان به معنای نماد در تفکر فلسفی وی پی برد. اهمیت نظریه ایده که مرکز ثقل نظریه های هستی شناسی افلاطون است، در مفهوم شناسی نماد نقش محوری ایفا می کند، به طوری که رابطه نماد و امر نمادینه شده بر پایه رابطه سایه یا تصویر با اصل و بهره مندی سایه از اصل استوار است. تدقیق در معنای بهره مندی نیز معنای ظهور را دربر دارد که اساس ارتباط نماد و امر نمادینه شده محسوب می شود. بنابراین تحلیل معنای نماد در مستندات افلاطون مؤید این مطلب است که در مراتب جهان هستی نیز روابط نمادین حکمفرما هستند؛ چنانکه محسوسات نماد ایده ها و ایده ها نماد اصل خیر (خدای نظام فلسفی افلاطون) هستند. این پژوهش با ابتنای بر روش تحلیلی - توصیفی و واکاوی آثار افلاطون، جایگاه خدا در هستی و نوع روابط موجودات با او را، با محوریت نظام نمادین تبیین می کند و آشکار می شود که خدا اصل وحدتی است که هیچ گاه نماد چیزی قرار نمی گیرد و شناخت و توصیف ذات او، صرفاً از طریق شناخت نمادها حاصل خواهد شد.
تمایز معنای فلسفی بلاغی دو اصطلاح انارگیا و انرگیا و اهمیت آن برای فهم اکفراسیس در مطالعات کلمه-تصویر(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
مطالعات کلمه-تصویر یکی حوزه های نوین مطالعاتی است که توجه دانشگاهیان را به خود جلب کرده است. از جمله اصطلاحات رایج در این حوزه مطالعاتی اصطلاح اکفراسیس است. این اصطلاح را عمدتاً به معنای توصیف کلامی یک امر دیداری درک می کنند. اما چنین درکی چندان با معانی کلاسیک این اصطلاح همسو نیست. برای رسیدن به درکی بهتر از معنای اکفراسیس بررسی سوابق بلاغی فلسفی آن با تکیه بر مفهومی به نام انارگیا اهمیت فراوان دارد. انارگیا در واقع توصیف رسا و جاندار امور است به نحوی که احساس کنیم پیش چشم ما جان گرفته اند. در این مقاله ضمن بررسی سوابق بلاغی اصطلاح انارگیا و مقایسه آن با مفهومی متفاوت اما هم آوا با آن به نام انرگیا، بر بحث افلاطون در این حوزه متمرکز می شویم تا اهمیت فلسفی این اصطلاح را نیز نشان دهیم و سوابق کلاسیک آن را استخراج کنیم. در نتیجه خواهیم دید که چنانکه استلزامات فلسفی بلاغی تعابیری را که در حوزه های نوین پژوهش همچون حوزه مطالعات کلمه - تصویر به کار بسته می شوند در نظر نگیریم چه بسا با کج فهمی های عمده در این زمینه روبرو شویم و لذا نتوانیم مطالعات این حوزه را به نحو مقتضی به پیش ببریم.
تصورات تاریخی افلاطون از پیشینیان و ارتباط آن با ریشه شناسی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزههای تخصصی:
چکیده: افلاطون در کراتیلوس و دیگر آثار خود عقایدی متعارض درباب ریشه شناسی ابراز کرده که از دیرباز موجب اختلاف نظر بوده است. وی در کراتیلوس استفاده از ریشه شناسی را منع می کند زیرا به عقیده او مطابقتی میان نامها و چیزها وجود ندارد و تحلیل نام به حروف و هجاهای سازنده اش ماهیت نامیده را آشکار نمی سازد. اما او در دیگر آثار خود در چند مورد به ریشه شناسی نامها پرداخته است که ظاهراً ناقض سخنان قبلی او به نظر می رسد و به همین جهت مفسران درباب موافقت یا مخالفت او با ریشه شناسی اختلاف نظر داشته اند. کراتیلوس به زعم اکثر محققان از آثار دوره میانی افلاطون است در حالی که ریشه شناسیهای مذکور در آثار متأخر وی مطرح شده است و این نشان می دهد که او احتمالاً پس از کراتیلوس درباره ریشه شناسی تجدید نظر کرده و به استفاده از این روش گرایش یافته است. ریشه شناسی در کراتیلوس بدین سبب منع شده است که به عقیده افلاطون نامگذاران یونانی ماهیت حقیقی چیزها را نمی شناخته اند و در نتیجه نامهایی که وضع کرده اند ماهیت چیزها را منعکس نمی سازد. نامگذاران که افلاطون معمولاً آنان را قانونگذار می خواند، همان پیشینیانی هستند که علاوه بر نامها، قوانین و سنن و اعتقادات یونانیان را بنیاد گذاشته اند. افلاطون در کراتیلوس و آثار نزدیک به آن به دانش پیشینیان بدگمان است و مخالفت او با ریشه شناسی نیز از نتایج همین بدگمانی است. وی در آثار متأخر خود به علتی نامعلوم از عقیده سابق خود برگشته، فضایل پیشینیان را ستوده و به دانش برتر آنان اذعان کرده است. همزمان با این تغییر عقیده و برخلاف آنچه در کراتیلوس مطرح شده بود، گفته می شود که نامهای یونانی از هر جهت با چیزها مطابقت دارند و این ناشی از دانش نامگذارانی است که به گفته افلاطون ماهیت حقیقی چیزها را می شناخته اند. بر اثر این تغییر عقیده افلاطون به ریشه شناسی گرایش یافته و در آثار این دوره در چندین مورد از این روش استفاده کرده است. بنابراین علت مخالفت و سپس موافقت افلاطون با ریشه شناسی، تغییر عقیده او درباره دانش نامگذاران و پیشینیان بوده است. در این مقاله ضمن گردآوری و تحلیل فقراتی از محاورات افلاطون که در آنها به موضوع نامها، نامگذاران و پیشینیان اشاره می شود، ارتباط میان این موضوعات و سیر تدریجی تغییر عقیده او بررسی خواهد شد.