ارزش سنت و جذبه عدالت در توارث همسران (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
خرد هرچند نقد کاینات است
چه سنجد پیش عشق کیمیاکار
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنى بسیار
مقدمه
قانون مدنى میراثى از حقوق کهن است و به دلیل ریشه قدیمى خود، بر مفهوم «خانوادهگسترده» تکیه دارد; خانوادهاى که نسلهاى پیاپى در آن پیوند و ارتباط دارند و ستون نسلها و حاشیه و اطراف آن از هم ارث مىبرند. این گروه اجتماعى از دیرباز نقشى مهم در اقتصاد و سیاست و همبستگى قومى و ملى داشته است. در درون گروه نیز، همه به خاندان و تبار خویش افتخار مىکنند; خود را موظف به حفظ قدرت و شوکت آن مىدانند; به اطاعت از بزرگ خاندان مباهات مىکنند و در یک گورستان مىآرامند تا نشان پیوند ابدى آنان باشد. در این گروه، ارث بردن اعضا از یکدیگر طبیعى است: هم با علاقه و میل متوفى تناسب دارد و هم ضامن بقاى ثروت خانواده در درون آن مىشود.
ولى امروز خانواده به سوى ترکیبى از زن و شوهر و فرزندان پیش مىرود و علاقههاى پیشین قومى رو به سستى نهاده است: به عنوان مثال، توارث میان نوادههاى عمو و خاله نه مبتنى بر محبت و علاقه و خواست مفروض متوفى است و نه به تحکیم مبانى خانواده کمک مىکند. این خویشان، بویژه در شهرهاى بزرگ و کشورهایى که مهاجرت در آن شایع است، گاه یکدیگر را نمىشناسند و هیچ علاقه و ارتباطى با هم ندارند. در نتیجه، حکمتى که موجب توارث شده است تغییر یافته یا رو به دگرگونى است و تنها نشانههایى از رسوم کهن (مانند احترام به پدر و مادر) در آن دیده مىشود.
از سوى دیگر، همبستگى میان زن و شوهر نیز چهره دیگرى یافته است: در اخلاق کنونى، زن بیگانهاى نیست که به حکم ضرورت به خانواده شوهر پیوند خورده باشد تا مرگ شوهر بتواند او را از ستون اصلى جدا سازد و به خاندان پدرى بازگرداند. این بیگانه، بویژه اگر فرزندى را هم در دامان خود پرورده باشد، مرکز عاطفى خانواده نوپا و یار و همدل و معاون متوفى است; و پس از مرگ شوهر، بازمانده کانون پیشین و نگاهبان خانواده صدمهدیده و نام متوفى و حامى فرزندان آن است. پس سزاوار نمىنماید که گاه از میراث خود محروم بماند یا اندکى سهم برد و ثبات خانوادهاى که او یکى از پایهگذاران اصلى آن بوده استبه عموزادهاى داده شود که سالیان دراز از فرهنگ و تبار خویش گریخته و تنها نامى از متوفى در خاطرهاش مانده است.
با وجود این، شتاب تحول حقوق، بویژه در موردى که احکام آن از سنتهاى پاگرفته یا موازین مذهبى الهام گرفته باشد، به مراتب کندتر از دگرگونیهاى اجتماعى و پیشرفتهاى صنعتى است و تجربه نشان مىدهد که قواعد حقوقى، برحسب طبیعتخود، میل به سکون و ثبات دارد و به کندى حرکت مىکند. حقوقدان نیز در اندیشههاى خود محافظهکار است و به دشوارى دل از سنتها و ارزشهاى تاریخى مىکند. دلیل این کندى، بىمبالاتى یا ترجیح وضع انفعالى در امور اجتماعى نیست; دلیل آن، ارزشى است که حقوقدان براى ثبات روابط حقوقى و حفظ حرمتسنتها و عادتها قائل است. در نظام حقوقى، ارزش همگامى با مصلحت و نیازهاى اجتماعى و ارزش سنتها، به عنوان ستون تمدن قومى، دو عامل نیرومند محرک است و ضرورت و تعادل این دو نیرو است که از شتاب تحول مىکاهد. (1) به همین جهت است که در حقوق بیشتر کشورهایى که تمدن قدیمى دارند، در بخشهاى ارث و خانواده، قواعدى به چشم مىخورد که به رسوم و عادتهاى ملى و سنتهاى مذهبى، بیش از مصلحت و منطق تکیه دارد.
هنر حقوقدان و جمع ارزشها
در حقوق ما، استخوانبندى احکام ارث بر پایه موازین شرعى تکیه دارد و حقوقدان، به دلیل اعتقاد به این حرمت والا یا منع قانون اساسى از تجاوز به احکام مذهبى، با احتیاط فراوان با آنها روبه رو مىشود و دستخود را در جستجوى عدالتباز نمىبیند. (2) دشوارى در این است که او، همانند حکیم و جامعه شناس، در کشف حقیقت آزاد نیست و پاى در عقال نظام حقوقى و آرمانها و اعتقادهاى خود دارد; از درون و بیرون در فشار است و همین عوامل سبب مىشود تا مبارزى دائمى، محافظهکار و محتاط جلوه کند و در حالى که دستى بر سر و دستى دیگر بر قلب خود دارد، از تلاش باز ایستد و از آتش پنهان خاکسترى سرد به جا ماند.
با وجود این، هنر واقعى در گشودن کوره راه عدالت است و فضیلت در اجتهاد. فن متناسب با هنر دادگسترى نیز در جمع و همگون کردن ارزشهاست. حقوقدان باید این فن را در خدمت آن هنر گذارد: عشق و عقل را درهم آمیزد; نداى وجدان و تکلیف را همگام سازد; ارزشهاى متزاحم را مصون دارد و ایمان و نیاز و ضرورت را آشتى دهد. در بحث ما، راه حل معقول در جمع خواستها و حرمتسنتهاست. زیرا نه از فشار نیازها و واقعیتهاى اجتماعى مىتوان گذشت، نه از حفظ حرمتسنتها مىتوان چشم پوشید. تمام هنر نیز در تمهید چنین راهحلهایى است. باید راه تحول آرام حقوق به سوى عدالت را بازگذارد تا دریچه اطمینانى براى کاستن از فشار نیازها باشد. در این مسیر از دو وسیله مستقیم و باواسطه مىتوان سود برد:
1. وسیله مستقیم، اجتهادهاى تازه در سایه چهرههاى حادث عدالت است: لزوم احترام به قواعد مذهبى و سنتها به معنى رضا به ثبات احکام و سکون و بىحرکتى نیست. طرح دوباره منابع اصلى فقه، گاه نشان مىدهد که چهبسا شهرتها که بىپایه و راهزن یا وابسته به مصلحتگرایى زمان است و نباید از آنها سدى در برابر حرکت اندیشهها ساخت. ما نیز بىتفاوت از اشکالها و تعبدها نمىگذریم و شوق رسیدن به عدالت دستمایه و محرک پیشنهادهاى اصلاحى ما در این مقاله است.
2. استفاده از سیاست قانونگذارى و اجتهاد تازه در مقام تفسیر، گاه به موانع اساسى برمىخورد. در چنین حالتى، نباید به انتظار تحول قهرى، اخلاقى و سیاسى پاى از رفتن شست. فن مناسب براى گریز از مانع، تمهید فرضهاى حقوقى، (Fictions) و امارههاى قانونى و انتخاب ادارى است تا به طور غیر مستقیم قواعد حقوق به عدالت نزدیکتر شود: به عنوان مثال، براى محدود ساختن وارثان، مىتوان بر تملک میراث خویشان دور مالیاتهاى سنگین وضع کرد و همسر را از پرداخت مالیات معاف کرد (چنانکه دولتها به طور معمول از این تمهید استفاده مىکنند تا در عمل خزانه عمومى را جانشین خویشان دور سازند); یا با تشویق به نوشتن وصیتنامههاى مناسب، اراده متوفى را، که بیش از هرکس به اقتضاى رعایت عدالت میان وارثان خود آگاه است، وسیله تعدیل قواعد حقوق ساخت; یا با پیشبینى «وصیت مفروض» از تسامح کاهلان نیز سود برد.
در بحثهاى اصلى، بویژه هنگام طرح نابرابریهاى ارث زن و شوهر، شیوه به کارگیرى این وسایل فنى را نشان مىدهیم تا آنچه به اشارت گفتیم به مجردگرایى و کلىبافى تعبیر نشود.
وراثت همسر همراه با وارثان نسبى
همسر شخص به سبب، ارث مىبرد; نه حاجب وارثان نسبى مىشود و نه هیچ وارثى مىتواند مانع از ارث بردن او گردد (ماده 891ق.م.) موقع همسر شخص، به عنوان شریک زندگى و یکى از دو ستون خانواده، از جهتى فراتر از خویشانى است که به قرابت ارث مىبرند و گاه میراثى بیش از فرزندان و پدر و مادر مىبرد; بویژه در خانوادههاى پرجمعیت که شمار فرزندان زیاد است، این امتیاز به روشنى احساس مىشود: به عنوان مثال، اگر متوفى پدر و مادر و پنج پسر و دو دختر و زن داشته باشد، سهم زوجه (8ٍ1) بیش از سهم هر یک از فرزندان مىشود و سهم زوج (4ٍ1) در این باره چشمگیرتر است، در طبقه دوم و سوم نیز اگر شمار خویشان در حط اطراف زیاد باشد، با ترقى فرض همسر به دو برابر (4ٍ1و2ٍ1) باز هم این امتیاز آشکارتر است; حالتى که در سدههاى پیشین شایع بوده است و امروز در جامعههاى صنعتى و بویژه در شهرها کمتر دیده مىشود و همین امر سبب شده است تا عدالت پیشین دگرگون شود و فرض همسر، در مقام قیاس با سایر وارثان، ناچیز جلوه کند.
قانون مدنى در ارث تمام طبقهها به اشتراک همسر با خویشان نسبى تصریح کرده است:
1. در طبقه اول، ماده 913ق.م. اعلام مىکند: «در تمام صور مذکوره در این مبحث، هر یک از زوجین که زنده باشد فرض خود را مىبرد و این فرض عبارت است از نصف ترکه براى زوج و ربع آن براى زوجه، در صورتى که میت اولاد یا اولاد اولاد نداشته باشد و ربع ترکه براى زوج و ثمن آن براى زوجه، در صورتى که میت اولاد یا اولاد اولاد داشته باشد و مابقى ترکه، بر طبق مقررات مواد قبل، مابین سایر وراث تقسیم مىشود.»
2. در طبقه دوم، ماده 927 مىگوید: «در تمام مواد مذکور در این مبحث، هریک از زوجین که باشد فرض خود را از اصل ترکه مىبرد و این فرض عبارت است از نصف اصل ترکه براى زوج و ربع آن براى زوجه.»
3. در طبقه سوم نیز در ماده 938 مىخوانیم: «در تمام موارد مزبوره در این مبحث، هر یک از زوجین که باشد فرض خود را از اصل ترکه مىبرد و این فرض عبارت است از نصف اصل ترکه براى زوج و ربع آن براى زوجه.»
گفتار نخست: قواعد مشترک توارث
شرایط و موانع توارث
در ماده 940ق.م. آمده است: «زوجین که زوجیت آنها دائمى بوده و ممنوع از ارث نباشند، از یکدیگر ارث مىبرند.» این حکم، نه تنها قاعده توارث میان دو همسر را اعلام مىکند، آن را مشروط به دائمى بودن زوجیت مىسازد. شرط طبیعى دیگرى که از مجموع قواعد ارث، و از جمله تاریخ انتقال ترکه در زمان مرگ مورث، برمىآید این است که پیوند زناشویى (سبب) در لحظه تحقق ارث موجود باشد تا همسر بتواند به این عنوان وارث تلقى شود. با جمع آمدن دو شرط: 1.وجود پیمان زناشویى در زمان مرگ 2. دائمى بودن زوجیت، مقتضى توارث به سبب فراهم مىآید و این مقتضى، اگر به مانعى برنخورد، سبب انتقال بخشى از ترکه به همسر مىشود. وقوع نزدیکى میان زن و شوهر از شروط عمومى توارث به سبب نیست و، چنانکه خواهیم دید، در نکاح مریض، اماره نیاز شوهر به داشتن همسر است.
درباره موانع ارث، قواعد عمومى حکمفرماست. با وجود این، در مورد کفر باید افزود که، اگر همسر مسلمان پیش از مرگ او کافر شود، بىگمان از ارث او محروم است (ماده 881 مکرر ق.م.). ولى، درباره توصیف خروج از اسلام، باید میان موردى که کفر سبب انحلال نکاح مىشود و فرضى که با وجود کفر همسر زوجیتباقى مىماند تفاوت گذارد:
1. در موردى که کفر باعث انحلال زوجیت است، مانند فرضى که شوهر کافر شود (3) یا زن مذهبى اختیار کند که از دیدگاه اسلام غیر کتابى است، باید آن را از اسباب انحلال زوجیت (مقتضى) شمرد نه مانع توارث. زیرا، مانع به امرى گفته مىشود که از نفوذ مقتضى جلوگیرى کند; در حالى که، با انحلال زوجیت در زمان حیات مورث، مقتضى ارث در زمان مرگ او از بین مىرود و زمینه توارث وجود ندارد تا کفر مانع آن شود. پس، باید بقاى اسلام را از شرایط تحقق مقتضى (نکاح) شمرد. همچنین است در موردى که همسر کافرى اسلام آورد و نکاح پیش از مرگ مورث منحل شود.
2. فرضى که کفر سبب انحلال زوجیت نمىشود، مانند این که زوجه مسلمان مسیحى یا یهودى شود (4) ، کفر را باید از موانع ارث شمرد. زیرا با وجود مقتضى ارث (نکاح) از نفوذ آن جلوگیرى مىکند.
الف. وجود پیمان زناشویى در زمان مرگ
اهمیتبقاى زوجیت
انحلال نکاح، خواه در اثر فسخ باشد یا انفساخ یا طلاق، سبب توارث میان زن و شوهر را در تاریخ تحقق از بین مىبرد. حکم ماده 943ق.م. نیز که اعلام مىکند: «اگر شوهر زن خود را به طلاق رجعى مطلقه کند، هریک از آنها که قبل از انقضاء عده بمیرد دیگرى از او ارث مىبرد...» با این قاعده تعارض ندارد و نباید آن را استثناى واقعى شمرد. زیرا «زوجه که در عده طلاق رجعى است در حکم زوجه است (بند2 ماده 8 ق.ا.ح.) و قانونگذار با ایجاد فرض بقاى زوجیت در زمان عده طلاق رجعى»، حکم ماده 943ق.م. را نیز در قلمرو قواعد عمومى قرار داده است. (5) مشهور فقیهان گامى فراتر نهاده و انحلال واقعى نکاح را نیز منوط به سپرى شدن عده طلاق مىدانند و نشانههایى از پذیرش این نظر در نوشتههاى حقوق کنونى نیز دیده مىشود. (6)
طلاق در مرض متصل به فوت و فرض بقاى زوجیت
در ماده 944ق.م. آمده است: «اگر شوهر در حال مرض زن خود را طلاق دهد و ظرف یک سال از تاریخ طلاق به همان مرض بمیرد، زوجه از او ارث مىبرد، اگرچه طلاق بائن باشد، مشروط بر این که زن شوهر نکرده باشد.» این حکم، به ظاهر، خلاف قاعده و استثنا است. زیرا اثر طلاق بائن و همچنین طلاق رجعى پس از پایان عده بىگمان انحلال نکاح است و زنى که در زمان فوت مرد در زوجیت او نیست، نباید از او ارث ببرد. وانگهى، شوهر کردن زن پس از پایان عده نباید اثرى در ارث او از شوهر داشته باشد.
با وجود این، پیشینه تاریخى ماده 944ق.م. در فقه نشان مىدهد که به احتمال زیاد، دلیل واقعى ارث بردن زن عدم نفوذ طلاق در ارث، به دلیل حرمتیا کراهت طلاقى است که شوهر در واپسین بیمارى مىدهد. (7) در فقه، گروهى از اندیشمندان بیمار مشرف به مرگ را در حکم محجور مىدانند; به این عنوان که چنین انسانى نمىتواند در اموال و امور خود تصمیم شایسته بگیرد و به همین جهت، تصرفهاى منجز او را هم در حدود ثلث نافذ مىدانند (8) و طلاق مریض را در ارث مؤثر نمىسازند. مبناى این حکم را به معنى جلوگیرى از محروم ساختن زن از ارث در واپسین روزهاى زندگى شوهر مىبینند. ولى در نظر مشهور، حکم توارث به این دلیل نیست که شوهر در مکان اتهام به اقدام ضررى بر زن قرار گرفته است; متعلق حکم، طلاق در مرض متصل به موت است. از این عبارت چنین برمىآید که حکم توارث به مرض تعلق گرفته است نه تهمت. (9) به بیان کنونى ما در حقوق، توارث نه مجازات اقدام اضرارى شوهر است نه اماره بر وجود قصد اضرار به زن; حکمى است موضوعى و ناظر به عدم نفوذ طلاق مریض در ارث.
بر این مبنا حکم توارث، استثنا بر قاعده «لزوم بقاى زوجیت» نیست; اثر عدم نفوذ طلاق بیمار در ارث زن است; حکمى که نتیجه آن فرض بقاى زوجیت از جهت ارث زن است: مانند فرض غیر منقول بودن اسباب و ادوات زراعت، از جهت صلاحیت محاکم و توقیف اموال.
به دلیل فرض بقاى زوجیت، حکم ماده 944 را باید تفسیر محدود کرد. پس اگر شوهر از بیمارى حال طلاق بهبود یابد و سپس در اثر بیمارى دیگر یا حادثهاى فوت کند، زن از او ارث نمىبرد. همچنین حکم ارث ویژه زن است و در موردى که زن پیش از شوهر بمیرد، نسبتبه ارث زوج اجرا نمىشود. در موردى هم که زن خواهان طلاق است و شوهر اجبار به طلاق مىشود، از شوهر بیمار ارث نمىبرد. (10)
فرض نسبى بطلان نکاح در واپسین بیمارى
نکاح در دوران بیمارى بىگمان کارى مشروع است، جز این که احتمال دارد انگیزه اصلى شوهر افزودن همسر خود بر شمار وارثان باشد. این است که، براى رفع شبهه، قانونگذار همخوابگى با زن را نشان اراده جدى بر نکاح قرار داده است; بدین تعبیر که، آمیزش با زن دلیل نیاز شوهر به داشتن همسر و نداشتن انگیزه اضرار به وارثان است. ولى مرگ شوهر و همخوابه نشدن با همسرى که در آخرین بیمارى اختیار شده است این احتمال را تقویت مىکند که نکاح، صورتى براى تحقق بخشیدن به جهت نامشروع متوفى است. پس براى جلوگیرى از آن هدف و برپایه گریز از مظنه ورود ضرر، چنین نکاحى در ارث بىاثر شناخته شده است. ماده 945 قانون مدنى در این زمینه اعلام مىکند:
«اگر مردى در حال مرض زنى را عقد کند و در همان مرض قبل از دخول بمیرد، زن از او ارث نمىبرد; لیکن اگر بعد از دخول یا بعد از صحتیافتن از آن مرض بمیرد، زن از او ارث مىبرد.»
در این حکم، اباحه دخول به زنى که در حال بیمارى متوفى همسر او شده است، دلیل بر درستى و نفوذ نکاح است و محروم ماندن زن از ارث نشان عدم نفوذ آن. پس، در مقام جمع این دو نشان عام و خاص، باید چنین نتیجه گرفت که نکاح، مشروع و نافذ است، ولى در ارث اثر ندارد. (11) این چهره بطلان نسبى، که مانند آن را در طلاق مریض دیدیم، در نظریههاى حقوقى ما ناشناخته مانده است. (12) با وجود این، واقعیتى است که نباید آن را کتمان کرد. باید پذیرفت که در کنار دو مفهوم شایع بطلان و عدم نفوذ، ضمانت اجراى دیگرى نیز وجود دارد که عدم قابلیت استناد، اصطلاحى مناسب براى بیان نسبى بودن آن است; بدین تعبیر که گفته شود: «نکاح مشروع و نافذ است، ولى براى زن در برابر سایر وارثان قابل استناد نیست.» همچنین در طلاق مریض باید گفت: «چنین طلاقى در موضوع ارث براى وارثان در برابر زن قابل استناد نیست.» (13)
در آخرین تحلیل، باید توجه داشت که «عدم قابلیت استناد» نکاح مریض در برابر وارثان، ملازمه با «فرض بطلان نکاح» نسبتبه ارث زوجه دارد. پس باید حکم مبتنى بر آن را تفسیر محدود کرد تا از قلمرو فرض حقوقى تجاوز نکند. در نتیجه، اگر زن پیش از نزدیکى با شوهر بیمار خود زودتر از او بمیرد، شوهر از زن ارث مىبرد. (14) همچنین، حکم منع از ارث را نمىتوان به مهر نیز سرایت داد. بدین ترتیب، حکم ماده 945 نیز به قلمرو اصل «وجود پیمان زناشویى» باز مىگردد و چهره استثنایى آن از بین مىرود و همگونى قواعد صدمه نمىبیند.
ب. دوام نکاح
توارث زن و شوهر ویژه نکاح دائم است
در ماده 940ق.م. توارث زن و شوهر مقید به دائمى بودن نکاح شده است. در ماده 1077ق. م. نیز مىخوانیم که:
«در نکاح منقطع، احکام راجع به وراثت زن... همان است که در باب ارث... مقرر شده است. »
پس مىتوان نتیجه گرفت که شرط توارث میان زن و شوهر این است که نکاح دائمى باشد و در نکاح منقطع، نه زن از شوهر ارث مىبرد و نه شوهر از زن. ماده 1077ق.م. را نیز باید بدینگونه تکمیل کرد که، در نکاح منقطع، احکام راجع به وراثت زن و شوهر همان است که در باب ارث مقرر شده است، زیرا از مفاد ماده 940 و پیشینه قانون مدنى در فقه برمىآید که هیچ تفاوتى میان زن و شوهر در این زمینه نیست.
آیا شرط توارث در نکاح منقطع نفوذ حقوقى دارد؟
در پاسخ این پرسش اتفاق نظر وجود ندارد: گروهى از فقیهان گفتهاند که نکاح منقطع اقتضاى ایجاد توارث میان زن و شوهر را ندارد، ولى اگر در عقد، شرط وراثتبه سود یکى از آن دو یا هر دو طرف شود، باید آن را نافذ شمرد. (15) جمع دیگرى این شرط را باطل شمردهاند; به این دلیل که اگر پذیرفته شود عقد منقطع به حکم شرع اقتضاى توارث ندارد، و شرط توارث بدین مىماند که بیگانهاى را در زمره وارثان آورند; پس نباید آن را نافذ شمرد. (16) این اختلاف به نویسندگان حقوق مدنى نیز سرایت کرده است. (17) از نظر منطقى، نظرى که شرط را نافذ نمىداند قوىتر است; زیرا قواعد ارث وابسته به نظم عمومى است; با تراضى نه مىتوان کسى را بر شمار وارثان افزود و نه وارثى را از این امتیاز محروم ساخت (ماده 837ق.م.). پس اگر عقد منقطع را قانون از اسباب توارث نشناسد (چنانکه از ماده 940 برمىآید)، شرط و تراضى دو طرف در این راه مؤثر نمىافتد.
با وجود این، کسى که مایل استبخشى از ترکه را به همسر خود بعد از فوت واگذار کند مىتواند تا میزان ثلث دارایى به سود او وصیت کند و از این وسیله فنى براى تحقق ارادهاش سود برد. همچنین، در صورتى که دادگاه از اوضاع و احوال و مفاد تراضى در عقد چنین استنباط کند که مقصود از شرط وراثت، تملیک بخشى از ترکه به سود همسر است، باید آن را نافذ شمرد و از این راه به عدالت کمک کند. علاوه بر این، هرجا که به دلیل عدم ذکر اجل، یا ابهام در مدت یا عبارتهاى به کار رفته، در بیان مقصود نسبتبه نوع نکاح تردید شود، بویژه در فرضى که مدت طولانى زندگى مشترک و داشتن فرزند آن را تایید کند، باید آنچه را واقع شده استحمل بر نکاح دائم کرد. (18)
گفتار دوم. میراث شوهر
فرض ثابتشوهر; یادآورى
چنانکه گفته شد، شوهر تنها به فرض ارث مىبرد و هیچ وارث دیگرى حاجب او نمىشود. این فرض، در موردى که زن فرزند دارد «خواه از همان شوهر یا از دیگرى و خواه فرزند مستقیم باشد یا نواده»، یک چهارم از ترکه است (بند1 ماده 900ق.م.) و در حالتى که زن فرزندى ندارد، نیمى از ترکه (بند1 ماده 899ق.م.). در نتیجه، در تمام مواردى که شوهر با طبقه دوم یا سوم از خویشان نسبى در ترکه شریک است، نیمى از ترکه را به او مىدهند و نیم دیگر را به سایر وارثان; امتیازى که چشمگیر است و با مفهوم خانواده کوچک (همسران و فرزندان) در دید اجتماعى کنونى تناسب بیشتر دارد.
فرض شوهر ثابت است و در موردى که در گروه وارثان صاحب قرابتى هست چیزى به شوهر رد نمىشود. زیرا رد ویژه خویشان نسبى است و به همین مناسبت آن را «رد به قرابت» مىنامند. ماده 905ق.م. در این باره مىگوید:
«از ترکه میت هر صاحب فرض حصه خود را مىبرد و بقیه به صاحبان قرابت مىرسد و اگر صاحب قرابتى در آن طبقه مساوى با صاحب فرض در درجه نباشد، باقى به صاحب فرض رد مىشود، مگر در مورد زوج و زوجه که به آنها رد نمىشود...»
درباره این حکم باید افزود که همسر به سبب، ارث مىبرد; نه ویژه طبقه معینى است و نه خویشى او با سایر وارثان سنجیده مىشود. شوهر با همه طبقهها ارث مىبرد و خویشان نسبى در درجه قرابتبا او در رقابت نیستند. پس باید امکان رد را در صورتى مطالعه کرد که میزان ترکه مفروض در محاسبه (واحد) بیش از فرضها باشد (مانند موردى که متوفى شوهر و یک خواهر امى دارد). در این حالت، از مانده ترکه چیزى به شوهر داده نمىشود و هرچه هستبه صاحب قرابت داده مىشود. در مثالى که آورده شد، شوهر 2ٍ1 به فرض مىبرد و خواهر امى6ٍ1 و مانده ترکه 3ٍ1 آن است که به خواهر امى داده مىشود و در نتیجه، سهم او نیز 2ٍ1 از ترکه است.
موردى که شوهر تنها وارث همسر است
در چنین موردى فرض شوهر 2ٍ1 از ترکه است و مانده نیز به او رد مىشود; چنانکه در پایان ماده 905ق.م. مىخوانیم:
«... لیکن اگر متوفى به غیر از زوج نباشد، زائد از فرضیه به او رد مىشود»; یعنى در حالتى که شوهر تنها وارث همسر خویش است، تمام ترکه را به ارث مىبرد. (19) با خواندن حکم ماده 905، بى،رنگ این پرسش به ذهن مىرسد که چرا در مورد زن، این ترتیب رعایت نمىشود و میراثى که به یارى شوهرش فراهم آورده است، به خود او نمىرسد و همانند ترکه بىوارث، به دولت مىرسد. زیرا وجدان انسان میل به عدالت دارد و حقوقدان نیز قانون را عادلانه مىپسندد و مىکوشد تا راهى براى تحقق آرمان خود بیابد.
در گفتار سوم و هنگام طرح ارث زن دوباره به این پرسش باز مىگردیم و به تحلیل مدارکى مىپردازیم که نویسندگان قانون مدنى را به اعمال چنین تبعیضى ترغیب کرده است.
شوهر از تمام اموال زن ارث مىبرد
در ماده 946ق.م. آمده است:
«زوج از تمام اموال زوجه ارث مىبرد، لیکن زوجه از اموال ذیل: 1)اموال منقول از هر قبیل که باشد 2)از ابنیه و اشجار.»
مبناى حکم ماده 946ق.م. در مورد شوهر، آیه 11 از سوره «النساء» قرآن مجید است، بدین عبارت:
«ولکم نصف ماترک ازواجکم ان لمیکن لهن ولد فان کان لهن ولد فلکم الربع مما ترکن...»
از اطلاق واژه «ماترک» چنین استفاده مىشود که شوهر از اتمام اجزاء آن ارث مىبرد و در این باره همه مسلمانان اتفاقنظر دارند. (20) زن نیز در متن قرآن همانند شوهر است. در دنباله آیه 11 از سوره نساء مىخوانیم:
«فلهن الربع مما ترکتم ان لم یکن لکم ولد فان کان لکم ولد فلهن الثمن مما ترکتم...»
بدین ترتیب، عدالت الهى در کلام او رعایتشده است و در دلالت آیه بر این که فرض زوجه نیز تمام ترکه شوهر را در بر مىگیرد، هیچ سخنى نیست. (21) اختلاف فقیهان در دلالت اخبار رسیده از امام معصوم(ع) است که نتیجه آن بدینگونه در ماده 946ق. م. آمده و در گفتار سوم خواهیم دید که محدودترین نظرها درباره میراث زن است.
گفتار سوم: میراث زن
نابرابریهاى ارث زن و شوهر
از آنچه گفته شد سه تفاوت عمده میان احکام ارث زن و شوهر در قانون مدنى به چشم مىخورد:
1. میزان ارث شوهر دو برابر زن است: شوهر نصف و در صورت وجود اولاد 4ٍ1 از ترکه زن را ارث مىبرد; فرض زن 4ٍ1 و با وجود اولاد 8ٍ1 از اموال شوهر است.
2. در صورتى که شوهر وارث منحصر زن باشد، تمام ترکه زن میراث اوست; ولى زنى که تنها وارث شوهر استبیش از 4ٍ1 ارث نمىبرد.
3. شوهر از تمام اموال زن ارث مىبرد، در حالى که زن از زمین ارث نمىبرد و از تملک عین بنا و درختان محروم است و فرض خود را از بهاى آنها مىبرد.
تحولات اقتصادى و اخلاقى و مهندسى اجتماعى
گذشته از تفاوتهاى احکام ارث زن و شوهر، از نظر اجتماعى نیز چند تحول مهم تعادل میراث زن در برابر شوهر، و گاه زن و شوهر را در برابر سایر وارثان برهم زده است:
1. چنانکه گفته شد، در جامعههاى صنعتى و بویژه شهرهاى بزرگ، علاقههاى خانوادگى و همبستگى قوم و قبیلهاى رو به سستى نهاده و جاى خود را به همبستگیهاى ملى و اعتقادى و سیاسى و اقتصادى داده است. به همین جهت، جامعهشناسان و حقوقدانان به این توافق نسبى دستیافتهاند که خانواده بزرگ اعتبار خود را از دست داده و خانواده کوچک، مرکب از زن و شوهر و فرزندان، باید مورد حمایت ویژه قرار گیرد. سنتها نیز تنها در مورد پدر و مادر و تا اندازهاى برادر و خواهر تاثیر گزارند. پس اگر زن یا شوهرى بمیرد، همسر او ترکه را حق خود و فرزندانش مىداند و با اکراه سهم پدر و مادر را نیز مىپذیرد. اخلاق عمومى نیز زن و شوهر را مقدم بر کلالهها و خویشان طبقه سوم مىداند. تفاوت میان خواستهاى اجتماعى و قانون را گاه احترام به سنتها جبران مىکند، ولى آن را از بین نمىبرد.
2. با سستشدن علاقههاى عشیرتى و قبیلهاى، دیگر زن پیوند ناهمگونى از قوم دیگر بر خانواده نیست; بلکه یکى از دو ستون اصلى خانواده نوبنیاد است. تعصب قومى نیز مانع از ارث بردن او از خانه موروثى، که همچون سرزمین دولتخانوادگى تلقى مىشد، نیست. امروز، شوهر کردن زن پس از مرگ شوهر فاجعهاى نیست که باید از دیدگاه خانواده شوهر دور بماند. در نتیجه، محروم ماندن زن از ارث زمین و عین ابنیه و اشجار، مبناى اجتماعى خود را از دست داده است.
3. در خانوادههاى پرجمعیت پیشین، فرض زن با خویشان نسبى در تعادل بود، و چنانکه در مقدمه بحث دیدیم، گاه بیش از سهم هر فرزند مىشد. ولى در خانوادههاى کنونى که شمار فرزندان کم است، فرض 8ٍ1 گاه ناچیز مىنماید; بویژه در حالتى که زن با یکى از خویشان دور شوهر در طبقه سوم همراه است، سهم او (4ٍ1) ناچیزتر جلوه مىکند.
4. در سدههاى پیشین، زمین و عرصه بنا ارزش کنونى را نداشت; آباد کردن زمین ارزش مىآفرید و بنا و درخت و چاه ارکان اصلى دارایى بود. ولى، امروز فزونى ساکنان و کمبود زمینهاى مباح و قابل آبادانى وضع را دگرگون کرده است: هرچه بر تراکم جمعیت افزوده شود، ارزش زمین نیز فزونى مىیابد. پس در گذشته، محروم ماندن زن از زمین و عرصه، آن اندازه به چشم نمىخورد که در وضع کنونى به نظر مىآید.
5. خواستهاى اجتماعى و ادعاها نیز در جهان کنونى دگرگون شده است: اگر زنان در قدیم بدین خشنود مىشدند که به عنوان انسان مورد عنایتشوهران باشند و به نیکى و عدل با آنان رفتار شود، امروز ادعاى برابرى و گاه برترى دارند. در جهان صنعتى، زنان در اقتصاد خانواده و کشور سهمى برجسته دارند و دیگر ،موجودى سربار و مصرفکننده و اجیر به حساب نمىآیند تا به سهم ناچیز خود از دارایى رپرستخانواده قانع باشند; اینان خواهان مشارکت هستند نه احسان. وانگهى، نفوذ این نیرو محدود به سازمانهاى زنان در برابر صف آراسته مردان نیست; اخلاق عمومى و سازمانهاى بینالمللى و حقوق بشر نیز با آنان همداستان هستند. این هسته فعال، بسیارى از نظامهاى حقوقى را برهم زده است و دولتها ناچار شدهاند در راه برابر ساختن حقوق زن و مرد یا دستکم تعادل نسبى آنها گام بردارند. پس خرد ادارى حکم مىکند که نظم بخشیدن و آرام کردن و هدایت این نیرو در زمره برنامههاى اجتماعى و حقوقى مهم قرار گیرد. غفلت و بىمبالاتى بر قانونگذار و مدیران بخشوده نیست و بىگمان به بنیان خانواده آسیب مىرساند و واکنشهاى نامطلوب به بار مىآورد.
منتها، دشوارى این گونه مصلحتگراییها در «مهندسى اجتماعى» آن است که در غالب موارد با ارزشهاى اخلاقى و اقتصادى و سیاسى در تعارض است و انتخاب ارزش یا مصلحتبرتر به سختى صورت مىپذیرد: در مساله ارث زن، عاملهاى خواهان اصلاح را به اجمال یادآور شدیم و نیروى اصلاحطلب را دریافتیم; ولى از سوى دیگر، قدرت و اعتبار سنتها و ارزش والایى را که موازین اسلامى دارد نباید از یاد برد. احکام ارث در قانون مدنى، از یادگارهاى فقه امامیه است و در پرتو قواعد اسلامى ریشه آن احترام فراوان دارد و همین احترام و اعتبار مرز نوگرایى و عدالتخواهى را فشرده مىکند.
وانگهى، حقوقدان در جستجوى عدالت، آزاد نیست و آرمانهاى او باید در درون نظام حقوقى صورت پذیرد: قواعد مربوط به ارث زن چنان صریح است که رویه قضایى و اندیشههاى حقوقى توان ایجاد تحول در این زمینه را ندارند. پس به ناچار باید از قانونگذار خواست که به ضرورتها پاسخ گوید. قانونگذار نیز نمىتواند به قواعد مذهبى تجاوز کند. در نتیجه، هر پیشنهاد اصلاحى نیز باید در مرحله نخست راهى نشان دهد که مقصود را در درون نظام حقوقى اسلام قابل تحقق سازد. بر پایه همین مبنا، به استقبال تفاوتهاى ارث زن و شوهر مىرویم و امکان اصلاح و تحول احکام را در حقوق کنونى ارزیابى مىکنیم. ولى پیش از طرح مسائل اصلى، به مقدمهاى مشترک نیاز هست که بارها در فلسفه حقوق و مناسبتهاى گوناگون از آن سخن گفتهایم و اجمالى از آن را یادآور مىشویم. (22)
مقدمه و مبانى
در جستجوى راهحلهاى اسلامى، باید به دو نکته مهم توجه داشت:
1. راى فقیه را باید از حکم شرع تمیز داد: اختلاط فتاواى فقیهان اسلامى با منابع و موازین شرعى باعثشده است که بعضى چنین پندارند که هرگونه اصلاح یا تحولى در فقه سنتى، مخالفتبا شریعت است، در حالى که باید پذیرفت که بخش مهمى از فقه زاده استنباط عقلى و اندیشهها و آرمانهاى فقیهان در دوران طولانى عصر اجتهاد است. این سرمایه فرهنگى داراى ارزشى والاست، ولى امکان اجتهاد تازه و رعایت مصلحت و ضرورتهاى کنونى را از ما نمىگیرد. آنچه ما را پایبند مىکند، لزوم سیر و حرکت در نظام اسلامى و رعایت منابع مسلم آن است. وانگهى، تحول آرامى که فقه در تاریخ انسجام و تکامل خود یافته است، نشان زندهاى از تغییر برداشتها و شیوه استدلال در این نظام حقوقى است.
2. تحمل نظرهاى نو در امور اختلافى: آنچه درباره تمیز حکم شرع از راى فقیه گفته شد، به معنى انکار نفوذ نظام فرهنگى و حقوقى فقه و نظرهایى که در آن ابراز شده نیست. شکستن این حصار فرهنگى، در موردى که فقیهان به اتفاق رسیدهاند، دشوار است و، بویژه اگر شرایط تحقق اجماع در آن اتفاق جمع باشد، به معنى تجاوز به موازین اسلامى است. ولى در فرضى که فقیهان نیز در استنباط حکم اختلاف دارند، هیچ قاعدهاى قانونگذار را ناگزیر از پیروى از نظر مشهور نمىکند: در اصل 147 قانون اساسى پیشبینى شده است که دادرس مىتواند، در صورتى که قانونى نباشد، به فتاوى معتبر استناد کند;فتواى غیر مشهور نیز ممکن است معتبر باشد و انتخاب آن با قاضى است. پس باید پذیرفت که نظام حقوقى ما توان تحمل نظرهاى نو را، بویژه در صورتى که با فتواى معتبرى از فقیهان همراه باشد، دارد. در نتیجه باید گفت: اگر قاضى بتواند با انتخاب نظرى مهجور از شهرت پیروى نکند و عدالت ملموس را بر آن ترجیح دهد، بىگمان قانونگذار نیز چنین اختیارى دارد و نمىتوان بر او خرده گرفت که چرا عدالت را فداى شهرت نکرده است.
تفاوت فرض زن و شوهر; وصیت مفروض
چنانکه گفته شد، تفاوت این دو فرض، مستند به حکم قرآن است (سوره نساء، آیه 11) و تغییر آن در نظام حقوق اسلامى و در سایه قانون اساسى امکان ندارد. پس باید به تمهیدهاى فرعى توسل جست: سادهترین وسیله، براى شوهرى که مایل است همسر او بیش از فرض خود از ترکه ببرد، استفاده از وصیت است. شوهر مىتواند ثلث ترکه خود یا کمتر از آن را به سود همسر وصیت کند و بدین وسیله بر میزان فرض او بیفزاید. قانونگذار نیز مىتواند با ایجاد «فرض حقوقى» این وسیله را تکمیل کند: به عنوان مثال، قانونگذار مىتواند اعلام کند:
«در صورتى که زن همراه با طبقه دوم یا سوم وارثان فرض مىبرد، چنین فرض مىشود که شوهر ثلثخود را به سود زن وصیت کرده است، مگر این که خلاف آن از وصیتنامه متوفى یا سایر اسناد به جاى مانده از او استنباط شود.»
بدین ترتیب، وصیتبر شوهر تحمیل نمىشود و او مىتواند به هر وسیله که در اختیار دارد (وصیتنامه یا یادداشتخصوصى) اراده مخالف خود را بیان کند; زیرا چنین وصیتى واجب نیست، بلکه مفروض است. از سوى دیگر، چون پس از انتشار قانون همه آگاه بر آن فرض مىشوند، سکوت شوهر در برابر این فرض حمل بر رضاى به وصیت مىشود; همچنان که سکوت در برابر متعارف، حمل بر رضاى ضمنى به پذیرش مفاد آن در قرارداد است (ماده 220ق.م.) و مانند این فرض در فقه در «شروط ضمنى» و «شروط بنایى» و «رضاى تقدیرى» پیشینهاى روشن دارد و تعبیرهاى دیگرى از اراده استنباط شده یا مفروض است. (23)
در واقع حکم قانون، رضاى شوهر (موصى) را، که به حکم غلبه احساس فرض شده است، تکمیل مىکند و آزادى اراده او در بیان اصلاح یا رد فرض قانون، اشکال تحمیل یا اجبار به وصیت را از بین مىبرد. (24) به بیان دیگر، «وصیت مفروض» (اگر پذیرفته شود) همان نقشى را دارد که قوانین تکمیلى و عرف در قراردادها بر عهده دارند و به همین دلیل هم باید آن را جانشین اراده موصى غافل یا فرصت نیافته شمرد. این فرض، با حکم قرآن مجید در تعیین فرض زن نیز مخالفت ندارد. زیرا نه تغییرى در آن مىدهد و نه آن را حذف مىکند; برعکس، تمهید «وصیت مفروض» در راستاى حقوقى کردن تکلیف یا ترغیب اخلاقى قرآن به وصیت کردن معروف به سود پدر و مادر و خویشان است. (25) این امر، زنان را نیز راضى و دلبسته به خانواده و ترغیب به حسن معاشرت با شوهر مىسازد.
«وصیت مفروض» در هر مورد که عدالت اقتضا کند قابل استفاده است و نباید آن را ویژه ترمیم ارث زن پنداشت. به عنوان مثال، در موردى که یکى از فرزندان خانواده پیش از پدر مرده است و اکنون فرزندان او (نوادهها) در نتیجه اجراى قاعده «الاقرب یمنع الابعد» از ترکه پدربزرگ محروم مىمانند، فرض وصیت معادل سهمى که به پدر آنان در صورت حیات مىرسید، منع قائم مقامى نوادهها را در حالت وجود فرزند متوفى جبران مىکند و وسیله اجراى عدالت مىگردد. (26)
محروم ماندن زن از تملک تمام ترکه شوهر
در صورتى که وارث منحصر است
گفته شد که وارثان به سبب، تنها به فرض ارث مىبرند و مانده ترکه به آنان رد نمىشود (مواد 896 و 905ق.م.); ولى این قاعده در موردى که شوهر، وارث منحصر باشد اجرا نمىشود و تمام ترکه از آن اوست; چنانکه در پایان ماده 905ق.م. و در مقام بیان استثنا بر قاعده، مىخوانیم: «... لیکن، اگر براى متوفى وارثى به غیر از زوج نباشد، زائد از فریضه به او رد مىشود.» خواندن این استثنا ذهن را متوجه این نکته مىسازد که اگر منطق و عدالت چنین حکم مىکند که شوهر در صورتى که وارث منحصر استبه تمام ترکه دستیابد، چرا این حکم در مورد زن اجرا نمىشود؟ آیا مستند این تبعیض حکم شرع استیا استنباط گروهى از فقیهان؟
نگاهى اجمالى به تاریخ فقه پاسخ مناسب را به دست مىدهد. درباره رد به سبب، در فقه امامیه پنج نظر ابراز شده و هریک مستند به اخبار متعددى است. (27) نظر مشهور این است که در صورت انحصار وارث به همسر، مانده ترکه به زوج رد مىشود، ولى زوجه تنها فرض خود را مىبرد و بقیه از آن امام(ع) است. (28) قانون مدنى نیز همین نظر را پذیرفته و در ماده 905 آورده است. ولى دو نظر دیگر نیز به سود رد به زن ابراز شده است: 1.رد به زن بىقید و شرط، و برابرى زن و شوهر، که مستند به روایت ابىبصیر از امام باقر(ع) است (29) و طرفدارى از آن به ظاهر کلام شیخ مفید در مقنعه نسبت داده شده است; 2.رد به زن در صورت غیبت امام، که شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه و شیخ طوسى در کتاب اخبار و شهید اول در لمعه (30) و علامه حلى در تحریر (31) و ارشاد (32) ، براى جمع بین اخبار از آن طرفدارى کردهاند.
بدین ترتیب، در بحثى مورد اختلاف، اگر قانونگذار از برابرى زن و شوهر (بویژه در زمان غیبت امام(ع)، مانند عصر کنونى) طرفدارى کند و با فقیهان و محدثان برجستهاى همانند صدوق و شیخ و شهید و علامه و دیگران همراه شود، به دشوارى مىتوان گفت که از موازین و منابع اسلامى تخلف کرده است. در این حالت نیز فرض وصیتبراى جبران فرض زوجه (4ٍ1) قابل استفاده است; منتها اگر پیشنهاد آزادى قانونگذار در اینباره پذیرفته شود، دیگر نیازى به «وصیت مفروض» نیست.
حرمان زن از ارث زمین و عین ابنیه و اشجار
ماده 946ق.م. درباره تفاوت سهم میراث زن و شوهر اعلام مىکند:
«زوج از تمام اموال زوجه ارث مىبرد، لیکن زوجه از اموال ذیل: 1)از اموال منقول از هر قبیل که باشد 2)از ابنیه و اشجار.»
از این ماده چنین برمىآید که، زن از زمین و عرصه اعیان ارث نمىبرد و پیشینه آن در فقه نیز این استنباط را تقویت مىکند.
ماده 947ق.م. نیز، در تکمیل محدودیت ارث زن، مىافزاید:
«زوجه از قیمت ابنیه و اشجار ارث مىبرد و نه از عین آنها و طریقه تقویم آن است که ابنیه و اشجار با فرض استحقاق بقاء در زمین بدون اجرت تقویم مىگردد.»
بدین ترتیب، نه تنها زن از زمین و بهاى آن ارث نمىبرد، از تملک اعیان و درختان احداث یا غرس شده بر روى زمین نیز محروم است و معادل قیمت آنها با وارثان شریک در ترکه است; مانند حقى که طلبکاران بر ترکه دارند.
در اجراى این حکم استثنایى، دو نکته اهمیت اساسى دارد و باید به عنوان قاعده مورد توجه باشد:
1. محروم ماندن زن از زمین چهره استثنایى دارد و باید تفسیر محدود شود. در اجراى این قاعده، هرجا تردید در غیر منقول بودن مالى شود (مانند حق سرقفلى و سهم شرکتها) (33) یا تردید در الحاق حقى به زمین باشد (مانند بوتههاى خودرو، خیار مربوط به تملک زمین، (34) حق انتفاع از زمین و اثر حق ارتفاق بر املاک دیگران در بهاى اعیان و اشجار و حق شفعه و امتیاز اعیانى)، باید اصل را بر وراثت نهاد. (35) این شیوه تفسیر، که تمایل به سوى عدالت نیز آن را تایید مىکند، در بسیارى از اختلافها اهمیت دارد و بر قلمرو اصل وراثت همسران مىافزاید.
2. در ارزیابى بهاى بنا و درختان زمین، باید آن را، با فرض استحقاق بقا در زمین بدون اجرت، تقویم کرد: یعنى، باید چنین فرض شود که بنا و درختبه رایگان بر زمین استقرار یافته است. زیرا دو شرط: استحقاق بقا در زمین و رایگانى این استحقاق، بر بهاى آن اموال و، در نتیجه، ارث زن مىافزاید و در راستاى اجراى اصل توارث میان همسران است. (36)
ارزیابى بنا و درختان در زمان فوت شوهر مناط است و پس از آن، هر تغییرى که در این قیمت پیدا شود و هر خرابى یا نقصى که به بار آید، در میزان ارث زن مؤثر نیست و او، همچون طلبکار مبلغى پول، در تغییرهاى ملک و بهاى آن نه نفعى مىبرد و نه ضررى متحمل مىشود. بعضى نیز بهاى زمان دفع را مناط اعتبار مىدانند و زن را شریک وارثان مىشمارند.
با وجود این، اگر وارثان این بها را به زن ندهند، او مىتواند فرض خود را از عین بنا و درختان بردارد; به بیان دیگر، بنا و درختان ترکه وثیقه طلب زن از بابت میراث است. بدهکاران و صاحبان وثیقه وارثان هستند و مانند هر راهن دیگر تا پرداخت آن بدهى حق تصرف و تغییر و انتقال در عین مرهون را ندارند. طلب زن نیز حال است و مىتواند براى وصول آن اقامه دعوى کند یا هنگام تقسیم ترکه از دادگاه بخواهد که میزان آن را تعیین و در فرض او منظور دارد. منتها چون دین وارثان به ترکه تعلق دارد، نمىتوان طلب زن را از سایر اموال وارثان استیفا کرد، مگر در موردى که اعیان و اشجار پس از فوت تلف شده باشد; یعنى زن نمىتواند از وثیقه بگذرد و همچون طلبکار عادى به سایر اموال وارثان رجوع کند. زن مىتواند، در مقام اجراى حکم پرداختبهاى زمین و اشجار یا ضمن دادرسى اصلى، تملیک اعیان و اشجار را از دادگاه بخواهد. (37) همچنین، اگر اختلافى به هم نرسد، در جریان حصر وراثت و تعیین میراث زن، دادگاه مىتواند رضاى دو طرف را درباره تملک عین در تصدیق انحصار وراثتبیاورد. قانون مدنى به آیین تملک عین و چگونگى این تحول اشارهاى نکرده است و به اجمال در ماده 948 مىگوید:
«هرگاه در مورد ماده قبل ورثه از اداء قیمت ابنیه و اشجار امتناع کند، زن مىتواند حق خود را از عین آنها استیفاء نماید.»
پس از تملک سهم مشاع عین بنا و زمین، وضع حقوق زن مانند شریک در ملک مشاع است و نباید اجرتى بابت استقرار ملک خود بر زمین بپردازد. (38)
امکان تحول در قانونگذارى
1. در قرآن مجید، که مهمترین منبع حقوق اسلامى و معیار درستى سایر منابع است، زن نیز از تمام ترکه شوهر ارث مىبرد و هیچ قید و استثنایى ندارد. در آیه 11 از سوره نساء به صراحت اعلام شده است: «فلهن الربع مما ترکتم ان لم یکن لکم ولد، فان کان لکم ولد فلهن الثمن مما ترکتم» و مفسران و پارهاى از فقیهان نیز در توضیح و بیان آیه هیچ قید و مخصصى براى آن نگفتهاند (39) و در تقسیم ترکه با وارثان دیگر نیز سهم زوجه را 4ٍ1 یا 8ٍ1 از تمام ترکه شوهر آوردهاند و این سکوت و تغافل دستکم نشان مىدهد که در دلالت قرآن بر این که زن از تمام اموال شوهر ارث مىبرد سخنى ندارند. (40) تاریخ و حکمت نزول آیه نیز نشان مىدهد که پیامبر در مقام بیان حکم و خطاب به کسانى بوده است که به زنان از میراث شوهران ارث نمىدادهاند، و در این مقام بعید است که تمام حکم، و از جمله حرمان زن از زمین و اعیان بنا و درخت، گفته نشده باشد. اتفاق سایر مذاهب اسلامى بر اجراى بىقید و شرط حکم قرآن هم شدت ظهور و صراحتحکم را تایید مىکند.
2. اخبار معصومان نیز بعضى دلالتبر برابرى زن و شوهر از جهت قلمرو ارث دارند; چنانکه در روایت ابنابىیعفور و ابان و فضل بن عبدالملک، درباره ارث زن از زمین، امام مىفرماید: «یرثها وترثه من کل شىء ترک وترکت» و اسکافى (ابن جنید) نیز بر پایه همین خبر نظر مىدهد که زن از تمام ترکه شوهر ارث مىبرد و سید مرتضى نیز براى جمع بین اخبار، زن را از تملک عین زمین محروم و از قیمت آن بهرهمند مىداند. (41) بعضى نیز احتمال دادهاند که اختصاص زمین به مردان، ویژه زمینهاى فتح شده (مفتوح العنوة) باشد که پاداش جهاد و براى مردان است و درباره سایر زمینها، زن ارث مىبرد.
3. در میان فقیهان نیز برداشتها و اندیشهها یکسان نیست و هشت نظر در گفتهها نمایان است:
1) زن در تمام موارد از زمین و عین بنا و درختان ارث مىبرد; (42)
2. زن از قیمت زمین و اعیان و اشجار ارث مىبرد; (43)
3. زنى که از همان شوهر فرزند دارد از تمام ترکه ارث مىبرد و زنى که عقیم مانده است از زمین و عین ابنیه و اشجار محروم است; (44)
4. زن مطلقا از زمین و عین ابنیه و اشجار ارث نمىبرد;
5. زن از عرصه خانه و مسکن محروم است و از زمین ارث مىبرد; (45)
6. زن بىفرزند از زمین ارث نمىبرد و از قیمت ابنیه و عین اشجار ارث مىبرد; (46)
7. شوهر نیز مانند زن از ارث زمین و عین ابنیه و اشجار محروم است;
8. حرمان ارث زن، ویژه زمینهاى فتح شده (مفتوح العنوة) است.
دو نظر سوم و چهارم مشهورتر از سایر نظرهاست و نگاهى اجمالى به شمار فقیهانى که زن صاحب فرزند از شوهر را از تمام ترکه او بهرهمند مىدانند، نشان مىدهد که در تایید مشهور فقیهان از حکم ماده 946ق.م. درباره مادر فرزندان متوفى، به شدت تردید است و حتى به نظر مىرسد که مشهور بزرگان به وراثت زن بچهدار تمایل دارند.
بدین ترتیب، ما با وضعى روبهرو هستیم که 1.به یقین، حکم الهى و قرآنى با برابرى زن و شوهر و وراثت زن از تمام اموال شوهر موافق است; 2.درباره احتمال تخصیص قرآن به وسیله اخبار و مفاد آن، اندیشمندان به هفت گروه و شاید بیش از آن تقسیم شدهاند; 3.اجماعى بر سر راه تحول حکم حرمان به چشم نمىخورد و شهرت، آن را تایید نمىکند. در این وضع، آیا پاسخ نگفتن به نداى عدالت دریغ و ظلم نیست و «مانع شرعى» بهانه سنتگرایى نشده است؟ کدام فقیه روشن ضمیر، قانونگذارى را که با گریز از قیل و قالهاى مفسران اخبار، بر بال فرشته عدالتبه سوى قرآن مىرود نکوهش مىکند؟ (47)
پىنوشتها:
1. در این زمینه ر.ک: ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج1، ش252 به بعد.
2. در قرآن کریم، پس از تعیین فرض وارثان، مىخوانیم: «تلک حدود الله» (سوره نساء، آیه 13). پس قانونگذار یا مفسر چنین احکامى به دلیل اطاعت از قانون یا به دلیل اعتقاد مذهبى، در این زمینه محتاطتر است.
3. ر.ک: ماده 1059ق.م.، ناصر کاتوزیان، خانواده، ج1، ش72.
4. همان.
5. در شرایع محقق آمده است: «لو طلقت رجعیة توارثا اذا مات احدهما فى العدة، لانها بحکم الزوجة»، جواهر الکلام، ج39، ص196.
6. ر.ک: خانواده، ج1، ش272 و 273; دوره مقدماتى، خانواده، ش224 و 225.
7. اخبارى که زراره و عبید بن زراره از حضرت صادق(ع) نقل کردهاند، در پاسخهاى امام(ع) آمده است: «لیس للمریض ان یطلق...» و «لایجوز طلاق المریض»، یا در برابر این پرسش که آیا مریض مىتواند زن خود را طلاق دهد، جواب منفى داده شده است; به نقل از: سید محمد جواد عاملى، مفتاح الکرامة، ج8، ص185; شیخ محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج32، ص127.
8. ر.ک: ناصر کاتوزیان، وصیت در حقوق مدنى ایران، ش209 به بعد.
9. ر.ک: جواهر الکلام، ج32، ص154.
10. ر.ک: ناصر کاتوزیان، خانواده، ج1، ش276.
11. پارهاى از محققان در فقه نیز این نتیجه را به روشنى دریافتهاند; چنانکه فاضل هندى در کشف اللثام (ج2، ص300) در توجیه تردید علامه نسبتبه ارث بردن شوهر و درباره جهتى که آن را تایید مىکند، مىنویسد: «من اجتماع شروط صحة النکاح وارتفاع الموانع و لذا کان له وطؤها وانما بطل بالنسبة الیها بالاجماع والسنة.. .»; و براى دیدن نظر مخالف، که نکاح پیش از دخول را در ارث هیچ یک از زن و شوهر مؤثر نمىداند، ر.ک: شهید ثانى، شرح لمعه، ج8، ص172: «... الا فى المریض، الذى تزوج فى مرضه فانه لایرثها ولاترثه...»
12. به همین جهت نیز در توجیه مواد 944 و 945 درماندهاند یا با پراکندهگویى به بىنظمى در نظام حقوقى ارث دامن زدهاند، یا چنین پنداشتهاند که با تایید استثنایى بودن این احکام به مساله پاسخ گفتهاند. این اضطراب کم و بیش در کتابهاى فقهى نیز دیده مىشود، ولى نویسندگان حقوقى بر این اضطراب افزودهاند.
13. مانند این مفهوم در معامله به قصد فرار از دین نیز در قانون محکومیتهاى مالى دیده مىشود: معامله در رابطه دو طرف، نافذ و در برابر طلبکاران «غیر قابل استناد» است. همچنین است تاریخ اسناد عادى که در برابر اشخاص ثالث قابل استناد نیست (ماده 1305ق.م.). براى دیدن مفهوم «عدم قابلیت استناد» و جایگاه آن در نظام قراردادى، ر.ک: ناصر کاتوزیان، قواعد عمومى قراردادها، ج2، ش466 و قرائت و تمرین (12)، ص387.
14. در قواعد علامه حلى آمده است: «ولو ماتت هى قبل الدخول ففى توریثه منها نظر.» (مفتاح الکرامة، ج8، ص188) وجه تردید در این است که، اگر عقد نکاح درباره شوهر پیش از نزدیکى بىاثر باشد، درباره زن هم باید همین حکم را جارى ساخت. زیرا عقد یکى است و اثر آن، هرچه باشد، درباره هر دو طرف یکسان است; در حالى که دستیافتن به مفهوم «عدم قابلیت استناد» و نسبى بودن ضمانت اجراى جلوگیرى از اضرار به وارثان، این اشکال را برطرف مىکند و وسیله فنى آن «فرض بطلان نکاح» درباره ارث شوهر است.
15. ر.ک: نراقى، مستند، ج2، ص754 (در نقل چهار قول در فقه); محقق، شرایع، کتاب نکاح; جواهر الکلام، ج30، ص193 (که این گفته را تایید و نظر مشهور مىداند); شهید اول و شهید ثانى، شرح لمعه، ج5، ص296299.
16. شیخ محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج30، ص193.
17. در تایید نفوذ شرط و همراهى با مشهور در فقه، ر.ک: جعفرى لنگرودى، ارث، ج1، ش329; و براى دیدن نظر مخالف و تایید عدم نفوذ شرط، ر.ک: سید حسن امامى، ج3، ص260 و 261; مهدى شهیدى، ارث، ش114; سید حسین صفایى و اسدالله امامى، حقوق خانواده، ج1، ش12.
18. ر.ک: ناصر کاتوزیان، خانواده، ج1، ش50.
19. مقدس اردبیلى در شرح ارشاد مىنویسد: «واعلم ان ظاهر القرآن العزیز حصر نصیب الزوج والزوجة الا على... و مقتضى ذلک عدم الرد علیهما اصلا...» مجمع الفائده، ج11، ص427.
20. ر.ک: شیخ محمد حسن نجفى، جواهرالکلام، ج39، ص207: «لاخلاف بین المسلمین فى ان الزوج یرث من جمیع ماترکته زوجته من ارض و بناء وغیرهما.»
21. در تفسیر مجمع البیان (ج2، ص14 به بعد) هیچ قید و محدودیتى درباره میراث زن نیامده است; به این دلیل که از نظر ادبى در دلالت آیه تردید نیست.
22. ر.ک: فلسفه حقوق، ج2، ش240; گامى به سوى عدالت، ج1، ص2 به بعد; گذرى بر انقلاب ایران، مقدمهاى بر جمهورى اسلامى، ص65 به بعد.
23. در فقه، یکى از دلایل امکان تنفیذ معامله فضولى و کشف آن از نفوذ معامله، رضاى تقدیرى مالک در زمان وقوع معامله است; بدین تعبیر که فرض مىشود مالک در زمان عقد نیز راضى به معامله بوده است، همان گونه که اکنون نیز به آن رضا مىدهد. به بیان دیگر، رضاى کنونى مالک کاشف از رضاى تقدیرى او به هنگام معامله است; یعنى این فرض را به وجود مىآورد که اگر او در زمان معامله نیز آگاه و حاضر بود به آن رضایت مىداد: ر.ک: میرزا حبیبالله رشتى، اجاره، ص184 و 185. از این نظر انتقاد هم شده است و ما نیز دلالت رضاى کنونى را به رضاى زمان عقد، ضعیف مىدانیم: ر.ک: قواعد عمومى قراردادها، ج2، ص353. ولى طرح این بحث نشان مىدهد که رضاى مفروض یا تقدیرى بدعتى نیست که تصور آن دشوار یا دور از مبانى فقهى باشد.
24. در کشورهاى اسلامى، مصریان نیز در قانون ارث و وصیت و وقف و احوال شخصیه مصوب 1943 و بر مبناى مذهب ظاهرى که وصیت را واجب مىداند، از نهاد «وصیت واجب» براى بهرهمند ساختن نوادهاى که، به دلیل مرگ پدر در زمان حیات پدربزرگ، از ارث او محروم مانده است، استفاده کردهاند. ر.ک: ابوالحسن محمدى، «وصیت واجب در حقوق مصر»، نشریه دانشکده حقوق و علوم سیاسى، ش21، اسفند 1358، ص116 به بعد; محمد ابوزهره، شرح قانون وصیت، ص20 به بعد.
25. ر.ک: سوره بقره، آیه 180 (کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة للوالدین والاقربین بالمعروف حقا على المتقین)، اعم از این که از ترکیب امر «کتب» استفاده وجوب شود یا استحباب.
26. ر.ک: ص22.
27. در این باره، ر.ک: سید محمد جواد عاملى، مفتاح الکرامة، ج8، ص179; شهید ثانى، شرح لمعه، ج8، ص81; مقدس اردبیلى، مجمع الفایدة والبرهان، ج11، ص425 به بعد.
28. سید محمد آل بحرالعلوم; بلغة الفقهیه، ج4، ص207.
29. رجل مات وترک امراة، قال علیه السلام: المال لها، به نقل از: شرح لمعه، ج8، ص83.
30. شرح لمعه، ج8، ص81.
31. تحریرالاحکام، ج2، ص168.
32. ر.ک: مقدس اردبیلى، مجمع الفائدة والبرهان، ج11، ص425 و 442.
33. ر.ک: ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتى حقوق مدنى، اموال و مالکیت، ش58 به بعد.
34. در مورد ارث خیار زن در معامله زمین، ر.ک: ناصر کاتوزیان، قواعد عمومى قراردادها، ج5، ش905.
35. درباره اصل وراثت و حکم استثنایى حرمان، ر.ک: شهید ثانى، شرح لمعه، ج8، ص173.
36. در این باره، ر.ک: مصطفى عدل، شرح قانون مدنى، ش979.
37. در این زمینه، ر.ک: حاج شیخ محمد على اراکى، رسالتان فى الارث ونفقة الزوجه، ص213 و 214.
38. در تایید این نظر در فقه، ر.ک: شیخ محمد حسن نجفى، جواهرالکلام، ج39، ص216; نظر و احتمال مخالف نیز داده شده است که صاحب جواهر آن را ضعیف مىداند.
39. فاضل مقداد، کنز العرفان فى فقه القرآن، ج1، ص326; شیخ طبرسى، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج2، ص16 و 17; ابوالفتوح رازى، ص728 و 729; مقدس اردبیلى، زبدة البیان، ص465; شیخ طوسى، تفسیر تبیان، مقنع و مراسم (به نقل از: جواهر الکلام، ج39، ص270 از کشف الرموز).
40. شیخ محمد تقى التسترى، النجعة فى شرح اللمعة، کتاب عتق تا میراث، ص457.
41. سید مرتضى، الانتصار، ص165.
42. نقل از جواهرالکلام و او هم از دعائم الاسلام درباره اخبار (ج39، ص209).
43. سید مرتضى، همان.
44. محقق، شرایع: «اذا کان للزوجة من المیت ولد، ورثت فى جمیع ماترک، ولو لم یکن، لم ترث من الارض شیئا واعطیتحصتها من قیمت الالات و الابنیة»، ص835; همچنین، ر.ک: علامه حلى، قواعد (مفتاح الکرامة، ج8، ص189); تحریر و مختلف و ارشاد و تبصره و ایضاح و لمعه و بسیارى دیگر; نقل از: مفتاح الکرامه، شیخ عبدالله مامقانى، مناهج المتقین، ص467.
45. شیخ مفید و ابنادریس (نقل از: فاضل مقداد، التنقیح الرائع، ج5، ص190).
46. ر.ک: شهید اول، لمعه، شرح لمعه، ج8، ص173; فیض کاشانى، مفاتیح الشرایع، ج3، ص328 و 329.
47. مقدس اردبیلى در مجمع الفائده والبرهان (ج11، ص422) درباره محروم ماندن زوجه مىنویسد: «هذه مسالة مشکلة، لانها خلاف ظاهر القرآن وعموم الاخبار الکثیرة الدالة على ان الزوجین یرثان کل واحد من صاحبه من جمیع ماترک کسایر الورثه، فالاخراج الزوجة منهما مشکل...» لحن عبارت نشان مىدهد که چگونه فقیه نامدار در دغدغه گریز از ستیز با عدالت و سنت است و پیوستن به اکثریت را دشوار مىبیند. در صفحه 450 نیز در بیان مشکل خود مىنویسد: «وبالجملة، اذا ثبت الحکم من المعصومین(ع) فلا استبعاد ولایحتاج الى فهم العلة وهو ظاهر، وانما الکلام فى ثبوت ذلک.» فاضل مقداد نیز در ترجیح نظرى که زن بچهدار را از تمام ترکه شوهر صاحب حق مىداند، مىنویسد: «والتخصیص حسن لکونه تقلیلا لمخالفة القرآن» به نقل از: التنقیح الرائع، ج4، ص192.
چه سنجد پیش عشق کیمیاکار
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنى بسیار
مقدمه
قانون مدنى میراثى از حقوق کهن است و به دلیل ریشه قدیمى خود، بر مفهوم «خانوادهگسترده» تکیه دارد; خانوادهاى که نسلهاى پیاپى در آن پیوند و ارتباط دارند و ستون نسلها و حاشیه و اطراف آن از هم ارث مىبرند. این گروه اجتماعى از دیرباز نقشى مهم در اقتصاد و سیاست و همبستگى قومى و ملى داشته است. در درون گروه نیز، همه به خاندان و تبار خویش افتخار مىکنند; خود را موظف به حفظ قدرت و شوکت آن مىدانند; به اطاعت از بزرگ خاندان مباهات مىکنند و در یک گورستان مىآرامند تا نشان پیوند ابدى آنان باشد. در این گروه، ارث بردن اعضا از یکدیگر طبیعى است: هم با علاقه و میل متوفى تناسب دارد و هم ضامن بقاى ثروت خانواده در درون آن مىشود.
ولى امروز خانواده به سوى ترکیبى از زن و شوهر و فرزندان پیش مىرود و علاقههاى پیشین قومى رو به سستى نهاده است: به عنوان مثال، توارث میان نوادههاى عمو و خاله نه مبتنى بر محبت و علاقه و خواست مفروض متوفى است و نه به تحکیم مبانى خانواده کمک مىکند. این خویشان، بویژه در شهرهاى بزرگ و کشورهایى که مهاجرت در آن شایع است، گاه یکدیگر را نمىشناسند و هیچ علاقه و ارتباطى با هم ندارند. در نتیجه، حکمتى که موجب توارث شده است تغییر یافته یا رو به دگرگونى است و تنها نشانههایى از رسوم کهن (مانند احترام به پدر و مادر) در آن دیده مىشود.
از سوى دیگر، همبستگى میان زن و شوهر نیز چهره دیگرى یافته است: در اخلاق کنونى، زن بیگانهاى نیست که به حکم ضرورت به خانواده شوهر پیوند خورده باشد تا مرگ شوهر بتواند او را از ستون اصلى جدا سازد و به خاندان پدرى بازگرداند. این بیگانه، بویژه اگر فرزندى را هم در دامان خود پرورده باشد، مرکز عاطفى خانواده نوپا و یار و همدل و معاون متوفى است; و پس از مرگ شوهر، بازمانده کانون پیشین و نگاهبان خانواده صدمهدیده و نام متوفى و حامى فرزندان آن است. پس سزاوار نمىنماید که گاه از میراث خود محروم بماند یا اندکى سهم برد و ثبات خانوادهاى که او یکى از پایهگذاران اصلى آن بوده استبه عموزادهاى داده شود که سالیان دراز از فرهنگ و تبار خویش گریخته و تنها نامى از متوفى در خاطرهاش مانده است.
با وجود این، شتاب تحول حقوق، بویژه در موردى که احکام آن از سنتهاى پاگرفته یا موازین مذهبى الهام گرفته باشد، به مراتب کندتر از دگرگونیهاى اجتماعى و پیشرفتهاى صنعتى است و تجربه نشان مىدهد که قواعد حقوقى، برحسب طبیعتخود، میل به سکون و ثبات دارد و به کندى حرکت مىکند. حقوقدان نیز در اندیشههاى خود محافظهکار است و به دشوارى دل از سنتها و ارزشهاى تاریخى مىکند. دلیل این کندى، بىمبالاتى یا ترجیح وضع انفعالى در امور اجتماعى نیست; دلیل آن، ارزشى است که حقوقدان براى ثبات روابط حقوقى و حفظ حرمتسنتها و عادتها قائل است. در نظام حقوقى، ارزش همگامى با مصلحت و نیازهاى اجتماعى و ارزش سنتها، به عنوان ستون تمدن قومى، دو عامل نیرومند محرک است و ضرورت و تعادل این دو نیرو است که از شتاب تحول مىکاهد. (1) به همین جهت است که در حقوق بیشتر کشورهایى که تمدن قدیمى دارند، در بخشهاى ارث و خانواده، قواعدى به چشم مىخورد که به رسوم و عادتهاى ملى و سنتهاى مذهبى، بیش از مصلحت و منطق تکیه دارد.
هنر حقوقدان و جمع ارزشها
در حقوق ما، استخوانبندى احکام ارث بر پایه موازین شرعى تکیه دارد و حقوقدان، به دلیل اعتقاد به این حرمت والا یا منع قانون اساسى از تجاوز به احکام مذهبى، با احتیاط فراوان با آنها روبه رو مىشود و دستخود را در جستجوى عدالتباز نمىبیند. (2) دشوارى در این است که او، همانند حکیم و جامعه شناس، در کشف حقیقت آزاد نیست و پاى در عقال نظام حقوقى و آرمانها و اعتقادهاى خود دارد; از درون و بیرون در فشار است و همین عوامل سبب مىشود تا مبارزى دائمى، محافظهکار و محتاط جلوه کند و در حالى که دستى بر سر و دستى دیگر بر قلب خود دارد، از تلاش باز ایستد و از آتش پنهان خاکسترى سرد به جا ماند.
با وجود این، هنر واقعى در گشودن کوره راه عدالت است و فضیلت در اجتهاد. فن متناسب با هنر دادگسترى نیز در جمع و همگون کردن ارزشهاست. حقوقدان باید این فن را در خدمت آن هنر گذارد: عشق و عقل را درهم آمیزد; نداى وجدان و تکلیف را همگام سازد; ارزشهاى متزاحم را مصون دارد و ایمان و نیاز و ضرورت را آشتى دهد. در بحث ما، راه حل معقول در جمع خواستها و حرمتسنتهاست. زیرا نه از فشار نیازها و واقعیتهاى اجتماعى مىتوان گذشت، نه از حفظ حرمتسنتها مىتوان چشم پوشید. تمام هنر نیز در تمهید چنین راهحلهایى است. باید راه تحول آرام حقوق به سوى عدالت را بازگذارد تا دریچه اطمینانى براى کاستن از فشار نیازها باشد. در این مسیر از دو وسیله مستقیم و باواسطه مىتوان سود برد:
1. وسیله مستقیم، اجتهادهاى تازه در سایه چهرههاى حادث عدالت است: لزوم احترام به قواعد مذهبى و سنتها به معنى رضا به ثبات احکام و سکون و بىحرکتى نیست. طرح دوباره منابع اصلى فقه، گاه نشان مىدهد که چهبسا شهرتها که بىپایه و راهزن یا وابسته به مصلحتگرایى زمان است و نباید از آنها سدى در برابر حرکت اندیشهها ساخت. ما نیز بىتفاوت از اشکالها و تعبدها نمىگذریم و شوق رسیدن به عدالت دستمایه و محرک پیشنهادهاى اصلاحى ما در این مقاله است.
2. استفاده از سیاست قانونگذارى و اجتهاد تازه در مقام تفسیر، گاه به موانع اساسى برمىخورد. در چنین حالتى، نباید به انتظار تحول قهرى، اخلاقى و سیاسى پاى از رفتن شست. فن مناسب براى گریز از مانع، تمهید فرضهاى حقوقى، (Fictions) و امارههاى قانونى و انتخاب ادارى است تا به طور غیر مستقیم قواعد حقوق به عدالت نزدیکتر شود: به عنوان مثال، براى محدود ساختن وارثان، مىتوان بر تملک میراث خویشان دور مالیاتهاى سنگین وضع کرد و همسر را از پرداخت مالیات معاف کرد (چنانکه دولتها به طور معمول از این تمهید استفاده مىکنند تا در عمل خزانه عمومى را جانشین خویشان دور سازند); یا با تشویق به نوشتن وصیتنامههاى مناسب، اراده متوفى را، که بیش از هرکس به اقتضاى رعایت عدالت میان وارثان خود آگاه است، وسیله تعدیل قواعد حقوق ساخت; یا با پیشبینى «وصیت مفروض» از تسامح کاهلان نیز سود برد.
در بحثهاى اصلى، بویژه هنگام طرح نابرابریهاى ارث زن و شوهر، شیوه به کارگیرى این وسایل فنى را نشان مىدهیم تا آنچه به اشارت گفتیم به مجردگرایى و کلىبافى تعبیر نشود.
وراثت همسر همراه با وارثان نسبى
همسر شخص به سبب، ارث مىبرد; نه حاجب وارثان نسبى مىشود و نه هیچ وارثى مىتواند مانع از ارث بردن او گردد (ماده 891ق.م.) موقع همسر شخص، به عنوان شریک زندگى و یکى از دو ستون خانواده، از جهتى فراتر از خویشانى است که به قرابت ارث مىبرند و گاه میراثى بیش از فرزندان و پدر و مادر مىبرد; بویژه در خانوادههاى پرجمعیت که شمار فرزندان زیاد است، این امتیاز به روشنى احساس مىشود: به عنوان مثال، اگر متوفى پدر و مادر و پنج پسر و دو دختر و زن داشته باشد، سهم زوجه (8ٍ1) بیش از سهم هر یک از فرزندان مىشود و سهم زوج (4ٍ1) در این باره چشمگیرتر است، در طبقه دوم و سوم نیز اگر شمار خویشان در حط اطراف زیاد باشد، با ترقى فرض همسر به دو برابر (4ٍ1و2ٍ1) باز هم این امتیاز آشکارتر است; حالتى که در سدههاى پیشین شایع بوده است و امروز در جامعههاى صنعتى و بویژه در شهرها کمتر دیده مىشود و همین امر سبب شده است تا عدالت پیشین دگرگون شود و فرض همسر، در مقام قیاس با سایر وارثان، ناچیز جلوه کند.
قانون مدنى در ارث تمام طبقهها به اشتراک همسر با خویشان نسبى تصریح کرده است:
1. در طبقه اول، ماده 913ق.م. اعلام مىکند: «در تمام صور مذکوره در این مبحث، هر یک از زوجین که زنده باشد فرض خود را مىبرد و این فرض عبارت است از نصف ترکه براى زوج و ربع آن براى زوجه، در صورتى که میت اولاد یا اولاد اولاد نداشته باشد و ربع ترکه براى زوج و ثمن آن براى زوجه، در صورتى که میت اولاد یا اولاد اولاد داشته باشد و مابقى ترکه، بر طبق مقررات مواد قبل، مابین سایر وراث تقسیم مىشود.»
2. در طبقه دوم، ماده 927 مىگوید: «در تمام مواد مذکور در این مبحث، هریک از زوجین که باشد فرض خود را از اصل ترکه مىبرد و این فرض عبارت است از نصف اصل ترکه براى زوج و ربع آن براى زوجه.»
3. در طبقه سوم نیز در ماده 938 مىخوانیم: «در تمام موارد مزبوره در این مبحث، هر یک از زوجین که باشد فرض خود را از اصل ترکه مىبرد و این فرض عبارت است از نصف اصل ترکه براى زوج و ربع آن براى زوجه.»
گفتار نخست: قواعد مشترک توارث
شرایط و موانع توارث
در ماده 940ق.م. آمده است: «زوجین که زوجیت آنها دائمى بوده و ممنوع از ارث نباشند، از یکدیگر ارث مىبرند.» این حکم، نه تنها قاعده توارث میان دو همسر را اعلام مىکند، آن را مشروط به دائمى بودن زوجیت مىسازد. شرط طبیعى دیگرى که از مجموع قواعد ارث، و از جمله تاریخ انتقال ترکه در زمان مرگ مورث، برمىآید این است که پیوند زناشویى (سبب) در لحظه تحقق ارث موجود باشد تا همسر بتواند به این عنوان وارث تلقى شود. با جمع آمدن دو شرط: 1.وجود پیمان زناشویى در زمان مرگ 2. دائمى بودن زوجیت، مقتضى توارث به سبب فراهم مىآید و این مقتضى، اگر به مانعى برنخورد، سبب انتقال بخشى از ترکه به همسر مىشود. وقوع نزدیکى میان زن و شوهر از شروط عمومى توارث به سبب نیست و، چنانکه خواهیم دید، در نکاح مریض، اماره نیاز شوهر به داشتن همسر است.
درباره موانع ارث، قواعد عمومى حکمفرماست. با وجود این، در مورد کفر باید افزود که، اگر همسر مسلمان پیش از مرگ او کافر شود، بىگمان از ارث او محروم است (ماده 881 مکرر ق.م.). ولى، درباره توصیف خروج از اسلام، باید میان موردى که کفر سبب انحلال نکاح مىشود و فرضى که با وجود کفر همسر زوجیتباقى مىماند تفاوت گذارد:
1. در موردى که کفر باعث انحلال زوجیت است، مانند فرضى که شوهر کافر شود (3) یا زن مذهبى اختیار کند که از دیدگاه اسلام غیر کتابى است، باید آن را از اسباب انحلال زوجیت (مقتضى) شمرد نه مانع توارث. زیرا، مانع به امرى گفته مىشود که از نفوذ مقتضى جلوگیرى کند; در حالى که، با انحلال زوجیت در زمان حیات مورث، مقتضى ارث در زمان مرگ او از بین مىرود و زمینه توارث وجود ندارد تا کفر مانع آن شود. پس، باید بقاى اسلام را از شرایط تحقق مقتضى (نکاح) شمرد. همچنین است در موردى که همسر کافرى اسلام آورد و نکاح پیش از مرگ مورث منحل شود.
2. فرضى که کفر سبب انحلال زوجیت نمىشود، مانند این که زوجه مسلمان مسیحى یا یهودى شود (4) ، کفر را باید از موانع ارث شمرد. زیرا با وجود مقتضى ارث (نکاح) از نفوذ آن جلوگیرى مىکند.
الف. وجود پیمان زناشویى در زمان مرگ
اهمیتبقاى زوجیت
انحلال نکاح، خواه در اثر فسخ باشد یا انفساخ یا طلاق، سبب توارث میان زن و شوهر را در تاریخ تحقق از بین مىبرد. حکم ماده 943ق.م. نیز که اعلام مىکند: «اگر شوهر زن خود را به طلاق رجعى مطلقه کند، هریک از آنها که قبل از انقضاء عده بمیرد دیگرى از او ارث مىبرد...» با این قاعده تعارض ندارد و نباید آن را استثناى واقعى شمرد. زیرا «زوجه که در عده طلاق رجعى است در حکم زوجه است (بند2 ماده 8 ق.ا.ح.) و قانونگذار با ایجاد فرض بقاى زوجیت در زمان عده طلاق رجعى»، حکم ماده 943ق.م. را نیز در قلمرو قواعد عمومى قرار داده است. (5) مشهور فقیهان گامى فراتر نهاده و انحلال واقعى نکاح را نیز منوط به سپرى شدن عده طلاق مىدانند و نشانههایى از پذیرش این نظر در نوشتههاى حقوق کنونى نیز دیده مىشود. (6)
طلاق در مرض متصل به فوت و فرض بقاى زوجیت
در ماده 944ق.م. آمده است: «اگر شوهر در حال مرض زن خود را طلاق دهد و ظرف یک سال از تاریخ طلاق به همان مرض بمیرد، زوجه از او ارث مىبرد، اگرچه طلاق بائن باشد، مشروط بر این که زن شوهر نکرده باشد.» این حکم، به ظاهر، خلاف قاعده و استثنا است. زیرا اثر طلاق بائن و همچنین طلاق رجعى پس از پایان عده بىگمان انحلال نکاح است و زنى که در زمان فوت مرد در زوجیت او نیست، نباید از او ارث ببرد. وانگهى، شوهر کردن زن پس از پایان عده نباید اثرى در ارث او از شوهر داشته باشد.
با وجود این، پیشینه تاریخى ماده 944ق.م. در فقه نشان مىدهد که به احتمال زیاد، دلیل واقعى ارث بردن زن عدم نفوذ طلاق در ارث، به دلیل حرمتیا کراهت طلاقى است که شوهر در واپسین بیمارى مىدهد. (7) در فقه، گروهى از اندیشمندان بیمار مشرف به مرگ را در حکم محجور مىدانند; به این عنوان که چنین انسانى نمىتواند در اموال و امور خود تصمیم شایسته بگیرد و به همین جهت، تصرفهاى منجز او را هم در حدود ثلث نافذ مىدانند (8) و طلاق مریض را در ارث مؤثر نمىسازند. مبناى این حکم را به معنى جلوگیرى از محروم ساختن زن از ارث در واپسین روزهاى زندگى شوهر مىبینند. ولى در نظر مشهور، حکم توارث به این دلیل نیست که شوهر در مکان اتهام به اقدام ضررى بر زن قرار گرفته است; متعلق حکم، طلاق در مرض متصل به موت است. از این عبارت چنین برمىآید که حکم توارث به مرض تعلق گرفته است نه تهمت. (9) به بیان کنونى ما در حقوق، توارث نه مجازات اقدام اضرارى شوهر است نه اماره بر وجود قصد اضرار به زن; حکمى است موضوعى و ناظر به عدم نفوذ طلاق مریض در ارث.
بر این مبنا حکم توارث، استثنا بر قاعده «لزوم بقاى زوجیت» نیست; اثر عدم نفوذ طلاق بیمار در ارث زن است; حکمى که نتیجه آن فرض بقاى زوجیت از جهت ارث زن است: مانند فرض غیر منقول بودن اسباب و ادوات زراعت، از جهت صلاحیت محاکم و توقیف اموال.
به دلیل فرض بقاى زوجیت، حکم ماده 944 را باید تفسیر محدود کرد. پس اگر شوهر از بیمارى حال طلاق بهبود یابد و سپس در اثر بیمارى دیگر یا حادثهاى فوت کند، زن از او ارث نمىبرد. همچنین حکم ارث ویژه زن است و در موردى که زن پیش از شوهر بمیرد، نسبتبه ارث زوج اجرا نمىشود. در موردى هم که زن خواهان طلاق است و شوهر اجبار به طلاق مىشود، از شوهر بیمار ارث نمىبرد. (10)
فرض نسبى بطلان نکاح در واپسین بیمارى
نکاح در دوران بیمارى بىگمان کارى مشروع است، جز این که احتمال دارد انگیزه اصلى شوهر افزودن همسر خود بر شمار وارثان باشد. این است که، براى رفع شبهه، قانونگذار همخوابگى با زن را نشان اراده جدى بر نکاح قرار داده است; بدین تعبیر که، آمیزش با زن دلیل نیاز شوهر به داشتن همسر و نداشتن انگیزه اضرار به وارثان است. ولى مرگ شوهر و همخوابه نشدن با همسرى که در آخرین بیمارى اختیار شده است این احتمال را تقویت مىکند که نکاح، صورتى براى تحقق بخشیدن به جهت نامشروع متوفى است. پس براى جلوگیرى از آن هدف و برپایه گریز از مظنه ورود ضرر، چنین نکاحى در ارث بىاثر شناخته شده است. ماده 945 قانون مدنى در این زمینه اعلام مىکند:
«اگر مردى در حال مرض زنى را عقد کند و در همان مرض قبل از دخول بمیرد، زن از او ارث نمىبرد; لیکن اگر بعد از دخول یا بعد از صحتیافتن از آن مرض بمیرد، زن از او ارث مىبرد.»
در این حکم، اباحه دخول به زنى که در حال بیمارى متوفى همسر او شده است، دلیل بر درستى و نفوذ نکاح است و محروم ماندن زن از ارث نشان عدم نفوذ آن. پس، در مقام جمع این دو نشان عام و خاص، باید چنین نتیجه گرفت که نکاح، مشروع و نافذ است، ولى در ارث اثر ندارد. (11) این چهره بطلان نسبى، که مانند آن را در طلاق مریض دیدیم، در نظریههاى حقوقى ما ناشناخته مانده است. (12) با وجود این، واقعیتى است که نباید آن را کتمان کرد. باید پذیرفت که در کنار دو مفهوم شایع بطلان و عدم نفوذ، ضمانت اجراى دیگرى نیز وجود دارد که عدم قابلیت استناد، اصطلاحى مناسب براى بیان نسبى بودن آن است; بدین تعبیر که گفته شود: «نکاح مشروع و نافذ است، ولى براى زن در برابر سایر وارثان قابل استناد نیست.» همچنین در طلاق مریض باید گفت: «چنین طلاقى در موضوع ارث براى وارثان در برابر زن قابل استناد نیست.» (13)
در آخرین تحلیل، باید توجه داشت که «عدم قابلیت استناد» نکاح مریض در برابر وارثان، ملازمه با «فرض بطلان نکاح» نسبتبه ارث زوجه دارد. پس باید حکم مبتنى بر آن را تفسیر محدود کرد تا از قلمرو فرض حقوقى تجاوز نکند. در نتیجه، اگر زن پیش از نزدیکى با شوهر بیمار خود زودتر از او بمیرد، شوهر از زن ارث مىبرد. (14) همچنین، حکم منع از ارث را نمىتوان به مهر نیز سرایت داد. بدین ترتیب، حکم ماده 945 نیز به قلمرو اصل «وجود پیمان زناشویى» باز مىگردد و چهره استثنایى آن از بین مىرود و همگونى قواعد صدمه نمىبیند.
ب. دوام نکاح
توارث زن و شوهر ویژه نکاح دائم است
در ماده 940ق.م. توارث زن و شوهر مقید به دائمى بودن نکاح شده است. در ماده 1077ق. م. نیز مىخوانیم که:
«در نکاح منقطع، احکام راجع به وراثت زن... همان است که در باب ارث... مقرر شده است. »
پس مىتوان نتیجه گرفت که شرط توارث میان زن و شوهر این است که نکاح دائمى باشد و در نکاح منقطع، نه زن از شوهر ارث مىبرد و نه شوهر از زن. ماده 1077ق.م. را نیز باید بدینگونه تکمیل کرد که، در نکاح منقطع، احکام راجع به وراثت زن و شوهر همان است که در باب ارث مقرر شده است، زیرا از مفاد ماده 940 و پیشینه قانون مدنى در فقه برمىآید که هیچ تفاوتى میان زن و شوهر در این زمینه نیست.
آیا شرط توارث در نکاح منقطع نفوذ حقوقى دارد؟
در پاسخ این پرسش اتفاق نظر وجود ندارد: گروهى از فقیهان گفتهاند که نکاح منقطع اقتضاى ایجاد توارث میان زن و شوهر را ندارد، ولى اگر در عقد، شرط وراثتبه سود یکى از آن دو یا هر دو طرف شود، باید آن را نافذ شمرد. (15) جمع دیگرى این شرط را باطل شمردهاند; به این دلیل که اگر پذیرفته شود عقد منقطع به حکم شرع اقتضاى توارث ندارد، و شرط توارث بدین مىماند که بیگانهاى را در زمره وارثان آورند; پس نباید آن را نافذ شمرد. (16) این اختلاف به نویسندگان حقوق مدنى نیز سرایت کرده است. (17) از نظر منطقى، نظرى که شرط را نافذ نمىداند قوىتر است; زیرا قواعد ارث وابسته به نظم عمومى است; با تراضى نه مىتوان کسى را بر شمار وارثان افزود و نه وارثى را از این امتیاز محروم ساخت (ماده 837ق.م.). پس اگر عقد منقطع را قانون از اسباب توارث نشناسد (چنانکه از ماده 940 برمىآید)، شرط و تراضى دو طرف در این راه مؤثر نمىافتد.
با وجود این، کسى که مایل استبخشى از ترکه را به همسر خود بعد از فوت واگذار کند مىتواند تا میزان ثلث دارایى به سود او وصیت کند و از این وسیله فنى براى تحقق ارادهاش سود برد. همچنین، در صورتى که دادگاه از اوضاع و احوال و مفاد تراضى در عقد چنین استنباط کند که مقصود از شرط وراثت، تملیک بخشى از ترکه به سود همسر است، باید آن را نافذ شمرد و از این راه به عدالت کمک کند. علاوه بر این، هرجا که به دلیل عدم ذکر اجل، یا ابهام در مدت یا عبارتهاى به کار رفته، در بیان مقصود نسبتبه نوع نکاح تردید شود، بویژه در فرضى که مدت طولانى زندگى مشترک و داشتن فرزند آن را تایید کند، باید آنچه را واقع شده استحمل بر نکاح دائم کرد. (18)
گفتار دوم. میراث شوهر
فرض ثابتشوهر; یادآورى
چنانکه گفته شد، شوهر تنها به فرض ارث مىبرد و هیچ وارث دیگرى حاجب او نمىشود. این فرض، در موردى که زن فرزند دارد «خواه از همان شوهر یا از دیگرى و خواه فرزند مستقیم باشد یا نواده»، یک چهارم از ترکه است (بند1 ماده 900ق.م.) و در حالتى که زن فرزندى ندارد، نیمى از ترکه (بند1 ماده 899ق.م.). در نتیجه، در تمام مواردى که شوهر با طبقه دوم یا سوم از خویشان نسبى در ترکه شریک است، نیمى از ترکه را به او مىدهند و نیم دیگر را به سایر وارثان; امتیازى که چشمگیر است و با مفهوم خانواده کوچک (همسران و فرزندان) در دید اجتماعى کنونى تناسب بیشتر دارد.
فرض شوهر ثابت است و در موردى که در گروه وارثان صاحب قرابتى هست چیزى به شوهر رد نمىشود. زیرا رد ویژه خویشان نسبى است و به همین مناسبت آن را «رد به قرابت» مىنامند. ماده 905ق.م. در این باره مىگوید:
«از ترکه میت هر صاحب فرض حصه خود را مىبرد و بقیه به صاحبان قرابت مىرسد و اگر صاحب قرابتى در آن طبقه مساوى با صاحب فرض در درجه نباشد، باقى به صاحب فرض رد مىشود، مگر در مورد زوج و زوجه که به آنها رد نمىشود...»
درباره این حکم باید افزود که همسر به سبب، ارث مىبرد; نه ویژه طبقه معینى است و نه خویشى او با سایر وارثان سنجیده مىشود. شوهر با همه طبقهها ارث مىبرد و خویشان نسبى در درجه قرابتبا او در رقابت نیستند. پس باید امکان رد را در صورتى مطالعه کرد که میزان ترکه مفروض در محاسبه (واحد) بیش از فرضها باشد (مانند موردى که متوفى شوهر و یک خواهر امى دارد). در این حالت، از مانده ترکه چیزى به شوهر داده نمىشود و هرچه هستبه صاحب قرابت داده مىشود. در مثالى که آورده شد، شوهر 2ٍ1 به فرض مىبرد و خواهر امى6ٍ1 و مانده ترکه 3ٍ1 آن است که به خواهر امى داده مىشود و در نتیجه، سهم او نیز 2ٍ1 از ترکه است.
موردى که شوهر تنها وارث همسر است
در چنین موردى فرض شوهر 2ٍ1 از ترکه است و مانده نیز به او رد مىشود; چنانکه در پایان ماده 905ق.م. مىخوانیم:
«... لیکن اگر متوفى به غیر از زوج نباشد، زائد از فرضیه به او رد مىشود»; یعنى در حالتى که شوهر تنها وارث همسر خویش است، تمام ترکه را به ارث مىبرد. (19) با خواندن حکم ماده 905، بى،رنگ این پرسش به ذهن مىرسد که چرا در مورد زن، این ترتیب رعایت نمىشود و میراثى که به یارى شوهرش فراهم آورده است، به خود او نمىرسد و همانند ترکه بىوارث، به دولت مىرسد. زیرا وجدان انسان میل به عدالت دارد و حقوقدان نیز قانون را عادلانه مىپسندد و مىکوشد تا راهى براى تحقق آرمان خود بیابد.
در گفتار سوم و هنگام طرح ارث زن دوباره به این پرسش باز مىگردیم و به تحلیل مدارکى مىپردازیم که نویسندگان قانون مدنى را به اعمال چنین تبعیضى ترغیب کرده است.
شوهر از تمام اموال زن ارث مىبرد
در ماده 946ق.م. آمده است:
«زوج از تمام اموال زوجه ارث مىبرد، لیکن زوجه از اموال ذیل: 1)اموال منقول از هر قبیل که باشد 2)از ابنیه و اشجار.»
مبناى حکم ماده 946ق.م. در مورد شوهر، آیه 11 از سوره «النساء» قرآن مجید است، بدین عبارت:
«ولکم نصف ماترک ازواجکم ان لمیکن لهن ولد فان کان لهن ولد فلکم الربع مما ترکن...»
از اطلاق واژه «ماترک» چنین استفاده مىشود که شوهر از اتمام اجزاء آن ارث مىبرد و در این باره همه مسلمانان اتفاقنظر دارند. (20) زن نیز در متن قرآن همانند شوهر است. در دنباله آیه 11 از سوره نساء مىخوانیم:
«فلهن الربع مما ترکتم ان لم یکن لکم ولد فان کان لکم ولد فلهن الثمن مما ترکتم...»
بدین ترتیب، عدالت الهى در کلام او رعایتشده است و در دلالت آیه بر این که فرض زوجه نیز تمام ترکه شوهر را در بر مىگیرد، هیچ سخنى نیست. (21) اختلاف فقیهان در دلالت اخبار رسیده از امام معصوم(ع) است که نتیجه آن بدینگونه در ماده 946ق. م. آمده و در گفتار سوم خواهیم دید که محدودترین نظرها درباره میراث زن است.
گفتار سوم: میراث زن
نابرابریهاى ارث زن و شوهر
از آنچه گفته شد سه تفاوت عمده میان احکام ارث زن و شوهر در قانون مدنى به چشم مىخورد:
1. میزان ارث شوهر دو برابر زن است: شوهر نصف و در صورت وجود اولاد 4ٍ1 از ترکه زن را ارث مىبرد; فرض زن 4ٍ1 و با وجود اولاد 8ٍ1 از اموال شوهر است.
2. در صورتى که شوهر وارث منحصر زن باشد، تمام ترکه زن میراث اوست; ولى زنى که تنها وارث شوهر استبیش از 4ٍ1 ارث نمىبرد.
3. شوهر از تمام اموال زن ارث مىبرد، در حالى که زن از زمین ارث نمىبرد و از تملک عین بنا و درختان محروم است و فرض خود را از بهاى آنها مىبرد.
تحولات اقتصادى و اخلاقى و مهندسى اجتماعى
گذشته از تفاوتهاى احکام ارث زن و شوهر، از نظر اجتماعى نیز چند تحول مهم تعادل میراث زن در برابر شوهر، و گاه زن و شوهر را در برابر سایر وارثان برهم زده است:
1. چنانکه گفته شد، در جامعههاى صنعتى و بویژه شهرهاى بزرگ، علاقههاى خانوادگى و همبستگى قوم و قبیلهاى رو به سستى نهاده و جاى خود را به همبستگیهاى ملى و اعتقادى و سیاسى و اقتصادى داده است. به همین جهت، جامعهشناسان و حقوقدانان به این توافق نسبى دستیافتهاند که خانواده بزرگ اعتبار خود را از دست داده و خانواده کوچک، مرکب از زن و شوهر و فرزندان، باید مورد حمایت ویژه قرار گیرد. سنتها نیز تنها در مورد پدر و مادر و تا اندازهاى برادر و خواهر تاثیر گزارند. پس اگر زن یا شوهرى بمیرد، همسر او ترکه را حق خود و فرزندانش مىداند و با اکراه سهم پدر و مادر را نیز مىپذیرد. اخلاق عمومى نیز زن و شوهر را مقدم بر کلالهها و خویشان طبقه سوم مىداند. تفاوت میان خواستهاى اجتماعى و قانون را گاه احترام به سنتها جبران مىکند، ولى آن را از بین نمىبرد.
2. با سستشدن علاقههاى عشیرتى و قبیلهاى، دیگر زن پیوند ناهمگونى از قوم دیگر بر خانواده نیست; بلکه یکى از دو ستون اصلى خانواده نوبنیاد است. تعصب قومى نیز مانع از ارث بردن او از خانه موروثى، که همچون سرزمین دولتخانوادگى تلقى مىشد، نیست. امروز، شوهر کردن زن پس از مرگ شوهر فاجعهاى نیست که باید از دیدگاه خانواده شوهر دور بماند. در نتیجه، محروم ماندن زن از ارث زمین و عین ابنیه و اشجار، مبناى اجتماعى خود را از دست داده است.
3. در خانوادههاى پرجمعیت پیشین، فرض زن با خویشان نسبى در تعادل بود، و چنانکه در مقدمه بحث دیدیم، گاه بیش از سهم هر فرزند مىشد. ولى در خانوادههاى کنونى که شمار فرزندان کم است، فرض 8ٍ1 گاه ناچیز مىنماید; بویژه در حالتى که زن با یکى از خویشان دور شوهر در طبقه سوم همراه است، سهم او (4ٍ1) ناچیزتر جلوه مىکند.
4. در سدههاى پیشین، زمین و عرصه بنا ارزش کنونى را نداشت; آباد کردن زمین ارزش مىآفرید و بنا و درخت و چاه ارکان اصلى دارایى بود. ولى، امروز فزونى ساکنان و کمبود زمینهاى مباح و قابل آبادانى وضع را دگرگون کرده است: هرچه بر تراکم جمعیت افزوده شود، ارزش زمین نیز فزونى مىیابد. پس در گذشته، محروم ماندن زن از زمین و عرصه، آن اندازه به چشم نمىخورد که در وضع کنونى به نظر مىآید.
5. خواستهاى اجتماعى و ادعاها نیز در جهان کنونى دگرگون شده است: اگر زنان در قدیم بدین خشنود مىشدند که به عنوان انسان مورد عنایتشوهران باشند و به نیکى و عدل با آنان رفتار شود، امروز ادعاى برابرى و گاه برترى دارند. در جهان صنعتى، زنان در اقتصاد خانواده و کشور سهمى برجسته دارند و دیگر ،موجودى سربار و مصرفکننده و اجیر به حساب نمىآیند تا به سهم ناچیز خود از دارایى رپرستخانواده قانع باشند; اینان خواهان مشارکت هستند نه احسان. وانگهى، نفوذ این نیرو محدود به سازمانهاى زنان در برابر صف آراسته مردان نیست; اخلاق عمومى و سازمانهاى بینالمللى و حقوق بشر نیز با آنان همداستان هستند. این هسته فعال، بسیارى از نظامهاى حقوقى را برهم زده است و دولتها ناچار شدهاند در راه برابر ساختن حقوق زن و مرد یا دستکم تعادل نسبى آنها گام بردارند. پس خرد ادارى حکم مىکند که نظم بخشیدن و آرام کردن و هدایت این نیرو در زمره برنامههاى اجتماعى و حقوقى مهم قرار گیرد. غفلت و بىمبالاتى بر قانونگذار و مدیران بخشوده نیست و بىگمان به بنیان خانواده آسیب مىرساند و واکنشهاى نامطلوب به بار مىآورد.
منتها، دشوارى این گونه مصلحتگراییها در «مهندسى اجتماعى» آن است که در غالب موارد با ارزشهاى اخلاقى و اقتصادى و سیاسى در تعارض است و انتخاب ارزش یا مصلحتبرتر به سختى صورت مىپذیرد: در مساله ارث زن، عاملهاى خواهان اصلاح را به اجمال یادآور شدیم و نیروى اصلاحطلب را دریافتیم; ولى از سوى دیگر، قدرت و اعتبار سنتها و ارزش والایى را که موازین اسلامى دارد نباید از یاد برد. احکام ارث در قانون مدنى، از یادگارهاى فقه امامیه است و در پرتو قواعد اسلامى ریشه آن احترام فراوان دارد و همین احترام و اعتبار مرز نوگرایى و عدالتخواهى را فشرده مىکند.
وانگهى، حقوقدان در جستجوى عدالت، آزاد نیست و آرمانهاى او باید در درون نظام حقوقى صورت پذیرد: قواعد مربوط به ارث زن چنان صریح است که رویه قضایى و اندیشههاى حقوقى توان ایجاد تحول در این زمینه را ندارند. پس به ناچار باید از قانونگذار خواست که به ضرورتها پاسخ گوید. قانونگذار نیز نمىتواند به قواعد مذهبى تجاوز کند. در نتیجه، هر پیشنهاد اصلاحى نیز باید در مرحله نخست راهى نشان دهد که مقصود را در درون نظام حقوقى اسلام قابل تحقق سازد. بر پایه همین مبنا، به استقبال تفاوتهاى ارث زن و شوهر مىرویم و امکان اصلاح و تحول احکام را در حقوق کنونى ارزیابى مىکنیم. ولى پیش از طرح مسائل اصلى، به مقدمهاى مشترک نیاز هست که بارها در فلسفه حقوق و مناسبتهاى گوناگون از آن سخن گفتهایم و اجمالى از آن را یادآور مىشویم. (22)
مقدمه و مبانى
در جستجوى راهحلهاى اسلامى، باید به دو نکته مهم توجه داشت:
1. راى فقیه را باید از حکم شرع تمیز داد: اختلاط فتاواى فقیهان اسلامى با منابع و موازین شرعى باعثشده است که بعضى چنین پندارند که هرگونه اصلاح یا تحولى در فقه سنتى، مخالفتبا شریعت است، در حالى که باید پذیرفت که بخش مهمى از فقه زاده استنباط عقلى و اندیشهها و آرمانهاى فقیهان در دوران طولانى عصر اجتهاد است. این سرمایه فرهنگى داراى ارزشى والاست، ولى امکان اجتهاد تازه و رعایت مصلحت و ضرورتهاى کنونى را از ما نمىگیرد. آنچه ما را پایبند مىکند، لزوم سیر و حرکت در نظام اسلامى و رعایت منابع مسلم آن است. وانگهى، تحول آرامى که فقه در تاریخ انسجام و تکامل خود یافته است، نشان زندهاى از تغییر برداشتها و شیوه استدلال در این نظام حقوقى است.
2. تحمل نظرهاى نو در امور اختلافى: آنچه درباره تمیز حکم شرع از راى فقیه گفته شد، به معنى انکار نفوذ نظام فرهنگى و حقوقى فقه و نظرهایى که در آن ابراز شده نیست. شکستن این حصار فرهنگى، در موردى که فقیهان به اتفاق رسیدهاند، دشوار است و، بویژه اگر شرایط تحقق اجماع در آن اتفاق جمع باشد، به معنى تجاوز به موازین اسلامى است. ولى در فرضى که فقیهان نیز در استنباط حکم اختلاف دارند، هیچ قاعدهاى قانونگذار را ناگزیر از پیروى از نظر مشهور نمىکند: در اصل 147 قانون اساسى پیشبینى شده است که دادرس مىتواند، در صورتى که قانونى نباشد، به فتاوى معتبر استناد کند;فتواى غیر مشهور نیز ممکن است معتبر باشد و انتخاب آن با قاضى است. پس باید پذیرفت که نظام حقوقى ما توان تحمل نظرهاى نو را، بویژه در صورتى که با فتواى معتبرى از فقیهان همراه باشد، دارد. در نتیجه باید گفت: اگر قاضى بتواند با انتخاب نظرى مهجور از شهرت پیروى نکند و عدالت ملموس را بر آن ترجیح دهد، بىگمان قانونگذار نیز چنین اختیارى دارد و نمىتوان بر او خرده گرفت که چرا عدالت را فداى شهرت نکرده است.
تفاوت فرض زن و شوهر; وصیت مفروض
چنانکه گفته شد، تفاوت این دو فرض، مستند به حکم قرآن است (سوره نساء، آیه 11) و تغییر آن در نظام حقوق اسلامى و در سایه قانون اساسى امکان ندارد. پس باید به تمهیدهاى فرعى توسل جست: سادهترین وسیله، براى شوهرى که مایل است همسر او بیش از فرض خود از ترکه ببرد، استفاده از وصیت است. شوهر مىتواند ثلث ترکه خود یا کمتر از آن را به سود همسر وصیت کند و بدین وسیله بر میزان فرض او بیفزاید. قانونگذار نیز مىتواند با ایجاد «فرض حقوقى» این وسیله را تکمیل کند: به عنوان مثال، قانونگذار مىتواند اعلام کند:
«در صورتى که زن همراه با طبقه دوم یا سوم وارثان فرض مىبرد، چنین فرض مىشود که شوهر ثلثخود را به سود زن وصیت کرده است، مگر این که خلاف آن از وصیتنامه متوفى یا سایر اسناد به جاى مانده از او استنباط شود.»
بدین ترتیب، وصیتبر شوهر تحمیل نمىشود و او مىتواند به هر وسیله که در اختیار دارد (وصیتنامه یا یادداشتخصوصى) اراده مخالف خود را بیان کند; زیرا چنین وصیتى واجب نیست، بلکه مفروض است. از سوى دیگر، چون پس از انتشار قانون همه آگاه بر آن فرض مىشوند، سکوت شوهر در برابر این فرض حمل بر رضاى به وصیت مىشود; همچنان که سکوت در برابر متعارف، حمل بر رضاى ضمنى به پذیرش مفاد آن در قرارداد است (ماده 220ق.م.) و مانند این فرض در فقه در «شروط ضمنى» و «شروط بنایى» و «رضاى تقدیرى» پیشینهاى روشن دارد و تعبیرهاى دیگرى از اراده استنباط شده یا مفروض است. (23)
در واقع حکم قانون، رضاى شوهر (موصى) را، که به حکم غلبه احساس فرض شده است، تکمیل مىکند و آزادى اراده او در بیان اصلاح یا رد فرض قانون، اشکال تحمیل یا اجبار به وصیت را از بین مىبرد. (24) به بیان دیگر، «وصیت مفروض» (اگر پذیرفته شود) همان نقشى را دارد که قوانین تکمیلى و عرف در قراردادها بر عهده دارند و به همین دلیل هم باید آن را جانشین اراده موصى غافل یا فرصت نیافته شمرد. این فرض، با حکم قرآن مجید در تعیین فرض زن نیز مخالفت ندارد. زیرا نه تغییرى در آن مىدهد و نه آن را حذف مىکند; برعکس، تمهید «وصیت مفروض» در راستاى حقوقى کردن تکلیف یا ترغیب اخلاقى قرآن به وصیت کردن معروف به سود پدر و مادر و خویشان است. (25) این امر، زنان را نیز راضى و دلبسته به خانواده و ترغیب به حسن معاشرت با شوهر مىسازد.
«وصیت مفروض» در هر مورد که عدالت اقتضا کند قابل استفاده است و نباید آن را ویژه ترمیم ارث زن پنداشت. به عنوان مثال، در موردى که یکى از فرزندان خانواده پیش از پدر مرده است و اکنون فرزندان او (نوادهها) در نتیجه اجراى قاعده «الاقرب یمنع الابعد» از ترکه پدربزرگ محروم مىمانند، فرض وصیت معادل سهمى که به پدر آنان در صورت حیات مىرسید، منع قائم مقامى نوادهها را در حالت وجود فرزند متوفى جبران مىکند و وسیله اجراى عدالت مىگردد. (26)
محروم ماندن زن از تملک تمام ترکه شوهر
در صورتى که وارث منحصر است
گفته شد که وارثان به سبب، تنها به فرض ارث مىبرند و مانده ترکه به آنان رد نمىشود (مواد 896 و 905ق.م.); ولى این قاعده در موردى که شوهر، وارث منحصر باشد اجرا نمىشود و تمام ترکه از آن اوست; چنانکه در پایان ماده 905ق.م. و در مقام بیان استثنا بر قاعده، مىخوانیم: «... لیکن، اگر براى متوفى وارثى به غیر از زوج نباشد، زائد از فریضه به او رد مىشود.» خواندن این استثنا ذهن را متوجه این نکته مىسازد که اگر منطق و عدالت چنین حکم مىکند که شوهر در صورتى که وارث منحصر استبه تمام ترکه دستیابد، چرا این حکم در مورد زن اجرا نمىشود؟ آیا مستند این تبعیض حکم شرع استیا استنباط گروهى از فقیهان؟
نگاهى اجمالى به تاریخ فقه پاسخ مناسب را به دست مىدهد. درباره رد به سبب، در فقه امامیه پنج نظر ابراز شده و هریک مستند به اخبار متعددى است. (27) نظر مشهور این است که در صورت انحصار وارث به همسر، مانده ترکه به زوج رد مىشود، ولى زوجه تنها فرض خود را مىبرد و بقیه از آن امام(ع) است. (28) قانون مدنى نیز همین نظر را پذیرفته و در ماده 905 آورده است. ولى دو نظر دیگر نیز به سود رد به زن ابراز شده است: 1.رد به زن بىقید و شرط، و برابرى زن و شوهر، که مستند به روایت ابىبصیر از امام باقر(ع) است (29) و طرفدارى از آن به ظاهر کلام شیخ مفید در مقنعه نسبت داده شده است; 2.رد به زن در صورت غیبت امام، که شیخ صدوق در من لایحضره الفقیه و شیخ طوسى در کتاب اخبار و شهید اول در لمعه (30) و علامه حلى در تحریر (31) و ارشاد (32) ، براى جمع بین اخبار از آن طرفدارى کردهاند.
بدین ترتیب، در بحثى مورد اختلاف، اگر قانونگذار از برابرى زن و شوهر (بویژه در زمان غیبت امام(ع)، مانند عصر کنونى) طرفدارى کند و با فقیهان و محدثان برجستهاى همانند صدوق و شیخ و شهید و علامه و دیگران همراه شود، به دشوارى مىتوان گفت که از موازین و منابع اسلامى تخلف کرده است. در این حالت نیز فرض وصیتبراى جبران فرض زوجه (4ٍ1) قابل استفاده است; منتها اگر پیشنهاد آزادى قانونگذار در اینباره پذیرفته شود، دیگر نیازى به «وصیت مفروض» نیست.
حرمان زن از ارث زمین و عین ابنیه و اشجار
ماده 946ق.م. درباره تفاوت سهم میراث زن و شوهر اعلام مىکند:
«زوج از تمام اموال زوجه ارث مىبرد، لیکن زوجه از اموال ذیل: 1)از اموال منقول از هر قبیل که باشد 2)از ابنیه و اشجار.»
از این ماده چنین برمىآید که، زن از زمین و عرصه اعیان ارث نمىبرد و پیشینه آن در فقه نیز این استنباط را تقویت مىکند.
ماده 947ق.م. نیز، در تکمیل محدودیت ارث زن، مىافزاید:
«زوجه از قیمت ابنیه و اشجار ارث مىبرد و نه از عین آنها و طریقه تقویم آن است که ابنیه و اشجار با فرض استحقاق بقاء در زمین بدون اجرت تقویم مىگردد.»
بدین ترتیب، نه تنها زن از زمین و بهاى آن ارث نمىبرد، از تملک اعیان و درختان احداث یا غرس شده بر روى زمین نیز محروم است و معادل قیمت آنها با وارثان شریک در ترکه است; مانند حقى که طلبکاران بر ترکه دارند.
در اجراى این حکم استثنایى، دو نکته اهمیت اساسى دارد و باید به عنوان قاعده مورد توجه باشد:
1. محروم ماندن زن از زمین چهره استثنایى دارد و باید تفسیر محدود شود. در اجراى این قاعده، هرجا تردید در غیر منقول بودن مالى شود (مانند حق سرقفلى و سهم شرکتها) (33) یا تردید در الحاق حقى به زمین باشد (مانند بوتههاى خودرو، خیار مربوط به تملک زمین، (34) حق انتفاع از زمین و اثر حق ارتفاق بر املاک دیگران در بهاى اعیان و اشجار و حق شفعه و امتیاز اعیانى)، باید اصل را بر وراثت نهاد. (35) این شیوه تفسیر، که تمایل به سوى عدالت نیز آن را تایید مىکند، در بسیارى از اختلافها اهمیت دارد و بر قلمرو اصل وراثت همسران مىافزاید.
2. در ارزیابى بهاى بنا و درختان زمین، باید آن را، با فرض استحقاق بقا در زمین بدون اجرت، تقویم کرد: یعنى، باید چنین فرض شود که بنا و درختبه رایگان بر زمین استقرار یافته است. زیرا دو شرط: استحقاق بقا در زمین و رایگانى این استحقاق، بر بهاى آن اموال و، در نتیجه، ارث زن مىافزاید و در راستاى اجراى اصل توارث میان همسران است. (36)
ارزیابى بنا و درختان در زمان فوت شوهر مناط است و پس از آن، هر تغییرى که در این قیمت پیدا شود و هر خرابى یا نقصى که به بار آید، در میزان ارث زن مؤثر نیست و او، همچون طلبکار مبلغى پول، در تغییرهاى ملک و بهاى آن نه نفعى مىبرد و نه ضررى متحمل مىشود. بعضى نیز بهاى زمان دفع را مناط اعتبار مىدانند و زن را شریک وارثان مىشمارند.
با وجود این، اگر وارثان این بها را به زن ندهند، او مىتواند فرض خود را از عین بنا و درختان بردارد; به بیان دیگر، بنا و درختان ترکه وثیقه طلب زن از بابت میراث است. بدهکاران و صاحبان وثیقه وارثان هستند و مانند هر راهن دیگر تا پرداخت آن بدهى حق تصرف و تغییر و انتقال در عین مرهون را ندارند. طلب زن نیز حال است و مىتواند براى وصول آن اقامه دعوى کند یا هنگام تقسیم ترکه از دادگاه بخواهد که میزان آن را تعیین و در فرض او منظور دارد. منتها چون دین وارثان به ترکه تعلق دارد، نمىتوان طلب زن را از سایر اموال وارثان استیفا کرد، مگر در موردى که اعیان و اشجار پس از فوت تلف شده باشد; یعنى زن نمىتواند از وثیقه بگذرد و همچون طلبکار عادى به سایر اموال وارثان رجوع کند. زن مىتواند، در مقام اجراى حکم پرداختبهاى زمین و اشجار یا ضمن دادرسى اصلى، تملیک اعیان و اشجار را از دادگاه بخواهد. (37) همچنین، اگر اختلافى به هم نرسد، در جریان حصر وراثت و تعیین میراث زن، دادگاه مىتواند رضاى دو طرف را درباره تملک عین در تصدیق انحصار وراثتبیاورد. قانون مدنى به آیین تملک عین و چگونگى این تحول اشارهاى نکرده است و به اجمال در ماده 948 مىگوید:
«هرگاه در مورد ماده قبل ورثه از اداء قیمت ابنیه و اشجار امتناع کند، زن مىتواند حق خود را از عین آنها استیفاء نماید.»
پس از تملک سهم مشاع عین بنا و زمین، وضع حقوق زن مانند شریک در ملک مشاع است و نباید اجرتى بابت استقرار ملک خود بر زمین بپردازد. (38)
امکان تحول در قانونگذارى
1. در قرآن مجید، که مهمترین منبع حقوق اسلامى و معیار درستى سایر منابع است، زن نیز از تمام ترکه شوهر ارث مىبرد و هیچ قید و استثنایى ندارد. در آیه 11 از سوره نساء به صراحت اعلام شده است: «فلهن الربع مما ترکتم ان لم یکن لکم ولد، فان کان لکم ولد فلهن الثمن مما ترکتم» و مفسران و پارهاى از فقیهان نیز در توضیح و بیان آیه هیچ قید و مخصصى براى آن نگفتهاند (39) و در تقسیم ترکه با وارثان دیگر نیز سهم زوجه را 4ٍ1 یا 8ٍ1 از تمام ترکه شوهر آوردهاند و این سکوت و تغافل دستکم نشان مىدهد که در دلالت قرآن بر این که زن از تمام اموال شوهر ارث مىبرد سخنى ندارند. (40) تاریخ و حکمت نزول آیه نیز نشان مىدهد که پیامبر در مقام بیان حکم و خطاب به کسانى بوده است که به زنان از میراث شوهران ارث نمىدادهاند، و در این مقام بعید است که تمام حکم، و از جمله حرمان زن از زمین و اعیان بنا و درخت، گفته نشده باشد. اتفاق سایر مذاهب اسلامى بر اجراى بىقید و شرط حکم قرآن هم شدت ظهور و صراحتحکم را تایید مىکند.
2. اخبار معصومان نیز بعضى دلالتبر برابرى زن و شوهر از جهت قلمرو ارث دارند; چنانکه در روایت ابنابىیعفور و ابان و فضل بن عبدالملک، درباره ارث زن از زمین، امام مىفرماید: «یرثها وترثه من کل شىء ترک وترکت» و اسکافى (ابن جنید) نیز بر پایه همین خبر نظر مىدهد که زن از تمام ترکه شوهر ارث مىبرد و سید مرتضى نیز براى جمع بین اخبار، زن را از تملک عین زمین محروم و از قیمت آن بهرهمند مىداند. (41) بعضى نیز احتمال دادهاند که اختصاص زمین به مردان، ویژه زمینهاى فتح شده (مفتوح العنوة) باشد که پاداش جهاد و براى مردان است و درباره سایر زمینها، زن ارث مىبرد.
3. در میان فقیهان نیز برداشتها و اندیشهها یکسان نیست و هشت نظر در گفتهها نمایان است:
1) زن در تمام موارد از زمین و عین بنا و درختان ارث مىبرد; (42)
2. زن از قیمت زمین و اعیان و اشجار ارث مىبرد; (43)
3. زنى که از همان شوهر فرزند دارد از تمام ترکه ارث مىبرد و زنى که عقیم مانده است از زمین و عین ابنیه و اشجار محروم است; (44)
4. زن مطلقا از زمین و عین ابنیه و اشجار ارث نمىبرد;
5. زن از عرصه خانه و مسکن محروم است و از زمین ارث مىبرد; (45)
6. زن بىفرزند از زمین ارث نمىبرد و از قیمت ابنیه و عین اشجار ارث مىبرد; (46)
7. شوهر نیز مانند زن از ارث زمین و عین ابنیه و اشجار محروم است;
8. حرمان ارث زن، ویژه زمینهاى فتح شده (مفتوح العنوة) است.
دو نظر سوم و چهارم مشهورتر از سایر نظرهاست و نگاهى اجمالى به شمار فقیهانى که زن صاحب فرزند از شوهر را از تمام ترکه او بهرهمند مىدانند، نشان مىدهد که در تایید مشهور فقیهان از حکم ماده 946ق.م. درباره مادر فرزندان متوفى، به شدت تردید است و حتى به نظر مىرسد که مشهور بزرگان به وراثت زن بچهدار تمایل دارند.
بدین ترتیب، ما با وضعى روبهرو هستیم که 1.به یقین، حکم الهى و قرآنى با برابرى زن و شوهر و وراثت زن از تمام اموال شوهر موافق است; 2.درباره احتمال تخصیص قرآن به وسیله اخبار و مفاد آن، اندیشمندان به هفت گروه و شاید بیش از آن تقسیم شدهاند; 3.اجماعى بر سر راه تحول حکم حرمان به چشم نمىخورد و شهرت، آن را تایید نمىکند. در این وضع، آیا پاسخ نگفتن به نداى عدالت دریغ و ظلم نیست و «مانع شرعى» بهانه سنتگرایى نشده است؟ کدام فقیه روشن ضمیر، قانونگذارى را که با گریز از قیل و قالهاى مفسران اخبار، بر بال فرشته عدالتبه سوى قرآن مىرود نکوهش مىکند؟ (47)
پىنوشتها:
1. در این زمینه ر.ک: ناصر کاتوزیان، فلسفه حقوق، ج1، ش252 به بعد.
2. در قرآن کریم، پس از تعیین فرض وارثان، مىخوانیم: «تلک حدود الله» (سوره نساء، آیه 13). پس قانونگذار یا مفسر چنین احکامى به دلیل اطاعت از قانون یا به دلیل اعتقاد مذهبى، در این زمینه محتاطتر است.
3. ر.ک: ماده 1059ق.م.، ناصر کاتوزیان، خانواده، ج1، ش72.
4. همان.
5. در شرایع محقق آمده است: «لو طلقت رجعیة توارثا اذا مات احدهما فى العدة، لانها بحکم الزوجة»، جواهر الکلام، ج39، ص196.
6. ر.ک: خانواده، ج1، ش272 و 273; دوره مقدماتى، خانواده، ش224 و 225.
7. اخبارى که زراره و عبید بن زراره از حضرت صادق(ع) نقل کردهاند، در پاسخهاى امام(ع) آمده است: «لیس للمریض ان یطلق...» و «لایجوز طلاق المریض»، یا در برابر این پرسش که آیا مریض مىتواند زن خود را طلاق دهد، جواب منفى داده شده است; به نقل از: سید محمد جواد عاملى، مفتاح الکرامة، ج8، ص185; شیخ محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج32، ص127.
8. ر.ک: ناصر کاتوزیان، وصیت در حقوق مدنى ایران، ش209 به بعد.
9. ر.ک: جواهر الکلام، ج32، ص154.
10. ر.ک: ناصر کاتوزیان، خانواده، ج1، ش276.
11. پارهاى از محققان در فقه نیز این نتیجه را به روشنى دریافتهاند; چنانکه فاضل هندى در کشف اللثام (ج2، ص300) در توجیه تردید علامه نسبتبه ارث بردن شوهر و درباره جهتى که آن را تایید مىکند، مىنویسد: «من اجتماع شروط صحة النکاح وارتفاع الموانع و لذا کان له وطؤها وانما بطل بالنسبة الیها بالاجماع والسنة.. .»; و براى دیدن نظر مخالف، که نکاح پیش از دخول را در ارث هیچ یک از زن و شوهر مؤثر نمىداند، ر.ک: شهید ثانى، شرح لمعه، ج8، ص172: «... الا فى المریض، الذى تزوج فى مرضه فانه لایرثها ولاترثه...»
12. به همین جهت نیز در توجیه مواد 944 و 945 درماندهاند یا با پراکندهگویى به بىنظمى در نظام حقوقى ارث دامن زدهاند، یا چنین پنداشتهاند که با تایید استثنایى بودن این احکام به مساله پاسخ گفتهاند. این اضطراب کم و بیش در کتابهاى فقهى نیز دیده مىشود، ولى نویسندگان حقوقى بر این اضطراب افزودهاند.
13. مانند این مفهوم در معامله به قصد فرار از دین نیز در قانون محکومیتهاى مالى دیده مىشود: معامله در رابطه دو طرف، نافذ و در برابر طلبکاران «غیر قابل استناد» است. همچنین است تاریخ اسناد عادى که در برابر اشخاص ثالث قابل استناد نیست (ماده 1305ق.م.). براى دیدن مفهوم «عدم قابلیت استناد» و جایگاه آن در نظام قراردادى، ر.ک: ناصر کاتوزیان، قواعد عمومى قراردادها، ج2، ش466 و قرائت و تمرین (12)، ص387.
14. در قواعد علامه حلى آمده است: «ولو ماتت هى قبل الدخول ففى توریثه منها نظر.» (مفتاح الکرامة، ج8، ص188) وجه تردید در این است که، اگر عقد نکاح درباره شوهر پیش از نزدیکى بىاثر باشد، درباره زن هم باید همین حکم را جارى ساخت. زیرا عقد یکى است و اثر آن، هرچه باشد، درباره هر دو طرف یکسان است; در حالى که دستیافتن به مفهوم «عدم قابلیت استناد» و نسبى بودن ضمانت اجراى جلوگیرى از اضرار به وارثان، این اشکال را برطرف مىکند و وسیله فنى آن «فرض بطلان نکاح» درباره ارث شوهر است.
15. ر.ک: نراقى، مستند، ج2، ص754 (در نقل چهار قول در فقه); محقق، شرایع، کتاب نکاح; جواهر الکلام، ج30، ص193 (که این گفته را تایید و نظر مشهور مىداند); شهید اول و شهید ثانى، شرح لمعه، ج5، ص296299.
16. شیخ محمد حسن نجفى، جواهر الکلام، ج30، ص193.
17. در تایید نفوذ شرط و همراهى با مشهور در فقه، ر.ک: جعفرى لنگرودى، ارث، ج1، ش329; و براى دیدن نظر مخالف و تایید عدم نفوذ شرط، ر.ک: سید حسن امامى، ج3، ص260 و 261; مهدى شهیدى، ارث، ش114; سید حسین صفایى و اسدالله امامى، حقوق خانواده، ج1، ش12.
18. ر.ک: ناصر کاتوزیان، خانواده، ج1، ش50.
19. مقدس اردبیلى در شرح ارشاد مىنویسد: «واعلم ان ظاهر القرآن العزیز حصر نصیب الزوج والزوجة الا على... و مقتضى ذلک عدم الرد علیهما اصلا...» مجمع الفائده، ج11، ص427.
20. ر.ک: شیخ محمد حسن نجفى، جواهرالکلام، ج39، ص207: «لاخلاف بین المسلمین فى ان الزوج یرث من جمیع ماترکته زوجته من ارض و بناء وغیرهما.»
21. در تفسیر مجمع البیان (ج2، ص14 به بعد) هیچ قید و محدودیتى درباره میراث زن نیامده است; به این دلیل که از نظر ادبى در دلالت آیه تردید نیست.
22. ر.ک: فلسفه حقوق، ج2، ش240; گامى به سوى عدالت، ج1، ص2 به بعد; گذرى بر انقلاب ایران، مقدمهاى بر جمهورى اسلامى، ص65 به بعد.
23. در فقه، یکى از دلایل امکان تنفیذ معامله فضولى و کشف آن از نفوذ معامله، رضاى تقدیرى مالک در زمان وقوع معامله است; بدین تعبیر که فرض مىشود مالک در زمان عقد نیز راضى به معامله بوده است، همان گونه که اکنون نیز به آن رضا مىدهد. به بیان دیگر، رضاى کنونى مالک کاشف از رضاى تقدیرى او به هنگام معامله است; یعنى این فرض را به وجود مىآورد که اگر او در زمان معامله نیز آگاه و حاضر بود به آن رضایت مىداد: ر.ک: میرزا حبیبالله رشتى، اجاره، ص184 و 185. از این نظر انتقاد هم شده است و ما نیز دلالت رضاى کنونى را به رضاى زمان عقد، ضعیف مىدانیم: ر.ک: قواعد عمومى قراردادها، ج2، ص353. ولى طرح این بحث نشان مىدهد که رضاى مفروض یا تقدیرى بدعتى نیست که تصور آن دشوار یا دور از مبانى فقهى باشد.
24. در کشورهاى اسلامى، مصریان نیز در قانون ارث و وصیت و وقف و احوال شخصیه مصوب 1943 و بر مبناى مذهب ظاهرى که وصیت را واجب مىداند، از نهاد «وصیت واجب» براى بهرهمند ساختن نوادهاى که، به دلیل مرگ پدر در زمان حیات پدربزرگ، از ارث او محروم مانده است، استفاده کردهاند. ر.ک: ابوالحسن محمدى، «وصیت واجب در حقوق مصر»، نشریه دانشکده حقوق و علوم سیاسى، ش21، اسفند 1358، ص116 به بعد; محمد ابوزهره، شرح قانون وصیت، ص20 به بعد.
25. ر.ک: سوره بقره، آیه 180 (کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیة للوالدین والاقربین بالمعروف حقا على المتقین)، اعم از این که از ترکیب امر «کتب» استفاده وجوب شود یا استحباب.
26. ر.ک: ص22.
27. در این باره، ر.ک: سید محمد جواد عاملى، مفتاح الکرامة، ج8، ص179; شهید ثانى، شرح لمعه، ج8، ص81; مقدس اردبیلى، مجمع الفایدة والبرهان، ج11، ص425 به بعد.
28. سید محمد آل بحرالعلوم; بلغة الفقهیه، ج4، ص207.
29. رجل مات وترک امراة، قال علیه السلام: المال لها، به نقل از: شرح لمعه، ج8، ص83.
30. شرح لمعه، ج8، ص81.
31. تحریرالاحکام، ج2، ص168.
32. ر.ک: مقدس اردبیلى، مجمع الفائدة والبرهان، ج11، ص425 و 442.
33. ر.ک: ناصر کاتوزیان، دوره مقدماتى حقوق مدنى، اموال و مالکیت، ش58 به بعد.
34. در مورد ارث خیار زن در معامله زمین، ر.ک: ناصر کاتوزیان، قواعد عمومى قراردادها، ج5، ش905.
35. درباره اصل وراثت و حکم استثنایى حرمان، ر.ک: شهید ثانى، شرح لمعه، ج8، ص173.
36. در این باره، ر.ک: مصطفى عدل، شرح قانون مدنى، ش979.
37. در این زمینه، ر.ک: حاج شیخ محمد على اراکى، رسالتان فى الارث ونفقة الزوجه، ص213 و 214.
38. در تایید این نظر در فقه، ر.ک: شیخ محمد حسن نجفى، جواهرالکلام، ج39، ص216; نظر و احتمال مخالف نیز داده شده است که صاحب جواهر آن را ضعیف مىداند.
39. فاضل مقداد، کنز العرفان فى فقه القرآن، ج1، ص326; شیخ طبرسى، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، ج2، ص16 و 17; ابوالفتوح رازى، ص728 و 729; مقدس اردبیلى، زبدة البیان، ص465; شیخ طوسى، تفسیر تبیان، مقنع و مراسم (به نقل از: جواهر الکلام، ج39، ص270 از کشف الرموز).
40. شیخ محمد تقى التسترى، النجعة فى شرح اللمعة، کتاب عتق تا میراث، ص457.
41. سید مرتضى، الانتصار، ص165.
42. نقل از جواهرالکلام و او هم از دعائم الاسلام درباره اخبار (ج39، ص209).
43. سید مرتضى، همان.
44. محقق، شرایع: «اذا کان للزوجة من المیت ولد، ورثت فى جمیع ماترک، ولو لم یکن، لم ترث من الارض شیئا واعطیتحصتها من قیمت الالات و الابنیة»، ص835; همچنین، ر.ک: علامه حلى، قواعد (مفتاح الکرامة، ج8، ص189); تحریر و مختلف و ارشاد و تبصره و ایضاح و لمعه و بسیارى دیگر; نقل از: مفتاح الکرامه، شیخ عبدالله مامقانى، مناهج المتقین، ص467.
45. شیخ مفید و ابنادریس (نقل از: فاضل مقداد، التنقیح الرائع، ج5، ص190).
46. ر.ک: شهید اول، لمعه، شرح لمعه، ج8، ص173; فیض کاشانى، مفاتیح الشرایع، ج3، ص328 و 329.
47. مقدس اردبیلى در مجمع الفائده والبرهان (ج11، ص422) درباره محروم ماندن زوجه مىنویسد: «هذه مسالة مشکلة، لانها خلاف ظاهر القرآن وعموم الاخبار الکثیرة الدالة على ان الزوجین یرثان کل واحد من صاحبه من جمیع ماترک کسایر الورثه، فالاخراج الزوجة منهما مشکل...» لحن عبارت نشان مىدهد که چگونه فقیه نامدار در دغدغه گریز از ستیز با عدالت و سنت است و پیوستن به اکثریت را دشوار مىبیند. در صفحه 450 نیز در بیان مشکل خود مىنویسد: «وبالجملة، اذا ثبت الحکم من المعصومین(ع) فلا استبعاد ولایحتاج الى فهم العلة وهو ظاهر، وانما الکلام فى ثبوت ذلک.» فاضل مقداد نیز در ترجیح نظرى که زن بچهدار را از تمام ترکه شوهر صاحب حق مىداند، مىنویسد: «والتخصیص حسن لکونه تقلیلا لمخالفة القرآن» به نقل از: التنقیح الرائع، ج4، ص192.