معرفی کتاب: انتظار بشر از دین (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آن چه در پى مى آید معرفى اجمالى کتاب انتظار بشر از دین است که به همت آقاى دکتر محمدامین احمدى در پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى تألیف شده و در کنگره دین پژوهان به عنوان پروژه برتر انتخاب شده است. این کتاب در آینده اى نزدیک انتشار خواهد یافت.
انتظار بشر از دین, به عنوان مسئله اى فلسفى, از مسائل معرفت شناسى دینى است و در مقام فهم دین و احکام شریعت مطرح مى شود. توضیح این که ما آدمیان اگر بخواهیم بین دین دارى و خردورزى (خصوصاً خردورزى جدید) جمع کنیم با پرسش هایى از این دست مواجه مى شویم:
1. اساساً فهم متون, به خصوص متون دینى که از سنخ (معناکاوى) است چگونه حاصل مى شود؟
آیا مى توان ادعا کرد که فهم آدمیان از هر متنى, از جمله متون دینى, مسبوق به انتظاراتى (و به عبارتى, پیش فهم ها و پیش داورى هایى)اند که از آن متون دارند؟ آیا مى توان مدعى شد که به لحاظ تاریخى, صورت بندى متفکران مسلمان از آموزه هاى دینى تحت تأثیر فهم قبلى آنان از جهان, انسان و چگونگى انتظارات آنان از دین بوده است؟ این دو سؤال از این جهت از نگاه خردورزى جدید اهمیت یافته است که اولاً, چگونگى فهم و تفسیر پدیده هاى انسانى ـ به عنوان شاخه اى از معرفت که در شناخت انسان و فرآورده هاى انسانى مدد مى رساند ـ به عنوان یک معرفت درجه دوم, خود یک مسئله اساسى محسوب مى شود و ثانیاً, به دلیل تفاوت و شکافى که بین جهان بینى حاکم بر کتب مقدس دینى و یا دست کم تفسیرهاى تاریخى آنها, و جهان بینى جدید به نظر مى آید, رسیدن به معناى مورد نظر دین که على الاصول با عقل و خردورزى باید سازگار باشد, دشوار گردیده است.
2. اساساً دین براى چیست و چه نقش بدیل ناپذیرى در زندگى آدمیان ایفا مى کند؟ اصولاً نصوص و متون دینى در آموختن و فراگرفتن چه امورى مى توانند مرجع نهایى باشند؟ پاسخ به این سؤال معلوم مى کند که آموختن چه چیزى را از دین و نصوص دینى باید توقع داشت و یا دست کم معقول است و آموختن چه چیزى را نباید از آن توقع داشت.
پرسش هاى دسته اول نسبت به پرسش هاى دسته دوم جنبه مقدماتى دارند; یعنى اگر بخواهیم معلوم کنیم انتظار چه چیزى را مى توان از دین داشت و انتظار چه چیز را نمى توان از دین داشت, نخست باید معلوم کنیم که اساساً معناى محصّل (انتظار بشر از دین) چیست و آیا انتظار پیشین ما نقش تحویل ناپذیرى در فهم ما از متون دینى دارند. به همین دلیل, براى پاسخ گویى به هر یک از این دو دسته سؤال, کتاب از دو بخش (مبانى و کلیات) و (حدود و ثغور انتظار بشر از دین) تشکیل شده است.
بخش اول در سه فصل و در پاسخ به سه سؤال تنظیم شده است:
در فصل اول تحت عنوان (مباحث واژگانى انتظار بشر از دین) سعى شده به این سؤال پاسخ داده شود که معناى محصّل و دقیق انتظار بشر از دین و مسئله اصلى آن چیست, بر چه مبانى و مفروضاتى مبتنى است و حل آن چه نتایج و پى آمدهایى را در بر دارد. مسئله اصلى انتظار بشر از دین عبارت است از این که: چه چیزى امکان دینى شدن را دارد و چه چیزى امکان دینى شدن را ندارد. در مورد چیزهایى که (امکان دینى شدن) را دارند سؤال به این صورت ادامه مى یابد که آیا تنها از رهگذر متون دینى مى توان به حل نهایى آن امور نایل شد و راه بدیل غیر دینى وجود ندارد و یا این که دست کم مواردى هست که راه حل دینى تنها راه حل نیست و بشر به صورت گریزناپذیر در حل آن امور و رفع نیازهاى مربوط به آنها, نیازمند به دین نیست؟ در خصوص گزینه دوم باز مى توان یک پرسش دیگر را مطرح کرد و آن این که معمولاً ادیان ـ به خصوص دین اسلام ـ مدعى کمالند, حال آیا کمال دین موجب نمى شود که رفع هرگونه نیازى را از دین طلب کنیم ولو این که راه حل غیر دینى داشته باشند؟
سؤال اصلى فصل دوم این است: آیا به لحاظ تاریخى صورت بندى متفکران مسلمان از آموزه هاى اسلامى تحت تأثیر انتظار آنان از دین بوده است؟ آیا ساختار فکر دینى در اسلام که به صورت تفسیرها و روایت هاى رسمى از منابع نخستین اسلامى درآمده است, وضعیت فرهنگى, تفکر فلسفى, اندیشه سیاسى, جهان شناسى, زبان شناسى و… متفکران مسلمان و تلقى آنها از نقش و کارکرد دین رسوب کرده است؟ در این فصل سعى شده است مبانى و مبادى بیرونى معرفت دینى متفکران مسلمان که نمایندگان و سازندگان فکر غالب در اسلام اند تحت ده عنوان (تفکیک دین از معرفت دینى, دین یا متون مقدس دینى و اثبات حقانیت آنها, اثبات وثاقت متون دینى, توجیه عقلى آموزه هاى دینى, تنسیق نسبت عقل و دین, وجه نیاز انسان به دین, غایت دین, کمال دین, نظریه هاى تفسیرى متون دینى و خِرَد حاکم) شناسایى و تأثیر این مبانى و مبادى بر فهم و تفسیر آنها از متون دینى نشان داده شود. ضمناً خاطرنشان شده است که چگونه این مبانى و مبادى در دوره جدید, دست کم مورد مناقشه است که اگر, در پرتو این مناقشه ها, در این مبانى تجدیدنظر صورت گیرد انتظار ما از دین دچار تحول اساسى خواهد شد.
فصل سوم به این سؤال مى پردازد: آیا فهم ما از متون دینى لزوماً مسبوق به انتظارى است که از دین داریم؟ آیا مى توان ادعا کرد که متن فقط در دایره انتظارات مفسر براى او واجد دلالت است نه بیش از آن؟ به منظور بررسى این مسئله, پنج نظریه در باب تفسیر متون, گزارش و بررسى شده است که به ترتیب عبارتند از: نظریه گادامر تحت عنوان دور هرمنوتیکى, نظریه ریکور تحت عنوان قوس هرمنوتیکى, نظریه هیرش تحت عنوان نیت گرایى, نظریه عبدالکریم سروش تحت عنوان انتظارات مفسر و شریعت صامت و نظریه تفسیرى مفسران و اصول دانان مسلمان. در این بررسى, سعى شده است جوابى نسبتاً روشن براى سه مسئله ذیل, خصوصاً از نگاه مفسران مسلمان, به دست آید: آیا فهم متن بدون پیش فهم و پیش داورى, که مى توان آنها را انتظارات پیشین مفسر دانست, ممکن است یا نه؟ آیا متن مى تواند پیش فهم و پیش داورى مفسر را تغییر دهد؟ در صورتى که در فهم متن, پیش فهم و پیش داورى مفسر دخالت داشته باشد آیا این امر موجب نمى شود که تفسیر امرى اساساً نسبى و دل بخواهى باشد و نتوان از عینیت تفسیر سخن گفت؟ نظریه مفسران مسلمان در حل این سه مسئله چیست؟ آیا آنها مى توانند از نظریه اى دفاع و یا نظریه اى ارایه کنند که بر طبق آن پیش فهم و پیش داورى نقش اساسى در تفسیر نداشته باشند؟
موضوع اصلى بخش دوم بررسى و نقد پیش فهم هایى است که بنابر ادعا مى توانند انتظارات ما را از دین تعیین کنند. این بخش در طى سه فصل به سؤال هاى اصلى مسئله (انتظار بشر از دین) پاسخ مى دهد:
در فصل اول به این سؤال پاسخ داده مى شود که چه چیز را نمى توان از دین انتظار داشت؟ به منظور پاسخ گویى به این سؤال سه مسئله به ترتیب زیر مورد بررسى قرار گرفته است:
1 . آیا دینِ ثابت و همگانى مى تواند تکالیف, قوانین و روش هایى را که (همیشه) و در (همه جا) و براى (همگان) مفید و کارآمد باشند ارایه دهد؟ به عبارت دیگر آیا مى توان براى حل مشکلات آدمیان در اوضاع و احوال مختلف و گوناگون که على الادعا گوناگون و متغیر خواهند بود روش هاى ثابت و یک سانى را ارایه داد؟ در واقع این سؤال امکان جعل احکام ابدى را که ناظر به حلّ مشکلات و رفع نیازهاى گوناگون انسان باشد مورد پرسش قرار مى دهد.
به منظور حل این مسئله, نخست راه حلّ نوگرایان و سنت گرایان مسلمان گزارش و بررسى شده است و در پایان راه حل سومى پیشنهاد گردیده که حاصل آن از این قرار است: اگر حکمى قابلیت انطباق خود را از دست داد مى فهمیم که آن حکم, یا جزو احکام امضایى بوده که در عصر نزول و تأسیس کارایى داشته است و یا تطبیق یک حکم کلّى شریعت در مورد خاص بوده است نه حکم دائمى آن.
2 . آیا عرصه هایى, ناظر به معرفت امور واقع و ناظر به عمل, وجود دارند که به دلیل خصوصیات و ویژگى هاى ذاتى آنها قابل ارجاع و تحویل به امر دینى نباشند و نتوانند صورت دینى بپذیرند؟ در ذیل این سؤال, این ادعا که علم, فلسفه, ارزش هاى اخلاقى و سیاست ورزى امکان دینى شدن ندارند, تحت دو عنوان معرفت ناظر به امور واقع و معرفت ناظر به ارزش, مورد بررسى قرار گرفته است.
3 . لازمه ایجاد هماهنگى بین معرفت دینى با معرفت حاصل از دانش تجربى و عقلى و رفع تعارض بین این دو چیست؟ آیا لازمه آن این نیست که اساساً دین و گزاره هاى دینى را معرفت بخش ندانیم و آن را منبع معرفت و شناخت در مورد امور واقع به حساب نیاوریم؟ تعارض و رقابت بین علم و دین وقتى به وجود مى آید که اولاً, هر دو به موضوعات مشترک بپردازند و ثانیاً, هر دو در صدد تبیین این موضوعات باشند. بنابراین, اگر کسى به نفع علم از یکى از این دو مقدمه دست بردارد, به تفکیک قلمرو علم و دین و محدودیت قلمرو دین رأى داده است. آیا حل تعارض علم (به معناى هرگونه دانش انسانى) و دین, مستلزم آن است که دین را به یک سلسله از کارکردها که فى المثل در عرصه اخلاق نقش ایفا مى کنند و یا موجد شیوه اى خاص از زندگى است, فرو بکاهیم. براى پاسخ به این سؤال, وجوه محتمل در مورد رابطه علم و دین بررسى شده و وجه راجح با توجه به این که کمترین هزینه ممکن را بر علم و معرفت دینى تحمیل مى کند و به فرو کاستن یکى به نفع دیگرى نمى انجامد, اختیار شده است.
در فصل دوم عمدتاً به این سؤال پاسخ داده مى شود که نیازهاى ضرورى ما که براى رفع آنها چاره اى جز رجوع به دین نداریم چه هستند؟ و به عبارتى, چه چیز را باید از دین انتظار داشت؟ مؤلف نیازهایى را که گمان مى شود در رفع آنها چاره اى جز رجوع به دین نداریم به دو دسته نیازهاى فردى و نیازهاى اجتماعى تقسیم کرده است. سپس به صورت جداگانه این نیازها را از این حیث که در رفع آنها چاره اى جز رجوع به دین نیست و برآورده ساختن آنها راه حل غیر دینى ندارد را بررسى کرده است و بدین وسیله سعى نموده دایره نیازهاى بدیل ناپذیر انسان به دین را معلوم کند و در ادامه به این سؤال پاسخ داده است که چگونه مى توان آنها را در فهم متون دینى دخالت داد. ضمناً در این فصل به این ادعا نیز که آیا اصولاً مى توان به نحو پیشینى معلوم ساخت که دین منحصراً براى چیست؟ توجه شده است.
فصل سوم به بررسى لوازم آموزه کلامى و درون دینى کمال دین اختصاص یافته است. آیا کمال دین موجب نمى شود که دین را پاسخ گوى تمامى آن دسته از نیازهایى بدانیم که رفع آنها به وسیله دین امتناع معرفتى نداشته باشد؟ مؤلف نخست دلایلى را که به نظر مى آیند مؤید این نظریه باشند بررسى کرده و نتیجه گرفته است که از این دلایل نمى توان به چنین نتیجه اى دست یافت. لکن بخش اصلى این فصل به طرح و بررسى مسئله کمال فقه اختصاص یافته است, چون اغلب کسانى که مسئله کمال دین را مطرح کرده اند در نهایت, آن را به کمال فقه پیوند داده اند و به نحوى از این رهگذر که در اسلام فقه و شریعت غنى و جامعى وجود دارد بر کمال دین اسلام و جامعیت آن استدلال کرده اند. مؤلف به منظور بررسى این مسئله دو نظریه کمال دین و تلقى حداکثرى از شریعت و کمال دین و تلقى حداقلى از شریعت, را طرح و بررسى نموده است.
در پایان تحت عنوان مؤخره نتیجه پژوهش به صورت خلاصه گزارش شده است.
انتظار بشر از دین, به عنوان مسئله اى فلسفى, از مسائل معرفت شناسى دینى است و در مقام فهم دین و احکام شریعت مطرح مى شود. توضیح این که ما آدمیان اگر بخواهیم بین دین دارى و خردورزى (خصوصاً خردورزى جدید) جمع کنیم با پرسش هایى از این دست مواجه مى شویم:
1. اساساً فهم متون, به خصوص متون دینى که از سنخ (معناکاوى) است چگونه حاصل مى شود؟
آیا مى توان ادعا کرد که فهم آدمیان از هر متنى, از جمله متون دینى, مسبوق به انتظاراتى (و به عبارتى, پیش فهم ها و پیش داورى هایى)اند که از آن متون دارند؟ آیا مى توان مدعى شد که به لحاظ تاریخى, صورت بندى متفکران مسلمان از آموزه هاى دینى تحت تأثیر فهم قبلى آنان از جهان, انسان و چگونگى انتظارات آنان از دین بوده است؟ این دو سؤال از این جهت از نگاه خردورزى جدید اهمیت یافته است که اولاً, چگونگى فهم و تفسیر پدیده هاى انسانى ـ به عنوان شاخه اى از معرفت که در شناخت انسان و فرآورده هاى انسانى مدد مى رساند ـ به عنوان یک معرفت درجه دوم, خود یک مسئله اساسى محسوب مى شود و ثانیاً, به دلیل تفاوت و شکافى که بین جهان بینى حاکم بر کتب مقدس دینى و یا دست کم تفسیرهاى تاریخى آنها, و جهان بینى جدید به نظر مى آید, رسیدن به معناى مورد نظر دین که على الاصول با عقل و خردورزى باید سازگار باشد, دشوار گردیده است.
2. اساساً دین براى چیست و چه نقش بدیل ناپذیرى در زندگى آدمیان ایفا مى کند؟ اصولاً نصوص و متون دینى در آموختن و فراگرفتن چه امورى مى توانند مرجع نهایى باشند؟ پاسخ به این سؤال معلوم مى کند که آموختن چه چیزى را از دین و نصوص دینى باید توقع داشت و یا دست کم معقول است و آموختن چه چیزى را نباید از آن توقع داشت.
پرسش هاى دسته اول نسبت به پرسش هاى دسته دوم جنبه مقدماتى دارند; یعنى اگر بخواهیم معلوم کنیم انتظار چه چیزى را مى توان از دین داشت و انتظار چه چیز را نمى توان از دین داشت, نخست باید معلوم کنیم که اساساً معناى محصّل (انتظار بشر از دین) چیست و آیا انتظار پیشین ما نقش تحویل ناپذیرى در فهم ما از متون دینى دارند. به همین دلیل, براى پاسخ گویى به هر یک از این دو دسته سؤال, کتاب از دو بخش (مبانى و کلیات) و (حدود و ثغور انتظار بشر از دین) تشکیل شده است.
بخش اول در سه فصل و در پاسخ به سه سؤال تنظیم شده است:
در فصل اول تحت عنوان (مباحث واژگانى انتظار بشر از دین) سعى شده به این سؤال پاسخ داده شود که معناى محصّل و دقیق انتظار بشر از دین و مسئله اصلى آن چیست, بر چه مبانى و مفروضاتى مبتنى است و حل آن چه نتایج و پى آمدهایى را در بر دارد. مسئله اصلى انتظار بشر از دین عبارت است از این که: چه چیزى امکان دینى شدن را دارد و چه چیزى امکان دینى شدن را ندارد. در مورد چیزهایى که (امکان دینى شدن) را دارند سؤال به این صورت ادامه مى یابد که آیا تنها از رهگذر متون دینى مى توان به حل نهایى آن امور نایل شد و راه بدیل غیر دینى وجود ندارد و یا این که دست کم مواردى هست که راه حل دینى تنها راه حل نیست و بشر به صورت گریزناپذیر در حل آن امور و رفع نیازهاى مربوط به آنها, نیازمند به دین نیست؟ در خصوص گزینه دوم باز مى توان یک پرسش دیگر را مطرح کرد و آن این که معمولاً ادیان ـ به خصوص دین اسلام ـ مدعى کمالند, حال آیا کمال دین موجب نمى شود که رفع هرگونه نیازى را از دین طلب کنیم ولو این که راه حل غیر دینى داشته باشند؟
سؤال اصلى فصل دوم این است: آیا به لحاظ تاریخى صورت بندى متفکران مسلمان از آموزه هاى اسلامى تحت تأثیر انتظار آنان از دین بوده است؟ آیا ساختار فکر دینى در اسلام که به صورت تفسیرها و روایت هاى رسمى از منابع نخستین اسلامى درآمده است, وضعیت فرهنگى, تفکر فلسفى, اندیشه سیاسى, جهان شناسى, زبان شناسى و… متفکران مسلمان و تلقى آنها از نقش و کارکرد دین رسوب کرده است؟ در این فصل سعى شده است مبانى و مبادى بیرونى معرفت دینى متفکران مسلمان که نمایندگان و سازندگان فکر غالب در اسلام اند تحت ده عنوان (تفکیک دین از معرفت دینى, دین یا متون مقدس دینى و اثبات حقانیت آنها, اثبات وثاقت متون دینى, توجیه عقلى آموزه هاى دینى, تنسیق نسبت عقل و دین, وجه نیاز انسان به دین, غایت دین, کمال دین, نظریه هاى تفسیرى متون دینى و خِرَد حاکم) شناسایى و تأثیر این مبانى و مبادى بر فهم و تفسیر آنها از متون دینى نشان داده شود. ضمناً خاطرنشان شده است که چگونه این مبانى و مبادى در دوره جدید, دست کم مورد مناقشه است که اگر, در پرتو این مناقشه ها, در این مبانى تجدیدنظر صورت گیرد انتظار ما از دین دچار تحول اساسى خواهد شد.
فصل سوم به این سؤال مى پردازد: آیا فهم ما از متون دینى لزوماً مسبوق به انتظارى است که از دین داریم؟ آیا مى توان ادعا کرد که متن فقط در دایره انتظارات مفسر براى او واجد دلالت است نه بیش از آن؟ به منظور بررسى این مسئله, پنج نظریه در باب تفسیر متون, گزارش و بررسى شده است که به ترتیب عبارتند از: نظریه گادامر تحت عنوان دور هرمنوتیکى, نظریه ریکور تحت عنوان قوس هرمنوتیکى, نظریه هیرش تحت عنوان نیت گرایى, نظریه عبدالکریم سروش تحت عنوان انتظارات مفسر و شریعت صامت و نظریه تفسیرى مفسران و اصول دانان مسلمان. در این بررسى, سعى شده است جوابى نسبتاً روشن براى سه مسئله ذیل, خصوصاً از نگاه مفسران مسلمان, به دست آید: آیا فهم متن بدون پیش فهم و پیش داورى, که مى توان آنها را انتظارات پیشین مفسر دانست, ممکن است یا نه؟ آیا متن مى تواند پیش فهم و پیش داورى مفسر را تغییر دهد؟ در صورتى که در فهم متن, پیش فهم و پیش داورى مفسر دخالت داشته باشد آیا این امر موجب نمى شود که تفسیر امرى اساساً نسبى و دل بخواهى باشد و نتوان از عینیت تفسیر سخن گفت؟ نظریه مفسران مسلمان در حل این سه مسئله چیست؟ آیا آنها مى توانند از نظریه اى دفاع و یا نظریه اى ارایه کنند که بر طبق آن پیش فهم و پیش داورى نقش اساسى در تفسیر نداشته باشند؟
موضوع اصلى بخش دوم بررسى و نقد پیش فهم هایى است که بنابر ادعا مى توانند انتظارات ما را از دین تعیین کنند. این بخش در طى سه فصل به سؤال هاى اصلى مسئله (انتظار بشر از دین) پاسخ مى دهد:
در فصل اول به این سؤال پاسخ داده مى شود که چه چیز را نمى توان از دین انتظار داشت؟ به منظور پاسخ گویى به این سؤال سه مسئله به ترتیب زیر مورد بررسى قرار گرفته است:
1 . آیا دینِ ثابت و همگانى مى تواند تکالیف, قوانین و روش هایى را که (همیشه) و در (همه جا) و براى (همگان) مفید و کارآمد باشند ارایه دهد؟ به عبارت دیگر آیا مى توان براى حل مشکلات آدمیان در اوضاع و احوال مختلف و گوناگون که على الادعا گوناگون و متغیر خواهند بود روش هاى ثابت و یک سانى را ارایه داد؟ در واقع این سؤال امکان جعل احکام ابدى را که ناظر به حلّ مشکلات و رفع نیازهاى گوناگون انسان باشد مورد پرسش قرار مى دهد.
به منظور حل این مسئله, نخست راه حلّ نوگرایان و سنت گرایان مسلمان گزارش و بررسى شده است و در پایان راه حل سومى پیشنهاد گردیده که حاصل آن از این قرار است: اگر حکمى قابلیت انطباق خود را از دست داد مى فهمیم که آن حکم, یا جزو احکام امضایى بوده که در عصر نزول و تأسیس کارایى داشته است و یا تطبیق یک حکم کلّى شریعت در مورد خاص بوده است نه حکم دائمى آن.
2 . آیا عرصه هایى, ناظر به معرفت امور واقع و ناظر به عمل, وجود دارند که به دلیل خصوصیات و ویژگى هاى ذاتى آنها قابل ارجاع و تحویل به امر دینى نباشند و نتوانند صورت دینى بپذیرند؟ در ذیل این سؤال, این ادعا که علم, فلسفه, ارزش هاى اخلاقى و سیاست ورزى امکان دینى شدن ندارند, تحت دو عنوان معرفت ناظر به امور واقع و معرفت ناظر به ارزش, مورد بررسى قرار گرفته است.
3 . لازمه ایجاد هماهنگى بین معرفت دینى با معرفت حاصل از دانش تجربى و عقلى و رفع تعارض بین این دو چیست؟ آیا لازمه آن این نیست که اساساً دین و گزاره هاى دینى را معرفت بخش ندانیم و آن را منبع معرفت و شناخت در مورد امور واقع به حساب نیاوریم؟ تعارض و رقابت بین علم و دین وقتى به وجود مى آید که اولاً, هر دو به موضوعات مشترک بپردازند و ثانیاً, هر دو در صدد تبیین این موضوعات باشند. بنابراین, اگر کسى به نفع علم از یکى از این دو مقدمه دست بردارد, به تفکیک قلمرو علم و دین و محدودیت قلمرو دین رأى داده است. آیا حل تعارض علم (به معناى هرگونه دانش انسانى) و دین, مستلزم آن است که دین را به یک سلسله از کارکردها که فى المثل در عرصه اخلاق نقش ایفا مى کنند و یا موجد شیوه اى خاص از زندگى است, فرو بکاهیم. براى پاسخ به این سؤال, وجوه محتمل در مورد رابطه علم و دین بررسى شده و وجه راجح با توجه به این که کمترین هزینه ممکن را بر علم و معرفت دینى تحمیل مى کند و به فرو کاستن یکى به نفع دیگرى نمى انجامد, اختیار شده است.
در فصل دوم عمدتاً به این سؤال پاسخ داده مى شود که نیازهاى ضرورى ما که براى رفع آنها چاره اى جز رجوع به دین نداریم چه هستند؟ و به عبارتى, چه چیز را باید از دین انتظار داشت؟ مؤلف نیازهایى را که گمان مى شود در رفع آنها چاره اى جز رجوع به دین نداریم به دو دسته نیازهاى فردى و نیازهاى اجتماعى تقسیم کرده است. سپس به صورت جداگانه این نیازها را از این حیث که در رفع آنها چاره اى جز رجوع به دین نیست و برآورده ساختن آنها راه حل غیر دینى ندارد را بررسى کرده است و بدین وسیله سعى نموده دایره نیازهاى بدیل ناپذیر انسان به دین را معلوم کند و در ادامه به این سؤال پاسخ داده است که چگونه مى توان آنها را در فهم متون دینى دخالت داد. ضمناً در این فصل به این ادعا نیز که آیا اصولاً مى توان به نحو پیشینى معلوم ساخت که دین منحصراً براى چیست؟ توجه شده است.
فصل سوم به بررسى لوازم آموزه کلامى و درون دینى کمال دین اختصاص یافته است. آیا کمال دین موجب نمى شود که دین را پاسخ گوى تمامى آن دسته از نیازهایى بدانیم که رفع آنها به وسیله دین امتناع معرفتى نداشته باشد؟ مؤلف نخست دلایلى را که به نظر مى آیند مؤید این نظریه باشند بررسى کرده و نتیجه گرفته است که از این دلایل نمى توان به چنین نتیجه اى دست یافت. لکن بخش اصلى این فصل به طرح و بررسى مسئله کمال فقه اختصاص یافته است, چون اغلب کسانى که مسئله کمال دین را مطرح کرده اند در نهایت, آن را به کمال فقه پیوند داده اند و به نحوى از این رهگذر که در اسلام فقه و شریعت غنى و جامعى وجود دارد بر کمال دین اسلام و جامعیت آن استدلال کرده اند. مؤلف به منظور بررسى این مسئله دو نظریه کمال دین و تلقى حداکثرى از شریعت و کمال دین و تلقى حداقلى از شریعت, را طرح و بررسى نموده است.
در پایان تحت عنوان مؤخره نتیجه پژوهش به صورت خلاصه گزارش شده است.