مبانى ارزشى نظام اقتصاد اسلامى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اخلاق و اقتصاد
علم اقتصاد با این ادعا آغاز مىگردد که در یک جامعه بزرگ، دستورات اخلاقى نمىتواند تنظیمکننده رفتار اجتماعى افراد و ایجادکننده نظمى قابل پیشبینى باشد، حال آنکه با اصل قراردادن رفتار مبتنى بر نفع شخصى، رفتار اجتماعى افراد، نظمى معین و قابل پیشبینى پیدا مىکند. مضمون علم اقتصاد در واقع، توضیح چگونگى پیدایش ساختار و عملکرد این نظم است. بنابراین، هر کوششى که به قصد اصلاح علم اقتصاد، بخواهد دستورات اخلاقى را اصل رفتارى انسانها قرار دهد، در واقع علم اقتصاد را اصلاح نمىکند، بلکه آن را از ریشه نفى مىکند.
اولا: صرف تعقیب نفع شخصى، عملى خلاف موازین اخلاقى نیست، مگر اینکه تابع کانت (1) باشیم.
ثانیا: این ادعا اشکال اساسى روششناختى و معرفتى دارد. چرا که جهان علم، و از آن میان علم اقتصاد، جهان تئورىهاست و طرح تئورىها هم در قالب مدل صورت مىگیرد و ساخت مدل یا به صورت قیاسى استیا استقرایى; و هر دو روش، مبتنى بر پیشفرض معرفتشناختى است. آیا به جهان و رویدادهاى اقتصادى با ذهن خالى برخورد مىکنیم یا با ذهن پر؟ بنابر تئورى فانوسى در فلسفه علم، مشاهدات تابع فرضیههاست و مشاهده، توسط نظریه، هدایتشده و آن را پیشفرض مىکند. (2) به عبارت دیگر، همه مشاهدات گرانبار از تئورى، (Theory - Loaden) هستند. پس جهانى که ما مشاهده مىکنیم مطابق تئورىها و تفسیرهاى تئوریک خود ماست. در مقابل این نظریه (تئورى فانوسى)، تئورى کشکولى در علم را داریم که به سابقیت (سابق بودن) مشاهدات بر نظریهها معتقد است.
آیا تئورىها در اقتصاد مبتنى بر روشهاى قیاسى نیست و آیا این انسان اقتصادى عقلایى، مجرد پیشفرض نمىباشد (آیا نمىتوان انسان دکارتى را در چنین انسانى مشاهده کرد، در مقابل انسان پاولوف)؟ این درست است که ارزشها و هدفهاى اقتصادى اعلام شده، در تضاد با واقعیات است; ولى این تضاد باعث نمىشود که مفاهیم ارزشى نهفته در واژهها را هم فراموش کنیم. بهینگى پارتو را در اقتصاد رفاه در نظر بیاورید; وضعیت اجتماعى را بهینه، به معناى پارتو، مىگویند اگر و تنها اگر فایده هیچ فردى نتواند زیاد شود مگر آنکه به نقصان فایده دیگرى منجر گردد. رسیدن به چنین وضع بهینهاى، موفقیتى بسیار محدود به شمار مىرود و به خودى خود، ضامن نتایجشاهکارى نیست. یک وضعیت مىتواند بهینه پارتو باشد، در حالى که در آن برخى انسانها در فقر کامل به سر برند و بعضى دیگر غرق در تجملات باشند; و نتوان وضع فقرا را بهبود بخشید مگر آنکه به تجمل اغنیا دست زده شود. بهینگى پارتو مىتواند واقعا حاوى اندیشهاى جهنمى باشد. (3)
افزون بر این، مفاهیم ارزشى بر پنج دسته قابل تقسیماند:
1. مفاهیم ارزشى اخلاقى: خوب، بد، درست، نادرست، باید، نباید، وظیفه، مسئولیت، فضیلت، رذیلت.
2. مفاهیم ارزشى حقوقى: عدالت، ظلم، سرقت، مالکیت و....
3. مفاهیم ارزشى دینى و مذهبى: احکام خمسه (وجوب، حرمت، کراهت، استحباب، اباحه) که به افعال انسان تعلق مىگیرد. حلال و حرام و نجس و پاک که به اشیاء تعلق مىگیرد.
4. مفاهیم ارزشى زیباشناختى; که در تمامى شاخههاى هنر کاربرد دارند و مهمترین آنها عبارتند از: زیبا، زشت، شکوه، فخامت، باصفا، دلگیر، بىروح و....
این چهار دسته از مفاهیم کم و بیش در اقتصاد دخالت دارند. و اما قسم پنجم، مفاهیم ارزشى اقتصادى است. والتر استیس گفته است نو، کهنه، گران و ارزان مفاهیم ارزشى اقتصادىاند; البته برخى این مفاهیم را از مفاهیم ارزش زیباشناختى دانستهاند. انصاف این است که مفاهیم ارزشى اقتصادى بیش از مواردى است که استیس مطرح کرده است. این مفاهیم شامل مفاهیمى هستند که داراى بار ارزشى (چه مثبت و چه منفى) مىباشند.
تاثیر دین در اقتصاد
دین از سه ناحیه مىتواند در اقتصاد تاثیر بگذارد.
1) از طریق مفاهیم; بدین صورت که مفاهیم پیش فرض شده در مدلها را جابهجا کرده، با طرح انسان اقتصادى خود، الگوهاى مصرف و تولید و توزیع را دگرگون سازد. نظر به اینکه ساخت مدلها در اقتصاد، نوعا به صورت قیاسى است، امکان تاثیرگذارى آن به لحاظ معرفتى ممکن مىشود.
2) از طریق نهادها و سازمانهاى اقتصاد; امروزه توضیح و تبیین نظامهاى اقتصادى بر مبناى تاثیرگذارى آنها بر روى نهادها و سازمانها قابل بررسى است. تعمیمهاى وبر و تاونى، (Tawney) در باب نقش اصلاح پروتستانى در توسعه سرمایهدارى، مجادلاتى برانگیخته است که تا به امروز ادامه دارد. (4) به باور وبر، «یکى از عناصر بنیادى روح سرمایهدارى جدید، بلکه همه فرهنگ جدید، یعنى شیوه زندگى عقلانى بر مبناى ایده شغل به عنوان تکلیف، [Beruf] ،از روحیه ریاضتکشى مسیحیت زاده شد». (5)
درباره مبناى فرهنگى تمدن اسلام نیز تحقیقاتى صورت مىگیرد که نشان مىدهد چگونه در قرن چهارم هجرى، جهان اسلام با فرهنگ دینى، شاهد تمدن شگرفى گردید. سازگارى دین و دنیا در اسلام و عقلانیت دینى آن دوران و نقش اقتصاد شهرى و بازار در آن دوره، جاى تحلیل دارد. درباره پیشرفت اقتصادى ژاپن، گروهى از تحلیلگران، نقش مذهب کنفوسیوس را اساسى مىدانند. چرا که براساس یک تحلیل از مذهب کنفوسیوس «کار گروهى مقدس مىگردد». (6) جامعهشناسان دین، گروههاى دینى فراوانى را در آسیا مطالعه کردهاند تا دریابند که آیا میان تاکید این گروهها بر اهمیت دینى کار و میان تاکید پروتستانهاى اولیه شباهتى وجود دارد یا نه! (7)
3) از طریق ارزشها; برخى از اقتصاددانان، اصول موضوعه یک نظام اقتصادى را عدالت اقتصادى، آزادى، مالکیت، حقوق، عوامل تولید و نظام مصرفى ایدهآل ذکر کردهاند. پرواضح است که این اصول، بسته به نوع نظام و نحوه نگرش به آن، مىتواند به گونهاى خاص طراحى شود و ارزشى بودن برخى از این اصول، جاى تردید ندارد. قبل از پرداختن به موضوع عدالتبه عنوان یک موضوع ارزشى، لازم است مفهوم ارزش به گونهاى مستقل بررسى شود و سپس جایگاه ارزشى نظام اقتصادى اسلام تبیین گردد.
ارزش
تجربه انسان در زندگى به دو گونه است: تجربه علمى و تجربه ارزشى. تجربه علمى در علوم، مورد بحث قرار مىگیرد. اما در توضیح تجربه ارزشى، متفکران عاجز ماندهاند که آیا این هم، مثل علم، واقعیتى را نشان مىدهد یا نه.
در مورد ارزش، این نزاع وجود دارد که آیا عینى استیا ذهنى (نزاع عینىگرایان و ذهنىگرایان). عینىگرایان مىگویند گزارهها و جملات ارزشى مثل جملات علمىاند. معمولا دیدگاه اسلامى به نظریه عینىگرایان گرایش پیدا کرده است. به همین دلیل دیدگاه اسلامى را دیدگاه رئالیستى نیز نامیدهاند.
اگر در مورد ارزشها مبناى عینىگرایان را قبول کنیم اقتصاد را باید در چارچوبى طراحى کنیم که رئالیستى باشد. باید بگوییم خداوند در چارچوب قواعد اخلاقى عمل مىکند; یعنى همانطور که کار غیرمنطقى انجام نمىدهد، کار غیراخلاقى نیز از او سرنمىزند و نیز باید چارچوب عدالت را به عنوان پایه نظام اقتصاد اسلامى طبق الگوى رئالیستى طراحى نمود. اگر قراردادى باشیم این نظریه در عرف و قراردادها پىجویى خواهد شد، ولى در اقتصاد تاثیر چندانى نخواهد گذاشت.
مطابق مبناى رئالیستى، گفته شده است که احکام و قواعد فقهى تابع ملاکات نفسالامرى هستند; یعنى وراى احکام، واقعیتهایى هستند که اخلاق را تعیین مىکنند. خلاصه اینکه، اخلاق جعلى نیستبلکه کشفى است; و به عبارتى، اخلاق discovery است نه invention چون رئالیست هستیم ارزشها را عینى مىدانیم.
دین در اخلاق چهار نوع نقش ایفا مىتواند کرد:
1. ممکن است در تعریف مفاهیم اخلاقى (خوب، بد، درست، نادرست، باید، نباید، وظیفه، فضیلت و رذیلت) از پیش فرضها و گزارههاى دینى استفاده شود.
2. ممکن است پیش فرضها و گزارههاى دینى موجب اتصاف افعال به محمولات اخلاقى شوند.
3. ممکن است دین در شناسایى مصادیق ارزشهاى اخلاقى آدمى را یارى کند.
4. ممکن است دین ضامن اجراى احکام اخلاقى شود.
در بخش کلام، باب ملاک، منوط به پذیرش حسن و قبح عقلى و عقیده به وجود مصلحت در نفس افعال و در وراى احکام (نه فقط در خود احکام) است. مصلحت و مفسدهاى که در وراى احکام شرعى نهفته است و موجب صدور احکام شرعى مىشود، همان است که «علتحکم» نام گرفته است و وجود یا عدم حکم، دایرمدار آن است. اما فواید و نتایجى که بر حکم مترتب استیا از حکم انتظار مىرود، از سنخ حکمتحکم است و حکم دایرمدار آن نیست. چرا که ممکن است از دید ما چیزى وسیله حصول همان فواید باشد، اما شارع نخواسته که با هر وسیلهاى به آن اهداف دستیازد و آن طریق خاص براى او موضوعیت داشته باشد; مانند حکمت امنیت و احترام اموال مشروع اشخاص که منجر به وسعت معیشت جامعه مىشود و حکمت قواعدى نظیر تسلیط (الناس مسلطون على اموالهم) و یا قاعده لاضرر و لاضرار و.... برخى از محققان، از این ملاکات به مقاصد شریعت تعبیر نمودهاند. به باور شاطبى در کتاب الموافقات «شرایع تنها براى مصالح عاجل و آجل با هم وضع شده است.» این نگرش همه معتزلیان و مورد پذیرش بیشتر فقیهان متاخر است.
برخلاف رازى که مىپندارد «احکام و افعال خداوند، هیچ هدفى ندارد و قابل تعلیل نیست»، شاطبى با استقراى احکام شریعتبه این یقین مىرسد که احکام شریعتبراى مصالح بندگان وضع شده است و این هدفدارى، در همه تفصیلات و جزئیات شریعت جریان دارد. او مىگوید: «از طریق استقرا روشن شده است که مقاصد ضرورى پنجتاست; به این شرح: حفظ دین، حفظ نفس، حفظ نسل، حفظ مال و حفظ عقل.» (8)
بارى در اخلاق، مفهوم تکلیف و وظیفه اصل است و بقیه مفاهیم اخلاقى از اینها ناشى مىشود. کانت مىگوید: اول تکلیف را مىفهمیم بعد سایر مفاهیم را.
مفاهیم اخلاقى به اعتبارى به الزامى (وظیفه، باید و نباید) و ارزشى (خوب و بد، درست و نادرست) تقسیم مىشوند. در اینکه کدام گروه اصلىاند و کدام فرعى، اختلاف است. وظیفهگرایان، (deontologists) مىگویند مفاهیم الزامى پایهاند و مفاهیم ارزشى از اینها گرفته مىشوند. کانت نیز بر این باور است که اول الزام را عقلا مىفهمیم و بعد، مفاهیم ارزشى را به آن نسبت مىدهیم. (9) اما سودگرایان، مثل همه غایتگرایان، (teleogists) ،نظرى عکس نظر کانت دارند. آنها مىگویند اول مفاهیم ارزشى را مىفهمیم، بعد مفاهیم الزامى را. مىگویند اگر کارى زیاد خوب بود الزامى مىشود. (10)
در میان مسلمانان، هر دو گروه مزبور هوادار دارند; نظریه کانتبیشتر در میان اشعریان جارى است که وظیفهگرا هستند. آنها مىگویند هرچه خدا مىگوید همان عدالت است. اما معتزله، در هماهنگى با غایتگرایان، مىگویند الزام، همان شدت حسن است. به اعتقاد معتزله، ما خودمان عدالت را مىتوانیم بشناسیم. حتى خداوند نیز مقید است که در چارچوب عدالت عمل کند. بنابر این نظریه، دین به آنچه ذهنیت عمومى از عدالت مىفهمد و عادلانه مىداند، توصیه مىکند نه برعکس. در واقع، احکام و قواعد فقهى باید با ذهنیت عمومى تطبیق بکند. طبق این دیدگاه، از تفکر کلامى اشعرىگرى به تفکر عقلانى معتزلى کشیده مىشویم; پس عدالتیک بحث فرادینى است. یعنى آنچه را عادلانه هست دین مىگوید و نه اینکه آنچه دین مىگوید عادلانه باشد. به تعبیرى، عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات احکام. (11)
آیا اقتصاد اسلامى ممکن است؟
تدوین نظام اقتصاد اسلامى با دو مانع معرفتى عمده مواجه است که ممکن است از این موانع، چنین استنباط شود که اقتصاد اسلامى به لحاظ معرفتى ممتنع است. این دو مانع در قالب دو تقریر، قابل بازشناسى است.
تقریر اول: گفته مىشود اقتصاد اسلامى عبارت است از مجموعه احکام فقهى. این احکام پراکنده اولا قابلیت ندارد که نظاممند بشود و ثانیا بر فرض که نظاممند بشود، چون فتاوى معمولا احکام ظاهرى است و این احکام لزوما مطابق با واقع نیست، هماهنگى خود را در راستاى آن مبانى از دست مىدهد. ثالثا چنین کارى را با فتواى مجتهد واحدى نمىتوان انجام داد و اگر با فتواى مجتهدان متعدد صورت بگیرد (کارى که شهید محمدباقر صدر انجام داد و از راه فقه معاملات و حقوق اقتصادى، مبانى را استخراج نمود) حجیتشرعى نخواهد داشت.
به نظر مىرسد که چهار امر را باید از همدیگر تفکیک نمود: 1. بنیانها یا مبانى نظام اقتصادى 2. نظام اقتصادى 3. حقوق اقتصادى یا به تعبیر فقهى، فقه معاملات 4. علم اقتصاد.
از این تقسیمبندى مىتوان نتیجه گرفت که فروکاستن اقتصاد اسلامى به مجموعه احکام فقهى در واقع، عدول از چهار قسم به یک قسم حقوق اقتصادى است; در حالى که اقتصاد اسلامى فقط حقوق اقتصادى نیست، بلکه بنیانها و نظام اقتصادى، کمترین چیزى است که مىتوان در کنار حقوق اقتصادى مطرح نمود.
در چارچوب فقه معاملات، ممکن است نظامهاى متعددى (مثلا نظام بانکدارى) ساخته شوند که اگرچه با فقه معاملات سازگارى دارند، با ملاکها و اهداف نظام اسلامى سازگارى نداشته باشند. مثلا فروش اقساطى یا اجاره به شرط تملیک ممکن است از جهت فقهى مشکلى نداشته باشد، ولى مساله سرمایهگذارى، ملاکا همان کارکرد و نتیجه ربا را دارد.
به نظر مىرسد که علاوه بر فقه و حقوق اسلامى، استخراج مبانى و چارچوبها نیز لازم باشد وگرنه با حفظ ظاهر شرع، از واقع آن دور مىشویم.
تقریر دوم: ممکن است گفته شود که سخن گفتن از نظام اقتصادى اسلام منوط به این است که ابتدا بنیانهایى نظیر آزادى، مالکیت، عدالت، حقوق عوامل تولید و مصرف آرمانى را از دیدگاه اسلام برجسته کنیم و آنها را در ارتباطى نظاممند (سیستمى) قرار دهیم تا بتوانیم نظام اقتصادى تدوین نماییم. این برجسته کردن برخى از مقولهها در دین، به معناى ایدئولوژیک کردن دین است و دین به جامه ایدئولوژى درنمىآید. البته این امتناع معرفتى مبتنى بر پیش فرض دیگرى است و آن اینکه دین حداقلهاى لازم را ارائه مىدهد; به عبارت دیگر، دین فقط ارائه دهنده ارزشهاست، نه روشها و نه نظامها. به عبارتى، کسانى معتقدند اینکه دین گفته است عدالتبورزید، نشان مىدهد که عدالتیک ارزش است و در هر نظامى محقق شود هدف دین محقق شده است; چه نظام اسلامى باشد، چه سوسیالیستى و چه سرمایهدارى. اصولا نظام دینى باشد یا سکولار فرقى نمىکند; مساله اساسى دین حفظ ارزشهاست که، بنابر فرض، رعایتشده است. بنابراین لازم نیست که روشها را هم دین تعیین کند. روشها مبتنى بر عقل عام (تجربه و آموزشهاى تاریخى و عقل بشرى) است.
در نقطه مقابل این نظریه، کسانى معتقدند که دین نهتنها ارزشها، بلکه روشها را هم ارائه مىدهد; امامت روش تحقق ارزشهاى دینى است. و بر همین مبنا، ولایتفقیه را نه یک بحث درون فقهى، بلکه یک بحث کلامى دانسته، در ذیل امامت تعریف مىکنند. و اگر دین روشها را هم ارائه مىدهد باید بحث کرد که آیا دین با یک نظام قابل تعریف استیا با چندین نظام. یعنى آیا وجود نظامهاى دینى مختلف امکانپذیر استیا نه؟
بارى کسانى گفتهاند:
با توجه به اینکه ما برنامهریزى و قانونگذارى جهت نیل به ارزشها و اهداف سیاسىاقتصادى اسلام را بر عهده دانش حسى و علم تجربى قرار دادهایم، به چه دلیل برنامهریزى جهت اهداف روانى را از این قاعده استثنا مىکنیم. مگر بین روانشناسى فردى و اجتماعى و جامعهشناسى با علم اقتصاد و سیاست تفاوت است، که برخى از آنها حق برنامهریزى براى نیل به ارزشهاى اسلامى را دارا هستند و برخى دیگر فاقد آن مىباشند. پس چارهاى نیست جز اینکه همه احکام اسلامى و از جمله احکام عبادى آن را تابع علوم بشرى قرار دهیم و یا اینکه آرمانها و اهداف دینى را در افقى فراتر از سطح علوم حسى و استقرایى، بلکه برتر از دانش و فهم حصولى مشاهده کنیم و در این صورت نهتنها احکام عبادى، بلکه مجموعه احکام و مقررات دینى تنها با استعانت از معرفت دینى و با استفاده از کتاب الهى و عترت نبوى قابل فهم و دریافتخواهد بود.
تنها در صورت اخیر است که اشکالهاى گذشته رفع مىشود. زیرا در این صورت، ضرورت وجود وحى و نیاز حتمى انسان به رسالت و نبوت را مىتوانیم اثبات کنیم; اما در صورت اول، با توجه به اشتراک همه در فهم ارزشها و آرمانهاى جامع و کلى از یک طرف و عدم امکان اقامه برهان بر صحت و یا بطلان برخى از آنها از طرف دیگر، نه ضرورتى براى وجود انبیاء احساس مىشود و نه دلیل منطقى براى صحت راه آنها اقامه مىگردد. (12)
در مقابل، کسانى که معتقدند دین ارزشها را مىدهد و نه روشها را، تقریرهاى مختلفى ارائه دادهاند. به باور برخى، دین حداقل لازم را ارائه مىدهد و نه حداکثر لازم را: «دین مثل هوا براى زندگى است. برنامهریزى جامهدوزى براى اقامت انسان است و این، کار دین نیستبلکه کار عقل و علم است.» (13)
به باور اینان، «ایدئولوژى عبارت است از مکتبى سیستماتیزه و سامانیافته که ارکان آن کاملا مشخص شده است; ارزشها و آرمانها را به آدمیان مىآموزاند، موضع آنها را در برابر حوادث و سؤالات معین مىکند و راهنماى عمل ایشان قرار مىگیرد.... دین ایدئولوژىشدنى نیست و نهتنها این امر ممکن نیست که مطلوب هم نیست». آنان دلایل این امر را چنین آوردهاند:
1. شارع دین را هیچگاه به صورت یک ایدئولوژى عرضه نکرده است.
2. دین رازآلود و حیرتافکن است. در حالى که ایدئولوژیک کردن دین، حیرتزدایى، حکمتآفرینى و عمق را از دین مىگیرد.
3. دین جامهاى نیست که به قامت جامعه خاصى دوخته شود. دین مثل هواست، اما ایدئولوژى مثل قباست.
4. ایدئولوژى تئورى دوران تاسیس است، اما دین تئورى دوران استقرار نیز هست.
5. ایدئولوژىها دین را در سطح شریعت نگاه مىدارند و عمقى را که عارفان، کاشفان آن بودند مغفول مىنهند.
6. دین مانند رسن و ریسمان و میزان است و به خودى خود جهتدار نیست، اما ایدئولوژى، دین را جهتدار مىکند. (14)
بنابراین استدلال، چون ما در نظام اقتصادىمان مقولههایى از قبیل آزادى، مالکیت، عدالت اجتماعى و... را برجسته مىکنیم و ارتباط سیستمى (نظاممند) آنها را بررسى مىکنیم، دستبه ایدئولوژى سازى مىزنیم. البته این یک نحوه نگرش درباره ایدئولوژى است، ولى واقعیت این است که اگر مراد از ایدئولوژى، رایى باشد که بدون دلیل پذیرفته شده است، دین نه فقط ایدئولوژیکشدنى است، بلکه اصلا ایدئولوژیک هست. (15)
حال که استدلال تئورى رقیب را تقویت نمودیم، باید بگوییم که به نظر ما این تئورى قابل مناقشه است. اولا نگاه ما نهتنها به دین، بلکه به جهان نیز ایدئولوژیک است. ما با انتظارات خود به سراغ پدیدههاى جهان مىرویم; بنابراین نگاه ما گزینشى است و در مورد دین هم ما با انتظارات خاصى رو به دین مىآوریم; چرا که نیازهایى را در خود احساس مىکنیم که برطرف شدن آنها را از غیر دین انتظار نمىبریم و به عبارتى، دین در جهت رفع این نیازها بىبدیل است. (16)
ما با انتظارات خود به سراغ دین مىرویم و این انتظارات، متناسب با تیپولوژى (گونهشناسى) روانى و نیازهاى ما شکل مىگیرد; بنابراین ناچار از گزینش هستیم. البته ممکن استشما انتظارات از دین را تصحیح کنید; اگر انتظارات از دین اقتصادى نیز باشد دستبه سیستمسازى مىزنیم.
محمد باقر صدر، اقتصاددان برجسته اسلامى و مبتکر نظریه نظامها در اسلام، به شکل مدون و مشخص آن در فقه شیعه پرداخته است. از دیدگاه ایشان، استنباط نظام نیازمند عملیات پیچیده اجتهادى است که علاوه بر مساعى معمول که در اجتهاد به کار مىرود، نیازمند توجه به اسلام بهعنوان کلیتى مشتمل بر عقیده، مفاهیم و احکام ثابت و متغیر است.
هرکدام از جنبههاى ذکر شده از قوانین و احکام شریعت مبتنى بر مناطات و ملاکات و میزان مصلحتى است که در آن، حکم یا قاعده یا نظام در ارتباط با اهداف کلى شریعت، قابل تحصیل است. و از آنجا که بحثبیشتر در ناحیه احکام معاملى و غیرعبادى (احکام تاسیسى) است، طبعا به دست آوردن ملاکات در این سه ناحیه به مدد عقل، بناى عقل، عرف و دیگر روشها دور از انتظار نیست.
محمدباقر صدر با طرح مباحث روششناسانه اصولى و مدون در ارائه نحوه انتزاع نظام در فقه اسلامى و بهکارگیرى عملى آن در کشف و استخراج نظام اقتصادى اسلام، مهمترین سهم را در شکلگیرى این مرحله از فقه شیعه داشته است. «...نظام اقتصادى ایجاد طریقى استبراى تنظیم حیات اقتصادى جامعه بر طبق عدالت. پس نظام، اهداف و ارزشها و خطوط کلى جنبهاى از ابعاد زندگى بشر را تامین مىکند. بهنظر صدر، علاوه بر ادله بیرونى (نظیر ادله وجود نیاز بشر به دین و ارسال رسل)، ادله دروندینى نیز، مانند احادیثى که دال بر شمول دین به همه آنچه مردم بدان نیاز دارند (حتى ارش خراش پوست) و مانند آن، این امر را تایید مىکنند. چراکه طبعا نیاز بشر به ثمرات زندگى جمعى و دانستن شیوه تنظیم آن عمیقتر و حیاتىتر است. ایشان نظامدارى احکام اسلام را چیزى فراتر از صرف ارائه اهداف کلى و ارزشهاى اخلاقى نظام مىداند. چراکه اسلام بسیارى از خطوط کلى و مرزهاى لازم براى تکوین و اجراى یک نظام را نیز ارائه مىکند; از جمله در ناحیه نظام اقتصادى اسلام که ایشان برخى قواعد و اصول کلى نظام اقتصادى را برمىشمارد.» (17)
براى ترسیم خطوط عام یک نظام، چهار امرى ضرورى دانسته شده است: 1)شناخت جهتگیرى کلى شریعت; 2)فهم هدف نصوص براى احکام ثابت; 3)لحاظ کردن ارزشهاى اجتماعى; و 4) اهدافى که توسط ولىامر شناخته شده است.
عدالت، رشد، سعادت
اگر عدالتبا رشد تعارض پیدا کند، از دیدگاه دینى کدام یک را باید مقدم کرد؟
براى پاسخگویى به این سؤال باید روشن شود که آیا عدالت، به غیر از آرمان انسانى، آرمانى دینى نیز هست؟ و اگر رشد، یک آرمان انسانى است آرمانى دینى نیز هست؟ اگر هردو آرمان، دینى باشند چگونگى تقدم یکى بر دیگرى هنگام تعارض مطرح خواهد شد; وگرنه چنانچه یکى از طرفین، آرمانى انسانى باشد به لحاظ دینى، وجهى براى تعارض نمىماند.
بعد از پاسخ به این سؤال باید روشن نمود که رشد چه نسبتى با رفاه دارد و رفاه چه نسبتى با سعادت بشرى پیدا مىکند. آیا رشد لزوما به رفاه منجر مىشود و رفاه لزوما سعادت بشرى را تامین مىنماید؟ آیا سعادت بشرى همیشه دنیوى و مادى است؟ آیا نمىتوان براى عدالت در مفهوم سعادت مبنایى را جستجو کرد؟
براى روشن شدن پاسخ سؤالات بالا نخست در معناى سعادت و انواع آن بحث مىکنیم و سپس به برخى از دیدگاههاى رایج در ایران اشاره مىنماییم.
بنا بر قرارداد، سعادت را به «بهترین اوضاع و احوال ممکن» تعریف، و آن را به دو قسم «سعادت دنیوى» و «سعادت اخروى» تقسیم مىکنیم. سعادت دنیوى را نیز به نوبه خود به سعادت مادى و سعادت معنوى منقسم مىسازیم.
1. سعادت دنیوى مادى: همان چیزى است که امروزه از آن به بالاترین سطح (یا معیار) زندگى، (Standard of life or Living) تعبیر مىکنند. سطح زندگى شامل امورى است که به رفاه مىافزاید.
2. سعادت دنیوى معنوى: به معنى برخوردارى از عدالت، آزادى، نظم، امنیت در ساحت جمعى، و رفتار باطن (شامل آرامش، امید و شادى) در ساحت فردى است.
3. سعادت اخروى: از آن به «رستگارى»، «فلاح»، «نجات»، (Salvation) ، « رهایى»،، ( Liberation) و مانند آن تعبیر مىشود.
برخى از متفکران ایرانى بر این باورند که هدف دین، سعادت دنیوى مادى نیست; چراکه اولا، هدف دین بالا بردن هرچه بیشتر سطح زندگى، به معناى امروزى و جدید نیست; ثانیا، اگر مواهب و نعمات دنیوى را به خاطر خودشان طلب کنیم نه از این رو که مىتوانند مقدمه حصول امر شریفترى باشند یا بدانها از این چشم بنگریم که گویى حق ما هستند نه اینکه از سر لطف در اختیار ما نهاده شدهاند و یا نپذیریم که در ازاى آنها، باید از خودگذشتگیهایى داشته باشیم، در هریک از این سه شق، آن مواهب و نعمات تبدیل به بتهایى مىشوند که ما را اسیر و برده خود مىکنند و به جاى آنکه تعالى بخشند تدنى مىدهند. چراکه، از نظرگاه دینى، مقدس بودن یا بتبودن یک چیز، به هیچوجه به صورت ظاهرى آن بستگى ندارد، بلکه وابسته استبه نحوه استفادهاى که از آن مىکنیم و طرز تلقىاى که از آن داریم.
از این گذشته، هدف دین را ارتقاى هرچه بیشتر سطح زندگى قلمداد کردن، در واقع یکى از آثار و نتایج کاربرد دیدگاه غیر دینى و این جهانى در باب دین است، و دین را به حد نوعى آرمانگرایى یا ایدئولوژى تنزل مىدهد که با آرمانگراییها و ایدئولوژىهاى دنیوى در جهت وصول به هدف واحدى، که همان رفاه نوع بشر است، رقابت دارد و مسابقه مىدهد. هم از اینروست که، بدون مبالغه، مىتوان گفت امروزه غالبا هدف دین چیزى در حد تحقق کامل آرمانهاى یک دولترفاه، (Welfare-state) تصور مىشود. به نظر مىرسد که همه آرمانگراییها و ایدئولوژىهاى غیردینى نیک مىدانند که دینى که هدفش تامین رفاه انسانها تلقى شود فلسفه وجودى خود را از دست داده است و در مواجهه با آنها، لامحالة، طعم تلخ شکست را خواهد چشید. (18)
متفکر دیگرى چنین مىنویسد:
دانش و لزوم توسعه، نه در کتاب و سنت مبدا دارد و نه در علوم اسلامى که بعدا به وجود آمده است. توسعه یک هدف اجتماعى است که مردم یک جامعه با ارادههاى آزاد خود آن را دنبال مىکنند (واضح است که براى جامعههاى جدید امروزى توسعه یک موضوع اجتنابناپذیر گردیده است) و دانش آن را نیز خود به وجود مىآورند یا از جوامع توسعه یافته مىگیرند.
دخالت کتاب و سنت در توسعه جامعههاى مسلمان تنها در این مساله است که هدفهاى ارزشى نهایى توسعه نمىتواند مغایر با اصول ارزشى نهایى کتاب و سنتباشد... علاوه بر ارزشهاى نهایى، حلال و حرام فقهى مىتواند پارهاى از چگونگىهاى ساختار توسعه را به سوى شکلگیرى خاصى هدایت کند. (19)
لازم به تذکر نیست که رشدى که با عدالت در تعارض قرار مىگیرد رشد به معناى Growth است که یک امر کمى است و در اصطلاح اقتصادى، بالا رفتن GNP (تولید ناخالص ملى) را مىگویند و عدالت را در درون توسعه، (Development) که یک امر کیفى است، قرار مىدهیم. بنابراین، اندکى تسامح در بعضى مواقع دیده مىشود.
بارى! اولا، عدالت علاوه بر اینکه آرمانى انسانى است، آرمانى دینى هم هست; ثانیا، عدالتبه لحاظ وجودى، یکى از نیازهاى بىبدیل بشرى است که فقط توسط دین عرضه مىشود; ثالثا، عدالت آرامشآفرین هم هست، ولى رفاه لزوما چنین نقشى را ایفا نمىکند; رابعا تاکید متون دینى بر عدالتبه قدرى واضح و روشن است که جاى تردیدى بر تقدم آن بر دیگر ارزشها، از جمله رشد، نمىماند. قرآن مىفرماید: «اعدلوا هو اقرب للتقوى»; عدالتبورزید که به تقوا نزدیکتر است. به لحاظ ادبى حذف متعلق، افاده عموم مىکند. یعنى در تمامى زمینهها عدالتبورزید. برخى نیز بر این باورند که عدالتبه طور مستقل مىتواند مبنایى براى فقه بوده باشد. (20)
بحثى دروندینى پیرامون مبانى ارزشى اقتصاد
اسلام و قرآن یک سلسله ارزشداورى درباره انسان و دنیا و آخرت و ارتباطات چهارگانه انسان (با خدا، با طبیعت، با انسانهاى دیگر و با خودش) کرده است که این ارزشداوریها در شکلدهى به اقتصاد اثر گذاشته است.
احکام ارزشى اقتصاد اسلامى
1. زندگى این جهانى غایت نیست، بلکه ابزارى براى زندگى پس از مرگ است. به عبارتى، دیدگاه اسلام به دنیا آلى است نه غایى.
2. زشتشمردن تکاثر و تفاخر: نفس مال داشتن اگر هم مذموم نباشد، دستکم مستحسن نیست.
3. درآمد حاصل از کار انسان به صرف اینکه حاصل کار انسان است، حق او نیست: فى اموالهم حق للسائل والمحروم.
4. جمع مال و حب مال، ارزش منفى به شمار رود.
5. اساسا قرآن مالکیتشخصى را داراى ارزش مىداند.
6. قرآن ازدیاد ثروت را جز از طریق به جریان انداختن ثروت، مذموم مىداند. صرف پول داشتن ارزشافزا نیست. شاید فلسفه تحریم ربا همین امر باشد.
7. تجمل مذموم است. تجمل به معنى فراهم نمودن اسباب و وسایل زندگى، بیش از حد ضرورت است. ملاک تجمل عرف است.
8. اسراف و تبذیر حرام است. اسراف، بیش از حد مصرف کردن است، ولى تبذیر مصرفنشدهها را دور ریختن است. ریشه تبذیر از بذر به معناى ریختوپاش است. به عبارتى، اسلام با تولید انبوه، مصرف انبوه مخالف است. قرآن مىفرماید: ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین. کلوا واشربوا ولاتسرفوا. [درباره اسراف: اعراف31، انعام141، یونس12 و83، طه124، انبیاء9، شعراء151 و152، زخرف5; درباره تبذیر: اسرى26 و27].
9. احکام ارزشى قرآن که در تولید، توزیع و مصرف ثروت اعمال مىگردد. معامله اشیاء ممنوعه: انواع قاچاق، خرید و فروش مواد مخذر، مشروبات الکلى و بهطور کلى محرمات (مائده 90و91)، زیاد کردن وزن در وقت فروش و کم کردن آن به وقتخرید، (ربا: پول بیتالمال را با بهرههاى سنگین قرض دادن، وام، رباى مضاعف، انواع دیگر ربا) فروش زن به عنوان جنس (با استفاده از تن زن و مرد، مالاندوزى کردن از قبیل فیلمهاى جنسى و برکشیدن خود به سلسله مراتب اجتماعى از طریق زن) انحصار بازیهاى تجارتى (بالا بردن یک شبه قیمت کالاها، بالا بردن نرخ ارز کشورها): «ولاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل»; ثروت را بیهوده در میان خود به جریان نیندازید.
10. تقدم مصالح جمع بر فرد به هنگام تعارض. تقدم جمع بر فرد به سهگونه و از سه منظر قابل تصور است: روانشناختى، هستىشناختى و جامعهشناختى.
11. اسلام پایین آوردن ارزش کار دیگران را درست نمىداند. همچون کاستن از ارزش پول (در گذشته از عیار آن مىدزدیدند و امروزه با استفاده از قدرت سیاسى از قدرت خرید آن کم مىکنند)، استفاده از عسرت و تنگدستى براى چپاول بینوایان (بقره280)، استفاده از جهل دیگران و تصاحب اموال آنان (اعراف 199)، مجبور کردن افراد به خرید یا فروش (تجارت بدون رضایت) (نساء29)، از بین بردن و یا محدود کردن امکانات کار دیگران با استفاده از نفوذ و قدرت، برداشت از مزد و حقوق کارگران و کارمندان زیردست.
اصول ارزشى اقتصاد اسلامى در برپایى عدالت
واژههاى عدل و قسط در قرآن مجید، بیش از پنجاه بار تکرار شده است. از آنجا که عدل در مقابل ظلم قرار گرفته و معنى ظلم تجاوز به حق است، عدول از تجاوز و بازگشتبه آن حق و عدل مىباشد; ولى قسط چون به معنى سهم و نصیب است، دادن نصیب و رعایتحق دیگران و حفظ آن از تبعیض و تنقیص نیز از آن استفاده مىشود. (21) در هر صورت، دالتسنتخدا در تکوین جهان آفرینش و استوارترین بنیاد و سنت او در تشریع است.
اصول راهنماى ارزشى
ممنوعیت درآمدهاى غیرمنطقى در اموال
«یا ایها الذین امنوا لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة عن تراض»; اى اهل ایمان! مال یکدیگر را به ناحق مخورید مگر آنکه تجارتى از روى رضا و رغبت کرده باشید. (نساء29 و نیز بنگرید به بقره188، نساء160 و161، توبه34)
ممنوعیتخارج کردن نقدینه از جریان در شرایط عادى
«والذین یکنزون الذهب والفضة ولاینفقونها فى سبیلالله فبشرهم بعذاب الیم»; و کسانى که طلا و نقره را گنجینه کرده، در راه خدا انفاق نکنند به عذابى دردناک مژده بده. (توبه34)
ممنوعیت انحصار و تمرکز اموال
«ماافاءالله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى والیتامى والمساکین وابنسبیل کى لایکون دولة بین الاغنیاء منکم»; و آنچه خدا از اموال کافران از اهل دیار به رسول خدا بازگردانده، متعلق به خدا و رسول و خویشاوندان رسول و یتیمان و فقیران و رهگذران است. این حکم براى آن است که غنایم و درآمدها بین ثروتمندان شما محدود نگردد.
هرچند مورد آیه در بازگرداندن اموال «فیئ» به اهلش مىباشد، ولى تعلیلى بر آن شده است که آن علت منصوص را قابل تعمیم مىگرداند و تسرى حکم در موارد منصوص العلة، مورد اتفاق اهل نظر است. از این رو، از مفاد این آیه استفاده مىشود که در حاکمیت اسلامى نباید انحصارات به وجود آید و عده خاصى از مردم تولید، توزیع یا مصرف را، با وجود داوطلبان دیگر، به خود اختصاص دهند.
برخى از مفسران، محدودیت مالکیتخصوصى را نیز از این آیه استنباط کردهاند. (22)
ممنوعیت اسراف و تبذیر
(انعام141، اعراف31، فرقان67).
«کلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین».
ممنوعیتبخس یا از ارزش انداختن ظالمانه اموال
(اعراف 85، هود85، شعرا182 و 183).
ممنوعیتسپردن اموال به دست افراد سفیه و خودکامه نابخرد
(نساء5). «و لا تؤتوا السفهاء اموالکم التى جعل الله لکم قیاما و ارزقوهم فیها و اکسوهم و قولوا لهم قولا معروفا».
اموالى که خدا قوام زندگى شما را به آن مقرر داشته استبه تصرف سفیهان مدهید و از مالشان نفقه و لباس به آنها بدهید و به گفتار خوش، آنها را خرسند کنید.
رعایتحالات عسر و حرج و اضطرار
(بقره 173، 185، 280 و 286، مائده3و6، انعام 119، اعراف 157، توبه91، نحل115، حج78، تور61، فتح17).
ممنوعیت اضرار به دیگران
(بقره231، 233، 282 و107، طلاق6)
پىنوشتها:
1. کسانى که پیرو کانت نیستند، مىگویند: انسان فطرتا حب ذات دارد. حب ذات، صیانت ذات مىآورد; و از این رو جلب نفع و دفع ضرر لازم مىآید. تا جایى که جلب نفع و دفع ضرر شما به دیگران آسیب نرساند کار غیر اخلاقى انجام نمىدهید.
2. آلن. ف. چالمرز، چیستى علم درآمدى بر مکاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام، ص51 و نیز بنگرید به: پوپر، کشکول و فانوس: دو نظریه پیرامون معرفت، چاپ شده در: علم چیست؟ فلسفه چیست؟ نوشته عبدالکریم سروش، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دهم، 1368، ص229.
3. آمار تیاسن، اخلاق و اقتصاد، ترجمه حسن فشارکى، نشر شیرازه، 1377، ص36.
4. بنگرید به: ماکس وبر، اخلاق پروتستانى و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهر کاشانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373; موریشیما، «کنفوسیوس و سرمایهدارى»، پیام، فروردین68، به نقل از کتاب چرا ژاپن موفق شد؟
5. وبر، همان، ص189.
6. بنگرید به: مجون لیونیگستون جومور و فیلیشیا اولد فادر، شناخت ژاپن، ج1، ترجمه احمد بیرشک، تهران، انتشارات خوارزمى، 1375، ص275.
7. بنگرید به مقاله:
...
8. شاطبى، الموافقات، القسم الثالث من الموافقات، کتاب المقاصد، ص8.
9. مجموعه احکام و تعالیم دین و مذهب به سه قسم عمده قابل تقسیم است. 1تعالیم ناظر به واقع (است و هست و نیست) 2تعالیم ناظر به ارزشهاى اخلاقى 3تعالیم ناظر به ارزشهاى تعبدى. احکام اخلاقى براى تنظیم ارتباطات چهارگانه انسان به کار مىآید. (رابطه انسان با خدا، با خودش، با طبیعت و با دیگران).
10. در اینکه اخلاق دینى به کدامیک از نظریات وظیفهگرایان یا نتیجهگرایان یا فضیلتمداران نزدیک است، بحثهاى زیادى شده است که از ذکر آن صرفنظر مىکنیم. مىتوان گفت که فلسفه اخلاق ارسطویى که فضیلتمدار است، فلسفه اخلاق کانتى که وظیفهگراست و انواع دیگر که غایتگرا و یا نتیجهگرا هستند، که در این میان سودگرایى از قرن نوزدهم بیشتر در غرب نفوذ داشته است. در نخستین ثلث قرن بیستم، فلسفه اخلاق در غرب بیشتر تحتسلطه مناقشه بین سودگرایان و کانتىها بود در حالى که در سىسال اخیر فلسفه اخلاق ارسطویى احیا شد.
درباره اخلاق فضیلتمدار بنگرید به مقاله:
...
11. بنگرید به: مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، انتشارات صدرا، ص14.
12. آیةالله عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر فرهنگى رجاء، ص239.
13. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص259-256.
14. عبدالکریم سروش، فربهتر از ایدئولوژى، ص130-125. شایان ذکر است که در ایران، دکتر على شریعتى از جمله کسانى بود که دین را به گونه ایدئولوژیک ارائه مىنمود.
15. معمولا ایده به رایى مىگویند که دلیل قانعکننده بر آن داریم و ایدئولوژى به رایى مىگویند که دلیل عقلائى بر آن نتوان آورد و آن را بدون دلیل پذیرفتهایم. برخى از متالهان بر این باورند که همه ایدهها، ایدئولوژى هستند. لازم به گفتن نیست که بحث ایدئولوژى در ناحیه دلیل است نه مدعا. مىتوان از قوت دلیل، درستى مدعا را نتیجه گرفت، ولى از ضعف دلیل نادرستى مدعا را نمىتوان نتیجه گرفت. همچنین از درستى مدعا نمىشود قوت دلیل را نتیجه گرفت، ولى از نادرستى مدعا مىشود ضعف دلیل را نتیجه گرفت.
16. نیاز به دین گاهى به خاطر ترس از مرگ (نظریه اونامونو در کتاب درد جاودانگى) یا فایق آمدن بر احساس تنهایى (پل تیلیش مىگوید: هرکه روح بشر و روح خود را بشناسد تنها مىشود. فروید نیز بر این باور است که افراد هر قدر عاطفىتر باشند زودتر به تنهایى مىرسند) یا برطرف ساختن بىعدالتى (در جهانى که دین معرفى مىکند عدالت مطلق اجرا مىشود) و یا فایق آمدن بر رنجها و معنادار کردن زندگى (بیشتر روانشناسان و اگزیستانسیالیستها معتقدند که علت عمده نابسامانیهاى روانى ما نشات گرفته از بىمعنى بودن زندگى است. ویکتور فرانکل پایهگذار مکتب اصالت معنا مىگوید: ما اگر ندانیم، چرا باید زندگى کنیم، آنگاه در حقیقت زندگى نمىکنیم. فقط به حیات بیولوژیک خود ادامه مىدهیم.) است. البته براى برطرف کردن نیازهاى بىبدیل دین نظریههایى ذکر کردهاند از قبیل نظریه مکتب استعداد بشرى (ویکتور فرانکل، کارن هورناى، مزلو و...).
17. بنگرید به: اقتصادنا، المدرسة الاسلامیة، الاسلام یقود الحیاة; و نیز به مقاله محمدباقر صدر تحت عنوان «من فقه النص الى فقه النظر» که به نحو گستردهاى وارد فقه نظریات شده است.
18. مصطفى ملکیان، «اقتراح انتظار بشر از دین»، مجله نقدونظر، سال دوم، شماره دوم، ص56 و57.
19. محمد مجتهد شبسترى، «سه گونه دانش در سه قلمرو»، نقدونظر، سال دوم، شماره اول، ص300.
20. بنگرید به مجله نقدونظر، سال دوم، شماره اول.
21. ر.ک: قاموس فیروزآبادى، مفردات راغب، اقرب الموارد.
22. سید قطب، فى ظلال القرآن، 28/37.
علم اقتصاد با این ادعا آغاز مىگردد که در یک جامعه بزرگ، دستورات اخلاقى نمىتواند تنظیمکننده رفتار اجتماعى افراد و ایجادکننده نظمى قابل پیشبینى باشد، حال آنکه با اصل قراردادن رفتار مبتنى بر نفع شخصى، رفتار اجتماعى افراد، نظمى معین و قابل پیشبینى پیدا مىکند. مضمون علم اقتصاد در واقع، توضیح چگونگى پیدایش ساختار و عملکرد این نظم است. بنابراین، هر کوششى که به قصد اصلاح علم اقتصاد، بخواهد دستورات اخلاقى را اصل رفتارى انسانها قرار دهد، در واقع علم اقتصاد را اصلاح نمىکند، بلکه آن را از ریشه نفى مىکند.
اولا: صرف تعقیب نفع شخصى، عملى خلاف موازین اخلاقى نیست، مگر اینکه تابع کانت (1) باشیم.
ثانیا: این ادعا اشکال اساسى روششناختى و معرفتى دارد. چرا که جهان علم، و از آن میان علم اقتصاد، جهان تئورىهاست و طرح تئورىها هم در قالب مدل صورت مىگیرد و ساخت مدل یا به صورت قیاسى استیا استقرایى; و هر دو روش، مبتنى بر پیشفرض معرفتشناختى است. آیا به جهان و رویدادهاى اقتصادى با ذهن خالى برخورد مىکنیم یا با ذهن پر؟ بنابر تئورى فانوسى در فلسفه علم، مشاهدات تابع فرضیههاست و مشاهده، توسط نظریه، هدایتشده و آن را پیشفرض مىکند. (2) به عبارت دیگر، همه مشاهدات گرانبار از تئورى، (Theory - Loaden) هستند. پس جهانى که ما مشاهده مىکنیم مطابق تئورىها و تفسیرهاى تئوریک خود ماست. در مقابل این نظریه (تئورى فانوسى)، تئورى کشکولى در علم را داریم که به سابقیت (سابق بودن) مشاهدات بر نظریهها معتقد است.
آیا تئورىها در اقتصاد مبتنى بر روشهاى قیاسى نیست و آیا این انسان اقتصادى عقلایى، مجرد پیشفرض نمىباشد (آیا نمىتوان انسان دکارتى را در چنین انسانى مشاهده کرد، در مقابل انسان پاولوف)؟ این درست است که ارزشها و هدفهاى اقتصادى اعلام شده، در تضاد با واقعیات است; ولى این تضاد باعث نمىشود که مفاهیم ارزشى نهفته در واژهها را هم فراموش کنیم. بهینگى پارتو را در اقتصاد رفاه در نظر بیاورید; وضعیت اجتماعى را بهینه، به معناى پارتو، مىگویند اگر و تنها اگر فایده هیچ فردى نتواند زیاد شود مگر آنکه به نقصان فایده دیگرى منجر گردد. رسیدن به چنین وضع بهینهاى، موفقیتى بسیار محدود به شمار مىرود و به خودى خود، ضامن نتایجشاهکارى نیست. یک وضعیت مىتواند بهینه پارتو باشد، در حالى که در آن برخى انسانها در فقر کامل به سر برند و بعضى دیگر غرق در تجملات باشند; و نتوان وضع فقرا را بهبود بخشید مگر آنکه به تجمل اغنیا دست زده شود. بهینگى پارتو مىتواند واقعا حاوى اندیشهاى جهنمى باشد. (3)
افزون بر این، مفاهیم ارزشى بر پنج دسته قابل تقسیماند:
1. مفاهیم ارزشى اخلاقى: خوب، بد، درست، نادرست، باید، نباید، وظیفه، مسئولیت، فضیلت، رذیلت.
2. مفاهیم ارزشى حقوقى: عدالت، ظلم، سرقت، مالکیت و....
3. مفاهیم ارزشى دینى و مذهبى: احکام خمسه (وجوب، حرمت، کراهت، استحباب، اباحه) که به افعال انسان تعلق مىگیرد. حلال و حرام و نجس و پاک که به اشیاء تعلق مىگیرد.
4. مفاهیم ارزشى زیباشناختى; که در تمامى شاخههاى هنر کاربرد دارند و مهمترین آنها عبارتند از: زیبا، زشت، شکوه، فخامت، باصفا، دلگیر، بىروح و....
این چهار دسته از مفاهیم کم و بیش در اقتصاد دخالت دارند. و اما قسم پنجم، مفاهیم ارزشى اقتصادى است. والتر استیس گفته است نو، کهنه، گران و ارزان مفاهیم ارزشى اقتصادىاند; البته برخى این مفاهیم را از مفاهیم ارزش زیباشناختى دانستهاند. انصاف این است که مفاهیم ارزشى اقتصادى بیش از مواردى است که استیس مطرح کرده است. این مفاهیم شامل مفاهیمى هستند که داراى بار ارزشى (چه مثبت و چه منفى) مىباشند.
تاثیر دین در اقتصاد
دین از سه ناحیه مىتواند در اقتصاد تاثیر بگذارد.
1) از طریق مفاهیم; بدین صورت که مفاهیم پیش فرض شده در مدلها را جابهجا کرده، با طرح انسان اقتصادى خود، الگوهاى مصرف و تولید و توزیع را دگرگون سازد. نظر به اینکه ساخت مدلها در اقتصاد، نوعا به صورت قیاسى است، امکان تاثیرگذارى آن به لحاظ معرفتى ممکن مىشود.
2) از طریق نهادها و سازمانهاى اقتصاد; امروزه توضیح و تبیین نظامهاى اقتصادى بر مبناى تاثیرگذارى آنها بر روى نهادها و سازمانها قابل بررسى است. تعمیمهاى وبر و تاونى، (Tawney) در باب نقش اصلاح پروتستانى در توسعه سرمایهدارى، مجادلاتى برانگیخته است که تا به امروز ادامه دارد. (4) به باور وبر، «یکى از عناصر بنیادى روح سرمایهدارى جدید، بلکه همه فرهنگ جدید، یعنى شیوه زندگى عقلانى بر مبناى ایده شغل به عنوان تکلیف، [Beruf] ،از روحیه ریاضتکشى مسیحیت زاده شد». (5)
درباره مبناى فرهنگى تمدن اسلام نیز تحقیقاتى صورت مىگیرد که نشان مىدهد چگونه در قرن چهارم هجرى، جهان اسلام با فرهنگ دینى، شاهد تمدن شگرفى گردید. سازگارى دین و دنیا در اسلام و عقلانیت دینى آن دوران و نقش اقتصاد شهرى و بازار در آن دوره، جاى تحلیل دارد. درباره پیشرفت اقتصادى ژاپن، گروهى از تحلیلگران، نقش مذهب کنفوسیوس را اساسى مىدانند. چرا که براساس یک تحلیل از مذهب کنفوسیوس «کار گروهى مقدس مىگردد». (6) جامعهشناسان دین، گروههاى دینى فراوانى را در آسیا مطالعه کردهاند تا دریابند که آیا میان تاکید این گروهها بر اهمیت دینى کار و میان تاکید پروتستانهاى اولیه شباهتى وجود دارد یا نه! (7)
3) از طریق ارزشها; برخى از اقتصاددانان، اصول موضوعه یک نظام اقتصادى را عدالت اقتصادى، آزادى، مالکیت، حقوق، عوامل تولید و نظام مصرفى ایدهآل ذکر کردهاند. پرواضح است که این اصول، بسته به نوع نظام و نحوه نگرش به آن، مىتواند به گونهاى خاص طراحى شود و ارزشى بودن برخى از این اصول، جاى تردید ندارد. قبل از پرداختن به موضوع عدالتبه عنوان یک موضوع ارزشى، لازم است مفهوم ارزش به گونهاى مستقل بررسى شود و سپس جایگاه ارزشى نظام اقتصادى اسلام تبیین گردد.
ارزش
تجربه انسان در زندگى به دو گونه است: تجربه علمى و تجربه ارزشى. تجربه علمى در علوم، مورد بحث قرار مىگیرد. اما در توضیح تجربه ارزشى، متفکران عاجز ماندهاند که آیا این هم، مثل علم، واقعیتى را نشان مىدهد یا نه.
در مورد ارزش، این نزاع وجود دارد که آیا عینى استیا ذهنى (نزاع عینىگرایان و ذهنىگرایان). عینىگرایان مىگویند گزارهها و جملات ارزشى مثل جملات علمىاند. معمولا دیدگاه اسلامى به نظریه عینىگرایان گرایش پیدا کرده است. به همین دلیل دیدگاه اسلامى را دیدگاه رئالیستى نیز نامیدهاند.
اگر در مورد ارزشها مبناى عینىگرایان را قبول کنیم اقتصاد را باید در چارچوبى طراحى کنیم که رئالیستى باشد. باید بگوییم خداوند در چارچوب قواعد اخلاقى عمل مىکند; یعنى همانطور که کار غیرمنطقى انجام نمىدهد، کار غیراخلاقى نیز از او سرنمىزند و نیز باید چارچوب عدالت را به عنوان پایه نظام اقتصاد اسلامى طبق الگوى رئالیستى طراحى نمود. اگر قراردادى باشیم این نظریه در عرف و قراردادها پىجویى خواهد شد، ولى در اقتصاد تاثیر چندانى نخواهد گذاشت.
مطابق مبناى رئالیستى، گفته شده است که احکام و قواعد فقهى تابع ملاکات نفسالامرى هستند; یعنى وراى احکام، واقعیتهایى هستند که اخلاق را تعیین مىکنند. خلاصه اینکه، اخلاق جعلى نیستبلکه کشفى است; و به عبارتى، اخلاق discovery است نه invention چون رئالیست هستیم ارزشها را عینى مىدانیم.
دین در اخلاق چهار نوع نقش ایفا مىتواند کرد:
1. ممکن است در تعریف مفاهیم اخلاقى (خوب، بد، درست، نادرست، باید، نباید، وظیفه، فضیلت و رذیلت) از پیش فرضها و گزارههاى دینى استفاده شود.
2. ممکن است پیش فرضها و گزارههاى دینى موجب اتصاف افعال به محمولات اخلاقى شوند.
3. ممکن است دین در شناسایى مصادیق ارزشهاى اخلاقى آدمى را یارى کند.
4. ممکن است دین ضامن اجراى احکام اخلاقى شود.
در بخش کلام، باب ملاک، منوط به پذیرش حسن و قبح عقلى و عقیده به وجود مصلحت در نفس افعال و در وراى احکام (نه فقط در خود احکام) است. مصلحت و مفسدهاى که در وراى احکام شرعى نهفته است و موجب صدور احکام شرعى مىشود، همان است که «علتحکم» نام گرفته است و وجود یا عدم حکم، دایرمدار آن است. اما فواید و نتایجى که بر حکم مترتب استیا از حکم انتظار مىرود، از سنخ حکمتحکم است و حکم دایرمدار آن نیست. چرا که ممکن است از دید ما چیزى وسیله حصول همان فواید باشد، اما شارع نخواسته که با هر وسیلهاى به آن اهداف دستیازد و آن طریق خاص براى او موضوعیت داشته باشد; مانند حکمت امنیت و احترام اموال مشروع اشخاص که منجر به وسعت معیشت جامعه مىشود و حکمت قواعدى نظیر تسلیط (الناس مسلطون على اموالهم) و یا قاعده لاضرر و لاضرار و.... برخى از محققان، از این ملاکات به مقاصد شریعت تعبیر نمودهاند. به باور شاطبى در کتاب الموافقات «شرایع تنها براى مصالح عاجل و آجل با هم وضع شده است.» این نگرش همه معتزلیان و مورد پذیرش بیشتر فقیهان متاخر است.
برخلاف رازى که مىپندارد «احکام و افعال خداوند، هیچ هدفى ندارد و قابل تعلیل نیست»، شاطبى با استقراى احکام شریعتبه این یقین مىرسد که احکام شریعتبراى مصالح بندگان وضع شده است و این هدفدارى، در همه تفصیلات و جزئیات شریعت جریان دارد. او مىگوید: «از طریق استقرا روشن شده است که مقاصد ضرورى پنجتاست; به این شرح: حفظ دین، حفظ نفس، حفظ نسل، حفظ مال و حفظ عقل.» (8)
بارى در اخلاق، مفهوم تکلیف و وظیفه اصل است و بقیه مفاهیم اخلاقى از اینها ناشى مىشود. کانت مىگوید: اول تکلیف را مىفهمیم بعد سایر مفاهیم را.
مفاهیم اخلاقى به اعتبارى به الزامى (وظیفه، باید و نباید) و ارزشى (خوب و بد، درست و نادرست) تقسیم مىشوند. در اینکه کدام گروه اصلىاند و کدام فرعى، اختلاف است. وظیفهگرایان، (deontologists) مىگویند مفاهیم الزامى پایهاند و مفاهیم ارزشى از اینها گرفته مىشوند. کانت نیز بر این باور است که اول الزام را عقلا مىفهمیم و بعد، مفاهیم ارزشى را به آن نسبت مىدهیم. (9) اما سودگرایان، مثل همه غایتگرایان، (teleogists) ،نظرى عکس نظر کانت دارند. آنها مىگویند اول مفاهیم ارزشى را مىفهمیم، بعد مفاهیم الزامى را. مىگویند اگر کارى زیاد خوب بود الزامى مىشود. (10)
در میان مسلمانان، هر دو گروه مزبور هوادار دارند; نظریه کانتبیشتر در میان اشعریان جارى است که وظیفهگرا هستند. آنها مىگویند هرچه خدا مىگوید همان عدالت است. اما معتزله، در هماهنگى با غایتگرایان، مىگویند الزام، همان شدت حسن است. به اعتقاد معتزله، ما خودمان عدالت را مىتوانیم بشناسیم. حتى خداوند نیز مقید است که در چارچوب عدالت عمل کند. بنابر این نظریه، دین به آنچه ذهنیت عمومى از عدالت مىفهمد و عادلانه مىداند، توصیه مىکند نه برعکس. در واقع، احکام و قواعد فقهى باید با ذهنیت عمومى تطبیق بکند. طبق این دیدگاه، از تفکر کلامى اشعرىگرى به تفکر عقلانى معتزلى کشیده مىشویم; پس عدالتیک بحث فرادینى است. یعنى آنچه را عادلانه هست دین مىگوید و نه اینکه آنچه دین مىگوید عادلانه باشد. به تعبیرى، عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات احکام. (11)
آیا اقتصاد اسلامى ممکن است؟
تدوین نظام اقتصاد اسلامى با دو مانع معرفتى عمده مواجه است که ممکن است از این موانع، چنین استنباط شود که اقتصاد اسلامى به لحاظ معرفتى ممتنع است. این دو مانع در قالب دو تقریر، قابل بازشناسى است.
تقریر اول: گفته مىشود اقتصاد اسلامى عبارت است از مجموعه احکام فقهى. این احکام پراکنده اولا قابلیت ندارد که نظاممند بشود و ثانیا بر فرض که نظاممند بشود، چون فتاوى معمولا احکام ظاهرى است و این احکام لزوما مطابق با واقع نیست، هماهنگى خود را در راستاى آن مبانى از دست مىدهد. ثالثا چنین کارى را با فتواى مجتهد واحدى نمىتوان انجام داد و اگر با فتواى مجتهدان متعدد صورت بگیرد (کارى که شهید محمدباقر صدر انجام داد و از راه فقه معاملات و حقوق اقتصادى، مبانى را استخراج نمود) حجیتشرعى نخواهد داشت.
به نظر مىرسد که چهار امر را باید از همدیگر تفکیک نمود: 1. بنیانها یا مبانى نظام اقتصادى 2. نظام اقتصادى 3. حقوق اقتصادى یا به تعبیر فقهى، فقه معاملات 4. علم اقتصاد.
از این تقسیمبندى مىتوان نتیجه گرفت که فروکاستن اقتصاد اسلامى به مجموعه احکام فقهى در واقع، عدول از چهار قسم به یک قسم حقوق اقتصادى است; در حالى که اقتصاد اسلامى فقط حقوق اقتصادى نیست، بلکه بنیانها و نظام اقتصادى، کمترین چیزى است که مىتوان در کنار حقوق اقتصادى مطرح نمود.
در چارچوب فقه معاملات، ممکن است نظامهاى متعددى (مثلا نظام بانکدارى) ساخته شوند که اگرچه با فقه معاملات سازگارى دارند، با ملاکها و اهداف نظام اسلامى سازگارى نداشته باشند. مثلا فروش اقساطى یا اجاره به شرط تملیک ممکن است از جهت فقهى مشکلى نداشته باشد، ولى مساله سرمایهگذارى، ملاکا همان کارکرد و نتیجه ربا را دارد.
به نظر مىرسد که علاوه بر فقه و حقوق اسلامى، استخراج مبانى و چارچوبها نیز لازم باشد وگرنه با حفظ ظاهر شرع، از واقع آن دور مىشویم.
تقریر دوم: ممکن است گفته شود که سخن گفتن از نظام اقتصادى اسلام منوط به این است که ابتدا بنیانهایى نظیر آزادى، مالکیت، عدالت، حقوق عوامل تولید و مصرف آرمانى را از دیدگاه اسلام برجسته کنیم و آنها را در ارتباطى نظاممند (سیستمى) قرار دهیم تا بتوانیم نظام اقتصادى تدوین نماییم. این برجسته کردن برخى از مقولهها در دین، به معناى ایدئولوژیک کردن دین است و دین به جامه ایدئولوژى درنمىآید. البته این امتناع معرفتى مبتنى بر پیش فرض دیگرى است و آن اینکه دین حداقلهاى لازم را ارائه مىدهد; به عبارت دیگر، دین فقط ارائه دهنده ارزشهاست، نه روشها و نه نظامها. به عبارتى، کسانى معتقدند اینکه دین گفته است عدالتبورزید، نشان مىدهد که عدالتیک ارزش است و در هر نظامى محقق شود هدف دین محقق شده است; چه نظام اسلامى باشد، چه سوسیالیستى و چه سرمایهدارى. اصولا نظام دینى باشد یا سکولار فرقى نمىکند; مساله اساسى دین حفظ ارزشهاست که، بنابر فرض، رعایتشده است. بنابراین لازم نیست که روشها را هم دین تعیین کند. روشها مبتنى بر عقل عام (تجربه و آموزشهاى تاریخى و عقل بشرى) است.
در نقطه مقابل این نظریه، کسانى معتقدند که دین نهتنها ارزشها، بلکه روشها را هم ارائه مىدهد; امامت روش تحقق ارزشهاى دینى است. و بر همین مبنا، ولایتفقیه را نه یک بحث درون فقهى، بلکه یک بحث کلامى دانسته، در ذیل امامت تعریف مىکنند. و اگر دین روشها را هم ارائه مىدهد باید بحث کرد که آیا دین با یک نظام قابل تعریف استیا با چندین نظام. یعنى آیا وجود نظامهاى دینى مختلف امکانپذیر استیا نه؟
بارى کسانى گفتهاند:
با توجه به اینکه ما برنامهریزى و قانونگذارى جهت نیل به ارزشها و اهداف سیاسىاقتصادى اسلام را بر عهده دانش حسى و علم تجربى قرار دادهایم، به چه دلیل برنامهریزى جهت اهداف روانى را از این قاعده استثنا مىکنیم. مگر بین روانشناسى فردى و اجتماعى و جامعهشناسى با علم اقتصاد و سیاست تفاوت است، که برخى از آنها حق برنامهریزى براى نیل به ارزشهاى اسلامى را دارا هستند و برخى دیگر فاقد آن مىباشند. پس چارهاى نیست جز اینکه همه احکام اسلامى و از جمله احکام عبادى آن را تابع علوم بشرى قرار دهیم و یا اینکه آرمانها و اهداف دینى را در افقى فراتر از سطح علوم حسى و استقرایى، بلکه برتر از دانش و فهم حصولى مشاهده کنیم و در این صورت نهتنها احکام عبادى، بلکه مجموعه احکام و مقررات دینى تنها با استعانت از معرفت دینى و با استفاده از کتاب الهى و عترت نبوى قابل فهم و دریافتخواهد بود.
تنها در صورت اخیر است که اشکالهاى گذشته رفع مىشود. زیرا در این صورت، ضرورت وجود وحى و نیاز حتمى انسان به رسالت و نبوت را مىتوانیم اثبات کنیم; اما در صورت اول، با توجه به اشتراک همه در فهم ارزشها و آرمانهاى جامع و کلى از یک طرف و عدم امکان اقامه برهان بر صحت و یا بطلان برخى از آنها از طرف دیگر، نه ضرورتى براى وجود انبیاء احساس مىشود و نه دلیل منطقى براى صحت راه آنها اقامه مىگردد. (12)
در مقابل، کسانى که معتقدند دین ارزشها را مىدهد و نه روشها را، تقریرهاى مختلفى ارائه دادهاند. به باور برخى، دین حداقل لازم را ارائه مىدهد و نه حداکثر لازم را: «دین مثل هوا براى زندگى است. برنامهریزى جامهدوزى براى اقامت انسان است و این، کار دین نیستبلکه کار عقل و علم است.» (13)
به باور اینان، «ایدئولوژى عبارت است از مکتبى سیستماتیزه و سامانیافته که ارکان آن کاملا مشخص شده است; ارزشها و آرمانها را به آدمیان مىآموزاند، موضع آنها را در برابر حوادث و سؤالات معین مىکند و راهنماى عمل ایشان قرار مىگیرد.... دین ایدئولوژىشدنى نیست و نهتنها این امر ممکن نیست که مطلوب هم نیست». آنان دلایل این امر را چنین آوردهاند:
1. شارع دین را هیچگاه به صورت یک ایدئولوژى عرضه نکرده است.
2. دین رازآلود و حیرتافکن است. در حالى که ایدئولوژیک کردن دین، حیرتزدایى، حکمتآفرینى و عمق را از دین مىگیرد.
3. دین جامهاى نیست که به قامت جامعه خاصى دوخته شود. دین مثل هواست، اما ایدئولوژى مثل قباست.
4. ایدئولوژى تئورى دوران تاسیس است، اما دین تئورى دوران استقرار نیز هست.
5. ایدئولوژىها دین را در سطح شریعت نگاه مىدارند و عمقى را که عارفان، کاشفان آن بودند مغفول مىنهند.
6. دین مانند رسن و ریسمان و میزان است و به خودى خود جهتدار نیست، اما ایدئولوژى، دین را جهتدار مىکند. (14)
بنابراین استدلال، چون ما در نظام اقتصادىمان مقولههایى از قبیل آزادى، مالکیت، عدالت اجتماعى و... را برجسته مىکنیم و ارتباط سیستمى (نظاممند) آنها را بررسى مىکنیم، دستبه ایدئولوژى سازى مىزنیم. البته این یک نحوه نگرش درباره ایدئولوژى است، ولى واقعیت این است که اگر مراد از ایدئولوژى، رایى باشد که بدون دلیل پذیرفته شده است، دین نه فقط ایدئولوژیکشدنى است، بلکه اصلا ایدئولوژیک هست. (15)
حال که استدلال تئورى رقیب را تقویت نمودیم، باید بگوییم که به نظر ما این تئورى قابل مناقشه است. اولا نگاه ما نهتنها به دین، بلکه به جهان نیز ایدئولوژیک است. ما با انتظارات خود به سراغ پدیدههاى جهان مىرویم; بنابراین نگاه ما گزینشى است و در مورد دین هم ما با انتظارات خاصى رو به دین مىآوریم; چرا که نیازهایى را در خود احساس مىکنیم که برطرف شدن آنها را از غیر دین انتظار نمىبریم و به عبارتى، دین در جهت رفع این نیازها بىبدیل است. (16)
ما با انتظارات خود به سراغ دین مىرویم و این انتظارات، متناسب با تیپولوژى (گونهشناسى) روانى و نیازهاى ما شکل مىگیرد; بنابراین ناچار از گزینش هستیم. البته ممکن استشما انتظارات از دین را تصحیح کنید; اگر انتظارات از دین اقتصادى نیز باشد دستبه سیستمسازى مىزنیم.
محمد باقر صدر، اقتصاددان برجسته اسلامى و مبتکر نظریه نظامها در اسلام، به شکل مدون و مشخص آن در فقه شیعه پرداخته است. از دیدگاه ایشان، استنباط نظام نیازمند عملیات پیچیده اجتهادى است که علاوه بر مساعى معمول که در اجتهاد به کار مىرود، نیازمند توجه به اسلام بهعنوان کلیتى مشتمل بر عقیده، مفاهیم و احکام ثابت و متغیر است.
هرکدام از جنبههاى ذکر شده از قوانین و احکام شریعت مبتنى بر مناطات و ملاکات و میزان مصلحتى است که در آن، حکم یا قاعده یا نظام در ارتباط با اهداف کلى شریعت، قابل تحصیل است. و از آنجا که بحثبیشتر در ناحیه احکام معاملى و غیرعبادى (احکام تاسیسى) است، طبعا به دست آوردن ملاکات در این سه ناحیه به مدد عقل، بناى عقل، عرف و دیگر روشها دور از انتظار نیست.
محمدباقر صدر با طرح مباحث روششناسانه اصولى و مدون در ارائه نحوه انتزاع نظام در فقه اسلامى و بهکارگیرى عملى آن در کشف و استخراج نظام اقتصادى اسلام، مهمترین سهم را در شکلگیرى این مرحله از فقه شیعه داشته است. «...نظام اقتصادى ایجاد طریقى استبراى تنظیم حیات اقتصادى جامعه بر طبق عدالت. پس نظام، اهداف و ارزشها و خطوط کلى جنبهاى از ابعاد زندگى بشر را تامین مىکند. بهنظر صدر، علاوه بر ادله بیرونى (نظیر ادله وجود نیاز بشر به دین و ارسال رسل)، ادله دروندینى نیز، مانند احادیثى که دال بر شمول دین به همه آنچه مردم بدان نیاز دارند (حتى ارش خراش پوست) و مانند آن، این امر را تایید مىکنند. چراکه طبعا نیاز بشر به ثمرات زندگى جمعى و دانستن شیوه تنظیم آن عمیقتر و حیاتىتر است. ایشان نظامدارى احکام اسلام را چیزى فراتر از صرف ارائه اهداف کلى و ارزشهاى اخلاقى نظام مىداند. چراکه اسلام بسیارى از خطوط کلى و مرزهاى لازم براى تکوین و اجراى یک نظام را نیز ارائه مىکند; از جمله در ناحیه نظام اقتصادى اسلام که ایشان برخى قواعد و اصول کلى نظام اقتصادى را برمىشمارد.» (17)
براى ترسیم خطوط عام یک نظام، چهار امرى ضرورى دانسته شده است: 1)شناخت جهتگیرى کلى شریعت; 2)فهم هدف نصوص براى احکام ثابت; 3)لحاظ کردن ارزشهاى اجتماعى; و 4) اهدافى که توسط ولىامر شناخته شده است.
عدالت، رشد، سعادت
اگر عدالتبا رشد تعارض پیدا کند، از دیدگاه دینى کدام یک را باید مقدم کرد؟
براى پاسخگویى به این سؤال باید روشن شود که آیا عدالت، به غیر از آرمان انسانى، آرمانى دینى نیز هست؟ و اگر رشد، یک آرمان انسانى است آرمانى دینى نیز هست؟ اگر هردو آرمان، دینى باشند چگونگى تقدم یکى بر دیگرى هنگام تعارض مطرح خواهد شد; وگرنه چنانچه یکى از طرفین، آرمانى انسانى باشد به لحاظ دینى، وجهى براى تعارض نمىماند.
بعد از پاسخ به این سؤال باید روشن نمود که رشد چه نسبتى با رفاه دارد و رفاه چه نسبتى با سعادت بشرى پیدا مىکند. آیا رشد لزوما به رفاه منجر مىشود و رفاه لزوما سعادت بشرى را تامین مىنماید؟ آیا سعادت بشرى همیشه دنیوى و مادى است؟ آیا نمىتوان براى عدالت در مفهوم سعادت مبنایى را جستجو کرد؟
براى روشن شدن پاسخ سؤالات بالا نخست در معناى سعادت و انواع آن بحث مىکنیم و سپس به برخى از دیدگاههاى رایج در ایران اشاره مىنماییم.
بنا بر قرارداد، سعادت را به «بهترین اوضاع و احوال ممکن» تعریف، و آن را به دو قسم «سعادت دنیوى» و «سعادت اخروى» تقسیم مىکنیم. سعادت دنیوى را نیز به نوبه خود به سعادت مادى و سعادت معنوى منقسم مىسازیم.
1. سعادت دنیوى مادى: همان چیزى است که امروزه از آن به بالاترین سطح (یا معیار) زندگى، (Standard of life or Living) تعبیر مىکنند. سطح زندگى شامل امورى است که به رفاه مىافزاید.
2. سعادت دنیوى معنوى: به معنى برخوردارى از عدالت، آزادى، نظم، امنیت در ساحت جمعى، و رفتار باطن (شامل آرامش، امید و شادى) در ساحت فردى است.
3. سعادت اخروى: از آن به «رستگارى»، «فلاح»، «نجات»، (Salvation) ، « رهایى»،، ( Liberation) و مانند آن تعبیر مىشود.
برخى از متفکران ایرانى بر این باورند که هدف دین، سعادت دنیوى مادى نیست; چراکه اولا، هدف دین بالا بردن هرچه بیشتر سطح زندگى، به معناى امروزى و جدید نیست; ثانیا، اگر مواهب و نعمات دنیوى را به خاطر خودشان طلب کنیم نه از این رو که مىتوانند مقدمه حصول امر شریفترى باشند یا بدانها از این چشم بنگریم که گویى حق ما هستند نه اینکه از سر لطف در اختیار ما نهاده شدهاند و یا نپذیریم که در ازاى آنها، باید از خودگذشتگیهایى داشته باشیم، در هریک از این سه شق، آن مواهب و نعمات تبدیل به بتهایى مىشوند که ما را اسیر و برده خود مىکنند و به جاى آنکه تعالى بخشند تدنى مىدهند. چراکه، از نظرگاه دینى، مقدس بودن یا بتبودن یک چیز، به هیچوجه به صورت ظاهرى آن بستگى ندارد، بلکه وابسته استبه نحوه استفادهاى که از آن مىکنیم و طرز تلقىاى که از آن داریم.
از این گذشته، هدف دین را ارتقاى هرچه بیشتر سطح زندگى قلمداد کردن، در واقع یکى از آثار و نتایج کاربرد دیدگاه غیر دینى و این جهانى در باب دین است، و دین را به حد نوعى آرمانگرایى یا ایدئولوژى تنزل مىدهد که با آرمانگراییها و ایدئولوژىهاى دنیوى در جهت وصول به هدف واحدى، که همان رفاه نوع بشر است، رقابت دارد و مسابقه مىدهد. هم از اینروست که، بدون مبالغه، مىتوان گفت امروزه غالبا هدف دین چیزى در حد تحقق کامل آرمانهاى یک دولترفاه، (Welfare-state) تصور مىشود. به نظر مىرسد که همه آرمانگراییها و ایدئولوژىهاى غیردینى نیک مىدانند که دینى که هدفش تامین رفاه انسانها تلقى شود فلسفه وجودى خود را از دست داده است و در مواجهه با آنها، لامحالة، طعم تلخ شکست را خواهد چشید. (18)
متفکر دیگرى چنین مىنویسد:
دانش و لزوم توسعه، نه در کتاب و سنت مبدا دارد و نه در علوم اسلامى که بعدا به وجود آمده است. توسعه یک هدف اجتماعى است که مردم یک جامعه با ارادههاى آزاد خود آن را دنبال مىکنند (واضح است که براى جامعههاى جدید امروزى توسعه یک موضوع اجتنابناپذیر گردیده است) و دانش آن را نیز خود به وجود مىآورند یا از جوامع توسعه یافته مىگیرند.
دخالت کتاب و سنت در توسعه جامعههاى مسلمان تنها در این مساله است که هدفهاى ارزشى نهایى توسعه نمىتواند مغایر با اصول ارزشى نهایى کتاب و سنتباشد... علاوه بر ارزشهاى نهایى، حلال و حرام فقهى مىتواند پارهاى از چگونگىهاى ساختار توسعه را به سوى شکلگیرى خاصى هدایت کند. (19)
لازم به تذکر نیست که رشدى که با عدالت در تعارض قرار مىگیرد رشد به معناى Growth است که یک امر کمى است و در اصطلاح اقتصادى، بالا رفتن GNP (تولید ناخالص ملى) را مىگویند و عدالت را در درون توسعه، (Development) که یک امر کیفى است، قرار مىدهیم. بنابراین، اندکى تسامح در بعضى مواقع دیده مىشود.
بارى! اولا، عدالت علاوه بر اینکه آرمانى انسانى است، آرمانى دینى هم هست; ثانیا، عدالتبه لحاظ وجودى، یکى از نیازهاى بىبدیل بشرى است که فقط توسط دین عرضه مىشود; ثالثا، عدالت آرامشآفرین هم هست، ولى رفاه لزوما چنین نقشى را ایفا نمىکند; رابعا تاکید متون دینى بر عدالتبه قدرى واضح و روشن است که جاى تردیدى بر تقدم آن بر دیگر ارزشها، از جمله رشد، نمىماند. قرآن مىفرماید: «اعدلوا هو اقرب للتقوى»; عدالتبورزید که به تقوا نزدیکتر است. به لحاظ ادبى حذف متعلق، افاده عموم مىکند. یعنى در تمامى زمینهها عدالتبورزید. برخى نیز بر این باورند که عدالتبه طور مستقل مىتواند مبنایى براى فقه بوده باشد. (20)
بحثى دروندینى پیرامون مبانى ارزشى اقتصاد
اسلام و قرآن یک سلسله ارزشداورى درباره انسان و دنیا و آخرت و ارتباطات چهارگانه انسان (با خدا، با طبیعت، با انسانهاى دیگر و با خودش) کرده است که این ارزشداوریها در شکلدهى به اقتصاد اثر گذاشته است.
احکام ارزشى اقتصاد اسلامى
1. زندگى این جهانى غایت نیست، بلکه ابزارى براى زندگى پس از مرگ است. به عبارتى، دیدگاه اسلام به دنیا آلى است نه غایى.
2. زشتشمردن تکاثر و تفاخر: نفس مال داشتن اگر هم مذموم نباشد، دستکم مستحسن نیست.
3. درآمد حاصل از کار انسان به صرف اینکه حاصل کار انسان است، حق او نیست: فى اموالهم حق للسائل والمحروم.
4. جمع مال و حب مال، ارزش منفى به شمار رود.
5. اساسا قرآن مالکیتشخصى را داراى ارزش مىداند.
6. قرآن ازدیاد ثروت را جز از طریق به جریان انداختن ثروت، مذموم مىداند. صرف پول داشتن ارزشافزا نیست. شاید فلسفه تحریم ربا همین امر باشد.
7. تجمل مذموم است. تجمل به معنى فراهم نمودن اسباب و وسایل زندگى، بیش از حد ضرورت است. ملاک تجمل عرف است.
8. اسراف و تبذیر حرام است. اسراف، بیش از حد مصرف کردن است، ولى تبذیر مصرفنشدهها را دور ریختن است. ریشه تبذیر از بذر به معناى ریختوپاش است. به عبارتى، اسلام با تولید انبوه، مصرف انبوه مخالف است. قرآن مىفرماید: ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین. کلوا واشربوا ولاتسرفوا. [درباره اسراف: اعراف31، انعام141، یونس12 و83، طه124، انبیاء9، شعراء151 و152، زخرف5; درباره تبذیر: اسرى26 و27].
9. احکام ارزشى قرآن که در تولید، توزیع و مصرف ثروت اعمال مىگردد. معامله اشیاء ممنوعه: انواع قاچاق، خرید و فروش مواد مخذر، مشروبات الکلى و بهطور کلى محرمات (مائده 90و91)، زیاد کردن وزن در وقت فروش و کم کردن آن به وقتخرید، (ربا: پول بیتالمال را با بهرههاى سنگین قرض دادن، وام، رباى مضاعف، انواع دیگر ربا) فروش زن به عنوان جنس (با استفاده از تن زن و مرد، مالاندوزى کردن از قبیل فیلمهاى جنسى و برکشیدن خود به سلسله مراتب اجتماعى از طریق زن) انحصار بازیهاى تجارتى (بالا بردن یک شبه قیمت کالاها، بالا بردن نرخ ارز کشورها): «ولاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل»; ثروت را بیهوده در میان خود به جریان نیندازید.
10. تقدم مصالح جمع بر فرد به هنگام تعارض. تقدم جمع بر فرد به سهگونه و از سه منظر قابل تصور است: روانشناختى، هستىشناختى و جامعهشناختى.
11. اسلام پایین آوردن ارزش کار دیگران را درست نمىداند. همچون کاستن از ارزش پول (در گذشته از عیار آن مىدزدیدند و امروزه با استفاده از قدرت سیاسى از قدرت خرید آن کم مىکنند)، استفاده از عسرت و تنگدستى براى چپاول بینوایان (بقره280)، استفاده از جهل دیگران و تصاحب اموال آنان (اعراف 199)، مجبور کردن افراد به خرید یا فروش (تجارت بدون رضایت) (نساء29)، از بین بردن و یا محدود کردن امکانات کار دیگران با استفاده از نفوذ و قدرت، برداشت از مزد و حقوق کارگران و کارمندان زیردست.
اصول ارزشى اقتصاد اسلامى در برپایى عدالت
واژههاى عدل و قسط در قرآن مجید، بیش از پنجاه بار تکرار شده است. از آنجا که عدل در مقابل ظلم قرار گرفته و معنى ظلم تجاوز به حق است، عدول از تجاوز و بازگشتبه آن حق و عدل مىباشد; ولى قسط چون به معنى سهم و نصیب است، دادن نصیب و رعایتحق دیگران و حفظ آن از تبعیض و تنقیص نیز از آن استفاده مىشود. (21) در هر صورت، دالتسنتخدا در تکوین جهان آفرینش و استوارترین بنیاد و سنت او در تشریع است.
اصول راهنماى ارزشى
ممنوعیت درآمدهاى غیرمنطقى در اموال
«یا ایها الذین امنوا لاتاکلوا اموالکم بینکم بالباطل الا ان تکون تجارة عن تراض»; اى اهل ایمان! مال یکدیگر را به ناحق مخورید مگر آنکه تجارتى از روى رضا و رغبت کرده باشید. (نساء29 و نیز بنگرید به بقره188، نساء160 و161، توبه34)
ممنوعیتخارج کردن نقدینه از جریان در شرایط عادى
«والذین یکنزون الذهب والفضة ولاینفقونها فى سبیلالله فبشرهم بعذاب الیم»; و کسانى که طلا و نقره را گنجینه کرده، در راه خدا انفاق نکنند به عذابى دردناک مژده بده. (توبه34)
ممنوعیت انحصار و تمرکز اموال
«ماافاءالله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى والیتامى والمساکین وابنسبیل کى لایکون دولة بین الاغنیاء منکم»; و آنچه خدا از اموال کافران از اهل دیار به رسول خدا بازگردانده، متعلق به خدا و رسول و خویشاوندان رسول و یتیمان و فقیران و رهگذران است. این حکم براى آن است که غنایم و درآمدها بین ثروتمندان شما محدود نگردد.
هرچند مورد آیه در بازگرداندن اموال «فیئ» به اهلش مىباشد، ولى تعلیلى بر آن شده است که آن علت منصوص را قابل تعمیم مىگرداند و تسرى حکم در موارد منصوص العلة، مورد اتفاق اهل نظر است. از این رو، از مفاد این آیه استفاده مىشود که در حاکمیت اسلامى نباید انحصارات به وجود آید و عده خاصى از مردم تولید، توزیع یا مصرف را، با وجود داوطلبان دیگر، به خود اختصاص دهند.
برخى از مفسران، محدودیت مالکیتخصوصى را نیز از این آیه استنباط کردهاند. (22)
ممنوعیت اسراف و تبذیر
(انعام141، اعراف31، فرقان67).
«کلوا و اشربوا و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین».
ممنوعیتبخس یا از ارزش انداختن ظالمانه اموال
(اعراف 85، هود85، شعرا182 و 183).
ممنوعیتسپردن اموال به دست افراد سفیه و خودکامه نابخرد
(نساء5). «و لا تؤتوا السفهاء اموالکم التى جعل الله لکم قیاما و ارزقوهم فیها و اکسوهم و قولوا لهم قولا معروفا».
اموالى که خدا قوام زندگى شما را به آن مقرر داشته استبه تصرف سفیهان مدهید و از مالشان نفقه و لباس به آنها بدهید و به گفتار خوش، آنها را خرسند کنید.
رعایتحالات عسر و حرج و اضطرار
(بقره 173، 185، 280 و 286، مائده3و6، انعام 119، اعراف 157، توبه91، نحل115، حج78، تور61، فتح17).
ممنوعیت اضرار به دیگران
(بقره231، 233، 282 و107، طلاق6)
پىنوشتها:
1. کسانى که پیرو کانت نیستند، مىگویند: انسان فطرتا حب ذات دارد. حب ذات، صیانت ذات مىآورد; و از این رو جلب نفع و دفع ضرر لازم مىآید. تا جایى که جلب نفع و دفع ضرر شما به دیگران آسیب نرساند کار غیر اخلاقى انجام نمىدهید.
2. آلن. ف. چالمرز، چیستى علم درآمدى بر مکاتب علمشناسى فلسفى، ترجمه سعید زیباکلام، ص51 و نیز بنگرید به: پوپر، کشکول و فانوس: دو نظریه پیرامون معرفت، چاپ شده در: علم چیست؟ فلسفه چیست؟ نوشته عبدالکریم سروش، مؤسسه فرهنگى صراط، چاپ دهم، 1368، ص229.
3. آمار تیاسن، اخلاق و اقتصاد، ترجمه حسن فشارکى، نشر شیرازه، 1377، ص36.
4. بنگرید به: ماکس وبر، اخلاق پروتستانى و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهر کاشانى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1373; موریشیما، «کنفوسیوس و سرمایهدارى»، پیام، فروردین68، به نقل از کتاب چرا ژاپن موفق شد؟
5. وبر، همان، ص189.
6. بنگرید به: مجون لیونیگستون جومور و فیلیشیا اولد فادر، شناخت ژاپن، ج1، ترجمه احمد بیرشک، تهران، انتشارات خوارزمى، 1375، ص275.
7. بنگرید به مقاله:
...
8. شاطبى، الموافقات، القسم الثالث من الموافقات، کتاب المقاصد، ص8.
9. مجموعه احکام و تعالیم دین و مذهب به سه قسم عمده قابل تقسیم است. 1تعالیم ناظر به واقع (است و هست و نیست) 2تعالیم ناظر به ارزشهاى اخلاقى 3تعالیم ناظر به ارزشهاى تعبدى. احکام اخلاقى براى تنظیم ارتباطات چهارگانه انسان به کار مىآید. (رابطه انسان با خدا، با خودش، با طبیعت و با دیگران).
10. در اینکه اخلاق دینى به کدامیک از نظریات وظیفهگرایان یا نتیجهگرایان یا فضیلتمداران نزدیک است، بحثهاى زیادى شده است که از ذکر آن صرفنظر مىکنیم. مىتوان گفت که فلسفه اخلاق ارسطویى که فضیلتمدار است، فلسفه اخلاق کانتى که وظیفهگراست و انواع دیگر که غایتگرا و یا نتیجهگرا هستند، که در این میان سودگرایى از قرن نوزدهم بیشتر در غرب نفوذ داشته است. در نخستین ثلث قرن بیستم، فلسفه اخلاق در غرب بیشتر تحتسلطه مناقشه بین سودگرایان و کانتىها بود در حالى که در سىسال اخیر فلسفه اخلاق ارسطویى احیا شد.
درباره اخلاق فضیلتمدار بنگرید به مقاله:
...
11. بنگرید به: مرتضى مطهرى، بررسى اجمالى مبانى اقتصاد اسلامى، انتشارات صدرا، ص14.
12. آیةالله عبدالله جوادى آملى، شریعت در آینه معرفت، مرکز نشر فرهنگى رجاء، ص239.
13. عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص259-256.
14. عبدالکریم سروش، فربهتر از ایدئولوژى، ص130-125. شایان ذکر است که در ایران، دکتر على شریعتى از جمله کسانى بود که دین را به گونه ایدئولوژیک ارائه مىنمود.
15. معمولا ایده به رایى مىگویند که دلیل قانعکننده بر آن داریم و ایدئولوژى به رایى مىگویند که دلیل عقلائى بر آن نتوان آورد و آن را بدون دلیل پذیرفتهایم. برخى از متالهان بر این باورند که همه ایدهها، ایدئولوژى هستند. لازم به گفتن نیست که بحث ایدئولوژى در ناحیه دلیل است نه مدعا. مىتوان از قوت دلیل، درستى مدعا را نتیجه گرفت، ولى از ضعف دلیل نادرستى مدعا را نمىتوان نتیجه گرفت. همچنین از درستى مدعا نمىشود قوت دلیل را نتیجه گرفت، ولى از نادرستى مدعا مىشود ضعف دلیل را نتیجه گرفت.
16. نیاز به دین گاهى به خاطر ترس از مرگ (نظریه اونامونو در کتاب درد جاودانگى) یا فایق آمدن بر احساس تنهایى (پل تیلیش مىگوید: هرکه روح بشر و روح خود را بشناسد تنها مىشود. فروید نیز بر این باور است که افراد هر قدر عاطفىتر باشند زودتر به تنهایى مىرسند) یا برطرف ساختن بىعدالتى (در جهانى که دین معرفى مىکند عدالت مطلق اجرا مىشود) و یا فایق آمدن بر رنجها و معنادار کردن زندگى (بیشتر روانشناسان و اگزیستانسیالیستها معتقدند که علت عمده نابسامانیهاى روانى ما نشات گرفته از بىمعنى بودن زندگى است. ویکتور فرانکل پایهگذار مکتب اصالت معنا مىگوید: ما اگر ندانیم، چرا باید زندگى کنیم، آنگاه در حقیقت زندگى نمىکنیم. فقط به حیات بیولوژیک خود ادامه مىدهیم.) است. البته براى برطرف کردن نیازهاى بىبدیل دین نظریههایى ذکر کردهاند از قبیل نظریه مکتب استعداد بشرى (ویکتور فرانکل، کارن هورناى، مزلو و...).
17. بنگرید به: اقتصادنا، المدرسة الاسلامیة، الاسلام یقود الحیاة; و نیز به مقاله محمدباقر صدر تحت عنوان «من فقه النص الى فقه النظر» که به نحو گستردهاى وارد فقه نظریات شده است.
18. مصطفى ملکیان، «اقتراح انتظار بشر از دین»، مجله نقدونظر، سال دوم، شماره دوم، ص56 و57.
19. محمد مجتهد شبسترى، «سه گونه دانش در سه قلمرو»، نقدونظر، سال دوم، شماره اول، ص300.
20. بنگرید به مجله نقدونظر، سال دوم، شماره اول.
21. ر.ک: قاموس فیروزآبادى، مفردات راغب، اقرب الموارد.
22. سید قطب، فى ظلال القرآن، 28/37.