بازنگرى عرفان (1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اشاره
سه مقالهاى که از پى هم مى آیند، دیدگاههاى سه نویسنده خارجى را درباره امامخمینى بازتاب مى دهند و بخشى از ویژه نامه عرفانى و حکمى امام را مى سازند. این مقالات از آن رو انتخاب شده اند که تحلیلهایى خاص را به دست مى دهند که تاکنون در ایران، بررسى جامعى درباره آنها صورت نگرفته است. امیدواریم که این مقالات، فارغ از هرگونه ارزشداورى احتمالى، بتوانند بستر مناسبى براى پژوهش در ابعاد ناشناخته اندیشه امامخمینى فراهم آورند. نقد و نظر
مقدمه
در سال 1968 پنجسال پس از اخراج آیتالله روحالله خمینى از ایران ساواک، پلیس امنیتى شاه، به خانه او در قم یورش برد و اوراق و نوشتههاى وى، از جمله شروح و تفاسیرى را که در دهه 1930 در باب عرفان نوشته بود، ضبط و توقیف کرد. پانزده سال بعد، در سال 1983، پارهاى از آثار مفقود خمینى را یکى از طلاب در همدان پیدا کرد. او، که نامش هرگز در گزارشهاى بعدى این واقعه ذکر نمىشود، دو کتاب از فروشندهاى دورهگرد خرید که، چون نتوانسته بود در بازار شهر خریدارى بیابد، به یکى از مدارس دینى آمده بود تا آنها را به مبلغ پنجاه تومان بفروشد.
یکى از این دو کتاب، چاپ سنگىاى از شرح شرفالدین محمود قیصرى (متوفاى 751/1350) بر فصوص الحکم ابنعربى بود که در قرن نوزدهم در مصر انتشار یافته بود; و خود این قیصرى، هم متفکر عرفانى استثنایى و هم از شارحان پرآوازه مکتب ابنعربى است. در حواشى کتاب، این طلبه تعلیقات دستنوشته بسیارى دید که، بر طبق سنت دیرپاى دستنویسى مسلمانان، در عین حال، هم شرحالشرحى بود بر متن اصلى فصوصالحکم و هم شرحى بر کتاب قیصرى. طلبه مذکور، با کمال تعجب، پى برد که تعلیقات حاشیه، که به زبان عربى نوشته شده بود، امضاى سالسید روحالله خمینیز را در پاى خود داشت. او، که آنچه را دیده بود باور نمىکرد، کتابها را به سرعت نزد آیتالله حسیننورى، امامجمعه همدان برد، و او بىدرنگ خط [امام] خمینى را در حواشى تشخیص داد. و اما کتاب دیگر، معلوم شد که رسالهاى همراه با شرح و تفسیر است در باب کلام شیعى، که پسر ارشد خمینى، مصطفى، بر آن تعلیقاتى نوشته بود. چندین محقق مسلمان، یا براى اثبات وفاداریشان به رهبر ملت و یا براى نشان دادن چیزى که مىتوانست نشانه تحسین صادقانه دستاوردهاى فکرى او نیز باشد، به سرعت دستبه کار انتشار این آثار بهتازگى کشف شده گشتند. این محققان آثار مذکور را متعلق به موضوعات و مطالب عرفانى قلمداد کردند و این لفظ سعرفانز واژهاى است که در بافت فرهنگ اسلامى ایران براى توصیف آمیزهاى از فلسفه، الهیات نظرى و تفکر عرفانى، که در اواخر قرون وسطى ظهور کرد و تا امروز باقى مانده است، به کار مىرود.
ظاهرا متن شرحالشرح خمینى، به خودى خود، به چشم گردآورنده و ویراستار به اندازه کافى با ابهت جلوه نکرد. چراکه وى تصمیم گرفت که آن را با شرحالشرح دیگرى که خمینى در حواشى مصباح الانس نوشته بود تکمیل کند، و این مصباح الانس شرحى است که محمد بن حمزه فنارى (متوفاى 834/1431)، عالم مشهور عثمانى، بر مفتاح الغیب صدرالدین قونى (متوفاى 673/74-1273) نگاشته است. این دو شرحالشرح کاملا باهم سازگارند و تصورى از دیدگاه عرفانى و فلسفى احتمالا بزرگترین، یا دستکم بانفوذترین، رهبر سیاسى مسلمان در قرن بیستم به ما مىدهند.
با توجه به جایگاه نویسنده، گردآورنده و ویراستار جرات نکرد که این شروح را بدون کسب اجازه از خمینى، منتشر کند و، به همین جهت، پیشنویس دستنوشتهاى را که به خوبى استنساخ شده بود براى خمینى فرستاد تا وى تصحیح و تایید کند. خمینى، پس از اعمال چند تغییر جزئى مربوط به سبک نوشته، اجازه انتشار آن را داد. گردآورندگان و ویراستاران، براى اینکه از زیربار مشکلات پرشمار ویرایش انتقادى متون حجیمى که خمینى جوان بر آنها شرح نوشته بود شانه خالى کنند، ترجیح دادند که فقط شروح و اشارات نسبتا ناهمخوان وى را چاپ کنند، و براى اینکه به مطالب او حداقل وحدت و انسجام را داده باشند، از چاپهاى سنگى متون اصلى، آن قطعاتى را که وى بر آنها شرح نوشته بود حفظ کردند. با این همه، کوشش در جهت فهم استدلالهاى پیچیده نویسنده، بدون رجوع به متون اصلىاى که آن استدلالها بر آنها توقف دارند، کار نسبتا نومیدکنندهاى است. بنابراین، براى فهم و ارزیابى درست موضع خمینى در قبال قیصرى و فنارى و کل فلسفه عرفان، متون این دو متفکر لازمند.
از همین آغاز، باید تاکید کرد که علاقه خمینى به فلسفه عرفانى اسلامى در مراحل اولیه دوران تحصیلش، نه چیزى بدیع است و نه امرى احساسى. با اینکه منابع مربوط در دسترسند، پیش از این، هیچ محققى به تحلیل منظم نظرات عرفانى و مابعدالطبیعى خمینى نپرداخته است. آنچه در پى مىآید کوششى است در جهت اداى حق این جنبه از میراث خمینى که، هرچند به اندازه دستاوردهاى سیاسىاش چشمگیر نیست، درخور مداقهاى جدى است.
خاستگاه و تحصیلات
[امام]خمینى در 24 سپتامبر 1902 در شهر خمین، که شهرى کوچک در جنوب غربى تهران است، در میان خاندانى روحانى که مدعى بودند که از سلاله پیامبر(ص)ند، برآمد. علوم دینى را با برادر بزرگتر خود، آیتالله مرتضى پسندیده، شروع به فراگیرى نمود و از تعلیم و تربیت دینى استوارى برخوردار گردید; در سنین نوزده سالگى خمینى به شهر اراک، که در نزدیکى خمین بود، عزیمت کرد و در آنجا در حوزه درس عبدالکریم حائرى (متوفاى 1355ه ق./ 1937م.)، که یکى از علماى بزرگ شیعى بود، شرکت نمود. وقتى که حائرى در سال 1921 به قم دعوت شد، خمینى جوان نیز به دنبال وى رهسپار قم گردید و به زودى با میرزا محمدعلى شاهآبادى (1292 1369 /1875-1950)، جامع معقول و منقول، آشنا شد.
این استاد، به همراه متفکر دینى تا حدى جنجالبرانگیزى همچون میرزا علىاکبر حکیم [شاگرد مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى (1878/1295)] (1925/1344) و احتمالا چندتن دیگر از علما، خط سیر مطالعات عرفانى او را مشخص نمودند; این اساتید و مشایخ ایشان، آیتالله آینده را به سنت دیرپاى تعلیم و تربیت اسلام ایرانى پیوند دادند. این سنت گرایشهاى عرفانى و حکمىاى را باهم تلفیق مىکرد که سابقهشان به تعالیم شخصیتهاى مؤثرى در تاریخ فکرى شیعه، مانند میرداماد (متوفاى 1040/1630) و ملاصدرا (متوفاى 1050/1640) مىرسد. این دو تن نیز از سلف عظام، همچون حیدر آملى (متوفاى حدود 787/1385)، ابنعربى و یحیى سهروردى (سهروردى مقتول) (کشته شده به سال 587/1191) الهام گرفتهاند.
با این مقدمات، کاملا طبیعى به نظر مىرسد که کتاب الاسفار صدرا اولین اثر عرفانىاى بوده است که امام خمینى زیر نظر شاهآبادى فراگرفته است. ملاصدرا در این اثر، سیر و سلوک معنوىاى را که سالک طریق عرفان دارد تشریح کرده است. و بر وظایف عارف در قبال جماعت اهل ایمان، که ناشى از سیر و سلوک ظاهرا فردگرایانه اوست، تاکید ورزیده است. صدرا این سیرو سلوک معنوى را به چهار مرحله تقسیم کرده، که از سویى، مطابق با مرتبه توفیق معنوى سالکند و، از سوى دیگر، مطابق با شان او به عنوان پیامآور الهى.
سفر اول سیر من النفس والخلق الى الحق، سفر دوم من الحق الى الحق و تردد و آمد و شد میان ذات و صفات الهى، سفر سوم من الحق الى الخلق والنفس، و سفر چهارم من الخلق الى الخلق است که در آن، سالک موهبت جدیدى از سنخ امور معنوى و اخلاقى به جامعه خود ارزانى مىدارد.
این الگو از سرنوشت انسان که مورد توصیف ملاصدرا و مورد قبول [امام] خمینى قرار گرفت، سابقهاش به آموزههاى تصوف متقدم بازمىگردد. مثلا توصیف ملاصدرا از اسفار چهارگانه، یادآور نظرات ابنعربى در مورد انسان کامل است، از این حیث که بر نقش انسان کامل به عنوان رهبر دینى جماعت اهل ایمان تاکید خاص دارد نقشى که بعضى از محققان غربى خواستهاند بىاهمیت جلوهاش دهند، و در عوض، تمام توجه خود را به نقش انسان کامل در نیروى جهانى بسیار مهمى که حلقه اتصال مبدا و معاد است، معطوف کردهاند.
متن درسى بعدى خمینى در مورد عرفان، شرح فصوص الحکم قیصرى است. این اثر همراه با شرح فصوص الحکم عبدالرزاق کاشانى (استاد قیصرى) ظاهرا از معروفترین و مؤثرترین شروحى مىباشد که بر شاهکار ابنعربى نوشته شده است. لیکن شرح قیصرى آثار عمیق و دیرپایى در شکلگیرى نظرات خمینى، عموما، و آراء مابعدالطبیعى وى، خصوصا، داشته است. او در آثار عرفانى خویش از این شرح استفادههاى زیادى کرده است.
بعد از مطالعه شرح قیصرى، خمینى توجه خویش را به سرچشمه و منبع اصلى سنت تفسیر عقلى و استدلالى میراث ابنعربى، که به صورت چکیده در آثار قونوى دیده مىشود، معطوف نمود. قونوى مرید و شاگرد مستقیم ابنعربى است. اولین برخورد خمینى با تعالیم قونوى به احتمال قوى از طریق شرح فنارى بر مفتاح الغیب قونوى بوده است. فنارى سالیان متمادى قاضىالقضات بورسا بوده است.
فنارى ادعا کرده که اجازه تدریس مفتاح الغیب را از پدرش دریافت نموده است. و ظاهرا پدر فنارى یکى از شاگردان قونوى بوده است. متن مفتاح الغیب همراه با شرح و تفسیر فنارى، در برنامه درسى سنتى مدارس ایران بعد از فصوص الحکم ابنعربى و اسفار ملاصدرا تدریس مىشده و عالىترین اثر در مابعدالطبیعه به شمار مىآمده است .
تحصیلات خمینى در قم زیر نظر شاهآبادى، حداقل شش سال (یعنى تا زمانى که آن مدرس عرفان به تهران عزیمت نمود) به طول انجامید. خمینى که کمابیش به حال خود وانهاده شده بود، به مطالعه آثار فلاسفه و عارفان مسلمان قرون وسطى ادامه داد. محتمل به نظر مىرسد که وى بعضى از ریاضتهاى عملى مراحل اولیه طریقه تصوف، همچون اعراض از لذات و تمنیات دنیوى، زهدورزى و قناعت، دقت و وسواس در تشخیص حلال و حرام، را به کار مىبسته است. تذکرهنویسان در شرح اوصاف و احوال خمینى بدین نکته اشاره دارند که سادهزیستى و ریاضتکشى وى، که در زمان تحصیل او در قم کسب شده بود، همچنان تا روزگارى که به زعامت و رهبرى ایران رسید ادامه داشت و هیچگونه تغییرى نیافت.
مراحل ارتقا و رشد معنوى و فکرى خمینى، همچنین کتابهاى درسى او عمیقا سنتى است. وى از راه و روش بسیارى از متفکران دینى سلف خود متابعت مىکرد. این راه و روشها در کتابهاى تراجم و شرححال علماى قرون وسطى ذکر شده است. از آموختن رسمى و مرسوم فقه و کلام شروع نموده، آنگاه به ریاضت و تهذیب مىپرداختند و این تهذیب و ریاضت معمولا سالک طریق را به سنورانیتزى الهى و شهود بىواسطه حقایق جهان و حضرت حق رهنمون مىگشت. مشابه این تکامل و ترقى معنوى و فکرى احتمالا از زندگىنامه خودنوشت متکلم بزرگ اهلتسنن، محمد غزالى (متوفاى 505/1111) و همچنین از شرح احوال حیدر آملى و ملاصدرا، دو نماینده عمده طریقت عرفانى شیعه، استنباط مىگردد.
آثار و تاثیرپذیریها
نتیجه مطالعات فلسفى و ریاضتهاى معنوى خمینى در قم، به صورت اختصارى و موجز در کتاب شرح دعاء السحر به سال 1928 و همچنین در اولین رساله مستقل عرفانى او مصباح الهدایة الى الخلافة والولایة که یک سال بعد از کتاب پیشین نوشته شده، بیان شده است. کتاب مصباحالهدایة حاوى شرحى نسبتا منسجم از نظرات خمینى در مورد فلسفه و عرفان اسلامى است که نیازمند بررسى دقیقترى است.
مصباح الهدایة خمینى در بعضى از موارد، با بسیارى از مکتوبات اولیه، ولى ناپخته دیگران ویژگیهاى مشترک دارد، که عبارتند از: ضعف تالیف، که در مورد خمینى همان ناهمخوانى اجزاء گفتار است، تکرار غیرلازم قضایاى نسبتا پیش پاافتاده مابعدالطبیعى، و فقدان یک رویکرد بهوضوح مشخص شده.
احساس ناپختگى مصباح الهدایة با ارجاعات دائم به متفکران مسلمانى (که آثارشان شیوه استدلال و طرز تلقى کلى خمینى را نسبتبه دین جهت دادهاند) تقویت مىشود. اما همین مختصات، وظیفه تجزیه و تحلیل اولین سهم مستقل خمینى در نتباطنى ایرانى را تسهیل مىکند. مثلا حتى با مرورى گذرا به نقلقولهایى که وى در کتابش ذکر کرده است، مىتوان دریافت که وى وامدار منظومه فکرى ابنعربى است.
خمینى بیشتر شیفته تفاسیر و شروح عقلى و استدلالى تعالیم ابنعربى که به ابتکار قونوى صورت گرفته، مىباشد. این شروح از قرن چهاردهم به این طرف، مورد تایید متفکران شیعى داراى نظریات عرفانى قرار گرفته است. خمینى سواى مشایخ و اساتید مستقیم خود، یعنى شاهآبادى و سعید قمى، که هر دوى ایشان از پیروان سنت وجودى واحدى مىباشند، تمایل خاصى نسبتبه فصوص الحکم و الفتوحات المکیة ابنعربى، مفتاح الغیب قونوى، شرح فصوص الحکم قیصرى و شرح قصیدة ابنالفارض از کاشانى و اصطلاحات الصوفیه ابراز مىدارد. وى همچنین مکرر، به الاسفار الاربعه ملاصدرا ارجاع مىدهد. حتى بدون این نقلقولهاى علنى، اتکاى خمینى به این متفکران را مىتوان از ویژگیهاى سبکشناختى و اصطلاحات متن مصباحالهدایة که ویژگیها و اصطلاحاتى خاص مکتوبات مکتب ابنعربى است، استنتاج کرد.
در عین حال، خمینى به مناسبتهایى، اسامى بعضى از متصوفان را که خارج از نتشیخ اکبر (محیىالدین) مىباشند نیز ذکر کرده است. مثلا سواى سهروردى مقتول، که به صورتى گذرا و بدون ارجاع به هیچ یک از آثارش مورد نقلقول واقع مىشود، خمینى دو شعر عرفانى، یکى از [خواجه] عبدالله انصارى (متوفاى 481/1089) صوفى حنبلى مشهور هرات و دیگرى از [ملاى] رومى نقل مىکند. ابیات مزبور به زبان فارسى نقلقول شده است. این روش را خمینى در آثار بعدى عرفانىاش نیز به کار گرفته است. وى ظاهرا براى زبان فارسى در انتقال ظرایف و دقایق تجارب عرفانى مزیت و رجحان قائل است; حال آنکه نظرپردازیهاى مابعدالطبیعى و بیانات علمى او همواره در قالب اصطلاحات و تعابیر کلامى و عرفانى عربى بیان شده است و این روشى است که در میان نسلهاى زیادى از اسلاف و پیشینیان وى از مقبولیتبرخوردار بوده است.
جالب استبدانیم که عنوان اولین رساله عرفانى خمینى مطابق استبا عنوان کتاب راهنماى مشهور صوفیه که توسط عزالدین محمود کاشانى (متوفاى 735 / 35-1334) نگاشته شده و اقتباسى است از عوارف المعارف که به زبان عربى، توسط شهابالدین عمر السهروردى (متوفاى 1234/632) یک قرن پیشتر از زمان کاشانى تالیف شده است. البته این تشابه عناوین مىتواند از باب توارد باشد; چراکه جنبههاى عملى و اخلاقى تصوف که براى مصباح کاشانى اهمیت محورى دارند، کاملا با علایق مابعدالطبیعىاى که مطالب مصباح خمینى از آنها حکایت مىکنند، فرق دارند.
به فهرستبزرگانى که در مصباح الهدایه از آنها نقلقول شده است، باید احادیث و روایاتى از امامان شیعه، و عمدتا على[ع] و حسین بن على[ع] را نیز اضافه کرد; و نیز روایات و احادیثى را که از طریق راویان معتبر و موثقى همچون کلینى (متوفاى 329/ 41-940) و ابنبابویه صدوق (متوفاى 381/ 92-991) نقل شده است. خمینى به ابنسینا و کتاب الشفاى وى نیز به مناسبتهایى استناد مىکند، که با توجه به تاثیر بارز ابنسینا بر مکتوبات وجودى، عموما، و مکتوبات قونوى، خصوصا، امرى طبیعى است. شاید آنچه بیشتر جلب توجه مىکند این است که خمینى اتکاى عجیبى به آثار ارسطو دارد. خمینى اولین اندیشمند اسلامى نیست که تحت تاثیر فیلسوف باستانى واقع شده است. این به اصطلاح، اثولوجیاى ارسطوطالیس که خمینى در شرح خودش از نظریه جهانشناختى بدان استناد مىکند، در حقیقت، فقط تاویل و تفسیر نهگانهها [یا تاسوعات] فلوطین است که توسط یک نویسنده یونانىمآب، و احتمالا دیودوکوس پروکلوس (متوفاى 485) تصنیف شده است. از آنجا که اثولوجیا ساز تعالیم اصیل و واقعى ارسطو فاصله عظیم گرفتهز است، سندیت و اعتبار آن توسط تنى چند از متفکران مسلمان قرون وسطى، که با میراث اصیل فیلسوف استاگرایى [ ارسطو] آشنا بودهاند، به زیر سؤال رفته است. این قبیل تردیدها، به عنوان مثال، توسط سهروردى مقتول، مؤسس مکتب عرفانى اشراق، و پس از او توسط شارح مشهور وى، قطبالدین شیرازى (متوفاى 1311/710) بیان شده است. از اواسط قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم، سندیت اثولوجیا موضوع مناظرات و مباحثات عالمانه میان اسلام شناسان و مورخان غربىاى بود که در باب تفکر یونانىمآبانه مطالعه مىکردند. گرچه برخى متفکران مسلمان که نتیجه تحقیقات اروپاییها را در مورد تمدن اسلامى مىتوانستند مطالعه کنند، ممکن استبدین نکته به خوبى پى برده باشند که ارسطو هرگز چنین اثرى را تالیف نکرده است، این حقیقت فقط در دهه 1950 و به برکت تحقیقات فیلسوف مصرى، عبدالرحمن بدوى، به صورت گستردهاى در جهان اسلام معلوم شد.
متن مصباح الهدایه نهتنها حاوى وامگیریهاى غیرمستقیم از اثولوجیاى دروغین است، در مواردى نیز نقلقولهاى کلمه به کلمه از آن کرده است. شیوه استفاده از نقلقولها ظاهرا نشان مىدهد که رهبر آینده ایران از استناد نادرست و همچنین از تردیدهایى که در مورد مؤلف اثولوجیاى ارسطو توسط متفکران مسلمان قرون میانه ابراز شده، بىاطلاع بوده است. این استنباط با این واقعیت تقویت مىشود که خمینى هرگاه صحبت از شخصیت نویسنده اثولوجیا در میان بوده سعى نکرده است ابهامگویى کند; بلکه به صراحت، با عناوینى از قبیل معلم الصناعة، الحکیم و بالاخره مفید المشائیین به او اشاره مىکند.
این عدم اطلاع آشکار خمینى از واقعیت امر را به دو صورت مىتوان تبیین کرد: یا آنکه وى نسبتبه تردیدهاى ابراز شده در مورد سندیت اثر توسط دانشمندان اسلامى قرون وسطى و همچنین مطالعات و تحقیقات محققان غربى آگاهى نداشته است و یا آنکه از سر عمد، به حرفهاى آنها بىاعتنایى نشان داده و ایمان و اعتقاد خویش را نسبتبه اقوال کلیشهاى شدیدا جاافتاده عالمان سنتى ابراز داشته است. به هر حال، این عدم آگاهى وى از موضوع، گویا افشاگرانه است; چراکه طبیعت محیط فکرى و گوشهگیرانه و بیگانه هراسانهاى را که به بینش دینى وى شکل داده است آشکار مىسازد.
ترکیب و تلفیق
فهرست[اسامى] متفکران مسلمانى که بر خمینى تاثیر گذاردهاند آموزنده است. چراکه لایههاى اصلىاى را که گفتار امام خمینى را در مصباح الهدایة مىسازند نشان مىدهد. این فهرستشاهدى استبر شیفتگى و مجذوبیت او نسبتبه نظریات مابعدالطبیعى و جهانشناختى که ریشه در آراء و نظریات ابنعربى دارند و سپس در راستاى تفاسیر و شروح عقلى و استدلالى قونوى توسعه و تکامل یافته و به توسط مکتب وجودى جاودانه گشتهاند. اما خمینى جوان به خوبى دریافت که جهاننگرى این متفکران بر پارهاى از انگارههاى قدیمتر، از جمله انگارههایى که پیش از ظهور اسلام پدید آمدهاند، مبتنى گشته است. بنابراین، وى به متونى روى آورد که در آنها این انگارههاى قدیم تر به صورتى تعبیر مىشدند که احساس مىکرد مناسب با اهدافش هستند. از اینرو، جاى تعجب نیست که در برابر فریبندگى و زیبایى نظریات نوافلاطونیان در مورد آنکه عالم تجلىاى از ذات حق است که، با صرفنظر از نکات فرعى و کماهمیت، با آراء و نظرات عارفان مسلمان موافق و سازگار بود، تسلیم شد.
از لحاظ نظرى، خمینى آمادگى پذیرش نظریات غیراسلامى را داشت; البته به شرط آنکه مورد تایید سنت که افکار او از چارچوب آن تراوش مىکرد مىبودند. در عین حال، وى نسبتبه محدودیتهاى آنچه، به زعم خود او، نگرشهاى کفرآمیز و، در نتیجه، ناقص و نارس بودند و گویى مزین به وحى توحیدى نبودند، آگاه بود. بنابراین، وى همیشه در جستجوى راهى جهت تقویتساختار نظرى نوافلاطونیان به وسیله چارچوب سنت اسلامى برمىآمد تا بلکه ملغمه و ترکیبى، آشکارا متزلزل، از صدورگرایى فلسفى و وحى دینى خلق کند. این بعد دینى، دستکم در کتاب مصباح الهدایه در سه رشته اصلى علوم اسلامى: مجموعه حکمتسنتى ماثور یعنى قرآن و حدیثشیعى نظریه شیعى امامت، و میراث عرفان اسلامى (یعنى مکتب عرفان ایرانى با یک نگرش وجودى شاخص) نشان داده شده است. مطمئنا، بعضى از منابع و مراجع دیگر ابنسینا و صوفیان ایرانى پیشین همچون [خواجه عبدالله] انصارى و [ملاى] رومى به صورت مبهم در پس زمینه نمودار مىشوند، اما ظاهرا اینان فقط نقشهاى دست دوم را در طرح کلى ایفا مىنمایند.
علوم سنتى مسلمانان به علاوه تحقیقات نظرى مابعدالطبیعى و الهى طرفداران عرفان، که همیشه استدلالهاى خویش را به زبان وحى اسلامى بیان داشتهاند، خمینى را قادر ساخت که بىشخصیتبودن وحشتناک مفهوم نوافلاطونى «واحد» (علت اولى) را تعدیل نموده، خداى توحید اسلامى را جایگزین آن کند; ذات واجد صفات و خصوصیات شخصىاى که در قرآن و حدیثبه آن نسبت داده شده است.
خمینى، با به صحنه آوردن مفاهیم جاافتاده اى که بسیارى از نسلهاى متفکران عرفانى و عالمان ربانى اسلام،ساخته و پرداخته بودند، همانند بسیارى از علماى سلف به دنبال غلبه بر مشکلات همیشگى ناشى از تعالى و ضرورت موجود مطلق و ظهور زمانى و مکانى آن در شالوده مادى که به ظهور عالم شهادت منجر مىشود است. خمینى چنین استدلال مىکند:
گفته شده است وجود ممکن است از طریق ظهور احدى غیب که در آن تمامى اسماء و صفات [الهى] محوند، ظاهر شود. این چنین تجلىاى توسط (اسممستاثر) و هفتادوسومین حرف اسم اعظم رخ مىدهد.
لذا این مقام، مقام بشرط لائیه است. در این مقام او اسمى دارد، هرچند در علم غیب اوست. و این همان تجلى غیبى احدى است که به واسطه فیض اقدس رخ مىدهد و اما ذات [الهى] من حیث هى در هیچکدام از مرائى [عالم] ظاهر نمىشود و هیچیک از سالکان در میان اهلالله و صاحبدلان و اولیاءالله را توان مشاهده آن نمىباشد. این مقام غیب است، اما به معناى غیب احدى است که نه اسم دارد و نه اشاره به او مىشود و نه کسى طمع آن مقام را دارد. [به گفته شاعر]: «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر» لکن خداوند ممکن استبه صورتى متجلى شود که حقایق تمامى صفات و اسماء را در برگیرد. این مقام اسم اعظم است، پروردگار انسان کامل و [مرتبه] تجلى علمى حق به طریق کثرات اسمائیه که تمام دیگر تجلیات اسمایى را شامل مىگردد و این مقام واحدیت است.
براى غلبه بر تقابل آشکارى که خداوند را از ماسوا جدا مىکند، خمینى از نظریه اسماء و صفات خداوند که ابنعربى و مکتب وجودى بهتفصیل ساخته و پرداختهاند، استفاده وافر مىنماید. در مقام تفسیر آیه «بسمالله الرحمن الرحیم» که متن قرآن با آن آغاز مىشود و بعدا در صدر هر سوره قرآنى آمده، این توضیح را براى دو عنوانى که به خدا نسبت داده شده است ارائه مىکند:
بدان که اسم سالرحمن الرحیمز یکى از اسامى جامع و شامل [خداوند] است. در واقع سرحمنز مقامى است که در آن سعه [بالقوه] وجود خارجى به ظهور رسیده و بنابراین به محض ظهور از غیب [الهى] شهود مطلق قابل رؤیت است. و این همان تجلى رحمت رحمانى است و صفتسرحیمز از طرف دیگر، مقامى است که در آن وجود، از طریق قبض واحد، جمع مىشود و لذا به قلمرو عالم غیب باز مىگردد. پس هرگاه وجود به مرحله بطون رسد و به پیشگاه خدا برسد، این رحمت رحیمى است و اما اسم اعظم خدا مقامى است که در آن قبض و بسط جمع مىشوند. این مقام جمعالجمع است. و به همین جهت است که در عبارت بسمالله الرحمن الرحیم این دو صفتبعد از اسم اعظم خداوند (الله) واقع شدهاند.
تقریبا قطعى است که خمینى، با پرداختن به دو نوع رحمت الهى، فکر مهمى را که در فصوص الحکم ابنعربى مورد بحث قرار گرفته، در ذهن داشته است. در فصوص، ابنعربى رحمت الهى را بدینگونه ترسیم مىکند که در دو جهت عمل مىنماید: سبه لحاظ بیرونى با خلق متعلق ضرورى حب الهیز (رحمن) و سبه لحاظ درونى در اعاده ترکیب اصلى و اولیه عالم واقعز (رحیم). هر دو نویسنده به نظر مىرسد که به دنبال یک هدفند; از این حیث که هر دو سعى بلیغى مىنمایند تا سضرورت مضاعف و اجتنابناپذیر غیریت و هویت را در حب، خواه حب خدا باشد خواه حب انسان، که کشاکش لازم براى تجربه و آگاهى از خودآگاهى پدید مىآوردز ترسیم کنند.
خمینى، پس از نمایاندن آگاهى عمیق خود از مشکل ابنعربى، اقدام به آشتى دادن تنزیه و تشبیه مىنماید; تنزیه یعنى تصور و تصویرى از خدا که، بر طبق آن، خدا مطلقا سغیرقابل مقایسهز با جهان و مغایر با آن است، و تشبیه یعنى تصور و تصویرى از خدا که، بر طبق آن، خدا کمابیش سشبیهز عالم خلقت و سسارى و جاریز در آن است، و این تشبیه، نظرى است که به نظر سمتون مقدس دینى و مذهبیز نزدیکتر است. به این قصد، خمینى به شیوهاى متوسل مىشود که به تعبیر یکى از دانشمندان معاصر، دیالکتیک عرفانى است; چنین دیالکتیکى حائز موقعیت مهمى در گفتار ابنعربى مىباشد و سپس توسط پیروان وى در به عقد هم درآوردن فلسفه و عرفان دنبال شده است. در بحث مساله تنزیه و تشبیه، خمینى خیلى صریح و روشن با حکماى متصوف هممرامى مىکند و راهحلهاى مدرسى (مرسوم در گذشته) را که به توسط الهىدانان نظرى مسلمان مورد دفاع واقع شده مردود مىداند.
خواهى دید که این قوم [ الهىدانان نظرى و متفکران عقلى] ممکن است هرگونه رابطهاى [میان جهان و خالقش] را انکار کنند و یکنوع تمایز و تغایر [میان این دو] فرض نمایند و بنابراین حق را از خلق جدا کنند. اینها از این حقیقت غفلت کردهاند که این (تمایز حق از خلق) به طور ناگزیر منجر به «تعطیل» (خلع صفات از خداوند) و بستن دستهاى او با ریسمانهاى نظام علت و معلولى مىگردد. غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا. گاهى اوقات اینان تمایل دارند که قائل به امتزاج [خدا و خلقت] شوند که این امر منجر به این مىشود که به نوعى شباهت میان این دو، قائل شوند و آنها به حقیقت تنزیه خدا جاهلند. برخلاف اینان، عارف، که کاشف [اسرار الهى]، رجل الهى، و سالک سبیلى است که او را به معارف عرفانى مىرساند، صاحب دو چشم است. با چشم راستش ارتباط و فنا، یا به عبارت دیگر، نفى غیریت و کثرت، را مشاهده مىکند، و در عین حال با چشم دیگرش نفى نفى [سابق] و ظهور آثار و خواص حال در کثرت را مىبیند. نیز مىبیند که به هر موجودى به اندازه استحقاقش دادهاند. به یمن این امر، در آنچه به [فهم درست] توحید مربوط مىشود هرگز پایش نمىلغزد، و آخرالامر به مقام کسانى نایل مىآید که به مشاهده وحدت دستیافتهاند....
به هنگام بحث درباره مابعدالطبیعه و جهانشناسى، خمینى اغلب مفهوم اعیان ثابته را به کار مىبرد. این مفهوم یکى از مهمترین دستاوردهایى است که ابنعربى براى الهیات و عرفان اسلامى داشته است. با پادرمیانى اعیان ثابته میان امر مطلق و عالم حس، پلى جهت پرکردن خلا و فاصله عجیب و غریب میان تعالى و بىنظیر بودن ذاتى امر مطلق کثرات و قابل رؤیت و درک بودن عالم حس برقرار مىشود.
بدان که اعیان ثابته چیزى نیستند جز تعین تجلیات اسمائى و احدیت. در این حضرت، تجلى به واسطه فیض اقدس صورت مىگیرد; و آنچه متجلى مىشود ذات [الهى] است، عارى از اسمائى که در غیبیت و بطون هویت الهى محصورند. موجودى که این تجلى براى او حاصل مىآید اولا اسماء محیطه [الهى] و ثانیا، در حضرت واحدیت و اعیان ثابته، تعینات تجلى، یا، به عبارت دیگر، اسماء [الهى]اند... تجلى (معطوف) به اسماء به واسطه خود ذات صورت مىگیرد، و حال آنکه اعیان [به نحو غیرمستقیم] از آن بهرهور مىشوند، به واسطه اتکائشان بر اسماء و تبعیتشان از آنها.
چون مساله جایگاه اعیان ثابته و این اعیان ثابته را اغلب متفکران مسلمان همان کلیات مىدانستند تاریخى طولانى در آثار فلسفى و کلامى اسلامى دارد، خمینى احساس کرد که ضرورى است تا موضع خویش را نسبتبه این موضوع مشخص نماید. وى نظرات آنان را که تلقىشان از اعیان ثابته نحوهاى خاص از وجودات است که عارض وجود ذهنى یا خارجى مىشوند، رد کرد. او قائل بود به اینکه این موضع، منطقا این پیشفرض را دارد که اعیان موجودهاى مستقل از وجود خدا وجود دارند و این قول، معادل تخطى از اصل توحید است. زیرا مگر خدا تنها موجودى نیست که واجد وجود حقیقى و ضرورىاى است که به مخلوقات عطا مىکند؟
خمینى نظریهاى را نیز که اعیان ثابته را معدوم مطلق تلقى مىکند، نپذیرفت. زیرا لازمه این نظریه آن بود که عالم ماده، از این حیث که عالم ماده است، وجود نداشته باشد و در واقع، هیچگاه موجود نشده باشد.
در ارتباط بسیار نزدیک با مفهوم اعیان ثابته چند مفهوم مهم دیگر توسط ابنعربى ارائه گردیده و به دست پیروانش بسط یافته است. خمینى نیز وامدار این مفاهیم ارائه شده مىباشد و در آثار عرفانى وى اغلب این مفاهیم ظاهر مىگردند. نقلقولهایى که شد بیانگر آن است که وى به طور مکرر و متوالى از نظریه شیخ اکبر در مورد سحضراتز الهیه استفاده نموده است. این حضرات مراتبى است که در آن، مراتب خداوند متعال یکى پس از دیگرى ظهور مىکند و بتدریج از کنه غیبالغیوب به عالم شهود ظاهر مىشود. خمینى نظام دوبعدى ابنعربى را قبول مىکند که طبق آن وحدت غیرقابل اکتناه اصلى امر مطلق در حضرت احدیت اولین گام را جهت تفرق و تعین خارجى برداشته و به قلمرو حضرت واحدیت نزول مىنماید و حضرت واحدیت، در واقع نیست مگر همان نخستین تکانه خلاقه که مستلزم ظهور کثرات تجسمیافته در اعیان و پدیدههاى جهان مرئى است. خمینى همچون ابنعربى معمولا این دو حضرت را با دو نحوه فیض الهى، یعنى به ترتیب فیض اقدس و فیض مقدس، مرتبط مىداند.
در دیدگاه خمینى، حضرت واحدیت و فیض مقدس، بزرگترین معماى هستىاند. زیرا در اینجاست که سبطونز و وحدانیت وجود مطلق، در رشتهاى از تجلیات بعدى، که در مراتب مختلف وجود خارجى تحقق مىیابند، شروع به تعین خارجى و کثرت یافتن مىکنند.
هرکسى که آشنا با نوشتههاى ابنعربى و پیروان او باشد پى مىبرد که تاثیر ابنعربى بر استدلال خمینى غیرقابل انکار است. قسمتهاى بسیارى از کتاب مصباح الهدایه و آثار بعدى خمینى، ظاهرا بازسازى اندکى از مضامین مطبوع طبع ابنعربى است. با خلاصه کردن و جمعکردن نظریه جهانشناختى خمینى ممکن است کسى بگوید که وى همچون بسیارى از اسلاف خود در مکتب شیخ اکبر جهان مادى را فرافکنى تصور خدا از خود و علم خدا به خود به خلا نخستین تصور مىکرده است که در پى آن، تحقق خارجى و تدریجى آنها در اعیان و پدیدههایى که انسانها در جهان پیرامون خود ادراک مىکنند حاصل مىآید.
خمینى درباره مبحث لوازم عملى دینى و نجات شناختى اصول مابعدالطبیعىاش همچنان به اندیشه ابنعربى وفادار است: بحث او درباره شئون و تکالیف انسانى، ریشه در آموزه انسان کامل ابنعربى دارد و همچنین در مفاهیم خلافت و ولایتى مربوط به آنند و در هر عصر و دورهاى به یک انسان کامل نسبت داده مىشوند. خمینى در مصباح الهدایه و شروح خود، در پرتو نظریه شیعى در مورد امامان، این مباحث را مطرح مىکند، و این کارى است که سابقهاش به دورانى مىرسد که در آن، تعالیم ابنعربى به صورتى گسترده در میان متفکران شیعه ایران رواج یافته بود یعنى از قرن چهاردهم به بعد.
لازمه این کار، اغلب این بود که انسان کامل شیخ اکبر با امام غایب شیعه [عج] یکى دانسته شود. علىالقاعده، امام غایب شیعیان به جاى سخاتم ولایت محمدیهز ابنعربى نشست، و سخاتم ولایت کلیهز که مقامى است که ابنعربى به عیسایى که در قرآن آمده است اختصاص مىدهد در محیط شیعى، همیشه به قهرمان شیعیان على بن [ابى] طالب نسبت داده شد.
در مصباح الهدایه و دیگر نوشتههاى عرفانى خمینى یک چنین گرایش شیعىاى قدرى ملایم، لکن یقینا قابل درک است. با وجود این، به نظر مىرسد که او میل نداشته است تا روى اختلافات عقیدتى شیعه و سنى انگشتبگذارد و در بافت نظریات کلى و مابعدالطبیعىاى که در آثار اولیه او مورد بحث است، این اختلافات از اهمیت چندانى برخوردار نیست. آنچه براى گفتار او اهمیت دارد، جایگاه انسان در طرح خداوند براى جهان خلقت و بخصوص جایگاه پیامبر یا ولى در میان بشریت است. با دنبالهروى دقیق نظریه انسان کامل به صورتى که توسط ابنعربى ارائه شد و توسط قونوى و اخلاف او به صورت نهایى خود رسید، خمینى به مفهوم آشناى سرنوشتبشر مىرسد که مارشال هاجسن، به حق، از آن به ساسطوره رجعت عالم اصغرز تعبیر نموده است. این اسطوره این امکان را میسر مىسازد که سیافتههاى راجع به ضمیر ناخودآگاه را کل جهان اطلاق کنیم و برعکس از آنچه مىتوان از جهان فهم کرد خود را ایضاح کنیمز. تعریف هاجسن کاملا مرتبط با اندیشه خمینى در مورد خلافت و ولایت است که متکى بر ترکیب لاینحلى از تجارب شخصى علىالادعا تفکر عینى و وجودشناختى مىباشد. این همان موضوع اصلى بحث در دو کتاب شرح دعاىسحر و مصباح الهدایه است. خمینى به طور یکنواخت در آثار عرفانى بعدى خویش، در مقام کوشش براى جادادن انسان کامل در متن روندهاى جهانى، به این موضوع رجوع مىکند، و این جادادن به نحوى شاخص به شیوه شیخ اکبر صورت مىگیرد.
هرچه تجلى حق در آیینه ذات خودش کاملتر باشد، با وضوح بیشترى به آنچه در جهان غیب پنهان و مختفى است دلالت دارد. این جهان، که شامل عقول محض و نفوس مدبره مىباشد که از ظلمت هیولى آزاد و از آلودگیهاى ماده بهدورند و با غبار تعین متعلق به ماهیت آمیخته نیستند، چیزى نیست جز کاملترین کلمات خدا. لکن با نایتبدین حقیقت که هر کدام از آن اعیان فقط بازتاب یکى از صفات اسماء بى شمار خداست، هریک از این کلمات به خودى خود ناتمام مىباشند... انسان کامل چون موجود جامع و آیینه کامل و تمامنمایى است که تمام اسماء و صفات الهى را نشان مىدهد، کاملترین کلمه الهى است. به علاوه، او کتاب خداست که حاوى کل کتابهاى الهى مىباشد. شعرى که به مولاى ما مولىالموحدین امیرالمؤمنین(ع) نسبت داده شده مشعر به این معناست که
ا تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوى العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذى باحرفه یظهر المضمر
تقریبا به یقین مىتوان گفت که تصویرى که امام خمینى از انسان کامل به عنوان کلمةالله ارائه مىکند تحت تاثیر و الهام نظرات ابنعربى است. انسان بىدرنگ به یاد این نظریه ابنعربى مىافتد که کلمات الهى در شخصیت انبیایى که در کتاب آسمانى مسلمین ذکر شدهاند تجسم و تمثل مىیابند.
این نظریه مضمون اصلى فصوص الحکم مىباشد; کتابى که امام مشتاقانه و با جدیت آن را مطالعه نموده و بدان تعلیقه نوشته و بدون هیچ تردیدى نقشى بارز در شکلگیرى معنوى و تحصیلات مابعدالطبیعى او داشته است. با این وصف، طرز تعبیر این مطلب لزوما به شیوه شیخ اکبر نیست.
منشا پارهاى از اصطلاحات، همچون سکلمات تامهز ممکن است در آثار ملاصدرا که یکى دیگر از منابع اصلى شکلگیرى نظرات خمینى استیافتشود. لکن این واقعیت در اصل این نتیجهگیرى کلى که خمینى تا حدود زیادى وامدار نظرات ابنعربى است، تغییرى ایجاد نمىکند. چراکه خود ملاصدرا در بسیارى از جنبهها شاگرد و مرید غیرمستقیم ابنعربى محسوب مىتواند شد.
موضوع انسان کامل، که خطوط اصلى آن در قطعهاى از کتاب شرح دعاى سحر نقل شد، در کتاب مصباح الهدایه بیشتر شکافته شده است. چراکه موضوع اصلى کتاب مصباح، انسان کامل است. در این رساله شئون مابعدالطبیعى و جهانى انسان کامل، مدام به ماموریت نجاتبخشى و آمرانهاى که به عهده وى مىباشد ارتباط داده شده است. این دو جهت (ماموریت نجاتبخشى و آمرانه در نقش انسان کامل به عنوان خلیفه یا نایب خداوند به ترکیب هماهنگى دست مىیابند. این خلیفه یا نایب مظهر و نماینده خدا در جهان خلقت مىباشد و هدایت و حفظ این عالم به او واگذار شده است. به اعتقاد خمینى، این خلافتبلازمان و مثالى الگویى است که تمامى ماموریتهاى فردى و ستاریخیز انبیا (و اولیا) بر آن مبتنى مىگردد.
بدان اى دوست روحانى که خدا توفیق کسب رضایتش را به تو عطا کند و تو و ما را از کسانى مقرر فرماید که اسماء و صفاتش را شهود مىکنند که این خلافت از بزرگترین شئون الهى و والاترین مقامات ربوبى است که خدا به کسى عطا مىفرماید. باب اصلى ظهور و وجود الهى و کلید اصلى [عالم] غیب و [عالم] شهود است. مقام تقرب [به خدا]ست که در آن کلیدهاى غیب، که جز او کسى از آنها باخبر نیست، قرار دارند.
به وسیله این کلیدها، اسماء الهى از پنهان بودن به آشکار شدن رسیدهاند: و صفات الهى از نهانگاه خود بیرون آمدهاند... این خلافت روح جانشینى محمد[ص]، پروردگار، ریشه آن، و خاستگاه آن است. ریشهاى است که از آن خلافت در همه عوالم موجود پدیدار شد. در آن واحد، هم خلافت، هم خلیفه، و هم کسى است که خلیفه را به خلافت عالم گماشته است... و این خلافت در حضرت اسم اعظم الهى تمام ظهور یافته است، و این اسم اعظم پروردگار حقیقت مطلقه محمدیه است و ریشه حقایق کلیه الهیه. بنابراین، این خلافت ریشه خود خلافت، و خلافت فقط ظهور [خارجى] آن است....
بنابراین، طبق دیدگاه خمینى هر نبوت خارجى و هر ولایت جزئى، مىتواند مصداقى از سخارجیتیافتنز و سعمومى شدنز همان مقام خلافت مثالى تلقى شود که اگر تجسم و ظهور پیدا نمىکرد همچنان در خفا مانده و مشهود نمىگشت.
در واقع، نبوت حقیقى و مطلق همان اظهار اسرارى است که در غیبالغیوب واقعند. این اظهار اسرار در مرتبه واحدیت و برحسب استعدادهاى موجود در مظهرها حاصل مىشود. خود این استعداد، به نوبه خود، مطابق با تعلیم حقیقى [الهى] و آشکارسازیهاى [ناشى] از ذات الهى تحقق مىیابد. پس، نبوت مقامى است که در آن خلافت و ولایت ظهور مىیابند و حال آنکه در عین حال، مقام بطون آنها نیز هست.
خمینى بخصوص مایل بود بر این حقیقت تاکید نماید که تعلیم و آشکارسازى، بسته به طبیعت ذاتى معطى’الیه، فرق مىکند. لکن از طرف دیگر، وى قائل به این است که از یک دیدگاه مشخص، تعلیم و انبا درواقع همان ظهور تدریجى ذات الهى است که از الگوى پنج مرحلهاى معهود پیروى مىکند. این الگو وقتى که در کشف و شهودهاى انسان انعکاس مىیابد نظم و ترتیب معکوسى مىیابد: طالب و سالک از مراحل پایینترى که با وجود مادى مخلوق متحد استشروع کرده، آنگاه بتدریجبه اسرار بالاترى از وجود که به خداى اکتناهناپذیر، از این حیث که اکتناهناپذیر است، تعلق دارد. بنابراین، پیشرفت احوال انسان به سوى ادراک خداوند به واسطه مطابقت میان انسان با تکیه بر ساختار نفس و فکر خود، به کلید حیاتى معماهاى جهان و خلقت پىمىبرد. زیرا انسان تصویر فشردهاى از جهان است که چیزى نیست جز حکمتخدا که به وجود خارجى فرافکنده شده است.
هستى همانا تدبیر و نقشه حکیمانه خداوند است که در جهان بیرونى رخ نموده است.
در بخش پایانى مصباح الهدایه خمینى مسیرى را ترسیم مىکند که انسانهایى که مىخواهند نقش جهانى مقدر خویش را ایفا کنند باید آن را بپیمایند. اگرچه این نیز یکى از مضامین شاخص مکتوبات شیخ اکبر است، خمینى در این مورد بخصوص از شاکله دوبعدى ابنعربى عدول کرده و آن را با شاکله مفصلترى که شامل چهار مرحله خودسازى انسان است جایگزین مىنماید. بهنظر مىرسد که خمینى از الگویى پیروى مىکند که ملاصدرا در الاسفار الاربعهاش پدید آورده است.
ابنعربى هدف عارف را همان سفانى از خود شدنز تلقى مىکرد که حد اعلاى آن درک کاملى از وحدانیتحق و رد هرگونه تصور سغیریتز است و این درک و بینش نتیجهاش این است که انسان کاملا از کثرات وجود ظواهر فاصله بگیرد و وقتى که سالک از عالم وحدت به عالم کثرت باز مىگردد از مقام فنا به مقام بقا رسیده است. از این سفر معنوى، عارف عالم تازه کسبشدهاى به ارمغان مىآورد که موظف است آن را به دیگران انتقال دهد.
به احتمال زیاد سفر پرمخاطره چهار مرحلهاى خمینى درواقع تفصیل بیشتر دیدگاه ابنعربى در مورد یک خودسازى و سرنوشت انسانى نمونه است. سفر مخاطرهآمیز عرفانىاى که توسط انسان کامل صورت مىگیرد اگر در پرتو اسطوره بازگشت انسان دیده شود، بازتاب شهود حقیقت مطلق است: یعنى تصویر انتزاعى و کمرنگى از خود خدا که به عدم فرافکنده شده است، در شکل رنگین و ملون وجود مادى به سوى خودش باز مىگردد.
بر همین قیاس، دیدگاه غیرعرفانى و در نتیجه نامنظم انسان در مورد تفرق و کثرت کلى، به محض اینکه وى به فهم عمیقترى از وضع خلاقانه و جامعیت مقام اطلاق الهى و وجود الهى نایل آید بتدریج نظامیافته و به سامان مىشود. شباهت میان مشاهدات خدا و انسان، لوازم درازآهنگ کلامى و فلسفى دارد که به خاطر پیچیدگىاش، نیازمند تحقیق و تتبع جداگانهاى است.
روش و طریقت امام خمینى
در مقام تلخیص احساس کلىاى که از شرح دعاى سحر و مصباح الهدایه [به خواننده] دست مىدهد، مىتوان گفت که این نوشتهها آثار مدافعهگرانهاىاند که به قلم یک مبتدى نوشته شدهاند و بنابراین، وضوح چندانى ندارند. این نوشتهها از قطعههایى شکسته بسته از دانش پیشینیان تالیف شده که همیشه به خوبى با یکدیگر چفت و بست نمىشوند و به همین جهت، این آثار ممکن استخواننده متبحر در عرفان را به یاد جزوههاى دانشجویى بیندازد، که مقدار زیادى از اطلاعات مهم و لیکن اغلب خوب هضم نشده را در برمىگیرد.
محتمل به نظر مىرسد که خمینى جوان، در آغاز، آن قدر مستغرق و مجذوب افکار علماى سلف گردیده که نتوانسته پرداخت و ترجمهاى منسجم و منطقى از آن افکار به دست دهد.
تعلیقات خمینى بر شرح قیصرى بر فصوص الحکم، که اندکى بعدتر نوشته شده نشاندهنده پختگى بیشتر و استقلال فزاینده تفکر نویسندهاند. رویکرد کلى او تحت تاثیر گونهاى شرحنویسى است که باعث مىشود شارح در تنگناى محدودیتهاى اساسى قرار گیرد، اگرچه به وى درجه خاصى از آزادگى بحث و استدلال مىدهد; برخلاف قیصرى که علاقهمندىاش به جنبههاى مابعدالطبیعى شاهکار ابنعربى او را برانگیخت تا از موضوع اصلى بحثخود گریزهاى فراوان بزند.
خمینى آگاهانه تعلیقههاى خود را محدود به موضوعاتى کرده است که در متن طرح شده است. تعلیقات وى مختصر و اکثرا مربوط به موضوع و راهنماى مفیدى براى خواننده است. بهنظر مىرسد که وى با اصطلاحات بغرنج و مرموزى که توسط پیروان مکتب وجودى که قیصرى نماینده شاخص آن مىباشد ساخته و پرداخته شده، کاملا آشناست. او در بسیارى از موارد تفسیرهاى قیصرى را تصحیح کرده است. منابع و مستنداتى که در تعلیقات خمینى بر شرح فصوص نقل شده کمابیش شبیه همانهایى است که در متن مصباح الهدایه آورده شدهاند. منابع اصلى وى یا آثار ابنعربى (همچون کتاب انشاء الدوائر) و یا آثار مکتوب پیروان ابنعربى مىباشد.
آیتالله آینده همچنین تعدادى حدیث و روایتشیعى را که منسوب به على[ع] مىباشد نقل نموده است. جالب استبدانیم که در آثار نویسندگان سنى مذهب، همین اخبار و روایات معمولا به بزرگان تسنن، یعنى خلیفه اول، ابوبکر که منفور عموم شیعیان است; چراکه او را غاصب مقام رهبرى جامعه اسلامى، که به اعتقاد آنان حق على[ع] بوده است، مىدانند نسبت داده مىشود.
از جنبههاى دیگر مىتوان گفت که اثر وى [تعلیقه بر شرح فصوص] درواقع همان شرح و بسط نظرات کلیدىاى که نخستینبار در مصباح الهدایه ارائه گردیده، مىباشد. سخن یکبار دیگر بر روى جریان ظهور جهان مادى از عالم الوهیت متعالى تمرکز مىیابد; یعنى همان ساندیشهاى که به خود مىاندیشدز و خودش را با یک رشته ظهوراتى که در سطوح مختلف رخ مىدهد تفرق و تمایز مىبخشد. طرح الهى در ارتباط با عالم خلقت کمال خودش را در شخصیت انسان کامل مىیابد و این انسان کامل، چون در وجود خود، هم واجد صفات خداست و هم واجد مشخصات جهان مخلوق، به مقامى مىرسد که نیابت و خلافت الهى را به عهده مىگیرد و به عنوان بنده واقعى خدا صفات حق را به کاملترین نحو ظاهر مىسازد و به هر صاحب حقى حقش را اعطا مىنماید. به یک معنا، این انسان کامل حاکم جهان مىشود و مجراى اراده الهى است. انسان کامل تنها مخلوقى در جهان است که به وى مشاهده تعالى ذاتى خود و حضور حلولى او در تمامى وقایع و اشیاء عالم مادى اعطا شده است.
خمینى مىگوید: ارتباط انسان با جهان همچون ارتباط روح با بدن است. او به وجود واقعى دستیافته و، چون از وجود مخلوق دستبرداشته است، جسم او همان جسم کلى شده است; نفس او همان نفس کلى شده است و روح او همان روح کلى شده است.
اینها مطالب متنوعى است که مبتنى بر درونمایههاى اصلىاى است که ابنعربى پدید آورده و پیروانش بهطور مفصل شرح و بسط دادهاند. هرکس که در رسالههاى عرفانى خمینى، به دنبال یافتن ابتکارات نظرى جسورانه یا شاید ساخگر نبوغز باشد، به احتمال زیاد با ناکامى مواجه خواهد شد; در آثار خمینى چنین چیزهایى به چشم نمىخورد. در عوض، خواننده به تعمقى دقیق و، چنانکه باید و شاید، احترامآمیز در باب سنت دیرپاى عرفان اسلامى، البته توام با اندکى اختلافنظر در مسائل کماهمیتتر، برمىخورد. احتمال دارد که شخص شگفتزده شود از اینکه مىبیند این سنت که استغناى به ذات، سفتى و سختى، و تغییرناپذیرى ظاهرى شدیدى دارد، انعطافپذیرى و بىتفاوتى حیرتانگیزى در برابر عوامل خارجى از خود نشان مىدهد; خواه این عوامل خارجى دستاوردهاى تحقیقى و علمى مهیجباشند و خواه تغییرات عمیق در حیات اجتماعى و سیاسى جوامع مسلمان در طى قرنهاى اخیر.
از دیدگاه بخصوصى مىتوان گفت که آثار عرفانى خمینى وابسته به زمان و عصر خاصى نیست. چراکه گویى این آثار مربوط به سه، چهار یا پنج قرن پیش مىباشد. یک خواننده غیرمسلمان کاملا ممکن است دستخوش این احساس شود که حداقل از دوران میرداماد و ملاصدرا و چهبسا خیلى پیشتر از آن، روشهاى استدلال و همچنین علایق و موضوعات مورد علاقه و مطلوب نویسندگان پیرو مکتب وجودى دستخوش هیچگونه تغییر و تحول اساسى و یا حتى اصلاحات جزئى نشده است.
اما این نظر، دریافتى یکطرفه از اوضاع و احوال است که تحت تاثیر برداشتهایى ذاتا اروپامحورانه از اصالت و ابتکار و نیز دگرگونى قرار دارد.
علىرغم ثبات و پابرجایى ادعایى سنتى که خمینى سعى کرده است تا در آثار اولیهاش رونق تازهاى بدان بخشد، این ثبات و پابرجایى در یک تحقیق و تتبع دقیقتر، کمتر نمایان مىشود. درواقع کسى که مستغرق در مطالعه مکتوبات عرفانى و حکمى گردد، همیشه قادر خواهد بود که تفاوتهاى ظریف و لطیف، هرچند بىنهایت معنادارى را در شرح و تفسیرهاى نویسندگانى که خودشان را ملتزم به مکتب فکرى ابنعربى مىدانند تشخیص دهد. هر کدام از این نویسندهها کار خود را با حکمت متراکم اسلاف خود آغاز مىکند و جرح و تعدیلهایى تقریبا نامحسوس در کار مىآورد که براى اهل فن کاملا بدیهى و واضح است، ولى خواننده غیرآشنا با اختلافات و تفاوتهاى جزئى در آراء و مصطلحات اهل فن ممکن استبدانها تفطن نیابد. لکن در مجموع، مباحثات و استدلالهاى معتقدان به تعالیم شیخ اکبر، در محدوده نامرئىاى که توسط مؤسس این سنت ایجاد شده، جریان مىیابد. در داخل همین محدوده است که نویسندگان وجودى آزادند که ابتکار و خلاقیت و مهارتهاى بحثى و استدلالى خویش را به کار اندازند. و بدین ترتیب، علاقه شدیدى نسبتبه هرگونه تفاوت جزئى جدید در نحوه استدلال، هرگونه ظرافت و لطافت اصطلاحى، و نیز اهمیت عظیمى که ایشان براى دقیقترین جزئیات متون معتبر بازمانده قائلند، پدید آمد.
با گذشت زمان، سنت موضوعات و مطالب زیادى را جذب کرد که گرچه از منابع مختلفى اخذ شده بودند، لکن در درازمدت با جهاننگرى عرفانى ابنعربى سازگار از آب درآمدند.
جاى تعجب نیست که ابنعربى، این سپدر مؤسسز، در نظر شارحان و مفسران آثارش بالاترین مرجع اتکا و اعتماد به هنگام بروز مخالفت میان آنان و همگنانشان و یا پیشکسوتانشان درباره یک مساله دشوار مابعدالطبیعى یا کلامى تلقى مىشد. این دقیقا همان چیزى است که خمینى نیز هنگام مخالفتبا توضیحات قیصرى در مورد مطالب ابنعربى انجام مىداد; با این وصف، بندرت اتفاق مىافتد که شهامتبه زیر سؤال بردن گفتههاى ابنعربى را داشته باشد و بدین ترتیب استقلال راى قابلملاحظهاى از خود نشان دهد. اما در اکثر موارد، ابنعربى همچون همسر قیصر (امپراتور روم) مبرا از هرگونه ظن و بدگمانى است.
در خاتمه ناچاریم این سؤال اجتنابناپذیر را طرح کنیم که چگونه ممکن است علاقهمندى خمینى به عرفان اسلامى، بر روى مواضع سیاسى او به عنوان رهبر انقلاب ایران تاثیر گذاشته باشد. در پاسخ بایستى به مراحل متوالى دوران حیات وى مرورى کنیم. با گذشت زمان، چیزى از علاقه وى به فلسفه عرفانى و عرفان کاسته نگردید. هنگامى که هنوز در قم بود، فلسفه عرفانى را به جمع مخصوصى از دوستان و شاگردان تدریس مىکرد. در میان این جمع، آیتاللهها و رهبران اسلامى آینده، همچون مرتضى مطهرى و حسینعلى منتظرى که نقش فعالى در براندازى شاه و تاسیس حکومت اسلامى در ایران داشتند، قرار گرفته بودند. خمینى علىرغم مخالفتهایى که از جانب بسیارى از علماى برجسته شیعى همچون آیتالله حسین بروجردى، بزرگترین مرجع تقلید شیعى از سال 1946 تا 1961، با تدریس مطالب عرفانى ابراز مىشد، حوزه درسىاش را تعطیل نکرد. طرفه اینکه کمى بعد از رحلتبروجردى، بنابر دلایل نامعلومى حوزه درس عرفان خود را لغو کرد. وى از اوایل دهه 1960 به این طرف، ظاهرا بیش از آن مجذوب فعالیتهاى سیاسى گردید که بتواند به گرایشهاى فلسفى خودش توجه کند. با این همه، گهگاه طنین عرفان و حکمت در سخنرانیهایى که براى عموم در باب اخلاق اسلامى و تفسیر آیات قرآنى ایراد مىکرد، همچنان به گوش مىرسید. باقىمانده حیات وى وقف مبارزه علیه رژیم سکولار شاه و تدوین مبانى اعتقادى انقلاب اسلامى گردید. سهم عمده او در نظریه سیاسى، مفهوم سولایت فقیهز است که نقش مهمى در به قدرت رسیدن بعدى وى ایفا نمود جنبه سیاسى میراث خمینى دیگر ابعاد علىالادعا سکمتر مهم و کمتر مربوطز را، از جمله مقام و رتبه او به مثابه استاد عرفان را، تحتالشعاع قرار داده است. با این همه، همانگونه که گفته شد، هرگز به نظر نمىرسد که خمینى پایبندهاى معنوى و فکرى اولیهاش را از دست داده باشد. مثلا در سخنرانیهاى عمومىاى که در اواخر سال 1972 خطاب به عدهاى از طلاب دینى ایراد کرد، مرتب به معلومات خویش در باب فلسفه باطنى اسلامى رجوع مىکرد و تاکید مىورزید که عالیتسیاسى بایستى همیشه، با تهذیب اخلاقى و سیر و سلوک معنوى همراه باشد، تا از دیدگاه اسلام ارزشمند و مؤثر واقع شود. طلاب براى رسیدن به این هدف، بایستى آثار متفکران و فیلسوفان عارف مسلمان را فراگیرند. در دیدگاه وى این آثار بینش عمیقترى به امور جهان، نسبتبه وضع واقعى ارائه مىکند و ارزشهاى واقعىاى را ملکه ذهن مىکند که طلاب اگر مىخواهند زندگىشان را وقف حصول کمال معنوى و کسب نظم اجتماعى کنند باید آنها را در خودشان جایگزین نمایند.
وى در سخنرانىاى که در مورد اسماءالله داشت و به نظر مىرسد که روایتى ساده شده از غور و بررسیهاى پیچیدهترى است که در رسالات و شروح عرفانى وى یافت مىگردد، خودش را به عنوان مدافع نیرومند عرفان و شهود مستقیم حقایقى که فقط معدودى از برگزیدگان از آن مىتوانند برخوردار باشند اما از چشم نامحرمان و اغیار مخفى است، معرفى نمود. این عرفان و شهود مستقیم، ابزارهاى معرفتبخشىاند که به مراتب بر تمام علوم عقلى فضیلت و برترى دارند; چراکه نتیجه حاصل از این قبیل علوم عقلى، تنها ارائه تصویرى تقریبى و غیردقیق از حق است. آنان که بدون دلیل، منکر کشف و شهود اولیا و عرفا مىباشند، فاقد صفت انسانیت هستند. در عین حال، آشنایى با علوم عقلى و منطقى نیز ضرورى است; از این حیث که کمک مىکند تا از اوهام و خیالات و گمراهى و ضلالتى که مىتواند نتیجه بعضى تخیلات و تصورات غیرواقعى عرفانى اشخاص اشراق نیافته باشد، اجتناب ورزیم.
هنگامى که خمینى در اوج قدرت سیاسىاش بود اجازه داد که آثار عرفانى اولیهاش را منتشر نمایند و این اجازه هم مىتواند گواه بر این حقیقتباشد که وى تمایل و رغبتى را که در سالیان نخستین عمرش نسبتبه عرفان در دل پرورانده بود از دست نداده بود. نامه سرگشاده وى خطاب به رئیسجمهورى شوروى [سابق]، میخائیل گورباچف، نمونه بارز دیگرى از این امر است که وى چگونه از تخصص خود در فلسفه باطنى استفاده مىکرد. وى با ستایش از اقدام متهورانه رهبر سابق شوروى در انهدام رژیم سرکوبگر کمونیستى، به وى پیشنهاد مىکند که خلا عقیدتى و فرهنگى حاصل از سقوط مارکسیسم را با تعالیم فلسفى و ارزشهاى اخلاقى جاودانهاى که توسط اندیشمندان مسلمان قرون وسطى ساخته و پرداخته شده، پرنماید. خمینى از ابنعربى و چندتن دیگر از پیروانش بخصوص نام برد. وى دانشمندان شوروى را به قم دعوت نمود تا از سرچشمه حکمتبهره برگیرند و علمى کسب کنند که براى بناى یک جامعه جدید مبتنى بر حقیقت و عدالت، ضرورى است.
این رویداد یک نمونه روشنکننده این نکته است که خمینى چگونه تلاش کرده تا دانش وسیع عرفانى خود را در مسیر اهداف تبلیغاتى به کار گیرد.
متاسفانه این نامه آنچنان که شاید و باید ما را بدین نکته رهنمون نمىگردد که اشتغال و شیفتگى خمینى به فلسفه عرفانى، چگونه نظرات و برنامههاى سیاسى وى را شکل داده است. همچنین این نامه نمىتواند به ما کمک کند تا استنباط نماییم که چگونه تعالیم عرفانى وى تلقى و برداشت او را از نقشى که مىبایست در ایجاد وقایعى داشته باشد که منجر به تغییرات شگرفى در توسعه و پیشرفت فرهنگى و سیاسى ایران گردید، تحت تاثیر خود قرار داده است.
ممکن است او خودش را انسان کامل عصر خویش تلقى مىکرده که چنین مقدر گردیده تا جهان اسلام را، که مستغرق در تباهى و فسادى گشته بود که ابرقدرتهاى ملحد پدید آورده بودند، نجات دهد.
به علاوه، وى ممکن است اصلاحات سیاسىاش را در متن نظریات جهانشناختى و مابعدالطبیعىاى که بدانها اشارت گردید مىدیده و خودش را به عنوان حاکم مؤید من عندالله و تجسم انسان کامل عصر خویش مىدانسته است.
دانشمندان باید این مسائل را بررسى کنند; گرچه ممکن استبه نتایج رضایتبخشى دست نیابند. چراکه این رابطه شخصىتر و دقیقتر و لطیفتر از آن است که تسلیم حتى شایستهترین و کارآمدترین تجزیه و تحلیلهاى عالمانه شود.
خاتمه
در این تحقیق که نسبتبه نظرات خمینى درباره فلسفه عرفانى صورت پذیرفت، در باب موارد تشابه فراوان این نظرات با اندیشههاى صوفیانهاى که مقدم بر ابنعربى مىباشند، کندوکاوى صورت نگرفته است. این اندیشههاى پیشین و متقدم بدون شک، تاثیر عمیقى بر ابنعربى و، از طریق او، بر دیدگاه خمینى بر جاى گذارده است. اینکه تمام موضوعات و مطالبى را که شیخ اکبر مطرح نموده و مورد استفاده خمینى واقع شده به قصد یافتن مبدا و منشاشان پیگیرى تاریخى نماییم، درواقع کارى بسیار سخت و طاقتفرساست; ضمن اینکه لزوما ارزشى هم نخواهد داشت. چراکه سنت صوفیانه قرون وسطى در تعالیم ترکیبى و تلفیقى شیخ اکبر، شکل نهایى خود را پیدا مىکند و در حقیقت، این اصطلاحات، الگوهاى فکرى و اندیشههاى الهیاتى ابنعربى بود که نقطه شروعى براى عقاید و تعالیم اکثر عارفان مسلمان و نه فقط پیروان او گردید.
این تجزیه و تحلیل، دستکم نشاندهنده این مطلب است که این تعالیم، اصطلاحات، الگوها و الهیات بود که نقش مهم و قاطعى در شکلدهى نظرات عرفانى خمینى داشته است.
پىنوشت:
1. مقدمه این مقاله توسط استاد مصطفى ملکیان ترجمه گردیده و ترجمه جناب آقاى امجد نیز به دقت توسط ایشان با متن اصلى مقابله گردید. بدین وسیله از استاد ملکیان نهایتسپاسگزارى را داریم. نقدونظر
شایان ذکر است که مقاله، حاوى پىنوشتهاى مفصل نویسنده نیز هست که تعدادشان به 83 مورد مىرسد; ولى به دلیل کمبود جا حذف شدهاند. این پىنوشتها در بایگانى فصلنامه موجود است.
سه مقالهاى که از پى هم مى آیند، دیدگاههاى سه نویسنده خارجى را درباره امامخمینى بازتاب مى دهند و بخشى از ویژه نامه عرفانى و حکمى امام را مى سازند. این مقالات از آن رو انتخاب شده اند که تحلیلهایى خاص را به دست مى دهند که تاکنون در ایران، بررسى جامعى درباره آنها صورت نگرفته است. امیدواریم که این مقالات، فارغ از هرگونه ارزشداورى احتمالى، بتوانند بستر مناسبى براى پژوهش در ابعاد ناشناخته اندیشه امامخمینى فراهم آورند. نقد و نظر
مقدمه
در سال 1968 پنجسال پس از اخراج آیتالله روحالله خمینى از ایران ساواک، پلیس امنیتى شاه، به خانه او در قم یورش برد و اوراق و نوشتههاى وى، از جمله شروح و تفاسیرى را که در دهه 1930 در باب عرفان نوشته بود، ضبط و توقیف کرد. پانزده سال بعد، در سال 1983، پارهاى از آثار مفقود خمینى را یکى از طلاب در همدان پیدا کرد. او، که نامش هرگز در گزارشهاى بعدى این واقعه ذکر نمىشود، دو کتاب از فروشندهاى دورهگرد خرید که، چون نتوانسته بود در بازار شهر خریدارى بیابد، به یکى از مدارس دینى آمده بود تا آنها را به مبلغ پنجاه تومان بفروشد.
یکى از این دو کتاب، چاپ سنگىاى از شرح شرفالدین محمود قیصرى (متوفاى 751/1350) بر فصوص الحکم ابنعربى بود که در قرن نوزدهم در مصر انتشار یافته بود; و خود این قیصرى، هم متفکر عرفانى استثنایى و هم از شارحان پرآوازه مکتب ابنعربى است. در حواشى کتاب، این طلبه تعلیقات دستنوشته بسیارى دید که، بر طبق سنت دیرپاى دستنویسى مسلمانان، در عین حال، هم شرحالشرحى بود بر متن اصلى فصوصالحکم و هم شرحى بر کتاب قیصرى. طلبه مذکور، با کمال تعجب، پى برد که تعلیقات حاشیه، که به زبان عربى نوشته شده بود، امضاى سالسید روحالله خمینیز را در پاى خود داشت. او، که آنچه را دیده بود باور نمىکرد، کتابها را به سرعت نزد آیتالله حسیننورى، امامجمعه همدان برد، و او بىدرنگ خط [امام] خمینى را در حواشى تشخیص داد. و اما کتاب دیگر، معلوم شد که رسالهاى همراه با شرح و تفسیر است در باب کلام شیعى، که پسر ارشد خمینى، مصطفى، بر آن تعلیقاتى نوشته بود. چندین محقق مسلمان، یا براى اثبات وفاداریشان به رهبر ملت و یا براى نشان دادن چیزى که مىتوانست نشانه تحسین صادقانه دستاوردهاى فکرى او نیز باشد، به سرعت دستبه کار انتشار این آثار بهتازگى کشف شده گشتند. این محققان آثار مذکور را متعلق به موضوعات و مطالب عرفانى قلمداد کردند و این لفظ سعرفانز واژهاى است که در بافت فرهنگ اسلامى ایران براى توصیف آمیزهاى از فلسفه، الهیات نظرى و تفکر عرفانى، که در اواخر قرون وسطى ظهور کرد و تا امروز باقى مانده است، به کار مىرود.
ظاهرا متن شرحالشرح خمینى، به خودى خود، به چشم گردآورنده و ویراستار به اندازه کافى با ابهت جلوه نکرد. چراکه وى تصمیم گرفت که آن را با شرحالشرح دیگرى که خمینى در حواشى مصباح الانس نوشته بود تکمیل کند، و این مصباح الانس شرحى است که محمد بن حمزه فنارى (متوفاى 834/1431)، عالم مشهور عثمانى، بر مفتاح الغیب صدرالدین قونى (متوفاى 673/74-1273) نگاشته است. این دو شرحالشرح کاملا باهم سازگارند و تصورى از دیدگاه عرفانى و فلسفى احتمالا بزرگترین، یا دستکم بانفوذترین، رهبر سیاسى مسلمان در قرن بیستم به ما مىدهند.
با توجه به جایگاه نویسنده، گردآورنده و ویراستار جرات نکرد که این شروح را بدون کسب اجازه از خمینى، منتشر کند و، به همین جهت، پیشنویس دستنوشتهاى را که به خوبى استنساخ شده بود براى خمینى فرستاد تا وى تصحیح و تایید کند. خمینى، پس از اعمال چند تغییر جزئى مربوط به سبک نوشته، اجازه انتشار آن را داد. گردآورندگان و ویراستاران، براى اینکه از زیربار مشکلات پرشمار ویرایش انتقادى متون حجیمى که خمینى جوان بر آنها شرح نوشته بود شانه خالى کنند، ترجیح دادند که فقط شروح و اشارات نسبتا ناهمخوان وى را چاپ کنند، و براى اینکه به مطالب او حداقل وحدت و انسجام را داده باشند، از چاپهاى سنگى متون اصلى، آن قطعاتى را که وى بر آنها شرح نوشته بود حفظ کردند. با این همه، کوشش در جهت فهم استدلالهاى پیچیده نویسنده، بدون رجوع به متون اصلىاى که آن استدلالها بر آنها توقف دارند، کار نسبتا نومیدکنندهاى است. بنابراین، براى فهم و ارزیابى درست موضع خمینى در قبال قیصرى و فنارى و کل فلسفه عرفان، متون این دو متفکر لازمند.
از همین آغاز، باید تاکید کرد که علاقه خمینى به فلسفه عرفانى اسلامى در مراحل اولیه دوران تحصیلش، نه چیزى بدیع است و نه امرى احساسى. با اینکه منابع مربوط در دسترسند، پیش از این، هیچ محققى به تحلیل منظم نظرات عرفانى و مابعدالطبیعى خمینى نپرداخته است. آنچه در پى مىآید کوششى است در جهت اداى حق این جنبه از میراث خمینى که، هرچند به اندازه دستاوردهاى سیاسىاش چشمگیر نیست، درخور مداقهاى جدى است.
خاستگاه و تحصیلات
[امام]خمینى در 24 سپتامبر 1902 در شهر خمین، که شهرى کوچک در جنوب غربى تهران است، در میان خاندانى روحانى که مدعى بودند که از سلاله پیامبر(ص)ند، برآمد. علوم دینى را با برادر بزرگتر خود، آیتالله مرتضى پسندیده، شروع به فراگیرى نمود و از تعلیم و تربیت دینى استوارى برخوردار گردید; در سنین نوزده سالگى خمینى به شهر اراک، که در نزدیکى خمین بود، عزیمت کرد و در آنجا در حوزه درس عبدالکریم حائرى (متوفاى 1355ه ق./ 1937م.)، که یکى از علماى بزرگ شیعى بود، شرکت نمود. وقتى که حائرى در سال 1921 به قم دعوت شد، خمینى جوان نیز به دنبال وى رهسپار قم گردید و به زودى با میرزا محمدعلى شاهآبادى (1292 1369 /1875-1950)، جامع معقول و منقول، آشنا شد.
این استاد، به همراه متفکر دینى تا حدى جنجالبرانگیزى همچون میرزا علىاکبر حکیم [شاگرد مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى (1878/1295)] (1925/1344) و احتمالا چندتن دیگر از علما، خط سیر مطالعات عرفانى او را مشخص نمودند; این اساتید و مشایخ ایشان، آیتالله آینده را به سنت دیرپاى تعلیم و تربیت اسلام ایرانى پیوند دادند. این سنت گرایشهاى عرفانى و حکمىاى را باهم تلفیق مىکرد که سابقهشان به تعالیم شخصیتهاى مؤثرى در تاریخ فکرى شیعه، مانند میرداماد (متوفاى 1040/1630) و ملاصدرا (متوفاى 1050/1640) مىرسد. این دو تن نیز از سلف عظام، همچون حیدر آملى (متوفاى حدود 787/1385)، ابنعربى و یحیى سهروردى (سهروردى مقتول) (کشته شده به سال 587/1191) الهام گرفتهاند.
با این مقدمات، کاملا طبیعى به نظر مىرسد که کتاب الاسفار صدرا اولین اثر عرفانىاى بوده است که امام خمینى زیر نظر شاهآبادى فراگرفته است. ملاصدرا در این اثر، سیر و سلوک معنوىاى را که سالک طریق عرفان دارد تشریح کرده است. و بر وظایف عارف در قبال جماعت اهل ایمان، که ناشى از سیر و سلوک ظاهرا فردگرایانه اوست، تاکید ورزیده است. صدرا این سیرو سلوک معنوى را به چهار مرحله تقسیم کرده، که از سویى، مطابق با مرتبه توفیق معنوى سالکند و، از سوى دیگر، مطابق با شان او به عنوان پیامآور الهى.
سفر اول سیر من النفس والخلق الى الحق، سفر دوم من الحق الى الحق و تردد و آمد و شد میان ذات و صفات الهى، سفر سوم من الحق الى الخلق والنفس، و سفر چهارم من الخلق الى الخلق است که در آن، سالک موهبت جدیدى از سنخ امور معنوى و اخلاقى به جامعه خود ارزانى مىدارد.
این الگو از سرنوشت انسان که مورد توصیف ملاصدرا و مورد قبول [امام] خمینى قرار گرفت، سابقهاش به آموزههاى تصوف متقدم بازمىگردد. مثلا توصیف ملاصدرا از اسفار چهارگانه، یادآور نظرات ابنعربى در مورد انسان کامل است، از این حیث که بر نقش انسان کامل به عنوان رهبر دینى جماعت اهل ایمان تاکید خاص دارد نقشى که بعضى از محققان غربى خواستهاند بىاهمیت جلوهاش دهند، و در عوض، تمام توجه خود را به نقش انسان کامل در نیروى جهانى بسیار مهمى که حلقه اتصال مبدا و معاد است، معطوف کردهاند.
متن درسى بعدى خمینى در مورد عرفان، شرح فصوص الحکم قیصرى است. این اثر همراه با شرح فصوص الحکم عبدالرزاق کاشانى (استاد قیصرى) ظاهرا از معروفترین و مؤثرترین شروحى مىباشد که بر شاهکار ابنعربى نوشته شده است. لیکن شرح قیصرى آثار عمیق و دیرپایى در شکلگیرى نظرات خمینى، عموما، و آراء مابعدالطبیعى وى، خصوصا، داشته است. او در آثار عرفانى خویش از این شرح استفادههاى زیادى کرده است.
بعد از مطالعه شرح قیصرى، خمینى توجه خویش را به سرچشمه و منبع اصلى سنت تفسیر عقلى و استدلالى میراث ابنعربى، که به صورت چکیده در آثار قونوى دیده مىشود، معطوف نمود. قونوى مرید و شاگرد مستقیم ابنعربى است. اولین برخورد خمینى با تعالیم قونوى به احتمال قوى از طریق شرح فنارى بر مفتاح الغیب قونوى بوده است. فنارى سالیان متمادى قاضىالقضات بورسا بوده است.
فنارى ادعا کرده که اجازه تدریس مفتاح الغیب را از پدرش دریافت نموده است. و ظاهرا پدر فنارى یکى از شاگردان قونوى بوده است. متن مفتاح الغیب همراه با شرح و تفسیر فنارى، در برنامه درسى سنتى مدارس ایران بعد از فصوص الحکم ابنعربى و اسفار ملاصدرا تدریس مىشده و عالىترین اثر در مابعدالطبیعه به شمار مىآمده است .
تحصیلات خمینى در قم زیر نظر شاهآبادى، حداقل شش سال (یعنى تا زمانى که آن مدرس عرفان به تهران عزیمت نمود) به طول انجامید. خمینى که کمابیش به حال خود وانهاده شده بود، به مطالعه آثار فلاسفه و عارفان مسلمان قرون وسطى ادامه داد. محتمل به نظر مىرسد که وى بعضى از ریاضتهاى عملى مراحل اولیه طریقه تصوف، همچون اعراض از لذات و تمنیات دنیوى، زهدورزى و قناعت، دقت و وسواس در تشخیص حلال و حرام، را به کار مىبسته است. تذکرهنویسان در شرح اوصاف و احوال خمینى بدین نکته اشاره دارند که سادهزیستى و ریاضتکشى وى، که در زمان تحصیل او در قم کسب شده بود، همچنان تا روزگارى که به زعامت و رهبرى ایران رسید ادامه داشت و هیچگونه تغییرى نیافت.
مراحل ارتقا و رشد معنوى و فکرى خمینى، همچنین کتابهاى درسى او عمیقا سنتى است. وى از راه و روش بسیارى از متفکران دینى سلف خود متابعت مىکرد. این راه و روشها در کتابهاى تراجم و شرححال علماى قرون وسطى ذکر شده است. از آموختن رسمى و مرسوم فقه و کلام شروع نموده، آنگاه به ریاضت و تهذیب مىپرداختند و این تهذیب و ریاضت معمولا سالک طریق را به سنورانیتزى الهى و شهود بىواسطه حقایق جهان و حضرت حق رهنمون مىگشت. مشابه این تکامل و ترقى معنوى و فکرى احتمالا از زندگىنامه خودنوشت متکلم بزرگ اهلتسنن، محمد غزالى (متوفاى 505/1111) و همچنین از شرح احوال حیدر آملى و ملاصدرا، دو نماینده عمده طریقت عرفانى شیعه، استنباط مىگردد.
آثار و تاثیرپذیریها
نتیجه مطالعات فلسفى و ریاضتهاى معنوى خمینى در قم، به صورت اختصارى و موجز در کتاب شرح دعاء السحر به سال 1928 و همچنین در اولین رساله مستقل عرفانى او مصباح الهدایة الى الخلافة والولایة که یک سال بعد از کتاب پیشین نوشته شده، بیان شده است. کتاب مصباحالهدایة حاوى شرحى نسبتا منسجم از نظرات خمینى در مورد فلسفه و عرفان اسلامى است که نیازمند بررسى دقیقترى است.
مصباح الهدایة خمینى در بعضى از موارد، با بسیارى از مکتوبات اولیه، ولى ناپخته دیگران ویژگیهاى مشترک دارد، که عبارتند از: ضعف تالیف، که در مورد خمینى همان ناهمخوانى اجزاء گفتار است، تکرار غیرلازم قضایاى نسبتا پیش پاافتاده مابعدالطبیعى، و فقدان یک رویکرد بهوضوح مشخص شده.
احساس ناپختگى مصباح الهدایة با ارجاعات دائم به متفکران مسلمانى (که آثارشان شیوه استدلال و طرز تلقى کلى خمینى را نسبتبه دین جهت دادهاند) تقویت مىشود. اما همین مختصات، وظیفه تجزیه و تحلیل اولین سهم مستقل خمینى در نتباطنى ایرانى را تسهیل مىکند. مثلا حتى با مرورى گذرا به نقلقولهایى که وى در کتابش ذکر کرده است، مىتوان دریافت که وى وامدار منظومه فکرى ابنعربى است.
خمینى بیشتر شیفته تفاسیر و شروح عقلى و استدلالى تعالیم ابنعربى که به ابتکار قونوى صورت گرفته، مىباشد. این شروح از قرن چهاردهم به این طرف، مورد تایید متفکران شیعى داراى نظریات عرفانى قرار گرفته است. خمینى سواى مشایخ و اساتید مستقیم خود، یعنى شاهآبادى و سعید قمى، که هر دوى ایشان از پیروان سنت وجودى واحدى مىباشند، تمایل خاصى نسبتبه فصوص الحکم و الفتوحات المکیة ابنعربى، مفتاح الغیب قونوى، شرح فصوص الحکم قیصرى و شرح قصیدة ابنالفارض از کاشانى و اصطلاحات الصوفیه ابراز مىدارد. وى همچنین مکرر، به الاسفار الاربعه ملاصدرا ارجاع مىدهد. حتى بدون این نقلقولهاى علنى، اتکاى خمینى به این متفکران را مىتوان از ویژگیهاى سبکشناختى و اصطلاحات متن مصباحالهدایة که ویژگیها و اصطلاحاتى خاص مکتوبات مکتب ابنعربى است، استنتاج کرد.
در عین حال، خمینى به مناسبتهایى، اسامى بعضى از متصوفان را که خارج از نتشیخ اکبر (محیىالدین) مىباشند نیز ذکر کرده است. مثلا سواى سهروردى مقتول، که به صورتى گذرا و بدون ارجاع به هیچ یک از آثارش مورد نقلقول واقع مىشود، خمینى دو شعر عرفانى، یکى از [خواجه] عبدالله انصارى (متوفاى 481/1089) صوفى حنبلى مشهور هرات و دیگرى از [ملاى] رومى نقل مىکند. ابیات مزبور به زبان فارسى نقلقول شده است. این روش را خمینى در آثار بعدى عرفانىاش نیز به کار گرفته است. وى ظاهرا براى زبان فارسى در انتقال ظرایف و دقایق تجارب عرفانى مزیت و رجحان قائل است; حال آنکه نظرپردازیهاى مابعدالطبیعى و بیانات علمى او همواره در قالب اصطلاحات و تعابیر کلامى و عرفانى عربى بیان شده است و این روشى است که در میان نسلهاى زیادى از اسلاف و پیشینیان وى از مقبولیتبرخوردار بوده است.
جالب استبدانیم که عنوان اولین رساله عرفانى خمینى مطابق استبا عنوان کتاب راهنماى مشهور صوفیه که توسط عزالدین محمود کاشانى (متوفاى 735 / 35-1334) نگاشته شده و اقتباسى است از عوارف المعارف که به زبان عربى، توسط شهابالدین عمر السهروردى (متوفاى 1234/632) یک قرن پیشتر از زمان کاشانى تالیف شده است. البته این تشابه عناوین مىتواند از باب توارد باشد; چراکه جنبههاى عملى و اخلاقى تصوف که براى مصباح کاشانى اهمیت محورى دارند، کاملا با علایق مابعدالطبیعىاى که مطالب مصباح خمینى از آنها حکایت مىکنند، فرق دارند.
به فهرستبزرگانى که در مصباح الهدایه از آنها نقلقول شده است، باید احادیث و روایاتى از امامان شیعه، و عمدتا على[ع] و حسین بن على[ع] را نیز اضافه کرد; و نیز روایات و احادیثى را که از طریق راویان معتبر و موثقى همچون کلینى (متوفاى 329/ 41-940) و ابنبابویه صدوق (متوفاى 381/ 92-991) نقل شده است. خمینى به ابنسینا و کتاب الشفاى وى نیز به مناسبتهایى استناد مىکند، که با توجه به تاثیر بارز ابنسینا بر مکتوبات وجودى، عموما، و مکتوبات قونوى، خصوصا، امرى طبیعى است. شاید آنچه بیشتر جلب توجه مىکند این است که خمینى اتکاى عجیبى به آثار ارسطو دارد. خمینى اولین اندیشمند اسلامى نیست که تحت تاثیر فیلسوف باستانى واقع شده است. این به اصطلاح، اثولوجیاى ارسطوطالیس که خمینى در شرح خودش از نظریه جهانشناختى بدان استناد مىکند، در حقیقت، فقط تاویل و تفسیر نهگانهها [یا تاسوعات] فلوطین است که توسط یک نویسنده یونانىمآب، و احتمالا دیودوکوس پروکلوس (متوفاى 485) تصنیف شده است. از آنجا که اثولوجیا ساز تعالیم اصیل و واقعى ارسطو فاصله عظیم گرفتهز است، سندیت و اعتبار آن توسط تنى چند از متفکران مسلمان قرون وسطى، که با میراث اصیل فیلسوف استاگرایى [ ارسطو] آشنا بودهاند، به زیر سؤال رفته است. این قبیل تردیدها، به عنوان مثال، توسط سهروردى مقتول، مؤسس مکتب عرفانى اشراق، و پس از او توسط شارح مشهور وى، قطبالدین شیرازى (متوفاى 1311/710) بیان شده است. از اواسط قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم، سندیت اثولوجیا موضوع مناظرات و مباحثات عالمانه میان اسلام شناسان و مورخان غربىاى بود که در باب تفکر یونانىمآبانه مطالعه مىکردند. گرچه برخى متفکران مسلمان که نتیجه تحقیقات اروپاییها را در مورد تمدن اسلامى مىتوانستند مطالعه کنند، ممکن استبدین نکته به خوبى پى برده باشند که ارسطو هرگز چنین اثرى را تالیف نکرده است، این حقیقت فقط در دهه 1950 و به برکت تحقیقات فیلسوف مصرى، عبدالرحمن بدوى، به صورت گستردهاى در جهان اسلام معلوم شد.
متن مصباح الهدایه نهتنها حاوى وامگیریهاى غیرمستقیم از اثولوجیاى دروغین است، در مواردى نیز نقلقولهاى کلمه به کلمه از آن کرده است. شیوه استفاده از نقلقولها ظاهرا نشان مىدهد که رهبر آینده ایران از استناد نادرست و همچنین از تردیدهایى که در مورد مؤلف اثولوجیاى ارسطو توسط متفکران مسلمان قرون میانه ابراز شده، بىاطلاع بوده است. این استنباط با این واقعیت تقویت مىشود که خمینى هرگاه صحبت از شخصیت نویسنده اثولوجیا در میان بوده سعى نکرده است ابهامگویى کند; بلکه به صراحت، با عناوینى از قبیل معلم الصناعة، الحکیم و بالاخره مفید المشائیین به او اشاره مىکند.
این عدم اطلاع آشکار خمینى از واقعیت امر را به دو صورت مىتوان تبیین کرد: یا آنکه وى نسبتبه تردیدهاى ابراز شده در مورد سندیت اثر توسط دانشمندان اسلامى قرون وسطى و همچنین مطالعات و تحقیقات محققان غربى آگاهى نداشته است و یا آنکه از سر عمد، به حرفهاى آنها بىاعتنایى نشان داده و ایمان و اعتقاد خویش را نسبتبه اقوال کلیشهاى شدیدا جاافتاده عالمان سنتى ابراز داشته است. به هر حال، این عدم آگاهى وى از موضوع، گویا افشاگرانه است; چراکه طبیعت محیط فکرى و گوشهگیرانه و بیگانه هراسانهاى را که به بینش دینى وى شکل داده است آشکار مىسازد.
ترکیب و تلفیق
فهرست[اسامى] متفکران مسلمانى که بر خمینى تاثیر گذاردهاند آموزنده است. چراکه لایههاى اصلىاى را که گفتار امام خمینى را در مصباح الهدایة مىسازند نشان مىدهد. این فهرستشاهدى استبر شیفتگى و مجذوبیت او نسبتبه نظریات مابعدالطبیعى و جهانشناختى که ریشه در آراء و نظریات ابنعربى دارند و سپس در راستاى تفاسیر و شروح عقلى و استدلالى قونوى توسعه و تکامل یافته و به توسط مکتب وجودى جاودانه گشتهاند. اما خمینى جوان به خوبى دریافت که جهاننگرى این متفکران بر پارهاى از انگارههاى قدیمتر، از جمله انگارههایى که پیش از ظهور اسلام پدید آمدهاند، مبتنى گشته است. بنابراین، وى به متونى روى آورد که در آنها این انگارههاى قدیم تر به صورتى تعبیر مىشدند که احساس مىکرد مناسب با اهدافش هستند. از اینرو، جاى تعجب نیست که در برابر فریبندگى و زیبایى نظریات نوافلاطونیان در مورد آنکه عالم تجلىاى از ذات حق است که، با صرفنظر از نکات فرعى و کماهمیت، با آراء و نظرات عارفان مسلمان موافق و سازگار بود، تسلیم شد.
از لحاظ نظرى، خمینى آمادگى پذیرش نظریات غیراسلامى را داشت; البته به شرط آنکه مورد تایید سنت که افکار او از چارچوب آن تراوش مىکرد مىبودند. در عین حال، وى نسبتبه محدودیتهاى آنچه، به زعم خود او، نگرشهاى کفرآمیز و، در نتیجه، ناقص و نارس بودند و گویى مزین به وحى توحیدى نبودند، آگاه بود. بنابراین، وى همیشه در جستجوى راهى جهت تقویتساختار نظرى نوافلاطونیان به وسیله چارچوب سنت اسلامى برمىآمد تا بلکه ملغمه و ترکیبى، آشکارا متزلزل، از صدورگرایى فلسفى و وحى دینى خلق کند. این بعد دینى، دستکم در کتاب مصباح الهدایه در سه رشته اصلى علوم اسلامى: مجموعه حکمتسنتى ماثور یعنى قرآن و حدیثشیعى نظریه شیعى امامت، و میراث عرفان اسلامى (یعنى مکتب عرفان ایرانى با یک نگرش وجودى شاخص) نشان داده شده است. مطمئنا، بعضى از منابع و مراجع دیگر ابنسینا و صوفیان ایرانى پیشین همچون [خواجه عبدالله] انصارى و [ملاى] رومى به صورت مبهم در پس زمینه نمودار مىشوند، اما ظاهرا اینان فقط نقشهاى دست دوم را در طرح کلى ایفا مىنمایند.
علوم سنتى مسلمانان به علاوه تحقیقات نظرى مابعدالطبیعى و الهى طرفداران عرفان، که همیشه استدلالهاى خویش را به زبان وحى اسلامى بیان داشتهاند، خمینى را قادر ساخت که بىشخصیتبودن وحشتناک مفهوم نوافلاطونى «واحد» (علت اولى) را تعدیل نموده، خداى توحید اسلامى را جایگزین آن کند; ذات واجد صفات و خصوصیات شخصىاى که در قرآن و حدیثبه آن نسبت داده شده است.
خمینى، با به صحنه آوردن مفاهیم جاافتاده اى که بسیارى از نسلهاى متفکران عرفانى و عالمان ربانى اسلام،ساخته و پرداخته بودند، همانند بسیارى از علماى سلف به دنبال غلبه بر مشکلات همیشگى ناشى از تعالى و ضرورت موجود مطلق و ظهور زمانى و مکانى آن در شالوده مادى که به ظهور عالم شهادت منجر مىشود است. خمینى چنین استدلال مىکند:
گفته شده است وجود ممکن است از طریق ظهور احدى غیب که در آن تمامى اسماء و صفات [الهى] محوند، ظاهر شود. این چنین تجلىاى توسط (اسممستاثر) و هفتادوسومین حرف اسم اعظم رخ مىدهد.
لذا این مقام، مقام بشرط لائیه است. در این مقام او اسمى دارد، هرچند در علم غیب اوست. و این همان تجلى غیبى احدى است که به واسطه فیض اقدس رخ مىدهد و اما ذات [الهى] من حیث هى در هیچکدام از مرائى [عالم] ظاهر نمىشود و هیچیک از سالکان در میان اهلالله و صاحبدلان و اولیاءالله را توان مشاهده آن نمىباشد. این مقام غیب است، اما به معناى غیب احدى است که نه اسم دارد و نه اشاره به او مىشود و نه کسى طمع آن مقام را دارد. [به گفته شاعر]: «عنقا شکار کس نشود دام بازگیر» لکن خداوند ممکن استبه صورتى متجلى شود که حقایق تمامى صفات و اسماء را در برگیرد. این مقام اسم اعظم است، پروردگار انسان کامل و [مرتبه] تجلى علمى حق به طریق کثرات اسمائیه که تمام دیگر تجلیات اسمایى را شامل مىگردد و این مقام واحدیت است.
براى غلبه بر تقابل آشکارى که خداوند را از ماسوا جدا مىکند، خمینى از نظریه اسماء و صفات خداوند که ابنعربى و مکتب وجودى بهتفصیل ساخته و پرداختهاند، استفاده وافر مىنماید. در مقام تفسیر آیه «بسمالله الرحمن الرحیم» که متن قرآن با آن آغاز مىشود و بعدا در صدر هر سوره قرآنى آمده، این توضیح را براى دو عنوانى که به خدا نسبت داده شده است ارائه مىکند:
بدان که اسم سالرحمن الرحیمز یکى از اسامى جامع و شامل [خداوند] است. در واقع سرحمنز مقامى است که در آن سعه [بالقوه] وجود خارجى به ظهور رسیده و بنابراین به محض ظهور از غیب [الهى] شهود مطلق قابل رؤیت است. و این همان تجلى رحمت رحمانى است و صفتسرحیمز از طرف دیگر، مقامى است که در آن وجود، از طریق قبض واحد، جمع مىشود و لذا به قلمرو عالم غیب باز مىگردد. پس هرگاه وجود به مرحله بطون رسد و به پیشگاه خدا برسد، این رحمت رحیمى است و اما اسم اعظم خدا مقامى است که در آن قبض و بسط جمع مىشوند. این مقام جمعالجمع است. و به همین جهت است که در عبارت بسمالله الرحمن الرحیم این دو صفتبعد از اسم اعظم خداوند (الله) واقع شدهاند.
تقریبا قطعى است که خمینى، با پرداختن به دو نوع رحمت الهى، فکر مهمى را که در فصوص الحکم ابنعربى مورد بحث قرار گرفته، در ذهن داشته است. در فصوص، ابنعربى رحمت الهى را بدینگونه ترسیم مىکند که در دو جهت عمل مىنماید: سبه لحاظ بیرونى با خلق متعلق ضرورى حب الهیز (رحمن) و سبه لحاظ درونى در اعاده ترکیب اصلى و اولیه عالم واقعز (رحیم). هر دو نویسنده به نظر مىرسد که به دنبال یک هدفند; از این حیث که هر دو سعى بلیغى مىنمایند تا سضرورت مضاعف و اجتنابناپذیر غیریت و هویت را در حب، خواه حب خدا باشد خواه حب انسان، که کشاکش لازم براى تجربه و آگاهى از خودآگاهى پدید مىآوردز ترسیم کنند.
خمینى، پس از نمایاندن آگاهى عمیق خود از مشکل ابنعربى، اقدام به آشتى دادن تنزیه و تشبیه مىنماید; تنزیه یعنى تصور و تصویرى از خدا که، بر طبق آن، خدا مطلقا سغیرقابل مقایسهز با جهان و مغایر با آن است، و تشبیه یعنى تصور و تصویرى از خدا که، بر طبق آن، خدا کمابیش سشبیهز عالم خلقت و سسارى و جاریز در آن است، و این تشبیه، نظرى است که به نظر سمتون مقدس دینى و مذهبیز نزدیکتر است. به این قصد، خمینى به شیوهاى متوسل مىشود که به تعبیر یکى از دانشمندان معاصر، دیالکتیک عرفانى است; چنین دیالکتیکى حائز موقعیت مهمى در گفتار ابنعربى مىباشد و سپس توسط پیروان وى در به عقد هم درآوردن فلسفه و عرفان دنبال شده است. در بحث مساله تنزیه و تشبیه، خمینى خیلى صریح و روشن با حکماى متصوف هممرامى مىکند و راهحلهاى مدرسى (مرسوم در گذشته) را که به توسط الهىدانان نظرى مسلمان مورد دفاع واقع شده مردود مىداند.
خواهى دید که این قوم [ الهىدانان نظرى و متفکران عقلى] ممکن است هرگونه رابطهاى [میان جهان و خالقش] را انکار کنند و یکنوع تمایز و تغایر [میان این دو] فرض نمایند و بنابراین حق را از خلق جدا کنند. اینها از این حقیقت غفلت کردهاند که این (تمایز حق از خلق) به طور ناگزیر منجر به «تعطیل» (خلع صفات از خداوند) و بستن دستهاى او با ریسمانهاى نظام علت و معلولى مىگردد. غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا. گاهى اوقات اینان تمایل دارند که قائل به امتزاج [خدا و خلقت] شوند که این امر منجر به این مىشود که به نوعى شباهت میان این دو، قائل شوند و آنها به حقیقت تنزیه خدا جاهلند. برخلاف اینان، عارف، که کاشف [اسرار الهى]، رجل الهى، و سالک سبیلى است که او را به معارف عرفانى مىرساند، صاحب دو چشم است. با چشم راستش ارتباط و فنا، یا به عبارت دیگر، نفى غیریت و کثرت، را مشاهده مىکند، و در عین حال با چشم دیگرش نفى نفى [سابق] و ظهور آثار و خواص حال در کثرت را مىبیند. نیز مىبیند که به هر موجودى به اندازه استحقاقش دادهاند. به یمن این امر، در آنچه به [فهم درست] توحید مربوط مىشود هرگز پایش نمىلغزد، و آخرالامر به مقام کسانى نایل مىآید که به مشاهده وحدت دستیافتهاند....
به هنگام بحث درباره مابعدالطبیعه و جهانشناسى، خمینى اغلب مفهوم اعیان ثابته را به کار مىبرد. این مفهوم یکى از مهمترین دستاوردهایى است که ابنعربى براى الهیات و عرفان اسلامى داشته است. با پادرمیانى اعیان ثابته میان امر مطلق و عالم حس، پلى جهت پرکردن خلا و فاصله عجیب و غریب میان تعالى و بىنظیر بودن ذاتى امر مطلق کثرات و قابل رؤیت و درک بودن عالم حس برقرار مىشود.
بدان که اعیان ثابته چیزى نیستند جز تعین تجلیات اسمائى و احدیت. در این حضرت، تجلى به واسطه فیض اقدس صورت مىگیرد; و آنچه متجلى مىشود ذات [الهى] است، عارى از اسمائى که در غیبیت و بطون هویت الهى محصورند. موجودى که این تجلى براى او حاصل مىآید اولا اسماء محیطه [الهى] و ثانیا، در حضرت واحدیت و اعیان ثابته، تعینات تجلى، یا، به عبارت دیگر، اسماء [الهى]اند... تجلى (معطوف) به اسماء به واسطه خود ذات صورت مىگیرد، و حال آنکه اعیان [به نحو غیرمستقیم] از آن بهرهور مىشوند، به واسطه اتکائشان بر اسماء و تبعیتشان از آنها.
چون مساله جایگاه اعیان ثابته و این اعیان ثابته را اغلب متفکران مسلمان همان کلیات مىدانستند تاریخى طولانى در آثار فلسفى و کلامى اسلامى دارد، خمینى احساس کرد که ضرورى است تا موضع خویش را نسبتبه این موضوع مشخص نماید. وى نظرات آنان را که تلقىشان از اعیان ثابته نحوهاى خاص از وجودات است که عارض وجود ذهنى یا خارجى مىشوند، رد کرد. او قائل بود به اینکه این موضع، منطقا این پیشفرض را دارد که اعیان موجودهاى مستقل از وجود خدا وجود دارند و این قول، معادل تخطى از اصل توحید است. زیرا مگر خدا تنها موجودى نیست که واجد وجود حقیقى و ضرورىاى است که به مخلوقات عطا مىکند؟
خمینى نظریهاى را نیز که اعیان ثابته را معدوم مطلق تلقى مىکند، نپذیرفت. زیرا لازمه این نظریه آن بود که عالم ماده، از این حیث که عالم ماده است، وجود نداشته باشد و در واقع، هیچگاه موجود نشده باشد.
در ارتباط بسیار نزدیک با مفهوم اعیان ثابته چند مفهوم مهم دیگر توسط ابنعربى ارائه گردیده و به دست پیروانش بسط یافته است. خمینى نیز وامدار این مفاهیم ارائه شده مىباشد و در آثار عرفانى وى اغلب این مفاهیم ظاهر مىگردند. نقلقولهایى که شد بیانگر آن است که وى به طور مکرر و متوالى از نظریه شیخ اکبر در مورد سحضراتز الهیه استفاده نموده است. این حضرات مراتبى است که در آن، مراتب خداوند متعال یکى پس از دیگرى ظهور مىکند و بتدریج از کنه غیبالغیوب به عالم شهود ظاهر مىشود. خمینى نظام دوبعدى ابنعربى را قبول مىکند که طبق آن وحدت غیرقابل اکتناه اصلى امر مطلق در حضرت احدیت اولین گام را جهت تفرق و تعین خارجى برداشته و به قلمرو حضرت واحدیت نزول مىنماید و حضرت واحدیت، در واقع نیست مگر همان نخستین تکانه خلاقه که مستلزم ظهور کثرات تجسمیافته در اعیان و پدیدههاى جهان مرئى است. خمینى همچون ابنعربى معمولا این دو حضرت را با دو نحوه فیض الهى، یعنى به ترتیب فیض اقدس و فیض مقدس، مرتبط مىداند.
در دیدگاه خمینى، حضرت واحدیت و فیض مقدس، بزرگترین معماى هستىاند. زیرا در اینجاست که سبطونز و وحدانیت وجود مطلق، در رشتهاى از تجلیات بعدى، که در مراتب مختلف وجود خارجى تحقق مىیابند، شروع به تعین خارجى و کثرت یافتن مىکنند.
هرکسى که آشنا با نوشتههاى ابنعربى و پیروان او باشد پى مىبرد که تاثیر ابنعربى بر استدلال خمینى غیرقابل انکار است. قسمتهاى بسیارى از کتاب مصباح الهدایه و آثار بعدى خمینى، ظاهرا بازسازى اندکى از مضامین مطبوع طبع ابنعربى است. با خلاصه کردن و جمعکردن نظریه جهانشناختى خمینى ممکن است کسى بگوید که وى همچون بسیارى از اسلاف خود در مکتب شیخ اکبر جهان مادى را فرافکنى تصور خدا از خود و علم خدا به خود به خلا نخستین تصور مىکرده است که در پى آن، تحقق خارجى و تدریجى آنها در اعیان و پدیدههایى که انسانها در جهان پیرامون خود ادراک مىکنند حاصل مىآید.
خمینى درباره مبحث لوازم عملى دینى و نجات شناختى اصول مابعدالطبیعىاش همچنان به اندیشه ابنعربى وفادار است: بحث او درباره شئون و تکالیف انسانى، ریشه در آموزه انسان کامل ابنعربى دارد و همچنین در مفاهیم خلافت و ولایتى مربوط به آنند و در هر عصر و دورهاى به یک انسان کامل نسبت داده مىشوند. خمینى در مصباح الهدایه و شروح خود، در پرتو نظریه شیعى در مورد امامان، این مباحث را مطرح مىکند، و این کارى است که سابقهاش به دورانى مىرسد که در آن، تعالیم ابنعربى به صورتى گسترده در میان متفکران شیعه ایران رواج یافته بود یعنى از قرن چهاردهم به بعد.
لازمه این کار، اغلب این بود که انسان کامل شیخ اکبر با امام غایب شیعه [عج] یکى دانسته شود. علىالقاعده، امام غایب شیعیان به جاى سخاتم ولایت محمدیهز ابنعربى نشست، و سخاتم ولایت کلیهز که مقامى است که ابنعربى به عیسایى که در قرآن آمده است اختصاص مىدهد در محیط شیعى، همیشه به قهرمان شیعیان على بن [ابى] طالب نسبت داده شد.
در مصباح الهدایه و دیگر نوشتههاى عرفانى خمینى یک چنین گرایش شیعىاى قدرى ملایم، لکن یقینا قابل درک است. با وجود این، به نظر مىرسد که او میل نداشته است تا روى اختلافات عقیدتى شیعه و سنى انگشتبگذارد و در بافت نظریات کلى و مابعدالطبیعىاى که در آثار اولیه او مورد بحث است، این اختلافات از اهمیت چندانى برخوردار نیست. آنچه براى گفتار او اهمیت دارد، جایگاه انسان در طرح خداوند براى جهان خلقت و بخصوص جایگاه پیامبر یا ولى در میان بشریت است. با دنبالهروى دقیق نظریه انسان کامل به صورتى که توسط ابنعربى ارائه شد و توسط قونوى و اخلاف او به صورت نهایى خود رسید، خمینى به مفهوم آشناى سرنوشتبشر مىرسد که مارشال هاجسن، به حق، از آن به ساسطوره رجعت عالم اصغرز تعبیر نموده است. این اسطوره این امکان را میسر مىسازد که سیافتههاى راجع به ضمیر ناخودآگاه را کل جهان اطلاق کنیم و برعکس از آنچه مىتوان از جهان فهم کرد خود را ایضاح کنیمز. تعریف هاجسن کاملا مرتبط با اندیشه خمینى در مورد خلافت و ولایت است که متکى بر ترکیب لاینحلى از تجارب شخصى علىالادعا تفکر عینى و وجودشناختى مىباشد. این همان موضوع اصلى بحث در دو کتاب شرح دعاىسحر و مصباح الهدایه است. خمینى به طور یکنواخت در آثار عرفانى بعدى خویش، در مقام کوشش براى جادادن انسان کامل در متن روندهاى جهانى، به این موضوع رجوع مىکند، و این جادادن به نحوى شاخص به شیوه شیخ اکبر صورت مىگیرد.
هرچه تجلى حق در آیینه ذات خودش کاملتر باشد، با وضوح بیشترى به آنچه در جهان غیب پنهان و مختفى است دلالت دارد. این جهان، که شامل عقول محض و نفوس مدبره مىباشد که از ظلمت هیولى آزاد و از آلودگیهاى ماده بهدورند و با غبار تعین متعلق به ماهیت آمیخته نیستند، چیزى نیست جز کاملترین کلمات خدا. لکن با نایتبدین حقیقت که هر کدام از آن اعیان فقط بازتاب یکى از صفات اسماء بى شمار خداست، هریک از این کلمات به خودى خود ناتمام مىباشند... انسان کامل چون موجود جامع و آیینه کامل و تمامنمایى است که تمام اسماء و صفات الهى را نشان مىدهد، کاملترین کلمه الهى است. به علاوه، او کتاب خداست که حاوى کل کتابهاى الهى مىباشد. شعرى که به مولاى ما مولىالموحدین امیرالمؤمنین(ع) نسبت داده شده مشعر به این معناست که
ا تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوى العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذى باحرفه یظهر المضمر
تقریبا به یقین مىتوان گفت که تصویرى که امام خمینى از انسان کامل به عنوان کلمةالله ارائه مىکند تحت تاثیر و الهام نظرات ابنعربى است. انسان بىدرنگ به یاد این نظریه ابنعربى مىافتد که کلمات الهى در شخصیت انبیایى که در کتاب آسمانى مسلمین ذکر شدهاند تجسم و تمثل مىیابند.
این نظریه مضمون اصلى فصوص الحکم مىباشد; کتابى که امام مشتاقانه و با جدیت آن را مطالعه نموده و بدان تعلیقه نوشته و بدون هیچ تردیدى نقشى بارز در شکلگیرى معنوى و تحصیلات مابعدالطبیعى او داشته است. با این وصف، طرز تعبیر این مطلب لزوما به شیوه شیخ اکبر نیست.
منشا پارهاى از اصطلاحات، همچون سکلمات تامهز ممکن است در آثار ملاصدرا که یکى دیگر از منابع اصلى شکلگیرى نظرات خمینى استیافتشود. لکن این واقعیت در اصل این نتیجهگیرى کلى که خمینى تا حدود زیادى وامدار نظرات ابنعربى است، تغییرى ایجاد نمىکند. چراکه خود ملاصدرا در بسیارى از جنبهها شاگرد و مرید غیرمستقیم ابنعربى محسوب مىتواند شد.
موضوع انسان کامل، که خطوط اصلى آن در قطعهاى از کتاب شرح دعاى سحر نقل شد، در کتاب مصباح الهدایه بیشتر شکافته شده است. چراکه موضوع اصلى کتاب مصباح، انسان کامل است. در این رساله شئون مابعدالطبیعى و جهانى انسان کامل، مدام به ماموریت نجاتبخشى و آمرانهاى که به عهده وى مىباشد ارتباط داده شده است. این دو جهت (ماموریت نجاتبخشى و آمرانه در نقش انسان کامل به عنوان خلیفه یا نایب خداوند به ترکیب هماهنگى دست مىیابند. این خلیفه یا نایب مظهر و نماینده خدا در جهان خلقت مىباشد و هدایت و حفظ این عالم به او واگذار شده است. به اعتقاد خمینى، این خلافتبلازمان و مثالى الگویى است که تمامى ماموریتهاى فردى و ستاریخیز انبیا (و اولیا) بر آن مبتنى مىگردد.
بدان اى دوست روحانى که خدا توفیق کسب رضایتش را به تو عطا کند و تو و ما را از کسانى مقرر فرماید که اسماء و صفاتش را شهود مىکنند که این خلافت از بزرگترین شئون الهى و والاترین مقامات ربوبى است که خدا به کسى عطا مىفرماید. باب اصلى ظهور و وجود الهى و کلید اصلى [عالم] غیب و [عالم] شهود است. مقام تقرب [به خدا]ست که در آن کلیدهاى غیب، که جز او کسى از آنها باخبر نیست، قرار دارند.
به وسیله این کلیدها، اسماء الهى از پنهان بودن به آشکار شدن رسیدهاند: و صفات الهى از نهانگاه خود بیرون آمدهاند... این خلافت روح جانشینى محمد[ص]، پروردگار، ریشه آن، و خاستگاه آن است. ریشهاى است که از آن خلافت در همه عوالم موجود پدیدار شد. در آن واحد، هم خلافت، هم خلیفه، و هم کسى است که خلیفه را به خلافت عالم گماشته است... و این خلافت در حضرت اسم اعظم الهى تمام ظهور یافته است، و این اسم اعظم پروردگار حقیقت مطلقه محمدیه است و ریشه حقایق کلیه الهیه. بنابراین، این خلافت ریشه خود خلافت، و خلافت فقط ظهور [خارجى] آن است....
بنابراین، طبق دیدگاه خمینى هر نبوت خارجى و هر ولایت جزئى، مىتواند مصداقى از سخارجیتیافتنز و سعمومى شدنز همان مقام خلافت مثالى تلقى شود که اگر تجسم و ظهور پیدا نمىکرد همچنان در خفا مانده و مشهود نمىگشت.
در واقع، نبوت حقیقى و مطلق همان اظهار اسرارى است که در غیبالغیوب واقعند. این اظهار اسرار در مرتبه واحدیت و برحسب استعدادهاى موجود در مظهرها حاصل مىشود. خود این استعداد، به نوبه خود، مطابق با تعلیم حقیقى [الهى] و آشکارسازیهاى [ناشى] از ذات الهى تحقق مىیابد. پس، نبوت مقامى است که در آن خلافت و ولایت ظهور مىیابند و حال آنکه در عین حال، مقام بطون آنها نیز هست.
خمینى بخصوص مایل بود بر این حقیقت تاکید نماید که تعلیم و آشکارسازى، بسته به طبیعت ذاتى معطى’الیه، فرق مىکند. لکن از طرف دیگر، وى قائل به این است که از یک دیدگاه مشخص، تعلیم و انبا درواقع همان ظهور تدریجى ذات الهى است که از الگوى پنج مرحلهاى معهود پیروى مىکند. این الگو وقتى که در کشف و شهودهاى انسان انعکاس مىیابد نظم و ترتیب معکوسى مىیابد: طالب و سالک از مراحل پایینترى که با وجود مادى مخلوق متحد استشروع کرده، آنگاه بتدریجبه اسرار بالاترى از وجود که به خداى اکتناهناپذیر، از این حیث که اکتناهناپذیر است، تعلق دارد. بنابراین، پیشرفت احوال انسان به سوى ادراک خداوند به واسطه مطابقت میان انسان با تکیه بر ساختار نفس و فکر خود، به کلید حیاتى معماهاى جهان و خلقت پىمىبرد. زیرا انسان تصویر فشردهاى از جهان است که چیزى نیست جز حکمتخدا که به وجود خارجى فرافکنده شده است.
هستى همانا تدبیر و نقشه حکیمانه خداوند است که در جهان بیرونى رخ نموده است.
در بخش پایانى مصباح الهدایه خمینى مسیرى را ترسیم مىکند که انسانهایى که مىخواهند نقش جهانى مقدر خویش را ایفا کنند باید آن را بپیمایند. اگرچه این نیز یکى از مضامین شاخص مکتوبات شیخ اکبر است، خمینى در این مورد بخصوص از شاکله دوبعدى ابنعربى عدول کرده و آن را با شاکله مفصلترى که شامل چهار مرحله خودسازى انسان است جایگزین مىنماید. بهنظر مىرسد که خمینى از الگویى پیروى مىکند که ملاصدرا در الاسفار الاربعهاش پدید آورده است.
ابنعربى هدف عارف را همان سفانى از خود شدنز تلقى مىکرد که حد اعلاى آن درک کاملى از وحدانیتحق و رد هرگونه تصور سغیریتز است و این درک و بینش نتیجهاش این است که انسان کاملا از کثرات وجود ظواهر فاصله بگیرد و وقتى که سالک از عالم وحدت به عالم کثرت باز مىگردد از مقام فنا به مقام بقا رسیده است. از این سفر معنوى، عارف عالم تازه کسبشدهاى به ارمغان مىآورد که موظف است آن را به دیگران انتقال دهد.
به احتمال زیاد سفر پرمخاطره چهار مرحلهاى خمینى درواقع تفصیل بیشتر دیدگاه ابنعربى در مورد یک خودسازى و سرنوشت انسانى نمونه است. سفر مخاطرهآمیز عرفانىاى که توسط انسان کامل صورت مىگیرد اگر در پرتو اسطوره بازگشت انسان دیده شود، بازتاب شهود حقیقت مطلق است: یعنى تصویر انتزاعى و کمرنگى از خود خدا که به عدم فرافکنده شده است، در شکل رنگین و ملون وجود مادى به سوى خودش باز مىگردد.
بر همین قیاس، دیدگاه غیرعرفانى و در نتیجه نامنظم انسان در مورد تفرق و کثرت کلى، به محض اینکه وى به فهم عمیقترى از وضع خلاقانه و جامعیت مقام اطلاق الهى و وجود الهى نایل آید بتدریج نظامیافته و به سامان مىشود. شباهت میان مشاهدات خدا و انسان، لوازم درازآهنگ کلامى و فلسفى دارد که به خاطر پیچیدگىاش، نیازمند تحقیق و تتبع جداگانهاى است.
روش و طریقت امام خمینى
در مقام تلخیص احساس کلىاى که از شرح دعاى سحر و مصباح الهدایه [به خواننده] دست مىدهد، مىتوان گفت که این نوشتهها آثار مدافعهگرانهاىاند که به قلم یک مبتدى نوشته شدهاند و بنابراین، وضوح چندانى ندارند. این نوشتهها از قطعههایى شکسته بسته از دانش پیشینیان تالیف شده که همیشه به خوبى با یکدیگر چفت و بست نمىشوند و به همین جهت، این آثار ممکن استخواننده متبحر در عرفان را به یاد جزوههاى دانشجویى بیندازد، که مقدار زیادى از اطلاعات مهم و لیکن اغلب خوب هضم نشده را در برمىگیرد.
محتمل به نظر مىرسد که خمینى جوان، در آغاز، آن قدر مستغرق و مجذوب افکار علماى سلف گردیده که نتوانسته پرداخت و ترجمهاى منسجم و منطقى از آن افکار به دست دهد.
تعلیقات خمینى بر شرح قیصرى بر فصوص الحکم، که اندکى بعدتر نوشته شده نشاندهنده پختگى بیشتر و استقلال فزاینده تفکر نویسندهاند. رویکرد کلى او تحت تاثیر گونهاى شرحنویسى است که باعث مىشود شارح در تنگناى محدودیتهاى اساسى قرار گیرد، اگرچه به وى درجه خاصى از آزادگى بحث و استدلال مىدهد; برخلاف قیصرى که علاقهمندىاش به جنبههاى مابعدالطبیعى شاهکار ابنعربى او را برانگیخت تا از موضوع اصلى بحثخود گریزهاى فراوان بزند.
خمینى آگاهانه تعلیقههاى خود را محدود به موضوعاتى کرده است که در متن طرح شده است. تعلیقات وى مختصر و اکثرا مربوط به موضوع و راهنماى مفیدى براى خواننده است. بهنظر مىرسد که وى با اصطلاحات بغرنج و مرموزى که توسط پیروان مکتب وجودى که قیصرى نماینده شاخص آن مىباشد ساخته و پرداخته شده، کاملا آشناست. او در بسیارى از موارد تفسیرهاى قیصرى را تصحیح کرده است. منابع و مستنداتى که در تعلیقات خمینى بر شرح فصوص نقل شده کمابیش شبیه همانهایى است که در متن مصباح الهدایه آورده شدهاند. منابع اصلى وى یا آثار ابنعربى (همچون کتاب انشاء الدوائر) و یا آثار مکتوب پیروان ابنعربى مىباشد.
آیتالله آینده همچنین تعدادى حدیث و روایتشیعى را که منسوب به على[ع] مىباشد نقل نموده است. جالب استبدانیم که در آثار نویسندگان سنى مذهب، همین اخبار و روایات معمولا به بزرگان تسنن، یعنى خلیفه اول، ابوبکر که منفور عموم شیعیان است; چراکه او را غاصب مقام رهبرى جامعه اسلامى، که به اعتقاد آنان حق على[ع] بوده است، مىدانند نسبت داده مىشود.
از جنبههاى دیگر مىتوان گفت که اثر وى [تعلیقه بر شرح فصوص] درواقع همان شرح و بسط نظرات کلیدىاى که نخستینبار در مصباح الهدایه ارائه گردیده، مىباشد. سخن یکبار دیگر بر روى جریان ظهور جهان مادى از عالم الوهیت متعالى تمرکز مىیابد; یعنى همان ساندیشهاى که به خود مىاندیشدز و خودش را با یک رشته ظهوراتى که در سطوح مختلف رخ مىدهد تفرق و تمایز مىبخشد. طرح الهى در ارتباط با عالم خلقت کمال خودش را در شخصیت انسان کامل مىیابد و این انسان کامل، چون در وجود خود، هم واجد صفات خداست و هم واجد مشخصات جهان مخلوق، به مقامى مىرسد که نیابت و خلافت الهى را به عهده مىگیرد و به عنوان بنده واقعى خدا صفات حق را به کاملترین نحو ظاهر مىسازد و به هر صاحب حقى حقش را اعطا مىنماید. به یک معنا، این انسان کامل حاکم جهان مىشود و مجراى اراده الهى است. انسان کامل تنها مخلوقى در جهان است که به وى مشاهده تعالى ذاتى خود و حضور حلولى او در تمامى وقایع و اشیاء عالم مادى اعطا شده است.
خمینى مىگوید: ارتباط انسان با جهان همچون ارتباط روح با بدن است. او به وجود واقعى دستیافته و، چون از وجود مخلوق دستبرداشته است، جسم او همان جسم کلى شده است; نفس او همان نفس کلى شده است و روح او همان روح کلى شده است.
اینها مطالب متنوعى است که مبتنى بر درونمایههاى اصلىاى است که ابنعربى پدید آورده و پیروانش بهطور مفصل شرح و بسط دادهاند. هرکس که در رسالههاى عرفانى خمینى، به دنبال یافتن ابتکارات نظرى جسورانه یا شاید ساخگر نبوغز باشد، به احتمال زیاد با ناکامى مواجه خواهد شد; در آثار خمینى چنین چیزهایى به چشم نمىخورد. در عوض، خواننده به تعمقى دقیق و، چنانکه باید و شاید، احترامآمیز در باب سنت دیرپاى عرفان اسلامى، البته توام با اندکى اختلافنظر در مسائل کماهمیتتر، برمىخورد. احتمال دارد که شخص شگفتزده شود از اینکه مىبیند این سنت که استغناى به ذات، سفتى و سختى، و تغییرناپذیرى ظاهرى شدیدى دارد، انعطافپذیرى و بىتفاوتى حیرتانگیزى در برابر عوامل خارجى از خود نشان مىدهد; خواه این عوامل خارجى دستاوردهاى تحقیقى و علمى مهیجباشند و خواه تغییرات عمیق در حیات اجتماعى و سیاسى جوامع مسلمان در طى قرنهاى اخیر.
از دیدگاه بخصوصى مىتوان گفت که آثار عرفانى خمینى وابسته به زمان و عصر خاصى نیست. چراکه گویى این آثار مربوط به سه، چهار یا پنج قرن پیش مىباشد. یک خواننده غیرمسلمان کاملا ممکن است دستخوش این احساس شود که حداقل از دوران میرداماد و ملاصدرا و چهبسا خیلى پیشتر از آن، روشهاى استدلال و همچنین علایق و موضوعات مورد علاقه و مطلوب نویسندگان پیرو مکتب وجودى دستخوش هیچگونه تغییر و تحول اساسى و یا حتى اصلاحات جزئى نشده است.
اما این نظر، دریافتى یکطرفه از اوضاع و احوال است که تحت تاثیر برداشتهایى ذاتا اروپامحورانه از اصالت و ابتکار و نیز دگرگونى قرار دارد.
علىرغم ثبات و پابرجایى ادعایى سنتى که خمینى سعى کرده است تا در آثار اولیهاش رونق تازهاى بدان بخشد، این ثبات و پابرجایى در یک تحقیق و تتبع دقیقتر، کمتر نمایان مىشود. درواقع کسى که مستغرق در مطالعه مکتوبات عرفانى و حکمى گردد، همیشه قادر خواهد بود که تفاوتهاى ظریف و لطیف، هرچند بىنهایت معنادارى را در شرح و تفسیرهاى نویسندگانى که خودشان را ملتزم به مکتب فکرى ابنعربى مىدانند تشخیص دهد. هر کدام از این نویسندهها کار خود را با حکمت متراکم اسلاف خود آغاز مىکند و جرح و تعدیلهایى تقریبا نامحسوس در کار مىآورد که براى اهل فن کاملا بدیهى و واضح است، ولى خواننده غیرآشنا با اختلافات و تفاوتهاى جزئى در آراء و مصطلحات اهل فن ممکن استبدانها تفطن نیابد. لکن در مجموع، مباحثات و استدلالهاى معتقدان به تعالیم شیخ اکبر، در محدوده نامرئىاى که توسط مؤسس این سنت ایجاد شده، جریان مىیابد. در داخل همین محدوده است که نویسندگان وجودى آزادند که ابتکار و خلاقیت و مهارتهاى بحثى و استدلالى خویش را به کار اندازند. و بدین ترتیب، علاقه شدیدى نسبتبه هرگونه تفاوت جزئى جدید در نحوه استدلال، هرگونه ظرافت و لطافت اصطلاحى، و نیز اهمیت عظیمى که ایشان براى دقیقترین جزئیات متون معتبر بازمانده قائلند، پدید آمد.
با گذشت زمان، سنت موضوعات و مطالب زیادى را جذب کرد که گرچه از منابع مختلفى اخذ شده بودند، لکن در درازمدت با جهاننگرى عرفانى ابنعربى سازگار از آب درآمدند.
جاى تعجب نیست که ابنعربى، این سپدر مؤسسز، در نظر شارحان و مفسران آثارش بالاترین مرجع اتکا و اعتماد به هنگام بروز مخالفت میان آنان و همگنانشان و یا پیشکسوتانشان درباره یک مساله دشوار مابعدالطبیعى یا کلامى تلقى مىشد. این دقیقا همان چیزى است که خمینى نیز هنگام مخالفتبا توضیحات قیصرى در مورد مطالب ابنعربى انجام مىداد; با این وصف، بندرت اتفاق مىافتد که شهامتبه زیر سؤال بردن گفتههاى ابنعربى را داشته باشد و بدین ترتیب استقلال راى قابلملاحظهاى از خود نشان دهد. اما در اکثر موارد، ابنعربى همچون همسر قیصر (امپراتور روم) مبرا از هرگونه ظن و بدگمانى است.
در خاتمه ناچاریم این سؤال اجتنابناپذیر را طرح کنیم که چگونه ممکن است علاقهمندى خمینى به عرفان اسلامى، بر روى مواضع سیاسى او به عنوان رهبر انقلاب ایران تاثیر گذاشته باشد. در پاسخ بایستى به مراحل متوالى دوران حیات وى مرورى کنیم. با گذشت زمان، چیزى از علاقه وى به فلسفه عرفانى و عرفان کاسته نگردید. هنگامى که هنوز در قم بود، فلسفه عرفانى را به جمع مخصوصى از دوستان و شاگردان تدریس مىکرد. در میان این جمع، آیتاللهها و رهبران اسلامى آینده، همچون مرتضى مطهرى و حسینعلى منتظرى که نقش فعالى در براندازى شاه و تاسیس حکومت اسلامى در ایران داشتند، قرار گرفته بودند. خمینى علىرغم مخالفتهایى که از جانب بسیارى از علماى برجسته شیعى همچون آیتالله حسین بروجردى، بزرگترین مرجع تقلید شیعى از سال 1946 تا 1961، با تدریس مطالب عرفانى ابراز مىشد، حوزه درسىاش را تعطیل نکرد. طرفه اینکه کمى بعد از رحلتبروجردى، بنابر دلایل نامعلومى حوزه درس عرفان خود را لغو کرد. وى از اوایل دهه 1960 به این طرف، ظاهرا بیش از آن مجذوب فعالیتهاى سیاسى گردید که بتواند به گرایشهاى فلسفى خودش توجه کند. با این همه، گهگاه طنین عرفان و حکمت در سخنرانیهایى که براى عموم در باب اخلاق اسلامى و تفسیر آیات قرآنى ایراد مىکرد، همچنان به گوش مىرسید. باقىمانده حیات وى وقف مبارزه علیه رژیم سکولار شاه و تدوین مبانى اعتقادى انقلاب اسلامى گردید. سهم عمده او در نظریه سیاسى، مفهوم سولایت فقیهز است که نقش مهمى در به قدرت رسیدن بعدى وى ایفا نمود جنبه سیاسى میراث خمینى دیگر ابعاد علىالادعا سکمتر مهم و کمتر مربوطز را، از جمله مقام و رتبه او به مثابه استاد عرفان را، تحتالشعاع قرار داده است. با این همه، همانگونه که گفته شد، هرگز به نظر نمىرسد که خمینى پایبندهاى معنوى و فکرى اولیهاش را از دست داده باشد. مثلا در سخنرانیهاى عمومىاى که در اواخر سال 1972 خطاب به عدهاى از طلاب دینى ایراد کرد، مرتب به معلومات خویش در باب فلسفه باطنى اسلامى رجوع مىکرد و تاکید مىورزید که عالیتسیاسى بایستى همیشه، با تهذیب اخلاقى و سیر و سلوک معنوى همراه باشد، تا از دیدگاه اسلام ارزشمند و مؤثر واقع شود. طلاب براى رسیدن به این هدف، بایستى آثار متفکران و فیلسوفان عارف مسلمان را فراگیرند. در دیدگاه وى این آثار بینش عمیقترى به امور جهان، نسبتبه وضع واقعى ارائه مىکند و ارزشهاى واقعىاى را ملکه ذهن مىکند که طلاب اگر مىخواهند زندگىشان را وقف حصول کمال معنوى و کسب نظم اجتماعى کنند باید آنها را در خودشان جایگزین نمایند.
وى در سخنرانىاى که در مورد اسماءالله داشت و به نظر مىرسد که روایتى ساده شده از غور و بررسیهاى پیچیدهترى است که در رسالات و شروح عرفانى وى یافت مىگردد، خودش را به عنوان مدافع نیرومند عرفان و شهود مستقیم حقایقى که فقط معدودى از برگزیدگان از آن مىتوانند برخوردار باشند اما از چشم نامحرمان و اغیار مخفى است، معرفى نمود. این عرفان و شهود مستقیم، ابزارهاى معرفتبخشىاند که به مراتب بر تمام علوم عقلى فضیلت و برترى دارند; چراکه نتیجه حاصل از این قبیل علوم عقلى، تنها ارائه تصویرى تقریبى و غیردقیق از حق است. آنان که بدون دلیل، منکر کشف و شهود اولیا و عرفا مىباشند، فاقد صفت انسانیت هستند. در عین حال، آشنایى با علوم عقلى و منطقى نیز ضرورى است; از این حیث که کمک مىکند تا از اوهام و خیالات و گمراهى و ضلالتى که مىتواند نتیجه بعضى تخیلات و تصورات غیرواقعى عرفانى اشخاص اشراق نیافته باشد، اجتناب ورزیم.
هنگامى که خمینى در اوج قدرت سیاسىاش بود اجازه داد که آثار عرفانى اولیهاش را منتشر نمایند و این اجازه هم مىتواند گواه بر این حقیقتباشد که وى تمایل و رغبتى را که در سالیان نخستین عمرش نسبتبه عرفان در دل پرورانده بود از دست نداده بود. نامه سرگشاده وى خطاب به رئیسجمهورى شوروى [سابق]، میخائیل گورباچف، نمونه بارز دیگرى از این امر است که وى چگونه از تخصص خود در فلسفه باطنى استفاده مىکرد. وى با ستایش از اقدام متهورانه رهبر سابق شوروى در انهدام رژیم سرکوبگر کمونیستى، به وى پیشنهاد مىکند که خلا عقیدتى و فرهنگى حاصل از سقوط مارکسیسم را با تعالیم فلسفى و ارزشهاى اخلاقى جاودانهاى که توسط اندیشمندان مسلمان قرون وسطى ساخته و پرداخته شده، پرنماید. خمینى از ابنعربى و چندتن دیگر از پیروانش بخصوص نام برد. وى دانشمندان شوروى را به قم دعوت نمود تا از سرچشمه حکمتبهره برگیرند و علمى کسب کنند که براى بناى یک جامعه جدید مبتنى بر حقیقت و عدالت، ضرورى است.
این رویداد یک نمونه روشنکننده این نکته است که خمینى چگونه تلاش کرده تا دانش وسیع عرفانى خود را در مسیر اهداف تبلیغاتى به کار گیرد.
متاسفانه این نامه آنچنان که شاید و باید ما را بدین نکته رهنمون نمىگردد که اشتغال و شیفتگى خمینى به فلسفه عرفانى، چگونه نظرات و برنامههاى سیاسى وى را شکل داده است. همچنین این نامه نمىتواند به ما کمک کند تا استنباط نماییم که چگونه تعالیم عرفانى وى تلقى و برداشت او را از نقشى که مىبایست در ایجاد وقایعى داشته باشد که منجر به تغییرات شگرفى در توسعه و پیشرفت فرهنگى و سیاسى ایران گردید، تحت تاثیر خود قرار داده است.
ممکن است او خودش را انسان کامل عصر خویش تلقى مىکرده که چنین مقدر گردیده تا جهان اسلام را، که مستغرق در تباهى و فسادى گشته بود که ابرقدرتهاى ملحد پدید آورده بودند، نجات دهد.
به علاوه، وى ممکن است اصلاحات سیاسىاش را در متن نظریات جهانشناختى و مابعدالطبیعىاى که بدانها اشارت گردید مىدیده و خودش را به عنوان حاکم مؤید من عندالله و تجسم انسان کامل عصر خویش مىدانسته است.
دانشمندان باید این مسائل را بررسى کنند; گرچه ممکن استبه نتایج رضایتبخشى دست نیابند. چراکه این رابطه شخصىتر و دقیقتر و لطیفتر از آن است که تسلیم حتى شایستهترین و کارآمدترین تجزیه و تحلیلهاى عالمانه شود.
خاتمه
در این تحقیق که نسبتبه نظرات خمینى درباره فلسفه عرفانى صورت پذیرفت، در باب موارد تشابه فراوان این نظرات با اندیشههاى صوفیانهاى که مقدم بر ابنعربى مىباشند، کندوکاوى صورت نگرفته است. این اندیشههاى پیشین و متقدم بدون شک، تاثیر عمیقى بر ابنعربى و، از طریق او، بر دیدگاه خمینى بر جاى گذارده است. اینکه تمام موضوعات و مطالبى را که شیخ اکبر مطرح نموده و مورد استفاده خمینى واقع شده به قصد یافتن مبدا و منشاشان پیگیرى تاریخى نماییم، درواقع کارى بسیار سخت و طاقتفرساست; ضمن اینکه لزوما ارزشى هم نخواهد داشت. چراکه سنت صوفیانه قرون وسطى در تعالیم ترکیبى و تلفیقى شیخ اکبر، شکل نهایى خود را پیدا مىکند و در حقیقت، این اصطلاحات، الگوهاى فکرى و اندیشههاى الهیاتى ابنعربى بود که نقطه شروعى براى عقاید و تعالیم اکثر عارفان مسلمان و نه فقط پیروان او گردید.
این تجزیه و تحلیل، دستکم نشاندهنده این مطلب است که این تعالیم، اصطلاحات، الگوها و الهیات بود که نقش مهم و قاطعى در شکلدهى نظرات عرفانى خمینى داشته است.
پىنوشت:
1. مقدمه این مقاله توسط استاد مصطفى ملکیان ترجمه گردیده و ترجمه جناب آقاى امجد نیز به دقت توسط ایشان با متن اصلى مقابله گردید. بدین وسیله از استاد ملکیان نهایتسپاسگزارى را داریم. نقدونظر
شایان ذکر است که مقاله، حاوى پىنوشتهاى مفصل نویسنده نیز هست که تعدادشان به 83 مورد مىرسد; ولى به دلیل کمبود جا حذف شدهاند. این پىنوشتها در بایگانى فصلنامه موجود است.