فلسفه مجازات (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از مهمترین نهادهاى حقوقى هر جامعه، نظام جزایى آن است که قوانین و مقررات کیفرى را در خود دارد. هر جامعهاى از بدو پیدایش، براى افراد خود حقوق و امتیازاتى پیشبینى نموده، همگان را ملزم به رعایت آنها مىداند. حق حیات، حق آزادى، حق برخوردارى از آسایش و امنیت، حق مالکیت و... از جمله این حقوق و امتیازات است که هیچکس حق ندارد به آنها آسیبى وارد کند. ولى چنین نیست که همگان همواره حقوق دیگران را محترم شمارند و متعرض حقوق و امتیازات دیگران نشوند. حال اگر کسانى به حقوق خویش قناعت نکنند و با تجاوز به حقوق دیگران نظم و تعادل برقرار شده را مختل سازند، ناگزیر جامعه باید از خود عکسالعمل نشان داده، چنین متجاوزانى را کیفر دهد. بنابراین مجازات یکى از عوامل حفظ نظم و حقوق افراد است. از این روست که از بدو پیدایش جوامع، نظام کیفرى یکى از پایههاى اساسى هر جامعهاى بوده است. شاید بتوان گفت قوانین جزایى از قدیمىترین مقرراتى است که در جوامع بشرى به وجود آمده و در حقیقت، خود مجازات نیز یکى از قدیمىترین نهادهاى بشرى است; چه آن که در جامعه متشکل از انسانها، به علت تعارض منافع، وقوع جرم امر مسلمى بوده است و چون وقوع جرم وجدان آدمیان را جریحهدار مىکند، جامعه در برابر جرم واکنش نشان داده، مجرمان را مجازات مىنماید. در ادیان الهى نیز مجازات مجرمان و متخلفان از مقررات الزامى دینى، مورد توجه قرار گرفته است. همچنان که مىتوان گفت مجازات در جوامع استبدادى با ظلم و ستم همراه است، مجازات را در یک جامعه آزاد و متمدن مىتوان نشان حاکمیت قانون دانست; اما با وجود این، فلسفه مجازات و عوامل توجیهگر آن همواره مرکز گفتگوها بین حقوقدانان، فیلسوفان، جرمشناسان و جامعهشناسان بوده است.
مراد از «فلسفه مجازات»
پیش از پرداختن به هر بحثى، شایسته است نخست، مقصود از فلسفه مجازات را روشن سازیم. مراد از واژه «فلسفه» که در اینجا به «مجازات» اضافه شده است چیست؟ امروزه فلسفه مضاف تعبیر رایجى است. آیا فلسفه را مىتوان به هر پدیدهاى اضافه نمود، یا لزوما باید مضافالیه این فلسفه «مضاف»، علم باشد; مانند فلسفه علم، فلسفه فیزیک، فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، فلسفه ریاضى و...؟
ممکن است در نگاه نخست چنین تصور شود که موضوع فلسفه مضاف، همواره یک علم است; مانند فلسفه ریاضى، فلسفه منطق، فلسفه اقتصاد، فلسفه حقوق و...، که مضافالیه آنها علمى است درجه اول که موضوع علمى درجه دوم قرار مىگیرد. ولى این تصور صحیح نیست; چون «فلسفه مضاف همیشه فلسفه یک علم نیست، یعنى اصلا متعلق آن علم نیست، مثل فلسفه هنر و فلسفه زبان. فلسفه زبان، (language of Philosophy) بخش بسیار معتنابهى از فلسفه تحلیلى غرب است که مضافالیه آن علم نیست، بلکه نگاهى تحلیلى و نظرى به پدیده زبان است.» (1)
با این دیدگاه مىتوان «فلسفه مجازات» را تعبیرى صحیح دانست; چه آن که مجازات تنها یک نهاد و پدیده است و نه یک علم مستقل درجه اول که موضوع علم دیگرى قرار گیرد. هرچند حقوق کیفرى و نیز جرمشناسى دو علم مستقل هستند و در آنها از فلسفه حقوق کیفرى، (Law Criminal of Philosophy) هم گفتگو مىشود، ولى مجازات و کیفر تنها یکى از نهادهاى هر جامعه است که در این دو علم بررسى مىشود و از کیفیات و قواعد مربوط به آن سخن به میان مىآید. بنابراین اگر فلسفه مضاف را لزوما فلسفه یک علم ندانیم، بلکه صحیح باشد که پدیده و نهاد نیز متعلق آن قرار گیرد، همچون زبان و هنر، مىتوانیم تعبیر فلسفه مجازات را صحیح دانسته از آن سخن بگوییم; چنانکه از فلسفه انقلابها، بویژه در مورد نهضت امام حسین(ع) نیز چنین تعبیر مىکنیم. نکته دیگرى که باید افزود آن است که آیا مراد از فلسفه که در اینجا به مجازات اضافه شده است، چیست؟ آیا مقصود فلسفه به معناى عام است که در آن از هستى و تقسیمات اولى آن بحث مىشود؟ آیا مثلا در فلسفه علم مىخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که علم چیست، و در فلسفه حقوق از چیستى حقوق سخن گفته مىشود، و در فلسفه مجازات از چیستى مجازات؟ ممکن است پارهاى بر این باور باشند که مراد از فلسفه در فلسفه مضاف همان معناى عام آن است. (2) ولى این اندیشه صحیح نمىنماید. «فلسفه مضاف آن طور که از کل این مباحث که امروزه در غرب مطرح است، به دست مىآید عبارت است از: «کل تاملات نظرى و تحلیلى و عقلانى راجع به یک پدیده و آن پدیده گاهى علم است و گاهى غیر علم، مثل خود زبان.» (3)
در مجموع مىتوان گفت که مراد از فلسفه مضاف در موارد بسیارى، مبانى، ( Foundations) است; و در این نوشتار، ما به هیچ روى، معناى عام فلسفه را اراده نکردهایم; چه آن که از هستى و چیستى مجازات سخن نمىگوییم، بلکه در حقیقت از چرایى آن بحث مىکنیم و مىخواهیم مبنا، علت و هدف مجازات را روشن سازیم. بنابراین مقصود از فلسفه مجازات، مبانى و هدف مجازات است و بدیهى است که علل وجود یک پدیده غیر از علل قوام آن است. سؤال از علت مجازات، غیر از سؤال از چیستى آن است و نویسندگانى که به فلسفه مجازات پرداختهاند، در حقیقتبه همین جهات توجه نمودهاند. (4)
پس از روشن شدن موضوع بحث، اینک نخستبه طور اختصار آنچه را فیلسوفان، حقوقدانان و جرمشناسان در مورد فلسفه مجازات گفتهاند بیان مىکنیم و آنگاه به بررسى فلسفه مجازات در اسلام مىپردازیم و چون از مجازات در فقه اسلامى بحث و گفتگو مىشود، سخن از فلسفه آن، بحثى برون فقهى خواهد بود; چون فلسفه مجازات را به مجموع تاملات نظرى، تحلیلى و عقلانى راجع به پدیده مجازات تعریف مىکنیم.
افزون بر نظریه ارضا، (Theory Satisfaction) ،یعنى توجیه مجازات به سبب آن که موجب رضایتخاطر و تسلى مجنىعلیه مىشود، و نظریه جبران خسارت، (Theory Restitution) ،که هر دو به نوعى با روح انتقامجویى گره خوردهاند، و برخى دیگر از اندیشهها در توجیه مجازات و بیان علت آن، دیدگاههاى عمده زیر بیشتر مورد توجه قرار داشته و دارند:
1. نظریه فایده اجتماعى (دفاع اجتماعى): ژان ژاک روسو در کتاب «قرارداد اجتماعى» خود مجازات را با در نظر گرفتن فایده اجتماعى آن توجیه مىکند. او در مورد اصل و منبع حق جامعه در مورد مجازات و تنبیه افراد، معتقد است که افراد بشر که آزاد به دنیا آمدهاند و به طور آزاد هم در طبیعت زندگى مىکنند، به تنهایى قادر به حفظ خود و دفاع در مقابل عوامل طبیعى نیستند. بنابراین براى محافظتخود و دفع مخاطرات به دور یکدیگر گرد آمده و با هم «قرارداد اجتماعى» منعقد مىکنند. در چنین جامعهاى هرگاه کسى مرتکب جرم شود، با میل و اراده، قراردادى را که با جامعه بسته بود نقض کرده است. متصدیان امر، با محاکمه مقصر و اعلام حکم مجازات، در واقع ثابت مىکنند و به عموم اعلام مىکنند که این شخص قرارداد اجتماعى را نقض کرده است و بنابراین عضو جامعه نیست و چون تعهد خود را لغو نموده باید به عنوان پیمانشکن، تبعید و یا به اسم دشمن جامعه، نابود گردد. چنین فردى دیگر استحقاق محافظتشدن از ناحیه آن جامعه را نداشته و جامعه حق دارد که چنین فردى را به مجازات برساند. (5)
بکاریا نیز هدف از مجازات را فایده اجتماعى آن مىدانست و معتقد بود که غرض از مجازات آن است که متهم و دیگران در آینده مرتکب چنین جرمى نشوند. (6) وى معتقد بود که ترس از مجازاتهاى مقرر در قانون باعث مىشود که مجرمین احتمالى از ترس مجازات، از ارتکاب جرم خوددارى نمایند. بعلاوه، خود مجرم نیز با تحمل مجازات متوجه خواهد شد که هرگاه در آینده باز هم مرتکب جرم دیگرى شود، همین سرنوشتشوم وحشتناک و حتى شدیدتر از آن در انتظار اوست و بدین ترتیب امکان نخواهد داشت که در آینده مرتکب جرم دیگرى شود; و از این مسیر سودى نصیب جامعه مىگردد. (7)
بنتام حقوقدان انگلیسى نیز در رساله «مجازاتها و پاداشها» این هدف را مطمح نظر قرار داده است. او در نوشتههاى خود نظریه فایده اجتماعى را که قبلا عنوان شده بود تحت نظم درآورد. وى معتقد بود که انسان فردى استخودخواه که همیشه در صدد جلب منفعت است. کسى که مرتکب جرم مىشود نیز هدفش جلب منفعت است، اما در ارتکاب جرم براى وى خطر دستگیرى و تحمل مجازات هم وجود دارد. و بدین ترتیب مجرم به هنگام ارتکاب جرم، در مقابل دو امر متضاد قرار دارد: یا به خاطر جلب منفعت جرم را مرتکب شده، مجازات را نیز تحمل نماید و یا این که از ارتکاب جرم صرفنظر نموده، خود را در معرض تحمل مجازات قرار ندهد. اگر کیفر، متناسب با سعتخسارتى باشد که بر جامعه وارد شده موجب هراس افراد مىگردد و آنان را از انجام جرم و یا تکرار آن باز مىدارد. (8)
2. مکتب عدالت مطلق: پارهاى از فیلسوفان و نویسندگان اخلاقى و مذهبى، هدف مجازات را صرفنظر از نفع اجتماعى آن، اجراى «عدالت مطلق» مىدانستند. از جمله این دانشمندان مىتوان امانوئل کانت، (Kant) فیلسوف مشهور آلمانى و ژوزف دومستر، (demaistre .J) را نام برد. کانت که با کتابهاى نقد عقل مجرد، (pure و نقد عقل عملى، (pratique raison le de Critique) شهرت یافته، نفع و یا دفاع اجتماعى را که بنتام آن را ستوده بود بىمعنا مىداند و در اجراى مجازات از مفاهیم کلىتر و گستردهترى استفاده مىکند و بر این باور است که «عدالت» و «اخلاق» ایجاب مىکند که بزهکار کیفر ببیند; وحتى اگر فایدهاى نیز براى جامعه از نظر مجازات متصور نباشد، اجراى آن به لحاظ تجاوز به حریم اخلاق و عدالت ضرورى است. به نظر وى هدف مجازات، صرفنظر از سودجویى و رفع ضرر همان کیفر و سزاى عمل خلاف اخلاقى است که اتفاق افتاده است، نه نفع اجتماعى. کانتبراى توضیح عقاید خود و این که هدف مجازات باید اجراى عدالتباشد، مثالى آورده که به «مثال جزیره متروک» مشهور است. وى مىگوید: فرض کنیم عدهاى در جزیرهاى دور افتاده تشکیل جامعه داده و با هم زندگى مىکنند. اینک به عللى افراد جزیره تصمیم به ترک جزیره و انحلال جامعه خود گرفتهاند. باز هم فرض کنیم که مجرمى قبل از این مرتکب قتل شده باشد. در اینجا نیز آخرین وظیفه این جامعه قبل از ترک جزیره اعدام قاتل است. زیرا گرچه در چنین موقعیتى چون جامعه منحل مىگردد و دیگر در آن جزیره، جامعهاى باقى نخواهد ماند و در نتیجه اجراى مجازات از نظر نفع اجتماعى امر کاملا بىفایدهاى است، با وجود این، «عدالت مطلق» و «نظم اخلاقى» که بالاتر و والاتر از نفع اجتماعى است، وجوب چنین مجازاتى را مسلم و ضرورى مىنماید. (9)
3. نظریه پیشگیرى و ارعاب: اعتقاد صاحبان این نظریه آن است که مجازات با دو شیوه مهم پیشگیرى، (Prevention) و ارعاب، (Deterrence) میزان جرم را کاهش مىدهد. به عقیده آنان، اگر براى مجرم طى مدت خاصى موانعى وجود داشته باشد، کمترین آن این است که طى این مدت مرتکب سرقت، تجاوز به عنف یا هر جرم دیگرى نخواهد شد. در باب مجازات با توجیه کاهش جرم، نظریه ارعاب نیز مورد پذیرش و تایید پارهاى از اندیشمندان است. مراد آن است که مجرم به خاطر ترس از کیفر، از ارتکاب جرم منصرف گردد. طرفداران این اندیشه بر این باورند که کیفر و مجازات مجرمان، اصولا باعث کاهش وقوع جرم خواهد شد و اگر کیفر ارعابى صورت نگیرد، دیگر افراد جامعه نیز ممکن است مرتکب جرم شوند. در این توجیه، تنها به فرد بزهکار که قبلا به قوانین تجاوز کرده است توجه نمىشود، بلکه کل افراد جامعه مورد توجه قرار دارند. (10)
4. نظریه اصلاح و تربیت مجرمان: والاترین هدفى که دانشمندان حقوق جزا، بویژه طرفداران مکتب دفاع اجتماعى، براى مجازات قائلند، اصلاح مجرمان است. چه هدفى عالىتر از آن که بتوان هنگام اجراى مجازات، مجرم را اصلاح نموده، وى را چون فردى سالم و شرافتمند تحویل جامعه داد. مکتب دفاع اجتماعى معتقد است که یکى از وظایف اولیه دولت در اجراى مجازاتهاى سلبکننده آزادى، اصلاح و تربیت مجرمان است. طرفداران این نظریه معتقدند که کیفر دیدن مجرم ضربه روحى دردناکى بر وى وارد مىآورد و بدین ترتیب او خواهد فهمید که راهش خطا بوده است و ممکن است تصمیم بگیرد که زندگى خود را در آینده اصلاح کند. (11)
بعد از بیان فشرده پارهاى از دیدگاهها در باب فلسفه مجازات که صاحبنظران در توجیه مجازات ارائه نمودهاند، ذکر این نکته ضرورى است که توجیه مجازات مسالهاى نیست که بتوان آن را در قالب یک نظریه بیان کرد، و در واقع یک نظریه به تنهایى نتوانسته است مجازات را از تمامى جهات توجیه کند، بلکه هر کدام از اندیشههاى طرح شده، تنها جزئى از حقیقت را به همراه دارد و طبعا انتقادهایى را نیز برانگیخته است. برخى از دیدگاهها مورد انتقادهاى بیشترى قرار گرفتهاند. مثلا در انتقاد از نظریه پیشگیرى از طریق ارعاب، گفته شده است که تجربه غیر از این را نشان مىدهد. تبهکاران محکوم شده و مجازات دیده، اغلب مجددا مرتکب جرم مىشوند که این امر نشانگر آن است که هرگز رعبى از مجازات در دل ندارند. (12)
افزون بر این، با چه توجیهى مىتوان گفت که شخصى مجازات شود تا دیگران از ارتکاب جنایتبازداشته شوند؟ (13)
به رویکرد اصلاحى مجازات، اشکالات بنیادىترى وارد ساختهاند; اگرچه ممکن است مجرم در اثر ترس مرتکب جرم نشود، اما این با اصلاح که عبارت است از تغییر و تحول اساسى درونى، کاملا متفاوت است. حتى در مجازات زندان که گاه مجرم براى مدتى طولانى در حبس مىماند و فرصت کافى براى تامل در افعال ناپسند و مجرمانه خویش دارد، به هیچ روى مسلم نیست که وى از نظر اخلاقى تغییر روش دهد، بلکه ممکن است آزموده گردد که چگونه مرتکب جرم شود تا دستگیر نشود. بنابراین اگر قصد آن داریم که با مجازات، بینش اخلاقى مجرم را تغییر دهیم و او را واقعا اصلاح کنیم، شایسته و معقول آن است که به شیوههاى آموزنده روى آوریم و اگر عواملى موجب ارتکاب جرم مىشود، لازم است آنها را از میان برداریم و اگر مجرم دچار اختلال شخصیتى استبه درمان وى بپردازیم; که صرف تحمیل مجازات، هدف اصلاحى را تامین نمىکند. (14)
فلسفه مجازات در اسلام
دین اگر از شمول و جامعیتبرخوردار باشد نمىتواند فاقد نظام کیفرى باشد; چه آن که اداره اجتماع، حفظ نظم، برقرارى امنیت و اقامه قسط و عدل وابسته به وضع مقررات و تادیب و تنبیه متخلفان است; چون انسانها استعداد تجاوز به حقوق دیگران، سرپیچى از فرامین حق و ایجاد شر و ظلم را دارند و بدون جعل کیفر نمىتوان از ایجاد ظلم و تجاوز جلوگیرى نمود و اسلام که در بین ادیان از کمال و امعیتبرخوردار است، باید داراى نظام کیفرى باشد.
اعتلاى شخصیت انسانها یکى از اهداف بلندى است که دولت اسلامى باید در تحقق آن بکوشد و هرچند ممکن است تحمیل مشقت و مجازات مجرمان، در مواردى این هدف را تسهیل نکند، بلکه دور کردن فرد از جامعه و روانه کردن او به زندان، روح او را آزرده ساخته موجبات سقوط بیشتر وى را فراهم کند، و نیز اگرچه ممکن است هتک حرمت و بىآبرویى که لازمه اجراى هر مجازاتى است، در برخى موارد به سبب وجود بعضى از شرایط، جنبه تربیتى و اصلاحى پیدا نکند، اما به هر حال نمىتوان مجازات را فاقد ارزش اصلاحى و تربیتى دانست. تردیدى نیست که باید مقام انسانى فرد بزهکار مطمح نظر قرار گیرد و او تنها در موارد معدودى باید همچون میکرب از جامعه بشریت طرد گردد; در سایر موارد باید بزهکار را انسانى دانست که چون دیگران استحقاق همهگونه مساعدت و یارى را دارد و باید به او کمک کرد تا مقام از دست رفته را به دست آورد و به فضیلتهاى انسانى نایل گردد. ولى از سوى دیگر نمىتوان همچون طرفداران مکتب تحققى باور داشت که جرم ارتکابى فاقد اهمیتخاص بوده و آنچه مهم استشخص مجرم است نه جرم ارتکاب یافته، و بنابراین باید تنها به شخصیت مجرم توجه نمود; چه آن که درست است که در حقوق جزا شخصیت مجرم واجد همیتخاصى است، ولى در توجه به این شخصیت نمىتوان به کلى از عمل ارتکابى صرفنظر نمود. چگونه پذیرفتنى است که مرتکبین جرایم خطرناک با مرتکبین جرایم سبک، تنها به علت آن که داراى شخصیتیکسانى هستند، تحت مجازات واحدى قرار گیرند. وانگهى، آیا مىتوان شخصیت جامعه و مصالح افراد آن را نادیده انگاشت و تنها شخصیتبزهکار را مد نظر قرار داد؟ این است که با تتبع در مجازاتهاى مقرر در اسلام مىتوان به خوبى دریافت که در اسلام، هم شخصیتبزهکار و هم مصالح جامعه مورد توجه قرار گرفته است و ما در این گفتار به اجمال به بررسى مجازات و فلسفه آن در اسلام خواهیم پرداخت.
در اسلام مجازات مجرمان و متخلفان از اوامر و نواهى الهى داراى دو نوع اساسى است:
1. مجازات اخروى: این مجازات، نوع اساسىتر مجازاتها در اسلام است که پس از پایان یافتن حیات دنیوى و مرحله آزمایش، انسانها در سراى دیگر به اقتضاى عدل الهى و نتیجه اوامر و نواهى او کیفر و پاداش مىبینند: «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما علمت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا یحذرکم الله نفسه و الله رؤوف بالعباد.» و «ومن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره.» (15)
2. مجازات دنیوى، که خود به دو نوع منقسم است:
نوع اول: مجازات تکوینى که براساس قانون علت و معلول و اسباب و مسببات و ربط نتایجبه مقدمات تحقق مىیابد و جوامع و انسانها در صورت انحراف از مسیر حق دچار آن مىگردند و این نوع مجازات، اشکال مختلفى دارد و به صورت هلاک و نابودى ملتها، تسلط دشمنان بر آنان، بروز قحطى و مشکلات اقتصادى، ذلت و خوارى و... تحقق مىیابد.
قرآن کریم در آیات کریمه خود سنت ثابت الهى را در مورد این نوع کیفرها بیان داشته است:
«قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فى الارض فانظروا کیف کانت عاقبة المکذبین; (16) افلم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کانت عاقبة الذین من قبلهم دمر الله علیهم و للکافرین امثالها; (17) و تلک القرى اهلکناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلکم موعدا; (18) فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا.... (19) »
براساس آیات فراوانى از قرآن کریم، ظلم سبب هلاک و نابودى است که به برخى از آنها اشاره شد. گفتنى است در اصطلاح قرآن، ظلم به تجاوز فرد یا گروهى به حقوق فرد یا گروهى دیگر اختصاص ندارد، بلکه شامل ظلم فرد به نفس خود و شامل ظلم یک قوم به نفس خود نیز مىشود. هر گونه فسق و فجور و هرگونه خروج از مسیر درست انسانیت، ظلم است. ظلم در قرآن در حقیقت مفهوم عامى دارد که هم شامل ظلم به دیگران مىشود و هم شامل فسق و فجور و کارهاى ضد اخلاقى:« اطیعوا الله و رسوله ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم.» (20) بنابر مفاد این آیه، سستى و زوال قدرت و توانایى، نتیجه نزاع داخلى و عدم پیروى از خداوند و پیامبر اوست.«ومن اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا;» (21) پس مشکلات معیشتى اعم از مادى و معنوى آن، در نتیجه به فراموشى سپردن یاد خدا به سوى یک جامعه و افراد آن روى مىآورد. آیه 79 سوره مائده یکى از علل دور افتادن کافران بنىاسرائیل از رحمتخداوند را باز نداشتن یکدیگر از منکرات، یعنى ترک نهى از منکر، ذکر کرده است: «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون.»
پیامبر بزرگوار اسلام(ص) در یکى از سخنان بلند خویش، بىتوجهى به اقامه حدود الهى و عدم رعایت تساوى همگان در برابر قانون را سبب هلاکت و نابودى برخى از جوامع دانسته است:
«انما اهلک من کان قبلکم انهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد».
نوع دوم: مجازاتهایى که در نظامهاى کیفرى و قوانین جزایى پیشبینى مىشود و فقیهان اسلامى با اعتماد به منابع فقه، آن را استنباط مىکنند و حاکمان جوامع اسلامى مکلف به اجراى آن هستند; مجازاتهایى از نوع قصاص در قتل عمد، قطع دستسارق، زدن تازیانه و مانند آن. در واقع، این نوع مجازاتها مورد بحث ما هستند.
مبناى مجازات: مبناى مجازات یا اندیشه اساسىاى که مجازاتهاى اسلامى مستند به آن است، عبارت است از همان مبنایى که مجموع شریعت اسلامى بر آن مبتنى است; چه آن که مجازات، جزئى از شریعت اسلامى است و شریعت داراى جوانب و ابعاد گسترده و در عین حال هماهنگى است که بین آنها تغایر و تضاد وجود ندارد، و تمامى شریعت در حقیقت در راستاى تحقق یک هدف گام برمىدارد; بنابراین ضرورى است که از مبناى واحدى برخوردار باشد و باید آن مبناى واحد را دریافت. با فهم دقیق دین و تحقیق در هدف بعثت و ارسال رسولان مىتوان آن مبنا را شناخت: وما ارسلناک الا رحمة للعالمین. (22) بنابراین مبناى شریعت، که مجازات نیز بخشى از آن است، رحمتخداوند بر بندگان است; رحمتى که گستره آن هرجا و همه چیز را فراگرفته است و خداوندى که رحمن و رحیم است.
اما رحمت چگونه مىتواند مبناى مجازات قرار گیرد؟ اگرچه در مجازات سخن از رنج و عذاب است که ظاهرا با رحمتسازگار نیست، ولى این رحمت است که اقتضا دارد که منافع و مصالح به آحاد جامعه برسد و مفاسد و ضررها از آنان دفع گردد و حیات جامعه و افراد آن تداوم یابد. این رحمت و لازمه آن، یعنى جلب مصلحت و منفعت و دفع مفسده، از نصوص دینى به روشنى برداشت مىشود و برخى از عالمان دین نیز بدان تصریح نمودهاند. برخى کل دین را مصلحت دانستهاند: دفع مفسده و جلب مصلحت; «ان الشریعة کلها مصالح: اما درء مفاسد او جلب مصالح.» (23) پارهاى نیز تصریح کردهاند که شریعت اسلامى براى تحصیل و تکمیل مصالح و تعطیل یا کاهش مفاسد آمده است;
«ان الشریعة الاسلامیة جاءت بتحصیل المصالح و تکمیلها و تعطیل المفاسد و تفکیکها» (24) .
و بعضى دیگر بر این باورند که: مبنا و اساس شریعتبر حکمتها و مصلحتهاى بندگان در امر معیشت و معاد است که تماما عدالت، رحمت، مصلحت و حکمت محسوب مىشوند; «الشریعة مبناها و اساسها على الحکم و مصالح العباد فى المعاش و المعاد و هى عدل کلها و رحمة و مصالح کلها و حکم کلها» (25) .
بنابراین وقتى رحمت الى مقتضى آن است که منفعتبه انسانها رسیده، مفسده و ضرر از آنان دفع گردد، مىتوان گفت مبناى شریعت، که مجازات نیز جزئى از آن است، عبارت است از جلب مصلحتبراى آدمیان و دفع مفسده از آنان.
ولى بدیهى است که معیار شناخت مصلحت و میزان آن، خود شریعت است و تنها آنچه دین، آن را صلاح و منفعت مىداند، مصلحت است و نفع، نه آنچه بشر نفع و مصلحتخود مىپندارد; و نیز آنچه دین مفسده و ناپسند مىشمارد، قطعا مفسده است، هرچند انسانها آن را پسندیده به شمار آورند.
مصالح حقیقى انسانها در حفظ دین، جان، عقل و خود، و نسل و مال آنان است که عالمان دین آن را در مرتبه مصالح ضرورى دانستهاند و تمامى ملل و نحل بر وجوب رعایت و حفظ آن اتفاقنظر دارند; چه آن که از دست دادن آنها مفسده بزرگى است و در حقیقتبا نابودى آنها، ارزشى براى حیات باقى نمىماند. از این روست که دستیازیدن به آنها یا تقویت آنها امر حرامى شمرده شده، مستلزم کیفر است. کفر و ارتداد، قتل، بادهفروشى، زنا، تجاوز به اموال دیگران، بویژه سرقت، از اعمالى هستند که هتحفظ مصالح پنجگانه بالا و در حقیقتحمایت از نظام دین، خانواده، مالکیت فردى و اجتماع، حرام شمرده شده و براى متجاوزان و مرتکبان آنها مجازات در نظر گرفته شده است. بدون تردید حرمت موارد مذکور و جعل کیفر، ناشى از رحمت الهى است; رحمت اقتضاى آن دارد که هر چیزى که مصلحت آدمیان را تامین مىکند واجب شمرده شود و هرچه موجب از بین رفتن آن و جلب مفسده استحرام گردد و براى تضمین اجرا، مجازات ملحوظ شود.
امام محمد غزالى در حفظ امور پنجگانه بالا چنین گفته است: «فکل ما یتضمن حفظ هذه الاصول الخمسه فهو مصلحة و کل ما یفوت هذه الاصول فهو مفسدة و دفعها مصلحة... و تحریم تفویت هذه الامور الخمسه و الزجر عنه یستحیل الا تشتمل علیه ملة من الملل و شریعة من الشرایع التى ارید بها اصلاح الخلق، ولذا لمتختلف الشرایع فى تحریم الکفر و القتل و الزنا و السرقة و شرب المسکر» (26) .
دین در حفظ این مصلحتهاى ضرورى مردم از طریق اصلاح اساسى و درونى مسلمانان براساس ایمان به خداوند و باور به قیامت، و پیوند دادن دائم آنان به خداوند، و باور به این که خداوند ناظر بر اعمال نیک و بد آنان است (الم یعلم بان الله یرى، یعلم ما توسوس به نفسه)، و خلاصه خودسازى اخلاقى انسانها تا حدودى به هدف خویش مىرسد; چه آن که این ترتیب فردى انسانها براساس باورهاى دینى موجب مىشود که مسلمانان به اعمال نیک و پسندیده روى آورند و به فضیلتهاى اخلاقى آراسته گردند و از کارهاى ناشایست همچون تجاوز به حقوق دیگران بپرهیزند. ولى با وجود این، دین افزون بر اصلاح فردى انسانها، به اصلاح جامعه و مصالح آن و پاکسازى و رفع هر گونه فساد از آن نیز مىاندیشد و از این روست که ابزارهاى مختلفى همچون امر به معروف و نهى از منکر را تعبیه کرده است و از سوى دیگر، همچنان که افراد جامعه در اصلاح آن ایفاى نقش مىکنند، جامعه پاک و صالح هم در جهت اصلاح افراد، تاثیر شایانى دارد و موجب رسیدن مصالح به افراد و دفع مفاسد از آنان مىگردد. بنابراین، دین در تحقق بخشیدن به مصالح مردم و دفع مفاسد از آنان به دو عنصر اساسى یعنى اصلاح درونى افراد و اصلاح جامعه مىاندیشد.
ولى با این همه، هرچند انسانهاى بسیارى به واجبات الهى و مقررات قانونى، تنها به دلیل واجب و قانونى بودن آن گردن مىنهند و به آن عمل مىکنند و نسبتبه ترک محرمات الهى و موارد ممنوع قانونى، تنها به خاطر حرام و غیر قانونى بودن آن، و نه ترس از مجازات، پایبندى نشان مىدهند و به مصالح فردى و اجتماعى مىاندیشند، ولى همه آدمیان چنین نیستند و بسیارى از احکام و مقررات هم براى متوسط مردم وضع گردیده است که اغلب آنان را شامل مىگردد و در میان این انسانهاى متوسط کسانى هستند که شخصیتى ضعیف و منفى دارند و به هدایت دست نیافته، از ارزشهاى انسانى بهره کافى ندارند; کسانى که به آسانى مرتکب جرم مىگردند، حقوق دیگران را محترم نمىشمارند و به مصلحتهاى ضرورى آنان تجاوز مىکنند. از این روست که براى جلوگیرى از فساد، و حفظ انسانها در برابر تجاوز و اضرار دیگران و چارهاندیشى در جهت اصلاح آنان، دین مجازات را نیز پیشبینى کرده است. بنابراین، مبناى مجازات همان مبناى مجموع شریعت است که عبارت است از رساندن رحمتبه انسانها. اگرچه در مجازات، رنج و عذابى وجود دارد که به مجرم مىرسد، در عین حال، این مجازات به مصلحت او و اجتماعى است که وى در آن زندگى مىکند. آیا دارویى که بیماران براى مداوا مصرف مىکنند اغلب تلخ و ناگوار نیست؟ ولى بیمار تلخى آن را براى تامین مصلحتخویش تحمل مىکند. مجرم و بزهکار نیز مجازات را براى خود مفسده مىپندارد، ولى دین براى رعایت و تامین مصلحت جامعه آن را مقرر نموده است. گاه مجرم در اثر گمراهى و رهنیافتگى جرم را به ظاهر به صلاح خود مىداند، ولى دین به دلیل آن که این عمل به مفاسد اجتماعى منتهى مىگردد و موجب انحطاط شخص مجرم مىشود، آن را ممنوع ساخته است. زنا، اختلاس، سرقت، بادهنوشى و تجاوز به حقوق دیگران ممکن استبه نظر سطحى مجرم به مصلحت وى باشد، ولى این مصلحتى ظاهرى است که دین آن را معتبر نمىشناسد; نه به خاطر این که به مصلحت اوست، بلکه بدین سبب که انجام آن موجب فساد جامعه است. (27)
اگر به طبیعت مصلحتجوى انسان توجه کنیم، جعل کیفر را کاملا صواب مىدانیم; انسانها طبعا افعالى را برمىگزینند که به مصلحت آنان است و از هر آنچه براى آنان، در آن مفسدهاى نهفته است گریزانند، ولى اغلب این مصلحتجویى را براى شخص خود در نظر دارند نه جامعه; مگر آنان که هدایتیافتهاند و در مسیر حق گام برمىدارند. بنابراین ممکن است مرتکب فعلى شوند که به ظاهر، مصلحتشان در آن است، هرچند به ضرر جامعه باشد و آنچه را که به صلاح شخص آنان نیست ترک کنند، هرچند به مصلحت جامعه باشد. این است که دین براى مداواى این طبیعت ناپسند انسان مجازات را ملحوظ داشته است تا انسانها را به انجام کارهایى که مصلحت جامعه در آن است وادارد، هرچند آن را ناپسند شمارند و آنان را از آنچه سبب فساد و نابودى جامعه مىشود باز دارد، اگرچه آن را خوشایند پندارند. و چنانکه گفتیم رحمت الهى، مصلحت واقعى افراد و جامعه را اقتضا دارد، نه مصلحت ظاهرى اشخاص را.
ابنتیمیه درباره مجازات سخن قابل توجهى دارد: «ان العقوبات شرعت رحمة من الله تعالى بعباده فهى صادرة عن رحمة الخالق و ارادة الاحسان الیهم و لهذا ینبغى لمن یعاقب الناس على ذنوبهم ان یقصد بذلک الاحسان الیهم کما یقصد الوالد تادیب ولده وکما یقصد الطبیب معالجة المریض»; «مجازات به عنوان رحمت از سوى خداوند به بندگان تشریع گردیده است; بنابراین از رحمت الهى و اراده احسان از جانب خداوند به سوى بندگان ناشى مىشود و از این رو شایسته است کسى که مردمان را به خاطر ارتکاب گناه کیفر مىدهد، قصد احسان به آنان را کند، چنانکه پدر، تادیب فرزند و پزشک، مداواى بیمار را قصد مىکند.» (28)
اگر مجازات موجب منع مجرم از ارتکاب دوباره جرم و عبرت دیگران گردد، مصلحت فرد مجرم و جامعه تحقق مىیابد و نیز ممکن است موجب گردد که مجرم به اشتباه خویش پى برد و وجدان و ایمانش بیدار گردد و به توبه روى آورد و پس از آن به گناه و ارتکاب جرم آلوده نشود.
روشن است که همه این اهداف در مورد تمامى مجرمان به طور یکسان تحقق نمىیابد، بلکه در برخى موجب بیدارى وجدان و اصلاح آنان و در بعضى دیگر موجب بازداشتن آنان از ارتکاب دوباره جرم مىشود و نیز باعث مىگردد که دیگران از ترس مجازات تصور ارتکاب آن را نکنند.
تردیدى نیست که گاهى مجازات، ناپسند و داراى مفسده است، ولى قطعا مصالح مترتب بر مجازات از مفسده اصل آن بیشتر است و جلب مصالح بزرگ و پراهمیت واجب است، هرچند مفاسد جزئى را به دنبال داشته باشد.
عبدالقادر عوده، نویسنده تواناى مصرى، نیز هدف از مجازات را اصلاح آدمیان، حمایت از آنان در برابر مفاسد، نجات آنان از جهالت، ارشادشان از گمراهى، بازداشتن ایشان از ارتکاب گناهان و جرایم، و برانگیختن آنان به اطاعت از خداوند و فرمانبردارى از قانون دانسته است. چه آن که خداوند پیامبر خود را به عنوان مسیطر و جبار بر مردم مبعوث نفرموده است: «لست علیهم بمسیطر» و «وما انت علیهم بجبار»; بلکه به عنوان رحمتبراى جهانیان برانگیخته است: «وما ارسلناک الا رحمة للعالمین». خداوندى که براى ترک واجبات و انجام محرمات، مجازات جعل فرموده است، نه نیازى به اطاعتبندگان دارد و نه سرپیچى و نافرمانى بندگان به او آسیبى مىرساند. (29)
اصول حاکم بر مجازات اسلامى
وقتى که مبناى مجازات در اسلام را رحمتبه انسانها، تامین مصلحت ایشان و دفع مفسده از آنان دانستیم، اصولى اساسى بر این مبنا مترتب مىگردد که لزوما باید در مجازاتهاى اسلامى رعایت گردد تا هدف اساسى آن تحقق یابد و ما تنها به مهمترین این اصول اشاره مىکنیم:
اصل اول: تناسب بین مجازات و جرم باید مراعات گردد. این اصل در حقیقت از نتایج عدالت پروردگار است. افزون بر این، مجازات بر اساس ضرورت، تشریع گردیده و خلاف اصل تلقى مىگردد. بنابراین در اعمال آن باید به قدر لازم اکتفا گردد و همچنان که در خوراندن دارو به بیمار به اندازه نیاز بسنده مىشود، در مجازات نیز باید تناسب بین مجازات و جرم مطمح نظر قرار گیرد.
اصل دوم: چنانکه گفتیم مجازات براى مصلحت جامعه جعل گردیده است;بنابراین آنگاه که جرمى انجام شد، باید مجازات به گونهاى باشد که مجرم را تادیب کند و دیگران را از ارتکاب جرم باز دارد. به عنوان نمونه، به جهت اهمیتى که اسلام براى انسان و شخصیت او قائل است کشتن نابحق یک انسان را به منزله کشتن تمامى انسانها تلقى نموده است: «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانها قتل الناس جمیعا» (30) و براى بازداشتن انسانها از ارتکاب قتل، حق قصاص را جعل فرموده است. (31)
اصل سوم: چون هدف از مجازات، تامین مصلحت جامعه است، به اقتضاى مصلحت مىتواند شدت و ضعف پیدا کند و هرگاه مصلحت جامعه مقتضى اعمال مجازات شدید است، شدت یابد و هرگاه مصلحت جامعه اعمال مجازات کمترى را اقتضا کند، تخفیف پیدا کند. (32) این امر با تعبیه تعزیر در فقه اسلامى تامین گردیده است.
اصل چهارم: تادیب مجرم نیز از اهداف مجازات در اسلام به شمار مىرود; ولى تادیب، برخلاف آنچه در برخى از نظریهها اظهار شده است، هرگز به معنى انتقام نیست. بلکه چنانکه برخى از فقیهان عامه نیز گفتهاند «انها تادیب استصلاح و زجر تختلف بحسب اختلاف الذنب» (33) و تادیب در اشخاص مختلف، اشکال متفاوتى پیدا مىکند; برخى نیازمند تادیب شدیدتر و برخى نیازمند تادیب ضعیفترى هستند. از سرخسى نقل شده است که از این رو، تعیین میزان تعزیر بر عهده قاضى نهاده شده است. چرا که هدف آن، بازداشتن است و انسانها داراى اوصاف متفاوتى هستند; ممکن است کسى با یک صداى بلند از ارتکاب جرم منع گردد و دیگرى محتاج تازیانه باشد و بزهکارى نیز تنها با زندان و حبس از ارتکاب جرم باز داشته شود. (34)
توجه به شخصیت مجرم در مجازاتهاى اسلامى
با توجه به اصول اساسى حاکم بر مجازات و مبناى آن، به آسانى مىتوان دریافت که اسلام در عین توجه به مصالح اجتماع، به شخصیت مجرم نیز توجه خاصى مبذول مىدارد; اگرچه ممکن است که در نگاه نخست تامین هر دو غرض ناممکن بنماید. چه آن که حمایت از جامعه در مقابل مجرم مقتضى نادیده گرفتن شان و شخصیت مجرم است، همچنان که توجه به شان و مقام وى به کوتاهى در حمایت از جامعه مىانجامد. البته بدیهى است که این بدان معنا نیست که در مورد تمامى جرایم و مجازاتها هر دو جهت ملحوظ داشته مىشود، بلکه در پارهاى از جرایم تنها به حمایت از جامعه و تامین مصالح آن توجه مىشود و به هیچ روى شخصیت مجرم ملحوظ نمىگردد. ولى آنچه با تتبع در مجازاتهاى مقرر در اسلام مىتوان دریافت این است که حمایت از مصالح جامعه همواره و در هر صورت مورد توجه قرار دارد و هنگام تزاحم، پیوسته مصلحت اجتماع بر مصلحتشخص مجرم مقدم داشته مىشود. مثلا مجازات مجرم و بزهکار باید به اندازهاى باشد که موجب تادیب وى گردد و او را از ارتکاب دوباره جرم باز دارد و نیز مانع دیگران از اندیشیدن به بزهکارى گردد; ولى اگر این مجازات نتواند وسایل تامین این هدف را فراهم آورد و جامعه را از شر بزهکاران در امان دارد، ممکن است مجرمى به طور مادامالعمر در زندان بماند; یعنى آزادى یک شخص فداى آزادى، آرامش و امنیت جامعه گردد. (35) بنابراین به عنوان یک قاعده مىتوان گفت: در جرایمى که نظام جامعه را مختل مىسازد و کیان آن را بر هم مىزند، شریعتبه شخصیت مجرم توجهى نمىکند، ولى جرایمى از این دست محدودند; و در سایر جرایم، شخصیت مجرم و شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر ارتکاب جرم مورد توجه قرار گیرد.
از جهت توجه به شخصیت مجرم، جرایم را مىتوان به دو نوع تقسیم کرد: در یک نوع تنها به مصلحت جامعه و حمایت از آن توجه مىشود و به هیچ روى شخصیت مجرم مورد توجه قرار نمىگیرد. این نوع جرایم خود به دو دسته تقسیم مىشوند:
1. جرایمى که مجازات آن، حدود مقرر شرعى است که عبارتند از: ارتداد، محاربه، بغى، سرقت، شرابخوارى، زنا و قذف.
حد چنانکه در تعریف آن گفته شده، مجازات خاصى است که نوع، میزان و کیفیت آن از جانب شارع تعیین گردیده و قاضى حق هیچگونه تصرفى در آن، همچون کاستن و افزودن، را ندارد و هرکس مرتکب یکى از جرایم مذکور گردد باید مجازاتهاى مقدر و مضبوط را تحمل کند و هرگز به شخصیت مجرم توجهى نمىشود و نهتنها مجنىعلیه حق گذشت ندارد، بلکه امام نیز حق عفو را، مگر در صورتى که حد با اقرار ثابتشده باشد، ندارد. (36)
در این گونه جرایم شریعتبا شدت با مجرم برخورد نموده است; چه آن که تسامح و تساهل در این گونه جرایم به انحطاط اخلاق، فساد جامعه، اضطراب نظام و کیان جامعه و افزایش جرایم مىانجامد و هدف از شدید بودن مجازات این نوع جرایم، اعتلاى اخلاق در جامعه، حفظ امنیت و آرامش، حفظ حقوق انسانها و به تعبیر جامع، مصلحت جامعه مطمح نظر بوده است و عقلا پذیرفته شده است که مصلحتیک فرد قربانى مصالح جامعه گردد. این مجازاتها با هدف منع انسانها از ارتکاب جرم و در نتیجه، براى حفظ مصالح عامه و دفع ضرر از جامعه وضع گردیدهاند. که این هدف از معناى لغوى «حد» نیز استفاده مىگردد. حد در لغتبه معناى منع و تادیب است و حد شرعى را حد نامیدهاند، چون وسیلهاى براى بازداشتن مردم از ارتکاب گناه است. (37) ماوردى حد را چنین تعریف کرده است: «الحد فى اللغة المنع و فى الاصطلاح الشرعى عقوبة مقدرة من قبل الشارع وجبتحقا لله تعالى.» (38) حد به عنوان حق خداوند واجب گردیده است; وجبتحقا لله تعالى» بدین معناست که مجازات حد براى مصالح عمومى و دفع ضرر از جامعه وضع گردیده است. اسناد این حق به خداوند نیز نشاندهنده اهمیت آن است که با عفو ساقط نمىشود.
در این نوع مجازاتها عوامل برطرفکننده مسئولیت و علل توجیهکننده جرم مورد توجه قرار مىگیرند و نیز در پارهاى موارد شرایط شخص مجرم در شدت و ضعف مجازات مؤثر است. مثلا مجازات زناکار محصن و غیرمحصن بسیار متفاوت است; چنانکه مجازات در سرقت عادى ضعیفتر از قطعالطریق و راهزنى است که سرقتبزرگ نامیده شده است. (39) این مجازاتها همچنین داراى احکام دیگرى است; همچون دفع این مجازاتها به سبب شبهه و جواز عفو امام از مجازاتى که جرم آن با اقرار به اثبات رسیده است. (40)
2. دومین دسته از جرایمى که به جامعه، آسیب مىرساند، شامل جرایم قتل و جرح مىشود که داراى مجازات قصاص و دیه است. در فقه اسلامى براى این جرایم همین دو نوع مجازات مشخص در نظر گرفته شده است: قصاص و دیه در حالت عمد (دیه در صورت گذشت از قصاص)، و دیه در حالتخطا. در این نوع جرایم نیز قاضى نمىتواند از دو نوع مجازات تعیین شده تجاوز کند و حاکم نیز نمىتواند مجرمان را مورد عفو قرار دهد; بنابراین شخصیت مجرم به هیچ روى مورد توجه نیست و تنها مجنىعلیه حق عفو و گذشت را دارد و خداوند پس از آن که مىفرماید «ولکم فى القصاص حیوة یا اولى به زبان اخلاقى مىگوید: اگر عفو کنید براى شما بهتر است. (42) اجازه عفو نیز از آن رو به مجنىعلیه داده شده که هر چند جرم به کیان جامعه آسیب وارد مىکند، ولى طبعا ضرر آن به مجنىعلیه بیشتر است و در حقیقت آسیب به جامعه از طریق زیان به شخص بزهدیده وارد گردیده است. اما غیر از مجازاتهاى حدود و قصاص و دیات، تمامى جرایمى که داراى مجازات تعزیرى است، در آن شخصیت مجرم ملاحظه مىشود; چه آن که جرم در اینجا اهمیت جرایم نوع اول را ندارد و قاضى مقید به مجازات مشخصى نیست، بلکه مىتواند در صورت احراز جهات مخففه، آن را تخفیف دهد و یا آن را به مجازاتى که به حال متهم مناسبتر است تبدیل کند. در این نوع جرایم، عفو و گذشت مدعى خصوصى و شاکى تاثیرى در مجازات ندارد و تنها مىتواند از جمله شرایط و جهات مخففه محسوب شود که موجب تخفیف در مجازات گردد; چنانکه وضع خاص متهم، شخصیت و یا سابقه او، قراین دال بر ندامت وى و اقدام یا کوشش او به منظور تخفیف اثرات جرم و جبران زیان ناشى از آن نیز مىتواند موجب تخفیف در مجازات تعزیرى گردد.
نتیجهگیرى
از مجموع بحثها این نتیجه را مىتوان به دست داد که اندیشه دینى در باب مجازات، جامع تمامى نظریاتى است که حقوقدانان، فیلسوفان، جرمشناسان و جامعهشناسان از ابتداى قرن هیجدهم میلادى مطرح کردهاند; مجازاتها در شریعت اسلامى براى منافع عمومى، اصلاح افراد، بازداشتن مردم از ارتکاب جرم، حمایت از جامعه در برابر جرم و توانمند ساختن آن در دفاع از خود در مقابل بزهکارى، تشریع گردیدهاند و هرگز از مقدار ضرورت و نیاز در تامین مصلحت جامعه تجاوز نمىکنند و این را عدالت اقتضا دارد و این همان چیزى است که روسو، بکاریا، بنتام و کانت نیز ابراز نمودهاند. آنچه مجازات در اسلام بر آن مبتنى است، عبارت است از اصلاح و تربیتبزهکار، و رحمت و احسان به او و جامعه; از این رو اسلام شان و شخصیت مجرم را نیز، جز در مواردى، مورد توجه قرار مىدهد و این همان چیزى است که نظریه علمى و مکتب تحققى بر آن پا مىفشارد.
حقیقت آن است که اگر کسى نظریههاى مختلف ارائه شده را با اندیشه اسلامى درباره مجازات مورد مقایسه قرار دهد به علمى و فنى بودن اندیشه اسلامى و برترى و جامعیت آن نسبتبه سایر نظریهها اعتراف خواهد کرد; بویژه اگر این مساله را نیز مورد عنایت قرار دهیم که نظریههاى صاحبنظران از ابتداى قرن هیجده میلادى مطرح گردیده و در واقع تا آن زمان قوانین موضوعه در بر دارنده مقرراتى کاملا وحشى و به دور از افق انسانیتبلکه عقلانیتبود; چنانکه مردگان، حیوانات و اشیاء بىجان را نیز مورد محاکمه قرار مىدادند و مثله کردن و سوزاندن نیز در شمار مجازاتها قرار داشت و تنها از قرن هیجدهم میلادى اصول انسانیت و منطق را در مجازاتها معمول داشتند; چه، مجازات بر اصلاح بزهکار و بازداشتن او از ارتکاب جرم به قصد حمایت و دفاع از اجتماع استوار گردید و پس از آن برخى از مجازاتها مطرود گردیده، محاکمه مردگان، حیوانات و اشیاء بىجان، با منطق قانون به کنار نهاده شد; چه، تادیب در آنها اثر نمىکند، و کمکم مسئولیت اخلاقى یعنى مسئولیت کیفرى تنها کسانى که از قوه عاقله، اراده و اختیار بهرهمندند جاى خود را باز کرد. سخن در این است که این اصلى که قوانین موضوعه در قرن هیجده میلادى بدان دستیافتند، اسلام در قرن هفتم میلادى آن را اعلام نمود. از این روست که مىبینیم از ابتداى بعثت و نزول شریعت اسلامى مسئولیت کیفرى بر انسان زنده، عاقل، بالغ و با اراده و اختیار متمرکز گردیده، غیر او صلاحیت مسئول شناخته شدن را ندارد. افزون بر این، اسلام پارهاى از مجازاتها را نیز مطرود دانست; پیامبر بزرگ اسلام حتى از مثله و پارهپاره کردن حیوانى چون سگ نیز نهى فرمود: «على(ع): لایمثل بالرجل فانى سمعت رسول الله(ص) یقول: ایاکم والمثله ولو بالکلب العقور» (43)
و روشن است که وقتى مثله کردن حیوان آزاردهنده مجاز نباشد، مثله کردن انسان قطعا جایز نیست; هر چند جنایتکار باشد. نکته شایان ذکر این است که بین قوانین موضوعه و دیدگاه اسلام، در مبناى مجازات تفاوت چندانى وجود ندارد; اختلاف اساسى در نحوه تطبیق مبانى بر مجازاتهاست. شریعت همه این مبانى را که اندیشمندان طرح نمودهاند به رسمیت مىشناسد، ولى نه بدین معنا که همه آنها در مورد تمامى جرایم قابل تطبیق باشد. در مورد مجازاتها این اهداف دنبال مىشود: گاه ممکن است موجب اصلاح و تربیت مجرم گردد و گاه مجرم و دیگران را از ارتکاب جرم باز دارد، ولى در هر حال چون عدالت اقتضا مىکند، شخصى مجرم مجازات مىشود و در همه حال به حمایت از مصالح جامعه و رساندن رحمت الهى به انسانها توجه مىگردد. نتیجهاى که بر این نکته مترتب مىگردد آن است که اگرچه فقیهان اسلامى با تکیه بر منابع فقهى، بویژه کتاب و سنت، نظریه فقهى خویش را بیان مىکنند، ولى در موارد فقدان و یا اجمال نص، داشتن مبناى خاص در فلسفه مجازات، نقش اساسى در صدور فتوا دارد; چنانکه مىتواند در فهم متون دینى نیز مؤثر باشد، خصوصا براى فقیهان عامه که به قیاس، استحسان و مصالح مرسله نیز به فراوانى استناد مىورزند. ما در پایان این بحث پارهاى از اندیشههاى فقهى را که مىتواند با توجه به فلسفه و مبناى مجازات در اسلام صادر شده باشد، بیان مىکنیم تا روشن گردد که عالمان دین نیز نسبتبه فلسفه مجازات بىتوجه نبودهاند.
توبه و اصلاح مجرم، عامل سقوط مجازات
یکى از مباحثى که توجه به فلسفه مجازات کاملا در آن مشهود است، مبحث توبه به عنوان یکى از عوامل سقوط مجازات است که از آیات قرآن و روایات فراوان و نیز متون فقهى قابل استفاده است; در حالى که قاعده کلى در قوانین وضعى آن است که توبه و ندامت مجازات را ساقط نمىکند و مطابق قوانین بعضى از کشورها همچون انگلستان و هندوستان، مجرم را حتى به جرم شروع به ارتکاب جرم مجازات مىکنند، اگرچه با اختیار از اتمام جرم منصرف گردد. (44) در نظام کیفرى اسلام، توبه یکى از علل مهم سقوط مجازات محسوب مىگردد. گفتنى است که به موجب حقوق مصر و فرانسه نیز اگر مجرم با اراده از اتمام جرم باز ایستد، وى را کیفر نمىدهند. (45)
توبه در لغتبه معنى بازگشت و پشیمانى است و در اصطلاح به معناى بازگشتبنده ستبه سوى پروردگار خویش با پشیمانى و ندامت از گناه و سرپیچى از فرامین. (46) راغب اصفهانى توبه را چنین تعریف نموده است: «توبه در شرع عبارت است از ترک گناه به دلیل ناپسند بودن آن، ندامت از اعمال مجرمانهاى که مرتکب شده است، قصد عدم تکرار گناه و جبران مقدار ممکن از اعمال مجرمانه. و هرگاه این شرایط محقق گردد، توبه تحقق یافته است. (47)
توجه عمیق به این نهاد ارزشمند در نظام کیفرى اسلام و پارهاى از روایات در باره آن، به خوبى نشان مىدهد که اسلام به مجازات به عنوان یک ابزار مطلوب نمىنگرد و در حقیقت، اساسا به اصلاح و تربیت مجرم و بازداشتن وى از ارتکاب دوباره جرم، بازدارندگى عمومى مجازات، و در نهایتبه مصلحت جامعه مىاندیشد.
روایت ماغر ادعاى ما را به اثبات مىرساند: ماغر بن مالک نزد پیامبر خدا اقرار به زنا نمود; از متن روایتبه دست مىآید که پیامبر(ص) تلاش فرمود تا وى را در اقرار مکرر مردد سازد و به طور غیر مستقیم به وى تفهیم نماید که قضیه را کتمان کند. ولى وقتى ماغر مصرانه چهار بار اقرار به زنا کرد، پیامبر امر به اجراى مجازات فرمودند. و حتى در یک نقل آمده است که پس از سه بار اقرار، پیامبر(ص) فرمود: اگر بار چهارم اقرار کنى تو را رجم خواهم نمود; ان ماغر بن مالک جاء الى النبى(ص) فقال یا رسول الله انى زنیت، فاعرض عنه، ثم جاء من شقه الایمن، فقال: یا رسول الله انى زنیت، فاعرض عنه، ثم جاء فقال: انى قد زنیت، ثم جاءه فقال: انى قد زنیت، قال: ذلک اربع مرات فقال: ابک جنون؟ قال لا یا رسول الله(ص)، قال: فهل احصنت؟ قال: نعم. فقال(ص): اذهبوا به فارجموه. (48) در روایت دیگرى آمده است که پیامبر(ص) به ماغر فرمود: لعلک قبلت او غمزت او نظرت، قال: لا یا رسول الله، قال: انکتها لاتکنى؟ قال: نعم کما یغیب المرود فى المکحله و الرشا فى البئر قال: فهل تدرى ما الزنا؟ قال: نعم، اتیت منها حراما کما یاتى الرجل من امراته حلالا. قال: ما ترید بهذا القول؟ قال: ارید ان تطهرنى، فامر به فرجم. و در روایت دیگرى چنین آمده است: انه لما اعترف ثلاثا قال له: ان اعترفت الرابعة رجمتک، فاعترف الرابعة. (49)
آیا از این روایتبه دست نمىآید که مجازات موضوعیت و مطلوبیت ندارد; بلکه مهم اصلاح و به خود بازگشتن و ندامت مجرم از ارتکاب جرم و بازسازى روحى اوست؟ در روایت دیگرى، امیرالمؤمنین(ع) توبه مجرم را از اقامه حد بر او برتر دانسته است: مردى نزد آن حضرت اقرار به زنا نمود; امام نخستبا شیوه خاصى سعى نمود او را از اقرار مجدد باز دارد، اما آنگاه که مجرم با تاکید چهار بار اقرار نمود، امام فرمود: چقدر براى انسان زشت و ناپسند است که مرتکب یکى از اعمال زشت گردد و آنگاه خود را در میان مردم مفتضح سازد. اى کاش در منزل خویش توبه مىکرد. چه، به خداوند سوگند که توبه او میان خود و خدایش برتر از آن است که بر او اقامه حد نمایم; «ما اقبح بالرجل منکم ان یاتى بعض هذه الفواحش فیفضح نفسه على رؤوس الملاء، افلا تاب فى بیته فو الله لتوبته فیما بینه و بین الله افضل من اقامتى علیه الحد.» (50) در بین تمامى فقیهان امامیه اتفاق نظر وجود دارد یا دستکم اختلافى نقل نشده است که توبه یکى از اسباب سقوط مجازات محسوب مىگردد. به سبب اهمیت این بحث و توجهى که در آن به فلسفه مجازات مبذول شده است، ما به اختصار به آن مىپردازیم:
1. توبه قبل از دستگیرى مجرم و اثبات جرم
فقیهان امامیه اتفاق نظر دارند که توبه قبل از دستگیرى و اثبات جرم موجب سقوط مجازات مىگردد. صاحب جواهر در این باره چنین آورده است: «ومن تاب قبل قیام البینة علیه سقط عنه الحد بلا خلاف اجده، بل فى کشف اللثام الاتفاق علیه». (51) امام خمینى نیز در این باره فرموده است: «یسقط الحد لو تاب قبل قیام البینه رجما کان او جلدا.» (52) آیات و روایات متعددى بر این نظر دلالت دارند، که ما تنها به روشنترین آنها اشاره مىکنیم:
خداوند در آیه محاربه مىفرماید: «مجازات آنانى که با خدا و پیامبر او مىجنگند و در راه ایجاد فساد در روى زمین مىکوشند، این است که کشته شوند، یا به دار آویخته گردند یا دستها و پاهایشان به عکس بریده شود و یا تبعید گردند. این رسوایى دنیوى آنان است و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت، مگر کسانى که پیش از آن که بر آنان دستیابید توبه کنند. پس بدانید که خداوند توبهپذیر و مهربان است»;
«انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و... الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم». (53)
در مورد مجازات قذف مىفرماید: «و آنان که به زنان با عفت نسبت زنا بدهند، آنگاه چهار شاهد عادل بر ادعاى خود نیاورند آنان را به هشتاد تازیانه کیفر دهید و از آن پس هرگز شهادت آنها را نپذیرید، چه، مردمى فاسقند. مگر آنانى که بعد از آن به درگاه خداوند توبه کرده، در مقام اصلاح خود برآمدند، که خداوند آمرزنده و مهربان است; «والذین یرمون المحصنات ثم لمیاتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة... الا الذین تابوا من بعد ذلک واصلحوا فان الله غفور رحیم» (54) . پذیرش توبه سارق نیز مورد تصریح قرآن کریم قرار گرفته است; خداوند پس از بیان حد سارق مىفرماید: «... پس کسى که بعد ظلمش توبه نماید و عمل صالح انجام دهد، خداوند توبه وى را مىپذیرد; چه آن که خداوند بخشنده و مهربان است»; «... فمن تاب من بعد ظلمه واصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم». (55)
در روایتى که جمیل از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) نقل کرده است، در مورد مردى سؤال شد که سرقت نموده یا باده نوشیده و یا زنا کرده و پیش از آن که کسى از آن اطلاع یابد و یا دستگیر گردد توبه کرده و اصلاح شده است; فرمود: «اگر اصلاح گردد و از وى اعمال نیکو مشاهده گردد، بر وى اقامه حد نمىشود; فى رجل سرق او شرب الخمر او زنى فلم یعلم بذلک منه و لمیؤخذ حتى تاب و صلح. قال: اذا صلح و عرف منه امر جمیل لمیقم علیه الحد. (56) اما فقهاى عامه تنها بر این که توبه قبل از دستگیرى موجب سقوط مجازات محاربه مىشود اتفاق نظر دارند. (57) ولى در سایر جرایم اختلاف نظر است. کسانى که همانند فقیهان امامیه مىاندیشند به قیاس اولویت تمسک مىکنند; یعنى وقتى جرم محاربه که از شدیدترین جرایم استبا توبه ساقط مىگردد، قطعا جرایم دیگر نیز قابل اسقاط با توبهاند; و نیز به آیاتى که ما قبلا بیان کردیم، استناد ورزیدهاند. اما مالک و ابوحنیفه مجازات غیر از محاربه را با توبه قابل اسقاط نمىدانند و افزون بر تمسک به «اصالة عدم سقوط العقوبه» و استناد به اطلاق آیات مربوط به کیفر زناکار و سارق، دو استدلال دیگر ارائه نمودهاند که در بحث ما حائز اهمیت است; چه، کاشف از اندیشه آنان در باب فلسفه مجازات است. نخست آن که مجازات به سبب توبه ساقط نمىشود; چه آن که کفاره گناه است و باید اجرا گردد. و دیگر آن که در پاسخ قیاس اولویت مىگویند: هیچ مشابهتى بین جرم محاربه و دیگر جرایم نیست. بنابراین قیاس نارواست و این که در محاربه، توبه قبل از دستگیرى مسقط مجازات دانسته شده از این روست که محارب شخصى است که به طور عادى نمىتوان وى را دستگیر نمود و با پذیرش توبه، مىتوان وى را بر توبه و خوددارى از ادامه فساد در روى زمین تشویق و ترغیب نمود. اما سایر مجرمین را به آسانى مىتوان دستگیر کرد. بنابراین وجهى براى این تشویق وجود ندارد. (58)
چنانکه ملاحظه مىشود کسانى هم که توبه را مسقط مجازات ندانستهاند، به فلسفه مجازات تمسک جستهاند; نخست این که کیفر، کفاره گناه است و دوم این که در مجرم خاصى چون محارب به خاطر وضعیت ویژه، براى حفظ امنیت جامعه و جلوگیرى از فساد در آن، شارع توبه را مسقط دانسته است. بنابراین مصلحت جامعه چندان مهم است که هم سبب جعل مجازات مىشود و هم موجب سقوط آن.
2. توبه بعد از اثبات جرم با اقرار
بین توبه قبل از دستگیرى و توبه بعد از اقرار، یک تفاوت اساسى وجود دارد و آن این است که توبه قبل از دستگیرى و اثبات جرم، مجازات را ساقط مىکند و امکان اجراى حد در مورد مجرم وجود ندارد; برخلاف توبه پس از اقرار که تنها این حق را به حاکم مىدهد که در صورت صلاحدید، مرتکب را عفو نماید. صاحب جواهرالکلام پس از نقل این سخن محقق حلى که «ولو اقر بحد ثم تاب کان الامام مخیرا فى اقامته رجما کان او جلدا»، ادعاى عدم خلاف در رجم نموده و ادعاى اجماع را از سرائر حکایت کرده است. (59)
بر این نظریه روایاتى دلالت دارد: مردى خدمت امیرالمؤمنین اقرار به سرقت نمود; امام(ع) از وى پرسید: آیا چیزى از قرآن مىخوانى؟ عرض کرد: بلى، سوره بقره. امام فرمود: به خاطر سوره بقره دستت را بخشیدم. اشعثبه عنوان اعتراض گفت: آیا حدى از حدود الهى را تعطیل مىکنى؟ امام فرمود: تو چه مىفهمى؟ هرگاه جرم با بینه ثابت گردد امام حق عفو ندارد، ولى اگر مجرم اقرار بر جرم کند، در اختیار امام است که او را ببخشد یا حد را بر وى جارى کند; جاء رجل الى امیرالمؤمنین(ع) فاقر بالسرقة فقال: اتقرا شیئا من القرآن؟ قال نعم، سورة البقره، قال: قد وهبتیدک سورة البقرة. فقال الاشعث: اتعطل حدا من حدود الله تعالى؟ فقال: ما یدریک یا هذا اذا قامت البینه فلیس للامام ان یعفو، و اذا اقر الرجل على نفسه فذاک الى الامام ان شاء عفى و ان شاء قطع. (60)
در روایت دیگرى که تفاوت اندکى با روایت پیشین دارد و آن را امام صادق(ع) نقل فرموده است، نکته بسیار مهمى وجود دارد که بر توجه به شخصیت مجرم و وضعیتخاص وى دلالت دارد; در این نقل آمده است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «انى اراک شابا لاباس بهبتک...»; یعنى چون جوانى بخشیدن تو اشکالى ندارد. (61) گفتنى است اگرچه در دو روایت مذکور تصریحى به توبه نشده است، ولى ظاهر آن است که عفو امام پس از توبه صورت گرفته است. (62)
دفع مجازات به سبب شبهه: یکى دیگر از دلایلى که با تمسک به آن مىتوان ادعا نمود که در نظام کیفرى اسلام نفس مجازات چندان مطلوب نیست، بلکه تنها به عنوان ضرورت بدان توسل جسته مىشود، وجود قاعده «درء» است که از مسلمات فقه محسوب مىگردد.
پیامبر خدا(ص) فرمودند: «ادرئوا الحدود بالشبهات». (63)
ترمذى روایت را به صورتى نقل کرده است که حاوى نکته بسیار ارزشمندى است که حقوقدانان امروزه افتخار بیان آن را دارند: «ادرئوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم، فان کان له مخرج فخلوا سبیله; فان الامام ان یخطئ فى العفو خیر من ان یخطئ فى العقوبه»; یعنى تا جایى که مىتوانید حدود را از مسلمانان دفع کنید [و اگر راهى براى مجازات نکردن یافتید مجازات نکنید]; چه آن که اگر امام در عفو و بخشش اشتباه کند [و کسانى را عفو کند که مستحق نبودهاند] بهتر از آن است که در مجازات اشتباه نماید [و کسانى را به ناحق مجازات کند]. (64)
در بحث توبه اهمیت آن را بیان کردیم. یکى از موارد شبهه که موجب حذف مجازات مىگردد، عارض شدن شبهه توبه است. یعنى احراز قطعى توبه هم مورد نیاز نیست، بلکه همین مقدار که شبهه توبه وجود داشته باشد در اسقاط مجازات کافى است و این در حالى است که قاعدتا مىتوان در برابر مجرم به استصحاب عدم توبه استناد کرد; ولى بدان تمسک جسته نمىشود، بلکه به قاعده «درء» عمل مىشود، مگر آن که عدم توبه وى احراز گردد.
قسامه و بازدارندگى: قسامه را چه حکم تاسیسى اسلام بدانیم و چه حکم امضایى، یکى از نهادهاى نظام کیفرى اسلام محسوب مىگردد که در اصل آن تردید وجود ندارد; اگرچه در این که آیا قسامه دلیل اثبات است و یا دلیل دفع، و یا هم دلیل اثبات است و هم دلیل دفع و نیز پارهاى از فروع دیگر، بین فقیهان مذاهب اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. (65)
یکى از موارد بحثانگیز، فلسفه جعل قسامه است. چرا قسامه به عنوان یکى از راههاى اثبات قتل و جرح در نظام کیفرى اسلام پیشبینى شده است؟ افزون بر روایات موجود، اگر بخواهیم از فلسفه و حکمت آن سخن بگوییم، به یکى از اندیشههاى موجود در باب فلسفه مجازات خواهیم رسید و آن عبارت است از هدف بازدارندگى عمومى و حفظ امنیت و جان مردمان. عجلى از امام صادق(ع) پیرامون قسامه مىپرسد; آن حضرت در تتمه پاسخ خویش حکمت جعل قسامه را چنین بیان مىفرماید: «انما حقن دماء المسلمین بالقسامه لکى اذا راى الفاجر الفاسق فرجة من عدوه حجزه مخافة القسامه ان یقتل به فیکف عن قتله...»; یعنى خون مسلمانان به وسیله قسامه حفظ مىشود; چه آن که وقتى بزهکار فرصتى پنهانى براى کشتن دشمن خویش مىیابد از خوف قسامه از قتل خوددارى مىکند. (66)
در روایت دیگرى نیز امام صادق احتیاط در جان انسانها و بازداشتن بزهکاران از ارتکاب قتل را فلسفه جعل قسامه دانسته است. تتمه روایتى که روایتگر آن زراره است، چنین است: «انما جعلت القسامه احتیاطا لدماء الناس لکى ما اذا اراد الفاسق ان یقتل رجلا او یقتال رجلا حیث لایراه احد، خاف ذلک فامتنع من القتل. (67) پارهاى از فقیهان امامیه به این فلسفه توجه نموده و تصریح کردهاند که: «قسامه براى احتیاط تشریع شده است تا قتلى روى ندهد و بزهکار از این بترسد که حتى اگر کسى را پنهانى بکشد، ممکن است اولیاى دم متوجه گردند و مراسم قسامه را انجام دهند و وى را قصاص کنند و روشن است که این براى فاسقان و مجرمان یک حالتبازدارندگى خواهد داشت.» (68)
فقیه مزبور با استناد به همین فلسفه، تکرار سوگند (تکریر ایمان) را نیز جایز دانسته است; چه آن که اگر قسامه را مقید به سوگند پنجاه نفر بدانیم این هدف کمتر تحقق مىیابد. (بدیهى است که ما اکنون در مورد این نظر به قضاوت نمىنشینیم، بلکه تنها نشان مىدهیم که فقیهان نیز در موارد فقدان ادله با استناد به فلسفه حکم، فتوا مىدهند.)
مجازات مجنون: از پایههاى مسئولیت کیفرى، شرایط عام تکلیف است و عقل و اختیار از شرایط اساسى تکلیف محسوب مىشود و جنون از عوامل رافع مسئولیت است. اگرچه مکتبهاى حقوقى عرفى تا قرن هیجدهم میلادى، جنون را رافع مسئولیت نمىدانستند و گاه دیوانگانى را که به کلى فاقد شعور بودند به خاطر ارتکاب جرم بر بالاى چوبههاى دار حلقآویز مىکردند، (69) ولى اسلام در چهارده قرن پیش جنون را از عواملى به شمار آورده که مسئولیت کیفرى را از بین مىبرد. از سوى دیگر، تردیدى نیست که کسى که در حال سلامت عقل مرتکب جرمى شود، عروض جنون باعثسقوط مجازات براى همیشه نمىشود. اختلافى که در بین فقیهان اسلامى وجود دارد این است که آیا مجازات در زمان جنون اجرا مىگردد، یا این که مجازات را تا زمان بازیافتن سلامت عقل به تاخیر مىاندازند. بدیهى است که این اختلاف نیز در صورتى است که محاکمه قبل از عروض جنون و در زمان سلامت عقل صورت گرفته باشد، چه آن که در غیر این صورت اجراى مجازات ممکن نیست; زیرا قبل از محاکمه، شخص تنها متهم است. وانگهى مسئولیت داشتن متهم در زمان محاکمه ضرورى است و مجنون را نمىتوان محاکمه نمود; چون اقرار وى فاقد اعتبار است و بینه نیز نمىتواند جرم وى را اثبات کند. چون اصل برائتبه متهم حق دفاع از خویش مىدهد، در حالى که مجنون توانایى دفاع از خود را ندارد، مگر آن که قاضى بخواهد به علم خود عمل کند. گفتنى است در فقه شافعى و حنبلى محاکمه مجنون را جایز شمرده و عجز از دفاع را مانع از محاکمه ندانستهاند. (70) اما در این که اگر متهم بعد از محاکمه مجنون شود، آیا در حالت جنون، مجازات قابل اعمال استیا نه، بین فقیهان اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. پارهاى با توجه به ادله، آن را اثبات و برخى با در نظر گرفتن مجازاتها تفکیک قائل شدهاند; یعنى در بعضى از موارد به اعمال مجازات و در برخى دیگر به تاخیر آن تا دستیابى مجرم به سلامت عقل حکم نمودهاند. (71) اما فقیهان امامیه بر این اندیشهاند که چون مجرم در زمانى که شرایط تکلیف را دارا بوده مرتکب جرم گردیده، بنابراین مسئولیت کیفرى دارد و به هیچ روى نمىتوان مجازات وى را به تاخیر انداخت. (72) آنچه در بحث ما قابل توجه است این است که اگر بخواهیم تنها با استناد به فلسفه مجازات، اظهار نظر کنیم بدون تردید این نظر را ترجیح مىدهیم که مجازات در حالت جنون اعمال نگردد; چه آن که نه نتیجه اصلاحى بر آن مترتب است و نه نتیجه بازدارندگى مجرم از ارتکاب دوباره جرم. اما با وجود روایت صحیح و صریح، وجهى براى تمسک به فلسفه و حکمت مجازات نخواهد بود. در روایت صحیحى که از امام باقر(ع) نقل شده است، آن حضرت در مساله مورد بحثحکم به اجراى مجازات در هر حال، فرمودند. «عن الباقر(ع) فى رجل وجب علیه حد فلم یضرب حتى خولط، فقال: ان کان اوجب على نفسه الحد و هو صحیح لا علة به من ذهاب عقله اقیم علیه الحد کائنا ما کان.» (73) جالب توجه آن است که در کلمات فقیهان، توجه به فلسفه مجازات در همین مساله نیزمشهود است. مثلا شهید ثانى در مسالک احتمال داده است که صحیح باشد که در مجنون ادوارى منتظر افاقه وى بمانند، تا هدف مانعیت تحقق یابد. (74) فقیه نامدار امامیه، محمد حسن النجفى، پس از آن که با استناد به روایت پیش گفته تاخیر در اجراى مجازات را جایز ندانسته، توجه به فلسفه مجازات در اعلام نظر را همانند اجتهاد در برابر نص و فتوا دانسته است: فما عن بعض من احتمال السقوط فى المطبق مطلقا و آخر من السقوط کذلک ان لمیحسن بالالم و کان بحیث لاینزجر به کالاجتهاد فى مقابلة النص والفتوى. (75)
البته چنانکه پیشتر گفتیم مجازاتها را در قالب یک نظریه نمىتوان توجیه نمود; بلکه امکان دارد در هر مجازاتى یک هدف دنبال گردد. و این که امام معصوم(ع) در این مورد مجازات را قابل اعمال دانسته، شاید به هدف ارعاب و بازدارندگى عمومى، که از اهداف پراهمیت مجازات محسوب مىشود، توجه داشته است. شایان ذکر است که عبدالقادر عوده، حقوقدان مصرى، نیز به این نکته توجه نموده ودر تحلیل نظر کسانى که در این حال مجازات را قابل اجرا مىدانند چنین گفته است: «مجازات با هدف تادیب و منع، تشریع گردیده است و هرگاه به سبب جنون محکومعلیه، هدف تادیب و اصلاح مجرم قابل تحقق نباشد چون چیزى از تادیب و اصلاح نمىفهمد نمىتوان هدف بازدارندگى را نیز نادیده گرفت. چه آن که مصلحت جامعه مقتضى اجراى مجازات است; چون موجب بازداشتن دیگران از ارتکاب جرم مىگردد.» (76)
تداخل مجازاتها: افزون بر مباحث پیشگفته فقهى، در برخى دیگر از مسائل نیز توبه به فلسفه مجازات در صدور راى خودنمایى مىکند. مثلا به منظور اجراى حد شایسته است که اعلام گردد تا مردم حضور یابند و حضور مردم نیز داراى استحباب است. بنابراین علنى بودن اجراى مجازات نیکو شناخته شده است. (77) کسانى که اجراى مجازات را به صورت علنى توصیه مىکنند به هدف ارعابى آن توجه دارند و بر این باورند که تنها در صورتى مىتوان امیدوار بود که این هدف تامین مىگردد، که به صورت علنى و در حضور مردمان اجرا شود تا آنان با دیده خویش عاقبت تلخ بزهکارى را مشاهده کنند و عبرت گیرند و هرگز بدان نیندیشند.
مورد دیگرى که به منظور پرهیز از اطاله کلام، با بیان آن این بحث را به پایان مىبرم، مبحث تعدد مجازاتها با تعدد جرایم است و این که آیا در صورت تعدد جرایم، تداخل اسباب صورت گرفته، تنها به مجازات شدیدتر بسنده مىشود، یا نه، حتى در صورتى که سبب اعدام با اسباب دیگر مجازات جمع شود نخست مجازاتهاى دیگر اجرا مىگردد و آنگاه اعدام صورت مىگیرد; و بدین ترتیب مورد و محل هیچ مجازاتى از بین نمىرود؟ این مساله، سخت مورد اختلاف میان فقیهان عامه و امامیه از یک سو، و فقیهان مذاهب چهارگانه عامه از دیگر سوى است. فقیهان امامیه با استناد به روایات، تداخل اسباب را نپذیرفته و در صورت تعدد جرایم و مجازاتها بر این باورند که باید به گونهاى عمل نمود که هیچ یک از مجازاتها فوت نشود و بنابراین اگر متهم مرتکب جرایمى شده باشد که مستوجب اعدام و مجازاتهاى دیگر است، نخستحدود دیگر جارى مىگردد و آنگاه نوبتبه مجازات اعدام مىرسد. (78)
زراره از امام باقر(ع) روایت کرده است که: «ایما رجل اجتمعت علیه حدود فیها القتل یبدا بالحدود التى دون القتل ثم یقتل بعد ذلک.» (79) با توجه به این روایت مىتوان دریافت که هدف ارعابى و بازدارندگى عمومى از اهمیت ویژهاى برخوردار است. وانگهى، اگر تداخل اسباب را بپذیریم و در صورت تعدد جرایم و مجازاتها تنها مجازات شدیدتر را قابل اعمال بدانیم، چهبسا مجرمى که به خاطر ارتکاب جرم مستوجب اعدام، مىداند که در صورت دستگیر شدن جان خود را از دستخواهد داد، به جرایم دیگر نیز دستبزند. اگر او بداند که به دلیل ارتکاب جرایم دیگر مجازاتى غیر از اعدام در انتظار او نخواهد بود، با ارتکاب جرایم متعدد امنیت جامعه را مختل مىکند.
فقهاى عامه در جمع بین مجازاتها وحدت نظر ندارند، بلکه با توجه به شقوق مختلف مساله، بین فقیهان بلکه امامان فقه عامه اختلافات فراوانى دیده مىشود; ابوحنیفه تداخل مجازاتها را به طور مطلق پذیرفته و در صورت تعدد جرایم، اجراى یک مجازات را کافى دانسته است. برخى از حقوقدانان این راى را مبتنى بر فلسفه مجازات در اسلام دانستهاند; یعنى مجازات براى منع و بازداشتن مجرم و دیگران از ارتکاب جرم و حمایت از جامعه و نیز بزهکاران و بزهدیدگان تشریع شده است و در صورتى که بزهکارى مرتکب جرایم متعدد شده باشد، اعمال یک مجازات این هدف را تامین مىکند. (80) امام سرخسى نیز مبناى حدود را بر تداخل قرار داده و اجراى یک مجازات را در تامین هدف مانعیت و بازدارندگى کافى دانسته است. (81) اما فقهاى مذهب مالک تنها در صورتى که جرایم از یک جنس باشند، و یا از چند جنس متفاوت باشند که داراى مجازات یکسانى است، قائل به تداخل شده، به اجراى یک مجازات بسنده مىکنند. مثلا اگر کسى مرتکب چند قذف، و یا یک قذف و شرابخوارى گردد که مجازات هر دو هشتاد تازیانه است، اجراى یک مجازات، دیگرى را ساقط مىکند. (82)
فقیهان شافعى و حنبلى در صورتى که حدود متعدد از یک جنس باشند، مثلا زناى متعدد، سرقت متعدد، شرابخوارى متعدد و...، معتقد به تداخل شدهاند; چه آن که اولا سبب واحد براى مجازات وجود دارد، ثانیا هدف از مجازات بازداشتن مردم از ارتکاب جرم است و این هدف با اجراى یک مجازات تامین مىگردد. (83) گفتنى است که برخى از فقیهان امامیه همچون شیخ طوسى نیز در مورد سرقتهاى متعدد به وحدت مجازات قائل شدهاند. (84) اما در صورتى که جرایم ارتکابى از جنسهاى متفاوت باشد، همچون زناى غیرمحصنه، شرب خمر، سرقت و...، در فقه حنبلى تداخل پذیرفته نشده، بلکه مجازات تمامى جرایم اجرا مىگردد. (85)
اما در صورتى که یکى از مجازاتها قتل باشد، به نظر ابوحنیفه و مالک، مجازاتهاى دیگر ساقط مىگردد; چون هدف از اجراى حدود، بازدارندگى عمومى است و قتل براى تامین این هدف کفایت مىکند. آنان معتقد به نظریه جب (عقوبة القتل تجب ما عداها من العقوبات) هستند، ولى شافعى آن را نمىپذیرد. از سوى دیگر، قائلان به این اندیشه نیز در شیوه و موارد تطبیق آن، با هم اختلاف نمودهاند. به اعتقاد مالک، هر حدى که با قتل جمع شود ساقط مىگردد، اعم از آن که حق الله باشد یا حق الناس; مگر در مورد قذف که نخستحد قذف بر قاذف اجرا مىشود و آنگاه مجازات اعدام; بدین سبب که گفتگو در مورد صاحب حد قذف (مقذوف) به پایان رسد و به او گفته نشود که چرا کسى که تو را قذف نمود مجازات نشد. (86)
پىنوشتها:
1. صادق لاریجانى، اقتراح پیرامون «فلسفه فقه»، نقدونظر، سال سوم، شماره چهارم، پاییز 1376، ص15.
2. ر.ک: محمد مجتهد شبسترى، جزوه فلسفه فقه، ص8.
3. صادق لاریجانى، پیشین، ص17.
4. به عنوان نمونه نگاه کنید به:
.)Sanctions Penal of purposes( 1Part ,law the of arms the in Criminal The :)ed( gang Wolf .E .M and Radzinowicz Leon ;782-761 .pp ,1989 ,London ,Philosophy of Encyclopedia An :Parkinson .R.H.G at ,Punishment of Philosophy The :cottigham John
;1960 ,London ,Macmillan ,Punishment of Philosophy The :)ed( Acton .B.H
مراد از «فلسفه مجازات»
پیش از پرداختن به هر بحثى، شایسته است نخست، مقصود از فلسفه مجازات را روشن سازیم. مراد از واژه «فلسفه» که در اینجا به «مجازات» اضافه شده است چیست؟ امروزه فلسفه مضاف تعبیر رایجى است. آیا فلسفه را مىتوان به هر پدیدهاى اضافه نمود، یا لزوما باید مضافالیه این فلسفه «مضاف»، علم باشد; مانند فلسفه علم، فلسفه فیزیک، فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست، فلسفه ریاضى و...؟
ممکن است در نگاه نخست چنین تصور شود که موضوع فلسفه مضاف، همواره یک علم است; مانند فلسفه ریاضى، فلسفه منطق، فلسفه اقتصاد، فلسفه حقوق و...، که مضافالیه آنها علمى است درجه اول که موضوع علمى درجه دوم قرار مىگیرد. ولى این تصور صحیح نیست; چون «فلسفه مضاف همیشه فلسفه یک علم نیست، یعنى اصلا متعلق آن علم نیست، مثل فلسفه هنر و فلسفه زبان. فلسفه زبان، (language of Philosophy) بخش بسیار معتنابهى از فلسفه تحلیلى غرب است که مضافالیه آن علم نیست، بلکه نگاهى تحلیلى و نظرى به پدیده زبان است.» (1)
با این دیدگاه مىتوان «فلسفه مجازات» را تعبیرى صحیح دانست; چه آن که مجازات تنها یک نهاد و پدیده است و نه یک علم مستقل درجه اول که موضوع علم دیگرى قرار گیرد. هرچند حقوق کیفرى و نیز جرمشناسى دو علم مستقل هستند و در آنها از فلسفه حقوق کیفرى، (Law Criminal of Philosophy) هم گفتگو مىشود، ولى مجازات و کیفر تنها یکى از نهادهاى هر جامعه است که در این دو علم بررسى مىشود و از کیفیات و قواعد مربوط به آن سخن به میان مىآید. بنابراین اگر فلسفه مضاف را لزوما فلسفه یک علم ندانیم، بلکه صحیح باشد که پدیده و نهاد نیز متعلق آن قرار گیرد، همچون زبان و هنر، مىتوانیم تعبیر فلسفه مجازات را صحیح دانسته از آن سخن بگوییم; چنانکه از فلسفه انقلابها، بویژه در مورد نهضت امام حسین(ع) نیز چنین تعبیر مىکنیم. نکته دیگرى که باید افزود آن است که آیا مراد از فلسفه که در اینجا به مجازات اضافه شده است، چیست؟ آیا مقصود فلسفه به معناى عام است که در آن از هستى و تقسیمات اولى آن بحث مىشود؟ آیا مثلا در فلسفه علم مىخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم که علم چیست، و در فلسفه حقوق از چیستى حقوق سخن گفته مىشود، و در فلسفه مجازات از چیستى مجازات؟ ممکن است پارهاى بر این باور باشند که مراد از فلسفه در فلسفه مضاف همان معناى عام آن است. (2) ولى این اندیشه صحیح نمىنماید. «فلسفه مضاف آن طور که از کل این مباحث که امروزه در غرب مطرح است، به دست مىآید عبارت است از: «کل تاملات نظرى و تحلیلى و عقلانى راجع به یک پدیده و آن پدیده گاهى علم است و گاهى غیر علم، مثل خود زبان.» (3)
در مجموع مىتوان گفت که مراد از فلسفه مضاف در موارد بسیارى، مبانى، ( Foundations) است; و در این نوشتار، ما به هیچ روى، معناى عام فلسفه را اراده نکردهایم; چه آن که از هستى و چیستى مجازات سخن نمىگوییم، بلکه در حقیقت از چرایى آن بحث مىکنیم و مىخواهیم مبنا، علت و هدف مجازات را روشن سازیم. بنابراین مقصود از فلسفه مجازات، مبانى و هدف مجازات است و بدیهى است که علل وجود یک پدیده غیر از علل قوام آن است. سؤال از علت مجازات، غیر از سؤال از چیستى آن است و نویسندگانى که به فلسفه مجازات پرداختهاند، در حقیقتبه همین جهات توجه نمودهاند. (4)
پس از روشن شدن موضوع بحث، اینک نخستبه طور اختصار آنچه را فیلسوفان، حقوقدانان و جرمشناسان در مورد فلسفه مجازات گفتهاند بیان مىکنیم و آنگاه به بررسى فلسفه مجازات در اسلام مىپردازیم و چون از مجازات در فقه اسلامى بحث و گفتگو مىشود، سخن از فلسفه آن، بحثى برون فقهى خواهد بود; چون فلسفه مجازات را به مجموع تاملات نظرى، تحلیلى و عقلانى راجع به پدیده مجازات تعریف مىکنیم.
افزون بر نظریه ارضا، (Theory Satisfaction) ،یعنى توجیه مجازات به سبب آن که موجب رضایتخاطر و تسلى مجنىعلیه مىشود، و نظریه جبران خسارت، (Theory Restitution) ،که هر دو به نوعى با روح انتقامجویى گره خوردهاند، و برخى دیگر از اندیشهها در توجیه مجازات و بیان علت آن، دیدگاههاى عمده زیر بیشتر مورد توجه قرار داشته و دارند:
1. نظریه فایده اجتماعى (دفاع اجتماعى): ژان ژاک روسو در کتاب «قرارداد اجتماعى» خود مجازات را با در نظر گرفتن فایده اجتماعى آن توجیه مىکند. او در مورد اصل و منبع حق جامعه در مورد مجازات و تنبیه افراد، معتقد است که افراد بشر که آزاد به دنیا آمدهاند و به طور آزاد هم در طبیعت زندگى مىکنند، به تنهایى قادر به حفظ خود و دفاع در مقابل عوامل طبیعى نیستند. بنابراین براى محافظتخود و دفع مخاطرات به دور یکدیگر گرد آمده و با هم «قرارداد اجتماعى» منعقد مىکنند. در چنین جامعهاى هرگاه کسى مرتکب جرم شود، با میل و اراده، قراردادى را که با جامعه بسته بود نقض کرده است. متصدیان امر، با محاکمه مقصر و اعلام حکم مجازات، در واقع ثابت مىکنند و به عموم اعلام مىکنند که این شخص قرارداد اجتماعى را نقض کرده است و بنابراین عضو جامعه نیست و چون تعهد خود را لغو نموده باید به عنوان پیمانشکن، تبعید و یا به اسم دشمن جامعه، نابود گردد. چنین فردى دیگر استحقاق محافظتشدن از ناحیه آن جامعه را نداشته و جامعه حق دارد که چنین فردى را به مجازات برساند. (5)
بکاریا نیز هدف از مجازات را فایده اجتماعى آن مىدانست و معتقد بود که غرض از مجازات آن است که متهم و دیگران در آینده مرتکب چنین جرمى نشوند. (6) وى معتقد بود که ترس از مجازاتهاى مقرر در قانون باعث مىشود که مجرمین احتمالى از ترس مجازات، از ارتکاب جرم خوددارى نمایند. بعلاوه، خود مجرم نیز با تحمل مجازات متوجه خواهد شد که هرگاه در آینده باز هم مرتکب جرم دیگرى شود، همین سرنوشتشوم وحشتناک و حتى شدیدتر از آن در انتظار اوست و بدین ترتیب امکان نخواهد داشت که در آینده مرتکب جرم دیگرى شود; و از این مسیر سودى نصیب جامعه مىگردد. (7)
بنتام حقوقدان انگلیسى نیز در رساله «مجازاتها و پاداشها» این هدف را مطمح نظر قرار داده است. او در نوشتههاى خود نظریه فایده اجتماعى را که قبلا عنوان شده بود تحت نظم درآورد. وى معتقد بود که انسان فردى استخودخواه که همیشه در صدد جلب منفعت است. کسى که مرتکب جرم مىشود نیز هدفش جلب منفعت است، اما در ارتکاب جرم براى وى خطر دستگیرى و تحمل مجازات هم وجود دارد. و بدین ترتیب مجرم به هنگام ارتکاب جرم، در مقابل دو امر متضاد قرار دارد: یا به خاطر جلب منفعت جرم را مرتکب شده، مجازات را نیز تحمل نماید و یا این که از ارتکاب جرم صرفنظر نموده، خود را در معرض تحمل مجازات قرار ندهد. اگر کیفر، متناسب با سعتخسارتى باشد که بر جامعه وارد شده موجب هراس افراد مىگردد و آنان را از انجام جرم و یا تکرار آن باز مىدارد. (8)
2. مکتب عدالت مطلق: پارهاى از فیلسوفان و نویسندگان اخلاقى و مذهبى، هدف مجازات را صرفنظر از نفع اجتماعى آن، اجراى «عدالت مطلق» مىدانستند. از جمله این دانشمندان مىتوان امانوئل کانت، (Kant) فیلسوف مشهور آلمانى و ژوزف دومستر، (demaistre .J) را نام برد. کانت که با کتابهاى نقد عقل مجرد، (pure و نقد عقل عملى، (pratique raison le de Critique) شهرت یافته، نفع و یا دفاع اجتماعى را که بنتام آن را ستوده بود بىمعنا مىداند و در اجراى مجازات از مفاهیم کلىتر و گستردهترى استفاده مىکند و بر این باور است که «عدالت» و «اخلاق» ایجاب مىکند که بزهکار کیفر ببیند; وحتى اگر فایدهاى نیز براى جامعه از نظر مجازات متصور نباشد، اجراى آن به لحاظ تجاوز به حریم اخلاق و عدالت ضرورى است. به نظر وى هدف مجازات، صرفنظر از سودجویى و رفع ضرر همان کیفر و سزاى عمل خلاف اخلاقى است که اتفاق افتاده است، نه نفع اجتماعى. کانتبراى توضیح عقاید خود و این که هدف مجازات باید اجراى عدالتباشد، مثالى آورده که به «مثال جزیره متروک» مشهور است. وى مىگوید: فرض کنیم عدهاى در جزیرهاى دور افتاده تشکیل جامعه داده و با هم زندگى مىکنند. اینک به عللى افراد جزیره تصمیم به ترک جزیره و انحلال جامعه خود گرفتهاند. باز هم فرض کنیم که مجرمى قبل از این مرتکب قتل شده باشد. در اینجا نیز آخرین وظیفه این جامعه قبل از ترک جزیره اعدام قاتل است. زیرا گرچه در چنین موقعیتى چون جامعه منحل مىگردد و دیگر در آن جزیره، جامعهاى باقى نخواهد ماند و در نتیجه اجراى مجازات از نظر نفع اجتماعى امر کاملا بىفایدهاى است، با وجود این، «عدالت مطلق» و «نظم اخلاقى» که بالاتر و والاتر از نفع اجتماعى است، وجوب چنین مجازاتى را مسلم و ضرورى مىنماید. (9)
3. نظریه پیشگیرى و ارعاب: اعتقاد صاحبان این نظریه آن است که مجازات با دو شیوه مهم پیشگیرى، (Prevention) و ارعاب، (Deterrence) میزان جرم را کاهش مىدهد. به عقیده آنان، اگر براى مجرم طى مدت خاصى موانعى وجود داشته باشد، کمترین آن این است که طى این مدت مرتکب سرقت، تجاوز به عنف یا هر جرم دیگرى نخواهد شد. در باب مجازات با توجیه کاهش جرم، نظریه ارعاب نیز مورد پذیرش و تایید پارهاى از اندیشمندان است. مراد آن است که مجرم به خاطر ترس از کیفر، از ارتکاب جرم منصرف گردد. طرفداران این اندیشه بر این باورند که کیفر و مجازات مجرمان، اصولا باعث کاهش وقوع جرم خواهد شد و اگر کیفر ارعابى صورت نگیرد، دیگر افراد جامعه نیز ممکن است مرتکب جرم شوند. در این توجیه، تنها به فرد بزهکار که قبلا به قوانین تجاوز کرده است توجه نمىشود، بلکه کل افراد جامعه مورد توجه قرار دارند. (10)
4. نظریه اصلاح و تربیت مجرمان: والاترین هدفى که دانشمندان حقوق جزا، بویژه طرفداران مکتب دفاع اجتماعى، براى مجازات قائلند، اصلاح مجرمان است. چه هدفى عالىتر از آن که بتوان هنگام اجراى مجازات، مجرم را اصلاح نموده، وى را چون فردى سالم و شرافتمند تحویل جامعه داد. مکتب دفاع اجتماعى معتقد است که یکى از وظایف اولیه دولت در اجراى مجازاتهاى سلبکننده آزادى، اصلاح و تربیت مجرمان است. طرفداران این نظریه معتقدند که کیفر دیدن مجرم ضربه روحى دردناکى بر وى وارد مىآورد و بدین ترتیب او خواهد فهمید که راهش خطا بوده است و ممکن است تصمیم بگیرد که زندگى خود را در آینده اصلاح کند. (11)
بعد از بیان فشرده پارهاى از دیدگاهها در باب فلسفه مجازات که صاحبنظران در توجیه مجازات ارائه نمودهاند، ذکر این نکته ضرورى است که توجیه مجازات مسالهاى نیست که بتوان آن را در قالب یک نظریه بیان کرد، و در واقع یک نظریه به تنهایى نتوانسته است مجازات را از تمامى جهات توجیه کند، بلکه هر کدام از اندیشههاى طرح شده، تنها جزئى از حقیقت را به همراه دارد و طبعا انتقادهایى را نیز برانگیخته است. برخى از دیدگاهها مورد انتقادهاى بیشترى قرار گرفتهاند. مثلا در انتقاد از نظریه پیشگیرى از طریق ارعاب، گفته شده است که تجربه غیر از این را نشان مىدهد. تبهکاران محکوم شده و مجازات دیده، اغلب مجددا مرتکب جرم مىشوند که این امر نشانگر آن است که هرگز رعبى از مجازات در دل ندارند. (12)
افزون بر این، با چه توجیهى مىتوان گفت که شخصى مجازات شود تا دیگران از ارتکاب جنایتبازداشته شوند؟ (13)
به رویکرد اصلاحى مجازات، اشکالات بنیادىترى وارد ساختهاند; اگرچه ممکن است مجرم در اثر ترس مرتکب جرم نشود، اما این با اصلاح که عبارت است از تغییر و تحول اساسى درونى، کاملا متفاوت است. حتى در مجازات زندان که گاه مجرم براى مدتى طولانى در حبس مىماند و فرصت کافى براى تامل در افعال ناپسند و مجرمانه خویش دارد، به هیچ روى مسلم نیست که وى از نظر اخلاقى تغییر روش دهد، بلکه ممکن است آزموده گردد که چگونه مرتکب جرم شود تا دستگیر نشود. بنابراین اگر قصد آن داریم که با مجازات، بینش اخلاقى مجرم را تغییر دهیم و او را واقعا اصلاح کنیم، شایسته و معقول آن است که به شیوههاى آموزنده روى آوریم و اگر عواملى موجب ارتکاب جرم مىشود، لازم است آنها را از میان برداریم و اگر مجرم دچار اختلال شخصیتى استبه درمان وى بپردازیم; که صرف تحمیل مجازات، هدف اصلاحى را تامین نمىکند. (14)
فلسفه مجازات در اسلام
دین اگر از شمول و جامعیتبرخوردار باشد نمىتواند فاقد نظام کیفرى باشد; چه آن که اداره اجتماع، حفظ نظم، برقرارى امنیت و اقامه قسط و عدل وابسته به وضع مقررات و تادیب و تنبیه متخلفان است; چون انسانها استعداد تجاوز به حقوق دیگران، سرپیچى از فرامین حق و ایجاد شر و ظلم را دارند و بدون جعل کیفر نمىتوان از ایجاد ظلم و تجاوز جلوگیرى نمود و اسلام که در بین ادیان از کمال و امعیتبرخوردار است، باید داراى نظام کیفرى باشد.
اعتلاى شخصیت انسانها یکى از اهداف بلندى است که دولت اسلامى باید در تحقق آن بکوشد و هرچند ممکن است تحمیل مشقت و مجازات مجرمان، در مواردى این هدف را تسهیل نکند، بلکه دور کردن فرد از جامعه و روانه کردن او به زندان، روح او را آزرده ساخته موجبات سقوط بیشتر وى را فراهم کند، و نیز اگرچه ممکن است هتک حرمت و بىآبرویى که لازمه اجراى هر مجازاتى است، در برخى موارد به سبب وجود بعضى از شرایط، جنبه تربیتى و اصلاحى پیدا نکند، اما به هر حال نمىتوان مجازات را فاقد ارزش اصلاحى و تربیتى دانست. تردیدى نیست که باید مقام انسانى فرد بزهکار مطمح نظر قرار گیرد و او تنها در موارد معدودى باید همچون میکرب از جامعه بشریت طرد گردد; در سایر موارد باید بزهکار را انسانى دانست که چون دیگران استحقاق همهگونه مساعدت و یارى را دارد و باید به او کمک کرد تا مقام از دست رفته را به دست آورد و به فضیلتهاى انسانى نایل گردد. ولى از سوى دیگر نمىتوان همچون طرفداران مکتب تحققى باور داشت که جرم ارتکابى فاقد اهمیتخاص بوده و آنچه مهم استشخص مجرم است نه جرم ارتکاب یافته، و بنابراین باید تنها به شخصیت مجرم توجه نمود; چه آن که درست است که در حقوق جزا شخصیت مجرم واجد همیتخاصى است، ولى در توجه به این شخصیت نمىتوان به کلى از عمل ارتکابى صرفنظر نمود. چگونه پذیرفتنى است که مرتکبین جرایم خطرناک با مرتکبین جرایم سبک، تنها به علت آن که داراى شخصیتیکسانى هستند، تحت مجازات واحدى قرار گیرند. وانگهى، آیا مىتوان شخصیت جامعه و مصالح افراد آن را نادیده انگاشت و تنها شخصیتبزهکار را مد نظر قرار داد؟ این است که با تتبع در مجازاتهاى مقرر در اسلام مىتوان به خوبى دریافت که در اسلام، هم شخصیتبزهکار و هم مصالح جامعه مورد توجه قرار گرفته است و ما در این گفتار به اجمال به بررسى مجازات و فلسفه آن در اسلام خواهیم پرداخت.
در اسلام مجازات مجرمان و متخلفان از اوامر و نواهى الهى داراى دو نوع اساسى است:
1. مجازات اخروى: این مجازات، نوع اساسىتر مجازاتها در اسلام است که پس از پایان یافتن حیات دنیوى و مرحله آزمایش، انسانها در سراى دیگر به اقتضاى عدل الهى و نتیجه اوامر و نواهى او کیفر و پاداش مىبینند: «یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما علمت من سوء تود لو ان بینها و بینه امدا بعیدا یحذرکم الله نفسه و الله رؤوف بالعباد.» و «ومن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره.» (15)
2. مجازات دنیوى، که خود به دو نوع منقسم است:
نوع اول: مجازات تکوینى که براساس قانون علت و معلول و اسباب و مسببات و ربط نتایجبه مقدمات تحقق مىیابد و جوامع و انسانها در صورت انحراف از مسیر حق دچار آن مىگردند و این نوع مجازات، اشکال مختلفى دارد و به صورت هلاک و نابودى ملتها، تسلط دشمنان بر آنان، بروز قحطى و مشکلات اقتصادى، ذلت و خوارى و... تحقق مىیابد.
قرآن کریم در آیات کریمه خود سنت ثابت الهى را در مورد این نوع کیفرها بیان داشته است:
«قد خلت من قبلکم سنن فسیروا فى الارض فانظروا کیف کانت عاقبة المکذبین; (16) افلم یسیروا فى الارض فینظروا کیف کانت عاقبة الذین من قبلهم دمر الله علیهم و للکافرین امثالها; (17) و تلک القرى اهلکناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلکم موعدا; (18) فتلک بیوتهم خاویة بما ظلموا.... (19) »
براساس آیات فراوانى از قرآن کریم، ظلم سبب هلاک و نابودى است که به برخى از آنها اشاره شد. گفتنى است در اصطلاح قرآن، ظلم به تجاوز فرد یا گروهى به حقوق فرد یا گروهى دیگر اختصاص ندارد، بلکه شامل ظلم فرد به نفس خود و شامل ظلم یک قوم به نفس خود نیز مىشود. هر گونه فسق و فجور و هرگونه خروج از مسیر درست انسانیت، ظلم است. ظلم در قرآن در حقیقت مفهوم عامى دارد که هم شامل ظلم به دیگران مىشود و هم شامل فسق و فجور و کارهاى ضد اخلاقى:« اطیعوا الله و رسوله ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم.» (20) بنابر مفاد این آیه، سستى و زوال قدرت و توانایى، نتیجه نزاع داخلى و عدم پیروى از خداوند و پیامبر اوست.«ومن اعرض عن ذکرى فان له معیشة ضنکا;» (21) پس مشکلات معیشتى اعم از مادى و معنوى آن، در نتیجه به فراموشى سپردن یاد خدا به سوى یک جامعه و افراد آن روى مىآورد. آیه 79 سوره مائده یکى از علل دور افتادن کافران بنىاسرائیل از رحمتخداوند را باز نداشتن یکدیگر از منکرات، یعنى ترک نهى از منکر، ذکر کرده است: «کانوا لایتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون.»
پیامبر بزرگوار اسلام(ص) در یکى از سخنان بلند خویش، بىتوجهى به اقامه حدود الهى و عدم رعایت تساوى همگان در برابر قانون را سبب هلاکت و نابودى برخى از جوامع دانسته است:
«انما اهلک من کان قبلکم انهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه و اذا سرق فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد».
نوع دوم: مجازاتهایى که در نظامهاى کیفرى و قوانین جزایى پیشبینى مىشود و فقیهان اسلامى با اعتماد به منابع فقه، آن را استنباط مىکنند و حاکمان جوامع اسلامى مکلف به اجراى آن هستند; مجازاتهایى از نوع قصاص در قتل عمد، قطع دستسارق، زدن تازیانه و مانند آن. در واقع، این نوع مجازاتها مورد بحث ما هستند.
مبناى مجازات: مبناى مجازات یا اندیشه اساسىاى که مجازاتهاى اسلامى مستند به آن است، عبارت است از همان مبنایى که مجموع شریعت اسلامى بر آن مبتنى است; چه آن که مجازات، جزئى از شریعت اسلامى است و شریعت داراى جوانب و ابعاد گسترده و در عین حال هماهنگى است که بین آنها تغایر و تضاد وجود ندارد، و تمامى شریعت در حقیقت در راستاى تحقق یک هدف گام برمىدارد; بنابراین ضرورى است که از مبناى واحدى برخوردار باشد و باید آن مبناى واحد را دریافت. با فهم دقیق دین و تحقیق در هدف بعثت و ارسال رسولان مىتوان آن مبنا را شناخت: وما ارسلناک الا رحمة للعالمین. (22) بنابراین مبناى شریعت، که مجازات نیز بخشى از آن است، رحمتخداوند بر بندگان است; رحمتى که گستره آن هرجا و همه چیز را فراگرفته است و خداوندى که رحمن و رحیم است.
اما رحمت چگونه مىتواند مبناى مجازات قرار گیرد؟ اگرچه در مجازات سخن از رنج و عذاب است که ظاهرا با رحمتسازگار نیست، ولى این رحمت است که اقتضا دارد که منافع و مصالح به آحاد جامعه برسد و مفاسد و ضررها از آنان دفع گردد و حیات جامعه و افراد آن تداوم یابد. این رحمت و لازمه آن، یعنى جلب مصلحت و منفعت و دفع مفسده، از نصوص دینى به روشنى برداشت مىشود و برخى از عالمان دین نیز بدان تصریح نمودهاند. برخى کل دین را مصلحت دانستهاند: دفع مفسده و جلب مصلحت; «ان الشریعة کلها مصالح: اما درء مفاسد او جلب مصالح.» (23) پارهاى نیز تصریح کردهاند که شریعت اسلامى براى تحصیل و تکمیل مصالح و تعطیل یا کاهش مفاسد آمده است;
«ان الشریعة الاسلامیة جاءت بتحصیل المصالح و تکمیلها و تعطیل المفاسد و تفکیکها» (24) .
و بعضى دیگر بر این باورند که: مبنا و اساس شریعتبر حکمتها و مصلحتهاى بندگان در امر معیشت و معاد است که تماما عدالت، رحمت، مصلحت و حکمت محسوب مىشوند; «الشریعة مبناها و اساسها على الحکم و مصالح العباد فى المعاش و المعاد و هى عدل کلها و رحمة و مصالح کلها و حکم کلها» (25) .
بنابراین وقتى رحمت الى مقتضى آن است که منفعتبه انسانها رسیده، مفسده و ضرر از آنان دفع گردد، مىتوان گفت مبناى شریعت، که مجازات نیز جزئى از آن است، عبارت است از جلب مصلحتبراى آدمیان و دفع مفسده از آنان.
ولى بدیهى است که معیار شناخت مصلحت و میزان آن، خود شریعت است و تنها آنچه دین، آن را صلاح و منفعت مىداند، مصلحت است و نفع، نه آنچه بشر نفع و مصلحتخود مىپندارد; و نیز آنچه دین مفسده و ناپسند مىشمارد، قطعا مفسده است، هرچند انسانها آن را پسندیده به شمار آورند.
مصالح حقیقى انسانها در حفظ دین، جان، عقل و خود، و نسل و مال آنان است که عالمان دین آن را در مرتبه مصالح ضرورى دانستهاند و تمامى ملل و نحل بر وجوب رعایت و حفظ آن اتفاقنظر دارند; چه آن که از دست دادن آنها مفسده بزرگى است و در حقیقتبا نابودى آنها، ارزشى براى حیات باقى نمىماند. از این روست که دستیازیدن به آنها یا تقویت آنها امر حرامى شمرده شده، مستلزم کیفر است. کفر و ارتداد، قتل، بادهفروشى، زنا، تجاوز به اموال دیگران، بویژه سرقت، از اعمالى هستند که هتحفظ مصالح پنجگانه بالا و در حقیقتحمایت از نظام دین، خانواده، مالکیت فردى و اجتماع، حرام شمرده شده و براى متجاوزان و مرتکبان آنها مجازات در نظر گرفته شده است. بدون تردید حرمت موارد مذکور و جعل کیفر، ناشى از رحمت الهى است; رحمت اقتضاى آن دارد که هر چیزى که مصلحت آدمیان را تامین مىکند واجب شمرده شود و هرچه موجب از بین رفتن آن و جلب مفسده استحرام گردد و براى تضمین اجرا، مجازات ملحوظ شود.
امام محمد غزالى در حفظ امور پنجگانه بالا چنین گفته است: «فکل ما یتضمن حفظ هذه الاصول الخمسه فهو مصلحة و کل ما یفوت هذه الاصول فهو مفسدة و دفعها مصلحة... و تحریم تفویت هذه الامور الخمسه و الزجر عنه یستحیل الا تشتمل علیه ملة من الملل و شریعة من الشرایع التى ارید بها اصلاح الخلق، ولذا لمتختلف الشرایع فى تحریم الکفر و القتل و الزنا و السرقة و شرب المسکر» (26) .
دین در حفظ این مصلحتهاى ضرورى مردم از طریق اصلاح اساسى و درونى مسلمانان براساس ایمان به خداوند و باور به قیامت، و پیوند دادن دائم آنان به خداوند، و باور به این که خداوند ناظر بر اعمال نیک و بد آنان است (الم یعلم بان الله یرى، یعلم ما توسوس به نفسه)، و خلاصه خودسازى اخلاقى انسانها تا حدودى به هدف خویش مىرسد; چه آن که این ترتیب فردى انسانها براساس باورهاى دینى موجب مىشود که مسلمانان به اعمال نیک و پسندیده روى آورند و به فضیلتهاى اخلاقى آراسته گردند و از کارهاى ناشایست همچون تجاوز به حقوق دیگران بپرهیزند. ولى با وجود این، دین افزون بر اصلاح فردى انسانها، به اصلاح جامعه و مصالح آن و پاکسازى و رفع هر گونه فساد از آن نیز مىاندیشد و از این روست که ابزارهاى مختلفى همچون امر به معروف و نهى از منکر را تعبیه کرده است و از سوى دیگر، همچنان که افراد جامعه در اصلاح آن ایفاى نقش مىکنند، جامعه پاک و صالح هم در جهت اصلاح افراد، تاثیر شایانى دارد و موجب رسیدن مصالح به افراد و دفع مفاسد از آنان مىگردد. بنابراین، دین در تحقق بخشیدن به مصالح مردم و دفع مفاسد از آنان به دو عنصر اساسى یعنى اصلاح درونى افراد و اصلاح جامعه مىاندیشد.
ولى با این همه، هرچند انسانهاى بسیارى به واجبات الهى و مقررات قانونى، تنها به دلیل واجب و قانونى بودن آن گردن مىنهند و به آن عمل مىکنند و نسبتبه ترک محرمات الهى و موارد ممنوع قانونى، تنها به خاطر حرام و غیر قانونى بودن آن، و نه ترس از مجازات، پایبندى نشان مىدهند و به مصالح فردى و اجتماعى مىاندیشند، ولى همه آدمیان چنین نیستند و بسیارى از احکام و مقررات هم براى متوسط مردم وضع گردیده است که اغلب آنان را شامل مىگردد و در میان این انسانهاى متوسط کسانى هستند که شخصیتى ضعیف و منفى دارند و به هدایت دست نیافته، از ارزشهاى انسانى بهره کافى ندارند; کسانى که به آسانى مرتکب جرم مىگردند، حقوق دیگران را محترم نمىشمارند و به مصلحتهاى ضرورى آنان تجاوز مىکنند. از این روست که براى جلوگیرى از فساد، و حفظ انسانها در برابر تجاوز و اضرار دیگران و چارهاندیشى در جهت اصلاح آنان، دین مجازات را نیز پیشبینى کرده است. بنابراین، مبناى مجازات همان مبناى مجموع شریعت است که عبارت است از رساندن رحمتبه انسانها. اگرچه در مجازات، رنج و عذابى وجود دارد که به مجرم مىرسد، در عین حال، این مجازات به مصلحت او و اجتماعى است که وى در آن زندگى مىکند. آیا دارویى که بیماران براى مداوا مصرف مىکنند اغلب تلخ و ناگوار نیست؟ ولى بیمار تلخى آن را براى تامین مصلحتخویش تحمل مىکند. مجرم و بزهکار نیز مجازات را براى خود مفسده مىپندارد، ولى دین براى رعایت و تامین مصلحت جامعه آن را مقرر نموده است. گاه مجرم در اثر گمراهى و رهنیافتگى جرم را به ظاهر به صلاح خود مىداند، ولى دین به دلیل آن که این عمل به مفاسد اجتماعى منتهى مىگردد و موجب انحطاط شخص مجرم مىشود، آن را ممنوع ساخته است. زنا، اختلاس، سرقت، بادهنوشى و تجاوز به حقوق دیگران ممکن استبه نظر سطحى مجرم به مصلحت وى باشد، ولى این مصلحتى ظاهرى است که دین آن را معتبر نمىشناسد; نه به خاطر این که به مصلحت اوست، بلکه بدین سبب که انجام آن موجب فساد جامعه است. (27)
اگر به طبیعت مصلحتجوى انسان توجه کنیم، جعل کیفر را کاملا صواب مىدانیم; انسانها طبعا افعالى را برمىگزینند که به مصلحت آنان است و از هر آنچه براى آنان، در آن مفسدهاى نهفته است گریزانند، ولى اغلب این مصلحتجویى را براى شخص خود در نظر دارند نه جامعه; مگر آنان که هدایتیافتهاند و در مسیر حق گام برمىدارند. بنابراین ممکن است مرتکب فعلى شوند که به ظاهر، مصلحتشان در آن است، هرچند به ضرر جامعه باشد و آنچه را که به صلاح شخص آنان نیست ترک کنند، هرچند به مصلحت جامعه باشد. این است که دین براى مداواى این طبیعت ناپسند انسان مجازات را ملحوظ داشته است تا انسانها را به انجام کارهایى که مصلحت جامعه در آن است وادارد، هرچند آن را ناپسند شمارند و آنان را از آنچه سبب فساد و نابودى جامعه مىشود باز دارد، اگرچه آن را خوشایند پندارند. و چنانکه گفتیم رحمت الهى، مصلحت واقعى افراد و جامعه را اقتضا دارد، نه مصلحت ظاهرى اشخاص را.
ابنتیمیه درباره مجازات سخن قابل توجهى دارد: «ان العقوبات شرعت رحمة من الله تعالى بعباده فهى صادرة عن رحمة الخالق و ارادة الاحسان الیهم و لهذا ینبغى لمن یعاقب الناس على ذنوبهم ان یقصد بذلک الاحسان الیهم کما یقصد الوالد تادیب ولده وکما یقصد الطبیب معالجة المریض»; «مجازات به عنوان رحمت از سوى خداوند به بندگان تشریع گردیده است; بنابراین از رحمت الهى و اراده احسان از جانب خداوند به سوى بندگان ناشى مىشود و از این رو شایسته است کسى که مردمان را به خاطر ارتکاب گناه کیفر مىدهد، قصد احسان به آنان را کند، چنانکه پدر، تادیب فرزند و پزشک، مداواى بیمار را قصد مىکند.» (28)
اگر مجازات موجب منع مجرم از ارتکاب دوباره جرم و عبرت دیگران گردد، مصلحت فرد مجرم و جامعه تحقق مىیابد و نیز ممکن است موجب گردد که مجرم به اشتباه خویش پى برد و وجدان و ایمانش بیدار گردد و به توبه روى آورد و پس از آن به گناه و ارتکاب جرم آلوده نشود.
روشن است که همه این اهداف در مورد تمامى مجرمان به طور یکسان تحقق نمىیابد، بلکه در برخى موجب بیدارى وجدان و اصلاح آنان و در بعضى دیگر موجب بازداشتن آنان از ارتکاب دوباره جرم مىشود و نیز باعث مىگردد که دیگران از ترس مجازات تصور ارتکاب آن را نکنند.
تردیدى نیست که گاهى مجازات، ناپسند و داراى مفسده است، ولى قطعا مصالح مترتب بر مجازات از مفسده اصل آن بیشتر است و جلب مصالح بزرگ و پراهمیت واجب است، هرچند مفاسد جزئى را به دنبال داشته باشد.
عبدالقادر عوده، نویسنده تواناى مصرى، نیز هدف از مجازات را اصلاح آدمیان، حمایت از آنان در برابر مفاسد، نجات آنان از جهالت، ارشادشان از گمراهى، بازداشتن ایشان از ارتکاب گناهان و جرایم، و برانگیختن آنان به اطاعت از خداوند و فرمانبردارى از قانون دانسته است. چه آن که خداوند پیامبر خود را به عنوان مسیطر و جبار بر مردم مبعوث نفرموده است: «لست علیهم بمسیطر» و «وما انت علیهم بجبار»; بلکه به عنوان رحمتبراى جهانیان برانگیخته است: «وما ارسلناک الا رحمة للعالمین». خداوندى که براى ترک واجبات و انجام محرمات، مجازات جعل فرموده است، نه نیازى به اطاعتبندگان دارد و نه سرپیچى و نافرمانى بندگان به او آسیبى مىرساند. (29)
اصول حاکم بر مجازات اسلامى
وقتى که مبناى مجازات در اسلام را رحمتبه انسانها، تامین مصلحت ایشان و دفع مفسده از آنان دانستیم، اصولى اساسى بر این مبنا مترتب مىگردد که لزوما باید در مجازاتهاى اسلامى رعایت گردد تا هدف اساسى آن تحقق یابد و ما تنها به مهمترین این اصول اشاره مىکنیم:
اصل اول: تناسب بین مجازات و جرم باید مراعات گردد. این اصل در حقیقت از نتایج عدالت پروردگار است. افزون بر این، مجازات بر اساس ضرورت، تشریع گردیده و خلاف اصل تلقى مىگردد. بنابراین در اعمال آن باید به قدر لازم اکتفا گردد و همچنان که در خوراندن دارو به بیمار به اندازه نیاز بسنده مىشود، در مجازات نیز باید تناسب بین مجازات و جرم مطمح نظر قرار گیرد.
اصل دوم: چنانکه گفتیم مجازات براى مصلحت جامعه جعل گردیده است;بنابراین آنگاه که جرمى انجام شد، باید مجازات به گونهاى باشد که مجرم را تادیب کند و دیگران را از ارتکاب جرم باز دارد. به عنوان نمونه، به جهت اهمیتى که اسلام براى انسان و شخصیت او قائل است کشتن نابحق یک انسان را به منزله کشتن تمامى انسانها تلقى نموده است: «من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانها قتل الناس جمیعا» (30) و براى بازداشتن انسانها از ارتکاب قتل، حق قصاص را جعل فرموده است. (31)
اصل سوم: چون هدف از مجازات، تامین مصلحت جامعه است، به اقتضاى مصلحت مىتواند شدت و ضعف پیدا کند و هرگاه مصلحت جامعه مقتضى اعمال مجازات شدید است، شدت یابد و هرگاه مصلحت جامعه اعمال مجازات کمترى را اقتضا کند، تخفیف پیدا کند. (32) این امر با تعبیه تعزیر در فقه اسلامى تامین گردیده است.
اصل چهارم: تادیب مجرم نیز از اهداف مجازات در اسلام به شمار مىرود; ولى تادیب، برخلاف آنچه در برخى از نظریهها اظهار شده است، هرگز به معنى انتقام نیست. بلکه چنانکه برخى از فقیهان عامه نیز گفتهاند «انها تادیب استصلاح و زجر تختلف بحسب اختلاف الذنب» (33) و تادیب در اشخاص مختلف، اشکال متفاوتى پیدا مىکند; برخى نیازمند تادیب شدیدتر و برخى نیازمند تادیب ضعیفترى هستند. از سرخسى نقل شده است که از این رو، تعیین میزان تعزیر بر عهده قاضى نهاده شده است. چرا که هدف آن، بازداشتن است و انسانها داراى اوصاف متفاوتى هستند; ممکن است کسى با یک صداى بلند از ارتکاب جرم منع گردد و دیگرى محتاج تازیانه باشد و بزهکارى نیز تنها با زندان و حبس از ارتکاب جرم باز داشته شود. (34)
توجه به شخصیت مجرم در مجازاتهاى اسلامى
با توجه به اصول اساسى حاکم بر مجازات و مبناى آن، به آسانى مىتوان دریافت که اسلام در عین توجه به مصالح اجتماع، به شخصیت مجرم نیز توجه خاصى مبذول مىدارد; اگرچه ممکن است که در نگاه نخست تامین هر دو غرض ناممکن بنماید. چه آن که حمایت از جامعه در مقابل مجرم مقتضى نادیده گرفتن شان و شخصیت مجرم است، همچنان که توجه به شان و مقام وى به کوتاهى در حمایت از جامعه مىانجامد. البته بدیهى است که این بدان معنا نیست که در مورد تمامى جرایم و مجازاتها هر دو جهت ملحوظ داشته مىشود، بلکه در پارهاى از جرایم تنها به حمایت از جامعه و تامین مصالح آن توجه مىشود و به هیچ روى شخصیت مجرم ملحوظ نمىگردد. ولى آنچه با تتبع در مجازاتهاى مقرر در اسلام مىتوان دریافت این است که حمایت از مصالح جامعه همواره و در هر صورت مورد توجه قرار دارد و هنگام تزاحم، پیوسته مصلحت اجتماع بر مصلحتشخص مجرم مقدم داشته مىشود. مثلا مجازات مجرم و بزهکار باید به اندازهاى باشد که موجب تادیب وى گردد و او را از ارتکاب دوباره جرم باز دارد و نیز مانع دیگران از اندیشیدن به بزهکارى گردد; ولى اگر این مجازات نتواند وسایل تامین این هدف را فراهم آورد و جامعه را از شر بزهکاران در امان دارد، ممکن است مجرمى به طور مادامالعمر در زندان بماند; یعنى آزادى یک شخص فداى آزادى، آرامش و امنیت جامعه گردد. (35) بنابراین به عنوان یک قاعده مىتوان گفت: در جرایمى که نظام جامعه را مختل مىسازد و کیان آن را بر هم مىزند، شریعتبه شخصیت مجرم توجهى نمىکند، ولى جرایمى از این دست محدودند; و در سایر جرایم، شخصیت مجرم و شرایط و اوضاع و احوال حاکم بر ارتکاب جرم مورد توجه قرار گیرد.
از جهت توجه به شخصیت مجرم، جرایم را مىتوان به دو نوع تقسیم کرد: در یک نوع تنها به مصلحت جامعه و حمایت از آن توجه مىشود و به هیچ روى شخصیت مجرم مورد توجه قرار نمىگیرد. این نوع جرایم خود به دو دسته تقسیم مىشوند:
1. جرایمى که مجازات آن، حدود مقرر شرعى است که عبارتند از: ارتداد، محاربه، بغى، سرقت، شرابخوارى، زنا و قذف.
حد چنانکه در تعریف آن گفته شده، مجازات خاصى است که نوع، میزان و کیفیت آن از جانب شارع تعیین گردیده و قاضى حق هیچگونه تصرفى در آن، همچون کاستن و افزودن، را ندارد و هرکس مرتکب یکى از جرایم مذکور گردد باید مجازاتهاى مقدر و مضبوط را تحمل کند و هرگز به شخصیت مجرم توجهى نمىشود و نهتنها مجنىعلیه حق گذشت ندارد، بلکه امام نیز حق عفو را، مگر در صورتى که حد با اقرار ثابتشده باشد، ندارد. (36)
در این گونه جرایم شریعتبا شدت با مجرم برخورد نموده است; چه آن که تسامح و تساهل در این گونه جرایم به انحطاط اخلاق، فساد جامعه، اضطراب نظام و کیان جامعه و افزایش جرایم مىانجامد و هدف از شدید بودن مجازات این نوع جرایم، اعتلاى اخلاق در جامعه، حفظ امنیت و آرامش، حفظ حقوق انسانها و به تعبیر جامع، مصلحت جامعه مطمح نظر بوده است و عقلا پذیرفته شده است که مصلحتیک فرد قربانى مصالح جامعه گردد. این مجازاتها با هدف منع انسانها از ارتکاب جرم و در نتیجه، براى حفظ مصالح عامه و دفع ضرر از جامعه وضع گردیدهاند. که این هدف از معناى لغوى «حد» نیز استفاده مىگردد. حد در لغتبه معناى منع و تادیب است و حد شرعى را حد نامیدهاند، چون وسیلهاى براى بازداشتن مردم از ارتکاب گناه است. (37) ماوردى حد را چنین تعریف کرده است: «الحد فى اللغة المنع و فى الاصطلاح الشرعى عقوبة مقدرة من قبل الشارع وجبتحقا لله تعالى.» (38) حد به عنوان حق خداوند واجب گردیده است; وجبتحقا لله تعالى» بدین معناست که مجازات حد براى مصالح عمومى و دفع ضرر از جامعه وضع گردیده است. اسناد این حق به خداوند نیز نشاندهنده اهمیت آن است که با عفو ساقط نمىشود.
در این نوع مجازاتها عوامل برطرفکننده مسئولیت و علل توجیهکننده جرم مورد توجه قرار مىگیرند و نیز در پارهاى موارد شرایط شخص مجرم در شدت و ضعف مجازات مؤثر است. مثلا مجازات زناکار محصن و غیرمحصن بسیار متفاوت است; چنانکه مجازات در سرقت عادى ضعیفتر از قطعالطریق و راهزنى است که سرقتبزرگ نامیده شده است. (39) این مجازاتها همچنین داراى احکام دیگرى است; همچون دفع این مجازاتها به سبب شبهه و جواز عفو امام از مجازاتى که جرم آن با اقرار به اثبات رسیده است. (40)
2. دومین دسته از جرایمى که به جامعه، آسیب مىرساند، شامل جرایم قتل و جرح مىشود که داراى مجازات قصاص و دیه است. در فقه اسلامى براى این جرایم همین دو نوع مجازات مشخص در نظر گرفته شده است: قصاص و دیه در حالت عمد (دیه در صورت گذشت از قصاص)، و دیه در حالتخطا. در این نوع جرایم نیز قاضى نمىتواند از دو نوع مجازات تعیین شده تجاوز کند و حاکم نیز نمىتواند مجرمان را مورد عفو قرار دهد; بنابراین شخصیت مجرم به هیچ روى مورد توجه نیست و تنها مجنىعلیه حق عفو و گذشت را دارد و خداوند پس از آن که مىفرماید «ولکم فى القصاص حیوة یا اولى به زبان اخلاقى مىگوید: اگر عفو کنید براى شما بهتر است. (42) اجازه عفو نیز از آن رو به مجنىعلیه داده شده که هر چند جرم به کیان جامعه آسیب وارد مىکند، ولى طبعا ضرر آن به مجنىعلیه بیشتر است و در حقیقت آسیب به جامعه از طریق زیان به شخص بزهدیده وارد گردیده است. اما غیر از مجازاتهاى حدود و قصاص و دیات، تمامى جرایمى که داراى مجازات تعزیرى است، در آن شخصیت مجرم ملاحظه مىشود; چه آن که جرم در اینجا اهمیت جرایم نوع اول را ندارد و قاضى مقید به مجازات مشخصى نیست، بلکه مىتواند در صورت احراز جهات مخففه، آن را تخفیف دهد و یا آن را به مجازاتى که به حال متهم مناسبتر است تبدیل کند. در این نوع جرایم، عفو و گذشت مدعى خصوصى و شاکى تاثیرى در مجازات ندارد و تنها مىتواند از جمله شرایط و جهات مخففه محسوب شود که موجب تخفیف در مجازات گردد; چنانکه وضع خاص متهم، شخصیت و یا سابقه او، قراین دال بر ندامت وى و اقدام یا کوشش او به منظور تخفیف اثرات جرم و جبران زیان ناشى از آن نیز مىتواند موجب تخفیف در مجازات تعزیرى گردد.
نتیجهگیرى
از مجموع بحثها این نتیجه را مىتوان به دست داد که اندیشه دینى در باب مجازات، جامع تمامى نظریاتى است که حقوقدانان، فیلسوفان، جرمشناسان و جامعهشناسان از ابتداى قرن هیجدهم میلادى مطرح کردهاند; مجازاتها در شریعت اسلامى براى منافع عمومى، اصلاح افراد، بازداشتن مردم از ارتکاب جرم، حمایت از جامعه در برابر جرم و توانمند ساختن آن در دفاع از خود در مقابل بزهکارى، تشریع گردیدهاند و هرگز از مقدار ضرورت و نیاز در تامین مصلحت جامعه تجاوز نمىکنند و این را عدالت اقتضا دارد و این همان چیزى است که روسو، بکاریا، بنتام و کانت نیز ابراز نمودهاند. آنچه مجازات در اسلام بر آن مبتنى است، عبارت است از اصلاح و تربیتبزهکار، و رحمت و احسان به او و جامعه; از این رو اسلام شان و شخصیت مجرم را نیز، جز در مواردى، مورد توجه قرار مىدهد و این همان چیزى است که نظریه علمى و مکتب تحققى بر آن پا مىفشارد.
حقیقت آن است که اگر کسى نظریههاى مختلف ارائه شده را با اندیشه اسلامى درباره مجازات مورد مقایسه قرار دهد به علمى و فنى بودن اندیشه اسلامى و برترى و جامعیت آن نسبتبه سایر نظریهها اعتراف خواهد کرد; بویژه اگر این مساله را نیز مورد عنایت قرار دهیم که نظریههاى صاحبنظران از ابتداى قرن هیجده میلادى مطرح گردیده و در واقع تا آن زمان قوانین موضوعه در بر دارنده مقرراتى کاملا وحشى و به دور از افق انسانیتبلکه عقلانیتبود; چنانکه مردگان، حیوانات و اشیاء بىجان را نیز مورد محاکمه قرار مىدادند و مثله کردن و سوزاندن نیز در شمار مجازاتها قرار داشت و تنها از قرن هیجدهم میلادى اصول انسانیت و منطق را در مجازاتها معمول داشتند; چه، مجازات بر اصلاح بزهکار و بازداشتن او از ارتکاب جرم به قصد حمایت و دفاع از اجتماع استوار گردید و پس از آن برخى از مجازاتها مطرود گردیده، محاکمه مردگان، حیوانات و اشیاء بىجان، با منطق قانون به کنار نهاده شد; چه، تادیب در آنها اثر نمىکند، و کمکم مسئولیت اخلاقى یعنى مسئولیت کیفرى تنها کسانى که از قوه عاقله، اراده و اختیار بهرهمندند جاى خود را باز کرد. سخن در این است که این اصلى که قوانین موضوعه در قرن هیجده میلادى بدان دستیافتند، اسلام در قرن هفتم میلادى آن را اعلام نمود. از این روست که مىبینیم از ابتداى بعثت و نزول شریعت اسلامى مسئولیت کیفرى بر انسان زنده، عاقل، بالغ و با اراده و اختیار متمرکز گردیده، غیر او صلاحیت مسئول شناخته شدن را ندارد. افزون بر این، اسلام پارهاى از مجازاتها را نیز مطرود دانست; پیامبر بزرگ اسلام حتى از مثله و پارهپاره کردن حیوانى چون سگ نیز نهى فرمود: «على(ع): لایمثل بالرجل فانى سمعت رسول الله(ص) یقول: ایاکم والمثله ولو بالکلب العقور» (43)
و روشن است که وقتى مثله کردن حیوان آزاردهنده مجاز نباشد، مثله کردن انسان قطعا جایز نیست; هر چند جنایتکار باشد. نکته شایان ذکر این است که بین قوانین موضوعه و دیدگاه اسلام، در مبناى مجازات تفاوت چندانى وجود ندارد; اختلاف اساسى در نحوه تطبیق مبانى بر مجازاتهاست. شریعت همه این مبانى را که اندیشمندان طرح نمودهاند به رسمیت مىشناسد، ولى نه بدین معنا که همه آنها در مورد تمامى جرایم قابل تطبیق باشد. در مورد مجازاتها این اهداف دنبال مىشود: گاه ممکن است موجب اصلاح و تربیت مجرم گردد و گاه مجرم و دیگران را از ارتکاب جرم باز دارد، ولى در هر حال چون عدالت اقتضا مىکند، شخصى مجرم مجازات مىشود و در همه حال به حمایت از مصالح جامعه و رساندن رحمت الهى به انسانها توجه مىگردد. نتیجهاى که بر این نکته مترتب مىگردد آن است که اگرچه فقیهان اسلامى با تکیه بر منابع فقهى، بویژه کتاب و سنت، نظریه فقهى خویش را بیان مىکنند، ولى در موارد فقدان و یا اجمال نص، داشتن مبناى خاص در فلسفه مجازات، نقش اساسى در صدور فتوا دارد; چنانکه مىتواند در فهم متون دینى نیز مؤثر باشد، خصوصا براى فقیهان عامه که به قیاس، استحسان و مصالح مرسله نیز به فراوانى استناد مىورزند. ما در پایان این بحث پارهاى از اندیشههاى فقهى را که مىتواند با توجه به فلسفه و مبناى مجازات در اسلام صادر شده باشد، بیان مىکنیم تا روشن گردد که عالمان دین نیز نسبتبه فلسفه مجازات بىتوجه نبودهاند.
توبه و اصلاح مجرم، عامل سقوط مجازات
یکى از مباحثى که توجه به فلسفه مجازات کاملا در آن مشهود است، مبحث توبه به عنوان یکى از عوامل سقوط مجازات است که از آیات قرآن و روایات فراوان و نیز متون فقهى قابل استفاده است; در حالى که قاعده کلى در قوانین وضعى آن است که توبه و ندامت مجازات را ساقط نمىکند و مطابق قوانین بعضى از کشورها همچون انگلستان و هندوستان، مجرم را حتى به جرم شروع به ارتکاب جرم مجازات مىکنند، اگرچه با اختیار از اتمام جرم منصرف گردد. (44) در نظام کیفرى اسلام، توبه یکى از علل مهم سقوط مجازات محسوب مىگردد. گفتنى است که به موجب حقوق مصر و فرانسه نیز اگر مجرم با اراده از اتمام جرم باز ایستد، وى را کیفر نمىدهند. (45)
توبه در لغتبه معنى بازگشت و پشیمانى است و در اصطلاح به معناى بازگشتبنده ستبه سوى پروردگار خویش با پشیمانى و ندامت از گناه و سرپیچى از فرامین. (46) راغب اصفهانى توبه را چنین تعریف نموده است: «توبه در شرع عبارت است از ترک گناه به دلیل ناپسند بودن آن، ندامت از اعمال مجرمانهاى که مرتکب شده است، قصد عدم تکرار گناه و جبران مقدار ممکن از اعمال مجرمانه. و هرگاه این شرایط محقق گردد، توبه تحقق یافته است. (47)
توجه عمیق به این نهاد ارزشمند در نظام کیفرى اسلام و پارهاى از روایات در باره آن، به خوبى نشان مىدهد که اسلام به مجازات به عنوان یک ابزار مطلوب نمىنگرد و در حقیقت، اساسا به اصلاح و تربیت مجرم و بازداشتن وى از ارتکاب دوباره جرم، بازدارندگى عمومى مجازات، و در نهایتبه مصلحت جامعه مىاندیشد.
روایت ماغر ادعاى ما را به اثبات مىرساند: ماغر بن مالک نزد پیامبر خدا اقرار به زنا نمود; از متن روایتبه دست مىآید که پیامبر(ص) تلاش فرمود تا وى را در اقرار مکرر مردد سازد و به طور غیر مستقیم به وى تفهیم نماید که قضیه را کتمان کند. ولى وقتى ماغر مصرانه چهار بار اقرار به زنا کرد، پیامبر امر به اجراى مجازات فرمودند. و حتى در یک نقل آمده است که پس از سه بار اقرار، پیامبر(ص) فرمود: اگر بار چهارم اقرار کنى تو را رجم خواهم نمود; ان ماغر بن مالک جاء الى النبى(ص) فقال یا رسول الله انى زنیت، فاعرض عنه، ثم جاء من شقه الایمن، فقال: یا رسول الله انى زنیت، فاعرض عنه، ثم جاء فقال: انى قد زنیت، ثم جاءه فقال: انى قد زنیت، قال: ذلک اربع مرات فقال: ابک جنون؟ قال لا یا رسول الله(ص)، قال: فهل احصنت؟ قال: نعم. فقال(ص): اذهبوا به فارجموه. (48) در روایت دیگرى آمده است که پیامبر(ص) به ماغر فرمود: لعلک قبلت او غمزت او نظرت، قال: لا یا رسول الله، قال: انکتها لاتکنى؟ قال: نعم کما یغیب المرود فى المکحله و الرشا فى البئر قال: فهل تدرى ما الزنا؟ قال: نعم، اتیت منها حراما کما یاتى الرجل من امراته حلالا. قال: ما ترید بهذا القول؟ قال: ارید ان تطهرنى، فامر به فرجم. و در روایت دیگرى چنین آمده است: انه لما اعترف ثلاثا قال له: ان اعترفت الرابعة رجمتک، فاعترف الرابعة. (49)
آیا از این روایتبه دست نمىآید که مجازات موضوعیت و مطلوبیت ندارد; بلکه مهم اصلاح و به خود بازگشتن و ندامت مجرم از ارتکاب جرم و بازسازى روحى اوست؟ در روایت دیگرى، امیرالمؤمنین(ع) توبه مجرم را از اقامه حد بر او برتر دانسته است: مردى نزد آن حضرت اقرار به زنا نمود; امام نخستبا شیوه خاصى سعى نمود او را از اقرار مجدد باز دارد، اما آنگاه که مجرم با تاکید چهار بار اقرار نمود، امام فرمود: چقدر براى انسان زشت و ناپسند است که مرتکب یکى از اعمال زشت گردد و آنگاه خود را در میان مردم مفتضح سازد. اى کاش در منزل خویش توبه مىکرد. چه، به خداوند سوگند که توبه او میان خود و خدایش برتر از آن است که بر او اقامه حد نمایم; «ما اقبح بالرجل منکم ان یاتى بعض هذه الفواحش فیفضح نفسه على رؤوس الملاء، افلا تاب فى بیته فو الله لتوبته فیما بینه و بین الله افضل من اقامتى علیه الحد.» (50) در بین تمامى فقیهان امامیه اتفاق نظر وجود دارد یا دستکم اختلافى نقل نشده است که توبه یکى از اسباب سقوط مجازات محسوب مىگردد. به سبب اهمیت این بحث و توجهى که در آن به فلسفه مجازات مبذول شده است، ما به اختصار به آن مىپردازیم:
1. توبه قبل از دستگیرى مجرم و اثبات جرم
فقیهان امامیه اتفاق نظر دارند که توبه قبل از دستگیرى و اثبات جرم موجب سقوط مجازات مىگردد. صاحب جواهر در این باره چنین آورده است: «ومن تاب قبل قیام البینة علیه سقط عنه الحد بلا خلاف اجده، بل فى کشف اللثام الاتفاق علیه». (51) امام خمینى نیز در این باره فرموده است: «یسقط الحد لو تاب قبل قیام البینه رجما کان او جلدا.» (52) آیات و روایات متعددى بر این نظر دلالت دارند، که ما تنها به روشنترین آنها اشاره مىکنیم:
خداوند در آیه محاربه مىفرماید: «مجازات آنانى که با خدا و پیامبر او مىجنگند و در راه ایجاد فساد در روى زمین مىکوشند، این است که کشته شوند، یا به دار آویخته گردند یا دستها و پاهایشان به عکس بریده شود و یا تبعید گردند. این رسوایى دنیوى آنان است و در آخرت عذابى بزرگ خواهند داشت، مگر کسانى که پیش از آن که بر آنان دستیابید توبه کنند. پس بدانید که خداوند توبهپذیر و مهربان است»;
«انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و... الا الذین تابوا من قبل ان تقدروا علیهم فاعلموا ان الله غفور رحیم». (53)
در مورد مجازات قذف مىفرماید: «و آنان که به زنان با عفت نسبت زنا بدهند، آنگاه چهار شاهد عادل بر ادعاى خود نیاورند آنان را به هشتاد تازیانه کیفر دهید و از آن پس هرگز شهادت آنها را نپذیرید، چه، مردمى فاسقند. مگر آنانى که بعد از آن به درگاه خداوند توبه کرده، در مقام اصلاح خود برآمدند، که خداوند آمرزنده و مهربان است; «والذین یرمون المحصنات ثم لمیاتوا باربعة شهداء فاجلدوهم ثمانین جلدة... الا الذین تابوا من بعد ذلک واصلحوا فان الله غفور رحیم» (54) . پذیرش توبه سارق نیز مورد تصریح قرآن کریم قرار گرفته است; خداوند پس از بیان حد سارق مىفرماید: «... پس کسى که بعد ظلمش توبه نماید و عمل صالح انجام دهد، خداوند توبه وى را مىپذیرد; چه آن که خداوند بخشنده و مهربان است»; «... فمن تاب من بعد ظلمه واصلح فان الله یتوب علیه ان الله غفور رحیم». (55)
در روایتى که جمیل از امام باقر(ع) یا امام صادق(ع) نقل کرده است، در مورد مردى سؤال شد که سرقت نموده یا باده نوشیده و یا زنا کرده و پیش از آن که کسى از آن اطلاع یابد و یا دستگیر گردد توبه کرده و اصلاح شده است; فرمود: «اگر اصلاح گردد و از وى اعمال نیکو مشاهده گردد، بر وى اقامه حد نمىشود; فى رجل سرق او شرب الخمر او زنى فلم یعلم بذلک منه و لمیؤخذ حتى تاب و صلح. قال: اذا صلح و عرف منه امر جمیل لمیقم علیه الحد. (56) اما فقهاى عامه تنها بر این که توبه قبل از دستگیرى موجب سقوط مجازات محاربه مىشود اتفاق نظر دارند. (57) ولى در سایر جرایم اختلاف نظر است. کسانى که همانند فقیهان امامیه مىاندیشند به قیاس اولویت تمسک مىکنند; یعنى وقتى جرم محاربه که از شدیدترین جرایم استبا توبه ساقط مىگردد، قطعا جرایم دیگر نیز قابل اسقاط با توبهاند; و نیز به آیاتى که ما قبلا بیان کردیم، استناد ورزیدهاند. اما مالک و ابوحنیفه مجازات غیر از محاربه را با توبه قابل اسقاط نمىدانند و افزون بر تمسک به «اصالة عدم سقوط العقوبه» و استناد به اطلاق آیات مربوط به کیفر زناکار و سارق، دو استدلال دیگر ارائه نمودهاند که در بحث ما حائز اهمیت است; چه، کاشف از اندیشه آنان در باب فلسفه مجازات است. نخست آن که مجازات به سبب توبه ساقط نمىشود; چه آن که کفاره گناه است و باید اجرا گردد. و دیگر آن که در پاسخ قیاس اولویت مىگویند: هیچ مشابهتى بین جرم محاربه و دیگر جرایم نیست. بنابراین قیاس نارواست و این که در محاربه، توبه قبل از دستگیرى مسقط مجازات دانسته شده از این روست که محارب شخصى است که به طور عادى نمىتوان وى را دستگیر نمود و با پذیرش توبه، مىتوان وى را بر توبه و خوددارى از ادامه فساد در روى زمین تشویق و ترغیب نمود. اما سایر مجرمین را به آسانى مىتوان دستگیر کرد. بنابراین وجهى براى این تشویق وجود ندارد. (58)
چنانکه ملاحظه مىشود کسانى هم که توبه را مسقط مجازات ندانستهاند، به فلسفه مجازات تمسک جستهاند; نخست این که کیفر، کفاره گناه است و دوم این که در مجرم خاصى چون محارب به خاطر وضعیت ویژه، براى حفظ امنیت جامعه و جلوگیرى از فساد در آن، شارع توبه را مسقط دانسته است. بنابراین مصلحت جامعه چندان مهم است که هم سبب جعل مجازات مىشود و هم موجب سقوط آن.
2. توبه بعد از اثبات جرم با اقرار
بین توبه قبل از دستگیرى و توبه بعد از اقرار، یک تفاوت اساسى وجود دارد و آن این است که توبه قبل از دستگیرى و اثبات جرم، مجازات را ساقط مىکند و امکان اجراى حد در مورد مجرم وجود ندارد; برخلاف توبه پس از اقرار که تنها این حق را به حاکم مىدهد که در صورت صلاحدید، مرتکب را عفو نماید. صاحب جواهرالکلام پس از نقل این سخن محقق حلى که «ولو اقر بحد ثم تاب کان الامام مخیرا فى اقامته رجما کان او جلدا»، ادعاى عدم خلاف در رجم نموده و ادعاى اجماع را از سرائر حکایت کرده است. (59)
بر این نظریه روایاتى دلالت دارد: مردى خدمت امیرالمؤمنین اقرار به سرقت نمود; امام(ع) از وى پرسید: آیا چیزى از قرآن مىخوانى؟ عرض کرد: بلى، سوره بقره. امام فرمود: به خاطر سوره بقره دستت را بخشیدم. اشعثبه عنوان اعتراض گفت: آیا حدى از حدود الهى را تعطیل مىکنى؟ امام فرمود: تو چه مىفهمى؟ هرگاه جرم با بینه ثابت گردد امام حق عفو ندارد، ولى اگر مجرم اقرار بر جرم کند، در اختیار امام است که او را ببخشد یا حد را بر وى جارى کند; جاء رجل الى امیرالمؤمنین(ع) فاقر بالسرقة فقال: اتقرا شیئا من القرآن؟ قال نعم، سورة البقره، قال: قد وهبتیدک سورة البقرة. فقال الاشعث: اتعطل حدا من حدود الله تعالى؟ فقال: ما یدریک یا هذا اذا قامت البینه فلیس للامام ان یعفو، و اذا اقر الرجل على نفسه فذاک الى الامام ان شاء عفى و ان شاء قطع. (60)
در روایت دیگرى که تفاوت اندکى با روایت پیشین دارد و آن را امام صادق(ع) نقل فرموده است، نکته بسیار مهمى وجود دارد که بر توجه به شخصیت مجرم و وضعیتخاص وى دلالت دارد; در این نقل آمده است که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «انى اراک شابا لاباس بهبتک...»; یعنى چون جوانى بخشیدن تو اشکالى ندارد. (61) گفتنى است اگرچه در دو روایت مذکور تصریحى به توبه نشده است، ولى ظاهر آن است که عفو امام پس از توبه صورت گرفته است. (62)
دفع مجازات به سبب شبهه: یکى دیگر از دلایلى که با تمسک به آن مىتوان ادعا نمود که در نظام کیفرى اسلام نفس مجازات چندان مطلوب نیست، بلکه تنها به عنوان ضرورت بدان توسل جسته مىشود، وجود قاعده «درء» است که از مسلمات فقه محسوب مىگردد.
پیامبر خدا(ص) فرمودند: «ادرئوا الحدود بالشبهات». (63)
ترمذى روایت را به صورتى نقل کرده است که حاوى نکته بسیار ارزشمندى است که حقوقدانان امروزه افتخار بیان آن را دارند: «ادرئوا الحدود عن المسلمین ما استطعتم، فان کان له مخرج فخلوا سبیله; فان الامام ان یخطئ فى العفو خیر من ان یخطئ فى العقوبه»; یعنى تا جایى که مىتوانید حدود را از مسلمانان دفع کنید [و اگر راهى براى مجازات نکردن یافتید مجازات نکنید]; چه آن که اگر امام در عفو و بخشش اشتباه کند [و کسانى را عفو کند که مستحق نبودهاند] بهتر از آن است که در مجازات اشتباه نماید [و کسانى را به ناحق مجازات کند]. (64)
در بحث توبه اهمیت آن را بیان کردیم. یکى از موارد شبهه که موجب حذف مجازات مىگردد، عارض شدن شبهه توبه است. یعنى احراز قطعى توبه هم مورد نیاز نیست، بلکه همین مقدار که شبهه توبه وجود داشته باشد در اسقاط مجازات کافى است و این در حالى است که قاعدتا مىتوان در برابر مجرم به استصحاب عدم توبه استناد کرد; ولى بدان تمسک جسته نمىشود، بلکه به قاعده «درء» عمل مىشود، مگر آن که عدم توبه وى احراز گردد.
قسامه و بازدارندگى: قسامه را چه حکم تاسیسى اسلام بدانیم و چه حکم امضایى، یکى از نهادهاى نظام کیفرى اسلام محسوب مىگردد که در اصل آن تردید وجود ندارد; اگرچه در این که آیا قسامه دلیل اثبات است و یا دلیل دفع، و یا هم دلیل اثبات است و هم دلیل دفع و نیز پارهاى از فروع دیگر، بین فقیهان مذاهب اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. (65)
یکى از موارد بحثانگیز، فلسفه جعل قسامه است. چرا قسامه به عنوان یکى از راههاى اثبات قتل و جرح در نظام کیفرى اسلام پیشبینى شده است؟ افزون بر روایات موجود، اگر بخواهیم از فلسفه و حکمت آن سخن بگوییم، به یکى از اندیشههاى موجود در باب فلسفه مجازات خواهیم رسید و آن عبارت است از هدف بازدارندگى عمومى و حفظ امنیت و جان مردمان. عجلى از امام صادق(ع) پیرامون قسامه مىپرسد; آن حضرت در تتمه پاسخ خویش حکمت جعل قسامه را چنین بیان مىفرماید: «انما حقن دماء المسلمین بالقسامه لکى اذا راى الفاجر الفاسق فرجة من عدوه حجزه مخافة القسامه ان یقتل به فیکف عن قتله...»; یعنى خون مسلمانان به وسیله قسامه حفظ مىشود; چه آن که وقتى بزهکار فرصتى پنهانى براى کشتن دشمن خویش مىیابد از خوف قسامه از قتل خوددارى مىکند. (66)
در روایت دیگرى نیز امام صادق احتیاط در جان انسانها و بازداشتن بزهکاران از ارتکاب قتل را فلسفه جعل قسامه دانسته است. تتمه روایتى که روایتگر آن زراره است، چنین است: «انما جعلت القسامه احتیاطا لدماء الناس لکى ما اذا اراد الفاسق ان یقتل رجلا او یقتال رجلا حیث لایراه احد، خاف ذلک فامتنع من القتل. (67) پارهاى از فقیهان امامیه به این فلسفه توجه نموده و تصریح کردهاند که: «قسامه براى احتیاط تشریع شده است تا قتلى روى ندهد و بزهکار از این بترسد که حتى اگر کسى را پنهانى بکشد، ممکن است اولیاى دم متوجه گردند و مراسم قسامه را انجام دهند و وى را قصاص کنند و روشن است که این براى فاسقان و مجرمان یک حالتبازدارندگى خواهد داشت.» (68)
فقیه مزبور با استناد به همین فلسفه، تکرار سوگند (تکریر ایمان) را نیز جایز دانسته است; چه آن که اگر قسامه را مقید به سوگند پنجاه نفر بدانیم این هدف کمتر تحقق مىیابد. (بدیهى است که ما اکنون در مورد این نظر به قضاوت نمىنشینیم، بلکه تنها نشان مىدهیم که فقیهان نیز در موارد فقدان ادله با استناد به فلسفه حکم، فتوا مىدهند.)
مجازات مجنون: از پایههاى مسئولیت کیفرى، شرایط عام تکلیف است و عقل و اختیار از شرایط اساسى تکلیف محسوب مىشود و جنون از عوامل رافع مسئولیت است. اگرچه مکتبهاى حقوقى عرفى تا قرن هیجدهم میلادى، جنون را رافع مسئولیت نمىدانستند و گاه دیوانگانى را که به کلى فاقد شعور بودند به خاطر ارتکاب جرم بر بالاى چوبههاى دار حلقآویز مىکردند، (69) ولى اسلام در چهارده قرن پیش جنون را از عواملى به شمار آورده که مسئولیت کیفرى را از بین مىبرد. از سوى دیگر، تردیدى نیست که کسى که در حال سلامت عقل مرتکب جرمى شود، عروض جنون باعثسقوط مجازات براى همیشه نمىشود. اختلافى که در بین فقیهان اسلامى وجود دارد این است که آیا مجازات در زمان جنون اجرا مىگردد، یا این که مجازات را تا زمان بازیافتن سلامت عقل به تاخیر مىاندازند. بدیهى است که این اختلاف نیز در صورتى است که محاکمه قبل از عروض جنون و در زمان سلامت عقل صورت گرفته باشد، چه آن که در غیر این صورت اجراى مجازات ممکن نیست; زیرا قبل از محاکمه، شخص تنها متهم است. وانگهى مسئولیت داشتن متهم در زمان محاکمه ضرورى است و مجنون را نمىتوان محاکمه نمود; چون اقرار وى فاقد اعتبار است و بینه نیز نمىتواند جرم وى را اثبات کند. چون اصل برائتبه متهم حق دفاع از خویش مىدهد، در حالى که مجنون توانایى دفاع از خود را ندارد، مگر آن که قاضى بخواهد به علم خود عمل کند. گفتنى است در فقه شافعى و حنبلى محاکمه مجنون را جایز شمرده و عجز از دفاع را مانع از محاکمه ندانستهاند. (70) اما در این که اگر متهم بعد از محاکمه مجنون شود، آیا در حالت جنون، مجازات قابل اعمال استیا نه، بین فقیهان اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. پارهاى با توجه به ادله، آن را اثبات و برخى با در نظر گرفتن مجازاتها تفکیک قائل شدهاند; یعنى در بعضى از موارد به اعمال مجازات و در برخى دیگر به تاخیر آن تا دستیابى مجرم به سلامت عقل حکم نمودهاند. (71) اما فقیهان امامیه بر این اندیشهاند که چون مجرم در زمانى که شرایط تکلیف را دارا بوده مرتکب جرم گردیده، بنابراین مسئولیت کیفرى دارد و به هیچ روى نمىتوان مجازات وى را به تاخیر انداخت. (72) آنچه در بحث ما قابل توجه است این است که اگر بخواهیم تنها با استناد به فلسفه مجازات، اظهار نظر کنیم بدون تردید این نظر را ترجیح مىدهیم که مجازات در حالت جنون اعمال نگردد; چه آن که نه نتیجه اصلاحى بر آن مترتب است و نه نتیجه بازدارندگى مجرم از ارتکاب دوباره جرم. اما با وجود روایت صحیح و صریح، وجهى براى تمسک به فلسفه و حکمت مجازات نخواهد بود. در روایت صحیحى که از امام باقر(ع) نقل شده است، آن حضرت در مساله مورد بحثحکم به اجراى مجازات در هر حال، فرمودند. «عن الباقر(ع) فى رجل وجب علیه حد فلم یضرب حتى خولط، فقال: ان کان اوجب على نفسه الحد و هو صحیح لا علة به من ذهاب عقله اقیم علیه الحد کائنا ما کان.» (73) جالب توجه آن است که در کلمات فقیهان، توجه به فلسفه مجازات در همین مساله نیزمشهود است. مثلا شهید ثانى در مسالک احتمال داده است که صحیح باشد که در مجنون ادوارى منتظر افاقه وى بمانند، تا هدف مانعیت تحقق یابد. (74) فقیه نامدار امامیه، محمد حسن النجفى، پس از آن که با استناد به روایت پیش گفته تاخیر در اجراى مجازات را جایز ندانسته، توجه به فلسفه مجازات در اعلام نظر را همانند اجتهاد در برابر نص و فتوا دانسته است: فما عن بعض من احتمال السقوط فى المطبق مطلقا و آخر من السقوط کذلک ان لمیحسن بالالم و کان بحیث لاینزجر به کالاجتهاد فى مقابلة النص والفتوى. (75)
البته چنانکه پیشتر گفتیم مجازاتها را در قالب یک نظریه نمىتوان توجیه نمود; بلکه امکان دارد در هر مجازاتى یک هدف دنبال گردد. و این که امام معصوم(ع) در این مورد مجازات را قابل اعمال دانسته، شاید به هدف ارعاب و بازدارندگى عمومى، که از اهداف پراهمیت مجازات محسوب مىشود، توجه داشته است. شایان ذکر است که عبدالقادر عوده، حقوقدان مصرى، نیز به این نکته توجه نموده ودر تحلیل نظر کسانى که در این حال مجازات را قابل اجرا مىدانند چنین گفته است: «مجازات با هدف تادیب و منع، تشریع گردیده است و هرگاه به سبب جنون محکومعلیه، هدف تادیب و اصلاح مجرم قابل تحقق نباشد چون چیزى از تادیب و اصلاح نمىفهمد نمىتوان هدف بازدارندگى را نیز نادیده گرفت. چه آن که مصلحت جامعه مقتضى اجراى مجازات است; چون موجب بازداشتن دیگران از ارتکاب جرم مىگردد.» (76)
تداخل مجازاتها: افزون بر مباحث پیشگفته فقهى، در برخى دیگر از مسائل نیز توبه به فلسفه مجازات در صدور راى خودنمایى مىکند. مثلا به منظور اجراى حد شایسته است که اعلام گردد تا مردم حضور یابند و حضور مردم نیز داراى استحباب است. بنابراین علنى بودن اجراى مجازات نیکو شناخته شده است. (77) کسانى که اجراى مجازات را به صورت علنى توصیه مىکنند به هدف ارعابى آن توجه دارند و بر این باورند که تنها در صورتى مىتوان امیدوار بود که این هدف تامین مىگردد، که به صورت علنى و در حضور مردمان اجرا شود تا آنان با دیده خویش عاقبت تلخ بزهکارى را مشاهده کنند و عبرت گیرند و هرگز بدان نیندیشند.
مورد دیگرى که به منظور پرهیز از اطاله کلام، با بیان آن این بحث را به پایان مىبرم، مبحث تعدد مجازاتها با تعدد جرایم است و این که آیا در صورت تعدد جرایم، تداخل اسباب صورت گرفته، تنها به مجازات شدیدتر بسنده مىشود، یا نه، حتى در صورتى که سبب اعدام با اسباب دیگر مجازات جمع شود نخست مجازاتهاى دیگر اجرا مىگردد و آنگاه اعدام صورت مىگیرد; و بدین ترتیب مورد و محل هیچ مجازاتى از بین نمىرود؟ این مساله، سخت مورد اختلاف میان فقیهان عامه و امامیه از یک سو، و فقیهان مذاهب چهارگانه عامه از دیگر سوى است. فقیهان امامیه با استناد به روایات، تداخل اسباب را نپذیرفته و در صورت تعدد جرایم و مجازاتها بر این باورند که باید به گونهاى عمل نمود که هیچ یک از مجازاتها فوت نشود و بنابراین اگر متهم مرتکب جرایمى شده باشد که مستوجب اعدام و مجازاتهاى دیگر است، نخستحدود دیگر جارى مىگردد و آنگاه نوبتبه مجازات اعدام مىرسد. (78)
زراره از امام باقر(ع) روایت کرده است که: «ایما رجل اجتمعت علیه حدود فیها القتل یبدا بالحدود التى دون القتل ثم یقتل بعد ذلک.» (79) با توجه به این روایت مىتوان دریافت که هدف ارعابى و بازدارندگى عمومى از اهمیت ویژهاى برخوردار است. وانگهى، اگر تداخل اسباب را بپذیریم و در صورت تعدد جرایم و مجازاتها تنها مجازات شدیدتر را قابل اعمال بدانیم، چهبسا مجرمى که به خاطر ارتکاب جرم مستوجب اعدام، مىداند که در صورت دستگیر شدن جان خود را از دستخواهد داد، به جرایم دیگر نیز دستبزند. اگر او بداند که به دلیل ارتکاب جرایم دیگر مجازاتى غیر از اعدام در انتظار او نخواهد بود، با ارتکاب جرایم متعدد امنیت جامعه را مختل مىکند.
فقهاى عامه در جمع بین مجازاتها وحدت نظر ندارند، بلکه با توجه به شقوق مختلف مساله، بین فقیهان بلکه امامان فقه عامه اختلافات فراوانى دیده مىشود; ابوحنیفه تداخل مجازاتها را به طور مطلق پذیرفته و در صورت تعدد جرایم، اجراى یک مجازات را کافى دانسته است. برخى از حقوقدانان این راى را مبتنى بر فلسفه مجازات در اسلام دانستهاند; یعنى مجازات براى منع و بازداشتن مجرم و دیگران از ارتکاب جرم و حمایت از جامعه و نیز بزهکاران و بزهدیدگان تشریع شده است و در صورتى که بزهکارى مرتکب جرایم متعدد شده باشد، اعمال یک مجازات این هدف را تامین مىکند. (80) امام سرخسى نیز مبناى حدود را بر تداخل قرار داده و اجراى یک مجازات را در تامین هدف مانعیت و بازدارندگى کافى دانسته است. (81) اما فقهاى مذهب مالک تنها در صورتى که جرایم از یک جنس باشند، و یا از چند جنس متفاوت باشند که داراى مجازات یکسانى است، قائل به تداخل شده، به اجراى یک مجازات بسنده مىکنند. مثلا اگر کسى مرتکب چند قذف، و یا یک قذف و شرابخوارى گردد که مجازات هر دو هشتاد تازیانه است، اجراى یک مجازات، دیگرى را ساقط مىکند. (82)
فقیهان شافعى و حنبلى در صورتى که حدود متعدد از یک جنس باشند، مثلا زناى متعدد، سرقت متعدد، شرابخوارى متعدد و...، معتقد به تداخل شدهاند; چه آن که اولا سبب واحد براى مجازات وجود دارد، ثانیا هدف از مجازات بازداشتن مردم از ارتکاب جرم است و این هدف با اجراى یک مجازات تامین مىگردد. (83) گفتنى است که برخى از فقیهان امامیه همچون شیخ طوسى نیز در مورد سرقتهاى متعدد به وحدت مجازات قائل شدهاند. (84) اما در صورتى که جرایم ارتکابى از جنسهاى متفاوت باشد، همچون زناى غیرمحصنه، شرب خمر، سرقت و...، در فقه حنبلى تداخل پذیرفته نشده، بلکه مجازات تمامى جرایم اجرا مىگردد. (85)
اما در صورتى که یکى از مجازاتها قتل باشد، به نظر ابوحنیفه و مالک، مجازاتهاى دیگر ساقط مىگردد; چون هدف از اجراى حدود، بازدارندگى عمومى است و قتل براى تامین این هدف کفایت مىکند. آنان معتقد به نظریه جب (عقوبة القتل تجب ما عداها من العقوبات) هستند، ولى شافعى آن را نمىپذیرد. از سوى دیگر، قائلان به این اندیشه نیز در شیوه و موارد تطبیق آن، با هم اختلاف نمودهاند. به اعتقاد مالک، هر حدى که با قتل جمع شود ساقط مىگردد، اعم از آن که حق الله باشد یا حق الناس; مگر در مورد قذف که نخستحد قذف بر قاذف اجرا مىشود و آنگاه مجازات اعدام; بدین سبب که گفتگو در مورد صاحب حد قذف (مقذوف) به پایان رسد و به او گفته نشود که چرا کسى که تو را قذف نمود مجازات نشد. (86)
پىنوشتها:
1. صادق لاریجانى، اقتراح پیرامون «فلسفه فقه»، نقدونظر، سال سوم، شماره چهارم، پاییز 1376، ص15.
2. ر.ک: محمد مجتهد شبسترى، جزوه فلسفه فقه، ص8.
3. صادق لاریجانى، پیشین، ص17.
4. به عنوان نمونه نگاه کنید به:
.)Sanctions Penal of purposes( 1Part ,law the of arms the in Criminal The :)ed( gang Wolf .E .M and Radzinowicz Leon ;782-761 .pp ,1989 ,London ,Philosophy of Encyclopedia An :Parkinson .R.H.G at ,Punishment of Philosophy The :cottigham John
;1960 ,London ,Macmillan ,Punishment of Philosophy The :)ed( Acton .B.H
.1968 ,Press university Oxford ,responsibility andPunishment :Har .1