حقوق، ترجمان اخلاق (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مباحث مربوط به فلسفه حقوق، از جمله «جایگاه اخلاق در حقوق» یا «رابطه اخلاق و حقوق»، همواره مورد بحث و گفتگوى فیلسوفان حقوق و حقوقدانان بوده است. اروپاییان آن را سخت مورد توجه قرار داده و در باره «ارتباط حقوق و اخلاق» و «نقش اخلاق در ایجاد و تغییر قواعد حقوقى» سخن گفتهاند.
شاید برجستهترین آنان در جهت اثبات رابطه میان حقوق و اخلاق، ژرژ ریپر، ( Ripert George) ،حقوقدان تواناى فرانسوى، باشد که به خاطر نوشتن کتاب وزین [cinles obligations les dans moral regle Le ] (قواعد اخلاقى در تعهدات مدنى) جایزه آکادمى فرانسه را به خود اختصاص داد. در جانب نفى رابطه، یعنى جدایى حقوق و اخلاق، (morality and law of seperation) نیز مىتوان تومازیوس، (Tomasius) اندیشمندان قرن هجدهم آلمان را پیشرو دانست. (1) کانت، حکیم بزرگ آلمانى، نیز بیش از همه حکما بر جدا ساختن حقوق و اخلاق اصرار ورزیده است. (2) همچنین هانس کلسن، حقوقدان شهیر اتریشى، در نظریه معروف خود سخت تلاش کرده است تا علم حقوق را که با سایر علوم، بویژه علم اخلاق، آمیخته شده است تصفیه کند. (3)
ما در این نوشتار به طور بسیار مختصر، در این باره سخن خواهیم گفت. ولى پیشاپیش، تذکر دو نکته ضرورى مىنماید: نخست این که ما به هیچ روى وارد مباحث فلسفه اخلاق، همچون نسبیت اخلاق و نظریات فیلسوفان اخلاق، نخواهیم شد; بلکه تنها از تاثیر اخلاق بر حقوق سخن مىگوییم. زیرا مطلق یا نسبى پنداشتن افعال و فضیلتهاى اخلاقى تغییرى در بحث ما ایجاد نمىکند و اگرچه راست است که نسبتبه اخلاق و معیارهاى اخلاقى اختلاف نگرش و بینش وجود دارد و انسانها و جوامع مختلف، برداشت و درک یکسانى از این مفاهیم ندارند، ولى اولا در پارهاى از اصول و میزانهاى اخلاقى اتفاقنظر وجود دارد، وانگهى تفاوتها نیز بیشتر در قلمرو عمل مشهود است تا در ماهیت و ذات اصول و هنجارهاى اخلاقى. یعنى مثلا دزدى و سلب مالکیت از یک فرد به شیوه عدوانى و یا توسل به حیله و زور، تقریبا در همه ادیان، فرهنگها و جوامع، امرى ناپسند و نکوهیده است.
مرحوم علامه طباطبایى در نقد نظریه «نسبیت اخلاق» مىگوید: «این که گفته مىشود نظریات مردم در اجتماعات مختلف در تشخیص حسن و قبح متفاوت است و چه بسا صفاتى که از نظر یک اجتماع مستحسن است از نظر اجتماع دیگر قبیح شمرده مىشوند، سخن صحیحى است ولى از جهت لزوم پیروى از اصول و فروع فضیلتها و دورى از رذیلتهاى اخلاقى، اختلافى در کار نیست، بلکه تمام اختلافات در تطبیق بر مصادیق است.» (4)
مرحوم مطهرى نیز مىگوید: «مانعى ندارد که بگوییم افعال اخلاقى نسبى هستند ولى آنچه مربوط به خود اخلاق استیعنى خلق و خوى و فضیلت روحى انسانى که شامل غیر دوستى، انساندوستى و علاقمندى به سرنوشت، انسانهاست، آن را نمىتوان نسبى تلقى کرد.» (5)
برینگتون مور بر مبناى اعتقاد به اخلاق طبیعى، (natural morality) و قرارداد ضمنى اجتماعى، (implicit social contract) ،تاکید ورزیده است که توافقى بنیادین بین انسانها در شناخت عدالت و اخلاق وجود دارد. (6)
دکتر اسماعیل صبرى بعد از طرح بحث نسبیت اخلاق، تصریح نموده است که این حقیقتى مسلم و غیر قابل خدشه است که پارهاى از اخلاقیات مشترک بینالمللى وجود دارد که بر رفتارهاى خارجى دولتها تاثیر مىگذارد و عدم رعایت آنها نتایج ناگوارى براى دولت نقضکننده، به دنبال دارد که کمترین آنها کیفرهاى معنوى یا غیر رسمى از قبیل فشار افکار عمومى است. (7)
کدام اخلاق؟
به باور ما اخلاق مذهبى ژرفترین، کاملترین، بهترین و مؤثرترین نوع اخلاق است و تاثیر شگرف دستورات دینى بر اخلاق، غیر قابل انکار است و اگرچه هر اندیشه دینىاى الزاما نباید از الهیات و کلام دینى تغذیه کند، بلکه ممکن است اخلاقى نیز باشد که مولود و زاییده کلام دینى نباشد، ولى در این سخنى نیست که تا امروز در اخلاق از مذهب بسیار هزینه شده است و تحقیقا از دست دادن این پشتوانه براى اخلاق بسى سخت و ناگوار است; و این حقیقتى است که نه تنها ما، بلکه پارهاى از فیلسوفان، جامعهشناسان و روانشناسان نیز بدان اعتقاد دارند. ولى با این همه، نمىتوان هیچ کوشش روشمندى را که براى تمامیتساحت اخلاق مصروف مىشود نادیده انگاشت. زیرا اگرچه دین به دلیل نفوذ شگرف و ریشههاى تاریخىاش، کار فیلسوفان اخلاق را تا حدود زیادى آسان کرده است، ولى هر نوع بحثى از اخلاق را مىتوان کارى سترگ و خطیر دانست که مىتواند اهمیت و کارکردهاى خاص خود را داشته باشد، بویژه براساس اندیشه متکلمان امامیه که حسن و قبح عقلى افعال را پذیرا هستند. چه، اینان در واقع به نوبه خود فیلسوفان اخلاق را در پایهگذارى اخلاق غیر مذهبى و مستقل از دین یارى مىرسانند تا آنها از اخلاقى سخن بگویند که الزاما مبتنى بر متون مقدس، منقولات و سنتهاى دینى یا اراده خدا نیست; بلکه عمدتا به سرشت انسان، طبیعت و امور و مصالح عرفى زندگى اجتماعى بشر و توافقهاى عقلایى آن نظر دارد و مراد ما در این بحث تنها اخلاق دینى نیست، بلکه اخلاق اجتماعى را نیز شامل مىشود. بدیهى است آنجا که از حقوق اسلام سخن مىگوییم مقصود ما از اخلاق، اخلاق دینى است.
محدوده قانون و اخلاق
از جهات متفاوت بین حقوق و اخلاق تفاوت وجود دارد; اختلاف در هدف، اختلاف در ضمانت اجرا، پاداش و کیفر رعایت و نقض قواعد، تفاوت در منبع و تمایز در قلمرو (8) و.... قلمرو اخلاق بسیار گسترده است و قلمرو حقوق تنگ و محدود. اخلاق شامل هنجارهایى مىشود که هم زندگى فردى و هم زندگى اجتماعى انسان از آنها تاثیر مىپذیرد و تابع آنهاست. دامنه تکالیف اخلاقى که از یک سو ریشه در مذهب دارد و از سوى دیگر با زمینههاى آداب و رسوم خویشاوند است، بسیار گسترده است، ولى شعاع کارکرد هنجارهاى حقوقى محدود به پیوندهاى اجتماعى اشخاص و رفتار بیرونى آنهاست. از این گذشته منبع اخلاق و حقوق از هم جداست; هنجارهاى اخلاقى از الهامهاى الهى و نهادهاى وجدان فردى یا جمعى سرچشمه مىگیرد، ولى حقوق پدیدهاى است که بسیارى از قواعد آن از اراده آزاد انسانها ناشى مىشود. از سوى دیگر، ضمانت اجراى هنجارهاى حقوقى با هنجارهاى اخلاقى فرق مىکند; ضمانت اجراى هنجارهاى حقوقىاجتماعى و تحققى است و با نیروى فشار و اجبار انجام مىگیرد، ولى ضمانت اجراى هنجارهاى اخلاقىمسائلى است مربوط به نداى وجدان، نیتهاى نیکخواهانه، ترس از کیفر رستاخیز، امید به پاداشهاى معنوى و احترام به ارزشهاى انسانى.
ولى با این همه، تمایز بین این دو، مانع از ارتباط ژرف بین آنها که بر اصول مشترکى استوار است نمىشود. (9) سخن در شعاع تاثیر اخلاق در حقوق است نه وحدت و عدم تمایز بین آن دو. اخلاق چیزى است که قانون عمده مقررات خود را بر پایه آن استوار مىسازد و بر قانونگذار روا نیست که از قواعد اخلاقى غفلت ورزد; زیرا قانون چهرهاى از چهرههاى اخلاق است و هر نظام حقوقى در کنار خود نظام اخلاقى دارد که همگام با آن حرکت مىکند. (10) حقوق نیز همانند اخلاق به تربیت انسانهاى نیک توجه دارد. (11)
با پیشرفت جوامع، حقوق به اخلاق نزدیکتر مىشود; چه آن که هر قاعده اخلاقىاى را که مفید به حال جامعه تشخیص داده شود به منزله قانون مىنشانند. (12) مثلا پیش از حاکمیت قانون، جرایم انجام مىشد و اخلاق آن را مذموم مىشمرد و براى آن مجازات قائل بود، ولى پس از حاکمیت قانون، ارتکاب جرایم ممنوع گردید و براى آن مجازات قانونى پیشبینى شد. در قلمرو بینالمللى نیز ملاحظات اخلاقى، از طریق تبدیل به اصول کلى حقوقى، در حقوق بینالملل موضوعه گنجانده مىشوند و از این راه در فرآیند توسعه حقوق بینالملل ایفاى نقش مىکنند. (13)
همچنین تصور این که موضوع قواعد حقوقى، افعال و کردار انسانى و نظم اجتماعى و موضوع قواعد اخلاقى، تکمیل نفس و تحقیق در نیات است، صحیح به نظر نمىرسد. در اخلاق نیز میان کردار و پندار انسان تفکیک به عمل آمده است. اگر رعایت اخلاق براى اصلاح نفس انسانى است، نتیجه آن بهترین نظم اجتماعى را تامین خواهد کرد. اگرچه حقوق به کردار و افعال توجه دارد، نسبتبه اندیشه و نیات نیز بىعلاقه نیست، و در حقیقت میان قاعده اخلاقى و قاعده حقوقى نه از حیث ماهیت و مورد و نه از جهت مقصد و نتیجه تفاوتى نیست; زیرا حقوق براى فعلیت دادن به عدالت است و عدالت نیز یک مفهوم اخلاقى است. (14) به طور خلاصه، پیرامون قلمرو حقوق و اخلاق چنین مىتوان گفت:
1. بیشتر قواعد حقوقى، قواعد اخلاقى نیز محسوب مىگردند، مثل قواعد و مقرراتى که تجاوز به جان و مال و ناموس را جرم مىشمارند، و نیز قاعده وفا به عهد و عدم جواز دارا شدن غیر عادلانه.
2. برخى از قواعد اخلاقى را قانون به طور مطلق در بر نمىگیرد، ولى در بعضى از صورتهاى خاص، آن را شامل مىشود; مثل راستگویى و کمک به دیگران که حقوق، کذب را مطلقا ممنوع نکرده، ولى در شرایطى خاص مثل شهادت و سوگند دروغ آن را جرم شمرده است. همچنین است کمک به دیگران که تنها در موارد خاصى قانونگذار آن را واجب تلقى مىکند.
3. پارهاى از قواعد حقوقى وجود دارد که گاه تصور مىشود هیچ گونه ارتباطى با اخلاق ندارند; مانند مقررات حمل و نقل یا برخى از مقررات مربوط به آیین دادرسى. شاید علت این تصور آن است که خود این مقررات نه نیک تلقى مىشوند و نه بد، تنها قانونگذار براى جلوگیرى از اختلال نظام اجتماعى آنها را وضع مىنماید. ولى مىتوان گفت که این دسته از مقررات نیز هر چند به ظاهر ارتباطى با اخلاق ندارند، قواعدى اخلاقى محسوب مىشوند; زیرا نتیجه آنها خیر، سعادت و منفعت عمومى است و تحقق منفعت عمومى جزء قواعد اخلاقى است. (15)
4. برخى از مقررات قانونى نیز به ظاهر مغایر با اخلاق به نظر مىرسند، مثل مقررات مربوط به مرور زمان در دعاوى مدنى یا کیفرى و قواعدى که کتابت را در اثبات تصرفات قانونى ضرورى مىشناسد و در غیر این صورت حقى ضایع مىگردد. ولى حقیقت این است که با آگاهى یافتن از غرض قانونگذار در وضع این مقررات، انسان در مىیابد که این گروه از مقررات نیز بىارتباط با اخلاق نیستند. زیرا هدف از وضع چنین مقرراتى عبارت است از ثبات، استحکام و اطمینان در روابط معاملاتى و استقرار نظام در جامعه، و این اهداف خارج از حوزه اخلاق نیستند; چه آن که عهدهدار خیر و سعادت جامعه است، هرچند ممکن است گاهى مصلحت فردى کسانى قربانى گردد. (16)
رابطه اخلاق حسنه با نظم عمومى
نخستباید این نکته را خاطرنشان سازیم که در متون و ادبیات حقوقى از واژه «اخلاق حسنه» استفاده مىشود و گاه از آن به عنوان یکى از منابع نظم عمومى یاد مىکنند; (17) در برخى موارد دیگر نیز این واژه در کنار «نظم عمومى»، در زمره موانع نفوذ قراردادها قرار مىگیرد. (18) حال این پرسش به میان مىآید که بین مفهوم اخلاق حسنه و نظم عمومى چه رابطهاى وجود دارد؟ آیا این دو مفهوم از یک جنس هستند با دو چهره گوناگون، یا در برابر هم استقلال دارند؟
در پاسخ باید گفت که اخلاق حسنه چهره خاصى از نظم عمومى است. با آن که منظور نهایى اخلاق، ساختن انسانى منزه و پارسا است و حقوق به برقرارى عدالت و برابرى نظر دارد، نظام حقوقى هیچگاه بىنیاز از اخلاق نبوده است; زیرا در بسیارى از موارد، براى حفظ عدالت اجتماعى، ناگزیر است که پارهاى از قواعد اخلاقى را حمایت کند. گروهى از قواعد اخلاقى را که در متون قوانین امرى آمده یا مبناى این گونه قوانین قرار گرفته است، باید در شمار قواعد مربوط به نظم عمومى به حساب آورد، ولى گروه دیگرى که ضمانت اجراى آن تنها وجدان عمومى استبا عنوان ویژه «اخلاق حسنه» مورد استناد قرار مىگیرد. از سوى دیگر، مبناى قواعد حقوق تنها اخلاق نیست و گاه ضرورتهاى اقتصادى و سیاسى، اصولى را به وجود مىآورد که اخلاق درباره آن حکمى ندارد. پس احتمال دارد امرى که خلاف نظم عمومى است، با هیچ یک از قواعد اخلاقى تعارض نداشته باشد. بدین ترتیب، نظم عمومى و اخلاق حسنه هر کدام قلمرو ویژهاى مىیابند که در عین ارتباط و نفوذ در یکدیگر باید جداگانه مورد توجه قرار گیرند. با وجود این، چون امورى که خلاف اخلاق حسنه است نظم عمومى را نیز بر هم مىزند و هیچگاه حقوق نمىتواند به امور غیر اخلاقى بىاعتنا بماند، به اصطلاح منطقى، رابطه این دو مفهوم را باید عموم و خصوص مطلق دانست، بدین تعبیر که آنچه با اخلاق حسنه منافات دارد با نظم عمومى نیز مخالف است، ولى امکان دارد قراردادى که با نظم عمومى در تعارض است، از نظر اخلاقى ناپسند به نظر نیاید.
اخلاق حسنه با نظم عمومى چنان ارتباط دارد که نمىتوان آن دو را در برابر هم مستقل شمرد. به همین جهت نیز گروهى از نویسندگان بر آن شدهاند تا تعریف جامعى براى هر دو مفهوم فراهم آورند و گفتهاند: «مجموع قواعد ضرورى براى زندگى اجتماعى است». (19)
در دکترین حقوق بینالملل عمومى، اصطلاح نظم عمومى بینالمللى براى تبیین و معرفى آن دسته از اصول و قواعد حقوق بینالملل مورد استفاده قرار گرفته است که مىتوانند به عنوان اصول بنیادین حقوق بینالملل تلقى شوند. (20) این اصول و قواعد که ایجادگر نظم عمومى بینالمللى هستند، با اخلاق و وجدان عمومى در ارتباط بوده، به قواعد آمره بینالمللى محدود نیستند، گرچه اصول و قواعدى که به عنوان قاعده آمره توصیف مىشوند، مطمئنا هسته نظم عمومى بینالمللى را تشکیل مىدهند، مانند اصل منع توسل به زور که در بند 4 ماده 2 منشور ملل متحد گنجانده شده است. (21) با وجود این، شمار دیگرى از اصول و قواعد حقوق بینالملل وجود دارند که با قطع نظر از این که آمره توصیف شوند یا خیر، به عنوان اصول بنیادین حقوق بینالملل تلقى مىگردند; زیرا منافع مشترک جامعه بینالمللى کشورها را تامین مىکنند، مانند اصول بنیادین مندرج در اعلامیه ملل متحد راجع به اصول حقوق بینالملل در باب روابط دوستانه و همکارى بین کشورها، (22) مصوب 1970 که به عنوان جزئى از نظم عمومى بینالمللى توصیف شده است. (23)
دیدگاه مخالف وجود ارتباط بین حقوق و اخلاق
ریشه جدایى اخلاق و حقوق را باید در نوشتههاى ارسطو، حکیم بزرگ یونان، جستجو کرد; ارسطو حکمت را به سه شعبه اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن تقسیم مىکند. در اخلاق، راه رسیدن به سعادت و معنى فضیلت انسان مطرح است، ولى تدبیر منزل و سیاست مدن از روابط افراد خانواده و اجتماع و دولت «یعنى آنچه امروز حقوق مىنامیم» گفتگو مىکند. هر چند در این دستهبندى نامى از حقوق برده نشده است، ولى آنچه را حکما تدبیر منزل و سیاست گفتهاند مبناى قواعدى است که در حقوق از آنها بحث مىشود. (24) البته ارسطو در علم الاخلاق نیکوماخس حقوق طبیعى را در برابر حقوق قانونى قرار مىدهد، ولى در هیچ جا مساله تعارض بین اخلاق و حقوق صریحا مطرح نشده و مىتوان گفتبه نظر وى این دو نهاد فارغ از یکدیگر نبودهاند. هدف حقوق مانند اخلاق همانا تامین سعادت بشر در جامعه است. (25)
با وجود این، قدرت عادات و رسوم و اجبارى بودن قواعد مذهبى مدتها مانع جدایى حقوق واخلاق بود. چه آن که مذاهب در دورههاى خیلى قدیم مذاهب دولتى بودند; بنابراین ممکن نبود که بین علم الاخلاق مذهبى یعنى اراده خداوندان و حقوق موضوعه یعنى اراده دولت اختلافى وجود داشته باشد. (26) در یونان قدیم و سراسر قرون وسطى مقررات دولتى هدفى جز ترویج مذهب و اخلاق نداشت، تا جایى که، به گفته روسو، در جوامع قدیم نیازى به قانون نبود و عادات و رسوم اجتماعى و مذهب، وظیفه حقوق را نیز انجام مىداد; در رم قدیم توجه به حقوق فردى و حمایت از شخصیت انسان سبب شده بود که علماى حقوق گاه میان قانون و اخلاق تفاوت گذارند، چنانکه پل، (Paul) در جمله معروف خود اعلام مىکند «آنچه در حقوق مجاز است همیشه با اخلاق منطبق نیست.» ولى این تشخیص نیز در قرون وسطى از بین رفت. (27)
در قرن هیجدهم میلادى جدایى حقوق و اخلاق پیروان زیادى پیدا کرد. حکماى این قرن به حقوق فردى و احترام به شخص انسان توجه خاص داشتند و حکومت قوانین را بر وجدان آدمى برخلاف آزادى او مىدانستند. تامین آزادى عقیده و مذهب سبب شد که فلاسفه این عصر درباره استقلال اخلاق و حقوق اصرار ورزند و براى هر یک از آن دو هدف و موضوع خاص قائل شوند.
پیشرو این نظریه را در قرن هیجدهم میلادى کریستین تومازیوس، (CH.Thomasius) آلمانى دانستهاند. وى این نظریه را اعلام داشت که حقوق پیوندهاى برونى افراد را منظم مىسازد، ولى اخلاق بر زندگى و رفتار درونى بشر فرمان مىراند. به نظر وى اخلاق ناظر به وجدان شخص و هدف آن تامین آرامش درونى است و حقوق حاکم بر روابط شخص با دیگران است و صلح خارجى را فراهم مىکند. در نتیجه، تکالیف حقوقى را به زور مىتوان بر اشخاص تحمیل کرد ولى وظایف اخلاقى چون بر وجدان درونى آنها بار شده است نمىتواند موضوع اجبار قواى عمومى قرار گیرد. (28)
کانت، حکیم بزرگ آلمانى، در کتاب «نقد عقل عملى مجرد» (29) این نظریه را به گونهاى استادانه گسترش داد و بیش از همه حکما در جدا ساختن حقوق و اخلاق اصرار ورزید. اگرچه پیشگام این نظریه تومازیوس است ولى این نظریه از دیرباز با نام کانت گره خورده و «نظریه کانت» نامیده شده است. (30)
شخصیتبارز کانت و قدرت استدلال او سبب شد که سالها پس از او نیز نویسندگان اروپایى بر مبناى همین کتاب، قواعد اخلاق را معین کنند. کانت مبدا تمام نیکیها را اراده خیر مىداند; به نظر او کارى اخلاقى است که با حسن نیتیعنى به منظور اداى تکلیف انجام شده باشد. پس هر کسى به امید پاداش یا از بیم کیفر عملى را طبق قاعده اخلاقى انجام دهد کار نیکى نکرده است; زیرا جلب سود یا دفع زیان ارزش اخلاقى ندارد و آنچه مهم است نیت انجام تکلیف و پیروى از قانون است.
با این ترتیب، اخلاق تنها به امور درونى و نفسانى نظر دارد و آنچه را نیک و بد مىشمارد با معیار اراده خیر مىسنجد. در پیشگاه محکمه وجدان، حسن نیت ارزش دارد نه مظاهر خارجى اراده، ولى در حقوق، میزان ارزیابى کارها خود آنها هستند. قواى عمومى نمىتواند در باب امور نفسانى تحقیق کند و به همین دلیل حقوق هیچگاه به محرکهاى درونى نمىپردازد و میدان کار خود را محدود به جهان خارج مىسازد. (31)
در این راستا، ژولیوس مور، (Julius moor) ،حقوقدان مجارستانى که هوادار نوین این نظریه است، مىنویسد: «هنجارهاى اخلاقى نه اجراى ابزارهاى بیرونى فشار و اجبار را تحدید مىکند و نه تضمینهایى را براى به اجرا درآوردن مقررات آنها در نظر مىگیرد. تضمین اجرا و اعمال هنجارهاى اخلاقى به گونهاى دربست و کلى بر روح و روان افراد تکیه دارد. تنها نیروى آنها بر شالوده درون قرار دارد که راه «راست و درست» انجام عمل را نشان مىدهد. نه فشار و اجبار مادى در کار است و نه تهدیدى، بلکه ایمان درونى و درستى و درستکارى ارثى آنهاست که تشخیص هنجارهاى اخلاقى را پیش مىآورد. بدین گونه دستور اخلاقى گرایش درونى و ضمیرها را فرا مىخواند.» (32)
این نظریه که نتیجه طرفدارى از حقوق فردى است، پس از کانتبه شدت مورد انتقاد قرار گرفته است; زیرا نه اخلاق مىتواند نسبتبه نتایجخارجى اعمال بىاعتنا باشد و نه حقوق از کاوش درباره چگونگى نیت اشخاص بىنیاز است. بدون تردید اگر اطاعت از قاعده اخلاق تنها به خاطر جلب سود یا محبتبه دیگران باشد فضیلت اداى تکلیف را ندارد; ولى این گونه اعمال را نیز نباید از نظر اخلاقى بىارزش دانست. زیرا چگونه مىتوان ادعا کرد که اگر شخصى به خاطر عشق یا راضى ساختن هوسهاى خود عمل نیکى انجام داد کار او اخلاقى نیست و شرمسارى وجدان را به دنبال دارد. هدف اخلاق تامین سعادت انسان است و هر کارى که رسیدن به این هدف را آسانتر کند پسندیده و نیک است. (33)
در حقوق نیز بسیارى از احکام به تناسب اراده باطنى و محرک شخص تعیین شده است. مثلا در قراردادها اراده باطنى رکن اصلى معامله است و اشتباه و اکراه از عیوب اراده به شمار مىرود (34) و نامشروع بودن جهت معامله از اسباب بطلان آن است و اساسا عقد تابع قصد مشترک طرفین است. (35) در قوانین کیفرى نیز نیت مجرم در تحقق جرم و تعیین مجازات از مهمترین عوامل است، چنانکه تقسیم جرایم به عمد، شبه عمد و خطاى محض نیز بر همین مبنا استوار است. اثر خارجى قتل در تمامى موارد یکسان است، ولى قانونگذار کسى را که به خطا مرتکب آدمکشى شده به دیده قاتل عمد نمىنگرد.
وانگهى امروزه ضرورى است که براى تعدیل اراده دولت و پیشگیرى از تجاوز او، به اخلاق متوسل شویم. براساس «مکتب روانشناسى حقوقى» که ریپر در کتاب مشهور «قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى» آن را بنا کرده است، حقوق در فنىترین قواعد خود نیز نفوذ اخلاق قرار دارد و اخلاق چنان در میان حقوق موضوعه گردش مىکند که خون در بدن; بنابراین مهارت حکمرانان در استفاده از نیروى اخلاقى است. اگر قاعدهاى با هدف اخلاقى جامعه موافق باشد اجراى آن به آسانى ممکن است و زحمتى ایجاد نمىکند، ولى قانونى که با اخلاق عمومى سازگار نباشد، به درستى اجرا نمىشود و تحمیل آن بر مردم سبب انحراف اخلاق و ایجاد هدف دیگرى خواهد شد. اثر اخلاق تنها در تهیه قواعد حقوقى نیست، بلکه در اجرا و تفسیر آن نیز اثر دارد. دادرس در هر دعوى قانونگذار و در برابر اصحاب دعوى حکمران است. او باید طبق قانون حکومت کند، او معتقد است که باید عدالت را مستقر سازد و بیشتر شیفته انصاف است. (36)
ریپر سختبر این باور است که اخلاق را نباید تنها یکى از مبانى ایجاد حقوق شمرد. قانون اخلاق عامل اصلى ایجاد حقوق و نیرویى است فعال که آن را هدایت مىکند و توانایى از بین بردن قواعدش را دارد. (37)
خلاصه آن که هرچند اخلاق در پى اصلاح فرد است ولى نتیجه مستقیم آن تامین نظم عمومى است; زیرا در اجتماعى که اعضاى آن پرهیزکار و راستگو باشند نظم نیز آسانتر به دست مىآید. بسیارى از قواعد اخلاق نیز هدف اجتماعى دارند، مثلا تکلیف امین در رد مال امانى، و توانگر در دستگیرى از خویشان، و غاصب در جبران زیانهاى مالک، به خاطر حفظ صلح در جامعه مقرر شده است. از سوى دیگر، اگر حقوق به اصلاح اخلاقى مردم نپردازد تنها به زور پلیس و ژاندارم نمىتواند نظم را برقرار سازد. قانونگذار عاقل از تربیت مردم غافل نمىماند و براى رسیدن به هدف نهایى خود از این وسیله استفاده مىکند. هدف حقوق استقرار عدالت نیز هست و اقامه دالتبیش از هر چیز جنبه اخلاقى دارد. منتها باید دانست که غرض اصلى حقوق حفظ نظم اجتماعى است و توجه به حسن نیت و اصلاح فرد در آن جنبه فرعى دارد، در حالى که اخلاق چنانکه گفته شد به تکالیف وجدانى اهمیتخاص مىدهد و از این راه در پى نفع عمومى است.
نظریه ناب حقوق; «تصفیه علم حقوق»، (Pure theory of law)
نخستین معمار تحققگراى، (positivist) نوین یک فیلسوف حقوقى اتریشى به نام هانس کلسن است. کلسن نظرى ارائه نمود که حاوى جدایى علم حقوق و اخلاق است. وى در برابر نویسندگانى که علم حقوق را با جامعهشناسى و روانشناسى و حتى علوم تجربى و ریاضى در آمیختهاند، به پاخاسته است تا علمى مستقل براى حقوق تدوین کند و به همین مناسبت است که اندیشه او را «حقوق محض» یا «نظریه ناب حقوق» نامیدهاند.
هدف کلسن، چنانکه خود او توضیح مىدهد، این است که علم حقوق را که با علوم سیاسى و اجتماعى و اخلاق آمیخته شده تصفیه کند و جوهر حقوق را بدون توجه به ریشههاى اجتماعى آن روشن سازد. بیشتر حکیمان خواستهاند که در فلسفه حقوق از رابطه بین حقوق و عدالت و نیز حقوق و اخلاق گفتگو کنند. ولى کلسن کوشش دارد تا حقوق را از هر گونه مفاهیم ماوراى طبیعت نیز آزاد سازد و حد بین این علم و اخلاق را به دقت رسم کند. او مىگوید: «تئورى حقوقى بایستى از تمامى ملاحظات ایدئولوژیکى مستقل باشد.» (38)
کلسن عبارت مشهورى دارد که«ایجاد حقوق همیشه اجراى حقوق است». تنها شرط ایجاد اصل پایینتر این است که با اصل برتر موافق باشد و بر طبق تشریفاتى به وجود آید که آن اصل مقرر داشته است. براى مثال در مورد قانون عادى باید دید تشریفات وضع آن بر طبق قانون اساسى کامل استیا تجاوز از قواعد عالىتر مانع از ایجاد آن شده است. به این ترتیب هر الزامى که از نظر حقوقى فرد را پایبند مىکند، ناشى از قاعده حقوقى است; خواه منشا آن کار فردى و خصوصى باشد مانند قرارداد، یا عمومى مانند قانونگذار. ایجاد حقوق یک عمل ارادى است و از طرف مقامى که بر طبق اصل بالاتر، این اختیار را دارد انجام مىشود. (39)
نظریه ناب حقوق که مىتوان آن را «پالایش دانش حقوق از عناصر غیر حقوقى» نیز نامید، در اصل، انقلابى بود بر ضد آن دسته از سخنهاى عقیدتى و مکتبى، (ideological) دانش حقوق. تاخت و تاز کلسن به مکتب حقوق فطرى نیز چهره دیگرى از آموزشهاى وى بود. کلسن دانش حقوق خود را ناب توصیف مىکند و بارها تاکید مىورزد که حقوق «به اصطلاح متناسب» باید از آمیختگى به عناصرى که حقا به آن بستگى ندارد و صرفا آن را آشفته و تباه مىسازند، جدا و رها نگه داشته شود.
دیدگاه موافق وجود ارتباط بین حقوق و اخلاق
پارهاى از حقوقدانان بر رابطه نزدیک اخلاق و حقوق پافشارى کردهاند. ژرژ ریپر، استاد نامدار حقوق در فرانسه، را مىتوان سرآمد این دسته از اندیشهوران دانست. وى در زمره کسانى است که گذشته از تالیفات متعدد در حقوق مدنى، تجارت، حقوق دریایى و... به مسائل فلسفه حقوق نیز رغبت فراوان نشان داده و نامى آشنا براى تمامى حقوقدانانى است که به فلسفه حقوق پرداختهاند و شاید کمتر کتابى یافتشود که پس از ریپر در فلسفه حقوق نگارش یافته و اثرى از نام و اندیشههاى وى در آن نباشد. (40) ریپر به مبانى کاوشهاى خود اهمیت فراوان مىدهد و از خود مکتب خاص دارد و تنها به آرایشهاى لفظى و گفتگوهاى فرعى و سطحى قناعت نمىورزد.
او حکیم یا جامعهشناسى نیست که در جستجوى حقیقتبه حقوق نیز به عنوان یکى از زمینههاى تحقیق توجه کرده باشد، بلکه حقوقدان برجسته و کارآمدى است که حکمت و جامعهشناسى را به استخدام گرفته تا مبانى و هدف کار خود را بشناسد و در راهى گام نهد که از پیش، مسیر و زوایاى آن را شناخته است. (41)
وى در دو کتاب «قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى»، که در آن نشان داد منبع اصلى قواعد تعهدات در حقوق مدنى فرانسه اخلاق مذهبى است و با نگارش آن جایزه آکادمى فرانسه را از آن خود ساخت، و نیز «نیروهاى سازنده حقوق» اصول عقاید خود را در مورد رابطه نزدیک حقوق و اخلاق و مذهب بیان کرده است. به اعتقاد وى، حقوق تنها اطاعت از قوانین را مىخواهد و قدرت عمومى به همین منظور اجراى قانون را تضمین مىکند و کارى به جهات و دلایل این اطاعت ندارد. روشن است که گرایش به حقوق موجود به تنهایى نمىتواند خشنودکننده باشد; زیرا توجیه نمىکند که چرا باید به قاعدهاى احترام گذارد و آن را به کار بست. به نظر ریپر، براى این که شخص بتواند به روشنى مبناى حقوق را دریابد ناچار استبه قلمرو اخلاق روى آورد; جایى که مباحثههاى علمى بدان راه ندارد. در پیشگاه مذهب و اخلاق که هرکس دلایل طاعتخویش از قدرت عمومى و جهات رعایت قوانین را جستجو مىکند حقوقدان راه ندارد; زیرا در این سرزمین هر کس در انتخاب فلسفهاى که مىپسندد آزاد است.
ریپر اخلاق را حاکم بر حقوق و معیار ارزیابى آن مىداند. وى با آن که حقوق را ناشى از نیروى دولت مىداند، برخلاف کلسن به این روبناى سیاسى قناعت نمىکند و مکتب تحققى را ناقص مىبیند.
ریپر اعتقاد دارد که حقوق هر قوم نماینده مدنیت و اخلاق ویژه مردم آن است و هیچ قانونگذارى نمىتواند بدون توجه به این عوامل وضع قانون کند. در نظریه او در عین حال که به تمام نیروهاى اقتصادى و سیاسى و آرمانهاى فلسفى توجه مىشود، در میدان مبارزهاى که به خاطر حقوق در مىگیرد نقش نخست را اخلاق به عهده دارد. ریپر تاکید مىکند که اگر به مرحله تهیه نظم حقوقى توجه داشته باشیم دیگر جدایى اخلاق و حقوق امکان ندارد. جامعه انسانى قواعد اخلاقىاى را که مورد احترام اکثریت قوم استبخوبى مىشناسد و تجاوز بدان را محکوم مىسازد.
به نظر ریپر، قواعد اخلاقى از هر سو حقوق را احاطه کردهاند و در اثر پیروزى نیروهاى پشتیبان اخلاق در آن نفوذ مىکنند. وى اعتراف مىکند که اخلاق عامل اصلى حقوق است. اخلاق چنان در میان حقوق گردش مىکند که خون در بدن. ریپر حقوق را رسوب تاریخى اخلاق اجتماعى مىداند.
ریپر مىافزاید: مهارت حکمرانان در این است که از نیروهاى اخلاقى به سود خود استفاده کنند; زیرا قانونى که با آرمانهاى اخلاقى مردم همساز باشد به آسانى اجرا مىشود. احترام به چنین قانونى بر پایه اجراى ارادى و دلخواه تکلیف است و شهروندان رعایت آن را از وظایف خود مىشمرند و به کسى که نافرمانى کند به دیده تجاوز مىنگرند. برعکس، قانونى که با آرمان اخلاقى برخورد کند جز به طور ناقص اجرا نمىشود، مگر این که روزى بتواند با همه دشواریهایى که در راه اجراى آن وجود دارد آرمان اخلاقى را منحرف و دگرگون سازد و خود به عنوان ترجمان آرمان دیگرى جلوهگر شود. از دیدگاه وى، اخلاق تنها در تهیه قاعده حقوقى دخالت نمىکند، بلکه در اجرا و تفسیر این قاعده نیز اثر دارد. دادرس در دعاوى خصوصى قانونگذار است و در برابر اصحاب دعوى نقش حکمران را دارد. دادرس نداهاى گوناگونى را که راى را به او تلقین مىکند به گوش جان مىشنود، ولى بیش از همه نسبتبه رعایت قانون اخلاقى حساس است و اعتقاد که باید عدالت را مستقر کند و بیشتر شیفته انصاف است تا نفع عمومى; حتى در مواردى که قانونگذار متوجه نبوده است که اجراى قاعده حقوقى در پارهاى موارد منجر به تجاوز به اخلاق مىشود، دادرس احترام به قانون اخلاقى را بر آن قاعده حقوقى تحمیل مىکند.
بنابراین، اخلاق عامل اصلى ایجاد حقوق است و نباید آن را تنها یکى از بنیادهاى گوناگونى پنداشت که حقوقدان بر مبناى آن حقوق را پىریزى مىکند. اخلاق نیروى پرتوان و زندهاى است که کار ایجاد قواعد حقوق را رهبرى مىکند و حتى صلاحیت دارد که آن را بىاثر سازد. (42)
ریپر در مقایسه اخلاق مذهبى و اخلاق اجتماعى، اخلاق مذهبى را برتر از اخلاق اجتماعى مىداند و براى نشان دادن شیوه کسانى که در کاوشهاى حقوقى مبانى اخلاقى را رها ساخته و در پى مصلحتهاى اجتماعى رفتهاند از دوره تعهدات دموگ، ( Demogue) استاد فرانسوى نام مىبرد و مىافزاید که او با همه وسعتى که به نظریه تعهدات داده و با همه ظرافتى که در تحلیل مسائل به کار برده است، نتوانسته راهحلهاى قاطعى ارائه دهد و این نقص به خاطر غافل ماندن از مهمترین عامل سازنده حقوق فرانسه، یعنى اخلاق مسیحى، به وجود آمده است. او مىگوید: حقوقدان فرانسوى نباید فراموش کند که حقوق باید در یک اجتماع انسانى اجرا شود که بر پایه اخلاق مسیحى بنا شده است. این اخلاق به دلیل هدفهایى که براى انسان در جهان مىشناسد، به رعایت قواعدى فرمان مىدهد که در کنار امور اجتماعى و احترام به نزدیکان به رشد روح نیز نظر دارد; قواعدى که تکالیف انسان را در برابر خود، نزدیکان و خداوند معین مىکند. رعایت این قواعد به دشوارى میسر است; زیرا مهربانى، فداکارى و نوعدوستى با منافع خصوصى و خودخواهى انسان منافات دارد. هرچه این قواعد بیشتر بر روان آدمى و جامعه او چیره شود، تمدن نیز به پیش مىرود. بنابراین چگونه حقوق مىتواند به قواعدى که مانند اصول حقوقى بر روابط انسانها حکومت مىکند بىاعتنا بماند؟.
به طور مسلم مقصود این نیست که قاعده حقوقى به نام اخلاق مذهبى بر مردم تحمیل شود، ولى در حقوق قواعدى وجود دارد که جز به وسیله قاعده اخلاقى که مبناى آن قرار گرفته توجیهپذیر نیست و این قاعده اخلاقى نیز به نوبه خود تنها با اعتقاد به پارهاى مفاهیم مذهبى درباره جهان قابل پذیرفتن است. (43)
ریپر اعتقاد دارد که حقوقدان نباید صنعتگرى ماهر باشد که همه تدابیر خود را در راه تنظیم و توجیه روح متون قانونى به کار مىبرد. او باید در راه نفوذ آرمانهاى اخلاقى خود در حقوق تلاش کند و از آنجا که خود پارهاى از نیروى معنوى و عقلى است، از این نیرو براى مبارزه درباره معتقداتش استفاده کند. (44)
او در کاوشهاى خود نشان داده است که حقوق مدنى فرانسه حتى در فنىترین بخشهاى خود یعنى تعهدات بر مبناى اخلاق مسیحى استوار شده و قانونگذار از اصول این اخلاق الهام گرفته است. تکلیف مربوط به تعاون بین خویشان، حمایت از کودکان، منع قرارداد غیر اخلاقى، مسئولیت مدنى، مجاز نبودن دارا شدن ناروا، منع تجاوز از حقوق و... همه از قواعدى است که براى تحقق بخشیدن به هدفهاى اخلاق مسیحى وضع شده است.
ریپر نفوذ اخلاق مسیحى را در رویه قضایى به مراتب شدیدتر از قوانین مىداند. دادرس که با ویژگیهاى هر دعوى رو به روست، باید ارزش اخلاقى هر دعوى را به حساب آورد. قاضى ازمیان بهترین افراد ملت انتخاب مىشود; کسى که به محترم داشتن سنتهاى اخلاقى خو گرفته است و اگر معتقد به آنها نیز نباشد، انضباط شغلى و طبقهبندى محاکم او را ناگزیر مىکند که به این گونه سنتها احترام گذارد. بنابراین طبیعى است که در دعاوى اشخاص رایى را که قاعده اخلاقى به او تلقین کرده است صادر مىکند. بدین ترتیب قاعده اخلاقى که الهامبخش دادرس بوده استبه قاعده حقوقى تبدیل مىشود. آنچه ریپر بیان نموده و براى به اثبات رساندن آن تلاش و همت فراوان از خود نشان داده استبا حقیقت انطباق دارد; نیروهاى مذهبى و اخلاقى را باید در شمار مبانى حقوق آورد; زیرا پیامبران و بزرگان دین و فلاسفه، بویژه فیلسوفان اخلاق و حکیمان، با الهامات و نظریههاى خود همواره از رهبران حقوق بودهاند. تا آنجا که تاریخ به یاد دارد هیچگاه بشر از این نیرو غافل نبوده است. پیش از بعثتحضرت مسیح فیلسوفان یونان، اصولى از عقل سلیم و طبیعت امور استخراج کردند و آنها را به عنوان حقوق طبیعى، مبناى اخلاق شمردند. پس از ظهور مسیح نیز تعلیمات آسمانى او اخلاق خاصى به وجود آورد که هنوز هم آثار آن را نمىتوان نادیده گرفت.
در شرق نیز افکار بلند و آسمانى اسلام یکسره حقوق را زیر نفوذ خود گرفت. وسعت قواعد اخلاقى و حقوقى در اسلام به اندازهاى است که قرنها تمام حیات اجتماعى مسلمانان را اداره کرد.
در کشور ما نیز پس از تشکیل مجالس مقننه با آن که از نفوذ مذهب در ایجاد حقوق کاسته شد، اما با وجود این، قانون اساسى مجالس مقننه را از تجاوز به اصول مذهبى منع کرد و گذشته از این منع رسمى، در عمل نیز اخلاق و عادات مذهبى بر بسیارى از سازمانهاى حقوقى حاکم است و حتى کسانى که پایبند مذهب نیستند نمىتوانند نفوذ دین اسلام و قواعد اخلاقى آن را در ساختمان حقوقى بسیارى از قواعد انکار کنند; بویژه در نهادهاى خانواده و احوال شخصیه که هنوز عادات مذهبى مهمترین نیروى سازنده حقوق است.
نگاهى به قانون: مىدانیم که بیشتر قواعد مدنى، حتى در مسئولیت مدنى که با قوانین بیگانه پیوند خورده است، از فقه امامیه گرفته شده است و در حقیقت مىتوان حقوق مدنى ایران را دنباله تاریخ این سرزمین و چهره تکامل یافته و تنظیم شدهاى از فقه امامیه دانست که بر مبناى تحقیق و فتاواى فقیهان در طول قرنها تدوین شده است و همچنین قانون مجازات اسلامى که قانونگذار سعى نموده است آن را بر اساس برداشت فقهى مشهور تدوین نماید. بنابراین با نگاهى گذرا و شتابزده به شعاع تاثیر اخلاق در قواعد حقوقى موجود، به طور ضمنى نشان خواهیم داد که اخلاق در فقه تاثیر شایانى داشته است، اگرچه در دیگر نظامهاى حقوقى نیز اخلاق در شکلگیرى قواعد حقوقى تاثیر شایستهاى داشته و دارد.
تا آنجا که در عمل پیداست و بررسى پروندههاى اختلاف خانوادگى نشان مىدهد، چنین مىنماید که تاثیر اخلاق در حقوق خانواده بیش از دیگر شاخههاى حقوق است. بلکه مىتوان گفت در حقوق خانواده بین مواد قانونى و اخلاق تفاوت چندانى به چشم نمىخورد. براستى در ناسازگارى خانوادگى، هیچ چیز مانند اخلاق، بویژه اخلاق مذهبى، نمىتواند کارساز و چارهپرداز باشد. خوشرفتارى، مهر و محبت و احترام و رعایت وظایف و تکالیف و تعهدات از سوى زن و شوهر سرچشمهاى جز اخلاق و اصول آن ندارد.
قاضى به هنگام رویارویى با پروندههاى خانوادگى از برندهترین و کارسازترین ابزار خود یعنى پند و اندرز و سفارش زن و شوهر به رعایت اصول اخلاقى و احترام متقابل بهره مىگیرد. تجربه نشان داده است که به کارگیرى زور و فشار در بسیارى از موارد نهتنها نتیجهاى دلخواه و خشنودکننده نداده است، بلکه اثرى منفى و چهبسا ویرانگر بر جاى نهاده است; یعنى نابودى کانون گرم خانواده و از هم پاشیدن رشته استوار اعضاى آن، و به دنبال آن بىسر و سامانى و سرگردانى و قربانى شدن کودکان بىگناه و افزایش بزهکارى اطفال.
نفوذ اخلاق در حقوق مدنى نیز کمتر از سایر رشتههاى حقوق نیست. حقوق مدنى از تعهدات و امور مالى و شرایط اساسى صحت معاملات و مانند آن سخن مىگوید. وفاى به عهد، رد امانت و ودیعه، احترام و قداست مفاد قراردادها و لزوم اجراى بهنگام آن، اجراى دقیق وصیتها، رعایت درست و دلسوزانه آنچه به وظایف امین بستگى دارد، نگهدارى و سرپرستى و پاسدارى از جان و اموال صغیران و مهجوران و سرپرستى بىسرپرستان و رسیدگى به امور وقف و خیریه، در واقع اصول و قواعدى اخلاقى است که جامه قانون بر تن کرده است. (45) درباره رعایت اخلاق حسنه، قانون مدنى در ماده 975 دستورى کلى صادر کرده است. و همچنین در ماده 960 یکى از مسائل اساسى اخلاق به نام آزادى، به طور خاص، و اخلاق حسنه، به طور عام، بیان گردیده است. حاکمیت اخلاق بر روابط مالى بین مردم نیز پیشبینى شده است.
مسئولیت مدنى و قاعده افراط در حق نیز از موارد تطبیق قاعده اخلاقى محسوب مىشوند. الزام اخلاقى است که شخص را از وارد ساختن زیان نسبتبه دیگرى ممنوع مىدارد و هرگاه کسى بخواهد در استفاده از حقى افراط نماید و آن را براى مقصودهاى خلاف اخلاق به کار برد، این قاعده اخلاقى است که به مبارزه با آن بر مىخیزد و از آن جلوگیرى مىکند. وظیفه اخلاقى مبنى بر این که نباید بىجهتبه دیگرى ضرر رسانید بنیاد قاعده مسئولیت مدنى است. (46) ما هنوز فکر مسئولیت مدنى را که نتیجه سازمان مسئولیت اخلاقى است از دست ندادهایم. فکر ترمیم و جبران زیان، جزء قدیمىترین افکار اخلاقى است. به موجب قاعده اخلاقىاى که از روزگاران قدیم به نام اصل عدالتشناخته شده وبه این بیان کوتاه درآمده است که «چیزى را که نمىپسندى درباره تو روا دارند، درباره دیگران روا مدار»، آدمیان مکلف گردیدهاند که از زیان رساندن به جان و مال و شخصیت و آزادى و شرافت همنوع خویش بپرهیزند و بدانند که اگر رفتارى برخلاف این اصل کلى از آنان سربزند مخالف عدالت عمل کردهاند و پشیمانى و ندامت اگر با ترمیم و جبران زیان همراه نباشد اثرات تقصیر را از میان نمىبرد. (47) در حقوق کار نیز به شعاع تاثیر اخلاق در حقوق بر مىخوریم. در قانون کار و بیمههاى اجتماعى و تعاونیها و مقررات وابسته به کار کودکان و زنان و تعیین حداقل مزد و حداکثر ساعات کار و زیر پوشش خدماتى درمانى قرار دادن کارگران و... نفوذ اخلاق چشمگیر است. (48)
حقوق کیفرى، تاثیر و سرایتخود را بیش از هر چیز به اخلاق مدیون است. آدمکشى، دزدى، کلاهبردارى، خیانت در امانت، فریب و نیرنگ، تقلب در کالا، اعمال منافى عفت، خیانتبه میهن، گرفتن و دادن رشوه، جعل، اختلاس و هر آنچه جنبه منکراتى دارد، گذشته از آن که به نظم عمومى گزند مىرساند با مبانى و اصول اخلاقى در هر اجتماعى سر ستیز دارد. براى همین است که این گونه اعمال در هر جامعه و نزد هر گروهى بزه به شمار مىآید. حقوق جزاى انگلستان نیز اخلاق را به رسمیتشناخته و تاثیر اخلاق در آن مشهود است; شمار قابل توجهى از افعال تنها به دلیل مغایرت با اخلاق جرم تلقى شدهاند. (49)
و اگر کسى ادعا کند که بزه و جرم قلمداد شدن کنشهاى مزبور نه به خاطر مغایرت آنها با آرمانهاى اخلاقى، بلکه به خاطر گزندى است که به نظم عمومى وارد مىکنند، در پاسخ مىتوان گفت که پارهاى از حقوقدانان که به آنان عنوان «هواداران نظریه شخصى در نظم عمومى» داده شده است، به ارتباط و وحدت اخلاق با نظم عمومى نظر دادهاند، و گاهى نظم عمومى را نظم اخلاقى» یا معنوى، (moral [intelectual] order) نامیدهاند. سالى، ( salleilles) من چینى، (Mancini) و سیمون، (Simon) پیرو این نظریهاند. به گفته من چینى «در هر کشور نظم عمومى شامل احترام به اصول عالى اخلاق انسانى و اجتماعى به همان نحوى است که در آن کشور جایگیر شده است.» (50) و اگر به وحدت نظم عمومى و اخلاق باور نداریم دست کم ارتباط آن دو غیر قابل تردید است. یک اصل و قاعده کلى در حقوق کیفرى، نفوذ اخلاق را در این رشته مىرساند و آن اصل «سوءنیت» در بزهکارى است. مىدانیم که یکى از ارکان و عناصر سازنده جرم که سبب تحمل کیفر مىشود، رکن معنوى آن است. رکن معنوى جرم به نیت و قصد و ارتکاب آگاهانه بزه پیوند دارد. هر جا اثبات گردد که شخصى در ارتکاب بزه سوء نیت و عمد نداشته است، قاضى حکم به برائت و بىگناهى او مىدهد.
همچنین قاضى کیفرى مىتواند با نگاه و توجه به اوضاع و احوال فردى و اجتماعى متهم و ندامت وى از ارتکاب بزه و تاثیر آن در آیندهسازى خود و خانواده و بستگانش کیفر او را تخفیف دهد و یا معلق سازد که این خود بازتاب دیگر اخلاق در حقوق است.
اینک به توضیح بیشتر یک قاعده حقوقى که اخلاق در شکلگیرى آن ایفاى نقش نموده مىپردازیم:
ضرورت مشروعیت جهت معامله:
ماده 19 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران مشروعیت جهت معامله را یکى از شرایط اساسى صحت معامله برشمرده است. ماده 217 همین قانون تصریح مىکند: «در معامله لازم نیست که جهت آن تصریح شود، ولى اگر تصریح شده باشد باید مشروع باشد و الا معامله باطل است.» مراد از نامشروع کلیه امورى است که مخالف انتظامات عمومى و یا مخالف اخلاق حسنه باشد هرچند به موجب قانون صریحا نهى نشده باشد. (51)
قانون مدنى فرانسه «علت» را یکى از شرایط اساسى براى صحت معامله شناخته است، و هر کجا علت تعهد غیر مشروع و یا برخلاف اخلاق حسنه و نظم عمومى نباشد آن تعهد را صحیح مىداند، بدون آن که توجهى به جهت معامله داشته باشد. (52)
ماده 1133 قانون مدنى فرانسه علت غیر مشروع را مشخص نموده و بیان داشته است: «علت غیر مشروع است زمانى که به وسیله قانون ممنوع باشد و زمانى که برخلاف اخلاق حسنه یا نظم عمومى باشد.» (53)
مجموعه قوانین تعهدات سوئیس نامى از «علت» نبرده و در ماده 2 گفته است: «مورد تعهد باید غیر مقدور و غیر مشروع و برخلاف اخلاق حسنه نباشد.» (54) در قانون مدنى لبنان پیشبینى شده است که اگر علت تعهد مخالف با نظم عمومى یا اخلاق حسنه باشد، قرارداد باطل خواهد بود. (55)
به هر حال نقش اخلاق حسنه در ابطال قرارداد روشن است; براساس فقه امامیه و حقوق ایران جهت معامله نباید مخالف اخلاق حسنه باشد و بر اساس حقوق فرانسه علت معامله نباید مغایر با اخلاق حسنه باشد، و مطابق مجموعه قوانین تعهدات سوئیس و بسیارى از سیستمهاى حقوقى دیگر موضوع یا مورد تعهد باید غیر مقدور و غیر مشروع و برخلاف اخلاق حسنه نباشد.
افزون بر این ماده 975 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران مقرر داشته است: «محکمه نمىتواند قوانین خارجى و یا قراردادهاى خصوصى را که برخلاف اخلاق حسنه بوده و یا واسطه جریحهدار کردن احساسات جامعه یا به علت دیگر مخالف با نظم عمومى محسوب مىشود، به موقع اجرا گذارد، اگرچه اجراء قوانین مزبور اصولا مجاز باشد.»
همچنین ماده 6 قانون آئین دادرسى مدنى چنین تنظیم شده است: «عقود و قراردادهایى که مخل نظام عمومى یا برخلاف اخلاق حسنه است، در دادگاه قابل ترتیب اثر نیست.» این ماده در مجموع قوانین سایر کشورها نیز پیشبینى شده و برخى تصریح نمودهاند که محاکم هیچ کشورى قراردادهاى مغایر اخلاق را اجرا نخواهد کرد. (56)
مخالفت قرارداد با اخلاق ممکن است در اثر تعارض موضوع آن با قوانین اخلاقى باشد، مانند خودفروشى یا پیمان مربوط به اداره قمارخانه. در بطلان چنین قراردادهایى تردید نیست، ولى در عمل کمتر اتفاق مىافتد که اشخاص به طور مستقیم به اخلاق حسنه تجاوز کنند و نفوذ تعهدهاى خویش را به خطر اندازند. بحث درباره غیر اخلاقى بودن پیمانها بیشتر جایى به میان مىآید که موضوع آن مشروع است، ولى هدف از انعقاد آن نقض قوانین اخلاقى است; مانند این که مالکى خانه خود را براى ایجاد قمارخانه اجاره مىدهد یا مىفروشد، قراردادى که موضوع آن مشروع است، اما هدف از آن غیر اخلاقى است و بنابراین به دلیل مخالفتبا اخلاق حسنه باطل است.
باید دانست که اثر اخلاق در نظم روابط جنسى زن و مرد بیش از همه رویدادهاى اجتماعى است; بسیارى از قواعد سنتى اخلاق در این زمینه در قوانین نیامده است، در حالى که احترام و نفوذ خود را در میان مردم هنوز هم دارد. با وجود این نباید چنین پنداشت که اخلاق در روابط مالى و تعهدهاى مدنى نقشى ندارد. زشتى خوردن مال دیگران از راههاى نامشروع و لزوم جبران ضرر و منع دستاندازى به مال دیگران و دهها قاعده حقوقى دیگر در جامعه ریشههاى اخلاقى و مذهبى دارد و همه مصداقهاى آن را در قوانین نمىتوان یافت. پس براى ابطال قراردادهایى که برخلاف این قواعد استباید به نظم عمومى و اخلاق روى آورد. (57)
اخلاق در آراء قضایى:
گذشته از آموزههاى حقوقى تبیین شده به وسیله حقوقدانان و مقررات موجود در مجموعه قوانین کشورهاى مختلف که در آنها نقش شایان اخلاق در حقوق به نمایش گذاشته شده است، در تصمیمات قضایى و آراء دادگاهها نیز «نفوذ اخلاق در حقوق» مورد پذیرش قرار گرفته است.
کلوددو پاکیه، (claude bu pasquier) استاد دانشگاه ژنو و عضو مؤسسه بینالمللى حقوق و جامعهشناسى حقوقى، در کتاب «مقدمه تئورى کلى و فلسفه حقوق»، (Introduction a La theorie general et a La philosophie du droit) ضمن آن که به طور پراکنده پیرامون رابطه اخلاق و حقوق سخن گفته، تحت عنوان «نفوذ اخلاق در حقوق» آراء پارهاى از دادگاهها را ذکر کرده که قابل تامل است و ما تنها به ذکر یک مورد بسنده مىکنیم:
دولتحافظ امور اخلاقى است
ماده 14 قانون فدرال مصوب سپتامبر 1890 در مورد حمایت از علایم کارخانه مقرر مىدارد که «وقتى علامتى نشانههایى به همراه دارد که بالطبع مضر به اخلاق حسنه است» از ثبت آن باید خوددارى شود.
به موجب ماده پیش گفته دفتر فدرال مالکیت معنوى از پذیرفتن علامت «کرملین»، ( kremlin) براى روغنهاى معدنى خوددارى ورزید و چنین اقامه دلیل نمود که از واژه «کرملین» این توهم ایجاد مىشود که مراد محصولات روسى است، در حالى که چنین نیست. به دنبال آن صاحب ذىنفع کارخانه به دیوان عالى فدرال سوئیس مراجعه نمود، و دیوان مذکور در دوم دسامبر 1930 درخواست وى را با صدور راى استدلالى زیر رد کرد:
«طبق رویه قضایى دیوانعالى، وقتى علامتى خلاف «اخلاق حسنه» باشد، نه تنها مفاد آن از نقطه نظر مذهبى، سیاسى و جنسى خلاف اخلاق است، بلکه خلاف حقیقت نیز هست. رخواستحقیقى بودن علامتها نیز یک امر مسلم اخلاقى است. مادامى که دولتبا وسایلى که در اختیار دارد در حفظ امور اخلاقى مىکوشد، نمىتواند حقوقى به مردم اعطا کند که اعمال آن حقوق منبعى نادرست تلقى مىشود; بنابراین علایمى که به حکم طبیعتشان ایجاد اشتباه مىکنند و مصرفکنندگان را مىفریبند خلاف اخلاقیات و عادات محسوب مىگردند.
قسمت عمده اشخاص فرانسه زبان به مجرد شنیدن واژه «کرملین» بناى تاریخى روس موسوم به کرملین را به خاطر مىآورند.... بنابراین احتمال آن وجود دارد که مصرفکننده گمان برد که با خرید کالاهاى با علامت «کرملین» فرآوردههاى روسى را خریدارى مىکند.» (58)
پىنوشتها:
1. ابو السعود، الدکتور رمضان سعد، الدکتور نبیل ابراهیم: مبادى القانون المصرى و اللبنانى، بیروت، الدار الجامعیة، 1994، ص34.
2. فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا، تهران، نشر البرز، 1375، ج2، ص360.
3.
4. به نقل از محسن بزرگمقام «اطلاق و نسبیت اخلاق» کیهان اندیشه، شماره 58، ص34.
5. مطهرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در اسلام، انتشارات الزهرا، تهران، 1362، ص138.
6.
7.الدکتور اسماعیل صبرى مقلد، العلاقات السیاسیة الدولیة، مطبوعات جامعة الکویته، الطبعة الثالثة، 1984، ص208.
8. عالیة: الدکتور سیمر: علم القانون و الفقه الاسلامى، المؤسسة الجامعیة، 1996، بیروت، ص104.
9. ر.ک: همان، ص105; منصور، الدکتور محمد حسین: المدخل الى القانون، الکتاب الاول، دارالنهضة العربیة، بیروت، 1995، ص33.
10. روپیه: تئورى عمومى حقوق، به نقل از کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص105.
11.
12. عالیه، الدکتور سیمر، پیشین، ص120.
13.
14. ریپر، ژرژ: قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى، چاپ دوم، ص9 به نقل از جوان، دکتر موسى: پیشین، ص194.
15. عامر، الدکتور عبدالعزیز: المدخل لدراسة القانون المقارن بالفقه الاسلامى: المطبعة العالمیة، القاهرة، 1969، ص23.
16. همان.
17. به عنوان مثال ماده 975 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران.
18. به عنوان مثال ماده 6 قانون آئین دادرسى مدنى جمهورى اسلامى ایران.
19. کاتوزیان، ناصر: حقوق مدنى قواعد عمومى قراردادها، ج1، چاپ دوم، 1372، انتشارات مدرس، ص183. الدکتور عبدالرزاق احمد السنهورى در کتاب گرانسنگ خویش در این باره به تفصیل بحث کرده است: الوسیط فى شرح القانون المدنى الجدید، دار احیاء التراث العربى، بیروت، بىتا، ج1، صص413397 تحت عنوان «النظام العام و الآداب».
20.
21. Ibid,p.315.
22.
23. Ibid.
24. کاتوزیان، ناصر: فلسفه حقوق، انتشارات دانشگاه تهران، 1352، ص391.
25. دو پاکیه، کلود: مقدمه تئورى کلى و فلسفه حقوق، ترجمه: دکتر محمد على، طباطبایى، طهران، چاپخانه بوذرجمهورى، 1332، ص326.
26. روپیه: نظریه عمومى حقوق، شماره6، ص41، به نقل از کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص392.
27. دوپاکیه، کلود: پیشین، ص328.
28. ابوالسعود، دکتور رمضان، سعد، دکتور نبیل ابراهیم: پیشین، ص34-35.
29. منظور از عقل عملى مجرد جنبهاى از آن است که انسان را به کار نیک وامىدارد و از کار بد باز مىدارد. احکامى که به وسیله این قوه به دست مىآید نتیجه قیاس و استقرا و تشخیص رابطه علیتبین اشیاء نیست، بلکه عقل به حکم فطرت و به طور مستقیم بر آن فرمان مىدهد. این احکام ناشى از حس و تجربه نیست و به همین دلیل نیز در درستى آنها نمىتوان تردید کرد. کانت احکام آن را بر نتایج عقل نظرى مقدم مىدارد و مىگوید: «من مجبور شدم علم را کنار بگذارم تا براى ایمان جا باز کنم». فروغى، محمد على: سیر حکمت در اروپا، به تصحیح و تحشیه امیر جلالالدین اعلم، نشر البرز، تهران، 1375، ج2، ص360.
30. ساکت، محمد حسین: حقوقشناسى، دیباچهاى بر دانش حقوق، مشهد، نخست، 1371، ص450.
31.
32. به نقل از: ساکت، محمد حسین: پیشین، ص451.
33.
34. ماده 200 و 203 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران.
35. ماده 190 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران در باب شرایط اساسى صحت معامله مقرر مىدارد: «براى صحت هر معامله شرایط ذیل اساسى است: 1.قصد طرفین و رضاى آنها، 2....، 3....، 4.مشروعیت جهت معامله.
36. کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص410.
37. همان.
38.
39. کلسن، هانس: النظریة المحضة فى القانون، ترجمه: الدکتور اکرم الوترى، منشورات مرکز البحوث القانونیة، بغداد 1986، ص157; همچنین
...
40. به عنوان نمونه ر.ک: کاتوزیان، دکتر ناصر: فلسفه حقوق; ضمان قهرى مسئولیت مدنى، السنهورى، عبدالرزاق احمد: الوسیط فى شرح القانون المدنى الجدید جوان، دکتر موسى: مبانى حقوق دوپاکیه، کلود: مقدمه تئؤرى کلى و فلسفه حقوق.
41. کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص270.
42. ریپر، ژرژ: قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى، شماره 15. به نقل از کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص272.
43. ریپر، ژرژ: همان، شماره17، به نقل از همان.
44. همان، شماره18، به نقل از همان، ص279.
45.
46. رییر، ژرژ: قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى، چاپ دوم، ص76، به نقل از: جوان، دکتر موسى: مبانى حقوق، چاپ رنگین تهران، 1326، ج1، ص191192.
47. همان، ص209.
48. نجومیان، حسین: زمینه حقوق تطبیقى در نظامهاى اسلام، فرانسه، انگلیس و روسیه، انتشارات جعفرى، مشهد، 1348، ص260.
49. James, Fitsjames stephen: "op.cit.p.275.
50. ر.ک: احمدى واستانى، عبدالغنى: نظم عمومى در حقوق خصوصى، تهران، بىتا، چاپ اول، 1341، ص42.
51. کى نیا، مهدى: کلیات مقدماتى حقوق، انتشارات دانشگاه تهران، 1348، ص29.
52. امامى، سید حسن: حقوق مدنى، چاپ اسلامیه، چاپ یازدهم، 1371، ج1، ص222.
53. به نقل از همان: ص218.
54. همان، ص226.
55. نصت المادة 136 من قانون الموجبات والعقود اللبنانى على انه «اذا لم یکن للالتزام سبب، او کان سببه مخالفا للنظام العام او الآداب کان العقد باطلا.
56.
57. السنهورى، الدکتور عبدالرزاق احمد: پیشین، ص413.
58. دو پاکیا، کلود: پیشین، ص515.
شاید برجستهترین آنان در جهت اثبات رابطه میان حقوق و اخلاق، ژرژ ریپر، ( Ripert George) ،حقوقدان تواناى فرانسوى، باشد که به خاطر نوشتن کتاب وزین [cinles obligations les dans moral regle Le ] (قواعد اخلاقى در تعهدات مدنى) جایزه آکادمى فرانسه را به خود اختصاص داد. در جانب نفى رابطه، یعنى جدایى حقوق و اخلاق، (morality and law of seperation) نیز مىتوان تومازیوس، (Tomasius) اندیشمندان قرن هجدهم آلمان را پیشرو دانست. (1) کانت، حکیم بزرگ آلمانى، نیز بیش از همه حکما بر جدا ساختن حقوق و اخلاق اصرار ورزیده است. (2) همچنین هانس کلسن، حقوقدان شهیر اتریشى، در نظریه معروف خود سخت تلاش کرده است تا علم حقوق را که با سایر علوم، بویژه علم اخلاق، آمیخته شده است تصفیه کند. (3)
ما در این نوشتار به طور بسیار مختصر، در این باره سخن خواهیم گفت. ولى پیشاپیش، تذکر دو نکته ضرورى مىنماید: نخست این که ما به هیچ روى وارد مباحث فلسفه اخلاق، همچون نسبیت اخلاق و نظریات فیلسوفان اخلاق، نخواهیم شد; بلکه تنها از تاثیر اخلاق بر حقوق سخن مىگوییم. زیرا مطلق یا نسبى پنداشتن افعال و فضیلتهاى اخلاقى تغییرى در بحث ما ایجاد نمىکند و اگرچه راست است که نسبتبه اخلاق و معیارهاى اخلاقى اختلاف نگرش و بینش وجود دارد و انسانها و جوامع مختلف، برداشت و درک یکسانى از این مفاهیم ندارند، ولى اولا در پارهاى از اصول و میزانهاى اخلاقى اتفاقنظر وجود دارد، وانگهى تفاوتها نیز بیشتر در قلمرو عمل مشهود است تا در ماهیت و ذات اصول و هنجارهاى اخلاقى. یعنى مثلا دزدى و سلب مالکیت از یک فرد به شیوه عدوانى و یا توسل به حیله و زور، تقریبا در همه ادیان، فرهنگها و جوامع، امرى ناپسند و نکوهیده است.
مرحوم علامه طباطبایى در نقد نظریه «نسبیت اخلاق» مىگوید: «این که گفته مىشود نظریات مردم در اجتماعات مختلف در تشخیص حسن و قبح متفاوت است و چه بسا صفاتى که از نظر یک اجتماع مستحسن است از نظر اجتماع دیگر قبیح شمرده مىشوند، سخن صحیحى است ولى از جهت لزوم پیروى از اصول و فروع فضیلتها و دورى از رذیلتهاى اخلاقى، اختلافى در کار نیست، بلکه تمام اختلافات در تطبیق بر مصادیق است.» (4)
مرحوم مطهرى نیز مىگوید: «مانعى ندارد که بگوییم افعال اخلاقى نسبى هستند ولى آنچه مربوط به خود اخلاق استیعنى خلق و خوى و فضیلت روحى انسانى که شامل غیر دوستى، انساندوستى و علاقمندى به سرنوشت، انسانهاست، آن را نمىتوان نسبى تلقى کرد.» (5)
برینگتون مور بر مبناى اعتقاد به اخلاق طبیعى، (natural morality) و قرارداد ضمنى اجتماعى، (implicit social contract) ،تاکید ورزیده است که توافقى بنیادین بین انسانها در شناخت عدالت و اخلاق وجود دارد. (6)
دکتر اسماعیل صبرى بعد از طرح بحث نسبیت اخلاق، تصریح نموده است که این حقیقتى مسلم و غیر قابل خدشه است که پارهاى از اخلاقیات مشترک بینالمللى وجود دارد که بر رفتارهاى خارجى دولتها تاثیر مىگذارد و عدم رعایت آنها نتایج ناگوارى براى دولت نقضکننده، به دنبال دارد که کمترین آنها کیفرهاى معنوى یا غیر رسمى از قبیل فشار افکار عمومى است. (7)
کدام اخلاق؟
به باور ما اخلاق مذهبى ژرفترین، کاملترین، بهترین و مؤثرترین نوع اخلاق است و تاثیر شگرف دستورات دینى بر اخلاق، غیر قابل انکار است و اگرچه هر اندیشه دینىاى الزاما نباید از الهیات و کلام دینى تغذیه کند، بلکه ممکن است اخلاقى نیز باشد که مولود و زاییده کلام دینى نباشد، ولى در این سخنى نیست که تا امروز در اخلاق از مذهب بسیار هزینه شده است و تحقیقا از دست دادن این پشتوانه براى اخلاق بسى سخت و ناگوار است; و این حقیقتى است که نه تنها ما، بلکه پارهاى از فیلسوفان، جامعهشناسان و روانشناسان نیز بدان اعتقاد دارند. ولى با این همه، نمىتوان هیچ کوشش روشمندى را که براى تمامیتساحت اخلاق مصروف مىشود نادیده انگاشت. زیرا اگرچه دین به دلیل نفوذ شگرف و ریشههاى تاریخىاش، کار فیلسوفان اخلاق را تا حدود زیادى آسان کرده است، ولى هر نوع بحثى از اخلاق را مىتوان کارى سترگ و خطیر دانست که مىتواند اهمیت و کارکردهاى خاص خود را داشته باشد، بویژه براساس اندیشه متکلمان امامیه که حسن و قبح عقلى افعال را پذیرا هستند. چه، اینان در واقع به نوبه خود فیلسوفان اخلاق را در پایهگذارى اخلاق غیر مذهبى و مستقل از دین یارى مىرسانند تا آنها از اخلاقى سخن بگویند که الزاما مبتنى بر متون مقدس، منقولات و سنتهاى دینى یا اراده خدا نیست; بلکه عمدتا به سرشت انسان، طبیعت و امور و مصالح عرفى زندگى اجتماعى بشر و توافقهاى عقلایى آن نظر دارد و مراد ما در این بحث تنها اخلاق دینى نیست، بلکه اخلاق اجتماعى را نیز شامل مىشود. بدیهى است آنجا که از حقوق اسلام سخن مىگوییم مقصود ما از اخلاق، اخلاق دینى است.
محدوده قانون و اخلاق
از جهات متفاوت بین حقوق و اخلاق تفاوت وجود دارد; اختلاف در هدف، اختلاف در ضمانت اجرا، پاداش و کیفر رعایت و نقض قواعد، تفاوت در منبع و تمایز در قلمرو (8) و.... قلمرو اخلاق بسیار گسترده است و قلمرو حقوق تنگ و محدود. اخلاق شامل هنجارهایى مىشود که هم زندگى فردى و هم زندگى اجتماعى انسان از آنها تاثیر مىپذیرد و تابع آنهاست. دامنه تکالیف اخلاقى که از یک سو ریشه در مذهب دارد و از سوى دیگر با زمینههاى آداب و رسوم خویشاوند است، بسیار گسترده است، ولى شعاع کارکرد هنجارهاى حقوقى محدود به پیوندهاى اجتماعى اشخاص و رفتار بیرونى آنهاست. از این گذشته منبع اخلاق و حقوق از هم جداست; هنجارهاى اخلاقى از الهامهاى الهى و نهادهاى وجدان فردى یا جمعى سرچشمه مىگیرد، ولى حقوق پدیدهاى است که بسیارى از قواعد آن از اراده آزاد انسانها ناشى مىشود. از سوى دیگر، ضمانت اجراى هنجارهاى حقوقى با هنجارهاى اخلاقى فرق مىکند; ضمانت اجراى هنجارهاى حقوقىاجتماعى و تحققى است و با نیروى فشار و اجبار انجام مىگیرد، ولى ضمانت اجراى هنجارهاى اخلاقىمسائلى است مربوط به نداى وجدان، نیتهاى نیکخواهانه، ترس از کیفر رستاخیز، امید به پاداشهاى معنوى و احترام به ارزشهاى انسانى.
ولى با این همه، تمایز بین این دو، مانع از ارتباط ژرف بین آنها که بر اصول مشترکى استوار است نمىشود. (9) سخن در شعاع تاثیر اخلاق در حقوق است نه وحدت و عدم تمایز بین آن دو. اخلاق چیزى است که قانون عمده مقررات خود را بر پایه آن استوار مىسازد و بر قانونگذار روا نیست که از قواعد اخلاقى غفلت ورزد; زیرا قانون چهرهاى از چهرههاى اخلاق است و هر نظام حقوقى در کنار خود نظام اخلاقى دارد که همگام با آن حرکت مىکند. (10) حقوق نیز همانند اخلاق به تربیت انسانهاى نیک توجه دارد. (11)
با پیشرفت جوامع، حقوق به اخلاق نزدیکتر مىشود; چه آن که هر قاعده اخلاقىاى را که مفید به حال جامعه تشخیص داده شود به منزله قانون مىنشانند. (12) مثلا پیش از حاکمیت قانون، جرایم انجام مىشد و اخلاق آن را مذموم مىشمرد و براى آن مجازات قائل بود، ولى پس از حاکمیت قانون، ارتکاب جرایم ممنوع گردید و براى آن مجازات قانونى پیشبینى شد. در قلمرو بینالمللى نیز ملاحظات اخلاقى، از طریق تبدیل به اصول کلى حقوقى، در حقوق بینالملل موضوعه گنجانده مىشوند و از این راه در فرآیند توسعه حقوق بینالملل ایفاى نقش مىکنند. (13)
همچنین تصور این که موضوع قواعد حقوقى، افعال و کردار انسانى و نظم اجتماعى و موضوع قواعد اخلاقى، تکمیل نفس و تحقیق در نیات است، صحیح به نظر نمىرسد. در اخلاق نیز میان کردار و پندار انسان تفکیک به عمل آمده است. اگر رعایت اخلاق براى اصلاح نفس انسانى است، نتیجه آن بهترین نظم اجتماعى را تامین خواهد کرد. اگرچه حقوق به کردار و افعال توجه دارد، نسبتبه اندیشه و نیات نیز بىعلاقه نیست، و در حقیقت میان قاعده اخلاقى و قاعده حقوقى نه از حیث ماهیت و مورد و نه از جهت مقصد و نتیجه تفاوتى نیست; زیرا حقوق براى فعلیت دادن به عدالت است و عدالت نیز یک مفهوم اخلاقى است. (14) به طور خلاصه، پیرامون قلمرو حقوق و اخلاق چنین مىتوان گفت:
1. بیشتر قواعد حقوقى، قواعد اخلاقى نیز محسوب مىگردند، مثل قواعد و مقرراتى که تجاوز به جان و مال و ناموس را جرم مىشمارند، و نیز قاعده وفا به عهد و عدم جواز دارا شدن غیر عادلانه.
2. برخى از قواعد اخلاقى را قانون به طور مطلق در بر نمىگیرد، ولى در بعضى از صورتهاى خاص، آن را شامل مىشود; مثل راستگویى و کمک به دیگران که حقوق، کذب را مطلقا ممنوع نکرده، ولى در شرایطى خاص مثل شهادت و سوگند دروغ آن را جرم شمرده است. همچنین است کمک به دیگران که تنها در موارد خاصى قانونگذار آن را واجب تلقى مىکند.
3. پارهاى از قواعد حقوقى وجود دارد که گاه تصور مىشود هیچ گونه ارتباطى با اخلاق ندارند; مانند مقررات حمل و نقل یا برخى از مقررات مربوط به آیین دادرسى. شاید علت این تصور آن است که خود این مقررات نه نیک تلقى مىشوند و نه بد، تنها قانونگذار براى جلوگیرى از اختلال نظام اجتماعى آنها را وضع مىنماید. ولى مىتوان گفت که این دسته از مقررات نیز هر چند به ظاهر ارتباطى با اخلاق ندارند، قواعدى اخلاقى محسوب مىشوند; زیرا نتیجه آنها خیر، سعادت و منفعت عمومى است و تحقق منفعت عمومى جزء قواعد اخلاقى است. (15)
4. برخى از مقررات قانونى نیز به ظاهر مغایر با اخلاق به نظر مىرسند، مثل مقررات مربوط به مرور زمان در دعاوى مدنى یا کیفرى و قواعدى که کتابت را در اثبات تصرفات قانونى ضرورى مىشناسد و در غیر این صورت حقى ضایع مىگردد. ولى حقیقت این است که با آگاهى یافتن از غرض قانونگذار در وضع این مقررات، انسان در مىیابد که این گروه از مقررات نیز بىارتباط با اخلاق نیستند. زیرا هدف از وضع چنین مقرراتى عبارت است از ثبات، استحکام و اطمینان در روابط معاملاتى و استقرار نظام در جامعه، و این اهداف خارج از حوزه اخلاق نیستند; چه آن که عهدهدار خیر و سعادت جامعه است، هرچند ممکن است گاهى مصلحت فردى کسانى قربانى گردد. (16)
رابطه اخلاق حسنه با نظم عمومى
نخستباید این نکته را خاطرنشان سازیم که در متون و ادبیات حقوقى از واژه «اخلاق حسنه» استفاده مىشود و گاه از آن به عنوان یکى از منابع نظم عمومى یاد مىکنند; (17) در برخى موارد دیگر نیز این واژه در کنار «نظم عمومى»، در زمره موانع نفوذ قراردادها قرار مىگیرد. (18) حال این پرسش به میان مىآید که بین مفهوم اخلاق حسنه و نظم عمومى چه رابطهاى وجود دارد؟ آیا این دو مفهوم از یک جنس هستند با دو چهره گوناگون، یا در برابر هم استقلال دارند؟
در پاسخ باید گفت که اخلاق حسنه چهره خاصى از نظم عمومى است. با آن که منظور نهایى اخلاق، ساختن انسانى منزه و پارسا است و حقوق به برقرارى عدالت و برابرى نظر دارد، نظام حقوقى هیچگاه بىنیاز از اخلاق نبوده است; زیرا در بسیارى از موارد، براى حفظ عدالت اجتماعى، ناگزیر است که پارهاى از قواعد اخلاقى را حمایت کند. گروهى از قواعد اخلاقى را که در متون قوانین امرى آمده یا مبناى این گونه قوانین قرار گرفته است، باید در شمار قواعد مربوط به نظم عمومى به حساب آورد، ولى گروه دیگرى که ضمانت اجراى آن تنها وجدان عمومى استبا عنوان ویژه «اخلاق حسنه» مورد استناد قرار مىگیرد. از سوى دیگر، مبناى قواعد حقوق تنها اخلاق نیست و گاه ضرورتهاى اقتصادى و سیاسى، اصولى را به وجود مىآورد که اخلاق درباره آن حکمى ندارد. پس احتمال دارد امرى که خلاف نظم عمومى است، با هیچ یک از قواعد اخلاقى تعارض نداشته باشد. بدین ترتیب، نظم عمومى و اخلاق حسنه هر کدام قلمرو ویژهاى مىیابند که در عین ارتباط و نفوذ در یکدیگر باید جداگانه مورد توجه قرار گیرند. با وجود این، چون امورى که خلاف اخلاق حسنه است نظم عمومى را نیز بر هم مىزند و هیچگاه حقوق نمىتواند به امور غیر اخلاقى بىاعتنا بماند، به اصطلاح منطقى، رابطه این دو مفهوم را باید عموم و خصوص مطلق دانست، بدین تعبیر که آنچه با اخلاق حسنه منافات دارد با نظم عمومى نیز مخالف است، ولى امکان دارد قراردادى که با نظم عمومى در تعارض است، از نظر اخلاقى ناپسند به نظر نیاید.
اخلاق حسنه با نظم عمومى چنان ارتباط دارد که نمىتوان آن دو را در برابر هم مستقل شمرد. به همین جهت نیز گروهى از نویسندگان بر آن شدهاند تا تعریف جامعى براى هر دو مفهوم فراهم آورند و گفتهاند: «مجموع قواعد ضرورى براى زندگى اجتماعى است». (19)
در دکترین حقوق بینالملل عمومى، اصطلاح نظم عمومى بینالمللى براى تبیین و معرفى آن دسته از اصول و قواعد حقوق بینالملل مورد استفاده قرار گرفته است که مىتوانند به عنوان اصول بنیادین حقوق بینالملل تلقى شوند. (20) این اصول و قواعد که ایجادگر نظم عمومى بینالمللى هستند، با اخلاق و وجدان عمومى در ارتباط بوده، به قواعد آمره بینالمللى محدود نیستند، گرچه اصول و قواعدى که به عنوان قاعده آمره توصیف مىشوند، مطمئنا هسته نظم عمومى بینالمللى را تشکیل مىدهند، مانند اصل منع توسل به زور که در بند 4 ماده 2 منشور ملل متحد گنجانده شده است. (21) با وجود این، شمار دیگرى از اصول و قواعد حقوق بینالملل وجود دارند که با قطع نظر از این که آمره توصیف شوند یا خیر، به عنوان اصول بنیادین حقوق بینالملل تلقى مىگردند; زیرا منافع مشترک جامعه بینالمللى کشورها را تامین مىکنند، مانند اصول بنیادین مندرج در اعلامیه ملل متحد راجع به اصول حقوق بینالملل در باب روابط دوستانه و همکارى بین کشورها، (22) مصوب 1970 که به عنوان جزئى از نظم عمومى بینالمللى توصیف شده است. (23)
دیدگاه مخالف وجود ارتباط بین حقوق و اخلاق
ریشه جدایى اخلاق و حقوق را باید در نوشتههاى ارسطو، حکیم بزرگ یونان، جستجو کرد; ارسطو حکمت را به سه شعبه اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن تقسیم مىکند. در اخلاق، راه رسیدن به سعادت و معنى فضیلت انسان مطرح است، ولى تدبیر منزل و سیاست مدن از روابط افراد خانواده و اجتماع و دولت «یعنى آنچه امروز حقوق مىنامیم» گفتگو مىکند. هر چند در این دستهبندى نامى از حقوق برده نشده است، ولى آنچه را حکما تدبیر منزل و سیاست گفتهاند مبناى قواعدى است که در حقوق از آنها بحث مىشود. (24) البته ارسطو در علم الاخلاق نیکوماخس حقوق طبیعى را در برابر حقوق قانونى قرار مىدهد، ولى در هیچ جا مساله تعارض بین اخلاق و حقوق صریحا مطرح نشده و مىتوان گفتبه نظر وى این دو نهاد فارغ از یکدیگر نبودهاند. هدف حقوق مانند اخلاق همانا تامین سعادت بشر در جامعه است. (25)
با وجود این، قدرت عادات و رسوم و اجبارى بودن قواعد مذهبى مدتها مانع جدایى حقوق واخلاق بود. چه آن که مذاهب در دورههاى خیلى قدیم مذاهب دولتى بودند; بنابراین ممکن نبود که بین علم الاخلاق مذهبى یعنى اراده خداوندان و حقوق موضوعه یعنى اراده دولت اختلافى وجود داشته باشد. (26) در یونان قدیم و سراسر قرون وسطى مقررات دولتى هدفى جز ترویج مذهب و اخلاق نداشت، تا جایى که، به گفته روسو، در جوامع قدیم نیازى به قانون نبود و عادات و رسوم اجتماعى و مذهب، وظیفه حقوق را نیز انجام مىداد; در رم قدیم توجه به حقوق فردى و حمایت از شخصیت انسان سبب شده بود که علماى حقوق گاه میان قانون و اخلاق تفاوت گذارند، چنانکه پل، (Paul) در جمله معروف خود اعلام مىکند «آنچه در حقوق مجاز است همیشه با اخلاق منطبق نیست.» ولى این تشخیص نیز در قرون وسطى از بین رفت. (27)
در قرن هیجدهم میلادى جدایى حقوق و اخلاق پیروان زیادى پیدا کرد. حکماى این قرن به حقوق فردى و احترام به شخص انسان توجه خاص داشتند و حکومت قوانین را بر وجدان آدمى برخلاف آزادى او مىدانستند. تامین آزادى عقیده و مذهب سبب شد که فلاسفه این عصر درباره استقلال اخلاق و حقوق اصرار ورزند و براى هر یک از آن دو هدف و موضوع خاص قائل شوند.
پیشرو این نظریه را در قرن هیجدهم میلادى کریستین تومازیوس، (CH.Thomasius) آلمانى دانستهاند. وى این نظریه را اعلام داشت که حقوق پیوندهاى برونى افراد را منظم مىسازد، ولى اخلاق بر زندگى و رفتار درونى بشر فرمان مىراند. به نظر وى اخلاق ناظر به وجدان شخص و هدف آن تامین آرامش درونى است و حقوق حاکم بر روابط شخص با دیگران است و صلح خارجى را فراهم مىکند. در نتیجه، تکالیف حقوقى را به زور مىتوان بر اشخاص تحمیل کرد ولى وظایف اخلاقى چون بر وجدان درونى آنها بار شده است نمىتواند موضوع اجبار قواى عمومى قرار گیرد. (28)
کانت، حکیم بزرگ آلمانى، در کتاب «نقد عقل عملى مجرد» (29) این نظریه را به گونهاى استادانه گسترش داد و بیش از همه حکما در جدا ساختن حقوق و اخلاق اصرار ورزید. اگرچه پیشگام این نظریه تومازیوس است ولى این نظریه از دیرباز با نام کانت گره خورده و «نظریه کانت» نامیده شده است. (30)
شخصیتبارز کانت و قدرت استدلال او سبب شد که سالها پس از او نیز نویسندگان اروپایى بر مبناى همین کتاب، قواعد اخلاق را معین کنند. کانت مبدا تمام نیکیها را اراده خیر مىداند; به نظر او کارى اخلاقى است که با حسن نیتیعنى به منظور اداى تکلیف انجام شده باشد. پس هر کسى به امید پاداش یا از بیم کیفر عملى را طبق قاعده اخلاقى انجام دهد کار نیکى نکرده است; زیرا جلب سود یا دفع زیان ارزش اخلاقى ندارد و آنچه مهم است نیت انجام تکلیف و پیروى از قانون است.
با این ترتیب، اخلاق تنها به امور درونى و نفسانى نظر دارد و آنچه را نیک و بد مىشمارد با معیار اراده خیر مىسنجد. در پیشگاه محکمه وجدان، حسن نیت ارزش دارد نه مظاهر خارجى اراده، ولى در حقوق، میزان ارزیابى کارها خود آنها هستند. قواى عمومى نمىتواند در باب امور نفسانى تحقیق کند و به همین دلیل حقوق هیچگاه به محرکهاى درونى نمىپردازد و میدان کار خود را محدود به جهان خارج مىسازد. (31)
در این راستا، ژولیوس مور، (Julius moor) ،حقوقدان مجارستانى که هوادار نوین این نظریه است، مىنویسد: «هنجارهاى اخلاقى نه اجراى ابزارهاى بیرونى فشار و اجبار را تحدید مىکند و نه تضمینهایى را براى به اجرا درآوردن مقررات آنها در نظر مىگیرد. تضمین اجرا و اعمال هنجارهاى اخلاقى به گونهاى دربست و کلى بر روح و روان افراد تکیه دارد. تنها نیروى آنها بر شالوده درون قرار دارد که راه «راست و درست» انجام عمل را نشان مىدهد. نه فشار و اجبار مادى در کار است و نه تهدیدى، بلکه ایمان درونى و درستى و درستکارى ارثى آنهاست که تشخیص هنجارهاى اخلاقى را پیش مىآورد. بدین گونه دستور اخلاقى گرایش درونى و ضمیرها را فرا مىخواند.» (32)
این نظریه که نتیجه طرفدارى از حقوق فردى است، پس از کانتبه شدت مورد انتقاد قرار گرفته است; زیرا نه اخلاق مىتواند نسبتبه نتایجخارجى اعمال بىاعتنا باشد و نه حقوق از کاوش درباره چگونگى نیت اشخاص بىنیاز است. بدون تردید اگر اطاعت از قاعده اخلاق تنها به خاطر جلب سود یا محبتبه دیگران باشد فضیلت اداى تکلیف را ندارد; ولى این گونه اعمال را نیز نباید از نظر اخلاقى بىارزش دانست. زیرا چگونه مىتوان ادعا کرد که اگر شخصى به خاطر عشق یا راضى ساختن هوسهاى خود عمل نیکى انجام داد کار او اخلاقى نیست و شرمسارى وجدان را به دنبال دارد. هدف اخلاق تامین سعادت انسان است و هر کارى که رسیدن به این هدف را آسانتر کند پسندیده و نیک است. (33)
در حقوق نیز بسیارى از احکام به تناسب اراده باطنى و محرک شخص تعیین شده است. مثلا در قراردادها اراده باطنى رکن اصلى معامله است و اشتباه و اکراه از عیوب اراده به شمار مىرود (34) و نامشروع بودن جهت معامله از اسباب بطلان آن است و اساسا عقد تابع قصد مشترک طرفین است. (35) در قوانین کیفرى نیز نیت مجرم در تحقق جرم و تعیین مجازات از مهمترین عوامل است، چنانکه تقسیم جرایم به عمد، شبه عمد و خطاى محض نیز بر همین مبنا استوار است. اثر خارجى قتل در تمامى موارد یکسان است، ولى قانونگذار کسى را که به خطا مرتکب آدمکشى شده به دیده قاتل عمد نمىنگرد.
وانگهى امروزه ضرورى است که براى تعدیل اراده دولت و پیشگیرى از تجاوز او، به اخلاق متوسل شویم. براساس «مکتب روانشناسى حقوقى» که ریپر در کتاب مشهور «قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى» آن را بنا کرده است، حقوق در فنىترین قواعد خود نیز نفوذ اخلاق قرار دارد و اخلاق چنان در میان حقوق موضوعه گردش مىکند که خون در بدن; بنابراین مهارت حکمرانان در استفاده از نیروى اخلاقى است. اگر قاعدهاى با هدف اخلاقى جامعه موافق باشد اجراى آن به آسانى ممکن است و زحمتى ایجاد نمىکند، ولى قانونى که با اخلاق عمومى سازگار نباشد، به درستى اجرا نمىشود و تحمیل آن بر مردم سبب انحراف اخلاق و ایجاد هدف دیگرى خواهد شد. اثر اخلاق تنها در تهیه قواعد حقوقى نیست، بلکه در اجرا و تفسیر آن نیز اثر دارد. دادرس در هر دعوى قانونگذار و در برابر اصحاب دعوى حکمران است. او باید طبق قانون حکومت کند، او معتقد است که باید عدالت را مستقر سازد و بیشتر شیفته انصاف است. (36)
ریپر سختبر این باور است که اخلاق را نباید تنها یکى از مبانى ایجاد حقوق شمرد. قانون اخلاق عامل اصلى ایجاد حقوق و نیرویى است فعال که آن را هدایت مىکند و توانایى از بین بردن قواعدش را دارد. (37)
خلاصه آن که هرچند اخلاق در پى اصلاح فرد است ولى نتیجه مستقیم آن تامین نظم عمومى است; زیرا در اجتماعى که اعضاى آن پرهیزکار و راستگو باشند نظم نیز آسانتر به دست مىآید. بسیارى از قواعد اخلاق نیز هدف اجتماعى دارند، مثلا تکلیف امین در رد مال امانى، و توانگر در دستگیرى از خویشان، و غاصب در جبران زیانهاى مالک، به خاطر حفظ صلح در جامعه مقرر شده است. از سوى دیگر، اگر حقوق به اصلاح اخلاقى مردم نپردازد تنها به زور پلیس و ژاندارم نمىتواند نظم را برقرار سازد. قانونگذار عاقل از تربیت مردم غافل نمىماند و براى رسیدن به هدف نهایى خود از این وسیله استفاده مىکند. هدف حقوق استقرار عدالت نیز هست و اقامه دالتبیش از هر چیز جنبه اخلاقى دارد. منتها باید دانست که غرض اصلى حقوق حفظ نظم اجتماعى است و توجه به حسن نیت و اصلاح فرد در آن جنبه فرعى دارد، در حالى که اخلاق چنانکه گفته شد به تکالیف وجدانى اهمیتخاص مىدهد و از این راه در پى نفع عمومى است.
نظریه ناب حقوق; «تصفیه علم حقوق»، (Pure theory of law)
نخستین معمار تحققگراى، (positivist) نوین یک فیلسوف حقوقى اتریشى به نام هانس کلسن است. کلسن نظرى ارائه نمود که حاوى جدایى علم حقوق و اخلاق است. وى در برابر نویسندگانى که علم حقوق را با جامعهشناسى و روانشناسى و حتى علوم تجربى و ریاضى در آمیختهاند، به پاخاسته است تا علمى مستقل براى حقوق تدوین کند و به همین مناسبت است که اندیشه او را «حقوق محض» یا «نظریه ناب حقوق» نامیدهاند.
هدف کلسن، چنانکه خود او توضیح مىدهد، این است که علم حقوق را که با علوم سیاسى و اجتماعى و اخلاق آمیخته شده تصفیه کند و جوهر حقوق را بدون توجه به ریشههاى اجتماعى آن روشن سازد. بیشتر حکیمان خواستهاند که در فلسفه حقوق از رابطه بین حقوق و عدالت و نیز حقوق و اخلاق گفتگو کنند. ولى کلسن کوشش دارد تا حقوق را از هر گونه مفاهیم ماوراى طبیعت نیز آزاد سازد و حد بین این علم و اخلاق را به دقت رسم کند. او مىگوید: «تئورى حقوقى بایستى از تمامى ملاحظات ایدئولوژیکى مستقل باشد.» (38)
کلسن عبارت مشهورى دارد که«ایجاد حقوق همیشه اجراى حقوق است». تنها شرط ایجاد اصل پایینتر این است که با اصل برتر موافق باشد و بر طبق تشریفاتى به وجود آید که آن اصل مقرر داشته است. براى مثال در مورد قانون عادى باید دید تشریفات وضع آن بر طبق قانون اساسى کامل استیا تجاوز از قواعد عالىتر مانع از ایجاد آن شده است. به این ترتیب هر الزامى که از نظر حقوقى فرد را پایبند مىکند، ناشى از قاعده حقوقى است; خواه منشا آن کار فردى و خصوصى باشد مانند قرارداد، یا عمومى مانند قانونگذار. ایجاد حقوق یک عمل ارادى است و از طرف مقامى که بر طبق اصل بالاتر، این اختیار را دارد انجام مىشود. (39)
نظریه ناب حقوق که مىتوان آن را «پالایش دانش حقوق از عناصر غیر حقوقى» نیز نامید، در اصل، انقلابى بود بر ضد آن دسته از سخنهاى عقیدتى و مکتبى، (ideological) دانش حقوق. تاخت و تاز کلسن به مکتب حقوق فطرى نیز چهره دیگرى از آموزشهاى وى بود. کلسن دانش حقوق خود را ناب توصیف مىکند و بارها تاکید مىورزد که حقوق «به اصطلاح متناسب» باید از آمیختگى به عناصرى که حقا به آن بستگى ندارد و صرفا آن را آشفته و تباه مىسازند، جدا و رها نگه داشته شود.
دیدگاه موافق وجود ارتباط بین حقوق و اخلاق
پارهاى از حقوقدانان بر رابطه نزدیک اخلاق و حقوق پافشارى کردهاند. ژرژ ریپر، استاد نامدار حقوق در فرانسه، را مىتوان سرآمد این دسته از اندیشهوران دانست. وى در زمره کسانى است که گذشته از تالیفات متعدد در حقوق مدنى، تجارت، حقوق دریایى و... به مسائل فلسفه حقوق نیز رغبت فراوان نشان داده و نامى آشنا براى تمامى حقوقدانانى است که به فلسفه حقوق پرداختهاند و شاید کمتر کتابى یافتشود که پس از ریپر در فلسفه حقوق نگارش یافته و اثرى از نام و اندیشههاى وى در آن نباشد. (40) ریپر به مبانى کاوشهاى خود اهمیت فراوان مىدهد و از خود مکتب خاص دارد و تنها به آرایشهاى لفظى و گفتگوهاى فرعى و سطحى قناعت نمىورزد.
او حکیم یا جامعهشناسى نیست که در جستجوى حقیقتبه حقوق نیز به عنوان یکى از زمینههاى تحقیق توجه کرده باشد، بلکه حقوقدان برجسته و کارآمدى است که حکمت و جامعهشناسى را به استخدام گرفته تا مبانى و هدف کار خود را بشناسد و در راهى گام نهد که از پیش، مسیر و زوایاى آن را شناخته است. (41)
وى در دو کتاب «قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى»، که در آن نشان داد منبع اصلى قواعد تعهدات در حقوق مدنى فرانسه اخلاق مذهبى است و با نگارش آن جایزه آکادمى فرانسه را از آن خود ساخت، و نیز «نیروهاى سازنده حقوق» اصول عقاید خود را در مورد رابطه نزدیک حقوق و اخلاق و مذهب بیان کرده است. به اعتقاد وى، حقوق تنها اطاعت از قوانین را مىخواهد و قدرت عمومى به همین منظور اجراى قانون را تضمین مىکند و کارى به جهات و دلایل این اطاعت ندارد. روشن است که گرایش به حقوق موجود به تنهایى نمىتواند خشنودکننده باشد; زیرا توجیه نمىکند که چرا باید به قاعدهاى احترام گذارد و آن را به کار بست. به نظر ریپر، براى این که شخص بتواند به روشنى مبناى حقوق را دریابد ناچار استبه قلمرو اخلاق روى آورد; جایى که مباحثههاى علمى بدان راه ندارد. در پیشگاه مذهب و اخلاق که هرکس دلایل طاعتخویش از قدرت عمومى و جهات رعایت قوانین را جستجو مىکند حقوقدان راه ندارد; زیرا در این سرزمین هر کس در انتخاب فلسفهاى که مىپسندد آزاد است.
ریپر اخلاق را حاکم بر حقوق و معیار ارزیابى آن مىداند. وى با آن که حقوق را ناشى از نیروى دولت مىداند، برخلاف کلسن به این روبناى سیاسى قناعت نمىکند و مکتب تحققى را ناقص مىبیند.
ریپر اعتقاد دارد که حقوق هر قوم نماینده مدنیت و اخلاق ویژه مردم آن است و هیچ قانونگذارى نمىتواند بدون توجه به این عوامل وضع قانون کند. در نظریه او در عین حال که به تمام نیروهاى اقتصادى و سیاسى و آرمانهاى فلسفى توجه مىشود، در میدان مبارزهاى که به خاطر حقوق در مىگیرد نقش نخست را اخلاق به عهده دارد. ریپر تاکید مىکند که اگر به مرحله تهیه نظم حقوقى توجه داشته باشیم دیگر جدایى اخلاق و حقوق امکان ندارد. جامعه انسانى قواعد اخلاقىاى را که مورد احترام اکثریت قوم استبخوبى مىشناسد و تجاوز بدان را محکوم مىسازد.
به نظر ریپر، قواعد اخلاقى از هر سو حقوق را احاطه کردهاند و در اثر پیروزى نیروهاى پشتیبان اخلاق در آن نفوذ مىکنند. وى اعتراف مىکند که اخلاق عامل اصلى حقوق است. اخلاق چنان در میان حقوق گردش مىکند که خون در بدن. ریپر حقوق را رسوب تاریخى اخلاق اجتماعى مىداند.
ریپر مىافزاید: مهارت حکمرانان در این است که از نیروهاى اخلاقى به سود خود استفاده کنند; زیرا قانونى که با آرمانهاى اخلاقى مردم همساز باشد به آسانى اجرا مىشود. احترام به چنین قانونى بر پایه اجراى ارادى و دلخواه تکلیف است و شهروندان رعایت آن را از وظایف خود مىشمرند و به کسى که نافرمانى کند به دیده تجاوز مىنگرند. برعکس، قانونى که با آرمان اخلاقى برخورد کند جز به طور ناقص اجرا نمىشود، مگر این که روزى بتواند با همه دشواریهایى که در راه اجراى آن وجود دارد آرمان اخلاقى را منحرف و دگرگون سازد و خود به عنوان ترجمان آرمان دیگرى جلوهگر شود. از دیدگاه وى، اخلاق تنها در تهیه قاعده حقوقى دخالت نمىکند، بلکه در اجرا و تفسیر این قاعده نیز اثر دارد. دادرس در دعاوى خصوصى قانونگذار است و در برابر اصحاب دعوى نقش حکمران را دارد. دادرس نداهاى گوناگونى را که راى را به او تلقین مىکند به گوش جان مىشنود، ولى بیش از همه نسبتبه رعایت قانون اخلاقى حساس است و اعتقاد که باید عدالت را مستقر کند و بیشتر شیفته انصاف است تا نفع عمومى; حتى در مواردى که قانونگذار متوجه نبوده است که اجراى قاعده حقوقى در پارهاى موارد منجر به تجاوز به اخلاق مىشود، دادرس احترام به قانون اخلاقى را بر آن قاعده حقوقى تحمیل مىکند.
بنابراین، اخلاق عامل اصلى ایجاد حقوق است و نباید آن را تنها یکى از بنیادهاى گوناگونى پنداشت که حقوقدان بر مبناى آن حقوق را پىریزى مىکند. اخلاق نیروى پرتوان و زندهاى است که کار ایجاد قواعد حقوق را رهبرى مىکند و حتى صلاحیت دارد که آن را بىاثر سازد. (42)
ریپر در مقایسه اخلاق مذهبى و اخلاق اجتماعى، اخلاق مذهبى را برتر از اخلاق اجتماعى مىداند و براى نشان دادن شیوه کسانى که در کاوشهاى حقوقى مبانى اخلاقى را رها ساخته و در پى مصلحتهاى اجتماعى رفتهاند از دوره تعهدات دموگ، ( Demogue) استاد فرانسوى نام مىبرد و مىافزاید که او با همه وسعتى که به نظریه تعهدات داده و با همه ظرافتى که در تحلیل مسائل به کار برده است، نتوانسته راهحلهاى قاطعى ارائه دهد و این نقص به خاطر غافل ماندن از مهمترین عامل سازنده حقوق فرانسه، یعنى اخلاق مسیحى، به وجود آمده است. او مىگوید: حقوقدان فرانسوى نباید فراموش کند که حقوق باید در یک اجتماع انسانى اجرا شود که بر پایه اخلاق مسیحى بنا شده است. این اخلاق به دلیل هدفهایى که براى انسان در جهان مىشناسد، به رعایت قواعدى فرمان مىدهد که در کنار امور اجتماعى و احترام به نزدیکان به رشد روح نیز نظر دارد; قواعدى که تکالیف انسان را در برابر خود، نزدیکان و خداوند معین مىکند. رعایت این قواعد به دشوارى میسر است; زیرا مهربانى، فداکارى و نوعدوستى با منافع خصوصى و خودخواهى انسان منافات دارد. هرچه این قواعد بیشتر بر روان آدمى و جامعه او چیره شود، تمدن نیز به پیش مىرود. بنابراین چگونه حقوق مىتواند به قواعدى که مانند اصول حقوقى بر روابط انسانها حکومت مىکند بىاعتنا بماند؟.
به طور مسلم مقصود این نیست که قاعده حقوقى به نام اخلاق مذهبى بر مردم تحمیل شود، ولى در حقوق قواعدى وجود دارد که جز به وسیله قاعده اخلاقى که مبناى آن قرار گرفته توجیهپذیر نیست و این قاعده اخلاقى نیز به نوبه خود تنها با اعتقاد به پارهاى مفاهیم مذهبى درباره جهان قابل پذیرفتن است. (43)
ریپر اعتقاد دارد که حقوقدان نباید صنعتگرى ماهر باشد که همه تدابیر خود را در راه تنظیم و توجیه روح متون قانونى به کار مىبرد. او باید در راه نفوذ آرمانهاى اخلاقى خود در حقوق تلاش کند و از آنجا که خود پارهاى از نیروى معنوى و عقلى است، از این نیرو براى مبارزه درباره معتقداتش استفاده کند. (44)
او در کاوشهاى خود نشان داده است که حقوق مدنى فرانسه حتى در فنىترین بخشهاى خود یعنى تعهدات بر مبناى اخلاق مسیحى استوار شده و قانونگذار از اصول این اخلاق الهام گرفته است. تکلیف مربوط به تعاون بین خویشان، حمایت از کودکان، منع قرارداد غیر اخلاقى، مسئولیت مدنى، مجاز نبودن دارا شدن ناروا، منع تجاوز از حقوق و... همه از قواعدى است که براى تحقق بخشیدن به هدفهاى اخلاق مسیحى وضع شده است.
ریپر نفوذ اخلاق مسیحى را در رویه قضایى به مراتب شدیدتر از قوانین مىداند. دادرس که با ویژگیهاى هر دعوى رو به روست، باید ارزش اخلاقى هر دعوى را به حساب آورد. قاضى ازمیان بهترین افراد ملت انتخاب مىشود; کسى که به محترم داشتن سنتهاى اخلاقى خو گرفته است و اگر معتقد به آنها نیز نباشد، انضباط شغلى و طبقهبندى محاکم او را ناگزیر مىکند که به این گونه سنتها احترام گذارد. بنابراین طبیعى است که در دعاوى اشخاص رایى را که قاعده اخلاقى به او تلقین کرده است صادر مىکند. بدین ترتیب قاعده اخلاقى که الهامبخش دادرس بوده استبه قاعده حقوقى تبدیل مىشود. آنچه ریپر بیان نموده و براى به اثبات رساندن آن تلاش و همت فراوان از خود نشان داده استبا حقیقت انطباق دارد; نیروهاى مذهبى و اخلاقى را باید در شمار مبانى حقوق آورد; زیرا پیامبران و بزرگان دین و فلاسفه، بویژه فیلسوفان اخلاق و حکیمان، با الهامات و نظریههاى خود همواره از رهبران حقوق بودهاند. تا آنجا که تاریخ به یاد دارد هیچگاه بشر از این نیرو غافل نبوده است. پیش از بعثتحضرت مسیح فیلسوفان یونان، اصولى از عقل سلیم و طبیعت امور استخراج کردند و آنها را به عنوان حقوق طبیعى، مبناى اخلاق شمردند. پس از ظهور مسیح نیز تعلیمات آسمانى او اخلاق خاصى به وجود آورد که هنوز هم آثار آن را نمىتوان نادیده گرفت.
در شرق نیز افکار بلند و آسمانى اسلام یکسره حقوق را زیر نفوذ خود گرفت. وسعت قواعد اخلاقى و حقوقى در اسلام به اندازهاى است که قرنها تمام حیات اجتماعى مسلمانان را اداره کرد.
در کشور ما نیز پس از تشکیل مجالس مقننه با آن که از نفوذ مذهب در ایجاد حقوق کاسته شد، اما با وجود این، قانون اساسى مجالس مقننه را از تجاوز به اصول مذهبى منع کرد و گذشته از این منع رسمى، در عمل نیز اخلاق و عادات مذهبى بر بسیارى از سازمانهاى حقوقى حاکم است و حتى کسانى که پایبند مذهب نیستند نمىتوانند نفوذ دین اسلام و قواعد اخلاقى آن را در ساختمان حقوقى بسیارى از قواعد انکار کنند; بویژه در نهادهاى خانواده و احوال شخصیه که هنوز عادات مذهبى مهمترین نیروى سازنده حقوق است.
نگاهى به قانون: مىدانیم که بیشتر قواعد مدنى، حتى در مسئولیت مدنى که با قوانین بیگانه پیوند خورده است، از فقه امامیه گرفته شده است و در حقیقت مىتوان حقوق مدنى ایران را دنباله تاریخ این سرزمین و چهره تکامل یافته و تنظیم شدهاى از فقه امامیه دانست که بر مبناى تحقیق و فتاواى فقیهان در طول قرنها تدوین شده است و همچنین قانون مجازات اسلامى که قانونگذار سعى نموده است آن را بر اساس برداشت فقهى مشهور تدوین نماید. بنابراین با نگاهى گذرا و شتابزده به شعاع تاثیر اخلاق در قواعد حقوقى موجود، به طور ضمنى نشان خواهیم داد که اخلاق در فقه تاثیر شایانى داشته است، اگرچه در دیگر نظامهاى حقوقى نیز اخلاق در شکلگیرى قواعد حقوقى تاثیر شایستهاى داشته و دارد.
تا آنجا که در عمل پیداست و بررسى پروندههاى اختلاف خانوادگى نشان مىدهد، چنین مىنماید که تاثیر اخلاق در حقوق خانواده بیش از دیگر شاخههاى حقوق است. بلکه مىتوان گفت در حقوق خانواده بین مواد قانونى و اخلاق تفاوت چندانى به چشم نمىخورد. براستى در ناسازگارى خانوادگى، هیچ چیز مانند اخلاق، بویژه اخلاق مذهبى، نمىتواند کارساز و چارهپرداز باشد. خوشرفتارى، مهر و محبت و احترام و رعایت وظایف و تکالیف و تعهدات از سوى زن و شوهر سرچشمهاى جز اخلاق و اصول آن ندارد.
قاضى به هنگام رویارویى با پروندههاى خانوادگى از برندهترین و کارسازترین ابزار خود یعنى پند و اندرز و سفارش زن و شوهر به رعایت اصول اخلاقى و احترام متقابل بهره مىگیرد. تجربه نشان داده است که به کارگیرى زور و فشار در بسیارى از موارد نهتنها نتیجهاى دلخواه و خشنودکننده نداده است، بلکه اثرى منفى و چهبسا ویرانگر بر جاى نهاده است; یعنى نابودى کانون گرم خانواده و از هم پاشیدن رشته استوار اعضاى آن، و به دنبال آن بىسر و سامانى و سرگردانى و قربانى شدن کودکان بىگناه و افزایش بزهکارى اطفال.
نفوذ اخلاق در حقوق مدنى نیز کمتر از سایر رشتههاى حقوق نیست. حقوق مدنى از تعهدات و امور مالى و شرایط اساسى صحت معاملات و مانند آن سخن مىگوید. وفاى به عهد، رد امانت و ودیعه، احترام و قداست مفاد قراردادها و لزوم اجراى بهنگام آن، اجراى دقیق وصیتها، رعایت درست و دلسوزانه آنچه به وظایف امین بستگى دارد، نگهدارى و سرپرستى و پاسدارى از جان و اموال صغیران و مهجوران و سرپرستى بىسرپرستان و رسیدگى به امور وقف و خیریه، در واقع اصول و قواعدى اخلاقى است که جامه قانون بر تن کرده است. (45) درباره رعایت اخلاق حسنه، قانون مدنى در ماده 975 دستورى کلى صادر کرده است. و همچنین در ماده 960 یکى از مسائل اساسى اخلاق به نام آزادى، به طور خاص، و اخلاق حسنه، به طور عام، بیان گردیده است. حاکمیت اخلاق بر روابط مالى بین مردم نیز پیشبینى شده است.
مسئولیت مدنى و قاعده افراط در حق نیز از موارد تطبیق قاعده اخلاقى محسوب مىشوند. الزام اخلاقى است که شخص را از وارد ساختن زیان نسبتبه دیگرى ممنوع مىدارد و هرگاه کسى بخواهد در استفاده از حقى افراط نماید و آن را براى مقصودهاى خلاف اخلاق به کار برد، این قاعده اخلاقى است که به مبارزه با آن بر مىخیزد و از آن جلوگیرى مىکند. وظیفه اخلاقى مبنى بر این که نباید بىجهتبه دیگرى ضرر رسانید بنیاد قاعده مسئولیت مدنى است. (46) ما هنوز فکر مسئولیت مدنى را که نتیجه سازمان مسئولیت اخلاقى است از دست ندادهایم. فکر ترمیم و جبران زیان، جزء قدیمىترین افکار اخلاقى است. به موجب قاعده اخلاقىاى که از روزگاران قدیم به نام اصل عدالتشناخته شده وبه این بیان کوتاه درآمده است که «چیزى را که نمىپسندى درباره تو روا دارند، درباره دیگران روا مدار»، آدمیان مکلف گردیدهاند که از زیان رساندن به جان و مال و شخصیت و آزادى و شرافت همنوع خویش بپرهیزند و بدانند که اگر رفتارى برخلاف این اصل کلى از آنان سربزند مخالف عدالت عمل کردهاند و پشیمانى و ندامت اگر با ترمیم و جبران زیان همراه نباشد اثرات تقصیر را از میان نمىبرد. (47) در حقوق کار نیز به شعاع تاثیر اخلاق در حقوق بر مىخوریم. در قانون کار و بیمههاى اجتماعى و تعاونیها و مقررات وابسته به کار کودکان و زنان و تعیین حداقل مزد و حداکثر ساعات کار و زیر پوشش خدماتى درمانى قرار دادن کارگران و... نفوذ اخلاق چشمگیر است. (48)
حقوق کیفرى، تاثیر و سرایتخود را بیش از هر چیز به اخلاق مدیون است. آدمکشى، دزدى، کلاهبردارى، خیانت در امانت، فریب و نیرنگ، تقلب در کالا، اعمال منافى عفت، خیانتبه میهن، گرفتن و دادن رشوه، جعل، اختلاس و هر آنچه جنبه منکراتى دارد، گذشته از آن که به نظم عمومى گزند مىرساند با مبانى و اصول اخلاقى در هر اجتماعى سر ستیز دارد. براى همین است که این گونه اعمال در هر جامعه و نزد هر گروهى بزه به شمار مىآید. حقوق جزاى انگلستان نیز اخلاق را به رسمیتشناخته و تاثیر اخلاق در آن مشهود است; شمار قابل توجهى از افعال تنها به دلیل مغایرت با اخلاق جرم تلقى شدهاند. (49)
و اگر کسى ادعا کند که بزه و جرم قلمداد شدن کنشهاى مزبور نه به خاطر مغایرت آنها با آرمانهاى اخلاقى، بلکه به خاطر گزندى است که به نظم عمومى وارد مىکنند، در پاسخ مىتوان گفت که پارهاى از حقوقدانان که به آنان عنوان «هواداران نظریه شخصى در نظم عمومى» داده شده است، به ارتباط و وحدت اخلاق با نظم عمومى نظر دادهاند، و گاهى نظم عمومى را نظم اخلاقى» یا معنوى، (moral [intelectual] order) نامیدهاند. سالى، ( salleilles) من چینى، (Mancini) و سیمون، (Simon) پیرو این نظریهاند. به گفته من چینى «در هر کشور نظم عمومى شامل احترام به اصول عالى اخلاق انسانى و اجتماعى به همان نحوى است که در آن کشور جایگیر شده است.» (50) و اگر به وحدت نظم عمومى و اخلاق باور نداریم دست کم ارتباط آن دو غیر قابل تردید است. یک اصل و قاعده کلى در حقوق کیفرى، نفوذ اخلاق را در این رشته مىرساند و آن اصل «سوءنیت» در بزهکارى است. مىدانیم که یکى از ارکان و عناصر سازنده جرم که سبب تحمل کیفر مىشود، رکن معنوى آن است. رکن معنوى جرم به نیت و قصد و ارتکاب آگاهانه بزه پیوند دارد. هر جا اثبات گردد که شخصى در ارتکاب بزه سوء نیت و عمد نداشته است، قاضى حکم به برائت و بىگناهى او مىدهد.
همچنین قاضى کیفرى مىتواند با نگاه و توجه به اوضاع و احوال فردى و اجتماعى متهم و ندامت وى از ارتکاب بزه و تاثیر آن در آیندهسازى خود و خانواده و بستگانش کیفر او را تخفیف دهد و یا معلق سازد که این خود بازتاب دیگر اخلاق در حقوق است.
اینک به توضیح بیشتر یک قاعده حقوقى که اخلاق در شکلگیرى آن ایفاى نقش نموده مىپردازیم:
ضرورت مشروعیت جهت معامله:
ماده 19 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران مشروعیت جهت معامله را یکى از شرایط اساسى صحت معامله برشمرده است. ماده 217 همین قانون تصریح مىکند: «در معامله لازم نیست که جهت آن تصریح شود، ولى اگر تصریح شده باشد باید مشروع باشد و الا معامله باطل است.» مراد از نامشروع کلیه امورى است که مخالف انتظامات عمومى و یا مخالف اخلاق حسنه باشد هرچند به موجب قانون صریحا نهى نشده باشد. (51)
قانون مدنى فرانسه «علت» را یکى از شرایط اساسى براى صحت معامله شناخته است، و هر کجا علت تعهد غیر مشروع و یا برخلاف اخلاق حسنه و نظم عمومى نباشد آن تعهد را صحیح مىداند، بدون آن که توجهى به جهت معامله داشته باشد. (52)
ماده 1133 قانون مدنى فرانسه علت غیر مشروع را مشخص نموده و بیان داشته است: «علت غیر مشروع است زمانى که به وسیله قانون ممنوع باشد و زمانى که برخلاف اخلاق حسنه یا نظم عمومى باشد.» (53)
مجموعه قوانین تعهدات سوئیس نامى از «علت» نبرده و در ماده 2 گفته است: «مورد تعهد باید غیر مقدور و غیر مشروع و برخلاف اخلاق حسنه نباشد.» (54) در قانون مدنى لبنان پیشبینى شده است که اگر علت تعهد مخالف با نظم عمومى یا اخلاق حسنه باشد، قرارداد باطل خواهد بود. (55)
به هر حال نقش اخلاق حسنه در ابطال قرارداد روشن است; براساس فقه امامیه و حقوق ایران جهت معامله نباید مخالف اخلاق حسنه باشد و بر اساس حقوق فرانسه علت معامله نباید مغایر با اخلاق حسنه باشد، و مطابق مجموعه قوانین تعهدات سوئیس و بسیارى از سیستمهاى حقوقى دیگر موضوع یا مورد تعهد باید غیر مقدور و غیر مشروع و برخلاف اخلاق حسنه نباشد.
افزون بر این ماده 975 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران مقرر داشته است: «محکمه نمىتواند قوانین خارجى و یا قراردادهاى خصوصى را که برخلاف اخلاق حسنه بوده و یا واسطه جریحهدار کردن احساسات جامعه یا به علت دیگر مخالف با نظم عمومى محسوب مىشود، به موقع اجرا گذارد، اگرچه اجراء قوانین مزبور اصولا مجاز باشد.»
همچنین ماده 6 قانون آئین دادرسى مدنى چنین تنظیم شده است: «عقود و قراردادهایى که مخل نظام عمومى یا برخلاف اخلاق حسنه است، در دادگاه قابل ترتیب اثر نیست.» این ماده در مجموع قوانین سایر کشورها نیز پیشبینى شده و برخى تصریح نمودهاند که محاکم هیچ کشورى قراردادهاى مغایر اخلاق را اجرا نخواهد کرد. (56)
مخالفت قرارداد با اخلاق ممکن است در اثر تعارض موضوع آن با قوانین اخلاقى باشد، مانند خودفروشى یا پیمان مربوط به اداره قمارخانه. در بطلان چنین قراردادهایى تردید نیست، ولى در عمل کمتر اتفاق مىافتد که اشخاص به طور مستقیم به اخلاق حسنه تجاوز کنند و نفوذ تعهدهاى خویش را به خطر اندازند. بحث درباره غیر اخلاقى بودن پیمانها بیشتر جایى به میان مىآید که موضوع آن مشروع است، ولى هدف از انعقاد آن نقض قوانین اخلاقى است; مانند این که مالکى خانه خود را براى ایجاد قمارخانه اجاره مىدهد یا مىفروشد، قراردادى که موضوع آن مشروع است، اما هدف از آن غیر اخلاقى است و بنابراین به دلیل مخالفتبا اخلاق حسنه باطل است.
باید دانست که اثر اخلاق در نظم روابط جنسى زن و مرد بیش از همه رویدادهاى اجتماعى است; بسیارى از قواعد سنتى اخلاق در این زمینه در قوانین نیامده است، در حالى که احترام و نفوذ خود را در میان مردم هنوز هم دارد. با وجود این نباید چنین پنداشت که اخلاق در روابط مالى و تعهدهاى مدنى نقشى ندارد. زشتى خوردن مال دیگران از راههاى نامشروع و لزوم جبران ضرر و منع دستاندازى به مال دیگران و دهها قاعده حقوقى دیگر در جامعه ریشههاى اخلاقى و مذهبى دارد و همه مصداقهاى آن را در قوانین نمىتوان یافت. پس براى ابطال قراردادهایى که برخلاف این قواعد استباید به نظم عمومى و اخلاق روى آورد. (57)
اخلاق در آراء قضایى:
گذشته از آموزههاى حقوقى تبیین شده به وسیله حقوقدانان و مقررات موجود در مجموعه قوانین کشورهاى مختلف که در آنها نقش شایان اخلاق در حقوق به نمایش گذاشته شده است، در تصمیمات قضایى و آراء دادگاهها نیز «نفوذ اخلاق در حقوق» مورد پذیرش قرار گرفته است.
کلوددو پاکیه، (claude bu pasquier) استاد دانشگاه ژنو و عضو مؤسسه بینالمللى حقوق و جامعهشناسى حقوقى، در کتاب «مقدمه تئورى کلى و فلسفه حقوق»، (Introduction a La theorie general et a La philosophie du droit) ضمن آن که به طور پراکنده پیرامون رابطه اخلاق و حقوق سخن گفته، تحت عنوان «نفوذ اخلاق در حقوق» آراء پارهاى از دادگاهها را ذکر کرده که قابل تامل است و ما تنها به ذکر یک مورد بسنده مىکنیم:
دولتحافظ امور اخلاقى است
ماده 14 قانون فدرال مصوب سپتامبر 1890 در مورد حمایت از علایم کارخانه مقرر مىدارد که «وقتى علامتى نشانههایى به همراه دارد که بالطبع مضر به اخلاق حسنه است» از ثبت آن باید خوددارى شود.
به موجب ماده پیش گفته دفتر فدرال مالکیت معنوى از پذیرفتن علامت «کرملین»، ( kremlin) براى روغنهاى معدنى خوددارى ورزید و چنین اقامه دلیل نمود که از واژه «کرملین» این توهم ایجاد مىشود که مراد محصولات روسى است، در حالى که چنین نیست. به دنبال آن صاحب ذىنفع کارخانه به دیوان عالى فدرال سوئیس مراجعه نمود، و دیوان مذکور در دوم دسامبر 1930 درخواست وى را با صدور راى استدلالى زیر رد کرد:
«طبق رویه قضایى دیوانعالى، وقتى علامتى خلاف «اخلاق حسنه» باشد، نه تنها مفاد آن از نقطه نظر مذهبى، سیاسى و جنسى خلاف اخلاق است، بلکه خلاف حقیقت نیز هست. رخواستحقیقى بودن علامتها نیز یک امر مسلم اخلاقى است. مادامى که دولتبا وسایلى که در اختیار دارد در حفظ امور اخلاقى مىکوشد، نمىتواند حقوقى به مردم اعطا کند که اعمال آن حقوق منبعى نادرست تلقى مىشود; بنابراین علایمى که به حکم طبیعتشان ایجاد اشتباه مىکنند و مصرفکنندگان را مىفریبند خلاف اخلاقیات و عادات محسوب مىگردند.
قسمت عمده اشخاص فرانسه زبان به مجرد شنیدن واژه «کرملین» بناى تاریخى روس موسوم به کرملین را به خاطر مىآورند.... بنابراین احتمال آن وجود دارد که مصرفکننده گمان برد که با خرید کالاهاى با علامت «کرملین» فرآوردههاى روسى را خریدارى مىکند.» (58)
پىنوشتها:
1. ابو السعود، الدکتور رمضان سعد، الدکتور نبیل ابراهیم: مبادى القانون المصرى و اللبنانى، بیروت، الدار الجامعیة، 1994، ص34.
2. فروغى، محمد على، سیر حکمت در اروپا، تهران، نشر البرز، 1375، ج2، ص360.
3.
4. به نقل از محسن بزرگمقام «اطلاق و نسبیت اخلاق» کیهان اندیشه، شماره 58، ص34.
5. مطهرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در اسلام، انتشارات الزهرا، تهران، 1362، ص138.
6.
7.الدکتور اسماعیل صبرى مقلد، العلاقات السیاسیة الدولیة، مطبوعات جامعة الکویته، الطبعة الثالثة، 1984، ص208.
8. عالیة: الدکتور سیمر: علم القانون و الفقه الاسلامى، المؤسسة الجامعیة، 1996، بیروت، ص104.
9. ر.ک: همان، ص105; منصور، الدکتور محمد حسین: المدخل الى القانون، الکتاب الاول، دارالنهضة العربیة، بیروت، 1995، ص33.
10. روپیه: تئورى عمومى حقوق، به نقل از کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص105.
11.
12. عالیه، الدکتور سیمر، پیشین، ص120.
13.
14. ریپر، ژرژ: قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى، چاپ دوم، ص9 به نقل از جوان، دکتر موسى: پیشین، ص194.
15. عامر، الدکتور عبدالعزیز: المدخل لدراسة القانون المقارن بالفقه الاسلامى: المطبعة العالمیة، القاهرة، 1969، ص23.
16. همان.
17. به عنوان مثال ماده 975 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران.
18. به عنوان مثال ماده 6 قانون آئین دادرسى مدنى جمهورى اسلامى ایران.
19. کاتوزیان، ناصر: حقوق مدنى قواعد عمومى قراردادها، ج1، چاپ دوم، 1372، انتشارات مدرس، ص183. الدکتور عبدالرزاق احمد السنهورى در کتاب گرانسنگ خویش در این باره به تفصیل بحث کرده است: الوسیط فى شرح القانون المدنى الجدید، دار احیاء التراث العربى، بیروت، بىتا، ج1، صص413397 تحت عنوان «النظام العام و الآداب».
20.
21. Ibid,p.315.
22.
23. Ibid.
24. کاتوزیان، ناصر: فلسفه حقوق، انتشارات دانشگاه تهران، 1352، ص391.
25. دو پاکیه، کلود: مقدمه تئورى کلى و فلسفه حقوق، ترجمه: دکتر محمد على، طباطبایى، طهران، چاپخانه بوذرجمهورى، 1332، ص326.
26. روپیه: نظریه عمومى حقوق، شماره6، ص41، به نقل از کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص392.
27. دوپاکیه، کلود: پیشین، ص328.
28. ابوالسعود، دکتور رمضان، سعد، دکتور نبیل ابراهیم: پیشین، ص34-35.
29. منظور از عقل عملى مجرد جنبهاى از آن است که انسان را به کار نیک وامىدارد و از کار بد باز مىدارد. احکامى که به وسیله این قوه به دست مىآید نتیجه قیاس و استقرا و تشخیص رابطه علیتبین اشیاء نیست، بلکه عقل به حکم فطرت و به طور مستقیم بر آن فرمان مىدهد. این احکام ناشى از حس و تجربه نیست و به همین دلیل نیز در درستى آنها نمىتوان تردید کرد. کانت احکام آن را بر نتایج عقل نظرى مقدم مىدارد و مىگوید: «من مجبور شدم علم را کنار بگذارم تا براى ایمان جا باز کنم». فروغى، محمد على: سیر حکمت در اروپا، به تصحیح و تحشیه امیر جلالالدین اعلم، نشر البرز، تهران، 1375، ج2، ص360.
30. ساکت، محمد حسین: حقوقشناسى، دیباچهاى بر دانش حقوق، مشهد، نخست، 1371، ص450.
31.
32. به نقل از: ساکت، محمد حسین: پیشین، ص451.
33.
34. ماده 200 و 203 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران.
35. ماده 190 قانون مدنى جمهورى اسلامى ایران در باب شرایط اساسى صحت معامله مقرر مىدارد: «براى صحت هر معامله شرایط ذیل اساسى است: 1.قصد طرفین و رضاى آنها، 2....، 3....، 4.مشروعیت جهت معامله.
36. کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص410.
37. همان.
38.
39. کلسن، هانس: النظریة المحضة فى القانون، ترجمه: الدکتور اکرم الوترى، منشورات مرکز البحوث القانونیة، بغداد 1986، ص157; همچنین
...
40. به عنوان نمونه ر.ک: کاتوزیان، دکتر ناصر: فلسفه حقوق; ضمان قهرى مسئولیت مدنى، السنهورى، عبدالرزاق احمد: الوسیط فى شرح القانون المدنى الجدید جوان، دکتر موسى: مبانى حقوق دوپاکیه، کلود: مقدمه تئؤرى کلى و فلسفه حقوق.
41. کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص270.
42. ریپر، ژرژ: قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى، شماره 15. به نقل از کاتوزیان، ناصر: پیشین، ص272.
43. ریپر، ژرژ: همان، شماره17، به نقل از همان.
44. همان، شماره18، به نقل از همان، ص279.
45.
46. رییر، ژرژ: قاعده اخلاقى در تعهدات مدنى، چاپ دوم، ص76، به نقل از: جوان، دکتر موسى: مبانى حقوق، چاپ رنگین تهران، 1326، ج1، ص191192.
47. همان، ص209.
48. نجومیان، حسین: زمینه حقوق تطبیقى در نظامهاى اسلام، فرانسه، انگلیس و روسیه، انتشارات جعفرى، مشهد، 1348، ص260.
49. James, Fitsjames stephen: "op.cit.p.275.
50. ر.ک: احمدى واستانى، عبدالغنى: نظم عمومى در حقوق خصوصى، تهران، بىتا، چاپ اول، 1341، ص42.
51. کى نیا، مهدى: کلیات مقدماتى حقوق، انتشارات دانشگاه تهران، 1348، ص29.
52. امامى، سید حسن: حقوق مدنى، چاپ اسلامیه، چاپ یازدهم، 1371، ج1، ص222.
53. به نقل از همان: ص218.
54. همان، ص226.
55. نصت المادة 136 من قانون الموجبات والعقود اللبنانى على انه «اذا لم یکن للالتزام سبب، او کان سببه مخالفا للنظام العام او الآداب کان العقد باطلا.
56.
57. السنهورى، الدکتور عبدالرزاق احمد: پیشین، ص413.
58. دو پاکیا، کلود: پیشین، ص515.