فلسفه مجازات (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
مدخل
مجازات یکى از قدیمىترین نهادهاى بشرى است. جامعهاى را نمىتوان تصور کرد که متجاوزان به قواعد نوشته یا نانوشتهاى را که مبناى اداره آن جامعه است، مشمول مجازات قرار ندهد. در بیشتر ادیان، مجازات جایگاهى محکم و دیرینه دارد. طبق عقاید مذهبى، خاطیان از دستورهاى خدا، یا خدایان، در انتظار مجازات آسمانى در این جهان یا، اگر نه، در جهان آخرت خواهند بود.
نقطه مقابل مجازات، پاداش است و شاید پاداش رفتار نیک، همانند مجازات رفتار زشت، شیوهاى باستانى و ریشهدار باشد. اما مجازات ویژگى مشخصى دارد که به نظر مىرسد از بعد فلسفى اعمال آن را مسالهبرانگیز کند، در حالى که درباره پاداش اینسخن صادق نیست: مجازات از دیدگاه مجازاتدیدگان، خصلتا ناخوشایند است. مسلما برخى از خاطیان مىتوانند با مجازاتهاى مقرر شده کنار بیایند (میزان کنار آمدن آنان در هر مورد، ممکن است متفاوت باشد). ولى از نظر منطقى، همه مجازاتها باید متضمن تنبیه مجرم باشد یعنى متضمن اعمال مجازاتهایى که اصولا ناخوشایند است. [بدین ترتیب،] انسان کیفر دیده با خود کارى کرده است که صرف نظر از هر چیز دیگر، اعمال آن [یعنى مجازات] را برنمىگزید.
این واقعیت مهم درباره مجازات، براى فیلسوفانى که تابع مکتب سودگرایى هستند، نگرانى خاصى ایجاد کرده است. از آنجا که کیفر دیدن ناخوشایند است و، از این رو، فایدهاى سلبى دارد، اینان آن را چیزى تلقى مىکنند که در نگاه نخستبد است. به نظر اینان، اگر اصلا اعمال مجازات قابل توجیه باشد، تنها به خاطر آثار بعدىاى است که براى کل جامعه فراهم مىآورد (مثل کاهش میزان ارتکاب بزه); [بنابراین،] باید سودمندى این آثار به قدرى باشد که بر فایده سلبى ابتدایى، که از مجازات ناشى مىشود، ارجحیت داشته باشد. جرمى بنتام این احساس نگرانى طرفداران مکتب سودگرایى را نسبتبه مجازات، در این سخن مشهورش آورده است: هر مجازاتى سرچشمه پلیدى است; هر مجازاتى ذاتا شر است. (1)
بدیهى است که بهرغم اضطراب و نگرانى بنتام، مجازات صرفا نهاد دیرینهاى نیست که قدرتمندان از طریق آن امور دردناکى را بر زیردستان خویش تحمیل مىکنند. اگر چنین مىبود، باید مجازات را فقط نوعى ظلم و استبداد تلقى مىکردیم که با سیر تدریجى جامعه به سوى انصاف و دموکراسى بیشتر، انتظار ریشهکن شدن آن را داشته باشیم. ولى از دوران قدیم در ذهنیت مردم، مجازات چیزى بالاتر از صرف کیفرهاى ناگوارى دانسته مىشد که حکام، آنها را اعمال مىکردند. مجازات، همیشه رابطه نزدیکى با اندیشههاى حقوق و عدالت داشته است. دستکم در حالات عادى، کسى بدون دلیل، مجازات نمىشود. معمولا مردم به خاطر [سوء] رفتارشان کیفر مىبینند. مفهوم سخن فوق، حداقل این است که اعمال کیفر بر مجرم به دلیل تجاوز او به قانون یا قاعدهاى [حقوقى] بوده است. ولى صرف نظر از این، ذهنیت رایج مردم این است که اگر قرار است مجازات متناسب باشد و اعمال قدرت بىوجه نباشد، باید مجازاتى از سر استحقاق باشد. خود این که این مفهوم استحقاق دقیقا متضمن چه امورى است مسالهاى است پیچیده; بسیارى [از فیلسوفان] اصرار دارند که اولا باید عمل ارادى مجرم، منشا اعمال مجازات باشد و ثانیا مجازات باید به نوعى شایسته یا متناسب با جرم ارتکابى باشد. این به معناى نفى ناگوارى مجازات نیست، بلکه به این معنا است که ناخوشایندىاى که لازمه مجازات است، به طور عادلانه (یا به اعتقاد ما به صورت عادلانه) اعمال گردد. این دو ویژگى اصلى کیفر ناخوشایندى و ارتباط ادعایىاى که با عدالت دارد نقش مهمى در اکثر مطالعات فلسفى راجع به مجازات داشته و در بسیارى از آنچه در پى مىآید هم عمدتا خواهد داشت.
دو توجیه متفاوت
مساله اصلىاى که ذهن فلاسفه را در باب کیفر به خود مشغول داشته، چگونگى توجیه اخلاقى آن است; البته اگر کیفر اصلا توجیه اخلاقىاى داشته باشد. آنها به طور کلى، از دو منظر کاملا متفاوت، با این مساله رو به رو شدهاند. طبق رویکرد آیندهنگر یا غایتگرا، (2) تصور مىرود توجیه مجازات بر هدفى استوار باشد که امید مىرود در آینده، با اعمال کیفرى خاص یا با اعمال مجازات به طور کلى، بدان دستیافته یا آن را تقویت کنیم. تفسیر مشهور جرمى بنتام از کیفر در اصول اخلاق و قانونگذارى (1780)، نمونه این رویکرد آیندهنگر است. (3) البته زمینههاى چنین بینشى به روزگار افلاطون باز مىگردد. افلاطون در کتاب یازدهم قوانین اظهار مىدارد: مجازات، ناظر به خطاى گذشته نیست، زیرا آنچه اکنون واقع مىشود، تنها نسبتبه آینده است که هرگز رشتهاش پنبه نخواهد شد تا مجرم و کسانى که شاهد مجازاتند، از ارتکاب جرم دورى کنند. (4) رویکرد دیگر به مجازات که مىتوان آن را گذشته نگر یا عطف به ماسبقکننده (5) نامید، بشدت با رویکرد نخست مخالف است. تاکید بر ملاحظاتى همچون استحقاق مجازات، و تناسب مجازات با جرم ارتکابى مثالهایى از این نوع رویکردند. در این رویکرد، هدف اصلى، خطاى خاصى است که مجرم قبلا مرتکب آن شده است، نه آثارى که بعدا از مجازات حاصل مىآیند. از این رو، از دیدگاه ارسطو هدف از اعمال مجازاتهاى قضایى، جبران خطاهاى گذشته است. (6) هر دو رویکرد گذشتهنگر و آیندهنگر، در ذیل بررسى خواهند شد، ولى شایسته است ابتدا به رویکرد گذشتهنگر بویژه مشهورترین نمونه آن، یعنى نظریه جبران بپردازیم.
جبران
[ جبران]، از فعل لاتینى retribuere (جبران کردن) اشتقاق یافته و اعتقاد اساسى طرفداران نظریه جبران این است که مجازات به نوعى تاوان جرم تلقى مىشود. مفهوم «جبران» در سطح انتقامجویى ابتدایى، مفهومى شناخته شده است: [مثلا دو کودک را در نظر بگیرید] اگر کودک الف کودک ب را کتک بزند، باحتمالا خواهد گفت: من مجبورت مىکنم آن را جبران کنى، و همین که ضربهاى را که خورده بود پس زند، تلافى آن انجام شده تلقى مىشود. در محیط رسمىتر براى تعیین کیفر جزایى، همین نوع استعاره به کار مىرود. غالبا گفته مىشود که مجرم به جامعه مدیون است. همین که مجرم متحمل مجازات شد، مىتوان گفتبهاى جرمش را پرداخته است. هرچند این تعبیرات همه جا متداول است، ولى معناى دقیق استعاره «جبران» به هیچ وجه روشن نیست. مجازات دقیقا چگونه جبرانکننده جرم خواهد بود؟ در مواردى همچون دعاوى مدنى معمولى، که در آنجا جبران به معناى دقیق کلمه مطالبه مىشود، مفهوم آن کاملا روشن است. فرض کنید من به مال شما خسارت وارد مىکنم و شما علیه من اقامه دعوا مىکنید: چنانچه دادگاه مرا به پرداخت مبلغى به عنوان خسارت به شما، ملزم سازد، من به معناى دقیق کلمه این خسارت یعنى بهاى آن را خواهم پرداخت. ولى اگر از فضاى خسارتهاى مدنى خارج شده و پا به عرصه مجازاتهاى کیفرى بگذاریم، روشن نیست که چگونه تحمل کیفر حبس، جرم ارتکابى را جبران خواهد کرد. زیرا در مورد قربانى جرم، خسارتهاى وى به هیچ وجه با حبس مجرم جبران نمىشود; ضرر یا آسیبى که وى تحمل کرده است، هنوز هم وجود دارد. درست است که در ازاى ضرر یا آسیبى که شخص وارد مىسازد، وى را ملزم به تحمل آن مىکنند، اما چرا تصور مىشود که تحمل ضرر و زیان توسط مجرم، جبران تحمل ضرر و زیان قربانى جرم است؟ این مساله، بدون هیچ توضیحى همچنان مبهم مانده است. (7)
گاهى طرفداران نظریه جبران در مواجهه با این مشکل، به استعاره دیگرى متوسل مىشوند و آن استعاره موازنه است. معمولا عدالتبا دو کفه ترازو نشان داده مىشود. جرم، موازنه را بر هم مىزند و مجازات، گویى، در کفه دیگر ترازو قرار مىگیرد تا موازنه سابق را برگرداند. اما این که چگونه از این استعاره مىتوان به شیوه متقاعدکنندهاى سود جست، فهم آن باز براى ما مشکل است. دقیقا چگونه ادعا مىشود که تنبیه مجرم، موازنه صحیح را برقرار مىسازد؟ باز هم [با تنبیه مجرم] صدمه یا ضررى که مجنى علیه آن را تحمل کرده است، همچنان باقى است و روشن نیست که ایراد صدمه و ضرر برابر بر مجرم (مثل محرومیت از آزادى) چگونه مىتواند موازنه را ایجاد کند.
استعاره سومى که غالبا طرفداران نظریه جبران به کار مىبرند، عبارت است از استعاره الغا یا ابطال. گفته مىشود مجازات مجرم، خطاهاى گذشته وى را مىپوشاند. هگل در کتاب خویش، فلسفه حق (1833)، اظهار مىدارد: مجازات، خطا را ابطال مىکند وگرنه، خطا همچنان باقى مىماند. (8) در اینجا نیز انسان تمایل دارد که بپرسد چگونه مىتوان تصور کرد که تحمیل کیفر، موجب الغا یا ابطال جرم ارتکاب یافته مىشود; زیرا به گفته افلاطون، آنچه انجام شده است، با این حال، ممکن نیست رشتهاش پنبه شود. هگل کاملا توضیح نمىدهد که منظورش از ابطال چیست. اما این گفته او که اگر جرم با کیفر پاسخ داده نشود، همچنان باقى مىماند (به زبان آلمانى: gelten wurde به معناى نافذ ماندن و معتبر ماندن) پرده از اعتقاد درونى عمیقى برمىدارد که اکثر مردم، نسبتبه نقض قانون، دستکم در مورد قوانین مهم، دارند. در مواردى که شخصى به قتل مىرسد، یا مورد ضرب و شتم واقع مىشود یا اموالش با آزار و اذیتسرقت مىگردد، قویا احساس مىکنیم که به سادگى نمىتوانیم ساز کنار این جرایم بگذریمز. باید تلاش خود را جهتبازداشت مجرم معطوف داشته و سپس در قبال رفتارش از وى پاسخ بخواهیم; در غیر این صورت به نظر مىرسد جرم ارتکابى، مورد تایید ما بوده و اجازه دادهایم که همچنان معتبر باقى بماند. اما همین که با مجرم سبرخورد شودز، احساس مىکنیم به طور شایستهاى به جرم وى پاسخ گفتهایم و سعدالت اجرا شده استز.
شایان تاکید است که چنین اعتقاداتى بسیار ریشه دار و متداولند. این اعتقادات، اگر هیچ چیز دیگر را نشان ندهند، دستکم مبین این نکته اند که به نظر اکثریت مردم، این ادعاى بنتام که «همه مجازاتها پلیدند» اساسا خلاف وجدان اخلاقى است. از دیدگاه طرفداران نظریه جبران، قضیه برعکس است; مجازات نکردن، شرارتآمیز است. زیرا مجازات نکردن مجرم به این معنا است که اجازه دادهایم جرم وى همچنان باقى بماند. در عین حال، باید گفت مبناى این ادعا که مجازات سمبطلز جرم است، بسیار ابهام دارد. اصرار بر این که جامعه نمىتواند به بقاى جرم رضایتبدهد، یک طرف قضیه است; اقدامات باید به گونهاى باشد که نظم اخلاقى و قانونى را حفظ کند. اما این مطلب، توضیح یا توجیه هر اقدامى نیست که به محض بازداشت مجرم، بر وى انجام مىشود. این که دقیقا چگونه مىتوان ادعا کرد اعمال مجازاتهایى همچون جزاى نقدى یا حبس، مبطل جرم ارتکابى باشد، به نظر مىرسد باز هم نیاز به توضیح دارد.
بنابراین، چنین مىنماید که هیچ یک از استعاراتى که تاکنون بررسى کردیم (جبران، موازنه و ابطال) نمىتواند براى طرفداران نظریه جبران توجیه قانعکنندهاى درباره مجازات به دست دهد. در نهایت، این استعارات به انحاء مختلف، نشان مىدهند تا چه اندازه اعتقادات طرفداران نظریه جبران، در زبان و اندیشه روزمره ما ریشه دارد. در واقع، انسان هرچه با دقتبیشترى این نظریه را مطالعه مىکند، کمتر آن را در حد نظریهاى مىیابد که داراى چارچوب منطقى روشنى (یا حتى مبهمى) براى توجیه مجازات باشد. در حقیقت، اکثر طرفداران نظریه جبران پذیرفتهاند که به این معنا تئورىاى در اختیار ندارند. در عوض، آنچه به ادعاى آنان، مبناى نظریه آنان است، یک اصل موضوع على الادعا بدیهى است; و آن این که ذاتا درست و بجاست که مجرم متحمل مجازات شود. پارهاى از طرفداران نظریه جبران، این اصل را با کمى اختلاف، ولى به همان اندازه بىپرده، بیان مىکنند که مجرم فقط مستحق مجازات است. (9) پارهاى از فیلسوفان اخلاق، نسبتبه این اعتقاد که برخى از چیزها ذاتا یا طبیعتا خوبند، شدیدا تردید دارند. ولى دیگران، به استناد این که همه توجیهات اخلاقى باید به جایى ختم شوند، از این نظریه دفاع مىکنند. زیرا هر چیزى نمىتواند وسیلهاى براى رسیدن به یک هدف باشد; بعضى چیزها (لذت، آزادى و حقیقت) باید باشند تا آنها را خوب فى ذاته تلقى کنیم، اما در خصوص مجازات، به نظر مىرسد که استناد به حسن ذاتى قابل قبول نباشد. زیرا برخلاف حسنهایى همچون لذت و آزادى که همه جهانیان (یا قریب به اتفاق آنان) ارزشمند و شایسته بودن آنها را پذیرفتهاند، اعمال مجازات، روشى است که ارزش آن، حداقل این است که شدیدا قابل بحث است. این که به استناد حسن ذاتى مجازات، از بحث راجع به توجیه مجازات شانه خالى کنیم، تمهیدى نیست که با طرح آن بتوان بسیارى از کسانى را که این اعتقاد را نداشتهاند، متقاعد ساخت.
اما در خصوص این قضیه که مجرم فقط مستحق تحمل مجازات است، به نظر مىرسد در صورتى که آن را اصل بدیهى هم اعلام کنیم، همان مشکلات مطرح است. پارهاى از نویسندگان، این قضیه را به این شکل مطرح مىکنند: اگر شخصى به طور عمد، به یک قاعده حقوقى تجاوز کند، با این که مىداند در معرض تحمل مجازات قرار خواهد گرفت، در این صورت، دلیل دیگرى براى مجازات وى اقامه نمىشود (یا لازم نیست اقامه شود); شایسته بودن مجازات، به خاطر جرم است و این تمام چیزى است که براى مجازات وجود دارد. مثلا جى. دى. مابوت، از فیلسوفان دانشگاه آکسفورد، در مقاله مشهورش درباره مجازات، درباره تجربیاتش به عنوان ناظم دانشکده که متصدى اجراى مقررات انضباطى بوده است مىگوید: خاطیان، یکى از مقررات را نقض کرده بودند که هم من و هم آنان از آن اطلاع داشتیم; چیز دیگرى [غیر از این] لازم نبود تا استحقاق مجازات را اثبات نماید. (10) البته این سخن در یک سطح مىتواند دقیقا موقعیتیک قاضى، یا به همین جهت ناظم دانشکده، را توصیف کند. اگر اثبات شود که مجرمى مستحق مجازات خاصى است، به این معنا که عالما و عامدا مرتکب جرم مستوجب مجازات مقرر شده، در این صورت، معنایى هست که بدان معنا لازم نیست مسائل دیگرى پرسیده شود. [چراکه] قاضى از قبل، همه مبانىاى را که براساس آن حکم به مجازات مىدهد، به قدر کافى در اختیار دارد. ولى با صحت تمام این مطالب، باید بگوییم که این مطالب گویى تنها در محدوده نهاد مجازات درست است. تاسیس نهاد مجازات به گونهاى است که هرگاه جرم مستوجب کیفر مقرر عمدا انجام شود، معمولا به طور قطع، دلیل کافى براى اعمال مجازات خواهد بود. اما هیچ یک از مطالب فوق، نمىتواند به این سؤال سطح بالاتر جواب دهد که آیا این نهاد یا رویه عمومى اعمال کیفر بر مجرمان، فى نفسه قابل توجیه استیا خیر. در سیستم کیفرى، امورى که شرایط کافى براى مجازات تلقى مىشوند، نمىتوانند دلیل کافى به دست ما بدهند که چرا ما باید در گام اول اقدام به مجازات نماییم. در نتیجه، استناد به بدیهى بودن تناسب و استحقاق مجازات، هرچند دقیقا مبین تفکر کسانى است که در چارچوب ساختار سیستم کیفرى اقدام مىکنند، اما نمىتواند به مقدار لازم، نشان دهد که نهاد مجازات، فى نفسه خوب است و خوبىاش یا بدیهى استیا به توسط خودش توجیه مىشود. (11)
مجازات، حق و بازى منصفانه
از تفسیرهاى راجع به نظریه جبران که تا اینجا بررسى شدند، هیچ توجیه قابل قبولى براى مجازات به دست نیامد. حال به نظریه امیدوارکنندهترى روى مىآوریم. این نظریه، هرچند پیوند مستقیمى با معیارهاى قدیمى طرفداران نظریه جبران یعنى تلافى، موازنه و ابطال ندارد، اما غالبا به نوعى نظریه جبران تلقى مىشود. اما با این حال، نقطه مشترک این نظریه با معیارهاى قدیمى طرفداران نظریه جبران، این ویژگى است که علت اساسى مجازات، توجه به گذشته است. در این توجیه به هیچ هدف آیندهاى توجه نمىشود، بلکه توجه آن به خطایى است که سابقا انجام شده است.
مفهوم اساسى نظریه سبازى منصفانهز، (fair play) ،عنوانى که مىتوان به این نظریه داد این است که مجرم به خاطر احترام نگذاردن به حقوق دیگران، منافع ناعادلانهاى از شهروندان جامعه خود به دست آورده است. او یک شخص مفتخور و عاطل و باطل است; کسى که از منافع سیستم حقوقى و مشارکت اجتماعى برخوردار مىشود، بدون اینکه حاضر باشد سهمى از مسئوولیتها داشته باشد. مثلا سارق، منافع شهروندان جامعه خویش را تصاحب مىکند، در حالى که آنان با کار شرافتمندانه بدانها ستیافتهاند. سارق به جاى ایفاى مسئولیتخود در این سیستم حقوقى، از راه میانبر غیر منصفانه، یعنى با تجاوز به حقوق مالى دیگران، به این منافع مىرسد. بنابراین، فقط در صورتى نسبتبه شهروندانى که از قانون پیروى مىکنند، منصفانه رفتار شده است که مجرم چنانچه دستگیر شود، متحمل کیفر شود. طبق این نظریه، وضعیت فوق، تا حدى شبیه حالتیک بازى فوتبال است. اگر تیم الف با خطا کردن، امتیاز غیر منصفانهاى به دست آورد، تنها حق تیم ب است که خاطیان باید با تحمل کیفر، تاوان آن را پس بدهند. وظیفه داور مبنى بر اعمال کیفر، جزئى از وظیفه معمولى او نسبتبه شاهد بودن یک بازى منصفانه است. (12)
شاید بتوانیم بدون اینکه حقوق دیگران را به وسط بکشیم، نظریه بازى منصفانه را مشخص سازیم، ولى این که این نظریه، عادىتر و مقبولتر به نظر مىرسد، به خاطر همین حقوق دیگران است. معمولا مجرمى که مجازات مىشود، از پارهاى از حقوق خود، البته نه از تمام آن، محروم مىشود. مثلا حکم به کیفر حبس، مستلزم محرومیت از حق آزادى رفت و آمد است. طبق نظریه بازى منصفانه، محرومیت از این حقوق را مىتوان به این شکل توضیح داد: به خاطر اینکه مجرم، منافع غیر منصفانهاى را از راه تجاوز به حقوق دیگران به دست آورده است، انصاف تنها این خواهد بود که وى با تحمل محرومیت متقابل از حقوق خود، از آن منافع محروم گردد. (13)
به نظر مىرسد این رویکرد، اصلاحات تمام عیارى در الگوهاى جبرانگرایى باشد که قبلا از آنها بحثشد. طبق این رویکرد، به جاى استعارههاى مبهم و نامفهوم قبلى، چارچوب رضایتبخشى در اختیار ما قرار مىگیرد که کیفر را با آرمان اخلاقى ارزشمند و پرجاذبه انصاف پیوند مىزند. عوض صرف تلافى و جبران که از نظر عده بسیارى، منجر به ایراد ظالمانه و کینهتوزانه آسیب در برابر آسیب مىشود، از یک سیستم کیفرى برخوردار مىشویم که مستلزم محرومیت مجرم از حقوق خود مىشود، علاوه بر اینکه این حق شهروندان پیرو قانون است که انتظار داشته باشند، کسانى که از راه تجاوز به حقوق دیگران، دستاوردهاى نامنصفانهاى داشتهاند، باید با محرومیت از حقوق خود، امتیازاتشان سلب شود.
ویژگى مهم این الگو، این پیشفرض است که سیستم اجتماعى منافع و مسئولیتهاى متقابل، که ما براساس آن زندگى مىکنیم، فى نفسه یا به نحو معقولى منصفانه است. اگر در مثال فوتبال، قواعد بازى به جهتى منحرف شود، به گونهاى که یک تیم در ضرر دائمى قرار بگیرد، مطمئنا معقول نیست که به استناد تبادر مفهوم بازى منصفانه، تحمیل مجازات را توجیه نماییم. از این رو، کسانى که از رویکرد بازى منصفانه نسبتبه کیفر، حمایت مىکنند، نخواهند توانستبراى کیفر، توجیه ذاتى قائل شوند، بلکه باید آماده رویارویى با پرسشهاى کلى فلسفه سیاسى باشند. مثل این پرسش که آیا ساختارهاى اجتماعى کنونى ما منصفانه است. (14)
دومین ویژگى مهم الگوى بازى منصفانه، این است که این الگو، مفهوم تناسب بین جرم و مجازات را به ذهن متبادر مىکند. مجرمى که به حقوق دیگران تجاوز کرده است، باید، به نسبت، از حقوق خود محروم شود; وى که امتیاز غیر منصفانهاى به دست آورده است، باید به همان مقدار متحمل ضرر شود. مفاهیم تناسب یا همانندى جرم و کیفر در اندیشه طرفداران نظریه جبران سابقه طولانى دارد که به نظر بسیارى، نمونه شاخص آن، اشاره ویلیام. اس. گیلبرت (15) در کتاب میکادو به سهدف بسیار والاى متناسبسازى کیفر با جرمز است. گاهى مفهوم تناسب کیفر، با انتقادات شدیدى مواجه شده است; حکم مذکور در عهد عتیق: چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان، به نظر بسیارى از آدمیان، نمونه جنبه کینهتوزى و بىرحمى نظریه جبران است. تناسب کیفر، از نظر عملى نیز دچار اشکالات خاصى است. [براى مثال،] اگر ادعا شود که مجرم دقیقا از همان حقى که در مورد دیگران نقض کرده است، محروم شود، در این صورت چگونه مىتوانیم مدعى برخورد با مرتکب تجاوز جنسى، مثلا متجاوز به یک کودک، شویم؟ (16)
پاسخ به اشکال اخیر این است که اصل تناسب کیفر لزوما به این معنا نیست که به مفهوم مبهم و دو پهلوى ستناسب دقیق بین مجازات و جرمز پایبند باشیم، بلکه مىتوانیم نمودار قابل قبولى از جرایم فراهم سازیم که برحسب شدت تجاوز به حقوق آدمى، درجهبندى شود و سپس نمودارى از مجازاتهاى متناظر با جرایم ایجاد گردد که در آن نمودار بیشترین محرومیت از حقوق، به بیشترین تجاوز پیوند یابد. بدون شک، درباره شدت نسبى جرایم خاص و مجازاتهاى آنها، جاى بحث هست. اما اعتقاد به چنین نمودارى درباره تناسب، اصولا نامعقول یا غیر عملى به نظر نمىرسد. در باب این اتهام که تناسب باعث مجازاتهاى وحشیانه (چشم در برابر چشم) مىشود، باید گفت که این اتهام هم به سود است و هم به زیان; اگر رابطه بین شدت جرم و کیفر حفظ نشود، تعیین کیفرهاى شدید و افراطى (همچون حبس در قبال جرایم مربوط به پارک اتومبیل)، که در آنها مجازات، متناسب با تجاوز ارتکابى نیست دچار منعى نخواهد بود. این موضوع که اصل تناسب، مانع از چنین مجازاتهاى شدیدى است، نکته مثبتى براى این نظریه محسوب مىشود. البته در صورتى که جرمى سنگین باشد، طرفداران نظریه تناسب، مجازاتهاى شدیدى را مجاز خواهند دانست، ولى این که گفته شود طبق این نظریه، طرفداران نظریه تناسب، خود به خود مکلف مىشوند قصاص نفس یا عضو را اجرا کنند، سخن صحیحى نخواهد بود. چنانکه مشاهده کردیم، طبق نظریههاى تناسب، چنین نسبت دقیقى لازم نیست، و در هر صورت، طرفداران نظریه تناسب، خواهند پذیرفت که انواع خاصى از کیفرها (مثل اعدام یا قطع عضو) باید به دلایل دیگرى از سیستم کیفرى حذف شوند. (یک جهت آن این است که این کیفرها، غیر قابل جبرانند; اینکه همیشه احتمال خطاى در حکم وجود دارد، چنین مىنماید که براى منع اقدامات کیفرى دلیل قوىاى باشد. چراکه بعدا اگر پى بردیم که عدالت اجرا نشده است، احتمالا نتوانیم اقدامات انجام شده را جبران کنیم). (17)
نظریه جبران سلبى
نظریههایى را که تا حال بررسى شدند، مىتوان نظریههاى جبران ایجابى نام نهاد; به این دلیل که طرفداران این نظریهها، ارتکاب جرم را دلیل استحقاق مجازات دانستهاند. اگر این نظریههاى ایجابى را کنار نهیم، نظریهاى وجود دارد که بعضا نظریه جبران حداقلى، (minimalist) خوانده مىشود، که شایستهتر استبه نظریه جبران سلبى موسوم گردد. طبق این نظریه، هیچ کس مجازات نخواهد شد، مگر اینکه مجرم باشد; به عبارت دیگر، آنچه تا حال [در نظریههاى جبران مثبت] اظهار شد، شرط (یا شروط) کافى براى مجازات عادلانه نیست، بلکه تقریبا شرط لازم براى کیفر عادلانه است. اعمال مجازات عادلانه تنها در صورت ارتکاب جرم میسر است. علت اینکه این نظریه، سلبى خوانده مىشود نه ایجابى، این است که در این نظریه، تلاش نمىشود تا توجیه مثبتى براى مجازات ارائه شود، بلکه این نظریه، مبین نوعى اصل محدود کننده یا جنبهاى از آن است: هرطور که نهاد مجازات را به کار بریم و هر توجیهى داشته باشد، اعمال آن را باید همیشه به کسانى محدود کنیم که واقعا مجرمند. (18)
نظریه جبران سلبى برخلاف نظریه ایجابى، کاملا مورد توافق است و تقریبا از پذیرش همگان برخوردار است. نمىتوان سیستم اخلاقى معقولى را تصور کرد که این امر را به منزله قاعده اساسى عدالت نپذیرفته باشد که جرم، پیش شرط لازم براى اجراى مناسب مجازات است. با این حال، مهم این است که نباید حمایت همه جانبه از نظریه جبران منفى را نوعى همگامى با نظریههاى جبران مثبت تفسیر کنیم و به همین دلیل، هنگام استفاده از عنوان سطرفدارى از نظریه جبرانز براى توضیح این اصل محدودکننده که ستنها مجرم باید کیفر ببیندز، باید نهایت احتیاط را به خرج دهیم. اگر مىخواهیم نظریه جبران سلبى دچار ابهامى نشود، باید بویژه، روى دو نکته اساسى تاکید کنیم. نخست اینکه چنانچه پیشتر هم یادآور شدیم، این تفسیر کاملا با نظریههاى دیگر راجع به جبران متفاوت است; از این لحاظ که نظریه سلبى مدعى ارائه یک دلیل مثبتبراى مجازات یا توجیه آن نیست. دوم اینکه همانطور که سابقا اشاره کردیم، اصلى که این نظریه به دنبال آن است، اصلى است که دانشمندان علم اخلاق و صاحبنظران حقوق کیفرى، از هر نوع و دستهاى، با آن توافق دارند. اینکه بىگناهى نباید کیفر ببیند، بلکه کیفر فقط از آن مجرم است، یک اصل اساسى عدالت است که گروههاى مختلف، هم صاحبنظران حقوق طبیعى و هم مکتب سودپرستى، از آن دفاع مىکنند. (گروه اول مىتوانند بگویند همه با یک حق طبیعى غیر قابل تفکیک متولد مىشوند و آن این است که تنها کسى کیفر مىبیند که کاملا جرم وى اثبات گردد. گروه اخیر نیز ممکن است این امر را قاعده ارزشمندى در جهتبه حداکثر رساندن سود بدانند که دولت هرگز نباید بتواند افراد بىگناه را مجازات کند.) هیچکدام از این گروهها لزومى ندارد که متمایل به حمایت از نظریههاى جبران ایجابى باشند.
در پرتو این اختلافات بسیار اساسى بین نظریه سلبى و ایجابى جبران، جاى این پرسش است که آیا بهتر نبود عنوان کاملا جدیدى براى سنظریه سلبیز پیدا کنیم. ولى متاسفانه نظریه سلبى یا حداقلى، آن چنان پیوسته در متون درسى، تحت عنوان گونهاى از نظریه جبران طبقهبندى مىشود که هرگونه تلاشى براى ساختن یک عنوان جدید، احتمالا محکوم به شکست است. ولى دلیل معقولى وجود دارد بر این که قاعده صفقط خطاکار را کیفر دهیدش را داراى ارتباطى طبیعى هرچند نسبتا کلى، با نظریه جبران به معناى دقیق کلمه بدانیم. به این معنا که نقطه مشترک این قاعده با نظریه جبران، جنبه اساسا گذشتهنگرانه آن است. معناى این سخن این است که این قاعده، توجه اصلى خود را در بحثهاى اخلاقى راجع به مجازات، به این پرسش معطوف داشته است که سچه عملى در گذشته انجام شده است؟ز نه اینکه سدر آینده چه چیزى مىتوان به دست آورد؟ز اما اکنون از چنین رویکردهایى که مجازات را عطف به گذشته مىکرد، روى گردانده و به رویکردهاى آیندهنگر نظر مىافکنیم. طبق این رویکردها، توجیه مجازات در آثار و نتایجسودمندى که در پى مجازات حاصل مىشود، نهفته است.
نظریههاى کاهشدهنده جرم
کسانى که مىخواهند براساس آثارى که کیفرها دارند، آنها را توجیه کنند، معمولا به اثر بسیار ساده و واضحى استناد مىکنند که به ادعاى آنان، سیستم کیفرى منشا آن است، یعنى: کاهش میزان جرایم ارتکابى. به طور خلاصه این است نظریه کاهشدهنده در باب هدف توجیهگر مجازات.
معمولا ادعا مىشود که مجازات طبق دو شیوه مهم پیشگیرى و ارعاب، میزان جرم را کاهش مىدهد. ابتدا پیشگیرى، (prevention) را در نظر مىگیریم. ابتدایىترین شکل این عقیده این است که اگر براى مجرم، طى مدت خاصى موانعى وجود داشته باشد، حداقل آن این است که طى این مدت، او مرتکب سرقت، تجاوز به عنف یا هر چیز دیگرى نخواهد شد. به اعتقاد طرفداران این نظریه، مجرم خارج از محیط عمل قرار خواهد گرفت. ولى قضیه کاملا به همین سادگى نیست، زیرا طبق دادههاى آمارى، کاملا واضح است که وقتى مجرم از زندان آزاد مىشود، در واقع مجال بیشترى براى ارتکاب جرایم مجدد مىیابد (از نظر جرمشناسان، این مساله [به نام] تکرار جرم، (recidivism) شناخته مىشود.). بنابراین آنچه طرفداران پیشگیرى باید اثبات کنند، این است که دوره حبس، در یک زمان مشخص، باعث کاهش میزان کلى جرایم شده است که [در غیر این صورت،] احتمال مىرفت در زمان حیات شخص خاصى واقع شود. اگر مجازاتهاى حبس از نظر طول مدت کافى باشد، ظاهرا مشکلى در کاهش میزان وقوع جرم نخواهد داشت، اما مشکل اساسى در برابر توقیفهایى است که به منظور پیشگیرى از وقوع جرم صورت مىگیرد. اگر هدف از توقیف مجرم، صرفا این باشد که با محدود کردن آزادى تبهکار محکوم، وى را از ارتکاب جرایمى در آینده بازداریم، به نظر مىرسد طى مدتى که خطرى از ناحیه او متوجه جامعه است، تحت مراقبت قرار دادن وى قابل توجیه باشد. و این به نوبه خود، بدین معنا است که مدت بازداشت، که در قبال جرم ارتکابى، مجازات متناسبى تلقى مىشده است، به نحو قابل ملاحظهاى طولانىتر شود.
حال مطلب را به شکل دیگرى مطرح مىکنیم. اگر با ملاحظه جنبههاى عدالت و تناسب جرم و مجازات، مجازات متناسب با یک جرم خاص را مثلا ده سال حبس عنوان کنیم، دلیلى نداریم که با توجه به جنبههاى پیشگیرى، مدت بازداشت فوق را پنجیا ده سال یا حتى بیستسال دیگر اضافه نکنیم. از اینجا معلوم مىشود که هرچند توقیفى که براى پیشگیرى از وقوع جرم صورت مىگیرد، مىتواند سلاح مؤثرى براى کنترل جرم باشد، ولى به معناى دقیق کلمه، نظریه مجازات تلقى نمىگردد، بلکه فشارى است که در کنار مجازات به معناى دقیق کلمه، و مستقل از آن به کار مىرود. اما اینکه آیا جامعه حق دارد به منظور پیشگیرى از وقوع جرم فردى را توقیف کند، (یا به همین جهت اقدامات پیشگیرانه دیگرى همچون معالجه اجبارى امراض تبهکاران جنسى با داروهاى شیمیایى، انجام دهد) یا چنین حقى ندارد، مساله پیچیده و مهمى است. اما این مساله غیر از آن مساله است که آیا جامعه حق مجازات دارد یا خیر. (19)
نظریه ارعاب، (deterrence) ،نظریهاى مقبول در باب مجازات کاهشدهنده، و شاید مورد تاییدترین تفسیر راجع به نحوه توجیه مجازات است. فعل لاتینى deterrere از نظر لغوى به معناى سترسانیدنز است و مقصود اصلى از ارعاب این است که مجرم به خاطر ترس از ضمانت اجراهاى کیفرى، که در صورت دستگیرى با آن مواجه خواهد شد، از ارتکاب جرم دستبردارد. نظریه ارعاب، در این اواخر، عموما با انتقاد عمومى رو به رو بوده است. مطرحترین انتقاد این است که ثابتشده است که نظریه ارعاب کارآیى ندارد. ادعا مىشود که میزان بالاى تکرار جرم، حتى در بین کسانى که مجازات حبسهاى طولانى را سپرى کردهاند، به یقین نشانگر کم اثر بودن تهدید مجازات یا بىاثر بودن آن است. (20) این ادعا علىرغم تمام شهرتى که بین جامعهشناسان و جرمشناسان دارد، اساسا بىاعتبار است. اینکه تبهکاران محکوم، اغلب مجددا مرتکب جرایم مىشوند، یقینا نشانگر نترسیدن آنان از مجازات است. البته مجرم حتى مجرم ابتدایى، طبق تعریف، کسى است که از تهدید به مجازات هیچ ترسى به خود راه نداده است. ادعاى صاحبنظران طرفدار ارعاب این نیست که جرم را ریشهکن سازند. چراکه این هدف، هدفى غیر واقعبینانه است. آنان ادعا مىکنند که کیفر مجرمان اصولا باعث کاهش وقوع جرم خواهد شد و اگر کیفر ارعابى صورت نگیرد، دیگران نیز مرتکب جرم مىشوند. در این توجیه به فرد تبهکار، که لزوما به سیستم کیفرى تجاوز مىکند، توجهى نمىشود، بلکه کل افراد جامعه مورد نظرند. (21)
ولى آیا افراد عادى، از کیفر تبهکاران به هراس مىافتند؟ در مواردى گفته مىشود که این امر قابل تردید است. مسلما چنین نیست که اکثر مردم وقتى صبح از خواب برمىخیزند، از خود بپرسند، سامروز مرتکب جرم بشوم یا نه؟ز و سپس به ارزیابى خطرات مجازات بنشینند، بلکه بیشتر افراد معمولى، کم و بیش عادت کردهاند که بدون هیچ تاملى از قانون پیروى کنند; بسیارى از افراد، به مخیلهشان هم خطور نمىکند که به جرایم سنگینى همچون سرقت از بانک اقدام کنند. نتیجهاى که بعضى از منتقدان سیستم ارعابى از این واقعیت گرفتهاند، این است که از یک سو، مجرمانى وجود دارند که از تهدید به مجازات، ترسى به دل راه نمىدهند و از سوى دیگر، شهروندانى با شرافت هم وجود دارند که هرگز، به طور جدى، ارتکاب جرمى را تصور نکردهاند. درباره هیچ کدام از این دو دسته، ارعاب هیچ نقش مؤثرى در کاهش جرم ایفا نخواهد کرد.
هرچند این انتقاد موجه به نظر مىرسد، ولى مستلزم این است که مردم به دو گروه مشخص ادعایى اشخاص تبهکار و افرادى که قانون را محترم مىشمارند تقسیم شوند، که تقسیمى استبسیار آسانگیرانه. در واقع، میان این دو گروه، یعنى کسانى که عزم جزم کردهاند که به ارتکاب جرم، هر جرمى که باشد، ادامه دهند ولو بلغ ما بلغ و کسانى که براى آنان، اقدام به اعمال مجرمانه قابل تصور نیست، احتمالا گروه میانىاى وجود دارد که تعداد آنان هم قابل توجه است و چنانچه کیفرى وجود نمىداشت، در اندیشه ارتکاب جرم مىبودند. البته تعداد این گروه میانى، نسبتبه هر جرمى متفاوت است. خوشبختانه، نزد بسیارى از مردم، قتل عمد انتخاب وسوسهانگیزى محسوب نمىشود، اما در مورد جرایمى همچون قاچاق مواد مخدر و فرار از پرداخت مالیات، احتمالا خطر مجازات (و وضعیت نامطلوب همراه با آن، همچون لکه ننگ داشتن پرونده کیفرى) درباره اکثر افراد نقش مؤثرى خواهد داشت. حتى جرایمى که مردم معمولا تصور نمىکنند که مرتکب آن شوند، ممکن است در صورت لغو مجازات، روزى باعث وسوسه آنان شود. مثلا اگر براى سرقت از مغازهها، مجازاتى وجود نداشته باشد، و هر روز شاهد آن باشیم که مردم اجناس را به طور رایگان برداشته و با خود مىبرند، در این صورت ظرف چند هفته یا چند ماه، همه مردم به استثناى افراد معدودى که شدیدا پایبند اصول اخلاقىاند، احتمالا وسوسه خواهند شد که از ثروت باد آورده بهره برند. خلاصه اینکه عقل سلیم قاطعانه حکم مىکند که ارعاب به طور کلى، نقشى حیاتى در حمایت از قانون و نظم مىتواند داشته باشد و دارد.
صرف نظر از این انتقادها (که عمده آنها انتقادهاى ناموجهىاند)، راجع به فایده ارعاب پارهاى از انتقادهاى اخلاقى وجود دارد که نظریه ارعاب لزوما با آنها مواجه خواهد شد. اگر ارعاب تنها مبنایى است که براى مجازات وجود دارد، یعنى تنها چیزى که قانونگذاران و قضات باید هنگام وضع و اعمال سیستم کیفرى به آن توجه کنند، در این صورت، آیا با قبول این مبنا، باب هر نوع مجازاتى را نگشودهایم، حتى اگر اخلاقا قابل تردید باشند؟ [در این صورت،] چرا با اعمال کیفرهاى واقعا وحشتناک مثل دریدن شکم یا جوشاندن در روغن، جرم را کنترل نکنیم؟ چرا مجازاتهاى دستهجمعى (همچون نازیسم که با استفاده از ارعاب شدید، در بخشهایى از اروپاى اشغالى موفقیتهایى به دست آورد) را به کار نبریم، تا به خاطر جرم یک نفر، تمام دهکده یا تمام یک خانواده را که مجرم عضوى از آن بوده است، مجازات نماییم؟ حال که کار به اینجا کشید، اساسا چرا تقصیر را معیار کیفر بدانیم؟ چرا افرادى بىگناه را چونان سپر بلا انتخاب نکنیم، با مدارک جعلى براى آنان پرونده نسازیم و با نمایش محاکمات ساختگى مهیج، کیفرهاى وحشیانهاى را در موردشان اعمال ننماییم؟ اگر مقصود ما از همه اینها، حصول حداکثر تبلیغات و ارعاب باشد.
طرفداران نظریه ارعاب ممکن است پاسخ دهند که اتخاذ چنین رویههایى باعثبدنامى قوانین خواهد شد و بنابراین، در درازمدت، شیوه مفیدى براى کاهش جرم نخواهد بود; اما این نکته باقى است که نظریه ارعاب، به خودى خود هیچ محدودیتى در قبال اقدامات ما نسبتبه یک فرد ایجاد نخواهد کرد، تا نتیجه مطلوبى که ما از ارعاب دیگران در نظر داریم، تامین شود. اگر با اصطلاحات کانتسخن بگوییم، فرد تبهکار، ظاهرا یکسره ابزار تلقى خواهد شد: ما طبق اصول انصاف با او رو به رو نمىشویم، یا اینکه درباره این فرد خاص، در این مورد خاص، مجازات عادلانه چیست، مبناى عمل ما نیست. بلکه مجازات او، صرفا ابزارى براى ایجاد منفعت (کاهش جرم) براى جامعه به طور کلى است. (22)
هرچند این انتقادها، ممکن است زیانى به نظریه ارعاب نرساند، اما از آنها چنین برمىآید که اگر قرار است این نظریه، حس عدالتخواهى ما را زیر پا نگذارد، باید اجراى آن به شیوههاى خاصى محدود شود. باید اصولى باشند که شیوههایى را که ما مىتوانیم از طریق آنها به طور مشروع نتیجه مطلوب، یعنى کاهش جرم، را تامین کنیم محدود سازند. دو قاعده از این گونه قواعد که اهمیت ویژهاى مىیابند، عبارتند از: مجازات باید به کسانى اختصاص یابد که طبق آیین دادرسى عادلانه، نسبتبه جرمى مقصر شناخته مىشوند; و مجازات نباید از ضرر و آسیب حاصل از یک جرم، بیشتر باشد. (چنانچه قبلا مشاهده کردیم، طرفداران نظریه جبران غالبا بر این اصول تاکید دارند; ولى این اصول براى حس عدالتخواهى ما جاذبیتشهودى قوىاى دارند; کاملا مستقل از اینکه ما جبران را هدفى بدانیم که توجیهکننده مثبت مجازات استیا نه.) اگر این دو اصل محدودکننده را بپذیریم، مىتوانیم نظریهاى را که حاصل مىآید نظریه صترکیبیش مجازات بنامیم: یعنى ارعاب هدف کلىاى را به دست مىدهد که بر اساس آن، سیستم کیفرى توجیه مىشود، اما سیستم کیفرى براساس دو اصل عدالت تشکیل مىشود. طبق این دو اصل عدالت، حدودى که مىتوان به آن هدف یعنى ارعاب دستیافت، مشخص خواهد شد. (23)
مطالبى که در دو بند قبلى مطرح شد، بیانگر تنشى است که در بسیارى از زمینههاى دیگر فلسفه اخلاق مشهود است: تنش بین هدف گروهى مصلحت اجتماعى و مقتضیات عدالت فردى. مساله خاص موجود در نظریه مجازات، یعنى جایى که به نظر مىرسد این تنش داراى قوت خاصى باشد، مساله مجازاتهاى عبرتآموز است. فرض کنید که الف باجه تلفنى را تخریب کند و محکوم به جزاى نقدى اندکى شده یا به طور مشروط آزاد شود; سپس فرض کنید که این جرایم به تعداد زیادى واقع شود و ببه خاطر ارتکاب همان جرم، ششماه بعد به دادگاه احضار شود; قاضى خواهد گفت: به تازگى شمار زیادى از این گونه جرایم رخ داده است، و سپس وى را به حداکثر مجازات، یعنى شش ماه حبس محکوم مىکند. از یک سو، چنین مىنماید که لازمه حس عدالتخواهى یا انصافجویى ما این است که دو مجرمى که به یک اندازه مقصرند، متحمل مجازات برابر شوند; از سوى دیگر، طبق هدف ارعاب، چنانچه نوع خاصى از جرم باعث تهدید فزایندهاى شود، ممکن است دادگاهها به طور قانونى تصمیم بگیرند که مجرم خاصى را مایه عبرت دیگران قرار دهند. به نظر مىرسد راه برونشد از این تعارض، این باشد که قانونگذار مىتواند براى جرمى که داراى ضرر کلى براى جامعه است، حداکثر کیفر را مقرر کند. در مرحله بعد، دادگاهها مىتوانند کمتر از حداکثر مجازات فوق، حکم به مجازات دهند; مشروط بر اینکه از نظر آنان، چنین شیوهاى بدون این که اثر ارعابى قانون را تضعیف نماید، قابل توجیه باشد. (این نمونهاى است از آنچه بعضا ساصل ارعاب صرفهجویانهز نامیده مىشود: اگر مجازات کمتر، براى ارعاب مؤثر بود، هرگز مجازات بیشترى را تحمیل نکنید.) ولى چنانچه دادگاهها به این نتیجه برسند که یک مورد باید مایه عبرت دیگران شود، در اینجا حداکثر مجازات تحمیل مىشود. اما کسى که حکم مجازات را دریافت مىدارد هرچند، به یک معنا، این بد اقبالى را داشته که در زمانى مرتکب جرم شده که توجه عموم را به خود جلب کرده است نمىتواند از برخورد ناعادلانه شکایتى داشته باشد، زیرا این مقدار مجازات همان است که قانونگذار از قبل، طبق مقررات و چنانکه باید و شاید، به عنوان مجازات مجاز براى این جرم تجویز کرده است.
بازپرورى، اصلاح و درمان
یکى از اهدافى که درباره تحمل مجازات زندان گفته شده، این است که تبهکاران سبازپروردهز شوند و با تحمل این کیفر، مجددا جایگاه خویش را در جامعه بازیابند. ولى مسلم به نظر مىرسد که این هدف ارزشمند (هر چند متاسفانه در بسیارى از موارد تحقق نمىیابد) لازمه مجازات به معناى دقیق کلمه است و یکى از آثار حبسهاى طولانى که پیشبینى مىشود، ولى مورد قصد نیست، این است که مجرم ممکن استسنهادینهز (24) شود یعنى کمتر بتواند با زندگى عادى جهان خارج کنار بیاید. هدف از شیوههاى بازپرورى این است که هم با این امر [یعنى نهادینه شدن] مقابله شود، و هم با آثار نامطلوب مجازات. مسلما این شیوهها جزئى از مجازات نبوده و جزئى از توجیه مجازات هم نمىتوانند باشند (اما از این لحاظ که شیوههاى بازپرورى باعث مىشوند که آثار مجازات، کمتر به انتظارات آینده فرد زیان برساند، مىتوانند براى رفع پارهاى از موانع توجیه مجازات، به کار آیند.)
اما اصلاح، (reform) تا حدى متفاوت است; زیرا بعضى آن را جزئى از هدف مجازات و شاید تا حدى باعث توجیه مجازات دانستهاند. یک ضربالمثل قدیمى یونانى مىگوید: سانسان با رنج مىآموزدز; در این اعتقاد قوتى نهفته است که کیفر دیدن مجرم، ضربه روحى دردناکى بر وى وارد مىآورد و بدین ترتیب، او خواهد فهمید که راهش خطا بوده است. البته قضیه همیشه به این سادگى نیست، چنانکه ویلیام. سى. فیلد، این مساله را به وضوح در این لطیفه نشان داده است که شخص محکوم بالاى چوبه دار مىگوید: سمن حتما درسم را خواهم آموخت!ز اما حتى در مجازات حبس که فرصتى فراهم است تا زندانى راجع به افعال زشتخویش بیشتر تامل کند، به هیچ روى مسلم نیست که وى تغییر شیوه بدهد. ممکن است مجرم آدم سنگدلى شود یا مصمم شود که دیگر دستگیر نگردد. پس مسلم است که کیفر، شرط کافى (یا فى حد نفسه کافى) براى اصلاح مجرم نخواهد بود، همچنان که شرط ضرورى (لازمه اصلى یا اجتنابناپذیر) براى اصلاح وى نیست. چرا که ممکن است پشیمان شود و بدون اینکه مجازات ببیند (یا حتى دستگیر شود) متقاعد گردد که باید تغییر بینش بدهد.
نکته قابل ذکر درباره مفهوم اصلاح این است که اصلاح صرفا به این معنا نیست که الگوهاى رفتارى تغییر یابند، زمانى که مجازات شلاق در سیستم کیفرى، امرى عادى محسوب مىشد، بدون شک تبهکارانى بودند که چنان تحت تاثیر مجازات قرار مىگرفتند که از تکرار جرم و خطر مجازاتى دیگر مىهراسیدند; ولى نتیجه این مجازاتها ارعاب بود نه اصلاح. نتیجه اصلاح این است که روح مجرم متحول شود و بپذیرید که آنچه انجام داده است، زشتبوده و تصمیم خالصانه بگیرد که زندگى خود را در آینده اصلاح نماید. بنابراین، اصلاح مستلزم این است که در بینش اخلاقى مجرم تغییرى حاصل شود و این به نوبه خود نشان خواهد داد که اگر ما در تب و تاب اصلاحیم، معقول این خواهد بود که به شیوههاى آموزنده روى آوریم، نه صرف تحمیل مجازات. به خاطر اهمیت این قضیه، گاهى اوقات، دادگاهها سیاستهاى به اصطلاح مجازاتهاى جایگزین را آزمودهاند که به موجب آن، مثلا مرتکبان جرم رانندگى در حال مستى، ملزم شوند که در بخش سوانح بیمارستانها مشغول به کار شوند یا متجاوز جنسى مىبایست تحت ضوابط کنترل شده با قربانى جرم خود رو به رو شده و از این طریق از رنج و المى که خود باعث آن شده است، باخبر شود. اگرچه این اقدامات از این حیث که ضمانت اجراهایى هستند که دادگاه آنها را بر مجرم تحمیل مىکند، با مجازات اشتراک دارند، ولى شاید بهترین تلقىاى که از آنها مىتوان داشت این باشد که جایگزین مجازاتند. زیرا در حالى که مجازاتها اساسا اجبارىاند مجرم چه بخواهد و چه نخواهد، کیفر به وى اختصاص یافته است اما لازمه شیوههاى اصلاحى این خواهد بود که مجرم به طور اختیارى همکارى کرده و در واقع شرکت فعالى داشته باشد. پس گرچه اصلاح با مجازات به معناى دقیق کلمه تفاوت دارد، ولى مطمئنا براى دادگاهها و دیگر نهادهاى اجراى قانون، هدف مشروع و ارزشمندى خواهد بود و دستکم در قبال برخى جرایم، نقش فزایندهاى خواهد داشت; اعم از اینکه جاى مجازاتهاى مالى یا حبس را که از قدیم متداول بودند، بگیرد یا در نظام کیفرى، یک هدف تکمیلى باشد. (طبق رویکرد تکمیلى، ممکن است دادگاهها مثلا در حکم به کیفر حبس، تخفیف بدهند، مشروط بر اینکه مجرم براساس شیوههاى قانونى که براى اصلاح او در نظر گرفته شده است، اقدام کند.)
یک رویکرد بسیار متفاوت نسبتبه جرم که بعضا با رویکرد اصلاحى اشتباه مىشود، رویکرد درمانى است. این رویکرد با اهداف ما ارتباط مىیابد; زیرا قبول آن به معناى انتقاد بنیادى از مفهوم کلى مجازات است. معمولا چنین انتقاد مىشود: مجرمان پلید نیستند، [بلکه] آنان بیمارند; رفتار ضد اجتماعى آنان نمایانگر نوعى مشکل شخصیتى یا دیگر اختلالات روانى است. چنین ادعا مىشود که چون مجازات تنها باعثبدتر شدن اوضاع مجرم مىشود، بنابراین، باید شیوه مجازات را به طور کلى رها کرده، مجموعهاى از اقدامات منظم را جایگزین آن بسازیم که هدف از آن درمان، (cure) مجرم باشد. (25)
اگرچه در ابتدا به نظر مىرسد که این رویکرد واضح و روشن است، ولى در واقع با ابهامات فلسفى فراوانى رو به رو است. نخست اینکه به نظر مىرسد درباره مفهوم جرم تصور غلطى شده است. جرایم، دسته خالص و همگنى را تشکیل نمىدهند. از افعال خشونتبار زشتى همچون قتل عمد و تجاوز جنسى گرفته تا جرایمى از قیبل قاچاق مواد مخدر و استعمال آن، که تا آنجا که به حقوق دیگران مربوط مىشود عملا بى ضررند، جرایم را تشکیل مىدهند. ما نباید فراموش کنیم که در پارهاى از کشورها، انتقاد سیاسى از مقامات دولتى، عملا جرم شناخته مىشود. از آنجا که ماهیت رفتارهایى که تحت عنوان سجرمز طبقهبندى مىشوند، بسیار متفاوت است، بنابراین به نظر مىرسد این ادعا که تمام این جرایم نشانههاى بیمارى مجرمند، به هیچ وجه قابل قبول نباشد. دوم اینکه واژه سبیماریز تا حدودى ابهام دارد. بیمارى معمولا مستلزم نوعى کاستى یا اختلال است که به حیات روانى و جسمانى بیمار آسیب وارد مىآورد. و لازمه مفهوم سدرمانز این است که کاستى یا اختلال رفع شود یا کاهش یابد. اما این دروغ محض است که یک سارق معمولى از بانک را به این معنا سبیمارز بدانیم. سرقت از بانکها، نشانه اختلال روانى یا جسمانى سارق نیست (بلکه برعکس، براى اینکه شخصى بتواند به تمام معنا سارق تلقى شود، باید از سلامت روانى و جسمانى خوبى بهرهمند باشد.) در مورد سارق، عیب کار این نیست که او دچار اختلال روانى است، بلکه این است که او به حقوق مالى دیگران احترام نگذارده است; و این مسالهاى اخلاقى است نه پزشکى. (بدون شک، پارهاى از مجرمان، همانند افراد عادى، دچار اختلال روانىاند; اما مساله این نیست. مساله این است که دلیل موجهى نداریم تا فقط از واقعیت جرم، بیمارى او را استنتاج کنیم.) (26)
طرفداران رویکرد درمانى ممکن است در اینجا اعتراض کنند که در این اظهار نظرها، هدف اصلى از مبارزه با جرم کاملا فراموش شده است; هدف این است که اقدامات معتدلتر، انسانىتر و سازندهترى که مقصود از آنها برآوردن نیازهاى شخص مجرم است،جایگزین خشونت، کینهتوزى و غیر انسانى بودن سیستم کیفرى گردد. در برابر این سخن، مىتوان اعتراض کرد که آنچه در کشورهاى تک حزبى تجربه شده، نشان مىدهد که معالجات روانى ممکن است همانند ظالمانهترین مجازاتهاى قدیمى، نقش سرکوبگرانه و ستمگرانهاى داشته باشد. با این حال، باید نکته مهمى را درباره آزادى فردى بیان کنیم: براساس سیستم کیفرى سنتى، آنچه نسبتبه مجرم اعمال مىگردد گرچه یقینا خوشایند نیست معین و ثابت است. او در مقابل تجاوز به حقوق دیگران، از برخى حقوق خاص خود محروم مىشود (مثلا به مدت پنجسال زندانى مىشود). اما درمان، برعکس، معین و ثابت نیست. مسئولان، فرد را تا هنگامى که درمان ناشدهاش مىدانند، در اختیار خواهند گرفت و در این اثنا ممکن استبه تشخیص پزشکان معالج، تحت هر نوع شیوه اصلاح رفتارى (شیمیایى، الکتریکى و جراحى) قرار بگیرد. این امر نشان مىدهد که نکات مهمى هست که با حفظ آزادیهاى مدنى ما ارتباط مىیابد و با توجه به آن نکات است که نباید بپذیریم سیستم مجازات فعلى با این کیفرهاى قطعى خود از بین برود و سیستمى جایگزین آن شود که در واقع، چک سفیدى به دولتبدهد که هر نوع اقدام متناسب را انجام بدهد. هیچ فردى (شاید به خاطر یک اشتباه غیر عمدى یا در نتیجه ادله مشکوک یا با تبانى) مطمئن نخواهد بود که خود را در دست مسئولان نیابد و این تضمین مهمى خواهد بود که فرد حداقل بتواند مطمئن باشد به این که، در عین حال که محکوم به زندگى مشقتبار در زندان است، برخلاف خواستهاش، به فکرش آسیب نخواهند رساند و شخصیت وى را تغییر نخواهند داد.
مجازات و مجنى علیه
رویکردهاى مختلف به مجازات، که تا اینجا مورد بحثبودند، عمدتا به مجرم اصلى و مجرم بالقوه نظر داشتند. این نکته، هم درباره توجیهات گذشتهنگر و هم رویکردهاى آیندهنگر صادق است; در توجیهات گذشتهنگر، مثل جبران، هدف از مجازات این بود که به مجرم آنچه شایسته اوست، داده شود و در رویکردهاى آیندهنگر مثل ارعاب، هدف از مجازات، بازداشتن دیگران از ارتکاب جرم در آینده است. در نظریات بازپرورى، اصلاح و درمان نیز توجه اصلى به خود مجرم مىشود. اما درباره مجنى علیه چطور؟ آیا هنگام اعمال مجازات، مجنىعلیه بدبخت مورد توجه اصلى ما نیستیا حداقل نباید مورد توجه اصلى ما باشد؟
در قسمت پایانى این بحث، دو نظریه راجع به مجازات را بررسى خواهیم کرد، که هدف از آنها توجیه اعمال مجازات به خاطر استحقاق مجنى علیه است. نظریه نخست را مىتوان نظریه ارضا، (satisfaction) نامید; طبق این نظریه، اعمال مجازات بر مجرم، درست است، چراکه باعث رضایتخاطر و تسلاى مجنى علیه (و نیز شاید خانواده، دوستان، همسایگان و آشنایان او) مىشود. در نگاه اول، به نظر مىرسد که این نظریه، به حد میل شدید انسان به انتقام تنزل مىیابد. مثل معروفى مىگوید: انتقام شیرین است; و گفته مىشود: مجازاتهاى نهادینه براى انتقام است; همانگونه که ازدواج براى شهوت است. یعنى از نظر اجتماعى، مجازات وسیلهاى براى ابراز احساسات طبیعى و قوى انسانى است. اما وقتى که مساله را از بعد انتقام وحشیانه در نظر بگیریم، نظریه ارضا، چهرهاى ناعادلانه به خود مىگیرد. انتقام به همین مفهوم معمولى، چیزى را نشان مىدهد که اگر کاملا غیر اخلاقى نیست، دستکم، اخلاقى بودن آن مشکوک است; بویژه طبق تعالیم مسیحیت، انتقام، امر خطایى محسوب مىشود. با این حال، در اینجا، مساله صخشم عادلانهش مطرح مىشود وقتى درباره کسى، خطایى صورت بگیرد، او (و خانواده و دوستانش و غیره) احساس مىکند که خشم و کینهاش مشروع است. علاوه بر آن، شکى نیست که این احساس کینه، معمولا هنگامى که خطاکار دستگیر یا عدالت درباره وى اجرا شود، کاهش خواهد یافت. از این رو، نظریه ارضا قائل استبه اینکه هدف از مجازات، فرونشاندن احساس مشروع [انتقامجویى] مجنى علیه است.
در مواجهه با این نظریه، مشکلاتى از نظر عملى و اخلاقى وجود دارد. مسلما اگر بنا باشد که میزان خشمى را که مجنى علیه احساس کرده است، محاسبه کنیم و با میزان رضایتخاطرى که وى با دیدن مجازات مجرم به دست مىآورد، بسنجیم، در عمل مشکلات مهمى پیش خواهد آمد. از این گذشته، میزان خشم و رضایتخاطر افراد با یکدیگر متفاوت است عدهاى با راه رفتن بچهاى در باغچهشان بسیار عصبانى مىشوند، در حالى که دیگران، حتى خطاهاى بزرگ را مىبخشایند. به هیچ وجه روشن نیست که چگونه مىتوان صرفا براساس این اصل که هدف مجازات باید فرونشاندن احساس خشم مجنى علیه باشد، سیاست کیفرى منسجمى را به وجود آورد. اما صرفنظر از این مشکلات، نگرانى جدىتر درباره چارچوب اخلاقى نظریه ارضا مطرح مىشود. هیچکس با این حقایق روانشناسانه مخالف نیست که قربانیان جرم، احساس خشم مىکنند و مجازات مجرمان خشم آنان را تا حدى فرو مىنشاند. اما مطمئنا این حقایق روانشناسانه، فى حد ذاته و خود به خود، آن قدر ارزش ندارد که کل دستگاه عریض و طویلى را که شامل قضات، هیئتهاى منصفه، وکلا، ماموران مراقبت، زندانبانان و غیره است، و مورد نیاز سیستم کیفرى ما است، توجیه نماید. این که گاهى مجازات مجرمان باعث مىشود فردى احساس بهترى داشته باشد، با توجه به هزینههاى فزایندهاى که سیستم کیفرى بر دوش مالیاتدهندگان قرار مىدهد، آنچنان استدلال ضعیفى به نظر مىرسد که به تنهایى نمىتواند توجیه قانعکنندهاى ارائه بدهد.
آخرین نکتهاى که اشاره شد، نشان مىدهد که اگر نظریه ارضا قرار است اعتبار یابد، باید با نظریه دیگرى راجع به توجیه مجازات ترکیب شود. یک راه متداول این است که بگوییم مجازات نه تنها باعث رضایتخاطر مجنى علیه مىشود، بلکه به خاطر جرم ارتکابى مجرم، جبران عادلانهاى نیز محسوب مىگردد. این خط فکرى، ما را دوباره به نظریه جبران که سابقا مورد بحث ما بود، برمىگرداند. راه دیگر، اینکه نظریه ارضا امکان دارد با نظریه آیندهنگر ترکیب یابد. اگر مجنىعلیه منتظر اجراى عدالتبر مجرم نباشد، نهایتا خودش قانون را اجرا خواهد کرد. این مساله به نوبه خود منجر به عدم کنترل انتقام و ضد آن خواهد شد و بزودى مسائل به گونهاى مىشود که به جاى حاکمیت قانون، یک رشته انتقامگیریهاى خارج از کنترل به وجود آید. این انتقامگیریها نه تنها از نظر اجتماعى، ثبات را از بین مىبرد، بلکه در راستاى حمایت از ظالم و قدرتمند قرار مىگیرد; این افراد کسانى هستند که مىتوانند از دشمنان خود انتقام سختى بگیرند و حال آن که در برابر آنان، افراد ضعیف و بىیار و یاورى وجود دارند که ممکن استبا وجود ارتکاب ظلمهاى فاحش علیه آنان، نتوانند هیچگونه تلافىاى بنمایند. [بنابراین] این خط فکرى، توجیه فایدهنگرانه قوىاى براى سیستم کیفرى ارائه مىدهد، و آن اینکه نظام کیفرى مانع به وجود آمدن ظلم و بىثباتىاى مىشود که اگر هیچ نوع مجازات رسما سازمان یافتهاى وجود نمىداشت، به احتمال قوى پدید مىآمد.
نظریه دوم راجع به مجازات که باز در آن مجنىعلیه مورد توجه اصلى است، ولى با نظریه قبلى کاملا فرق دارد، نظریهاى است که مىتوان آن را نظریه جبران خسارت، ( restitution) نامید. طبق این نظریه به نظر مىرسد هدف توجیهکننده مجازات، ترمیم و جبران ضرر مجنىعلیه است. یک راه برخورد با این نظریه این است که عیبهاى نظریه جبران سنتى را بیان نماییم. فرض کنید فردى به اموال دیگران دستبرد مىزند و به زندان مىافتد. زندانى شدن سارق، ضرر و زیان مجنىعلیه را جبران نخواهد کرد و بلکه مجنىعلیه، مشمول پرداخت هزینههاى دیگرى نیز مىشود. چه این که وى در قبال حمایت از سیستم کیفرى باید مالیات پرداخت نماید. حتى اگر آنچه را که قبلا گفته شد، باز در اینجا هم بیاوریم، یعنى اینکه وقتى مجنى علیه ببیند مجرم به سزاى عمل خویش رسیده است، تشفى خاطر به دست مىآورد، این امر از نظر مجنى علیه ظاهرا غرامت مشکوک و ضعیفى در قبال خسارت وارد بر او محسوب مىشود. البته براساس سیستم فعلى، براى او امکان تعقیب دعوا در دادگاههاى حقوقى جهت اخذ خسارت وجود دارد و در صورت موفقیت، ممکن است منتجبه اخذ خسارت خویش شود. اما در واقع غالبا اخذ خسارت از غالب مجرمان بسیار مشکل است. چراکه امکان دارد اینان سریعا، منافع و اموال نامشروع را از دست داده، یا آنها را در جاى امنى مخفى کرده باشند.
بنابراین، مبناى نظریه جبران خسارت، این است که هدف سیستم کیفرى باید تضمین این امر باشد که مجرم خسارت وارد بر مجنىعلیه را تا حد امکان جبران نماید. (27) هماکنون، حقوق کیفرى، به جاى این که نهادى داراى دو طرف باشد یک طرف دولت و طرف دیگر مجرم بیشتر شبیه حقوق مدنى مىشود که در آن سه طرف، وجود دارند; دولت، شاکى و متهم. از قضات خواسته مىشود که میزان ضرر وارد بر شاکى (مجنى علیه) را معین کنند; و متهم در صورت محکومیت، ملزم به جبران خسارت او مىشود و علاوه بر آن، هزینههاى دادرسى را هم باید بپردازد. براى اینکه مشکل همیشگى استرداد پول، از مجرم حل شود، وى ملزم خواهد شد با انجام کار در زندان، دین خویش را پرداخت نماید.
در این باب، تعابیر گونهگونى از نظریه جبران خسارت وجود دارد، اما سناریوى کاملا متعارف، این است که زندانها باید با پرداخت دستمزدهاى مناسب در قبال کار محکومان، نقش سازمانهاى انتفاعى را داشته باشند. ولى محکومان دستمزدهاى خود را دریافت نخواهند کرد، بلکه با کسر هزینههاى زندان، پولهاى آنان هر هفته، به مجنى علیه مسترد خواهد شد، تا مجرم نسبتبه دینى که دادگاهها معین کرده بودند، رائتحاصل کند. (28)
بدون شک، در اینجا مسائل گوناگونى درباره اینکه این سیستم مورد نظر، دقیقا چگونه عمل مىکند به ذهن مىرسد; اما در اینجا بحث و گفتگو محدود به مسائل فلسفى و بویژه اخلاقىاى است که این رویکرد جبران خسارت ایجاد خواهد کرد. شاید مشهورترین خطاى اخلاقى این باشد که در این سیستم، یک قانون براى افراد ثروتمند و یک قانون براى افراد فقیر، پیشبینى شده است. مجرم ثروتمند مىتواند با پرداخت دین خود از ثروت شخصىاش [به مجنى علیه] برائتحاصل کند، در حالى که مجرم فقیر مجبور استبا کار خود از دین مجنىعلیه رهایى یابد. براى عادلانهتر کردن سیستم مبتنى بر این رویکرد، باید هر مجرمى، قطع نظر از ثروتى که در اختیار دارد، ملزم شود که با کار کردن، از دین خویش برائتحاصل نماید; اما به هیچ وجه، مسلم نیست که این امر به نفع مجنى علیه کسى که فرض بر این است که طبق نظریه جبران خسارت، بالمآل به وى توجه مىشود باشد. زیرا قید صپرداخت دین با کار شخصیش، به این معناست که در خیلى از موارد، مجنى علیه باید براى اخذ پولش مدت زیادى در انتظار بماند.
راجع به این رویکرد، انتقاد نسبتا متفاوت دیگرى شده است و آن اینکه هرچند این امکان وجود دارد که این رویکرد در موارد جرایم مالى، به حد کافى مناسب به نظر برسد، اما تعیین قیمتبراى رنج ناشى از جرایمى مثل ضرب و جرح خشونتآمیز و زناى به عنف، عادلانه نخواهد بود. پاسخ منصفانه به انتقاد فوق این است که فرض بر این نیست که قیمت تعیین شده در دادگاهها تحت عنوان جبران خسارت مناسب براى چنین جرایمى، رنج وارده را از بین ببرد یا به معنایى عرفى یا دقیق، دین مجنى علیه را پرداخت کند; چنانکه در دعاوى مدنى معمولى نیز چنین است. فرض کنید در بیمارستانى یک عمل جراحى به طور ناشیانهاى صورت گیرد و بیمار طى آن، یک پایش را از دست دهد. هیچ چیز نمىتواند پاى او را دوباره برگرداند، ولى با این حال، بیمار دبختخسارتهاى اساسى را، به این عنوان که از نظر عموم مردم در قبال ضرر وارد بر او تعیین شده است، و دستکم به عنوان غرامتى جزئى در قبال آن ضرر، مىپذیرد. اگر این امر در امور حقوقى کاربرد دارد، به نظر مىرسد که اصولا دلیلى وجود ندارد که چرا نباید در امور کیفرى نیز به کار رود.
یک پرسش مهم فلسفى که باید راجع به رویکرد جبران خسارت داشت این است که میزان ضررى که مجرم باید آن را جبران کند، آیا باید بر مبناى رنج واقعىاى که بر او وارد شده تعیین شود یا براساس آنچه مىتوان آن را ضرر اخلاقى نامید؟ میزان رنج واقعىاى که براى مثال، متجاوز به عنف یا سارق ایجاد مىکند، از موردى به مورد دیگر تفاوت فاحش دارد. اما اگر ما ضرر اخلاقى را برحسب تجاوز به حقوق مجنى علیه تعریف کنیم، در این صورت هرگاه به حق خاصى تجاوز شود، به میزان خاصى ضرر اخلاقى ایجاد مىگردد. تا آنجا که دادگاهها به این نوع ضرر توجه مىکنند، در واقع به تناسب سنگینى اخلاقى جرم ارتکابى، مجازاتها را تعیین خواهند کرد. تا اینجا رویکرد جبران خسارت از بعد عملى، شباهت نزدیکى به رویکرد جبران [انتقام] خواهد داشت، جز این که مجنىعلیه در سیستم مبتنى بر رویکرد جبران خسارت مستقیما از نظر مالى سود مىبرد.
این آخرین ویژگى که در ابتدا به نظر مىرسد امتیازى براى رویکرد جبران خسارت باشد در نهایت معلوم مىشود که جدىترین انتقاد را به این نظریه وارد مىآورد. اگر مجنىعلیه با تحصیل محکومیت مجرم، داراى منفعت مالى مستقیم شود، انگیزه قوىاى براى سوگند خوردن دروغ به وجود خواهد آمد. تحصیل محکومیت، هر محکومیتى، که منجر به پرداختخسارت شود، بسیار به نفع مجنىعلیه بوده و کاملا عدم تحقق عدالت را موجب خواهد شد. لذا به نظر مىرسد که طبق معیار و ضابطه جبران خسارت، امکان خطر اخاذى بشدت افزایش یابد. زیرا اگر شخصى به اصول اخلاقى بىتوجه باشد و بتواند ادلهاى را علیه شخص الف جعل کند، در وضعیتى قرار خواهد گرفت که هیچ چیز به ضرر او نخواهد بود; چراکه مىتواند به شخص الف بگوید: سیا حالا دین مرا مىپردازى، یا اینکه من [در دادگاه] سوگند خواهم خورد که تو علیه من مرتکب جرم شدهاى و دادگاه تو را ملزم خواهد کرد که به شکلى دین مرا پرداخت نمایى.
در پایان قابل ذکر است که لزومى ندارد تصور کنیم که نظریه جبران خسارت تلاشى است که دیگر توجیهات مجازات را از رده خارج مىسازد. این احتمال وجود دارد که دادگاهها، جبران و ارعاب را از اهداف اصلى سیستم کیفرى تلقى کنند، اما دستکم در قبال پارهاى از جرایم خاص، متناسب ببینند که مجازات را کاهش داده یا تماما معلق سازند، مشروط بر این که مجرم به طریقى اقدام به پرداخت غرامت مجنىعلیه نماید. (29) این امر تا حدى با ضابطه جبران خسارت که قبلا از آن سخن گفتیم، متفاوت است; زیرا مجرم دین خود را در خارج از زندان به مجنى علیه خواهد پرداخت نه در داخل زندان. اما بسیارى از افراد ممکن استبه لحاظ شلوغى زیاد زندانها و هزینههاى سرسامآور اداره آنها، به این رویکرد روى بیاورند که باید فشار بر انجام خدمات در زندانها کاهش یافته، ولى همزمان، اقداماتى صورت بگیرد تا [امکان] پرداخت غرامت در قبال خطاهاى انجام یافته فراهم شود. بویژه در مورد جرایم کوچک، محکوم کردن سارق به اینکه ساعات بسیارى به کارهاى تعمیراتى در منازل بپردازد یا باغبانى کند تا جبران خسارت مجنى علیه خود را کرده باشد، ممکن است کارى باشد مورد قبول همه کسانى که دستاندرکارند. ولى از آنجا که لازمه اینگونه برنامههایى که براى جبران خسارت در نظر گرفته شده، این است که مجرم با خواست و اراده خودش همکارى کند، کاملا غیر محتمل به نظر مىرسد که بتوان با این برنامهها، مجرمان بىرحمتر و خطرناکتر را کنترل نمود.
نتیجه
تا حال باید مشخص شده باشد که توجیه مجازات، موضوعى نیست که بتوان در چارچوب یک نظریه، از آن به بحث و گفتگو پرداخت. در واقع بخشى از جذابیت فلسفه مجازات این است که مىتوان از نظرگاههاى کاملا متفاوتى، با آن مواجه شد. مىتوان در برابر آن، رویکرد گذشتهنگر یا آیندهنگر اتخاذ کرد. مىتوان توجه اصلى را به مصلحت اجتماعى یا عدالت فردى معطوف داشت، یا اینکه، مجرم یا مجنى علیه کانون توجه قرار گیرند. پارهاى از فیلسوفان، تردید کردهاند که آیا توجیهات پیشنهاد شده براى مجازاتها، بر مبنایى استوارند یا خیر. و برخى حتى اظهار داشتهاند مجازات بخشى از سیستم کنترل اجبارى است که در یک جامعه حقیقتا عادلانه جایگاهى نخواهد داشت. چنین اندیشهاى، متعلق به مدینه فاضله است: در هر الگویى که براى نحوه سازماندهى جامعه، در مقام عمل، ارائه شود و بخواهد از حداقل مقبولیتبرخوردار باشد، مجازات به هر شکلش، عنصرى اجتنابناپذیر باقى خواهد ماند. حتى اگر میزان جرم به گونهاى پیوسته و چشمگیر کاهش مىیافت، یقینا جامعه همچنان، کیفرهایى را در قبال تجاوز جدى به حقوق افراد مثل قتل و سرقت مقرر مىداشت. و هرگاه چنین جرایمى واقع مىشد، جامعه، مهیاى تحمیل مجازاتهاى مربوط به هریک مىگردید. زیرا سیستم ضمانت اجراى کیفرى، روشى است که به موجب آن، جامعه مرزهاى امور مجاز را معین مىسازد: جامعه قواعد اساسى و مبنایىاى را که تجاوز از آنها قابل تحمل نیست، مشخص مىکند. این نقش بیانکننده و تقبیحکننده مجازات، نمىتواند به خودى خود توجیهى براى سیستم کیفرى باشد. (30) براى این توجیه، ما باید به یک یا چند نظریه از نظریاتى که در بالا مورد بحث قرار دادیم، استناد کنیم. ولى بد نیست که در پایان این بحث، بر اهمیت نقش نمادین مجازات تاکید نماییم. در جوامع استبدادى، مجازات، نماد ظلم و جور دولت است. اما در یک جامعه آزاد، مجازات، نماد حاکمیت قانون است. چهره عدالت، از روزگاران گذشته به گونهاى تصویر مىشد که چشمان او را بستهاند: [یعنى] مجازات بدون جانبدارى از کسى، بر ثروتمند یا فقیر، افراد معروف یا عادى اعمال مىشود یا باید بشود. وجود یک سیستم کیفرى که براساس انصاف و عدالتسازماندهى شده باشد، و در آن قانونگذار در قبال هر جرمى، کیفرى قرار داده باشد، نشانه این است که جامعه نمىتواند تجاوز به حقوق شهروندان را از ناحیه هیچ کس تحمل کند; حال، متجاوز هرکه باشد. از آنجا که لازمه سیستم کیفرى، به کار بردن زور و اجبار است، وجودش علامت این است که جامعه کامل نیست. ولى سیستم کیفرى، نشانه این هم هست که جامعه، به رغم تمامى عیبها و نقصانهایى که دارد، بشدت متعهد شده است که از حقوق اعضاى خود حمایت کند. (31)
پىنوشتها:
.1
12.
13.
14. مقایسه کنید با:
16.
17.
18.
19.
22.
23. درباره دلایلى که مبین یک تئورى ترکیبى است، نگاه کنید به:
M.A. Hart, Supra note 21, ch.1.
30. علت اینکه چرا نظریه تقبیحکننده، به نظر نمىرسد فى نفسه مبناى کافىاى براى توجیه سیستم کیفرى باشد، این است که بظاهر از لحاظ تئورى، غیر از مجازات، چند راه دیگر براى تقبیح تجاوز به حقوق وجود دارد; آنچه نیاز به اثبات دارد این است که جامعه براى بیان این شیوه خاص از تقبیح چه مبنایى براى توجیه دارد.
31. راجع به توضیح این رویکرد، نگاه کنید به:
مجازات یکى از قدیمىترین نهادهاى بشرى است. جامعهاى را نمىتوان تصور کرد که متجاوزان به قواعد نوشته یا نانوشتهاى را که مبناى اداره آن جامعه است، مشمول مجازات قرار ندهد. در بیشتر ادیان، مجازات جایگاهى محکم و دیرینه دارد. طبق عقاید مذهبى، خاطیان از دستورهاى خدا، یا خدایان، در انتظار مجازات آسمانى در این جهان یا، اگر نه، در جهان آخرت خواهند بود.
نقطه مقابل مجازات، پاداش است و شاید پاداش رفتار نیک، همانند مجازات رفتار زشت، شیوهاى باستانى و ریشهدار باشد. اما مجازات ویژگى مشخصى دارد که به نظر مىرسد از بعد فلسفى اعمال آن را مسالهبرانگیز کند، در حالى که درباره پاداش اینسخن صادق نیست: مجازات از دیدگاه مجازاتدیدگان، خصلتا ناخوشایند است. مسلما برخى از خاطیان مىتوانند با مجازاتهاى مقرر شده کنار بیایند (میزان کنار آمدن آنان در هر مورد، ممکن است متفاوت باشد). ولى از نظر منطقى، همه مجازاتها باید متضمن تنبیه مجرم باشد یعنى متضمن اعمال مجازاتهایى که اصولا ناخوشایند است. [بدین ترتیب،] انسان کیفر دیده با خود کارى کرده است که صرف نظر از هر چیز دیگر، اعمال آن [یعنى مجازات] را برنمىگزید.
این واقعیت مهم درباره مجازات، براى فیلسوفانى که تابع مکتب سودگرایى هستند، نگرانى خاصى ایجاد کرده است. از آنجا که کیفر دیدن ناخوشایند است و، از این رو، فایدهاى سلبى دارد، اینان آن را چیزى تلقى مىکنند که در نگاه نخستبد است. به نظر اینان، اگر اصلا اعمال مجازات قابل توجیه باشد، تنها به خاطر آثار بعدىاى است که براى کل جامعه فراهم مىآورد (مثل کاهش میزان ارتکاب بزه); [بنابراین،] باید سودمندى این آثار به قدرى باشد که بر فایده سلبى ابتدایى، که از مجازات ناشى مىشود، ارجحیت داشته باشد. جرمى بنتام این احساس نگرانى طرفداران مکتب سودگرایى را نسبتبه مجازات، در این سخن مشهورش آورده است: هر مجازاتى سرچشمه پلیدى است; هر مجازاتى ذاتا شر است. (1)
بدیهى است که بهرغم اضطراب و نگرانى بنتام، مجازات صرفا نهاد دیرینهاى نیست که قدرتمندان از طریق آن امور دردناکى را بر زیردستان خویش تحمیل مىکنند. اگر چنین مىبود، باید مجازات را فقط نوعى ظلم و استبداد تلقى مىکردیم که با سیر تدریجى جامعه به سوى انصاف و دموکراسى بیشتر، انتظار ریشهکن شدن آن را داشته باشیم. ولى از دوران قدیم در ذهنیت مردم، مجازات چیزى بالاتر از صرف کیفرهاى ناگوارى دانسته مىشد که حکام، آنها را اعمال مىکردند. مجازات، همیشه رابطه نزدیکى با اندیشههاى حقوق و عدالت داشته است. دستکم در حالات عادى، کسى بدون دلیل، مجازات نمىشود. معمولا مردم به خاطر [سوء] رفتارشان کیفر مىبینند. مفهوم سخن فوق، حداقل این است که اعمال کیفر بر مجرم به دلیل تجاوز او به قانون یا قاعدهاى [حقوقى] بوده است. ولى صرف نظر از این، ذهنیت رایج مردم این است که اگر قرار است مجازات متناسب باشد و اعمال قدرت بىوجه نباشد، باید مجازاتى از سر استحقاق باشد. خود این که این مفهوم استحقاق دقیقا متضمن چه امورى است مسالهاى است پیچیده; بسیارى [از فیلسوفان] اصرار دارند که اولا باید عمل ارادى مجرم، منشا اعمال مجازات باشد و ثانیا مجازات باید به نوعى شایسته یا متناسب با جرم ارتکابى باشد. این به معناى نفى ناگوارى مجازات نیست، بلکه به این معنا است که ناخوشایندىاى که لازمه مجازات است، به طور عادلانه (یا به اعتقاد ما به صورت عادلانه) اعمال گردد. این دو ویژگى اصلى کیفر ناخوشایندى و ارتباط ادعایىاى که با عدالت دارد نقش مهمى در اکثر مطالعات فلسفى راجع به مجازات داشته و در بسیارى از آنچه در پى مىآید هم عمدتا خواهد داشت.
دو توجیه متفاوت
مساله اصلىاى که ذهن فلاسفه را در باب کیفر به خود مشغول داشته، چگونگى توجیه اخلاقى آن است; البته اگر کیفر اصلا توجیه اخلاقىاى داشته باشد. آنها به طور کلى، از دو منظر کاملا متفاوت، با این مساله رو به رو شدهاند. طبق رویکرد آیندهنگر یا غایتگرا، (2) تصور مىرود توجیه مجازات بر هدفى استوار باشد که امید مىرود در آینده، با اعمال کیفرى خاص یا با اعمال مجازات به طور کلى، بدان دستیافته یا آن را تقویت کنیم. تفسیر مشهور جرمى بنتام از کیفر در اصول اخلاق و قانونگذارى (1780)، نمونه این رویکرد آیندهنگر است. (3) البته زمینههاى چنین بینشى به روزگار افلاطون باز مىگردد. افلاطون در کتاب یازدهم قوانین اظهار مىدارد: مجازات، ناظر به خطاى گذشته نیست، زیرا آنچه اکنون واقع مىشود، تنها نسبتبه آینده است که هرگز رشتهاش پنبه نخواهد شد تا مجرم و کسانى که شاهد مجازاتند، از ارتکاب جرم دورى کنند. (4) رویکرد دیگر به مجازات که مىتوان آن را گذشته نگر یا عطف به ماسبقکننده (5) نامید، بشدت با رویکرد نخست مخالف است. تاکید بر ملاحظاتى همچون استحقاق مجازات، و تناسب مجازات با جرم ارتکابى مثالهایى از این نوع رویکردند. در این رویکرد، هدف اصلى، خطاى خاصى است که مجرم قبلا مرتکب آن شده است، نه آثارى که بعدا از مجازات حاصل مىآیند. از این رو، از دیدگاه ارسطو هدف از اعمال مجازاتهاى قضایى، جبران خطاهاى گذشته است. (6) هر دو رویکرد گذشتهنگر و آیندهنگر، در ذیل بررسى خواهند شد، ولى شایسته است ابتدا به رویکرد گذشتهنگر بویژه مشهورترین نمونه آن، یعنى نظریه جبران بپردازیم.
جبران
[ جبران]، از فعل لاتینى retribuere (جبران کردن) اشتقاق یافته و اعتقاد اساسى طرفداران نظریه جبران این است که مجازات به نوعى تاوان جرم تلقى مىشود. مفهوم «جبران» در سطح انتقامجویى ابتدایى، مفهومى شناخته شده است: [مثلا دو کودک را در نظر بگیرید] اگر کودک الف کودک ب را کتک بزند، باحتمالا خواهد گفت: من مجبورت مىکنم آن را جبران کنى، و همین که ضربهاى را که خورده بود پس زند، تلافى آن انجام شده تلقى مىشود. در محیط رسمىتر براى تعیین کیفر جزایى، همین نوع استعاره به کار مىرود. غالبا گفته مىشود که مجرم به جامعه مدیون است. همین که مجرم متحمل مجازات شد، مىتوان گفتبهاى جرمش را پرداخته است. هرچند این تعبیرات همه جا متداول است، ولى معناى دقیق استعاره «جبران» به هیچ وجه روشن نیست. مجازات دقیقا چگونه جبرانکننده جرم خواهد بود؟ در مواردى همچون دعاوى مدنى معمولى، که در آنجا جبران به معناى دقیق کلمه مطالبه مىشود، مفهوم آن کاملا روشن است. فرض کنید من به مال شما خسارت وارد مىکنم و شما علیه من اقامه دعوا مىکنید: چنانچه دادگاه مرا به پرداخت مبلغى به عنوان خسارت به شما، ملزم سازد، من به معناى دقیق کلمه این خسارت یعنى بهاى آن را خواهم پرداخت. ولى اگر از فضاى خسارتهاى مدنى خارج شده و پا به عرصه مجازاتهاى کیفرى بگذاریم، روشن نیست که چگونه تحمل کیفر حبس، جرم ارتکابى را جبران خواهد کرد. زیرا در مورد قربانى جرم، خسارتهاى وى به هیچ وجه با حبس مجرم جبران نمىشود; ضرر یا آسیبى که وى تحمل کرده است، هنوز هم وجود دارد. درست است که در ازاى ضرر یا آسیبى که شخص وارد مىسازد، وى را ملزم به تحمل آن مىکنند، اما چرا تصور مىشود که تحمل ضرر و زیان توسط مجرم، جبران تحمل ضرر و زیان قربانى جرم است؟ این مساله، بدون هیچ توضیحى همچنان مبهم مانده است. (7)
گاهى طرفداران نظریه جبران در مواجهه با این مشکل، به استعاره دیگرى متوسل مىشوند و آن استعاره موازنه است. معمولا عدالتبا دو کفه ترازو نشان داده مىشود. جرم، موازنه را بر هم مىزند و مجازات، گویى، در کفه دیگر ترازو قرار مىگیرد تا موازنه سابق را برگرداند. اما این که چگونه از این استعاره مىتوان به شیوه متقاعدکنندهاى سود جست، فهم آن باز براى ما مشکل است. دقیقا چگونه ادعا مىشود که تنبیه مجرم، موازنه صحیح را برقرار مىسازد؟ باز هم [با تنبیه مجرم] صدمه یا ضررى که مجنى علیه آن را تحمل کرده است، همچنان باقى است و روشن نیست که ایراد صدمه و ضرر برابر بر مجرم (مثل محرومیت از آزادى) چگونه مىتواند موازنه را ایجاد کند.
استعاره سومى که غالبا طرفداران نظریه جبران به کار مىبرند، عبارت است از استعاره الغا یا ابطال. گفته مىشود مجازات مجرم، خطاهاى گذشته وى را مىپوشاند. هگل در کتاب خویش، فلسفه حق (1833)، اظهار مىدارد: مجازات، خطا را ابطال مىکند وگرنه، خطا همچنان باقى مىماند. (8) در اینجا نیز انسان تمایل دارد که بپرسد چگونه مىتوان تصور کرد که تحمیل کیفر، موجب الغا یا ابطال جرم ارتکاب یافته مىشود; زیرا به گفته افلاطون، آنچه انجام شده است، با این حال، ممکن نیست رشتهاش پنبه شود. هگل کاملا توضیح نمىدهد که منظورش از ابطال چیست. اما این گفته او که اگر جرم با کیفر پاسخ داده نشود، همچنان باقى مىماند (به زبان آلمانى: gelten wurde به معناى نافذ ماندن و معتبر ماندن) پرده از اعتقاد درونى عمیقى برمىدارد که اکثر مردم، نسبتبه نقض قانون، دستکم در مورد قوانین مهم، دارند. در مواردى که شخصى به قتل مىرسد، یا مورد ضرب و شتم واقع مىشود یا اموالش با آزار و اذیتسرقت مىگردد، قویا احساس مىکنیم که به سادگى نمىتوانیم ساز کنار این جرایم بگذریمز. باید تلاش خود را جهتبازداشت مجرم معطوف داشته و سپس در قبال رفتارش از وى پاسخ بخواهیم; در غیر این صورت به نظر مىرسد جرم ارتکابى، مورد تایید ما بوده و اجازه دادهایم که همچنان معتبر باقى بماند. اما همین که با مجرم سبرخورد شودز، احساس مىکنیم به طور شایستهاى به جرم وى پاسخ گفتهایم و سعدالت اجرا شده استز.
شایان تاکید است که چنین اعتقاداتى بسیار ریشه دار و متداولند. این اعتقادات، اگر هیچ چیز دیگر را نشان ندهند، دستکم مبین این نکته اند که به نظر اکثریت مردم، این ادعاى بنتام که «همه مجازاتها پلیدند» اساسا خلاف وجدان اخلاقى است. از دیدگاه طرفداران نظریه جبران، قضیه برعکس است; مجازات نکردن، شرارتآمیز است. زیرا مجازات نکردن مجرم به این معنا است که اجازه دادهایم جرم وى همچنان باقى بماند. در عین حال، باید گفت مبناى این ادعا که مجازات سمبطلز جرم است، بسیار ابهام دارد. اصرار بر این که جامعه نمىتواند به بقاى جرم رضایتبدهد، یک طرف قضیه است; اقدامات باید به گونهاى باشد که نظم اخلاقى و قانونى را حفظ کند. اما این مطلب، توضیح یا توجیه هر اقدامى نیست که به محض بازداشت مجرم، بر وى انجام مىشود. این که دقیقا چگونه مىتوان ادعا کرد اعمال مجازاتهایى همچون جزاى نقدى یا حبس، مبطل جرم ارتکابى باشد، به نظر مىرسد باز هم نیاز به توضیح دارد.
بنابراین، چنین مىنماید که هیچ یک از استعاراتى که تاکنون بررسى کردیم (جبران، موازنه و ابطال) نمىتواند براى طرفداران نظریه جبران توجیه قانعکنندهاى درباره مجازات به دست دهد. در نهایت، این استعارات به انحاء مختلف، نشان مىدهند تا چه اندازه اعتقادات طرفداران نظریه جبران، در زبان و اندیشه روزمره ما ریشه دارد. در واقع، انسان هرچه با دقتبیشترى این نظریه را مطالعه مىکند، کمتر آن را در حد نظریهاى مىیابد که داراى چارچوب منطقى روشنى (یا حتى مبهمى) براى توجیه مجازات باشد. در حقیقت، اکثر طرفداران نظریه جبران پذیرفتهاند که به این معنا تئورىاى در اختیار ندارند. در عوض، آنچه به ادعاى آنان، مبناى نظریه آنان است، یک اصل موضوع على الادعا بدیهى است; و آن این که ذاتا درست و بجاست که مجرم متحمل مجازات شود. پارهاى از طرفداران نظریه جبران، این اصل را با کمى اختلاف، ولى به همان اندازه بىپرده، بیان مىکنند که مجرم فقط مستحق مجازات است. (9) پارهاى از فیلسوفان اخلاق، نسبتبه این اعتقاد که برخى از چیزها ذاتا یا طبیعتا خوبند، شدیدا تردید دارند. ولى دیگران، به استناد این که همه توجیهات اخلاقى باید به جایى ختم شوند، از این نظریه دفاع مىکنند. زیرا هر چیزى نمىتواند وسیلهاى براى رسیدن به یک هدف باشد; بعضى چیزها (لذت، آزادى و حقیقت) باید باشند تا آنها را خوب فى ذاته تلقى کنیم، اما در خصوص مجازات، به نظر مىرسد که استناد به حسن ذاتى قابل قبول نباشد. زیرا برخلاف حسنهایى همچون لذت و آزادى که همه جهانیان (یا قریب به اتفاق آنان) ارزشمند و شایسته بودن آنها را پذیرفتهاند، اعمال مجازات، روشى است که ارزش آن، حداقل این است که شدیدا قابل بحث است. این که به استناد حسن ذاتى مجازات، از بحث راجع به توجیه مجازات شانه خالى کنیم، تمهیدى نیست که با طرح آن بتوان بسیارى از کسانى را که این اعتقاد را نداشتهاند، متقاعد ساخت.
اما در خصوص این قضیه که مجرم فقط مستحق تحمل مجازات است، به نظر مىرسد در صورتى که آن را اصل بدیهى هم اعلام کنیم، همان مشکلات مطرح است. پارهاى از نویسندگان، این قضیه را به این شکل مطرح مىکنند: اگر شخصى به طور عمد، به یک قاعده حقوقى تجاوز کند، با این که مىداند در معرض تحمل مجازات قرار خواهد گرفت، در این صورت، دلیل دیگرى براى مجازات وى اقامه نمىشود (یا لازم نیست اقامه شود); شایسته بودن مجازات، به خاطر جرم است و این تمام چیزى است که براى مجازات وجود دارد. مثلا جى. دى. مابوت، از فیلسوفان دانشگاه آکسفورد، در مقاله مشهورش درباره مجازات، درباره تجربیاتش به عنوان ناظم دانشکده که متصدى اجراى مقررات انضباطى بوده است مىگوید: خاطیان، یکى از مقررات را نقض کرده بودند که هم من و هم آنان از آن اطلاع داشتیم; چیز دیگرى [غیر از این] لازم نبود تا استحقاق مجازات را اثبات نماید. (10) البته این سخن در یک سطح مىتواند دقیقا موقعیتیک قاضى، یا به همین جهت ناظم دانشکده، را توصیف کند. اگر اثبات شود که مجرمى مستحق مجازات خاصى است، به این معنا که عالما و عامدا مرتکب جرم مستوجب مجازات مقرر شده، در این صورت، معنایى هست که بدان معنا لازم نیست مسائل دیگرى پرسیده شود. [چراکه] قاضى از قبل، همه مبانىاى را که براساس آن حکم به مجازات مىدهد، به قدر کافى در اختیار دارد. ولى با صحت تمام این مطالب، باید بگوییم که این مطالب گویى تنها در محدوده نهاد مجازات درست است. تاسیس نهاد مجازات به گونهاى است که هرگاه جرم مستوجب کیفر مقرر عمدا انجام شود، معمولا به طور قطع، دلیل کافى براى اعمال مجازات خواهد بود. اما هیچ یک از مطالب فوق، نمىتواند به این سؤال سطح بالاتر جواب دهد که آیا این نهاد یا رویه عمومى اعمال کیفر بر مجرمان، فى نفسه قابل توجیه استیا خیر. در سیستم کیفرى، امورى که شرایط کافى براى مجازات تلقى مىشوند، نمىتوانند دلیل کافى به دست ما بدهند که چرا ما باید در گام اول اقدام به مجازات نماییم. در نتیجه، استناد به بدیهى بودن تناسب و استحقاق مجازات، هرچند دقیقا مبین تفکر کسانى است که در چارچوب ساختار سیستم کیفرى اقدام مىکنند، اما نمىتواند به مقدار لازم، نشان دهد که نهاد مجازات، فى نفسه خوب است و خوبىاش یا بدیهى استیا به توسط خودش توجیه مىشود. (11)
مجازات، حق و بازى منصفانه
از تفسیرهاى راجع به نظریه جبران که تا اینجا بررسى شدند، هیچ توجیه قابل قبولى براى مجازات به دست نیامد. حال به نظریه امیدوارکنندهترى روى مىآوریم. این نظریه، هرچند پیوند مستقیمى با معیارهاى قدیمى طرفداران نظریه جبران یعنى تلافى، موازنه و ابطال ندارد، اما غالبا به نوعى نظریه جبران تلقى مىشود. اما با این حال، نقطه مشترک این نظریه با معیارهاى قدیمى طرفداران نظریه جبران، این ویژگى است که علت اساسى مجازات، توجه به گذشته است. در این توجیه به هیچ هدف آیندهاى توجه نمىشود، بلکه توجه آن به خطایى است که سابقا انجام شده است.
مفهوم اساسى نظریه سبازى منصفانهز، (fair play) ،عنوانى که مىتوان به این نظریه داد این است که مجرم به خاطر احترام نگذاردن به حقوق دیگران، منافع ناعادلانهاى از شهروندان جامعه خود به دست آورده است. او یک شخص مفتخور و عاطل و باطل است; کسى که از منافع سیستم حقوقى و مشارکت اجتماعى برخوردار مىشود، بدون اینکه حاضر باشد سهمى از مسئوولیتها داشته باشد. مثلا سارق، منافع شهروندان جامعه خویش را تصاحب مىکند، در حالى که آنان با کار شرافتمندانه بدانها ستیافتهاند. سارق به جاى ایفاى مسئولیتخود در این سیستم حقوقى، از راه میانبر غیر منصفانه، یعنى با تجاوز به حقوق مالى دیگران، به این منافع مىرسد. بنابراین، فقط در صورتى نسبتبه شهروندانى که از قانون پیروى مىکنند، منصفانه رفتار شده است که مجرم چنانچه دستگیر شود، متحمل کیفر شود. طبق این نظریه، وضعیت فوق، تا حدى شبیه حالتیک بازى فوتبال است. اگر تیم الف با خطا کردن، امتیاز غیر منصفانهاى به دست آورد، تنها حق تیم ب است که خاطیان باید با تحمل کیفر، تاوان آن را پس بدهند. وظیفه داور مبنى بر اعمال کیفر، جزئى از وظیفه معمولى او نسبتبه شاهد بودن یک بازى منصفانه است. (12)
شاید بتوانیم بدون اینکه حقوق دیگران را به وسط بکشیم، نظریه بازى منصفانه را مشخص سازیم، ولى این که این نظریه، عادىتر و مقبولتر به نظر مىرسد، به خاطر همین حقوق دیگران است. معمولا مجرمى که مجازات مىشود، از پارهاى از حقوق خود، البته نه از تمام آن، محروم مىشود. مثلا حکم به کیفر حبس، مستلزم محرومیت از حق آزادى رفت و آمد است. طبق نظریه بازى منصفانه، محرومیت از این حقوق را مىتوان به این شکل توضیح داد: به خاطر اینکه مجرم، منافع غیر منصفانهاى را از راه تجاوز به حقوق دیگران به دست آورده است، انصاف تنها این خواهد بود که وى با تحمل محرومیت متقابل از حقوق خود، از آن منافع محروم گردد. (13)
به نظر مىرسد این رویکرد، اصلاحات تمام عیارى در الگوهاى جبرانگرایى باشد که قبلا از آنها بحثشد. طبق این رویکرد، به جاى استعارههاى مبهم و نامفهوم قبلى، چارچوب رضایتبخشى در اختیار ما قرار مىگیرد که کیفر را با آرمان اخلاقى ارزشمند و پرجاذبه انصاف پیوند مىزند. عوض صرف تلافى و جبران که از نظر عده بسیارى، منجر به ایراد ظالمانه و کینهتوزانه آسیب در برابر آسیب مىشود، از یک سیستم کیفرى برخوردار مىشویم که مستلزم محرومیت مجرم از حقوق خود مىشود، علاوه بر اینکه این حق شهروندان پیرو قانون است که انتظار داشته باشند، کسانى که از راه تجاوز به حقوق دیگران، دستاوردهاى نامنصفانهاى داشتهاند، باید با محرومیت از حقوق خود، امتیازاتشان سلب شود.
ویژگى مهم این الگو، این پیشفرض است که سیستم اجتماعى منافع و مسئولیتهاى متقابل، که ما براساس آن زندگى مىکنیم، فى نفسه یا به نحو معقولى منصفانه است. اگر در مثال فوتبال، قواعد بازى به جهتى منحرف شود، به گونهاى که یک تیم در ضرر دائمى قرار بگیرد، مطمئنا معقول نیست که به استناد تبادر مفهوم بازى منصفانه، تحمیل مجازات را توجیه نماییم. از این رو، کسانى که از رویکرد بازى منصفانه نسبتبه کیفر، حمایت مىکنند، نخواهند توانستبراى کیفر، توجیه ذاتى قائل شوند، بلکه باید آماده رویارویى با پرسشهاى کلى فلسفه سیاسى باشند. مثل این پرسش که آیا ساختارهاى اجتماعى کنونى ما منصفانه است. (14)
دومین ویژگى مهم الگوى بازى منصفانه، این است که این الگو، مفهوم تناسب بین جرم و مجازات را به ذهن متبادر مىکند. مجرمى که به حقوق دیگران تجاوز کرده است، باید، به نسبت، از حقوق خود محروم شود; وى که امتیاز غیر منصفانهاى به دست آورده است، باید به همان مقدار متحمل ضرر شود. مفاهیم تناسب یا همانندى جرم و کیفر در اندیشه طرفداران نظریه جبران سابقه طولانى دارد که به نظر بسیارى، نمونه شاخص آن، اشاره ویلیام. اس. گیلبرت (15) در کتاب میکادو به سهدف بسیار والاى متناسبسازى کیفر با جرمز است. گاهى مفهوم تناسب کیفر، با انتقادات شدیدى مواجه شده است; حکم مذکور در عهد عتیق: چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان، به نظر بسیارى از آدمیان، نمونه جنبه کینهتوزى و بىرحمى نظریه جبران است. تناسب کیفر، از نظر عملى نیز دچار اشکالات خاصى است. [براى مثال،] اگر ادعا شود که مجرم دقیقا از همان حقى که در مورد دیگران نقض کرده است، محروم شود، در این صورت چگونه مىتوانیم مدعى برخورد با مرتکب تجاوز جنسى، مثلا متجاوز به یک کودک، شویم؟ (16)
پاسخ به اشکال اخیر این است که اصل تناسب کیفر لزوما به این معنا نیست که به مفهوم مبهم و دو پهلوى ستناسب دقیق بین مجازات و جرمز پایبند باشیم، بلکه مىتوانیم نمودار قابل قبولى از جرایم فراهم سازیم که برحسب شدت تجاوز به حقوق آدمى، درجهبندى شود و سپس نمودارى از مجازاتهاى متناظر با جرایم ایجاد گردد که در آن نمودار بیشترین محرومیت از حقوق، به بیشترین تجاوز پیوند یابد. بدون شک، درباره شدت نسبى جرایم خاص و مجازاتهاى آنها، جاى بحث هست. اما اعتقاد به چنین نمودارى درباره تناسب، اصولا نامعقول یا غیر عملى به نظر نمىرسد. در باب این اتهام که تناسب باعث مجازاتهاى وحشیانه (چشم در برابر چشم) مىشود، باید گفت که این اتهام هم به سود است و هم به زیان; اگر رابطه بین شدت جرم و کیفر حفظ نشود، تعیین کیفرهاى شدید و افراطى (همچون حبس در قبال جرایم مربوط به پارک اتومبیل)، که در آنها مجازات، متناسب با تجاوز ارتکابى نیست دچار منعى نخواهد بود. این موضوع که اصل تناسب، مانع از چنین مجازاتهاى شدیدى است، نکته مثبتى براى این نظریه محسوب مىشود. البته در صورتى که جرمى سنگین باشد، طرفداران نظریه تناسب، مجازاتهاى شدیدى را مجاز خواهند دانست، ولى این که گفته شود طبق این نظریه، طرفداران نظریه تناسب، خود به خود مکلف مىشوند قصاص نفس یا عضو را اجرا کنند، سخن صحیحى نخواهد بود. چنانکه مشاهده کردیم، طبق نظریههاى تناسب، چنین نسبت دقیقى لازم نیست، و در هر صورت، طرفداران نظریه تناسب، خواهند پذیرفت که انواع خاصى از کیفرها (مثل اعدام یا قطع عضو) باید به دلایل دیگرى از سیستم کیفرى حذف شوند. (یک جهت آن این است که این کیفرها، غیر قابل جبرانند; اینکه همیشه احتمال خطاى در حکم وجود دارد، چنین مىنماید که براى منع اقدامات کیفرى دلیل قوىاى باشد. چراکه بعدا اگر پى بردیم که عدالت اجرا نشده است، احتمالا نتوانیم اقدامات انجام شده را جبران کنیم). (17)
نظریه جبران سلبى
نظریههایى را که تا حال بررسى شدند، مىتوان نظریههاى جبران ایجابى نام نهاد; به این دلیل که طرفداران این نظریهها، ارتکاب جرم را دلیل استحقاق مجازات دانستهاند. اگر این نظریههاى ایجابى را کنار نهیم، نظریهاى وجود دارد که بعضا نظریه جبران حداقلى، (minimalist) خوانده مىشود، که شایستهتر استبه نظریه جبران سلبى موسوم گردد. طبق این نظریه، هیچ کس مجازات نخواهد شد، مگر اینکه مجرم باشد; به عبارت دیگر، آنچه تا حال [در نظریههاى جبران مثبت] اظهار شد، شرط (یا شروط) کافى براى مجازات عادلانه نیست، بلکه تقریبا شرط لازم براى کیفر عادلانه است. اعمال مجازات عادلانه تنها در صورت ارتکاب جرم میسر است. علت اینکه این نظریه، سلبى خوانده مىشود نه ایجابى، این است که در این نظریه، تلاش نمىشود تا توجیه مثبتى براى مجازات ارائه شود، بلکه این نظریه، مبین نوعى اصل محدود کننده یا جنبهاى از آن است: هرطور که نهاد مجازات را به کار بریم و هر توجیهى داشته باشد، اعمال آن را باید همیشه به کسانى محدود کنیم که واقعا مجرمند. (18)
نظریه جبران سلبى برخلاف نظریه ایجابى، کاملا مورد توافق است و تقریبا از پذیرش همگان برخوردار است. نمىتوان سیستم اخلاقى معقولى را تصور کرد که این امر را به منزله قاعده اساسى عدالت نپذیرفته باشد که جرم، پیش شرط لازم براى اجراى مناسب مجازات است. با این حال، مهم این است که نباید حمایت همه جانبه از نظریه جبران منفى را نوعى همگامى با نظریههاى جبران مثبت تفسیر کنیم و به همین دلیل، هنگام استفاده از عنوان سطرفدارى از نظریه جبرانز براى توضیح این اصل محدودکننده که ستنها مجرم باید کیفر ببیندز، باید نهایت احتیاط را به خرج دهیم. اگر مىخواهیم نظریه جبران سلبى دچار ابهامى نشود، باید بویژه، روى دو نکته اساسى تاکید کنیم. نخست اینکه چنانچه پیشتر هم یادآور شدیم، این تفسیر کاملا با نظریههاى دیگر راجع به جبران متفاوت است; از این لحاظ که نظریه سلبى مدعى ارائه یک دلیل مثبتبراى مجازات یا توجیه آن نیست. دوم اینکه همانطور که سابقا اشاره کردیم، اصلى که این نظریه به دنبال آن است، اصلى است که دانشمندان علم اخلاق و صاحبنظران حقوق کیفرى، از هر نوع و دستهاى، با آن توافق دارند. اینکه بىگناهى نباید کیفر ببیند، بلکه کیفر فقط از آن مجرم است، یک اصل اساسى عدالت است که گروههاى مختلف، هم صاحبنظران حقوق طبیعى و هم مکتب سودپرستى، از آن دفاع مىکنند. (گروه اول مىتوانند بگویند همه با یک حق طبیعى غیر قابل تفکیک متولد مىشوند و آن این است که تنها کسى کیفر مىبیند که کاملا جرم وى اثبات گردد. گروه اخیر نیز ممکن است این امر را قاعده ارزشمندى در جهتبه حداکثر رساندن سود بدانند که دولت هرگز نباید بتواند افراد بىگناه را مجازات کند.) هیچکدام از این گروهها لزومى ندارد که متمایل به حمایت از نظریههاى جبران ایجابى باشند.
در پرتو این اختلافات بسیار اساسى بین نظریه سلبى و ایجابى جبران، جاى این پرسش است که آیا بهتر نبود عنوان کاملا جدیدى براى سنظریه سلبیز پیدا کنیم. ولى متاسفانه نظریه سلبى یا حداقلى، آن چنان پیوسته در متون درسى، تحت عنوان گونهاى از نظریه جبران طبقهبندى مىشود که هرگونه تلاشى براى ساختن یک عنوان جدید، احتمالا محکوم به شکست است. ولى دلیل معقولى وجود دارد بر این که قاعده صفقط خطاکار را کیفر دهیدش را داراى ارتباطى طبیعى هرچند نسبتا کلى، با نظریه جبران به معناى دقیق کلمه بدانیم. به این معنا که نقطه مشترک این قاعده با نظریه جبران، جنبه اساسا گذشتهنگرانه آن است. معناى این سخن این است که این قاعده، توجه اصلى خود را در بحثهاى اخلاقى راجع به مجازات، به این پرسش معطوف داشته است که سچه عملى در گذشته انجام شده است؟ز نه اینکه سدر آینده چه چیزى مىتوان به دست آورد؟ز اما اکنون از چنین رویکردهایى که مجازات را عطف به گذشته مىکرد، روى گردانده و به رویکردهاى آیندهنگر نظر مىافکنیم. طبق این رویکردها، توجیه مجازات در آثار و نتایجسودمندى که در پى مجازات حاصل مىشود، نهفته است.
نظریههاى کاهشدهنده جرم
کسانى که مىخواهند براساس آثارى که کیفرها دارند، آنها را توجیه کنند، معمولا به اثر بسیار ساده و واضحى استناد مىکنند که به ادعاى آنان، سیستم کیفرى منشا آن است، یعنى: کاهش میزان جرایم ارتکابى. به طور خلاصه این است نظریه کاهشدهنده در باب هدف توجیهگر مجازات.
معمولا ادعا مىشود که مجازات طبق دو شیوه مهم پیشگیرى و ارعاب، میزان جرم را کاهش مىدهد. ابتدا پیشگیرى، (prevention) را در نظر مىگیریم. ابتدایىترین شکل این عقیده این است که اگر براى مجرم، طى مدت خاصى موانعى وجود داشته باشد، حداقل آن این است که طى این مدت، او مرتکب سرقت، تجاوز به عنف یا هر چیز دیگرى نخواهد شد. به اعتقاد طرفداران این نظریه، مجرم خارج از محیط عمل قرار خواهد گرفت. ولى قضیه کاملا به همین سادگى نیست، زیرا طبق دادههاى آمارى، کاملا واضح است که وقتى مجرم از زندان آزاد مىشود، در واقع مجال بیشترى براى ارتکاب جرایم مجدد مىیابد (از نظر جرمشناسان، این مساله [به نام] تکرار جرم، (recidivism) شناخته مىشود.). بنابراین آنچه طرفداران پیشگیرى باید اثبات کنند، این است که دوره حبس، در یک زمان مشخص، باعث کاهش میزان کلى جرایم شده است که [در غیر این صورت،] احتمال مىرفت در زمان حیات شخص خاصى واقع شود. اگر مجازاتهاى حبس از نظر طول مدت کافى باشد، ظاهرا مشکلى در کاهش میزان وقوع جرم نخواهد داشت، اما مشکل اساسى در برابر توقیفهایى است که به منظور پیشگیرى از وقوع جرم صورت مىگیرد. اگر هدف از توقیف مجرم، صرفا این باشد که با محدود کردن آزادى تبهکار محکوم، وى را از ارتکاب جرایمى در آینده بازداریم، به نظر مىرسد طى مدتى که خطرى از ناحیه او متوجه جامعه است، تحت مراقبت قرار دادن وى قابل توجیه باشد. و این به نوبه خود، بدین معنا است که مدت بازداشت، که در قبال جرم ارتکابى، مجازات متناسبى تلقى مىشده است، به نحو قابل ملاحظهاى طولانىتر شود.
حال مطلب را به شکل دیگرى مطرح مىکنیم. اگر با ملاحظه جنبههاى عدالت و تناسب جرم و مجازات، مجازات متناسب با یک جرم خاص را مثلا ده سال حبس عنوان کنیم، دلیلى نداریم که با توجه به جنبههاى پیشگیرى، مدت بازداشت فوق را پنجیا ده سال یا حتى بیستسال دیگر اضافه نکنیم. از اینجا معلوم مىشود که هرچند توقیفى که براى پیشگیرى از وقوع جرم صورت مىگیرد، مىتواند سلاح مؤثرى براى کنترل جرم باشد، ولى به معناى دقیق کلمه، نظریه مجازات تلقى نمىگردد، بلکه فشارى است که در کنار مجازات به معناى دقیق کلمه، و مستقل از آن به کار مىرود. اما اینکه آیا جامعه حق دارد به منظور پیشگیرى از وقوع جرم فردى را توقیف کند، (یا به همین جهت اقدامات پیشگیرانه دیگرى همچون معالجه اجبارى امراض تبهکاران جنسى با داروهاى شیمیایى، انجام دهد) یا چنین حقى ندارد، مساله پیچیده و مهمى است. اما این مساله غیر از آن مساله است که آیا جامعه حق مجازات دارد یا خیر. (19)
نظریه ارعاب، (deterrence) ،نظریهاى مقبول در باب مجازات کاهشدهنده، و شاید مورد تاییدترین تفسیر راجع به نحوه توجیه مجازات است. فعل لاتینى deterrere از نظر لغوى به معناى سترسانیدنز است و مقصود اصلى از ارعاب این است که مجرم به خاطر ترس از ضمانت اجراهاى کیفرى، که در صورت دستگیرى با آن مواجه خواهد شد، از ارتکاب جرم دستبردارد. نظریه ارعاب، در این اواخر، عموما با انتقاد عمومى رو به رو بوده است. مطرحترین انتقاد این است که ثابتشده است که نظریه ارعاب کارآیى ندارد. ادعا مىشود که میزان بالاى تکرار جرم، حتى در بین کسانى که مجازات حبسهاى طولانى را سپرى کردهاند، به یقین نشانگر کم اثر بودن تهدید مجازات یا بىاثر بودن آن است. (20) این ادعا علىرغم تمام شهرتى که بین جامعهشناسان و جرمشناسان دارد، اساسا بىاعتبار است. اینکه تبهکاران محکوم، اغلب مجددا مرتکب جرایم مىشوند، یقینا نشانگر نترسیدن آنان از مجازات است. البته مجرم حتى مجرم ابتدایى، طبق تعریف، کسى است که از تهدید به مجازات هیچ ترسى به خود راه نداده است. ادعاى صاحبنظران طرفدار ارعاب این نیست که جرم را ریشهکن سازند. چراکه این هدف، هدفى غیر واقعبینانه است. آنان ادعا مىکنند که کیفر مجرمان اصولا باعث کاهش وقوع جرم خواهد شد و اگر کیفر ارعابى صورت نگیرد، دیگران نیز مرتکب جرم مىشوند. در این توجیه به فرد تبهکار، که لزوما به سیستم کیفرى تجاوز مىکند، توجهى نمىشود، بلکه کل افراد جامعه مورد نظرند. (21)
ولى آیا افراد عادى، از کیفر تبهکاران به هراس مىافتند؟ در مواردى گفته مىشود که این امر قابل تردید است. مسلما چنین نیست که اکثر مردم وقتى صبح از خواب برمىخیزند، از خود بپرسند، سامروز مرتکب جرم بشوم یا نه؟ز و سپس به ارزیابى خطرات مجازات بنشینند، بلکه بیشتر افراد معمولى، کم و بیش عادت کردهاند که بدون هیچ تاملى از قانون پیروى کنند; بسیارى از افراد، به مخیلهشان هم خطور نمىکند که به جرایم سنگینى همچون سرقت از بانک اقدام کنند. نتیجهاى که بعضى از منتقدان سیستم ارعابى از این واقعیت گرفتهاند، این است که از یک سو، مجرمانى وجود دارند که از تهدید به مجازات، ترسى به دل راه نمىدهند و از سوى دیگر، شهروندانى با شرافت هم وجود دارند که هرگز، به طور جدى، ارتکاب جرمى را تصور نکردهاند. درباره هیچ کدام از این دو دسته، ارعاب هیچ نقش مؤثرى در کاهش جرم ایفا نخواهد کرد.
هرچند این انتقاد موجه به نظر مىرسد، ولى مستلزم این است که مردم به دو گروه مشخص ادعایى اشخاص تبهکار و افرادى که قانون را محترم مىشمارند تقسیم شوند، که تقسیمى استبسیار آسانگیرانه. در واقع، میان این دو گروه، یعنى کسانى که عزم جزم کردهاند که به ارتکاب جرم، هر جرمى که باشد، ادامه دهند ولو بلغ ما بلغ و کسانى که براى آنان، اقدام به اعمال مجرمانه قابل تصور نیست، احتمالا گروه میانىاى وجود دارد که تعداد آنان هم قابل توجه است و چنانچه کیفرى وجود نمىداشت، در اندیشه ارتکاب جرم مىبودند. البته تعداد این گروه میانى، نسبتبه هر جرمى متفاوت است. خوشبختانه، نزد بسیارى از مردم، قتل عمد انتخاب وسوسهانگیزى محسوب نمىشود، اما در مورد جرایمى همچون قاچاق مواد مخدر و فرار از پرداخت مالیات، احتمالا خطر مجازات (و وضعیت نامطلوب همراه با آن، همچون لکه ننگ داشتن پرونده کیفرى) درباره اکثر افراد نقش مؤثرى خواهد داشت. حتى جرایمى که مردم معمولا تصور نمىکنند که مرتکب آن شوند، ممکن است در صورت لغو مجازات، روزى باعث وسوسه آنان شود. مثلا اگر براى سرقت از مغازهها، مجازاتى وجود نداشته باشد، و هر روز شاهد آن باشیم که مردم اجناس را به طور رایگان برداشته و با خود مىبرند، در این صورت ظرف چند هفته یا چند ماه، همه مردم به استثناى افراد معدودى که شدیدا پایبند اصول اخلاقىاند، احتمالا وسوسه خواهند شد که از ثروت باد آورده بهره برند. خلاصه اینکه عقل سلیم قاطعانه حکم مىکند که ارعاب به طور کلى، نقشى حیاتى در حمایت از قانون و نظم مىتواند داشته باشد و دارد.
صرف نظر از این انتقادها (که عمده آنها انتقادهاى ناموجهىاند)، راجع به فایده ارعاب پارهاى از انتقادهاى اخلاقى وجود دارد که نظریه ارعاب لزوما با آنها مواجه خواهد شد. اگر ارعاب تنها مبنایى است که براى مجازات وجود دارد، یعنى تنها چیزى که قانونگذاران و قضات باید هنگام وضع و اعمال سیستم کیفرى به آن توجه کنند، در این صورت، آیا با قبول این مبنا، باب هر نوع مجازاتى را نگشودهایم، حتى اگر اخلاقا قابل تردید باشند؟ [در این صورت،] چرا با اعمال کیفرهاى واقعا وحشتناک مثل دریدن شکم یا جوشاندن در روغن، جرم را کنترل نکنیم؟ چرا مجازاتهاى دستهجمعى (همچون نازیسم که با استفاده از ارعاب شدید، در بخشهایى از اروپاى اشغالى موفقیتهایى به دست آورد) را به کار نبریم، تا به خاطر جرم یک نفر، تمام دهکده یا تمام یک خانواده را که مجرم عضوى از آن بوده است، مجازات نماییم؟ حال که کار به اینجا کشید، اساسا چرا تقصیر را معیار کیفر بدانیم؟ چرا افرادى بىگناه را چونان سپر بلا انتخاب نکنیم، با مدارک جعلى براى آنان پرونده نسازیم و با نمایش محاکمات ساختگى مهیج، کیفرهاى وحشیانهاى را در موردشان اعمال ننماییم؟ اگر مقصود ما از همه اینها، حصول حداکثر تبلیغات و ارعاب باشد.
طرفداران نظریه ارعاب ممکن است پاسخ دهند که اتخاذ چنین رویههایى باعثبدنامى قوانین خواهد شد و بنابراین، در درازمدت، شیوه مفیدى براى کاهش جرم نخواهد بود; اما این نکته باقى است که نظریه ارعاب، به خودى خود هیچ محدودیتى در قبال اقدامات ما نسبتبه یک فرد ایجاد نخواهد کرد، تا نتیجه مطلوبى که ما از ارعاب دیگران در نظر داریم، تامین شود. اگر با اصطلاحات کانتسخن بگوییم، فرد تبهکار، ظاهرا یکسره ابزار تلقى خواهد شد: ما طبق اصول انصاف با او رو به رو نمىشویم، یا اینکه درباره این فرد خاص، در این مورد خاص، مجازات عادلانه چیست، مبناى عمل ما نیست. بلکه مجازات او، صرفا ابزارى براى ایجاد منفعت (کاهش جرم) براى جامعه به طور کلى است. (22)
هرچند این انتقادها، ممکن است زیانى به نظریه ارعاب نرساند، اما از آنها چنین برمىآید که اگر قرار است این نظریه، حس عدالتخواهى ما را زیر پا نگذارد، باید اجراى آن به شیوههاى خاصى محدود شود. باید اصولى باشند که شیوههایى را که ما مىتوانیم از طریق آنها به طور مشروع نتیجه مطلوب، یعنى کاهش جرم، را تامین کنیم محدود سازند. دو قاعده از این گونه قواعد که اهمیت ویژهاى مىیابند، عبارتند از: مجازات باید به کسانى اختصاص یابد که طبق آیین دادرسى عادلانه، نسبتبه جرمى مقصر شناخته مىشوند; و مجازات نباید از ضرر و آسیب حاصل از یک جرم، بیشتر باشد. (چنانچه قبلا مشاهده کردیم، طرفداران نظریه جبران غالبا بر این اصول تاکید دارند; ولى این اصول براى حس عدالتخواهى ما جاذبیتشهودى قوىاى دارند; کاملا مستقل از اینکه ما جبران را هدفى بدانیم که توجیهکننده مثبت مجازات استیا نه.) اگر این دو اصل محدودکننده را بپذیریم، مىتوانیم نظریهاى را که حاصل مىآید نظریه صترکیبیش مجازات بنامیم: یعنى ارعاب هدف کلىاى را به دست مىدهد که بر اساس آن، سیستم کیفرى توجیه مىشود، اما سیستم کیفرى براساس دو اصل عدالت تشکیل مىشود. طبق این دو اصل عدالت، حدودى که مىتوان به آن هدف یعنى ارعاب دستیافت، مشخص خواهد شد. (23)
مطالبى که در دو بند قبلى مطرح شد، بیانگر تنشى است که در بسیارى از زمینههاى دیگر فلسفه اخلاق مشهود است: تنش بین هدف گروهى مصلحت اجتماعى و مقتضیات عدالت فردى. مساله خاص موجود در نظریه مجازات، یعنى جایى که به نظر مىرسد این تنش داراى قوت خاصى باشد، مساله مجازاتهاى عبرتآموز است. فرض کنید که الف باجه تلفنى را تخریب کند و محکوم به جزاى نقدى اندکى شده یا به طور مشروط آزاد شود; سپس فرض کنید که این جرایم به تعداد زیادى واقع شود و ببه خاطر ارتکاب همان جرم، ششماه بعد به دادگاه احضار شود; قاضى خواهد گفت: به تازگى شمار زیادى از این گونه جرایم رخ داده است، و سپس وى را به حداکثر مجازات، یعنى شش ماه حبس محکوم مىکند. از یک سو، چنین مىنماید که لازمه حس عدالتخواهى یا انصافجویى ما این است که دو مجرمى که به یک اندازه مقصرند، متحمل مجازات برابر شوند; از سوى دیگر، طبق هدف ارعاب، چنانچه نوع خاصى از جرم باعث تهدید فزایندهاى شود، ممکن است دادگاهها به طور قانونى تصمیم بگیرند که مجرم خاصى را مایه عبرت دیگران قرار دهند. به نظر مىرسد راه برونشد از این تعارض، این باشد که قانونگذار مىتواند براى جرمى که داراى ضرر کلى براى جامعه است، حداکثر کیفر را مقرر کند. در مرحله بعد، دادگاهها مىتوانند کمتر از حداکثر مجازات فوق، حکم به مجازات دهند; مشروط بر اینکه از نظر آنان، چنین شیوهاى بدون این که اثر ارعابى قانون را تضعیف نماید، قابل توجیه باشد. (این نمونهاى است از آنچه بعضا ساصل ارعاب صرفهجویانهز نامیده مىشود: اگر مجازات کمتر، براى ارعاب مؤثر بود، هرگز مجازات بیشترى را تحمیل نکنید.) ولى چنانچه دادگاهها به این نتیجه برسند که یک مورد باید مایه عبرت دیگران شود، در اینجا حداکثر مجازات تحمیل مىشود. اما کسى که حکم مجازات را دریافت مىدارد هرچند، به یک معنا، این بد اقبالى را داشته که در زمانى مرتکب جرم شده که توجه عموم را به خود جلب کرده است نمىتواند از برخورد ناعادلانه شکایتى داشته باشد، زیرا این مقدار مجازات همان است که قانونگذار از قبل، طبق مقررات و چنانکه باید و شاید، به عنوان مجازات مجاز براى این جرم تجویز کرده است.
بازپرورى، اصلاح و درمان
یکى از اهدافى که درباره تحمل مجازات زندان گفته شده، این است که تبهکاران سبازپروردهز شوند و با تحمل این کیفر، مجددا جایگاه خویش را در جامعه بازیابند. ولى مسلم به نظر مىرسد که این هدف ارزشمند (هر چند متاسفانه در بسیارى از موارد تحقق نمىیابد) لازمه مجازات به معناى دقیق کلمه است و یکى از آثار حبسهاى طولانى که پیشبینى مىشود، ولى مورد قصد نیست، این است که مجرم ممکن استسنهادینهز (24) شود یعنى کمتر بتواند با زندگى عادى جهان خارج کنار بیاید. هدف از شیوههاى بازپرورى این است که هم با این امر [یعنى نهادینه شدن] مقابله شود، و هم با آثار نامطلوب مجازات. مسلما این شیوهها جزئى از مجازات نبوده و جزئى از توجیه مجازات هم نمىتوانند باشند (اما از این لحاظ که شیوههاى بازپرورى باعث مىشوند که آثار مجازات، کمتر به انتظارات آینده فرد زیان برساند، مىتوانند براى رفع پارهاى از موانع توجیه مجازات، به کار آیند.)
اما اصلاح، (reform) تا حدى متفاوت است; زیرا بعضى آن را جزئى از هدف مجازات و شاید تا حدى باعث توجیه مجازات دانستهاند. یک ضربالمثل قدیمى یونانى مىگوید: سانسان با رنج مىآموزدز; در این اعتقاد قوتى نهفته است که کیفر دیدن مجرم، ضربه روحى دردناکى بر وى وارد مىآورد و بدین ترتیب، او خواهد فهمید که راهش خطا بوده است. البته قضیه همیشه به این سادگى نیست، چنانکه ویلیام. سى. فیلد، این مساله را به وضوح در این لطیفه نشان داده است که شخص محکوم بالاى چوبه دار مىگوید: سمن حتما درسم را خواهم آموخت!ز اما حتى در مجازات حبس که فرصتى فراهم است تا زندانى راجع به افعال زشتخویش بیشتر تامل کند، به هیچ روى مسلم نیست که وى تغییر شیوه بدهد. ممکن است مجرم آدم سنگدلى شود یا مصمم شود که دیگر دستگیر نگردد. پس مسلم است که کیفر، شرط کافى (یا فى حد نفسه کافى) براى اصلاح مجرم نخواهد بود، همچنان که شرط ضرورى (لازمه اصلى یا اجتنابناپذیر) براى اصلاح وى نیست. چرا که ممکن است پشیمان شود و بدون اینکه مجازات ببیند (یا حتى دستگیر شود) متقاعد گردد که باید تغییر بینش بدهد.
نکته قابل ذکر درباره مفهوم اصلاح این است که اصلاح صرفا به این معنا نیست که الگوهاى رفتارى تغییر یابند، زمانى که مجازات شلاق در سیستم کیفرى، امرى عادى محسوب مىشد، بدون شک تبهکارانى بودند که چنان تحت تاثیر مجازات قرار مىگرفتند که از تکرار جرم و خطر مجازاتى دیگر مىهراسیدند; ولى نتیجه این مجازاتها ارعاب بود نه اصلاح. نتیجه اصلاح این است که روح مجرم متحول شود و بپذیرید که آنچه انجام داده است، زشتبوده و تصمیم خالصانه بگیرد که زندگى خود را در آینده اصلاح نماید. بنابراین، اصلاح مستلزم این است که در بینش اخلاقى مجرم تغییرى حاصل شود و این به نوبه خود نشان خواهد داد که اگر ما در تب و تاب اصلاحیم، معقول این خواهد بود که به شیوههاى آموزنده روى آوریم، نه صرف تحمیل مجازات. به خاطر اهمیت این قضیه، گاهى اوقات، دادگاهها سیاستهاى به اصطلاح مجازاتهاى جایگزین را آزمودهاند که به موجب آن، مثلا مرتکبان جرم رانندگى در حال مستى، ملزم شوند که در بخش سوانح بیمارستانها مشغول به کار شوند یا متجاوز جنسى مىبایست تحت ضوابط کنترل شده با قربانى جرم خود رو به رو شده و از این طریق از رنج و المى که خود باعث آن شده است، باخبر شود. اگرچه این اقدامات از این حیث که ضمانت اجراهایى هستند که دادگاه آنها را بر مجرم تحمیل مىکند، با مجازات اشتراک دارند، ولى شاید بهترین تلقىاى که از آنها مىتوان داشت این باشد که جایگزین مجازاتند. زیرا در حالى که مجازاتها اساسا اجبارىاند مجرم چه بخواهد و چه نخواهد، کیفر به وى اختصاص یافته است اما لازمه شیوههاى اصلاحى این خواهد بود که مجرم به طور اختیارى همکارى کرده و در واقع شرکت فعالى داشته باشد. پس گرچه اصلاح با مجازات به معناى دقیق کلمه تفاوت دارد، ولى مطمئنا براى دادگاهها و دیگر نهادهاى اجراى قانون، هدف مشروع و ارزشمندى خواهد بود و دستکم در قبال برخى جرایم، نقش فزایندهاى خواهد داشت; اعم از اینکه جاى مجازاتهاى مالى یا حبس را که از قدیم متداول بودند، بگیرد یا در نظام کیفرى، یک هدف تکمیلى باشد. (طبق رویکرد تکمیلى، ممکن است دادگاهها مثلا در حکم به کیفر حبس، تخفیف بدهند، مشروط بر اینکه مجرم براساس شیوههاى قانونى که براى اصلاح او در نظر گرفته شده است، اقدام کند.)
یک رویکرد بسیار متفاوت نسبتبه جرم که بعضا با رویکرد اصلاحى اشتباه مىشود، رویکرد درمانى است. این رویکرد با اهداف ما ارتباط مىیابد; زیرا قبول آن به معناى انتقاد بنیادى از مفهوم کلى مجازات است. معمولا چنین انتقاد مىشود: مجرمان پلید نیستند، [بلکه] آنان بیمارند; رفتار ضد اجتماعى آنان نمایانگر نوعى مشکل شخصیتى یا دیگر اختلالات روانى است. چنین ادعا مىشود که چون مجازات تنها باعثبدتر شدن اوضاع مجرم مىشود، بنابراین، باید شیوه مجازات را به طور کلى رها کرده، مجموعهاى از اقدامات منظم را جایگزین آن بسازیم که هدف از آن درمان، (cure) مجرم باشد. (25)
اگرچه در ابتدا به نظر مىرسد که این رویکرد واضح و روشن است، ولى در واقع با ابهامات فلسفى فراوانى رو به رو است. نخست اینکه به نظر مىرسد درباره مفهوم جرم تصور غلطى شده است. جرایم، دسته خالص و همگنى را تشکیل نمىدهند. از افعال خشونتبار زشتى همچون قتل عمد و تجاوز جنسى گرفته تا جرایمى از قیبل قاچاق مواد مخدر و استعمال آن، که تا آنجا که به حقوق دیگران مربوط مىشود عملا بى ضررند، جرایم را تشکیل مىدهند. ما نباید فراموش کنیم که در پارهاى از کشورها، انتقاد سیاسى از مقامات دولتى، عملا جرم شناخته مىشود. از آنجا که ماهیت رفتارهایى که تحت عنوان سجرمز طبقهبندى مىشوند، بسیار متفاوت است، بنابراین به نظر مىرسد این ادعا که تمام این جرایم نشانههاى بیمارى مجرمند، به هیچ وجه قابل قبول نباشد. دوم اینکه واژه سبیماریز تا حدودى ابهام دارد. بیمارى معمولا مستلزم نوعى کاستى یا اختلال است که به حیات روانى و جسمانى بیمار آسیب وارد مىآورد. و لازمه مفهوم سدرمانز این است که کاستى یا اختلال رفع شود یا کاهش یابد. اما این دروغ محض است که یک سارق معمولى از بانک را به این معنا سبیمارز بدانیم. سرقت از بانکها، نشانه اختلال روانى یا جسمانى سارق نیست (بلکه برعکس، براى اینکه شخصى بتواند به تمام معنا سارق تلقى شود، باید از سلامت روانى و جسمانى خوبى بهرهمند باشد.) در مورد سارق، عیب کار این نیست که او دچار اختلال روانى است، بلکه این است که او به حقوق مالى دیگران احترام نگذارده است; و این مسالهاى اخلاقى است نه پزشکى. (بدون شک، پارهاى از مجرمان، همانند افراد عادى، دچار اختلال روانىاند; اما مساله این نیست. مساله این است که دلیل موجهى نداریم تا فقط از واقعیت جرم، بیمارى او را استنتاج کنیم.) (26)
طرفداران رویکرد درمانى ممکن است در اینجا اعتراض کنند که در این اظهار نظرها، هدف اصلى از مبارزه با جرم کاملا فراموش شده است; هدف این است که اقدامات معتدلتر، انسانىتر و سازندهترى که مقصود از آنها برآوردن نیازهاى شخص مجرم است،جایگزین خشونت، کینهتوزى و غیر انسانى بودن سیستم کیفرى گردد. در برابر این سخن، مىتوان اعتراض کرد که آنچه در کشورهاى تک حزبى تجربه شده، نشان مىدهد که معالجات روانى ممکن است همانند ظالمانهترین مجازاتهاى قدیمى، نقش سرکوبگرانه و ستمگرانهاى داشته باشد. با این حال، باید نکته مهمى را درباره آزادى فردى بیان کنیم: براساس سیستم کیفرى سنتى، آنچه نسبتبه مجرم اعمال مىگردد گرچه یقینا خوشایند نیست معین و ثابت است. او در مقابل تجاوز به حقوق دیگران، از برخى حقوق خاص خود محروم مىشود (مثلا به مدت پنجسال زندانى مىشود). اما درمان، برعکس، معین و ثابت نیست. مسئولان، فرد را تا هنگامى که درمان ناشدهاش مىدانند، در اختیار خواهند گرفت و در این اثنا ممکن استبه تشخیص پزشکان معالج، تحت هر نوع شیوه اصلاح رفتارى (شیمیایى، الکتریکى و جراحى) قرار بگیرد. این امر نشان مىدهد که نکات مهمى هست که با حفظ آزادیهاى مدنى ما ارتباط مىیابد و با توجه به آن نکات است که نباید بپذیریم سیستم مجازات فعلى با این کیفرهاى قطعى خود از بین برود و سیستمى جایگزین آن شود که در واقع، چک سفیدى به دولتبدهد که هر نوع اقدام متناسب را انجام بدهد. هیچ فردى (شاید به خاطر یک اشتباه غیر عمدى یا در نتیجه ادله مشکوک یا با تبانى) مطمئن نخواهد بود که خود را در دست مسئولان نیابد و این تضمین مهمى خواهد بود که فرد حداقل بتواند مطمئن باشد به این که، در عین حال که محکوم به زندگى مشقتبار در زندان است، برخلاف خواستهاش، به فکرش آسیب نخواهند رساند و شخصیت وى را تغییر نخواهند داد.
مجازات و مجنى علیه
رویکردهاى مختلف به مجازات، که تا اینجا مورد بحثبودند، عمدتا به مجرم اصلى و مجرم بالقوه نظر داشتند. این نکته، هم درباره توجیهات گذشتهنگر و هم رویکردهاى آیندهنگر صادق است; در توجیهات گذشتهنگر، مثل جبران، هدف از مجازات این بود که به مجرم آنچه شایسته اوست، داده شود و در رویکردهاى آیندهنگر مثل ارعاب، هدف از مجازات، بازداشتن دیگران از ارتکاب جرم در آینده است. در نظریات بازپرورى، اصلاح و درمان نیز توجه اصلى به خود مجرم مىشود. اما درباره مجنى علیه چطور؟ آیا هنگام اعمال مجازات، مجنىعلیه بدبخت مورد توجه اصلى ما نیستیا حداقل نباید مورد توجه اصلى ما باشد؟
در قسمت پایانى این بحث، دو نظریه راجع به مجازات را بررسى خواهیم کرد، که هدف از آنها توجیه اعمال مجازات به خاطر استحقاق مجنى علیه است. نظریه نخست را مىتوان نظریه ارضا، (satisfaction) نامید; طبق این نظریه، اعمال مجازات بر مجرم، درست است، چراکه باعث رضایتخاطر و تسلاى مجنى علیه (و نیز شاید خانواده، دوستان، همسایگان و آشنایان او) مىشود. در نگاه اول، به نظر مىرسد که این نظریه، به حد میل شدید انسان به انتقام تنزل مىیابد. مثل معروفى مىگوید: انتقام شیرین است; و گفته مىشود: مجازاتهاى نهادینه براى انتقام است; همانگونه که ازدواج براى شهوت است. یعنى از نظر اجتماعى، مجازات وسیلهاى براى ابراز احساسات طبیعى و قوى انسانى است. اما وقتى که مساله را از بعد انتقام وحشیانه در نظر بگیریم، نظریه ارضا، چهرهاى ناعادلانه به خود مىگیرد. انتقام به همین مفهوم معمولى، چیزى را نشان مىدهد که اگر کاملا غیر اخلاقى نیست، دستکم، اخلاقى بودن آن مشکوک است; بویژه طبق تعالیم مسیحیت، انتقام، امر خطایى محسوب مىشود. با این حال، در اینجا، مساله صخشم عادلانهش مطرح مىشود وقتى درباره کسى، خطایى صورت بگیرد، او (و خانواده و دوستانش و غیره) احساس مىکند که خشم و کینهاش مشروع است. علاوه بر آن، شکى نیست که این احساس کینه، معمولا هنگامى که خطاکار دستگیر یا عدالت درباره وى اجرا شود، کاهش خواهد یافت. از این رو، نظریه ارضا قائل استبه اینکه هدف از مجازات، فرونشاندن احساس مشروع [انتقامجویى] مجنى علیه است.
در مواجهه با این نظریه، مشکلاتى از نظر عملى و اخلاقى وجود دارد. مسلما اگر بنا باشد که میزان خشمى را که مجنى علیه احساس کرده است، محاسبه کنیم و با میزان رضایتخاطرى که وى با دیدن مجازات مجرم به دست مىآورد، بسنجیم، در عمل مشکلات مهمى پیش خواهد آمد. از این گذشته، میزان خشم و رضایتخاطر افراد با یکدیگر متفاوت است عدهاى با راه رفتن بچهاى در باغچهشان بسیار عصبانى مىشوند، در حالى که دیگران، حتى خطاهاى بزرگ را مىبخشایند. به هیچ وجه روشن نیست که چگونه مىتوان صرفا براساس این اصل که هدف مجازات باید فرونشاندن احساس خشم مجنى علیه باشد، سیاست کیفرى منسجمى را به وجود آورد. اما صرفنظر از این مشکلات، نگرانى جدىتر درباره چارچوب اخلاقى نظریه ارضا مطرح مىشود. هیچکس با این حقایق روانشناسانه مخالف نیست که قربانیان جرم، احساس خشم مىکنند و مجازات مجرمان خشم آنان را تا حدى فرو مىنشاند. اما مطمئنا این حقایق روانشناسانه، فى حد ذاته و خود به خود، آن قدر ارزش ندارد که کل دستگاه عریض و طویلى را که شامل قضات، هیئتهاى منصفه، وکلا، ماموران مراقبت، زندانبانان و غیره است، و مورد نیاز سیستم کیفرى ما است، توجیه نماید. این که گاهى مجازات مجرمان باعث مىشود فردى احساس بهترى داشته باشد، با توجه به هزینههاى فزایندهاى که سیستم کیفرى بر دوش مالیاتدهندگان قرار مىدهد، آنچنان استدلال ضعیفى به نظر مىرسد که به تنهایى نمىتواند توجیه قانعکنندهاى ارائه بدهد.
آخرین نکتهاى که اشاره شد، نشان مىدهد که اگر نظریه ارضا قرار است اعتبار یابد، باید با نظریه دیگرى راجع به توجیه مجازات ترکیب شود. یک راه متداول این است که بگوییم مجازات نه تنها باعث رضایتخاطر مجنى علیه مىشود، بلکه به خاطر جرم ارتکابى مجرم، جبران عادلانهاى نیز محسوب مىگردد. این خط فکرى، ما را دوباره به نظریه جبران که سابقا مورد بحث ما بود، برمىگرداند. راه دیگر، اینکه نظریه ارضا امکان دارد با نظریه آیندهنگر ترکیب یابد. اگر مجنىعلیه منتظر اجراى عدالتبر مجرم نباشد، نهایتا خودش قانون را اجرا خواهد کرد. این مساله به نوبه خود منجر به عدم کنترل انتقام و ضد آن خواهد شد و بزودى مسائل به گونهاى مىشود که به جاى حاکمیت قانون، یک رشته انتقامگیریهاى خارج از کنترل به وجود آید. این انتقامگیریها نه تنها از نظر اجتماعى، ثبات را از بین مىبرد، بلکه در راستاى حمایت از ظالم و قدرتمند قرار مىگیرد; این افراد کسانى هستند که مىتوانند از دشمنان خود انتقام سختى بگیرند و حال آن که در برابر آنان، افراد ضعیف و بىیار و یاورى وجود دارند که ممکن استبا وجود ارتکاب ظلمهاى فاحش علیه آنان، نتوانند هیچگونه تلافىاى بنمایند. [بنابراین] این خط فکرى، توجیه فایدهنگرانه قوىاى براى سیستم کیفرى ارائه مىدهد، و آن اینکه نظام کیفرى مانع به وجود آمدن ظلم و بىثباتىاى مىشود که اگر هیچ نوع مجازات رسما سازمان یافتهاى وجود نمىداشت، به احتمال قوى پدید مىآمد.
نظریه دوم راجع به مجازات که باز در آن مجنىعلیه مورد توجه اصلى است، ولى با نظریه قبلى کاملا فرق دارد، نظریهاى است که مىتوان آن را نظریه جبران خسارت، ( restitution) نامید. طبق این نظریه به نظر مىرسد هدف توجیهکننده مجازات، ترمیم و جبران ضرر مجنىعلیه است. یک راه برخورد با این نظریه این است که عیبهاى نظریه جبران سنتى را بیان نماییم. فرض کنید فردى به اموال دیگران دستبرد مىزند و به زندان مىافتد. زندانى شدن سارق، ضرر و زیان مجنىعلیه را جبران نخواهد کرد و بلکه مجنىعلیه، مشمول پرداخت هزینههاى دیگرى نیز مىشود. چه این که وى در قبال حمایت از سیستم کیفرى باید مالیات پرداخت نماید. حتى اگر آنچه را که قبلا گفته شد، باز در اینجا هم بیاوریم، یعنى اینکه وقتى مجنى علیه ببیند مجرم به سزاى عمل خویش رسیده است، تشفى خاطر به دست مىآورد، این امر از نظر مجنى علیه ظاهرا غرامت مشکوک و ضعیفى در قبال خسارت وارد بر او محسوب مىشود. البته براساس سیستم فعلى، براى او امکان تعقیب دعوا در دادگاههاى حقوقى جهت اخذ خسارت وجود دارد و در صورت موفقیت، ممکن است منتجبه اخذ خسارت خویش شود. اما در واقع غالبا اخذ خسارت از غالب مجرمان بسیار مشکل است. چراکه امکان دارد اینان سریعا، منافع و اموال نامشروع را از دست داده، یا آنها را در جاى امنى مخفى کرده باشند.
بنابراین، مبناى نظریه جبران خسارت، این است که هدف سیستم کیفرى باید تضمین این امر باشد که مجرم خسارت وارد بر مجنىعلیه را تا حد امکان جبران نماید. (27) هماکنون، حقوق کیفرى، به جاى این که نهادى داراى دو طرف باشد یک طرف دولت و طرف دیگر مجرم بیشتر شبیه حقوق مدنى مىشود که در آن سه طرف، وجود دارند; دولت، شاکى و متهم. از قضات خواسته مىشود که میزان ضرر وارد بر شاکى (مجنى علیه) را معین کنند; و متهم در صورت محکومیت، ملزم به جبران خسارت او مىشود و علاوه بر آن، هزینههاى دادرسى را هم باید بپردازد. براى اینکه مشکل همیشگى استرداد پول، از مجرم حل شود، وى ملزم خواهد شد با انجام کار در زندان، دین خویش را پرداخت نماید.
در این باب، تعابیر گونهگونى از نظریه جبران خسارت وجود دارد، اما سناریوى کاملا متعارف، این است که زندانها باید با پرداخت دستمزدهاى مناسب در قبال کار محکومان، نقش سازمانهاى انتفاعى را داشته باشند. ولى محکومان دستمزدهاى خود را دریافت نخواهند کرد، بلکه با کسر هزینههاى زندان، پولهاى آنان هر هفته، به مجنى علیه مسترد خواهد شد، تا مجرم نسبتبه دینى که دادگاهها معین کرده بودند، رائتحاصل کند. (28)
بدون شک، در اینجا مسائل گوناگونى درباره اینکه این سیستم مورد نظر، دقیقا چگونه عمل مىکند به ذهن مىرسد; اما در اینجا بحث و گفتگو محدود به مسائل فلسفى و بویژه اخلاقىاى است که این رویکرد جبران خسارت ایجاد خواهد کرد. شاید مشهورترین خطاى اخلاقى این باشد که در این سیستم، یک قانون براى افراد ثروتمند و یک قانون براى افراد فقیر، پیشبینى شده است. مجرم ثروتمند مىتواند با پرداخت دین خود از ثروت شخصىاش [به مجنى علیه] برائتحاصل کند، در حالى که مجرم فقیر مجبور استبا کار خود از دین مجنىعلیه رهایى یابد. براى عادلانهتر کردن سیستم مبتنى بر این رویکرد، باید هر مجرمى، قطع نظر از ثروتى که در اختیار دارد، ملزم شود که با کار کردن، از دین خویش برائتحاصل نماید; اما به هیچ وجه، مسلم نیست که این امر به نفع مجنى علیه کسى که فرض بر این است که طبق نظریه جبران خسارت، بالمآل به وى توجه مىشود باشد. زیرا قید صپرداخت دین با کار شخصیش، به این معناست که در خیلى از موارد، مجنى علیه باید براى اخذ پولش مدت زیادى در انتظار بماند.
راجع به این رویکرد، انتقاد نسبتا متفاوت دیگرى شده است و آن اینکه هرچند این امکان وجود دارد که این رویکرد در موارد جرایم مالى، به حد کافى مناسب به نظر برسد، اما تعیین قیمتبراى رنج ناشى از جرایمى مثل ضرب و جرح خشونتآمیز و زناى به عنف، عادلانه نخواهد بود. پاسخ منصفانه به انتقاد فوق این است که فرض بر این نیست که قیمت تعیین شده در دادگاهها تحت عنوان جبران خسارت مناسب براى چنین جرایمى، رنج وارده را از بین ببرد یا به معنایى عرفى یا دقیق، دین مجنى علیه را پرداخت کند; چنانکه در دعاوى مدنى معمولى نیز چنین است. فرض کنید در بیمارستانى یک عمل جراحى به طور ناشیانهاى صورت گیرد و بیمار طى آن، یک پایش را از دست دهد. هیچ چیز نمىتواند پاى او را دوباره برگرداند، ولى با این حال، بیمار دبختخسارتهاى اساسى را، به این عنوان که از نظر عموم مردم در قبال ضرر وارد بر او تعیین شده است، و دستکم به عنوان غرامتى جزئى در قبال آن ضرر، مىپذیرد. اگر این امر در امور حقوقى کاربرد دارد، به نظر مىرسد که اصولا دلیلى وجود ندارد که چرا نباید در امور کیفرى نیز به کار رود.
یک پرسش مهم فلسفى که باید راجع به رویکرد جبران خسارت داشت این است که میزان ضررى که مجرم باید آن را جبران کند، آیا باید بر مبناى رنج واقعىاى که بر او وارد شده تعیین شود یا براساس آنچه مىتوان آن را ضرر اخلاقى نامید؟ میزان رنج واقعىاى که براى مثال، متجاوز به عنف یا سارق ایجاد مىکند، از موردى به مورد دیگر تفاوت فاحش دارد. اما اگر ما ضرر اخلاقى را برحسب تجاوز به حقوق مجنى علیه تعریف کنیم، در این صورت هرگاه به حق خاصى تجاوز شود، به میزان خاصى ضرر اخلاقى ایجاد مىگردد. تا آنجا که دادگاهها به این نوع ضرر توجه مىکنند، در واقع به تناسب سنگینى اخلاقى جرم ارتکابى، مجازاتها را تعیین خواهند کرد. تا اینجا رویکرد جبران خسارت از بعد عملى، شباهت نزدیکى به رویکرد جبران [انتقام] خواهد داشت، جز این که مجنىعلیه در سیستم مبتنى بر رویکرد جبران خسارت مستقیما از نظر مالى سود مىبرد.
این آخرین ویژگى که در ابتدا به نظر مىرسد امتیازى براى رویکرد جبران خسارت باشد در نهایت معلوم مىشود که جدىترین انتقاد را به این نظریه وارد مىآورد. اگر مجنىعلیه با تحصیل محکومیت مجرم، داراى منفعت مالى مستقیم شود، انگیزه قوىاى براى سوگند خوردن دروغ به وجود خواهد آمد. تحصیل محکومیت، هر محکومیتى، که منجر به پرداختخسارت شود، بسیار به نفع مجنىعلیه بوده و کاملا عدم تحقق عدالت را موجب خواهد شد. لذا به نظر مىرسد که طبق معیار و ضابطه جبران خسارت، امکان خطر اخاذى بشدت افزایش یابد. زیرا اگر شخصى به اصول اخلاقى بىتوجه باشد و بتواند ادلهاى را علیه شخص الف جعل کند، در وضعیتى قرار خواهد گرفت که هیچ چیز به ضرر او نخواهد بود; چراکه مىتواند به شخص الف بگوید: سیا حالا دین مرا مىپردازى، یا اینکه من [در دادگاه] سوگند خواهم خورد که تو علیه من مرتکب جرم شدهاى و دادگاه تو را ملزم خواهد کرد که به شکلى دین مرا پرداخت نمایى.
در پایان قابل ذکر است که لزومى ندارد تصور کنیم که نظریه جبران خسارت تلاشى است که دیگر توجیهات مجازات را از رده خارج مىسازد. این احتمال وجود دارد که دادگاهها، جبران و ارعاب را از اهداف اصلى سیستم کیفرى تلقى کنند، اما دستکم در قبال پارهاى از جرایم خاص، متناسب ببینند که مجازات را کاهش داده یا تماما معلق سازند، مشروط بر این که مجرم به طریقى اقدام به پرداخت غرامت مجنىعلیه نماید. (29) این امر تا حدى با ضابطه جبران خسارت که قبلا از آن سخن گفتیم، متفاوت است; زیرا مجرم دین خود را در خارج از زندان به مجنى علیه خواهد پرداخت نه در داخل زندان. اما بسیارى از افراد ممکن استبه لحاظ شلوغى زیاد زندانها و هزینههاى سرسامآور اداره آنها، به این رویکرد روى بیاورند که باید فشار بر انجام خدمات در زندانها کاهش یافته، ولى همزمان، اقداماتى صورت بگیرد تا [امکان] پرداخت غرامت در قبال خطاهاى انجام یافته فراهم شود. بویژه در مورد جرایم کوچک، محکوم کردن سارق به اینکه ساعات بسیارى به کارهاى تعمیراتى در منازل بپردازد یا باغبانى کند تا جبران خسارت مجنى علیه خود را کرده باشد، ممکن است کارى باشد مورد قبول همه کسانى که دستاندرکارند. ولى از آنجا که لازمه اینگونه برنامههایى که براى جبران خسارت در نظر گرفته شده، این است که مجرم با خواست و اراده خودش همکارى کند، کاملا غیر محتمل به نظر مىرسد که بتوان با این برنامهها، مجرمان بىرحمتر و خطرناکتر را کنترل نمود.
نتیجه
تا حال باید مشخص شده باشد که توجیه مجازات، موضوعى نیست که بتوان در چارچوب یک نظریه، از آن به بحث و گفتگو پرداخت. در واقع بخشى از جذابیت فلسفه مجازات این است که مىتوان از نظرگاههاى کاملا متفاوتى، با آن مواجه شد. مىتوان در برابر آن، رویکرد گذشتهنگر یا آیندهنگر اتخاذ کرد. مىتوان توجه اصلى را به مصلحت اجتماعى یا عدالت فردى معطوف داشت، یا اینکه، مجرم یا مجنى علیه کانون توجه قرار گیرند. پارهاى از فیلسوفان، تردید کردهاند که آیا توجیهات پیشنهاد شده براى مجازاتها، بر مبنایى استوارند یا خیر. و برخى حتى اظهار داشتهاند مجازات بخشى از سیستم کنترل اجبارى است که در یک جامعه حقیقتا عادلانه جایگاهى نخواهد داشت. چنین اندیشهاى، متعلق به مدینه فاضله است: در هر الگویى که براى نحوه سازماندهى جامعه، در مقام عمل، ارائه شود و بخواهد از حداقل مقبولیتبرخوردار باشد، مجازات به هر شکلش، عنصرى اجتنابناپذیر باقى خواهد ماند. حتى اگر میزان جرم به گونهاى پیوسته و چشمگیر کاهش مىیافت، یقینا جامعه همچنان، کیفرهایى را در قبال تجاوز جدى به حقوق افراد مثل قتل و سرقت مقرر مىداشت. و هرگاه چنین جرایمى واقع مىشد، جامعه، مهیاى تحمیل مجازاتهاى مربوط به هریک مىگردید. زیرا سیستم ضمانت اجراى کیفرى، روشى است که به موجب آن، جامعه مرزهاى امور مجاز را معین مىسازد: جامعه قواعد اساسى و مبنایىاى را که تجاوز از آنها قابل تحمل نیست، مشخص مىکند. این نقش بیانکننده و تقبیحکننده مجازات، نمىتواند به خودى خود توجیهى براى سیستم کیفرى باشد. (30) براى این توجیه، ما باید به یک یا چند نظریه از نظریاتى که در بالا مورد بحث قرار دادیم، استناد کنیم. ولى بد نیست که در پایان این بحث، بر اهمیت نقش نمادین مجازات تاکید نماییم. در جوامع استبدادى، مجازات، نماد ظلم و جور دولت است. اما در یک جامعه آزاد، مجازات، نماد حاکمیت قانون است. چهره عدالت، از روزگاران گذشته به گونهاى تصویر مىشد که چشمان او را بستهاند: [یعنى] مجازات بدون جانبدارى از کسى، بر ثروتمند یا فقیر، افراد معروف یا عادى اعمال مىشود یا باید بشود. وجود یک سیستم کیفرى که براساس انصاف و عدالتسازماندهى شده باشد، و در آن قانونگذار در قبال هر جرمى، کیفرى قرار داده باشد، نشانه این است که جامعه نمىتواند تجاوز به حقوق شهروندان را از ناحیه هیچ کس تحمل کند; حال، متجاوز هرکه باشد. از آنجا که لازمه سیستم کیفرى، به کار بردن زور و اجبار است، وجودش علامت این است که جامعه کامل نیست. ولى سیستم کیفرى، نشانه این هم هست که جامعه، به رغم تمامى عیبها و نقصانهایى که دارد، بشدت متعهد شده است که از حقوق اعضاى خود حمایت کند. (31)
پىنوشتها:
.1
2. Forward - Looking or teleological approach
3. Ibid, chs. 13-17.
4. plato, Laws (c.350 bc), 934.
5. backward-looking or retrospective approach.
6. Aristotle, Nicomachean ethics (c.330 Bc), 1132a.
7. این عقیده که رنج، جبران خطاست، در نظریه کفاره مسیحیت ظاهر مىشود (که در آن ادعا بر این است که رنج مسیح، تلافى گناهان این دنیا است.) اما مبناى این نظریه مبهم است. 3. Ibid, chs. 13-17.
4. plato, Laws (c.350 bc), 934.
5. backward-looking or retrospective approach.
6. Aristotle, Nicomachean ethics (c.330 Bc), 1132a.
8. G.Hegel, philosophie des Rechts (1883). Part I, Section 99.
9. نظریه حسن ذاتى یا فطرى مجازات، بشدت مورد انتقاد قرار گرفته است. 10. J.D. Mabbott, ``puinshment||, Mind (1939);
این مقاله به این صورت تجدید چاپ شده است: H.B. Acton (ed), The philosophy of punishment (Macmillan, London, 1960).
11. 12.
13.
14. مقایسه کنید با:
T. Honderich, Ibid, p.238.
15. Sir William Schwenck Gilbert (1836-1911).
نمایشنامهنویس و شاعر انگلیسى.م. 15. Sir William Schwenck Gilbert (1836-1911).
16.
17.
18.
19.
20. M.D.A. Freeman in M.A. Stewart, supra note16, p.408.
21. راه دیگر براى توضیح این نکته، این است که بگوییم، باید بین ارعاب خصوصى و عمومى دقیقا تمایز قائل شویم. 22.
23. درباره دلایلى که مبین یک تئورى ترکیبى است، نگاه کنید به:
M.A. Hart, Supra note 21, ch.1.
24. institionalized.
25. براى اطلاع از بیانى نافذ در باب رویکرد درمانى، بنگرید به:
B. Wootton, crime and the criminal law (Stervens, London, 1963).
و در مورد نقد و بررسى این نظریه، ر.ک:
J.G. Murphy, Retribution, Justice andtherapy (Reidel, Dordrecht, 979),Part III
26. A. flew. Crime or disease? (Macmilan, London, 1973).
27. G. del Vecchio, `The struggle against crime| in H.B Acton, supra note 10.
28. P.J. Ferrara, `Retribution and restitution: a synthesis|, Journal of Libertarian studis ( 1982).
29. تجربیاتى از این نوع در پارهاى از بخشهاى انگلستان، طى دهه 1980 آزموده شده است (که لیدز معروفترین آنها است). 25. براى اطلاع از بیانى نافذ در باب رویکرد درمانى، بنگرید به:
B. Wootton, crime and the criminal law (Stervens, London, 1963).
و در مورد نقد و بررسى این نظریه، ر.ک:
J.G. Murphy, Retribution, Justice andtherapy (Reidel, Dordrecht, 979),Part III
26. A. flew. Crime or disease? (Macmilan, London, 1973).
27. G. del Vecchio, `The struggle against crime| in H.B Acton, supra note 10.
28. P.J. Ferrara, `Retribution and restitution: a synthesis|, Journal of Libertarian studis ( 1982).
30. علت اینکه چرا نظریه تقبیحکننده، به نظر نمىرسد فى نفسه مبناى کافىاى براى توجیه سیستم کیفرى باشد، این است که بظاهر از لحاظ تئورى، غیر از مجازات، چند راه دیگر براى تقبیح تجاوز به حقوق وجود دارد; آنچه نیاز به اثبات دارد این است که جامعه براى بیان این شیوه خاص از تقبیح چه مبنایى براى توجیه دارد.
31. راجع به توضیح این رویکرد، نگاه کنید به:
W.D. Ross, The rights and the good (1930)
در اینجا نویسنده ادعا مىکند که مجازات، وعدهاى براى شخص آسیب دیده، دوستان او و جامعه است.