عدالتبه مثابه قاعده فقهى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اگرچه منابع استنباط در فقه اسلامى، محدود به کتاب، سنت، اجماع و عقل است، اما قواعد و اصول استنباط و فقاهت مىتواند بسیار باشد. منابع، جایگاه جوشش فقه است و قواعد، اصول مسلم استخراجشده از آن منابع مىباشد که در: هماهنگسازى محتواى منابع; پاسخگویى به فروع; پر کردن منطقةالفراغ; و... مؤثر و مفید است.
به سخن دیگر; قواعد به سان تراز و شاقولى است که فقیه، در مقام استنباط، باید تلاش فکرى خویش را با آن هماهنگ سازد.
قواعد فقهیه و اصول، دو دانش همزادند که در خدمت فقاهت قرار گرفتهاند. در باب قواعد فقهیه نوشتهها بسیار است و فقیهان شیعى و سنى، بدان توجه ویژه مبذول داشتهاند; در این زمینه، آثار بسیارى، از تکنگاریهایى که به یک قاعده پرداختهاند تا مجموعههایى که شمار فراوانى از قواعد را به بحث گذاردهاند، از فقیهان به یادگار مانده است. (1)
با این همه مىتوان ادعا کرد که هنوز قواعد فقهى بسیارى وجود دارند که داراى نقش سرنوشتسازى در استنباط مىباشند، ولى هنوز به عنوان قاعده بدانها نظر نشده است. و اگرچه در لابهلاى فتواها و استدلالهاى فقهى از این قواعد بهره بسیار برده شده است، به صورت یک قاعده، مدون نگشته و حد و مرز آنها بوضوح تبیین نگردیده است.
از این دست قواعد مىتوان به عناوین ذیل اشاره کرد:
1. قاعده عدالت; 2.قاعده حریت; 3.قاعده اهم و مهم; 4.قاعده سهولت; 5.قاعده مساوات و....
در این نوشتار برآنیم تا به اختصار از عدالتبه عنوان یک قاعده فقهىکهبسیار اثرگذار در استنباط است، سخن بگوییم. البته این مساله شاخو برگهاى بسیارى دارد و فضاهاى تحقیق آن فراوان است. و ما در اینجا، تنها به یک بحث از آن مىپردازیم; یعنى اصل این که عدالتیک قاعده فقهى است.
یک. طرح مساله
آیا عدالت مىتواند به عنوان یک قاعده فقهى مطرح شود؟ این، اجمال مساله است و توضیح بیشتر در گرو آن است که شرحى کوتاه بر مفردات آن آورده شود:
1. تعریف عدالت
تعریف عدالت کار آسانى نیست، نه از آن رو که درست دریافت نمىشود، زیرا که عدل و ظلم از مفاهیم بدیهى در حوزه عقل عملى استبسان وجود و عدم در حوزه عقل نظرى بلکه بساطت مفهومى آن این امر را سبب مىشود.
تعریفهایى که اندیشمندان از عدالت ارائه کردهاند، بیشتر تعریف به مصداق است. براىمثال، عالمان اخلاق عدالت را به «انقیاد عقل عملى براى قوه عاقله» یا «سیاست کردن قوهغضب و شهوت» (2) ; و فقیهان آن را به «ملکهاى نفسانى، که به واجب فرمان مىدهد و ازحرام باز مىدارد»، معنا کردهاند. (3) همچنین است تعریفهایى که فیلسوفان و متکلمان از عدالت ارائه کردهاند (4) و یا آنچه ابوالبقاء گفته، که: «العدل هو ان یعطى اکثر مما علیه ویاخذ اقلمما له» (5) ، همگى تعریف عدالتبه مصادیق مىباشد. چنانکه مطالبى که در برخى روایتها آمده، همچون: «العدل اقوى جیش» یا «العدل افضل من الشجاعة» از قبیل ذکر فواید و آثار مىباشد. (6)
از این رو در متون دینى هم به هیچ گونه تفسیرى از عدالتبرنمىخوریم. شهید محمد باقر صدر فلسفه تعریف نشدن عدالت از سوى دین را جلوگیرى از تفسیرهاى مختلف و ناروا ذکر مىکند. وى پس از آن که ارکان اقتصاد اسلامى را مالکیت، حریت و عدالت اجتماعى ذکر مىکند، چنین مىگوید:
...فان الاسلام حین ادرج العدالة الاجتماعیة ضمن المبادى الاساسیة، التى یتکون منها مذهبه الاقتصادى لمیتبن العدالة الاجتماعیة بمفهومها التجریدى العام ولمیناد بها بشکل مفتوح لکل تفسیر، و لا اوکله الى المجتمعات الانسانیة التى تختلف فى نظرتها للعدالة الاجتماعیة، باختلاف افکارها الحضاریة ومفاهیمها عن الحیاة وانما حدد الاسلام هذا المفهوم وبلوره، فى مخطط اجتماعى معین، واستطاع بعد ذلک ان یجسد هذا التصمیم فى واقع اجتماعى حى، تنبض جمیع شرائینه واوردته بالمفهوم الاسلامى للعدالة.
فلا یکفى ان نعرف من الاسلام مناداته بالعدالة الاجتماعیة، انما یجب ان نعرف ایضا تصوراته التفصیلیة للعدالة ومدلولها الاسلامى الخاص. (7)
اسلام که عدالت اجتماعى را از مبادى اساسى براى شکلگیرى خط مشى اقتصادىاش مىداند، آن را با مفهوم تجریدى مبنا قرار نداده و نیز به صورت باز بدان دعوت نکرده تا قابل هرگونه تفسیر باشد. همچنین آن را به جوامع انسانى که دیدگاههاى متفاوتى پیرامون عدالت دارند و براساس اندیشه و تلقى خویش از زندگى و حیات آن را معنا مىکنند، نیز واگذار نکرده است. بلکه اسلام عدالت را در ضمن یک سیاستگذارى و برنامهریزى معین ارائه کرده که توانسته است، پس از آن، این ایده را در واقعیتى زنده مجسم سازد; واقعیتى که تمامى تار و پودش با مفهوم اسلامى عدالت عجین است.
از این رو کافى نیست که تنها به فراخوانى اسلام از عدالت اجتماعى بسنده شود بلکه باید بینش تفصیلى و ویژه اسلام از عدالت را نیز شناخت.
با این همه، این بدان معنا نیست که تلاشهاى عالمانه به قصد تحدید دایره عدالت و نیز مشخص کردن میزان و معیارهاى کاربردى، نباید صورت پذیرد.
خلاصه آن که گرچه تحدید و تفسیر مفهومى عدالت دشوار است، مىتوان عرصه مورد نظر را در این مساله بیان داشت; بدین صورت که عدالت در چهار عرصه کاربرد دارد:
1. عدالت در تکوین و نظام خلقت.
2. عدالت در تشریع و نظام قانونگذارى.
3. عدالت در تدبیر و نظام اجرایى.
4. عدالت در منش و روش زندگى فردى و معاشرتى.
آنچه در اینجا منظور نظر است، دومین عرصه، یعنى عدالت در نظام قانونگذارى و تشریع، مىباشد.
2. قاعده فقهى
قاعده فقهى، در تلقى رایج، کلیاتى است که فروعات مختلف را در خود جمع کرده و امر حفظ و یادآورى را براى فقیه آسان مىسازد. از این رو، همچون علم اصول که به عنوان یک دانش آلى مورد اقبال است، بدان توجهى نمىشود و جایگاهى در استنباط ندارد.
ولى در برداشت صحیح، قاعده فقهى، معیار و میزان در استنباط است و فقیه باید بر محور آن استنباط خود را محک زند. شاید این تعبیر شهید اول ناظر به همین تلقى باشد:
فمما صنفته کتاب القواعد والفوائد فى الفقه مختصر مشتمل على ضوابط کلیة اصولیة و فرعیة تستنبط منها احکام شرعیة. (8)
از نوشتههاى من کتاب «القواعد و الفوائد» در موضوع فقه است. این نوشته مختصر حاوى قواعد کلى اصولى و فرعى است که از آن احکام شرعى استنباط مىگردد.
و شاید دقیقتر آن باشد که گفته شود قواعد فقهى دو گونه است: آنچه معیار و میزان استنباط است، و آنچه به سان کلى است که فروعى در خود دارد و در تطبیق مفید است. و ممکن است از دو واژه «اصولیة و فرعیة»، در کلام شهید اول، نیز بتوان این معنا را استظهارنمود. به هر حال وقتى از عدالتبه عنوان یک قاعده سخن مىرود، تنها براساس تلقىدوم است. یعنى عدالت میزان و معیارى براى فقاهت و استنباط است و تمامى برداشتهاىفقهى و فتاوى باید با آن سنجیده شود. این قاعده مىتواند در هماهنگسازى مجموعه فقه اثر بگذارد، چنانکه در پر کردن منطقة الفراغ، به مثابه حریمى است که نباید از آن تعدى کرد.
شهید مطهرى در تبیین قاعده بودن عدالت گفته است:
اصل عدالت از مقیاسهاى اسلام است که باید دید چه چیزى بر او منطبق مىشود، عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات، نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است دین مىگوید. (9)
به تعبیر دیگر: «عدل حاکم بر احکام است نه تابع احکام، عدل اسلامى نیستبلکه اسلام عادلانه است» (10)
حاصل، آن که آنچه مورد پرسش است این است که آیا عدالت مىتواند براى فقیه هم مصدر باشد و هم معیار، که بر پایه آن بتواند استنباط کند یا درستى استنباط را محک زند؟ این پرسش اصلى این مقاله است که سعى بر آن است تا به آن پاسخ داده شود و از مباحث و فروع دیگر آن صرفنظر خواهد شد.
دو. تاریخچه
عدل در دایره علوم اسلامى در دانش کلام، فقه و اخلاق مطرح بوده است. در هر یک از این دانشها بحث و بررسى در زمینه عدل سابقهدار است. نزاعهاى اشاعره و معتزله در مساله عدل الهى و مساله حسن و قبح، زمینه این موضوع در علم کلام است.
در علم اخلاق نیز در موضوع صفات اخلاقى و کمال نفسانى از عدل سخن رفته است.
در دانش فقه از عدالت در دو مورد به صورت مستقل گفتگو شده است; یکى آنجا که عدالتیکى از صفات مجتهد، قاضى، امام جماعت، شهود و گواهان و... به شمار آمده و در راى مشهور به عنوان ملکه نفسانى از آن تعبیر شده است. در این زمینه، بجز جایگاه یاد شده در فقه، رسالههاى متعددى نیز تحریر شده است. (11)
مورد دیگر، به عنوان یک قاعده با تعبیر «قاعدة العدل والانصاف» از آن یاد شده و کاربرد آن در اشتباهات خارجى استیعنى آنجا که اموالى مخلوط شود و تفکیک آن میسور نباشد. این مورد هم در فقه سابقه داشته است. (12)
آنچه اکنون مورد نظر است و باید تاریخچه آن بررسى گردد، قاعده عدالت در فقه به معنایى که گفته آمد، مىباشد.
شهید مطهرى سابقه اصل عدالت را در فقه، به کار گرفتن راى و قیاس در شریعت از سوى اهل سنت مىداند (13) و البته برخى از اندیشمندان اهل سنت همچون مصطفى مراغى هم این تلقى را تایید مىکند. (14) مطهرى همچنین سابقه این بحث را در میان شیعه، به بحثهاى ملازمات عقلیه و حسن و قبح عقلى برگردانده است (15) ، ولى در دانش اصول و در کتب فقه تصریحى به این مساله نشده است.
به نظر مىرسد نخستین کسى که از عدالتبه عنوان یک قاعده یاد کرده و از غفلت فقیهان درباره آن ابراز نگرانى نموده، شهید مطهرى است. وى در این زمینه گفته است:
اصل عدالت اجتماعى با همه اهمیت آن در فقه ما مورد غفلت واقع شده است و در حالى که از آیاتى چون بالوالدین احسانا و اوفوا بالعقود عموماتى در فقه به دست آمده است، ولى با این همه تاکیدى که در قرآن کریم بر روى مساله عدالت اجتماعى دارد معهذا یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده است و این مطلب سبب رکود تفکر اجتماعى فقهاى ما گردیده است. (16)
همچنین امام خمینى از آن به میزان و معیار تعبیر کرده است:
...زیرا اجراى قوانین بر معیار قسط و عدل و جلوگیرى از ستمگران و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشاء و انواع کجروىها و آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استعباد و حدود و قصاص و تعزیرات بر میزان عقل و عدل و انصاف، و صدها از این قبیل، چیزهایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود، این دعوا مشابه آن است که گفته شود قواعد عقلى و ریاضى در قرن حاضر باید عوض شود و به جاى آن قواعد دیگر نشانده شود. (17)
برخى دیگر نیز به اجمال از آن یاد کردهاند. (18)
سه. مستند نظریه
تا اینجا مطرح شد که عدالت مىتواند قاعدهاى فقهى باشد که فقیه براساس آن استنباط کند یا استنباط خود را محک زند و گفته شد که فقیهان به این امر تصریح نکرده و آن را به عنوان یک مساله علمى مورد نظر قرار ندادهاند، البته اعتقاد بر این است که بیش و کم در لابهلاى فتاوى و کتب استدلالى فقهى از آن بهره جستهاند.
اکنون برآنیم تا مستند این نظریه را از کتاب و سنت فهرست کنیم تا زمینه کاوش علمى نزد محققان فراهم آید.
خداوند در کتابش خود را فرماندهنده به عدل و احسان شمرده است:
ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى. (19)
در حقیقت، خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد.
و نیز هدف از رسالت انبیا را قیام مردم به قسط دانسته است:
انا ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط. (20)
به راستى ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند.
قیام به قسط در صورتى حاصل است که تشریع و تدبیر بر پایه قسط باشد و نیز منش زندگى مردم، عادلانه گردد.
در هر یک از این سه عرصه، اگر خللى حاصل شود، دیگر قیام به قسط صورت نمىپذیرد. البته روشن است که عرصه تقنین و تشریع چون به خداوند برمىگردد، قطعا خللناپذیر است. بنابراین تشریع و تقنین عادلانه است. فقیهى که مىخواهد به استنباط رو کند باید این اصل را منظور دارد.
در روایتها نیز تاکید فراوانى بر معیار بودن عدالتشده است.
رسول خدا(ص) فرمود:
العدل میزان الله فى الارض فمن اخذه قاده الى الجنة ومن ترکه ساقه الى النار. (21)
عدالت میزان و ترازوى خداوند در زمین است، هرکه آن را دریابد به بهشت او را سوق دهد، و هرکه آن را رها سازد به دوزخ او را مىکشاند.
در صحیحه ابىولاد امام صادق(ع) هنگامى که فتواى ابوحنیفه را مردود دانست فرمود:
قضى علیه ابوحنیفة بالجور والظلم. (22)
ابوحنیفه نسبتبه او قضاوتى جائرانه و ظالمانه روا داشت.
امیرمؤمنان(ع) نسبتبه قرآن فرموده است:
هو الناطق بالسنة العدل والامر بالفضل. (23)
قرآن به روش عادلانه و دستور جدا سازنده، ناطق است.
همچنین فرموده است:
ان العدل میزان الله سبحانه الذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامة الحق فلا تخالفه فى میزانه ولا تعارضه فى سلطانه. (24)
عدالت، ترازوى خداوند است که براى بندگان نهاد، و براى اقامه حق آن را نصب کرد، خداوند را در ترازویش نافرمانى مکنید و با سلطنت او معارضه نکنید.
و نیز تعبیرهایى نظیر; العدل ملاک، (25) العدل قوام الرعیة، (26) العدل قوام البریة، (27) العدل نظام الامرة (28) و... از آن بزرگوار بسیار نقل شده است.
این آیهها و روایتها مىتواند مصدرى براى اصطیاد این قاعده ارزشمند فقهى باشد; چنانکه منحصر در موارد یاد شده نیز نیست.
بجز آیه و روایت، عقل نیز بر این امر گواهى دارد. اصولیان شیعى و معتزلى به حسن و قبح عقلى ملتزمند و بارزترین مصداق آن را عدل و ظلم مىدانند و ادراک یا حکم عقل را در این زمینه امرى استقلالى دانستهاند. یعنى عقل بدون استمداد از شرع به این امر دلالت دارد.
مصطفى مراغى از مفسران اهل سنت مىگوید:
اما مصدر العدالة فى الشریعة الاسلامیة بعد الکتاب والسنة والاجماع فهو العقل و حکمة التشریع فى الاسلام. (29)
مصدر و دلیل عدالت در شریعت اسلامى پس از قرآن، سنت و اجماع، عقل و حکمت قانونگذارى در اسلام است.
همچنین رویه فقیهان در استفاده از عدالتبه عنوان مصدر و میزان، شاهد و گواهى دیگر بر این نظریه است. نمونههایى از این امر در بخش بعد خواهد آمد.
چهار. کاربرد قاعده عدالت
چنانکه اشارت رفت، قاعده عدالت مىتواند هم مصدر باشد و هم معیار; براساس آن فقیه مىتواند استنباط کند یا به ارزیابى برداشتخود از متون دینى بپردازد.
در اینجا مواردى از کاربرد این قاعده به همراه نمونههایى فقهى را یاد مىکنیم.
الف. استنباط براساس قاعده عدالت
1. صاحب جواهر در مساله ارش آنگاه که اهل خبره در قیمتگذارى اختلاف کنند، فرموده است: راى فقیهان آن است که قیمتها جمع گردد و نسبتگیرى شود. سپس در مقام استدلال بر این نظر نوشته است:
و مقتضى العدل الجامع بین حقى المشترى و البایع هو ما ذکره الاصحاب. (30)
مقتضاى عدالت که در بر دارنده حق خریدار و فروشنده باشد، نظریه اصحاب است (که آراء اهل خبره جمع مىشود و نسبتگیرى مىشود).
2. علامه حلى در مساله ضمان مثلى، براساس قاعده عدل، یک راى را ترجیح داده است:
هل المدار فى مطالبة المثل على مکان الغصب والاستیلاء او مکان التلف او مکان المطالبة ولو مع اختلاف القیم فیها؟ ذهب الشیخ الاعظم «قده» الى ان للمالک المطالبة ولو کانت قیمته فى مکان المطالبة ازید منها فى مکان التلف وفاقا للجمع وعن الحلى انه الذى یقتضیه عدل الاسلام. (31)
آیا معیار مطالبه مثل، جایگاه غصب است، یا مکان تلف یا مکانى که مالک مطالبه مىکند، گرچه قیمتها در این مکانها متفاوت باشد؟
شیخ انصارى بر این عقیده است که مالک مىتواند هرجا بخواهد مطالبه مثل کند، گرچه قیمت آن از مکان تلف بیشتر باشد علامه حلى نیز این راى را مطابق عدالت اسلام دانسته است.
3. امام خمینى معتقد است تصرف در ملکى که مالیت ندارد حرام است، زیرا ظلم است. (32)
4. شیخ انصارى بر این عقیده است که اگر عین مثل متعذر شد مالک باید مطالبه قیمت کند وگرنه ظلم خواهد بود.
منها ما افاده الشیخ الاعظم «قده» من ان منع المالک ظلم والزام الضامن بالمثل منفى بالتعذر و مقتضى الجمع بین الحقین وجوب القیمة. (33)
یک دلیل را شیخ انصارى چنین توضیح داده که، منع مالک از حقش ظلم است و ملزم کردن ضامن به اداى مثل نارواست، زیرا میسور نیست، سپس جمع بین دو حق آن است که باید قیمت پرداخت گردد.
5. در این موضوع که متعاقدین باید «ماوقع علیه العقد» را تسلیم کنند، به این مطلب استدلال شده که امساک مال غیر، ظلم است و اگر یک طرف ظلم کرد و امساک نمود، طرف دیگر حق ندارد ظلم کند. (34)
ب. طرح حدیثبراساس قاعده عدالت
مرحوم امام خمینى حرمت ربا را از آن رو مىداند که گرفتن زیادى ظلم است و حیلههایى که به کار گرفته مىشود ظلم بودن ربا را از میان برنمىدارد; از این رو حیله شرعى را نپذیرفته است.
در این زمینه فرموده است:
ان قوله تعالى: وان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لاتظلمون ولاتظلمون ظاهر فى ان اخذ الزیادة عن راس المال ظلم فى نظر الشارع الاقدس و حکمة فى الجعل ان لم نقل بالعلیة وظاهر ان الظلم لایرتفع بتبدیل العنوان مع بقاء الاخذ على حاله وقد مرت ان الروایات الصحیحة وغیرها عللتحرمة الربا بانه موجب لانصراف الناس عن التجارات و اصطناع المعروف، و ان العلة کونه فسادا و ظلما. (35)
این سخن خداوند که «سرمایه از آن شماستبدون آن که ستم کنید یا مورد ستم قرار گیرید» دلالت دارد بر این که گرفتن زیاده بر اصل مال از دیدگاه شارع، ظلم و ستم است. و همین ظلم و ستم حکمت تحریم یا علت آن است. این ستم با تبدیل عنوان از میان نمىرود. و نیز گفته شد که روایات صحیح حرمت ربا را چنین تعلیل کرد که ربا بسبب روىگردانى مردم از معاملات و کار نیک است. و علت آن این است که ربا فساد و ظلم است.
ایشان بر همین اساس روایاتى که حیله را تجویز کرده، جعلى مىداند و بر این باور است که این احادیثبراى مشوه ساختن چهره معصومین جعل شده است:
ولا استبعد ان تکون تلک الروایات من دس المخالفین لتشویه سمعة الائمة الطاهرین. (36)
بعید نمىدانم که این احادیثبراى تیره ساختن چهره امامان پاک(ع) جعل شده باشد.
ج. تحدید شمول مطلقات و عمومات
ابن عاشور در تفسیر «التحریر والتنویر» روایات مربوط به زدن زن را منحصر به جایى مىداند که این عمل، ظلم تلقى نشود وگرنه آن را ناروا دانسته است.
برخى به پارهاى روایتها و کردار صحابه تمسک جسته و گفتهاند که مرد مىتواند زن ناشزه خود را کتک زند ولو مرتکب فحشایى آشکار نشده باشد. اما به نظر مىرسد که در این اخبار و آثار، عرف طبقات مردم و قبایل در نظرگرفته شده است. مردم در این زمینه متفاوتند; بادیهنشینان زدن زن را«اعتداء» نمىدانند و تلقى زنان نیز از کتک خوردن این نیست... بنابراین اگر زدن براى شوهران، نه والیان امر، مجاز باشد، آن هم در فرض عصیان و نافرمانى، نه در صورت ارتکاب فحشا، به طور جزم مربوط به قوم و گروهى است که زدن را عار و ننگ و رفتارى ناشایست در زندگى خانوادگى نمىبیند. (37)
تحدید روایات اجاره در قانون کار نیز از این دست مىتواند باشد.
در پایان اذعان داریم که رسالت این نوشتار بیش از طرح مساله و برانگیختن پرسش نبود و پژوهشهاى گستردهترى را در پى مىطلبد.
تحقیق عمیق و همه جانبه در این زمینه اقتضا دارد که مباحث زیر مورد رسیدگى کامل قرارکیرد، تا بتوان عدالت را به عنوان یک قاعده فقهى پذیرفت:
1. ریشهیابى این مساله در کتب فقهى; بىشک فقیهان و اندیشمندان به صورت پراکنده از این قاعده بهره جستهاند، گردآورى و در کنار هم نهادن آنها، پشتوانهاى علمى براى دفاع از این نظریه است.
2. تعیین مفهوم عدالت و نیز نشان دادن راه تشخیص مصادیق آن از مهمترین پژوهشها در این حوزه است.
اگر مفهوم عدالتبدرستى روشن شود و معیارى براى تعیین حدود مفهوم آن به دست آید و نیز میزانى براى شناسایى مصادیق و چگونگى تطبیق مفهوم بر مصداق معین گردد، گامى دیگر به سوى حفظ جایگاه این اصل خواهد بود. چرا که در این زمینه پرسشهایى جدى مطرح است. مانند این که آیا مىتوان به مفهوم عدالت دستیافت؟ آیا مفهوم عدالت، عرفى استیا واقعى؟ آیا مصادیق عدالت تغییرپذیر است؟ و...
3. گردآورى تمامى آیات و روایاتى که مىتواند مستند این اصل باشد قدمى دیگر براى فهم و تثبیت آن است.
4. بررسى مساله حسن و قبح عقلى در باب عدالت، عرصهاى دیگر براى پژوهش است.
5. تعیین حوزههاى کاربرد قاعده عدالت در فقه، همچون; کشف حکم شرعى، تقیید ادله لفظى، توسعه دلیل لفظى، طرد و تاویل دلیل لفظى و...، بابى دیگر براى پژوهش است.
پىنوشتها:
1. ر.ک: سید مصطفى محقق داماد، قواعد فقه بخش مدنى2، تهران، سمت، 1374، ص519.
2. جامع السعادات، ج1، ص52-51 (دارالکتب العلمیه، قم).
3. العروة الوثقى، ج1، ص800; مستمسک العروة الوثقى، ج7، ص332.
4. محمد ضمیران و شیرین عبادى، سنت و تجدد در حقوق ایران، چاپ اول، کتابخانه گنج دانش، تهران، 1375، ص161-205.
5. دائرةالمعارف اعلمى، چاپ اول، مؤسسة الاعلمى، قم، 1970م1390ق،ج22، ص4.
6. همان.
7. محمدباقر صدر، اقتصادنا، دارالتعارف، بیروت، 1979م1399ق، ص303.
8. القواعد و الفوائد، مکتبة المفید، قم، ج1، ص12.
9. مرتضى مطهرى، مبانى اقتصاد اسلامى،چاپ اول، انتشارات حکمت، تهران، 1409ق، ص14.
10. عبدالکریم سروش، روشنفکرى و دیندارى،چاپ اول، نشر پویه، تهران، 1367، ص47.
11. حسین مدرسى طباطبایى، مقدمهاى بر فقه شیعه، ترجمه آصف فکرت،با عنوان «رسالة فى العدالة»، انتشارات آستان قدس رضوى، ص434.
12. رجوع شود به: القواعد، ص163، مصطفوى; مجموعه قواعد فقه، ص140، شفایى; الفوائد العلمیة، ص45، موسوى بهبهانى.
13. مرتضى مطهرى، عدل الهى، دهم، صدرا، تهران، 1357، ص31.
14. مجلة الازهر، مجلد26، ش1516، س1374ق، مقاله «مقارنة بین العدالة التشریعیة فى القوانین الوضعیة و الراى فى التشریع الاسلامى».
15. عدل الهى، ص34-33.
16. مبانى اقتصاد اسلامى، ص27.
17. صحیفه نور، ج21، ص177.
18. محمد صادقى، اصول الاستنباط بین الکتاب والسنة(اول، مؤلف، قم، 1411ق)،ص185.
19. سوره نحل، آیه90.
20. سوره حدید، آیه25.
21. وسائل الشیعة، ج11، ص310 (المکتبة الاسلامیة، تهران).
22. همان، ج13، ص255، ب17، ج1.
23. غرر الحکم، ج2، ص795، ش39 (ترجمه محمد على انصارى، چاپ دهم).
24. همان، ج1، ص222، ش88.
25. همان، ج1، ص12، ش274.
26. همان، ج1، ص26، ش749.
27. همان، ج1، ص28، ش856.
28. همان، ج1، ص28، ش834.
29. مجلة الازهر، مجلد 26، ش1516، س1374ق، مقاله «مقارنة بین العدالة التشریعیة فى القوانین الوضعیة والراى فى التشریع الاسلامى».
30. جواهر الکلام، ج23، ص294.
31. کتاب البیع، ج2، ص460 (مطبعه مهر، قم).
32. همان، ص409.
33. همان، ص369.
34. همان، ج5، ص371.
35. همان، ج2، ص451.
36. همان، ج5، ص354.
37. التحریر والتنویر، ج5، ص41-39.
به سخن دیگر; قواعد به سان تراز و شاقولى است که فقیه، در مقام استنباط، باید تلاش فکرى خویش را با آن هماهنگ سازد.
قواعد فقهیه و اصول، دو دانش همزادند که در خدمت فقاهت قرار گرفتهاند. در باب قواعد فقهیه نوشتهها بسیار است و فقیهان شیعى و سنى، بدان توجه ویژه مبذول داشتهاند; در این زمینه، آثار بسیارى، از تکنگاریهایى که به یک قاعده پرداختهاند تا مجموعههایى که شمار فراوانى از قواعد را به بحث گذاردهاند، از فقیهان به یادگار مانده است. (1)
با این همه مىتوان ادعا کرد که هنوز قواعد فقهى بسیارى وجود دارند که داراى نقش سرنوشتسازى در استنباط مىباشند، ولى هنوز به عنوان قاعده بدانها نظر نشده است. و اگرچه در لابهلاى فتواها و استدلالهاى فقهى از این قواعد بهره بسیار برده شده است، به صورت یک قاعده، مدون نگشته و حد و مرز آنها بوضوح تبیین نگردیده است.
از این دست قواعد مىتوان به عناوین ذیل اشاره کرد:
1. قاعده عدالت; 2.قاعده حریت; 3.قاعده اهم و مهم; 4.قاعده سهولت; 5.قاعده مساوات و....
در این نوشتار برآنیم تا به اختصار از عدالتبه عنوان یک قاعده فقهىکهبسیار اثرگذار در استنباط است، سخن بگوییم. البته این مساله شاخو برگهاى بسیارى دارد و فضاهاى تحقیق آن فراوان است. و ما در اینجا، تنها به یک بحث از آن مىپردازیم; یعنى اصل این که عدالتیک قاعده فقهى است.
یک. طرح مساله
آیا عدالت مىتواند به عنوان یک قاعده فقهى مطرح شود؟ این، اجمال مساله است و توضیح بیشتر در گرو آن است که شرحى کوتاه بر مفردات آن آورده شود:
1. تعریف عدالت
تعریف عدالت کار آسانى نیست، نه از آن رو که درست دریافت نمىشود، زیرا که عدل و ظلم از مفاهیم بدیهى در حوزه عقل عملى استبسان وجود و عدم در حوزه عقل نظرى بلکه بساطت مفهومى آن این امر را سبب مىشود.
تعریفهایى که اندیشمندان از عدالت ارائه کردهاند، بیشتر تعریف به مصداق است. براىمثال، عالمان اخلاق عدالت را به «انقیاد عقل عملى براى قوه عاقله» یا «سیاست کردن قوهغضب و شهوت» (2) ; و فقیهان آن را به «ملکهاى نفسانى، که به واجب فرمان مىدهد و ازحرام باز مىدارد»، معنا کردهاند. (3) همچنین است تعریفهایى که فیلسوفان و متکلمان از عدالت ارائه کردهاند (4) و یا آنچه ابوالبقاء گفته، که: «العدل هو ان یعطى اکثر مما علیه ویاخذ اقلمما له» (5) ، همگى تعریف عدالتبه مصادیق مىباشد. چنانکه مطالبى که در برخى روایتها آمده، همچون: «العدل اقوى جیش» یا «العدل افضل من الشجاعة» از قبیل ذکر فواید و آثار مىباشد. (6)
از این رو در متون دینى هم به هیچ گونه تفسیرى از عدالتبرنمىخوریم. شهید محمد باقر صدر فلسفه تعریف نشدن عدالت از سوى دین را جلوگیرى از تفسیرهاى مختلف و ناروا ذکر مىکند. وى پس از آن که ارکان اقتصاد اسلامى را مالکیت، حریت و عدالت اجتماعى ذکر مىکند، چنین مىگوید:
...فان الاسلام حین ادرج العدالة الاجتماعیة ضمن المبادى الاساسیة، التى یتکون منها مذهبه الاقتصادى لمیتبن العدالة الاجتماعیة بمفهومها التجریدى العام ولمیناد بها بشکل مفتوح لکل تفسیر، و لا اوکله الى المجتمعات الانسانیة التى تختلف فى نظرتها للعدالة الاجتماعیة، باختلاف افکارها الحضاریة ومفاهیمها عن الحیاة وانما حدد الاسلام هذا المفهوم وبلوره، فى مخطط اجتماعى معین، واستطاع بعد ذلک ان یجسد هذا التصمیم فى واقع اجتماعى حى، تنبض جمیع شرائینه واوردته بالمفهوم الاسلامى للعدالة.
فلا یکفى ان نعرف من الاسلام مناداته بالعدالة الاجتماعیة، انما یجب ان نعرف ایضا تصوراته التفصیلیة للعدالة ومدلولها الاسلامى الخاص. (7)
اسلام که عدالت اجتماعى را از مبادى اساسى براى شکلگیرى خط مشى اقتصادىاش مىداند، آن را با مفهوم تجریدى مبنا قرار نداده و نیز به صورت باز بدان دعوت نکرده تا قابل هرگونه تفسیر باشد. همچنین آن را به جوامع انسانى که دیدگاههاى متفاوتى پیرامون عدالت دارند و براساس اندیشه و تلقى خویش از زندگى و حیات آن را معنا مىکنند، نیز واگذار نکرده است. بلکه اسلام عدالت را در ضمن یک سیاستگذارى و برنامهریزى معین ارائه کرده که توانسته است، پس از آن، این ایده را در واقعیتى زنده مجسم سازد; واقعیتى که تمامى تار و پودش با مفهوم اسلامى عدالت عجین است.
از این رو کافى نیست که تنها به فراخوانى اسلام از عدالت اجتماعى بسنده شود بلکه باید بینش تفصیلى و ویژه اسلام از عدالت را نیز شناخت.
با این همه، این بدان معنا نیست که تلاشهاى عالمانه به قصد تحدید دایره عدالت و نیز مشخص کردن میزان و معیارهاى کاربردى، نباید صورت پذیرد.
خلاصه آن که گرچه تحدید و تفسیر مفهومى عدالت دشوار است، مىتوان عرصه مورد نظر را در این مساله بیان داشت; بدین صورت که عدالت در چهار عرصه کاربرد دارد:
1. عدالت در تکوین و نظام خلقت.
2. عدالت در تشریع و نظام قانونگذارى.
3. عدالت در تدبیر و نظام اجرایى.
4. عدالت در منش و روش زندگى فردى و معاشرتى.
آنچه در اینجا منظور نظر است، دومین عرصه، یعنى عدالت در نظام قانونگذارى و تشریع، مىباشد.
2. قاعده فقهى
قاعده فقهى، در تلقى رایج، کلیاتى است که فروعات مختلف را در خود جمع کرده و امر حفظ و یادآورى را براى فقیه آسان مىسازد. از این رو، همچون علم اصول که به عنوان یک دانش آلى مورد اقبال است، بدان توجهى نمىشود و جایگاهى در استنباط ندارد.
ولى در برداشت صحیح، قاعده فقهى، معیار و میزان در استنباط است و فقیه باید بر محور آن استنباط خود را محک زند. شاید این تعبیر شهید اول ناظر به همین تلقى باشد:
فمما صنفته کتاب القواعد والفوائد فى الفقه مختصر مشتمل على ضوابط کلیة اصولیة و فرعیة تستنبط منها احکام شرعیة. (8)
از نوشتههاى من کتاب «القواعد و الفوائد» در موضوع فقه است. این نوشته مختصر حاوى قواعد کلى اصولى و فرعى است که از آن احکام شرعى استنباط مىگردد.
و شاید دقیقتر آن باشد که گفته شود قواعد فقهى دو گونه است: آنچه معیار و میزان استنباط است، و آنچه به سان کلى است که فروعى در خود دارد و در تطبیق مفید است. و ممکن است از دو واژه «اصولیة و فرعیة»، در کلام شهید اول، نیز بتوان این معنا را استظهارنمود. به هر حال وقتى از عدالتبه عنوان یک قاعده سخن مىرود، تنها براساس تلقىدوم است. یعنى عدالت میزان و معیارى براى فقاهت و استنباط است و تمامى برداشتهاىفقهى و فتاوى باید با آن سنجیده شود. این قاعده مىتواند در هماهنگسازى مجموعه فقه اثر بگذارد، چنانکه در پر کردن منطقة الفراغ، به مثابه حریمى است که نباید از آن تعدى کرد.
شهید مطهرى در تبیین قاعده بودن عدالت گفته است:
اصل عدالت از مقیاسهاى اسلام است که باید دید چه چیزى بر او منطبق مىشود، عدالت در سلسله علل احکام است نه در سلسله معلولات، نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است دین مىگوید. (9)
به تعبیر دیگر: «عدل حاکم بر احکام است نه تابع احکام، عدل اسلامى نیستبلکه اسلام عادلانه است» (10)
حاصل، آن که آنچه مورد پرسش است این است که آیا عدالت مىتواند براى فقیه هم مصدر باشد و هم معیار، که بر پایه آن بتواند استنباط کند یا درستى استنباط را محک زند؟ این پرسش اصلى این مقاله است که سعى بر آن است تا به آن پاسخ داده شود و از مباحث و فروع دیگر آن صرفنظر خواهد شد.
دو. تاریخچه
عدل در دایره علوم اسلامى در دانش کلام، فقه و اخلاق مطرح بوده است. در هر یک از این دانشها بحث و بررسى در زمینه عدل سابقهدار است. نزاعهاى اشاعره و معتزله در مساله عدل الهى و مساله حسن و قبح، زمینه این موضوع در علم کلام است.
در علم اخلاق نیز در موضوع صفات اخلاقى و کمال نفسانى از عدل سخن رفته است.
در دانش فقه از عدالت در دو مورد به صورت مستقل گفتگو شده است; یکى آنجا که عدالتیکى از صفات مجتهد، قاضى، امام جماعت، شهود و گواهان و... به شمار آمده و در راى مشهور به عنوان ملکه نفسانى از آن تعبیر شده است. در این زمینه، بجز جایگاه یاد شده در فقه، رسالههاى متعددى نیز تحریر شده است. (11)
مورد دیگر، به عنوان یک قاعده با تعبیر «قاعدة العدل والانصاف» از آن یاد شده و کاربرد آن در اشتباهات خارجى استیعنى آنجا که اموالى مخلوط شود و تفکیک آن میسور نباشد. این مورد هم در فقه سابقه داشته است. (12)
آنچه اکنون مورد نظر است و باید تاریخچه آن بررسى گردد، قاعده عدالت در فقه به معنایى که گفته آمد، مىباشد.
شهید مطهرى سابقه اصل عدالت را در فقه، به کار گرفتن راى و قیاس در شریعت از سوى اهل سنت مىداند (13) و البته برخى از اندیشمندان اهل سنت همچون مصطفى مراغى هم این تلقى را تایید مىکند. (14) مطهرى همچنین سابقه این بحث را در میان شیعه، به بحثهاى ملازمات عقلیه و حسن و قبح عقلى برگردانده است (15) ، ولى در دانش اصول و در کتب فقه تصریحى به این مساله نشده است.
به نظر مىرسد نخستین کسى که از عدالتبه عنوان یک قاعده یاد کرده و از غفلت فقیهان درباره آن ابراز نگرانى نموده، شهید مطهرى است. وى در این زمینه گفته است:
اصل عدالت اجتماعى با همه اهمیت آن در فقه ما مورد غفلت واقع شده است و در حالى که از آیاتى چون بالوالدین احسانا و اوفوا بالعقود عموماتى در فقه به دست آمده است، ولى با این همه تاکیدى که در قرآن کریم بر روى مساله عدالت اجتماعى دارد معهذا یک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده است و این مطلب سبب رکود تفکر اجتماعى فقهاى ما گردیده است. (16)
همچنین امام خمینى از آن به میزان و معیار تعبیر کرده است:
...زیرا اجراى قوانین بر معیار قسط و عدل و جلوگیرى از ستمگران و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشاء و انواع کجروىها و آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استعباد و حدود و قصاص و تعزیرات بر میزان عقل و عدل و انصاف، و صدها از این قبیل، چیزهایى نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگى اجتماعى کهنه شود، این دعوا مشابه آن است که گفته شود قواعد عقلى و ریاضى در قرن حاضر باید عوض شود و به جاى آن قواعد دیگر نشانده شود. (17)
برخى دیگر نیز به اجمال از آن یاد کردهاند. (18)
سه. مستند نظریه
تا اینجا مطرح شد که عدالت مىتواند قاعدهاى فقهى باشد که فقیه براساس آن استنباط کند یا استنباط خود را محک زند و گفته شد که فقیهان به این امر تصریح نکرده و آن را به عنوان یک مساله علمى مورد نظر قرار ندادهاند، البته اعتقاد بر این است که بیش و کم در لابهلاى فتاوى و کتب استدلالى فقهى از آن بهره جستهاند.
اکنون برآنیم تا مستند این نظریه را از کتاب و سنت فهرست کنیم تا زمینه کاوش علمى نزد محققان فراهم آید.
خداوند در کتابش خود را فرماندهنده به عدل و احسان شمرده است:
ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى. (19)
در حقیقت، خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد.
و نیز هدف از رسالت انبیا را قیام مردم به قسط دانسته است:
انا ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط. (20)
به راستى ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند.
قیام به قسط در صورتى حاصل است که تشریع و تدبیر بر پایه قسط باشد و نیز منش زندگى مردم، عادلانه گردد.
در هر یک از این سه عرصه، اگر خللى حاصل شود، دیگر قیام به قسط صورت نمىپذیرد. البته روشن است که عرصه تقنین و تشریع چون به خداوند برمىگردد، قطعا خللناپذیر است. بنابراین تشریع و تقنین عادلانه است. فقیهى که مىخواهد به استنباط رو کند باید این اصل را منظور دارد.
در روایتها نیز تاکید فراوانى بر معیار بودن عدالتشده است.
رسول خدا(ص) فرمود:
العدل میزان الله فى الارض فمن اخذه قاده الى الجنة ومن ترکه ساقه الى النار. (21)
عدالت میزان و ترازوى خداوند در زمین است، هرکه آن را دریابد به بهشت او را سوق دهد، و هرکه آن را رها سازد به دوزخ او را مىکشاند.
در صحیحه ابىولاد امام صادق(ع) هنگامى که فتواى ابوحنیفه را مردود دانست فرمود:
قضى علیه ابوحنیفة بالجور والظلم. (22)
ابوحنیفه نسبتبه او قضاوتى جائرانه و ظالمانه روا داشت.
امیرمؤمنان(ع) نسبتبه قرآن فرموده است:
هو الناطق بالسنة العدل والامر بالفضل. (23)
قرآن به روش عادلانه و دستور جدا سازنده، ناطق است.
همچنین فرموده است:
ان العدل میزان الله سبحانه الذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامة الحق فلا تخالفه فى میزانه ولا تعارضه فى سلطانه. (24)
عدالت، ترازوى خداوند است که براى بندگان نهاد، و براى اقامه حق آن را نصب کرد، خداوند را در ترازویش نافرمانى مکنید و با سلطنت او معارضه نکنید.
و نیز تعبیرهایى نظیر; العدل ملاک، (25) العدل قوام الرعیة، (26) العدل قوام البریة، (27) العدل نظام الامرة (28) و... از آن بزرگوار بسیار نقل شده است.
این آیهها و روایتها مىتواند مصدرى براى اصطیاد این قاعده ارزشمند فقهى باشد; چنانکه منحصر در موارد یاد شده نیز نیست.
بجز آیه و روایت، عقل نیز بر این امر گواهى دارد. اصولیان شیعى و معتزلى به حسن و قبح عقلى ملتزمند و بارزترین مصداق آن را عدل و ظلم مىدانند و ادراک یا حکم عقل را در این زمینه امرى استقلالى دانستهاند. یعنى عقل بدون استمداد از شرع به این امر دلالت دارد.
مصطفى مراغى از مفسران اهل سنت مىگوید:
اما مصدر العدالة فى الشریعة الاسلامیة بعد الکتاب والسنة والاجماع فهو العقل و حکمة التشریع فى الاسلام. (29)
مصدر و دلیل عدالت در شریعت اسلامى پس از قرآن، سنت و اجماع، عقل و حکمت قانونگذارى در اسلام است.
همچنین رویه فقیهان در استفاده از عدالتبه عنوان مصدر و میزان، شاهد و گواهى دیگر بر این نظریه است. نمونههایى از این امر در بخش بعد خواهد آمد.
چهار. کاربرد قاعده عدالت
چنانکه اشارت رفت، قاعده عدالت مىتواند هم مصدر باشد و هم معیار; براساس آن فقیه مىتواند استنباط کند یا به ارزیابى برداشتخود از متون دینى بپردازد.
در اینجا مواردى از کاربرد این قاعده به همراه نمونههایى فقهى را یاد مىکنیم.
الف. استنباط براساس قاعده عدالت
1. صاحب جواهر در مساله ارش آنگاه که اهل خبره در قیمتگذارى اختلاف کنند، فرموده است: راى فقیهان آن است که قیمتها جمع گردد و نسبتگیرى شود. سپس در مقام استدلال بر این نظر نوشته است:
و مقتضى العدل الجامع بین حقى المشترى و البایع هو ما ذکره الاصحاب. (30)
مقتضاى عدالت که در بر دارنده حق خریدار و فروشنده باشد، نظریه اصحاب است (که آراء اهل خبره جمع مىشود و نسبتگیرى مىشود).
2. علامه حلى در مساله ضمان مثلى، براساس قاعده عدل، یک راى را ترجیح داده است:
هل المدار فى مطالبة المثل على مکان الغصب والاستیلاء او مکان التلف او مکان المطالبة ولو مع اختلاف القیم فیها؟ ذهب الشیخ الاعظم «قده» الى ان للمالک المطالبة ولو کانت قیمته فى مکان المطالبة ازید منها فى مکان التلف وفاقا للجمع وعن الحلى انه الذى یقتضیه عدل الاسلام. (31)
آیا معیار مطالبه مثل، جایگاه غصب است، یا مکان تلف یا مکانى که مالک مطالبه مىکند، گرچه قیمتها در این مکانها متفاوت باشد؟
شیخ انصارى بر این عقیده است که مالک مىتواند هرجا بخواهد مطالبه مثل کند، گرچه قیمت آن از مکان تلف بیشتر باشد علامه حلى نیز این راى را مطابق عدالت اسلام دانسته است.
3. امام خمینى معتقد است تصرف در ملکى که مالیت ندارد حرام است، زیرا ظلم است. (32)
4. شیخ انصارى بر این عقیده است که اگر عین مثل متعذر شد مالک باید مطالبه قیمت کند وگرنه ظلم خواهد بود.
منها ما افاده الشیخ الاعظم «قده» من ان منع المالک ظلم والزام الضامن بالمثل منفى بالتعذر و مقتضى الجمع بین الحقین وجوب القیمة. (33)
یک دلیل را شیخ انصارى چنین توضیح داده که، منع مالک از حقش ظلم است و ملزم کردن ضامن به اداى مثل نارواست، زیرا میسور نیست، سپس جمع بین دو حق آن است که باید قیمت پرداخت گردد.
5. در این موضوع که متعاقدین باید «ماوقع علیه العقد» را تسلیم کنند، به این مطلب استدلال شده که امساک مال غیر، ظلم است و اگر یک طرف ظلم کرد و امساک نمود، طرف دیگر حق ندارد ظلم کند. (34)
ب. طرح حدیثبراساس قاعده عدالت
مرحوم امام خمینى حرمت ربا را از آن رو مىداند که گرفتن زیادى ظلم است و حیلههایى که به کار گرفته مىشود ظلم بودن ربا را از میان برنمىدارد; از این رو حیله شرعى را نپذیرفته است.
در این زمینه فرموده است:
ان قوله تعالى: وان تبتم فلکم رؤوس اموالکم لاتظلمون ولاتظلمون ظاهر فى ان اخذ الزیادة عن راس المال ظلم فى نظر الشارع الاقدس و حکمة فى الجعل ان لم نقل بالعلیة وظاهر ان الظلم لایرتفع بتبدیل العنوان مع بقاء الاخذ على حاله وقد مرت ان الروایات الصحیحة وغیرها عللتحرمة الربا بانه موجب لانصراف الناس عن التجارات و اصطناع المعروف، و ان العلة کونه فسادا و ظلما. (35)
این سخن خداوند که «سرمایه از آن شماستبدون آن که ستم کنید یا مورد ستم قرار گیرید» دلالت دارد بر این که گرفتن زیاده بر اصل مال از دیدگاه شارع، ظلم و ستم است. و همین ظلم و ستم حکمت تحریم یا علت آن است. این ستم با تبدیل عنوان از میان نمىرود. و نیز گفته شد که روایات صحیح حرمت ربا را چنین تعلیل کرد که ربا بسبب روىگردانى مردم از معاملات و کار نیک است. و علت آن این است که ربا فساد و ظلم است.
ایشان بر همین اساس روایاتى که حیله را تجویز کرده، جعلى مىداند و بر این باور است که این احادیثبراى مشوه ساختن چهره معصومین جعل شده است:
ولا استبعد ان تکون تلک الروایات من دس المخالفین لتشویه سمعة الائمة الطاهرین. (36)
بعید نمىدانم که این احادیثبراى تیره ساختن چهره امامان پاک(ع) جعل شده باشد.
ج. تحدید شمول مطلقات و عمومات
ابن عاشور در تفسیر «التحریر والتنویر» روایات مربوط به زدن زن را منحصر به جایى مىداند که این عمل، ظلم تلقى نشود وگرنه آن را ناروا دانسته است.
برخى به پارهاى روایتها و کردار صحابه تمسک جسته و گفتهاند که مرد مىتواند زن ناشزه خود را کتک زند ولو مرتکب فحشایى آشکار نشده باشد. اما به نظر مىرسد که در این اخبار و آثار، عرف طبقات مردم و قبایل در نظرگرفته شده است. مردم در این زمینه متفاوتند; بادیهنشینان زدن زن را«اعتداء» نمىدانند و تلقى زنان نیز از کتک خوردن این نیست... بنابراین اگر زدن براى شوهران، نه والیان امر، مجاز باشد، آن هم در فرض عصیان و نافرمانى، نه در صورت ارتکاب فحشا، به طور جزم مربوط به قوم و گروهى است که زدن را عار و ننگ و رفتارى ناشایست در زندگى خانوادگى نمىبیند. (37)
تحدید روایات اجاره در قانون کار نیز از این دست مىتواند باشد.
در پایان اذعان داریم که رسالت این نوشتار بیش از طرح مساله و برانگیختن پرسش نبود و پژوهشهاى گستردهترى را در پى مىطلبد.
تحقیق عمیق و همه جانبه در این زمینه اقتضا دارد که مباحث زیر مورد رسیدگى کامل قرارکیرد، تا بتوان عدالت را به عنوان یک قاعده فقهى پذیرفت:
1. ریشهیابى این مساله در کتب فقهى; بىشک فقیهان و اندیشمندان به صورت پراکنده از این قاعده بهره جستهاند، گردآورى و در کنار هم نهادن آنها، پشتوانهاى علمى براى دفاع از این نظریه است.
2. تعیین مفهوم عدالت و نیز نشان دادن راه تشخیص مصادیق آن از مهمترین پژوهشها در این حوزه است.
اگر مفهوم عدالتبدرستى روشن شود و معیارى براى تعیین حدود مفهوم آن به دست آید و نیز میزانى براى شناسایى مصادیق و چگونگى تطبیق مفهوم بر مصداق معین گردد، گامى دیگر به سوى حفظ جایگاه این اصل خواهد بود. چرا که در این زمینه پرسشهایى جدى مطرح است. مانند این که آیا مىتوان به مفهوم عدالت دستیافت؟ آیا مفهوم عدالت، عرفى استیا واقعى؟ آیا مصادیق عدالت تغییرپذیر است؟ و...
3. گردآورى تمامى آیات و روایاتى که مىتواند مستند این اصل باشد قدمى دیگر براى فهم و تثبیت آن است.
4. بررسى مساله حسن و قبح عقلى در باب عدالت، عرصهاى دیگر براى پژوهش است.
5. تعیین حوزههاى کاربرد قاعده عدالت در فقه، همچون; کشف حکم شرعى، تقیید ادله لفظى، توسعه دلیل لفظى، طرد و تاویل دلیل لفظى و...، بابى دیگر براى پژوهش است.
پىنوشتها:
1. ر.ک: سید مصطفى محقق داماد، قواعد فقه بخش مدنى2، تهران، سمت، 1374، ص519.
2. جامع السعادات، ج1، ص52-51 (دارالکتب العلمیه، قم).
3. العروة الوثقى، ج1، ص800; مستمسک العروة الوثقى، ج7، ص332.
4. محمد ضمیران و شیرین عبادى، سنت و تجدد در حقوق ایران، چاپ اول، کتابخانه گنج دانش، تهران، 1375، ص161-205.
5. دائرةالمعارف اعلمى، چاپ اول، مؤسسة الاعلمى، قم، 1970م1390ق،ج22، ص4.
6. همان.
7. محمدباقر صدر، اقتصادنا، دارالتعارف، بیروت، 1979م1399ق، ص303.
8. القواعد و الفوائد، مکتبة المفید، قم، ج1، ص12.
9. مرتضى مطهرى، مبانى اقتصاد اسلامى،چاپ اول، انتشارات حکمت، تهران، 1409ق، ص14.
10. عبدالکریم سروش، روشنفکرى و دیندارى،چاپ اول، نشر پویه، تهران، 1367، ص47.
11. حسین مدرسى طباطبایى، مقدمهاى بر فقه شیعه، ترجمه آصف فکرت،با عنوان «رسالة فى العدالة»، انتشارات آستان قدس رضوى، ص434.
12. رجوع شود به: القواعد، ص163، مصطفوى; مجموعه قواعد فقه، ص140، شفایى; الفوائد العلمیة، ص45، موسوى بهبهانى.
13. مرتضى مطهرى، عدل الهى، دهم، صدرا، تهران، 1357، ص31.
14. مجلة الازهر، مجلد26، ش1516، س1374ق، مقاله «مقارنة بین العدالة التشریعیة فى القوانین الوضعیة و الراى فى التشریع الاسلامى».
15. عدل الهى، ص34-33.
16. مبانى اقتصاد اسلامى، ص27.
17. صحیفه نور، ج21، ص177.
18. محمد صادقى، اصول الاستنباط بین الکتاب والسنة(اول، مؤلف، قم، 1411ق)،ص185.
19. سوره نحل، آیه90.
20. سوره حدید، آیه25.
21. وسائل الشیعة، ج11، ص310 (المکتبة الاسلامیة، تهران).
22. همان، ج13، ص255، ب17، ج1.
23. غرر الحکم، ج2، ص795، ش39 (ترجمه محمد على انصارى، چاپ دهم).
24. همان، ج1، ص222، ش88.
25. همان، ج1، ص12، ش274.
26. همان، ج1، ص26، ش749.
27. همان، ج1، ص28، ش856.
28. همان، ج1، ص28، ش834.
29. مجلة الازهر، مجلد 26، ش1516، س1374ق، مقاله «مقارنة بین العدالة التشریعیة فى القوانین الوضعیة والراى فى التشریع الاسلامى».
30. جواهر الکلام، ج23، ص294.
31. کتاب البیع، ج2، ص460 (مطبعه مهر، قم).
32. همان، ص409.
33. همان، ص369.
34. همان، ج5، ص371.
35. همان، ج2، ص451.
36. همان، ج5، ص354.
37. التحریر والتنویر، ج5، ص41-39.