به سوى نهادینهسازى دانش کلام (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
دانش کلام اسلامى از همان سده نخستین هجرى در محیط ویژهاى بالید و زایش و زوال آن نیز به زمینههاى عینى اجتماعى و سیاسى پیوند خورد. اگرچه، متون دینى یکى از عوامل پیدایش علم کلام بود، مسائل آن در زمینههاى اجتماعى و در بستر تاریخ، دگرگون و نوبهنو شدند.
با نگاهى به سده نخستین تاریخ اسلام، ریشه کلام را در مساله عدالتسیاسى مىتوان پىجویى کرد. «در یک جامعه سیاسى که مردم آن معتقدند به این که حاکمیت، منشا آسمانى دارد و اجراى آن به پیامبر واگذار شده است، مسلم است که دالتسیاسى جلوهاى است از اراده خداوند، آن گونه که پیامبر آن را تفسیر کرده و به مرحله اجرا مىگذارد... پس از وفات پیامبر... مشروعیتخلافت، محور بحث در مورد عدالتسیاسى بود. زیرا در صورتى که ثابت مىشد که جانشین پیامبر فاقد مشروعیت است، تصمیمات او بیانکننده اراده حاکمه خداوند نبود، بلکه منعکسکننده خواستخود بود. .. از این رو بحث در مورد عدالتسیاسى به سمت مساله مشروعیت چرخید که ابتدا جامعه سیاسى را به گروههاى سیاسى تقسیم کرد و بعدا زمانى که هر گروه با تمسک به دلایل مذهبى درصدد توجیه موضع خود او برآمد، این گروهبندیها بتدریجبه شکل جوامع مذهبى درآمد.بدینسان، بحث در مورد عدالتبناگزیر از جنبه سیاسى به جنبههاى مذهبى و کلامى مبدل شد ابتدا به صورت فراورده فرعى بحث مربوط به مسائل سیاسى (مشروعیت) و سپس به عنوان فراورده فرعى بحث راجع به آموزههاى اساسا کلامى (اراده خداوند و عدالت) و ارتباط آنها با سرنوشت انسان.» (1)
مناظرات کلامى راجع به عدالتسیاسى، معمولا با استناد به وحى، از طرف رهبران سیاسى اعمال مىشد. براى اولین بار، قدریه نخستین از عقل به عنوان دلیل، استفاده کرد، اما معتزله، عقل را به صورت نظاممند، مورد بهرهبردارى قرار داد. با اشعرى و پیروانش، دو جریان کلامى، عقلگرایى و نصگرایى، به عرصه ظهور رسید.
برخى از متکلمان درباره پیدایش دانش کلام اسلامى، از آغاز تا قرن سیزدهم هجرى، هفت دوره را برشمردهاند: دوران پیش از پیدایش کلام، دوران برخورد با الهیات، دوران منازعات معتزلیان با اهل حدیث;یا برخورد با فلسفه یونانى، دوران پیروزى اشعریان، دوران پیرایشگرى غزالى و شیوه متاخران، دوران جمود و دوران اصلاح. (2)
بدیهى است که این دورهبندى بر یک پیشفرض استوار است و آن این که دانش کلام در یک دوره طولانى دچار رکود و انحطاط بوده است و تنها در قرن سیزدهم هجرى است که کلام، حیاتى دوباره مىگیرد و این بازگشتبطور دقیق مربوط به دورهاى است که ناپلئون با حمله خود به مصر، در سال 1798، جهان اسلام را دچار بحران فکرى کرد. با بررسى دورانهاى مورد بحث مىتوان زایش و زوال مسائل علم کلام و علل آن را ارزیابى نمود. در این میان، مواجهه توانمند دین با انسان و جامعه مدرن و دیندارى در عصر جدید، جز با مسلح شدن به روشها و بینشهاى جدید، امکان ظهور نمىیافت. بناگزیر باید در عرصه کلام طرحى نو در انداخته مىشد.
دانش کلام، دانشى گستردهدامن، ارجمند و پرتاثیر است و با دریغ باید گفت امروزه در گیر و گرفتبحرانى سختبه دام افتاده است و آینه تیرهاى است که چیزى از جهان درونى و بیرونى ما را باز نمىتاباند. بىگمان گسترش و دگردیسى مسائل آن و پیوند آن به دهها دانش و شناخت نوپدید و کهن، و دگرگونى روشهاى پژوهشى در آن به ما این مجال را مىدهد که از دانش کلام معاصر سخن بگوییم.
امروزه، هر گونه دینپژوهى با اضلاع گوناگونى از دانش کلام پیوند خورده است. جامعه امروز ما نیز در عرصه فکرى با مشکلاتى مواجه است که عمده آنها باید در عرصه کلام پژوهیده و پاسخیابى شود. ضرورت پرداختن به این دانش، و کوشش براى روزآمدسازى و توانمند و کارا کردن آن در روزگار پرپیچ و خم امروز، گفتن ندارد. با این همه چرا این آرمان و آرزو چنین دیر و دور و دشوار به چشم مىآید و دیوارهها، چنین ستبر و سرسخت، میان ما و این امید سر برمىکشند؟
پاسخ به این پرسش نیز چندان آسان و آسوده به چنگ نمىافتد. آیا افول علوم تغذیهکننده دانش کلام، اندیشه سیاسى و به تبع آن فعالیتهاى فکرى و نیز افول تمدن اسلامى و تلفیق این دانش در فلسفه و... آن را دچار زوال ساخت؟ و زمانه عسرت را فراهم آورد و یا موانعى دیگر در کار بودند. به گمان ما پارهاى دشوارهها و دیوارههاى معرفتى و روانشناختى در کارند و نیز پارهاى مانعها و مشکلهاى عینى و عملى.
بررسى و شرح و شکافت هریک از اینها و جستجوى راهحل و روزنه برون شد از چنبره مردافکن، درخور این نوشتار نیست. ولى بىآن که چون قطرهاى، خیال حوصله بحر بپزیم، فروتنانه چند پیش نهاد براى رونق و رواج و روایى دوباره دانش کلام فراپیش پژوهندگان باریکاندیش مىنهیم; با این باور که دانش کلام تا در مقام نهادى توانمند، ستون استوار دیناندیشى و دینپژوهى نگردد این گره فروبسته گشوده نخواهد شد; چرا که تولید اندیشه در خلا صورت نمىگیرد و اندیشه کلامى در بسترى ظهور مىیابد که زمینههاى تولید فراهم باشد. این امر به باور ما جز با نهادینهسازى دانش کلام نه به وقوع مىپیوندد و نه دوام مىآورد.
یکم. دانش کلام اگر جویاى هویتى مستقل استبىهیچ سخنى باید مرزبندى شود و راه خود را از راه فلسفه و مابعد طبیعت جدا کند. و در روش و موضوع و غایت و مسائل و پرسمانهاى خود به شخصیت ویژهاى دستیابد. روشن است که پیوند کلام با دانشهاى دیگر، و از آن میان فلسفه، پذیرفتنى است; حال گونه و شیوه این پیوند هرچه مىخواهد باشد. این هویت مستقل، جایگاه مستقل و ویژهاى براى کلام در میان شاخههاى دانش دین، و، در پى آن، جایگاهى مستقل براى عالمان آن و موقعیت اجتماعى آنان به ارمغان خواهد آورد.
گفتنى است تلفیق کلام در فلسفه، از قرن هفتم هجرى بدین سو، کلام را در مقابل فلسفه بىرقیب نهاد و دفاع از نظریههاى فلسفى به جاى گزارههاى دینى، و جهتگیرى عرصههاى پژوهشى و آموزشى به سمت کلام فلسفى یا فلسفه کلامى، از پىآمدهاى چنین رویکردى بود. فلسفه اسلامى، آن گونه که در این دوران فهمیده مىشد، با اندک تسامحى مىتوانست در درون این دستگاه فکرى جاى گیرد.
دوم. شفافیتبخشى و راستگردانى انتظار از دانش کلام; که بىگمان هم مسبوق به شناخت این دانش و هم سابق بر آن است.
سوم: احیاى میراث کهن کلامى; هم احیاى ظاهرى (تصحیح انتقادى و چاپ پیراسته متون کهن) و هم احیاى باطنى (قرائت جدید و علمى متون و بازآفرینى میراث کهن از راه خوانش نو آنها). در این عرصه شایسته استبا قرائت امروزى آثارمتفکران گذشته، شخصیت آنها را نیز بازآفرینى کرد.
چهارم: شناخت و سنجش ژرف آرا و آثار پژوهشگران غیر ایرانى عرب، غربى، مسلمان و... در زمینه اسلامپژوهى.
پنجم: درک و دریافتبىمیانجى و گسترده الهیات مسیحى و یهودى و آغاز پژوهشهاى تطبیقى ادیان. در این عرصه علاوه بر مسیحیت و یهودیت، به ادیان و آیینهاى دیگر نیز باید توجه گسترده و جدى نمود از جمله: آیین بودا، شینتو، زرتشت، هندو، کنفوسیوس و....
ششم: احیاى علم تاریخ. بىشک تاریخ اسلام یکى از علوم تغذیهکننده علم کلام است. احیاى دانش تاریخ و کاربرد روشهاى تاریخى نه تنها به خودى خود براى علم کلام لازم استبلکه تاریخ اسلام خط فاصلى استبین سنت و فرهنگ جامعه دینى با اصل و حقیقت دین. افزون بر این، نگاه تاریخى به مقولات کلامى، تحول ماهوى این مقولات را پیش روى ما خواهد نهاد.
هفتم: برگزارى همایشهاى بینالمللى در زمینه مسائل نو کلامى و نیز شناخت میراث کهن و مشعلداران آن.
هشتم: بنیادگذارى کتابخانه تخصصى دانش کلام. گسترش دامنه کلام در روزگار ما به اندازهاى است که ارائه پژوهش به مجامع علمى، بدون مطالعه تخصصى و بدون ارجاع به مآخذ اصلى و کتابها و پژوهشهاى ارائه شده در این باره، تقریبا غیرممکن است. این کتابخانه باید به روى همه پژوهشپیشهگان گشوده باشد و البته کتابخانهاى باشد بروز ، غنى، سرشار و با امکانات فنى مدرن; بىتنگ چشمیها و درازدستیها.
نهم: بنیادگذارى بانک اطلاعرسانى کلامى ،با ویژگیهاى استاندارد بانکهاى اطلاعرسانى جهان. از وظایف مهم چنین مرکزى در عرصه کلام، این است که اطلاعات روزآمد را در کوتاهترین زمان و به اشکال گوناگون نشریه، کتاب، دیسکت، ا.ا و... در اختیار محققان قرار دهد.
این مرکز، در گام نخست، باید به شبکه اینترنت وصل باشد و محققان حوزه در عرصه کلام، باید کارت مخصوص داشته باشند تا بتوانند از اطلاعات آن استفاده کنند و در صورت عدم امکان، اطلاعات داده شده کلامى به گونهاى منظم، اولویتبندى گردیده در اختیار محققان قرار داده شود.
گام بعدى، تهیه تمامى نشریات کلامى و تنظیم نمایه کاملى از مطالب مندرج در این نشریههاست. این اطلاعات باید به مراکز مختلف پژوهشى و آموزشى ارسال گردد. همچنین نمایه کاملى از کتابهاى کلامى معرفى شده در این نشریات نیز جهت اطلاع محققان باید ترجمه و ارسال گردد. انتخاب و ترجمه مقالات خوب و معتبر، از نشریات تخصصى این علم، گام سوم این مرکز اطلاعرسانى مىتواند باشد.
دهم: تدوین برنامه آموزشى; که بىگمان در دل خود آموزشگاه توانمند زبانهاى مهم جهان (انگلیسى، عربى، آلمانى، فرانسه و...) را خواهد پرورد. هم چنین آموزش رشتههاى گوناگون علمى که بیشتر با کلام همخانه و همسایهاند و، امروزه روز، کاروان کلام بىآنها گامى به پیش نتواند رفت. گفتن ندارد که دفاع و تبیین از گزارههاى دینى، مبتنى بر شناخت و فهم دین است و چالش با حریف مبتنى بر شناخت آن. در این زمینه باید علومى را فراگرفت که این مهم را برآورند.از جمله: روششناسى، هرمنوتیک، روانشناسى دین، جامعهشناسى دین، معرفتشناسى، تاریخ، دانش اسطورهها، زبانشناسى و نشانهشناسى، فلسفه دین در همه گسترههاى آن. تاریخ تفکر دینى در جهان اسلام و غرب (خصوصا سدههاى 19و20 را مىتوان درآمدى بر شناخت دنیاى اندیشه جدید تلقى نمود. آموزش متون مهم و معتبر میراث کهن نیز گام مهم این سفر قیم است.
یازدهم: تدوین طرح پژوهشى جامع کلامى. تولید اندیشه بدون کارپژوهى فرجام نمىیابد و کار پژوهش بدون شناخت و اولویتبندى و برنامهریزى میسر نیست. علت اساسى سردرگمى بسیارى از تحقیقات کلامى، نبودن یک شاکله کلامى است. بسیار دیده شده است که اولویتسوم و چهارم، اولویتیکم تلقى شده است. و این غفلت و سردرگمى، البته معصومانه، کار آموزش را افزون بر پژوهش دچار انحراف کرده است.به باور ما یک طرح پژوهشى جامع کلامى باید چهار محور اساسى را در نظر بگیرد:
الف. شناخت تعارضات. این نکته جزء مسلمات است که متکلم از گزارههاى دینى باید دفاع نماید و دفاع نیز بدون خصم و رقیب قابل تصور نیست. اولین گام، شناخت تعارض بین نیروهاى مادى و معنوى در گستره جهانى است. پرواضح است که عرصه فعالیت نیروهاى مادى در نحله هاى مختلف فلسفى پراکنده است. در مرحله بعد شناخت تعارض بین ادیان ابراهیمى است و در مرحله سوم شناخت تعارض بین مذاهب مختلف اسلامى است. درجه اهمیت این تعارضات به ترتیب مراحل است.
ب. شناخت نظریهپردازان و جریانهاى کلامى. شناخت و آگاهى از آراى نظریهپردازان و جریانهاى کلامى و بررسى آثار و منابع مهم آنها، از روشهایى است که مىتواند ما را به افقهاى جدید رهنمون سازد. این بررسى در عرصه کلامى سنتى و جدید، اسلامى و غیر اسلامى امکان بروز مىیابد.
در مثل، براى شناخت تفکر دینى در غرب باید آثار و نظریههاى متفکرانى نظیر: شلایر ماخر، کرکگور، مارتین بوبر، بولتمان، کارل بارث، پل تیلیش، گابریل مارسل، یاسپرس، بونهافر، اوتو، ژیلسون، ژاک مارتین، تیلاردوشارودن، فرانسیس شیفر، کرنلیوس وان تیل، ویلیام جیمز، کانت، ویتگنشتاین، الیاده، ریکور، گادامر، فروید، فویرباخ، هیدگر، فان درلیوف، هارتشون، نیچه، ایده آلیستهاى آلمانى و متفکران نحله مرگ خدا، مورد تامل و شناخت قرار گیرد. در این باره، از متفکران عرب: محمد عبده، رشید رضا، رفاعه طهطاوى، على عبدالرازق، فرح آنطون، شبلى شمیل، عابد الجابرى، محمد ارکون، حسن حنفى، ابوحامد ابوزید و... و از مصلحان دینى: سید جمالالدین، محمد اقبال و دیگران را مىتوان برشمرد.
افزون بر شناخت نظریهپردازان، جریانهاى کلامى را نیز بدقتباید شناخت. وقتى کلام خود را از محیط درون دینى بیرون مىکشد و در دنیاى غیر دینى وارد مىکند با انواع عدیدهاى فلسفه روبهرو مىبیند. امروزه بسیارى از جریانهاى فلسفى مبناى عقلانى براى جریانهاى کلامى فراهم مىکنند، از جمله: تحلیل زبانى، پدیدارشناسى، اگزیستانسیالیسم الهى، فلسفه پویشى، فلسفه نوتومیستى، فلسفه هگلى و هیدگرى و نحله مرگ خداى نیچه و الهیات لیبرال. آیا هیچ فکر کردهایم که در جهان غرب چه جریانهاى کلامىاى در حال گسترش است؟ آیا در ایران معاصر مبانى کلامى اندیشهها را به بحث گذاشتهایم؟ آیا خبر داریم که چه جریانهاى کلامىاى در داستان و رمان معاصر در حال شکلگیرى است؟ آیا این مبانى را مورد بررسى و نقد قرار دادهایم؟ آیا فراموش کردهایم که تاثیرگذارى رمانها نامرئىتر و قوىتر از هر نوشته و گفتهاى است؟ آیا به تیراژ برخى از آثار منتشر شده کلامى توجه کردهایم؟ راستى این فرهنگ مکتوب در حال ویرانى و ساختن چه باورى است؟
ج. شناخت مسائل کلامى. گستره کار کلامى بستگى به شناخت مسائل آن دارد. به هر میزان که مسائل گسترده باشد، دایره پژوهش کلامى گسترده خواهد شد. نحوه نگرش به کلام و وظایف متکلم و روشهاى آن، در چگونگى و گستره آن تاثیر بسزایى دارد. اگر وظیفه متکلم دفاع از گزارههاى ناظر به ارزش و یا برگرفته از ارزش باشد، دامنه کلام به کجا کشیده خواهد شد و به چه علومى نیاز خواهد افتاد؟ امروزه سؤال این است که آیا نظریه حقوق بشر، آن گونه که در اعلامیه حقوق بشر آمده است، کاملا مورد تایید دین است؟ آیا راه دین از راه کسانى که طرفدار اومانیسم، مدرنیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم و دمکراسىاند جداستیا نه؟ درباره دین و حکومت، سؤال این است که آیا جامعه دینى، جامعهاى است که افراد آن، صرفا رفتار فردى خود را بر پایه اخلاق دینى سامان مىدهند یا این که اخلاق دینى را در روابط اجتماعى هم، رعایت مىکنند. آیا حقوق چنین جامعهاى برگرفته از حقوق دینى و شریعت و بر پایه آن استیا این که ساختار سیاسى و قدرت حاکم، قدرتى دینى است و یا این که ساختار اقتصادى و فرهنگى نیز دینى است و یا همه اینها؟ و آیا امکان ایجاد چنین جامعهاى هست، و اگر آرى تاکنون موجود بوده استیا خیر، و....
جدلىالطرفینى بودن مقولات دینى بعد از کانت، بىمعنى بودن گزارههاى مابعدالطبیعى بعد از فلسفه تحلیل زبانى، معقولیت گزارههاى دینى بعد از معرفتشناسى جدید، طرح مباحث تعارض علم و دین و رویکرد اومانیستى به دین بعد از رنسانس و... نمونههاى چندى است که با نگاههاى جدید به دین مطرح شدهاند.
«قبلا الهیات مىتوانست فرض کند که همه انسانها در یک خرد همگانى مشترکند و در جهانى که گوشهاى از آن از نظم و عقلانیتخالى نیست. انسان موجودى بود لوگوسى که در جهان مىزیست که نظمى غایتمند داشت...
این اتفاق نظر در قرن بیستم از میان رفته است. دریافت مشترک متفکران جدید این است که طبیعت و تاریخ از نظم و هدف آفاقى عاریند. در طبیعت، نه لوگوس هست، نه عقلانیت، و نه ارزش ذاتى. اشیاء فقط هستند، و تصادفىاند، یعنى محصول نیروى صدفه که نیک و بد نمىفهمند. انسان هم موجودى منطقى و عقلانى نیست; بلکه نفع شخصى و شهوت او را به کار برمىانگیزند و «ادله»اى که مىآورد، در اکثر قریب به اتفاق موارد، دلیلتراشىاند; «ایدهها»یش هم ایدئولوژىاند.» (3)
د. شناخت و پاسخ به شبهههاى کلامى. گذر از سه مرحله پیشین وظیفه ما را در این قسمت روشن خواهد کرد. یکى از خلطهاى رایج در روزگار ما جابهجایى مسائل قسمت ج و د است و این خلط باعثشده که گاهى شبهه را با دید مساله نگاه کنیم و بالعکس. از جمله خطرهایى که دانش کلام را تهدید مىکرده است این بوده که، چون وظیفه کلام دفاع از حقیقت دینى است و حقیقت دینى در گذر زمان با فرهنگ و آداب و رسوم و روان جامعه درآمیخته است، کار دانش کلام به جاى دفاع از حقیقت دینى به دفاع از تعابیر و آداب و رسوم و ساختارهاى بشرى تبدیل شود و خلاف آن کفر انگاشته شود و سؤال از آن، شبهه تلقى گردد. به نظر مىرسد که تعیین مرز کفر و ایمان، و به دست دادن ملاکى براى مرزبندى شبهه و مساله در این میان، بسیار سرنوشتساز است. به هر حال باید شبهها را شناسایى، دستهبندى و اولویتبندى کرد و در نهایت پاسخ داد. گفتن ندارد که در مورد انتشار شبههها، احتیاط و حزم بیشترى باید نمود. افزون بر این، دفاع از سنت نباید ما را به تاویل نابهجاى موضوعات جدید کلامى بکشاند. بسیارى از مسائلى که در کلام سنتى ما مطرح بوده، باید در تاریخ کلام اسلامى مطرح گردند و این که کلام جدید نداریم نباید ما را به این اندیشه بکشاند که جز گذشته، چیزى صورت نبسته است و تنها چیزى که رخ داده، توجه به مساله شکاکیتبوده که سرمنشا مسائل جدید کلامى شده است، و سپس شتابان نتیجه گرفت که مسائل جدید همهاش شبهه است. در چنین فضایى اندیشه کلامى، به جاى بارورى، دچار زوال خواهد شد. طرفه آن که، چگونه مىتوان بدون آشنایى با تجدد، از سنت دفاع کرد و چگونه مىتوان، بدون آشنایى با نظریههاى گسست و تداوم سنت و تجدد، تجدد را شناخت.
طرح مباحث جدید کلامى بدون رسوخ به ماهیت تجدد و مبادى آن امکانپذیر نیست و نباید صرفا در ظواهر تجدد توقف کرد. این امر جز با موضوعشناسى عمیق محقق نمىشود. در بررسى نظریه پردازانى نظیر کارل اشمیت، تیرنى، کانترویج، میشل ویله، اشتراوس، بلومنبرگ، مارکس و... مشخص خواهد شد که آیا دنیاى جدید دنیاى مشروعى استیا نه؟ آیا حقوق جدید در گسست از فقه قدیم استیا در ادامه آن؟ آیا مفاهیم، بخصوص مفاهیمى که متکلم قصد دارد به دفاع از آنها برخیزد، در حال تغییر و دگرگونى است؟ اگر مفاهیم تغییر ماهوى دادهاند نحوه دفاع چگونه باید باشد؟ آیا دنیاى جدید را باید رد کنیم یا قبول (مساله دین و دنیا)، و در هر صورت کدام تئورى مىتواند در راستاى اهداف ما باشد؟ آیا تئورى مستقلى مىتوان ارائه نمود؟
ما نیز بر این باوریم که «دانش کلام اسلامى همچنان مىتواند انجام وظیفه کند، مشروط بر آن که در مسائل و شیوههاى خود بازنگرى کند، مخاطبان و زمان خویش را بشناسد، از امواج فلسفى و فکرى تازه استقبال کند و بداند که آنچه مقدس و همیشگى است دفاع از دین است; نه مسائل کهن».
دوازدهم: تربیت محقق و مدرس کلامى از مهمترین امورى است که، با زوال دانش کلام، به بوته فراموشى سپرده شد. اگر یک متن کلاسیک در عرصه کلام سنتى و یا یک متن کلاسیک در کلام معاصر در مقابل دانشپژوه باشد آیا نیروهایى تربیتشدهاند که این متون را به همان سبک حوزوى تدریس کنند؟ آیا حساب کردهایم که چند مدرس درس خارج کلامى داریم که بتواند، همچون یک درس خارج فقه و اصول، کلاس و بحث را اداره کند؟
سیزدهم: تاسیس دفتر مطالعات کلامى. بیشتر مؤسسههایى که در قم به کار آموزش و پژوهش مشغول هستند، معمولا قسمتى را نیز به کلام اختصاص دادهاند و چند سالى است که فعالیت آموزشى خود را در این زمینه شروع کردهاند. ولى چیزى که هنوز جاى آن خالى است، مرکزى براى مطالعات کلامى است که بدون وابستگى به این قبیل مؤسسهها، در حوزه تاسیس گردد. اگر دفتر مطالعات کلامى حوزه فعال گردد شاهد کارهاى ارزندهاى، خواهیم بود. البته نباید این دفتر را رقیب مؤسسههاى فرهنگى تلقى کرد.
سخن پایانى. در جهان امروز، جاذبههاى معنوى و فعالیتهاى مذهبى مختلف و فراوانى دیده مىشود. در این میان، مذهبى مورد استقبال است که با واقعیتهاى روز و مقتضیات زمان سازگار باشد. تولید اندیشه کلامى در فضایى شکل مىگیرد که این باور مقبول افتد که گذشتگان، بهرغم فضل تقدم، تقدم فضل ندارند و بنابراین، به ضرورت، مسائل را بهتر از ما درک نمىکردهاند. از سوى دیگر، باید توجه داشت که خودباختگى و باخود بیگانگى و تسلیم اندیشههاى کلامى دیگران شدن، بدون چون و چرا در آن، اندیشه کلامى اسلامى را سترون مىکند.
سخنان بسیار مهم مقام معظم رهبرى در جمع فضلاى حوزه علمیه قم، در آذرماه 1374، بذر امیدى در سرزمین اندیشه حوزویان پاشید و عمدتا درخواستى بود از حوزههاى علمیه که به افقهاى دورتر بنگرند; معضلات را قبل از این که بحرانآفرین بشوند بشناسند، موقعیت و مزیتى را که انقلاب اسلامى براى حوزهها به ارمغان آورده قدر نهند; با هدف سازمان دادن بهتر به جوامع حوزوى، با احتیاط و به نحوى آگاهانه، به بازسازى فکر دینى در دنیاى معاصر بیندیشند; و آفاق فکرى برون حوزهاى را در گستره آن دریابند به گونهاى که قبل از بروز حوادث واقعه به فکر چارهجویى بیفتند.
اگر پیام رهبرى به مخاطبان آن رسیده باشد، تکرار آن به شکلى دیگر بىمعناست. در عین حال، گذر به سه نقطه اساسى در فرمایشات معظمله «حفظ، ترمیم و بازسازى» حوزه در زمینه کلام جز با نهادینهسازى دانش کلام در حوزه، امکانپذیر نیست. آموزهها و سخنمایههاى نیکوى ایشان سخت کارساز و مانعبرانداز بود. پژوهشگران حوزه علمیه هم مىتوانند از راهنماییهاى ایشان چراغى براى راه برکنند و هرچه زودتر و آسانتر در نابودى دشوارههاى عینى و عملى و زمینهسازى بسترى مناسب براى تحقق دانش کلام آرمانى بکوشند. فرصت را شکار کنیم، زمینه و زمانه تفکر دینى را دریابیم و پیام دین را، بدرستى و زیبایى، به مخاطبان عطشناک آن برسانیم. انشاءالله
سردبیر
پىنوشتها:
1. Majid khadduri The Islamic Conception of Justice,.................P.194.
ولهوزن در اشاره به همین معناست که مىگوید: «خوارج مسائلى خارج از حوزه عقاید موروثى، مطرح مىکردند و بر سر همین مسائل با دشمنانشان مجادله مىکردند. آنان هرگز منکر این نبودند که اصلشان از قاریان قرآن است. و در این شکى نیست که طبقه اول علماء کلام اسلامى از خوارج تاثیر یافتند.» یولیوس ولهوزن، تاریخ سیاسى صدر اسلام، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، دفتر نشر معارف سیاسى، ص48;
نیز بنگرید به: سید حسین مدرس طباطبایى، «مناظرات و نقش متکلمان»، مجله نقدونظر، سال اول، شماره سوم و چهارم، ص30.
2. لویى گارده و جورج قنواتى. فلسفة الفکر الدینى بین الاسلام والمسیحیة، تعریب صبحى صالح و فرید جبر، بیروت، دارالعلم للملایین، ج1، الفصل الاول.
3. سم کین، گابریل مارسل، ترجمه مصطفى ملکیان، انتشارات گروس، ص113 و114.
با نگاهى به سده نخستین تاریخ اسلام، ریشه کلام را در مساله عدالتسیاسى مىتوان پىجویى کرد. «در یک جامعه سیاسى که مردم آن معتقدند به این که حاکمیت، منشا آسمانى دارد و اجراى آن به پیامبر واگذار شده است، مسلم است که دالتسیاسى جلوهاى است از اراده خداوند، آن گونه که پیامبر آن را تفسیر کرده و به مرحله اجرا مىگذارد... پس از وفات پیامبر... مشروعیتخلافت، محور بحث در مورد عدالتسیاسى بود. زیرا در صورتى که ثابت مىشد که جانشین پیامبر فاقد مشروعیت است، تصمیمات او بیانکننده اراده حاکمه خداوند نبود، بلکه منعکسکننده خواستخود بود. .. از این رو بحث در مورد عدالتسیاسى به سمت مساله مشروعیت چرخید که ابتدا جامعه سیاسى را به گروههاى سیاسى تقسیم کرد و بعدا زمانى که هر گروه با تمسک به دلایل مذهبى درصدد توجیه موضع خود او برآمد، این گروهبندیها بتدریجبه شکل جوامع مذهبى درآمد.بدینسان، بحث در مورد عدالتبناگزیر از جنبه سیاسى به جنبههاى مذهبى و کلامى مبدل شد ابتدا به صورت فراورده فرعى بحث مربوط به مسائل سیاسى (مشروعیت) و سپس به عنوان فراورده فرعى بحث راجع به آموزههاى اساسا کلامى (اراده خداوند و عدالت) و ارتباط آنها با سرنوشت انسان.» (1)
مناظرات کلامى راجع به عدالتسیاسى، معمولا با استناد به وحى، از طرف رهبران سیاسى اعمال مىشد. براى اولین بار، قدریه نخستین از عقل به عنوان دلیل، استفاده کرد، اما معتزله، عقل را به صورت نظاممند، مورد بهرهبردارى قرار داد. با اشعرى و پیروانش، دو جریان کلامى، عقلگرایى و نصگرایى، به عرصه ظهور رسید.
برخى از متکلمان درباره پیدایش دانش کلام اسلامى، از آغاز تا قرن سیزدهم هجرى، هفت دوره را برشمردهاند: دوران پیش از پیدایش کلام، دوران برخورد با الهیات، دوران منازعات معتزلیان با اهل حدیث;یا برخورد با فلسفه یونانى، دوران پیروزى اشعریان، دوران پیرایشگرى غزالى و شیوه متاخران، دوران جمود و دوران اصلاح. (2)
بدیهى است که این دورهبندى بر یک پیشفرض استوار است و آن این که دانش کلام در یک دوره طولانى دچار رکود و انحطاط بوده است و تنها در قرن سیزدهم هجرى است که کلام، حیاتى دوباره مىگیرد و این بازگشتبطور دقیق مربوط به دورهاى است که ناپلئون با حمله خود به مصر، در سال 1798، جهان اسلام را دچار بحران فکرى کرد. با بررسى دورانهاى مورد بحث مىتوان زایش و زوال مسائل علم کلام و علل آن را ارزیابى نمود. در این میان، مواجهه توانمند دین با انسان و جامعه مدرن و دیندارى در عصر جدید، جز با مسلح شدن به روشها و بینشهاى جدید، امکان ظهور نمىیافت. بناگزیر باید در عرصه کلام طرحى نو در انداخته مىشد.
دانش کلام، دانشى گستردهدامن، ارجمند و پرتاثیر است و با دریغ باید گفت امروزه در گیر و گرفتبحرانى سختبه دام افتاده است و آینه تیرهاى است که چیزى از جهان درونى و بیرونى ما را باز نمىتاباند. بىگمان گسترش و دگردیسى مسائل آن و پیوند آن به دهها دانش و شناخت نوپدید و کهن، و دگرگونى روشهاى پژوهشى در آن به ما این مجال را مىدهد که از دانش کلام معاصر سخن بگوییم.
امروزه، هر گونه دینپژوهى با اضلاع گوناگونى از دانش کلام پیوند خورده است. جامعه امروز ما نیز در عرصه فکرى با مشکلاتى مواجه است که عمده آنها باید در عرصه کلام پژوهیده و پاسخیابى شود. ضرورت پرداختن به این دانش، و کوشش براى روزآمدسازى و توانمند و کارا کردن آن در روزگار پرپیچ و خم امروز، گفتن ندارد. با این همه چرا این آرمان و آرزو چنین دیر و دور و دشوار به چشم مىآید و دیوارهها، چنین ستبر و سرسخت، میان ما و این امید سر برمىکشند؟
پاسخ به این پرسش نیز چندان آسان و آسوده به چنگ نمىافتد. آیا افول علوم تغذیهکننده دانش کلام، اندیشه سیاسى و به تبع آن فعالیتهاى فکرى و نیز افول تمدن اسلامى و تلفیق این دانش در فلسفه و... آن را دچار زوال ساخت؟ و زمانه عسرت را فراهم آورد و یا موانعى دیگر در کار بودند. به گمان ما پارهاى دشوارهها و دیوارههاى معرفتى و روانشناختى در کارند و نیز پارهاى مانعها و مشکلهاى عینى و عملى.
بررسى و شرح و شکافت هریک از اینها و جستجوى راهحل و روزنه برون شد از چنبره مردافکن، درخور این نوشتار نیست. ولى بىآن که چون قطرهاى، خیال حوصله بحر بپزیم، فروتنانه چند پیش نهاد براى رونق و رواج و روایى دوباره دانش کلام فراپیش پژوهندگان باریکاندیش مىنهیم; با این باور که دانش کلام تا در مقام نهادى توانمند، ستون استوار دیناندیشى و دینپژوهى نگردد این گره فروبسته گشوده نخواهد شد; چرا که تولید اندیشه در خلا صورت نمىگیرد و اندیشه کلامى در بسترى ظهور مىیابد که زمینههاى تولید فراهم باشد. این امر به باور ما جز با نهادینهسازى دانش کلام نه به وقوع مىپیوندد و نه دوام مىآورد.
یکم. دانش کلام اگر جویاى هویتى مستقل استبىهیچ سخنى باید مرزبندى شود و راه خود را از راه فلسفه و مابعد طبیعت جدا کند. و در روش و موضوع و غایت و مسائل و پرسمانهاى خود به شخصیت ویژهاى دستیابد. روشن است که پیوند کلام با دانشهاى دیگر، و از آن میان فلسفه، پذیرفتنى است; حال گونه و شیوه این پیوند هرچه مىخواهد باشد. این هویت مستقل، جایگاه مستقل و ویژهاى براى کلام در میان شاخههاى دانش دین، و، در پى آن، جایگاهى مستقل براى عالمان آن و موقعیت اجتماعى آنان به ارمغان خواهد آورد.
گفتنى است تلفیق کلام در فلسفه، از قرن هفتم هجرى بدین سو، کلام را در مقابل فلسفه بىرقیب نهاد و دفاع از نظریههاى فلسفى به جاى گزارههاى دینى، و جهتگیرى عرصههاى پژوهشى و آموزشى به سمت کلام فلسفى یا فلسفه کلامى، از پىآمدهاى چنین رویکردى بود. فلسفه اسلامى، آن گونه که در این دوران فهمیده مىشد، با اندک تسامحى مىتوانست در درون این دستگاه فکرى جاى گیرد.
دوم. شفافیتبخشى و راستگردانى انتظار از دانش کلام; که بىگمان هم مسبوق به شناخت این دانش و هم سابق بر آن است.
سوم: احیاى میراث کهن کلامى; هم احیاى ظاهرى (تصحیح انتقادى و چاپ پیراسته متون کهن) و هم احیاى باطنى (قرائت جدید و علمى متون و بازآفرینى میراث کهن از راه خوانش نو آنها). در این عرصه شایسته استبا قرائت امروزى آثارمتفکران گذشته، شخصیت آنها را نیز بازآفرینى کرد.
چهارم: شناخت و سنجش ژرف آرا و آثار پژوهشگران غیر ایرانى عرب، غربى، مسلمان و... در زمینه اسلامپژوهى.
پنجم: درک و دریافتبىمیانجى و گسترده الهیات مسیحى و یهودى و آغاز پژوهشهاى تطبیقى ادیان. در این عرصه علاوه بر مسیحیت و یهودیت، به ادیان و آیینهاى دیگر نیز باید توجه گسترده و جدى نمود از جمله: آیین بودا، شینتو، زرتشت، هندو، کنفوسیوس و....
ششم: احیاى علم تاریخ. بىشک تاریخ اسلام یکى از علوم تغذیهکننده علم کلام است. احیاى دانش تاریخ و کاربرد روشهاى تاریخى نه تنها به خودى خود براى علم کلام لازم استبلکه تاریخ اسلام خط فاصلى استبین سنت و فرهنگ جامعه دینى با اصل و حقیقت دین. افزون بر این، نگاه تاریخى به مقولات کلامى، تحول ماهوى این مقولات را پیش روى ما خواهد نهاد.
هفتم: برگزارى همایشهاى بینالمللى در زمینه مسائل نو کلامى و نیز شناخت میراث کهن و مشعلداران آن.
هشتم: بنیادگذارى کتابخانه تخصصى دانش کلام. گسترش دامنه کلام در روزگار ما به اندازهاى است که ارائه پژوهش به مجامع علمى، بدون مطالعه تخصصى و بدون ارجاع به مآخذ اصلى و کتابها و پژوهشهاى ارائه شده در این باره، تقریبا غیرممکن است. این کتابخانه باید به روى همه پژوهشپیشهگان گشوده باشد و البته کتابخانهاى باشد بروز ، غنى، سرشار و با امکانات فنى مدرن; بىتنگ چشمیها و درازدستیها.
نهم: بنیادگذارى بانک اطلاعرسانى کلامى ،با ویژگیهاى استاندارد بانکهاى اطلاعرسانى جهان. از وظایف مهم چنین مرکزى در عرصه کلام، این است که اطلاعات روزآمد را در کوتاهترین زمان و به اشکال گوناگون نشریه، کتاب، دیسکت، ا.ا و... در اختیار محققان قرار دهد.
این مرکز، در گام نخست، باید به شبکه اینترنت وصل باشد و محققان حوزه در عرصه کلام، باید کارت مخصوص داشته باشند تا بتوانند از اطلاعات آن استفاده کنند و در صورت عدم امکان، اطلاعات داده شده کلامى به گونهاى منظم، اولویتبندى گردیده در اختیار محققان قرار داده شود.
گام بعدى، تهیه تمامى نشریات کلامى و تنظیم نمایه کاملى از مطالب مندرج در این نشریههاست. این اطلاعات باید به مراکز مختلف پژوهشى و آموزشى ارسال گردد. همچنین نمایه کاملى از کتابهاى کلامى معرفى شده در این نشریات نیز جهت اطلاع محققان باید ترجمه و ارسال گردد. انتخاب و ترجمه مقالات خوب و معتبر، از نشریات تخصصى این علم، گام سوم این مرکز اطلاعرسانى مىتواند باشد.
دهم: تدوین برنامه آموزشى; که بىگمان در دل خود آموزشگاه توانمند زبانهاى مهم جهان (انگلیسى، عربى، آلمانى، فرانسه و...) را خواهد پرورد. هم چنین آموزش رشتههاى گوناگون علمى که بیشتر با کلام همخانه و همسایهاند و، امروزه روز، کاروان کلام بىآنها گامى به پیش نتواند رفت. گفتن ندارد که دفاع و تبیین از گزارههاى دینى، مبتنى بر شناخت و فهم دین است و چالش با حریف مبتنى بر شناخت آن. در این زمینه باید علومى را فراگرفت که این مهم را برآورند.از جمله: روششناسى، هرمنوتیک، روانشناسى دین، جامعهشناسى دین، معرفتشناسى، تاریخ، دانش اسطورهها، زبانشناسى و نشانهشناسى، فلسفه دین در همه گسترههاى آن. تاریخ تفکر دینى در جهان اسلام و غرب (خصوصا سدههاى 19و20 را مىتوان درآمدى بر شناخت دنیاى اندیشه جدید تلقى نمود. آموزش متون مهم و معتبر میراث کهن نیز گام مهم این سفر قیم است.
یازدهم: تدوین طرح پژوهشى جامع کلامى. تولید اندیشه بدون کارپژوهى فرجام نمىیابد و کار پژوهش بدون شناخت و اولویتبندى و برنامهریزى میسر نیست. علت اساسى سردرگمى بسیارى از تحقیقات کلامى، نبودن یک شاکله کلامى است. بسیار دیده شده است که اولویتسوم و چهارم، اولویتیکم تلقى شده است. و این غفلت و سردرگمى، البته معصومانه، کار آموزش را افزون بر پژوهش دچار انحراف کرده است.به باور ما یک طرح پژوهشى جامع کلامى باید چهار محور اساسى را در نظر بگیرد:
الف. شناخت تعارضات. این نکته جزء مسلمات است که متکلم از گزارههاى دینى باید دفاع نماید و دفاع نیز بدون خصم و رقیب قابل تصور نیست. اولین گام، شناخت تعارض بین نیروهاى مادى و معنوى در گستره جهانى است. پرواضح است که عرصه فعالیت نیروهاى مادى در نحله هاى مختلف فلسفى پراکنده است. در مرحله بعد شناخت تعارض بین ادیان ابراهیمى است و در مرحله سوم شناخت تعارض بین مذاهب مختلف اسلامى است. درجه اهمیت این تعارضات به ترتیب مراحل است.
ب. شناخت نظریهپردازان و جریانهاى کلامى. شناخت و آگاهى از آراى نظریهپردازان و جریانهاى کلامى و بررسى آثار و منابع مهم آنها، از روشهایى است که مىتواند ما را به افقهاى جدید رهنمون سازد. این بررسى در عرصه کلامى سنتى و جدید، اسلامى و غیر اسلامى امکان بروز مىیابد.
در مثل، براى شناخت تفکر دینى در غرب باید آثار و نظریههاى متفکرانى نظیر: شلایر ماخر، کرکگور، مارتین بوبر، بولتمان، کارل بارث، پل تیلیش، گابریل مارسل، یاسپرس، بونهافر، اوتو، ژیلسون، ژاک مارتین، تیلاردوشارودن، فرانسیس شیفر، کرنلیوس وان تیل، ویلیام جیمز، کانت، ویتگنشتاین، الیاده، ریکور، گادامر، فروید، فویرباخ، هیدگر، فان درلیوف، هارتشون، نیچه، ایده آلیستهاى آلمانى و متفکران نحله مرگ خدا، مورد تامل و شناخت قرار گیرد. در این باره، از متفکران عرب: محمد عبده، رشید رضا، رفاعه طهطاوى، على عبدالرازق، فرح آنطون، شبلى شمیل، عابد الجابرى، محمد ارکون، حسن حنفى، ابوحامد ابوزید و... و از مصلحان دینى: سید جمالالدین، محمد اقبال و دیگران را مىتوان برشمرد.
افزون بر شناخت نظریهپردازان، جریانهاى کلامى را نیز بدقتباید شناخت. وقتى کلام خود را از محیط درون دینى بیرون مىکشد و در دنیاى غیر دینى وارد مىکند با انواع عدیدهاى فلسفه روبهرو مىبیند. امروزه بسیارى از جریانهاى فلسفى مبناى عقلانى براى جریانهاى کلامى فراهم مىکنند، از جمله: تحلیل زبانى، پدیدارشناسى، اگزیستانسیالیسم الهى، فلسفه پویشى، فلسفه نوتومیستى، فلسفه هگلى و هیدگرى و نحله مرگ خداى نیچه و الهیات لیبرال. آیا هیچ فکر کردهایم که در جهان غرب چه جریانهاى کلامىاى در حال گسترش است؟ آیا در ایران معاصر مبانى کلامى اندیشهها را به بحث گذاشتهایم؟ آیا خبر داریم که چه جریانهاى کلامىاى در داستان و رمان معاصر در حال شکلگیرى است؟ آیا این مبانى را مورد بررسى و نقد قرار دادهایم؟ آیا فراموش کردهایم که تاثیرگذارى رمانها نامرئىتر و قوىتر از هر نوشته و گفتهاى است؟ آیا به تیراژ برخى از آثار منتشر شده کلامى توجه کردهایم؟ راستى این فرهنگ مکتوب در حال ویرانى و ساختن چه باورى است؟
ج. شناخت مسائل کلامى. گستره کار کلامى بستگى به شناخت مسائل آن دارد. به هر میزان که مسائل گسترده باشد، دایره پژوهش کلامى گسترده خواهد شد. نحوه نگرش به کلام و وظایف متکلم و روشهاى آن، در چگونگى و گستره آن تاثیر بسزایى دارد. اگر وظیفه متکلم دفاع از گزارههاى ناظر به ارزش و یا برگرفته از ارزش باشد، دامنه کلام به کجا کشیده خواهد شد و به چه علومى نیاز خواهد افتاد؟ امروزه سؤال این است که آیا نظریه حقوق بشر، آن گونه که در اعلامیه حقوق بشر آمده است، کاملا مورد تایید دین است؟ آیا راه دین از راه کسانى که طرفدار اومانیسم، مدرنیسم، سکولاریسم، لیبرالیسم و دمکراسىاند جداستیا نه؟ درباره دین و حکومت، سؤال این است که آیا جامعه دینى، جامعهاى است که افراد آن، صرفا رفتار فردى خود را بر پایه اخلاق دینى سامان مىدهند یا این که اخلاق دینى را در روابط اجتماعى هم، رعایت مىکنند. آیا حقوق چنین جامعهاى برگرفته از حقوق دینى و شریعت و بر پایه آن استیا این که ساختار سیاسى و قدرت حاکم، قدرتى دینى است و یا این که ساختار اقتصادى و فرهنگى نیز دینى است و یا همه اینها؟ و آیا امکان ایجاد چنین جامعهاى هست، و اگر آرى تاکنون موجود بوده استیا خیر، و....
جدلىالطرفینى بودن مقولات دینى بعد از کانت، بىمعنى بودن گزارههاى مابعدالطبیعى بعد از فلسفه تحلیل زبانى، معقولیت گزارههاى دینى بعد از معرفتشناسى جدید، طرح مباحث تعارض علم و دین و رویکرد اومانیستى به دین بعد از رنسانس و... نمونههاى چندى است که با نگاههاى جدید به دین مطرح شدهاند.
«قبلا الهیات مىتوانست فرض کند که همه انسانها در یک خرد همگانى مشترکند و در جهانى که گوشهاى از آن از نظم و عقلانیتخالى نیست. انسان موجودى بود لوگوسى که در جهان مىزیست که نظمى غایتمند داشت...
این اتفاق نظر در قرن بیستم از میان رفته است. دریافت مشترک متفکران جدید این است که طبیعت و تاریخ از نظم و هدف آفاقى عاریند. در طبیعت، نه لوگوس هست، نه عقلانیت، و نه ارزش ذاتى. اشیاء فقط هستند، و تصادفىاند، یعنى محصول نیروى صدفه که نیک و بد نمىفهمند. انسان هم موجودى منطقى و عقلانى نیست; بلکه نفع شخصى و شهوت او را به کار برمىانگیزند و «ادله»اى که مىآورد، در اکثر قریب به اتفاق موارد، دلیلتراشىاند; «ایدهها»یش هم ایدئولوژىاند.» (3)
د. شناخت و پاسخ به شبهههاى کلامى. گذر از سه مرحله پیشین وظیفه ما را در این قسمت روشن خواهد کرد. یکى از خلطهاى رایج در روزگار ما جابهجایى مسائل قسمت ج و د است و این خلط باعثشده که گاهى شبهه را با دید مساله نگاه کنیم و بالعکس. از جمله خطرهایى که دانش کلام را تهدید مىکرده است این بوده که، چون وظیفه کلام دفاع از حقیقت دینى است و حقیقت دینى در گذر زمان با فرهنگ و آداب و رسوم و روان جامعه درآمیخته است، کار دانش کلام به جاى دفاع از حقیقت دینى به دفاع از تعابیر و آداب و رسوم و ساختارهاى بشرى تبدیل شود و خلاف آن کفر انگاشته شود و سؤال از آن، شبهه تلقى گردد. به نظر مىرسد که تعیین مرز کفر و ایمان، و به دست دادن ملاکى براى مرزبندى شبهه و مساله در این میان، بسیار سرنوشتساز است. به هر حال باید شبهها را شناسایى، دستهبندى و اولویتبندى کرد و در نهایت پاسخ داد. گفتن ندارد که در مورد انتشار شبههها، احتیاط و حزم بیشترى باید نمود. افزون بر این، دفاع از سنت نباید ما را به تاویل نابهجاى موضوعات جدید کلامى بکشاند. بسیارى از مسائلى که در کلام سنتى ما مطرح بوده، باید در تاریخ کلام اسلامى مطرح گردند و این که کلام جدید نداریم نباید ما را به این اندیشه بکشاند که جز گذشته، چیزى صورت نبسته است و تنها چیزى که رخ داده، توجه به مساله شکاکیتبوده که سرمنشا مسائل جدید کلامى شده است، و سپس شتابان نتیجه گرفت که مسائل جدید همهاش شبهه است. در چنین فضایى اندیشه کلامى، به جاى بارورى، دچار زوال خواهد شد. طرفه آن که، چگونه مىتوان بدون آشنایى با تجدد، از سنت دفاع کرد و چگونه مىتوان، بدون آشنایى با نظریههاى گسست و تداوم سنت و تجدد، تجدد را شناخت.
طرح مباحث جدید کلامى بدون رسوخ به ماهیت تجدد و مبادى آن امکانپذیر نیست و نباید صرفا در ظواهر تجدد توقف کرد. این امر جز با موضوعشناسى عمیق محقق نمىشود. در بررسى نظریه پردازانى نظیر کارل اشمیت، تیرنى، کانترویج، میشل ویله، اشتراوس، بلومنبرگ، مارکس و... مشخص خواهد شد که آیا دنیاى جدید دنیاى مشروعى استیا نه؟ آیا حقوق جدید در گسست از فقه قدیم استیا در ادامه آن؟ آیا مفاهیم، بخصوص مفاهیمى که متکلم قصد دارد به دفاع از آنها برخیزد، در حال تغییر و دگرگونى است؟ اگر مفاهیم تغییر ماهوى دادهاند نحوه دفاع چگونه باید باشد؟ آیا دنیاى جدید را باید رد کنیم یا قبول (مساله دین و دنیا)، و در هر صورت کدام تئورى مىتواند در راستاى اهداف ما باشد؟ آیا تئورى مستقلى مىتوان ارائه نمود؟
ما نیز بر این باوریم که «دانش کلام اسلامى همچنان مىتواند انجام وظیفه کند، مشروط بر آن که در مسائل و شیوههاى خود بازنگرى کند، مخاطبان و زمان خویش را بشناسد، از امواج فلسفى و فکرى تازه استقبال کند و بداند که آنچه مقدس و همیشگى است دفاع از دین است; نه مسائل کهن».
دوازدهم: تربیت محقق و مدرس کلامى از مهمترین امورى است که، با زوال دانش کلام، به بوته فراموشى سپرده شد. اگر یک متن کلاسیک در عرصه کلام سنتى و یا یک متن کلاسیک در کلام معاصر در مقابل دانشپژوه باشد آیا نیروهایى تربیتشدهاند که این متون را به همان سبک حوزوى تدریس کنند؟ آیا حساب کردهایم که چند مدرس درس خارج کلامى داریم که بتواند، همچون یک درس خارج فقه و اصول، کلاس و بحث را اداره کند؟
سیزدهم: تاسیس دفتر مطالعات کلامى. بیشتر مؤسسههایى که در قم به کار آموزش و پژوهش مشغول هستند، معمولا قسمتى را نیز به کلام اختصاص دادهاند و چند سالى است که فعالیت آموزشى خود را در این زمینه شروع کردهاند. ولى چیزى که هنوز جاى آن خالى است، مرکزى براى مطالعات کلامى است که بدون وابستگى به این قبیل مؤسسهها، در حوزه تاسیس گردد. اگر دفتر مطالعات کلامى حوزه فعال گردد شاهد کارهاى ارزندهاى، خواهیم بود. البته نباید این دفتر را رقیب مؤسسههاى فرهنگى تلقى کرد.
سخن پایانى. در جهان امروز، جاذبههاى معنوى و فعالیتهاى مذهبى مختلف و فراوانى دیده مىشود. در این میان، مذهبى مورد استقبال است که با واقعیتهاى روز و مقتضیات زمان سازگار باشد. تولید اندیشه کلامى در فضایى شکل مىگیرد که این باور مقبول افتد که گذشتگان، بهرغم فضل تقدم، تقدم فضل ندارند و بنابراین، به ضرورت، مسائل را بهتر از ما درک نمىکردهاند. از سوى دیگر، باید توجه داشت که خودباختگى و باخود بیگانگى و تسلیم اندیشههاى کلامى دیگران شدن، بدون چون و چرا در آن، اندیشه کلامى اسلامى را سترون مىکند.
سخنان بسیار مهم مقام معظم رهبرى در جمع فضلاى حوزه علمیه قم، در آذرماه 1374، بذر امیدى در سرزمین اندیشه حوزویان پاشید و عمدتا درخواستى بود از حوزههاى علمیه که به افقهاى دورتر بنگرند; معضلات را قبل از این که بحرانآفرین بشوند بشناسند، موقعیت و مزیتى را که انقلاب اسلامى براى حوزهها به ارمغان آورده قدر نهند; با هدف سازمان دادن بهتر به جوامع حوزوى، با احتیاط و به نحوى آگاهانه، به بازسازى فکر دینى در دنیاى معاصر بیندیشند; و آفاق فکرى برون حوزهاى را در گستره آن دریابند به گونهاى که قبل از بروز حوادث واقعه به فکر چارهجویى بیفتند.
اگر پیام رهبرى به مخاطبان آن رسیده باشد، تکرار آن به شکلى دیگر بىمعناست. در عین حال، گذر به سه نقطه اساسى در فرمایشات معظمله «حفظ، ترمیم و بازسازى» حوزه در زمینه کلام جز با نهادینهسازى دانش کلام در حوزه، امکانپذیر نیست. آموزهها و سخنمایههاى نیکوى ایشان سخت کارساز و مانعبرانداز بود. پژوهشگران حوزه علمیه هم مىتوانند از راهنماییهاى ایشان چراغى براى راه برکنند و هرچه زودتر و آسانتر در نابودى دشوارههاى عینى و عملى و زمینهسازى بسترى مناسب براى تحقق دانش کلام آرمانى بکوشند. فرصت را شکار کنیم، زمینه و زمانه تفکر دینى را دریابیم و پیام دین را، بدرستى و زیبایى، به مخاطبان عطشناک آن برسانیم. انشاءالله
سردبیر
پىنوشتها:
1. Majid khadduri The Islamic Conception of Justice,.................P.194.
ولهوزن در اشاره به همین معناست که مىگوید: «خوارج مسائلى خارج از حوزه عقاید موروثى، مطرح مىکردند و بر سر همین مسائل با دشمنانشان مجادله مىکردند. آنان هرگز منکر این نبودند که اصلشان از قاریان قرآن است. و در این شکى نیست که طبقه اول علماء کلام اسلامى از خوارج تاثیر یافتند.» یولیوس ولهوزن، تاریخ سیاسى صدر اسلام، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، دفتر نشر معارف سیاسى، ص48;
نیز بنگرید به: سید حسین مدرس طباطبایى، «مناظرات و نقش متکلمان»، مجله نقدونظر، سال اول، شماره سوم و چهارم، ص30.
2. لویى گارده و جورج قنواتى. فلسفة الفکر الدینى بین الاسلام والمسیحیة، تعریب صبحى صالح و فرید جبر، بیروت، دارالعلم للملایین، ج1، الفصل الاول.
3. سم کین، گابریل مارسل، ترجمه مصطفى ملکیان، انتشارات گروس، ص113 و114.