الحیاة (دین و زندگى) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
گردانندگان گرامى مجله «نقدونظر» خواستند تا ترجمه مقدمه جلد سوم «الحیاة»، پیش از انتشار با اصل کتاب که هم اکنون به دست چاپ سپرده شده استبراى نشر در آن مجله ارسال گردد، و تقدیم گشت.
باید یادآورى شود که کتاب «الحیاة»، تنها مجموعهاى از احادیث نیست. برخىچنین پنداشتهاند، و چه بسا هنوز نیز کسانى چنین بپندارند (کسانى که نگرشىژرف و با شناخت ندارند، یا در کتاب بژرفى نمىنگرند، و خط کتاب رانمىیابند و پى نمىگیرند، و با «معارف قرآنىحدیثى» ساده برخورد مىکنند)، لیکن چنین نیست، بلکه «الحیاة»، تبیین قوى پیوند «حدیث» با «حیات» انسانمعاصر و انسان آینده است، و در نتیجه، تبیین «حیات حدیث» است و نشان دادن تداوم هدایتگسترى و عدالتآموزى احادیث، و سپس «فردسازى» و «جامعهپردازى».
بدینسان در این کتاب چنانکه در سرآغاز ترجمه فارسى جلد نخست آمده است پیوند چهار واقعیتسترگ:
1. مذهب،
2. انسان،
3. زمان،
4. و زندگى (حیات)،
تبیین گشته، و «هدفى بزرگ» پیگیرى شده است.
در صفحه عنوان هر جلد نیز چنین آمده است:
دایرة المعارفى اسلامى، علمى، پژوهشى، که روش زندگى فردى و اجتماعى آزاد و پیشرو را ترسیم مىکند، و انسانهاى سراسر جهان را به پیریزى یک نظام مردمى شایسته فرا مىخواند.
و از اینجاست که کتاب «الحیاة» نیز ناگزیر باید به بحث درباره پیوند دین و سیاستبپردازد و نظر خویش را در این باره بازگوید، زیرا سیاستبه هر معنا جزئى از زندگى انسانهاست. و این بحث هنوز مطرح است که آیا دین عین سیاست استیا غیر سیاست؟ آیا دین از سیاست جدا هستیا جدا نیست؟
در علوم مقدماتى (مانند ادبیات و منطق) مىگویند، اگر بخواهیم به درستى یا نادرستى یک جمله (یک حکم، یک اسناد)، چه مثبت و چه منفى، پى ببریم، نخستباید مفهوم دقیق نهاد (مسندالیه، موضوع، مبتدا) و گزاره (مسند، محمول، خبر) آن جمله و متعلقات آن را بدانیم. مثلا، اگر بگویند: «تهران شهر بزرگى است»، باید بدانیم تهران کجاست و حدود آن کدام است، و شهر بزرگ به چه معناست، آنگاه ببینیم که این جمله درست استیا درست نیست؟ یا اگر بگویند: «اجراى عدالتبراى رشد انسان ضرورى است»، باید معناى «اجرا» و «عدالت» و «رشد» و «انسان» و «ضرورت» را بدانیم، آنگاه بنگریم که این جمله و حکم و اسناد درست استیا درست نیست؟
بنابراین اصل مسلم، اگر بخواهیم درباره اینکه دین از سیاست جدا نیستیا جدا هست نظر بدهیم، نخستباید بدانیم «دین» یعنى چه؟ و «سیاست» یعنى کدام؟ به سخن دیگر، باید تعریف خود را از «دین» و همچنین از «سیاست» بازگوییم، تا نسبت دین و سیاست را بازیابیم.
اگر دین یعنى: «ضامن هدایت انسان»، و سیاستیعنى: «حافظ کرامت انسان»، بىهیچ گمان این دو از یکدیگر جدا نیستند، بلکه اینهمانى نیز دارند; زیرا هدایت انسان به رشد انسان است، و رشد انسان به حفظ کرامت او (تا شخصیت انسانى به هیچگونه خرد نگردد، که شخصیتخردشده قابل رشد نیست); و حفظ کرامت انسان در گرو «اجراى عدالت» است.
بنابراین اصول قطعى، سیاستى حافظ کرامت انسان است که مجرى عدالتباشد، و هرگونه ستم و تعدى اقتصادى و قضایى و سیاسى و... را از جامعه بزداید. و اینگونه سیاستى هرگاه تحقق یابد عین دیانت است، زیرا دین هماره دم از رشد انسان زده است و دم از عدالت...
و انسان در رشد خود به چنین سیاستى نیازمند است. و دین همین سیاست را تعلیم داده و عرضه کرده است. «نهجالبلاغه»، آییننامه این سیاست است. انسانى که در این جهان به رشد خود نرسد و به جهان دیگر برود، همانند جنین نارسیدهاى است که از رحم جدا گردد، که یا نمىماند، یا همواره ناقص است و در نقص بسر مىبرد، و راهى براى رسیدن به کمال نمىیابد
(و من کان فی هذه اعمى، فهو فى الآخرة اعمى، و اضل سبیلا).
مؤلفان «الحیاة»، تعریفشان از «دین» و از «سیاست» بنابر فراگیرى از تعالیم قرآن و حدیثى این است که عرض شد. و بواقع و اگر ژرف بنگریم و نیک بیندیشیم دین همان «ضامن هدایت انسان» استبا نشر تربیت، که ازاین معنا در «قرآن کریم» اینگونه تعبیر شده است:
«...یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة...»
«پیامبر(ص)، انسانها را مىسازد، و به آنان معارف آسمانى (کتاب و حکمت) مىآموزد».
و روشن است که سعادت انسان، در پهنه سترگ و ممتد هستى (دنیا ، آخرت ،ابدیت)، منحصر در همین است که ساخته شود، و به «معرفت وحیانى» مجهز گردد; که البته نتیجه این چگونگى، «حفظ قلب» است، یعنى ترک غفلت، و «حفظ وقت»، یعنى پرداختن به «عمل صالح» و اندوختن «باقیات صالحات»
(الذین آمنوا و عملوا الصالحات).
نیز بواقع و اگر ژرف بنگریم و نیک بیندیشیم سیاست همان «حافظ کرامت انسان» ستبا بسط عدالت ، که از این معنا در «قرآن کریم» اینگونه تعبیر شده است: «لیقوم الناس بالقسط» ،«پیامبران آمدند تا جامعهها از عدالتسرشار گردند».
و کرامت (حرمت و شخصیت) انسان امرى ظریف است که با اندک بىحرمتى و ظلمى هرگونه که باشد: اقتصادى، سیاسى، قضایى، فرهنگى، اجتماعى و... پایمال مىگردد. و چون کرامت انسان پایمال شد، زمینهها و عوامل رشد او سر به نابودى مىگذارند. پس ارزش اصلى در این مرحله اجراى عدالت است، براى حفظ کرامت و حصول رشد، در همه سطوح و افکار و عقاید (الناس).
مؤلفان «الحیاة»، براى «بازشناخت احادیث» و «محتواى حدیثى» به تلاشى پیگیرو پیوسته پرداختند، و سپس شمارى از احادیث را، در پیوستگیى تنگاتنگ با آیات «قرآن کریم»، و در پیوندى ژرف و گسترده با اندیشه و زندگى انسان، تصنیف و تدوین کردند، و نام «الحیاة» بر آن نهادند، تا پیوند سترگ و عمیق محتواى دین را (که قرآن و حدیث منبع منحصر به فرد آن است، با فهم تفقهى آن دو)، با زندگى در هر دو بخش تربیت و سیاست اعلام کنند. و اکنون مىنگرید که مؤلفان یادشده، با هیچ مشکلى در کار خویش روبرو نیستند، زیرا این کار را بر پایه شناخت و تعریف خود از «دین» و «سیاست» (که بیان آن گذشت) انجام دادهاند، نه بر پایه هیچ چیز دیگر...
و دین به معنایى که یاد شد تنها سرمایه ارزشى انسان است در این زندگى، و جامع تربیت است و سیاست، که دو روى یک سکهاند. تربیتبه تعبیر ما یعنى: «فردسازى»، و سیاستیعنى: «جامعهپردازى». و این دو چگونه مىتوانند از هم جدا باشند؟ اگر فرد ساخته نشود جامعه پرداخته نمىگردد، و اگر جامعه پرداخته نگردد فرد ساخته نمىشود.
همچنین مىتوان گفت که دین یعنى «توحید» و «عدل»، زیرا محتواى اصلى دین اسلام توحید است و عدل; و توحید یعنى تربیت و عدل یعنى سیاست. توحید تصحیح رابطه انسان استبا «خالق»، و عدل تصحیح رابطه انسان استبا «خلق». و این دو رابطه جوهر زندگى است، و تصحیح آنها جوهر سعادت.
مذهب اهلبیت(ع) نیز که میراث پیامبر اکرم(ص) است همان توحید و عدل است. دیگرانى که از توحید و عدل سخن گفتهاند از اهلبیت گرفتهاند (از تعالیم امام على بن ابیطالب(ع) به بعد...)، و سپس آن را به گونههایى ناقص و همراه با التقاط بیان کردهاند.
اصل توحید (به معناى صحیح و کامل آن)، و اصل عدل (در همه اقسام آن، و در همه شئون زندگى و براى افراد انسان)، در تعالیم اهل بیت(ع) (که چیزى جز تعالیم خالص قرآنى نیست) و روش اقدامى آنان متجلى است.
حال اگر کسانى از هر گروه یا صنف تعریف دیگرى براى «دین» و «سیاست» و شناخت دیگرى از محتواى این دو دارند، یا در سیر حوادث و عملکردها تعریف دیگرى استنباط یا ارائه شده است، باید آن تعریف را دید و در آن شناخت نگریست، تا معلوم گردد که میان دین و سیاستبنابر آن تعریفها و شناختها کدام نسبت از «نسب اربعه» مىتواند وجود داشته باشد; و آیا دین و سیاستبنابر آن تعریفها، دین راستین و سیاست راستین دینى استیا نه؟
از این بحث اشارهوار، موضوع ارتباط دین و زندگى اینجهانى یا عدم این ارتباط نیز بخوبى روشن مىشود. اگر دین و زندگى چنانکه باید شناخته گردند، این پیوند نیز به دست مىآید. و البته هیچ موضوعى را نباید به دلایل بیرون از ذات آن مورد بحث و قضاوت قرار داد، زیرا که در این صورت هرچه گفته شود اظهار نظر علمى نیست، بلکه واکنشهایى است نه چندان کارساز.
از روزى که پیامبران با مردم سخن گفتند بعنوان اصل دعوت دو سخن گفتند:
«ان اعبدوا الله»
و
«اوفوا الکیل و المیزان»
یعنى توحید و عدل، در ارتباط با هم، یعنى دنیا و آخرت در ارتباط با هم، بویژه با تعبیر «کیل» و «میزان» (پیمانه و ترازو) و گسترش انقلاب انبیایى تا ایجاد تغییر و دگرگونى در روابط اقتصادى و حرکات مالى در میان مردم و داد و ستدها و بازارها...
ما باید هدف دین را درک کنیم، و از تحققبخشى به آن دم زنیم، و براى تصحیح مسیرها بکوشیم، نه اینکه دین را از زندگى حذف کنیم، گویى دیوارى از دیوار دین کوتاهتر نمىیابیم؟!
بارى، داشتیم مىگفتیم که «الحیاة»، کارى است در راه تبیین پیوستگى احادیث (البته پس از «قرآن کریم» و بعنوان شرح و تفسیر و تبیین تعالیم قرآنى و معالم وحیانى) با حیات انسان، و پیوستگى حیات انسان با احادیث، پیوستگى جاودانه... و از اینرو است که مىنگرید که در این شش جلدى که تاکنون انتشار یافته است، شمارى از آیات و احادیث (ضمن تفقه در آنها، و تعقل در محتوا و ابعاد آنها، و درک انداموار (ارگانیک) آنها تا جایى که براى ما میسر شده است، در نظامى منسجم، داراى نزدیک به 2000 عنوان (اصلى و فرعى)، تدوین و تصنیف گشته است. و این تدوین و تصنیف نظامدار، پس از هدفیابى و پیوند شناسى این تعالیم (و با توجه به این اصل بنیادین که دین مجموعهاى واحد و بهم پیوسته است)، صورت یافته است، و عنوانهاى یادشده نیز هرکدام به گونهاى، بخشى از حیات صحیح و زندگى درست و قرآنى انسان را ترسیم مىکند، و راه رسیدن به آن را نشان مىدهد.
امیدواریم به آمادهسازى کامل مجلدات دیگر کتاب «الحیاة» و نشر آنها توفیق یابیم، و توفیق تدوین و نشر تفسیر «الحیاة» را نیز به دست آوریم; و هر توفیقى به دستخداوند است و از سوى اوست.
فروردین 1375
مؤلفان
در آغاز جلد نخست، به خطوط کلى این کتاب و هدفها و منظورهایى که براى عملىشدن آنها به رشته تحریر درآمده است اشاره کردیم. امید است آن اشاره، پیوسته موردنظر خوانندگان عزیز باشد. از اینرو خود را نیازمند نمىبینیم تا بارى دیگر درباره این هدفها سخن بگوییم، لیکن شایسته است در اینجا چند نکته لازم را به کوتاهى یادآور شویم:
(1) در تنظیم جلدها و بابهاى کتاب «الحیاة»، چنان مناسب دیدیم که پس از بابهاى دهگانه گذشته (در جلد اول و دوم)، به بحث درباره موضوعات و مسائل مالى و اقتصادى و معیشتى بپردازیم، به این دلیلها:
1. از مهمترین هدفهاى اجتماعى انسانى پیامبران(ع) و انگیزههاى بعثت آنان و آوردن شرایع الاهى، آن است که مردمان قسط و عدل را برپاى دارند (لقد ارسلنا رسلنلاا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط (1) ،ما پیامبران خویش را با آیات آشکار فرستادیم، و با ایشان کتاب و میزان فرود آوردیم، تا مردمان عدالت را برپاى دارند). پس شریعتهاى الاهى آمدهاند تا جامعهاى بسازند انسانى که جز عدالت چیزى نشناسد و جز برپایه قسط برپا نباشد. و این هدف بزرگ تنها با از میان بردن این دو امر صورتپذیر مىشود: «استکبار اقتصادى» و «استضعاف اقتصادى»، سپس پدیدآوردن یک نظام معیشتى متعادل.
2. چرخیدن عادلانه مال (و امکانات معیشتى) در جامعه، از مهمترین عوامل بنیادینى است که قوام و استحکام اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى و فرهنگى و سیاسى و دفاعى را پدید مىآورد. و از این راه است که «حضور دین در جامعه» آشکار مىشود، زیرا که
«العدل حیاة الاحکام» (2)
«با اقامه عدل است که احکام دین زنده مىماند(و مورد عمل قرار مىگیرد)». و عدل و قسط تنها با تعادل (همسطحى) تحقق مىیابد; پس قرار گرفتن «میزان» (ترازووسیله ایجاد تعادل) در کنار «کتاب» (قرآن) (3) ، آشکارا دلیل بر آن است که میان «میزان» و «عدل» پیوند علت و معلولى است، یعنى بدون تعادل و توازن مالى و معیشتى (در همه سطحهاى جامعه)، هیچ قسط و عدلى وجود نخواهد داشت.
3. پول و ثروت چنانکه در «قرآن کریم» آمده است (4) وضعیتى الاهى و حیاتى و «قوامى» دارد (یعنى پشتوانهاى استبراى زندگى مردمان)، که نباید از آن وضعیتبیرون رود و در مسیر دیگرى بیفتد. و این «وضعیت قوامى» (پشتوانهاى)، جز با ایجاد اقتصادى متعادل محفوظ نخواهد ماند، زیرا در چنین نظامى اقتصادى است که اموال (ثروتها و امکانات موجود در جامعه)، پشتوانه یک زندگى انسانى مىشود براى همه قشرها و بخشهاى جامعه، و در نتیجه، اجتماعى «قرآنىانسانى» پدید مىآید.
آرى، پول و ثروت و چگونگى توزیع و چرخش آن در میان مردم، با تربیت انسانى و قوام اجتماعى و حضور دین و تعلیمات آن در اجتماع ارتباطى تنگاتنگ دارد; اموال و امکانات هنگامى که به شکلى سالم مورد بهرهبردارى قرار گیرد، و عادلانه در میان مردم توزیع شود، پشتوانه یک زندگى با فضیلت اسلامى خواهد شد به همانسان که خداوند متعال مقرر کرده است و از هیچ گونه بهرهبردارى و توزیع دیگرى این نتیجه حاصل نخواهد گشت.
4. افراط و تفریط اقتصادى (یعنى «تکاثر» (5) و «فقر»، زندگى انسانى را از استوارى مىاندازد، و آن را به پستى و سقوط مىکشاند; بنابراین، تاکید شدید بر اقامه قسط و توازن، براى از بین بردن این دو مفسده بزرگ (تکاثر و فقر) است، دو مفسدهاى که حیات انسان و بقاى اسلام و هستى مسلمانان را تهدید مىکنند.
در پرتو آنچه یاد شد، آشکار مىشود که هدف از تدوین مسائل اقتصادى، با این صورت اسلامى مبتنى بر دو اصل اساسى اسلام، یعنى «قرآن» و «حدیث»، برداشتن گامى ستبراى رسیدن به هدف اصلى دین و تجدید حیات آن در جامعههاى انسانى، تا جامعهها با پذیرش و عمل برطبق اصول «قسط قرآنى»، سعادتمند گردند.
(2) مشکل بزرگ انسان در سراسر تاریخ کهن خویش ظلم اقتصادى بوده است نه ظلم سیاسى و اجتماعى، زیرا این دو ظلم نیز بیشتر از ظلم اقتصادى پدید مىآیند و مىگسترند; و اینکه «قرآن کریم» به مبارزهاى فراگستر و ژرف بر ضد «تکاثر» (افزونخواهى) و «متکاثران» افزونخواهان) و (سرمایهدارى و سرمایهداران) و «اتراف» (6) (شادخوارى) (اشرافیگرى و تجملگرایى) و «مترفان» (شادخواران) (تنعمپرستان و تجملگرایان) پرداخته است، براى آن است که مردمان را از این خطر بزرگ آگاه کند، و همگان را به ضرورت نبرد کردن با آن برانگیزد. از اینرو بر علماى اسلام (که خواستار استوار ساختن پایههاى دین الاهى، و نجاتدادن جوامع بشرى، و تکامل بخشیدن به زندگى مسلمانان براساس احکام اسلامى هستند) واجب است که پیوسته در جبهه دفاع از محرومان و مستضعفان و حقوق سلبشده، و روزیهاى دزدیده، و خانههاى غصب گشته، و کرامتبر باد رفته، و شخصیت فرو کوفته، آنان حضور داشته باشند. و علماى اسلام باید در سرکوبکردن قدرتمندان اقتصادى و طاغوتان مالى مانند مبارزه با جباران سیاسى به پیامبران اقتدا کنند، و براى بازگرداندن اموال و حقوق محرومان و بیرونآوردن روزى آنان از حلقوم غاصبان بجنگند و سپس آنهمه را به صاحبان اصلى آنها برسانند، تا از این راه تودههاى وسیع لهشده و فراموشگشته بتوانند دین و مناسک آن را برپاى دارند، و به انجام دادن واجبات دینى از نماز و روزه و حج و دیگر احکام به صورتى صحیح بپردازند (7) . و نسل جوان خود را چنان تربیت کنند که موجب خوشنودى خدا و رسول(ص) باشد.
اگر پیامبران(ع) از جانب خداى متعال، تنها براى آن مامور شده بودند که آداب عبادت و مناسک شرعى را به مردمان بیاموزند، هرگز به آن انقلابها و جنگهاى بزرگ و خونین نمىپرداختند، و قرآن کریم نمىفرمود: «وکاین من نبی قلااتل معه ربیون کثیر (8) ، چه بسا پیامبر که خداگرایان بسیار در رکاب او جنگیدند». و آن جنگها تنها به نبرد کردن با طاغوتان سیاسى اختصاص نداشت، بلکه برضد طاغوتان مالى (توانگران تکذیبکننده پیامبران به تعبیر کتاب آسمانى) (9) نیز صورت مىگرفت که یا همان طاغوتان سیاسى بودند، یا کسانى همدستبا آنان، که از مسند فرمانروایى ایشان حمایت مىکردند تا بتوانند در سایه آن به تعدیهاى خویش و مکیدن خون مردمان ادامه دهند. آرى، پیامبر خدا موسى(ع) نیز بر سر دو طاغوت فرستاده شد: یکى سیاسى و دیگرى اقتصادى، اولى فرعون و دومى قارون (و همچنین طاغوت فکرى و فرهنگى، هامان...) (10)
(3) اسلام به مسائل مالى و تعدیل گردش پول در میان مردم اهمیت مىدهد تا از این راه اصل قسط و عدل را در اجتماع استقرار بخشد. و توجه اکید به مسائل اقتصادى و امور معاشى انسان، بدین صورت جدى که اسلام به آن پرداخته، یکى از ویژگیهاى این دین الاهى است که همعنان با واقعیت و قوانینى طبیعى که خدا اشخاص و اشیا را بر مبناى آنها آفریده استحرکت مىکند. انسان، بنابر آفرینش و غریزههاى خویش، به اسباب معاش و لوازم مادى زندگى از خوراک و پوشاک و بهداشت و مسکن و نظایر اینها نیازمند است، و بدون آنها نمىتواند در هیچ بخش از زندگى یک گام بردارد. از اینرو دین آسمانى براى معاش آدمى اهمیت قائل مىشود، و براى تامین نیازمندیهاى او برنامهریزى مىکند، و مال را مایه «قوام» و تداوم زندگى، و نان را از اسباب برپاداشتن نماز و روزه و حج و دیگر واجبات مىداند و مىگوید: «لولا الخبز ما صلینا... (11) ، اگر نان نبود ما نمىتوانستیم نماز بخوانیم...»; و بدینسان نان را ستون نماز مىشمارد; و نماز ستون دین است، و ستون ستون نیز ستون است. پس دیندارى (و عمل به احکام دین) بدون نان (و هزینه زندگى) پایدار نخواهد بود، آرى:
«کاد الفقر ان یکون کفرا (12) ،نادارى به آن نزدیک است که به کفر بینجامد».
(4) ظلم اقتصادى از خطرناکترین انواع ظلم به شمار است، بلکه مىتوان گفت مصداق کامل ظلم است که دیگر شکلها و صورتهاى ظلم را چنانکه اشاره کردیم به دنبال دارد; و به همین جهتبزرگترین هدف پیامبران از تبلیغ دین و تربیت مردمان و جسورساختن تودههاى محروم، و ایجاد درگیریها و نبردها، از میان بردن و نابود کردن همین ظلم بوده است.
و بر هرکس که اندکى فهم و هوشیارى داشته باشد، آشکار است که آزادى (محدود نبودن) مالکیت و مصرف، زمینه را براى ظلم اقتصادى هموار مىسازد و راه را براى «تکاثر» و «اتراف» مىگشاید، و روحیه طبقهگرایى و انحصارطلبى را شیوع مىدهد و هرگونه قسط و عدل اجتماعى را پایمال مىکند. با در نظر گرفتن این مطالب، آیا امکان دارد که دین مبین اسلام در برابر این نمود (پدیده) ویرانگر، ایستارى (موضعى) قاطع نداشته باشد؟ فصلها و بحثهایى که پس از این خواهد آمد، قاطعیت اسلام را در این ایستار روشن خواهد ساخت. از اینرو خواننده در فصلهاى این دو باب (13) به خواستخداوند متعال از نظر قطعى اسلام درباره «عدالت اقتصادى» اطلاع کافى به دستخواهد آورد.
(5) اسلام به «اقتصاد» اصالت مىدهد (14) و چنانکه اشاره شد این امرى است محرز، زیرا که در دین اسلام تعلیمات فراوانى آمده است درباره قضایاى مالى و اقتصادى و تامین هزینههاى زندگى مردم و دفاع از حقوق محرومان، و حتى از میان بردن محرومیت و نادارى از درون جامعهها و فراهم آوردن سطح معیشتى نزدیک به یکدیگر براى عامه مردم (15) . اسلام به تامین معیشت مردم و نان و آب و مسکن ایشان و متعادلکردن رابطههاى مالى پرداخته است; وظیفه قاطع اسلامى نظارت کامل بر این رابطهاست تا چنان نشود که با دستیافتن طاغوتهاى اقتصادى به امور مالى و برنامهریزیهاى اقتصادى، ظلم در میان مردم رواج یابد.
با دانستن این مطلب، اگر کسى اسلام را به بىاعتنایى نسبتبه مبارزه با تجاوز اقتصادى و به اهمال در بازپس گرفتن حقوق محرومان و اموال غصبشده مظلومان متهم سازد، سخنى بیجا گفته است، چه اسلام به ایجاد عدالت فرمان مىدهد، و به اجراى قسط فرامىخواند، و سرمایهدارى و افزونخواهى (تکاثر) را، و شادخوارى و پرمصرفى (اتراف) را طرد مىکند، و معتقد است که تنها راه اصلاح جامعه بشرى اجراى عدالت است و بس چنانکه هم اکنون خواهد آمد.
(6) جامعه را چیزى جز عدالت نمىتواند اصلاح کند (16) . و اصلاح اجتماعى بدون برپا داشتن عدالت اجتماعى و اقتصادى پدید نخواهد گشت، و تقوى و فضیلتبدون عملىکردن اصل قسط در میان مردم تحقق نخواهد یافت.
قرآن کریم با بانگ بلند مىفرماید: «ان الله یامر بالعدل والاحسان (17) ،خدا به عدل و نیکوکارى فرمان مىدهد».
پیامبر اکرم(ص) مىفرماید:
«ان اهون الخلق على الله، من ولی امر المسلمین فلم یعدل فیهم (18) .
خوارترین مردم در نزد خدا کسى است که به سرپرستى مسلمانان دستیابد و در میان ایشان عدالت را اجرا نکند».
امام على بن ابیطالب(ع) اعلام مىدارد:
الرعیة لا یصلحها الا العدل (19) .
مردم را چیزى جز عدالت اصلاح نمىکند.
و (در مقام آموختن اصول اساسى اسلام به روایت امام صادق(ع)) مىفرماید:
اعرفوا... اولى الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان (20) .
اولیاى امور خود را از راه اجراى امر به معروف و اقامه عدل و احسان بشناسید.
و مذهب اهلبیت(ع) همواره بر عدل و اجراى آن و احقاق حقوق طبقات محروم متکى بوده است. و در راه همین اصل والا به بزرگترین انقلابها دستیازیدند، و ارجمندترین قربانیها را تقدیم تاریخ اسلام کردند; تا بدانجا که این امر در ادبیات پیروان مذهب اهل بیت (شیعه) نیز تجلى یافت. چنانکه از جمله کمیتبن زید اسدى، شاعر مشهور، موجودیت «حکومت جبار اموى» را مورد هجوم قرار داده مىگوید:
فقل لبنی امیة حیثحلوا
وان خفت المهند والقطیعا
اجاع الله من اشبعتموه
واشبع من بجورکم اجیعا
به حکومتگران اموى، در هرجا که باشند اگرچه از برق شمشیر و صفیر تازیانه آنان بترسى بگو:
خداوند گرسنه گرداند، آن کسان را که شما (به ناحق و از اموال عمومى و حقوق محرومان) سیر کردید (و دستشان را در سوءاستفاده از اموال مردم بازگذاشتید)، و سیر گرداند محرومانى را که از ستم شما گرسنه ماندهاند.
بدینگونه مىنگرید که مشکل گرسنگان مشکل پیروان آل محمد(ص) نیزبوده است، و مبارزه با شکمبارگان و شادخواران اصلى از اصول آنان به شمار رفته است (21) ، چنانکه با شعر زنده و سرشارشان نیز درآمیخته است. آرى، پیروان پیشوایان عدالت، در برابر سیرى و پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده آرام نداشتند; و این سیره دینى و اجتماعى یعنى سیره متعهد علوى از راه تعلیم و تربیت ائمه طاهرین(ع) در جانشان ریشه دوانیده بود. بنابراین، بر هر مسلمان واجب است که به پیشینیان متعهد (سلف صالح) اقتدا کند، و به دفاع از محرومان و مظلومان اقتصادى (که حقوقشان بوسیله دیگران غصب شده است) برخیزد، و در برابر شیاطین «تکاثر» و «اتراف» بایستد، و ستمگرى ستمگران و ستمکشى ستمکشان را برنتابد. (22)
(7) ممکن نیست تکاثر و تکاثرگرایان در اجتماعى وجود پیدا کنند، و اتراف و اسراف و زیادهروى در مصرف در آن اجتماع پدید نیاید، زیرا «تکاثر» و «اتراف» (و «اسراف») ملازم یکدیگرند. و آشکار است که زندگى مسرفانه و پرریخت و پاش مایه به هدر رفتن حقوق دیگران است. بنابراین، از اسلام راستین دور است که در برابر تکاثرگرایان و شادخواران و اسرافپیشگان سکوت کند، تا چه رسد به اینکه بر اعمال فسادآلود و زندگى تباهىآفرین آنان صحه بگذارد.
قرآن کریم در آیات متعدد، روش زندگى این کسان را بسختى نکوهیده و خود و روششان را طرد کرده است; و بدینسان، براى مسلمانان، با این ایستار اجتماعى و انسانى، برنامهاى قطعى طرحریزى کرده است. احادیث نیز چنین است، یعنى پایگاههاى اینان را از جوانب گوناگون به گونهاى ویران کرده است که اگر به آن احادیث عمل شود، موجودیت این غاصبان اقتصادى و اجتماعى نابود خواهد گشت.
(8) همچنین، اگر در جامعهاى تکاثر و متکاثران وجود داشته باشند، ممکن نیست در حکومت نفوذ نکنند و بر آن مستولى نشوند (23) ، چه اینکه تکاثر (افزونخواهى و سرمایهدارى) بدون نفوذ در حکومت، یا پدید نمىآید یا باقى نمىماند، از اینرو سرمایهداران هماره تلاش مىکنند تا در حکومت و کارگزاران آن نفوذ کنند و بر آنان مستولى گردند. به همین دلیل، دین مبین اسلام بر ضد این پدیده ویرانگر به مبارزهاى فراگیر پرداخته است، که از آن در همین کتاب سخن خواهیم داشت; مانند اینکه مال فراوان را حلال نمىشمارد، و زندگى همراه با اتراف و اسراف را زندگیى شیطانى مىداند، و متکاثران و شادخواران را به عنوان ستمگر و غاصب معرفى مىکند (24) ، و عالمان و دیگر مردمان را از معاشرت با ثروتمندان و همنشینى با ایشان برحذر مىدارد، تا بدینگونه موقعیت اجتماعى خود را از دستبدهند، و در نتیجه از غصب مال مردم و تصرف در اموال عمومى محروم مانند (25) .
و این از عظمت آموزشهاى اسلام انقلابى است، که زیانهاى دشمنان بشریت و غاصبان حقوق انسانها را از چهارده سده پیش آشکار ساخته است، تا در اجتماعات از موقعیتى برجسته برخوردار نشوند، و به آنان اجازه داده نشود تا بر امور سرنوشتساز اجتماعى (و پستهاى کلیدى) دستیابند، و تا دیگر قدرت فساد کردن در زمین و بهرهکشى از مردم و مکیدن خون ایشان را نداشته باشند، و از رواج دادن تباهیهاى انسانى و از فروریزى بنیانهاى اخلاقى ناتوان مانند.
در اینجا امورى است که باید نسبتبه آنها بیدار بود:
1. اسلام تنها به نکوهیدن تکاثر و متکاثران و کوبیدن کامل آنان بسنده نکرده، بلکه روش زندگى اترافگرایانه آنان را سخت مورد نکوهش قرار داده است، تا جامعه فساد کردار و انحراف معیشتى آنان را با همه وجود احساس کند، و به ویران کردن پایگاههاى ایشان از ریشه بپردازد.
2. تکاثر مالى (که سرمایهدارى معاصر یکى از اشکال آن است)، و اتراف و پرمصرفى ناگزیر به وابستگى اقتصادى مىانجامد. و این همان چیزى است که موجب استیلاى بیگانگان است و موجودیت اسلام و مسلمانان را متزلزل مىسازد; و اسلام به همین جهت آن را به صورت قطعى طرد کرده است (ولنیجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا (26) ، خداوند هرگز براى استیلاى کافران بر مؤمنان راهى قرار نداده (و آن را نپذیرفته است). پس بر مسلمانان واجب است که (با تجدید نظر در هزینهها و مصرفهاى فردى و اجتماعى) سرزمینهاى خود را از چنگال این اختاپوس (وابستگى) خلاص کنند.
3. اسلام به صورتهاى گوناگون به مبارزه با فقر و علتهاى آن برخاسته، و آثار و عوارض منفى آن را آشکارا و قاطع شرح داده است، مردمان را بیدار کرده و به آنان فهمانده است که چگونه با پدیده ویرانگر فقر به مبارزه برخیزند، و محرومان ظلمهاى اقتصادى را به هیچ روى برنتابند.
(9) آنچه اسلام با تاکید درباره آن سخن گفته، این است که محروم بودن محرومان و گرسنگى گرسنگان و برهنگى برهنگان و نیازمندى نیازمندان و بینوایى بینوایان، معلول قضا و قدر الهى نیست، زیرا که خداوند مردمان را آفریده و براى آنان روزى و آنچه زندگى ایشان به آن وابسته است فراهم ساخته است (نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا (27) ، ما امکانات زندگى در این جهان را در میان مردمان تقسیم کردهایم (و براى همگان سهمى قرار دادهایم)); بلکه علاوه براین، ابزار زینت و زیور نیز برایشان پدید آورده است (قل: من حرم زینة الله التى اخرج لعباده؟ (28) ،بگو: چه کسى زیورهایى که خدا براى بندگانش به وجود آورده حرام کرده است؟); آرى آفریدگان همه روزیخوار اویند، و او روزیهاشان را تضمین کرده، و قوت و غذاى ایشان را مقدر ساخته است
(ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم) (29)
بنابراین، پس فقر و بینوایى و دیگر امور یادشده از کجا سرچشمه مىگیرد و مىجوشد؟
بدون شک امور فاجعهآمیز یادشده چیزهایى است که جنایت ثروتمندان و غصب غاصبان و ستم ستمگران اقتصادى آنها را پدید مىآورد و بر جامعه تحمیل مىکند. اینک بیان قاطع اسلام را در این باره بنگرید:
الف. پیغمبر بزرگ«ص» مىفرماید:
ان الله جعل ارزاق الفقراء فی اموال الاغنیاء، فان جاعوا وعروا فبذنب الاغنیاء (30)
خدا روزى تهیدستان را در اموال ثروتمندان قرار داده است، پس اگر گرسنه و برهنه بمانند، سبب آن گناه ثروتمندان است.
ب. امام على بن ابیطالب«ع» مىفرماید:
ما جاع فقیر الا بما منع غنى (31)
فقیرى گرسنه نمىماند مگر به سبب آنکه ثروتمندى حق او را بازمىدارد.
ج. امام جعفر صادق«ع» مىفرماید:
... ان الناس ما افتقروا، و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لا عروا، الا بذنوب الاغنیاء (32)
مردمان، تنگدست و نیازمند و گرسنه و برهنه نمىشوند، مگر به سبب گناه ثروتمندان.
د. امام موساى کاظم«ع» مىفرماید:
... لو عدل فی الناس لاستغنوا (33)
اگر در میان مردم عدالت اجرا شود، همه بىنیاز خواهند شد.
ه. امام حسن عسکرى«ع» مىفرماید:
... اغنیاؤهم یسرقون زاد الفقراء (34)
ثروتمندانشان توشه فقیران را مىدزدند (و در اثر ایجاد تورم و گرانى از دسترس آنان دور مىسازند).
مجموعه این آموزشهاى زنده که موافق با راهنماییهاى قرآن کریم است، هرکدام دیگرى را تایید و تثبیت مىکند اصول و تعالیم بنیادین این دین را درباره «اجتماع» و «اقتصاد» تشکیل مىدهد، و واجب شرعى بزرگى را بر دوش امت مسلمان و حکومت اسلامى و علماى اسلام مىگذارد، یعنى: قیام براى زندهکردن «عدل اقتصادى و معیشتى» و نبرد با «ظلم اقتصادى و معیشتى»، و از بن برکندن پایگاههاى اجتماعى طاغوتهاى اقتصادى و دور کردن ایشان از همه کرسیهاى حاکمیت و قانونگذارى و اقتصادى و اجرایى، چنانکه خداى متعال در شب معراج به پیامبر اسلام«ص» فرمان داد، و بنابر آنچه از امیرالمؤمنین على بن ابیطالب«ع» روایتشده استبه او فرمود:
یا احمد!... بعد الاغنیاء و بعد مجلسهم منک (35)
اى پیامبر! ثروتمندان را دور کن، و از نشستن با ایشان دورى جوى...
و این حدیث و امثال آن، نیز برخى از آیات قرآن کریم (36) سیره و رفتار پیامبر اکرم«ص» را بخوبى نشان مىدهد، و بخصوص وظیفه سران جوامع اسلامى را معین مىکند، که باید چه کسانى را از خود دور سازند. و با ایشان معاشرت نکنند، اگر بواقع و در عمل، پیرو و سیره پیامبر اسلامند.
ضرورت توجه کردن به امور یادشده، در جهان معاصر، آشکارتر و قابل فهمتر است، بخصوص نسبتبه «زندگى نوین» و «انسان نوین» و «فرهنگ نوین» و «اقتصاد نوین». و ادراک و فهم «حوادث واقعه اقتصادى» (37) ما را آشکارا به موضعى که یاد شد مىرساند. و ادراک و فهم «حوادث واقعه اقتصادى»، در اوضاع و احوال کنونى که بشریتبا ملیونها ملیون از افراد، زیر فشار قرار گرفته و حق خویش را به غصب غاصبان از دست داده است، از مهمترین واجبات است و ما مسلمانان وظیفه داریم که آنان را نجات دهیم، خواه مسلمان باشند و خواه نامسلمان، چه همه آنان آفریدگان خدایند و روزیخواران او.
و لازم است که قیام براى اداى این واجب، از هر شکلى از اشکال «سازشکارى» و «مبهمگویى» و «انحرافپذیرى» و «طمعورزى» پاک باشد، زیرا که «لایقیم امرالله سبحانه الا من لایصانع ولایضارع ولایتبع المطامع (38) ، دین خداوند پاک را تنها کسانى مىتوانند به پا دارند که «سازشکار» و «انحرافپذیر» و «طمعورز» نباشند.
(10) از بحثها و فصلهاى این دو باب از این کتاب، آشکار مىشود که اسلام دینى انسانى است، که به امور آدمى و خواستهاى حیاتى او همچون پدرى مهربان توجه دارد، و از ظلم اقتصادى حتى اگر به اندازه ذرهاى باشد چشمپوشى نمىکند، و از بازپس گرفتن حقوق غصبشده ستمدیدگان به هیچ روى خاموش نمىماند. پس باید برنامه کار کسانى که به این دین وابستگى دارند و مىخواهند احکام آن را به مورد اجرا گذارند نیز چنین باشد.
(11) از سوى کارشناسان اقتصادى جهانى، درباره آینده بشریت، از جهتبىنیازشدن انسان از کار و حرفه و رسیدن او به کمال رفاه و آسایش در زندگى، پیشگوییهایى شده است. اگر چنین پیشگوییهایى تحقق یابد، در صورتى که زندگى آدمى بهرهمند از کمال مطلوبهاى عالى روحى و توجه به انجام دادن کارهایى شایسته اوقات فراغت و بیکارى او نباشد، ناگزیر زیانهایى جبرانناپذیر خواهد داشت.
و شاید دین اسلام که با چارچوبگذاریهاى اقتصادى خود خواسته است ظلم و تعدى اقتصادى را از راه برپا داشتن توازن و قسط از میان بردارد، هدفى بزرگ داشته است، یعنى فراهم آوردن چنین اوقات فراغت و آسایشى براى مردمان تا از گرفتاریهاى سنگین زندگى رهایى یابند، و فرصت کافى براى بحث و تحقیق درباره حقایق و فهم آنها به دست آورند، و بخش درخورى از اوقات خود را به سیر در فضاى «حیات حقیقى»، از راه تفکر و عبادت خالص، و همجوشى با واقعیت زنده هستى، و ارتباط یافتن مستقیم با حقیقت متعالى ابدى اختصاص دهند.
(12) هدفى که اسلام در ساختن اجتماع و ساماندادن به آن دارد و از مذهب اهل بیت«ع» استنباط مىشود از بین بردن ثروتمندى افراطى و زندگى تجملى و پرمصرف و اسرافآمیز، و نیزاز میان بردن نادارى و فقر و تنگدستى از پهنه زیست انسانى است (39) ، تا عموم مردم به یک تراززندگى قابل قبول دسترسى پیدا کنند. از اینرو اسلام شخص اسرافکار را خورنده چیزىمعرفىمىکند که به او تعلق ندارد (40) ; و براى شخص فقیر چندان کمکرسانى در نظر مىگیرد تا بتواند زندگى خانواده خود را با دیگر مردم همسطح کند (41) ; بلکه از مردمان چنانمىخواهد که «مواسات» (42) و «مساوات» را در زندگى معیشتى و اقتصادى همچون یک اصلبپذیرند. (43)
(13) غرض ما از عرضهکردن آنچه در این دو باب آمده، آن نبوده است که صورت کاملى از «مکتب اقتصادى اسلام» به معناى اصطلاحى آن به خوانندگان عرضه کنیم، چه برآوردن این منظور (پس از گردآورى همه چیزهایى که در آیات و احادیث درباره قضایاى اقتصادى آمده، و چارچوبهایى که تعیین شده، و راهحلهایى که براى مشکلات کار ارائه گشته است) (44) ، نیازمند رسیدگیى است فنى و گسترده و جامع، از سوى انجمنى بزرگ از دانشمندان متخصص و ماهر در اقتصاد، و جمعى از مجتهدان صاحب رسالت و متبحر و زمانشناس; زیرا پس از چنین پژوهشى فراگیر و جدى، در فرصتى کافى، بوسیله گروه ترکیبى یادشده، مىتوان صورت صحیح و کامل و پختهاى از «مکتب اقتصادى اسلام» در دنیاى جدید به دست آورد; لیکن در اینجا واقعیتى است که واجب است نسبتبه آن آگاهى داشته باشیم و درباره آن اهتمام ورزیم، و آن این است که مؤلفان و اندیشمندان مسلمانى که کوشیدهاند تا از میان تعالیم اسلامى، «مکتب اقتصادى اسلام» را به دست آورند، و به مطرح ساختن دیدگاههایى سازنده نیز دستیافتهاند و سعى ایشان مشکور باد به این امر نپرداختهاند که اصول کلى، و مبانى اصلى، و تعلیمات اساسى، و دیدگاههاى عمومى، و چارچوبهاى تعیینکننده (و مذکور در آیات و احادیث کلیدى) را، که تصویر روشن و استوارى از مبانى اقتصادى اسلام براى ما ترسیم مىکند، جمعآورى کنند و مرتب سازند و یکجا در برابر ما قرار دهند.
نیز چنانکه باید توجه به آن نداشتهاند که ارتباطهاى ذاتى میان اصول و احکام را به صورتى «محور یافته» و «فراگیر» شناسایى کنند. این مؤلفان، نماى کلى و خطوط زیربنایى و بنیادینى را که آیات و احادیث درباره پول و مالکیت، و تعریف مال و ضوابط استفاده از آن، همچنین چگونگى چرخش آن در بین مردم، و راههاى به کاراندازى آن، و کیفیت تولید و واردکردن کالا و توزیع و مصرف تعیین کردهاند آنسان که آزادپژوهى ضرورى براى این بحثسرنوشتساز در جهان معاصر خواستار آن است استخراج و تدوین نکردهاند; با اینکه این استخراج و تدوین و کشف ارتباط یادشده (45) ، براى هرکس که بخواهد بر پایه تعالیم اسلامى، صورت صحیح و سنجیدهاى از «مکتب اقتصادى اسلام» به دست آورد، کمال ضرورت را دارد.
به گفته دیگر: بر هر فقیه و عالم مسلمان که بخواهد یک فتواى اقتصادى صادر کند، یا هر پژوهنده مسائل اقتصادى در اسلام متخصص یا غیرمتخصص که بخواهد مسائل اقتصادى را استنباط کند، و برنامهاى اقتصادى در جامعه اسلامى طرح بریزد، واجب است که پیش از هرچیز به استخراج نظرهاى اساسى و فراگیر و عادلانه اسلام درباره امورى که برخى هم اکنون یاد مىشود بپردازد:
1. فراخوانى مردمان به برپادارى «قسط».
2. انگیزش جامعه به همتراز سازى زندگى فقیران و محرومان با دیگران.
3. دیدگاه اسلام درباره ثروت و مالکیت، از این لحاظ که در این دین خود مال و مالکیت اصالتى ندارد و هدف نیست، و نمىتواند و نباید تنها در میان مشتى ثروتمند به گردش درآید.
4. دیدگاه اسلام درباره زمین و تصاحب و عدم تصاحب آن.
5. تاکید هماره اسلام بر انفاق مال به صورتى مستمر، به منظور استفاده همه مردم از آن.
6. دادن موضع «قوامى» (پشتوانهاى) به مال در زندگى فرد.
7. معرفى مال بعنوان ایفا کننده نقشى اجتماعى در زندگى جامعه.
8. دیدگاه اسلام درباره به کار اندازى مال و ثروت و چگونگى آن، و مردود شمردن ثروتهاى راکد.
9. دیدگاه اسلام درباره تولید.
10. دیدگاه اسلام درباره واردات.
11. دیدگاه اسلام درباره توزیع.
12. تعیین مرزهاى کیفى و کمى براى مالکیت و مردود شمردن «تکاثر».
13. تعیین مرزهاى کیفى و کمى براى مصرف و مردود شمردن «اتراف».
14. مبارزه بر ضد اسراف، و اعلام این موضوع که اسرافکاران حق دیگران را مىخورند و به مصرف مىرسانند.
15. معرفى فقرا بعنوان شرکاى مظلوم اغنیا در اموال.
16. معرفى فقر بعنوان امرى تحمیلى بر محرومان، در نتیجه ظلم توانگران و مکیده شدن خون بینوایان.
17. اعلام شجاعانه دزدیده شدن روزى (و امکانات زندگى) فقیران بوسیله توانگران.
18. برپا کردن جنگ بر ضد فقر و استضعاف اقتصادى.
19. محکوم کردن قطعى ثروت فراوان، و تصریح به این امر که مال فراوان از حلال فراهم نمىشود.
20. بقا و فناى اجتماع را از جمله به اموال و کیفیت گردش درستیا نادرست آنها مربوط دانستن. (46)
بدینگونه پس از فهم و دریافت این مسائل حیاتى مهم و آنچه به آنها پیوستگى دارد، و واقفشدن بر آنها به شکلى محورى و دقیق و فراگیر، بوسیله عالم محقق و متخصص اقتصادى، این امکان براى او فراهم مىآید که «مکتب اقتصادى اسلام» را به صورتى مطمئن و پخته و مطابق با مقتضیات زمان حاضر چنانکه باید تشخیص دهد; و براى فقیه مجتهد نیز میسر مىگردد تا درباره مسائل مالکیت و آنچه وابسته به آن است، به صورتى مطمئن و درست و سازگار با زمان معاصر فتوا دهد.
آنچه ذکر شد، بیقین براى رسیدن به مقصود یادشده ضرورت دارد. و ما به همین جهتبه تلاشى پرداختیم که خوانندگان در این دو باب (از آغاز این جلد تا پایان جلد ششم) آن را مشاهده مىکنند، یعنى:
روشن ساختن زمینههاى کلى و بنیادین (براى شناخت «مکتب اقتصادى اسلام»).
شناسایى پیوندهاى ذاتى میان «اصول» و «احکام»،
عرضهکردن نظرهاى زیربنایى اسلام و چارچوبهاى تغییرناپذیر آن، در جهت پشتوانه قراردادن اموال براى زندگانى عموم مردم، و درآوردن اموال و امکانات از انحصار توانگران،
توضیح موضعگیریهاى قاطع اسلام در برابر دارایى و نادارى،
بیان راهحلهاى سازنده اسلام درباره قضایاى مالى و اقتصادى،
تاکید بر فراهم بودن آنچه براى هر فرد، از امکانات معیشتى و نیازمندیهاى حیات طبیعى و وسایل آسایش و تامین بهداشت و آموزش و پرورش لازم است،
نظر قاطعى که براى طرد فقر و عدم قبول آن ابراز داشته، و مقرراتى که براى برانداختن آن وضع کرده است.
و مبارزه با تکاثر (افزونخواهىسرمایهدارى) و ثروتاندوزى و مصرفیگرى....
(14) در پرتو این چارچوبهاى تعیینشده بوسیله قرآن و احادیث، مشاهده خواهد شد کهاسلام انسان را نقطه هدف در همه قانونگذاریها و احکام قرار داده است، نه مال و مالکیت را; ازنظر اسلام تنها انسان و کرامت انسانى، محور و مرکز به شمار مىآیند، حتى در مسائل معیشتىو قضایاى مالى. مال در برابر کرامت آدمى و حیثیت جامعه بشرى، از هیچ اعتبار مستقلىبرخوردار نیست. و اگر کرامت انسان و انسانیت محفوظ نماند، مال به تنهایى داراى هیچ قدر و ارجى نیست، و هیچ چیز پرارزش یا کمارزش از نظر قدر و منزلتبر انسان برترى و تقدم ندارد.
(15) از اینجاست که اسلام، با قلمى درشتخط بطلان مىکشد بر هر گونه ثروت و دارایى، یا هرگونه مالکیتى که نتیجه آن شکستن قدر و مرتبه آدمى، و ابطال هدفهاى انسانى، و ویران کردن اساس قسط و داد، و گسستن بنیان اجتماعى و اقتصادى متعادل، و شیوع فقر و بیچارگى در میان مردم باشد، یعنى ثروتهاى تکاثرى و مالکیتهاى آزاد و نامحدود، یا مصرفهاى آزاد و نامحدود، یا دارایى و مالکیتى که در آنها حقوق و حدود خدا و مردم و احکام دین در مراحل مالک شدن و مصرف کردن مراعات نشده باشد، و صاحبان آنها حقوق رسمى و غیر رسمیى را که بر عهده آنان است ادا نکرده باشند.
و این مفاسد ویرانگر ممکن است در میان ثروتمندان و مالکین صورت گیرد (با خارج شدن آنان از فضایل اخلاقى و تراز برجسته انسانى، و کشیدهشدن به پرتگاههاى تکبر و استکبار و ستمگرى، و غصب کردن اموال مردم و بهرهکشى از رنجبران، و از بین رفتن معنویات انسانى آنان)، یا در میان محرومان و بیچارگان (با افتادن ایشان در مغاک پستى، و تسلیم شدن به کارهاى زشت و مایه سقوط). و هر دو صورت آن از نظر اسلام محکوم است. پس هیچ شرف و کرامتى در آن مالکیت نیست که موجب فروریختن مبانى دادگرى و نیکوکارى، و پیدایش بزرگىفروشى در مالداران، یا خوارى در بیچیزان شود. نیز هیچ مشروعبودنى در آن مالکیتیا مصرفکردن وجود ندارد که موجب فقیر شدن مردمان و سپس به کفر کشیدن ایشان (بنابر آنچه در حدیثشریف نبوى آمده است) (47) باشد. و از اینجاست که باید گفت، «قواعد» (چه فقهى و چه اصولى)، حجتبر اسلام و آرمانى بودن آن نیست، بلکه اسلام حجتبر «قواعد» است. بعلاوه، ارزشهاى والاى قرآنى، تابع تمایلات و خواستهها و عادات و رسوم و سلیقههاى شخصى نیست، هرچند زیرعنوانهایى ظاهر الصلاح مطرح گردند; بلکه بر هر قاعده یا رسمى و سنتى واجب است که از اهداف اساسى اسلام و جهتگیریهاى قاطع آن، در ساختن اجتماعات و پیراستن افراد، پیروى کند و با آرمانى بودن بىنظیر اسلام، در همه جهان انسانیت، همعنان باشد.
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، گروهى اندک از متکاثران و اترافگرایان مسرف به تصاحب ثروتها دستیازند و به زندگى سراسر تنعم خویش ادامه دهند، درحالى که گروهها گروه از مردم، از درد گرسنگى و نادارى رنجببرند و زیر فشار بیچارگى و محرومیتخرد شوند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، شمارى کاخهاى عالى و خانههاى «ویلایى» آراسته و امکانات رفاهى فراوان داشته باشند، درحالى که بخشهایى از مردم در کوخها و زاغهها به سر برند، بلکه کسانى یافتشوند که به سایبانى براى زیستن دسترس نداشته باشند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، عدهاى تا گلو در انواع گوناگون نعمتها و خوشگذرانیها و سفرها و استراحتها فرورفته باشند، و براى اسباببازى کودکان خود پولهایى گزاف خرج کنند، درحالى که در کنار ایشان کسان دیگرى به سر برند که نتوانند براى جلوگیرى از مرگ کودک دم مرگ خود دارویى اندک به دست آورند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، پسران و دختران بخشى از مسلمانان به همه امکانات آموزش و پرورش و رسیدن به مدارج عالى در علم و تخصص دسترسى داشته باشند، (و از مدارس اختصاصى و امتیازات آنها برخوردار گردند)، در حالى که فرزندان بخشى دیگر از مردم وسایل تحصیلات ابتدایى نداشته باشند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، کسانى (48) خون دیگران را بمکند، و هماره در لذتها و امکانات رفاهى گوناگون غرق باشند، و اموال غصبشده، تودهها را، در گوشه و کنار جهان در ساحلهاى زیبا و ییلاقهاى سرسبز خرج کنند، و پسران و دخترانشان با اموالى که پدران (زیر پوششهایى بظاهر درست و فریبناک) به دست آوردهاند، در دریایى از نعمت و رفاه و آسایش غوطهخورند (49) ، در حالى که جهان حتى سرزمینهاى اسلامى پر باشد از تودههایى خاکنشین که در زیر فشارهاى هلاککننده تنگدستى و نادارى خرد گشتهاند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
اسلام چنانکه گفتهاند «دین نوگرایى، اقدام، سازندگى، ابتکار، قدرت، امنیت، صلح، محبت، برادرى و همگانى شدن همهچیز است»; و دینى اینچنین، به هیچ روى نمىتواند بنابر ذات خود و احکام خود با آنگونه برنامهها و روشهاى جهنمى همساز باشد.
سخنى درباره روش کار در این کتاب
(16) شایسته است در اینجا اشاره کنیم که روشى که در این تحقیق و عرضه کردن آن در پیش گرفتهایم به صورت مختصر چگونه بوده است (که البته تفصیل آن را در خود کتاب و بابها و فصلهاى آن مىبینید):
1. مراجعه به کتاب خدا استناد به آن، با رعایت منطق ویژه آن (مقدم داشتن اصول و اهداف) که در آغاز جلد اول بدان اشاره کردهایم.
2. مراجعه به حدیث و استناد به آن، زیرا که حدیث از قرآن کریم مایه مىگیرد، و شارح و مفسر راستین منظورهاى کمى و کیفى قرآن است، و ما را از چارچوبهاى فکرى و عملى قرآن آگاه مىسازد. احادیث معدن فیض و برکتى است که در ظرف مدت دویست و هفتاد سال، از تعلیمات پیامبراکرم«ص» و اوصیاى معصوم او، نصیب امت مسلمان شده است، زیرا که آنان آنچه را در قرآن آمده است از روى کمال شایستگى و دانایى مورد توضیح قرار دادهاند.
3. نگریستن به تعالیم و احکامى که در قرآن و حدیث آمده است، به صورتى نظامدار و موضوعى، و جستجو درباره آنها به شکلى مرتبط به یکدیگر البته بعد از کشف این ارتباطها تا آنجا که براى ما میسر شده است و این روش به این دلیل مىبایست رعایت مىشد که فهمیدن ارتباط احکام بهم مربوط و ملاکهاى فردى و اجتماعى ملحوظ در آنها، از مهمترین عواملى است که به روشن گشتن آنها مدد مىرساند، و پژوهشى را از درک انحرافى یا ضعیف، یا ارتجاعى آنها دور مىدارد; بلکه باید گفت که فهم صحیح هر مطلب یا حکم دینى، بدون درک مذکور (درک مرتبط و مجموعى)، امکانپذیر نمىشود، زیرا که هر حکمى از احکام داراى دو جهت است:
الف. محور.
ب. ارتباط.
یعنى: هر حکمى از احکام دینى داراى محورى مخصوص به خود است، و در عین حال داراى بهمپیوستگى و ارتباطى استبا دیگر اصول (50) و احکام; بنابراین واجب است که این «محور» شناخته شود، و چگونگى «ارتباط» یادشده نیز به دست آید، و تطبیق هر حکم، با حفظ محور اصلى و در نظر گرفتن ارتباط آن با دیگر احکام و اصول صورت پذیرد. و بدینگونه است که تفقه در هر حکم یا تعلیم دینى کامل مىشود، و هر حکم یا تعلیم، با نظام عام و اهداف کلى اسلام هماهنگ گردد. (51)
4. اساس قراردادن اصلهاى بنیادینى که «قرآن کریم» براى دیگر احکام اصلى و فرعى آورده است، و مقیاس قاطع شمردن آنها براى پذیرفتن یا رد کردن; براى توضیح در اینجا سه مثال مىآوریم:
یک اصل اجراى عدالت و قسط.
دو اصل از بین بردن تکاثر و اتراف.
سه اصل حمایت از مستضعفان.
اما اصل اول (که خود قائم بر میزان الهى و وسیله رسیدن به تعادل است)، یک اصل قرآنى اساسى است، پس بىتردید مقیاس و وسیله سنجش براى همه احکام اسلامى اقتصادى و جز آن خواهد بود، و هر حکم یا فتوایى که متناقض با این اصل اساسى باشد، یا از تحقق یافتن آن جلوگیرى کند، ناگزیر از قالب قرآنى بیرون است.
اصل دوم نیز یک اصل قرآنى اساسى است که قرآن کریم با هشدارهایى قاطع به بیان آن پرداخته است، پس آن نیز مقیاس و معیارى براى همه احکام اسلامى به شمار مىرود خواه اقتصادى و خواه جز آن بنابراین هر حکم یا فتوایى که هدف آن تحقق بخشیدن به این اصل در جامعه نباشد، ناگزیر از قالب قرآنى بیرون است.
اصل سوم نیز یک اصل قرآنى اساسى است، و آن هم وسیله سنجش همه احکام اسلامى اقتصادى و جز آن مىباشد; و بنابراین حکم یا فتوایى که در ارتباط با آن نباشد و سبب به کار افتادن مضمون آن نشود، ناگزیر خارج از قالب قرآنى است.
پس در این تحلیل، دو امر زیر از عمدهترین مقیاسهاى اصلى براى استنباط احکام اسلامى و فهم درست و تفقه صحیح درباره آنها به شمار مىرود، زیرا که بوسیله این دو امر، اسلامى بودن احکام استنباط شده تضمین مىشود; و آن دو از این قرار است:
یک قراردادن اصول اساسى و غایى دین بعنوان ملاکى قطعى براى همه احکام.
دو تلاش براى کشف ارتباطات موجود میان احکام.
5. توجه به شناخت زندگى انسان معاصر، با همه تطور و تکاملى که در معیشت و اندیشه وکار و پرورش و فرهنگ و تولید و بازرگانى (52) و صنعت و تخصص و هنر و سیاست و دفاع ونیازمندیهاى تازه انسان پیدا شده است، که با زندگى آدمى در قرون گذشته اختلاف فراوان دارد. و روشن است که شناختیادشده، و دریافت واقعیت درحال تطورى که انسان معاصر در آن زندگى مىکند، به هیچ روى نباید مورد غفلت واقع شود، بویژه براى آن کس که درصدد استنباط احکام اسلامى و فتوا دادن براساس آنهاست، و مىخواهد با آگاهى از جایگاهها و پیوندها و زیرسازهاى احکام فتوى دهد، و این همه را از قرآن کریم و احادیث که با هر زمان همراهند استخراج کند. (53)
6. جدى گرفتن «حوادث واقعه اقتصادى» و فهم حقیقى آنها، بدون توجه به مکتبها و افکار دیگرى که در این زمینه وجود دارد. و باید دانست که جهتگیرى مؤلفان در این تحقیق و عرضه داشت آن، و قصدى که از بیان احکام اقتصادى اسلام (با توجه به «محور» و «ارتباط» در احکام و قالببندى آنها به صورتى جامع و عملى که پاسخگوى نیازمندیهاى اجتماعات باشد) داشتهاند، واکنشى نسبتبه هیچ کار یا چیزى نیست، بلکه مقتضاى رجوع به دو یادگار سفارش شده پیامبر اکرم«ص» (یعنى قرآن کریم و احادیث پیامبر و اوصیاى او) است، و استخراج تعالیم حیاتى از آنها به منظور گشودن مشکلى که از بزرگترین دشواریهاى زندگى آدمى به شمار مىرود یعنى مشکل «توانگرى» و «فقر» و عرضه کردن آن تعالیم بر اجتماع بشرى، در این تنگناهاى سختى که انسان معاصر، بویژه محرومان و ستمدیدگان، باید از آنها عبور کنند.
(17) در پرتو آنچه یاد شد، روشن مىگردد که کتاب «الحیاة»، در مجموع، دستاوردىاست از کتاب خدا (قرآن) و احادیث مفسران دانا و شارحان راستین آن (امامان معصوم«ع») کههدفهاى قرآن را بیان کردهاند و تعلیمات و راهنماییهاى این کتاب الهى را آشکار ساختهاند. وپیامبر اکرم«ص»، در احادیثى بسیار، از جمله حدیث متواتر «ثقلین»، همه امت را به آن دوارجاع داده است، و راه یافتن و گمراه نگشتن را منحصر در پیروى تام از آن دو شمرده است. (54)
(18) و در اینجا باید اشاره کنیم که آیات و احادیثى که در فصول و مباحث کتاب مىآوریم، همه آیات و احادیث مربوط به موضوع نیست، بلکه نمونهها و بخشهایى است که براى ترسیم خطوط بحث و تعیین حدود آن عرضه مىداریم، و نظر خوانندگان و پژوهشگران را به محتواى آنها و امثال آنها جلب مىکنیم، تا خود به تحقیق و مطالعه فراگیر و سازنده، در حوزه اسلام و تعلیمات، آن بپردازند.
(19) احادیثیادشده، در خط هدایت قرآن و قالب آن قرار دارد، و هدفهاى قرآن کریم را بیان مىکند، و راه روشن کتاب آسمانى را مىنمایاند. و این حقیقتى است که خواننده هنگامى که آیات قرآن کریم را در آغاز بحثها و فصلها مىخواند، به آن متوجه مىشود. و این مهمترین دلیل بر معتبر بودن «حدیث» و محتواى حدیثى است.
(20) علاوه بر آنچه درباره اعتبار احادیث کتاب به آن اشاره کردیم، نظر خوانندگان را به چند امر جلب مىکنیم:
1. این احادیثیکدیگر را تایید مىکنند، و با مضامینى که در آنها تکرار مىشود چنانکه اشارهاى گذشت همه پشتوانه یکدیگر و مایه تقویتیکدیگرند.
2. این احادیث را مشایخ بزرگوار اسلام که رحمتخداى متعال شامل حالشان باد در کتابهاى خویش آوردهاند، از این قرار:
شیخ حسین بن سعید کوفى اهوازى، در کتابهاى خویش.
شیخ ابوالعباس حمیرى قمى، در کتابهاى خویش.
شیخ ابوجعفر کلینى، در کتاب «کافى».
شیخ ابوجعفر صدوق، در کتاب «من لایحضره الفقیه» و دیگر کتابهاى خویش.
شیخ حسن بن شعبه حرانى، در کتاب «تحف العقول».
شیخ محمد بن نعمان مفید بغدادى، در کتابهاى خویش.
شیخ ابوجعفر طوسى، در کتاب «تهذیب» و کتاب «استبصار» و دیگر کتابهاى خویش.
شیخ على بن ابراهیم قمى، در کتاب «تفسیر» (تفسیر قمى).
شیخ ابوالنضر عیاشى سمرقندى، در کتاب «تفسیر» (تفسیر عیاشى).
شریف ابوالحسن رضى بغدادى، در «نهجالبلاغه».
شیخ ابوالقاسم بن قولویه قمى، در کتابهاى خویش.
شیخ ابوعلى طبرسى، در تفسیر «مجمع البیان» و کتاب «اعلام الورى».
شیخ احمد بن فهد حلى، در کتاب «عدة الداعى» و کتابهاى دیگر خویش.
سید رضى الدین، ابن طاووس حسنى حلى بغدادى، در کتابهاى خویش.
شیخ فخرالدین، ابن ادریس حلى، در کتاب «سرائر».
شیخ محمد بن مکى، شهید اول، در کتابهاى خویش.
شیخ زینالدین، شهید ثانى، در کتابهاى خویش.
شیخ محمد بن على، ابن شهرآشوب مازندرانى، در کتاب «مناقب» و کتابهادى دیگر خویش.
شیخ ابومنصور طبرسى در کتاب «احتجاج».
قاضى نعمان مصرى، در کتاب «دعائم الاسلام»... و همچنین دیگر محدثان... (55) و مشایخ متاخر ما، این احادیث را، در کتابهاى خود، از مشایخ یادشده و همانندان آنان، با استناد، روایت کردهاند. (56)
3. مشایخ متقدم ما، از فقیهان و محدثان، به احادیثى که مورد اعتمادشان بوده است عمل مىکردهاند هرچند وثوق و اعتماد از روى قراینى خارجى، جز سند، حاصل شده باشد (57) و به مقتضاى آن فتوا مىدادهاند. و متاخران از فقها، به همین رویه، تا زمان حاضر عمل کردهاند و مىکنند. بنابراین، معتبر بودن حدیث و عمل کردن به آن، محدود به اصطلاحاتى نبوده است (58) که دو فقیه بزرگ و مشهور، سید احمد بن طاووس حلى (م: 673ق) و شاگرد وى، علامه حلى (م: 726ق)، در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم، آنها را مطرح ساختند. و استاد ما، عالم ربانى، و متاله قرآنى، و داناى حقایق معارف قرآنى و حدیثى، حضرت شیخ مجتبى قزوینى خراسانى (م: 1346ش 1386ق) نیز بیشتر به همین روش عالمان پیشین (59) عمل مىکرد و آن را رواج مىداد.
4. و ما نیز از همین روش پیروى کردیم (60) ، و آن را خط سیر خود قرار دادیم، مگر در جایى که دلیل عقلیى بدیهى یا مفهوم شرعیى قطعى که هر دو حجتند ما را از پیمودن این راه بازداشته باشد; لیکن باید دانست که عرضه کردن حدیثبر قرآن بنابر آنچه ائمه طاهرین«ع» فرمان دادهاند، مقیاسى است استوار; و مطابق بودن محتواى حدیثى با منظور قرآنى بزرگترین دلیل استبر صحت آن. (61)
(21) گاهگاه، پارهاى از آیات و احادیث، چند بار در جاهاى مختلف آورده مىشود. این کار به منظور استفاده از بعدهاى گوناگون محتواى آیات و احادیث و بهرهگیرى از آموزشهاى متنوع و ژرف و چندجانبه آنها انجام مىیابد; بنابراین تکرار به معناى متعارف آن نیست. و ما با همین یادآورى خوانندگان را ترغیب مىکنیم که در این آیات و احادیث و تعبیرها و تعلیمهاى آنها با دیده پژوهش و تحقیق «تعقل» و ژرفکاوى بنگرند.
(22) امیدواریم این مجموعه در دسترس علما و فقهاى اسلام که هماره مؤید و استواراندیش و استوار باشند قرار گیرد، و خود زمینهاى حاصلخیز براى گسترش یافتن دایره فقاهت و اجتهاد نسبتبه اینگونه موضوعات و آنچه به آنها از لحاظ اقتصاد و «مکتب اقتصادى اسلام» مربوط استبشود، چه استنباط مکتب اقتصادى اسلام نیازمند وارسى و تفقه و اجتهادى تازه است، که همه «حوادث واقعه اقتصادى» را فراگیرد، در یک اقدام تحقیقى که باید صاحبنظران با درک و بیدار، از میان مجتهدان بزرگ و آگاه، به آن بپردازند و این راه تازه را براى آیندگان بگشایند. (62)
آرى، مسائل اقتصادى و معیشتى جدید و نوین (با افقهاى گسترده و فروع فراوان و قضایاى متنوع، و با وجود آرا و نظریات علمى، و پیچیدگى و دگرگونى ویژه آنها، و تخصص و مهارتى که لازمه پرداختن به این گونه مسائل است)، چیزى نیست که بتوان به صورتى ساده، با راه و روشهاى قدیمى، به آن دستیافت، بلکه بر ما واجب است که افق تفقه و اجتهاد را در این قلمرو (بویژه پس از مشاهده آموزشها و قالبهاى بسیارى که در قرآن کریم و حدیثشریف در این خصوص آمده است، شامل فلسفههایى حیاتى و راهنماییهایى سرنوشتساز و غیرقابل چشمپوشى)، چنان گسترش دهیم که به دست آوردن «راى متمرکز اصیل» و «نظرهاى ارشادگر گرانبها» امکانپذیر شود، و «فقاهت اسلامى» بتواند پاسخگوى همه پرسشهاى مهم و پیچیده اقتصادى بشریت در این روزگار باشد. (63)
(23) واضح است که تفقه و اجتهاد در مسائل جدید و «حوادث واقعه اقتصادى» (64) ، با عمقهاى فراوان و شاخههاى پیچیده تخصصى که به آنها اشاره کردیم با تفقه و اجتهاد در مسائل مالکیت در دوران گذشته تفاوت فراوان دارد. آرى قانون تطور و تکامل در حیات بشرى و روابط اقتصادى، و تحول یافتن موضوعات حکمى و ضرورت فهم درست آنها (که ائمه طاهرین«ع» با به کار بردن واژه «حوادث» (65) چیزهایى تازه و امور نوپیدا در زندگى ما را به برخورد درستبا آنها توجه دادهاند)، از امورى است که ناگزیر باید به آنها پرداخت و از آنها آگاهى کامل حاصل کرد; زیرا که «حوادث واقعه» امروز غیر از «وقایع سابقه» دیروز است و این واضح است. و شناخت زمان با ابعاد و محتویات آن، رمز بقا در این دنیاى پرحوادث است و این آشکار است. و واپسماندن و جمود و تنگاندیشى، یا فریبخوردن از توجیهات غلط ثروتمندان و تنعمپرستان، از امورى است که دین و دنیا را تباه مىکند و این روشن است.
(24) بنابراین، مقصود مؤلفان از این عرضه داشت و تصنیف چیزى نبوده است جز:
خدمت کردن به دین و پیروان دین.
زنده کردن بخشى از ارزشها و تعالیم و اصولى که براى ساختن جامعه اسلامى ضرورى است.
مجهز کردن «فقاهت اسلامى» به این آموزشهاى حیاتبخش، با تاکید بر حفظ «نظام اجتهاد»، اجتهادى «پویا» (نه «راکد»)، با نگرشى آگاهانه، و داراى درکى نافذ و رسالتى متعهدانه چنانکه بدان اشاره کردیم.
به عزت رسانیدن مسلمانان و سرزمینهاى ایشان، در پرتو عملى ساختن این چارچوبهاو اصول.
عرضه کردن آنچه در اسلام براى دفاع از تودههاى مستضعف و بیدفاع تحت فشار و محروم آمده است، به منظور بازپس گرفتن حقوق ایشان، و بالا بردن تراز معیشتى آنان و رساندن سطح زندگى این گروهها به دیگران چنانکه منظور اسلام است.
تشویق جوانان و انقلابیون مسلمان به گردآمدن در پیرامون هسته اصلى دین، به منظور نجات تودهها، و مصون داشتن ایشان از گرایش به مکتبهاى الحادى و گمراهىآفرین.
ریشهکن کردن طاغوتیگرى اقتصادى.
بالا بردن کلمه حق و عدل، و استوارسازى پایگاههاى «قسط قرآنى» در اجتماع و اقتصاد، به برکت آنچه اسلام (در قرآن و حدیث)، به انسان و انسانیت ارزانى داشته است.
فراخوانى توانگران به بازگرداندن اموال به جایگاه الهى و «قوامى» آنها.
اصلاح جامعه، از راه برانداختن دو فاجعه بزرگ: «تکاثر» و «فقر»، از پهنههاى زیستانسانى.
پدید آوردن زمینهاى شایسته براى تحقق پیدا کردن قسطى که پیامبران«ع» آمدند تا مردم در سایه آن زندگى کنند.
دعوت از متفکران جهان تا بار دیگر ارزشها و تعالیم اسلامى را مورد تحقیق و مطالعه قراردهند.
(25) نیز امید آن داریم که طلاب علوم اسلامى، با روح این آموزشهاى قرآنى و حدیثى آموزشهاى «زندگىبخش» و «فردپرور» و «جامعهساز» و «تعالىگرا» جوش بخورند، و به اقامه عدل و احقاق حق و پایهگذارى شالودههاى قسط قرآنى در جوامع اسلامى، و مبارزه راستین با تکاثر و فقر برخیزند; ایشان کسانى هستند که امت مسلمان آرزومند است که در آینده عالمانى عامل، و فقیهانى صاحب رسالت، و پیشوایانى شکفتهاندیشه باشند، و حرکات سازنده جهان اسلام را رهبرى کنند، و از همه تحولات و آگاهیها با خبر گردند، و از مقتضیات زمان و ضرورتهاى آن بخوبى آگاه شوند و از حضور در طلیعه نهضتهاى پیشرفتخواه مسلمانان نهراسند (66) ، و راه را براى «حکومت عدل جهانى» چنان آماده سازند، که در سراسر آفاق زندگى بشرى و همه مناطق زمین زمینه بیابد.
پس هدف نهایى این دو باب از کتاب «الحیاة» (از جلد سوم تا ششم)، آن است که در برابر خوانندگان آگاه و هوشیار، بویژه فقیهان و مجتهدان و استادان محقق و پژوهشیان فرهیخته، و طلاب با درایت علوم اسلامى، جایگاه مبانى اقتصاد الهى قرآنى و احکام اقتصادى اسلامى با همه چارچوبهاى آنها به وضوح روشن شود، و ارتباط و پیوستگى آنها با هرگونه حکم دیگر از اقتصادى و غیر اقتصادى آشکار گردد; و معلوم شود که این ارتباط و پیوستگى چیزى است که فقیه پژوهشگر و مجتهد اهل استنباط نمىتواند نسبتبه آن ناآگاه باشد، یا چشمپوشى روا دارد و غفلت ورزید، چه با رعایت آن هر مجتهدى مىتواند نظرهاى مطمئن و قطعى اسلام را سبتبه مال و موضوعات و حقایق آن استنباط کند، و به راهحلهاى ریشهاى اسلام براى قضایاى مربوط به مال و امکانات و سیر آن در دست مردم برسد، و قالبهاى اسلامى اقتصاد، و اسلامى یا غیراسلامى بودن وضعیت مال و امکانات را در جامعه بفهمد; آرى، با درک این ارتباط و پیوستگى و مورد نظر قرار دادن آن، استنباط مسائل مالى به صورت اسلامى و فراگیر امکانپذیر خواهد شد، و از مجموع آنچه اسلام درباره اموال و هدفهاى فردى و اجتماعى صحیح استفاده کردن از آنها در زمینههاى مختلف بیان کرده است، انحرافى صورت نخواهد گرفت. و بدینگونه است که مسائل استنباطشده شایستگى آن را پیدا خواهد کرد که در اینجا و آنجا عملى گردد، و هیچ گونه واپسگرایى و جداماندگى از حقایق زمان معاصردر آنها مشاهده نشود.
(26) از آنجا که در «قرآن کریم» واژههایى غنى و زنده وجود دارد که براى بیان «مفاهیم اقتصادى» به بهترین وجه کفایت مىکند، ما خود را نیازمند آن ندیدیم که در تدوین مقاصد کتاب از اصطلاحات تازه بهرهبردارى کنیم، مثلا کلمه «تکاثر» که در قرآن آمده، و کلمه «اتراف» که ماخوذ و مشتق از تعبیرهاى قرآنى است، براى رساندن و بیان مفاهیمى که در مقاصد اقتصادى، مورد نظر است، به گونهاى روشن و فراگیر کفایت مىکند; بنابراین اگر گاهى از واژهها و تعبیرهاى نو در ضمن مطالب بیاوریم، براى آشنا بودن ذهنها با آنهاست و عنوان تاکید و توضیح دارد نه جنبه اساسى.
و معلوم است که مقصود از «تکاثر» اصطلاح رایجسرمایهدارى نیست، بلکه منظور مفهوم قرآنى این کلمه است (67) که معنایى گسترده است و این اصطلاحات تازه را نیز شامل مىشود، هرچند بعضى از آنها فرع و شاخهاى از این مفهوم یا نتیجهاى از آن باشد.
و هنگامى که به کلمه «تکاثر» کلمه «اتراف» را اضافه کنیم چنانکه کردهایم گسترش دامنه مبارزه قرآنى بر ضد غناى وافر و معیشت اترافى آشکار مىشود، و به ترازى بلند ارتقا پیدا مىکند، که هیچ مکتبى به آن ارتقا پیدا نکرده است، چه قرآن کریم مبارزه خویش را تنها به غناى تکاثرى و شخصى اغنیا اختصاص نداده است، بلکه با زندگى شادخوارانه آنان نیز چنانکه اشاره کردیم به نبرد برخاسته است. و بدینگونه این مبارزه کامل و ثمربخش مىشود، زیرا که «تکاثر» و «اتراف» از مهمترین عوامل ویرانکننده اجتماعاتند و پایمالکننده مصلحتبشرى و سعادت فرد فرد انسانها.
(27) پس از آنکه جلد اول و دوم «الحیاة» در دسترس مردم قرار گرفت، و عالمان و محققان و استادان و معلمان و دیگر فرهیختگان و طلاب علوم اسلامى و دانشجویان دانشگاهها... آنها را دیدند و خواندند، و در کتاب به چشم دوستى و تشویق نگریستند، برخى از ایشان خواستارآن شدند که در ضمن توضیحنویسى براى آیات و احادیث، بیان گستردهتر و شرح کاملترى آورده شود تا چنان باشد که افکار و هدفهاى مورد نظر به صورتى بهتر تبیین شود. مؤلفان در این دو باب تا آنجا که مناسب بوده استبه انجام این خواسته خوانندگان پرداختهاند، و براى این منظور به جاى «نگاهى به سراسر باب»، «نگاهى به سراسر فصل» انداختهاند، آن هم بیدرنگ پس از هر فصل نه در پایان باب;با وجود این از وضع کتاب به صورت کلى خارج نشدهاند و تنها در آنجاها که مناسب دیدهاند توضیح بیشترى عرضه کردهاند، و در جاهاى دیگر کوتاهتر سخنگفتهاند، تا چندان از اصل موضوع و هدف اساسى کتاب دور نشده باشند، که همان عرضه داشت آیات و احادیث است، به صورت مجموعهاى تحقیقى و بهم پیوسته و «نظامدارى»، ومرتب شده در ضمن بابها و فصلها، براى آن مقاصد اساسى که در گزارش آغازین جلد نخستبه آنها اشاره کردهایم.
پس بنابر آنچه گفته شد، مؤلفان بحث در پیرامون این موضوعات و آموزشها و راهنماییها و مضمونهاى سازنده را براى کتاب «تفسیر الحیاة» به تاخیر مىاندازند، که امید استبه خواستخداى بزرگ به رشته تحریر درآید، که خود نیز نوشتن آن را امرى لازم مىدانند، و از خداوند متعال مسئلت دارند که آنان را به این مقصود کامیاب فرماید.
و از خوانندگان گرامى که خواستار تفصیل بیشترى هستند دعوت مىکنیم که براى این منظور در هر فصل به «نگاهى به سراسر فصل» مراجعه فرمایند و در آنها امعان نظر کنند و با ما همراه و همگام باشند; چه در این «نگاهها»، چه در پیرامون هدفهاى آیات کریمه و احادیثشریفه و آموزشها و راهنماییهاى آنها توضیحهایى آمده است.
(28) مؤلفان همچنان امیدوارند که جلد سوم تا ششم کتاب نیز، در نظر دانشمندان و فقیهانو اندیشمندان و مصلحان انقلابى و صاحبنظران فرهیخته و اقتصاددانان متعهد و هواخواهانمستضعفان و مؤمنان راستین و استادان آگاه و طلاب و دانشجویان آزاده (68) و نویسندگانو شاعران و هنرمندان و جز ایشان نیز، همچون دو جلد پیشین، مورد توجه و عنایت واقع شود، و سبب آن گردد تا برخى از آرزوهاى مقدس این تالیف و تصنیف، درخصوص انتشار عدالت اجتماعى و اقتصادى و معیشتى در میان مردم، و شناساندن «نظام قسط قرآنى» براى عملىشدن آندر جامعه، و استقرار پایههاى دین حنیف الهى، و دیگر خواستههایى که در بند بیستوچهارمبهآنها اشاره شده است، هرچه سریعتر صورت تحقق پیدا کند، و مؤمنان قویدل را به مبارزه برضد طاغوتهاى اقتصادى که در پهنههاى گستردهاى از جوامع اسلامى تسلط دارند برانگیزاند. (69)
(29) شاید بر مصلحانى که هدفشان اصلاح جامعه از روى صدق و اخلاق باشد، (و همه کسانى که درپى اینگونه هدفها و آرمانها هستند، این مطلب پوشیده نباشد که طرحهاى یادشده در این دو باب، برنامهاى نشان مىدهد عملى، یعنى قابل تحققبخشى به آن، براى حل مشکلات اقتصادى انسان، و پیریزى یک نظام مالى قوامى و متعادل، و اجراى اصل «قسط قرآنى» در میان تودههاى مردم، البته با اینگونه تحققبخشانى:
انقلابیونى دگرگونساز...
بازاندیشانى غیرمرتجع...
جهتدارانى قویدل...
آرمانخواهانى راستین...
دینگسترانى در خط خدا و اولیاى خدا...
حقطلبانى بىباک...
آزادیخواهانى بىپروا...
انساندوستانى پایدار...
قرآن باورانى عدالتطلب...
پیامبرروشانى بریده از ثروتمندان و مرفهان و پیوسته به محرومان و بینوایان و مستضعفان...
علىگرایانى بیتاب در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان (کوبنده نیرومندان با گرفتن حق دیگران از ایشان، و نیروبخش به ناتوانان با بازگرداندن حقوق آنان)...
جعفرىمذهبانى فراخوان مردم به پذیرفتن اصل «مساوات» در معیشت و زندگى...
فریب ناخوردگانى از سالوسى متکاثران و بىهراس از فتنهانگیزى آنان...
تسلیم ناشوندگانى در برابر هر ضعف، یا سازش، یا ارتجاع، یا طمعورزى، یا هواداریهاى ناروا...
و به تعبیر کوتاه قرآنى: «قوامین بالقسط شهداء لله ، بر پاىدارندگان سختکوش عدل و گواهان خداوند بر اجراى آن»... (70)
و بیقین انقلابیون دگرگونساز و بىپروا، خواسته خود را در این تعالیم، براى ایجاد حرکتى در جهت تحققیابى کامل «قسط قرآنى» خواهند یافت، بدانسان که «نهجالبلاغه» مىفرماید: «لتسلااطن سوط القدر، حتى یعود اسفلکم اعلاکم، واعلاکم اسفلکم...»، البته به صورتى که اسلام پیشنهاد مىکند...
(30) و از خداوند بزرگ درخواست مىکنیم که مسلمانان را که این تعالیم زنده پرمایه انقلابى در دست ایشان استبه آن موفق فرماید که از نو به مطالعه و تحقیق در این تعالیم به صورتى مخلصانه و ژرفنگرانه بپردازند (به گونهاى که پارهاى از آنها از پارهاى دیگر جدا نگردد)، و براى ساختن اجتماعى انسانى و قرآنى و صالح و پیشرو به کوشش برخیزند تا شاید آن اجتماع براى اجتماعات بشرى همه جهان نمونه و سرمشق گردد و همواره مشعلهاى هدایت را براى تودههاى عظیم انسانهاى زیر فشار «تکاثر» و «اتراف»، در اطراف و اکناف زمین، بر سر دست گیرند... و این کار بر خدا گران نیست، و توفیق تنها به دستخداست، و یارى از جانب خداى تواناى حکیم است.
خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست، و فرج ایشان را که فرج حق و عدالت و انسانیت است نزدیک فرما!
خداوندا، ما را به انجام دادن آنچه دوست مىدارى و مىپسندى، توفیق ده، و اولیاى خودت را از ما خشنود گردان!
خداوندا، ما و پدران و مادران، و استادان ما و استادان ایشان، و خویشاوندان و دوستان و همسایگان، و کسانى که حقى بر گردن ما دارند، و کسانى که به ما نیکى کردهاند، و مردان و زنان مؤمنى که پیش از ما آمدهاند و رفتهاند، همه را بیامرز، و ما را از مصلحان قرار ده!
خداوندا، درجات عالمان ربانى و متقى و عامل به وظیفه و بیدار و مجاهد ما را بالا بر!
خداوندا، بر درجات شهیدان اسلام بیفزا، کسانى که با فداکردن جان خود ارزش زندگى را بالا بردند، و با خونهاى شعلهور خویش چهره خورشید را آذین بستند; و آنان را به شهیدان «بدر» و «عاشورا» برسان!
و سلام بر آن کس که تنها به خاطر حق به خدمتحق برمىخیزد، و براى برپاداشتن قسط و عدل مىکوشد; و توان و قوتى جز از سوى خدا نیست.
شعبان المعظم، سال 1406ق، 1365ش
پىنوشتها:
1. «سوره حدید» (57):25.
2. «غرر الحکم»/30; نیز ، فصل47، از باب 12 (جلد ششم).
3. در آیه معروف «سوره حدید»، که در بالا آورده شد.
4. ، فصل 1و2و3، از باب 11 (در همین جلد سوم).
5. «تکاثر» واژه و اصطلاحى است قرآنى، به معناى «از دیگران بیشتر داشتن» و «به داشتن مال بیشتر و فرزندان افزونتر نازیدن» (افزوندارىافزونخواهى)، و در نتیجه، بسندگى نداشتن و افزون خواستن (و به تعبیر این روزگار: سرمایهدارى و مالاندوزى و کوشش براى تصاحب اموال و امکانات فراوان). در حدیث عظیم «جنود عقل و جهل» («اصول کافى» 1/22، «تحف العقول»/296)، واژه «مکاثره» به کار رفته است، به معناى «از دیگران بیشتر داشتن»، و افزونطلبى و فراوانخواهى و بىبسندگى. و چون خوانندگان با این واژه قرآنى (تکاثر) آشنا هستند، و بار معنایى گسترده و منفى آن بخوبى در ذهنها حضور مىیابد و تداعى مىشود، مناسب دیده شد که در بیشتر جاها همین واژه به کار رود.
6. «اتراف» بر وزن «اسراف» مصدر باب افعال نیز واژهاى استبرگرفته از «قرآن کریم»، که برخى از مشتقات آن در قرآن به کار رفته است از جمله: «مترفین» با فتح «ر». اتراف یعنى در ناز و نعمت غرقبودن، (تنعمگرایى، مصرفزدگى)، و از زور برخوردارى سرمست گشتن و سرکش شدن (افراط در برخوردارى از نعمتها و امکانات و بیخبرى). مترف یعنى انسان غرقه در نعمتبسیار و مصرف و تنعم (شادخوار); در جامعههایى که تبعیض و تفاوت و تنگدستى و محرومیت در آنها حضور دارد، هرکس بیش از حد معمول از امکانات بهره برد و با استفاده از قدرت و ثروت خویش به ریختوپاش و پرخرجى و رفاهزدگى گراید «مترف» است. و این چگونگى از نظر «قرآن کریم» مردد و محکوم است. در این ترجمه از جمله «شادخوارى» در برابر «اتراف»، و «شادخواران» در برابر «مترفین» به کار رفته است. از خود واژه نیز استفاده شده است، زیرا خوانندگان مىتوانند بار منفى آن را به خوبى دریابند، مانند «تکاثر».
7. ، فصل 5، از باب11.
8. «سوره آل عمران» (3):146.
9. «سوره مزمل» (73):11.
10. ، فصل7، از باب11.
امید است که خوانندگان بیدار، ظلم و ستم فرهنگى و آثار شوم آن و اهمیت نبرد جدى با آن را نیز فراموش نکنند; چنانکه پیامبران و امامان نیز به صورتى قاطع و ژرفو فراگیر با آن نبرد کردهاند، و این نبردها در قرآن و احادیث ذکر شده است. و علت اهمیت موضوع این است که ظلم فرهنگى پدیدآورنده محرومیت فرهنگى است. و این محرومیت زیانهایى مهم دارد، در جهت گمراهسازى فهم و تشخیص مردم، زیرا تودهها را به دنبالروى و تسلیمپذیرى و انحطاطگرایى و ناآگاهى و سقوط و عقبماندگى وامىدارد، و از هرگونه رشد و تعالى محروم مىسازد. و از اینجاست که این ظلم زمینهساز و کمکگار آن دو ظلم دیگر نیز هست.
البته گفتگو در این باره نیازمند مجالى است جدا; در فصل14، از باب11، ضمن سخن درباره «تکاثر و استضعاف»، در این مقوله اشارهاى کوتاه آوردهایم، نگریسته شود.
11. حدیث نبوى، ، فصل5، از باب11.
12.حدیث نبوى، ، فصل32، از باب11.
13. هرجا مىگوییم، «دو باب»، مقصود باب11 و باب12، از این کتاب است، که ویژه پژوهش درباره «اقتصاد اسلامى» است، یعنى «مکتب اقتصادى اسلام»، و تبیین نظر اسلام درباره مال و منابع درآمد و همچنین دیگر امکانات، و چگونگى گردش و بهرهورى از آنهمه در جامعه اسلامى. و این دو باب، یعنى فصلها و بحثهاى اقتصادى «الحیاة»، شامل 100 فصل است و حدود 1400 عنوان اصلى و فرعى، که از این جلد (سوم) مىآغازد و تا پایان «جلد ششم» ادامه دارد.
14. ، فصل44، از باب11 (جلد پنجم).
15. ، فصل46و47، از باب11 (جلد پنجم)، و فصلهاى 27 تا 31، از باب 12 (جلد ششم).
16. ، فصل47، از باب12 (جلد ششم).
17. «سوره نحل» (16):90.
18. «بحار» 75/352 از کتاب «جامع الاخبار».
19. «غرر الحکم»/29.
20. «اصول کافى» 1/85.
21. ، فصل48، از باب11 ، «نگاهى به سراسر فصل»، «هشدار8» (جلد پنجم).
22. دین کامل (که جامع برنامه زندگى انسان در هر دو جهان است) آن است که «مقتضیات رشد» بشر را در همه محیطها فراهم آورد، و «موانع رشد» بشر را از میان بردارد. یکى از بنیادىترین عوامل رشد انسانها سلامت روانى (اعتدال درونى و آرامش روحى) است. افراد هر جامعهاى اگر از سلامت روانى برخوردار نباشند، خانوادهها نیز چنین خواهند بود، و سپس جامعه که جداى از افراد و خانوادهها نیست چنین خواهد شد. و افراد چنین جامعهاى در هیچ کارى از کارهاى ظاهرى و معنوى (دنیایى و آخرتى) موفق نخواهند بود، و در هیچ بعدى از ابعاد تلاشها بازدهى شایسته و ارزشآفرین نخواهند داشت (یا در کمترین حد خواهند داشت، هم در شمار و هم در چگونگى) چرا؟ چون موفقیت در کارها و داشتن بازده شایسته متوقف بر «رشد» است، و رشد متوقف بر سلامت روانى و آرامش روحى است. و مردمى از نظر روانى سالم و از نظر روحى داراى آرامشند که کمبود نداشته باشند و با تنگدستى و محرومیت اقتصادى و مظلومیت معیشتى دستبه گریبان نباشند...
مسائل بسیارى در سلامت روانى و آرامش روحى افراد و خانوادهها (اجتماع) نقش دارند، لیکن یکى از مهمترین و مؤثرترین آنها رفع کمبودها و نیازهاست. بسیارى از نقصها در انواع کارهاى مادى و بسیارى از بىتوفیقیها در کارهاى معنوى (حتى عبادات صرف)، از عامل فقر و تنگدستى و کمبوددارى مایه مىگیرد (و این بجز سقوطها و فسادهاست)، که هم تن افراد را دچار ضعف و سستى مىکند، و هم اعصاب آنان را مىفرساید، و هم روح آنان را مضطرب مىسازد. و اینها همه، «موانع رشد» است و عوامل سقوط و انحطاط مرئى و نامرئى. و در مقابل اینها، این عدل و قسط و تعدیل است که از «مقتضیات رشد» است مقتضیات بسیار بنیادین. و اسلام که در خلال تعالیم و احکام گوناگون خود، بر «اجراى عدالت» و «اقامه قسط» و «نشر احسان» اینهمه تاکید مىورزد، و هیچ چیز را به جاى آنها نمىپذیرد (و قرآن کریم خود را «هادى متقین» مىخواند، و راه رسیدن به «تقوى» را در «اجراى عدالت» مىداند; و پیامبر اکرم«ص»، به فرموده امام محمدباقر«ع»، نخستین برخوردى که با مردم مىکند، بر پایه اجراى عدالت است «استقبل الناس بالعدل» «التهذیب» 6/154; و امام على بن ابیطالب«ع»، در نخستین روزهاى خلافتخود، به اجراى عدالت مالى و تصحیح تصرفات بیتالمال مىپردازد «نهجالبلاغه»/66)، همه براى همین است که «موانع رشد» افراد و جامعه از میان برود، و «مقتضیات رشد» افراد و جامعه فراهم آید، حتى افراد غیرمسلمانى که در جامعه اسلامى زندگى مىکنند، چنانکه امام على«ع» مىفرماید: «در حاکمیت اسلامى بر معاهدان (اقلیتهاى دینى) نیز کمترین ستمى نمىرود» («کافى» 8/32).
23. فصل20، از باب11 (جلد چهارم).
24. فصلهایى چند، مناسب این موضوعها، در باب11 آمده است، بنگرید.
25. ، فصل22، از باب11 (جلد چهارم).
26. «سوره نساء» (4):141.
27. «سوره زخرف» (43):32. حضرت امام جعفر صادق«ع» درباره تقسیم الاهى اموال در میان همه تودهها چنین مىفرماید: «ان المال مقسوم، مضمون لکم، قد قسمه عادل بینکم ، بیگمان مال تقسیم گشته، و براى همه تضمین شده است، خداى عادل آن را در میان شما قسمت کرده است» («اصول کافى» 1/30).
این سخن مىرساند که همه مردمان در تقسیم الاهى شریکند و سهمى دارند. بنابراین هرکس سهمش به او نرسد، جز غصب غاصبان حقوق دیگران، و تعدى ستمگران اقتصادى، و سهلانگارى و ناتوانى آنان که باید در این بارهها اقدام کنند علتى نمىتواند داشت. و اینکه در سخن امام صادق «ع» وصف به کار رفته استیعنى «عادل» (قسمه عادل بینکم) و فصل «قسم» به وصف (عادل) اسناد داده شده است، دلیل بسیار روشنى استبر مفهوم علیت و ضرورت رعایت عدالت در تقسیم، زیرا تقسیمکننده عادل است و جز به میزان عدالت تقسیم نخواهد کرد. و چون «تکاثر» و «فقر» هر دو از عدالت دور است و هر دو ظلم است، و خداوند متعال محال استبه کسى ظلم کند، بنابراین، ظلم از خود مردم پیدا مىشود، و این خود مردمند که برخى بر برخى دیگر ظلم مىکنند، و سهم آنان را مىبرند، و قدرتمندان ضعیفان را مىبلعند چنانکه در «قرآن کریم» آمده است، و احادیث در این باره خواهد آمد و بخوبى روشن است که این وضعگیرى قرآنى و حدیثى (که امکانات باید براى همه باشد و همگان در آنها سهیمند)، باید در اجتهاد و فتوا و قانونگذارى و اجرا همواره دیده شود و به عمل درآید.
28. «سوره اعراف» (7):32. و شاید مسلمان متعهد و معتقد نباشد که این زیورها که خداى متعال براى بندگان خود آفریده است، مخصوص توانگران و اترافگرایان است، و خداوند زیورها را تنها براى آنان فراهم آورده است، و بینوایان و ناداران جزء بندگان خدا نیستند، و در این آفریدهها و نعمتها سهمى ندارند؟!
29. «نهجالبلاغه» 231; عبده 1/159.
30. «مستدرک الوسائل» 1/509.
31. «نهجالبلاغه» /1243; عبده 3/231. در این شرح چنین آمده است: «ماجلااع فقیر الا بمامتع به غنی ، هیچ فقیرى گرسنه نمىماند مگر به سبب آنچه ثروتمندى بکامرانى (و فراوانى) از آن استفاده مىکند».
32. «وسائل» 6/4.
33. «اصول کافى» 1/542.
34. «مستدرک الوسائل» 2/322.
35. «ارشاد القلوب» 201; و از چاپى دیگر: 280-279; نیز فصل22، از باب11 (جلد چهارم).
36. ، فصل22، و فصل39، از باب11 (جلد چهارم).
37. «حوادث واقعه»، تعبیرى است که از معصوم«ع» رسیده است (فصل14، از باب8 را ببینید جلد دوم)، و به معناى «پدیدههاى تازه»، «مسائل نو»، «موضوعات جدید» و «امور مستحدثه» است که در جامعه بشرى و حیات انسانى، بر پایه ناموس تطور نو بنو حادث مىشود و به ظهور مىرسد. و این وظیفه علم «فقه» است که با استناد به «مدارک اجتهادى»، تکلیف «حوادث واقعه» یعنى مسائل جدید و موضوعات تازه و پدیدههاى نوین را در حیات انسانى و زندگى بشرى روشن کند.
بنابراین اصل روشن که خود حدیث «حوادث واقعه»، دلالت صریح بر آن دارد از مهمترین تکلیفهاى واجب عالمان دین، به دست آوردن شناختى درست از «حوادث واقعه» است، تا بتوانند حکم درست آنها را از مدارک شرعى به دست آورند و عرضه بدارند. و روشن است که از مهمترین بخشهاى «حوادث واقعه» و مسائل نو و موضوعات جدید، «حوادث واقعه اقتصادى» استیعنى مسائل نوین و روابط و اشکال جدید در قلمرو اقتصاد هر عصر.
و نزد هر مختصر آگاهى، روشن است که اگر این مسائل و موضوعات تازه و روابط و اشکال نوین آنها بدرستى شناخته نشود، و احکام آنها چنانکه باید طبق مذاق شرع عدل و دین قسط استنباط و عرضه نگردد، بزرگترین صدمه و جبرانناپذیرترین زیان به اجراى عدل و قسط و احقاق حقوق محرومان و مظلومان (که یکى از هدفهاى اصلى دین اسلام است) وارد مىآید، و سبب گسستن انسان نو و مسائل نو از دین و گسستن دین از انسان نو و مسائل نو مىشود، و سستى نسلها را در امر دین خدا در پى مىآورد (چنانکه تجربه آن را نشان داده است). و این چگونگى براى موجودیت مسلمانان و سامانیابى جامعههاى اسلامى و حفظ نسلها و بقاى ارزشها زیانهایى ویرانگر دارد. در فصل2، از همین باب، سخن بیدارگر و ارتجاعستیز امام صادق«ع» را، در این باره بنگرید.
38. «نهجالبلاغه» 1137; عبده 3/176.
39. حذف «غناى افراطى» و «زندگى تجملى و مصرفى و اسرافى» که اسلام با قاطعیت آن را خواسته است درست همان حذف فقر است، زیرا بدیهى است که حذف «علت» به معناى حذف «معلول»است. بنابراین پس از «حذف نخست» و تحقق بخشیدن به آن، نیازى به «حذف دوم» نیست.
40. فصل27، از باب11 (جلد چهارم).
41. فصل27، از باب11 (جلد ششم).
42. «مواسات»، کمکرسانى به یکدیگر است، و اینکه انسان، بخشى از مال و امکانات معیشتى و رفاهى و مسافرتى و تفریحى خویش را در اختیار دیگران بگذارد.
43. فصلهاى 45 تا 47، از باب11 (جلد پنجم).
44. بخشى از این «چارچوبها» و «راهحلها»، در باب یازدهم و دوازدهم کتاب «الحیاة» (از این جلد تا پایان جلد ششم)، جمعآورى شده و ترتیب یافته و عرضه گشته است، که امید استخوانندگان بویژه صاحبان صلاحیت در آنها همه نیک بیندیشند، و به ضمیمه آیات و احادیث دیگر (و سیره عملى پیامبر اکرم«ص» و ائمه طاهرین«ع»)، «مکتب متعالى اقتصادى اسلام» را که جز بر اجراى عدل و قسط (قسط قرآنى) مبتنى نیستبه شایستگى تدوین کنند و عرضه بدارند. تا در نتیجه، متخصصان «علم اقتصاد» بتوانند برنامههاى اقتصادى قرآنى و اسلامى را پىریزند، و در برابر برنامهها و برنامهریزیهایى جز آن بایستند، تا دین اسلام که دین قسط و عدل و مواسات و مساوات است، به نام دینى طرفدار تبعیض و تفاوت و پذیراى تکاثر و فقر معرفى نشود.
45. با رعایت دو جهت «محور» و «ارتباط» در هر حکمى از احکام، که در «بند16» به آن اشاره خواهد شد.
46. همچنین مسائلى مهم از اینگونه:
(1) «تبدل موضوع و صورتهاى دقیق آن».
(2) «روابط درونى احکام».
(3) فهمیدن و استنباط کردن «احکام دین» در ارتباط با «اهداف دین».
(4) ماهیت تحول و زمان و محتویات آن.
(5) ماهیت اندیشه انسانى و تحولهاى آن در ارتباط با سلوک انسانى.
47. «اصول کافى» 1/406، ، فصل32، از باب11 (جلد چهارم).
48. به تعبیر پیامبر اکرم«ص»: «اشرار امت»; براى شناخت آنان، احادیث صریح نبوى را که در فصل8، از باب11 آمده استبنگرید (همین جلد).
49. در اینجا خوب استیاد کنیم که اینگونه هزینهگذاریهاى اترافى و خرجهاى مسرفانه و بدور از تعهدهاى اسلامى و انسانى و اخلاقى مردمى، و تصرف در امکانات، و تصاحب قهرى حقوق دیگران، و بهرهورى از نعمتها و رفاهها، اختصاص به ثروتمندان و توانگران درجه اول ندارد، بلکه کسان بسیار دیگرى (در پارهاى از اصناف گوناگون مردم)، که درحد امکانات خود مىتوانند کمتر خرج کنند، و هزینهها را در موارد مختلف سبکتر بگیرند، و در زندگى خانه و همه لوازم آن و لباس و سفر و مهمانى به شکل سادهترى اگرچه نسبى بسنده کنند، و همواره به فکر خود و نزدیکان خود نباشند، و پارهاى هزینههاى گوناگون و وسائل رفاهى و حتى امکانات مسافرتى، و پرخرجى در مهمانیها و عروسیها و سفرها را بازنهند، و این مقدار را در اختیار دیگران و محرومان قرار دهند.
50. مقصود از «اصول» در اینجا، اصول اعتقادى و اصول عمومى و عملیى است که دین اسلام براى ساختن فرد و جامعه، همه آنها را مطرح کرده و مورد تاکید قرار داده است. پیوستگى استوار «اصول اعتقادى» با گرایشهاى فقهى و احکام دینى روشن است، زیرا دینى که «عدل» از اصول اعتقادى آن است و معتقد است که خداى متعال عادل است نمىشود حکمى و قانونى در آن یافتشود که موجب گسترش ظلم باشد (مانند تکاثر و فقر). بنابراین، مجتهد معتقد به اصل «عدل»، نمىتواند به هنگام استنباط هر حکمى از احکام دین، از آنچه باعث تحقق یافتن عدالت است در اجتماع و موانع اجراى عدالت را برطرف مىسازد چشم بپوشد. پس چنین مجتهدى در فتوا دادن، ایستارى که ضد عدالتباشد و قسط را در میان مردم نابود سازد نخواهد داشت.
بدینگونه مىنگریم که اعتقاد به اصل «عدل» اگر مورد توجه و تعمق قرار گیرد در گرایشهاى فقهى و فتوایى، تاثیرى بزرگ خواهد داشت و چارچوب فتوا را تعیین مىکند. و این امر روشن است. و از همینجاست که دو جنبه دین، یعنى جنبه اعتقادى(نظرى) و جنبه احکامى (عملى) آن هماهنگ مىگردد، و یکپارچگى دین در عقیده (معارف فقه اکبر) و احکام (فقاهتفقه اصغر)، خدشه نمىپذیرد.
اما اصول عمومى و عملى سازنده افراد و اجتماعات که در اسلام آمده است، پارهاى از آنها را در باب 5 (جلد دوم) یاد کردهایم، نگریسته شود.
51. فصل25، از همین باب (نگاهى به سراسر فصل، «بند13» (جلد چهارم).
52. پیشرفت پیچیدهاى که در قلمرو «کار» و «تولید» و «بازرگانى» پدید آمده است، چیزى است که هیچ انسان بیدارى از آن غفلت ندارد; و هیچ مجتهد آگاهى و هیچ دیندار محتاطى منکر لزوم بازنگرى در احکام و مسائل مربوط به موضوعهاى یادشده نیست، تا حقى ضایع نشود و به حقدارى ستم نرود، و جامعیت دین و توانایى فقه اسلامى مخدوش نگردد، و فردسازى و جامعهپردازى آن در عمل و اقدام نشان داده شود، و جامعهاى داراى روابطى قابل قبول بسازد.
53. «بند22» و «بند 23» و «بند25»، از این مقدمه را با ژرفبینى بنگرید.
54. رجوع کنید به مجلدات ششگانه «حدیث ثقلین»، از کتاب عظیم «عبقات الانوار»، تالیف علامه مجاهد کبیر، حضرتمیرحامد حسین هندى (م:1306ق). در این کتاب سترگ، اسناد فراوان حدیث از طرق عالمان برادران اهل سنت،و همچنین سخنان جمعى از بزرگان و مشاهیر ایشان، درباره محتواى حدیث و شرح آن، گردآورى شده است. مطالعه دقیق این کتاب، مغتنم بلکه لازم است چاپ اصفهان، مؤسسه نشر نفائس مخطوطات (1382-1380ق 1341-1339ش).
55و56. نام راویان احادیث، در کتابهاى این عالمان مشهور و بزرگ یا در مدارکى که از آنها نقل کردهاند آورده شده است. و این اسناد روایى در جاهاى خویش محفوظ است.
57. این «قرائن» یعنى قرائن خارج از سند را شمارى از عالمان بزرگ یادآور شدهاند، از جمله ملامحسن فیض کاشانى(م:1091ق)، در مقدمات کتاب عظیم «وافى». نیز بنگرید به سخنان شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد عاملى(م:984ق)، در کتاب «الدرایة»، درباره «حدیث صحیح» و توضیح آن. نیز خاتمه «وسائل الشیعه» (ج20) را بنگرید که در آنجا کتابهاى معتبر حدیثى، و گواهى عالمان به صحت آنها، و همچنین «قرائن موثق بودن راوى» حدیث آورده شدهاست.
58. چنانکه استاد اکبر، ملا محمد باقر وحید بهبهانى (م: 1208قیا 1209)، در این باره گفته است: «نسبت صحیح قدما و صحیح متاخرین، عموم و خصوص مطلق است». ، مقدمه «کافى»، از استاد على اکبر غفارى، چاپ تهران، مکتبه اسلامیه (1388ق).
59. و حتى عالمان متاخر و معاصر در مقام عمل.
60. و این سیره و روشى است عقلایى، که عقلا و خردمندان همواره در هر عصرى و شهرى آن را معمول داشتهاند و به آن عمل کردهاند; چنانکه طبیعت زندگانى مشترک انسانى در جامعهها، که از چیزها به یکدیگر خبر مىدهند و جویاى خبر مىشوند، و به آموزش دادن چیزها و آموختن از یکدیگر مىپردازند، همین روش را ایجاب مىکند، یعنى اینکه سخن و خبر و اطلاع یکدیگر را جز در موارد خاص بپذیرند; همانگونه که فقیهان و مجتهدان، از سلف پیشین و سپس دیگران همین روش را مورد پذیرش و عمل قرار دادهاند.
و البته این سخن به این معنا نیست که همه آنچه در کتابهاى حدیثى آمده، یا به نام «حدیث» نقل شده استبطور یکجا و دربست پذیرفته باشد، زیرا باید حدیثبه سرحد «اعتبار» برسد و مورد شناخت فنى قرار گیرد. بنابراین، با اینکه نمىتوان همه احادیث را صحیح و معتبر دانست، نیز نمىتوان و نمىشود همه احادیث را ضعیف شمرده یعنى به دلیل وجود شمارى احادیث ضعیف در میان «مجموعه احادیث»، نمىتوان از دریاى مواج احادیث (چه احادیث نبوى و چه احادیث معصومین«ع»، که تبیین اصلى و کامل تعالیم قرآنى و مبانى اسلامى، در «اصول» و «فروع» و همه رشتههاى مربوط در مسائل اعتقاد و عمل و زندگى و انسان و شناخت و تحقق، در گرو رجوع به آنها و فهم آنها و استفاده از آنهاست) چشم پوشید، و با خود پنداشت که بدون «دانش حدیث»، و شناخت جامع و فنى و «اجتهادى» احادیث، شناختى از اسلام مىتوان داشت، و به تحلیل مبانى آن مىتوان رسید. و اینها همه در نزد صاحبان اطلاع و صلاحیت روشن است.
61. طریقه علمى و مهم دیگرى براى شناخت صدور و صحتحدیث و اعتبار یا عدم اعتبار آن و بویژه فهم معانى و مرادات احادیث نیز وجود دارد، یعنى، روشى که از جمله عالم قرآنى بزرگ، محقق مؤسس، حضرت میرزا مهدى اصفهانى (م: 1365ق)، استاد استاد ما، شیخ مجتبى قزوینى خراسانى که روح هر دو در انوار قدوسى مستغرق باد آن را پىریخته و مورد تاکید قرار داده است، و در کتاب «المواهب السنیة» (فى بیان المعاریض والتوریة)، درباره خصوصیان آن دقیق و مستند سخن گفته است. و سخن برخى از تاویلگرایان بیراههرو از جمله شیخیه را رد کرده است.
62. در «بند13» از این مقدمه گفتیم که استخراج و تدوین «مکتب اقتصادى اسلام»، نیاز به انجمنى دارد مرکب از مجتهدان بزرگ و کارشناسان ماهر اقتصادى، که در ضمن کوششى کارشناسانه و دامنهدار و فراگیر بدان بپردازند. و این سخن با آنچه هم اکنون مىگوییم ناسازگار نیست، زیرا مجتهدان بزرگ باید در این کار سهم خویش را به انجام رسانند، یعنى همه توان علمى و فقهى و تتبعى و استنباطى خود را به کار گیرند،و همه دلیلها و متنهاى شرعى را بپژوهند، تا بتوانند انجمن یادشده را تغذیه کنند.
63. بنابراین، ما خود «اصولى» هستیم، یعنى قائل و معتقد به اجتهاد و لزوم به کارگیرى قواعد علم اصولیم، و در «نظام اجتهاد»، گرایشى به چیزى جز توسعه آفاق آن نداریم. و حکمت این امر (توسعهخواهى در اجتهاد و تاکید بر «پویا» شدن فقه و فقاهت) روشن است، زیرا امر سستگیرى در کار «اجتهاد»، شالوده «فقاهت دینى» را ویران مىسازد، لیکن تاکید بر «پویا»شدن فقه و وسعتبخشى به آفاق آن با همان اصول ثابته موجب بقا و گسترش آن و تحققیابى اهداف آن خواهد بود. و این موضوعى است که هر انسان آگاهى که زمان را مىشناسد و معناى «عصر» را درک مىکند و با مسائل انسان سروکار دارد، و آینده را در نظر مىگیرد، از هوادارى آن بازنمىایستد.
64. بویژه درباره این موضوعها:
(1) کار.
(2) تولید.
(3) بازرگانى.
(4) نرخگذارى.
(5) توزیع.
65. و با ضرورت توجه کردن به آنچه در احادیث آنان درباره شناخت زمان و محتواى آن آمده است، از جمله سخن امام صادق«ع»: «العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس» (تحف العقول/261); یعنى «تنها انسان زمانشناس است که از شبیخون مسائل اشتباهانگیز و پیچیده در امان مىماند (و مغلوب هجوم فکرى و مرعوب تهاجم فرهنگى و تدلیسهاى زمان و تلبیسهاى محیط نمىشود). و معناى این سخن گرانآموز این است که انسان زمانناشناس و ناآگاه از محتواهاى گوناگون زمان و عصر، همواره مغلوب و مرعوب است... و این واقعیتى است که خرد و آزمون نیز آن را مىنمایانند.
66. و بر مسلمانان واجب است که اینگونه نهضتها را پدید آورند، و در پیشبرد آنها همه گونه تلاش کنند، تا دین، قبله، موجودیت، سرزمینها، ثروت، علم، فرهنگ و اخلاق خویش را از چنگ و چنگال استعمار و استکبار جهانى درآورند و نجات بخشند، و نسلهاى «قرآن و قبله» را حراست کنند.
67. در آغاز فصل8، از باب11 (همین جلد) نیز توضیحى درباره دو واژه «تکاثر» و «اتراف» آوردهایم، دیده مىشود.
68. و ما را آرزویى گران است درباره طلاب جوان و خوشفکر علوم اسلامى، که در این راه سرنوشتساز و آرمانى، (استقرار «نظام قسط قرآنى» و عدالت معیشتى)، با استوارى گام بردارند، و کوششهاى دیگرى را که از نظر تکمیل مقدمات و پژوهشهاى لازم دیگر، در قلمرو توجه بیشتر به آیات و روایات و استفاده ژرفتر و جامعتر و سازندهتر از آنها ضرورت دارد، به ثمر برسانند، و براى آزادى و سربلندى اقالیم قرآن و قبله، و نجات انسان و انسانیتبجان بکوشند به خواستخداوند رحمان و توفیقهاى او، و با عنایت ولى بزرگ او، عجل الله فرجه، وفرج العدل والانسانیة به.
69. اشخاص بحسب اصطلاح مقدس و محتاط (و خشکه مقدسان) نیز باید به مبارزه با طاغوتهاى اقتصادى بپردازند، زیرا لازمه دیندارى و تقدس و محتاط بودن این است که اینگونه کسان ستمهاى بزرگ مالى و معیشتیى را که سراسر زندگى دردناک بینوایان و محرومان را فراگرفته است و استخوان آنان را مىفرساید تحمل نکنند، زیرا حضور چگونگى یادشده در جامعه، هر تصرفى را شبههناک مىسازد، و بر هر تقوى و تقدس خط بطلان مىکشد.
70. این بند (29) را براى آن افزودیم تا اگر کسانى بپندارند که این برنامهها عملى نیست، یا برخى از بیگانگان بخواهند برضدارزشهاى اسلامى سخنى بگویند، و آنها را غیرعملى وانمود کنند، پاسخى دندانشکن به آنان باشد، زیرا هنگامى کهبرنامهاى را قرآن کریم و پیامبر بزرگ و امامان معصوم«ع» بارها و با صراحتها بیان کردند و بر آن تاکید ورزیدند، بلکه آنرا اصل دانستند، بیقین و صد در صد عملى خواهد بود، زیرا در شرع عقلانى اسلام هیچ دستورى و حکمى غیرعملىنداریم، چه اینکه جعل حکم غیرقابل عمل (تکلیف مالایطاق)، بر خلاف عقل است، و در شرع مبین چنین احکامى نیست. قرآن کریم با صراحت مىفرماید:
«ان الله یامر بالعدل...
خداوند به اجراى عدالت امر مىکند...»، و
«لیقوم الناس بالقسط
پیامبران را فرستادیم تا مردمان در سایه عدالت زندگى کنند»
و امام صادق«ع» مفسر معصوم و راستین قرآن مىفرماید:
«ان الناس یستغنون اذا عدل بینهم
اگر عدالت اجرا گردد همه مردم بىنیاز مىشوند» («کافى» 3/568).
پس اجراى عدالت (به معناى زندگى بىفقر و ساختن جامعه بدون فقر) عملى و شدنى و قابل تحقق است (وگرنه چگونه قرآن باصراحتبه آن امر مىکرد، و معصوم باصراحت تعریف آن را مىفرمود؟) ، منتها به دست
«قوامین بالقسط، شهداء لله...»
و از اینرو قرآن کریم معیار مسلمان تراز قرآن را بیان مىکند، و در خطاب به مسلمانان مىفرماید:
«کونوا قوامین بالقسط، شهداء لله...».
باید یادآورى شود که کتاب «الحیاة»، تنها مجموعهاى از احادیث نیست. برخىچنین پنداشتهاند، و چه بسا هنوز نیز کسانى چنین بپندارند (کسانى که نگرشىژرف و با شناخت ندارند، یا در کتاب بژرفى نمىنگرند، و خط کتاب رانمىیابند و پى نمىگیرند، و با «معارف قرآنىحدیثى» ساده برخورد مىکنند)، لیکن چنین نیست، بلکه «الحیاة»، تبیین قوى پیوند «حدیث» با «حیات» انسانمعاصر و انسان آینده است، و در نتیجه، تبیین «حیات حدیث» است و نشان دادن تداوم هدایتگسترى و عدالتآموزى احادیث، و سپس «فردسازى» و «جامعهپردازى».
بدینسان در این کتاب چنانکه در سرآغاز ترجمه فارسى جلد نخست آمده است پیوند چهار واقعیتسترگ:
1. مذهب،
2. انسان،
3. زمان،
4. و زندگى (حیات)،
تبیین گشته، و «هدفى بزرگ» پیگیرى شده است.
در صفحه عنوان هر جلد نیز چنین آمده است:
دایرة المعارفى اسلامى، علمى، پژوهشى، که روش زندگى فردى و اجتماعى آزاد و پیشرو را ترسیم مىکند، و انسانهاى سراسر جهان را به پیریزى یک نظام مردمى شایسته فرا مىخواند.
و از اینجاست که کتاب «الحیاة» نیز ناگزیر باید به بحث درباره پیوند دین و سیاستبپردازد و نظر خویش را در این باره بازگوید، زیرا سیاستبه هر معنا جزئى از زندگى انسانهاست. و این بحث هنوز مطرح است که آیا دین عین سیاست استیا غیر سیاست؟ آیا دین از سیاست جدا هستیا جدا نیست؟
در علوم مقدماتى (مانند ادبیات و منطق) مىگویند، اگر بخواهیم به درستى یا نادرستى یک جمله (یک حکم، یک اسناد)، چه مثبت و چه منفى، پى ببریم، نخستباید مفهوم دقیق نهاد (مسندالیه، موضوع، مبتدا) و گزاره (مسند، محمول، خبر) آن جمله و متعلقات آن را بدانیم. مثلا، اگر بگویند: «تهران شهر بزرگى است»، باید بدانیم تهران کجاست و حدود آن کدام است، و شهر بزرگ به چه معناست، آنگاه ببینیم که این جمله درست استیا درست نیست؟ یا اگر بگویند: «اجراى عدالتبراى رشد انسان ضرورى است»، باید معناى «اجرا» و «عدالت» و «رشد» و «انسان» و «ضرورت» را بدانیم، آنگاه بنگریم که این جمله و حکم و اسناد درست استیا درست نیست؟
بنابراین اصل مسلم، اگر بخواهیم درباره اینکه دین از سیاست جدا نیستیا جدا هست نظر بدهیم، نخستباید بدانیم «دین» یعنى چه؟ و «سیاست» یعنى کدام؟ به سخن دیگر، باید تعریف خود را از «دین» و همچنین از «سیاست» بازگوییم، تا نسبت دین و سیاست را بازیابیم.
اگر دین یعنى: «ضامن هدایت انسان»، و سیاستیعنى: «حافظ کرامت انسان»، بىهیچ گمان این دو از یکدیگر جدا نیستند، بلکه اینهمانى نیز دارند; زیرا هدایت انسان به رشد انسان است، و رشد انسان به حفظ کرامت او (تا شخصیت انسانى به هیچگونه خرد نگردد، که شخصیتخردشده قابل رشد نیست); و حفظ کرامت انسان در گرو «اجراى عدالت» است.
بنابراین اصول قطعى، سیاستى حافظ کرامت انسان است که مجرى عدالتباشد، و هرگونه ستم و تعدى اقتصادى و قضایى و سیاسى و... را از جامعه بزداید. و اینگونه سیاستى هرگاه تحقق یابد عین دیانت است، زیرا دین هماره دم از رشد انسان زده است و دم از عدالت...
و انسان در رشد خود به چنین سیاستى نیازمند است. و دین همین سیاست را تعلیم داده و عرضه کرده است. «نهجالبلاغه»، آییننامه این سیاست است. انسانى که در این جهان به رشد خود نرسد و به جهان دیگر برود، همانند جنین نارسیدهاى است که از رحم جدا گردد، که یا نمىماند، یا همواره ناقص است و در نقص بسر مىبرد، و راهى براى رسیدن به کمال نمىیابد
(و من کان فی هذه اعمى، فهو فى الآخرة اعمى، و اضل سبیلا).
مؤلفان «الحیاة»، تعریفشان از «دین» و از «سیاست» بنابر فراگیرى از تعالیم قرآن و حدیثى این است که عرض شد. و بواقع و اگر ژرف بنگریم و نیک بیندیشیم دین همان «ضامن هدایت انسان» استبا نشر تربیت، که ازاین معنا در «قرآن کریم» اینگونه تعبیر شده است:
«...یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة...»
«پیامبر(ص)، انسانها را مىسازد، و به آنان معارف آسمانى (کتاب و حکمت) مىآموزد».
و روشن است که سعادت انسان، در پهنه سترگ و ممتد هستى (دنیا ، آخرت ،ابدیت)، منحصر در همین است که ساخته شود، و به «معرفت وحیانى» مجهز گردد; که البته نتیجه این چگونگى، «حفظ قلب» است، یعنى ترک غفلت، و «حفظ وقت»، یعنى پرداختن به «عمل صالح» و اندوختن «باقیات صالحات»
(الذین آمنوا و عملوا الصالحات).
نیز بواقع و اگر ژرف بنگریم و نیک بیندیشیم سیاست همان «حافظ کرامت انسان» ستبا بسط عدالت ، که از این معنا در «قرآن کریم» اینگونه تعبیر شده است: «لیقوم الناس بالقسط» ،«پیامبران آمدند تا جامعهها از عدالتسرشار گردند».
و کرامت (حرمت و شخصیت) انسان امرى ظریف است که با اندک بىحرمتى و ظلمى هرگونه که باشد: اقتصادى، سیاسى، قضایى، فرهنگى، اجتماعى و... پایمال مىگردد. و چون کرامت انسان پایمال شد، زمینهها و عوامل رشد او سر به نابودى مىگذارند. پس ارزش اصلى در این مرحله اجراى عدالت است، براى حفظ کرامت و حصول رشد، در همه سطوح و افکار و عقاید (الناس).
مؤلفان «الحیاة»، براى «بازشناخت احادیث» و «محتواى حدیثى» به تلاشى پیگیرو پیوسته پرداختند، و سپس شمارى از احادیث را، در پیوستگیى تنگاتنگ با آیات «قرآن کریم»، و در پیوندى ژرف و گسترده با اندیشه و زندگى انسان، تصنیف و تدوین کردند، و نام «الحیاة» بر آن نهادند، تا پیوند سترگ و عمیق محتواى دین را (که قرآن و حدیث منبع منحصر به فرد آن است، با فهم تفقهى آن دو)، با زندگى در هر دو بخش تربیت و سیاست اعلام کنند. و اکنون مىنگرید که مؤلفان یادشده، با هیچ مشکلى در کار خویش روبرو نیستند، زیرا این کار را بر پایه شناخت و تعریف خود از «دین» و «سیاست» (که بیان آن گذشت) انجام دادهاند، نه بر پایه هیچ چیز دیگر...
و دین به معنایى که یاد شد تنها سرمایه ارزشى انسان است در این زندگى، و جامع تربیت است و سیاست، که دو روى یک سکهاند. تربیتبه تعبیر ما یعنى: «فردسازى»، و سیاستیعنى: «جامعهپردازى». و این دو چگونه مىتوانند از هم جدا باشند؟ اگر فرد ساخته نشود جامعه پرداخته نمىگردد، و اگر جامعه پرداخته نگردد فرد ساخته نمىشود.
همچنین مىتوان گفت که دین یعنى «توحید» و «عدل»، زیرا محتواى اصلى دین اسلام توحید است و عدل; و توحید یعنى تربیت و عدل یعنى سیاست. توحید تصحیح رابطه انسان استبا «خالق»، و عدل تصحیح رابطه انسان استبا «خلق». و این دو رابطه جوهر زندگى است، و تصحیح آنها جوهر سعادت.
مذهب اهلبیت(ع) نیز که میراث پیامبر اکرم(ص) است همان توحید و عدل است. دیگرانى که از توحید و عدل سخن گفتهاند از اهلبیت گرفتهاند (از تعالیم امام على بن ابیطالب(ع) به بعد...)، و سپس آن را به گونههایى ناقص و همراه با التقاط بیان کردهاند.
اصل توحید (به معناى صحیح و کامل آن)، و اصل عدل (در همه اقسام آن، و در همه شئون زندگى و براى افراد انسان)، در تعالیم اهل بیت(ع) (که چیزى جز تعالیم خالص قرآنى نیست) و روش اقدامى آنان متجلى است.
حال اگر کسانى از هر گروه یا صنف تعریف دیگرى براى «دین» و «سیاست» و شناخت دیگرى از محتواى این دو دارند، یا در سیر حوادث و عملکردها تعریف دیگرى استنباط یا ارائه شده است، باید آن تعریف را دید و در آن شناخت نگریست، تا معلوم گردد که میان دین و سیاستبنابر آن تعریفها و شناختها کدام نسبت از «نسب اربعه» مىتواند وجود داشته باشد; و آیا دین و سیاستبنابر آن تعریفها، دین راستین و سیاست راستین دینى استیا نه؟
از این بحث اشارهوار، موضوع ارتباط دین و زندگى اینجهانى یا عدم این ارتباط نیز بخوبى روشن مىشود. اگر دین و زندگى چنانکه باید شناخته گردند، این پیوند نیز به دست مىآید. و البته هیچ موضوعى را نباید به دلایل بیرون از ذات آن مورد بحث و قضاوت قرار داد، زیرا که در این صورت هرچه گفته شود اظهار نظر علمى نیست، بلکه واکنشهایى است نه چندان کارساز.
از روزى که پیامبران با مردم سخن گفتند بعنوان اصل دعوت دو سخن گفتند:
«ان اعبدوا الله»
و
«اوفوا الکیل و المیزان»
یعنى توحید و عدل، در ارتباط با هم، یعنى دنیا و آخرت در ارتباط با هم، بویژه با تعبیر «کیل» و «میزان» (پیمانه و ترازو) و گسترش انقلاب انبیایى تا ایجاد تغییر و دگرگونى در روابط اقتصادى و حرکات مالى در میان مردم و داد و ستدها و بازارها...
ما باید هدف دین را درک کنیم، و از تحققبخشى به آن دم زنیم، و براى تصحیح مسیرها بکوشیم، نه اینکه دین را از زندگى حذف کنیم، گویى دیوارى از دیوار دین کوتاهتر نمىیابیم؟!
بارى، داشتیم مىگفتیم که «الحیاة»، کارى است در راه تبیین پیوستگى احادیث (البته پس از «قرآن کریم» و بعنوان شرح و تفسیر و تبیین تعالیم قرآنى و معالم وحیانى) با حیات انسان، و پیوستگى حیات انسان با احادیث، پیوستگى جاودانه... و از اینرو است که مىنگرید که در این شش جلدى که تاکنون انتشار یافته است، شمارى از آیات و احادیث (ضمن تفقه در آنها، و تعقل در محتوا و ابعاد آنها، و درک انداموار (ارگانیک) آنها تا جایى که براى ما میسر شده است، در نظامى منسجم، داراى نزدیک به 2000 عنوان (اصلى و فرعى)، تدوین و تصنیف گشته است. و این تدوین و تصنیف نظامدار، پس از هدفیابى و پیوند شناسى این تعالیم (و با توجه به این اصل بنیادین که دین مجموعهاى واحد و بهم پیوسته است)، صورت یافته است، و عنوانهاى یادشده نیز هرکدام به گونهاى، بخشى از حیات صحیح و زندگى درست و قرآنى انسان را ترسیم مىکند، و راه رسیدن به آن را نشان مىدهد.
امیدواریم به آمادهسازى کامل مجلدات دیگر کتاب «الحیاة» و نشر آنها توفیق یابیم، و توفیق تدوین و نشر تفسیر «الحیاة» را نیز به دست آوریم; و هر توفیقى به دستخداوند است و از سوى اوست.
فروردین 1375
مؤلفان
در آغاز جلد نخست، به خطوط کلى این کتاب و هدفها و منظورهایى که براى عملىشدن آنها به رشته تحریر درآمده است اشاره کردیم. امید است آن اشاره، پیوسته موردنظر خوانندگان عزیز باشد. از اینرو خود را نیازمند نمىبینیم تا بارى دیگر درباره این هدفها سخن بگوییم، لیکن شایسته است در اینجا چند نکته لازم را به کوتاهى یادآور شویم:
(1) در تنظیم جلدها و بابهاى کتاب «الحیاة»، چنان مناسب دیدیم که پس از بابهاى دهگانه گذشته (در جلد اول و دوم)، به بحث درباره موضوعات و مسائل مالى و اقتصادى و معیشتى بپردازیم، به این دلیلها:
1. از مهمترین هدفهاى اجتماعى انسانى پیامبران(ع) و انگیزههاى بعثت آنان و آوردن شرایع الاهى، آن است که مردمان قسط و عدل را برپاى دارند (لقد ارسلنا رسلنلاا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط (1) ،ما پیامبران خویش را با آیات آشکار فرستادیم، و با ایشان کتاب و میزان فرود آوردیم، تا مردمان عدالت را برپاى دارند). پس شریعتهاى الاهى آمدهاند تا جامعهاى بسازند انسانى که جز عدالت چیزى نشناسد و جز برپایه قسط برپا نباشد. و این هدف بزرگ تنها با از میان بردن این دو امر صورتپذیر مىشود: «استکبار اقتصادى» و «استضعاف اقتصادى»، سپس پدیدآوردن یک نظام معیشتى متعادل.
2. چرخیدن عادلانه مال (و امکانات معیشتى) در جامعه، از مهمترین عوامل بنیادینى است که قوام و استحکام اجتماعى و اقتصادى و اخلاقى و فرهنگى و سیاسى و دفاعى را پدید مىآورد. و از این راه است که «حضور دین در جامعه» آشکار مىشود، زیرا که
«العدل حیاة الاحکام» (2)
«با اقامه عدل است که احکام دین زنده مىماند(و مورد عمل قرار مىگیرد)». و عدل و قسط تنها با تعادل (همسطحى) تحقق مىیابد; پس قرار گرفتن «میزان» (ترازووسیله ایجاد تعادل) در کنار «کتاب» (قرآن) (3) ، آشکارا دلیل بر آن است که میان «میزان» و «عدل» پیوند علت و معلولى است، یعنى بدون تعادل و توازن مالى و معیشتى (در همه سطحهاى جامعه)، هیچ قسط و عدلى وجود نخواهد داشت.
3. پول و ثروت چنانکه در «قرآن کریم» آمده است (4) وضعیتى الاهى و حیاتى و «قوامى» دارد (یعنى پشتوانهاى استبراى زندگى مردمان)، که نباید از آن وضعیتبیرون رود و در مسیر دیگرى بیفتد. و این «وضعیت قوامى» (پشتوانهاى)، جز با ایجاد اقتصادى متعادل محفوظ نخواهد ماند، زیرا در چنین نظامى اقتصادى است که اموال (ثروتها و امکانات موجود در جامعه)، پشتوانه یک زندگى انسانى مىشود براى همه قشرها و بخشهاى جامعه، و در نتیجه، اجتماعى «قرآنىانسانى» پدید مىآید.
آرى، پول و ثروت و چگونگى توزیع و چرخش آن در میان مردم، با تربیت انسانى و قوام اجتماعى و حضور دین و تعلیمات آن در اجتماع ارتباطى تنگاتنگ دارد; اموال و امکانات هنگامى که به شکلى سالم مورد بهرهبردارى قرار گیرد، و عادلانه در میان مردم توزیع شود، پشتوانه یک زندگى با فضیلت اسلامى خواهد شد به همانسان که خداوند متعال مقرر کرده است و از هیچ گونه بهرهبردارى و توزیع دیگرى این نتیجه حاصل نخواهد گشت.
4. افراط و تفریط اقتصادى (یعنى «تکاثر» (5) و «فقر»، زندگى انسانى را از استوارى مىاندازد، و آن را به پستى و سقوط مىکشاند; بنابراین، تاکید شدید بر اقامه قسط و توازن، براى از بین بردن این دو مفسده بزرگ (تکاثر و فقر) است، دو مفسدهاى که حیات انسان و بقاى اسلام و هستى مسلمانان را تهدید مىکنند.
در پرتو آنچه یاد شد، آشکار مىشود که هدف از تدوین مسائل اقتصادى، با این صورت اسلامى مبتنى بر دو اصل اساسى اسلام، یعنى «قرآن» و «حدیث»، برداشتن گامى ستبراى رسیدن به هدف اصلى دین و تجدید حیات آن در جامعههاى انسانى، تا جامعهها با پذیرش و عمل برطبق اصول «قسط قرآنى»، سعادتمند گردند.
(2) مشکل بزرگ انسان در سراسر تاریخ کهن خویش ظلم اقتصادى بوده است نه ظلم سیاسى و اجتماعى، زیرا این دو ظلم نیز بیشتر از ظلم اقتصادى پدید مىآیند و مىگسترند; و اینکه «قرآن کریم» به مبارزهاى فراگستر و ژرف بر ضد «تکاثر» (افزونخواهى) و «متکاثران» افزونخواهان) و (سرمایهدارى و سرمایهداران) و «اتراف» (6) (شادخوارى) (اشرافیگرى و تجملگرایى) و «مترفان» (شادخواران) (تنعمپرستان و تجملگرایان) پرداخته است، براى آن است که مردمان را از این خطر بزرگ آگاه کند، و همگان را به ضرورت نبرد کردن با آن برانگیزد. از اینرو بر علماى اسلام (که خواستار استوار ساختن پایههاى دین الاهى، و نجاتدادن جوامع بشرى، و تکامل بخشیدن به زندگى مسلمانان براساس احکام اسلامى هستند) واجب است که پیوسته در جبهه دفاع از محرومان و مستضعفان و حقوق سلبشده، و روزیهاى دزدیده، و خانههاى غصب گشته، و کرامتبر باد رفته، و شخصیت فرو کوفته، آنان حضور داشته باشند. و علماى اسلام باید در سرکوبکردن قدرتمندان اقتصادى و طاغوتان مالى مانند مبارزه با جباران سیاسى به پیامبران اقتدا کنند، و براى بازگرداندن اموال و حقوق محرومان و بیرونآوردن روزى آنان از حلقوم غاصبان بجنگند و سپس آنهمه را به صاحبان اصلى آنها برسانند، تا از این راه تودههاى وسیع لهشده و فراموشگشته بتوانند دین و مناسک آن را برپاى دارند، و به انجام دادن واجبات دینى از نماز و روزه و حج و دیگر احکام به صورتى صحیح بپردازند (7) . و نسل جوان خود را چنان تربیت کنند که موجب خوشنودى خدا و رسول(ص) باشد.
اگر پیامبران(ع) از جانب خداى متعال، تنها براى آن مامور شده بودند که آداب عبادت و مناسک شرعى را به مردمان بیاموزند، هرگز به آن انقلابها و جنگهاى بزرگ و خونین نمىپرداختند، و قرآن کریم نمىفرمود: «وکاین من نبی قلااتل معه ربیون کثیر (8) ، چه بسا پیامبر که خداگرایان بسیار در رکاب او جنگیدند». و آن جنگها تنها به نبرد کردن با طاغوتان سیاسى اختصاص نداشت، بلکه برضد طاغوتان مالى (توانگران تکذیبکننده پیامبران به تعبیر کتاب آسمانى) (9) نیز صورت مىگرفت که یا همان طاغوتان سیاسى بودند، یا کسانى همدستبا آنان، که از مسند فرمانروایى ایشان حمایت مىکردند تا بتوانند در سایه آن به تعدیهاى خویش و مکیدن خون مردمان ادامه دهند. آرى، پیامبر خدا موسى(ع) نیز بر سر دو طاغوت فرستاده شد: یکى سیاسى و دیگرى اقتصادى، اولى فرعون و دومى قارون (و همچنین طاغوت فکرى و فرهنگى، هامان...) (10)
(3) اسلام به مسائل مالى و تعدیل گردش پول در میان مردم اهمیت مىدهد تا از این راه اصل قسط و عدل را در اجتماع استقرار بخشد. و توجه اکید به مسائل اقتصادى و امور معاشى انسان، بدین صورت جدى که اسلام به آن پرداخته، یکى از ویژگیهاى این دین الاهى است که همعنان با واقعیت و قوانینى طبیعى که خدا اشخاص و اشیا را بر مبناى آنها آفریده استحرکت مىکند. انسان، بنابر آفرینش و غریزههاى خویش، به اسباب معاش و لوازم مادى زندگى از خوراک و پوشاک و بهداشت و مسکن و نظایر اینها نیازمند است، و بدون آنها نمىتواند در هیچ بخش از زندگى یک گام بردارد. از اینرو دین آسمانى براى معاش آدمى اهمیت قائل مىشود، و براى تامین نیازمندیهاى او برنامهریزى مىکند، و مال را مایه «قوام» و تداوم زندگى، و نان را از اسباب برپاداشتن نماز و روزه و حج و دیگر واجبات مىداند و مىگوید: «لولا الخبز ما صلینا... (11) ، اگر نان نبود ما نمىتوانستیم نماز بخوانیم...»; و بدینسان نان را ستون نماز مىشمارد; و نماز ستون دین است، و ستون ستون نیز ستون است. پس دیندارى (و عمل به احکام دین) بدون نان (و هزینه زندگى) پایدار نخواهد بود، آرى:
«کاد الفقر ان یکون کفرا (12) ،نادارى به آن نزدیک است که به کفر بینجامد».
(4) ظلم اقتصادى از خطرناکترین انواع ظلم به شمار است، بلکه مىتوان گفت مصداق کامل ظلم است که دیگر شکلها و صورتهاى ظلم را چنانکه اشاره کردیم به دنبال دارد; و به همین جهتبزرگترین هدف پیامبران از تبلیغ دین و تربیت مردمان و جسورساختن تودههاى محروم، و ایجاد درگیریها و نبردها، از میان بردن و نابود کردن همین ظلم بوده است.
و بر هرکس که اندکى فهم و هوشیارى داشته باشد، آشکار است که آزادى (محدود نبودن) مالکیت و مصرف، زمینه را براى ظلم اقتصادى هموار مىسازد و راه را براى «تکاثر» و «اتراف» مىگشاید، و روحیه طبقهگرایى و انحصارطلبى را شیوع مىدهد و هرگونه قسط و عدل اجتماعى را پایمال مىکند. با در نظر گرفتن این مطالب، آیا امکان دارد که دین مبین اسلام در برابر این نمود (پدیده) ویرانگر، ایستارى (موضعى) قاطع نداشته باشد؟ فصلها و بحثهایى که پس از این خواهد آمد، قاطعیت اسلام را در این ایستار روشن خواهد ساخت. از اینرو خواننده در فصلهاى این دو باب (13) به خواستخداوند متعال از نظر قطعى اسلام درباره «عدالت اقتصادى» اطلاع کافى به دستخواهد آورد.
(5) اسلام به «اقتصاد» اصالت مىدهد (14) و چنانکه اشاره شد این امرى است محرز، زیرا که در دین اسلام تعلیمات فراوانى آمده است درباره قضایاى مالى و اقتصادى و تامین هزینههاى زندگى مردم و دفاع از حقوق محرومان، و حتى از میان بردن محرومیت و نادارى از درون جامعهها و فراهم آوردن سطح معیشتى نزدیک به یکدیگر براى عامه مردم (15) . اسلام به تامین معیشت مردم و نان و آب و مسکن ایشان و متعادلکردن رابطههاى مالى پرداخته است; وظیفه قاطع اسلامى نظارت کامل بر این رابطهاست تا چنان نشود که با دستیافتن طاغوتهاى اقتصادى به امور مالى و برنامهریزیهاى اقتصادى، ظلم در میان مردم رواج یابد.
با دانستن این مطلب، اگر کسى اسلام را به بىاعتنایى نسبتبه مبارزه با تجاوز اقتصادى و به اهمال در بازپس گرفتن حقوق محرومان و اموال غصبشده مظلومان متهم سازد، سخنى بیجا گفته است، چه اسلام به ایجاد عدالت فرمان مىدهد، و به اجراى قسط فرامىخواند، و سرمایهدارى و افزونخواهى (تکاثر) را، و شادخوارى و پرمصرفى (اتراف) را طرد مىکند، و معتقد است که تنها راه اصلاح جامعه بشرى اجراى عدالت است و بس چنانکه هم اکنون خواهد آمد.
(6) جامعه را چیزى جز عدالت نمىتواند اصلاح کند (16) . و اصلاح اجتماعى بدون برپا داشتن عدالت اجتماعى و اقتصادى پدید نخواهد گشت، و تقوى و فضیلتبدون عملىکردن اصل قسط در میان مردم تحقق نخواهد یافت.
قرآن کریم با بانگ بلند مىفرماید: «ان الله یامر بالعدل والاحسان (17) ،خدا به عدل و نیکوکارى فرمان مىدهد».
پیامبر اکرم(ص) مىفرماید:
«ان اهون الخلق على الله، من ولی امر المسلمین فلم یعدل فیهم (18) .
خوارترین مردم در نزد خدا کسى است که به سرپرستى مسلمانان دستیابد و در میان ایشان عدالت را اجرا نکند».
امام على بن ابیطالب(ع) اعلام مىدارد:
الرعیة لا یصلحها الا العدل (19) .
مردم را چیزى جز عدالت اصلاح نمىکند.
و (در مقام آموختن اصول اساسى اسلام به روایت امام صادق(ع)) مىفرماید:
اعرفوا... اولى الامر بالامر بالمعروف و العدل و الاحسان (20) .
اولیاى امور خود را از راه اجراى امر به معروف و اقامه عدل و احسان بشناسید.
و مذهب اهلبیت(ع) همواره بر عدل و اجراى آن و احقاق حقوق طبقات محروم متکى بوده است. و در راه همین اصل والا به بزرگترین انقلابها دستیازیدند، و ارجمندترین قربانیها را تقدیم تاریخ اسلام کردند; تا بدانجا که این امر در ادبیات پیروان مذهب اهل بیت (شیعه) نیز تجلى یافت. چنانکه از جمله کمیتبن زید اسدى، شاعر مشهور، موجودیت «حکومت جبار اموى» را مورد هجوم قرار داده مىگوید:
فقل لبنی امیة حیثحلوا
وان خفت المهند والقطیعا
اجاع الله من اشبعتموه
واشبع من بجورکم اجیعا
به حکومتگران اموى، در هرجا که باشند اگرچه از برق شمشیر و صفیر تازیانه آنان بترسى بگو:
خداوند گرسنه گرداند، آن کسان را که شما (به ناحق و از اموال عمومى و حقوق محرومان) سیر کردید (و دستشان را در سوءاستفاده از اموال مردم بازگذاشتید)، و سیر گرداند محرومانى را که از ستم شما گرسنه ماندهاند.
بدینگونه مىنگرید که مشکل گرسنگان مشکل پیروان آل محمد(ص) نیزبوده است، و مبارزه با شکمبارگان و شادخواران اصلى از اصول آنان به شمار رفته است (21) ، چنانکه با شعر زنده و سرشارشان نیز درآمیخته است. آرى، پیروان پیشوایان عدالت، در برابر سیرى و پرخورى ستمگر و گرسنگى ستمدیده آرام نداشتند; و این سیره دینى و اجتماعى یعنى سیره متعهد علوى از راه تعلیم و تربیت ائمه طاهرین(ع) در جانشان ریشه دوانیده بود. بنابراین، بر هر مسلمان واجب است که به پیشینیان متعهد (سلف صالح) اقتدا کند، و به دفاع از محرومان و مظلومان اقتصادى (که حقوقشان بوسیله دیگران غصب شده است) برخیزد، و در برابر شیاطین «تکاثر» و «اتراف» بایستد، و ستمگرى ستمگران و ستمکشى ستمکشان را برنتابد. (22)
(7) ممکن نیست تکاثر و تکاثرگرایان در اجتماعى وجود پیدا کنند، و اتراف و اسراف و زیادهروى در مصرف در آن اجتماع پدید نیاید، زیرا «تکاثر» و «اتراف» (و «اسراف») ملازم یکدیگرند. و آشکار است که زندگى مسرفانه و پرریخت و پاش مایه به هدر رفتن حقوق دیگران است. بنابراین، از اسلام راستین دور است که در برابر تکاثرگرایان و شادخواران و اسرافپیشگان سکوت کند، تا چه رسد به اینکه بر اعمال فسادآلود و زندگى تباهىآفرین آنان صحه بگذارد.
قرآن کریم در آیات متعدد، روش زندگى این کسان را بسختى نکوهیده و خود و روششان را طرد کرده است; و بدینسان، براى مسلمانان، با این ایستار اجتماعى و انسانى، برنامهاى قطعى طرحریزى کرده است. احادیث نیز چنین است، یعنى پایگاههاى اینان را از جوانب گوناگون به گونهاى ویران کرده است که اگر به آن احادیث عمل شود، موجودیت این غاصبان اقتصادى و اجتماعى نابود خواهد گشت.
(8) همچنین، اگر در جامعهاى تکاثر و متکاثران وجود داشته باشند، ممکن نیست در حکومت نفوذ نکنند و بر آن مستولى نشوند (23) ، چه اینکه تکاثر (افزونخواهى و سرمایهدارى) بدون نفوذ در حکومت، یا پدید نمىآید یا باقى نمىماند، از اینرو سرمایهداران هماره تلاش مىکنند تا در حکومت و کارگزاران آن نفوذ کنند و بر آنان مستولى گردند. به همین دلیل، دین مبین اسلام بر ضد این پدیده ویرانگر به مبارزهاى فراگیر پرداخته است، که از آن در همین کتاب سخن خواهیم داشت; مانند اینکه مال فراوان را حلال نمىشمارد، و زندگى همراه با اتراف و اسراف را زندگیى شیطانى مىداند، و متکاثران و شادخواران را به عنوان ستمگر و غاصب معرفى مىکند (24) ، و عالمان و دیگر مردمان را از معاشرت با ثروتمندان و همنشینى با ایشان برحذر مىدارد، تا بدینگونه موقعیت اجتماعى خود را از دستبدهند، و در نتیجه از غصب مال مردم و تصرف در اموال عمومى محروم مانند (25) .
و این از عظمت آموزشهاى اسلام انقلابى است، که زیانهاى دشمنان بشریت و غاصبان حقوق انسانها را از چهارده سده پیش آشکار ساخته است، تا در اجتماعات از موقعیتى برجسته برخوردار نشوند، و به آنان اجازه داده نشود تا بر امور سرنوشتساز اجتماعى (و پستهاى کلیدى) دستیابند، و تا دیگر قدرت فساد کردن در زمین و بهرهکشى از مردم و مکیدن خون ایشان را نداشته باشند، و از رواج دادن تباهیهاى انسانى و از فروریزى بنیانهاى اخلاقى ناتوان مانند.
در اینجا امورى است که باید نسبتبه آنها بیدار بود:
1. اسلام تنها به نکوهیدن تکاثر و متکاثران و کوبیدن کامل آنان بسنده نکرده، بلکه روش زندگى اترافگرایانه آنان را سخت مورد نکوهش قرار داده است، تا جامعه فساد کردار و انحراف معیشتى آنان را با همه وجود احساس کند، و به ویران کردن پایگاههاى ایشان از ریشه بپردازد.
2. تکاثر مالى (که سرمایهدارى معاصر یکى از اشکال آن است)، و اتراف و پرمصرفى ناگزیر به وابستگى اقتصادى مىانجامد. و این همان چیزى است که موجب استیلاى بیگانگان است و موجودیت اسلام و مسلمانان را متزلزل مىسازد; و اسلام به همین جهت آن را به صورت قطعى طرد کرده است (ولنیجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلا (26) ، خداوند هرگز براى استیلاى کافران بر مؤمنان راهى قرار نداده (و آن را نپذیرفته است). پس بر مسلمانان واجب است که (با تجدید نظر در هزینهها و مصرفهاى فردى و اجتماعى) سرزمینهاى خود را از چنگال این اختاپوس (وابستگى) خلاص کنند.
3. اسلام به صورتهاى گوناگون به مبارزه با فقر و علتهاى آن برخاسته، و آثار و عوارض منفى آن را آشکارا و قاطع شرح داده است، مردمان را بیدار کرده و به آنان فهمانده است که چگونه با پدیده ویرانگر فقر به مبارزه برخیزند، و محرومان ظلمهاى اقتصادى را به هیچ روى برنتابند.
(9) آنچه اسلام با تاکید درباره آن سخن گفته، این است که محروم بودن محرومان و گرسنگى گرسنگان و برهنگى برهنگان و نیازمندى نیازمندان و بینوایى بینوایان، معلول قضا و قدر الهى نیست، زیرا که خداوند مردمان را آفریده و براى آنان روزى و آنچه زندگى ایشان به آن وابسته است فراهم ساخته است (نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاة الدنیا (27) ، ما امکانات زندگى در این جهان را در میان مردمان تقسیم کردهایم (و براى همگان سهمى قرار دادهایم)); بلکه علاوه براین، ابزار زینت و زیور نیز برایشان پدید آورده است (قل: من حرم زینة الله التى اخرج لعباده؟ (28) ،بگو: چه کسى زیورهایى که خدا براى بندگانش به وجود آورده حرام کرده است؟); آرى آفریدگان همه روزیخوار اویند، و او روزیهاشان را تضمین کرده، و قوت و غذاى ایشان را مقدر ساخته است
(ضمن ارزاقهم و قدر اقواتهم) (29)
بنابراین، پس فقر و بینوایى و دیگر امور یادشده از کجا سرچشمه مىگیرد و مىجوشد؟
بدون شک امور فاجعهآمیز یادشده چیزهایى است که جنایت ثروتمندان و غصب غاصبان و ستم ستمگران اقتصادى آنها را پدید مىآورد و بر جامعه تحمیل مىکند. اینک بیان قاطع اسلام را در این باره بنگرید:
الف. پیغمبر بزرگ«ص» مىفرماید:
ان الله جعل ارزاق الفقراء فی اموال الاغنیاء، فان جاعوا وعروا فبذنب الاغنیاء (30)
خدا روزى تهیدستان را در اموال ثروتمندان قرار داده است، پس اگر گرسنه و برهنه بمانند، سبب آن گناه ثروتمندان است.
ب. امام على بن ابیطالب«ع» مىفرماید:
ما جاع فقیر الا بما منع غنى (31)
فقیرى گرسنه نمىماند مگر به سبب آنکه ثروتمندى حق او را بازمىدارد.
ج. امام جعفر صادق«ع» مىفرماید:
... ان الناس ما افتقروا، و لا احتاجوا، و لا جاعوا، و لا عروا، الا بذنوب الاغنیاء (32)
مردمان، تنگدست و نیازمند و گرسنه و برهنه نمىشوند، مگر به سبب گناه ثروتمندان.
د. امام موساى کاظم«ع» مىفرماید:
... لو عدل فی الناس لاستغنوا (33)
اگر در میان مردم عدالت اجرا شود، همه بىنیاز خواهند شد.
ه. امام حسن عسکرى«ع» مىفرماید:
... اغنیاؤهم یسرقون زاد الفقراء (34)
ثروتمندانشان توشه فقیران را مىدزدند (و در اثر ایجاد تورم و گرانى از دسترس آنان دور مىسازند).
مجموعه این آموزشهاى زنده که موافق با راهنماییهاى قرآن کریم است، هرکدام دیگرى را تایید و تثبیت مىکند اصول و تعالیم بنیادین این دین را درباره «اجتماع» و «اقتصاد» تشکیل مىدهد، و واجب شرعى بزرگى را بر دوش امت مسلمان و حکومت اسلامى و علماى اسلام مىگذارد، یعنى: قیام براى زندهکردن «عدل اقتصادى و معیشتى» و نبرد با «ظلم اقتصادى و معیشتى»، و از بن برکندن پایگاههاى اجتماعى طاغوتهاى اقتصادى و دور کردن ایشان از همه کرسیهاى حاکمیت و قانونگذارى و اقتصادى و اجرایى، چنانکه خداى متعال در شب معراج به پیامبر اسلام«ص» فرمان داد، و بنابر آنچه از امیرالمؤمنین على بن ابیطالب«ع» روایتشده استبه او فرمود:
یا احمد!... بعد الاغنیاء و بعد مجلسهم منک (35)
اى پیامبر! ثروتمندان را دور کن، و از نشستن با ایشان دورى جوى...
و این حدیث و امثال آن، نیز برخى از آیات قرآن کریم (36) سیره و رفتار پیامبر اکرم«ص» را بخوبى نشان مىدهد، و بخصوص وظیفه سران جوامع اسلامى را معین مىکند، که باید چه کسانى را از خود دور سازند. و با ایشان معاشرت نکنند، اگر بواقع و در عمل، پیرو و سیره پیامبر اسلامند.
ضرورت توجه کردن به امور یادشده، در جهان معاصر، آشکارتر و قابل فهمتر است، بخصوص نسبتبه «زندگى نوین» و «انسان نوین» و «فرهنگ نوین» و «اقتصاد نوین». و ادراک و فهم «حوادث واقعه اقتصادى» (37) ما را آشکارا به موضعى که یاد شد مىرساند. و ادراک و فهم «حوادث واقعه اقتصادى»، در اوضاع و احوال کنونى که بشریتبا ملیونها ملیون از افراد، زیر فشار قرار گرفته و حق خویش را به غصب غاصبان از دست داده است، از مهمترین واجبات است و ما مسلمانان وظیفه داریم که آنان را نجات دهیم، خواه مسلمان باشند و خواه نامسلمان، چه همه آنان آفریدگان خدایند و روزیخواران او.
و لازم است که قیام براى اداى این واجب، از هر شکلى از اشکال «سازشکارى» و «مبهمگویى» و «انحرافپذیرى» و «طمعورزى» پاک باشد، زیرا که «لایقیم امرالله سبحانه الا من لایصانع ولایضارع ولایتبع المطامع (38) ، دین خداوند پاک را تنها کسانى مىتوانند به پا دارند که «سازشکار» و «انحرافپذیر» و «طمعورز» نباشند.
(10) از بحثها و فصلهاى این دو باب از این کتاب، آشکار مىشود که اسلام دینى انسانى است، که به امور آدمى و خواستهاى حیاتى او همچون پدرى مهربان توجه دارد، و از ظلم اقتصادى حتى اگر به اندازه ذرهاى باشد چشمپوشى نمىکند، و از بازپس گرفتن حقوق غصبشده ستمدیدگان به هیچ روى خاموش نمىماند. پس باید برنامه کار کسانى که به این دین وابستگى دارند و مىخواهند احکام آن را به مورد اجرا گذارند نیز چنین باشد.
(11) از سوى کارشناسان اقتصادى جهانى، درباره آینده بشریت، از جهتبىنیازشدن انسان از کار و حرفه و رسیدن او به کمال رفاه و آسایش در زندگى، پیشگوییهایى شده است. اگر چنین پیشگوییهایى تحقق یابد، در صورتى که زندگى آدمى بهرهمند از کمال مطلوبهاى عالى روحى و توجه به انجام دادن کارهایى شایسته اوقات فراغت و بیکارى او نباشد، ناگزیر زیانهایى جبرانناپذیر خواهد داشت.
و شاید دین اسلام که با چارچوبگذاریهاى اقتصادى خود خواسته است ظلم و تعدى اقتصادى را از راه برپا داشتن توازن و قسط از میان بردارد، هدفى بزرگ داشته است، یعنى فراهم آوردن چنین اوقات فراغت و آسایشى براى مردمان تا از گرفتاریهاى سنگین زندگى رهایى یابند، و فرصت کافى براى بحث و تحقیق درباره حقایق و فهم آنها به دست آورند، و بخش درخورى از اوقات خود را به سیر در فضاى «حیات حقیقى»، از راه تفکر و عبادت خالص، و همجوشى با واقعیت زنده هستى، و ارتباط یافتن مستقیم با حقیقت متعالى ابدى اختصاص دهند.
(12) هدفى که اسلام در ساختن اجتماع و ساماندادن به آن دارد و از مذهب اهل بیت«ع» استنباط مىشود از بین بردن ثروتمندى افراطى و زندگى تجملى و پرمصرف و اسرافآمیز، و نیزاز میان بردن نادارى و فقر و تنگدستى از پهنه زیست انسانى است (39) ، تا عموم مردم به یک تراززندگى قابل قبول دسترسى پیدا کنند. از اینرو اسلام شخص اسرافکار را خورنده چیزىمعرفىمىکند که به او تعلق ندارد (40) ; و براى شخص فقیر چندان کمکرسانى در نظر مىگیرد تا بتواند زندگى خانواده خود را با دیگر مردم همسطح کند (41) ; بلکه از مردمان چنانمىخواهد که «مواسات» (42) و «مساوات» را در زندگى معیشتى و اقتصادى همچون یک اصلبپذیرند. (43)
(13) غرض ما از عرضهکردن آنچه در این دو باب آمده، آن نبوده است که صورت کاملى از «مکتب اقتصادى اسلام» به معناى اصطلاحى آن به خوانندگان عرضه کنیم، چه برآوردن این منظور (پس از گردآورى همه چیزهایى که در آیات و احادیث درباره قضایاى اقتصادى آمده، و چارچوبهایى که تعیین شده، و راهحلهایى که براى مشکلات کار ارائه گشته است) (44) ، نیازمند رسیدگیى است فنى و گسترده و جامع، از سوى انجمنى بزرگ از دانشمندان متخصص و ماهر در اقتصاد، و جمعى از مجتهدان صاحب رسالت و متبحر و زمانشناس; زیرا پس از چنین پژوهشى فراگیر و جدى، در فرصتى کافى، بوسیله گروه ترکیبى یادشده، مىتوان صورت صحیح و کامل و پختهاى از «مکتب اقتصادى اسلام» در دنیاى جدید به دست آورد; لیکن در اینجا واقعیتى است که واجب است نسبتبه آن آگاهى داشته باشیم و درباره آن اهتمام ورزیم، و آن این است که مؤلفان و اندیشمندان مسلمانى که کوشیدهاند تا از میان تعالیم اسلامى، «مکتب اقتصادى اسلام» را به دست آورند، و به مطرح ساختن دیدگاههایى سازنده نیز دستیافتهاند و سعى ایشان مشکور باد به این امر نپرداختهاند که اصول کلى، و مبانى اصلى، و تعلیمات اساسى، و دیدگاههاى عمومى، و چارچوبهاى تعیینکننده (و مذکور در آیات و احادیث کلیدى) را، که تصویر روشن و استوارى از مبانى اقتصادى اسلام براى ما ترسیم مىکند، جمعآورى کنند و مرتب سازند و یکجا در برابر ما قرار دهند.
نیز چنانکه باید توجه به آن نداشتهاند که ارتباطهاى ذاتى میان اصول و احکام را به صورتى «محور یافته» و «فراگیر» شناسایى کنند. این مؤلفان، نماى کلى و خطوط زیربنایى و بنیادینى را که آیات و احادیث درباره پول و مالکیت، و تعریف مال و ضوابط استفاده از آن، همچنین چگونگى چرخش آن در بین مردم، و راههاى به کاراندازى آن، و کیفیت تولید و واردکردن کالا و توزیع و مصرف تعیین کردهاند آنسان که آزادپژوهى ضرورى براى این بحثسرنوشتساز در جهان معاصر خواستار آن است استخراج و تدوین نکردهاند; با اینکه این استخراج و تدوین و کشف ارتباط یادشده (45) ، براى هرکس که بخواهد بر پایه تعالیم اسلامى، صورت صحیح و سنجیدهاى از «مکتب اقتصادى اسلام» به دست آورد، کمال ضرورت را دارد.
به گفته دیگر: بر هر فقیه و عالم مسلمان که بخواهد یک فتواى اقتصادى صادر کند، یا هر پژوهنده مسائل اقتصادى در اسلام متخصص یا غیرمتخصص که بخواهد مسائل اقتصادى را استنباط کند، و برنامهاى اقتصادى در جامعه اسلامى طرح بریزد، واجب است که پیش از هرچیز به استخراج نظرهاى اساسى و فراگیر و عادلانه اسلام درباره امورى که برخى هم اکنون یاد مىشود بپردازد:
1. فراخوانى مردمان به برپادارى «قسط».
2. انگیزش جامعه به همتراز سازى زندگى فقیران و محرومان با دیگران.
3. دیدگاه اسلام درباره ثروت و مالکیت، از این لحاظ که در این دین خود مال و مالکیت اصالتى ندارد و هدف نیست، و نمىتواند و نباید تنها در میان مشتى ثروتمند به گردش درآید.
4. دیدگاه اسلام درباره زمین و تصاحب و عدم تصاحب آن.
5. تاکید هماره اسلام بر انفاق مال به صورتى مستمر، به منظور استفاده همه مردم از آن.
6. دادن موضع «قوامى» (پشتوانهاى) به مال در زندگى فرد.
7. معرفى مال بعنوان ایفا کننده نقشى اجتماعى در زندگى جامعه.
8. دیدگاه اسلام درباره به کار اندازى مال و ثروت و چگونگى آن، و مردود شمردن ثروتهاى راکد.
9. دیدگاه اسلام درباره تولید.
10. دیدگاه اسلام درباره واردات.
11. دیدگاه اسلام درباره توزیع.
12. تعیین مرزهاى کیفى و کمى براى مالکیت و مردود شمردن «تکاثر».
13. تعیین مرزهاى کیفى و کمى براى مصرف و مردود شمردن «اتراف».
14. مبارزه بر ضد اسراف، و اعلام این موضوع که اسرافکاران حق دیگران را مىخورند و به مصرف مىرسانند.
15. معرفى فقرا بعنوان شرکاى مظلوم اغنیا در اموال.
16. معرفى فقر بعنوان امرى تحمیلى بر محرومان، در نتیجه ظلم توانگران و مکیده شدن خون بینوایان.
17. اعلام شجاعانه دزدیده شدن روزى (و امکانات زندگى) فقیران بوسیله توانگران.
18. برپا کردن جنگ بر ضد فقر و استضعاف اقتصادى.
19. محکوم کردن قطعى ثروت فراوان، و تصریح به این امر که مال فراوان از حلال فراهم نمىشود.
20. بقا و فناى اجتماع را از جمله به اموال و کیفیت گردش درستیا نادرست آنها مربوط دانستن. (46)
بدینگونه پس از فهم و دریافت این مسائل حیاتى مهم و آنچه به آنها پیوستگى دارد، و واقفشدن بر آنها به شکلى محورى و دقیق و فراگیر، بوسیله عالم محقق و متخصص اقتصادى، این امکان براى او فراهم مىآید که «مکتب اقتصادى اسلام» را به صورتى مطمئن و پخته و مطابق با مقتضیات زمان حاضر چنانکه باید تشخیص دهد; و براى فقیه مجتهد نیز میسر مىگردد تا درباره مسائل مالکیت و آنچه وابسته به آن است، به صورتى مطمئن و درست و سازگار با زمان معاصر فتوا دهد.
آنچه ذکر شد، بیقین براى رسیدن به مقصود یادشده ضرورت دارد. و ما به همین جهتبه تلاشى پرداختیم که خوانندگان در این دو باب (از آغاز این جلد تا پایان جلد ششم) آن را مشاهده مىکنند، یعنى:
روشن ساختن زمینههاى کلى و بنیادین (براى شناخت «مکتب اقتصادى اسلام»).
شناسایى پیوندهاى ذاتى میان «اصول» و «احکام»،
عرضهکردن نظرهاى زیربنایى اسلام و چارچوبهاى تغییرناپذیر آن، در جهت پشتوانه قراردادن اموال براى زندگانى عموم مردم، و درآوردن اموال و امکانات از انحصار توانگران،
توضیح موضعگیریهاى قاطع اسلام در برابر دارایى و نادارى،
بیان راهحلهاى سازنده اسلام درباره قضایاى مالى و اقتصادى،
تاکید بر فراهم بودن آنچه براى هر فرد، از امکانات معیشتى و نیازمندیهاى حیات طبیعى و وسایل آسایش و تامین بهداشت و آموزش و پرورش لازم است،
نظر قاطعى که براى طرد فقر و عدم قبول آن ابراز داشته، و مقرراتى که براى برانداختن آن وضع کرده است.
و مبارزه با تکاثر (افزونخواهىسرمایهدارى) و ثروتاندوزى و مصرفیگرى....
(14) در پرتو این چارچوبهاى تعیینشده بوسیله قرآن و احادیث، مشاهده خواهد شد کهاسلام انسان را نقطه هدف در همه قانونگذاریها و احکام قرار داده است، نه مال و مالکیت را; ازنظر اسلام تنها انسان و کرامت انسانى، محور و مرکز به شمار مىآیند، حتى در مسائل معیشتىو قضایاى مالى. مال در برابر کرامت آدمى و حیثیت جامعه بشرى، از هیچ اعتبار مستقلىبرخوردار نیست. و اگر کرامت انسان و انسانیت محفوظ نماند، مال به تنهایى داراى هیچ قدر و ارجى نیست، و هیچ چیز پرارزش یا کمارزش از نظر قدر و منزلتبر انسان برترى و تقدم ندارد.
(15) از اینجاست که اسلام، با قلمى درشتخط بطلان مىکشد بر هر گونه ثروت و دارایى، یا هرگونه مالکیتى که نتیجه آن شکستن قدر و مرتبه آدمى، و ابطال هدفهاى انسانى، و ویران کردن اساس قسط و داد، و گسستن بنیان اجتماعى و اقتصادى متعادل، و شیوع فقر و بیچارگى در میان مردم باشد، یعنى ثروتهاى تکاثرى و مالکیتهاى آزاد و نامحدود، یا مصرفهاى آزاد و نامحدود، یا دارایى و مالکیتى که در آنها حقوق و حدود خدا و مردم و احکام دین در مراحل مالک شدن و مصرف کردن مراعات نشده باشد، و صاحبان آنها حقوق رسمى و غیر رسمیى را که بر عهده آنان است ادا نکرده باشند.
و این مفاسد ویرانگر ممکن است در میان ثروتمندان و مالکین صورت گیرد (با خارج شدن آنان از فضایل اخلاقى و تراز برجسته انسانى، و کشیدهشدن به پرتگاههاى تکبر و استکبار و ستمگرى، و غصب کردن اموال مردم و بهرهکشى از رنجبران، و از بین رفتن معنویات انسانى آنان)، یا در میان محرومان و بیچارگان (با افتادن ایشان در مغاک پستى، و تسلیم شدن به کارهاى زشت و مایه سقوط). و هر دو صورت آن از نظر اسلام محکوم است. پس هیچ شرف و کرامتى در آن مالکیت نیست که موجب فروریختن مبانى دادگرى و نیکوکارى، و پیدایش بزرگىفروشى در مالداران، یا خوارى در بیچیزان شود. نیز هیچ مشروعبودنى در آن مالکیتیا مصرفکردن وجود ندارد که موجب فقیر شدن مردمان و سپس به کفر کشیدن ایشان (بنابر آنچه در حدیثشریف نبوى آمده است) (47) باشد. و از اینجاست که باید گفت، «قواعد» (چه فقهى و چه اصولى)، حجتبر اسلام و آرمانى بودن آن نیست، بلکه اسلام حجتبر «قواعد» است. بعلاوه، ارزشهاى والاى قرآنى، تابع تمایلات و خواستهها و عادات و رسوم و سلیقههاى شخصى نیست، هرچند زیرعنوانهایى ظاهر الصلاح مطرح گردند; بلکه بر هر قاعده یا رسمى و سنتى واجب است که از اهداف اساسى اسلام و جهتگیریهاى قاطع آن، در ساختن اجتماعات و پیراستن افراد، پیروى کند و با آرمانى بودن بىنظیر اسلام، در همه جهان انسانیت، همعنان باشد.
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، گروهى اندک از متکاثران و اترافگرایان مسرف به تصاحب ثروتها دستیازند و به زندگى سراسر تنعم خویش ادامه دهند، درحالى که گروهها گروه از مردم، از درد گرسنگى و نادارى رنجببرند و زیر فشار بیچارگى و محرومیتخرد شوند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، شمارى کاخهاى عالى و خانههاى «ویلایى» آراسته و امکانات رفاهى فراوان داشته باشند، درحالى که بخشهایى از مردم در کوخها و زاغهها به سر برند، بلکه کسانى یافتشوند که به سایبانى براى زیستن دسترس نداشته باشند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، عدهاى تا گلو در انواع گوناگون نعمتها و خوشگذرانیها و سفرها و استراحتها فرورفته باشند، و براى اسباببازى کودکان خود پولهایى گزاف خرج کنند، درحالى که در کنار ایشان کسان دیگرى به سر برند که نتوانند براى جلوگیرى از مرگ کودک دم مرگ خود دارویى اندک به دست آورند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، پسران و دختران بخشى از مسلمانان به همه امکانات آموزش و پرورش و رسیدن به مدارج عالى در علم و تخصص دسترسى داشته باشند، (و از مدارس اختصاصى و امتیازات آنها برخوردار گردند)، در حالى که فرزندان بخشى دیگر از مردم وسایل تحصیلات ابتدایى نداشته باشند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
دین اسلام نیامده است تا در «جوامع اسلامى»، کسانى (48) خون دیگران را بمکند، و هماره در لذتها و امکانات رفاهى گوناگون غرق باشند، و اموال غصبشده، تودهها را، در گوشه و کنار جهان در ساحلهاى زیبا و ییلاقهاى سرسبز خرج کنند، و پسران و دخترانشان با اموالى که پدران (زیر پوششهایى بظاهر درست و فریبناک) به دست آوردهاند، در دریایى از نعمت و رفاه و آسایش غوطهخورند (49) ، در حالى که جهان حتى سرزمینهاى اسلامى پر باشد از تودههایى خاکنشین که در زیر فشارهاى هلاککننده تنگدستى و نادارى خرد گشتهاند! اگر چنین است، پس کو و کجاست آن قسط و عدلى که پیامبران آمدند تا جامعهها از آن سرشار گردند؟...
اسلام چنانکه گفتهاند «دین نوگرایى، اقدام، سازندگى، ابتکار، قدرت، امنیت، صلح، محبت، برادرى و همگانى شدن همهچیز است»; و دینى اینچنین، به هیچ روى نمىتواند بنابر ذات خود و احکام خود با آنگونه برنامهها و روشهاى جهنمى همساز باشد.
سخنى درباره روش کار در این کتاب
(16) شایسته است در اینجا اشاره کنیم که روشى که در این تحقیق و عرضه کردن آن در پیش گرفتهایم به صورت مختصر چگونه بوده است (که البته تفصیل آن را در خود کتاب و بابها و فصلهاى آن مىبینید):
1. مراجعه به کتاب خدا استناد به آن، با رعایت منطق ویژه آن (مقدم داشتن اصول و اهداف) که در آغاز جلد اول بدان اشاره کردهایم.
2. مراجعه به حدیث و استناد به آن، زیرا که حدیث از قرآن کریم مایه مىگیرد، و شارح و مفسر راستین منظورهاى کمى و کیفى قرآن است، و ما را از چارچوبهاى فکرى و عملى قرآن آگاه مىسازد. احادیث معدن فیض و برکتى است که در ظرف مدت دویست و هفتاد سال، از تعلیمات پیامبراکرم«ص» و اوصیاى معصوم او، نصیب امت مسلمان شده است، زیرا که آنان آنچه را در قرآن آمده است از روى کمال شایستگى و دانایى مورد توضیح قرار دادهاند.
3. نگریستن به تعالیم و احکامى که در قرآن و حدیث آمده است، به صورتى نظامدار و موضوعى، و جستجو درباره آنها به شکلى مرتبط به یکدیگر البته بعد از کشف این ارتباطها تا آنجا که براى ما میسر شده است و این روش به این دلیل مىبایست رعایت مىشد که فهمیدن ارتباط احکام بهم مربوط و ملاکهاى فردى و اجتماعى ملحوظ در آنها، از مهمترین عواملى است که به روشن گشتن آنها مدد مىرساند، و پژوهشى را از درک انحرافى یا ضعیف، یا ارتجاعى آنها دور مىدارد; بلکه باید گفت که فهم صحیح هر مطلب یا حکم دینى، بدون درک مذکور (درک مرتبط و مجموعى)، امکانپذیر نمىشود، زیرا که هر حکمى از احکام داراى دو جهت است:
الف. محور.
ب. ارتباط.
یعنى: هر حکمى از احکام دینى داراى محورى مخصوص به خود است، و در عین حال داراى بهمپیوستگى و ارتباطى استبا دیگر اصول (50) و احکام; بنابراین واجب است که این «محور» شناخته شود، و چگونگى «ارتباط» یادشده نیز به دست آید، و تطبیق هر حکم، با حفظ محور اصلى و در نظر گرفتن ارتباط آن با دیگر احکام و اصول صورت پذیرد. و بدینگونه است که تفقه در هر حکم یا تعلیم دینى کامل مىشود، و هر حکم یا تعلیم، با نظام عام و اهداف کلى اسلام هماهنگ گردد. (51)
4. اساس قراردادن اصلهاى بنیادینى که «قرآن کریم» براى دیگر احکام اصلى و فرعى آورده است، و مقیاس قاطع شمردن آنها براى پذیرفتن یا رد کردن; براى توضیح در اینجا سه مثال مىآوریم:
یک اصل اجراى عدالت و قسط.
دو اصل از بین بردن تکاثر و اتراف.
سه اصل حمایت از مستضعفان.
اما اصل اول (که خود قائم بر میزان الهى و وسیله رسیدن به تعادل است)، یک اصل قرآنى اساسى است، پس بىتردید مقیاس و وسیله سنجش براى همه احکام اسلامى اقتصادى و جز آن خواهد بود، و هر حکم یا فتوایى که متناقض با این اصل اساسى باشد، یا از تحقق یافتن آن جلوگیرى کند، ناگزیر از قالب قرآنى بیرون است.
اصل دوم نیز یک اصل قرآنى اساسى است که قرآن کریم با هشدارهایى قاطع به بیان آن پرداخته است، پس آن نیز مقیاس و معیارى براى همه احکام اسلامى به شمار مىرود خواه اقتصادى و خواه جز آن بنابراین هر حکم یا فتوایى که هدف آن تحقق بخشیدن به این اصل در جامعه نباشد، ناگزیر از قالب قرآنى بیرون است.
اصل سوم نیز یک اصل قرآنى اساسى است، و آن هم وسیله سنجش همه احکام اسلامى اقتصادى و جز آن مىباشد; و بنابراین حکم یا فتوایى که در ارتباط با آن نباشد و سبب به کار افتادن مضمون آن نشود، ناگزیر خارج از قالب قرآنى است.
پس در این تحلیل، دو امر زیر از عمدهترین مقیاسهاى اصلى براى استنباط احکام اسلامى و فهم درست و تفقه صحیح درباره آنها به شمار مىرود، زیرا که بوسیله این دو امر، اسلامى بودن احکام استنباط شده تضمین مىشود; و آن دو از این قرار است:
یک قراردادن اصول اساسى و غایى دین بعنوان ملاکى قطعى براى همه احکام.
دو تلاش براى کشف ارتباطات موجود میان احکام.
5. توجه به شناخت زندگى انسان معاصر، با همه تطور و تکاملى که در معیشت و اندیشه وکار و پرورش و فرهنگ و تولید و بازرگانى (52) و صنعت و تخصص و هنر و سیاست و دفاع ونیازمندیهاى تازه انسان پیدا شده است، که با زندگى آدمى در قرون گذشته اختلاف فراوان دارد. و روشن است که شناختیادشده، و دریافت واقعیت درحال تطورى که انسان معاصر در آن زندگى مىکند، به هیچ روى نباید مورد غفلت واقع شود، بویژه براى آن کس که درصدد استنباط احکام اسلامى و فتوا دادن براساس آنهاست، و مىخواهد با آگاهى از جایگاهها و پیوندها و زیرسازهاى احکام فتوى دهد، و این همه را از قرآن کریم و احادیث که با هر زمان همراهند استخراج کند. (53)
6. جدى گرفتن «حوادث واقعه اقتصادى» و فهم حقیقى آنها، بدون توجه به مکتبها و افکار دیگرى که در این زمینه وجود دارد. و باید دانست که جهتگیرى مؤلفان در این تحقیق و عرضه داشت آن، و قصدى که از بیان احکام اقتصادى اسلام (با توجه به «محور» و «ارتباط» در احکام و قالببندى آنها به صورتى جامع و عملى که پاسخگوى نیازمندیهاى اجتماعات باشد) داشتهاند، واکنشى نسبتبه هیچ کار یا چیزى نیست، بلکه مقتضاى رجوع به دو یادگار سفارش شده پیامبر اکرم«ص» (یعنى قرآن کریم و احادیث پیامبر و اوصیاى او) است، و استخراج تعالیم حیاتى از آنها به منظور گشودن مشکلى که از بزرگترین دشواریهاى زندگى آدمى به شمار مىرود یعنى مشکل «توانگرى» و «فقر» و عرضه کردن آن تعالیم بر اجتماع بشرى، در این تنگناهاى سختى که انسان معاصر، بویژه محرومان و ستمدیدگان، باید از آنها عبور کنند.
(17) در پرتو آنچه یاد شد، روشن مىگردد که کتاب «الحیاة»، در مجموع، دستاوردىاست از کتاب خدا (قرآن) و احادیث مفسران دانا و شارحان راستین آن (امامان معصوم«ع») کههدفهاى قرآن را بیان کردهاند و تعلیمات و راهنماییهاى این کتاب الهى را آشکار ساختهاند. وپیامبر اکرم«ص»، در احادیثى بسیار، از جمله حدیث متواتر «ثقلین»، همه امت را به آن دوارجاع داده است، و راه یافتن و گمراه نگشتن را منحصر در پیروى تام از آن دو شمرده است. (54)
(18) و در اینجا باید اشاره کنیم که آیات و احادیثى که در فصول و مباحث کتاب مىآوریم، همه آیات و احادیث مربوط به موضوع نیست، بلکه نمونهها و بخشهایى است که براى ترسیم خطوط بحث و تعیین حدود آن عرضه مىداریم، و نظر خوانندگان و پژوهشگران را به محتواى آنها و امثال آنها جلب مىکنیم، تا خود به تحقیق و مطالعه فراگیر و سازنده، در حوزه اسلام و تعلیمات، آن بپردازند.
(19) احادیثیادشده، در خط هدایت قرآن و قالب آن قرار دارد، و هدفهاى قرآن کریم را بیان مىکند، و راه روشن کتاب آسمانى را مىنمایاند. و این حقیقتى است که خواننده هنگامى که آیات قرآن کریم را در آغاز بحثها و فصلها مىخواند، به آن متوجه مىشود. و این مهمترین دلیل بر معتبر بودن «حدیث» و محتواى حدیثى است.
(20) علاوه بر آنچه درباره اعتبار احادیث کتاب به آن اشاره کردیم، نظر خوانندگان را به چند امر جلب مىکنیم:
1. این احادیثیکدیگر را تایید مىکنند، و با مضامینى که در آنها تکرار مىشود چنانکه اشارهاى گذشت همه پشتوانه یکدیگر و مایه تقویتیکدیگرند.
2. این احادیث را مشایخ بزرگوار اسلام که رحمتخداى متعال شامل حالشان باد در کتابهاى خویش آوردهاند، از این قرار:
شیخ حسین بن سعید کوفى اهوازى، در کتابهاى خویش.
شیخ ابوالعباس حمیرى قمى، در کتابهاى خویش.
شیخ ابوجعفر کلینى، در کتاب «کافى».
شیخ ابوجعفر صدوق، در کتاب «من لایحضره الفقیه» و دیگر کتابهاى خویش.
شیخ حسن بن شعبه حرانى، در کتاب «تحف العقول».
شیخ محمد بن نعمان مفید بغدادى، در کتابهاى خویش.
شیخ ابوجعفر طوسى، در کتاب «تهذیب» و کتاب «استبصار» و دیگر کتابهاى خویش.
شیخ على بن ابراهیم قمى، در کتاب «تفسیر» (تفسیر قمى).
شیخ ابوالنضر عیاشى سمرقندى، در کتاب «تفسیر» (تفسیر عیاشى).
شریف ابوالحسن رضى بغدادى، در «نهجالبلاغه».
شیخ ابوالقاسم بن قولویه قمى، در کتابهاى خویش.
شیخ ابوعلى طبرسى، در تفسیر «مجمع البیان» و کتاب «اعلام الورى».
شیخ احمد بن فهد حلى، در کتاب «عدة الداعى» و کتابهاى دیگر خویش.
سید رضى الدین، ابن طاووس حسنى حلى بغدادى، در کتابهاى خویش.
شیخ فخرالدین، ابن ادریس حلى، در کتاب «سرائر».
شیخ محمد بن مکى، شهید اول، در کتابهاى خویش.
شیخ زینالدین، شهید ثانى، در کتابهاى خویش.
شیخ محمد بن على، ابن شهرآشوب مازندرانى، در کتاب «مناقب» و کتابهادى دیگر خویش.
شیخ ابومنصور طبرسى در کتاب «احتجاج».
قاضى نعمان مصرى، در کتاب «دعائم الاسلام»... و همچنین دیگر محدثان... (55) و مشایخ متاخر ما، این احادیث را، در کتابهاى خود، از مشایخ یادشده و همانندان آنان، با استناد، روایت کردهاند. (56)
3. مشایخ متقدم ما، از فقیهان و محدثان، به احادیثى که مورد اعتمادشان بوده است عمل مىکردهاند هرچند وثوق و اعتماد از روى قراینى خارجى، جز سند، حاصل شده باشد (57) و به مقتضاى آن فتوا مىدادهاند. و متاخران از فقها، به همین رویه، تا زمان حاضر عمل کردهاند و مىکنند. بنابراین، معتبر بودن حدیث و عمل کردن به آن، محدود به اصطلاحاتى نبوده است (58) که دو فقیه بزرگ و مشهور، سید احمد بن طاووس حلى (م: 673ق) و شاگرد وى، علامه حلى (م: 726ق)، در اواخر قرن هفتم و اوایل قرن هشتم، آنها را مطرح ساختند. و استاد ما، عالم ربانى، و متاله قرآنى، و داناى حقایق معارف قرآنى و حدیثى، حضرت شیخ مجتبى قزوینى خراسانى (م: 1346ش 1386ق) نیز بیشتر به همین روش عالمان پیشین (59) عمل مىکرد و آن را رواج مىداد.
4. و ما نیز از همین روش پیروى کردیم (60) ، و آن را خط سیر خود قرار دادیم، مگر در جایى که دلیل عقلیى بدیهى یا مفهوم شرعیى قطعى که هر دو حجتند ما را از پیمودن این راه بازداشته باشد; لیکن باید دانست که عرضه کردن حدیثبر قرآن بنابر آنچه ائمه طاهرین«ع» فرمان دادهاند، مقیاسى است استوار; و مطابق بودن محتواى حدیثى با منظور قرآنى بزرگترین دلیل استبر صحت آن. (61)
(21) گاهگاه، پارهاى از آیات و احادیث، چند بار در جاهاى مختلف آورده مىشود. این کار به منظور استفاده از بعدهاى گوناگون محتواى آیات و احادیث و بهرهگیرى از آموزشهاى متنوع و ژرف و چندجانبه آنها انجام مىیابد; بنابراین تکرار به معناى متعارف آن نیست. و ما با همین یادآورى خوانندگان را ترغیب مىکنیم که در این آیات و احادیث و تعبیرها و تعلیمهاى آنها با دیده پژوهش و تحقیق «تعقل» و ژرفکاوى بنگرند.
(22) امیدواریم این مجموعه در دسترس علما و فقهاى اسلام که هماره مؤید و استواراندیش و استوار باشند قرار گیرد، و خود زمینهاى حاصلخیز براى گسترش یافتن دایره فقاهت و اجتهاد نسبتبه اینگونه موضوعات و آنچه به آنها از لحاظ اقتصاد و «مکتب اقتصادى اسلام» مربوط استبشود، چه استنباط مکتب اقتصادى اسلام نیازمند وارسى و تفقه و اجتهادى تازه است، که همه «حوادث واقعه اقتصادى» را فراگیرد، در یک اقدام تحقیقى که باید صاحبنظران با درک و بیدار، از میان مجتهدان بزرگ و آگاه، به آن بپردازند و این راه تازه را براى آیندگان بگشایند. (62)
آرى، مسائل اقتصادى و معیشتى جدید و نوین (با افقهاى گسترده و فروع فراوان و قضایاى متنوع، و با وجود آرا و نظریات علمى، و پیچیدگى و دگرگونى ویژه آنها، و تخصص و مهارتى که لازمه پرداختن به این گونه مسائل است)، چیزى نیست که بتوان به صورتى ساده، با راه و روشهاى قدیمى، به آن دستیافت، بلکه بر ما واجب است که افق تفقه و اجتهاد را در این قلمرو (بویژه پس از مشاهده آموزشها و قالبهاى بسیارى که در قرآن کریم و حدیثشریف در این خصوص آمده است، شامل فلسفههایى حیاتى و راهنماییهایى سرنوشتساز و غیرقابل چشمپوشى)، چنان گسترش دهیم که به دست آوردن «راى متمرکز اصیل» و «نظرهاى ارشادگر گرانبها» امکانپذیر شود، و «فقاهت اسلامى» بتواند پاسخگوى همه پرسشهاى مهم و پیچیده اقتصادى بشریت در این روزگار باشد. (63)
(23) واضح است که تفقه و اجتهاد در مسائل جدید و «حوادث واقعه اقتصادى» (64) ، با عمقهاى فراوان و شاخههاى پیچیده تخصصى که به آنها اشاره کردیم با تفقه و اجتهاد در مسائل مالکیت در دوران گذشته تفاوت فراوان دارد. آرى قانون تطور و تکامل در حیات بشرى و روابط اقتصادى، و تحول یافتن موضوعات حکمى و ضرورت فهم درست آنها (که ائمه طاهرین«ع» با به کار بردن واژه «حوادث» (65) چیزهایى تازه و امور نوپیدا در زندگى ما را به برخورد درستبا آنها توجه دادهاند)، از امورى است که ناگزیر باید به آنها پرداخت و از آنها آگاهى کامل حاصل کرد; زیرا که «حوادث واقعه» امروز غیر از «وقایع سابقه» دیروز است و این واضح است. و شناخت زمان با ابعاد و محتویات آن، رمز بقا در این دنیاى پرحوادث است و این آشکار است. و واپسماندن و جمود و تنگاندیشى، یا فریبخوردن از توجیهات غلط ثروتمندان و تنعمپرستان، از امورى است که دین و دنیا را تباه مىکند و این روشن است.
(24) بنابراین، مقصود مؤلفان از این عرضه داشت و تصنیف چیزى نبوده است جز:
خدمت کردن به دین و پیروان دین.
زنده کردن بخشى از ارزشها و تعالیم و اصولى که براى ساختن جامعه اسلامى ضرورى است.
مجهز کردن «فقاهت اسلامى» به این آموزشهاى حیاتبخش، با تاکید بر حفظ «نظام اجتهاد»، اجتهادى «پویا» (نه «راکد»)، با نگرشى آگاهانه، و داراى درکى نافذ و رسالتى متعهدانه چنانکه بدان اشاره کردیم.
به عزت رسانیدن مسلمانان و سرزمینهاى ایشان، در پرتو عملى ساختن این چارچوبهاو اصول.
عرضه کردن آنچه در اسلام براى دفاع از تودههاى مستضعف و بیدفاع تحت فشار و محروم آمده است، به منظور بازپس گرفتن حقوق ایشان، و بالا بردن تراز معیشتى آنان و رساندن سطح زندگى این گروهها به دیگران چنانکه منظور اسلام است.
تشویق جوانان و انقلابیون مسلمان به گردآمدن در پیرامون هسته اصلى دین، به منظور نجات تودهها، و مصون داشتن ایشان از گرایش به مکتبهاى الحادى و گمراهىآفرین.
ریشهکن کردن طاغوتیگرى اقتصادى.
بالا بردن کلمه حق و عدل، و استوارسازى پایگاههاى «قسط قرآنى» در اجتماع و اقتصاد، به برکت آنچه اسلام (در قرآن و حدیث)، به انسان و انسانیت ارزانى داشته است.
فراخوانى توانگران به بازگرداندن اموال به جایگاه الهى و «قوامى» آنها.
اصلاح جامعه، از راه برانداختن دو فاجعه بزرگ: «تکاثر» و «فقر»، از پهنههاى زیستانسانى.
پدید آوردن زمینهاى شایسته براى تحقق پیدا کردن قسطى که پیامبران«ع» آمدند تا مردم در سایه آن زندگى کنند.
دعوت از متفکران جهان تا بار دیگر ارزشها و تعالیم اسلامى را مورد تحقیق و مطالعه قراردهند.
(25) نیز امید آن داریم که طلاب علوم اسلامى، با روح این آموزشهاى قرآنى و حدیثى آموزشهاى «زندگىبخش» و «فردپرور» و «جامعهساز» و «تعالىگرا» جوش بخورند، و به اقامه عدل و احقاق حق و پایهگذارى شالودههاى قسط قرآنى در جوامع اسلامى، و مبارزه راستین با تکاثر و فقر برخیزند; ایشان کسانى هستند که امت مسلمان آرزومند است که در آینده عالمانى عامل، و فقیهانى صاحب رسالت، و پیشوایانى شکفتهاندیشه باشند، و حرکات سازنده جهان اسلام را رهبرى کنند، و از همه تحولات و آگاهیها با خبر گردند، و از مقتضیات زمان و ضرورتهاى آن بخوبى آگاه شوند و از حضور در طلیعه نهضتهاى پیشرفتخواه مسلمانان نهراسند (66) ، و راه را براى «حکومت عدل جهانى» چنان آماده سازند، که در سراسر آفاق زندگى بشرى و همه مناطق زمین زمینه بیابد.
پس هدف نهایى این دو باب از کتاب «الحیاة» (از جلد سوم تا ششم)، آن است که در برابر خوانندگان آگاه و هوشیار، بویژه فقیهان و مجتهدان و استادان محقق و پژوهشیان فرهیخته، و طلاب با درایت علوم اسلامى، جایگاه مبانى اقتصاد الهى قرآنى و احکام اقتصادى اسلامى با همه چارچوبهاى آنها به وضوح روشن شود، و ارتباط و پیوستگى آنها با هرگونه حکم دیگر از اقتصادى و غیر اقتصادى آشکار گردد; و معلوم شود که این ارتباط و پیوستگى چیزى است که فقیه پژوهشگر و مجتهد اهل استنباط نمىتواند نسبتبه آن ناآگاه باشد، یا چشمپوشى روا دارد و غفلت ورزید، چه با رعایت آن هر مجتهدى مىتواند نظرهاى مطمئن و قطعى اسلام را سبتبه مال و موضوعات و حقایق آن استنباط کند، و به راهحلهاى ریشهاى اسلام براى قضایاى مربوط به مال و امکانات و سیر آن در دست مردم برسد، و قالبهاى اسلامى اقتصاد، و اسلامى یا غیراسلامى بودن وضعیت مال و امکانات را در جامعه بفهمد; آرى، با درک این ارتباط و پیوستگى و مورد نظر قرار دادن آن، استنباط مسائل مالى به صورت اسلامى و فراگیر امکانپذیر خواهد شد، و از مجموع آنچه اسلام درباره اموال و هدفهاى فردى و اجتماعى صحیح استفاده کردن از آنها در زمینههاى مختلف بیان کرده است، انحرافى صورت نخواهد گرفت. و بدینگونه است که مسائل استنباطشده شایستگى آن را پیدا خواهد کرد که در اینجا و آنجا عملى گردد، و هیچ گونه واپسگرایى و جداماندگى از حقایق زمان معاصردر آنها مشاهده نشود.
(26) از آنجا که در «قرآن کریم» واژههایى غنى و زنده وجود دارد که براى بیان «مفاهیم اقتصادى» به بهترین وجه کفایت مىکند، ما خود را نیازمند آن ندیدیم که در تدوین مقاصد کتاب از اصطلاحات تازه بهرهبردارى کنیم، مثلا کلمه «تکاثر» که در قرآن آمده، و کلمه «اتراف» که ماخوذ و مشتق از تعبیرهاى قرآنى است، براى رساندن و بیان مفاهیمى که در مقاصد اقتصادى، مورد نظر است، به گونهاى روشن و فراگیر کفایت مىکند; بنابراین اگر گاهى از واژهها و تعبیرهاى نو در ضمن مطالب بیاوریم، براى آشنا بودن ذهنها با آنهاست و عنوان تاکید و توضیح دارد نه جنبه اساسى.
و معلوم است که مقصود از «تکاثر» اصطلاح رایجسرمایهدارى نیست، بلکه منظور مفهوم قرآنى این کلمه است (67) که معنایى گسترده است و این اصطلاحات تازه را نیز شامل مىشود، هرچند بعضى از آنها فرع و شاخهاى از این مفهوم یا نتیجهاى از آن باشد.
و هنگامى که به کلمه «تکاثر» کلمه «اتراف» را اضافه کنیم چنانکه کردهایم گسترش دامنه مبارزه قرآنى بر ضد غناى وافر و معیشت اترافى آشکار مىشود، و به ترازى بلند ارتقا پیدا مىکند، که هیچ مکتبى به آن ارتقا پیدا نکرده است، چه قرآن کریم مبارزه خویش را تنها به غناى تکاثرى و شخصى اغنیا اختصاص نداده است، بلکه با زندگى شادخوارانه آنان نیز چنانکه اشاره کردیم به نبرد برخاسته است. و بدینگونه این مبارزه کامل و ثمربخش مىشود، زیرا که «تکاثر» و «اتراف» از مهمترین عوامل ویرانکننده اجتماعاتند و پایمالکننده مصلحتبشرى و سعادت فرد فرد انسانها.
(27) پس از آنکه جلد اول و دوم «الحیاة» در دسترس مردم قرار گرفت، و عالمان و محققان و استادان و معلمان و دیگر فرهیختگان و طلاب علوم اسلامى و دانشجویان دانشگاهها... آنها را دیدند و خواندند، و در کتاب به چشم دوستى و تشویق نگریستند، برخى از ایشان خواستارآن شدند که در ضمن توضیحنویسى براى آیات و احادیث، بیان گستردهتر و شرح کاملترى آورده شود تا چنان باشد که افکار و هدفهاى مورد نظر به صورتى بهتر تبیین شود. مؤلفان در این دو باب تا آنجا که مناسب بوده استبه انجام این خواسته خوانندگان پرداختهاند، و براى این منظور به جاى «نگاهى به سراسر باب»، «نگاهى به سراسر فصل» انداختهاند، آن هم بیدرنگ پس از هر فصل نه در پایان باب;با وجود این از وضع کتاب به صورت کلى خارج نشدهاند و تنها در آنجاها که مناسب دیدهاند توضیح بیشترى عرضه کردهاند، و در جاهاى دیگر کوتاهتر سخنگفتهاند، تا چندان از اصل موضوع و هدف اساسى کتاب دور نشده باشند، که همان عرضه داشت آیات و احادیث است، به صورت مجموعهاى تحقیقى و بهم پیوسته و «نظامدارى»، ومرتب شده در ضمن بابها و فصلها، براى آن مقاصد اساسى که در گزارش آغازین جلد نخستبه آنها اشاره کردهایم.
پس بنابر آنچه گفته شد، مؤلفان بحث در پیرامون این موضوعات و آموزشها و راهنماییها و مضمونهاى سازنده را براى کتاب «تفسیر الحیاة» به تاخیر مىاندازند، که امید استبه خواستخداى بزرگ به رشته تحریر درآید، که خود نیز نوشتن آن را امرى لازم مىدانند، و از خداوند متعال مسئلت دارند که آنان را به این مقصود کامیاب فرماید.
و از خوانندگان گرامى که خواستار تفصیل بیشترى هستند دعوت مىکنیم که براى این منظور در هر فصل به «نگاهى به سراسر فصل» مراجعه فرمایند و در آنها امعان نظر کنند و با ما همراه و همگام باشند; چه در این «نگاهها»، چه در پیرامون هدفهاى آیات کریمه و احادیثشریفه و آموزشها و راهنماییهاى آنها توضیحهایى آمده است.
(28) مؤلفان همچنان امیدوارند که جلد سوم تا ششم کتاب نیز، در نظر دانشمندان و فقیهانو اندیشمندان و مصلحان انقلابى و صاحبنظران فرهیخته و اقتصاددانان متعهد و هواخواهانمستضعفان و مؤمنان راستین و استادان آگاه و طلاب و دانشجویان آزاده (68) و نویسندگانو شاعران و هنرمندان و جز ایشان نیز، همچون دو جلد پیشین، مورد توجه و عنایت واقع شود، و سبب آن گردد تا برخى از آرزوهاى مقدس این تالیف و تصنیف، درخصوص انتشار عدالت اجتماعى و اقتصادى و معیشتى در میان مردم، و شناساندن «نظام قسط قرآنى» براى عملىشدن آندر جامعه، و استقرار پایههاى دین حنیف الهى، و دیگر خواستههایى که در بند بیستوچهارمبهآنها اشاره شده است، هرچه سریعتر صورت تحقق پیدا کند، و مؤمنان قویدل را به مبارزه برضد طاغوتهاى اقتصادى که در پهنههاى گستردهاى از جوامع اسلامى تسلط دارند برانگیزاند. (69)
(29) شاید بر مصلحانى که هدفشان اصلاح جامعه از روى صدق و اخلاق باشد، (و همه کسانى که درپى اینگونه هدفها و آرمانها هستند، این مطلب پوشیده نباشد که طرحهاى یادشده در این دو باب، برنامهاى نشان مىدهد عملى، یعنى قابل تحققبخشى به آن، براى حل مشکلات اقتصادى انسان، و پیریزى یک نظام مالى قوامى و متعادل، و اجراى اصل «قسط قرآنى» در میان تودههاى مردم، البته با اینگونه تحققبخشانى:
انقلابیونى دگرگونساز...
بازاندیشانى غیرمرتجع...
جهتدارانى قویدل...
آرمانخواهانى راستین...
دینگسترانى در خط خدا و اولیاى خدا...
حقطلبانى بىباک...
آزادیخواهانى بىپروا...
انساندوستانى پایدار...
قرآن باورانى عدالتطلب...
پیامبرروشانى بریده از ثروتمندان و مرفهان و پیوسته به محرومان و بینوایان و مستضعفان...
علىگرایانى بیتاب در برابر شکمبارگى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان (کوبنده نیرومندان با گرفتن حق دیگران از ایشان، و نیروبخش به ناتوانان با بازگرداندن حقوق آنان)...
جعفرىمذهبانى فراخوان مردم به پذیرفتن اصل «مساوات» در معیشت و زندگى...
فریب ناخوردگانى از سالوسى متکاثران و بىهراس از فتنهانگیزى آنان...
تسلیم ناشوندگانى در برابر هر ضعف، یا سازش، یا ارتجاع، یا طمعورزى، یا هواداریهاى ناروا...
و به تعبیر کوتاه قرآنى: «قوامین بالقسط شهداء لله ، بر پاىدارندگان سختکوش عدل و گواهان خداوند بر اجراى آن»... (70)
و بیقین انقلابیون دگرگونساز و بىپروا، خواسته خود را در این تعالیم، براى ایجاد حرکتى در جهت تحققیابى کامل «قسط قرآنى» خواهند یافت، بدانسان که «نهجالبلاغه» مىفرماید: «لتسلااطن سوط القدر، حتى یعود اسفلکم اعلاکم، واعلاکم اسفلکم...»، البته به صورتى که اسلام پیشنهاد مىکند...
(30) و از خداوند بزرگ درخواست مىکنیم که مسلمانان را که این تعالیم زنده پرمایه انقلابى در دست ایشان استبه آن موفق فرماید که از نو به مطالعه و تحقیق در این تعالیم به صورتى مخلصانه و ژرفنگرانه بپردازند (به گونهاى که پارهاى از آنها از پارهاى دیگر جدا نگردد)، و براى ساختن اجتماعى انسانى و قرآنى و صالح و پیشرو به کوشش برخیزند تا شاید آن اجتماع براى اجتماعات بشرى همه جهان نمونه و سرمشق گردد و همواره مشعلهاى هدایت را براى تودههاى عظیم انسانهاى زیر فشار «تکاثر» و «اتراف»، در اطراف و اکناف زمین، بر سر دست گیرند... و این کار بر خدا گران نیست، و توفیق تنها به دستخداست، و یارى از جانب خداى تواناى حکیم است.
خداوندا، بر محمد و آل محمد درود فرست، و فرج ایشان را که فرج حق و عدالت و انسانیت است نزدیک فرما!
خداوندا، ما را به انجام دادن آنچه دوست مىدارى و مىپسندى، توفیق ده، و اولیاى خودت را از ما خشنود گردان!
خداوندا، ما و پدران و مادران، و استادان ما و استادان ایشان، و خویشاوندان و دوستان و همسایگان، و کسانى که حقى بر گردن ما دارند، و کسانى که به ما نیکى کردهاند، و مردان و زنان مؤمنى که پیش از ما آمدهاند و رفتهاند، همه را بیامرز، و ما را از مصلحان قرار ده!
خداوندا، درجات عالمان ربانى و متقى و عامل به وظیفه و بیدار و مجاهد ما را بالا بر!
خداوندا، بر درجات شهیدان اسلام بیفزا، کسانى که با فداکردن جان خود ارزش زندگى را بالا بردند، و با خونهاى شعلهور خویش چهره خورشید را آذین بستند; و آنان را به شهیدان «بدر» و «عاشورا» برسان!
و سلام بر آن کس که تنها به خاطر حق به خدمتحق برمىخیزد، و براى برپاداشتن قسط و عدل مىکوشد; و توان و قوتى جز از سوى خدا نیست.
شعبان المعظم، سال 1406ق، 1365ش
پىنوشتها:
1. «سوره حدید» (57):25.
2. «غرر الحکم»/30; نیز ، فصل47، از باب 12 (جلد ششم).
3. در آیه معروف «سوره حدید»، که در بالا آورده شد.
4. ، فصل 1و2و3، از باب 11 (در همین جلد سوم).
5. «تکاثر» واژه و اصطلاحى است قرآنى، به معناى «از دیگران بیشتر داشتن» و «به داشتن مال بیشتر و فرزندان افزونتر نازیدن» (افزوندارىافزونخواهى)، و در نتیجه، بسندگى نداشتن و افزون خواستن (و به تعبیر این روزگار: سرمایهدارى و مالاندوزى و کوشش براى تصاحب اموال و امکانات فراوان). در حدیث عظیم «جنود عقل و جهل» («اصول کافى» 1/22، «تحف العقول»/296)، واژه «مکاثره» به کار رفته است، به معناى «از دیگران بیشتر داشتن»، و افزونطلبى و فراوانخواهى و بىبسندگى. و چون خوانندگان با این واژه قرآنى (تکاثر) آشنا هستند، و بار معنایى گسترده و منفى آن بخوبى در ذهنها حضور مىیابد و تداعى مىشود، مناسب دیده شد که در بیشتر جاها همین واژه به کار رود.
6. «اتراف» بر وزن «اسراف» مصدر باب افعال نیز واژهاى استبرگرفته از «قرآن کریم»، که برخى از مشتقات آن در قرآن به کار رفته است از جمله: «مترفین» با فتح «ر». اتراف یعنى در ناز و نعمت غرقبودن، (تنعمگرایى، مصرفزدگى)، و از زور برخوردارى سرمست گشتن و سرکش شدن (افراط در برخوردارى از نعمتها و امکانات و بیخبرى). مترف یعنى انسان غرقه در نعمتبسیار و مصرف و تنعم (شادخوار); در جامعههایى که تبعیض و تفاوت و تنگدستى و محرومیت در آنها حضور دارد، هرکس بیش از حد معمول از امکانات بهره برد و با استفاده از قدرت و ثروت خویش به ریختوپاش و پرخرجى و رفاهزدگى گراید «مترف» است. و این چگونگى از نظر «قرآن کریم» مردد و محکوم است. در این ترجمه از جمله «شادخوارى» در برابر «اتراف»، و «شادخواران» در برابر «مترفین» به کار رفته است. از خود واژه نیز استفاده شده است، زیرا خوانندگان مىتوانند بار منفى آن را به خوبى دریابند، مانند «تکاثر».
7. ، فصل 5، از باب11.
8. «سوره آل عمران» (3):146.
9. «سوره مزمل» (73):11.
10. ، فصل7، از باب11.
امید است که خوانندگان بیدار، ظلم و ستم فرهنگى و آثار شوم آن و اهمیت نبرد جدى با آن را نیز فراموش نکنند; چنانکه پیامبران و امامان نیز به صورتى قاطع و ژرفو فراگیر با آن نبرد کردهاند، و این نبردها در قرآن و احادیث ذکر شده است. و علت اهمیت موضوع این است که ظلم فرهنگى پدیدآورنده محرومیت فرهنگى است. و این محرومیت زیانهایى مهم دارد، در جهت گمراهسازى فهم و تشخیص مردم، زیرا تودهها را به دنبالروى و تسلیمپذیرى و انحطاطگرایى و ناآگاهى و سقوط و عقبماندگى وامىدارد، و از هرگونه رشد و تعالى محروم مىسازد. و از اینجاست که این ظلم زمینهساز و کمکگار آن دو ظلم دیگر نیز هست.
البته گفتگو در این باره نیازمند مجالى است جدا; در فصل14، از باب11، ضمن سخن درباره «تکاثر و استضعاف»، در این مقوله اشارهاى کوتاه آوردهایم، نگریسته شود.
11. حدیث نبوى، ، فصل5، از باب11.
12.حدیث نبوى، ، فصل32، از باب11.
13. هرجا مىگوییم، «دو باب»، مقصود باب11 و باب12، از این کتاب است، که ویژه پژوهش درباره «اقتصاد اسلامى» است، یعنى «مکتب اقتصادى اسلام»، و تبیین نظر اسلام درباره مال و منابع درآمد و همچنین دیگر امکانات، و چگونگى گردش و بهرهورى از آنهمه در جامعه اسلامى. و این دو باب، یعنى فصلها و بحثهاى اقتصادى «الحیاة»، شامل 100 فصل است و حدود 1400 عنوان اصلى و فرعى، که از این جلد (سوم) مىآغازد و تا پایان «جلد ششم» ادامه دارد.
14. ، فصل44، از باب11 (جلد پنجم).
15. ، فصل46و47، از باب11 (جلد پنجم)، و فصلهاى 27 تا 31، از باب 12 (جلد ششم).
16. ، فصل47، از باب12 (جلد ششم).
17. «سوره نحل» (16):90.
18. «بحار» 75/352 از کتاب «جامع الاخبار».
19. «غرر الحکم»/29.
20. «اصول کافى» 1/85.
21. ، فصل48، از باب11 ، «نگاهى به سراسر فصل»، «هشدار8» (جلد پنجم).
22. دین کامل (که جامع برنامه زندگى انسان در هر دو جهان است) آن است که «مقتضیات رشد» بشر را در همه محیطها فراهم آورد، و «موانع رشد» بشر را از میان بردارد. یکى از بنیادىترین عوامل رشد انسانها سلامت روانى (اعتدال درونى و آرامش روحى) است. افراد هر جامعهاى اگر از سلامت روانى برخوردار نباشند، خانوادهها نیز چنین خواهند بود، و سپس جامعه که جداى از افراد و خانوادهها نیست چنین خواهد شد. و افراد چنین جامعهاى در هیچ کارى از کارهاى ظاهرى و معنوى (دنیایى و آخرتى) موفق نخواهند بود، و در هیچ بعدى از ابعاد تلاشها بازدهى شایسته و ارزشآفرین نخواهند داشت (یا در کمترین حد خواهند داشت، هم در شمار و هم در چگونگى) چرا؟ چون موفقیت در کارها و داشتن بازده شایسته متوقف بر «رشد» است، و رشد متوقف بر سلامت روانى و آرامش روحى است. و مردمى از نظر روانى سالم و از نظر روحى داراى آرامشند که کمبود نداشته باشند و با تنگدستى و محرومیت اقتصادى و مظلومیت معیشتى دستبه گریبان نباشند...
مسائل بسیارى در سلامت روانى و آرامش روحى افراد و خانوادهها (اجتماع) نقش دارند، لیکن یکى از مهمترین و مؤثرترین آنها رفع کمبودها و نیازهاست. بسیارى از نقصها در انواع کارهاى مادى و بسیارى از بىتوفیقیها در کارهاى معنوى (حتى عبادات صرف)، از عامل فقر و تنگدستى و کمبوددارى مایه مىگیرد (و این بجز سقوطها و فسادهاست)، که هم تن افراد را دچار ضعف و سستى مىکند، و هم اعصاب آنان را مىفرساید، و هم روح آنان را مضطرب مىسازد. و اینها همه، «موانع رشد» است و عوامل سقوط و انحطاط مرئى و نامرئى. و در مقابل اینها، این عدل و قسط و تعدیل است که از «مقتضیات رشد» است مقتضیات بسیار بنیادین. و اسلام که در خلال تعالیم و احکام گوناگون خود، بر «اجراى عدالت» و «اقامه قسط» و «نشر احسان» اینهمه تاکید مىورزد، و هیچ چیز را به جاى آنها نمىپذیرد (و قرآن کریم خود را «هادى متقین» مىخواند، و راه رسیدن به «تقوى» را در «اجراى عدالت» مىداند; و پیامبر اکرم«ص»، به فرموده امام محمدباقر«ع»، نخستین برخوردى که با مردم مىکند، بر پایه اجراى عدالت است «استقبل الناس بالعدل» «التهذیب» 6/154; و امام على بن ابیطالب«ع»، در نخستین روزهاى خلافتخود، به اجراى عدالت مالى و تصحیح تصرفات بیتالمال مىپردازد «نهجالبلاغه»/66)، همه براى همین است که «موانع رشد» افراد و جامعه از میان برود، و «مقتضیات رشد» افراد و جامعه فراهم آید، حتى افراد غیرمسلمانى که در جامعه اسلامى زندگى مىکنند، چنانکه امام على«ع» مىفرماید: «در حاکمیت اسلامى بر معاهدان (اقلیتهاى دینى) نیز کمترین ستمى نمىرود» («کافى» 8/32).
23. فصل20، از باب11 (جلد چهارم).
24. فصلهایى چند، مناسب این موضوعها، در باب11 آمده است، بنگرید.
25. ، فصل22، از باب11 (جلد چهارم).
26. «سوره نساء» (4):141.
27. «سوره زخرف» (43):32. حضرت امام جعفر صادق«ع» درباره تقسیم الاهى اموال در میان همه تودهها چنین مىفرماید: «ان المال مقسوم، مضمون لکم، قد قسمه عادل بینکم ، بیگمان مال تقسیم گشته، و براى همه تضمین شده است، خداى عادل آن را در میان شما قسمت کرده است» («اصول کافى» 1/30).
این سخن مىرساند که همه مردمان در تقسیم الاهى شریکند و سهمى دارند. بنابراین هرکس سهمش به او نرسد، جز غصب غاصبان حقوق دیگران، و تعدى ستمگران اقتصادى، و سهلانگارى و ناتوانى آنان که باید در این بارهها اقدام کنند علتى نمىتواند داشت. و اینکه در سخن امام صادق «ع» وصف به کار رفته استیعنى «عادل» (قسمه عادل بینکم) و فصل «قسم» به وصف (عادل) اسناد داده شده است، دلیل بسیار روشنى استبر مفهوم علیت و ضرورت رعایت عدالت در تقسیم، زیرا تقسیمکننده عادل است و جز به میزان عدالت تقسیم نخواهد کرد. و چون «تکاثر» و «فقر» هر دو از عدالت دور است و هر دو ظلم است، و خداوند متعال محال استبه کسى ظلم کند، بنابراین، ظلم از خود مردم پیدا مىشود، و این خود مردمند که برخى بر برخى دیگر ظلم مىکنند، و سهم آنان را مىبرند، و قدرتمندان ضعیفان را مىبلعند چنانکه در «قرآن کریم» آمده است، و احادیث در این باره خواهد آمد و بخوبى روشن است که این وضعگیرى قرآنى و حدیثى (که امکانات باید براى همه باشد و همگان در آنها سهیمند)، باید در اجتهاد و فتوا و قانونگذارى و اجرا همواره دیده شود و به عمل درآید.
28. «سوره اعراف» (7):32. و شاید مسلمان متعهد و معتقد نباشد که این زیورها که خداى متعال براى بندگان خود آفریده است، مخصوص توانگران و اترافگرایان است، و خداوند زیورها را تنها براى آنان فراهم آورده است، و بینوایان و ناداران جزء بندگان خدا نیستند، و در این آفریدهها و نعمتها سهمى ندارند؟!
29. «نهجالبلاغه» 231; عبده 1/159.
30. «مستدرک الوسائل» 1/509.
31. «نهجالبلاغه» /1243; عبده 3/231. در این شرح چنین آمده است: «ماجلااع فقیر الا بمامتع به غنی ، هیچ فقیرى گرسنه نمىماند مگر به سبب آنچه ثروتمندى بکامرانى (و فراوانى) از آن استفاده مىکند».
32. «وسائل» 6/4.
33. «اصول کافى» 1/542.
34. «مستدرک الوسائل» 2/322.
35. «ارشاد القلوب» 201; و از چاپى دیگر: 280-279; نیز فصل22، از باب11 (جلد چهارم).
36. ، فصل22، و فصل39، از باب11 (جلد چهارم).
37. «حوادث واقعه»، تعبیرى است که از معصوم«ع» رسیده است (فصل14، از باب8 را ببینید جلد دوم)، و به معناى «پدیدههاى تازه»، «مسائل نو»، «موضوعات جدید» و «امور مستحدثه» است که در جامعه بشرى و حیات انسانى، بر پایه ناموس تطور نو بنو حادث مىشود و به ظهور مىرسد. و این وظیفه علم «فقه» است که با استناد به «مدارک اجتهادى»، تکلیف «حوادث واقعه» یعنى مسائل جدید و موضوعات تازه و پدیدههاى نوین را در حیات انسانى و زندگى بشرى روشن کند.
بنابراین اصل روشن که خود حدیث «حوادث واقعه»، دلالت صریح بر آن دارد از مهمترین تکلیفهاى واجب عالمان دین، به دست آوردن شناختى درست از «حوادث واقعه» است، تا بتوانند حکم درست آنها را از مدارک شرعى به دست آورند و عرضه بدارند. و روشن است که از مهمترین بخشهاى «حوادث واقعه» و مسائل نو و موضوعات جدید، «حوادث واقعه اقتصادى» استیعنى مسائل نوین و روابط و اشکال جدید در قلمرو اقتصاد هر عصر.
و نزد هر مختصر آگاهى، روشن است که اگر این مسائل و موضوعات تازه و روابط و اشکال نوین آنها بدرستى شناخته نشود، و احکام آنها چنانکه باید طبق مذاق شرع عدل و دین قسط استنباط و عرضه نگردد، بزرگترین صدمه و جبرانناپذیرترین زیان به اجراى عدل و قسط و احقاق حقوق محرومان و مظلومان (که یکى از هدفهاى اصلى دین اسلام است) وارد مىآید، و سبب گسستن انسان نو و مسائل نو از دین و گسستن دین از انسان نو و مسائل نو مىشود، و سستى نسلها را در امر دین خدا در پى مىآورد (چنانکه تجربه آن را نشان داده است). و این چگونگى براى موجودیت مسلمانان و سامانیابى جامعههاى اسلامى و حفظ نسلها و بقاى ارزشها زیانهایى ویرانگر دارد. در فصل2، از همین باب، سخن بیدارگر و ارتجاعستیز امام صادق«ع» را، در این باره بنگرید.
38. «نهجالبلاغه» 1137; عبده 3/176.
39. حذف «غناى افراطى» و «زندگى تجملى و مصرفى و اسرافى» که اسلام با قاطعیت آن را خواسته است درست همان حذف فقر است، زیرا بدیهى است که حذف «علت» به معناى حذف «معلول»است. بنابراین پس از «حذف نخست» و تحقق بخشیدن به آن، نیازى به «حذف دوم» نیست.
40. فصل27، از باب11 (جلد چهارم).
41. فصل27، از باب11 (جلد ششم).
42. «مواسات»، کمکرسانى به یکدیگر است، و اینکه انسان، بخشى از مال و امکانات معیشتى و رفاهى و مسافرتى و تفریحى خویش را در اختیار دیگران بگذارد.
43. فصلهاى 45 تا 47، از باب11 (جلد پنجم).
44. بخشى از این «چارچوبها» و «راهحلها»، در باب یازدهم و دوازدهم کتاب «الحیاة» (از این جلد تا پایان جلد ششم)، جمعآورى شده و ترتیب یافته و عرضه گشته است، که امید استخوانندگان بویژه صاحبان صلاحیت در آنها همه نیک بیندیشند، و به ضمیمه آیات و احادیث دیگر (و سیره عملى پیامبر اکرم«ص» و ائمه طاهرین«ع»)، «مکتب متعالى اقتصادى اسلام» را که جز بر اجراى عدل و قسط (قسط قرآنى) مبتنى نیستبه شایستگى تدوین کنند و عرضه بدارند. تا در نتیجه، متخصصان «علم اقتصاد» بتوانند برنامههاى اقتصادى قرآنى و اسلامى را پىریزند، و در برابر برنامهها و برنامهریزیهایى جز آن بایستند، تا دین اسلام که دین قسط و عدل و مواسات و مساوات است، به نام دینى طرفدار تبعیض و تفاوت و پذیراى تکاثر و فقر معرفى نشود.
45. با رعایت دو جهت «محور» و «ارتباط» در هر حکمى از احکام، که در «بند16» به آن اشاره خواهد شد.
46. همچنین مسائلى مهم از اینگونه:
(1) «تبدل موضوع و صورتهاى دقیق آن».
(2) «روابط درونى احکام».
(3) فهمیدن و استنباط کردن «احکام دین» در ارتباط با «اهداف دین».
(4) ماهیت تحول و زمان و محتویات آن.
(5) ماهیت اندیشه انسانى و تحولهاى آن در ارتباط با سلوک انسانى.
47. «اصول کافى» 1/406، ، فصل32، از باب11 (جلد چهارم).
48. به تعبیر پیامبر اکرم«ص»: «اشرار امت»; براى شناخت آنان، احادیث صریح نبوى را که در فصل8، از باب11 آمده استبنگرید (همین جلد).
49. در اینجا خوب استیاد کنیم که اینگونه هزینهگذاریهاى اترافى و خرجهاى مسرفانه و بدور از تعهدهاى اسلامى و انسانى و اخلاقى مردمى، و تصرف در امکانات، و تصاحب قهرى حقوق دیگران، و بهرهورى از نعمتها و رفاهها، اختصاص به ثروتمندان و توانگران درجه اول ندارد، بلکه کسان بسیار دیگرى (در پارهاى از اصناف گوناگون مردم)، که درحد امکانات خود مىتوانند کمتر خرج کنند، و هزینهها را در موارد مختلف سبکتر بگیرند، و در زندگى خانه و همه لوازم آن و لباس و سفر و مهمانى به شکل سادهترى اگرچه نسبى بسنده کنند، و همواره به فکر خود و نزدیکان خود نباشند، و پارهاى هزینههاى گوناگون و وسائل رفاهى و حتى امکانات مسافرتى، و پرخرجى در مهمانیها و عروسیها و سفرها را بازنهند، و این مقدار را در اختیار دیگران و محرومان قرار دهند.
50. مقصود از «اصول» در اینجا، اصول اعتقادى و اصول عمومى و عملیى است که دین اسلام براى ساختن فرد و جامعه، همه آنها را مطرح کرده و مورد تاکید قرار داده است. پیوستگى استوار «اصول اعتقادى» با گرایشهاى فقهى و احکام دینى روشن است، زیرا دینى که «عدل» از اصول اعتقادى آن است و معتقد است که خداى متعال عادل است نمىشود حکمى و قانونى در آن یافتشود که موجب گسترش ظلم باشد (مانند تکاثر و فقر). بنابراین، مجتهد معتقد به اصل «عدل»، نمىتواند به هنگام استنباط هر حکمى از احکام دین، از آنچه باعث تحقق یافتن عدالت است در اجتماع و موانع اجراى عدالت را برطرف مىسازد چشم بپوشد. پس چنین مجتهدى در فتوا دادن، ایستارى که ضد عدالتباشد و قسط را در میان مردم نابود سازد نخواهد داشت.
بدینگونه مىنگریم که اعتقاد به اصل «عدل» اگر مورد توجه و تعمق قرار گیرد در گرایشهاى فقهى و فتوایى، تاثیرى بزرگ خواهد داشت و چارچوب فتوا را تعیین مىکند. و این امر روشن است. و از همینجاست که دو جنبه دین، یعنى جنبه اعتقادى(نظرى) و جنبه احکامى (عملى) آن هماهنگ مىگردد، و یکپارچگى دین در عقیده (معارف فقه اکبر) و احکام (فقاهتفقه اصغر)، خدشه نمىپذیرد.
اما اصول عمومى و عملى سازنده افراد و اجتماعات که در اسلام آمده است، پارهاى از آنها را در باب 5 (جلد دوم) یاد کردهایم، نگریسته شود.
51. فصل25، از همین باب (نگاهى به سراسر فصل، «بند13» (جلد چهارم).
52. پیشرفت پیچیدهاى که در قلمرو «کار» و «تولید» و «بازرگانى» پدید آمده است، چیزى است که هیچ انسان بیدارى از آن غفلت ندارد; و هیچ مجتهد آگاهى و هیچ دیندار محتاطى منکر لزوم بازنگرى در احکام و مسائل مربوط به موضوعهاى یادشده نیست، تا حقى ضایع نشود و به حقدارى ستم نرود، و جامعیت دین و توانایى فقه اسلامى مخدوش نگردد، و فردسازى و جامعهپردازى آن در عمل و اقدام نشان داده شود، و جامعهاى داراى روابطى قابل قبول بسازد.
53. «بند22» و «بند 23» و «بند25»، از این مقدمه را با ژرفبینى بنگرید.
54. رجوع کنید به مجلدات ششگانه «حدیث ثقلین»، از کتاب عظیم «عبقات الانوار»، تالیف علامه مجاهد کبیر، حضرتمیرحامد حسین هندى (م:1306ق). در این کتاب سترگ، اسناد فراوان حدیث از طرق عالمان برادران اهل سنت،و همچنین سخنان جمعى از بزرگان و مشاهیر ایشان، درباره محتواى حدیث و شرح آن، گردآورى شده است. مطالعه دقیق این کتاب، مغتنم بلکه لازم است چاپ اصفهان، مؤسسه نشر نفائس مخطوطات (1382-1380ق 1341-1339ش).
55و56. نام راویان احادیث، در کتابهاى این عالمان مشهور و بزرگ یا در مدارکى که از آنها نقل کردهاند آورده شده است. و این اسناد روایى در جاهاى خویش محفوظ است.
57. این «قرائن» یعنى قرائن خارج از سند را شمارى از عالمان بزرگ یادآور شدهاند، از جمله ملامحسن فیض کاشانى(م:1091ق)، در مقدمات کتاب عظیم «وافى». نیز بنگرید به سخنان شیخ عزالدین حسین بن عبدالصمد عاملى(م:984ق)، در کتاب «الدرایة»، درباره «حدیث صحیح» و توضیح آن. نیز خاتمه «وسائل الشیعه» (ج20) را بنگرید که در آنجا کتابهاى معتبر حدیثى، و گواهى عالمان به صحت آنها، و همچنین «قرائن موثق بودن راوى» حدیث آورده شدهاست.
58. چنانکه استاد اکبر، ملا محمد باقر وحید بهبهانى (م: 1208قیا 1209)، در این باره گفته است: «نسبت صحیح قدما و صحیح متاخرین، عموم و خصوص مطلق است». ، مقدمه «کافى»، از استاد على اکبر غفارى، چاپ تهران، مکتبه اسلامیه (1388ق).
59. و حتى عالمان متاخر و معاصر در مقام عمل.
60. و این سیره و روشى است عقلایى، که عقلا و خردمندان همواره در هر عصرى و شهرى آن را معمول داشتهاند و به آن عمل کردهاند; چنانکه طبیعت زندگانى مشترک انسانى در جامعهها، که از چیزها به یکدیگر خبر مىدهند و جویاى خبر مىشوند، و به آموزش دادن چیزها و آموختن از یکدیگر مىپردازند، همین روش را ایجاب مىکند، یعنى اینکه سخن و خبر و اطلاع یکدیگر را جز در موارد خاص بپذیرند; همانگونه که فقیهان و مجتهدان، از سلف پیشین و سپس دیگران همین روش را مورد پذیرش و عمل قرار دادهاند.
و البته این سخن به این معنا نیست که همه آنچه در کتابهاى حدیثى آمده، یا به نام «حدیث» نقل شده استبطور یکجا و دربست پذیرفته باشد، زیرا باید حدیثبه سرحد «اعتبار» برسد و مورد شناخت فنى قرار گیرد. بنابراین، با اینکه نمىتوان همه احادیث را صحیح و معتبر دانست، نیز نمىتوان و نمىشود همه احادیث را ضعیف شمرده یعنى به دلیل وجود شمارى احادیث ضعیف در میان «مجموعه احادیث»، نمىتوان از دریاى مواج احادیث (چه احادیث نبوى و چه احادیث معصومین«ع»، که تبیین اصلى و کامل تعالیم قرآنى و مبانى اسلامى، در «اصول» و «فروع» و همه رشتههاى مربوط در مسائل اعتقاد و عمل و زندگى و انسان و شناخت و تحقق، در گرو رجوع به آنها و فهم آنها و استفاده از آنهاست) چشم پوشید، و با خود پنداشت که بدون «دانش حدیث»، و شناخت جامع و فنى و «اجتهادى» احادیث، شناختى از اسلام مىتوان داشت، و به تحلیل مبانى آن مىتوان رسید. و اینها همه در نزد صاحبان اطلاع و صلاحیت روشن است.
61. طریقه علمى و مهم دیگرى براى شناخت صدور و صحتحدیث و اعتبار یا عدم اعتبار آن و بویژه فهم معانى و مرادات احادیث نیز وجود دارد، یعنى، روشى که از جمله عالم قرآنى بزرگ، محقق مؤسس، حضرت میرزا مهدى اصفهانى (م: 1365ق)، استاد استاد ما، شیخ مجتبى قزوینى خراسانى که روح هر دو در انوار قدوسى مستغرق باد آن را پىریخته و مورد تاکید قرار داده است، و در کتاب «المواهب السنیة» (فى بیان المعاریض والتوریة)، درباره خصوصیان آن دقیق و مستند سخن گفته است. و سخن برخى از تاویلگرایان بیراههرو از جمله شیخیه را رد کرده است.
62. در «بند13» از این مقدمه گفتیم که استخراج و تدوین «مکتب اقتصادى اسلام»، نیاز به انجمنى دارد مرکب از مجتهدان بزرگ و کارشناسان ماهر اقتصادى، که در ضمن کوششى کارشناسانه و دامنهدار و فراگیر بدان بپردازند. و این سخن با آنچه هم اکنون مىگوییم ناسازگار نیست، زیرا مجتهدان بزرگ باید در این کار سهم خویش را به انجام رسانند، یعنى همه توان علمى و فقهى و تتبعى و استنباطى خود را به کار گیرند،و همه دلیلها و متنهاى شرعى را بپژوهند، تا بتوانند انجمن یادشده را تغذیه کنند.
63. بنابراین، ما خود «اصولى» هستیم، یعنى قائل و معتقد به اجتهاد و لزوم به کارگیرى قواعد علم اصولیم، و در «نظام اجتهاد»، گرایشى به چیزى جز توسعه آفاق آن نداریم. و حکمت این امر (توسعهخواهى در اجتهاد و تاکید بر «پویا» شدن فقه و فقاهت) روشن است، زیرا امر سستگیرى در کار «اجتهاد»، شالوده «فقاهت دینى» را ویران مىسازد، لیکن تاکید بر «پویا»شدن فقه و وسعتبخشى به آفاق آن با همان اصول ثابته موجب بقا و گسترش آن و تحققیابى اهداف آن خواهد بود. و این موضوعى است که هر انسان آگاهى که زمان را مىشناسد و معناى «عصر» را درک مىکند و با مسائل انسان سروکار دارد، و آینده را در نظر مىگیرد، از هوادارى آن بازنمىایستد.
64. بویژه درباره این موضوعها:
(1) کار.
(2) تولید.
(3) بازرگانى.
(4) نرخگذارى.
(5) توزیع.
65. و با ضرورت توجه کردن به آنچه در احادیث آنان درباره شناخت زمان و محتواى آن آمده است، از جمله سخن امام صادق«ع»: «العالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس» (تحف العقول/261); یعنى «تنها انسان زمانشناس است که از شبیخون مسائل اشتباهانگیز و پیچیده در امان مىماند (و مغلوب هجوم فکرى و مرعوب تهاجم فرهنگى و تدلیسهاى زمان و تلبیسهاى محیط نمىشود). و معناى این سخن گرانآموز این است که انسان زمانناشناس و ناآگاه از محتواهاى گوناگون زمان و عصر، همواره مغلوب و مرعوب است... و این واقعیتى است که خرد و آزمون نیز آن را مىنمایانند.
66. و بر مسلمانان واجب است که اینگونه نهضتها را پدید آورند، و در پیشبرد آنها همه گونه تلاش کنند، تا دین، قبله، موجودیت، سرزمینها، ثروت، علم، فرهنگ و اخلاق خویش را از چنگ و چنگال استعمار و استکبار جهانى درآورند و نجات بخشند، و نسلهاى «قرآن و قبله» را حراست کنند.
67. در آغاز فصل8، از باب11 (همین جلد) نیز توضیحى درباره دو واژه «تکاثر» و «اتراف» آوردهایم، دیده مىشود.
68. و ما را آرزویى گران است درباره طلاب جوان و خوشفکر علوم اسلامى، که در این راه سرنوشتساز و آرمانى، (استقرار «نظام قسط قرآنى» و عدالت معیشتى)، با استوارى گام بردارند، و کوششهاى دیگرى را که از نظر تکمیل مقدمات و پژوهشهاى لازم دیگر، در قلمرو توجه بیشتر به آیات و روایات و استفاده ژرفتر و جامعتر و سازندهتر از آنها ضرورت دارد، به ثمر برسانند، و براى آزادى و سربلندى اقالیم قرآن و قبله، و نجات انسان و انسانیتبجان بکوشند به خواستخداوند رحمان و توفیقهاى او، و با عنایت ولى بزرگ او، عجل الله فرجه، وفرج العدل والانسانیة به.
69. اشخاص بحسب اصطلاح مقدس و محتاط (و خشکه مقدسان) نیز باید به مبارزه با طاغوتهاى اقتصادى بپردازند، زیرا لازمه دیندارى و تقدس و محتاط بودن این است که اینگونه کسان ستمهاى بزرگ مالى و معیشتیى را که سراسر زندگى دردناک بینوایان و محرومان را فراگرفته است و استخوان آنان را مىفرساید تحمل نکنند، زیرا حضور چگونگى یادشده در جامعه، هر تصرفى را شبههناک مىسازد، و بر هر تقوى و تقدس خط بطلان مىکشد.
70. این بند (29) را براى آن افزودیم تا اگر کسانى بپندارند که این برنامهها عملى نیست، یا برخى از بیگانگان بخواهند برضدارزشهاى اسلامى سخنى بگویند، و آنها را غیرعملى وانمود کنند، پاسخى دندانشکن به آنان باشد، زیرا هنگامى کهبرنامهاى را قرآن کریم و پیامبر بزرگ و امامان معصوم«ع» بارها و با صراحتها بیان کردند و بر آن تاکید ورزیدند، بلکه آنرا اصل دانستند، بیقین و صد در صد عملى خواهد بود، زیرا در شرع عقلانى اسلام هیچ دستورى و حکمى غیرعملىنداریم، چه اینکه جعل حکم غیرقابل عمل (تکلیف مالایطاق)، بر خلاف عقل است، و در شرع مبین چنین احکامى نیست. قرآن کریم با صراحت مىفرماید:
«ان الله یامر بالعدل...
خداوند به اجراى عدالت امر مىکند...»، و
«لیقوم الناس بالقسط
پیامبران را فرستادیم تا مردمان در سایه عدالت زندگى کنند»
و امام صادق«ع» مفسر معصوم و راستین قرآن مىفرماید:
«ان الناس یستغنون اذا عدل بینهم
اگر عدالت اجرا گردد همه مردم بىنیاز مىشوند» («کافى» 3/568).
پس اجراى عدالت (به معناى زندگى بىفقر و ساختن جامعه بدون فقر) عملى و شدنى و قابل تحقق است (وگرنه چگونه قرآن باصراحتبه آن امر مىکرد، و معصوم باصراحت تعریف آن را مىفرمود؟) ، منتها به دست
«قوامین بالقسط، شهداء لله...»
و از اینرو قرآن کریم معیار مسلمان تراز قرآن را بیان مىکند، و در خطاب به مسلمانان مىفرماید:
«کونوا قوامین بالقسط، شهداء لله...».