این مقاله می کوشد به یکی از مباحثِ چالش برانگیز در معرفت شناسی یا علم شناسی، یعنی رابطه «علایق انسانی» با «معرفت» به ویژه «معرفت علمی» بپردازد و الگویی قابل دفاع از نسبتِ میان این دو مقوله ارائه دهد. در این راستا، نخست سه سنخ الگوی پیشنهادی درباره این رابطه طرح و نقد می شوند: «رابطه استعلاییِ» علایق با معرفت (هابرماس)، «رابطه برسازنده» یک سویه علایق با معرفت علمی (برنامه قوی) و «رابطه برساخته دوسویه» علایق معرفت (نظریه شبکه عامل). سپس در ادامه تلاش می شود الگوی جدیدی از پیوند علایق انسانی و معرفتِ علمی در یک چارچوب «تصمیم گرایانه» ارائه گردد که معتقدیم هم در برابرِ نقدهای پیش گفته مصون است و هم به شکلِ واقع گرایانه تری موقعیت های بالفعلِ تصمیم گیریِ علمی و نقشِ علایق در آن را توضیح می دهد. در این نظریه، به اختصار علایق و منافعِ انسانی همواره نقشی برسازنده در معرفت دارند (در برابر اسطوره «دانشمند بی علاقه»)، ولی برخلافِ هر سه الگوی مورد نقد، آنها را به عنوان «بُردارهای تصمیمِ» امکانی که عضوِ خانواده ای بزرگ تر از ارزش ها هستند تصویر می کند که در برهم کنشِ با یکدیگر به انتخاب های علمی شکل می دهند.