علوم اجتماعی با موضوعاتی چون رفتار انسانها، گروهها و جوامع، و به طور کلی سیستمهای انسانی و اجتماعی سرو کار دارند؛ موضوعاتی که بسیار پویا و متغیر بوده، ودر شبکهای از تعاملات پیچیده شکل می گیرند.این مقاله ضمن تامل بر این مهم، در صدد پاسخ به این سوال است که چرا با وجود تلاشهای گسترده دانشگاهها برای آموزش روشهای نظریهپردازی و جدیت به حل مساله، سیر نظریهپردازی، به ویژه در حوزه علوم اجتماعی، با نوعی بن بست مواجه شده است. بدین منظور، دیدگاههای اساتید سه گروه مدیریت،روانشناسی و علوم سیاسی مورد بررسی قرار گرفت و یافتههای پژوهش حاکی از وجود موانع ساختاری، کارکردی،انگیزشی،و فرهنگی جوامع علمی در فرایند نظریهپردازی در علوم اجتماعی دارند. همچنین ادعای اصلی پژوهش آن است که علی رغم اهمیت توجه به موانع ساختاری، کارکردی و فرهنگی، عدم توجه به فراگرد طبیعی نظریهپردازی در تاکید بر شناسایی مسئله و تمرکز بر حل آن، یکی از دلایل اصلی رکود سیر نظریهپردازی در قلمرو علوم انسانی است.