مطالعه مقایس ه ای، از جمله شیوه های فهم و نظریه پردازی انقلاب ها در چارچوب بررسی جامعه شناسی این پدیده است. مقاله حاضر، از این منظر به بررسی مقایس ه ای انقلاب اسلامی ایران و انقلاب 25 ژانویه مصر می پردازد و مفروضه آن این است که بدون این بررسی، فهم و تبیین انقلاب مصر ممکن نیست. پشتوانه نظری مقاله، نسل چهارم نظریه های انقلاب، یعنی نظریه فرایند انقلابی و همچنین، نظریه «فرصت سیاسی» در چارچوب جامعه شناسی جنبش های اجتماعی است. کاربست این نظریه ها در بررسی مقایسه ای انقلاب های ایران و مصر، نشان می دهد انقلاب اسلامی ایران فرصت سیاسی مناسبی برای جنبش انقلابی مصر فراهم نمود تا در زمانی کوتاه تر و با صرف هزینه ه ای کمتر به پیروزی برسد، اما درس ت گیری رژیم مبارک، ارتش مصر و ایالات متحده از انقلاب ایران موجب شده است آنها در پی محدودکردن فرصت اسلام گرایان برای تسخیر کامل فضای سیاسی و گذر از اسلام گرایی اجتماعی به اسلام گرایی سیاسی باشند.
طی دهه های اخیر هندوستان تلاش های گسترده ای را برای پیوستن به جمع اندک کشورهای قدرتمند صنعتی آغاز کرده است. اما یکی از مهم ترین چالش های پیش روی این کشور تازه صنعتی شده، کمبود منابع انرژی است. هند یکی از پرمصرف ترین کشورهای جهان در زمینه استفاده از انرژی است و این درحالی است که منابع انرژی کافی در این سرزمین وجود ندارد. همین امر باعث دغدغه های بسیاری برای سیاستمداران هندی در زمینه تأمین امنیت لازم برای تولید و انتقال انرژی از مناطق مختلف جهان به این کشور شده است. فرضیه اصلی این مقاله، آن است که تلاش هندوستان برای حفظ امنیت دسترسی به انرژی، تحت تأثیر ساختار نظام بین الملل بوده و بنابراین از دیپلماسی ایجاد «وابستگی متقابل»، در حال تبدیل شدن به سیاست «سازنده گرایی» و الگوی مشارکتی مبتنی بر ارزش های جهانی در دوران نوین است. بروز چنین تغییر و تحولاتی در سیاست های انرژی هند و تأثیرات آن بر روابط هندوستان با کشورهای ساحلی حوزه خزر به عنوان مطالعه ای موردی، در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته اند.
اعتراضات اخیری که جهان عرب را فراگرفته، با نتایج سیاسی مختلفی مواجه شده، به طوری که حاکمان مصر و تونس به سرعت و حکومت لیبی پس از ماه ها مقاومت سقوط کردند. حال آنکه در بحرین و یمن، جنبش های اعتراضی تاکنون موفق به سرنگونی حاکمان نشده و حکومت ها پایداری قابل توجهی نشان داده اند. در این مقاله تلاش خواهیم کرد که چرایی نتایج سیاسی مختلف اعتراضات در جهان عرب را بررسی کنیم. دامنه پژوهش حاضر پنج کشور مصر، تونس، لیبی، یمن و بحرین را دربر می گیرد که بیش از کشورهای دیگر دستخوش بحران سیاسی بوده اند. در این مقاله از نظریه گلدستون در رابطه با چرایی پیروزی برخی انقلاب ها و عدم موفقیت برخی دیگر، استفاده شده است. بر این اساس، فرضیه مقاله عبارت است از: نتایج سیاسی متفاوت اعتراضات مرهون ترکیبی از عوامل شامل میزان مشروعیت سیاسی حکومت ها، میزان بسیج اجتماعی معترضان و درنهایت واکنش ارتش و قدرت های بین المللی بوده است، بنابراین وضعیت متفاوت مؤلفه های فوق در کشورهای دستخوش بحران، باعث نتایج سیاسی متفاوت شده است.
نظام بین الملل، نظامی است که همه کشورها در آن خواستار افزایش قدرتند و یک کشور نمی تواند قدرتش را افزایش داده و بر همگان غلبه کند. بر اساس منطق حاکم بر نظام بین الملل، قدرت های بزرگ به عنوان صحنه آرای اصلی نمایشنامه های بین المللی، هنجارها و قواعد بازی را می نویسند، به صحنه می آورند و اجرا می کنند و اگر برخلاف منافع ملی آنها باشد، آن را نادیده می گیرند. جوهرة اصلی استدلال نوواقع گرایان این است که دستیابی به قدرت هسته ای از سوی کشورهای کوچک خطرآفرین نیست، بلکه خطر اصلی از ناحیة قدرت های دیرین است که نظام بین الملل را تهدید می کنند. لذا جهان امروز شاهد رفتار دوگانة قدرت های بزرگ با فعالیت های هسته ای ایران و رژیم صهیونیستی است. ایران را از دستیابی به فناوری صلح آمیز هسته ای باز می دارند و رژیم صهیونیستی را در تجهیز به سلاح هسته ای حمایت می کنند. این روند، به ویژه با حمایت آمریکا و مشارکت دیگر قدرت های مطرح، در حال اجرا است. مقالة پیش رو با تمرکز بر این موضوع، تلاش می کند علت این نحوة برخورد را با نگرش به ماهیت نظام بین الملل کنونی بررسی نماید و معتقد است، در بطن نظام بین الملل موجود، کشورهای برتر، افزایش و نمایش قدرت امریکا را به عنوان چالش در مقابل اهداف حیاتی خود تصور نمی کنند؛ بلکه آن را در قالب هنجارها و ارزش هایی می یابند که در بستر آن منافع خود را تأمین شده می بینند.
اشغال نظامی عراق توسط امریکا پس از حادثه 11 سپتامبر و سقوط رژیم بعث باعث ایجاد تغییرات ژئوپلیتیکی جدیدی در منطقه خاورمیانه پس از فروپاشی نظام دو قطبی شده است. رواج اصطلاحاتی مانند ""خاورمیانه جدید"" یا ""خاورمیانه بزرگ"" و تعابیر مشابه دیگر، از شکلگیری نقشه ژئوپلیتیکی نوینی در این منطقه حساس از جهان حکایت دارند. این تحولات زمینه را برای گسترش رقابت میان قدرتهای جهانی و منطقهای برای گسترش حضور و نفوذ در منطقه خاورمیانه و بهرهبرداری از شرایط نوین و ترتیبات ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی جدید فراهم نمودهاند. در این میان، خلأ استراتژیکی ناشی از سرنگونی صدام در عراق، فرصت مناسبی در اختیار اسراییل قرار داد تا با تمرکز بر منافع و اهداف ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی خود و طراحی و اجرای برنامههایی راهبردی در مناطق شمالی عراق نفوذ کرده و این مناطق را که از لحاظ ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیک از اهمیتی اساسی در استراتژی سیاسی و نظامی اسراییل برخوردار میباشند، به عنوان هارتلند ژئوپلیتیکی خود مد نظر قرار دهد و از این طریق زمینه را برای اجرای طرحهای راهبردی خویش که در شعارهایی همچون ""اسراییل بزرگ"" و یا ایده ""از نیل تا فرات"" منعکس شدهاند، فراهم نماید.
هدف های توسعه هزاره مجموعه ای از هدف های توسعه بین المللی هستند که شامل 8 هدف یا آرمان کلی و 21 هدف عملیاتی هستند که همه کشورها متعهد شده اند تا سال 2015 به آنها دست پیدا کنند. بررسی عملکرد کشورهای آسیای مرکزی حکایت از دستاوردهایی نامتقارن در دستیابی به این هدف ها دارد. این مقاله در نظر دارد تا تأثیر میزان ادغام اقتصادی کشورهای منطقه در اقتصاد جهانی را در عملکرد نابرابر این کشورها در دستیابی به هدف های توسعه هزاره به صورت مقایسه ای مورد بررسی قراردهد. شاخص های آزادی اقتصادی، عضویت در سازمان های بین المللی اقتصادی، جذب سرمایه های خارجی و نسبت تجارت به تولید ناخالص داخلی در این کشورها با این هدف مورد استفاده قرار گرفته اند.
در طول تاریخ مدرن افغانستان که مبدأ تشکیل آن به شکل گیری امپراتوری دورانی در 1747 برمی گردد، اکثر رهبران این کشور تلاش فراوانی برای استقرار یک حکومت مرکزی مقتدر و قدرتمند را سرلوحه فعالیت های خود قرار داده اند. این کوشش ها را در قالب سه الگوی متفاوت می توان دسته بندی کرد. این سه الگو سیاست یکپارچگی کم عمق، سیاست یکپارچگی ژرف و سیاست یکپارچگی ژرف مدنی است. هریک از این سه الگو در عملکرد رهبر یا رهبران خاصی متجلی شده اند. احمدشاه، سمبل سیاست یکپارچگی کم عمق، امان الله خان، هویت بخش سیاست یکپارچگی ژرف مدنی و دوست محمد خان و امیر آهنین، نماد سیاست یکپارچگی ژرف هستند. هریک از این رهبران، شیوه ها و رهیافت های خاصی را پیشه ساختند تا سیاست درنظرگرفته شده را پیاده سازند؛ اما تمام تلاش ها در راستای حیات دادن به یک حکومت مرکزی مقتدر و نافذ که تمام کشور را در اختیار داشته و نظم و سامان دهی روابط اجتماعی را در کنترل خود داشته باشد به درجات متفاوت با ناکامی روبه رو شده است. بحران افغانستان که ماهیتی مزمن دارد باید در بستر تاریخی حیات بخش این سیاست ها درنظر گرفته شود.
موضوع سرزمین های اشغالی فلسطین سرچشمه یکی از منازعات مستمر قرن بیستم بوده است. قضیه فلسطین برای سازمان ملل متحد و شورای امنیت همواره موضوعی بوده که صلح و امنیت بین المللی را به چالش کشانده است.
مسأله محوری مقاله حاضر، بررسی تفصیلی نقش و سیاست های شورای امنیت در قبال موضوع فلسطین و سیاستهای اسرائیل میباشد و به دنبال بررسی این مسأله است که آیا شورای امنیت در قبال این موضوع به وظیفه اصلی خود یعنی حفظ صلح بین المللی عمل کرده است یا خیر؟
در این راستا نظریه انتقادی در روابط بین الملل را مبنای کار نظری قرار گرفته است. با تکیه بر اسناد شورای امنیت و موارد وتوی ایالات متحده آمریکا این نتیجه حاصل شده است که حق وتو و سیاستهای فشار آمریکا شرایطی را مهیا کرده است که شورای امنیت نتواند به وظیفه خود در این موضوع عمل کند. بررسی قضیه فلسطین در شورای امنیت بار دیگرضرورت انجام اصلاحات در سازمان ملل و بویژه در شورای امنیت را یادآور می گردد.