آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۸

چکیده

هَرى جى. گنسلر منطق دان و فیلسوف اخلاق آمریکایى, تلاش مى کند با صورت بندى منطقى ـ صورى دیدگاه خاص خود در فلسفه اخلاق آن را در قالب اصل موضوعى ـ نمادین در آورد. او ابتدا به تعبیر عقلانیت عملى و تفسیر مهمترین جزء آن, یعنى سازگارى مى پردازد. و سپس قاعده طلایى را به عنوان مهمترین اصل اخلاقى صورى مطرح و روایتهاى مناسب و نا مناسب آن را از هم تفکیک کرده و در نهایت برهان قاعده طلایى را هم به صورت فلسفى تنسیق کرده و هم در قالب دستگاه منطقِ صورى نمادین مى کند. گنسلر علاوه بر آثار فلسفى و منطقى محض, در برخى کتاب ها و مقاله هاى خود به تلفیق این دو قلمرو مى پردازد که هم توانمندى هاى منطق نمادین در حوزه هاى مختلف را به نمایش مى گذارد و هم براى احتراز از ابهام و مغالطه هاى مفهومى به صورى سازى براهین فلسفى مى پردازد و این مقاله نمونه اى است بارز از این تلاش ها. او با چنین کارى سعى دارد اخلاق را هم به جمع و جرگه علوم دقیقه وارد کند.

متن

گفتار حاضر صورت بندى و تنسیق منطقى و دقیقى از نظریه اى اخلاقى به دست مى دهد که بر اندیشه هایِ بر گرفته از ایمانوئل کانت و آر. اِم. هِر مبتنى است(1) و نمونه اى است از نحوه کاربست منطق در جهت صورى کردن1 و نمادین ساختن دیدگاههاى فلسفى وسیع تر. قاعده ها در این بخش, روایتى از قاعده طلایى را به نمایش مى گذارند (قاعده اى که به اجمال و با مسامحه این چنین است: (با دیگران آن گونه رفتار کن که مى خواهى با تو رفتار شود).
نخست, کار خود را با بررسى مفهوم کلى و عام عقلانیّت عملى (ناظر به عمل) آغاز مى کنیم, عقلانیتى که سازگارى نقش ویژه و بارزى در آن دارد, سپس توجّه خودمان را به یکى از اصول مربوط به سازگارى, یعنى قاعده طلایى معطوف مى کنیم. پس از آن که مشکلات و مسائلى را که تعبیر عادى و معمولى این قاعده دارد بررسى کردیم, روایت مناسب ترى از قاعده طلایى را تنسیق کرده2 و یک استدلال شهودى و آشنا به سود آن اقامه مى کنیم. آنگاه دستگاه و نظامى منطقى (مشتمل بر نمادها و قواعد استنتاج) را براى صورى کردن [منطقى] این مطالب مى افزائیم و در نهایت, این گفتار را با ارائه یک برهان صورى [محض] راجع به قاعده طلایى برحسب نمادهاى منطقى به پایان مى بریم.
1. عقلانیّت عملى3
با آن که مؤلفه ها و قواى غیر عقلى (هم چون احساسات و عواطف و عوامل فرهنگى) نقش بالایى در تفکر اخلاقى ما بازى مى کنند, قواى عقلى هم مى تواند اهمیّت [خاص خود را] مى تواند داشته باشند. در این جا باید سه بُعد اصلى عقلانیت عملى را از هم تفکیک کنیم: آگاهى از واقعیّات, به کارگیرى قوّه تخیّل (براى تصوّر نقش معکوس) و سازگارى.
آگاهى از واقعیات4 مستلزم آن است که درباره مطلب مورد نظر خود, از واقعیّات آگاه باشیم که این شامل[آگاهى از] اوضاع و احوال, گزینه ها, عواقب و پیامدها و چند مورد دیگر مى شود. به میزانى که آگاهى ما نادرست بوده یا در جهل باشیم, به همان میزان تفکر اخلاقى مان نیز معیوب و ناقص است. البته, ما هیچ گاه نمى توانیم از تمامى واقعیّات آگاه شویم, در بیشتر اوقات فرصت کافى براى تحقیق درباره یک مسئله نداریم و باید به سرعت دست به عمل بزنیم. اما مى توانیم کمابیش و به طور نسبى از روى آگاهى و شناخت عمل کنیم. در شرایط مساوى حکم [اخلاقى] آگاهانه تر, عقلانى تر است.
همچنین لازم است از خودمان و نحوه شکل گیرى احساسات و عواطف و باورهاى اخلاقى مان آگاه باشیم. این امر از آن جهت اهمیت دارد که اگر ما خاستگاه عواطف و باورهاى اخلاقى مان را بشناسیم, مى توانیم تا اندازه بسیارى تعصبّات5 خود را از بین ببریم. براى مثال, برخى افراد نسبت به گروه غیر خودى, دشمنى مى ورزند چراکه, زمانى که کم سن و سال تر بوده اند, این گونه تربیت و آموزش دیده اند. در صورتى که آنها از ریشه خصومت خود [که تعلیم و تربیت دوره کودکى بوده است] آگاه شده و تجربه بیشترى کسب کنند, ممکن است نگرش هایشان تغییر کند. در چنین شرایطى نگرش هاى این افراد از عقلانیت کمترى برخوردار است; چرا که علت آن عدم خودشناسى6 و بى بهره بودن از تجربیات [بیشتر] است.
به کارگیرى قدرت تخیّل7 (معکوس کردن نقش در ذهن) عبارت است از آگاهیِ شفاف, روشن و دقیق از وضعیّت افرادى که در معرض اعمال ما قرار گرفته اند. این شرط با صِرف دانستن واقعیات, فرق دارد. از این جهت وقتى با تهیدستان روبرو مى شویم, افزون بر این که باید واقعیّت هاى مربوط به آنها را بدانیم, لازم است ارزش و اهمیّت این واقعیّات را براى زندگى آنها فهم و تجسّم کنیم. فیلم ها, ادبیات و تجربه هاى شخصى مى توانند به ما کمک کنند تا زندگى دیگران را مجسّم کنیم. همچنین, لازم است نسبت به پیامدها و عواقب بعدى کارهایمان بر خودمان آگاه باشیم, [صرف] دانستن این که مواد مخدّر اثرات زیان بخشى بر ما دارد متفاوت از آن است که بتوانیم این واقعیات را به گونه اى روشن و دقیق تجسّم کنیم.
سازگارى8 مقتضى این است که میان باورهاى ما, میان هدف ها و وسیله هاى ما و میان احکام اخلاقى ما و نحوه زیست [اخلاقى] ما هماهنگى باشد. افزون براین, به عقیده من متضمن سازگاریِ مربوط به قاعده طلایى است (که بر طبق آن نباید در قبال دیگرى طورى عمل کنیم که نخواهیم در موقعیتى مشابه با ما آنگونه رفتار شود). در ادامه گفتار حاضر توجّه خود را به سازگارى معطوف مى کنم(2) و در مقام یک منطق دان بیشتر درباره این بُعد [از عقلانیّت عملى] سخن مى گویم, اما به یاد داشته باشیم که اگر بخواهیم کاملاً در تفکر ناظر به عمل خود معقول و منطقى باشیم به همکارى همه این ابعاد با هم نیاز داریم.
عقلانیّت کل گرا و فراگیر9 متضمن تمام این وجوه و جنبه هاى عقلانیّت (و هم چنین چیزهاى دیگرى که در این جا نیاوردم) مى باشد. واژه قدیمى تر این مفهوم, (حکمت عملى)10 است. به میزانى که بخشى از این جنبه ها را رعایت کنیم در باورهاى اخلاقى مان (خردمند) یا (حکیم) هستیم.
تنها خداوند (که داناى على الاطلاق, عالِم به درونیّات همه افراد و موجودى با سازگارى تمام و کمال و ویژگى ها و صفات دیگرى است) مى تواند تمامى این شرایط را به نحو تام و تمام رعایت کند. ما آدمیان به دشوارى به[شکل آرمانى] عقلانیّت عملى دست مى یابیم و صرفاً تا اندازه اى و به طور نسبى مى توانیم شرایط عقلانیت عملى را رعایت و برآورده کنیم.
اگر بخواهیم مسئله عقلانیّت عملى را به تصویر بکشیم, باید تجسّم کنیم که شما در جامعه اى نژادپرست پرورش یافته باشید که مرّوج نازیسم, برده دارى و یا تبعیض نژادى است. فرض کنید هنجارهاى نژادپرستانه در شهودهاى اخلاقى شما تزریق شده باشد, و از این رو به دلیل نوع تربیتتان برایتان (به لحاظ شهودى واضح و بدیهى11) باشد که سفیدپوستان حق داشته باشند که سیاهپوستان را به بردگى بگیرند و نه بالعکس. آیا راهى وجود دارد که بتوانید هوشمندى و فراست خود را براى نقد و سنجش چنین هنجارهاى نژادپرستانه به کار گیرید؟ اگر هست, چگونه؟
موارد متناظرى را در قلمروهاى دیگرى بررسى کنیم. تصور کنید جامعه شما به شما آموخته باشد که بزرگترین عدد اول وجود دارد یا این که زمین مسطح است. على الاصول, مى توانید هوش خود را در جهت نقد این باورها به کار بندید. استدلالى در اختیار داریم (که به اقلیدس برمى گردد) بزرگترین عدد اول وجود ندارد, شواهد و قراین غیر مستقیمى وجود دارد که زمین کروى است یا مى توانید سفینه فضایى بسازید و به خارج از زمین بروید و آن را نگاه کنید. در عمل معدودى از افراد استقلال, انرژى و حوصله و هوشمندى اى دارند که درباره این باورها پژوهش کنند و در نهایت هم افرادى این کار را خواهند کرد و اطلاعات و اخبار آن همه جا [از جمله جامعه شما] پخش خواهد شد. اخلاقیّات نیز این چنین است.
[بنابراین] پیش از نقد عقلى و منطقى هنجارهاى نژادپرستانه موروثى باید این موارد را در خاطر داشته باشیم: دقت در امور واقع12(آگاهى از واقعیات مربوط به نژاد و رنجى که قربانیان [نژاد پرستى] مى برند), به کارگیرى قدرت تخیّل (تصور نقش معکوس یعنى بتوانیم حالى که به ما دست مى دهد, آنگاه که با خودمان و خانواده مان این گونه رفتار شود را تجسّم کنیم) و سازگارى (به ویژه قاعده طلایى که بنا بر آن ما باید تنها به گونه اى با دیگرى رفتار کنیم که دلمان مى خواهد در موقعیت مشابه با ما آنگونه رفتار شود). در طول تاریخ هم افرادى که به نقد هنجارهاى نژادپرستانه پرداخته اند, غالباً از قاعده طلایى و مؤلفه هاى دیگر کمک گرفته اند.
2. سازگارى
سازگارى خود ابعاد بسیارى دارد که مشتمل بر سازگارى میان باورها, میان اهداف و وسایل و میان احکام اخلاقى ما و نحوه زیست [اخلاقى] ما است. در منطقِ باور13 به این سه هنجار سازگارى, اشاره مى کنیم(3):
منطقى بودن: از ناسازگارى در باورهایتان اجتناب کنید.
سازگارى هدف ـ وسیله: وسایل خود را هماهنگ و متناسب با اهدافتان انتخاب کنید.
با وجدان بودن: اعمال, عزم ها و میل هایتان را با عقاید اخلاقى تان هماهنگ کنید.
در مباحث مربوط به منطق باور, هنجارى ناظر به منطقى بودن14 ما را از[ترکیب] باورهاى ناسازگار به هم منع مى کند:
= باورهاى ناسازگار را با هم ترکیب نک
(~U:AU : B ))
= اگر A و B با هم ناسازگارند, آنگاه عقیده به A را با عقیده به B ترکیب نکن.
= به مطلبى معتقد نباش, مگر آن که به آنچه از آن نتیجه مى شود(لازمه آن) نیز معتقد باشى.
(□ (A U : A~U:B) )
= اگر A منطقاً مستلزم B باشد, آنگاه عقیده به A را با عدم عقیده به B ترکیب نکن.
وقتى در فلسفه اخلاق بحث و استدلال مى کنیم, غالباً به چنین چیزهایى متوسّل مى شویم. شما مى گوئید: فلان کار نادرست است و من مى پرسم چرا؟ شما با استدلالى که مرکب است از مقدمه اى ناظر به واقع, مقدمه اى اخلاقى و یک نتیجه اخلاقى پاسخ مى دهید. مقدمه ناظر به واقع را مى توان براساس دقت در امور واقع به چالش کشید. مقدمه اخلاقى [هم] بر مبناى سازگارى قابل اعتراض است, یعنى باید مواردى را یافت که در آن لوازم اصل خودتان را نمى پذیرید (احتمالاً مواردى که این اصل درباره نحوه رفتارى که ما باید با شما داشته باشیم, به کار مى رود).
یک مثال واقعى و عینى را برایتان تعریف کنم. وقتى ده سال داشتم از یک نژادپرست جمله اى به این مضمون شنیدم: (با سیاهپوستان باید بدرفتارى کرد به این دلیل که پست ترند.) چگونه مى توان به این ادعا پاسخ گفت؟ آیا باید مقدمه ناظر به واقع آن نژادپرست را مورد مناقشه قرار دهیم و بگوییم: (همه نژادها به طورتکوینى برابرند)؟ یا باید براساس اصل اخلاقى خودمان با او روبه رو شویم و بگوییم: (باید با افراد همه نژادها رفتارى یکسان داشت)؟ درصورتى که نژادپرست مقدمات خود را داشته باشد و ما هم مقدمات خودمان را و هیچ کدام از ما نتواند دیگرى را قانع کند به احتمال قوى هر کدام از این راه ها به بن بست مى رسد.
در مقابل من پیشنهاد مى کنم که استدلال نژادپرست را به روشنى تنسیق و صورت بندى کنیم و سپس ترکاندن آن را در چشم او نظاره کنیم. ابتدا باید مراد او از واژه (پست تر) را روشن کنیم. آیا (پست تر بودن) امرى مربوط به بهره هوشى (IQ) و تعلیم و تربیت است یا سلامتى یا قوّت بدنى یا چیزى دیگر؟ فرض مى کنیم مقصود و مراد او از (پست تر بودن), (داشتن بهره هوشى کمتر از 80) باشد. چون نتیجه نژاد پرست در مورد نحوه رفتار با همه سیاهپوستان است مقدمات او هم باید (همه) را به کار برد. از این رو, استدلال او چنین مى شود:
همه سیاهپوستان IQ(بهره هوشى) کمتر از 80 دارند.
با همه کسانى که IQ(بهره هوشى) کمتر از 80 دارند, باید بد رفتارى کرد.
با همه سیاهپوستان باید بد رفتارى کرد.

در عین حال که این استدلال [به لحاظ صورى ] معتبر15 است [ اما صحیح (Sound) نیست].
به راحتى مى توان مقدمه اول را به وسیله دقت در امور واقعى و مقدمه دوم را به وسیله سازگارى ابطال کرد. با توجه به سازگارى مى توان از نژاد پرست پرسید که آیا لازمه منطقى مقدمه دومش ـ درباره سفید پوستان ـ را مى پذیرد:
با همه کسانى که بهره هوشى کمتر از 80 دارند باید بدرفتارى کرد.
با همه سفید پوستانى که بهره هوشى کمتر از 80 دارند باید بدرفتارى کرد.

نژاد پرست این نتیجه را نخواهد پذیرفت, اما در این صورت او ناسازگاراندیش است; چرا که مقدمه اى را مى پذیرد بدون آن که لازمه این باور را بپذیرد. براى آن که دوباره سازگارى را به دست آورد یا باید از اصل خود دست بردارد یا در غیر این صورت لوازم آن را در مورد سفید پوستان بپذیرد. براى نژاد پرست بسیار سخت است که استدلال را براى اجتناب از چنین اشکالاتى دوباره صورت بندى کند, او هم باید معیار و ملاکى را داشته باشد که هم نژادها را دسته بندیِ شفاف و دقیقى (مثلاً به نژادهایى که بهره هوشى دارند یا ندارند)کند و هم به نحوى سازگار در مورد همه آنها (از جمله افراد خودى) به کار رود.
توسل به سازگارى در باورها در غالب مناقشات اخلاقى به کار مى آید. این توسل نتیجه بخش و مؤثر است; چرا که مقدمات مادّى[در مقابل صورى] اخلاقى (که احتمال دارد طرف مقابل نپذیرد) را مفروض نمى گیرد, بلکه صرفاً به مسائل و مشکلاتى که در منظومه باورهاى فرد وجود دارد, اشاره مى کند. البته همیشه سازگارى به تنهایى نمى تواند از عهده این وظیفه برآید و ما براى پیشبرد استدلال به شیوه هاى دیگرى هم نیاز داریم.
در مباحثِ منطقِ باور استدلال سازگارى مربوط به هدف ـ وسیله16 هم به اثبات مى رسد:
(این هدف را تحصیل کن) مستلزم این است که (اگر اتخاذ این وسایل براى نیل به این هدف لازم باشد آنگاه این وسایل را انتخاب کن).
□(Eu:Eu:N)u:M)
این موارد را ترکیب نکن: (1) میل به نیل به این هدف و (2) اعتقاد به این که انتخاب این وسایل براى نیل به این هدف ضرورى است و (3) اقدام نکردن در جهت تحصیل این وسایل.
راحت مى توان این نتیجه را نقض کرد. بسیارى از افراد مى خواهند وزن کم کنند و باور هم دارند که کم خوردن شرط ضرورى نیل به این هدف است, اما در عین حال عملاً گامى در جهت کم خوردن بر نمى دارند. تا وقتى سازگارى میان هدف ـ وسیله را رعایت نکنیم, عقلانیّت مان معیوب و مخدوش است و لنگ مى زند. مردم تمامى فرهنگ ها تلویحاً به این امر[لزوم سازگارى میان هدف ـ وسیله] اذعان دارند و الاّ در زندگى جان سالم به در نمى برند.
در صورتى که نماد ( c ) را جایگزین عبارت (شرط ضرورى این که) کنیم, مى توانیم سازگارى هدف ـ وسیله را به نحو کامل ترى در رویکردمان بگنجانیم.(4) در آنصورت, مى توان عبارت (انتخاب این وسایل براى نیل به این هدف ضرورى است) را اینگونه ترجمه کرد:
 ( c ) (~ M~E)
بالضروره ایجاب مى کند که اگر شما این وسایل را انتخاب نکنید به این هدف نایل نشوید.)) در این صورت مقدمه پیش گفته به این صورت است:
□(EC(~M~E)M
درصورتى که ما قواعد استنتاج را براى اثبات این مقدمه بیافزاییم, در آن صورت چنین نتیجه اى به تنهایى قابل اثبات است:
~((u:E.u: c (~M~E)).~u:M)
اینها را با هم ترکیب نکن. (1) میل به نیل به این هدف و (2) اعتقاد به این که انتخاب این وسایل براى نیل به این هدف ضرورى است و (3) عدم اقدام براى تحصیل این وسایل.
هر چند انجام تمامى این کارها آسان است ما در این جا آن را انجام نمى دهیم.
منطق باور همچنین مى تواند اصول مربوط به با وجدان بودن17 را اثبات کند; اصولى که به هماهنگى میان باورهاى اخلاقى ما و نحوه زیست [اخلاقى]ما توصیه مى کند. به این نمونه توجه کنید:
~(u:O~Au.u:Au))
عقیده به این که انجام A به دست شما خطاست را با اقدام در جهت عمل A ترکیب نکنید.
این یک نمونه از اصل اخلاق صورى است ـ اصل اخلاقى اى که مى تواند با استفاده از مفاهیم انتزاعى نظام هاى منطقى و متغیرها (نظیر (u) و (A)) که براى هر فردى و عملى برقرار باشد, صورت بندى شود. به این معنا همه شرایط مربوط به سازگارى مورد نظر ما صورى اند.
اینک به سه شرط صورى دیگر ناظر به سازگارى:
بى طرفى18: در مورد اعمال مشابه, صرف نظر از افراد دخیل در آنها, ارزشگذارى هاى مشابهى انجام دهید.
قاعده طلایى19: با دیگران تنها به گونه اى رفتار کنید که خوش دارید در موقعیتى یکسان با شما آن گونه رفتار شود.
ضابطه قانون جهان شمول20: تنها آنگونه عمل کن که بخواهى هر کس, صرف نظر از گوناگونى مفروض زمان یا شخص, در موقعیتى یکسان به همان صورت عمل کند.
ما دستگاه منطقى را براى تمامى این سه شرط مى افزاییم اما توجّه خود را بیشتر بر (قاعده طلایى) معطوف مى کنیم.
3. قاعده طلایى
بنابر قاعده طلایى (از این به بعد GR). (با دیگران تنها به گونه اى رفتار کن که مى خواهى با تو رفتار آنگونه شود). تمامى ادیان بزرگ و بسیارى از اندیشمندان غیر دینى این قاعده را تعلیم داده اند. عیسى(ع) این قاعده را خلاصه و چکیده تورات و کتاب هاى پیامبران مى داند (متّى 12: 7)(5). ربى هِیلِل آن را به کار مى برد تا عصاره قانون یهودیت را بیان کند و کونفوسیوس آن را خلاصه و لبّ تعلیماتش مى داند. GR در فرهنگ خود ما هم از اهمیت برخوردار است.
GR به ظاهر روشن و ساده به نظر مى رسد, اما وقتى سعى مى کنیم تا معنا و مراد قاعده را توضیح داده و تبیین کنیم, این وضوح و سادگى (بساطت) اولیه رخت بر مى بندد و لذا نمى توانیم از تعبیر معمولى این قاعده به طور تحت اللفظى استفاده کنیم. GR در ظاهر چنین مى گوید:
بیان ظاهرى قاعده طلایى(6) (از این به بعد LR):
اگر مى خواهى X, در قبال شماA را انجام دهد, پس
A را در قبال X انجام بدهى.
(u:AxuAux)
LR در غالب موارد کارامد است. فرض کنید مى خواهید سیما به شما محبت کند; در آن صورت LR به شما مى گوید به او محبت کنید. یا فرض کنید از نیما مى خواهید شما را آزار و اذیت نکند (یا به[پول] شما دستبرد نزند یا نسبت به شما حسادت نورزد) در آن صورت شما نباید این کارها را در قبال او انجام دهید. اطلاق قاعده طلایى در این مورد, به نظر معقول و معنادار مى رسد. اما در دو صورت LR سر از امور مُهمل و نامعقول در مى آورد:
نخست آنجایى که شما نسبت به Xدر اوضاع و احوالى متفاوت21 هستید:
, خطاب به یک بیمار: اگر مى خواهى پزشک آپاندیس تو را بردارد, پس آپاندیس پزشک را بردار.
, خطاب به پسر بچه اى شرور که عاشق دعوا کردن و مشاجره است: اگر مى خواهى خواهرت با تو جنگ و دعوا کند با او دعوا کن.
, خطاب به والدین: اگر نمى خواهید فرزند شما, تنبیهتان کند, پس او را تنبیه نکنید.
دوم, مواردى که درباره این که چگونه با شما رفتار شود, خواسته هاى منحرف و نابخردانه22 دارید.
, خطاب به فردى[آزارطلب] که دلش مى خواهد شکنجه شود: اگر مى خواهى دیگران تو را شکنجه کنند, آنها را شکنجه کن.
از آنجا که تعبیرِ LR داراى نقص و کاستى است سر از این امور نامعقول در مى آورد.(7)
به نظر من تعبیر زیر از چنین اشکالاتى مصون است:
قاعده طلایى:
با دیگران تنها به گونه اى رفتار کن که خوش دارى در موقعیتى مشابه با تو آنگونه رفتار شود.                 GR از چنین ترکیبی نهی می کند:
 من کاری را در قبال دیگری انجام می دهم.
 من دلم نمی خواهد آن کار درموقعیتی مشابه در قبال من انجام گیرد.
صورت بندى مورد نظر ما (از GR) داراى شکل ترکیب نکنید, مى باشد (که از ترکیب بین دو امر, نهى مى کند) و هم مشتمل بر بیانى است که در آن, موقعیت دقیقاً معکوسى را تصور مى کنید که در آن موقعیت شما در معرض آن عمل قرار گرفته اید. ویژگى هایى[که در این صورتبندى وجود دارد] مانع از اشکالاتى مى شود که به (روایت ظاهرى قاعده طلایى) وارد بود.
عبارت (موقعیتى یکسان)23 در GR اشکالات نوع اول را برطرف مى کند. به این مثال توجه کنید: من با پدرم (که گوشش سنگین است) بلند صحبت مى کنم, اما دلم نمى خواهد که او با من بلند صحبت کند (چرا که وضع شنوایى من طبیعى است). رفتار من معقول است, اما LR را برآورده نمى کند, (چرا که) بنابر LR اگر دلم مى خواهد پدرم به طور معمولى (و نه بلند) با من سخن بگوید, در آن صورت من نیز باید به همین صورت با او صحبت کنم. LR تفاوت در اوضاع و احوال را در نظر نمى گیرد. LR مى گوید: اگر از دیگران رفتار خاصى را در موقعیت کنونى خود توقع دارید, در آن صورت باید همان رفتار را نسبت به آنها انجام دهید, حتى اگر موقعیت آنها و شما بسیار با هم متفاوت باشد.)
هنگام به کارگیرى GR از خود مى پرسم: (اگر در وضعى مشابه با وضع پدرم (یعنى شنوایى کم) بودم, دلم مى خواست چگونه با من رفتار شود؟). [اگر] من مى خواهم که در صورتى در وضعى مشابه با او بودم دیگران با من بلند صحبت کنند, در آن صورت[بنابراینGR] من با او بلند صحبت مى کنم.
تعبیر موقعیّت (مشابه)را مى توان به دو صورت در نظر گرفت: (از هر نظر [دقیقاً] مشابه)24 و (از لحاظ مورد نظر مشابه[مشابهت ذیربط].)25 در صورت اول خود را دقیقاً به جاى پدرم (با تمامى ویژگى هایش) تصوّر مى کنم و در صورت دوم خود را داراى آن ویژگى هایى تصور مى کنم که به نظر من با تصمیم گیرى من در مورد این که چقدر با او بلند صحبت کنم مرتبط است یا مى تواند مرتبط باشد[همچون سنگین بودن گوش]. هر دو صورت به خوبى عمل مى کند.
تعبیر (موقعیتى مشابه) براى مثال برداشتن آپاندیس هم اهمیت دارد. به یاد آورید که LR به بیمار مى گوید که آپاندیس پزشک را بردارد. عبارت (موقعیت مشابه) مانع چنین مشکلى مى شود. زیرا معلوم است که اگر بیمار به جاى پزشک خود بود (و آپاندیسى سالم داشت), دلش نمى خواست بیمارى ناخوش احوال و سبک مغز که از پزشکى بى خبر است, آپاندیس او را بردارد. هنگامى که GR را به کار مى بندیم, باید بپرسیم: (آیا دلم مى خواهد در موقعیتى مشابه همین کار را در قبال من انجام گیرد؟
در مثال بچه شرور و اهل مشاجره و دعوا, LR به او مى گوید با خواهرش دعوا کند. [اما] قید (موقعیت مشابه) مانع چنین کارى مى شود. پسربچه باید خودش را به جاى خواهرش (که از دعوا کردن وحشت دارد) قرار دهد و از خود بپرسد آیا دلم مى خواهد که اگر من به جاى او بودم این گونه با من دعوا مى شد؟) چون پاسخ او منفى است, نتیجه مى گیرد که نباید با خواهرش دعوا کند.
ضرورى است به نکته دیگرى نیز دقت کنیم. GR ناظر است به واکنش کنونى ما نسبت به موردى فرضى.26 این قاعده در این باره نیست که اگر ما در همان موقعیت فرضى بودیم, چگونه عمل مى کردیم. باید سؤال را به درستى بپرسیم:
این سؤال را بپرسید  آیا دلم مى خواهد که این کار در موقعیتى مشابه با من انجام گیرد؟
نه این سؤال را (این سؤال را نپرسید که) ک اگر من در موقعیتى مشابه بودم در آن هنگام دلم مى خواست این کار با من انجام گیرد؟
در این جا تفاوت ظریف و لطیف اما مهمّى وجود دارد که اینک آن را روشن مى کنیم:
تصور کنید که من پسربچه دو ساله اى به نام ویل کوچولو[پسر واقعى گنسلر] دارم که دائماً مى خواهد انگشتانش را درون پریز برق ببرد. من هرچه مى کوشم او را از این کار باز دارم, موفق نمى شوم. دست آخر تصمیم مى گیرم هر گاه خواست این کار را بکند او را بزنم. حال, مى خواهم بدانم آیا مى توانم بدون این که GR را نقض کرده باشم او را بزنم. براى این که چنین چیزى را بفهمم باید سؤال اول را بپرسم نه سؤال دوم را:
شکل مناسب سؤال27: آیا من در حال حاضر دلم مى خواهد اگر به جاى ویل بودم کتک بخورم؟
در این صورت (عبارت دلم می خواهد اگر ) وجود دارد و ناظر به خواسته من در مقام فردی بزرگسال نسبت به موقعیتی فرضی است.
صورت نامناسب28: اگر من به جاى ویل بودم آیا در آن وقت دلم مى خواست کتک بخورم؟
در صورت (اگر) پیش از (دلم می خواست) آمده است و ناظر به میلی است که در مقام یک بچه داشتم.
با در نظر گرفتن شکل مناسب پرسش, این مثال را اینچنین تصور مى کنم:
من کودکى دو سالم ام که انگشتانم را داخل پریز برق مى برم و تنها راه جلوگیرى من از این کار آن است که کتک بخورم. البته, با آگاهى از این مطلب که هیچ چیزى از برق و الکتریسته نمى دانم و دلم نمى خواهد که کتک بخورم.
به عنوان فردى بزرگسال به خود مى گویم: من در حال حاضر دلم نمى خواهد که اگر در این موقعیت بودم در آن صورت کتک بخورم) و این مطلب را هم اضافه مى کنم که (من از پدر و مادرم که در چنین شرایطى مرا کتک زده اند ممنونم هر چند, در آن هنگام به این کار رضایت نداشتم). بدین ترتیب من بدون آن که GR را نقض کرده باشم, مى توانم فرزندم را کتک بزنم; چرا که دوست دارم در موقعیتى مشابه به همین صورت با من رفتار مى شد.
به عکس اگر من به جاى پسر بچه دو ساله ام, ویل کوچولو, بودم (و از این رو با ذهنیّت پسر بچه اى دو ساله درباره امور مختلف حکم مى کردم), در آن صورت نمى خواستم کتک بخورم و این همان چیزى است که شکل نامناسب قاعده آنرا اقتضا مى کند. اگر قاعده طلایى (GR) را با استفاده از این صورت نامناسب تقریر مى کردیم, در آن صورت اگر من ویل را کتک مى زدم GR را نقض مى کردم. اما چنین چیزى بى معنى است. GR را باید با استفاده شکل مناسب یعنى بر حسب واکنش کنونى من نسبت به موقعیتى فرضى صورت بندى کنم. (من مى توانم GR را رعایت کنم; چرا که من در حال حاضر (به عنوان یک بزرگسال) دلم مى خواهد که اگر در این موقعیت قرار گیرم, کتک بخورم.
این نکته ظریف و لطیف بود, ولى اهمیت خاصى دارد که اگر به آن پى نبرده اید, پیشنهاد مى کنم برگردید و چند بند قبل را چند بار بخوانید تا مطلب را درک کنید.
این تمایز به ویژه وقتى اهمیت دارد که با کسى که چندان سر عقل نیست روبرو مى شوید. (همچون فردى که در اغماست یا کسى که پیر و فرتوت است یا گیج است). [در چنین مواردى] باید سؤال را به درستى بپرسیم:
این را بپرسید  آیا من در حال حاضر دلم مى خواهد که اگر بیهوش بودم آن صورت در قبال من این رفتار شود؟
نه این را  اگر من بیهوش بودم در آن هنگام دلم مى خواست که این کار در قبال من انجام گیرد؟
GR ناظر است به طرز تلقى کنونى ما نسبت به موردى فرضى. براى آن که GR را درست به کار برید, بگویید: (دلم مى خواهد که اگر) نه این که (من مى خواستم).
آنچه تا این جا گفتم را خلاصه و جمع بندى مى کنیم. به یاد آورید که LR به دو دسته امور نامعقول مى انجامید. نخست; مواردى که شما در اوضاع و احوال متفاوتى نسبت به دیگرى بودید. مى توان این موارد را با افزودن عبارت (موقعیت مشابه) و دقّت در نحوه درست پرسش حل کنیم, دوم; مواردى که خواسته هاى نابخردانه و منحرفى در مورد نحوه رفتارى که با شما باید بشود, دارید. LR ممکن است کسى را که خواسته هاى ناسالمى و نابخردانه اى دارد به اعمال شرارت آمیز وا دارد, مثلاً, به یک آزارطلب بگوید که دیگران را آزار و اذیت کن. حال مثال ساده ترى را بررسى مى کنیم تا نشان دهیم که چرا باید GR را بیشتر به عنوان قاعده اى که به سازگارى میان اعمال ما (نسبت به دیگران) و میل هاى ما (درباره عملى در موقعیتى عکس) توصیه مى کند, برگزینیم تا این که راهنماى مستقیمى براى عمل ما باشد.
تصور کنید مالک یک معدِن بسیار سود آور زغال سنگ هستیم, اما در پرداخت حقوق ناچیز یک دلار در روز به کارگرانمان نادرست عمل مى کنیم. شاید از ما پرسیده شود آیا دلمان مى خواهد به جاى آنها بودیم و یک دلار در روز به ما داده مى شد, پاسخ ما مثبت باشد و از این جهت سازگارى را رعایت کرده ایم, اما دلیل پاسخ مثبت ما تنها این است که به گمانِ (نادرست) ما کارگران مى توانند با این حقوق ناچیز به راحتى زندگى کنند. اگر از حقیقتِ امر آگاه شویم[و بدانیم که این حقوق اندک براى یک زندگى راحت کفایت نمى کند], پاسخ مثبت نمى دهیم. بدین ترتیب در این جا ما سازگار هستیم و از GR پیروى مى کنیم, صرفاً به این جهت که در جهل و بى خبرى به سر مى بریم.
GR ابزارى سودمند براى حمله به برخى ناسازگارى ها به دست مى دهد. در این جا به امر دیگرى هم نیازمندیم و آن این که آراء و نظراتمان در مورد واقعیّات را تصحیح کنیم. تنها در این صورت است که GR مى تواند خطاى ما را در نحوه پرداخت حقوق کارگرانمان به ما نشان دهد.
بدین ترتیب در این مثال با آن که سازگارى GR رعایت شده است, اما به خطا عمل کردیم. این امر نشان مى دهد که نباید GR را راهنماى خطاناپذیر عمل درست و نادرست بدانیم; اگر بخواهیم به معناى دقیقترى این مطلب را درک کنیم باید گفت GR به ما نمى گوید چه عمل خاصى را انجام دهیم بلکه ما را از اعتقاد به ترکیب هاى ناسازگار منع مى کند. در قالبى صورى, باید GR را به صورت اصل سازگارى که داراى شکل ترکیب نکن است, بیان کنیم نه در قالب اگر آنگاه:
شکل مناسب که از ترکیب [دو امر] نهى مى کند:
من کارى را در قبال دیگرى انجام مى دهم.
دلم نمى خواهد که در موقعیتى مشابه این کار در قبال من انجام گیرد.         اقدام به انجام A در قبال X را با .... ترکیب نکنید .
~(u:Aux.~u:...)
 
این صورت نامناسب, مخدوش است چرا که میل هاى شما ممکن است منحرف و نابخردانه باشد:
(اگر مى خواهید که در اوضاع و احوالى مشابه با شما رفتار خاطى شود, در آن صورت با دیگران همین گونه رفتار کنید).         اگر می خواهید ...' در آنصورت A را در قبال X انجام دهید
(u : ...ux)
پیش از این مشاهده کردیم که سایر اصول سازگارى هم شکل ترکیب نکن29 دارد و شکل اگر ـ آنگاه30 وقتى باورها یا میل هاى مخدوش و نابخردانه اى داشته باشیم, ممکن است سر از امور نامعقولى در آورند. بدین ترتیب تقریر ما از GR سه ویژگى کلیدى دارد:

 عبارت (موقعیت یکسان),
 طرز تلقى کنونى نسبت به موردى فرضى, و
 شکل (ترکیب نکنید).

براى این که سر از امور نامعقول در نیاوریم, این ویژگى ها ضرورى است.
فرض کنید من در شُرفُ انجام دادن کارى نسبت به دیگرى هستم و مى خواهم بدانم آیا مى توانم بدون این که GR را نقض کنم, با دیگرى اینگونه رفتار کنم. من خودم را بجاى فرد دیگرى که در معرض همین عمل قرار دارد, تجسم مى کنم و مى پرسم: (آیا دلم مى خواهد که اگر به جاى این فرد بودم در آن صورت این کار در قبال من انجام گیرد؟) اگر من کارى را در قبال دیگرى انجام مى دهم و در عین حال دلم نخواهد که همان کار در موقعیتى مشابه نسبت به من انجام گیرد در آن صورت سازگارى را رعایت نکرده ام و این قاعده را نقض کرده ام.
همانگونه که پیش از این تأکید کردم, اصول سازگارى اى همچون (قاعده طلایى) به تنهایى کافى نیستند. براى آن که GR را به معقول ترین شیوه به کار بندیم, باید بدانیم که اعمال ما چه تأثیرى بر دیگران مى نهد و باید این توانایى را در خودمان بسط و پرورش داده و تمرین کنیم که خود را به جاى دیگرى تجسّم کنیم. وقتى این عوامل و چند عامل دیگر را با هم تلفیق کنیم, GR ابزار نافذ و قدرت مندى در جهت تفکر اخلاقى خواهد بود.
ولى نباید در مورد قاعده طلایى به راه افراط برویم و گزافه گویى کنیم. این قاعده همه جواب ها را به مشکلات و مسائل اخلاق نمى دهد. چنین قاعده اى از عهده تفکیک و جداسازى میان اعمال واقعى و ملموس به (درست) و (نادرست) بر نمى آید, بلکه تنها به سازگارى توصیه مى کند; به این مضمون که نباید اعمال ما (در قبال دیگران) با میل هایمان (در مورد رفتار وضعیت عکس) ناهماهنگ باشد. GR با همه محدودیت هایش بسیار کارآمد است. قاعده طلایى بیان گر شرط صورى عقلانیّت است که ما غالباً آن را نقض مى کنیم.
4. نقطه عزیمت برهان GR
GR از شروط با وجدان بودن و بى طرف بودن, نتیجه مى شود. فرض کنید که مى خواهید دوچرخه سینا را بدزدید. با فرض این که با وجدان باشید (یعنى اعمال و خواسته هایتان را با عقاید اخلاقى تان هماهنگ کرده اید) و با فرض این که بى طرف باشید (یعنى ارزش گذارى هاى مشابهى در مورد اعمال مشابه انجام دهید), تنها در صورتى دوچرخه سینا را مى دزدى که راضى باشید در موقعیتى یکسان دوچرخه شما نیز دزدیده شود. طرح زیر مراحل این استنتاج را نشان مى دهد:
 
معتقدید که اشکالى ندارد دوچرخه او را بدزدید.    با وجدان
    معتقدید که اشکالی ندارد دوچرخه او را بدزدید
          بی طرف

معتقدید که اشکالى ندارد در موقعیتى مشابه دوچرخه شما دزدیده شود.    با وجدان
    دلتان می خوهد در موقعیتی مشابه دوچرخه شما دزدیده شود.
استدلال غیر نمودارى این طرح را نیز مى آوریم. اگر ما با وجدان و بى طرف باشیم در آن صورت:
[1.] تنها در صورتى کارى را در قبال دیگرى انجام مى دهیم که معتقد باشیم که آن کار اشکال ندارد.
[2.] تنها در صورتى معتقد مى شویم که انجام این کار بلا اشکال است که معتقد باشیم اشکالى ندارد که در موقعیتى مشابه این کار در قبال ما انجام گیرد.
[3.] تنها در صورتى معتقد مى شویم که اشکالى ندارد این کار را در قبال دیگرى انجام دهیم که بخواهیم در موقعیتى مشابه همین کار در قبال ما انجام گیرد.
تنها در صورتى انجام چنین کارى را در قبال دیگرى اقدام مى کنیم که بخواهیم در موقعیتى مشابه همین کار در قبال ما انجال گیرد.
بدین ترتیب اگر با وجدان و بى طرف باشیم از GR تبعیّت مى کنیم; یعنى تنها در صورتى کارى را در قبال دیگرى انجام خواهیم داد که راضى باشیم در موقعیتى مشابه همین کار در قبال ما انجام گیرد.
بدین ترتیب GR لازمه با وجدان بودن و بى طرف بودن است. اما چرا باید با وجدان و بى طرف باشیم؟ چرا اصلاً باید به فکر سازگارى بود؟
دیدگاه هاى گوناگون, پاسخ هاى متفاوتى به این پرسش ها داده اند. شاید ما باید به این دلیل سازگارى را رعایت کنیم که صدق سازگارى ذاتى و فطرى است و وظیفه سازگارى به عنوان اولین وظیفه که موجودى عاقل مى فهمد برعهده ماست. شاید هم هنجارهاى سازگارى را به این دلیل مى پذیریم که آنها فرامین الاهى هستند, یا به این دلیل که براى زندگى اجتماعى سودمندند و یا به این جهت که با شیوه زندگى مطلوب, مطابقت دارند (شاید به این دلیل که ناسازگارى موجب (ناهماهنگى معرفتى)31 و مجازات و کیفرهاى اجتماعى مى شود). و شاید فرامین با وجدان بودن و بى طرفى وارد زبان اخلاقى ما شده است (بدین ترتیب نقض آنها متضمن یک ناسازگارى عمیق منطقى است) و یا شاید هم به دلیلى غیر از اینها. در این جا من به این مباحثات و مسائل نمى پردازم و تنها فرض مى گیرم که یک دلیلى (فى الجمله) [دلیلٌ مّایى] براى سازگار بودن (به معناى موسّعى که مشتمل بر با وجدان بودن و بى طرفى هم بشود) وجود دارد. من چندان نگران جزئیات مطلب نیستم. سعى دارم تا هنجارهاى سازگارى را به گونه اى شرح و بسط دهم که طیفى گسترده اى از آراء و نظرات بتوانند به آن متوسل شوند (ولو این آراء به گونه اى متفاوت این هنجارها را تبیین و توجیه کنند).
براى آن که GR را در چهارچوب منطقى خود بگنجانیم, باید شروط با وجدان بودن و بى طرفى را بیافزاییم. در منطِق باور, بخش خاصى درباره شرط با وجدان بودن وجود دارد. در آن بخش, متناظرِ امریِ گامِ نخست استدلال GR را مطرح کردیم:
تنها در صورتی به انجام A در قبال X اقدام کن که معتقد باشی اشکال ندارد A را قبال X انجام دهی.(8)    [(u:uxuRuX)

* فرض :(u:uxuRuX)
  2  u:ux(از)
 3~ u :RAux(از1)
*  4 u ~RAux(از 3)
   5 u Aux(از4)
   6 u ~Aux(از2)
   7  u ~Aux(از5)
   8  ~(u:uxuRuX)

(از 1; 6 با 7 متناقض است)
 
هر چند هنوز نمى توانیم متناظرِ امریِ گامِ سومِ استدلال GR را که مربوط به با وجدان بودن است را ثابت کنیم:
تنها در صورتى معتقد باش که اشکال ندارد که X, A را در این موقعیت در قبال شما انجام دهد که خواستار آن باشى که X, A را در همان موقعیت در قبال شما انجام دهد.
بخش دشوار در این جا نمادین کردن عبارت (در همان موقعیت) است. اگر ما لحظه اى آن را از یاد بریم, آن چه ما لازم داریم چنین است:
تنها در صورتى معتقد باش که اشکالى ندارد که A به دستX در قبال شما انجام گیرد که خواستار این باشى که X در قبال شما A را انجام دهد.
تفسیر ما از عبارت (خواستار این باش که A انجام گیرد) این است که (بپذیرید که A مى تواند32 انجام گیرد). در این جا جمله تجویزى33 (A مى تواند انجام گیرد) بیان دیگرى براى گفتن اینکه (A بلا اشکال است), نمى باشد; بلکه این جمله عضوى از اعضاى خانواده جملات امرى است, اما در عین حال خفیف تر از جمله (A را انجام بده) بوده و صرفاً رضایت فرد را نسبت به[انجام] عمل نشان مى دهد. نمادى که براى عبارت (A مى تواند انجام گیرد) در نظر مى گیریم (MA) است. در این صورت مى توانیم جمله امرى قبلى را این چنین نمادپردازى کنیم:
= تنها در صورتى معتقد باش که اشکال ندارد X, A را در قبال شما انجام دهد که خواستار این باشى که X, در قبال شماA را انجام دهد.
(u:RuxuMuX)
= اینها را ترکیب نکن (1) اعتقاد به این که (اشکال ندارد X, A را X در قبال من انجام دهد) و (2)عدم پذیرش این که (X مى تواندA را در قبال من انجام دهد).
 
براى این که این امرى را اثبات کنیم, به اصلى نظیر
( □RA
نیاز داریم که بنابر آن حکمى حاوى مجاز بودن34, مستلزم جمله اى تجویزى متناظر است. این نظیر اصل توصیه گرى35 (قانون هِر)36 که بنابر آن یک حکم حاوى باید37 مستلزم جمله امریِ متناظر است:
(9)( □OA
مهم ترین وظیفه ما ارائه دستگاهى منطقى است تا شرط بى طرفى (و متناظر امریِ گام دوم استدلال GR مورد نظرمان) را نمادین و اثبات کنیم:
اینها را با هم ترکیب نکنید (1) اعتقاد به اینکه اشکالى ندارد A در قبال X انجام دهید با (2) عدم اعتقاد به اینکه اشکالى ندارد که در موقعیتى مشابه A توسط X در قبال شما انجام شود.        
(u:Ru xu)
 
اگر بخواهیم این شرط را نمادین کنیم, باید (…) را با ضابطه اى جایگزین کنیم که مقصود از آن چنین چیزى باشد (اشکالى ندارد که در موقعیتى مشابه X, A در قبال شما انجام دهد.) و اگر بخواهیم آن را ثابت کنیم به قاعده استنتاجى اى نیاز داریم که[اصل] تعمیم پذیرى را نشان دهد ـ که یکى از معدود اصولى است که تقریباً بیشتر فیلسوفان اخلاق درباره آن توافق دارند.
بنابر اصل تعمیم پذیرى38 (U) هر آنچه در یک مورد درست(نادرست, خوب, بد یا…) است در هر مورد دقیقاً مشابه یا با مشابهت ذیربط فارغ از افراد دخیل در آنها درست (نادرست, خوب, بد, یا … ) است. حال, سه صورت بندى هم ارزِ هم از U براى (بلا اشکال) (صورت بندى هاى مشابهى که به جاى (باید) عمل مى کنند) در این جا وجود دارد:
تعمیم پذیرى
اگر اشکالى ندارد که X, A را انجام دهد, پس اشکالى ندارد در موقعیتى مشابه هر کس دیگرى A را انجام دهد.
اگر عمل A مُجاز است, در آن صورت ویژگى کلّیِ (یا ترکیبى از چنین ویژگى هایى) F وجود دارد به گونه اى که (1) عمل A, F است و (2) در هر مورد واقعى یا فرضى هر عملى که F است, مُجاز است.
RA(F)(FA.■(X)(FXRX)))
 

عبارت دوم که به لحاظ فنى دقیق تر است, از مفهوم (ویژگى کلّى) استفاده کرده است. ویژگى کلى39, هر خصیصه غیر ارزشى است که بتواند بدون این که از نام هاى خاص(10) (همچون (گنسلر) یا (سعدى) یا تعبیرهاى اشاره گر(ضمایر و اسم هاى اشاره)(همچون (من) یا (این)) استفاده کند بیان شود. به این مثال ها توجه کنید. فرض کنید من وسوسه مى شوم که کامپیوترى راکه همسایه ام به تازگى خریده است, سرقت کنم. این فعلِ محتمل چندین خصیصه یا ممیزه دارد براى مثال:
نادرست (تعبیر ارزشى)40 است;
فعلِ سرقت کامپیوتر همسایه ام منصورى (اسمى خاص); و
کارى است که آنرا من (لفظى اشاره گر)41 انجام دهم.

این ویژگى ها هیچ یک کلّى نیستند; چرا که در آنها از تعابیر ارزشى, اسامى خاص و یا الفاظ نشانه گر(ضمیرهاى اشاره) استفاده شده است. اما این فعل خصیصه هاى کلّى و عام هم دارد براى مثال:
فعل سرقت کامپیوتر تازه همسایه یک نفر است;
فعل کسى است که چشمان آبى دارد و
فعلى است که مالک کامپیوتر را به شدّت ناراحت مى کند.

بنابر U [اصل تعمیم پذیرى] اخلاقیّاتِ ناظر به یک فعل, به ویژگى هاى کلّیِ آن فعل وابسته است (همچون ویژگیهاى گروه دوم), ویژگیهایى که بتوانند بدون استفاده از الفاظ و تعابیر ارزشى, اسامى خاص یا واژه هاى نشانه گر(ضمایر اشاره)بیان شوند. دو فعل با ویژگى هاى کلّى مشابه, فارغ از افراد دخیل در آنها باید مقام و مرتبه اخلاقى واحدى داشته باشند.
اینک یک قضیّه فرعى42 مهم اصل تعمیم پذیرى:
*U اگر اشکالى ندارد که A, را در قبال X انجام دهید, پس اشکالى ندارد که در موقعیتى مشابهX, A را در قبال شما انجام دهد.
= اگر اشکالى ندارد که A را در قبال X انجام دهید, آنگاه به ازاى برخى ویژگیهاى کلّى و عام F, F توصیف کاملى است از انجام A بدست شما در قبال X برحسب الفاظ و تعابیر کلى و در هر مورد واقعى یا فرضى, اگر انجام A توسط X در قبال شما, F باشد در آن صورت اشکالى ندارد که X, A در قبال شما انجام دهد.
RAux(F)F*Aux.■(FAxuRAxu)))
 
* U ربط و نسبت وثیقى با گام دوم استدلال ما به سود GR دارد.
5. دستگاه منطقى GR
اینک براى آن که روایت خود از قاعده طلایى را صورت بندى کرده و اثبات کنیم, دستگاهى منطقى را مى افزاییم. این کار متضمن افزودن این موارد مى باشد:
حروفى به ازاى ویژگى هاى کلى و به ازاى اعمال;
(M) (مى تواند)) به ازاى جملات تجویزى;
(■) ((در هر مورد واقعى یا فرضى)) به ازاى موارد فرضى, و
(*) به ازاء توصیف کامل یک فعل بر حسب تعابیر کلى.

ما باید قواعد استنتاج را هم بیافزاییم. فهم این قسمت دشوار است. شاید نیاز باشد که آن را دوبار بخوانید تا دریابید که چه رخ داده است.
نخست دو نوع تازه از حروف را به کار مى بریم (که مى توانند در سورها به کار روند):
 (F), (G), (H) و اینها به اضافه پریم آنها در ازاى ویژگیهاى کلّیِ اعمال (از جمله ترکیب آن ویژگیها).
 (X), (Y), (Z) و اینها به اضافه پریمِ آنها در ازاى اعمال.

نمونه هاى زیر حروف را براى ویژگى هاى کلّى به کار برده اند:
= فعل A ویژگى کلّى F را دارد.
FA
= فعل A, F است (عمل A, عملى از نوع سرقت کردن است).
(FAR)
= اگر فعل A فعل سرقت کردن باشد, پس فعل A نادرست است.
= فعل A فعل دزدیدن یک دوچرخه از دانشجویى فقیر توسط یک استاد فلسفه چشم آبى است.
ما (FA) را اینگونه ترجمه کردیم: (فعل A, F است) نه به صورت (جمله امریِ Aص را انجام ندهش, F است). نمونه بعدى ویژگى کلى سور دار43 به کار مى برد:
= افعال A و B داراى ویژگى هاى کلّى واحدى هستند.
(F)(FA=FB)
= به ازاى هر ویژگى کلى F, فعل A, ویژگى F را دارد اگر و تنها اگر, فعل B ویژگى F را داشته باشد.
در موارد زیر فعل, همراه سور به کار رفته است:
= بعضى افعال ویژگى کلّى F را دارند.
(X)FX
= به ازاى برخى افعال X, X ویژگى کلّیِ F را دارد.
= هر فعلى که F باشد باید انجام گیرد.
(x)(FXox)
= به ازاء هر فعلِ X اگر فعل X, F باشد در آنصورت فعل X باید انجام گیرد.
= هر فعلى برخى ویژگى هاى کلّى را دارد.
(x)(F)FX
= به ازاى هر فعل X, برخى ویژگى هاى کلیِ F وجود دارد, به طورى که فعل X, F است.
دو نوع تازه حروف مستلزم دو نوع تازه قواعدِ صورت بندى است:
1. حاصل نوشتن (F), (G), (H) یا یکى از اینها با پریم و سپس یک زنجیره خوش ساختِ (Wff) امرى به تنهایى یک Wff توصیفى است.
2. حاصل نوشتن ( ) ) یا () ) و سپس (F), (G)(H), (X), (Y), (Z) یا یکى از اینها با پریم و سپس ( ( ) یک سور را تشکیل مى دهد.
روایت هاى بسط یافته سورهاى مورد نظر ما را به ازاى سورهاى جدید را تصور کنید. باید نوع درستى از امور را جایگزین حروف داراى سور کنیم:
به ازاى متغیرهاى فردى44 x, y, z, x", …, ثابتهاى فردى45a, b, c, d, … را جایگزین کنید.
به ازاى متغیرهاى اوصاف کلى46: F, G, H, F"… حروف اوصاف کلّى را جایگزین کنید نه تا محدوده سورهاى: F, G, H, F"…
به ازاى متغیّرهاى مربوط به عمل47X, Y, Z, X"… زنجیره هاى درست ساخت49 امرى: Aa, B, Axy, … را جایگزین کنید.(11)
وقتى که (M) پیش از زنجیره درست ساخت امرى مى آید آن را به صورت (مى تواند) ترجمه مى کنیم:(12)
3. حاصل این که M پیشوند یک زنجیره درست ساخت امرى باشد, یک زنجیره درست ساخت است.
MA= فعل A مى تواند انجام گیرد.
MAxu= مى تواند A را در قبال شما انجام دهد.
= شما مى پذیرید که (X مى تواند A را در قبال من انجام دهد).
u:MAxu= شما رضایت مى دهید که X, A را در قبال شما انجام دهد.
= دلتان مى خواهد که X, در قبال شما A را انجام دهد.
جملات تجویزى نظیر (MA) از اعضاى ضعیف تر خانواده جملات امرى اند. آنها بیان گر رضایت ما نسبت به فعل هستند, اما لزوماً میل مثبت ما به این که این عمل رخ دهد را بیان نمى کنند. مى توانیم به نحوى سازگار به فعل و ترک آن رضایت دهیم با این بیان که: (مى توانید A را انجام دهید و مى توانید A راترک کنید). حال یک زنجیره درست ساخت دیگر:
M~A~= عمل A نمى تواند ترک شود.
= شما مى پذیرید که (X نمى تواند انجام A را در قبال من ترک کند)
u:~M~Axu
= مطالبه مى کنید که X, در قبال من A را انجام دهد.
(MA) ضعیفتر و (~M~A) قوى تر از (A) است.(13)
قاعده استنتاج G1, این اصل است که (A بلا اشکال است) مستلزم آنست که (A مى تواند انجام شود). G1 صرف نظر از این که چه زنجیره درست ساخت امرى جایگزین (A) شود معتبر و برقرار است:(14)
RA       MA    G1
 
با فرض این قاعده و قواعدى براى (M), (O) و (R), مى توانیم عکس این استلزام (یعنى از (MA) به (RA)) را هم ثابت کنیم. در آن صورت هر یک از این دو منطقاً مستلزم دیگرى است. بدین ترتیب پذیرش یکى از آنها فرد را به پذیرش دیگرى ملتزم مى کند. اما تمایز میان این دو محو نمى شود. (RA) یا درست است یا نادرست. پذیرفتن (RA) باور به این امر است که چیزى در این میان صادق است. اما (MA) نه صادق است و نه کاذب, پذیرفتن (MA) اعتقاد به چیزى نیست, بلکه اراده کارى است. یعنى رضایت به اینکه کارى انجام گیرد.
پاره اى از قواعد استنتاج ما در مورد (M) و (■) مستلزم انواع جدیدى از جهان ها است. یک پیشوند جهانى50 هر زنجیره اى از صفر(0) یا بیشتر حروف از مجموعه >… . W, D, H, P, a, b, c,< است که >… a, b, c,< مجموعه حروف کوچک است. در این جا (P), (PP), (PPP) و… (جهان هاى تجویز)51 هستند که بیشتر شبیه جهان هاى ناظر به تکلیف52 هستند. جهان تجویز که وابسته به جهان مفروضِ W1 است, جهان ممکنى است که متضمن و در بردارنده احکام اخبارى از W1 و مجموعه اى جملات امرى است که به اعمالى توصیه مى کند که توأماً بواسطه جملات تجویزى W1 تجویز شده است.
قواعد استنتاج G2 تا G4 (که در برهان GR ما به کار نخواهد رفت) بر تجویزها حاکم است و بسیار به قواعد تکلیف نگرانه شبیه اند. G2 و G3 صرف نظر این که چه جفت فرمولهاى خوش ساختى نقیضى جایگزین "A~" / "A" شوند, برقرارند:

  P  A
از مجموعه ای تهی یا هر زنجیره ای از p ها استفاده می کند    G2
 
در G2, پیشوند جهانى گام بدست آمده, یا باید همانند گام قبل باشد یا باید همانند آن باشد با این تفاوت که یک یا بیشتر P در پایان بیافزاید.

  P  A
زنجیره تازه اى از P هارا به کار مى برد     G3
در G3, پیشوند جهانیِ گام به دست آمده, باید همانند گام قبلى باشد, با این تفاوت که زنجیره اى تازه (زنجیره اى که در خطوط قبلى یافت نمى شود) از یک یا بیشتر P در پایان را بیافزاید. G4 جمله اخباریِ تکلیفى را نشان مى دهد که به صورت قاعده در آمده است, یعنى G4 صرف نظر از این که چه زنجیره درست ساخت توصیفى یا تکلیفى جانشین (A) شود, معتبر است:
P  A    G4
در G4 پیشوندهاى جهانى در گام هاى استنتاج شده یا در حال استنتاج باید یکسان باشند, با این تفاوت که یک یا بیشتر P به پایان آن اضافه شود.
(■) یک عمل گرِ موجّه و تا اندازه اى شبیه (□) است:
4ـ حاصل آوردن (■) قبل از هر زنجیره درست ساختى یک زنجیره درست ساخت است.
(■) یا به صورت (در هر موقعیت واقعى یا فرضى) ترجمه مى شود یا به صورت (در هر جهان ممکنى که اصول بنیادین اخلاقى واحدى دارد, همچون جهان واقعى صادقند.) حال یک زنجیره درست ساخت را با استفاده از (■) مى بینیم:
= اگر فعل A, F است یا بود, پس فعل A باید انجام گیرد.
■(FA  OA)
= در هر مورد واقعى یا مفروضى اگر فعل A, F باشد, در آن صورت فعل A باید انجام گیرد.
فرض کنید که فعل A هم ممکن است ویژگى F را داشته باشد هم ممکن است نداشته باشد (براى مثال, ممکن است لذت را به حداکثر برساند یا نرساند) در عین حال اگر داشته باشد در آن صورت A همان کارى است که باید انجام گیرد. ما براى بیان این مطلب از شکل (FA  OA)■ استفاده مى کنیم. (FA  OA) براى بیان این مطلب خیلى ضعیف است (چرا که این زنجیره درست ساخت در صورتى که (FA) کاذب باشد صدق بى اهمیتى دارد). (FA  OA)□ خیلى قوى است (چرا که چنین استلزامى در کار نیست). از این رو"■" را به کار مى بریم تا دعاوى ناظر به این که در موقعیت هاى فرضى چه چیزى درست یا نادرست است را صورت بندى کنیم (همچون موقعیت هاى دقیقاً معکوس مفروض).
ما اصل تعمیم پذیرى را به شکل نمادین صورت بندى مى کنیم:
U اگر عمل A مجُاز باشد, در آن صورت برخى ویژگى هاى کلّى (یا ترکیبى از چنین ویژگى هایى) F وجود دارد به طورى که(1) فعل A, F است و (2) در هر مورد واقعى یا مفروضى هر عملى که F باشد, مجاز است.
(RA(F)(FA.■(X)(FXRX)))
 
G5 و G6 صورت هاى مشتمل بر (بلا اشکال) و (باید) متناظر با قواعد استنتاج هستند, اینها صرف نظر از این که چه زنجیره درست ساختى از جملات امرى جایگزین (A) مى شود, و چه متغیّرى مربوط ویژگى کلى, جایگزین "F" شود, و چه متغیّر ناظر عملى جایگزین (X) شود, معتبرند.
RA(F)(FA■(X)(FXRX))
OA(F)(FA■(X)(FXOX))    G5
G6
در G5 و G6, پیش وندهاى جهانى گام هاى استنتاج شده و در حال استنتاج باید یکى باشند و مشتمل بر هیچ (W) نشوند. این قید مانع آن مى شود که بتوانیم ثابت کنیم که نقیض هاى تعمیم پذیرى تناقض منطقى دارند. (فکر نمى کنم آنها متناقض باشند).
قواعد مربوط به (■) شبیه قواعد (□) است. پیش وندهاى بسط یافته جهانى ما را که (H), (HH) و (HHH) را به کار مى برد, به یاد آورید, اینها جهان هاى مربوط به موقعیت مفروض53 را باز مى نماید که جهان هاى ممکنى هستند که اصول بنیادین اخلاقى مشترکى همچون اصول مربوط به جهان واقعى (یا جهان دیگرى که جهان H به آن وابسته است) دارند. G7 و G8 صرف نظر از این که چه جفت زنجیره هاى خوش ساخت متناقضى جایگزین (~A) / (A) مى شود, معتبر است:

■A 
 از یک زنجیره تهى یا هر زنجیره اى از Hها را استفاده مى کند.     G7
در G7 پیشوندهاى جهانى, در گام هاى استنتاج شده و در حال استنتاج یا باید عین آن باشد یا مانند آن باشد با این تفاوت که یک یا بیشتر H در انتهاى آن افزوده شود.

 ~ ■AH~A
زنجیره تازه اى از Hها را به کار مى برد.    G8
در G8, گام به دست آمده پیشوند جهانى باید شبیه گام پیشین باشد, با این تفاوت زنجیره اى تازه (از زنجیره اى که در خطوط پیشین یافت نمى شود) مشتمل بر یک یا بیشتر H در پایان افزوده شود.
بنابر قاعده G9 (که در برهان ما از قاعده طلایى به کار نخواهد رفت) (□) و (■) تا وقتى پیشوند زنجیره درست ساختى توصیفى باشند, معادل هم هستند. G9 صرف نظر از این که چه زنجیره درست ساخت توصیفى جایگزین (A) شود, معتبر است.
 ■A□A     G9
آخرین نماد (*) است که همراه حروف مربوط به وصف کلّى به کار مى رود تا توصیف کامل یک عمل بر حسب تعابیر کلى را نشان دهد. حال, قاعده اى براى برساختن زنجیره درست ساختى همراه (*) همراه با یک مثال:
5. حاصل نوشتن (F), (G), (H) یا اینها همراه با پریم آنگاه (*) و آنگاه یک زنجیره درست ساختِ امرى, به تنهایى یک زنجیره درست ساخت توصیفى است.
= F توصیف کاملى از فعل A بر حسب الفاظ و تعابیر جهان شمول و کلّى است.
F*A
= F توصیف فعل A بر حسب الفاظ و تعابیر جهان شمول و کلّى است که مشتمل بر تمامى ویژگى هاى کلّى A مى شود.
(F*A) همانند این زنجیره درست ساختِ بلندتر است:
(FA(G)(GA□(X)(FXGX)))
= فعل A, F است و هر ویژگى کلّى G که A دارد جزئى از F به حساب مى آید.
= فعل A, F است و به ازاى هر ویژگى کلّى G که A دارد, منطقاً ضرورى است که هر فعلى که F است, G هم باشد.
ما این قاعده استنتاجِ متناظر (G10) را مى پذیریم که ما را مجاز مى دارد تا میان (F*A) و این زنجیره درست ساخت طولانى تر در نوسان باشیم. G10 صرف نظر از این که چه حروف مربوط به وصف کلّى خاصى جایگزین (F) و (G) شود و چه زنجیره درست ساخت امرى جایگزین (A) شود و چه متغیّر ناظر به عملى جایگزین (X) شود, معتبر است.
F*A  (FA(G)(GA□(X)(FXGX)))    G10
 
بنابر G11 که آخرین قاعده استنتاج ماست, هر فعلى توصیفى کامل بر حسب الفاظ و تعابیر کلّى را داراست (هرچند, نوشتن آن بسیار طولانى باشد). G11 یک اصل موضوعه است به ما اجازه مى دهد تا زنجیره درست ساخت ((X)(F)F*X) را در هر خطى از برهان وارد کنیم:
 (X)(F)F*X    G11
 
از (*) براى صورت بندیِ نمادین (موقعیت دقیقاً مشابه) استفاده مى کنیم. یک مثال بزنم. فرض کنیم (Amx) نشان دهنده حمله من به X است. فرض کنید که این فعل داراى توصیف کامل F باشد:
F*Amx = حمله کردن من به X وصف کلى کامل F را داراست.
اجازه دهید به جزئیات این قضیّه بپردازیم; فرض کنید (G),(G"), … ویژگیهاى کلى را نشان مى دهند که شامل ویژگى هایى مانند منطقدان بودن مى شود. (H), (H"), … را ویژگى هاى عام X را نشان مى دهد که شامل دانشجویى فقیر بودن است. (R), (R")… را نشان دهنده نسبت میان X و من در نظر مى گیریم که مى تواند دانشجوى من بودنِ باشد. اینک ویژگى F چنین چیزى به نظر مى رسد که این موقعیت واقعى را توصیف مى کند:
FAmx = (حمله X به من) فعل شخصى است که G, G" است و حمله به کسى است
که H, H" و… است و به صورت هاى R, R"… با من نسبت دارد.
حال, موقعیت دقیقاً مشابهى را تجسّم مى کنیم اگر ما موقعیتى را تصوّر کنیم که حمله X" به من همان ویژگى F را دارا باشد.
FAxm = حمله X" به من فعل شخصى است که G, G" است و حمله به کسى است
که H, H" و… است و به صورت هاى R, R"… با X در ارتباط است.
در این موقعیت دقیقاً مشابه مفروض, X دقیقاً به جاى من قرار دارد و من دقیقاً به جاى X" قرار دارم. همه ویژگى هاى کلّى و مناسبات ما هم جابجا شده است.
اینک, مى توانیم این قضیّه فرعى مربوط به موقعیت معکوس تعمیم پذیرى را به صورت نمادین بیان کنیم:
U* اگر انجام A در قبال X توسط شما بلااشکال باشد, آنگاه انجام A در قبال شما توسط X در موقعیتى مشابه بلااشکال خواهد بود.
= اگر انجام A در قبال X توسط شما بلا اشکال باشد, آنگاه به ازاى ویژگى کلّى F, F توصیف کاملى از انجام A در قبال X توسط شما بر حسب تعابیر کلى است و در هر مورد واقعى یا مفروضى اگر انجام A در قبال شما توسط X, F باشد, در آن صورت انجام A به دست X در قبال شما, بلا اشکال خواهد بود.
(RAux(F)(F*Aux.■(FAxuRAxu)))
 
ما قاعده طلایى (که بالاترین اهمیت را دارد)را نیز مى توانیم به صورت نمادین صورت بندى کنیم:
GR با دیگران آن گونه رفتار کن که خوش دارى در موقعیتى مشابه با تو آنگونه رفتار شود.
= اقدام به انجام A در قبال X را با عدم رضایت به این که در موقعیتى مشابه A در قبال شما انجام گیرد, ترکیب نکنید.
= اینها را ترکیب نکن (1) پذیرفتن اینکه (A را در قبال X انجام بده) (2) عدم پذیرفتن اینکه (به ازاى ویژگى کلّى F, F توصیف کاملى بر حسب تعابیر کلّى از انجام یافتن A به دست من در قبال X است و در هر مورد واقعى یا فرضى اگر انجام دادن A به دست X در قبال من F باشد, در آن صورت X مى تواند A را در قبال من انجام دهد).
~(u:Aux.~u:(F)(F*Aux.■(FAxuMAxu)))
 
در عین حال که ما مشغول به صورت بندى نمادین قاعده طلایى هستیم, در این جا دو اصل سازگارى دیگر را نیز که در بخش 2 این گفتار به آنها اشاره کردیم, نماد پردازى مى کنیم:
بى طرفى: درباره اعمال مشابه, فارغ از افراد دخیل در آنها, ارزش گذارى هاى یکسانى بکنید.
= تنها در صورتى این جمله را بپذیرید که (فعل A مُجاز است) که بپذیرید (هر عمل دقیقاً یا به لحاظ مورد نظر مشابه با فعلA, مُجاز است).
= تنها در صورتى این جمله را بپذیرید که (فعل A مُجاز است) که بپذیرید (به ازاى ویژگى عام F, فعل A, F است و در هر مورد واقعى یا فرضى هر فعلى که F است مُجاز است)
~(u:RA.~u(F)(FA.■(X)(FXRX)))
 
 
ضابطه قانون جهان شمول: تنها به گونه اى عمل کن که اراده کنى هر کسى در موقعیتى مشابه, فارغ از گوناگونى هاى مفروض در زمان یا افراد, آن گونه عمل کند.(15)
= اقدام به انجام A را با عدم رضایت به این که هر عمل مشابهى در موقعیتى مشابه انجام گیرد, ترکیب نکن.
= اینها را ترکیب نکن (1) پذیرفتن این که (A را انجام بده) و (2) عدم پذیرفتن (به ازاى ویژگى عام F, F توصیف کاملى است بر حسب لفاظ کلى از عمل A توسط من و در هر موقعیت واقعى یا فرضى هر عملى که F باشد مى تواند انجام گیرد.)
~(u:Au.~u:(F)(F*Au.■(X)(FXMX)))
 
از آن جا که (موقعیت مشابه), موارد مفروضى که من به جاى هر کسى که در معرض عمل من است را شامل مى شود, (ضابطه قانون جهان شمول), GR تعمیم یافته اى است که به طور مساوى به مواردى که بیش از دو نفر درگیر فعل اند, اطلاق مى شود و همچنین مى تواند به موقعیتى که تنها یک فرد دخیل است (مثلاً مواردى که عمل کنونى من به آینده خود من آسیب مى رساند) اطلاق مى شود.
6. برهان نمادین GR 54
پیش از آن که به برهان قاعده طلایى بپردازیم, مرورى بر تصویر کلى تر آن مى کنیم.
این گفتار را با بیانى اجمالى درباره ابعاد گوناگون عقلانیّت اخلاقى آغاز کردیم. آنگاه توجه خود را نخست به عقلانیّت در شکل سازگارى و سپس به یکى از اصول سازگارى, یعنى قاعده طلایى محدود ساختیم. لازم شد GR را بادقّت صورت بندى کنیم تا از لوازم نامعقول احتراز کنیم. ما به چنین بیانى دست یافتیم:
قاعده طلایی
با دیگران تنها به گونه ای رفتار کن که خوش داری در موقعیتی مشابه با تو آنگونه رفتار شود             GR از چنین ترکیبى نهى مى کند:
● من کارى را در قبال دیگرى انجام دهم.
● دلم نخواهد که در موقعیتى مشابه این کار در قبال من انجام گیرد.
پس از آن که به اجمال برهانى آشنا و شهودى به سود قاعده طلایى آوردیم, اشاره کردیم که براى الحاق GR و برهانش به چارچوب نظامى منطقى باید اصل بى طرفى را اضافه کنیم و اصل باوجدان بودن را تقویت کنیم. براى این که چنین کارى را به انجام رسانیم, دستگاهى منطقى را مطرح کردیم. و حالا آماده ایم تا برهانى صورى به سود قاعده طلایى را ارائه دهیم.
برهان ما این چنین مى باشد.((#) گامهایى را مشخص مى کند که قواعد استنتاج جدید به کار مى بریم):
[~u:Aux.~u:(F)(F*Aux.■(FAxuMAxu)))
   1 فرض: (u:Aux.~u:(F)(F*Aux.■(FAxuMAxu)))
   2 (u:Aux (از 1)
   3 (~u:(F)(F*Aux.■(FAxuMAxu))    (از 1)
   4 u~ (F)(F*Aux.■(FAxuMAxu)) (از3)
   5 uAux (از2)
   6 u فرض :~RAux .(به این نیاز داریم (RAux) برای استنتاج
   7 uO~Aux (از 6)
   8 u~Aux (از 7)
   9 uRAux (از 6,5 نقیض 8 است)
#10 u (F)(FAux.■(X)(FXRX)) (G5 از9 بنابر )
  11 u(GAux.■(X)(GXRX)) (از10)
  12 uGAux (از11)
  13 u■(X)(GXRX)) (از11)
#14 u(X)(F)F*X (G11 بنابر قاعده)
   15 u(F)F*Aux (از14)
   16 uH*Aux (از15)
# 17 u HAux.(F)(FAux□(X)(HXFX)))    (G10  از 16 بنابر  )
   18 uHAux (از17)
   19 u(F)(FAux□(X)(HXFX))   (از 17)
   20 u(GAux□(X)(HXGX))) (از 19)
   21 u□(X)(HXGX) (از 12و20)
   22 u(F)~(F*Aux.■(FAxMAxu)) (از 4)
   23 u~(H*Aux.■(HAxuMAxu)) (از 22)
   24 u~■(HAxuMAxu) (از 16و23)
 #25 uH~(HAxuMAxu) ( G8 از 24 بنابر قاعده )
   26 uHHAxu (از25)
   27 uH~MAux (از 25)
   28 uH(X)(HXGX) (از 21)
   29 uH(HAxuGAxu) (از 28)
   30 uHGAxu (از 26و29)
   31 uH(X)(GXRX)(G7  از 13 بنابر )
   32 uH(GAxuRAxu) (از 31)
   33 uHRAxu (از 30و32)
   34 uHMAxu (G1 از 33 بنابر )

  35 ~ u:Aux.~u:(F)(F*Aux.■(FAxuMAxu)))
            (از 1; 27 نقیض 34 است)
هر چند این برهان دشوار است, شما باید بتوانید هر گام (مقدمه) را جداگانه به دست آورید و درستى هر گامى که نتیجه مى شود را درک کنید.
برهان به شکلى متعارف شروع مى شود, یعنى نقیض آنچه مى خواهیم اثبات کنیم را فرض مى کنیم [برهان خلف] و آنگاه سعى مى کنیم به تناقض برسیم. بلافاصله در مقدمه 4 و 5 به این مطلب مى رسیم (که 5 خطاب به شما است):
خط ( مقدمه ) 5    مقدمه 4
A را در قبال X انجام بده     در موقعیتى دقیقاً مشابه X نمى تواند A را در قبال من انجام دهد.

با استفاده از مقدمه 4 این مقدمات کلیدى را به دست مى آوریم:
16 بگذار H توصیفى کامل از انجام عمل A به دست من در قبال X باشد.
17 در موقعیتى مفروض, انجام A به دست X در قبال من, H است.
18 در موقعیتى مفروض, X نمى تواند A را در قبال من انجام دهد.

براى این که این جمله را(اشکالى ندارد A را در قبال X انجام دهم) بدست آوریم, از مقدمه 5 استفاده مى کنیم:
6 فرض کنید اشکال دارد که A را در قبال X انجام دهم.
7 من نباید A را در قبال X انجام بدهم.
8  A را در قبال X انجام نده (این خطاب به خود شماست).
9 اشکالى ندارد A را در قبال X انجام دهم (8 نقیض 5 است).

سپس ما اصل تعمیم پذیرى را بنابر جمله (اشکالى ندارد A را در قبال X انجام دهم) به کار مى بریم تا این جمله را به دست آوریم: (هر فعلى که از هر نظر یا از لحاظ مورد نظر شبیه با انجام A به دست من در قبال X است, بلا اشکال خواهد بود). ما تصریح مى کنیم که G در این جا مجموعه اخلاقاً مرتبطى از ویژگى هاست بدین صورت:
12 انجام A در قبال X به دست من, ویژگى G را دارد.
13 هر فعلى که ویژگى G را دارد بلا اشکال خواهد بود.

ما در چند گام بعدتر به تناقض مى رسیم:
16 H توصیف کاملى از انجام عمل A توسط من در قبال X است. (بالا)
12 (انجام عمل A به دست من در قبال X) ویژگى G را دارد. (بالا)
21 پس G بخشى از H است و هر فعلى که H است G [هم] است.
26 در موقعیت مفروض ما, (انجام عمل A به دست X در قبال من), H است. (بالا)
30 پس در موقعیت مفروض ما, (انجام A به دست X در قبال من) G است.
13 هر فعلى که ویژگى G را دارد, بلا اشکال خواهد بود. (بالا)
33 پس در موقعیت مفروض ما, (انجام A به دست X در قبال من) بلا اشکال است.
34 پس در موقعیت مفروض ما, X مى تواند A را در قبال من انجام دهد.
از آنجا که 34 نقیض 27 است. نتیجه مان را استنتاج مى کنیم. و این پایان برهان قاعده طلایى مورد نظر ماست: (16)
همواره با دیگران به گونه اى رفتار کن که خوش دارى با تو آنگونه رفتار شود.
این است خلاصه قانون [تورات] و [صُحُف] پیامبران. (متّى 12: 7)
پى نوشت هاى نویسنده
(1) رویکردى که من در اینجا به عقلانیت اخلاقى مطرح کرده ام, طرحى اجمالى و ناقص دارد. کتاب من تحت عنوان:
Foraml Ethics :London and NewYork: Routledge, 1996)
شرح و بیان کاملترى را در بر دارد, فصل 7 تا 9 کتاب من تحت عنوان:
Ethics: A Contemporary Introduction (London and NewYork: Routledge, 1998)
همین مطالب را به شکلى ساده تر بیان مى کند. همچنین بنگرید به کتاب کانت تحت عنوان:
Groundwork of the Metaphysics of Moral (NewYork: Harppr & Row, 1964)
و کتاب:
R. M. Hare Freedom and Reason (NewYork: oxford university press, 1963)
(2) توسل به سازگارى در فلسفه اخلاق اغلب مبهم و محل شک و شبهه است. بخشى از هدف من آنست که هنجارهاى مربوط به سازگارى را واضح و قابل دفاع سازم تا در تفکر اخلاقى سودمند باشد.
(3) به نظر من وظایف ناظر به سازگارى نیازمند این چنین قیدى است: (تا آنجا که بتوانید در این صورتها سازگار باشید و در اثر التزام به سازگارى, هیچ فاجعه اى بوجود نیاید…). این قید در مورد قاعده طلایى هم بکار مى رود. این قید را همیشه تلویحى در نظر داریم.
(4) براى بحث بیشتر درباره ( c ) و منطقِ ضرورت علّى, بنگرید به صفحات ـ 478ـ 337 کتاب:
Arthur, Burk: Chance, Cause, Reason (Chicago:University of Chicago Press, 1977)
(5) از این رو, آنچه خواهید که مردم با شما کنند شما نیز بدیشان همچنان کنید; زیرا این است تورات و صحف انبیاء (ترجمه کتاب مقدس, ترجمه قدیم, 1903, چاپ جدید 2002(انتشارات ایلام)ص 1093.
(6) Literal golden rule(LR)
(7) پیشنهاد برخى آن است که ما GR را تنها به اعمال (کلى) (همچون رفتار محبت آمیز با فردى) اطلاق کنیم و نه در مورد اعمال (خاص و جزئى) (همچون برداشتن آپاندیس یک نفر). اما مورد آخر, عملى عام و کلى را بکار برده بود, پس این قید مشکلى را حل نمى کند.
(8) براى مبحثى درباره این اصل بنگرید به مقاله من با مشخصات زیر:
"Acting commits one to ethical beliefs", Analysis, 42(1983), P. 40-43.
(9) براى مبحثى راجع به اصل(((RAةMA)) بنگرید به مقاله من:
How incomplete is prescriptivism? Mind 93 (1984), 103-107.
دو اصل من یعنى (((RAMA))و (((OAA)) مفروض مى گیرد که نقیض هاى با وجدان بودن مستلزم ناسازگارى عمیق منطقى است. فردى که این مطلب را نپذیرد اما در عین حال گمان کند که نقیض هاى با وجدان بودن به نحوى قابل مناقشه اند, مى تواند این اصول ضعیف تر را تأیید کند((RAMA)) و((OAA)) و روایت هاى ضعیف تر قواعد متناظر استنتاج; برهان قاعده طلایى در پایان این گفتار هم به کار مى آید.
(10) Proper names
(11) مورد اخیر به دو قید فنى نیاز دارد. فرض کنید که ما یک سور مشتمل بر یک متغیّر ناظر به عمل را حذف کنیم و زنجیره درست ساخت امرى را جایگزین آن متغیّر کنیم. در آن صورت ما باید مطمئن باشیم که (1) این Wffِ امرى هیچ متغیرى را در بر ندارد که در سورى که در زنجیره درست ساخت مستنتج وجود دارد, یافت شود و (2) اگر ما سورى وجودى را حذف کنیم, زنجیره درست ساخت امرى جایگزین باید حرف بزرگ داراى خط زیرى باشد که متغیر ناظر عمل نیست و پیشتر در برهان مطرح نشد.
(12) حروف بزرگ بسته به زمینه اى که در آن به کار مى روند کاربردهاى متنوعى دارند. براى مثال در(M.Ma)ة(MbcةMA) (M)نخست به جاى یک گزاره و سپس به جاى ویژگى یک فرد و سپس به جاى رابطه میان افراد و در نهایت به جاى (مى تواند) به کار رفته است, معمولاً واضح تر آنست که حروف متفاوتى براى این موارد به کار رود.
(13) ربط و نسبت میان جملات تجویزى و جملات امریِ استاندارد غامض و پیچیده است. بنگرید به کتاب:

" Formal Ethics" Clondon and NewYork: Routledge,1996) pp:185-186(ترجمه توسط مترجم این مقاله)
"How incomplete is prescriptivism?" Mind 93 (1984) pp:103-7و مقاله من:
(14) اعتقاد به این که یک فعل بلا اشکال است, فرد را به رضایت به این امر ملتزم مى کند که آن کار انجام گیرد (یا به طورمساوى دلش بخواهد که انجام گیرد). ما مى توانیم واژه هایى نظیر (تأیید کردن), (پذیرفتن), (معذور دانستن) (روا داشتن) به یک معنا به کار بریم. معناى (رضایت داشتن) که ذهن ما به آن اشاره دارد نگرش درونى اى مى باشد و در مقابل اکراه قلبى (کراهت داشتن, نپذیرفتن, نهى کردن, مخالفت کردن) از عمل است. رضایت مندى در این جا طرز تلقى حدّاقلى است و لزومى ندارد در بیرون هم از فعل حمایت یا جانبدارى یا پذیرفته شود. این امر هم با رضایت داشتن با این که A انجام گیرد هم با رضایت دادن به این که A انجام نگیرد, سازگار است.
(15) (ضابطه قانون جهان شمولِ) من مشابه اصل ایمانوئل کانت است بیان اصل او چنین مشهور است: (بر طبق آن دستورى عمل که بتواند همزمان به صورت قانونى جهان شمول در آید). بسته به این که این اصل چگونه تعبیر و تفسیر شود مى تواند کاملاً با اصل من متفاوت باشد.
(16) اگر در پى تمرین چالش برانگیزى هستید, بى طرفى و ضابطه قانون جهان شمول را اثبات کنید.
پى نوشت هاى مترجم:
* مشخصات کتابشناسى مقاله به شرح زیر است:
A Formalized Ethical Theory: in Harry J.Gensler, Inroduction to logic, NewYork, Routledge, 2002, Ch.11, P.229- 253.
1. to formalize
2. to formulate
3. Practical Rationality
4. Factual understanding
5. biases
6. Self-Knowledge
7. Imagination
8. Consistency
9. Holistic rationality
10. Practical Wisdom
11. intuitively obvious
12. factual acouracy
13. belief logic
14. logicality norms
15. valid
16. ends-means Consistency
17. Conscientiousness
18. Impatriality
19. Golden Rule
20. Formula of universal law
21. different circumstances
22. defective desires
23. same-Situation
24. exactly similar
25. relevantly similar
26. our present reaction to a hypothetical case
27. good form
28. bad form
29. donصt Combine form
30. if-then form
31. Cognitive dissonance
32. may
33. permissive
34. permissibility judgment
35. perscriptivity principle
36. Hareصs law
37. ought judgment
38. Universalizability principle
39. Univesal property
40. evaluative term
41. pointer Word
42. corollary
43. quantifier
44. Individual Varible
45. Individual Constant
46. univessal-property Variable
47. action variable
48. prfixing
49. wff
50. Word prefix
51. permission words
52. deontic worlds
53. hypothetical situation Worlds
54. The Symbolic GR proaf

تبلیغات