ژرف نگران یا فرونگران در حدیث امام سجاد(ع) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
این مقاله ناظر به دفاعیه اى1 است که جناب حجةالاسلام رضا برنجکار بر نقد من2 بر مقاله ایشان (حدیث اقوام متعمقون مدح یا مذمت)3 کرده اند.
لازم به ذکر است آن چه در این جا ذکر مى شود صرفاً جنبه علمى دارد و از جنبه هاى غیر علمى آن اعراض مى کنم. اگر چنان چه از راقم سطور در مقاله قبلى جسارتى به جناب مدافع محترم شده باشد, پیشاپیش از ایشان عذرخواهى مى کنم.
امام سجاد(ع) فرمود:
إن الله عزوجل علم انه یکون فى آخرالزمان اقوام متعمّقون فأنزل الله عزّوجلّ (قل هو الله احد الله الصمد) والآیات من سورة الحدید الى قوله (وهو علیم بذات الصدور) فمن رام وراء هنالک هلک.
بحث لغوى
دلیل اول مدافع محترم از طریق بررسى لغت بود. این مدعا در مقاله دفاعیه چنین آمده است: (…باید گفت که در لغت عرب هم تعمّق به معناى افراط در کار و در مواردى که سودى ندارد به کار رفته است و این استعمال رایج و شایع است).4 مدافع محترم نوشته اند: (ناقد محترم در اضافه کردن کلمه (هرگاه) به جمله نویسنده امانت را رعایت نکرده است).5
اولاً, چنین لفظى را در جمله ایشان نیفزوده ام.
ثانیاً, اگر مدعاى مدافع محترم عام نباشد, که به نظر من مدعاى ایشان عام است, در این صورت مدعاى او در مورد حدیث امام سجاد(ع) اثبات نمى شود, چرا که در این صورت تعمیم آن در حدیث امام سجاد(ع) بى مورد است.
مدافع محترم در ادامه مى گوید: باب تفعّل در موارد متعددى هم چون تعمق, تنطّع, تنوّق, تأنّق, تکلّف, تشبّه, تحلّم و تزهّد به معناى افراط و از حد گذشتن به کار مى رود. ولى براى نمونه آیا تشبّه خود را شبیه دیگرى درآوردن است؟ یا به طور افراطى خود را شبیه دیگرى کردن است که مدافع محترم مى گوید؟!
تعمق در احادیث
مدافع محترم در خانواده حدیث مدعى هستند احادیثى که در آنها واژه تعمّق به کار رفته است بار منفى دارد و در دفاعیه گفته اند (در برنامه معجم فقهى فقط ذیل (یتعمقون)22 حدیث, از 17 کتاب در این باره نقل شده که مضمون همه…).6
عبارت فوق را پس از نقل عبارتى از راقم سطور ذکر کرده است. مدافع محترم عبارت راقم سطور را چنین آورد: (آیا مى توان با سه مورد کاربردى که از این واژه به دست آورده ایم بگوییم که این واژه همواره در فرهنگ اهل البیت در معناى منفى به کار مى رود)7 این نقل قول ناقص است و به همین دلیل مدافع محترم خواسته یا ناخواسته مرتکب مغالطه (نقل قول ناقص) شده است, چرا که در ادامه آورده بودم (آیا با سه یا چهار مورد روایت ـ با حذف مکرر ـ که از طریق خاصه یا به اضافه دو روایت از طریق عامه رسیده است…)8 و در جاى دیگر تصریح کرده ام واژه تعمّق و مشتقات آن در حدود 10 مورد در کلمات اهل بیت(ع) آمده است.9
اولاً, تلاش مدافع در دفاعیه براى نشان دادن کثرت روایت حاصلى ندارد, چرا که نقد راقم ناظر به کثرت روایات نیست, بلکه ناظر به کثرت مروى هاست به اعتبار آن چه که از معصوم صادر شده است. جالب تر آن که مدافع محترم در جمع بندى, اختلاف عبارت مورد نظر در خطبه اشباح را دسته هاى مختلفى تلقى کرده و بر کثرت روایت افزوده است, در حالى که همه مى دانیم حضرت این خطبه را یک بار ایراد فرموده اند.
ثانیاً, اگر فرهنگ اهل بیت(ع) به روشنى چنین است, علماى شیعه نباید بر خلاف احیاى آن فرهنگ حرکت کنند. لذا در نفى ادعاى مدافع تعدادى از علماى برجسته از جمله مجلسى را نام برده ام که واژه تعمق و مشتقات آن را در معناى مثبت به کار برده اند. البته تذکر مدافع محترم در مورد علامه مجلسى (صحیح: آقا حسین خوانسارى) را به دیده منّت مى پذیرم و بر اشتباه خود اعتراف مى کنم.
روایات دسته اول
مدافع در روایات دسته اول, از روایاتى استفاده کرده بود که به طور مطلق تعمّق را از ارکان کفر معرفى مى کرد و من گفته ام این روایات قطعاً داراى قید یا قیودى است, چرا که هر نوع تعمّقى هرچند, بارِ منفى هم داشته باشد از ارکان کفر شمرده نمى شود و مدافع به من چنین نسبت مى دهند: (…ایشان از این مطلب که تعمّق همیشه باعث کفر نمى شود, مثل تعمّق در وضو نتیجه مى گیرد که تعمّق همیشه بار منفى ندارد)10 و به طنز یا به طعنه مى گوید: (باید از ایشان پرسید این استدلال جزء کدام یک از استدلالات منطقى است؟ آیا از این که تعمق در جایى باعث کفر نمى شود, مى توان نتیجه گرفت که تعمق همیشه منفى نیست!…).11
من هم واقعاً نمى دانم این استدلال از چه نوعى است, چرا که من چنین استدلالى نکرده ام. آن چه من گفته ام این است: (با توجه به قرینه عقلی… نمى توانیم این روایت را شاهد قرار دهیم بر این که هرجا واژه تعمّق در کلام اهل البیت(ع) استعمال شده باشد بار منفى دارد.)12 بى توجهى به واژه (نمى توانیم) سبب شده است تا مدافع محترم از عبارت فوق نتیجه نادرست بگیرد. تأکید مى کنم که این دلیل مدعاى عام و کلى مدافع را به اثبات نمى رساند.
روایت دسته دوم
روایات دسته دوم ناظر به خوارج است و من در نقد گفته ام مدافع باید به دلیل مقابله قرار دادن این دسته با دسته سوم, که تعمّق در خصوص تکالیف شرعى است, معناى عامى اراده کرده باشد و این روایات را شامل اعتقادات هم بداند. مدافع این گفته ام را داراى اشکالات منطقى دانسته است, ولى بلافاصله تأیید مى کند که این دسته از روایات مطلق هستند و به من نسبت مى دهد (ناقد محترم تعمق خوارج را به عبادت منحصر مى کند که بطلان این مطلب با مراجعه به تاریخ اعتقادى, سیاسى و عملى آنان روشن مى شود…).13
اولاً, اگر به گمان مدافع این دسته روایات مطلق هستند, پس چگونه به من نسبت مى دهد که برداشت من اشکالات منطقى دارد.
ثانیاً, بحث در این است که آیا این دسته از روایات ناظر به اعتقادات هستند یا نیستند؟ متن روایات خود نشان مى دهد که ناظر به اعتقادات نیستند, چرا که دین در لغت به معناى تعبد آمده است, اما این که خوارج مشکل اعتقادى هم داشته اند چه ربطى به این روایات دارد. این گروه مشکلات فراوانى داشته اند, اما آیا روایات هم ناظر به همه آن مشکلات است؟ بنابراین تعمق در این روایات ناظر به تعمق خاص است. حال آیا از خاص مى توان عام و کلى را نتیجه گرفت؟
روایت دسته سوم
در دسته سوم, تعمق در خصوص تکالیف شرعیه ممنوع شده است. من در نقد گفته ام که این روایات هم خاص هستند و از خاص نمى توان عام و کلى را نتیجه گرفت. ایشان در دفاعیه آورده اند: (وقتى به همه احادیث مربوط به تعمق مى نگریم و مى بینیم هرجا تعمق به کار رفته به معناى افراط و مذموم به کار رفته است, مى توانیم نتیجه بگیریم که تعمق در فرهنگ معصومان به معناى افراط و مذموم است).14 اگر همه موارد استعمال (تعمق) و مشتقات آن معناى منفى مى داشت, دیگر نیاز به اثبات نداشت. بنابراین, ایشان از یک سو, استقراى ناقص را به جاى استقراى تام مى نشاند و از سوى دیگر, استدلالى از نوع مصادره به مطلوب انجام مى دهد.
روایات دسته چهارم
این دسته روایات, ناظر به خطبه معروف به اشباح است که از خطبه هاى بسیار مهم حضرت امیرالمؤمنین(ع) است. حضرت در این خطبه مى فرماید: (راسخان در علم کسانى هستند که در امورى که راهى ندارند, فرو نمى روند و تعمق نمى کنند). از این خطبه همان طور که در نقد گفته ام با توجه به این که حضرت غضبناک شده اند و با توجه به این که حضرت در میان خطبه سائل را مورد عتاب قرار داده اند: (فما کلّفک الشیطان علمه مما لیس فى الکتاب علیک فرضه…) نمى توان نتیجه گرفت هر نوع تعمقى ممنوع است, بلکه صریح عبارت حضرت(ع) این است که (راسخان در علم کسانى هستند که در امورى که راهى ندارند, فرو نمى روند و تعمق نمى کنند), آیا از این بیان نمى توان نتیجه گرفت که در امورى که راهى دارند نباید تعمق کرد و نیز نمى توان نتیجه گرفت راسخان در علم در صفات الهى غور نمى کنند, مگر آن که جداگانه نشان داده شود هیچ کس به هیچ وجه راهى در صفات الهى ندارد.
اما متأسفانه مدافع محترم به راقم سطور نسبت داده اند که خطبه حضرت: (سناظر به یک واقعه در مورد خاصیز مى داند و مخاطب این خطبه را عوام الناس معرفى مى کند که قدرت تعمق در صفات را ندارند).15 آن چه من گفته ام این است: (این خطبه ناظر به یک واقعه در مورد خاصى است که شاید نوع مردم (اکثریت در مقابل اقلیت), مانند سائل باشند و از این رو, نباید در صفات الهى تعمق کنند).16 گمان نمى کنم همه کسانى که در مسجد خطبه حضرت را مى شنیدند, مثل سلمان و کمیل از یاران نزدیک حضرت بوده باشند, بلکه اکثر آنها کسانى بوده اند که حضرت گاهى از آنها گله مى کند و یا از حضرت پرسش هایى, مانند پرسش سائل, مى کنند که او را غضبناک مى کنند و صد البته در میانشان خواصّى وجود داشته اند که از اصحاب سرّ حضرت بوده اند. بدتر از نسبت بالا, به من نسبت داده است که: (اگر روش ناقد محترم باب شود که با طرح چند استبعاد و احتمال نیش غولى خطبه اى با این عظمت را کنار مى گذارند از دین چه چیزى باقى مى ماند؟)17 مى پرسم آیا نقد فهم کسى از روایت به معناى کنار گذاشتن روایت است؟!
مدافع محترم در جمع بندى به بنده توصیه مى کند که (به نظر مى رسد ناقد محترم براى این گونه استنباط هاى خود باید علم اصول جدیدى بنگارد)!18, آیا از این که نمى توان از خاص و مقیّد معناى عام و مطلق را استنتاج کرد, نیاز به نگارش علم اصول جدیدى دارد؟!
آخرالزمان
از نظر مدافع محترم (آخرالزمان) ظهور در مذمت دارد: (واژه آخرالزمان بدون قرائن دیگر ظهور در مذمت دارد, چون غالباً این واژه در احادیث براى مذمت به کار مى رود).19
خوب از کجا این (غالباً) به دست آمده است, در حالى که اکثر روایات دالّ بر مدح آخرالزمان است (ر.ک: بحارالانوار, ج9, ص66; ج11, ص114; ج33, ص18). این در حالى است که روایت(به اعتبار مروى و ماصدر عن المعصوم) دال بر مذمت آخرالزمان دو تاست. جالب این است که مدافع محترم به من نسبت مى دهد که من اعتراف دارم که واژه (آخرالزمان) غالباً معناى مذمت دارد.20 مدافع محترم اصرار دارند که مقصود از آخرالزمان زمان پیامبر یا امام زمان(ع) نیست.21
حال قضاوت با خواننده محترم است که آیا من صورت مسئله را پاک کرده ام یا مدافع محترم؟ اگر ظهور بدعت ها در آخرالزمان, که در دو روایت(به اعتبار مروى و ماصدر عن المعصوم) آمده است دال بر مذمت است, چرا ظهور دولت حق ولى عصر(ع) دال بر مدح آخرالزمان نباشد؟
آخرالزمان و افلاطون, ارسطو و فلوطین
من گفتم حدیث (اقوام متعمقون) یک بحث درون دینى است و هیچ ربطى به افلاطون و ارسطو و فلوطین ندارد که قبل از ظهور اسلام بوده اند. حال دفاع مدافع محترم را مى نگریم: (این که برخى فلاسفه مسلمان را متعمق دانسته اند, چه ربطى به این سخن نویسنده دارد که صرفاً در صدد بیان چند مثال برجسته از تعمق است).22 آیا افلاطون و ارسطو و فلوطین مصداق حدیث امام سجاد(ع) در آخرالزمان هستند؟
ذات و صفات الهى
عباراتى از شیخ الرئیس و علامه طباطبایى آورده ام که ذات الهى قابل شناختن نیست. مقصود آنها این است که کنه و حقیقت خداوند قابل شناختن نیست. مدافع محترم از علامه عبارتى را نقل مى کند که ایشان نهى در ورود صفات الهى را براى کسانى دانسته اند که در این نوع مسائل ورودى ندارند.23 و بعد این گونه اشکال مى کند که صفات خدا عین ذات خداست, پس تفکر در صفات در واقع تفکر در ذات است. در حالى که صفات ذاتى داریم و صفات فعلى و حضرت علامه در این عبارت صفات فعلى را قصد کرده است و استشهاد او به کلام حضرت امیرالمؤمنین(ع) (دلیله آیاته) گواه بر این مطلب است. اما عبارت دیگر علامه که مى فرماید (تفکر در خدا به کلى ممنوع نشده است) کاملاً متین است و هرکس به قدر توان باید در این امور غور کند و این گونه نیست که به طور کلى تفکر در ذات ممنوع باشد. اگر چنین مى بود, چگونه ممکن بود مدافع محترم بنویسد: تفکر در مخلوقات (آیات آفاقى و انفسى) را دال بر وجود خدا مى داند.24
صمد
مدافع در دفاعیه مى پرسد: (چگونه از جوف نداشتن خدا و ناقص نبودن او نتیجه گرفته مى شود که او همه جا را پر کرده و در داخل اشیاست و با اشیا مغایرت و مباینت ندارد؟).25 ادعا نشده که خدا با مخلوق هیچ مغایرتى ندارد, ادعا این است که خدا با اشیاء مغایرتى که سر از مباینت درآورد, ندارد. بنابراین, صمد یعنى پرى اى که خلأ ندارد, اگر او خلائى ندارد, پس دار هستى را پر کرده است. از این رو نمى توان هستى اى را یافت که خدا در آن حضور نداشته باشد. پس او قیّوم همه هستى هاست و قیّوم همه هستى ها از خود هستى بینونت ندارد. بنابراین, در همه هستى ها مغایرتى که سر از بینونت آنها از هستى قیّومشان درآورند, ممکن نیست. لذا حضرت امیرالمؤمنین على(ع) فرمودند: (مع کل شىء لا بمقارنة و غیر کل شىء لا بمزایلة).26 مدافع محترم مى گوید: (واژه صمد برخلاف تصور ناقد محترم در لغت عرب دو معناى ریشه اى و اصلى دارد: قصد و صلابت.),27 اما چگونه مدافع محترم از تصورات من که به نوشته در نیامده با خبر شده اند خدا مى داند؟!
سنخیت
مدافع محترم قانون سنخیت بین علت و معلول را به شباهت آن دو معنا مى کند و آن را مخالف توحید قرآن و اهل بیت مى داند.28 به راستى فیلسوفان اسلامى سنخیت علت و معلول را به شباهت علت و معلول معنا کرده و به آیه (لیس کمثله شىء)29 برنخورده اند؟!
قرینه داخلى حدیث امام سجاد(ع)
قرینه داخلى حدیث امام سجاد(ع) بهترین گواه است که تعمق در سوره توحید و شش آیه ابتدائى سوره حدید ممنوع نیست, چرا که در پایان حدیث آمده است (ومن رام وراء هنالک فقد هلک), مفهوم آن این است که در این محدوده تفکر و تعمق مانعى ندارد و ماوراى آن ممنوع است.
پى نوشت ها:
1. نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص503.
2. همان, ص474.
3.نقدونظر, سال هشتم, شماره سوم و چهارم, پاییز و زمستان 1382, ص443.
4.نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص504.
5.همان, ص506.
6.همان, ص508.
7. همان.
8. همان, ص480.
9.همان, ص487.
10. همان, ص510.
11.همان.
12.همان, ص482.
13.همان, ص511.
14.همان, ص512.
15.همان.
16.همان, ص486.
17.همان, ص513.
18. همان, ص514.
19.همان, ص515.
20.همان, ص516.
21.همان.
22.همان, ص517.
23.همان, ص494.
24. نقدونظر, سال هشتم, شماره سوم و چهارم, پاییز و زمستان 1382, ص457.
25. نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص519.
26. نهج البلاغه, خطبه یک.
27.نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص520.
28.همان, ص519.
29. قرآن کریم, شورى: 11.
لازم به ذکر است آن چه در این جا ذکر مى شود صرفاً جنبه علمى دارد و از جنبه هاى غیر علمى آن اعراض مى کنم. اگر چنان چه از راقم سطور در مقاله قبلى جسارتى به جناب مدافع محترم شده باشد, پیشاپیش از ایشان عذرخواهى مى کنم.
امام سجاد(ع) فرمود:
إن الله عزوجل علم انه یکون فى آخرالزمان اقوام متعمّقون فأنزل الله عزّوجلّ (قل هو الله احد الله الصمد) والآیات من سورة الحدید الى قوله (وهو علیم بذات الصدور) فمن رام وراء هنالک هلک.
بحث لغوى
دلیل اول مدافع محترم از طریق بررسى لغت بود. این مدعا در مقاله دفاعیه چنین آمده است: (…باید گفت که در لغت عرب هم تعمّق به معناى افراط در کار و در مواردى که سودى ندارد به کار رفته است و این استعمال رایج و شایع است).4 مدافع محترم نوشته اند: (ناقد محترم در اضافه کردن کلمه (هرگاه) به جمله نویسنده امانت را رعایت نکرده است).5
اولاً, چنین لفظى را در جمله ایشان نیفزوده ام.
ثانیاً, اگر مدعاى مدافع محترم عام نباشد, که به نظر من مدعاى ایشان عام است, در این صورت مدعاى او در مورد حدیث امام سجاد(ع) اثبات نمى شود, چرا که در این صورت تعمیم آن در حدیث امام سجاد(ع) بى مورد است.
مدافع محترم در ادامه مى گوید: باب تفعّل در موارد متعددى هم چون تعمق, تنطّع, تنوّق, تأنّق, تکلّف, تشبّه, تحلّم و تزهّد به معناى افراط و از حد گذشتن به کار مى رود. ولى براى نمونه آیا تشبّه خود را شبیه دیگرى درآوردن است؟ یا به طور افراطى خود را شبیه دیگرى کردن است که مدافع محترم مى گوید؟!
تعمق در احادیث
مدافع محترم در خانواده حدیث مدعى هستند احادیثى که در آنها واژه تعمّق به کار رفته است بار منفى دارد و در دفاعیه گفته اند (در برنامه معجم فقهى فقط ذیل (یتعمقون)22 حدیث, از 17 کتاب در این باره نقل شده که مضمون همه…).6
عبارت فوق را پس از نقل عبارتى از راقم سطور ذکر کرده است. مدافع محترم عبارت راقم سطور را چنین آورد: (آیا مى توان با سه مورد کاربردى که از این واژه به دست آورده ایم بگوییم که این واژه همواره در فرهنگ اهل البیت در معناى منفى به کار مى رود)7 این نقل قول ناقص است و به همین دلیل مدافع محترم خواسته یا ناخواسته مرتکب مغالطه (نقل قول ناقص) شده است, چرا که در ادامه آورده بودم (آیا با سه یا چهار مورد روایت ـ با حذف مکرر ـ که از طریق خاصه یا به اضافه دو روایت از طریق عامه رسیده است…)8 و در جاى دیگر تصریح کرده ام واژه تعمّق و مشتقات آن در حدود 10 مورد در کلمات اهل بیت(ع) آمده است.9
اولاً, تلاش مدافع در دفاعیه براى نشان دادن کثرت روایت حاصلى ندارد, چرا که نقد راقم ناظر به کثرت روایات نیست, بلکه ناظر به کثرت مروى هاست به اعتبار آن چه که از معصوم صادر شده است. جالب تر آن که مدافع محترم در جمع بندى, اختلاف عبارت مورد نظر در خطبه اشباح را دسته هاى مختلفى تلقى کرده و بر کثرت روایت افزوده است, در حالى که همه مى دانیم حضرت این خطبه را یک بار ایراد فرموده اند.
ثانیاً, اگر فرهنگ اهل بیت(ع) به روشنى چنین است, علماى شیعه نباید بر خلاف احیاى آن فرهنگ حرکت کنند. لذا در نفى ادعاى مدافع تعدادى از علماى برجسته از جمله مجلسى را نام برده ام که واژه تعمق و مشتقات آن را در معناى مثبت به کار برده اند. البته تذکر مدافع محترم در مورد علامه مجلسى (صحیح: آقا حسین خوانسارى) را به دیده منّت مى پذیرم و بر اشتباه خود اعتراف مى کنم.
روایات دسته اول
مدافع در روایات دسته اول, از روایاتى استفاده کرده بود که به طور مطلق تعمّق را از ارکان کفر معرفى مى کرد و من گفته ام این روایات قطعاً داراى قید یا قیودى است, چرا که هر نوع تعمّقى هرچند, بارِ منفى هم داشته باشد از ارکان کفر شمرده نمى شود و مدافع به من چنین نسبت مى دهند: (…ایشان از این مطلب که تعمّق همیشه باعث کفر نمى شود, مثل تعمّق در وضو نتیجه مى گیرد که تعمّق همیشه بار منفى ندارد)10 و به طنز یا به طعنه مى گوید: (باید از ایشان پرسید این استدلال جزء کدام یک از استدلالات منطقى است؟ آیا از این که تعمق در جایى باعث کفر نمى شود, مى توان نتیجه گرفت که تعمق همیشه منفى نیست!…).11
من هم واقعاً نمى دانم این استدلال از چه نوعى است, چرا که من چنین استدلالى نکرده ام. آن چه من گفته ام این است: (با توجه به قرینه عقلی… نمى توانیم این روایت را شاهد قرار دهیم بر این که هرجا واژه تعمّق در کلام اهل البیت(ع) استعمال شده باشد بار منفى دارد.)12 بى توجهى به واژه (نمى توانیم) سبب شده است تا مدافع محترم از عبارت فوق نتیجه نادرست بگیرد. تأکید مى کنم که این دلیل مدعاى عام و کلى مدافع را به اثبات نمى رساند.
روایت دسته دوم
روایات دسته دوم ناظر به خوارج است و من در نقد گفته ام مدافع باید به دلیل مقابله قرار دادن این دسته با دسته سوم, که تعمّق در خصوص تکالیف شرعى است, معناى عامى اراده کرده باشد و این روایات را شامل اعتقادات هم بداند. مدافع این گفته ام را داراى اشکالات منطقى دانسته است, ولى بلافاصله تأیید مى کند که این دسته از روایات مطلق هستند و به من نسبت مى دهد (ناقد محترم تعمق خوارج را به عبادت منحصر مى کند که بطلان این مطلب با مراجعه به تاریخ اعتقادى, سیاسى و عملى آنان روشن مى شود…).13
اولاً, اگر به گمان مدافع این دسته روایات مطلق هستند, پس چگونه به من نسبت مى دهد که برداشت من اشکالات منطقى دارد.
ثانیاً, بحث در این است که آیا این دسته از روایات ناظر به اعتقادات هستند یا نیستند؟ متن روایات خود نشان مى دهد که ناظر به اعتقادات نیستند, چرا که دین در لغت به معناى تعبد آمده است, اما این که خوارج مشکل اعتقادى هم داشته اند چه ربطى به این روایات دارد. این گروه مشکلات فراوانى داشته اند, اما آیا روایات هم ناظر به همه آن مشکلات است؟ بنابراین تعمق در این روایات ناظر به تعمق خاص است. حال آیا از خاص مى توان عام و کلى را نتیجه گرفت؟
روایت دسته سوم
در دسته سوم, تعمق در خصوص تکالیف شرعیه ممنوع شده است. من در نقد گفته ام که این روایات هم خاص هستند و از خاص نمى توان عام و کلى را نتیجه گرفت. ایشان در دفاعیه آورده اند: (وقتى به همه احادیث مربوط به تعمق مى نگریم و مى بینیم هرجا تعمق به کار رفته به معناى افراط و مذموم به کار رفته است, مى توانیم نتیجه بگیریم که تعمق در فرهنگ معصومان به معناى افراط و مذموم است).14 اگر همه موارد استعمال (تعمق) و مشتقات آن معناى منفى مى داشت, دیگر نیاز به اثبات نداشت. بنابراین, ایشان از یک سو, استقراى ناقص را به جاى استقراى تام مى نشاند و از سوى دیگر, استدلالى از نوع مصادره به مطلوب انجام مى دهد.
روایات دسته چهارم
این دسته روایات, ناظر به خطبه معروف به اشباح است که از خطبه هاى بسیار مهم حضرت امیرالمؤمنین(ع) است. حضرت در این خطبه مى فرماید: (راسخان در علم کسانى هستند که در امورى که راهى ندارند, فرو نمى روند و تعمق نمى کنند). از این خطبه همان طور که در نقد گفته ام با توجه به این که حضرت غضبناک شده اند و با توجه به این که حضرت در میان خطبه سائل را مورد عتاب قرار داده اند: (فما کلّفک الشیطان علمه مما لیس فى الکتاب علیک فرضه…) نمى توان نتیجه گرفت هر نوع تعمقى ممنوع است, بلکه صریح عبارت حضرت(ع) این است که (راسخان در علم کسانى هستند که در امورى که راهى ندارند, فرو نمى روند و تعمق نمى کنند), آیا از این بیان نمى توان نتیجه گرفت که در امورى که راهى دارند نباید تعمق کرد و نیز نمى توان نتیجه گرفت راسخان در علم در صفات الهى غور نمى کنند, مگر آن که جداگانه نشان داده شود هیچ کس به هیچ وجه راهى در صفات الهى ندارد.
اما متأسفانه مدافع محترم به راقم سطور نسبت داده اند که خطبه حضرت: (سناظر به یک واقعه در مورد خاصیز مى داند و مخاطب این خطبه را عوام الناس معرفى مى کند که قدرت تعمق در صفات را ندارند).15 آن چه من گفته ام این است: (این خطبه ناظر به یک واقعه در مورد خاصى است که شاید نوع مردم (اکثریت در مقابل اقلیت), مانند سائل باشند و از این رو, نباید در صفات الهى تعمق کنند).16 گمان نمى کنم همه کسانى که در مسجد خطبه حضرت را مى شنیدند, مثل سلمان و کمیل از یاران نزدیک حضرت بوده باشند, بلکه اکثر آنها کسانى بوده اند که حضرت گاهى از آنها گله مى کند و یا از حضرت پرسش هایى, مانند پرسش سائل, مى کنند که او را غضبناک مى کنند و صد البته در میانشان خواصّى وجود داشته اند که از اصحاب سرّ حضرت بوده اند. بدتر از نسبت بالا, به من نسبت داده است که: (اگر روش ناقد محترم باب شود که با طرح چند استبعاد و احتمال نیش غولى خطبه اى با این عظمت را کنار مى گذارند از دین چه چیزى باقى مى ماند؟)17 مى پرسم آیا نقد فهم کسى از روایت به معناى کنار گذاشتن روایت است؟!
مدافع محترم در جمع بندى به بنده توصیه مى کند که (به نظر مى رسد ناقد محترم براى این گونه استنباط هاى خود باید علم اصول جدیدى بنگارد)!18, آیا از این که نمى توان از خاص و مقیّد معناى عام و مطلق را استنتاج کرد, نیاز به نگارش علم اصول جدیدى دارد؟!
آخرالزمان
از نظر مدافع محترم (آخرالزمان) ظهور در مذمت دارد: (واژه آخرالزمان بدون قرائن دیگر ظهور در مذمت دارد, چون غالباً این واژه در احادیث براى مذمت به کار مى رود).19
خوب از کجا این (غالباً) به دست آمده است, در حالى که اکثر روایات دالّ بر مدح آخرالزمان است (ر.ک: بحارالانوار, ج9, ص66; ج11, ص114; ج33, ص18). این در حالى است که روایت(به اعتبار مروى و ماصدر عن المعصوم) دال بر مذمت آخرالزمان دو تاست. جالب این است که مدافع محترم به من نسبت مى دهد که من اعتراف دارم که واژه (آخرالزمان) غالباً معناى مذمت دارد.20 مدافع محترم اصرار دارند که مقصود از آخرالزمان زمان پیامبر یا امام زمان(ع) نیست.21
حال قضاوت با خواننده محترم است که آیا من صورت مسئله را پاک کرده ام یا مدافع محترم؟ اگر ظهور بدعت ها در آخرالزمان, که در دو روایت(به اعتبار مروى و ماصدر عن المعصوم) آمده است دال بر مذمت است, چرا ظهور دولت حق ولى عصر(ع) دال بر مدح آخرالزمان نباشد؟
آخرالزمان و افلاطون, ارسطو و فلوطین
من گفتم حدیث (اقوام متعمقون) یک بحث درون دینى است و هیچ ربطى به افلاطون و ارسطو و فلوطین ندارد که قبل از ظهور اسلام بوده اند. حال دفاع مدافع محترم را مى نگریم: (این که برخى فلاسفه مسلمان را متعمق دانسته اند, چه ربطى به این سخن نویسنده دارد که صرفاً در صدد بیان چند مثال برجسته از تعمق است).22 آیا افلاطون و ارسطو و فلوطین مصداق حدیث امام سجاد(ع) در آخرالزمان هستند؟
ذات و صفات الهى
عباراتى از شیخ الرئیس و علامه طباطبایى آورده ام که ذات الهى قابل شناختن نیست. مقصود آنها این است که کنه و حقیقت خداوند قابل شناختن نیست. مدافع محترم از علامه عبارتى را نقل مى کند که ایشان نهى در ورود صفات الهى را براى کسانى دانسته اند که در این نوع مسائل ورودى ندارند.23 و بعد این گونه اشکال مى کند که صفات خدا عین ذات خداست, پس تفکر در صفات در واقع تفکر در ذات است. در حالى که صفات ذاتى داریم و صفات فعلى و حضرت علامه در این عبارت صفات فعلى را قصد کرده است و استشهاد او به کلام حضرت امیرالمؤمنین(ع) (دلیله آیاته) گواه بر این مطلب است. اما عبارت دیگر علامه که مى فرماید (تفکر در خدا به کلى ممنوع نشده است) کاملاً متین است و هرکس به قدر توان باید در این امور غور کند و این گونه نیست که به طور کلى تفکر در ذات ممنوع باشد. اگر چنین مى بود, چگونه ممکن بود مدافع محترم بنویسد: تفکر در مخلوقات (آیات آفاقى و انفسى) را دال بر وجود خدا مى داند.24
صمد
مدافع در دفاعیه مى پرسد: (چگونه از جوف نداشتن خدا و ناقص نبودن او نتیجه گرفته مى شود که او همه جا را پر کرده و در داخل اشیاست و با اشیا مغایرت و مباینت ندارد؟).25 ادعا نشده که خدا با مخلوق هیچ مغایرتى ندارد, ادعا این است که خدا با اشیاء مغایرتى که سر از مباینت درآورد, ندارد. بنابراین, صمد یعنى پرى اى که خلأ ندارد, اگر او خلائى ندارد, پس دار هستى را پر کرده است. از این رو نمى توان هستى اى را یافت که خدا در آن حضور نداشته باشد. پس او قیّوم همه هستى هاست و قیّوم همه هستى ها از خود هستى بینونت ندارد. بنابراین, در همه هستى ها مغایرتى که سر از بینونت آنها از هستى قیّومشان درآورند, ممکن نیست. لذا حضرت امیرالمؤمنین على(ع) فرمودند: (مع کل شىء لا بمقارنة و غیر کل شىء لا بمزایلة).26 مدافع محترم مى گوید: (واژه صمد برخلاف تصور ناقد محترم در لغت عرب دو معناى ریشه اى و اصلى دارد: قصد و صلابت.),27 اما چگونه مدافع محترم از تصورات من که به نوشته در نیامده با خبر شده اند خدا مى داند؟!
سنخیت
مدافع محترم قانون سنخیت بین علت و معلول را به شباهت آن دو معنا مى کند و آن را مخالف توحید قرآن و اهل بیت مى داند.28 به راستى فیلسوفان اسلامى سنخیت علت و معلول را به شباهت علت و معلول معنا کرده و به آیه (لیس کمثله شىء)29 برنخورده اند؟!
قرینه داخلى حدیث امام سجاد(ع)
قرینه داخلى حدیث امام سجاد(ع) بهترین گواه است که تعمق در سوره توحید و شش آیه ابتدائى سوره حدید ممنوع نیست, چرا که در پایان حدیث آمده است (ومن رام وراء هنالک فقد هلک), مفهوم آن این است که در این محدوده تفکر و تعمق مانعى ندارد و ماوراى آن ممنوع است.
پى نوشت ها:
1. نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص503.
2. همان, ص474.
3.نقدونظر, سال هشتم, شماره سوم و چهارم, پاییز و زمستان 1382, ص443.
4.نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص504.
5.همان, ص506.
6.همان, ص508.
7. همان.
8. همان, ص480.
9.همان, ص487.
10. همان, ص510.
11.همان.
12.همان, ص482.
13.همان, ص511.
14.همان, ص512.
15.همان.
16.همان, ص486.
17.همان, ص513.
18. همان, ص514.
19.همان, ص515.
20.همان, ص516.
21.همان.
22.همان, ص517.
23.همان, ص494.
24. نقدونظر, سال هشتم, شماره سوم و چهارم, پاییز و زمستان 1382, ص457.
25. نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص519.
26. نهج البلاغه, خطبه یک.
27.نقدونظر, سال نهم, شماره اول و دوم, بهار و تابستان 1383, ص520.
28.همان, ص519.
29. قرآن کریم, شورى: 11.