آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۸

چکیده

متن

توجه به نقش عوامل دینى و معنوى در بهداشتْ سرگذشت دور و درازى دارد. فرهنگ ها از دوران باستان تا عصر جدید غالباً بهداشت و بیمارى را امورى مستقیماً مرتبط با باورها و اعمال و رفتارهاى دینى گوناگونى مى پنداشته اند, چنان که دستورات دینى در مورد پاره اى غذاها, فعالیت هاى جسمى و انواع و اقسام تأمّلات درونى4 و نیایش ها شواهدى بر این مدعایند (Rosen, 1993). در طیّ دهه گذشته, مدعیات و پرسش هایى در خصوص ارتباط هاى دینى, معنوى و بهداشتى رواج یافته است به این معنا که آثار مربوط به این زمینه پر فروش ترین آثار بوده اند. چندین کتاب معطوف به معنویّت در ده کتاب اوّل نیویورک تایمز جایگاهى به دست آورده اند (مثلاً, مواظبت از نفس5 اثر مور 6[1994] سه شنبه ها با مورى7 اثر البوم8 و چگونه باید خدا را شناخت9 اثر چاپرا10). مجلات خبرى عمده اى نظیر تایم و نیوزویک به مقالاتى ویژه درباره معنویّت و بهداشت برجستگى خاصى بخشیده اند و موضوعات خاص را در جراید علمى (از باب نمونه, روان شناس آمریکایى,11 سالنامه طبّ رفتارى,12 مجله روان شناسى بهداشت,13 آموزش و رفتار بهداشتى14) منتشر کرده اند یا منتشر خواهند کرد. چندین همایش علمى به سخنرانان مدعو یا مجموعه مقالاتى که به موضوعات مربوط به معنویّت, دین و بهداشت مى پردازند (مثلاً انجمن طبّ روان ـ تنى,15 انجمن روان شناسى بهداشت اروپا,16 انجمن طبّ رفتارى17) اهمیّت خاصى داده اند یا در حال برنامه ریزى براى آنها هستند. انجمن روان شناسى آمریکا18 اخیراً دست به انتشار کتاب هاى درسى اى در باب عنوان مورد نظر مانند کتاب هاى درسى اثر پى. ریچاردز19 و برگین20 (1997), شفرنسک21 (1996) و دابلیو, آر. میلر22 (1999) زده اند.
در سال 1997, بنیاد جان تمپلتون23 با همکارى مؤسّسه ملى تحقیقات مراقبت بهداشتى24 (NIHR), هزینه برگزارى مجموعه اى از همایش ها را با حضور دانشمندان علوم پزشکى و رفتارى براى نقد و بررسى شواهد علمى اى که متغیّرهاى دین و معنویّت را با بهداشت بدنى, بهداشت روانى, اعتیاد به الکل (الکلیسم) و سایر اختلالات ناشى از اعتیاد و عوامل عصبى ـ بیولوژیکى مرتبط مى سازند, تقبّل کرد (Larson, Sawyers, & McCullough, 1998). آن تلاش باعث آن شد که اداره تحقیقات علمى رفتارى و اجتماعى25 (OBSSR) در مؤسّسات ملى بهداشت26 (NIH) میزگردى با حضور دانشمندان رفتارى تشکیل دهد که نقادانه و بى طرفانه شواهد موجود را که از قرار معلوم دین و معنویّت و بهداشت را با هم پیوند مى دهند, بررسى کنند. در این مکتوب ما به ایجاز خلاصه برخى از یافته ها در گزارش تمپلتون/ مؤسّسه ملى تحقیقات مراقبت بهداشتى و برخى از موضوعات و علائقى را که در حال حاضر در اداره تحقیقات علمى رفتارى و اجتماعى در این میزدگرد اداره تحقیقات علمى رفتارى و اجتماعى/مؤسّسه ملى بهداشت بروز یافته است, مى آوریم.
واکنش ها نسبت به عمومیت موضوعات مربوط به دین و معنویّت و نسبت به این مفهوم که عوامل دینى و معنوى بر برآیندهاى بهداشتى تأثیر مى گذارد و لازم است که در مراقبت هاى بهداشتى در مدّنظر قرار گیرد متفاوت بوده است. دامنه این واکنش ها غالباً از شک گرایى بدبینانه27 از یک سو (مثلاً, Dawkins, 1999) تا حمایت دلسوزانه (مثلاً Koenig, 1997) از سوى دیگر کشیده مى شود. برخى در کم و کیف و اعتبار شواهد موجود تردید مى کنند و پزشکان را از وارد کردن امور معنوى و دینى در طبابتشان برحذر مى دارند (Sloan, Bagiella, & Powell, 1999; Sloan, Bagiella, Vande Creek, Hover, & Casalone, 2000; بنگرید به: Sloan, Bagiella, & Powell, Chapter14, this volume), افراد دیگر دیدگاه کمتر نقادانه اى در باب کیفیت شواهد موجودى که معنویّت و دین را به بهداشت پیوند مى دهند و در باب این که متخصّصان بهداشت انجام دادن چه کارى را مى توانند در این حوزه در نظر بگیرند که مسئولیّت اخلاقى آنان را برآورده سازد, مطرح مى کنند (براى مثال, Post, Puchalaski, & Larson, 2000; Tan & Dong, Chapter12, and Shatranske, Chapter13, this volume).
این مکتوب بر آن است که خوانندگان را با پاره اى از شواهد تجربى جدید درباره ارتباط ممکن بین عوامل دینى و معنوى و برآیندهاى بهداشتى28 آشنا سازد. در مقام بررسى این شواهد, معتقدیم که نوعى شک گرایى بهداشتى29 اشکالى ندارد, نگرشى که پذیراى این احتمال است که باورها و رفتارهایى مرتبط با دین و معنویّت در واقع در فرآیندهاى بهداشتى مى توانند (در ارتقاء بهداشت و نیز در به مخاطره افکندن آن) حائز اهمیت باشند که مع الوصف این امر نیز مستلزم شواهد تجربى دقیق مبتنى بر مطالعات کاملاً کنترل شده براى تأیید مدعیات و نتیجه گیرى هاست. ما امیدواریم منتقد فراموشکار را با این اطلاعات اغوا کننده که ممکن است موجب شک شدید شود آشنا سازیم. هم چنین امیدواریم که طرفدار غیر منتقد (شاید به تعبیر برخى (معرکه بگیر)) را با موضوعات یا علایقى که در مقام طرح دعاوى و نتیجه گیرى ها به اعتدال ترغیب و تشویق مى کنند آشنا سازیم.
براى تسهیل چشم اندازهاى آگاهانه تر در مورد هر دو بعد این مشاجره, به پرسش هاى زیر مى پردازیم: آیا عوامل دینى و معنوى بر برآیندهاى بهداشتى تأثیر مى گذارند؟ آیا شواهدى تجربى داراى کیفیت کافى براى توجیه پاسخى به این پرسش در دست هست؟ چه سازوکارهاى ممکنى مى تواند تبیین کننده یا توجیه گر ارتباطى در این میان باشد, اگر اصلاً ارتباطى وجود داشته باشد؟ آیا براساس شواهد موجود در این مقطع زمانى, استلزاماتى براى متخصّصان بهداشت وجود دارد؟
ابتدا در مورد چند تبیین ممکن درباره (جوشش معنوى)30 و علاقه روزافزون به ارتباط بین دین و معنویّت و بهداشت بحث مى کنیم. سپس اظهارنظر موجز تاریخى اى درباره مطالعه علمى در زمینه دین, معنویّت و بهداشت و به دنبال آن بحث مختصرى در مورد موضوعاتى درباره تعریف و مفهوم مطرح مى شود. اظهارنظرات ما در باب شواهد علمى اى مبنى بر این که عوامل دینى و معنوى بر بهداشت جسمى و روانى تأثیر مى گذارند موارد زیر را دربر مى گیرند:
l چند نتیجه گیرى احتمالى درباره بهداشت جسمى برگرفته از پژوهش علمى درباره معنویّت و بهداشت: گزارشى اجماعى31 (Larson et al., 1998)
l ملاحظه برخى از تازه ترین مطالعات متقن مربوط به بیمارى هاى واگیرشناختى به منظور فراهم ساختن معناى عینى تر از وضع تحقیقات علمى در باب دین, معنویّت و بهداشت.
l مرورى بر چند مطالعه تجربى (مداخله اى) انجام گرفته. شرح مختصرى درباره شواهدى که عوامل دینى و معنوى را به بهداشت روانى مرتبط مى کنند.
l خلاصه کوتاهى از چند موضوع و مسأله مورد توجه که از میزگرد اداره تحقیقات علمى رفتارى و اجتماعى/مؤسّسات ملى بهداشت سرچشمه مى گیرد و پیشتر بدان اشاره شد.
کار خود را با بحث درباره چند موضوع تحقیقاتى شایان توجه و ارائه نظرات کوتاه و حدس و گمان هایى, از جمله نکاتى درباره متخصّصان بهداشت, به پایان مى بریم (براى بحث بیشتر درباره موضوعات مربوط به شیوه کار بنگرید به Chirban, Chapter11; Tan and Dong, Chapter12; Shafranske, Chapter13, this volume). چند اقدام مقدماتى نیز براى افزایش اطلاعات در این زمینه جالب توجه ارائه مى گردد.
علّت جوشش معنوى و علاقه به دین ـ معنویّت و بهداشت
چند احتمال براى تبیین جوشش تا حدودى غیر مترقبه علاقه عمومى و علمى به نقش عوامل دینى و معنوى در بهداشت و بیمارى حدوداً در طى دهه پیش وجود دارد. اولاً, پژوهش درباره ارتباط بین عوامل دینى و معنوى و بهداشت, که اساساً از دهه 1960 در جریان بوده است, به تدریج شواهد تجربى کیفى بیشتر و مهم ترى را پدید آورده است. این اطلاعات برگرفته از مطالعات طولى حاکى از آنند که عوامل دینى (مثلاً, وابستگى دینى یا حضور مکرر در مراسم مذهبى) با میزان مرگ و میر کمتر یا خطر بیمارى ارتباط دارند. اما, این یافته هاى منتشر شده تا همین اواخر عملاً براى مجامع علمى گسترده ترى ناشناخته ماندند. عوامل متعدّدى را مى توان براى این ضعف برشمرد, از جمله این باور مورد قبول همگانى که هر چیزى که بوى معنویّت و دین مى دهد, طبق تعریف(على الاصول) با علم و روش هاى علمى ناسازگار است (Larson et al., 1998). بعلاوه, در فرهنگ هاى علمى به اجراى مطالعاتى که بر پدیده دین و معنویّت تأکید دارند (Sherrill & Larson, 1994) و عدم برداشت صحیح متخصّصان (محققان و پزشکان) از موضوع دین و معنویّت داغ ننگ زده مى شود. تا همین اواخر, آموزش و نظارت متخصّصان به ندرت بر این موضوع معطوف بوده است. برنامه هاى مربوط در زمینه آموزش پزشکى به تدریج شکل گرفته اند ,امّا به استثناى موارد معدودى در بیشتر برنامه هاى آموزشى روان شناسى حرفه اى وجود ندارند (W. R. Miller, 1999; P. Richards & Bergin, 1997).
آیا گرایش هاى فرهنگى یا اجتماعى اى وجود دارد که احتمالاً بر این جوشش تاثیر داشته باشد؟ چند احتمال به ذهن خطور مى کند: جمعیت به سرعت رو به پیرى رونده در این کشور و سایر ملّت هاى صنعتى شده (مسن تر شدن غالباً با توجه بیشترى به امور معنوى و دینى همراه مى شود), آهنگ و شتاب دم افزون زندگى و مشکلات مربوط به صرف وقت براى ایجاد و حفظ و تداوم روابط عمیق و نزدیک (سطح فزاینده افسردگى, اضطراب و کینه توزى), نگرانى درباره فقدان ادب و نزاکت و احترام عمومى نسبت به دیگران, سرشت متغیّر حرفه ها و فقدان نسبى امنیّت شغلى و احساس کاهنده هرگونه مسئولیّت اجتماعى, همراه با نوعى (فردگرایى خشن [متصلّبانه]32) که به افراط گراییده است (مثلاً, Frank & Cook, 1995; Bellah, Madsen, Sullivan, Swindler, & Tipton, 1995; Schor, 1991; Thoresen, 1999).
مایرز (2000a) و دیگران (مثلاً, Csikszentmilhalyi, 1999) درباره تناقضنماى آمریکایى مى نویسند, تناقض نمایى که در آن ثروت و مصرف به صورت تصاعدى براى بسیارى از مردم افزایش یافته است و با این همه, خشونت, یأس و انزواطلبى نیز به شدت افزایش و احساس همبستگى و ارتباط کاهش یافته است. چنان به نظر مى رسد که گویى آمریکاییان, در میان افراد دیگر, به موازات ثروتمندتر شدنشان, خوشبخت تر نمى شوند. در واقع, این رابطه مورد اعتقاد همگان ((اگر پول بیشترى مى داشتم, خوشبخت تر مى بودم)) معتبر به نظر نمى رسد (Csikszentmilhalyi, 1999). در واقع, این ارتباط, وراى یک سطح معتدل ثروت, منفى از کار درمى آید. مردم چه بسا ایمانشان به مادیگرایى و موفقیّت تعریف شده به ثروت, شهرت و پایگاه [اجتماعى] را زیر سؤال مى برند. آنان چه بسا در جست وجوى سرچشمه هاى معنا و هدف اند که از طریق ابزار مادى در دسترس نیست.
شاید وجهه عمومى دین و معنویّت به بهترین وجه با این واقعیت غالباً ناشناخته اثبات مى شود که بیشتر آمریکاییان, علیرغم تعدد و گوناگونى فزاینده آنها, به شرح زیر گزارش مى دهند: به خدا باور دارند (96%), به دین و مذهبى تعلّق و وابستگى دارند (92%), عضو کلیسا یا کنیسه اى هستند (67%) و دین خود را (مهم یا بسیار مهم) مى دانند (60%). بسیارى نیز به طور منظّم در نوعى مراسم مذهبى حضور مى یابند (42%) (Gallup, 1995). به علاوه, اطلاعات گالپ (ذکر شده در اثر مایرز 2000a) اخیراً فاش ساخت که آمریکاییان افزایش شدیدى را در نیازشان به (تجربه رشد معنوى) از 54% در 1994 تا 82% در 1998 گزارش کرده اند. همان گونه که به تفصیل بیشتر متعاقباً بحث خواهد شد, دقیقاً آن چه از این اطلاعات نظرخواهى براساس آن چه یک شخص در اوضاع و احوال خاص زندگى انجام مى دهد, مى اندیشد یا احساس مى کند, مراد است, بسیار نامشخص است. عوامل بسیارى بر چگونگى پاسخ هاى فرد به هر پرسش پرسشنامه, از جمله موضوعات مربوط به مطلوبیت اجتماعى و آنهایى که با امورى فراتر از آگاهى وجدانى فرد سروکار دارد, تأثیر مى گذارد (مثلاً, Bargh & Chartraud, 1999; Kirsh & Lynn, 1999). هم چنین توجه کنید که این اطلاعات نشان دهنده متوسط درآمدهاى ملّى هستند که مستلزم تفاوت هاى قابل توجهى بین جوامع, ایالات و مناطق ایالات متحده اند.
دورنماهاى تاریخى
توجّه به نقش عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت به هزاران سال پیش باز مى گردد. در قرن نوزدهم, مطالعات تجربى در باب ارتباط هاى ممکن بین عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت, غالباً به منزله مشاهدات ناظر به ارتباط بین یک عامل دینى ـ معنوى نظیر فرقه دینى و یک بیمارى نظیر سرطان (Billings, 1891; Travers, 1837) به تدریج بروز مى یابند. در اواخر قرن نوزدهم, امیل دورکیم33 (1951/1897), یکى از بنیان گذاران جامعه شناسى نوین, خاطرنشان کرد که میزان خودکشى در اثر وابستگى مذهبى متفاوت است. ویلیام جیمز34 (1985/1902), یکى از روان شناسان پیش تاز درباره این که چگونه دیانت پیشگى [تدیّن],35 طبق تعریف عام, به طور کلى نقشى در بهداشت ایفا مى کند, اظهارنظر کرد. هم چنین در این دوران, سرویلیام اوسلر36, بنیان گذار کاردیولوژى (تخصّص قلب) و محقّق و پزشک بالینى برجسته در مجلّه پزشکى بریتانیا37 (Osler, 1910) درباره نیروى ایمان و اعتقاد به خدا در مراقبت هاى پزشکى بیماران مطالبى نوشت. اوسلر به پزشکان توصیه مى کند که ایمان بیماران را به عنوان عامل شفابخشى در معالجه به کار ببرند. جیمز و اوسلر به طرق بسیارى نیروى افزایش توقعات پاسخ مثبت را در مقام این که در شفا دادن بیماران تأثیر داشته باشد, یعنى آن چه را که بسیارى چه بسا به اشتباه اثر دل خوش کنک (بیمار راضى کن) نامیده اند مورد تأیید قرار دادند(مثلاً, Kirsch & Lynn, 1999).
در نیمه قرن گذشته گوردن آلپورت,38 روان شناس سرشناس هاروارد که با مطالعه فشرده اى در باب عوامل شخصیّت فردى سروکار داشت درباره عدم توجه به عوامل دینى ـ معنوى در روان شناسى این گونه اظهار عقیده کرد: (در میان روشنفکران متجدّد, خصوصاً در دانشگاه ها, موضوع دین على الظّاهر از نظرها پنهان مانده است…. حتى روان شناسان که در نظر آنان از قرار معلوم هیچ موردى از علائق و دغدغه هاى انسانى بیگانه و نامأنوس نیست, احتمالا هنگامى که موضوع مورد بحث قرار مى گیرد, از موضع خود پا پس مى کشند) (1950, p.1). آلپورت موضوعات دینى را منبع عمده انگیزه ها و اهداف انسانى تلقى مى کرد. وى دو شیوه یا جهت گیرى انگیزشى متفاوت را توصیف مى کرد که به نظر مى رسید مردم درباره التزام دینى دارند: ذاتى (درونى) و غیر ذاتى (بیرونى). یعنى, به نظر مى رسید که برخى از افراد تجارب و اهداف دینى را از یک چارچوب اجتماعى تر و به لحاظ میان فردى فعال تر (بیرونى) مى نگرند, نظیر خدمت کردن به کمیته ها یا برقرارى روابط اجتماعى. اما به نظر مى رسید که سایرین, بیشتر به طور ذاتى برانگیخته مى شوند, به نحوى عمیق تر و شخصى تر به دین اهتمام دارند و بیشتر با کیفیت ایمانشان و ارتباطشان با خدا (به هر صورتى) سرو کار دارند .آلپورت تأکید کرد, هرچند رفتارهاى دو نفر ممکن است با هم شباهت داشته باشند, انگیزه هایشان براى انجام دادن آن رفتارها ممکن است بسیار تفاوت کنند. جالب آن که آلپورت یکى از اوّلین روان شناسانى است که برداشت خود را از جهت گیرى دینى (ذاتى/بیرونى) با تدوین پرسشنامه اى به مرحله عمل درآورد و از این رو زمینه مطالعه تفاوت هاى فردى در چارچوب دین را فراهم کرد (Gorsuch & Miller, 1999).
مطالعات نوین اوّلیّه
مطالعات تجربى کنترل شده در مورد متغیّرهاى دین و معنویّت و بهداشت در قرن بیستم به استثناى معدودى, فى الواقع در اواخر دهه 1960 آغاز گردید و از آن زمان بدین سو به شدت افزایش یافته است. در این جا به اختصار تمام به معدودى از مطالعات اولیّه در این دوران اشاره مى کنیم که زمینه معرفت شناختى درک یافته هاى اخیر را که ممکن است عوامل دینى ـ معنوى را به بهداشت پیوند دهند, آماده مى سازد.
در دهه 1960 و 1970 مطالعات عموماً ارتباط هایى را بین متغیّرهاى بهداشت و وابستگى مذهبى39 (مثلاً مسیحى, یهودى) یا فرقه اى (مثلاً پروتستان یا کاتولیک) گزارش کردند. گاه و بى گاه شرکت و حضور در مراسم مذهبى با برآیندى بهداشتى, نظیر مرگ و میر به هر دلیلى یا حالات بیمارگونه عمده (مثلاً, Scotch, 1963) مورد مقایسه قرار مى گرفت. براى مثال, یکى از مطالعات بیمارى اکلیلى و میزان مرگ و میر را در میان منتظران رجعت مسیح روز هفتمى40, یعنى فرقه پروتستان مذهبى که قوانین و مقررات شدیدى بر ضدّ استعمال دخانیات, کافئین و الکل و سفارش هاى شدیدى به خوردن غذاهاى گیاهى دارد و بر زندگى خانوادگى بسیار تاکید مى کند , بررسى کرد(Phillips, Lemon, Beeson, & Kuzma, 1978). آنان بیش از 27000 کالیفرنیایى را به مدت 6سال براساس عادات غذایى مورد مطالعه قرار دادند و دریافتند که میزان مرگ و میر در میان اعضاء فرقه منتظران رجعت مسیح روز هفتمى به نحو شگفت انگیزى پایین تر از کالیفرنیایى هاى دیگر است. براى مثال, مردان فرقه منتظران رجعت مسیح روز هفتمى 74% و زنانشان 66% میزان مرگ و میرى پایین تر از کالیفرنیایى هاى همسن خود (سنین بین 35 تا 64) داشتند. افراد فرقه منتظران رجعت مسیح روز هفتمى در تمام سنین 50% میزان مرگ و میر کمترى داشتند.
در یک مطالعه تکمیلى, فیلیپس, کوزما, بیسن و لوتس (1980) نیز تفاوت هاى به لحاظ فرقه اى مرتبط با میزان مرگ و میرهاى سرطانى مشاهده کردند. برخلاف تبیینى که استعمال دخانیات را به مرگ و میر بیشتر مرتبط مى کرد, مرگ و میرهاى سرطانى در میان فرقه هاى منتظران رجعت مسیح روز هفتمى 50% کمتر از مرگ و میرهاى میان کالیفرنیایى هاى غیر سیگارى بود. یعنى, به نظر مى رسید که این اختلاف و تفاوت معلول تفاوت هاى گروهى از نظر استعمال دخانیات نبود. انستروم41 (1975) یکى از چندین مطالعات آینده نگر42 (یعنى, طولى) در مورد مورمون ها43 و مرگ و میر کلى را گزارش داد. مورمون هاى کالیفرنیا, که با سایر مردم کالیفرنیا مورد مقایسه قرار گرفتند, پرده از نوعى ارتباط دوز ـ پاسخ44 (یعنى, مثلاً ارتباط دارو یا تدیّن بیشتر با درد یا بیمارى کمتر) برداشتند: مورمون هایِ از نظر مذهبى بسیار فعّال نسبت به مورمون هاى از نظر مذهبى کمتر فعّال مرگ و میر کمترى داشتند و مورمون هاى اخیرالذّکر هم نسبت به مورمون هاى غیر فعّال دچار مرگ و میر کمترى بودند. مرگ و میرهاى ناشى از بسیارى از سرطان هاى مختلف به نحو قابل ملاحظه اى کمتر (بیش از 50%) بود. جالب آن که, استعمال دخانیات یا مصرف شدید الکل تفاوت هاى بیشتر مرگ و میرهاى سرطانى را تبیین نمى کرد.
کُمستاک و همکاران (Comstock & Partridge, 1972; Comstock & Tonascia, 1978) یک مطالعه هشت ساله اى را انجام دادند که شایان توجّه بود, زیرا آنان از بررسى فرقه مذهبى به منزله تنها عامل پیش بینى کننده عدول کردند و اثرات مشخص تر رفتار دینى و معنوى بر بهداشت جسمى و روانى را مورد بررسى قرار دادند: این که افراد چند وقت یکبار در مراسم مذهبى حضور مى یافتند. آنان با در اختیار داشتن 50000 فرد بالغ و پس از کنترل [عواملى نظیر] نژاد, جنس, سن, استعمال دخانیات, وضعیت تأهّل و داشتن حمّام در خانه, کاهش خطر بیمارى را در مورد کسانى که اغلب اوقات در مراسم مذهبى شرکت مى کردند, مشاهده کردند. براى مثال, زنانى که به طور منظم (هفته اى یکبار یا بیشتر) در مراسم مذهبى شرکت مى کردند, در مقایسه با زنانى که در مراسم مذهبى شرکت نمى کردند, کمتر در معرض خطر بیمارى هاى متعدّد, از جمله 52% کمتر در معرض خطر بیمارى قلبى ـ عروقى, قرار داشتند. آنان اضطراب و ترس از مرگ یا احتضار را در میان زنانى که به طور مرتب در مراسم مذهبى شرکت مى کردند, کمتر دیدند. کومستاک و همکاران چندین متغیّر مشترک یا عوامل احتمالى اى را که مى توانستند این تفاوت ها را (که غالباً متغیّرهاى درآمیخته 45نامیده مى شوند) تبیین کنند, کنترل کردند (یعنى منتفى دانستند) و با این همه تفاوت هایى را براساس حضور مکرّر در مراسم مذهبى شاهد بودند.
این مطالعات اوّلیّه چه مطلبى به ما مى گویند؟ عمدتاً مى گویند که در شرکت داشتن در سازمان, فعّالیّت یا گروهى دینى که با وضعیت بهداشتى بهتر, از جمله کاهش خطر مرگ و میر, ارتباط دارد, چیز مهم و درخور توجّهى وجود دارد. طرح هاى مطالعات جدیدتر عالمانه تر بوده اند و تلاش مى کرده اند که افراد را به لحاظ آمارى براساس متغیّرهاى درآمیخته بالقوه مناسب تر (یعنى عوامل پیشگویى کننده احتمالى مرگ و میر) برابر بدانند. این مطالعات اساساً از آن چه مطالعات متقدّم تر پیشنهاد کرده اند پرده برداشته اند:التزام دینى داشتن با بهداشت مناسب تر ارتباط دارد. امّا دلیل این امر مبهم باقى مانده است, و درخور توجّه است. همان گونه که کومستاک و پارتریج (1972) خاطرنشان کرده اند, به نظر نمى رسد که حضور در مراسم مذهبى مستقیماً میزان مرگ و میر را کاهش دهد, اما همچون (عاملى غیر خاص) در کاهش مرگ و میر و بیمارى عمل مى کند. توجّه داشته باشید که اصطلاح (غیر خاص) به طور گسترده در تحقیقات روان درمانى در آن دوره (Kiesler, 1966) مورد استفاده قرار مى گرفت و زمینه علمى را براى جست وجوى آن چه ممکن بود عوامل خاص تر و به روشنى قابل تشخیص تر باشند آماده مى ساخت, عواملى که مى توانستند برآیندهاى بهداشتى را تبیین کنند.
به خاطر داشته باشید که چه بسا در مورد چنین اطلاعاتى (داده هایى) مسأله اى مهم, اگر نگوییم مشاجره آمیز, در میان است. از یک سو, این مطالعات اوّلیّه بى تردید نتوانستند چندین عامل را کنترل کنند, نظیر ویژگى هاى روان شناختى و رفتارى خاص که به یک معنا مى توانستند ارتباط مورد نظر مشهود را (تبیین) یا توجیه و تعلیل کنند. شاید اعضاء یک گروه مذهبى خاص, نظیر مورمون ها یا فرقه منتظران رجعت مسیح روز هفتمى از قوانین و قواعد دین خود در مورد عدم استعمال دخانیات, در مورد محدودیت هاى غذایى و توجّه به نیاز جسم به فعّالیت و سلامتى, تبعیت کنند. شاید اوقات بیشترى را با خانواده نزدیک و دیگر اعضاء کلیسا, به سبب فرصت ها و انتظارات بسیارى که جامعه دینى شان فراهم ساخته, سپرى کنند. اگر مطالعات جدیدتر در مقام ضبط و مهار عوامل خاص تر, اکنون نشان مى دهند که رابطه اى که در اوایل یافت شده در اثر اندیشیدن و رفتار کردن از سوى اعضاء به نحوى که ارتقابخش بهداشت و سلامتى است, (توجیه و تعلیل شده اند), آیا این امر هرگونه سهم التزام و مشارکت دینى در بهداشت را تکذیب مى کند یا مردود مى شمارد؟ مى توان استدلال کرد که اعمال و نگرش هاى سلامتى بخش خاص اند که ارزش و اهمیت دارند و نه هر عامل دینى و معنوى عامى که حائز اهمیت است. امّا, دیگران این موقعیت را موقعیتى در نظر مى گیرند که در آن دین فرد یا جهت گیرى معنوى کلّى فرد نسبت به زندگى بستر عام و غیر مستقیمى (که گاهى عامل دوربرد46 نامیده مى شود) فراهم مى سازد که در آن عوامل اختصاصى (مجاور47) نظیر رفتارهاى سلامتى افزا به احتمال زیاد روى خواهند داد. مى توان درباره این موضوع به نحو اقناع کننده اى به یکى از دو راه, تا حدودى بسته به منظر یا جهت گیرى مفهومى اى که اتّخاذ شده است, (Oman & Thoresen, 2001) استدلال کرد. ما به این موضوع مفهومى و تحلیلى در این مکتوب مى پردازیم. لیکن, ابتدا در مورد این که چگونه اصطلاحات (معنویّت) و (تدیّن) به کار رفته اند و به کار مى روند, اظهارنظر مى کنیم. این موضوع به صورت مشکل عمده اى ظاهر مى شود, زیرا خلط و التباس در مورد این اصطلاحات مانع پیشرفت در تلاش براى ایضاح ارتباط بین عوامل دینى معنوى و بهداشت شده است.
دین و معنویّت: مفاهیم یکسان یا متمایز
همان گونه که به نحوى تام و تمام تر پلانته48 و شرمن49 (فصل یکم این کتاب) بحث کردند, معناى اصطلاحات (دین) و (معنویّت) امرى مشاجره آمیز بوده است (Pargament, 1997). به نظر مى رسد که سؤالات اساسى زیر مورد بحث اند: آیا دین (یا تدیّن) و معنویّت یک چیزند؟ اگر یک چیز نیستند, به چه نحوى با هم متفاوت اند؟ آیا معنویّت را باید جزو چارچوب دینى قرار داد, یا دین تجلّى بالقوه یا مشخّصه معنویّت است؟
اجمالاً مى توان گفت که دین غالباً پدیده اى اجتماعى تلقّى مى شود که متضمّن نهادهاى اجتماعى داراى قواعد, مناسک, میثاق ها و تشریفات رسمى است. از سوى دیگر, نگرش متعارف به معنویّت, به تجارب شخصى فرد, که عموماً با نوعى دین رسمى مرتبط قلمداد مى شود, اما به طور روزافزون امرى ضرورتاً مرتبط با هیچ دین سازمان یافته اى تلقى نمى شود, اشاره مى کند (W. R. Miller & Thoresen, 1999). اما, اصطلاح (تدیّن) غالباً براى بیان تجارب شخصى فرد به عنوان جزئى از یک دین سازمان یافته به کار مى رود (جیمز, 1985/1902, این اصطلاح را بدین نحو به کار مى بُرد). در پاره اى متون, اصطلاح (تدیّن) ممکن است با (معنویّت) مترادف باشد. براى مثال, در چندین کشور اروپاى شمالى عموماً درباره تدیّن به همان نحوى گفت وگو مى شود که در آن اصطلاح (معنویّت) به طور فزاینده اى مورد استفاده بسیارى از افراد در ایالات متحده قرار مى گیرد (Stifoss- Hanssen, 1999).
فرهنگ انگلیسى آکسفورد50 ده صفحه اطلاعات مرجع در مورد مفهوم معنویّت در اختیار مى گذارد (Simpson & Weiner, 1989). دو موضوع (درونمایه) مربوط به هم ظاهراً در این اطلاعات غالب است: موضوع اول, مفهوم معنویّت است که با حیات بخش ترین یا حیاتى ترین کیفیات زندگى سر و کار دارد (اصطلاح spiritus در لاتین به معناى (نیرو (جان)) است که براى حیات بسیار مهم است). موضوع دوم, معنویّت متضمّن ویژگى هاى غیر مادى تر در زندگى است که از جسم یا سایر امور مادى تر و محسوس تر, از جمله حواس ما نظیر بینایى و شنوایى, متمایز است.
برخى معتقدند که دین مفهوم فراگیرترى است که معنویّت را در کانون توجّه عمده خود دارد: (دین جست وجوى معناست به طرقى که به امر مقدّس مربوط مى شود) (Pargament, 1999, p.11). دیگران مدّعى اند که معنویّت مفهوم فراگیرترى است که دین یا تدیّن ممکن است جزئى از آن باشد یا نباشد. ما این دیدگاه را برمى گزینیم که این مفاهیم را مى توان دو دایره متداخل در نظر گرفت (نمودارهاى وِن51), که معنویّت, دایره بزرگتر, مشترکاً با دین مناطق بسیارى را همپوشى مى کنند, هرچند هرکدام مناطق متمایز همپوشى نشده اى دارد (W. R. Miller & Thoresen, 1999; Thoresen, 1999).
ما گمان مى کنیم که معنویّت, اگر بناست به معناى چیزى بیش از هرگونه اعتقاد شخصى غیر متعارف باشد, مستلزم طلب احساس مرتبط بودن یا مرتبط شدن با چیزى بسیار بزرگتر از صرفاً خودشخص (مثلاً (فراسوى خود), Walsh & Vaughn, 1995) است, چیزى که براى زندگى فرد معنا و هدفى, اگر نگوییم چیزى مقدّس یا قدسى, فراهم مى سازد (Thoresen, 1999). بحث مفصّل تر در باب بسیارى از موضوعات فرهنگى, روان شناختى و الاهیّاتى خارج از گنجایش این نوشته است (بنگرید به Emmons & Crumler, 1999; Pargament, 1999; Stifoss-Hanssen, 1999).
در مقام بررسى رویکردهاى مفهومى مختلف, به آن کسانى مى اندیشیم که ممکن است پرداختن و تقرّب به امورى مانند خدا, دین و معنویّت را از یک جهت گیرى علمى (مثلاً Dawkins, 1999; Thomson, 1996), اگر نگوییم ناممکن, فاقد حسّاسیّت, و نامناسب, مى دانند. بسیارى از ویژگى ها یا ابعاد تدیّن و معنویّت ممکن است کاملاً خارج از ساحت آن چه علم مى تواند مورد مطالعه قرار دهد, قرار گیرد. با این همه, ما معتقدیم که دانشمندان در اوج شکوفایى خود (دلباخته رازند) و مى توانند با تشریک مساعى با غیر دانشمندان شیوه هایى را براى بهتر درک کردن پدیده معنویّت و دین و پیوندهاى ممکن آنها با بهداشت ابداع کنند. منظرى که ما پیشنهاد مى کنیم ظاهراً با مفروضات زیر درباره معنویّت و تدیّن متناسب است:
l تدیّن و معنویّت از این حیث که مفهومند مظهر پدیده هاى اساساً کارکردى یا فرآیندمحور (مثلاً مدارا کردن52, یکپارچگى اجتماعى53)اند و نه ویژگى هاى ساختارى ثابت (مثلاً, فرقه مذهبى54). یعنى عوامل دینى و معنوى با تغییر ماهیت آن چه فرد در محیط هاى اجتماعى و فرهنگى خاص انجام مى دهد, مى اندیشد, احساس مى کند و به نحوى انفسى تجربه مى کند, سروکار دارد. تدیّن و معنویّت ویژگى هاى ثابت یا خصوصیات نامتغیّر نیستند.
l دین و معنویّت ماهیتاً چند بعدى اند. برخى از ابعاد را به سهولت مى توان مشاهده کرد (مثلاً حضور در مراسم مذهبى) و برخى ابعاد, (مثلاً, احساس نزدیکى به خدا) کیفیّات نهفته (پنهان یا پوشیده) هستند که به آسانى مشاهده نمى شوند. دین و معنویّت از این حیث بسیار شبیه به مفاهیم شخصیّت, تندرستى و عشق هستند. درست همان طورى که شخصیت چیزى بیش از رفتار, تندرستى چیزى بیش از فشارخون و عشق چیزى غیر از تحریک جنسى است, معنویّت چیزى بیش از احساسى مرتبط با زندگى و تدیّن چیزى بیش از حضور در مراسم مذهبى است.
l تدیّن و معنویّت با پرسش نامه هایى داراى یک یا چند سؤال به نحو مناسبى ارزیابى نمى شوند و همین طور با استفاده از یک شیوه ارزیابى (مثلاً, فقط پرسشنامه ها یا فقط گزارش ها یا حکایات شخصى) به طور جامعى مورد سنجش واقع نمى گردند. برخلاف ویژگى هاى ثابت, بیشتر عوامل معنوى و دینى با گذشت زمان و در اوضاع و احوال مختلف تغییر مى پذیرند; بنابراین, ارزیابى هاى چندگانه ظاهراً از ارزیابى هاى انفرادى در نشان دادن این ساخته و پرداخته ها مطلوب ترند.
دابلیو. آر. میلر و تورسن (1999) یک راه براى به صورت مفهوم درآوردن تدیّن و معنویّت پیشنهاد کرده اند که به نظر مى رسد با رویکردهاى روش شناختى و سنجش گرانه در علوم رفتارى تناسب دارند. رویکرد آنان چهار بعد عمده دربردارد که احتمالاً به یکدیگر مرتبط اند, اما با این همه آنقدر متمایز هستند که به طور جداگانه مورد ارزیابى قرار گیرند. این ابعاد عبارتند از (1) رفتارهاى آشکار55 (مثلاً اعمال و رفتارهایى که فرد دینى یا معنوى تلقّى مى کند, نظیر حضور در مراسم مذهبى, خواندن مطالب و موضوعات معنوى, مراقبه56, گذشت یا خدمت به دیگران); (2) اعتقادات (مثلاً تصوّرات از خدا به عنوان موجودى مهربان یا منتقم, خود سودمندى در خصوص ریاضت ها, احساس مسئولیّت کردن نسبت به دیگران و تقبّل مسئولیّت کردن); (3) انگیزه ها, ارزش ها و اهداف (مثلاً تلاش هاى روزمرّه, دلایل شرکت در ریاضت ها); و (4) تجارب انفسى57 (مثلاً, درک احساس آرامش باطنى58, احوال عرفانى). در مقام تأمّل درباره این ابعاد, به خاطر داشته باشید که یکى از کم و کاستى هاى عمده تحقیقات جارى ناتوانى در تجزیه ابعاد چندگانه معنویّت و دیانت پیشگى بوده است. یعنى, مطالعاتى که تا این اواخر صورت گرفته اساساً ارزیابى هاى بسیار ساده اى را (مثلاً چند فقره سؤال درباره فرقه, کثرت شرکت در مراسم مذهبى یا تعدد و تکرار نماز و نیایش ها) در مورد گروه نمونه بزرگى (غالباً به تعداد هزاران نفر) به کار برده اند. بررسى دیانت پیشگى در یک سطح خرد یا خاص (مثلاً, اعتقادات و رفتارهاى خاص مربوط به شرکت در مراسم مذهبى بسیار نادر (کم) بوده است (Hill & Hood, 1999). ارزیابى مفصّل تر را شرمن و سیمونتون در فصل6 و چیربن در فصل11 این کتاب مورد بحث قرار مى دهند.
در مورد ارتباط عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت چه مى دانیم؟
ارتباط هاى جالبى, اگر نگوییم شگفت انگیزى, بین التزام دینى, برحسب تعریف اجمالى, و بهداشت گزارش شده است. اکثریت قریب به اتّفاق تحقیقاتى که روابط بالقوّه بین عوامل دینى و وضعیت بهداشت جسمى, از جمله مرگ و میر, را بررسى مى کنند ماهیتاً واگیرشناختى و/یا همبسته (متضایف)59 بوده اند. توجّه داشته باشید که تقریباً همه تحقیقاتى که تا به امروز انجام گرفته معطوف به دین یا دیانت پیشگى بوده اند, نه به معنویّت که نسبتاً یا کاملاً مستقل از دین تلقّى مى شود. علاوه بر این, همانگونه که قبلاً خاطرنشان کردیم, التزام دینى معمولاً به وابستگى گزارش شده شخص به یک دین سازمان یافته (یا به فرقه خاص آن شخص در یک دین) یا به کثرت شرکت او در مراسم دینى محدود بوده است. افزون بر این, پرسش هاى در باب دین غالباً به معدودى پرسش در پرسش نامه ها که در یک موقعیت و مناسبت به اجرا درآمده اند, محدود و منحصر بوده اند.
تحقیق علمى در باب معنویّت و بهداشت: گزارشى اجماعى: بهداشت جسمى (1998)
در گزارش اجماعى (مؤسّسه ملى تحقیقات مراقبت بهداشتى), متیوز, کونیگ, تورسن و آر. فردمن (1998) مطالعاتى را ذکر کرده اند که شواهد و مدارکى فراهم مى کنند بر این که ظاهراً التزام دینى, معمولاً کثرت حضور در مراسم دینى, را با عوامل بهداشت جسمى پیوند مى دهند. در اینجا چند مثال مى آوریم:
میزان کم بیمارى شریان اکلیلى, آمفیزم60 (=اتساع مجارى و حباب هاى ریه), سیروز61 و خودکشى (Comstock & Partridge, 1972).
فشار خون پایین (Larson, Koenig, & Kaplan, 1989).
میزان پایین آنفارکتوس ماهیچه قلب در یک گروه نمونه اسرائیلى (Madalie, Kahn, & Neufeld, 1973).
بهبود عملکرد جسمى, پذیرش رژیم دارویى, عزت نفس, اضطراب و نگرانى هاى مرتبط با بهداشت کمتر از یکسال بعد از عمل جراحى در بیماران پیوند قلبى (R. C. Harris et al., 1995).
میزان درد کمتر در بیماران سرطانى (Yates, Chalmer, St. James, Follansbee, & McKegney, 1981).
بهداشت بهتر محسوس و بهره گیرى از خدمات پزشکى و درمانى کمتر (Frankel & Hewitt, 1994).
کاهش ناتوانى کارکردى در پرستارى بیماران سالخورده در منزل (Idler & Kasl, 1992, 1997).
چند مطالعه جدید واگیرشناختى به خوبى کنترل شده: حضور در مراسم مذهبى و میزان مرگ و میر
برخى از تحقیقات در این زمینه به نحو مناسبى عوامل دیگرى را که مى توانند روابط گزارش شده درباره پیوند میان میزان پایین بیمارى با التزام مذهبى بیشتر را تبیین کنند در نظر نگرفته اند. براى مثال, کشیدن سیگار به روشنى به حالت بیمارگونه و میزان و مرگ و میر مرتبط است. ناتوانى در کنترل مناسب استعمال دخانیات در هرگونه مطالعه مرتبط با بهداشت که مستلزم عوامل دینى ـ معنوى است, پرسش هایى را درباره آن چه مى توان در مورد نقش عوامل دینى ـ معنوى در کاهش خطر بیمارى, از جمله مرگ, در این مطالعه, استنباط کرد, مطرح مى کند. اخیراً کانون توجّه بر کاربرد آخرین (پیشرفته ترین) طرح هاى واگیرشناختى, غالباً همراه با گروه هاى نمونه نسبتاً بزرگ, بوده است تا دریابند آیا عوامل دینى و معنوى وضعیت بهداشتى, بویژه میزان مرگ و میر, را پیش بینى مى کنند یا نه, در حالى که بسیارى از عوامل دیگر مربوط به برآیندهاى بهداشتى در این تحلیل گنجانده شده اند. جدول1 چهار مطالعه اى را که اخیراً تکمیل شده اند توصیف مى کند (براى بحث مفصل درباره مطالعات تجربى اى که عوامل دینى ـ معنوى را به کاهش میزان مرگ و میر مرتبط مى دانند بنگرید به مکالخ, فصل3 این کتاب).
چند مطلب درباره این چهار مطالعه, نظیر تلاش براى گنجاندن بسیارى از هم متغیّرهایى که مى توانند, به تعبیرى, با عوامل دینى و معنوى در پیش بینى برآیندهاى بهداشتى رقابت کنند, شایان توجّه است. از این مطالعات مى توان پى برد که حتّى با وجود 12متغیّر کنترل یا بیشتر به کار رفته در این تحلیل, با این همه, کثرت شرکت در مراسم مذهبى مرگ و میر به هر علّت را پیش بینى مى کرد. بعلاوه, این مطالعات الگوهاى آمارى مختلف شامل ترکیب و تلفیق هاى گوناگون عوامل را در تلاش براى فهم این که کدام عوامل خاص, نظیر شرکت در مراسم دینى, کماکان عوامل پیش بینى کننده حائز اهمیت باقى مى مانند و کدام نمى توانند حائز اهمیت باقى بمانند, هنگامى که عوامل دیگر به هر الگو افزوده مى شوند, مقایسه کردند.
در نظر داشته باشید که این مطالعات نشان نمى دهند که عوامل دینى ـ معنویِ به لحاظِ آمارى حائز اهمیت, که در تحلیل هاى چند متغیّرى به نحو مستقلى پیشگویانه تلقّى مى شوند, باعث یا موجد مرگ و میر کمتر یا تندرستى بیشتر مى شوند. پیشگویى با تبیین یکسان نیست. این داده ها همبسته باقى مى مانند و نشان مى دهند که ارتباطى غیر معمولى و غیر اتّفاقى بین یک عامل دینى ـ معنوى خاص, نظیر حضور در مراسم مذهبى و میزان مرگ و میر وجود داشت. بعلاوه, وجود یک رابطه آمارى مهم بین حضور بیشتر در مراسم مذهبى و کاهش مرگ و میر به هر علت, ولو در یک طرح احتمالى کنترل شده وجود داشته باشد, به این معنا نیست که حضور در مراسم مذهبى به هرکسى سود مى رساند یا حتّى به بیشتر مردم سود مى رساند (Ellison & Levin, 1998). آن چه این رابطه به ما مى گوید این است که, بطور متوسط, حضور در مراسم مذهبى با مرگ و میر کمتر داراى علّت مطلق ارتباط دارد. این رابطه, رابطه اى تصادفى یا اتّفاقى نیست. اما, یافتن چنین رابطه اى فى نفسه پرتوى نمى افکند بر این که کدام اشخاص بیشتر یا کمتر سود مى برند و سازوکارهایى را هم که سود را تبیین مى کنند, روشن نمى کند.
امّا, انصافاً, رابطه اى که پیوسته در همه مطالعات انجام گرفته به دست محققان مختلف در محیط هاى گوناگون نشان داده شده است, على الخصوص اگر این مطالعات با استفاده از طرحى تجربى انجام گرفته باشد, اطلاعات بسیار ارزشمندى در اختیار مى گذارد. چنین روابطى غالباً به روش هاى بالینى مهمّى منجر شده است که بهداشت را بهبود مى بخشند و سدّ راه بیمارى مى شوند, بدون آن که به طور تام و تمام همه یا حتّى بسیارى از سازوکارهایى را که صرفاً تبیین مى کنند چرا یک عامل به تغییر عامل دیگرى مى انجامد, فهم کنیم. برخى از موارد و مثال هاى متعارف رابطه بین مصرف آسپیرین و کاهش درد و رابطه بین خوردن لیموترش (و سایر میوه هاى درختان مرکبات) و جلوگیرى از بیمارى اسکوربوت63 را شامل مى شوند. هر دو مورد به نحو مؤثّرى در طیّ چندین دهه مورد استفاده واقع مى شدند, بدون این که سازوکارهاى واقعى مورد استفاده را فهم کنند. توانایى پیش گویى به معناى [وجود] رابطه اى علّى نیست و برقرارى رابطه اى علّى (از طریق آزمایش) ضرورتاً به این معنا نیست که سازوکارهاى علّى را مى شناسیم.
مطالعه اى که میوزیک64, هاوس و ویلیامز (زپرچاپ) انجام دادند, تلاشى را براى تجزیه و تحلیل کردن یا تفکیک کردن ابعاد کلى و پیچیده, نظیر (التزام و مشارکت دینى), نشان مى دهد. شاید محقّقان در این مطالعه با استفاده از ترکیب هاى گوناگون عوامل (ظاهرِ قضیّه) را برملا کردند تا به بهترین وجه رابطه بین دین و معنویّت و مرگ و میر را روشن کنند. آنان دریافتند که به محض این که رفتارهاى بهداشتى (مثلاً استعمال دخانیات, ورزش) وارد تحلیل شوند, التزام و مشارکت دینى (ترکیب و تلفیقى از حضور در مراسم دینى, نماز و نیایش, استماع برنامه هاى دینى تلویزیون, قرائت نوشته هاى مقدس کتاب مقدس) دیگر به طور مستقل مرگ و میر را پیش بینى نمى کند. امّا هنگامى که آنان تصمیم گرفتند که التزام و مشارکت دینى را به دو مقوله ـ دیانت پیشگى خصوصى و عمومى ـ تفکیک کنند, دریافتند که حضور در مراسم مذهبى میزان مرگ و میر کمترى را پیش بینى مى کرد, اما فعّالیت هاى خصوصى, نظیر تماشا کردن برنامه هاى دینى تلویزیون و خواندن متون کتاب مقدّس پیش گویانه نبودند. در عوض, به نظر مى رسید که این فعّالیت هاى خصوصى توان و نیروى مشارکت و التزام کلى دینى را براى پیش بینى مرگ و میر کمتر زایل مى کنند. دیانت پیشگى خصوصى که به نحو متفاوتى بیان شده بر فواید دیانت پیشگى خصوصى (اساساً فوائد حضور در مراسم مذهبى) در مقام پیش بینى مرگ و میر (سرپوش مى گذاشت). این که چگونه چنین امرى را مى توان تبیین کرد پرسش هاى جالبى را به پیش مى کشد.
چنین یافته هایى نیاز فورى به ارزیابى عوامل اختصاصى تر را در چارچوب مفاهیم کلّى تر دین و معنویّت که اکنون به کار برده مى شوند, نشان دادند (Thoresen & Harris, زیرچاپ). مى توان به سهولت حدس زد که, با در نظر گرفتن نحوه ارزیابى ساخته و پرداخته هاى ذهنى (مفاهیم), برخى از روابط دینى ـ معنوى و بهداشت ممکن است عملاً بسیار قوى تر یا بسیار ضعیف تر از آن چه شواهد نشان مى دهند, از کار درآیند. بررسى ویژگى هاى اختصاصى تر عوامل دینى ـ معنوى ممکن است در روشن ساختن روابط منفى یا زیانبار ـ موضوعى که در آثار مکتوب تجربى مورد توجّه چندانى واقع نشده است (Gartner, Larson & Allen, 1991) ـ مدد برساند. گنجاندن عوامل روان شناختیِ دیگر در این مطالعات نیز حائز اهمیت اند, زیرا بررسیِ اثرات تعاملى احتمالى پاره اى عوامل شخصى با پاره اى عوامل دینى را (مثلاً, چگونه ویژگى هاى شخصیت خود شیفته65 با حضور شخص در مراسم مذهبى یا با اعتقادات یک شخص درباره خدا تعامل مى کنند) در مقام پیش بینى برآیندهاى بهداشتى مثبت و منفى امکان پذیر مى سازد.
فراسوى پیش بینى خط مبنا
نیاز روشنى به مطالعاتى وجود دارد که درباره چگونگى تأثیر عوامل روان شناختى و موقعیتى (بافتى) بر روابط دینى ـ معنوى خاص و بهداشت کندوکاو مى کنند. با در نظر گرفتن نتایج مطالعات اخیر که در آنها شرکت در مراسم مذهبى به طور مستقل مرگ و میر (براى بررسى فراتحلیلى بنگرید به: McCullough, Chapter 3, this volume; McCullough, Hoyt, Larson, Koenig, & Thoresen, 2000) را پیش بینى کردند, چگونه این یافته ها را مى توان تبیین کرد؟ معدودى استدلال مى کنند که این رابطه مستقیم یا صریح است. مطالعات طولى غالباً یک رویکرد (پراکنش یکتا) 66را به کار مى برند که در آن تلاش مى کنیم عواملى را شناسایى کنیم که در این الگو به قدرى با عوامل دیگر بى ارتباط اند که هرکدام مستقل از عوامل پیش بینى کننده دیگر, برآیندهاى بهداشتى را پیش بینى خواهند کرد. یکى از مشکلات این راهکار تحلیلى این است که در عالم واقع عوامل غالباً به یکدیگر مرتبط اند (مثلاً حضور در مراسم مذهبى ممکن است به نحو قابل ملاحظه اى و به نحوى ایجابى به حمایت هاى اجتماعى/عاطفى مشهود, عدم استعمال دخانیات, شیوه مداراى دینى, تغذیه بهداشتى و فعّالیت هاى جسمى پر تحرّک مرتبط باشد). مسأله اساساً این است: آن قدر پراکنش (واریانس) مستقل زیاد است که تکافوى نیاز مى کند. بیشتر عوامل پیش بینى کننده برآیندهاى بهداشتى به یکدیگر مرتبط اند و پراکنش موجود را براى پیش بینى یک برآیند بهداشتى محدود مى کنند.
در مقایسه, بسیارى از مطالعات در این زمینه ممکن است به وضعیت (آسیا به نوبت) دچار شوند. مثلاً, در نظر بگیرید که در پرواز 14:10 قبل از ظهر به مقصد شیکاگو صندلى هاى بسیار زیادى وجود دارد که براى آنها بلیط زیادى فروخته شده است. آن مسافرانى که زودتر به فرودگاه مى آیند (متغیّرهاى پیش بینى کننده به سبب همبستگى بالاى یک متغیّرى با متغیّر برآیند ابتدا وارد تحلیل برگشت (قهقرایى) مى شوند) مطمئناً صندلى هایى در قسمت درجه دو به آنان تعلّق خواهد گرفت, در حالى که مسافرانى با بلیط هایى به همان اندازه داراى اعتبار که دقایقى قبل از زمان پرواز [هواپیما] وارد فرودگاه مى شوند, ممکن است اجازه سوار شدن به هواپیما را نداشته باشند, زیرا صندلى هایى که براى آنان تعیین شده بود به مسافرانى که زودتر آمده بودند داده شده است. امّا, مسافرانى که بلیط هاى قسمت درجه یک در اختیار دارند تحت تأثیر [این محدودیت] قرار نمى گیرند زیرا بلیط هاى آنان با بقیه تفاوت دارد (یعنى آن متغیّرهاى پیش بینى کننده , مرتبطْ نیستند). بنابراین, برخى عوامل که بر عوامل دیگر به طور مستقیم یا غیر مستقیم (یا به نحوى دوربردتر و نه مجاور) و بر برآیندهاى بهداشتى به طور غیر مستقیم تأثیر مى گذارند, در نظر گرفته نخواهند شد. چرا؟ زیرا این عوامل نتوانستند, در مقام پیش بینى تندرستى, توانایى خود را در کمک به پراکنش یکتا به اثبات برسانند. صندلى هاى آنان قبلاً به اشغال درآمده است. اگر ما فقط به پیش بینى آثار و برآیند بهداشتى علاقمندیم, این امر یک مشکل نیست, اما اگر امیدواریم که ارتباط کارکردى بین متغیّرها, نظیر شرکت در مراسم دینى و میزان مرگ و میر را تبیین کنیم, مشکل آفرین است.
دابلیو. آر. میلر و تورسن (1999) مشاهده کرده اند که وقتى متغیّر هاى پیش بین یا کنترل به یکدیگر مرتبط مى شوند, اغلب اوقات براى مطالعات بیشتر مورد توجّه قرار نمى گیرند, زیرا به لحاظ آمارى در مطالعات واگیرشناختى بى اهمیت تلقّى مى شوند. به نظر آنان طرح هاى تجربى و مبتنى بر معیارهاى تکرارى مى توانند به بسیارى از پرسش هاى مطرح شده در مطالعات واگیرشناختى که به ارزیابى عوامل دینى ـ معنوى در مناسبت و موقعیتى واحد محدود مى شوند, پاسخ دهند. تنها با استفاده از معیارهاى کلّى در یک موقعیت و تصوّر این که آن چه ارزیابى مى شود ثابت و نامتغیّر است, بسیار شبیه به ویژگى یا خصیصه اى ثابت (مثلاً, رنگ چشم یا جنس), امکان ندارد پیشرفت چندانى صورت بگیرد. چترز (2000) در مقام بحث از آثار بسیار متعادل درباره عوامل بافتى در دین ـ معنویّت و بهداشت, این مطلب را بیان مى کند. عموماً, بیشتر معیارهاى بافتى با این فرض به کار مى روند که با گذشت زمان تغییر نمى کنند و مفاهیم کلى اى نظیر (متدیّن بودن), آمریکایى سیاه پوست, یا پا به سن گذاشته به نحو معقولى همه افرادى را که به این عناوین و القاب نسبت داده مى شوند, دربرمى گیرد.
کدام اولویت دارد؟ موضوع توالى زمانى
مسأله زمان مندى به آخرین مطالعات ذکر شده در جدول مرتبط است. متغیّرها به چه ترتیبى بر برآیند بهداشتى تأثیر مى گذارند یا با آن ارتباط دارند؟ آیا آنها به طور متوالى عمل مى کنند یا به طور هم زمان؟ غالباً توالى رویدادهاست که نهایتاً امکان دارد بر بهداشت که امرى نامشخّص است, تأثیر بگذارد. براى مثال, آیا ممکن است یک متغیّر (مثلاً شرکت در مراسم مذهبى هفتگى) مقدمتاً قبل از متغیّر دیگر (مثلاً تفکّر روزانه یا خدمت داوطلبانه در جامعه) روى دهد, اما سپس همراه با سایر عوامل هم زمان روى دهد؟ روشن کردن ماهیت این توالى مى تواند فهم ما را درباره علل ممکن چندگانه و نحوه عملکرد آنها در طول زمان بسیار بهبود ببخشد.
تى. میلر (1997) مثال سودمندى درباره شیوه هاى کاهش این خلط و التباس و هشدار در مورد اتّکاى به الگوهاى معادله ساختارى67 و cross-lag panel68 متعارف ارائه مى دهد. بسیارى از متغیّرهاى پیش بین و مربوط به آثار و پیامد خود متغیّرند, آن چنان که خود نام متغیّر تلویحاً مى رساند, و نه عوامل ثابت یا بسیار پایدار (با ثبات). اگر تغییر و نوسانى در عامل پیش بین دین ـ معنویّت, نظیر رفتار شناخت, یا تجربه دینى ـ معنوى خاص, در کار باشد, در این صورت, طرح هاى تحقیقاتى همبستگى که عوامل دینى ـ معنوى را تنها در یک موقعیت ارزیابى مى کنند مى توانند شواهدى نامعتبر یا گمراه کننده به دست بدهند. تى. میلر (1997) مسأله ترتیب زمانى بى ثبات عوامل پیش بین را در مطالعه اى در باب آن چه به مصرف مارى جوآنا در نوجوانان مى انجامد, نشان داد. او دریافت که تحلیل cross-lag panel و الگوهاى معادله ساختارى نتایجى را به دست داد که نشان مى دادند مصرف مارى جوآناى خود شرکت کنندگان قبل از مصرف مارى جواناى دوستان بوده است. لیکن استفاده از تحلیل لگاریتم ـ طولى یا سلسله زمانى گسسته از توالى پیچیده ترى پرده برداشت. معلوم شد که مصرف بار اول مارى جوآنا قبل از مصرف دوستان روى مى دهد, اما به دنبال آن مصرف شرکت کنندگان و دوستان بود که براساس پیش بینى مصرف مداوم مارى جوآنا هم زمان روى داد. از آنجا که مفهوم جبرگرایى دو جانبه اکنون غالباً در فهم رفتار انسان مورد قبول است (Bandura, 1997), مطالعاتى مورد نیاز است که بررسى کنند چگونه متغیّرها با یکدیگر, غالباً به طور هم زمان, تعامل مى کنند و نه صرفاً این که چگونه آنها به نحوى تک جهتى پیش بینى مى کنند یا به هم ارتباط دارند.
همبستگى cross-lag69, تحلیل مسیر70 و الگوهاى معادله ساختارى نشان داده اند که در مقام تلاش براى خارج کردن روابط زمانى یا علّى حتّى از اطلاعات طولى, صرف نظر از مطالعات مقطعى (Rogosa, 1987, 1988) مظنون اند. راگوسا و دیگران (مثلاً, Rogosa & Willet, 1985) مزایا و کاربرد رویکرد منحنى رشد نسبت به تغییر الگوسازى در طول زمان, بویژه در درک تفاوت هاى فردى در تغییر در طول زمان را توصیف کرده اند. این روش ها مى توانند فهم ما را از تأثیر متغیّرهاى خاص دین و معنویّت بر بهداشت بسیار افزایش دهند.
مطالعات آزمایشى (تجربى)
متأسفانه, مطالعات آزمایشى نسبتاً کمى درباره عوامل دینى و معنوى و بهداشت وجود دارد. ورتینگتون, کووروسو, مکالخ و سندیج (1996) تقریباً 150 مطالعه را که بر دین و معنویّت, مشاوره و بهداشت روانى تأکید مى کردند, بررسى کردند. این مطالعات تقریباً فقط 7% طرح هاى آزمایشى (در مقابل طرح هاى همبستگى یا توصیفى) دربرداشتند. مطالعات آزمایشى اساساً در حوزه هاى تأمّل (مراقبه)71, نماز و نیایش (دعاى) شفاعت آمیز72,عمدتاً نماز و نیایش هایى که در آن یک یا چند نفر براى بهبود فردى مبتلا به بیمارى مزمن وخیمى دست به دعا و راز و نیاز برمى دارند, صورت گرفته است. لیکن چنین مطالعاتى, خصوصاً مطالعات در باب تأمّل غالباً در چارچوبى دنیوى [سکولار] صورت گرفته اند و نه در چهارچوبى دینى (نیز بنگرید: Kabat- Zinn et al., 1998; W.R. Miller, 1999).
براى مثال, الکساندر, لنگر, نیومن و چندلر (1989) یکى از چند مطالعه امروزى را انجام داده اند که مراقبه استعلایى, مراقبه هوشیارانه73 و آموزش تمدید اعصاب را مورد مقایسه قرار مى داد. بعلاوه, یکى از شرایط کنترل ارزیابى به کار رفت. همه گروه ها برحسب تأثیر این سه کار بر میزان مرگ و میر کوتاه مدّت و تغییر کاهش سلامتى جسمى مرتبط با سن در مورد 73 نفر از ساکنین هشت آسایشگاه سالمندان (متوسط سن =81سال) ارزیابى شدند. پس از 36ماه, گروه مراقبه استعلایى براساس معیارهاى بهداشت روانى (18ماه تکمیلى, 01/0 p <) و فشارخون انقباضى (3ماه تکمیلى, 01/0 p <) بهبودیافته ترین گروه به حساب آمدند و به دنبال آن به ترتیب گروه آموزشى مراقبه هوشیارانه, گروه تمدید اعصاب و گروه کنترل ارزیابى قرار گرفتند. پس از سه سال, میزان بازماندگان گروه مراقبه استعلایى 100درصد بود, در مقایسه با 5/87 درصد بازماندگان گروه مراقبه هوشیارانه, 65درصد گروه تمدید اعصاب و 5/62 درصد گروه کنترل ارزیابى (00025/0p <). سایر مطالعات کنترل شده با استفاده از عامل دین ـ معنویّت به عنوان مداخله یا عامل افزوده (فرعى) در درمان به مرحله اجرا درآمدند. پراپست, استرام, و اتکینز, دین و مشبرن (1992) دریافتند که درمان شناختى ـ رفتارى با استفاده از تصاویر و نقوش مذهبى در مورد مراجعان متدیّن تا حدودى مؤثّرتر از تصاویر و نقوش غیر مذهبى است, هرچند منفعت آن در مطالعات تکمیلى تداوم نیافت.
دعاى شفاعت آمیز/ شفابخشى از راه دور74
در سال هاى اخیر, آثار دعا در حق دیگران, غالباً افرادى که شخصاً براى افراد دعاکننده ناشناخته اند و در مکانى دور دست زندگى مى کنند, با استفاده از طرح هاى تجربى (آزمایشى) مورد مطالعه قرار گرفته اند. (چنانکه خاطرنشان کردیم, مراقبه و دعاى شفاعت آمیز, در میان عوامل دینى ـ معنوى در حکم موضوعات تحقیق تجربى پابرجا مانده اند.) نتایج این مطالعات چشمگیر و درخور ملاحظه دقیق است. در این نوشتار ما فقط مى توانیم به ظواهر قضیّه بپردازیم (بنگرید به Trag, 1997, Dossey,).
بیرد (1998) و سیچر, تارگ, مور و اسمیت (1998) از مطالعات بى خبرى دوسره75 در باب تأثیر دعاى شفاعت آمیز بر مرگ و میر و سایر برآیندهاى بهداشتى گزارش داده اند. براى مثال, در میان بیمارانى که از آنفارکتوس ماهیچه قلب بهبودى یافته بودند, بیرد دریافت که بیماران در حال دعا و نیایش, براساس تعدادى از مقولات مرتبط با برآیندهاى بهداشتى, نسبت به بیماران در گروه کنترل بیشتر رو به بهبودى بودند, مقولاتى نظیر مصرف کمتر آنتى بیوتیک به میزان 7درصد که در [معالجه] زخم هاى چرکین و عفونى لازم بود (005/0p <) و نیاز کمتر به فرو کردن لوله در حنجره (براى باز نگه داشتن آن) به میزان 6درصد (02/0p <). بعلاوه, آنان به آب آوردگى (ورم)کمتر شُش ها76 (03/0p <) به میزان 6درصد (03/0p <) و نارسایى قلبى در اثر احتقان (پر خونى) 77کمتر به میزان 6درصد (03/0p <) و ایست قلبى ـ تنفسى78 کمتر به میزان 5درصد (02/0p <) دچار بودند, هرچند این تفاوت ها هنگامى که در سطح گستره آزمایشى 05/0p < تعدیل مى شدند, کمتر اهمیت داشتند.
در بازسازى به خوبى اجرا شده مطالعه بیرد که در Archives of Internal Medicine انتشار یافت دابلیو. اس. هریس و دیگران (1999) پى بردند که یک گروه متعلق به بخش مراقبت هاى ویژه بیماران قلبى (CCU)79 به طور کلى نتایج دوره [درمانى] مراقبت هاى ویژه (CCU) (شاخص چندین روش عمده درون بیمارستانى و برآیندها, که دامنه آن از نیاز به درمان هاى مختلف تا جراحى باى پَس80, آنفارکتوس هاى تکرارى و مرگ کشیده مى شد) بهترى داشتند. لیکن, در مدت اقامت بیماران در بیمارستان و تعداد آنها به نحو قابل توجّهى تفاوتى نداشت. مهم این که, محققان در این مطالعه اثرات واکنشى انتظار (Kirsch & Lynn, 1999) را, که غالباً بسیار نیرومندند, با کسب اجازه از هیأت بازنگرى سازمانى شان براى مطلع نکردن کسى نسبت به مداخله دعا, از جمله بیماران, کنترل کردند. بنابراین خود پزشکان, پرستاران و بیماران در مورد این مطالعه بى اطلاع مى ماندند.
نتایجى نظیر اینها درخور توجّهى جدى است. هرچند این نتایج بر نحوه تأثیرگذارى دعا و نیایش هاى شفاعت آمیز پرتوى نمى افکنند, با این همه, به روشنى شواهدى فراهم مى آورند بر این که اثرات دعا و نیایش را مى توان با استفاده از روش هاى تجربى مورد مطالعه قرار داد و این شواهد مى توانند شامل برآیندهاى بهداشتى به نحو عینى سنجش پذیر و به لحاظ درمانى حائز اهمیت باشند. لیکن, همه مطالعات مربوط به دعا و نیایش هاى شفاعت آمیز, زمانى که طرح هاى آزمایشیِ مورد استفاده قرار گرفته اند و شرکت کنندگان به طور اتّفاقى در شرایط قرار مى گرفتند, تأثیرات مهمى را نشان نداده اند. در این مرحله, بازسازى چنین اثراتى به دست سایر محقّقانى که اسلوب هاى بسیار مشابهى را به کار مى برند , مورد نیاز است. براى مرور مداخلات بهداشتى دین محور دیگر, خواننده را به اِى هریس, تورسن, مکالخ و لارسن (1999) ارجاع مى دهیم.
عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت روانى
همان گونه که پلانته و شرمن در فصل دهم این کتاب بحث کردند, گونه هاى خاصى از مداخله معنوى و دینى على الظّاهر با برآیندهاى بهداشت روانى مطلوب و نامطلوب متعدّد و گوناگونى ارتباط دارد (مثلاً, Bergin, 1983; Exline, Yali, & Sanderson, زیر چاپ; Gartner, Larson, & Allen, 1991; Levin, Markides, & Ray, 1996; McCullough, Larson, & Worthington, 1998; Pargament, Smith, Koenig, & Perez, 1998; Worthington et al., 1996). پاره اى شاخص ها یا اشکالى از التزام دینى ـ معنوى دیگر, نظیر حضور مکرر زیادتر در کلیسا به بهزیستى و رضایت درونى بیشتر از زندگى و زندگى زناشویى و کاهش علائم افسردگى, خودکشى, بزهکارى و مصرف زیاد مواد مخدر (McCullough et al, 1998) مرتبط بوده اند. پژوهشگران دیگر عوامل دینى ـ معنوى خاصى, نظیر وجود تنش دینى (زیر چاپ Exline et al., ), مشکل بخشودن خداوند (Exline, Yali, & Lobel, 1999) و شیوه هاى (منفى) کنار آمدن دینى (Pargament et al., 1998; بنگرید: See Sherman & Simonton, Chapter7, this volume) , را مرتبط با برآیندهاى بهداشت روانى نامطلوب, نظیر فشار روانى بیشتر, افسردگى و [گرایش به] خودکشى دانسته اند.
ورتنیگتن و دیگران (1996) خاطرنشان کردند که ارتباط مشهود بین متغیّرهاى دینى و معنوى و برآیندهاى بهداشتى عمدتاً به این بستگى دارند که کدام ویژگى هاى این مفاهیم چند بعدى اندازه گیرى مى شوند و در تعاریف کارکردى اساسى تلقّى مى شوند. سازگار با این نگرش, گارتنر و دیگران (1991) مشاهده کردند که بیشتر مطالعاتى که تعهد و التزام دینى را به آسیب شناسى روانى81 مرتبط مى سازند آزمون هاى شخصیت نوشتارى به کار مى برند, در حالى که تحقیقاتى که دین را به بهداشت روانى مثبت مرتبط مى سازند, بر رویدادهاى رفتارى اى انگشت تأکید مى گذارند که مى توان آنها را به طور قابل اعتمادى مشاهده کرد و مورد سنجش قرار داد. از میان 30مطالعه اى که ورتینگتون و دیگران (1996) مرور کردند, برخى مطالعات التزام دینى و معنوى را مرتبط با متغیّرهاى بهداشت روانى مطلوب (مثلاً, Ellison, 1991) دانستند, التزام دینى و معنوى را بى ارتباط با بهداشت نامناسب (مثلاً, Masters, Bergin, Reynolds, & Sullivan, 1991) دانستند و دو مطالعه اشکال خاصى از التزام یا تجربه دینى را به نحو ایجابى مرتبط با بهداشت روانى نامطلوب, مثلاً شرم وحیا (P. Richards, Smith, & Davis, 1991) یا به نحو سلبى با متغیّرهاى مطلوبى نظیر بهزیستى (Galanter, 1986) مرتبط دانستند. در بررسى 139 مطالعه تحقیقاتى که در مجله روانپزشکى آمریکا و آرشیوهاى روانپزشکى عمومى از سال 1978 تا 1989 انتشار یافت, لارسون و دیگران (1992) به طور کلى رابطه مثبتى را بین التزام دینى و بهداشت روانى یافتند. لیکن, امکان دارد که مطالعاتى که موفق نشدند هیچ گونه رابطه اى بیابند یا اثراتى منفى یافتند چه بسا براى چاپ عرضه نشده باشند یا چاپ نشده باشند.
وضع کنونى تحقیقات تجربى در زمینه بهداشت روانى بسیار تأمّل برانگیز و در عین حال هم چنان اندک است. همان گونه که قبلاً اشاره شد, مطالعاتى که از سنجش هاى متغیّرهاى دین و معنویّت واحدى استفاده مى کنند, نظیر حضور در کلیسا, نتایج همبستگى اى را فراهم آورده اند که براى تضمین مطالعات بیشتر بسیار نویدبخش اند. لیکن, تفسیرهاى خاص یا شناخت سازوکارهاى زیربنایى احتمالى, همان گونه که خاطرنشان شد, با چنین معیارها یا طرح هاى تحقیقاتى گردآورى نخواهد شد. هرچند بسیارى از مطالعات در باب عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت روانى به نمونه گیرى, اندازه گیرى و محدودیت هاى تحلیلى گرفتار بوده اند, برخى از مطالعات جدید با به کارگیرى راهکارهاى نمونه گیرى بهتر, کنترل هم متغیّرهاى مربوط و استفاده از طرح هاى آینده نگرى چند موجه82 به جاى طرح هاى مقطعى (مثلاً, Levin et al., 1996) به این موضوعات پرداخته اند. برخى مطالعات به تدریج با جدیّت بیشترى به نقشى که عوامل بافتى (محیطى) خاص ایفا مى کنند, نظیر میزان تعلّق و وابستگى اهالى جامعه به یک دین واحد یا شمار معدودى از ادیان (یعنى هم سنخى و تلائم باورهاى دینى در یک جامعه, بنگرید به: Ellison, Burr, & McCall, 1997) نظر انداخته اند.
این مطالعات, در عین کنترل هم متغیّرهاى مربوط, ارتباط به طور کلّى مطلوبى را بین التزام دینى و بهزیستى جمعیت هاى خاص کشف کرده اند. براى ایضاح بیشتر این که چه نوع التزام دینى اى با چه متغیّرهاى بهداشت روانى ارتباط دارد و تحت چه شرایطى و براى چه کسانى, مطالعات بیشترى از این دست مورد نیاز است. جدول2 براى آشنا ساختن خواننده با این موارد و گزینش مختصر مطالعات دیگرى که رابطه التزام دینى ـ بهداشت روانى را بررسى مى کنند در نظر گرفته شده است.
عوامل دینى ـ معنوى علاوه بر این که مستقیماً با بهداشت و بیمارى روانى در برخى مطالعات ارتباط دارند, چه بسا در فرآیند معالجه یا ارتباط درمان گرانه (بنگرید به: Chirban, Chapter ii; Tan & Dong, Chapter12; and Shafranske, Chapter13, this volume) حائز اهمیت باشند. تفاوت هاى اساسى اى در ارزش هاى دینى بین مراجعان (بیماران) و فراهم کنندگان درمان یافت شده است; این تفاوت ها ممکن است در درمان, خصوصاً در مورد مراجعان بسیار متدیّن مؤثّر باشند (Worthington et al., 1996). امروزه شواهد اندکى در دست است مبنى بر این که مداخلات سکولار ِ(دنیوى) به لحاظ دینى یا معنوى جرح و تعدیل شده, نظیر روان درمانى شناختى ـ رفتارى (CBT)83 تحت شرایط خاصى چه بسا مؤثّرتر از درمان شناختى ـ رفتارى مرسوم در مورد برخى از مراجعان متدیّن باشد (مثلاً, Propst et al., 1992).
مکتوبات نسبتاً گسترده در باب عامل دینى ـ معنوى و بهداشت روانى, که از نظر طرح اوّلاً و بالذّات مقطعى است, ما را سوق مى دهد به این که گمان کنیم التزام دینى ـ معنوى چه بسا به نحو ایجابى, سلبى یا به نحوى قابل اغماض در وضعیت بهداشت روانى, بسته به میزان و شکل التزام دینى ـ معنوى و تعداد زیادى از عوامل بافتى, مؤثّر است. همان گونه که ذکر آن رفت, موج جاریِ توجّه و اهتمامِ نظرى و تجربى که معطوف به اثبات اثرات سودمند التزام دینى ـ معنوى است چه بسا واکنش قابل فهم دانشمندان عموماً و روان شناسان خصوصاً نسبت به آسیب شناسى التزام دینى و تجربه معنوى بوده است (مثلاً, Ellis, 1971; Freud, 1961). نگرش و دستور کار تحقیقاتى معتدل تر رویکرد همه جانبه تر و خالى از تعصب نسبت به لوازم بهداشتى صور مختلف التزام دینى ـ معنوى و نقش هاى تعدیل کننده یا واسطى را که عوامل شخصى و بافتى گوناگون ممکن است ایفا کنند, امکان پذیر خواهد ساخت. على الخصوص, شواهد حاکى از ارتباط هاى بى اثر یا زیان بخش را باید پیگیرى کرد, اگر قرار است به منظرى متعادل و, در نظر برخى, باورکردنى در باب این موضوع دست یابیم.
وضع شواهد علمى: گروه پزشکى اداره تحقیقات رفتارى و علوم اجتماعى در مؤسّسات ملّى بهداشت
در 1999 اداره تحقیقات رفتارى و علوم اجتماعى در مؤسّسات ملّى بهداشت (OBSSR/NIH) گروه متخصّصى متشکّل از دانشمندان علوم اجتماعى و رفتارى تحت رهبرى نورمن اندرسون و ویلیام آر. میلر به وجود آوردند تا درباره وضع تحقیقات علمى در خصوص عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت گزارش دهند. یکى از ما (تورسن) در آن گروه در مقام آماده ساختن دو فصل در باب بهداشت جسمى و درباره مفاهیم و روش هاى اساسى به خدمت مشغول بوده است. در این نوشته ما تنها به اختصار برخى از موضوعات و مسائل مورد علاقه جارى را بررسى مى کنیم و نگاهى گذرا به برخى از یافته هاى اوّلیّه تحقیقات این گروه مى اندازیم. (گزارش کامل این گروه, که مشتمل بر چندین مقاله است در ویژه نامه American Psychologist, نشریه انتقادى عمده انجمن روان شناسى آمریکا, به چاپ خواهد رسید.)
این گروه به چندین گروه تحقیق موسوم به (مفاهیم و روش ها), (بهداشت جسمى), (سنجش), (عوامل واسط روان شناختى احتمالى), (رهگذرهاى عصبى بیولوژیکى) و (عوامل بافتى) تقسیم مى شوند. هر گروه کیفیت شواهد علمى اى را که عوامل دینى ـ معنوى را با فرآیندها یا آثار و برآیندهاى گوناگون مرتبط با بهداشت مرتبط مى سازند, بررسى مى کنند. براى ارزیابى کیفیت مطالعات, نظامى براى تعیین ارزش مطالعات از درجه A ممتاز تا درجه C براى مطالعاتى که مشکلات روش شناختى جدّى دارند, به کار مى رود. علاوه بر این, این گروه قوت شواهد را (که از (متقاعدکننده) تا (ناکافى) یا (بدون شاهد) درجه بندى شده) در ابعاد مختلف دینى ـ معنوى (مثلاً دین دارى عمومى, عمق دین دارى, یا دین دارى خصوصى) در خصوص برآیندهاى بهداشتى خاص (مثلاً, مرگ و میر داراى علّت مطلق, بیمارى هاى قلبى ـ عروقى, ناتوانى جسمى) ارزیابى مى کنند. هر مطالعه اى براساس کفایت شیوه مفهومى شدن و مورد ارزیابى واقع شدن عوامل دینى ـ معنوى و کیفیت طراحى تحقیق (مثلاً این که چند یا چه نوع متغیّر کنترل یا هم متغیّر [در تحقیق] گنجیده شده, استفاده طرح هاى مقطعى یا آینده نگر, تناسب روش هاى آمارى) مورد داورى قرار مى گیرد.
از میان بسیارى از موضوعات مورد بحث, دغدغه اصلى همانا محدودیّت بسیارى از مطالعات از لحاظ طرح هاى تحقیقاتى و انواع معیارهاى به کار رفته است. برخى از این موضوعات قبلاً در این فصل و در چندین فصل دیگر (مثلاً Larson et al., 1998; Thoresen, 1999; هم چنین بنگرید به: McCullough, Chapter 3; Sherman & Simonton, Chapter 7; and Sloan, Bagiella, & Powell, Chapter 14, this volume) بیان شده اند. براى مثال, هرچند مطالعات مقطعى مى توانند اطلاعات مفیدى را در برخى زمینه ها, خصوصاً در مراحل اوّلیّه فراهم سازند, مطالعات آینده نگر یا طولى براى فهم این که چه تغییراتى در طول زمان روى مى دهند, اساسى هستند. تصاویر کلى مقطعى به هیچ روى جایگزینى براى فیلم هاى با (زمان واقعى) نیستند. با این همه, گاهى طرح هاى آینده نگر نیز از حیث تصاویرى که عرضه مى کنند, آن چنانکه باید و شاید, (واقعى) نیستند. مثلاً, غالباً عوامل دینى ـ معنوى و سایر عوامل اجتماعى و روان شناختى تنها در یک موقعیت ارزیابى مى شوند, چنان که گویى همه ویژگى هاى ثابتى هستند که هرگز تغییر نمى پذیرند. وابستگى مذهبى فرد, نظیر مسیحى یا یهودى بودن ,ممکن است ثابت و لایتغیّر باقى بماند, لیکن بسیارى از عوامل خاص مرتبط با معنویّت و دین دارى نظیر باورها و اعمال و رفتارها ممکن است با اوضاع و احوال (شرایط) و بافت ها در طول زمان تغییر کنند.
یکى از موضوعات مرتبط که این گروه ذکر کرده است, اساساً فقدان تحقیقات تجربى در این حوزه, به استثناى موارد اندکى (یعنى نماز و نیایش شفاعت آمیز و مراقبه), است. درک این که چگونه عوامل دینى ـ معنوى ممکن است در طول زمان به تغییراتى در وضع بهداشتى بینجامد مستلزم آن نوع مطالعات تحقیقاتى خواهد بود که تا به امروز انجام گرفته است, على الخصوص براساس اجراى تحقیقات آزمایشى (تجربى)اى که کندوکاو مى کنند چه عواملى عوامل دینى ـ معنوى و عوامل مربوط به بهداشت را تغییر مى دهند یا تحت تأثیر قرار مى دهند (واسطه هستند و تعدیل مى کنند).
این گروه احتمالاً به چه نتایجى خواهد رسید؟ هرچند که پاسخ در آینده معلوم خواهد شد, ما مى توانیم پیشاپیش نظرى گذرا به این مطلب بیندازیم. شواهد موجود احتمالاً مؤیّد این دیدگاه است که ارتباط بین عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت ارتباطى, کم اهمیت و پیش پا افتاده نیست و یک امر تصادفى ساختگى هم نیست. رابطه اى واقعاً وجود دارد که به سهولت با چندین عاملِ مشهور دیگر مرتبط با بهداشت, نظیر رفتارهاى بهداشتى (مثلاً استعمال دخانیات), حمایت اجتماعى مشهود و شبکه هاى اجتماعى یا عوامل جمعیت شناختى گوناگون تبیین نمى شود. علاوه بر این, حوزه هاى عوامل بافتى و روان شناختى, در کنار تحقیقات عصبى بیولوژیکى و استفاده از طرح هاى آزمایشى, حوزه هایى داراى کمترین توسعه و با این همه در بسیارى جهات نویدبخش ترین حوزه ها در ایضاح و پیشبرد درک تلقّى خواهند شد. از این گذشته, انبوهى از سؤالات در کنار مقدار قابل توجّهى خلط و التباس (سردرگمى) و مشاجره درباره این که این رابطه مهمّ عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت دقیقاً چیست و لوازم آنها, اگر اصلاً لوازمى در کار باشد, براى آموزش و شیوه مراقبت بهداشتى کدامند, پدید مى آیند. وانگهى, این واقعیت که برخى از عوامل دینى ـ معنوى ممکن است فى الواقع براى بهداشت پر مخاطره باشد به عنوان حوزه اى پژوهشى بروز خواهد کرد که درخور توجّهى بسیار بیشتر از آن چیزى است که تا به حال بدان معطوف بوده است.
موضوعات و توصیه هاى تحقیقى
چندین موضوع مفهومى, روش شناختى و تحلیلى با پیشرفت در زمینه تحقیقات عامل دینى ـ معنوى مرتبط است. در اینجا بحث خود را بر مبناى آن چه در این فصل و در جاهاى دیگر ارائه شده است, استوار مى سازیم و به اختصار درباره برخى از موضوعات مهم و (اقدامات بعدى) در مقام ایضاح روابط عامل دینى ـ معنوى و بهداشت, از جمله سازوکارهایى که زیربناى این روابط را تشکیل مى دهند, به بحث و گفت وگو مى پردازیم.
ارزش چارچوب رفتار/باور/انگیزش/تجربه
چرا حضور هفتگى در مراسم مذهبى میزان مرگ و میر کلى کمترى را در مطالعات به خوبى کنترل شده نشان مى دهد (McCullough, Hoyt, Larson, Koening, & Thoresen, 2000)؟ براى مثال, چگونه ما تبیین مى کنیم که به چه نحو خدمت به دیگران ((خدمت مخلصانه) یا کار داوطلبانه جامعه), حتّى در صورتى که عوامل خطر متعارف, از جمله حمایت اجتماعى, کنترل شوند, (Oman, Thoresen, & McMahon, 1999) مرگ و میر کمترى را پیش بینى مى کند؟ پاسخ هاى به این پرسش هاى مبتنى بر داده هاى تجربى مستلزم اطلاعات جزئى بیشترى درباره این است که افراد درگیر در این مطالعات چه انجام مى دهند, مى اندیشند و احساس مى کنند.
در اینجا سه مثال مى آوریم که تلاش هاى اخیر را براى عدول از مفاهیم عمده در سطح کلان (مثلاً, وابستگى مذهبى یا فرقه مذهبى) به سوى آن نوع محدودیت مورد نیاز براى پرده برداشتن از این روابط را به تصویر مى کشند. مطالعه نخست جویاى این است که آیا پاره اى از انواع مداراى دینى به روابط قویتر مثبت با برآیندهاى بهداشت روانى مى انجامد یا نه. پارگامنت و دیگران (1999) دریافتند که در میان اعضاى خانواده هایى که منتظرند یکى از بستگانشان مورد عمل جراحى عمده اى قرار گیرد, آن افرادى که از شیوه (تشریک مساعى با خدا84) در مقایسه با شیوه خودگردان یا عجز و لابه کردن در پیشگاه خدا در مداراى دینى استفاده مى کردند, برآیندهاى مداراى بهترى و برآیندهاى دینى بهترى داشتند. آنان هم چنین پى بردند که این شیوه کنار آمدن براساس تشریک مساعى, به صورت عامل واسط اثر افسردگى و اضطراب بر برآیندهاى روان شناختى دینى عمل مى کند, در حالى که سایر انواع کنار آمدن دینى و غیر دینى (مثلاً, برنامه ریزى, حمایت اجتماعى ابزارى) از انجام دادن چنین کارى ناتوانند.
در مطالعه دیگرى, تیکس و فریزیر (1998) به کنار آمدن دینى و نیز سایر عوامل روان شناختى ـ اجتماعى, به عنوان متغیّرهاى واسط احتمالى در سازگارى بیماران با عمل پیوند کلیه و در این که به چه نحو مطلوبى بیمارانشان با عمل جراحى کنار آمدند, مى نگرند. کنار آمدن دینى عامل پیش بین ارزشمندى در رضایت کلى از زندگى در ماه هاى سوم تا دوازدهم بعد از عمل جراحى, على الخصوص در مورد بیماران پروتستان, در مقابل بیماران کاتولیک, بود. کنار آمدن دینى حتّى پس از ملاحظه بازسازى شناختى, محل کنترل و عوامل جمعیت شناختى, همچنان عامل پیش بین مهم رضایت باقى ماند.
مطالعه سوم (Keefe et al.,) عوامل دینى ـ معنوى را در میان بیماران مبتلا به آرتروز85 (التهاب مفاصل) بررسى کردند و در نحوه ارتباط عوامل دینى ـ معنوى با عواطف مثبت و منفى (خلقیّات) روزمرّه و درد مبتلا به کندوکاو کردند. آنان طرح تحقیقاتى منحصر به فردى را به کار بردند که در آن هر شرکت کننده ارزشیابى هاى روزانه از عوامل دینى ـ معنوى, حالات خلقى و عاطفى, حمایت اجتماعى و عاطفى, خود اثربخشى درد (مدارا با درد) و میزان درد در طیّ بیش از سى روز متوالى را تکمیل کرد. عوامل دینى ـ معنوى به نحو چشمگیرى مو به مو برحسب تجارب (احوال) معنوى روزانه (مثلاً, (احساس آرامش و سازگارى عمیق باطنى), (میل تقرب به خدا یا اتّحاد و اتّصال با او)), مداراى دینى و معنوى (مثلاً, (از خدا طلب قوّت, حمایت و هدایت کردن); (اندیشیدن درباره این که چگونه زندگى من جزئى از یک نیروى معنوى عظیم تر است)), اثربخشى دینى و معنوى (مثلاً, (به چه میزان مداراى دینى یا معنوى به من امکان مى دهد که امروز دردم را تحمل کنم)) و درک روزانه اهمیت و برجستگى دین در ارتباط با درد و رنج مورد بررسى قرار گرفتند. هرچند مراتب بالاترى از اثربخشى دینى و معنوى کاهش بیشتر درد را نشان دادند, ترکیب تجارب معنوى روزانه با درک حمایت اجتماعى افزایش عظیم ترى را در خلقیّات مثبت و بیشترین کاهش ها را در خلقیّات منفى نشان داد. جالب آن که, این مطالعه اثبات کرد که عوامل دینى ـ معنوى به روشنى به خلقیّات روزانه (مثبت و منفى) و به عوامل اثربخشى دینى یا معنوى ارتباط دارند. این عوامل, هنگامى که مستقل از یکدیگر نگریسته شوند, ممکن است در احوال و تجارب بالفعل افراد به نحو ناخوشایندى جلوه گر شوند. با استفاده از طرح تحقیقى اى که نه تنها تفاوت هاى بین فردى, بلکه بى ثباتى (تغییرپذیرى) درون فردى (در این مورد تغییر روز به روز در طیّ سى روز) را برملا مى سازد, تصویر کامل تر و آموزنده ترى را به وجود مى آورد. جالب این که, درد, در آن روزهایى که اثربخشى مداراى دینى و احوال و تجارب معنوى روزانه بیشتر بودند, هرچند احوال و تجارب معنوى روزانه فى نفسه به درد ارتباطى نداشتند, در پایین ترین حدّ خود بود.
این سه مطالعه ارزش تحقیق در مورد مفاهیم اختصاصى تر را نسبت به مفاهیمى که در گذشته مورد ارزیابى قرار گرفتند, نشان مى دهند به نحوى که مى توانند اطلاعات معتبرتر و قابل اطمینان تر در اختیار گذارند. افزون بر این, این مطالعات نیاز توجّه به اثرات تعاملى احتمالى, مانند کنار آمدن (از جمله کنار آمدن روزانه) با شخص خاصى و با ویژگى هاى بافتى (محیطى) را نشان مى دهند. بدین ترتیب, در مقام تشخیص این که چه متغیّرهایى رابطه بین عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت (Baron & Kenny, 1986) را افزایش یا کاهش مى دهند, امکان پیشرفت هایى وجود دارد.
چگونگى امکان اثربخشى این الگو
الگوهاى مختلف بر آن بوده اند که رابطه بین عوامل دینى ـ معنوى و برآیندهاى بهداشتى را تبیین کنند. شکل1 الگوى تحقیقى برگرفته از الگوى مفصل ترى را نشان مى دهد که براى گروه تحقیقى اداره تحقیقات رفتارى و علوم اجتماعى در مؤسّسات ملّى بهداشت, که قبلاً ذکر آن رفت, شکل گرفته است. این الگو درصدد است که چندین عامل را معرفى کند که ممکن است در طرقى که عوامل دینى ـ معنوى را با بهداشت مرتبط مى کنند, دخیل باشند. چهار نکته درخور نقد و تفسیر است. نخست, این الگو بر آن است که نشان دهد چگونه عوامل دینى ـ معنوى مى توانند در بهبود بخشیدن به بهداشت نقشى ایفا کنند. دوم, هر مطالعه خاصى احتمالاً تنها به تکّه اى از این کیک مفهومى عوامل دینى ـ معنوى و بهداشت (یعنى, رابطه یک عامل معنوى با پاره اى از رفتارهاى بهداشتى و کارکرد ایمنى بخش) توجّه و تأکید دارد. سوم, برخى از عوامل دینى ـ معنوى, تحت همه شرایط خاصى, مى توانند موجب کاهش بهداشت باشند یا بهداشت را به مخاطره اندازند. بعید است که همه عوامل دینى ـ معنوى, تحت همه شرایط سودمند باشند. چهارم, با در نظر گرفتن محدودیت هاى دانش کنونى ما, هر الگویى در این مرحله به احتمال زیاد به طرق گوناگونى معیوب (ناقص) است. هر الگوى مفهومى یک کار در حال پیشرفت و پذیراى بازنگرى مستمر است. از این حیث, این الگو تنها مى تواند تلاش کند تا جریان پیچیده رویدادهایى را که احتمالاً عوامل دینى ـ معنوى را با بهداشت ارتباط مى دهند, نشان دهد. براى مثال, جهت گیرى پیشنهاد شده (جهت گیرى طولى از چپ به راست) بدون تردید بیش از حد ساده شده است, زیرا فرآیندها تقریباً همیشه چند جهته و دو جانبه است.
مع الاسف, تقریباً همه مطالعات تجربى در این حوزه تا به امروز نه براى محک زدن الگوهاى مفهومى یا نظریه, بلکه براى بررسى تجربى این که آیا روابطى بین عامل دینى ـ معنوى و نوعى برآیند بهداشتى, یعنى غالباً بیمارى یا مرگ و میر, وجود دارد یا نه, در نظر گرفته شده اند. اقدام مهم دیگر محقّقان توصیف الگوهاى اختصاصى تر و سازوکارهاى احتمالى و طراحى مطالعاتى است که مى توانند شواهدى تأییدکننده یا تکذیب کننده فراهم کنند.
براى مثال, در یک مطالعه بسیار مشهور, آکسمن, فریمن و منهایمر (1995) هم به عدم مشارکت در گروه هاى اجتماعى یا محلى و هم فقدان قوّت قلب و آرامش از ناحیه دین براى پیش بینى مرگ و میر در بیمارانى که تحت عمل جراحى قلب اختیارى قرار مى گیرند, پى بردند. براى کسانى که به برقرارى ارتباط مثبت بین التزام دینى و بهداشتى علاقه مندند, نتیجه گیرى اغواکننده این است که قوّت قلب و آرامشى که دین فراهم مى سازد همان امرى است که باعث کاهش مرگ و میر مى شود. هرچند این نتیجه گیرى ممکن است معتبر و ظاهراً مورد تأیید داده ها باشد, اما این نتیجه گیرى ممکن است ناقص باشد. با این که داده ها ظاهراً مؤیّد این قضیّه اند, تبیینات احتمالى دیگر هم چنان وجود دارند. براى مثال, ممکن است افرادى که خبراز میزان بالایى از قوّت قلب و آرامش از ناحیه دین خود مى دهند, افرادى باشند که از منابع چندگانه اى نظیر روابط دوستانه, جامعه و ازدواج, نیز احساس آرامش کنند. امکان دارد که توانایى احساس قسمت اعظمى از زندگى به عنوان امرى آرامش بخش و نیروبخش مرگ و میر مستقل از منبع (نظیر دین فرد) را نشان دهد. مسأله در مورد قوّت قلب و آرامش از ناحیه دین ممکن است عامل خوشبینى یا عامل شخصیتى دیگرى بوده است که در تجلّى دینى اش مکشوف شده است اما این امر به نحوى یک پارچه به دین پیوند نخورده است.
به عنوان مثالى دیگر, اومن, تورسن و مک ماهون (1999) در مطالعه آینده نگرى که رابطه بین خدمت داوطلبانه و مرگ و میر در گروه نمونه اى از افراد مسن را مورد بررسى قرار مى داد, به لحاظ آمارى عملکرد اجتماعى و حمایت اجتماعى و عاطفى را از طریق شمارى از معیارها توجیه و تعلیل کردند. این معیارها بیش از ده متغیّر, نظیر وضعیت تأهّل, تعداد روزهاى خارج از منزل در هفته, و حضور در مراسم مذهبى, را شامل مى شد. هدف از گنجاندن این عوامل دیگر به عنوان هم متغیّرها یا کنترل ها برآورد اثر مستقل خدمت داوطلبانه فراتر و فراسوى منافع بهداشتى احتمالى حاصل از چندین نوع تماس و التزام اجتماعى بود. هرچند خدمت داوطلبانه بیش از 40% مرگ و میر کمتر را در مقایسه با آن دسته از کسانى که داوطلب خدمت در جامعه نمى شوند, نشان داد, حتّى پس از توجیه و تعلیل متغیّرهاى حمایت اجتماعى, ما نمى توانیم به طور تام و تمام این احتمال را نادیده بگیریم که خدمت داوطلبانه خطر مرگ و میر را از طریق افزایش حمایت اجتماعى کاهش مى دهد. قضیّه به علّت محدودیت هاى معیارهاى حمایت اجتماعى که مورد استفاده واقع مى شد (مثلاً, وضعیت تأهّل شاخص بسیار موشکافه و دقیق حمایت زناشویانه یا حمایت اجتماعى است), از همین قرار است. هرچند این مطالعه چندین تبیین رقیب را مورد کندوکاو قرار داد و کنترل کرد, نتایج تا زمانى که مطالعات مورد نظر بیشترى انجام پذیرند, گویا و پر معنا باقى مى مانند. باز ناتوانى در تکذیب یک الگو (نظیر این که خدمت داوطلبانه مرگ و میر را کاهش مى دهد), هرچند حائز اهمیّت است, با تأیید آن یکسان نیست. چنین تأییدى عموماً مستلزم شواهدى برگرفته از مطالعات به لحاظ تجربى طراحى شده (W.R. Miller & Thoresen, 1999) است.
اهمیت ارتباط مفهوم سازى و سنجش
دین و معنویّت مفاهیم پیچیده چند بعدى هستند. در طراحى مطالعات و کاربرد ابزارهاى سنجش, تبیین این که چه ویژگى هایى از این مفاهیم سنجیده مى شوند و نیز منطق نظرى انجام دادن چنین کارى, اهمیت دارد. الیسون و لوین (1998) تمایز نظرى سودمندى بین ابعاد کارکردى و رفتارى (یا ساختارى) التزام دینى قائلند. آنان استدلال مى کنند که تشخیص و سنجش نقش هاى کارکردى احتمالى دین, نظیر فراهم سازى یک چارچوب وجودى معنا و هدف, استراتژى هاى خاص کنار آمدن یا حمایت رفتارهاى بهداشتى خاص, براساس درک سازوکارهایى که از رهگذر آنها بهداشت تحت تأثیر قرار مى گیرد, سودمند خواهد بود. بیشتر مطالعات تجربى, و نه همه آنها, بر جنبه هاى رفتارى یا ساختارى التزام دینى, نظیر حضور در کلیسا یا در مراسم و مناسک تأکید داشته اند و عملکردهایى را که التزام دینى ممکن است در زندگى مردم داشته باشد, بررسى نکرده اند.
نمونه اى از تحقیق را که بر جنبه کارکردى دین توجّه و تأکید دارد پارگامنت و همکارانش (مثلاً, Pargament, 1997; Pargament et al., 1998) به دست مى دهند. آنان بر کنار آمدن دینى در حکم امرى متمایز از سایر رفتارهاى دینى یا معنوى انگشت تأکید گذاشته اند. آنان انواع مختلف کنار آمدن دینى را شناسایى کرده اند و به بررسى همبستگى هاى بهداشتى مطلوب و نامطلوب مبادرت ورزیده اند. این رویکرد بر این نظر ابتنا دارد که یکى از عملکردهاى دین کمک به افراد است تا با روان فشارهاى اجتناب ناپذیر زندگى به نحو مؤثّرترى کنار آیند. این تحقیقات تعاریفى را پى افکندند که بین کنار آمدن دینى و غیر دینى تمایز مى نهادند. بدین ترتیب, این قضیّه نظرى را که دین عملکرد کنار آمدن (انطباقى) دارد, مى توان محک زد. همین که اَشکال مختلف کنار آمدن دینى مشخص شوند, آنگاه گزاره هاى دقیق تر و سودمندترى مى توان مطرح کرد. این گزاره ها آثار و برآیندهاى بهداشتى رفتارهاى ناشى از کنار آمدن دینى خاص افراد داراى پاره اى ویژگى ها را در اوضاع و احوال خاص مشخص مى سازند. توجّه داشته باشید که این کار با تلاش براى پاسخ به یک پرسش بسیار عامى مانند این که (آیا دین باعث بهداشت بیشتر مى شود یا آیا معنویّت سدّ راه بیمارى مى شود؟ کاملاً متفاوت است. (براى بحث مفصّل درباره این سؤال ها بنگرید به: Oman & Thoresen, 2001)
سایر موضوعات مربوط به طرح هاى تحقیقاتى
پرسش هاى تحقیقاتى باید حتى الامکان طرح هایى تحقیقاتى تحمیل کنند. به موازات پیچیده تر و دقیق تر شدن پرسش ها, نیاز به کاربرد انواع بسیارى از طرح هاى تحقیقى گسترش یافته است. تاکنون این حوزه تحت سیطره تحقیق مقطعى ـ همبستگى و تحقیق طولى آینده نگر بوده است که نقش عوامل دینى ـ معنوى را به عنوان عوامل پیش بین مستقل و, تا حد بسیار کمترى, به عنوان عوامل تعدیل کننده یا واسطه وضعیت بهداشتى (مثلاً Tix & Frazier, 1998) بررسى مى کند. این طرح ها, بویژه اگر معیارهاى دقیق تر, چند بعدى و کاملاً معتبرى را در مورد عوامل دینى ـ معنوى به کار گیرند, هم چنان عوامل سودمندى خواهند بود.
طرح ها و روش هاى دیگر, نظیر آزمایش هاى (Hilliard, 1993) شرکت کننده واحد (N=1), طرح هاى گوناگون مصاحبه (بنگرید به: T. Richards & Folkman, 1997), روش هاى مراقبتى روزانه (بنگرید به: Keefe et al.,) و مطالعات مداخله اى کنترل شده عمدتاً وجود نداشته است. مطالعات مداخله اى به طور خاص, نظیر مطالعات الکساندر و دیگران (1989) و دابلیو. اس. هریس و دیگران (1999) امکان تحقّق و نیروى تبیینى طرح هاى آزمایشى در تحقیق عامل دینى ـ معنوى را نشان مى دهند. على الخصوص در نظر متخصّصان بهداشت علاقمند به استفاده از معالجات به لحاظ فرهنگى حساس و به لحاظ تجربى معتبر, تحقیق مداخله اى سود مضاعف استراتژى هاى درمان اثربخشِ به طور هم زمان در حال توسعه را و نیز فراهم ساختن فرصت هایى را براى قضایاى نظرى راجع به سازوکارهایى زیربنایى در اختیار مى گذارد.
برخى از دغدغه ها و حدس هاى احتمالى
نتیجه گیرى هاى راجع به حوزه نوظهور دین ـ معنویّت و بهداشت لزوماً بسیار غیر قطعى اند و در حال و هواى حدس هاى معقول مبتنى بر شواهد عمدتاً گویا بیان مى شوند. حدس ها و دغدغه هاى زیر در این برهه زمانى موجّه به نظر مى رسند. در مقام ارائه آنها, ما به این احتمال اذعان داریم که برخى از خوانندگان ممکن است این حدس ها و دغدغه ها را بیش از اندازه محافظه کارانه و احتیاط آمیز بدانند, در حالى که دیگران ممکن است آنها را بى نهایت خوش بینانه تلقّى کنند. امید است که این حدس ها آن قدر معقول و موجّه باشند که همکاران مسأله دین و معنویّت و بهداشت را جدّى بگیرند و براى مطالعه وجوه این عنوان دست به انتخاب بزنند.
با توجّه به تعداد زیاد آمریکائیانى که در حال حاضر به ایمان خود به خدا اعتراف مى کنند (96%), مرتباً در مراسم مذهبى شرکت مى کنند (42%), باورهاى دینى و معنوى را در زندگى خود بسیار مهم مى دانند (60%), التزام دینى فراوان را با سعادت بیشتر مرتبط مى دانند (47%) و به رشد معنوى بیشتر ابراز نیاز مى کنند (82%), عوامل دینى ـ معنوى درخور توجّه دقیق و نقادانه متخصّصان مراقبت هاى بهداشتى در تحقیق و آموزش و در شیوه هاى مراقبت هاى بهداشتى متعارف و بدیل/ مکمّل است (Gallup, 1995; Myers, 2000b).
عوامل دینى ـ معنوى ظاهراً با بهداشت جسمى, روانى و کلّى ارتباط دارند و, ولى فقدان کنترل ها و طرح هاى مناسب در بسیارى از مطالعات درک ما را از این روابط به شدّت محدود کرده است.
شواهدى که عوامل دین و معنویّت را به کاهش مرگ و میر بر اثر هر علّتى ارتباط مى دهند و آنها را به عنوان عوامل حضور مکرر در مراسم مذهبى ارزیابى مى کنند چشمگیر بوده اند, لیکن ماهیت و تبیین این ارتباط کاملاً نامشخص است. به طور کلّى, شواهد مبتنى بر مطالعات آینده نگرِ به خوبى کنترل شده که حضور در مراسم دینى و سایر عوامل دینى ـ معنوى را به بیمارى هاى عمده خاص, نظیر انواع مختلف سرطان ها (در مقابل مرگ و میر به هر علّتى) ارتباط مى دهند, ناکافى و نامشخص اند.
مطالعه دقیق تر عوامل فردى و روان شناختى (جداى از حمایت اجتماعى یا پیوندهاى اجتماعى), نظیر فرآیندهاى خودارزیابانه و شناخت هاى داراى موقعیت اجتماعى مستمر, عوامل بافتى یا محیطى خاص و فرآیندهاى روان شناختى گوناگونى که مى توانند شیوه هاى ارتباط عوامل معنوى ـ دینى را با برآیندهاى بهداشتى روشن سازند, تقریباً در همه مطالعات عمده وجود نداشته است.
نیاز به استفاده از انواع بسیار گوناگون طرح هاى تحقیقاتى و راهکارهاى ارزیابى که روش هاى کیفى تر را با روش هاى کمّى مرتبط مى سازند, لازم به نظر مى رسند. مشکلات و مسائل مربوط لزوماً انتخاب طرح ها و روش هاى خاص را القا مى کنند. گه گاه روش هاى تازه یا سازگار مورد نیاز است. اغلب اوقات روش ها و طرح هاى تحقیقى متعارف موضوع تحقیق و چگونگى آن را مشخص مى کنند (Cook, 1985; Thoresen, 1999).
شواهدى مبنى بر این که عوامل مرتبط با دین و معنویّت, نظیر کمک به دیگران (خدمت خالصانه یا رفتار نوع دوستانه), گذشت و مراقبه منافعى بهداشتى فراهم مى آورند, عموماً کم اند, لیکن بسیار نویدبخش و درخور مطالعه دقیق اند (مثلاً, McCullough, Pargament, & Thoresen, 2000).
از نظر مفهومى, این نظر که برخى عوامل دینى ـ معنوى مى توانند سرانجام به بهزیستى شخصى بیشتر, رضایت کلّى از زندگى, کیفیت زندگى, حتّى شادى و خوشبختى, در کنار بیمارى و افسردگى, منجر شوند نظراً پذیرفتنى و درخور مطالعه به نظر مى رسد. چشم انداز گستره اى که علوم اجتماعى, رفتارى و پزشکى را دربرگیرد, با تشریک مساعى افرادى در علوم انسانى, از جمله, الاهیدانان و طبیبان معنوى (مثلاً کشیشان/روحانیون) مورد نیاز است.
شاید هزاره جدید معرّف موقعیت مناسبى براى محقّقان و متخصّصان عمل گرایى (اهل عملى) که با بهداشت سر و کار دارند باشد که از نو دیدگاه هاى خود را در مورد نقش عوامل دینى ـ معنوى در بهداشت و بهزیستى و نیز بیمارى و ناتوانى مورد بررسى قرار دهند. عده قلیلى از ما در این موضوع آموزش تخصّصى دیده اند (بنگرید به: Sharanske, Chapter 13, this volume; Thoresen, 1998). با این همه, این موضوع هم چنان دغدغه بزرگى براى بسیارى از آن کسانى است که ما بدان ها خدمت مى کنیم و نیز آن کسانى که مورد مطالعه خود قرار مى دهیم. همانند موضوعات مربوط به کلیسا و دولت, بهداشت تناسلى و اخلاق و شخصیت, و امور معنوى نیز غالباً موجب واکنش هاى غیر عمدى و (غیر ارادى) سرشار از انرژى عاطفى فراوان مى شوند. لیکن, اعتقاد ما بر این است که زمان پرداختن به این موضوع به نحوى کاملاً دقیق و با توجّهى خاص فرا رسیده است. موضوعات فراوانى وجود دارد که باید درباره آنها فروتن و بى ادّعا باشیم.
طرفدارى و شک گرایى هرکدام جایگاه خود را دارند. لیکن افراط در هر دو کمتر به روشن کردن معضلات مدد مى رساند. اغلب اوقات موضوعات متضمّن ایمان و بهداشت دستخوش مفاهیم تحویل گرانه تفکّر دوگانه و تصوّرات کلیشه اى شده اند. مسائل بسیار پیچیده اند و به حق چالش انگیزند, لیکن حل نشدنى نیستند. ما دست کم چشم اندازى از نیل به پیشرفت هایى چشم گیر در زمینه کارآمدى مراقبت هاى بهداشتى, کیفیت زندگى و بهزیستى پیش رو داریم چنان چه با حساسیت, بردبارى و پشتکار لازم به کار خود ادامه دهیم. انشتین (1993) در قرن گذشته, هنگامى که اظهار داشت علم بدون دین لنگ و دین بدون علم کور است, برحق بود. شاید همین مطلب در مورد معنویّت و بهداشت نیز صادق باشد.
پى نوشت ها:
* مشخّصات کتاب شناختى اصل مقاله چنین است:
Carl E. Thoresen, Alex H. S. Harris and Doug OMan, زSpirituality, Religion, nad Health: Evidence, Issues, and Concernsس, In Plante, Thomas G. and Allen C. Sherman, Faith and Health:Psychological Perspectives (ed.), (New York and London: The Guilford Press, 2001).
1. Carl E. Thoresen
2. Alex H. S. Harris
3. Doug Oman
4. quiet reflection
5. Care of the Soul
6. Moore
7. Tuesdayصs with Morrie
8. Albom
9. How to Know God
10. Chopra
11. American Psychologist
12. Annals of Behavioral Medicine
13. Journal of Health Psychology
14. Health Education and Behavior
15. Society of Psychosomatic Medicine
16. European Society of Health Psychology
17. Society of Behavioral Medicine
18. American Psychological Association
19. P. Richards
20. Bergin
21. Shafranske
22. W. R. Miller
23. The John Templeton Foundation
24. the National Institute of Healthcare Research (NIHR)
25. the Office of Behavioral and Social Science Research
26. National Institutes of Health (NIH)
27. cynical skepticism
28. health outcomes
29. health skepticism
30. spiritual surge
31. Scientific Research on Spirituality and Health: A Consensus Report
32. rugged individualism
33. Emile Durkheim
34. William James
35. religiousness
36. Sir William Osler
37. British Medical Journal
38. Gordon Allport
39. religious affiliation
40. Seventh-Day Adventists (SADs)
41. Enstrom
42. prospective studies
43. Mormons
44. dose-response
45. confounding variables
46. distal factor
47. proximal
48. Plante
49. Sherman
50. Oxford Engilish Dictionary
51. Venn diagrams
52. coping
53. social integration
54. religious denomination
55. overt behaviors
56. meditation
57. subjective experiences
58. inner peace
59. correlational
60. emphysema
61. cirrhosis
62. all-cause mortality
63. scurvy
64. Musick
65. narcissistic personality
66. unique variance
67. structural equation models (SEMs)
68. cross-lag panel
69. cross-lag correlation
70. path ananlysis
71. meditation
72. intercessory prayer
73. mindfulness meditation
74. distant healing
75. double-blind
76. pulmonary edema
77. congestive heart failure
78. cardiopulmonary arrest
79. coronary intensive care unit
80. bypass surgery
81. psychopathology
82. multiwave prospective designs
83. cognitive-behavioral therapy (CBT)
84. collaborating with God
85. arthritis
کتاب نامه:
Albom, M. (1997). Tuesdayصs with Morrie. New York: Doubleday.
Alexander, C. N., Langer, E. J., Newman, R. I., & Chandler, H. M. (1989). Transcendental meditation, mindfulness and logevity: An experimental study with the elderly. Journal of Personality and Social Psychology, 57, 950-964.
Allport, G. (1950). The individual and his religion. New York: Macmillan.
Bandura, A. (1997). Health promotion from the perspective of social cognitive theory. Psychology and Health, 19, 1-27.
Bargh, J. A., & Chartraud, T. L. (1999). The unbearable automaticity of being. American Psychologist, 54, 1173-1182.
Baron, R. M., & Kenney, D. A. (1986). The moderator-mediator variable distinction in social Psychological research: Conceptual, strategic, and statistical considerations. Journal of Personality and Social Psychology, 51, 1173-1182.
Bellah, R. N., Madsen, R., Sullivan, W., Swidler, A., & Tipton, S. (1985). Habits of the heart: Individualism and commitment in American life. Berkeley: University of California Press.
Bergin, A. E. (1983). Religiosity and mental health: A critical reevaluation and meta-analysis. Professional Psychology: Research and Practice, 14, 170-184.
Billings, J. S. (1981). Vital statistics of the Jews. North American Review, 153, 70-84.
Byrd, R. B. (1988). Positive therapeutic effects of intercessory prayer in a coronary care unit population. SouthernMedical Journal, 81, 826-829.
Chatters, L. M. (2000). Religion and health: Public health research and practice. Annual Review of Public Health, 21, 335-367.
Chopra, D. (2000). How to know God: The soulصs journey into the mystery of mysteries. New York: Random House.
Comstock, G. W., & Partridge, K. B. (1972). Church attendance and health. Journal of Chronic Diseases, 25, 665-672.
Comstock, G. W., & Tonascia, J. A. (1977). Education and mortality in Washington County, Maryland. Journal of Health and Social Behavior, 18, 54-61.
Cook, T. D. (1985). Postpositivist critical multiplism. In R. L. Shotland & M. M. Marks (Eds.), Social science and social policy (pp. 21-62). Beverly Hills, CA: Sage.
Csikszentmihalyi, M. (1999). If we are so rich, why arenصt we happy? American Psychologist, 54, 821-827.
Dawkins, R. (1999). You cantصs have it both ways: Irreconcilable differences. Skeptical Inquirer, 23, 62-64.
Dossey, L. (in press). Prayer and medical science. Archives of Internal Medicine.
Durkheim, E. (1951). Suicide: A study in sociology (J. A. Spaulding & G. Simpson, Trans.). Glencoe, IL: Free Press. (Original work published 1897)
Einstein, A. (1993). Einstein on humanism. New York: Citadel Press.
Ellis, A. (1971). The case against religion: A psychotherapistصs view. N: Institute for Rational Living.
Ellison, C. G. (1991). Religious involvement and subjective well being. Journal of Health and Social Behavior, 32, 80-99.
Ellison, C. G., Burr, J. A., & McCall, P. L. (1997). Religious homogeneity and metropolitan suicide rates. Social Forces, 76, 273-299.
Ellison, C. G., & Gay, D. A. (1990). Religion, religious cimmitment, and life satisfaction among Black Americans. Sociological Quarterly, 31 (1), 123-147.
Ellison, C. G., & Levin, J. S. (1998). The religion-health connection: Evidence, theory and future directions. Health Education and Behavior, 25, 700-720.
Emmons, R. A., & Crumpler, C. A. (1999). Religion and spirituality? The roles of sanctification and the concept of God. Inernational Journal for the Psychology of Religion, 9, 17-24.
Enstrom, J. E. (1975). Cancer mortality among Mormons. Cancer, 36 (3), 825-841.
Exline, J. J., Yali, A. M., & Lobel, M. (1999). When God disappoints:Difficulty forgiving God and its role in negative emotion. Journal of Health Psychology, 4, 365-379.
Exline, J. J., Yali, A. M., & Sanderson, W. C. (in press). Guilt, discord, and alienation: The role of religious strain in depression and suicidality. Journal of Clinical Psychology.
Frank, R. H., & Cook, P. J. (1995). The winner-take-all society. New York: Free Press.
Frankel, B. G., & Hewitt, W. E. (1994). Religion and well being among Canadian university students: The role of faith groups on campus. Journal for the Scientific Study of Religion, 33, 62-73.
Freud, S. (1961). The future of an illusion. In J. Strachey (Ed. and Trans.), The standard edition of the complete psychological works of Sigmond Freud (Vol.21, pp. 1-56). London: Hogarth Press and the Institute of Psycho-Analysis. (Original work published 1927).
Galanter, M. (1986). زMooniesس get married: A psychiatric follow-up study of a charismatic religious sect. American Journal of Psychiatry, 143, 1245-1249.
Gallup, G. (1995). The Gallup Poll: Public opinion 1995. Wilmington, DE: Scholarly Resources.
Gartner, J., Larson, D. B., & Allen, G. D. (1991). Religious commitment and mental health: A review of the empirical literature. Journal of Psychology and Theology, 19, 6-25.
Gorsuch, R. L., & Miller, W. R. (1999). Measuring spirituality. In W. R. Miller (Ed.), Integrating spirituality into practice: Resources for practitioners (pp. 47-64). Washington, DC: American Psychological Association.
Harris, A. H. S., Thoresen, C. E., McCullough, M. E., & Larson, D. B. (1999). Spiritually and religiously oriented health interventions. Journal of Health Psychology, 4, 413-433.
Harris, R. C., Dew, M. A., Lee, A., Amaya, M., Buches, L. D. R., & Coleman, G. (1995). The role of religion in hearth-transplant recipientsص long-term health and well-being. Journal of Religion and Health, 34, 17-32.
Harris, W. S., Gowda, M., Kolb, J. W., Strychacz, C. P., Vacek, J. L., Jones, P. G., Forker, A., Oصkeefe, J. H., & McCallister, B. D. (1999). A randomized, controlled trail of the effects of remote, intercessory prayer on outcomes in patients admitted to the coronary care unit. Archives of Internal Medicine, 159, 2273-2278.
Hill, P. C., & Hood, R. W. (1999). Measures of religious behavior. Birmingham, AL: Religious Education Press.
Hilliard, R. B. (1993). Single case methodology in psychotherapy process and outcome research. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 61, 373-380.
Hummer, R. A., Rogers, R. G., Nam, C. B., & Ellison, C. G. (1999). Religious involement and U. S. adult mortality. Demography, 36, 272-285.
Idler, E. L. (1987). Religious involement and the health of the elderly: Some hypotheses and an initial test. Social Forces, 66, 226-238.
Idler, E. L., & Kasl, S. V. (1992). Religion, disability, depression, and the timing of death. American Journal of Sociology, 97, 1052-1079.
Idler, E. L., & Kasl, S. V. (1997). Religion among disabled and non-disabled persons: II. Attendance at religious services as a predictor of the course of disability. Journals of Gerontology Series B-Psychological Sciences and Social Sciences, 52B, S306-S316.
James, W. (1985). Varieties of religious experience. New York: Randon House. (Original work published 1902).
Kabat-Zinn, J., Wheeler, E., Light, T., Skillings, A., Scharf, M. J., Cropley, T. G., Hosmer, D., & Bernhard, J. D, (1998). Influence of a mindfulness meditation-based stress reduction intervention on rates of skin clearing in patients with moderate to severe psoriasis undergoing phototherapy (UVB) and photochemotherapy (PUVA). Psychosomatic Medicine, 60, 625-632.
Keefe, F. J., Affleck, G., Lefebvre, J., Underwood, L., Caldwell, D. S., Drew, J., Egert, J., Gibson, J., & Pargament, K. I. (in press). Living with rheumatoid arthritis: The role of daily spirituality and daily religious and spiritual coping. Journal of Pain.
Kiesler, D. J. (1966). Some myths of psychotherapy research and the earch for a pardigm. Psychological Bulletin, 65, 110-130.
Kirsch, I., & Lynn, S. J. (1999). Automaticity in clinical psychology. American Psychologist, 54, 504-515.
Koenig, H. G. (1997). Is religion good for your health?: Effects of religion on mental and physical health. Binghamton, New York: Haworth Pastoral Press.
Koenig, H. G., George, L. K., & Peterson, B. L. (1998). Religiosity and remission of depression in medically ill older patients. American Journal of Psychiatry, 155, 536-542.
Larson, D. B., Koenig, H. G., & kaplan, B. H. (1989). The impact of religion on menصs blood pressure. Journal of Religion and Health, 28, 265-278.
Larson, D. B., Swyers, J. P., & McCullough, M. E. (Eds.). (1998). Scientific research on spirituality and health: A consensus report. Rockville, MD: National Institute for Healthcare Research.
Larson, D. B., Sherrill, K. A., Lynos, J. S., Craigie, F. C., Thielman, S. B., Greenwood, M. A., & Larson, S. S. (1992). Associations between dimensions of religious commitment and mental health reported in the American Journal of Psychiatry and Archives of General Psychiatry: 1978-1989. American Journal of Psychiatry, 149, 557-559.
Levin, J. S., Markides, K. S., & Ray, L. A. (1996). Religious attendance an psycholigical well being in Mexican Americans: A panel analysis of three-generation data. Gerontologist, 36, 454-463.
Madalie, J. H., Kahn, H. A., & Neufeld, H. N. (1973). Five-year myocardial infarction incidence: II. Association of single variables to age and birthplace. Journal of Chromic Disease, 26, 329-349.
Masters, K. S., Bergin, A. E., Reynolds, E. M., & Sullivan, C. E. (1991). Religious life-styles and mental health: A follow-up study. Counseling and Values, 35, 211-224.
Matthews, D. A., Koeing, H. G., Thoresen, C. E., & Friedman, R. (1998). Physical health. In D. B. Larson, J. P. Swyers, & M. E. McCullough (Eds.), Scientific research on spirituality and health: A consensus report (pp. 31-54). Rockwille, MD: National Institute for Healthcare Research.
McCullough. M. E., Hoyt, W. T., Larson, D. B., Koenig, H. G., & Thoresen, C. E. (2000). Religious involvement and mortality: A meta-analytic review. Health Psychology, 19, 211-222.
McCullough, M. E., Larson, D. B., & Worthinton, E. L. (1998). Mental health. In D. B. Larson, J. P. Swyers, & M. E. McCullough (Eds.), Scientific research on spirituality and health: A consensus report (pp.55-67). Rockville, MD: National Institute for Healthcare Research.
McCullough, M. E., Pargament, K. I., & Thoresen, C. E. (Eds.). (2000). Forgiveness: Theory, research, and practice. NW: Guilford Press.
Miller, T. Q. (1997). Statistical methods describing temporal order in longitudinal research. Journal of Clinical Epidemiology, 50, 1155-1168.
Miller, W. R. (Ed.). (1999). Integrating spirituality into treatment: Resources for practitioners. Washington, DC: American Psychological Association.
Miller, W. R., & Thoresen, C. E. (1999). Spirituality and health. In W. R. Miller (Ed.), Interrating spirituality into treatment (pp. 3018). Washington, DC: American Psychological Association.
Moore, T. (1994). Care of the soul: A guid for cultivating depth and sacredness in everyday life. New York: Harper.
Musick, M. A., House, J. S., & Williams, D. R. (in press). Attendance at religious services and mortality in a national sample. Journal of Health and Social Behavior.
Myers, D. (2000a). The American paradox: Spiritual hunger in a land of plenty. New Haven, CT: Yale University Press.
Myers, D. (2000b). The funds, the friends, and the faith of happy people. American Psychologist, 55, 56-67.
Oman, D., & Reed, D. (1998). Religion and mortality among the community-dwelling elderly. A Journal of Public Health, 88, 1469-1475.
Oman, D., & Thoresen, C. E. (2001). Does religion cause health? Differing interpretations and diverse meaning. Manuscript submitted for publication
Oman, D., Thoresen, C. E., & McMahon, K. (1999). Volunteerism and mortality. Journal of Health Psychology, 4, 301-316.
Osler, W. (1910). The faith that heals. British Medical Journal, 18, 1470-1472.
Oxman, T. E., Freeman, D. H., & Manheimer, E. D. (1995). Lack of social participation or religious strength and comfort as risk factors for death after cardiac surgery in the elderly. Psychosomatic Medicine, 57,, 5-15.
Pargament, K. I. (1997). The psychology of religion and coping: Theory, research, practice. New York: Guilford Press.
Pargament, K. I. (1999). Psychology of religion and spirituality. International Journal for the Psychology of Religion, 9, 3-16.
Pargament, K. I., Smith, B. W., Koenig, H. G., & Perez, L. (1998). Patterns of positive and negative religious coping with major life stressors. Journal for the Scientific Study of Religion, 37, 710-724.
Pargament, K. I., Cole, B., VandeCreek, L., Balavich, T., Brant, C., & Perez, L. (1999). The Vigil: Religion and the search for control in the hospital waiting room. Journal of Health Psychology, 4, 327-341.
Phillips, R. L., Kuzma, J. W., Beeson, W. L., & Lotz, T. (1980). Influence of selection versus lifestyle on risk of fatal cancer and cardiovascular disease among Seventh-Day Adventists. A Journal of Epidemiology, 112, 296-314.
Phillips, R. L., Lemom, F. R., Beeson, W. L., & Kuzma, J. W. (1978). Coronary heart disease mortality among Seventh-Day Adventists with differing dietary habits: A preliminary report. A Journal of Clinical Nutrition, 31, S191-S198.
Post, S. G., Puchalski, C., & Larson, D. B. (2000). Physicians and patient spirituality: Professional houndaries, competency, and ethics. Annals of Internal Medicine, 132, 578-583.
Propst, L. R., Ostrom, R., Watkins, P., Dean, T., & Mashburn, D. (1992). Comparative efficacy of religious and non-religious cognitive-behavioral therapy for the treatment of clinical depression in religious individuals. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 60, 94-103.
Richards, P. S., & Bergin, A. E. (1997). A spiritual strategy for counseling and psychotherapy. Washington, DC: American Psychological Association.
Richards, P. S., Smith, S. A., & Davis, L. F. (1991). Healthy and unhealthy forms of religiousness manifested by psychotherapy clients: An empirical investigation. Journal of Research in Personality, 23, 506-524.
Richards, T. A., & Folkman, S. (1997). Spiritual aspects of loss at the time of a partnerصs death from AIDS. Death Studies, 21, 527-552.
Rogosa, D. (1987). Casual models do not support scientific conclusions: A comment in support of Freedman. Journal of Educational Statistics, 12, 185-195.
Rogosa, D. R. (1988). Myths about longitudinal research. In K. W. Schaie, R. T. Campbell, W. M. Meredith, & S. C. Rawlings (Eds.), Methodological issues in aging research (pp. 171-209). New York: Springer.
Rogosa, D. R., & Willett, J. B. (1985). Understanding correlates of change by modeling individual differences in growth. Psychometrika, 50, 203-228.
Rosen, G. (1993). A history of public health. Baltimore: Johns Hopkins University Press.
Schor, J. B. (1991). The overworked American. New York: Basic Books.
Scotch, N. A. (1963). Sociocultural factors in the epidemiology of Zulu hypertension. A Journal of Public Health, 53, 1205-1213.
Shafranske, E. P. (Ed.). (1996). Religion and the clinical practice of psychology. Washington, DC: A Psychological A.
Sherrill, K. A., & Larson, D. B. (1994). The anti-tenure factor in religious research in clinical epidemiology and aging. In J. S. Levin (Ed.), Religion in aging and health: Theoretical foundations and methodological frontiers (pp. 149-177). Thousand Oaks, CA: Sage.
Sicher, F., Targ, E., Moore, D., & Smith, H. (1998). A randomized double-blind study of the effect of distant healing in an advanced AIDS population. Western Journal of Medicine, 169, 356-363.
Simpson, J., & Weiner, E. (Eds.). (1989). Oxford English Dictionary (2nd ed.). New York: Oxford University Press.
Sloan, R. P., Bagiella, E., & Powell, T. (1999). Religion, spirituality, and medicine. Lancet, 353, 664-667.
Sloan, R. P., Bagiella, E., VandeCreek, L., Hover, M., & Casalone, C. (2000). Should physicians prescribe religious activities? New England Journal of Medicine, 342, 1913-1916.
Stifoss-Hanssen, H. (1999). Riligion and spirituality: What a European ear hears. International Journal for the Psychology of Riligion, 9, 25-33.
Strawbridge, W. J., Cohen, R. D., Shema, S. J., & Kaplan, G. A. (1997). Frequent attendance at religious services and mortality over 28 years. A Journal of Public Health, 87, 957-961.
Targ, E. (1997). Evaluating distant healing: A research review. Alternative Therapies in Health and Medicine, 3, 74-78.
Thomson, K. S. (1996). The revival of experiments on prayer. A Scientist, 84, 532-534.
Thoresen, C. E. (1998). Spirituality, health, and science: The coming revival? In S. Roth-Roemer, S. K. Robinson, & C. Carmin (Eds.), The emerging role of counseling psychology in health care (pp. 409-431). New York: Norton.
Thoresen, C. E. (1999). Spirituality, and health: Is there a relationship? Journal of Health Psychology, 4, 291-300.
Thoresen, C. E., & Harris, A. H. (in press). Spirituality, and health: Wahtصs the evidence and whatصs needed? Annals of Behavioral Medicine.
Tix, A. P., & Frazier, P. A. (1998). The use of religious scoping during stressful life events: Main effects, moderation, and mediation. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 66, 411-422.
Travers, B. (1937). Observations on the local disease termed malignant. Medico-Chirurgical Transactions, 17, 337.
Walsh, R., & Vaughn, F. (1995). Paths beyond ego: The transpersonal vision. New York: Plenum.
Worthington, E. L., Jr., Kurusu, T. A., McCullough, M. E., & Sandage, S. J. (1996). Empirical research on religion and psychotherapeutic processes and outcomes: A 10-year review and research prospectus. Psychological Bulletin, 119, 448-487.
Yates, J. W., Chalmer, B. J., St. James, P., Follansbee, M., & McKegney, F. P. (1981). Religion in patients with advanced cancer. Medical and Pediatric Oncology, 9, 121-128.

تبلیغات