معرفت اخلاقى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
درآمد
انسان وقتى و تنها وقتى، معرفت اخلاقى دارد که آراء اخلاقى او صادق بوده و بهنحوى موجه پذیرفته شده باشند. اینکه آیا هرکسى در عمل، واجد معرفت اخلاقى است، در معرض شک و تردید جدى است; هم به دلیل اینکه آراء اخلاقى به سختى قابل توجیهند و هم به دلیل اینکه دلیلى به سود این اندیشه در دست است که آراء اخلاقى نه بیانگر باور (که ممکن است صادق یا کاذب ارزیابى شود)، که ابرازکننده ذوق و سلیقهاند. دفاع کامیاب از این دیدگاه که انسانها حقیقتا معرفت اخلاقى دارند، مقتضى برطرف کردن این شکوک است. کوششهایى که در این راستا صورت گرفته معمولا بر جوانبى انگشت تاکید مىنهند که در آن جوانب، آراء اخلاقى ما، و شواهدى که به سود آن آراء در دست داریم، مشابه آراء و شواهدى است که ما در باب مسائل و موضوعات غیراخلاقى، مانند منطق، ریاضیات، علم تجربى، روانشناسى و تاریخ، در دست داریم. در گام بعدى، این [دیدگاهها] مىکوشند تا نشان دهند که ما حقیقتا دلیل معتبرى در دست داریم که پارهاى از آراء اخلاقى خود را مطابق با واقع بدانیم.
1) اطمینان (2) و دلیل (3)
انسانها، همواره و کاملا ناخودآگاهانه، فرض مىکنند که واجد معرفت اخلاقىاند، [البته] تا آنجا که حاضرند براساس دیدگاههاى اخلاقى مورد قبولشان عمل کنند، اما وقتى که نوبتبه ادعاى معرفت اخلاقى مىرسد، محتاط مىشوند; عمدتا به دلیل اینکه بخش اعظم اخلاق بحثانگیز است، و نیز به دلیل اینکه دفاع تفصیلى از هر دیدگاه خاص اخلاقى به نحوى نگرانکننده دشوار است. در حقیقت، غالبا به نظر مىرسد که اطمینان خاطرى که انسانها در باورهاى اخلاقى شخصى خویش دارند، هرچند به سهولت تزلزل نمىپذیرد، با چیزى که به نحو معقول بتوان آن را به عنوان دلیل و برهان قلمداد کرد تایید نشده است.
این ناسازگارى ظاهرى بین اطمینان و دلیل، با توجه به این نکته تا حدود زیادى قابل تبیین است که اخلاق، مقتضى دانستن چگونه (4) چگونه عمل کردن، واکنش نشان دادن و احساس کردن است، نه مقتضى دانستن این که (5) :
بىعدالتى نادرست است، شجاعت درخور تحسین است و مهربانى یک فضیلت است. انسان ممکن استبه خوبى واجد مهارتها و قابلیتهاى لازم باشد، بدون اینکه بتواند به تفصیل، دیدگاههاى اخلاقى خویش را بیان کند، تا چه رسد به اینکه بتواند به سود آنها دلیلى اقامه کند. درک عمیق بعد عملى اخلاق براى درک رابطه تنگاتنگ آن با عمل ضرورى است. در عین حال، این درک الهامبخش این نکته است که تبیین درست اخلاق باید از تصویر بیش از حد عقلانى شده قابلیتهاى مورد نیاز اخلاق بپرهیزد.
با این همه، در بسیارى از تبیینها، انسانها کسانى محسوب مىشوند که واجد معرفت اخلاقى، در برابر فضیلت اخلاقى، هستند، تنها اگر (الف) باورهاى اخلاقى آنان صادق باشد و (ب) این باورها موجه باشد. با این شیوه نگرش، معرفت اخلاقى یک مهارت عقلانى است و در این چارچوب، برهانهاى موجود به سود این اندیشه که هیچکس معرفت اخلاقى ندارد عموما یکى از دو شکل زیر را به خود مىگیرد. گروهى بر این باورند که باورهاى جازم اخلاقى، اگر نیک بنگریم، اساسا باور نیستند; و این بدان معناست که ما نمىتوانیم شرط (الف) را احراز کنیم. دیگران مىپذیرند که انسانها حقیقتا واجد باورهاى اخلاقىاند، اما معتقدند که این باورها تماما ناموجهند; و این بدان معناست که ما شرط (ب) را احراز نکردهایم. دفاع از معرفت اخلاقى باید با هر دوى این تهدیدها مقابله کند (نک: شکاکیت اخلاقى، بند3).
غیر شناختگرایى (6)
تهدید نخست، که از سوى غیرشناختگرایان مطرح شده، معمولا با تبیین مثبتى از باورهاى جازم اخلاقى همراه مىشود، که براساس آن، احکام اخلاقى بازتاب سلیقه یا تمایل حکمکنندگان است نه بیانگر باور. غیرشناختگرایى با این واقعیت تایید مىشود که آراء اخلاقى ظاهرا به لحاظ تجربى تحقیقپذیر نیستند. به قول هیوم (7) (40/1973)، ظاهرا هیچ راهى براى استنتاج «باید» از «است»، یا اثبات یک نتیجه اخلاقى با توسل به مقدمات تجربى، در دست نیست (نک: دیوید هیوم، بند4; منطق گفتمان (1903) با استفاده از آنچه بعدها «برهان سؤال گشوده» (9) نامیده شد، بر این نظریه علیه همه کسانى که مىکوشند دعاوى اخلاقى را در قالب تعابیر تجربى تعریف کنند اصرار مىورزد (نک: جى. اى. مور، بند1). وى بر این باور است که همه تعریفهاى [ارائه شده] از یک واژه اخلاقى (مثلا «خوب») که از واژههاى غیراخلاقى (مثلا «لذت») استفاده مىکنند در پناه این واقعیت، متزلزل مىشوند که همیشه معنا دارد که بپرسیم آیا چیزى که با واژههاى تجربى قابل توصیف استبا استفاده از واژه اخلاقى مورد نظر نیز قابل توصیف است، در حالى که اگر این واژهها هم معنا بودند چنین سؤالى بىمعنا بود. در مثل، معنا دارد که بپرسیم آیا چیزى که لذتبخش ستخوب است، در حالى که معنا ندارد که بپرسیم آیا چیزى که لذتبخش است لذتبخش است. مور شخصا چنین نتیجه مىگیرد که دعاوى اخلاقى توصیفکننده واقعیات بىهمتا و غیرتجربىاند (نک: شهودگرایى اخلاقى). برخلاف مور، غیرشناختگرایان بر این باور بودند که اگر یک ادعا به لحاظ تجربى تحقیقپذیر نباشد، مطلقا هیچ چیزى را توصیف نخواهد کرد. اینان چنین نتیجه مىگیرند که برهان سؤال گشوده نشان مىدهد که دعاوى اخلاقى، دقیقا به دلیل اینکه در قالب واژههاى تجربى قابل تعریف نیستند، معناى (توصیفى) ندارند و لذا نمىتوانند بیانگر عقیده باشند (نک: اخلاق تحلیلى).
غیرشناختگرایان غالبا از راه دیگرى هم به همین نتیجه مىرسند; یعنى با توسل به ارتباط تنگاتنگ بین اندیشه اینکه یک عمل، اخلاقا مطلوب یا خوب است و بین برانگیخته شدن به انجام آن عمل (دست کم تا حدودى). غیرشناختگرایان خاطرنشان مىکنند که، همین که ما «باورهاى» اخلاقى را نه به عنوان باورهاى ناب، بلکه برعکس، به عنوان حالتهاى انگیزشى نظیر میل و سلیقه ببینیم، این ارتباط به سهولت تبیین مىشود (نک: انگیزه اخلاقى، بندهاى 1-2).
از هر راهى که شخص به این نتیجه برسد که دعاوى اخلاقى بیانگر عقیده نیستند، نتایج آن براى معرفت اخلاقى یکسان است. زیرا اگر دیدگاه اخلاقى یک شخص بیانگر باور نباشد، آن دیدگاه، هرقدر هم که سودمند باشد، حقیقتا نمىتواند به عنوان معرفت تعریف شود.
بسیارى از شناختگرایان علیه این تهدید چنین استدلال کردهاند که، براساس درک مناسب و پیچیده تحقیق پذیرى تجربى، دعاوى اخلاقى واقعا تحقیقپذیرند. اینان بر این باورند که برهان سؤال گشوده در بهترین حالت اثبات مىکند که دعاوى اخلاقى با دعاوى تجربى هممعنا نیستند، نه اینکه این دعاوى به لحاظ تجربى تحقیقناپذیرند. دیگران، هرچند مىپذیرند که دعاوى اخلاقى به لحاظ تجربى تحقیق پذیر نیستند، علیه تحقیقپذیرى تجربى به عنوان معیار مناسبى براى معنادارى استدلال مىکنند. در باب پیوند داوریهاى اخلاقى و انگیزه نیز شناختگرایان انکار مىکنند که این پیوند آنقدر که غیرشناختگرایان فرض مىکنند تنگاتنگ است، یا چنین استدلال مىکنند که خوشبختانه این پیوند تنگاتنگ، با حفظ این دیدگاه که حکمهاى اخلاقى بیانگر باورند، قابل تبیین است. این پاسخهاى خاص به هر شکلى که ظاهر شوند، شناختگرایان به هر حال بر گستره شباهت آراء جازم اخلاقى و باورها تاکید مىورزند: ما مىبینیم که این آراء در برابر دلیل و برهان حساسند، ما درباره این آراء به عنوان صادق و کاذب سخن مىگوییم و کسانى را که درست را از نادرست تشخیص مىدهند از آنان که چنین تشخیصى ندارند جدا مىکنیم. همه اینها مؤید این است که پذیرش یک راى اخلاقى کمابیش به منزله شکل گرفتن باورى است در باب اینکه اشیاء از نظر اخلاقى چگونهاند.
شکاکیت اخلاقى (10)
دومین خطرى که معرفت اخلاقى را تهدید مىکند، از سوى شکاکان مطرح شده است. این دیدگاه با این عقیده چالش نمىکند که ما واجد باورهاى اخلاقى هستیم. برعکس، به حق ما در موجه دیدن این باورها یورش مىبرد. ما چه بسا باور داشته باشیم که خشونت عمدى نادرست است، و بردهدارى ظلم است، اما (شکاکان بر این باورند که) سرانجام ما هیچ دلیل معتبرى در دست نداریم که چنین باورهایى را مطابق با واقع بدانیم.
این چالش شکاکانه، تا آنجا که مشکل خاصى براى معرفت اخلاقى پدید مىآورد، بر ترسیم یک تقابل میان باورهاى اخلاقى و باورهاى غیراخلاقى مبتنى است که خصوص باورهاى اخلاقى را مشکوک نشان مىدهد. معمولا در تایید چنین تقابل ناخوشایندى به سه دلیل اشاره مىشود.
دلیل اول این است که حتى نگاهى گذرا به فرهنگهاى مختلف یا به تاریخ، تنوع شگفتانگیز دیدگاههاى اخلاقى را آشکار مىکند (نک: نسبیتگرایى اخلاقى). اینکه انسانها تا این حد به آراء [اخلاقى] متفاوت و ناسازگار مىرسند، عمیقا این اندیشه را ناموجه مىکند که اینان آراء خویش را براساس دلیل و برهان پیدا کردهاند. در عین حال، این تنوع قالب روشنى را از خود نشان مىدهد. چنین به نظر مىرسد که گویا آراء [اخلاقى] انسانها در مجموع، منافع شخصى آنها یا منافع قدرتمندان را باز مىتاباند. این امر اقتضا مىکند که دیدگاههاى اخلاقى مورد قبول آدمیان را صرف دلیلتراشى (11) یا بازتاب سیستمهاى کنترل و تنظیم اجتماعى ببینیم (نک: ایدئولوژى). در هر صورت، باورهاى اخلاقى همچون دیدگاههایى نمایان مىشوند که ما هیچ دلیلى نداریم که آنها را مطابق با واقع بدانیم حتى وقتى که این دیدگاهها تصادفا سودمند از آب در بیایند.
دلیل دوم بر این ادعاى هیوم استوار است که بین «است» و «باید» فاصلهاى پرناشدنى وجود دارد. این دلیل تاکید مىکند که ما، در مقام دفاع از یک باور اخلاقى در برابر باورهاى دیگر، ظاهرا به نحوى اجتنابناپذیر به باورهاى اخلاقى دیگرى تمسک مىجوییم که به همان میزان اختلافىاند. گاهى اوقات در مقام احتجاج با افرادى خاص ما مبناى مشترکى پیدا مىکنیم و با بهرهگیرى از پیشفرضهاى مشترک مىتوانیم به حل مساله مورد بحث اقدام کنیم. اما این راهحل تنها به این دلیل در دسترس ماست که ما با آن افراد در پارهاى از دیدگاههاى اخلاقى شریکیم، [در حالى] که دیگران به نحوى معقول مىتوانند در این دیدگاهها مناقشه کنند. به منظور پاسخگویى به چنین مناقشهاى، به جاى نادیده گرفتن آن یا مقابله با آن با استفاده از زور، ما (باز هم به اجبار) ناگزیریم به باورهاى اخلاقى دیگرى تمسک کنیم تا از باور مورد بحث دفاع کنیم. با این همه، ما صرفا موضوع بحث را عوض کرده، خود را در این حالت مىیابیم که به پیشفرضى دیگر تمسک مىکنیم که خود آن پیش فرض یا تایید نشده است و یا با پیشفرض اخلاقى نامدللى مورد تایید قرار گرفته است. بدین ترتیب، شکاف است/باید ظاهرا مستلزم این است که تنها دفاعى که شخص مىتواند براى باورهاى اخلاقى خویش عرضه کند دفاعى است که به نحوى ناموجه باورهاى اخلاقى دیگرى را پیش فرض مىگیرد. با این وصف، باورهاى اخلاقى ما به صورت دیدگاههایى ظاهر مىشوند که ما هیچ دلیلى در دست نداریم که آنها را مطابق با واقع بدانیم حتى وقتى که ما در مقام دفاع از پارهاى از آنها مىتوانیم به پارهاى دیگر تمسک کنیم.
دلیل سوم بر این نکته تکیه مىکند که عالم خارج چگونه باید باشد تا باورهاى اخلاقى ما صادق و موجه باشند. واقعیتهاى اخلاقى عرفا، راهنمایى موثق به سوى عملند. با این حال، اصولا به سختى مىتوان براى این وثاقت، معناى [معقولى] در نظر گرفت، و از این هم دشوارتر آشتى دادن چنین وثاقتى با دیدگاهى قابل قبول در باب عالم طبیعت است. افزون بر این، اگر واقعیات اخلاقى وجود داشته باشند، برحسب فرض به گونهاى با انواع واقعیتهاى غیراخلاقى مربوط خواهند بود. افزون بر این، ما غالبا براى تبیین واقعیتهاى اخلاقى به واقعیتهاى غیراخلاقى تمسک مىکنیم و مثلا مىگوییم این کار خوب است، به دلیل اینکه لذتآور است. اما ارتباط واقعیتهاى اخلاقى و واقعیتهاى غیراخلاقى کاملا اسرارآمیز به نظر مىرسد. چهبسا مشکلسازتر از همه [این ادعاست که] ظاهرا هیچ روش مناسبى براى تبیین این امر وجود ندارد که ماچگونه این واقعیات خاص و ارتباط آنها رابا واقعیات عادىاى که برحسب فرض بدانها وابستهاند، کشف مىکنیم. همه این مشکلات دلیلى فراهم مىآورند به سود این اندیشه که عالم خارج به گونهاى نیست که براى صادق و موجه بودن باورهاى [اخلاقى ما] لازم است (نک: رئالیزم اخلاقى، بند6; طبیعتگرایى در اخلاق). این بار باورهاى اخلاقى ما به صورت دیدگاههایى ظاهر مىشوند که، نهتنها ما دلیلى نداریم که آنها را صادق بدانیم، بلکه دلایل قاطعى براى طرد آنها به عنوان دیدگاههاى کاذب در دست داریم.
4) نقد شکاکیت اخلاقى
کسانى که معتقدند گاهى اوقات باورهاى اخلاقى موجهند، معمولا علیه شکاکان چنین خاطرنشان مىکنند که اختلافنظر اخلاقى نه آن قدرها که شکاکان ادعا مىکنند گسترده است و نه به نحوى چشمگیر شایعتر از اختلافنظر در باب موضوعات تجربى است. دستکم وقتى به اصول زیربنایى اخلاق مىرسیم (مثلا در ارتباط با ارزش زندگى، اهمیت صداقت و درستکارى، و تحسینآمیز بودن شجاعت) عملا اتفاقنظر قابل توجهى وجود دارد. البته اختلافنظر در سطوح روبنایىتر شایع است. با این همه، این اختلافنظرها غالبا دایرمدار اختلاف آراء درباره واقعیتهاى غیراخلاقى است. وقتى که چنین نیست، همانگونه که شکاکان مىگویند، استدلالهایى که ما به سود یک دیدگاه اخلاقى خاص ارائه مىکنیم، پاى پیش فرضهاى اخلاقى تازهاى را به میان مىآورد. اما از این نظر، استدلالهاى اخلاقى شبیه استدلالهاى غیراخلاقىاند در اینکه استدلالهاى غیراخلاقى، بهناگزیر، همیشه بر مقدماتى مبتنى هستند که با پیشفرضهاى دیگر (در این مورد، غیراخلاقى) فراهم آمده است. در حقیقت، خواه اختلافنظرها اخلاقى باشند و خواه نه، غالبا هر استدلالى که یک طرف ارائه مىکند بر ملاحظاتى مبتنى است که چهبسا طرف دیگر به نحوى معقول در آنها مناقشه کند. بنابراین، ظاهرا هیچیک از دو استدلال اولى که شکاکان پیش مىکشند نمىتواند استدلال خاص و قوىاى به سود این اندیشه باشد که باورهاى اخلاقى ما در مقایسه با سایر انواع باور، که ما به سهولت آنها را باورهایى مىدانیم که (گاهى اوقات) موجهند کاستیهایى دارند.
در پاسخ سومین استدلال، بسیارى چنین استدلال کردهاند که نه واقعیتهاى اخلاقى و نه دسترسى معرفتشناختى بدانها، آنقدرها که شکاکان باور دارند اسرارآمیز نیستند. این ادعا که واقعیتهاى اخلاقى، و لذا دسترسى ما بدان واقعیتها، ضرورتا اسرارآمیزند تا حدود زیادى مبتنى بر رد این دیدگاه است که چنین واقعیتهایى به واقعیتهاى طبیعى تحویلپذیرند یا از واقعیتهاى طبیعى تشکیل شدهاند. با این همه، استدلال رایج علیه طبیعتگرایى، که به برهان سؤال گشوده و شکاف است/باید توسل مىجوید، در پرتو پیشرفتهاى اخیر در معناشناسى و متافیزیک، مقدار زیادى از قوت و اعتبار خود را از دست داده است. این پیشرفتها اولا مىگویند که برهان سؤال گشوده، به خطا فرض مىکند که واژههاى اخلاقى و واژههاى غیراخلاقى تنها در صورتى مىتوانند به وصفى واحد اشاره کنند که هممعنا باشند، و ثانیا مىگویند که ناتوانى ما در استنتاج نتایج اخلاقى از مقدمات غیراخلاقى، مهمتر از ناتوانى همانند ما در استنتاج نتایج زیستشناسانه یا روانشناسانه از مقدمات غیرزیستشناسانه و غیرروانشناسانه نیست. اگر طبیعتگرایى در باب واقعیتهاى اخلاقى قابل دفاع باشد، دسترسى معرفتشناختى ما به این واقعیتها بیش از دسترسى ما به واقعیتهاى غیراخلاقى مشکلآفرین نخواهد بود; گو اینکه گاهى اوقات محدودتر است.
سرانجام، خواه طبیعتگرایى قابل دفاع باشد یا نه، بسیارى چنین استدلال مىکنند که ما به هر تقدیر، شاهد قوىاى به سود پارهاى از دیدگاههاى اخلاقى در دست داریم. اینان مدعاى خویش را با تاکید بر جنبههاى مهمى اثبات مىکنند که در آن جنبهها شواهدى که ما به سود دیدگاههاى اخلاقى در دست داریم شبیه شواهدى است که ما مىتوانیم به سود پارهاى از دیدگاههاى غیراخلاقى ردیف کنیم. به عنوان مثال، تئورىهاى حس اخلاقى (12) پارهاى از باورهاى اخلاقى را مشابه قضایاى حسى مىبینند و مىگویند که این باورهاى اخلاقى، سایر دیدگاههاى اخلاقى ما را توجیه مىکنند; دقیقا همانگونه که ادراکات حسى تئوریهاى علمى را تایید مىکنند (نک: تئوریهاى حس و عقلگرایان (14) بر این باورند که ما با تکیه بر عقل و تفکر به شناخت پارهاى از حقایق اخلاقى نایل مىشویم حقایقى که مىتوانند شاهدى به سود سایر حقایق اخلاقى فراهم کنند دقیقا به همان روشى که به شناخت پارهاى از حقایق زیربنایى ریاضیات یا منطق نایل مىشویم. این پیشنهادها معمولا براساس این پیشفرض نتیجه مىدهند که اساسا توجیه تنها در صورتى ممکن است که دستکم چند باور زیربنایى بدون اینکه خود نیازمند تایید باشند، بتوانند براى توجیه سایر باورها بهکار روند. اما حتى کسانى که این دیدگاه بنیادگرایانه (15) را رد مىکنند، از توجیه (17) را مىپذیرند، استدلال مىکنند که باورهاى اخلاقى به مقدار انواع باورهاى غیراخلاقى موجهند; [البته] تا آنجا که داراى رابطه تاییدى متقابلند (نک: تئورى سازوارى در باب معرفت و توجیه; بنیادگرایى). گام مشترک در همه این نظریات عبارت است از اصرار دائمى براى پذیرش این نکته که دلایل ما براى پذیرش دیدگاههاى خاص اخلاقى نوعا با دلایل ما براى دیگر دیدگاههایى که معمولا مشکلآفرین دانسته نمىشوند، تفاوت چشمگیرى ندارند. و مدعا این است که تجربه، عقل و تفکر، که ابزارهاى اصلى ما براى شناخت جهان خارجند، مىتوانند به ما کمک کنند که در باب اخلاق نیز به دیدگاهى موجه برسیم.
مدخلهاى اخلاق، عقل سلیم، احساسگرایى، توجیه معرفتشناسانه، مفهوم معرفت، تخصص اخلاقى، حکم اخلاقى و توصیهگرایى را نیز ببینید.
پىنوشتها:
انسان وقتى و تنها وقتى، معرفت اخلاقى دارد که آراء اخلاقى او صادق بوده و بهنحوى موجه پذیرفته شده باشند. اینکه آیا هرکسى در عمل، واجد معرفت اخلاقى است، در معرض شک و تردید جدى است; هم به دلیل اینکه آراء اخلاقى به سختى قابل توجیهند و هم به دلیل اینکه دلیلى به سود این اندیشه در دست است که آراء اخلاقى نه بیانگر باور (که ممکن است صادق یا کاذب ارزیابى شود)، که ابرازکننده ذوق و سلیقهاند. دفاع کامیاب از این دیدگاه که انسانها حقیقتا معرفت اخلاقى دارند، مقتضى برطرف کردن این شکوک است. کوششهایى که در این راستا صورت گرفته معمولا بر جوانبى انگشت تاکید مىنهند که در آن جوانب، آراء اخلاقى ما، و شواهدى که به سود آن آراء در دست داریم، مشابه آراء و شواهدى است که ما در باب مسائل و موضوعات غیراخلاقى، مانند منطق، ریاضیات، علم تجربى، روانشناسى و تاریخ، در دست داریم. در گام بعدى، این [دیدگاهها] مىکوشند تا نشان دهند که ما حقیقتا دلیل معتبرى در دست داریم که پارهاى از آراء اخلاقى خود را مطابق با واقع بدانیم.
1) اطمینان (2) و دلیل (3)
انسانها، همواره و کاملا ناخودآگاهانه، فرض مىکنند که واجد معرفت اخلاقىاند، [البته] تا آنجا که حاضرند براساس دیدگاههاى اخلاقى مورد قبولشان عمل کنند، اما وقتى که نوبتبه ادعاى معرفت اخلاقى مىرسد، محتاط مىشوند; عمدتا به دلیل اینکه بخش اعظم اخلاق بحثانگیز است، و نیز به دلیل اینکه دفاع تفصیلى از هر دیدگاه خاص اخلاقى به نحوى نگرانکننده دشوار است. در حقیقت، غالبا به نظر مىرسد که اطمینان خاطرى که انسانها در باورهاى اخلاقى شخصى خویش دارند، هرچند به سهولت تزلزل نمىپذیرد، با چیزى که به نحو معقول بتوان آن را به عنوان دلیل و برهان قلمداد کرد تایید نشده است.
این ناسازگارى ظاهرى بین اطمینان و دلیل، با توجه به این نکته تا حدود زیادى قابل تبیین است که اخلاق، مقتضى دانستن چگونه (4) چگونه عمل کردن، واکنش نشان دادن و احساس کردن است، نه مقتضى دانستن این که (5) :
بىعدالتى نادرست است، شجاعت درخور تحسین است و مهربانى یک فضیلت است. انسان ممکن استبه خوبى واجد مهارتها و قابلیتهاى لازم باشد، بدون اینکه بتواند به تفصیل، دیدگاههاى اخلاقى خویش را بیان کند، تا چه رسد به اینکه بتواند به سود آنها دلیلى اقامه کند. درک عمیق بعد عملى اخلاق براى درک رابطه تنگاتنگ آن با عمل ضرورى است. در عین حال، این درک الهامبخش این نکته است که تبیین درست اخلاق باید از تصویر بیش از حد عقلانى شده قابلیتهاى مورد نیاز اخلاق بپرهیزد.
با این همه، در بسیارى از تبیینها، انسانها کسانى محسوب مىشوند که واجد معرفت اخلاقى، در برابر فضیلت اخلاقى، هستند، تنها اگر (الف) باورهاى اخلاقى آنان صادق باشد و (ب) این باورها موجه باشد. با این شیوه نگرش، معرفت اخلاقى یک مهارت عقلانى است و در این چارچوب، برهانهاى موجود به سود این اندیشه که هیچکس معرفت اخلاقى ندارد عموما یکى از دو شکل زیر را به خود مىگیرد. گروهى بر این باورند که باورهاى جازم اخلاقى، اگر نیک بنگریم، اساسا باور نیستند; و این بدان معناست که ما نمىتوانیم شرط (الف) را احراز کنیم. دیگران مىپذیرند که انسانها حقیقتا واجد باورهاى اخلاقىاند، اما معتقدند که این باورها تماما ناموجهند; و این بدان معناست که ما شرط (ب) را احراز نکردهایم. دفاع از معرفت اخلاقى باید با هر دوى این تهدیدها مقابله کند (نک: شکاکیت اخلاقى، بند3).
غیر شناختگرایى (6)
تهدید نخست، که از سوى غیرشناختگرایان مطرح شده، معمولا با تبیین مثبتى از باورهاى جازم اخلاقى همراه مىشود، که براساس آن، احکام اخلاقى بازتاب سلیقه یا تمایل حکمکنندگان است نه بیانگر باور. غیرشناختگرایى با این واقعیت تایید مىشود که آراء اخلاقى ظاهرا به لحاظ تجربى تحقیقپذیر نیستند. به قول هیوم (7) (40/1973)، ظاهرا هیچ راهى براى استنتاج «باید» از «است»، یا اثبات یک نتیجه اخلاقى با توسل به مقدمات تجربى، در دست نیست (نک: دیوید هیوم، بند4; منطق گفتمان (1903) با استفاده از آنچه بعدها «برهان سؤال گشوده» (9) نامیده شد، بر این نظریه علیه همه کسانى که مىکوشند دعاوى اخلاقى را در قالب تعابیر تجربى تعریف کنند اصرار مىورزد (نک: جى. اى. مور، بند1). وى بر این باور است که همه تعریفهاى [ارائه شده] از یک واژه اخلاقى (مثلا «خوب») که از واژههاى غیراخلاقى (مثلا «لذت») استفاده مىکنند در پناه این واقعیت، متزلزل مىشوند که همیشه معنا دارد که بپرسیم آیا چیزى که با واژههاى تجربى قابل توصیف استبا استفاده از واژه اخلاقى مورد نظر نیز قابل توصیف است، در حالى که اگر این واژهها هم معنا بودند چنین سؤالى بىمعنا بود. در مثل، معنا دارد که بپرسیم آیا چیزى که لذتبخش ستخوب است، در حالى که معنا ندارد که بپرسیم آیا چیزى که لذتبخش است لذتبخش است. مور شخصا چنین نتیجه مىگیرد که دعاوى اخلاقى توصیفکننده واقعیات بىهمتا و غیرتجربىاند (نک: شهودگرایى اخلاقى). برخلاف مور، غیرشناختگرایان بر این باور بودند که اگر یک ادعا به لحاظ تجربى تحقیقپذیر نباشد، مطلقا هیچ چیزى را توصیف نخواهد کرد. اینان چنین نتیجه مىگیرند که برهان سؤال گشوده نشان مىدهد که دعاوى اخلاقى، دقیقا به دلیل اینکه در قالب واژههاى تجربى قابل تعریف نیستند، معناى (توصیفى) ندارند و لذا نمىتوانند بیانگر عقیده باشند (نک: اخلاق تحلیلى).
غیرشناختگرایان غالبا از راه دیگرى هم به همین نتیجه مىرسند; یعنى با توسل به ارتباط تنگاتنگ بین اندیشه اینکه یک عمل، اخلاقا مطلوب یا خوب است و بین برانگیخته شدن به انجام آن عمل (دست کم تا حدودى). غیرشناختگرایان خاطرنشان مىکنند که، همین که ما «باورهاى» اخلاقى را نه به عنوان باورهاى ناب، بلکه برعکس، به عنوان حالتهاى انگیزشى نظیر میل و سلیقه ببینیم، این ارتباط به سهولت تبیین مىشود (نک: انگیزه اخلاقى، بندهاى 1-2).
از هر راهى که شخص به این نتیجه برسد که دعاوى اخلاقى بیانگر عقیده نیستند، نتایج آن براى معرفت اخلاقى یکسان است. زیرا اگر دیدگاه اخلاقى یک شخص بیانگر باور نباشد، آن دیدگاه، هرقدر هم که سودمند باشد، حقیقتا نمىتواند به عنوان معرفت تعریف شود.
بسیارى از شناختگرایان علیه این تهدید چنین استدلال کردهاند که، براساس درک مناسب و پیچیده تحقیق پذیرى تجربى، دعاوى اخلاقى واقعا تحقیقپذیرند. اینان بر این باورند که برهان سؤال گشوده در بهترین حالت اثبات مىکند که دعاوى اخلاقى با دعاوى تجربى هممعنا نیستند، نه اینکه این دعاوى به لحاظ تجربى تحقیقناپذیرند. دیگران، هرچند مىپذیرند که دعاوى اخلاقى به لحاظ تجربى تحقیق پذیر نیستند، علیه تحقیقپذیرى تجربى به عنوان معیار مناسبى براى معنادارى استدلال مىکنند. در باب پیوند داوریهاى اخلاقى و انگیزه نیز شناختگرایان انکار مىکنند که این پیوند آنقدر که غیرشناختگرایان فرض مىکنند تنگاتنگ است، یا چنین استدلال مىکنند که خوشبختانه این پیوند تنگاتنگ، با حفظ این دیدگاه که حکمهاى اخلاقى بیانگر باورند، قابل تبیین است. این پاسخهاى خاص به هر شکلى که ظاهر شوند، شناختگرایان به هر حال بر گستره شباهت آراء جازم اخلاقى و باورها تاکید مىورزند: ما مىبینیم که این آراء در برابر دلیل و برهان حساسند، ما درباره این آراء به عنوان صادق و کاذب سخن مىگوییم و کسانى را که درست را از نادرست تشخیص مىدهند از آنان که چنین تشخیصى ندارند جدا مىکنیم. همه اینها مؤید این است که پذیرش یک راى اخلاقى کمابیش به منزله شکل گرفتن باورى است در باب اینکه اشیاء از نظر اخلاقى چگونهاند.
شکاکیت اخلاقى (10)
دومین خطرى که معرفت اخلاقى را تهدید مىکند، از سوى شکاکان مطرح شده است. این دیدگاه با این عقیده چالش نمىکند که ما واجد باورهاى اخلاقى هستیم. برعکس، به حق ما در موجه دیدن این باورها یورش مىبرد. ما چه بسا باور داشته باشیم که خشونت عمدى نادرست است، و بردهدارى ظلم است، اما (شکاکان بر این باورند که) سرانجام ما هیچ دلیل معتبرى در دست نداریم که چنین باورهایى را مطابق با واقع بدانیم.
این چالش شکاکانه، تا آنجا که مشکل خاصى براى معرفت اخلاقى پدید مىآورد، بر ترسیم یک تقابل میان باورهاى اخلاقى و باورهاى غیراخلاقى مبتنى است که خصوص باورهاى اخلاقى را مشکوک نشان مىدهد. معمولا در تایید چنین تقابل ناخوشایندى به سه دلیل اشاره مىشود.
دلیل اول این است که حتى نگاهى گذرا به فرهنگهاى مختلف یا به تاریخ، تنوع شگفتانگیز دیدگاههاى اخلاقى را آشکار مىکند (نک: نسبیتگرایى اخلاقى). اینکه انسانها تا این حد به آراء [اخلاقى] متفاوت و ناسازگار مىرسند، عمیقا این اندیشه را ناموجه مىکند که اینان آراء خویش را براساس دلیل و برهان پیدا کردهاند. در عین حال، این تنوع قالب روشنى را از خود نشان مىدهد. چنین به نظر مىرسد که گویا آراء [اخلاقى] انسانها در مجموع، منافع شخصى آنها یا منافع قدرتمندان را باز مىتاباند. این امر اقتضا مىکند که دیدگاههاى اخلاقى مورد قبول آدمیان را صرف دلیلتراشى (11) یا بازتاب سیستمهاى کنترل و تنظیم اجتماعى ببینیم (نک: ایدئولوژى). در هر صورت، باورهاى اخلاقى همچون دیدگاههایى نمایان مىشوند که ما هیچ دلیلى نداریم که آنها را مطابق با واقع بدانیم حتى وقتى که این دیدگاهها تصادفا سودمند از آب در بیایند.
دلیل دوم بر این ادعاى هیوم استوار است که بین «است» و «باید» فاصلهاى پرناشدنى وجود دارد. این دلیل تاکید مىکند که ما، در مقام دفاع از یک باور اخلاقى در برابر باورهاى دیگر، ظاهرا به نحوى اجتنابناپذیر به باورهاى اخلاقى دیگرى تمسک مىجوییم که به همان میزان اختلافىاند. گاهى اوقات در مقام احتجاج با افرادى خاص ما مبناى مشترکى پیدا مىکنیم و با بهرهگیرى از پیشفرضهاى مشترک مىتوانیم به حل مساله مورد بحث اقدام کنیم. اما این راهحل تنها به این دلیل در دسترس ماست که ما با آن افراد در پارهاى از دیدگاههاى اخلاقى شریکیم، [در حالى] که دیگران به نحوى معقول مىتوانند در این دیدگاهها مناقشه کنند. به منظور پاسخگویى به چنین مناقشهاى، به جاى نادیده گرفتن آن یا مقابله با آن با استفاده از زور، ما (باز هم به اجبار) ناگزیریم به باورهاى اخلاقى دیگرى تمسک کنیم تا از باور مورد بحث دفاع کنیم. با این همه، ما صرفا موضوع بحث را عوض کرده، خود را در این حالت مىیابیم که به پیشفرضى دیگر تمسک مىکنیم که خود آن پیش فرض یا تایید نشده است و یا با پیشفرض اخلاقى نامدللى مورد تایید قرار گرفته است. بدین ترتیب، شکاف است/باید ظاهرا مستلزم این است که تنها دفاعى که شخص مىتواند براى باورهاى اخلاقى خویش عرضه کند دفاعى است که به نحوى ناموجه باورهاى اخلاقى دیگرى را پیش فرض مىگیرد. با این وصف، باورهاى اخلاقى ما به صورت دیدگاههایى ظاهر مىشوند که ما هیچ دلیلى در دست نداریم که آنها را مطابق با واقع بدانیم حتى وقتى که ما در مقام دفاع از پارهاى از آنها مىتوانیم به پارهاى دیگر تمسک کنیم.
دلیل سوم بر این نکته تکیه مىکند که عالم خارج چگونه باید باشد تا باورهاى اخلاقى ما صادق و موجه باشند. واقعیتهاى اخلاقى عرفا، راهنمایى موثق به سوى عملند. با این حال، اصولا به سختى مىتوان براى این وثاقت، معناى [معقولى] در نظر گرفت، و از این هم دشوارتر آشتى دادن چنین وثاقتى با دیدگاهى قابل قبول در باب عالم طبیعت است. افزون بر این، اگر واقعیات اخلاقى وجود داشته باشند، برحسب فرض به گونهاى با انواع واقعیتهاى غیراخلاقى مربوط خواهند بود. افزون بر این، ما غالبا براى تبیین واقعیتهاى اخلاقى به واقعیتهاى غیراخلاقى تمسک مىکنیم و مثلا مىگوییم این کار خوب است، به دلیل اینکه لذتآور است. اما ارتباط واقعیتهاى اخلاقى و واقعیتهاى غیراخلاقى کاملا اسرارآمیز به نظر مىرسد. چهبسا مشکلسازتر از همه [این ادعاست که] ظاهرا هیچ روش مناسبى براى تبیین این امر وجود ندارد که ماچگونه این واقعیات خاص و ارتباط آنها رابا واقعیات عادىاى که برحسب فرض بدانها وابستهاند، کشف مىکنیم. همه این مشکلات دلیلى فراهم مىآورند به سود این اندیشه که عالم خارج به گونهاى نیست که براى صادق و موجه بودن باورهاى [اخلاقى ما] لازم است (نک: رئالیزم اخلاقى، بند6; طبیعتگرایى در اخلاق). این بار باورهاى اخلاقى ما به صورت دیدگاههایى ظاهر مىشوند که، نهتنها ما دلیلى نداریم که آنها را صادق بدانیم، بلکه دلایل قاطعى براى طرد آنها به عنوان دیدگاههاى کاذب در دست داریم.
4) نقد شکاکیت اخلاقى
کسانى که معتقدند گاهى اوقات باورهاى اخلاقى موجهند، معمولا علیه شکاکان چنین خاطرنشان مىکنند که اختلافنظر اخلاقى نه آن قدرها که شکاکان ادعا مىکنند گسترده است و نه به نحوى چشمگیر شایعتر از اختلافنظر در باب موضوعات تجربى است. دستکم وقتى به اصول زیربنایى اخلاق مىرسیم (مثلا در ارتباط با ارزش زندگى، اهمیت صداقت و درستکارى، و تحسینآمیز بودن شجاعت) عملا اتفاقنظر قابل توجهى وجود دارد. البته اختلافنظر در سطوح روبنایىتر شایع است. با این همه، این اختلافنظرها غالبا دایرمدار اختلاف آراء درباره واقعیتهاى غیراخلاقى است. وقتى که چنین نیست، همانگونه که شکاکان مىگویند، استدلالهایى که ما به سود یک دیدگاه اخلاقى خاص ارائه مىکنیم، پاى پیش فرضهاى اخلاقى تازهاى را به میان مىآورد. اما از این نظر، استدلالهاى اخلاقى شبیه استدلالهاى غیراخلاقىاند در اینکه استدلالهاى غیراخلاقى، بهناگزیر، همیشه بر مقدماتى مبتنى هستند که با پیشفرضهاى دیگر (در این مورد، غیراخلاقى) فراهم آمده است. در حقیقت، خواه اختلافنظرها اخلاقى باشند و خواه نه، غالبا هر استدلالى که یک طرف ارائه مىکند بر ملاحظاتى مبتنى است که چهبسا طرف دیگر به نحوى معقول در آنها مناقشه کند. بنابراین، ظاهرا هیچیک از دو استدلال اولى که شکاکان پیش مىکشند نمىتواند استدلال خاص و قوىاى به سود این اندیشه باشد که باورهاى اخلاقى ما در مقایسه با سایر انواع باور، که ما به سهولت آنها را باورهایى مىدانیم که (گاهى اوقات) موجهند کاستیهایى دارند.
در پاسخ سومین استدلال، بسیارى چنین استدلال کردهاند که نه واقعیتهاى اخلاقى و نه دسترسى معرفتشناختى بدانها، آنقدرها که شکاکان باور دارند اسرارآمیز نیستند. این ادعا که واقعیتهاى اخلاقى، و لذا دسترسى ما بدان واقعیتها، ضرورتا اسرارآمیزند تا حدود زیادى مبتنى بر رد این دیدگاه است که چنین واقعیتهایى به واقعیتهاى طبیعى تحویلپذیرند یا از واقعیتهاى طبیعى تشکیل شدهاند. با این همه، استدلال رایج علیه طبیعتگرایى، که به برهان سؤال گشوده و شکاف است/باید توسل مىجوید، در پرتو پیشرفتهاى اخیر در معناشناسى و متافیزیک، مقدار زیادى از قوت و اعتبار خود را از دست داده است. این پیشرفتها اولا مىگویند که برهان سؤال گشوده، به خطا فرض مىکند که واژههاى اخلاقى و واژههاى غیراخلاقى تنها در صورتى مىتوانند به وصفى واحد اشاره کنند که هممعنا باشند، و ثانیا مىگویند که ناتوانى ما در استنتاج نتایج اخلاقى از مقدمات غیراخلاقى، مهمتر از ناتوانى همانند ما در استنتاج نتایج زیستشناسانه یا روانشناسانه از مقدمات غیرزیستشناسانه و غیرروانشناسانه نیست. اگر طبیعتگرایى در باب واقعیتهاى اخلاقى قابل دفاع باشد، دسترسى معرفتشناختى ما به این واقعیتها بیش از دسترسى ما به واقعیتهاى غیراخلاقى مشکلآفرین نخواهد بود; گو اینکه گاهى اوقات محدودتر است.
سرانجام، خواه طبیعتگرایى قابل دفاع باشد یا نه، بسیارى چنین استدلال مىکنند که ما به هر تقدیر، شاهد قوىاى به سود پارهاى از دیدگاههاى اخلاقى در دست داریم. اینان مدعاى خویش را با تاکید بر جنبههاى مهمى اثبات مىکنند که در آن جنبهها شواهدى که ما به سود دیدگاههاى اخلاقى در دست داریم شبیه شواهدى است که ما مىتوانیم به سود پارهاى از دیدگاههاى غیراخلاقى ردیف کنیم. به عنوان مثال، تئورىهاى حس اخلاقى (12) پارهاى از باورهاى اخلاقى را مشابه قضایاى حسى مىبینند و مىگویند که این باورهاى اخلاقى، سایر دیدگاههاى اخلاقى ما را توجیه مىکنند; دقیقا همانگونه که ادراکات حسى تئوریهاى علمى را تایید مىکنند (نک: تئوریهاى حس و عقلگرایان (14) بر این باورند که ما با تکیه بر عقل و تفکر به شناخت پارهاى از حقایق اخلاقى نایل مىشویم حقایقى که مىتوانند شاهدى به سود سایر حقایق اخلاقى فراهم کنند دقیقا به همان روشى که به شناخت پارهاى از حقایق زیربنایى ریاضیات یا منطق نایل مىشویم. این پیشنهادها معمولا براساس این پیشفرض نتیجه مىدهند که اساسا توجیه تنها در صورتى ممکن است که دستکم چند باور زیربنایى بدون اینکه خود نیازمند تایید باشند، بتوانند براى توجیه سایر باورها بهکار روند. اما حتى کسانى که این دیدگاه بنیادگرایانه (15) را رد مىکنند، از توجیه (17) را مىپذیرند، استدلال مىکنند که باورهاى اخلاقى به مقدار انواع باورهاى غیراخلاقى موجهند; [البته] تا آنجا که داراى رابطه تاییدى متقابلند (نک: تئورى سازوارى در باب معرفت و توجیه; بنیادگرایى). گام مشترک در همه این نظریات عبارت است از اصرار دائمى براى پذیرش این نکته که دلایل ما براى پذیرش دیدگاههاى خاص اخلاقى نوعا با دلایل ما براى دیگر دیدگاههایى که معمولا مشکلآفرین دانسته نمىشوند، تفاوت چشمگیرى ندارند. و مدعا این است که تجربه، عقل و تفکر، که ابزارهاى اصلى ما براى شناخت جهان خارجند، مىتوانند به ما کمک کنند که در باب اخلاق نیز به دیدگاهى موجه برسیم.
مدخلهاى اخلاق، عقل سلیم، احساسگرایى، توجیه معرفتشناسانه، مفهوم معرفت، تخصص اخلاقى، حکم اخلاقى و توصیهگرایى را نیز ببینید.
پىنوشتها:
1. Geoffrey Sayre-McCord
2. Confidence
3. Evidence
4. Knowledge-how
5. Knowledge-that
6. Noncognitivism
7. Hume
8. G. E. Moore
9. The oren question argument
10. Moral scepticism
11. Rationalization
12. Moral sense theories
13. Intuitionists
14. Rationalists
15. Foundationalist
16. Coherentist
17. Justification2. Confidence
3. Evidence
4. Knowledge-how
5. Knowledge-that
6. Noncognitivism
7. Hume
8. G. E. Moore
9. The oren question argument
10. Moral scepticism
11. Rationalization
12. Moral sense theories
13. Intuitionists
14. Rationalists
15. Foundationalist
16. Coherentist