انسان و طبیعت×بحران معنوى انسان متجدد (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
یکى از نشانههاى وضع کنونى بشریت این است که تنها، اعمال تجاوزکارانه بىشرمانهاى بر ضد طبیعتباید توجه انسان متجدد را به بحران محیط زیست جلب کند; اعمالى نظیر نشتهاى نفتى عمده، آتشسوزیهاى جنگلى مناطق گرمسیرى و آثار و پیامدهاى تخریب طبیعتبه دست انسان و فن آورى مخرب او، به شکل گرم شدگى آب و هوا و فرسایش لایه اوزن. بحران محیط زیست، چشمهاى معصوم فکهاى در حال احتضار را دستاویزى قرار داده تا بالاخره دل سنگ انسانها را به درد آورد و آنان را وادار سازد تا درباره آثار و پیامدهاى زندگى بر روى زمین، به نحوى که گویى هیچ جنبده دیگرى اهمیت ندارد، بیندیشند. مدتها قبل از آن که این کتاب براى نخستین بار به رشته تحریر درآید، بحران زیستبومى پیش آمده بود، اما شمار اندکى، آثار و نتایج این بحران را به چشم دیدند یا درباره آن به گفتگو پرداختند و حتى عده کمترى در صدد برآمدند تا در علل عمیقتر وقوع آن کند و کاو کنند. دیرى نپایید که اوضاع و احوال سریعا رو به وخامت محیط زیست، از این بحران پرده برداشت و در عین حال، بىخیالى همچنان ادامه داشت تا این که فقط در همین اواخر، تهدید خارجى آن قدر بالا گرفت که نوعى اعتراض و واکنش مردمى،، (populi Vox) [صداى مردم]، آهسته آهسته به گوش همگان رسید و جمعى از متخصصان نیز که دست آخر با نداى غریبانه دیرین طرفداران محیط زیست و دوستداران طبیعت همراهى کرده بودند، به جمع معترضان پیوستند.
منادیان نابودى و مرگ، اکنون فراوانند و احزاب و گروههاى طرفدار حفظ محیط زیست هم مثل قارچ در همه جا روییدهاند. اما هنوز نیروى محرک این جنبشها روى هم رفته صرفا خارجى است. براى بشریتى که در اثر خود فرآیندهاى تجددخواهى به ظواهر روى کرده، پى بردن به این حقیقت که آن بلا و مصیبتى که بر سر محیط زیست فرود آمده است، در حقیقت جلوه بیرونى فقرشدید حالت نفسانى و درونى آن بشریتى است که اعمال او باعث و بانى بحران زیستبومى است، کار چندان آسانى نیست. در نتیجه، گرماى طاقت فرساى تابستان، خشکسالى، و فکهاى در حال احتضار، به ناچار به یاد ما مىآورند که در این سراى خاکىاى که انسان متجدد به خاطر آن دست از طلب هشتبرداشت و اکنون نیز با درنده خویى بىسابقهاى آن را به تخریب مىکشاند، همه چیز بر وفق مراد نیست.
و دقیقا به سبب فقدان بعد معنویت، بیشترین تلاش کسانى که با موضوعات مربوط به محیط زیستسر وکار دارند، متوجه یکى از اشکال مهندسى محیط زیست است. بسیارى مدعىاند که مثلا اگر ما مىتوانستیم فقط وسایل حمل و نقل را تغییر دهیم و استفاده از سوختهاى فسیلى را به عنوان منبع انرژى کاهش دهیم، مساله حل مىشد، یا دست کم از شدت وحدتش کاسته مىشد. اما عده معدودى مىپرسند که چه شده است که انسان متجدد این قدر احساس نیاز به مسافرتهاى زیاد مىکند؟ چرا منزل و ماواى بیشتر انسانها این قدر نفرتانگیز و زندگى تا به این حد ملالانگیز شده است که نوع انسان که بیش از هر عامل دیگرى مسبب بحران محیط زیست است، ناگزیر به فرار از مناطقى شده است که خود او به بدنام کردن آنها دامن زده است و آلودگى را با خود به چند منطقه هنوز خوب مانده زمین ببرد تا آن اماکن را نیز به آلودگى بکشاند؟ چرا باید مصرف انسان این قدر زیاد باشد و به اصطلاح، نیازهاى خود را صرفا از نظر ظاهرى اشباع کند؟ چرا توانایى برداشت از منبع تغذیه باطنى را ندارد؟ نیازى به گفتن ندارد که ما مخالف مراقبتبهتر از این سیاره، از طریق کاربرد ابزار خردمندانهتر تولید، حمل و نقل و جز آن، نسبتبه ابزارى که اکنون وجود دارند، نیستیم. باید از اشکال فنآورى جایگزین استقبال کرد و از نهادهایى نظیر مؤسسه کیمیاى نو، (Alchemy New) در کیپ کاد (1) آمریکا تعریف و تمجید کرد. اما این کارهاى عظیم علمى و مهندسى به تنهایى حلال مشکلات نخواهند بود. چارهاى نیست جز پاسخگویى به این پرسشها و نظایر آنها و مورد توجه قرار دادن بعد معنوى و ریشه هاى تاریخى بحران زیستبومى که تا به امروز بسیارى از توجه به آن سر باز مىزنند.
یکى از علل عمده این عدم پذیرش بعد معنوى بحران زیستبومى، ماندگارى آن علمزدگىاى است که همچون گذشته، علم نوین را نه به عنوان نحوه خاصى از شناخت طبیعت، بلکه به عنوان فلسفهاى کامل و تمامیتخواه (توتالیتر) معرفى مىکند که کل عالم واقع را به قلمرو مادى ارجاع و تحویل مىکند; و بر آن نیست که تحت هیچ شرایطى امکان وجود جهانبینىهاى غیرعلم پرستانه را بپذیرد.
جهان بینى هاى بدیل برگرفته از آموزه هاى سنتى، در عین حال که مشروعیت آن علمى را که به بعد مادى عالم واقع محدود و منحصر شود انکار نمىکنند، پیوسته از آن شبکه ارتباطى باطنىاى آگاهند که طبیعت مادى را به عالم معنا، و وجه ظاهرى اشیاء را به واقعیتباطنىاى پیوند مىدهد که اشیاء، هم آن را محجوب مىدارند و هم مکشوف مىسازند. در حالى که این نوع از تحویلگرایى و علمزدگى، علم غربى را در اکثر موارد از روى آوردن به علتهاى درونى تر بحران محیط زیستبازداشته است، بسیارى از دانشمندان، یکایک، بیش از پیش به مسائل زیستبومى علاقهمند مىشوند و حتى تا حدودى بیشتر احساس مىکنند که در قبال اثرات غالبا فاجعه آمیز تحقیقات «بیطرفانه» و «نظرى» خودشان مسئولیت دارند.
طى دو دهه اخیر به موازات رشد آگاهى از بحران محیط زیست، گروههاى صریح اللهجه و حتى حزبهاى سیاسى عدیدهاى قد برافراشتهاند تا از محیط زیستحراست کنند. اما تا همین چندى پیش، بیشتر این گروهها و حزبها تمایلات چپ گرایانه همراه با لحنى قاطعا مخالف با ادیان مرسوم داشتهاند; هرچند که این وضع اکنون تا حدودى در حال تغییر است. در حالى که برخى در صدد بودهاند که جنبش زیستبومى را به یک دین تبدیل کنند، عده بسیارى که به دین علقه و دلبستگى دارند، به جنبشهاى دینى داراى خاستگاه مشکوک، و به هر تقدیر خارج از مذاهب رسمى غرب، روى آوردهاند. در این حیص و بیص، دستگاههاى دینى تا همین چندى پیش واکنشى نشان ندادند، تا بلکه بتوانند نوعى «الهیات زیستبومى» ابداع کنند که از دل سنت مسیحى بیرون آمده باشد; مانند آنچه براى اولین بار در این کتاب پیشنهاد شد. در همین اثنا، چند شخصیت کم اهمیت که از یک دیدگاه کلامى مسیحى، بحران زیستبومى را جدى گرفتهاند، یا از راست دینى الهیاتى فاصله گرفتهاند و یا از سوى مذاهب رسمى عمده طرد شدهاند. با این همه، همین که میراث معنوى پارهاى از شاخههاى سنت مسیحى صحیح الاعتقاد، نظیر کلیساى سلتى (2) با دلبستگىاى که به طبیعت دارد، بتدریج در برخى از مناطق جهان جان تازه مىگیرند، نشانه امیدى است.
در این میان، بسیارى از دانشمندان، مورخان و حتى معدودى از الهیدانان، بیشترین بار مسئولیتبحران زیستبومى را، نه بر دوش پارهاى از پیشرفتها و تحولات در تمدن غرب که از اواخر قرون وسطى، رنسانس و قرن هفدهم آغاز شد، بلکه، آن گونه که در آثار شخصیت پر آوازهاى مانند آرنولد توین بى (3) به چشم مىخورد، بر دوش کل سنت توحیدى مىنهند.
چنین متفکرانى از یاد بردهاند که توحید ناب اسلام که به همان سنت ابراهیمىاى تعلق دارد که یهودیت و مسیحیت متعلق به آنند هرگز از قداست طبیعت آنچنان که در قرآن آمده غفلت نکرده است و مسیحیت و یهودیتشرقى [نیز] هرگز نگرش سلطه و چپاول صرف طبیعت را، که بعدها در تاریخ غرب رواج یافت، از خود بروز ندادهاند.
نتیجه این حمله مستقیم به ادیان توحیدى عموما و به مسیحیت غربى خصوصا، به ستبسیارى از حامیان یک سیاست زیستبومى معتدل و معقول، که تا همین اواخر با نوعى بیگانگى الهیدانان مسیحى صحیحالاعتقاد با اهمیت دینى طبیعت و نیاز به «تقدس بخشیدن دوباره» به آن در آمیخته بود، در بسیارى از موارد به پیوند عجیب و غریبى بین جنبشهاى زیستبومى و همه انواع فرقه هاى شبه مذهبى جوراجور یا به پیدایش به اصطلاح «ترکیبهاى» دگراندیش و در حقیقتخطرناکى از قبیل «دین جدید» مکتب تیار (4) انجامیده است. در هر دو مورد، على رغم موارد ادعاى خلاف این قضیه، جنبش زیستبومى از نسیم روحبخش معنوى اصیل بىبهره شده است و اهمیتبعد معنوى واقعى بحران زیستبومى به دست فراموشى سپرده شده است. زیرا هیچ معنویت اصیلى بدون درست آیینى، به کلىترین معناى این اصطلاح، وجود ندارد.
انسان متجدد که با بحران بىسابقه ساخته و پرداخته دستخود، که اکنون حیات کل این سیاره را تهدید مىکند، رو به رو شده، همچنان از یافتن این که علل واقعى این مساله در کجاست، سر باز مىزند. به سفر تکوین و بقیه کتاب مقدس به منزله خاستگاه بحران چشم مىدوزد، به جاى این که به تقدس زدایى تدریجى از کیهان که در غرب روى داد و بویژه به خردگرایى و انسانگرایى رنسانسى نظر اندازد که انقلاب علمى را پدید آورد و پیدایش علمى را موجب شد که عملکرد آن به قول فرانسیس بیکن (5) ، یکى از حامیان پیشتاز علم، سلطه یافتن بر طبیعت، حاکمیتبر آن و تحت فشار قرار دادن آن در جهت افشاى اسرار درونش، نه براى اعظام و اجلال الهى، بلکه براى ستیافتن به قدرت و ثروت دنیوى است.
امروزه این جنگل به سبب اختیارات انسان نابود مىشود، و آن دریا به سبب نیازهاى موهوم و پندارى انسان آلوده مىگردد. انسان موجود مطلقى شده است. «اختیارات» او هم بر «اختیارات خدا» و هم بر اختیارات مخلوقات خدا تفوق مىیابد. انسان قرون وسطایى اروپایى همواره در نظر داشت که تنها خدا مطلق است و خود او موجودى نسبى است. حتى اگر غالبا به نداى پارهاى از قدیسان و فرزانگان، نظیر قدیس فرانسیس (6) ترتیب اثر نمىداد، براى پى بردن به ارزش زیبایى رهایى بخش نظام طبیعت هرگز این رؤیا را در سر نمىپروراند که خود و خصوصا حیات زمینىاش را به امرى مطلق تبدیل کند. خود واقعیت ذات ماورا، او را از قربانى کردن هر چیزى براى حیات زمینىاى که به هر تقدیر زودگذر و ناپایدار است، باز مىداشت و نفس عظمت اعجابانگیز خدا، به منزله ذات مطلق، هرگز به او این امکان را نمىداد که خود را موجودى مطلق قلمداد کند. مطلقانگارى شان و مقام انسانى میراث رنسانس اروپایى است که آثار و نتایج مرگبار آن فقط امروزه آشکار مىشود; هرچند امروزه نیز، تنها معدودى هستند که نقش خطرناک این انسان مدارى را در بنبست موجودى که در ارتباط انسان با نظام طبیعت پدید آمده است، درک مىکنند.
این انسان مدارى که به طرزى بسیار شگفت، در انسان مدارى ستیزى برخاسته از خردگرایى علمى ریشه دارد، از درک علل واقعى بحران زیستبومى سر باز مىزند و پیوند و ارتباط انسان غربى را با همان منابع و خاستگاههاى معنوىاى که مىتواند در نجات بخشیدن او از چنبره بحران کنونى مددکار باشد، مىگسلد. هیچ چیز در مباحثات زیستبومى رایج، خطرناکتر از آن نگرش علمپرستانه به انسان و طبیعت نیست که پیوند انسان را با ریشه هاى معنوىاش قطع مىکند و طبیعتى قداست زدایى شده را مسلم مىگیرد، حال آن که حد و مرزهاى مادىاش را به قدر میلیاردها سال نورى گسترش مىبخشد. این نگرش، واقعیت عالم معنا را با سخن گفتن از خشیت در قبال عظمت گیتى از بین مىبرد. این نگرش با گفتگو از افسانه علمى باورنکردنىاى درباره تکامل انسان از معجون مولکولى سوپوار اولیه که بنابر ادعا، حاوى کل واقعیت کیهانى در آغاز و به دنبال مهبانگ (انفجار عظیم) بوده است، اهمیت کانونى انسان را در نظام کیهانى و دستیابى او را به عالم معنا، از بین مىبرد. انسان متجدد اکنون با ویران کردن طبیعت از طریق به کارگیرى علمى که علم به نظام صرفا مادى و آمیخته با حرص و آز آدمى است، بر آن است که کل سنت دینى غرب را مقصر قلمداد کند. اما از آنجا که عالم معنا چنان است که ممکن نیستبا هیچ شکلى از سفسطه یا علم محدود به نظام مادى نفى شود، بحران زیستبومى را بدون توجه خاص به بعد معنوى این مساله نمىتوان رفع کرد; و همین طور نمىتوان از ریشههاى تاریخى این بحران که از اهمیت عوامل معنوى و فکرى مربوط پرده برمىدارند و نقش دین را در بر ملاساختن ماجرایى که به بحران کنونى منجر شده است روشن مىکنند،غفلت ورزید.
در صفحات آتى، درصدد برآمده ایم که با توسل به تاریخ علم، فلسفه و دین در غرب در ریشههاى بحران زیستبومى کند و کاو کنیم. از زمان پیدایش آگاهى به بحران یستبومى، تلاشهایى شده است در جهت این که این رشتههاى علمى و بویژه تاریخ علم به نحو صحیحى به کار گرفته شود تا ریشههاى بن بست امروزى روشن گردد، اما این تلاشها در مقایسه با ابعاد این مسائل ناچیزند. بیشتر مورخان علم، هنوز موضوع بحثحوزه تخصصى خود را [بررسى] سیر پیشرفتشکوهمند و دائم علم به سوى مرتبه باز هم عالىترى از معرفت نسبتبه طبیعت و سلطه بر آن مىدانند. اثبات گرایى تاریخ علم، و جى.سارتون (8) که دیدگاهشان بر آراء و نظرهاى غیراثبات گرایانه پى.دوئم (9) برترى یافتبر این حوزه علمى سیطره دارد، همچنان در اکثر اساتید و متخصصان این رشته نفوذ دارد. در حوزه فلسفه هم با در نظر گرفتن اثبات گرایى غالب که بر آن سایه افکنده است، وضع چندان بهترى حاکم نیست.
تا آنجا که به تاریخ علم مربوط مىشود، طى دهه 1960 و در دوران ناآرامیهاى دانشجویى در دانشگاههاى آمریکا، دست کم یک دسته از دانشجویان به یک گروه تاریخ علم در یک دانشگاه پیشتاز آمریکایى هجوم بردند و به طور خاص خواستار نقش جدیدى براى تاریخ علم شدند که تنها ردیابى «پیشرفتهاى»عمده علوم تجربى نباشد، بلکه توضیح این مطلب باشد که چگونه پرورش و رشد و کاربرد علم در غرب، انسان را در چنین وضع و موقعیتبحرانىاى قرار داده است. با این همه، به طور کلى تغییر در هدف و جهت این رشته علمى در غرب در هیچ جایى در مقیاس وسیع مشهود نیست و دلبستگى دانشجویان به مطالعه تاریخ علم، براى کشف علوم طبیعى دیگر و یافتن راه برون شد از منجلاب عصر حاضر، معمولا از دلبستگى استادانى که به آنان درس مىدهند، پیشى گرفته است. این امر، به رغم چند مورد استثناى درخور توجه، همچنان وضع متعارف است.
ما اولین بار، کشف مجدد کیهانشناسىهاى سنتى سنتهاى شرقى را هم به منزله وسیله کسب بینش جدیدى نسبتبه جهان طبیعت و اهمیت آن مطرح کرده بودیم. این امر نیز به میزان درخور توجهى در سالیان گذشته روى داده است، اما همیشه نه به نحوى معنادار یا مفید. ترجمهها و شرح و تفصیلهاى تازه و دقیقى از منابع سنتى اصیل پدید آمده است که به نمادپردازى صور طبیعى و کیهانشناسىهاى سنتى گوناگون مرتبط مىشوند. اما در اکثر موارد، سیل اطلاعات درباره این موضوعات، در پوشش علوم خفیه و سوار بر امواج نهضتهاى شبه دینى که بسیارى از این نوع اطلاعات با آنها ارتباط دارد، به صحنه زندگى انسان متجدد وارد شده است. به نظر مىرسد که باز به استثناى چند مورد شایان توجه (که در آثار قلمى افرادى نظیر هیوستون اسمیت (10) ، تئودور روژاک (11) ، ولفگانگ اسمیت (12) و جیکوب نیدلمان (13) در آمریکا و کیت کریچلاو (14) ، و المیر زولا (16) در اروپا دیده مىشود; افرادى که در صدد بودهاند علوم سنتى را از منظر سنتى باز یابند)، هم اکنون قطببندى شدیدى از نوعى بس خطرناک وجود دارد. گروههاى فلسفه و بیشتر علوم انسانى در دانشگاهها همچنان در دنیاى فرو بسته منطق بىبهره از تعالى غوطه مىخورند، در حالى که دستهاى «در اقلیت» یا «ضد فرهنگ»، در جستجوى تعالى(غالبا در لباس حلول)اند، اما نسبتبه منطق که از عقل باطن سرچشمه مىگیرد و نیز نسبتبه وحى که آن نیز تجلى عقل کل یا کلمة الله است، سرسختى نشان مىدهند. چه نادره بینشى است آن بینش منطوى در اثر شکوهمند فریتیوف شووان (17) ، منطق و تعالى، که در آن از منظرى سنتى چشمانداز جامعى از پرده برون مىافتد که در آن حق مطلب درباره منطق و تعالى، هر دو، ادا مىشود.
و بالاخره در صفحات آتى به روشنى بیان کرده ایم که بحران زیستبومى، تنها جلوه بیرونى یک رخوت و ضعف باطنى است و بدون نوزایى معنوى انسان غربى حل شدنى نیست. این موضوع از زمانى که اثر حاضر براى نخستین بار به رشته تحریر درآمد، از سوى تعدادى از نویسندگان به شدت دنبال شده است; از جمله تئودور روژاک در کتابش موسوم به مرزهاى سرزمین بىحاصل و گاه و بیگاه در برخى از آثار دیگرش، و فیلیپ شرارد (18) در کتاب نابودى انسان و طبیعت. اما به استثناى شارحان آموزههاى سنتى، نظیر فریتیوف شووان، تیتوس برکهارت (19) ، مارکو پالیس (20) و مارتین لینگز (21) که از آثار آنان به کرات در این کتاب شاهد آورده مىشود، عوامل ایجاد یک بازسازى اصیل در سنتهاى دینى غرب پیشرفت محسوسى نداشتهاند; البته موارد استثناى در خور توجهى، نظیر کسانى که به تعالیم توماس مرتون (22) اقتدا مىکنند، وجود دارند. همچنین گروههاى درخور توجهى بودهاند که به سنت غربى علاقه مند بودهاند، منتها نه سنتى که پیشینه مستقیما دینى داشته باشد، نظیر مکتب و حلقه تمنوس (24) که در این مورد قابل ذکرند. با این همه، نیروهایى بودهاند که مایلند خطاهاى تجددگرایى را در چارچوب همان ساختار آموزهها و شعایر دینى غرب که استیلا یافتهاند، تکرار کنند و افراد اندیشمند بسیارى را وادار کردهاند که تعالیم سنتى اصیل را در جایى دیگر جستجو کنند.
با این همه، امیدواریم همان طور که این بحران ناشى از غفلت انسان نسبتبه سرشت واقعى خودش گسترش مىیابد و همان طور که بتهاى ساخته و پرداخته دست انسان در مقابل چشمانش یکى پس از دیگرى فرومىشکنند، او اصلاح واقعى خویش را آغاز کند که همواره به معناى نوزایى معنوى است; و از رهگذر این نوزایى با جهان طبیعت پیرامون خودسازگارى تازهاى یابد. در غیر این صورت، انتظار زیستن در هماهنگى و سازگارى با آن تجلى عظیم الهى که همانا طبیعتبکر است، در عین بى خبرى و بى تفاوتى نسبتبه منشا کل آن تجلى الهى، که هم فراتر از طبیعت و هم در کانون وجود آدمى است، انتظار بىفایدهاى است. امید آن که صفحات بعدى کمک ناچیزى در جلب توجه به ریشه هاى مشکلاتى باشد که عده بسیارى به آثار و نشانههاى بیرونى آنها پى مىبرند; ریشه هایى که در اعماق دل سنگ و فراموشکار انسان متجدد جاى دارند. با این همه سنگدلى و فراموشکارى، سرنوشت او وى را به ایفاى نقشش به منزله خلیفه الهى در زمین، حافظ نظم طبیعت و گواه بر این حقیقت که Deoloquitur natura (کل طبیعتحاکى از خداست) (25) فرامىخواند. بنابراین، تخریب محیط زیست طبیعى، شکست در انسان بودن، و به معناى ارتکاب جنایتى واقعى نسبتبه آفرینش است. چرا که «آسمانهاى هفتگانه و زمین و هرکس که در آنهاست او را تسبیح مىگویند، و هیچ چیز نیست مگر این که در حال ستایش، تسبیح او مىگوید.» (26)
پىنوشتها:
×. اصل این مقاله پیشگفتار سیدحسین نصر استبر کتاب خودش، با این مشخصات:
منادیان نابودى و مرگ، اکنون فراوانند و احزاب و گروههاى طرفدار حفظ محیط زیست هم مثل قارچ در همه جا روییدهاند. اما هنوز نیروى محرک این جنبشها روى هم رفته صرفا خارجى است. براى بشریتى که در اثر خود فرآیندهاى تجددخواهى به ظواهر روى کرده، پى بردن به این حقیقت که آن بلا و مصیبتى که بر سر محیط زیست فرود آمده است، در حقیقت جلوه بیرونى فقرشدید حالت نفسانى و درونى آن بشریتى است که اعمال او باعث و بانى بحران زیستبومى است، کار چندان آسانى نیست. در نتیجه، گرماى طاقت فرساى تابستان، خشکسالى، و فکهاى در حال احتضار، به ناچار به یاد ما مىآورند که در این سراى خاکىاى که انسان متجدد به خاطر آن دست از طلب هشتبرداشت و اکنون نیز با درنده خویى بىسابقهاى آن را به تخریب مىکشاند، همه چیز بر وفق مراد نیست.
و دقیقا به سبب فقدان بعد معنویت، بیشترین تلاش کسانى که با موضوعات مربوط به محیط زیستسر وکار دارند، متوجه یکى از اشکال مهندسى محیط زیست است. بسیارى مدعىاند که مثلا اگر ما مىتوانستیم فقط وسایل حمل و نقل را تغییر دهیم و استفاده از سوختهاى فسیلى را به عنوان منبع انرژى کاهش دهیم، مساله حل مىشد، یا دست کم از شدت وحدتش کاسته مىشد. اما عده معدودى مىپرسند که چه شده است که انسان متجدد این قدر احساس نیاز به مسافرتهاى زیاد مىکند؟ چرا منزل و ماواى بیشتر انسانها این قدر نفرتانگیز و زندگى تا به این حد ملالانگیز شده است که نوع انسان که بیش از هر عامل دیگرى مسبب بحران محیط زیست است، ناگزیر به فرار از مناطقى شده است که خود او به بدنام کردن آنها دامن زده است و آلودگى را با خود به چند منطقه هنوز خوب مانده زمین ببرد تا آن اماکن را نیز به آلودگى بکشاند؟ چرا باید مصرف انسان این قدر زیاد باشد و به اصطلاح، نیازهاى خود را صرفا از نظر ظاهرى اشباع کند؟ چرا توانایى برداشت از منبع تغذیه باطنى را ندارد؟ نیازى به گفتن ندارد که ما مخالف مراقبتبهتر از این سیاره، از طریق کاربرد ابزار خردمندانهتر تولید، حمل و نقل و جز آن، نسبتبه ابزارى که اکنون وجود دارند، نیستیم. باید از اشکال فنآورى جایگزین استقبال کرد و از نهادهایى نظیر مؤسسه کیمیاى نو، (Alchemy New) در کیپ کاد (1) آمریکا تعریف و تمجید کرد. اما این کارهاى عظیم علمى و مهندسى به تنهایى حلال مشکلات نخواهند بود. چارهاى نیست جز پاسخگویى به این پرسشها و نظایر آنها و مورد توجه قرار دادن بعد معنوى و ریشه هاى تاریخى بحران زیستبومى که تا به امروز بسیارى از توجه به آن سر باز مىزنند.
یکى از علل عمده این عدم پذیرش بعد معنوى بحران زیستبومى، ماندگارى آن علمزدگىاى است که همچون گذشته، علم نوین را نه به عنوان نحوه خاصى از شناخت طبیعت، بلکه به عنوان فلسفهاى کامل و تمامیتخواه (توتالیتر) معرفى مىکند که کل عالم واقع را به قلمرو مادى ارجاع و تحویل مىکند; و بر آن نیست که تحت هیچ شرایطى امکان وجود جهانبینىهاى غیرعلم پرستانه را بپذیرد.
جهان بینى هاى بدیل برگرفته از آموزه هاى سنتى، در عین حال که مشروعیت آن علمى را که به بعد مادى عالم واقع محدود و منحصر شود انکار نمىکنند، پیوسته از آن شبکه ارتباطى باطنىاى آگاهند که طبیعت مادى را به عالم معنا، و وجه ظاهرى اشیاء را به واقعیتباطنىاى پیوند مىدهد که اشیاء، هم آن را محجوب مىدارند و هم مکشوف مىسازند. در حالى که این نوع از تحویلگرایى و علمزدگى، علم غربى را در اکثر موارد از روى آوردن به علتهاى درونى تر بحران محیط زیستبازداشته است، بسیارى از دانشمندان، یکایک، بیش از پیش به مسائل زیستبومى علاقهمند مىشوند و حتى تا حدودى بیشتر احساس مىکنند که در قبال اثرات غالبا فاجعه آمیز تحقیقات «بیطرفانه» و «نظرى» خودشان مسئولیت دارند.
طى دو دهه اخیر به موازات رشد آگاهى از بحران محیط زیست، گروههاى صریح اللهجه و حتى حزبهاى سیاسى عدیدهاى قد برافراشتهاند تا از محیط زیستحراست کنند. اما تا همین چندى پیش، بیشتر این گروهها و حزبها تمایلات چپ گرایانه همراه با لحنى قاطعا مخالف با ادیان مرسوم داشتهاند; هرچند که این وضع اکنون تا حدودى در حال تغییر است. در حالى که برخى در صدد بودهاند که جنبش زیستبومى را به یک دین تبدیل کنند، عده بسیارى که به دین علقه و دلبستگى دارند، به جنبشهاى دینى داراى خاستگاه مشکوک، و به هر تقدیر خارج از مذاهب رسمى غرب، روى آوردهاند. در این حیص و بیص، دستگاههاى دینى تا همین چندى پیش واکنشى نشان ندادند، تا بلکه بتوانند نوعى «الهیات زیستبومى» ابداع کنند که از دل سنت مسیحى بیرون آمده باشد; مانند آنچه براى اولین بار در این کتاب پیشنهاد شد. در همین اثنا، چند شخصیت کم اهمیت که از یک دیدگاه کلامى مسیحى، بحران زیستبومى را جدى گرفتهاند، یا از راست دینى الهیاتى فاصله گرفتهاند و یا از سوى مذاهب رسمى عمده طرد شدهاند. با این همه، همین که میراث معنوى پارهاى از شاخههاى سنت مسیحى صحیح الاعتقاد، نظیر کلیساى سلتى (2) با دلبستگىاى که به طبیعت دارد، بتدریج در برخى از مناطق جهان جان تازه مىگیرند، نشانه امیدى است.
در این میان، بسیارى از دانشمندان، مورخان و حتى معدودى از الهیدانان، بیشترین بار مسئولیتبحران زیستبومى را، نه بر دوش پارهاى از پیشرفتها و تحولات در تمدن غرب که از اواخر قرون وسطى، رنسانس و قرن هفدهم آغاز شد، بلکه، آن گونه که در آثار شخصیت پر آوازهاى مانند آرنولد توین بى (3) به چشم مىخورد، بر دوش کل سنت توحیدى مىنهند.
چنین متفکرانى از یاد بردهاند که توحید ناب اسلام که به همان سنت ابراهیمىاى تعلق دارد که یهودیت و مسیحیت متعلق به آنند هرگز از قداست طبیعت آنچنان که در قرآن آمده غفلت نکرده است و مسیحیت و یهودیتشرقى [نیز] هرگز نگرش سلطه و چپاول صرف طبیعت را، که بعدها در تاریخ غرب رواج یافت، از خود بروز ندادهاند.
نتیجه این حمله مستقیم به ادیان توحیدى عموما و به مسیحیت غربى خصوصا، به ستبسیارى از حامیان یک سیاست زیستبومى معتدل و معقول، که تا همین اواخر با نوعى بیگانگى الهیدانان مسیحى صحیحالاعتقاد با اهمیت دینى طبیعت و نیاز به «تقدس بخشیدن دوباره» به آن در آمیخته بود، در بسیارى از موارد به پیوند عجیب و غریبى بین جنبشهاى زیستبومى و همه انواع فرقه هاى شبه مذهبى جوراجور یا به پیدایش به اصطلاح «ترکیبهاى» دگراندیش و در حقیقتخطرناکى از قبیل «دین جدید» مکتب تیار (4) انجامیده است. در هر دو مورد، على رغم موارد ادعاى خلاف این قضیه، جنبش زیستبومى از نسیم روحبخش معنوى اصیل بىبهره شده است و اهمیتبعد معنوى واقعى بحران زیستبومى به دست فراموشى سپرده شده است. زیرا هیچ معنویت اصیلى بدون درست آیینى، به کلىترین معناى این اصطلاح، وجود ندارد.
انسان متجدد که با بحران بىسابقه ساخته و پرداخته دستخود، که اکنون حیات کل این سیاره را تهدید مىکند، رو به رو شده، همچنان از یافتن این که علل واقعى این مساله در کجاست، سر باز مىزند. به سفر تکوین و بقیه کتاب مقدس به منزله خاستگاه بحران چشم مىدوزد، به جاى این که به تقدس زدایى تدریجى از کیهان که در غرب روى داد و بویژه به خردگرایى و انسانگرایى رنسانسى نظر اندازد که انقلاب علمى را پدید آورد و پیدایش علمى را موجب شد که عملکرد آن به قول فرانسیس بیکن (5) ، یکى از حامیان پیشتاز علم، سلطه یافتن بر طبیعت، حاکمیتبر آن و تحت فشار قرار دادن آن در جهت افشاى اسرار درونش، نه براى اعظام و اجلال الهى، بلکه براى ستیافتن به قدرت و ثروت دنیوى است.
امروزه این جنگل به سبب اختیارات انسان نابود مىشود، و آن دریا به سبب نیازهاى موهوم و پندارى انسان آلوده مىگردد. انسان موجود مطلقى شده است. «اختیارات» او هم بر «اختیارات خدا» و هم بر اختیارات مخلوقات خدا تفوق مىیابد. انسان قرون وسطایى اروپایى همواره در نظر داشت که تنها خدا مطلق است و خود او موجودى نسبى است. حتى اگر غالبا به نداى پارهاى از قدیسان و فرزانگان، نظیر قدیس فرانسیس (6) ترتیب اثر نمىداد، براى پى بردن به ارزش زیبایى رهایى بخش نظام طبیعت هرگز این رؤیا را در سر نمىپروراند که خود و خصوصا حیات زمینىاش را به امرى مطلق تبدیل کند. خود واقعیت ذات ماورا، او را از قربانى کردن هر چیزى براى حیات زمینىاى که به هر تقدیر زودگذر و ناپایدار است، باز مىداشت و نفس عظمت اعجابانگیز خدا، به منزله ذات مطلق، هرگز به او این امکان را نمىداد که خود را موجودى مطلق قلمداد کند. مطلقانگارى شان و مقام انسانى میراث رنسانس اروپایى است که آثار و نتایج مرگبار آن فقط امروزه آشکار مىشود; هرچند امروزه نیز، تنها معدودى هستند که نقش خطرناک این انسان مدارى را در بنبست موجودى که در ارتباط انسان با نظام طبیعت پدید آمده است، درک مىکنند.
این انسان مدارى که به طرزى بسیار شگفت، در انسان مدارى ستیزى برخاسته از خردگرایى علمى ریشه دارد، از درک علل واقعى بحران زیستبومى سر باز مىزند و پیوند و ارتباط انسان غربى را با همان منابع و خاستگاههاى معنوىاى که مىتواند در نجات بخشیدن او از چنبره بحران کنونى مددکار باشد، مىگسلد. هیچ چیز در مباحثات زیستبومى رایج، خطرناکتر از آن نگرش علمپرستانه به انسان و طبیعت نیست که پیوند انسان را با ریشه هاى معنوىاش قطع مىکند و طبیعتى قداست زدایى شده را مسلم مىگیرد، حال آن که حد و مرزهاى مادىاش را به قدر میلیاردها سال نورى گسترش مىبخشد. این نگرش، واقعیت عالم معنا را با سخن گفتن از خشیت در قبال عظمت گیتى از بین مىبرد. این نگرش با گفتگو از افسانه علمى باورنکردنىاى درباره تکامل انسان از معجون مولکولى سوپوار اولیه که بنابر ادعا، حاوى کل واقعیت کیهانى در آغاز و به دنبال مهبانگ (انفجار عظیم) بوده است، اهمیت کانونى انسان را در نظام کیهانى و دستیابى او را به عالم معنا، از بین مىبرد. انسان متجدد اکنون با ویران کردن طبیعت از طریق به کارگیرى علمى که علم به نظام صرفا مادى و آمیخته با حرص و آز آدمى است، بر آن است که کل سنت دینى غرب را مقصر قلمداد کند. اما از آنجا که عالم معنا چنان است که ممکن نیستبا هیچ شکلى از سفسطه یا علم محدود به نظام مادى نفى شود، بحران زیستبومى را بدون توجه خاص به بعد معنوى این مساله نمىتوان رفع کرد; و همین طور نمىتوان از ریشههاى تاریخى این بحران که از اهمیت عوامل معنوى و فکرى مربوط پرده برمىدارند و نقش دین را در بر ملاساختن ماجرایى که به بحران کنونى منجر شده است روشن مىکنند،غفلت ورزید.
در صفحات آتى، درصدد برآمده ایم که با توسل به تاریخ علم، فلسفه و دین در غرب در ریشههاى بحران زیستبومى کند و کاو کنیم. از زمان پیدایش آگاهى به بحران یستبومى، تلاشهایى شده است در جهت این که این رشتههاى علمى و بویژه تاریخ علم به نحو صحیحى به کار گرفته شود تا ریشههاى بن بست امروزى روشن گردد، اما این تلاشها در مقایسه با ابعاد این مسائل ناچیزند. بیشتر مورخان علم، هنوز موضوع بحثحوزه تخصصى خود را [بررسى] سیر پیشرفتشکوهمند و دائم علم به سوى مرتبه باز هم عالىترى از معرفت نسبتبه طبیعت و سلطه بر آن مىدانند. اثبات گرایى تاریخ علم، و جى.سارتون (8) که دیدگاهشان بر آراء و نظرهاى غیراثبات گرایانه پى.دوئم (9) برترى یافتبر این حوزه علمى سیطره دارد، همچنان در اکثر اساتید و متخصصان این رشته نفوذ دارد. در حوزه فلسفه هم با در نظر گرفتن اثبات گرایى غالب که بر آن سایه افکنده است، وضع چندان بهترى حاکم نیست.
تا آنجا که به تاریخ علم مربوط مىشود، طى دهه 1960 و در دوران ناآرامیهاى دانشجویى در دانشگاههاى آمریکا، دست کم یک دسته از دانشجویان به یک گروه تاریخ علم در یک دانشگاه پیشتاز آمریکایى هجوم بردند و به طور خاص خواستار نقش جدیدى براى تاریخ علم شدند که تنها ردیابى «پیشرفتهاى»عمده علوم تجربى نباشد، بلکه توضیح این مطلب باشد که چگونه پرورش و رشد و کاربرد علم در غرب، انسان را در چنین وضع و موقعیتبحرانىاى قرار داده است. با این همه، به طور کلى تغییر در هدف و جهت این رشته علمى در غرب در هیچ جایى در مقیاس وسیع مشهود نیست و دلبستگى دانشجویان به مطالعه تاریخ علم، براى کشف علوم طبیعى دیگر و یافتن راه برون شد از منجلاب عصر حاضر، معمولا از دلبستگى استادانى که به آنان درس مىدهند، پیشى گرفته است. این امر، به رغم چند مورد استثناى درخور توجه، همچنان وضع متعارف است.
ما اولین بار، کشف مجدد کیهانشناسىهاى سنتى سنتهاى شرقى را هم به منزله وسیله کسب بینش جدیدى نسبتبه جهان طبیعت و اهمیت آن مطرح کرده بودیم. این امر نیز به میزان درخور توجهى در سالیان گذشته روى داده است، اما همیشه نه به نحوى معنادار یا مفید. ترجمهها و شرح و تفصیلهاى تازه و دقیقى از منابع سنتى اصیل پدید آمده است که به نمادپردازى صور طبیعى و کیهانشناسىهاى سنتى گوناگون مرتبط مىشوند. اما در اکثر موارد، سیل اطلاعات درباره این موضوعات، در پوشش علوم خفیه و سوار بر امواج نهضتهاى شبه دینى که بسیارى از این نوع اطلاعات با آنها ارتباط دارد، به صحنه زندگى انسان متجدد وارد شده است. به نظر مىرسد که باز به استثناى چند مورد شایان توجه (که در آثار قلمى افرادى نظیر هیوستون اسمیت (10) ، تئودور روژاک (11) ، ولفگانگ اسمیت (12) و جیکوب نیدلمان (13) در آمریکا و کیت کریچلاو (14) ، و المیر زولا (16) در اروپا دیده مىشود; افرادى که در صدد بودهاند علوم سنتى را از منظر سنتى باز یابند)، هم اکنون قطببندى شدیدى از نوعى بس خطرناک وجود دارد. گروههاى فلسفه و بیشتر علوم انسانى در دانشگاهها همچنان در دنیاى فرو بسته منطق بىبهره از تعالى غوطه مىخورند، در حالى که دستهاى «در اقلیت» یا «ضد فرهنگ»، در جستجوى تعالى(غالبا در لباس حلول)اند، اما نسبتبه منطق که از عقل باطن سرچشمه مىگیرد و نیز نسبتبه وحى که آن نیز تجلى عقل کل یا کلمة الله است، سرسختى نشان مىدهند. چه نادره بینشى است آن بینش منطوى در اثر شکوهمند فریتیوف شووان (17) ، منطق و تعالى، که در آن از منظرى سنتى چشمانداز جامعى از پرده برون مىافتد که در آن حق مطلب درباره منطق و تعالى، هر دو، ادا مىشود.
و بالاخره در صفحات آتى به روشنى بیان کرده ایم که بحران زیستبومى، تنها جلوه بیرونى یک رخوت و ضعف باطنى است و بدون نوزایى معنوى انسان غربى حل شدنى نیست. این موضوع از زمانى که اثر حاضر براى نخستین بار به رشته تحریر درآمد، از سوى تعدادى از نویسندگان به شدت دنبال شده است; از جمله تئودور روژاک در کتابش موسوم به مرزهاى سرزمین بىحاصل و گاه و بیگاه در برخى از آثار دیگرش، و فیلیپ شرارد (18) در کتاب نابودى انسان و طبیعت. اما به استثناى شارحان آموزههاى سنتى، نظیر فریتیوف شووان، تیتوس برکهارت (19) ، مارکو پالیس (20) و مارتین لینگز (21) که از آثار آنان به کرات در این کتاب شاهد آورده مىشود، عوامل ایجاد یک بازسازى اصیل در سنتهاى دینى غرب پیشرفت محسوسى نداشتهاند; البته موارد استثناى در خور توجهى، نظیر کسانى که به تعالیم توماس مرتون (22) اقتدا مىکنند، وجود دارند. همچنین گروههاى درخور توجهى بودهاند که به سنت غربى علاقه مند بودهاند، منتها نه سنتى که پیشینه مستقیما دینى داشته باشد، نظیر مکتب و حلقه تمنوس (24) که در این مورد قابل ذکرند. با این همه، نیروهایى بودهاند که مایلند خطاهاى تجددگرایى را در چارچوب همان ساختار آموزهها و شعایر دینى غرب که استیلا یافتهاند، تکرار کنند و افراد اندیشمند بسیارى را وادار کردهاند که تعالیم سنتى اصیل را در جایى دیگر جستجو کنند.
با این همه، امیدواریم همان طور که این بحران ناشى از غفلت انسان نسبتبه سرشت واقعى خودش گسترش مىیابد و همان طور که بتهاى ساخته و پرداخته دست انسان در مقابل چشمانش یکى پس از دیگرى فرومىشکنند، او اصلاح واقعى خویش را آغاز کند که همواره به معناى نوزایى معنوى است; و از رهگذر این نوزایى با جهان طبیعت پیرامون خودسازگارى تازهاى یابد. در غیر این صورت، انتظار زیستن در هماهنگى و سازگارى با آن تجلى عظیم الهى که همانا طبیعتبکر است، در عین بى خبرى و بى تفاوتى نسبتبه منشا کل آن تجلى الهى، که هم فراتر از طبیعت و هم در کانون وجود آدمى است، انتظار بىفایدهاى است. امید آن که صفحات بعدى کمک ناچیزى در جلب توجه به ریشه هاى مشکلاتى باشد که عده بسیارى به آثار و نشانههاى بیرونى آنها پى مىبرند; ریشه هایى که در اعماق دل سنگ و فراموشکار انسان متجدد جاى دارند. با این همه سنگدلى و فراموشکارى، سرنوشت او وى را به ایفاى نقشش به منزله خلیفه الهى در زمین، حافظ نظم طبیعت و گواه بر این حقیقت که Deoloquitur natura (کل طبیعتحاکى از خداست) (25) فرامىخواند. بنابراین، تخریب محیط زیست طبیعى، شکست در انسان بودن، و به معناى ارتکاب جنایتى واقعى نسبتبه آفرینش است. چرا که «آسمانهاى هفتگانه و زمین و هرکس که در آنهاست او را تسبیح مىگویند، و هیچ چیز نیست مگر این که در حال ستایش، تسبیح او مىگوید.» (26)
پىنوشتها:
×. اصل این مقاله پیشگفتار سیدحسین نصر استبر کتاب خودش، با این مشخصات:
.Paperbacks Unwin ,Book Mandala ,Man Modern in Crisis Spiritual The ;Nature and Man ,Hossein Seyyed ,Nasr
1. .Cod Cape
2. .Church Celtic the
3. .Toynbee Arnold
6. .Francis .St
7. .Mach .E
8. .Sarton.G
9. .Duhem .P
10. .Smith Huston
11. .Roszak Theodore
12. .Smith Wolfgang
13. .Needleman Jacob
14. .Gritchlow Keith
15. .Durand Gilbert
16. .Zolla Elemire
17. .Schuon Frithjof
18. .SherrardPhilip
19. .Burckhardt Titus
20. .Pallis Marco
21. .Lings Martin
22. .Merton Thomas
23. .School Lindisfarne
24. .Temenos
25. .s80.1 ,176.p s.6 ,Didascalica Eruditio ,Victor St of Hugo
26. قرآن، سوره بنى اسرائیل، آیه 44.1. .Cod Cape
2. .Church Celtic the
3. .Toynbee Arnold
4. ;Teilhardism مراد، مسلک فکرى تیار دو شاردن، متکلم و دانشمند فرانسوى است.
5. .Bacon Francis 6. .Francis .St
7. .Mach .E
8. .Sarton.G
9. .Duhem .P
10. .Smith Huston
11. .Roszak Theodore
12. .Smith Wolfgang
13. .Needleman Jacob
14. .Gritchlow Keith
15. .Durand Gilbert
16. .Zolla Elemire
17. .Schuon Frithjof
18. .SherrardPhilip
19. .Burckhardt Titus
20. .Pallis Marco
21. .Lings Martin
22. .Merton Thomas
23. .School Lindisfarne
24. .Temenos
25. .s80.1 ,176.p s.6 ,Didascalica Eruditio ,Victor St of Hugo