چشماندازى به«اخلاق در قرآن» (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
اخلاق که با چگونگى رفتار و حالتهاى اختیارى انسان سروکار دارد، همواره جاذبه ویژهاى براى او داشته است و آدمى به دیده احترام در آن نگریسته است.
نهاد اخلاقى زندگى انسان، اساس و پایه تشکیل اجتماع و ظهور تمدنهاى بشرى است. حرمت اخلاق چنان است که حتى کسانى هم که خود به زیور اخلاق آراسته نیستند، آراستگان به فضایل اخلاقى را با دیده عزت مىنگرند و شان آنها را والا مىدانند.
جذبه و دلربایى اخلاق، اگر از چشمانداز قرآنى به آن نگریسته شود، دوچندان خواهد شد. زیرا قرآن آخرین کلام الهى با بشر است و به اقتضاى این ویژگى، کاملترین سخن را در باره اخلاق بیان کرده است. فضایل اخلاقى از نگاه قرآن، صرفا وسیلهاى براى ساماندهى به رفتار این جهانى آدمى، به غرض نظم و انتظام دادن به زندگى او نیست، بلکه از آن مهمتر، چونان مصالح ساختمانى براى پىریزى بناى حیات ابدى او به حساب مىآید.
این نگرش فرجام شناسانه به فضایل و الزامهاى اخلاقى، چنان بر ارج و اهمیت آنها مىافزاید که بدون وقوف در عرفات اخلاق، پاى نهادن به حرم رستگارى که مطلوب همیشگى آدمى است، ناممکن مىنماید.
از نگاه قرآن مىتوان مباحث مختلف مربوط به اخلاق را سامان داد; مثلا با تنظیم و تنسیق قواعد کلى اخلاقى، راه را براى علم اخلاق (1) قرآنى هموار کرد. به علاوه، مىتوان با تامل در قواعد مذکور و بهرهگیرى از نصوص و ظواهر آیات قرآن، مبناى ارزشهاى اخلاقى را کشف کرد و زمینه حصول اخلاق هنجارى (2) یا نظریه اخلاقى (3) برگرفته از قرآن را فراهم آورد. افزون بر اینها، مىتوان با تامل در قواعد اخلاقى قرآن و نظریه اخلاقى برگرفته از آن، در کنار بهرهگیرى از هستىشناسى، و بویژه انسانشناسى قرآنى، مبانى فلسفى اخلاقى را هم به دست آورد و از رهگذر آن به تدوین فرااخلاق (4) ملهم از قرآن پرداخت. (5)
اگرچه پرداختن به اخلاق قرآنى در طبقهبندى رایج اندیشه اخلاقى (6) ، به حوزه اخلاق توصیفى (7) مربوط است، زیرا این شاخه است که به توصیف نظرگاههاى اخلاقى قرآن کریم و مکتب اسلام مىپردازد، اما بىتردید اخلاق قرآنى صرفا توصیف اخلاقیات نیست و چنانچه اشاره شد مىتواند زمینه لازم براى اندیشه فلسفى درباره مبناى ارزشهاى اخلاقى (اخلاق هنجارى) و پیشفرضها، مفاهیم و مبانى اخلاق (فرااخلاق) را فراهم آورد.
به علاوه این که توصیفى بودن بحث اخلاق قرآنى به معناى فقدان نقش انگیزشى آن نیست. زیرا قرآن کتاب هدایت و رستگارى است و توصیف راه رستگارى، بهترین نوع ایجاد انگیزش در کسانى است که به قرآن ایمان دارند; و به این جهت است که پرداختن به اخلاق قرآنى براى مسلمانان چیزى بیش از یک پژوهش علمى است و در واقع براى آنها که در این جهان گذرا و فانى، دل در گرو حیات جاویدانى دارند که نشانههایش را، علاوه بر وجدان و عمق جان خویش، در پژمردگى و فناپذیرى جلوههاى مختلف زندگى این جهانى مىبینند یک فریضه است.
کتاب اخلاق در قرآن (8) بخشى از سلسله دروس «معارف قرآن» استاد مصباح یزدى در حوزه علمیه قم است، که به اخلاق قرآنى مىپردازد. این کتاب از جنبههاى مختلف اخلاق قرآنى بحث مىکند. بخش اول کتاب به تحلیل مفاهیم اخلاقى و تبیین پیشفرضهاى اخلاق و نیز ارائه نظریه اخلاقى قرآن مىپردازد. مجموعه مباحثبخش اول کتاب در حوزه فلسفه اخلاق قرار مىگیرد و مىتوان آن را نوعى فلسفه اخلاق ملهم از آیات قرآن دانست. سه بخش دیگر کتاب به ترتیب به بررسى اخلاقى رفتار انسان با خداوند، با خود و با دیگر انسانها مىپردازد.
مطالعه کتاب دیگر ایشان یعنى دروس فلسفه اخلاق (9) مىتواند سهم زیادى در فهم دعاوى استاد در کتاب اخلاق در قرآن داشته باشد.
این مقاله گزارشى از بخش اول کتاب اخلاق در قرآن است. سعى نگارنده بر آن است که گزارش، مطابق با متن کتاب باشد; به این معنا که نکتهاى بیش از آنچه در کتاب آمده، در متن مقاله راه نیابد و از طرف دیگر چیزى از نکات اصلى کتاب برجا نماند.
1. اصول موضوعه در علم اخلاق
تبیین نظریه اخلاقى قرآن محتاج بررسى و توضیح چند پیشفرض اخلاق است که خود قرآن هم به آنها اشاره کرده است:
الف) انسان موجودى است که توانایى کسب کمال را دارد و مىتواند خود را به زیور اخلاق (10) بیاراید. او افزون بر این که توان چنین کارى را دارد، به این توانایى خود آگاهى دارد. به بیان دیگر، او هم موجود مختار است و هم به اختیار خود علم و آگاهى دارد. اصل اختیار آدمى و قدرت انتخاب او مورد تایید قرآن کریم است و تفصیل بحثبه حوزه انسانشناسى قرآنى مربوط مىشود. (11)
البته مفهوم اختیار انسان باید با توجه به این نکته فهمیده شود که از دیدگاه قرآن همه امور، از جمله کسب کمال خود آدمى و هدایت و ضلالت او، مستند به خداوند است و در حیطه اقتدار الهى قرار دارد:
«انک لا تهدى من احببت ولکن الله یهدى من یشاء و هو اعلم بالمهتدین» (12) (قصص/56).
براساس بینش قرآنى، حتى میل و عطف توجه آدمى به خدا یا شیطان که اساس ایمان یا الحاد اوست، به دستخود خداوند است:
«...ولکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون» (13) (حجرات/7).
این نگرش توحیدى قرآن نباید به معناى انکار اختیار انسان تلقى شود. چرا که فاعلیت الهى در طول فاعلیت انسان است، و این دو در عرض هم نیستند تا نافى یکدیگر باشند. (14)
بینش اسلامى ضمن قبول نقش عواملى مانند وراثت، محیط و تغذیه در شکلدهى به رفتار آدمى، عامل تعین بخش افعال و حالات نفسانى او را اراده خود آدمى به حساب مىآورد و اندازه مسؤلیت هرکس را به درجه و مرتبه اراده او مربوط مىداند.
باید به این نکته ظریف توجه داشت که اختیار انسان از بدیهىترین اصول اخلاقى اسلام است و از محکمات عقیدتى قرآن به شمار مىآید که باید در پرتو آن، متشابهات روایى و قرآنى را تفسیر و تبیین کرد، نه آن که با تکیه بر برخى آیات و روایات متشابه در صدد ایجاد تردید در اصل اختیار انسان برآمد.
ب) از تحلیل اختیار آدمى اصل وجود هدف براى افعال اختیارى او حاصل مىآید. زیرا آنچه انسان را به انجام کارى وامىدارد، انتظارى است که از انجام آن دارد و در اصطلاح فلسفى، علت غایى نامیده مىشود. علت غایى البته غیر از غایت است، که معمولا گفته مىشود در هر حرکتى وجود دارد. چرا که علت غایى اشاره به صدور فعل از موجود با شعور و آگاه دارد و بیانگر قصد فاعل آگاه از انجام فعل است.
پس تردیدى در اصل هدفدارى افعال اختیارى انسان نیست و این نکته جاى بحث چندانى ندارد. اما آنچه مهم است فهم این نکته است که برخى هدفها چنانند که خود، مقدمه و واسطه دستیابى به هدفى دیگرند و اگر انسان از انجام کارى آنها را قصد کرده است تعلق این قصد به آن اهداف مقدماتى، براساس نقش واسطهاى آنها در راه تحصیل هدفهاى بالاتر است. به بیان دیگر، مطلوبیتبرخى هدفها بالغیر است و از مطلوبیت چیز دیگرى سرچشمه مىگیرد، در حالى که هدفى هم هست که مطلوبیتبالذات دارد و محبوبیت آن برخاسته از ذات خود است و نه به دلیل نقش واسطهاى که در تحصیل چیزى محبوبتر از خود دارد.
در وجود هدفهاى واسطهاى یا مقدماتى تردیدى نیست، اما چه دلیلى بر وجود هدف بالذات است؟
دلیل وجود هدف و غایتبالذات، امتناع تسلسل در علل غایى ذکر شده است; به این صورت که اگر ترتب اهداف مقدماتى ادامه یابد و سلسله مطلوبهاى غیرى در جایى که مطلوبیت ذاتى دارد پایان نگیرد، اصل وجود اهداف مقدماتى هم در محاق تردید مىافتد و این خلاف قطع و یقینى است که به وجود آنها داریم. اگر مطلوب بالذات در کار نیست پس باید مطلوب بالغیر هم نباشد; اما در واقع مطلوب بالغیر هست، پس مطلوب بالذات هم وجود دارد.
ممکن است هدف میانى و مقدماتى کسى، براى دیگرى هدف غایى و نهایى باشد. یعنى آنچه براى کسى مطلوبیت غیرى دارد، براى دیگرى مطلوبیت ذاتى داشته باشد. دو کس که غذایى مىخورند، یکى قصدش از این کار، سیرى است که البته همراه با لذت است و در وراى آن چیز دیگرى نمىجوید، اما دیگرى علاوه بر سیرى، مىخواهد نیرویى بیابد تا به عبودیتخداوند بپردازد. پس سیرى توام با التذاذ، در یک جا هدف غایى است، چنانکه در حیوانات چنین است: «الذین کفروا یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام والنار مثوى لهم» (15) (محمد/12)، و در جاى دیگر هدف مقدماتى.
نظامهاى اخلاقى عموما و قرآن کریم خصوصا، غایت نهایى (16) آدمى را سعادت یا فلاح مىدانند و تنها آن را مطلوب ذاتى انسان به حساب مىآورند. سعادت، به لحاظ مفهومى، به معناى التذاذ پایدار است و سعید کسى است که به صورت پایدارى از لذتها بهرهمند باشد.
اسلام تغییرى در مفهوم سعادت نداده است و آن را به همان معناى التذاذ پایدار، غایت نهایى انسان تلقى کرده است. اما البته به تصحیح نگرش انسان درباره شناسایى مصادیق التذاذ پایدار و چگونگى تحصیل آن پرداخته است. قرآن با طرح چشماندازهاى بدیع از حیات اخروى و مقایسه آن با نعمتهاى دنیوى نشان مىدهد که گمشده آدمى، یعنى سعادت یا التذاذ پایدار، بدون توجه به حیات جاودان اخروى انسان، فراچنگ نمىآید. (17)
اصل لذتجویى در نهاد انسان است و نمودى از نیروى حیات آدمى به شمار مىآید. زندگى چیزى جز دلباختن به مظاهر مختلف لذت نیست و در اصل کامجویى و لذتخواهى، اعتراضى بر آدمى نیست. به بیان دیگر، اصل وجود نیروى لذتخواهى از حوزه اختیار آدمى خارج و به خلقت او مربوط است و به همین دلیل از دایره احکام اخلاقى بیرون است. اگر سعادت یا التذاذ پایدار، گاهى به وصف حسن موصوف مىشود به ناچار نباید آن را از سنخ حسن اخلاقى دانست. هم از این روى است که در هیچ جاى قرآن بر لزوم تحصیل سعادت اشاره نرفته و تشویقى براى جستجوى فوز و فلاح نشده است، در حالى که در جاىجاى قرآن، اشاره به حسن و لزوم تهذیب اخلاق به غرض تحصیل سعادت و فلاح وجود دارد.
معناى این سخن آن است که احکام اخلاقى که در قالب حکم به حسن و قبح یا الزام عرضه مىشوند، همواره به چیزهایى تعلق مىگیرند که مطلوبیت غیرى دارند و غرض از یک حکم اخلاقى اشاره به وجود رابطه بین موضوع آن حکم، که معمولا یک فعل اختیارى است، با مطلوب ذاتى انسان است.
برحسب این تفسیر، مفاد جملات اخلاقى خبر از نوعى رابطه بین فعل مورد نظر و غایت نهایى مىدهد. مثلا معناى «باید راست گفت»، بیان وجود رابطه ضرورت بالقیاس بین فعل راستگویى و سعادت آدمى است. به این صورت که سعادت جز از رهگذر راستگویى فراچنگ نمىآید. یا معناى «نباید دزدى کرد»، بیان رابطه امتناع بالقیاس بین دزدى و سعادت است. یعنى وجود دزدى با سعادت آدمى منافات دارد. معناى جملاتى نظیر «عدالتخوب است»، «ترحم به دیگران وظیفه ماست» و «ظلم خطاست»، همگى براساس نوع رابطهاى که با سعادت آدمى دارند، تحلیل مىشود. (18)
با این حساب داورى اخلاقى در گرو فهم ربط و نسبتهاى افعال اختیارى با سعادت یا التذاذ پایدار آدمى است. سعادت چنان است که خود به وصف حسن و لزوم اخلاقى، موصوف نمىشود، اما هرجا حسن و لزوم اخلاقى وجود دارد از رهگذر ارتباط با آن است.
ج) علاوه بر وجود هدف نهایى در رفتار آدمى باید سه نکته دیگر هم مورد شناسایى و تاکید قرار گیرد. اول این که سعى و کوشش خود آدمى است که سعادت را براى او به ارمغان مىآورد و تلاش انسان در جهت تحصیل آن به هدر نمىرود. آدمى سود و زیان کار خود را خواهد دید:
«فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره» (19) (زلزال/7و8);
دوم آن که بىتلاش و کوشش انسان، رستگارى و سعادت حاصل نمىآید: «و ان لیس للانسان الا ما سعى» (20) (نجم/39); سوم آن که نتیجه هدایت و ضلالت هرکس به خود او برمىگردد و تلاش هرکس در مسیر رستگارى فقط براى خود او به ثمر مىنشیند: «من اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فانما یضل علیها ولا تزر وازرة وزر اخرى’ و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا» (21) (اسراء/15).
2.ویژگیها و حیثیتها در مفاهیم اخلاقى
گفته شد که جملات اخلاقى حکایت از نحوه ارتباطى دارند که بین موضوع آنها با غایت نهایى آدمى وجود دارد. به بیان دیگر، آنها جملاتى خبرى هستند و اقعیتخارجى را وصف مىکنند. اگرچه برخى از آنها مثل «باید راست گفت»، بظاهر، مثل جملات انشائى هستند که از هرگونه وجه خبرى و توصیفى فارغند، اما در تحلیل نهایى مفاد آنها حکایى و خبرى است. جملات اخلاقى براساس این تحلیل داراى موضوع و محمول هستند که باید درباره چگونگى آنها بحثشود.
نکته مهم آن است که جملات اخلاقى ضمن آن که توصیفىاند، بار ارزشى هم دارند و همین آنها را از توصیف محض که در جملات مربوط به حوزه علوم و فلسفه هست، جدا مىکند. چگونگى جمع شدن وجه خبرى و ارزشگذارانه در یک جمله (جملات اخلاقى) محتاج تحلیل و تبیین دقیقتر است.
ارزش ذاتى فقط به غایت نهایى آدمى تعلق مىگیرد و هرچه به وجه ارزشى موصوف شود، بهناگزیر در ارتباط و از رهگذر نقشى است که در حصول آن غایت نهایى دارد.
گفتن «راستگویى خوب است» اگرچه حکایت از ارتباط آن با سعادت دارد، ولى به دلیل مطلوبیت ذاتى سعادت و ارزشمندى آن براى آدمى، راستگویى هم متعلق ارزشگذارى انسان مىشود. گویى در متن توصیف واقعیت ارتباط راستگویى با سعادت، نوعى دل دادن و اظهار علاقه به راستگویى هم وجود دارد. وصف راستگویى وصف چیزى است که مورد علاقه تبعى آدمى است و فحواى ارزشى جمله اخلاقى «باید راستگویى کرد» از همین جا ریشه مىگیرد. (22)
موضوعات احکام اخلاقى نمىتوانند از مفاهیم ماهوى باشند. زیرا عناوین اولیه یا مفاهیم ماهوى مستقیما نمىتوانند موضوع حکم اخلاقى قرار گیرند، مگر آن که یک عنوان انتزاعى واسطه شود. مثلا نمىتوان گفت «راه رفتن»، «خندیدن» و... موضوع یک حکم اخلاقى است، مگر آن که یک جهت انتزاعى عقلى مثل «غصب»، «مسخره کردن» و... واسطه شود. به عبارت دیگر، حکم اخلاقى ابتدا به عناوین انتزاعى تعلق مىگیرد و از رهگذر آنها عناوین افعال خارجى (مفاهیم ماهوى) مىتوانند موضوع جمله اخلاقى باشند. راه رفتن یا خندیدن به خودى خود موضوع داورى اخلاقى نیست، مگر آن که در ذیل عناوینى مانند غصب کردن یا مسخره کردن قرار گیرد و از آن جهت مورد داورى اخلاقى باشد. اگر مىگوییم «این راه رفتن خطاست» چنین حکمى در واقع به معناى آن است که چون این راه رفتن غصب است پس خطاست، و یا اگر مىگوییم «این راه رفتن خوب است» در واقع به معناى آن است که چون این راه رفتن کمک به یک انسان دیگر استخوب است. (23)
مىتوان گفت موضوعات واقعى احکام اخلاقى از سنخ معقولات ثانى فلسفى هستند، یعنى از چگونگى وجود افعال انسان انتزاع مىشوند. معناى این سخن آن است که فعل اختیارى بماهو، موضوع حکم نیستبلکه این چگونگى وجود آن است که موضوع حکم اخلاقى قرار مىگیرد.
محمولات احکام اخلاقى هم این ویژگى را دارند که از چگونگى ارتباط موضوع حکم با غایت نهایى انسان انتزاع مىشوند و جزء معقولات ثانى فلسفى هستند.
ذهن آدمى از ملاحظه تاثیر مثبتیا منفى موضوعات احکام اخلاقى بر سعادت آدمى، محمولات اخلاقى را انتزاع مىکند.
اضافه بر اینها، حتى عناوین حاکى از غایت اخلاقى هم معقول ثانى فلسفى هستند و مفهومى انتزاعى به شمار مىآیند. مفهوم فوز و فلاح که از رابطه نفس با امور ملایم با آن انتزاع مىشود و همین طور مفهوم سعادت که از حیثیت وجدان امور ملایم با نفس انتزاع مىشود معقول ثانى فلسفى است.
مفهوم سعادت و مفهوم کمال با یکدیگر تصادق دارند. یعنى هرجا سعادتى هست کمالى وجود دارد، و هرجا کمالى براى نفس باشد سعادت هم است. موجبات سعادت در واقع چیزى به نفس آدمى مىافزایند که به تعبیر فلسفى از آن با نام کمال یاد مىکنند.
پس در هر سه نوع مفاهیم مربوط به اخلاق، چه آنجا که پاى موضوع اخلاقى در کار است و چه آنجا که پاى محمول اخلاقى، و چه در زمینه غایت اخلاقى، همواره با معقولات ثانى سروکار داریم.
این نکته هم یادکردنى است که قرآن از واژهها و مفاهیم مختلفى در حوزه مربوط به اخلاق استفاده مىکند. گروهى از این مفاهیم فقط بر غایت اخلاق تطبیق مىشوند و محمول افعال اخلاقى قرار نمىگیرند. مثلا نمىتوان گفت «راستگویى فلاح است»، اما مىتوان گفت «نتیجه راستگویى فلاح است». مفهوم سعادت و فوز همچنیناند.
گروهى دیگر از این مفاهیم، عام هستند یعنى هم وصف غایت اخلاقى، و هم افعال و حالات اختیارى، و به علاوه، اشیاء و اعیان خارجى قرار مىگیرند. مفهوم «خیر» و «شر» یا «حسن» و «سوء» از این قبیل هستند; بنابراین همه کاربردهاى آنها در حوزه اخلاق قرار نمىگیرد.
اما دسته سوم از مفاهیم مذکور چنانند که فقط وصف افعال اخلاقى قرار مىگیرند. مثل مفهوم «بر» و مفهوم «فجور». البته مفاهیم دیگرى هم در قرآن به کار رفتهاند که مربوط به حوزه اخلاقند; مانند مفهوم «هدایت» و «ضلالت» که از حیثیت در راه رستگارى بودن و یا گم کردن راه رستگارى انتزاع مىشوند. بعد از شناسایى غایت اخلاق (رستگارى)، اگر در راه رسیدن به آن دچار خطا شویم عنوان «ضلالت»، و اگر راه درست را که به مقصد منتهى مىشود طى کنیم عنوان «هدایت» بر فعل ما منطبق مىشود. (24)
این دو مفهوم ویژه اخلاق نیستند، اما اگر در موردى استعمال شوند که هدف و مقصد نهایى رستگارى باشد وصف اخلاقى مىشوند.
واژه «معروف» و «منکر» که گاهى وصف اخلاقى مىشوند، اشاره به حیثیتشناخته شده بودن فضایل اخلاقى و مورد انکار عقل بودن رذایل اخلاقى دارند و از این جهت انتزاع مىشوند.
3. مفاهیم عام اخلاقى در قرآن
چنانکه اشاره شد، در قرآن کریم براى اشاره به افعال اخلاقى از واژههاى مختلفى استفاده مىشود که برخى از آنها، مثل مفهوم «خیر»، علاوه بر کاربرد اخلاقى در موارد دیگرى هم استعمال مىشوند.
بررسى تفاوتهاى مفهومى ظریفى که میان این واژهها وجود دارد، مثل تفاوت «خیر» با «بر» یا «خیر» با «حق»، اگرچه در جاى خود مهم است، اما نکته مهمتر، یافتن مفهومى است که بتواند به عنوان معیار ارزیابى اخلاقى باشد.
براساس نگرش قرآنى، مفهوم «تقوا» چنین نقشى دارد. هر کار خوبى براساس صدق عنوان تقوا بر آن قابل بازشناسى است.
«وقایه» که ریشه لغوى «تقوا» است در جایى به کار مىرود که انسان احساس خطرى بکند و به منظور حفظ خویش از آن خطر رفتار خاصى را برگزیند. در چنین صورتى گفته مىشود: «هو اتقى». البته هر ترسى، تقوا نیست، بلکه خطر مورد احتراز باید از ناحیه فاعل مختار باشد. اما ترس از خطرهاى طبیعى به حوزه اخلاق مربوط نیست. به علاوه، خطر مذکور که از جانب فاعل مختار استباید متوجه سعادت ابدى و کمال سزاوار انسانى باشد و هر خطر ناشى از فاعل مختار نمىتواند تقوا، در مفهوم اخلاقى آن، به حساب آید.
پس تقوا از دیدگاه اسلام به این معناست که آدمى از خطرى بترسد که از ناحیه فعل اختیارى خود یا ترک آن متوجه سعادت او مىشود. البته براساس بینش توحیدى، این خطر گرچه از ناحیه خود آدمى است ولى مستند به خداوند است و از این روى است که گاهى متعلق تقوا، خداوند ذکر شده است.
تنوع متعلق تقوا در قرآن که گاه به خداوند نسبت داده مىشود و گاه به عذاب آخرت (که نتیجه فعل خود انسان است) بر این اساس قابل توجیه است.
دلالت تقوا بر مفهوم ترس، دلالت التزامى است. یعنى در معناى تقوا، ترس نیست، بلکه تقوا فقط به معناى خود نگهدارى است. ولى روشن است که نگهدارى خود در مواقعى معنا دارد که پاى ترس و خوف از چیزى در میان باشد.
تقوا دو کاربرد دارد; یکى عام و دیگرى خاص. «تقوا» در معناى عام خود با مفهوم «بر» تصادق دارد و به هر کار نیکى اطلاق مىشود. اما در معناى خاص، فقط به جنبه سلبى اشاره دارد که به معناى پرهیز کردن است و در عرف مردم به پرهیزگارى ترجمه مىشود.
تقوا در آیه
«فالهمها فجورها و تقویها» (25) (شمس/8)،
به معناى مطلق کار نیک (بر) است، اما در آیه
«...تعاونوا على البر و التقوى...» (26) (مائده/2)،
به معناى خاص، یعنى ترک و پرهیز کردن است.
با توجه به کثرت استعمال واژه تقوا و همخانوادههاى آن در قرآن که بیش از دویستبار است، و تاکید خود قرآن بر جنبه معیارى آن در آیه
«...ان اکرمکم عند الله اتقاکم...» (27) (حجرات/13)،
مىتوان نتیجه گرفت که معیار اخلاق قرآنى، تقواست. (28)
مفهوم تقوا به چگونگى صدور فعل از فاعل اشاره دارد و در واقع علاوه بر حسن فعلى کارى، به حسن وجه صدور و انجام آن فعل هم دلالت دارد.
تقوا به عنوان معیار ارزیابى اخلاقى اسلام مبتنى بر ایمان به خداوند، معاد و نبوت است. زیرا بدون ایمان به خداوند یا معاد، جایى براى وجود تقوا نخواهد بود. این ابتناى نقش معیارى تقوا بر اصل ایمان به خداوند دلیل آشکارى بر پیوستگى اخلاق اسلامى با جهانبینى اسلامى است. (29)
4. تفاوت نظام اخلاقى اسلام با دیگر نظامها
اختلاف نظام اخلاقى اسلام با نظامهاى دیگر به مفهوم برنمىگردد; یعنى در معناى سعادت اختلافى نیست. همچنین در اصل این که آدمى در طلب سعادت خود است جاى اختلاف نیست. اما از آنجا که سعادت، یک شىء عینى و موجود خارجى و یا حتى یک حیثیت نفسانى و پدیده روحى و روانى نیست تا به آسانى بازشناسى شود، زمینه اختلاف در شناسایى مصداق آن زیاد است. مفهوم سعادت از دوام و شدت مطلق یا نسبى لذت انتزاع مىشود. اما تشخیص مصداق آن به نگرش عام جهان شناسانه هر مکتب بستگى دارد.
قرآن که حیات آدمى را نامحدود، و سهم اصلى زندگى انسان را به بعد از مرگ مربوط مىداند مصداق سعادت و فلاح را در ارتباط با حیات اخروى بازشناسى مىکند. ماده سعادت که فقط یک بار در قرآن آمده استبر سعادت اخروى تطبیق شده است.» (30)
اصل رابطه انسان با مبدا و معاد، رکن نظام اخلاقى اسلام است. سعادت که غایت زندگى انسان است از دیدگاه قرآن از مبدا هستى سرچشمه مىگیرد و در حیات اخروى (معاد) ظهور تام مىیابد. به این دلیل است که قرآن همواره سعادت انسان را که در آخرت ظهور تام دارد به خداوند نسبت مىدهد: «... اولئک لهم اجرهم عند ربهم...» (31) (آلعمران/199).
گشودن حساب آخرت در حوزه داورى اخلاقى به این معنا خواهد بود که تاثیر هر فعل مورد نظر را باید علاوه بر حیات این جهانى انسان، در حیات اخروى او هم سنجید و این کارى دشوار است. این دشوارى از آنجا ناشى مىشود که آدمى از چگونگى زندگى اخروى (صرف نظر از اطلاعهایى که وحى مىدهد) و عوامل مؤثر در آن بىخبر است.
نقش وحى پردهبردارى از سازوکار تاثیرگذارى افعال اختیارى در مجموعه زندگى انسان است. بر این اساس ما در شناسایى دقیق وضعیت اخلاقى افعال (که از تاثیر آنها بر سعادت آدمى انتزاع مىشود) محتاج وحى هستیم. به عبارت دیگر، اگرچه به رابطه تکوینى عینى بین فعل اختیارى و سعادت آدمى باور داریم، اما این رابطه را به دلیل نامشخص بودن سعادت اخروى براى عقل آدمى، فقط از رهگذر وحى مىشناسیم. نقش امر و نهى الهى، پردهبردارى از رابطهاى است که افعال مورد امر و نهى با سعادت انسان دارند. اما جاى این سؤال هست که چرا این پردهبردارى از واقعیت و حکایت از آن، به صورت انشائى و در قالب امر و نهى آمده است.
براى توضیح پاسخ این سؤال لازم است اشاره کنیم که براساس جهانبینى قرآن، انسان فقر محض است و هرچه در جهان هست از آن خداوند است:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید» (32) (فاطر/15).
بر این اساس، اگر فرض کنیم که امر و نهى الهى برخاسته از ملاکهاى واقعى نیست و به صورت دلبخواه است و حکایت از ربط فعل مورد امر و نهى با سعادت آدمى ندارد، باز با توجه به فقر وجودى انسان و این که همه چیز از خداوند است، انسان باید مطیع خدا باشد. زیرا اقتضاى رابطه فقیر و غنى چنین است. حال اگرچه اسلام مىپذیرد که خود افعال داراى ربط و نسبت واقعى با سعادت آدمىاند و از این جهت ارزیابى مىشوند و امر و نهى الهى نیز با لحاظ آنها صورت مىگیرد، اما توجه به این نکته مهم است که حیثیت امر و نهى نیز خود، جداى از حیثیت واقعى افعال، مىتواند زمینه ارزش دیگرى فراروى انسان بگشاید و آن ارزش بندگى، اطاعت و انقیاد است. پس در بسیارى از موارد، دو حیثیت ارزش واقعى فعل و ارزش بندگى و اطاعت امر متعلق به آن جمع مىشوند; اما مواردى هم وجود دارد که فعل مورد نظر ارزش واقعى ندارد، ولى ارزش بندگى را دارد. براى نمونه، امر خداوند به ابراهیم(ع) براى کشتن فرزند گرامى خود، اسماعیل(ع)، که مصلحتى جز همین ظهور یافتن مراتب بندگى حضرت ابراهیم(ع) ندارد.
عدم توجه به تفاوت این دو حیثیتباعث مىشود تا کسانى از سر دلدادگى به ارزش عبودیت، ارزش واقعى افعال اختیارى را انکار کنند. براساس تحلیل آنها، وجود ارزشهاى اخلاقى منوط به تعلق امر و نهى الهى به فعل مورد نظر است. این یک تقریر از نظریه امر الهى (33) است.
چنین تحلیلى با نگرش قرآنى سازگار نیست. زیرا برخى آیات قرآن تاکید دارند که خداوند بهعدل و احسان امر مىکند و از فحشا و منکر نهى مىکند:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون» (34) (نحل/90).
از این آیهچنیناستفاده مىشود که عناوین فحشا و منکر یا عدل و احسان، بدون امر و نهى الهى وجوددارند و داراى مصداق هستند. به علاوه، امر و نهى الهى هم در چارچوب آنها صورت مىگیرد. (35)
5. اساس ارزش اخلاقى در اسلام
اخلاق اسلامى یک تفاوت عمده با نظریههاى اخلاقى دیگر (غیر از نظریه کانت) دارد، و آن به مساله نیت مربوط است.
اگرچه اخلاق کانت هم، همچون نظریه اسلامى، بر مساله نیت تاکید دارد و هر دو، داورى اخلاقى درباره افعال آدمى را معلق بر احراز چگونگى نیت انجام آن مىنمایند، اما در تبیین چگونگى نیت درست، که اساس ارزش اخلاقى افعال انسان است، دچار اختلاف هستند.
به نظر کانت، کار اخلاقى آن است که به مقتضاى انجام وظیفه عقلى صورت گیرد و فاعل هیچ چشمداشتى نسبتبه پاداش یا آثارى که بر آن مترتب مىشود، نداشته باشد; حتى ارضاى عواطف و تمایلات، یا رسیدن به کمال نفسى هم نباید در انجام فعل ملحوظ باشد.
ادعاى کانت، به تفصیل، در جاى خود بررسى شده است (36) اما در اینجا ذکر این نکته لازم است که آیا مىتوان کارى را صرفا به حکم عقل و بدون هیچ چشمداشتى به نتایج آن انجام داد؟ به نظر مىرسد چنین کارى ناممکن است. زیرا همواره جاى این سؤال هست که چرا باید به حکم عقل عمل کرد؟
اگر جواب آن باشد که انسانیت انسان در گرو عمل به مقتضاى عقل خود است، (37) در آن صورت باز پاى غایت و نتیجه فعل به میان آمده است. زیرا معناى این سخن آن است که انجام عمل بر طبق حکم عقل موجب کمال انسانى و یا مایه ظهور انسانیت اوست. پس همواره در وراى اطاعت عقل، انگیزه عمیقترى مانند کمال نفس نهفته است. (38)
اما از دیدگاه اسلام، کار اخلاقى و ارزشمند آن است که صرفا براى تحصیل رضاى خداوند صورت گیرد. البته رضاى خداوند مراتب مختلفى دارد و هرکس به فراخور حال خویش ممکن است در جستجوى مرتبهاى از آن باشد. یکى دل به بهشت موهبتى خداوند بسته است و رضاى او را در پس مظهر نعمتهاى بهشتى مىطلبد، دیگرى دل در گرو رهایى از جهنم دارد و رضاى خداوند را در گریز از غضب او مىطلبد، و بالاخره کسى هم هست که دل از بهشت و جهنم فارغ کرده و رضاى خداوند را در مرتبه ذات خود او مىطلبد.
اهمیت پىجویى رضاى الهى چنان است که در موارد متعدد مورد تاکید قرآن قرار گرفته است، و اساسا شرط اهتدا به کتاب روشنگر الهى هم وجود چنین انگیزهاى (طلب رضوان الهى) ذکر شده است:
«یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام...» (39) (مائده/16).
از دیدگاه قرآن، هرگاه نیت غیر الهى باشد، حتى اگر آدمى مال خویش را انفاق کند، بهرهاى عاید او نخواهد شد و کار او ارزش اخلاقى نخواهد داشت. (40)
نیتیک مقوله اعتبارى و قراردادى نیست، بلکه یک امر واقعى است که نتایج تکوینى دارد و اثرى حقیقى و گریزناپذیر بر نفس فعل انسان باقى مىگذارد. این نیت است که به عمل روح مىدهد. عمل بدون نیت ارتباطى با حیث فاعلى عامل ندارد. نیت است که عمل را با دل و جان آدمى پیوند مىدهد و ثمرات آن کار را به عمق جان انسان ارزانى مىدارد. زکات اگر از سر نیت الهى پرداخته شود بهره خواهد داشت:
«و ما آتیتم من زکاة تریدون وجه الله فاولئک هم المضعفون» (41) (روم/39).
در متون روایى هم بر اهمیت نیت و این که عمل به نیتبستگى دارد تاکید شده است:
«انما الاعمال بالنیات و لکل امرء ما نوى» (42)
روح ارزش اخلاقى افعال، نیت است و نیتباید الهى باشد و این کار جز از رهگذر ایمان به خدا و معاد و نبوت حاصل نمىآید و از اینجا نقش ایمان در ساحت اخلاق اسلامى معلوم مىگردد.
ایمان کار اختیارى قلب آدمى است که اگر حاصل آید مىتواند زمینه تحقق نیت الهى را فراهم کند و وجود نیت الهى همراه با انجام اعمال صالح مىتواند سعادت آدمى را تضمین کند.
6. راه تحصیل ارزشهاى اخلاقى
با توجه به پیوستگى مفهوم تقوا با ایمان به خداوند، مىتوان گفت معیار ارزشهاى اخلاقى (تقوا) بر بنیاد ایمان استوار است. از منظر قرآنى، براى اخلاقى زیستن باید کارهاى انسان مصداق تقوا باشد و براى چنین کارى لاجرم باید ایمان به خداوند وجود داشته باشد. به بیان دیگر، براى ورود به ساحت اخلاق باید از گذرگاه ایمان گذشت و در جرگه مؤمنان درآمد. (43) راه تحصیل ارزشهاى اخلاقى گزینش ایمان است و ایمان، خود مولود توجه انسان و خروج از غفلت و بىخبرى است.
هرجا انسان بتواند از سلطه غرایز حیوانى بیرون آید و دمى در سرنوشتخویش و مبدا و معاد بیندیشد، آنجا اولین نقطه عزیمتبه ساحت اخلاق است.
دل اگر نفهمد و چشم اگر نبیند، آدمى گرفتار غفلت مىشود و مرتبهاى فروتر از حیوانات مىیابد:
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (44) (اعراف/179)
غفلت اساس بدبختى انسان است و مادام که در عالم غفلتبه سر برد راهى به روشنایى ندارد. آنگاه که گام اول برداشته شود و انسان از غفلتبه در آید، باید در جستجوى یقین برآید. یقین که همان ایمان است محصول دو چیز است: یکى علم و دانایى، و دیگرى خضوع و خشیت قلبى.
تخلق به اخلاق اسلامى در گرو علم به وجود خداوند و معاد و نبوت و دل سپردن به این علم و دانایى خود است. مؤمن کسى است که عواطف و تمایل خود را همراه با دانش خود مىسازد. ایمان یعنى همراهى گرایشها با بینشها در اذعان به وجود خداوند.
علم به تنهایى کافى نیست اگرچه لازم است، بلکه باید نوعى آمادگى و خواست قلبى هم در کار آید. هر انسانى برحسب فطرت خود به خداوند متمایل است، اما این تمایل باید به ساحتخودآگاه او برسد و ظهور یابد تا واسطه ایمان قرار گیرد.
علم علاوه بر آن که حقیقتى را به انسان مىنمایاند و مثلا وجود خداوند را نشان مىدهد، نقش مثبت دیگرى هم دارد و آن برانگیختن احساسهاى خفته آدمى و یا تقویت آنهاست.
انسان اگر دائما به آنچه علم دارد توجه داشته باشد و حضور خداوند در صفحه ذهن او تقویتشود، به ناگزیر میل او به خداوند که اساس ایمان استبیشتر مىشود.
اصولا فراخوانى خداوند به تدبر در خلقت و تفکر در آسمان و زمین علاوه بر نقش حقیقتنمایى علم و آگاهى به آنها، به نقش انگیزش آن هم مربوط است.
هرچه تدبر در خلقت زیادتر شود، آدمى به آن دلباختهتر مىشود و این دلباختگى مىتواند زمینهاى براى دلسپردن به خالق آن باشد.
دلیل دعوت خداوند به تدبر در فرجام ملتها یا افراد، بیش از آن که آگاهى از تاریخ زندگى آنها باشد، به عبرتآموزى از سرنوشت آنها مربوط است.
دانستن سرنوشتشوم قوم عاد مىتواند دل انسان را از اعمالى که آنها انجام مىدادند بیمناک کند و زمینه اجتناب از آنها باشد. و از طرفى آشنایى با سرنوشتخوش صالحان و پیامبران مىتواند دل انسان را به اعمالى که آنها انجام مىدادند متمایل و شایق کند.
7. عوامل کلى سقوط اخلاقى
عوامل سقوط اخلاقى از دیدگاه قرآن سه چیز مترابط است. هواى نفس، دنیا و شیطان، هواى نفس که در قرآن کریم بارها به آن اشاره شده است «...لاتتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله...» (45) (ص/26)، نه فقط عامل سقوط اخلاقى است، بلکه زمینه گرایش به الحاد را هم فراهم مىآورد.
نفس به معناى «خود» یا «من» است، نه به معناى روح. زیرا به خداوند هم اطلاق شده است، در حالى که خداوند روح ندارد.
«تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک...» (46) (مائده/116).
این خود یا نفس آدمى گاه مورد مدح و ستایش است و معناى ارزشى مثبت دارد و گاه مورد نکوهش است و معناى ارزشى منفى دارد. دلیل این موضوع به گرایشهاى نهادى و فطرى انسان مربوط است. آدمى برحسب فطرت خود چیزهاى مختلفى را مىطلبد. برخى از مطلوبهاى آدمى خوب و برخى بد هستند.
توجه به این نکته ظریف لازم است که آنچه متعلق میل فطرى انسان است مصداق خوب و بد است، بدون این که حیثیتبدى و خوبى هم در آن ملحوظ باشد. (47)
نفس یا خود غریزى انسان فقط در صدد ارضاى تمایلات خویش است و کارى به وصف اخلاقى آنها ندارد. ما که در خود مىنگریم حالتهاى متفاوتى را بازشناسى مىکنیم. آنجا که نفس، به اصرار، چیزى را مىطلبد که مصداق «بد» و «سوء» است، آن را «امارة بالسوء» یا «اماره» مىنامیم و آنجا که چیزى را مىطلبد که مصداق کمال انسان است و موصوف به «حسن» و «خوبى» است نفس متعالى مىنامیم. همه اینها به «خود» برمىگردد و این که گرایشهاى متفاوتى دارد:
«فالهمها فجورها و تقواها» (48) (شمس/8).
پس ذات انسان ترکیبى از تمایلات مختلف است. از میان تمایلات مذکور، آنچه به حیات فردى مادى آدمى مربوط استحضور فعالى در ساحت ذهن او دارد. مثل تغذیه و برآوردن شهوت جنسى و.... اما تمایلات متعالى حالت نهفتهاى دارند که باید بیدار شوند تا در ذهن آدمى حضور یافته و منشا حرکت انسان به کمال باشند. وقتى که این تمایلات متعالى نشاط و سرزندگى خود را بیابند به ملامت نفس اماره مىپردازند و این حالت را نفس «لوامه» مىگویند که خداوند به نیکى از آن یاد مىکند:
«و لا اقسم بالنفس اللوامة» (49) (قیامت/2).
همین خود و نفس آدمى است که اگر رو به سوى کمال آورد و در جستجوى آرامش و کمال معنوى خود برآید و به ساحل نجات رسد نام نفس «مطمئنه» مىگیرد:
«یا ایتها النفس المطمئنة» (50) (فجر/27).
نفس یک حقیقت است که مراحل و ظهورهاى متعددى دارد. انسان مادام که زندگى مىکند نفس دارد و نفس او ظهورهاى مختلف دارد; گاه به سوى شر مىخواند و گاه به سوى خیر.
آنچه قرآن هواى نفس مىخواند و نکوهش مىکند، ماندن در ساحت نفس اماره و برده آن شدن است. اگر انسانى تمام نیروى خویش را به اجابتخواست نفس اماره یا نفس حیوانى که فاقد تمییز و درک است، صرف کند چنین کسى از ساحت اخلاق و ایمان به دور است.
پس نفس نکوهیده آن دسته از تمایلات است که سرکشتر از آن باشند که به تور عقل صید شوند و بى هرگونه محاسبهاى در صدد ارضا شدن باشند; اما نفس ستوده آنجاست که این تمایلات سنجیده شوند و با محک حسن و قبح ارزیابى گردند. آنچه گاهى از آن به اسم «عقل» در مقابل «نفس» و به عنوان خصم آن یاد مىشود چیزى جز همین تمایلات معقول نیست. چراکه عقل، بهمعناى قوه مدرکه، از سنخ نفس به معناى گرایشها نیست تا خصم او باشد.
راه مبارزه با نفس اماره، تفکر در حال و روز بردگان نفس اماره است و به قول حکما، تفکر مىتواند شوق خفته معنوى انسان را بیدار کند.
عامل دوم سقوط، دنیاست، که البته منظور نعمتهاى موجود در آن نیست. زیرا آنها مایه قوام حیات انسان و مسیر عبور به منزل رستگارى اخروىاند. آنچه عامل سقوط اخلاقى است دلسپردن به این تنعمات و اشتباه گرفتن راه با مقصد است. به تعبیر زیباى قرآن، آنچه مایه انحراف است فریفته و مغرور دنیا شدن است نه بهره بردن درست از آن:
«فلا تغرنکم الحیاة الدنیا...» (51) (لقمان/33).
آنچه مایه سقوط است، احساس رضایت از این جهان و فارغ شدن از دغدغه حیات اخروى است، نه صرف استفاده کردن و حتى التذاذ از نعمتهاى این جهانى:
«ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیاة الدنیا و اطمانوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون اولئک ماواهم النار بما کانوا یکسبون» (52) (یونس/7و8).
عامل سوم انحراف اخلاقى، وسوسههاى شیطان است. شیطان یا ابلیس، بنابر مشیت الهى، موجودى مستقل است که در طرح کلى هستى جایگاه خاصى دارد. شیطان از راههاى مختلفى همچون زینت دادن و آراستن کارهاى زشت در نظر انسان، دادن وعدههاى دروغ و ترساندن از آینده، آدمى را به وادى تباهى اخلاقى مىکشاند.
شیطان راهى براى ورود به عالم اختیار انسان ندارد، مگر از رهگذر هواى نفس خود او. اگر آدمى هواى نفس نداشتسر و کارى هم با شیطان نداشت. دنیا مواد و مصالح هواى نفس را در اختیار او مىگذارد و شیطان زشتى آن را مىپوشاند و مىآراید تا آدمى به آراستگى آنها مجذوب شود و گام در راهى گذارد که سرنوشتى جز شقاوت و بدبختى ندارد.
پى نوشتها:
1. Morality.
2. Normative ethics.
3. Ethical theory.
4. meta ethics.
5. مجموعه مباحث فلسفى درباره اخلاق که فلسفه اخلاق نامیده مىشود، به دو بخش اخلاق هنجارى (یا نظریه اخلاقى) و فرااخلاق (یا اخلاق تحلیلى) تقسیم مىشود. مباحث مربوط به تدوین و تنسیق نظام اخلاقى یا علم اخلاق از حوزه فلسفه اخلاق خارج است.
6. بخشهاى اصلى اندیشه اخلاقى عبارتند از: اخلاق توصیفى، که به توصیف نظرگاههاى اخلاقى فرد یا ملتیا مکتب خاص مىپردازد و در این کار از شیوههاى خاص خود استفاده مىکند; اخلاق تطبیقى، که در واقع تطبیق و بهرهگیرى از نظریه یا نظریههاى اخلاقى در مورد کلیات افعال اختیارى است; فلسفه اخلاق; و بالاخره اخلاق تربیتى، که به فرآیند چگونگى کسب اوصاف اخلاقى مىپردازد.
7. Discriptive ethics.
8. این کتاب به سه صورت چاپ شده است که اولى از سوى انتشارات امیرکبیر مىباشد که کل بخش اول و قسمت عمده بخش دوم را در یک جلد چاپ کرده است و مشخصات آن چنین است: محمدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، 1373. مشخصات چاپ دیگر که کاملتر است از قرار زیر است: محمدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، تدوین محمد حسین اسکندرى، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1376.
و بالاخره چاپ سوم با این مشخصات: محمد تقى مصباح یزدى، اخلاق در قران، تنظیم على شیروانى، انتشارات پارسایان.
9. محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374.
10. واژه اخلاق یا اخلاقى گاه به معناى فضایل اخلاقى به کار مىرود و گاهى به معناى نهاد اخلاق یا آنچه مربوط به آن است; و در استعمال دوم اعم استیعنى رذیلتهاى اخلاقى را هم در بر مىگیرد. در معناى اول، این مفهوم بار ارزشى مثبت دارد، اما در معناى دوم فارغ از این جهت است.
11. ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، قم، انتشارات در راه حق، 1367، ص374.
12. «در حقیقت، تو هر که را دوست دارى نمىتوانى راهنمایى کنى، لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایى مىکند، و او به راهیافتگان داناتر است.»
(ترجمه آیات، همگى از استاد فولادوند است.)
13. «لیکن خدا ایمان را براى شما دوست داشتنى گردانید و آن را در دلهاى شما بیاراست و کفر و پلیدکارى و سرکشى را در نظرتان ناخوشایند ساخت. آنان [که چنیناند] رهیافتگانند.»
14. ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقه على نهایة الحکمة، قم، انتشارات در راه حق، 1405 هجرى قمرى، ص456.
15. کسانى که کافر شدهاند [در ظاهر] بهره مىبرند و همانگونه که چارپایان مىخورند، مىخورند و[لى] جایگاه آنها آتش است.»
16. استدلال امتناع تسلسل در علل غایى که اشاره شد، تنها مىتواند اصل وجود مطلوبهاى بالذات را ثابت کند و درباره این که این مطلوب ذاتى، واحد استیا متعدد حرفى براى گفتن ندارد و براى اثبات وحدت مطلوب بالذات باید دلیل دیگرى آورد که در متن کتاب اشارهاى به آن نشده است. از این جهت، چگونگى انتقال از اصل وجود مطلوب بالذات به وحدت آن، که در ادامه مورد استناد است، ناگفته مانده است.
17. این سخن که سعادت به همان معناى التذاذ پایدار، غایت نهایى آدمى از دیدگاه اسلام است و از این جهت اسلام با مکاتب دیگر تفاوت ندارد، اگرچه در ارائه مصداقهاى این سعادت پایدار تفاوت چشمگیرى بین اسلام و مکاتب دیگر است، جاى بررسى و تامل بیشتر دارد. زیرا پیوستگى التذاذ با برآمدن خواستهاى آدمى، داورى در این مورد را که کدام یک از این دو امر متلازم (لذت یا مثلا سیرى) مطلوب ذاتى هستند، مشکل مىسازد. در خصوص تمایلات علوى نیز مساله چنین است و مثلا میل به حقیقتجویى در صورت دستیابى به حقیقتبا نوعى التذاذ همراه است، اما این که کدام یک از آن دو مطلوب ذاتى هستند محتاج بحث و بررسى است. تردیدى نیست که قرب الى الله همراه با نوعى التذاذ معنوى است، اما کدام یک از آن دو مطلوب ذاتى هستند؟ قرب الى الله یا التذاذ همراه با آن؟
18. براى آگاهى بیشتر ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، ص118.
19. پس هر که هموزن ذرهاى نیکى کند [نتیجه] آن را خواهد دید و هر که هموزن ذرهاى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید.
20. «و این که براى انسان جز حاصل تلاش او نیست.»
21. «هرکس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده، و هرکس به بیراهه رفته تنها به زیان خود رفته است. و هیچ بردارندهاى بار گناه دیگرى را برنمىدارد، و ما تا پیامبرى بر نگزینیم، به عذاب نمىپردازیم.»
22. البته دشواریهایى در تحلیل دقیق این مطلب وجود دارد. زیرا جاى این سؤال هست که بار ارزشى چه نقشى در ساحت معنایى جملات اخلاقى دارد؟ آیا قوام اخلاقى بودن جمله به جهت توصیفى آن برمىگردد تا بگوییم جمله خبرى استیا به حیثیت ارزشگذارانه آن، تا بگوییم جمله انشایى است. به بیان دیگر، باید دید کدام یک از دو وجه مذکور، در اخلاقى بودن جمله نقش اصلى و کدام یک نقش تبعى را دارند.
23. اگر بخواهیم این مطلب را در قالب اصطلاحات فلسفى بیان کنیم مىتوان گفت: حیث تقییدى هر حکم اخلاقى یکى از عناوین انتزاعى یا معقولات ثانى فلسفى است.
24. اگر کسى در شناسایى خود مقصد دچار خطا شود و به جاى آن که تصدیق کند که رستگارى هدف نهایى آدم است گمان برد که التذاذ این جهانى مقصد نهایى است، آیا عنوان ضلالتبر چنین کسى تطبیق نمىشود؟ پس باید گفت که انطباق عناوین «ضلالت» و «هدایت»، فرع شناسایى هدف نهایى نیست.
25. «سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد.»
26. «در نیکوکارى و پرهیزگارى با یکدیگر همکارى کنید.»
27. «در حقیقت ارجمندترین شما در نزد خدا پرهیزگارترین شماست.»
28. بر این اساس داورى درباره فعل انسان [البته از جهت استناد به فاعل و نه مستقل از آن] معلق به احراز تطبیق عنوان «تقوا» یا عدم تطبیق آن است. اما ممکن استبین معیار اخلاقى فعل، (Action) و معیار اخلاقى شخصیت، (Character) تفاوت گذاشت و این احتمال را مطرح کرد که اگرچه ارزیابى اخلاقى افراد براساس تقواست اما ارزیابى اخلاقى خود افعال چنین نیست و ملاک یا ملاکهاى دیگرى در کار است. ظاهرا گریزى از این تفکیک نیست زیرا اگر بگوییم که ملاک عمل اخلاقى تقواست لاجرم به قبول یکى از تقریرهاى نظریه امر الهى تن دادهایم که مؤلف محترم هم آن را نمىپسندند.
29. منظور این است که اصل تحقق مفهوم تقوا به جهانبینى خاصى بستگى دارد و بدون ایمان به خداوند و معاد، جایى براى ترس از عواقب اخروى کارها باقى نمىماند.
30. سوره هود/105108.
31. «اینانند که نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت.»
32. «اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بىنیاز و ستوده است.»
33. Divine command theory.
از این نظریه، تقریرهاى دیگرى هم وجود دارد که در همین شماره مجله مىتوان دید.
ر.ک: مقاله «پىریزى اخلاق بر مبناى دین» در همین شماره مجله
34. «در حقیقت، خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مىدارد. به شما اندرز مىدهد، باشد که پند گیرید.»
35. توجه به این نکته لازم است که عناوین مذکور، همگى به موضوعات اخلاقى مربوط هستند، در حالى که قائلین به نظریه الهى، محمولات اخلاقى مثل حسن و قبح و باید و نباید را وابسته به امر و نهى الهى مىدانند و این قبیل آیات نمىتوانند ادعاى آنها را نفى کنند.
36. ر.ک: مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، ص88.
37. برداشت استاد مصباح از جواب کانت چنین است.
38. جاى تامل است که آیا آثار مترتب بر نفس تبعیت از حکم عقل، حتما باید مورد لحاظ فاعل باشد یا نه؟ این احتمال وجود دارد که بین آثار مترتب بر تبعیت از حکم عقل با آثارى که بر خود فعل مترتب مىشود تفاوت بگذاریم. غایتگرایى در فلسفه اخلاق که در مقابل وظیفهگرایى مطرح استبه معناى آن است که فعل اختیارى داراى نتایجى است که اساس الزام آدمى به انجام آن کار است. پس چنین نتیجه یا نتایجى مقدم بر الزام به آن است و با نتیجه یا نتایجى که فرع خود الزام و ناشى از عمل به آن هستند، فرق مىکند.
39. «خدا هر که را از خشنودى او پیروى کند، به وسیله آن [کتاب] به راههاى سلامت رهنمون مىشود.»
40. بقره/ 264 و265.
41. «آنچه را از زکات در حالى که خشنودى خدا را خواستارید دادید، پس آنان همان فزونى یافتگانند [و مضاعف مىشوند].
42. «اعمال به نیتها بستگى دارند و آنچه براى آدمى مىماند نیت اوست» ر.ک: مجلسى، بحارالانوار، بیروت، ج70، ص212، ح38.
43. البته ملحدانى هستند که راست مىگویند و دزدى نمىکنند...، اما بحث در این است که از نظر قرآنى چون چنین کارهایى در بستر مناسب که همان تقوا و ایمان باشد صورت نمىگیرد دیرى نخواهد پایید و ثمرى براى آخرت فاعل آنها ندارد و خانهاى را مىماند که بىپایه و بنیان باشد که سرایى مناسب اقامت نخواهد بود.
44. «دلهایى دارند که با آن [حقایق] را دریافت نمىکنند، و چشمانى دارند که با آنها نمىبینند و گوشهایى دارند که با آنها نمىشوند. آنان همانند چارپایان بلکه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافل ماندگانند.»
45. «زنهار از هوس پیروى مکن که تو را از راه خدا به در کند.»
46. «آنچه در نفس من است تو مىدانى، و آنچه در ذات توست من نمىدانم.»
47. به عبارت فلسفى، خوبى و بدى حیث تقییدى تعلق میل فطرى انسان به چیزى نیستند، گرچه لزوما بر آنچه آدمى مىطلبد منطبق مىشوند.
48. «سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد.». این تفسیر که وجه گرایشها بر خود آدمى پوشیده استبا ظاهر این آیه تنافى دارد و به علاوه، در آن صورت خود نفس قابل آن نخواهد بود که مراتب متعدد در آن فرض شود.
49. «و سوگند به (نفس لوامه و) وجدان بیدار و ملامتگر.»
50. «اى نفس مطمئنه!»
51. «زنهار تا این زندگى دنیا شما را نفریبد.»
52. «کسانى که امید به دیدار ما ندارند، و به زندگى دنیا دل خوش کرده و بدان اطمینان یافتهاند و کسانى که از آیات ما غافلند، آنان به [کیفر] آنچه به دست مىآورند، جایگاهشان آتش است.»
اخلاق که با چگونگى رفتار و حالتهاى اختیارى انسان سروکار دارد، همواره جاذبه ویژهاى براى او داشته است و آدمى به دیده احترام در آن نگریسته است.
نهاد اخلاقى زندگى انسان، اساس و پایه تشکیل اجتماع و ظهور تمدنهاى بشرى است. حرمت اخلاق چنان است که حتى کسانى هم که خود به زیور اخلاق آراسته نیستند، آراستگان به فضایل اخلاقى را با دیده عزت مىنگرند و شان آنها را والا مىدانند.
جذبه و دلربایى اخلاق، اگر از چشمانداز قرآنى به آن نگریسته شود، دوچندان خواهد شد. زیرا قرآن آخرین کلام الهى با بشر است و به اقتضاى این ویژگى، کاملترین سخن را در باره اخلاق بیان کرده است. فضایل اخلاقى از نگاه قرآن، صرفا وسیلهاى براى ساماندهى به رفتار این جهانى آدمى، به غرض نظم و انتظام دادن به زندگى او نیست، بلکه از آن مهمتر، چونان مصالح ساختمانى براى پىریزى بناى حیات ابدى او به حساب مىآید.
این نگرش فرجام شناسانه به فضایل و الزامهاى اخلاقى، چنان بر ارج و اهمیت آنها مىافزاید که بدون وقوف در عرفات اخلاق، پاى نهادن به حرم رستگارى که مطلوب همیشگى آدمى است، ناممکن مىنماید.
از نگاه قرآن مىتوان مباحث مختلف مربوط به اخلاق را سامان داد; مثلا با تنظیم و تنسیق قواعد کلى اخلاقى، راه را براى علم اخلاق (1) قرآنى هموار کرد. به علاوه، مىتوان با تامل در قواعد مذکور و بهرهگیرى از نصوص و ظواهر آیات قرآن، مبناى ارزشهاى اخلاقى را کشف کرد و زمینه حصول اخلاق هنجارى (2) یا نظریه اخلاقى (3) برگرفته از قرآن را فراهم آورد. افزون بر اینها، مىتوان با تامل در قواعد اخلاقى قرآن و نظریه اخلاقى برگرفته از آن، در کنار بهرهگیرى از هستىشناسى، و بویژه انسانشناسى قرآنى، مبانى فلسفى اخلاقى را هم به دست آورد و از رهگذر آن به تدوین فرااخلاق (4) ملهم از قرآن پرداخت. (5)
اگرچه پرداختن به اخلاق قرآنى در طبقهبندى رایج اندیشه اخلاقى (6) ، به حوزه اخلاق توصیفى (7) مربوط است، زیرا این شاخه است که به توصیف نظرگاههاى اخلاقى قرآن کریم و مکتب اسلام مىپردازد، اما بىتردید اخلاق قرآنى صرفا توصیف اخلاقیات نیست و چنانچه اشاره شد مىتواند زمینه لازم براى اندیشه فلسفى درباره مبناى ارزشهاى اخلاقى (اخلاق هنجارى) و پیشفرضها، مفاهیم و مبانى اخلاق (فرااخلاق) را فراهم آورد.
به علاوه این که توصیفى بودن بحث اخلاق قرآنى به معناى فقدان نقش انگیزشى آن نیست. زیرا قرآن کتاب هدایت و رستگارى است و توصیف راه رستگارى، بهترین نوع ایجاد انگیزش در کسانى است که به قرآن ایمان دارند; و به این جهت است که پرداختن به اخلاق قرآنى براى مسلمانان چیزى بیش از یک پژوهش علمى است و در واقع براى آنها که در این جهان گذرا و فانى، دل در گرو حیات جاویدانى دارند که نشانههایش را، علاوه بر وجدان و عمق جان خویش، در پژمردگى و فناپذیرى جلوههاى مختلف زندگى این جهانى مىبینند یک فریضه است.
کتاب اخلاق در قرآن (8) بخشى از سلسله دروس «معارف قرآن» استاد مصباح یزدى در حوزه علمیه قم است، که به اخلاق قرآنى مىپردازد. این کتاب از جنبههاى مختلف اخلاق قرآنى بحث مىکند. بخش اول کتاب به تحلیل مفاهیم اخلاقى و تبیین پیشفرضهاى اخلاق و نیز ارائه نظریه اخلاقى قرآن مىپردازد. مجموعه مباحثبخش اول کتاب در حوزه فلسفه اخلاق قرار مىگیرد و مىتوان آن را نوعى فلسفه اخلاق ملهم از آیات قرآن دانست. سه بخش دیگر کتاب به ترتیب به بررسى اخلاقى رفتار انسان با خداوند، با خود و با دیگر انسانها مىپردازد.
مطالعه کتاب دیگر ایشان یعنى دروس فلسفه اخلاق (9) مىتواند سهم زیادى در فهم دعاوى استاد در کتاب اخلاق در قرآن داشته باشد.
این مقاله گزارشى از بخش اول کتاب اخلاق در قرآن است. سعى نگارنده بر آن است که گزارش، مطابق با متن کتاب باشد; به این معنا که نکتهاى بیش از آنچه در کتاب آمده، در متن مقاله راه نیابد و از طرف دیگر چیزى از نکات اصلى کتاب برجا نماند.
1. اصول موضوعه در علم اخلاق
تبیین نظریه اخلاقى قرآن محتاج بررسى و توضیح چند پیشفرض اخلاق است که خود قرآن هم به آنها اشاره کرده است:
الف) انسان موجودى است که توانایى کسب کمال را دارد و مىتواند خود را به زیور اخلاق (10) بیاراید. او افزون بر این که توان چنین کارى را دارد، به این توانایى خود آگاهى دارد. به بیان دیگر، او هم موجود مختار است و هم به اختیار خود علم و آگاهى دارد. اصل اختیار آدمى و قدرت انتخاب او مورد تایید قرآن کریم است و تفصیل بحثبه حوزه انسانشناسى قرآنى مربوط مىشود. (11)
البته مفهوم اختیار انسان باید با توجه به این نکته فهمیده شود که از دیدگاه قرآن همه امور، از جمله کسب کمال خود آدمى و هدایت و ضلالت او، مستند به خداوند است و در حیطه اقتدار الهى قرار دارد:
«انک لا تهدى من احببت ولکن الله یهدى من یشاء و هو اعلم بالمهتدین» (12) (قصص/56).
براساس بینش قرآنى، حتى میل و عطف توجه آدمى به خدا یا شیطان که اساس ایمان یا الحاد اوست، به دستخود خداوند است:
«...ولکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم و کره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان اولئک هم الراشدون» (13) (حجرات/7).
این نگرش توحیدى قرآن نباید به معناى انکار اختیار انسان تلقى شود. چرا که فاعلیت الهى در طول فاعلیت انسان است، و این دو در عرض هم نیستند تا نافى یکدیگر باشند. (14)
بینش اسلامى ضمن قبول نقش عواملى مانند وراثت، محیط و تغذیه در شکلدهى به رفتار آدمى، عامل تعین بخش افعال و حالات نفسانى او را اراده خود آدمى به حساب مىآورد و اندازه مسؤلیت هرکس را به درجه و مرتبه اراده او مربوط مىداند.
باید به این نکته ظریف توجه داشت که اختیار انسان از بدیهىترین اصول اخلاقى اسلام است و از محکمات عقیدتى قرآن به شمار مىآید که باید در پرتو آن، متشابهات روایى و قرآنى را تفسیر و تبیین کرد، نه آن که با تکیه بر برخى آیات و روایات متشابه در صدد ایجاد تردید در اصل اختیار انسان برآمد.
ب) از تحلیل اختیار آدمى اصل وجود هدف براى افعال اختیارى او حاصل مىآید. زیرا آنچه انسان را به انجام کارى وامىدارد، انتظارى است که از انجام آن دارد و در اصطلاح فلسفى، علت غایى نامیده مىشود. علت غایى البته غیر از غایت است، که معمولا گفته مىشود در هر حرکتى وجود دارد. چرا که علت غایى اشاره به صدور فعل از موجود با شعور و آگاه دارد و بیانگر قصد فاعل آگاه از انجام فعل است.
پس تردیدى در اصل هدفدارى افعال اختیارى انسان نیست و این نکته جاى بحث چندانى ندارد. اما آنچه مهم است فهم این نکته است که برخى هدفها چنانند که خود، مقدمه و واسطه دستیابى به هدفى دیگرند و اگر انسان از انجام کارى آنها را قصد کرده است تعلق این قصد به آن اهداف مقدماتى، براساس نقش واسطهاى آنها در راه تحصیل هدفهاى بالاتر است. به بیان دیگر، مطلوبیتبرخى هدفها بالغیر است و از مطلوبیت چیز دیگرى سرچشمه مىگیرد، در حالى که هدفى هم هست که مطلوبیتبالذات دارد و محبوبیت آن برخاسته از ذات خود است و نه به دلیل نقش واسطهاى که در تحصیل چیزى محبوبتر از خود دارد.
در وجود هدفهاى واسطهاى یا مقدماتى تردیدى نیست، اما چه دلیلى بر وجود هدف بالذات است؟
دلیل وجود هدف و غایتبالذات، امتناع تسلسل در علل غایى ذکر شده است; به این صورت که اگر ترتب اهداف مقدماتى ادامه یابد و سلسله مطلوبهاى غیرى در جایى که مطلوبیت ذاتى دارد پایان نگیرد، اصل وجود اهداف مقدماتى هم در محاق تردید مىافتد و این خلاف قطع و یقینى است که به وجود آنها داریم. اگر مطلوب بالذات در کار نیست پس باید مطلوب بالغیر هم نباشد; اما در واقع مطلوب بالغیر هست، پس مطلوب بالذات هم وجود دارد.
ممکن است هدف میانى و مقدماتى کسى، براى دیگرى هدف غایى و نهایى باشد. یعنى آنچه براى کسى مطلوبیت غیرى دارد، براى دیگرى مطلوبیت ذاتى داشته باشد. دو کس که غذایى مىخورند، یکى قصدش از این کار، سیرى است که البته همراه با لذت است و در وراى آن چیز دیگرى نمىجوید، اما دیگرى علاوه بر سیرى، مىخواهد نیرویى بیابد تا به عبودیتخداوند بپردازد. پس سیرى توام با التذاذ، در یک جا هدف غایى است، چنانکه در حیوانات چنین است: «الذین کفروا یتمتعون و یاکلون کما تاکل الانعام والنار مثوى لهم» (15) (محمد/12)، و در جاى دیگر هدف مقدماتى.
نظامهاى اخلاقى عموما و قرآن کریم خصوصا، غایت نهایى (16) آدمى را سعادت یا فلاح مىدانند و تنها آن را مطلوب ذاتى انسان به حساب مىآورند. سعادت، به لحاظ مفهومى، به معناى التذاذ پایدار است و سعید کسى است که به صورت پایدارى از لذتها بهرهمند باشد.
اسلام تغییرى در مفهوم سعادت نداده است و آن را به همان معناى التذاذ پایدار، غایت نهایى انسان تلقى کرده است. اما البته به تصحیح نگرش انسان درباره شناسایى مصادیق التذاذ پایدار و چگونگى تحصیل آن پرداخته است. قرآن با طرح چشماندازهاى بدیع از حیات اخروى و مقایسه آن با نعمتهاى دنیوى نشان مىدهد که گمشده آدمى، یعنى سعادت یا التذاذ پایدار، بدون توجه به حیات جاودان اخروى انسان، فراچنگ نمىآید. (17)
اصل لذتجویى در نهاد انسان است و نمودى از نیروى حیات آدمى به شمار مىآید. زندگى چیزى جز دلباختن به مظاهر مختلف لذت نیست و در اصل کامجویى و لذتخواهى، اعتراضى بر آدمى نیست. به بیان دیگر، اصل وجود نیروى لذتخواهى از حوزه اختیار آدمى خارج و به خلقت او مربوط است و به همین دلیل از دایره احکام اخلاقى بیرون است. اگر سعادت یا التذاذ پایدار، گاهى به وصف حسن موصوف مىشود به ناچار نباید آن را از سنخ حسن اخلاقى دانست. هم از این روى است که در هیچ جاى قرآن بر لزوم تحصیل سعادت اشاره نرفته و تشویقى براى جستجوى فوز و فلاح نشده است، در حالى که در جاىجاى قرآن، اشاره به حسن و لزوم تهذیب اخلاق به غرض تحصیل سعادت و فلاح وجود دارد.
معناى این سخن آن است که احکام اخلاقى که در قالب حکم به حسن و قبح یا الزام عرضه مىشوند، همواره به چیزهایى تعلق مىگیرند که مطلوبیت غیرى دارند و غرض از یک حکم اخلاقى اشاره به وجود رابطه بین موضوع آن حکم، که معمولا یک فعل اختیارى است، با مطلوب ذاتى انسان است.
برحسب این تفسیر، مفاد جملات اخلاقى خبر از نوعى رابطه بین فعل مورد نظر و غایت نهایى مىدهد. مثلا معناى «باید راست گفت»، بیان وجود رابطه ضرورت بالقیاس بین فعل راستگویى و سعادت آدمى است. به این صورت که سعادت جز از رهگذر راستگویى فراچنگ نمىآید. یا معناى «نباید دزدى کرد»، بیان رابطه امتناع بالقیاس بین دزدى و سعادت است. یعنى وجود دزدى با سعادت آدمى منافات دارد. معناى جملاتى نظیر «عدالتخوب است»، «ترحم به دیگران وظیفه ماست» و «ظلم خطاست»، همگى براساس نوع رابطهاى که با سعادت آدمى دارند، تحلیل مىشود. (18)
با این حساب داورى اخلاقى در گرو فهم ربط و نسبتهاى افعال اختیارى با سعادت یا التذاذ پایدار آدمى است. سعادت چنان است که خود به وصف حسن و لزوم اخلاقى، موصوف نمىشود، اما هرجا حسن و لزوم اخلاقى وجود دارد از رهگذر ارتباط با آن است.
ج) علاوه بر وجود هدف نهایى در رفتار آدمى باید سه نکته دیگر هم مورد شناسایى و تاکید قرار گیرد. اول این که سعى و کوشش خود آدمى است که سعادت را براى او به ارمغان مىآورد و تلاش انسان در جهت تحصیل آن به هدر نمىرود. آدمى سود و زیان کار خود را خواهد دید:
«فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره» (19) (زلزال/7و8);
دوم آن که بىتلاش و کوشش انسان، رستگارى و سعادت حاصل نمىآید: «و ان لیس للانسان الا ما سعى» (20) (نجم/39); سوم آن که نتیجه هدایت و ضلالت هرکس به خود او برمىگردد و تلاش هرکس در مسیر رستگارى فقط براى خود او به ثمر مىنشیند: «من اهتدى فانما یهتدى لنفسه و من ضل فانما یضل علیها ولا تزر وازرة وزر اخرى’ و ما کنا معذبین حتى نبعث رسولا» (21) (اسراء/15).
2.ویژگیها و حیثیتها در مفاهیم اخلاقى
گفته شد که جملات اخلاقى حکایت از نحوه ارتباطى دارند که بین موضوع آنها با غایت نهایى آدمى وجود دارد. به بیان دیگر، آنها جملاتى خبرى هستند و اقعیتخارجى را وصف مىکنند. اگرچه برخى از آنها مثل «باید راست گفت»، بظاهر، مثل جملات انشائى هستند که از هرگونه وجه خبرى و توصیفى فارغند، اما در تحلیل نهایى مفاد آنها حکایى و خبرى است. جملات اخلاقى براساس این تحلیل داراى موضوع و محمول هستند که باید درباره چگونگى آنها بحثشود.
نکته مهم آن است که جملات اخلاقى ضمن آن که توصیفىاند، بار ارزشى هم دارند و همین آنها را از توصیف محض که در جملات مربوط به حوزه علوم و فلسفه هست، جدا مىکند. چگونگى جمع شدن وجه خبرى و ارزشگذارانه در یک جمله (جملات اخلاقى) محتاج تحلیل و تبیین دقیقتر است.
ارزش ذاتى فقط به غایت نهایى آدمى تعلق مىگیرد و هرچه به وجه ارزشى موصوف شود، بهناگزیر در ارتباط و از رهگذر نقشى است که در حصول آن غایت نهایى دارد.
گفتن «راستگویى خوب است» اگرچه حکایت از ارتباط آن با سعادت دارد، ولى به دلیل مطلوبیت ذاتى سعادت و ارزشمندى آن براى آدمى، راستگویى هم متعلق ارزشگذارى انسان مىشود. گویى در متن توصیف واقعیت ارتباط راستگویى با سعادت، نوعى دل دادن و اظهار علاقه به راستگویى هم وجود دارد. وصف راستگویى وصف چیزى است که مورد علاقه تبعى آدمى است و فحواى ارزشى جمله اخلاقى «باید راستگویى کرد» از همین جا ریشه مىگیرد. (22)
موضوعات احکام اخلاقى نمىتوانند از مفاهیم ماهوى باشند. زیرا عناوین اولیه یا مفاهیم ماهوى مستقیما نمىتوانند موضوع حکم اخلاقى قرار گیرند، مگر آن که یک عنوان انتزاعى واسطه شود. مثلا نمىتوان گفت «راه رفتن»، «خندیدن» و... موضوع یک حکم اخلاقى است، مگر آن که یک جهت انتزاعى عقلى مثل «غصب»، «مسخره کردن» و... واسطه شود. به عبارت دیگر، حکم اخلاقى ابتدا به عناوین انتزاعى تعلق مىگیرد و از رهگذر آنها عناوین افعال خارجى (مفاهیم ماهوى) مىتوانند موضوع جمله اخلاقى باشند. راه رفتن یا خندیدن به خودى خود موضوع داورى اخلاقى نیست، مگر آن که در ذیل عناوینى مانند غصب کردن یا مسخره کردن قرار گیرد و از آن جهت مورد داورى اخلاقى باشد. اگر مىگوییم «این راه رفتن خطاست» چنین حکمى در واقع به معناى آن است که چون این راه رفتن غصب است پس خطاست، و یا اگر مىگوییم «این راه رفتن خوب است» در واقع به معناى آن است که چون این راه رفتن کمک به یک انسان دیگر استخوب است. (23)
مىتوان گفت موضوعات واقعى احکام اخلاقى از سنخ معقولات ثانى فلسفى هستند، یعنى از چگونگى وجود افعال انسان انتزاع مىشوند. معناى این سخن آن است که فعل اختیارى بماهو، موضوع حکم نیستبلکه این چگونگى وجود آن است که موضوع حکم اخلاقى قرار مىگیرد.
محمولات احکام اخلاقى هم این ویژگى را دارند که از چگونگى ارتباط موضوع حکم با غایت نهایى انسان انتزاع مىشوند و جزء معقولات ثانى فلسفى هستند.
ذهن آدمى از ملاحظه تاثیر مثبتیا منفى موضوعات احکام اخلاقى بر سعادت آدمى، محمولات اخلاقى را انتزاع مىکند.
اضافه بر اینها، حتى عناوین حاکى از غایت اخلاقى هم معقول ثانى فلسفى هستند و مفهومى انتزاعى به شمار مىآیند. مفهوم فوز و فلاح که از رابطه نفس با امور ملایم با آن انتزاع مىشود و همین طور مفهوم سعادت که از حیثیت وجدان امور ملایم با نفس انتزاع مىشود معقول ثانى فلسفى است.
مفهوم سعادت و مفهوم کمال با یکدیگر تصادق دارند. یعنى هرجا سعادتى هست کمالى وجود دارد، و هرجا کمالى براى نفس باشد سعادت هم است. موجبات سعادت در واقع چیزى به نفس آدمى مىافزایند که به تعبیر فلسفى از آن با نام کمال یاد مىکنند.
پس در هر سه نوع مفاهیم مربوط به اخلاق، چه آنجا که پاى موضوع اخلاقى در کار است و چه آنجا که پاى محمول اخلاقى، و چه در زمینه غایت اخلاقى، همواره با معقولات ثانى سروکار داریم.
این نکته هم یادکردنى است که قرآن از واژهها و مفاهیم مختلفى در حوزه مربوط به اخلاق استفاده مىکند. گروهى از این مفاهیم فقط بر غایت اخلاق تطبیق مىشوند و محمول افعال اخلاقى قرار نمىگیرند. مثلا نمىتوان گفت «راستگویى فلاح است»، اما مىتوان گفت «نتیجه راستگویى فلاح است». مفهوم سعادت و فوز همچنیناند.
گروهى دیگر از این مفاهیم، عام هستند یعنى هم وصف غایت اخلاقى، و هم افعال و حالات اختیارى، و به علاوه، اشیاء و اعیان خارجى قرار مىگیرند. مفهوم «خیر» و «شر» یا «حسن» و «سوء» از این قبیل هستند; بنابراین همه کاربردهاى آنها در حوزه اخلاق قرار نمىگیرد.
اما دسته سوم از مفاهیم مذکور چنانند که فقط وصف افعال اخلاقى قرار مىگیرند. مثل مفهوم «بر» و مفهوم «فجور». البته مفاهیم دیگرى هم در قرآن به کار رفتهاند که مربوط به حوزه اخلاقند; مانند مفهوم «هدایت» و «ضلالت» که از حیثیت در راه رستگارى بودن و یا گم کردن راه رستگارى انتزاع مىشوند. بعد از شناسایى غایت اخلاق (رستگارى)، اگر در راه رسیدن به آن دچار خطا شویم عنوان «ضلالت»، و اگر راه درست را که به مقصد منتهى مىشود طى کنیم عنوان «هدایت» بر فعل ما منطبق مىشود. (24)
این دو مفهوم ویژه اخلاق نیستند، اما اگر در موردى استعمال شوند که هدف و مقصد نهایى رستگارى باشد وصف اخلاقى مىشوند.
واژه «معروف» و «منکر» که گاهى وصف اخلاقى مىشوند، اشاره به حیثیتشناخته شده بودن فضایل اخلاقى و مورد انکار عقل بودن رذایل اخلاقى دارند و از این جهت انتزاع مىشوند.
3. مفاهیم عام اخلاقى در قرآن
چنانکه اشاره شد، در قرآن کریم براى اشاره به افعال اخلاقى از واژههاى مختلفى استفاده مىشود که برخى از آنها، مثل مفهوم «خیر»، علاوه بر کاربرد اخلاقى در موارد دیگرى هم استعمال مىشوند.
بررسى تفاوتهاى مفهومى ظریفى که میان این واژهها وجود دارد، مثل تفاوت «خیر» با «بر» یا «خیر» با «حق»، اگرچه در جاى خود مهم است، اما نکته مهمتر، یافتن مفهومى است که بتواند به عنوان معیار ارزیابى اخلاقى باشد.
براساس نگرش قرآنى، مفهوم «تقوا» چنین نقشى دارد. هر کار خوبى براساس صدق عنوان تقوا بر آن قابل بازشناسى است.
«وقایه» که ریشه لغوى «تقوا» است در جایى به کار مىرود که انسان احساس خطرى بکند و به منظور حفظ خویش از آن خطر رفتار خاصى را برگزیند. در چنین صورتى گفته مىشود: «هو اتقى». البته هر ترسى، تقوا نیست، بلکه خطر مورد احتراز باید از ناحیه فاعل مختار باشد. اما ترس از خطرهاى طبیعى به حوزه اخلاق مربوط نیست. به علاوه، خطر مذکور که از جانب فاعل مختار استباید متوجه سعادت ابدى و کمال سزاوار انسانى باشد و هر خطر ناشى از فاعل مختار نمىتواند تقوا، در مفهوم اخلاقى آن، به حساب آید.
پس تقوا از دیدگاه اسلام به این معناست که آدمى از خطرى بترسد که از ناحیه فعل اختیارى خود یا ترک آن متوجه سعادت او مىشود. البته براساس بینش توحیدى، این خطر گرچه از ناحیه خود آدمى است ولى مستند به خداوند است و از این روى است که گاهى متعلق تقوا، خداوند ذکر شده است.
تنوع متعلق تقوا در قرآن که گاه به خداوند نسبت داده مىشود و گاه به عذاب آخرت (که نتیجه فعل خود انسان است) بر این اساس قابل توجیه است.
دلالت تقوا بر مفهوم ترس، دلالت التزامى است. یعنى در معناى تقوا، ترس نیست، بلکه تقوا فقط به معناى خود نگهدارى است. ولى روشن است که نگهدارى خود در مواقعى معنا دارد که پاى ترس و خوف از چیزى در میان باشد.
تقوا دو کاربرد دارد; یکى عام و دیگرى خاص. «تقوا» در معناى عام خود با مفهوم «بر» تصادق دارد و به هر کار نیکى اطلاق مىشود. اما در معناى خاص، فقط به جنبه سلبى اشاره دارد که به معناى پرهیز کردن است و در عرف مردم به پرهیزگارى ترجمه مىشود.
تقوا در آیه
«فالهمها فجورها و تقویها» (25) (شمس/8)،
به معناى مطلق کار نیک (بر) است، اما در آیه
«...تعاونوا على البر و التقوى...» (26) (مائده/2)،
به معناى خاص، یعنى ترک و پرهیز کردن است.
با توجه به کثرت استعمال واژه تقوا و همخانوادههاى آن در قرآن که بیش از دویستبار است، و تاکید خود قرآن بر جنبه معیارى آن در آیه
«...ان اکرمکم عند الله اتقاکم...» (27) (حجرات/13)،
مىتوان نتیجه گرفت که معیار اخلاق قرآنى، تقواست. (28)
مفهوم تقوا به چگونگى صدور فعل از فاعل اشاره دارد و در واقع علاوه بر حسن فعلى کارى، به حسن وجه صدور و انجام آن فعل هم دلالت دارد.
تقوا به عنوان معیار ارزیابى اخلاقى اسلام مبتنى بر ایمان به خداوند، معاد و نبوت است. زیرا بدون ایمان به خداوند یا معاد، جایى براى وجود تقوا نخواهد بود. این ابتناى نقش معیارى تقوا بر اصل ایمان به خداوند دلیل آشکارى بر پیوستگى اخلاق اسلامى با جهانبینى اسلامى است. (29)
4. تفاوت نظام اخلاقى اسلام با دیگر نظامها
اختلاف نظام اخلاقى اسلام با نظامهاى دیگر به مفهوم برنمىگردد; یعنى در معناى سعادت اختلافى نیست. همچنین در اصل این که آدمى در طلب سعادت خود است جاى اختلاف نیست. اما از آنجا که سعادت، یک شىء عینى و موجود خارجى و یا حتى یک حیثیت نفسانى و پدیده روحى و روانى نیست تا به آسانى بازشناسى شود، زمینه اختلاف در شناسایى مصداق آن زیاد است. مفهوم سعادت از دوام و شدت مطلق یا نسبى لذت انتزاع مىشود. اما تشخیص مصداق آن به نگرش عام جهان شناسانه هر مکتب بستگى دارد.
قرآن که حیات آدمى را نامحدود، و سهم اصلى زندگى انسان را به بعد از مرگ مربوط مىداند مصداق سعادت و فلاح را در ارتباط با حیات اخروى بازشناسى مىکند. ماده سعادت که فقط یک بار در قرآن آمده استبر سعادت اخروى تطبیق شده است.» (30)
اصل رابطه انسان با مبدا و معاد، رکن نظام اخلاقى اسلام است. سعادت که غایت زندگى انسان است از دیدگاه قرآن از مبدا هستى سرچشمه مىگیرد و در حیات اخروى (معاد) ظهور تام مىیابد. به این دلیل است که قرآن همواره سعادت انسان را که در آخرت ظهور تام دارد به خداوند نسبت مىدهد: «... اولئک لهم اجرهم عند ربهم...» (31) (آلعمران/199).
گشودن حساب آخرت در حوزه داورى اخلاقى به این معنا خواهد بود که تاثیر هر فعل مورد نظر را باید علاوه بر حیات این جهانى انسان، در حیات اخروى او هم سنجید و این کارى دشوار است. این دشوارى از آنجا ناشى مىشود که آدمى از چگونگى زندگى اخروى (صرف نظر از اطلاعهایى که وحى مىدهد) و عوامل مؤثر در آن بىخبر است.
نقش وحى پردهبردارى از سازوکار تاثیرگذارى افعال اختیارى در مجموعه زندگى انسان است. بر این اساس ما در شناسایى دقیق وضعیت اخلاقى افعال (که از تاثیر آنها بر سعادت آدمى انتزاع مىشود) محتاج وحى هستیم. به عبارت دیگر، اگرچه به رابطه تکوینى عینى بین فعل اختیارى و سعادت آدمى باور داریم، اما این رابطه را به دلیل نامشخص بودن سعادت اخروى براى عقل آدمى، فقط از رهگذر وحى مىشناسیم. نقش امر و نهى الهى، پردهبردارى از رابطهاى است که افعال مورد امر و نهى با سعادت انسان دارند. اما جاى این سؤال هست که چرا این پردهبردارى از واقعیت و حکایت از آن، به صورت انشائى و در قالب امر و نهى آمده است.
براى توضیح پاسخ این سؤال لازم است اشاره کنیم که براساس جهانبینى قرآن، انسان فقر محض است و هرچه در جهان هست از آن خداوند است:
«یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحمید» (32) (فاطر/15).
بر این اساس، اگر فرض کنیم که امر و نهى الهى برخاسته از ملاکهاى واقعى نیست و به صورت دلبخواه است و حکایت از ربط فعل مورد امر و نهى با سعادت آدمى ندارد، باز با توجه به فقر وجودى انسان و این که همه چیز از خداوند است، انسان باید مطیع خدا باشد. زیرا اقتضاى رابطه فقیر و غنى چنین است. حال اگرچه اسلام مىپذیرد که خود افعال داراى ربط و نسبت واقعى با سعادت آدمىاند و از این جهت ارزیابى مىشوند و امر و نهى الهى نیز با لحاظ آنها صورت مىگیرد، اما توجه به این نکته مهم است که حیثیت امر و نهى نیز خود، جداى از حیثیت واقعى افعال، مىتواند زمینه ارزش دیگرى فراروى انسان بگشاید و آن ارزش بندگى، اطاعت و انقیاد است. پس در بسیارى از موارد، دو حیثیت ارزش واقعى فعل و ارزش بندگى و اطاعت امر متعلق به آن جمع مىشوند; اما مواردى هم وجود دارد که فعل مورد نظر ارزش واقعى ندارد، ولى ارزش بندگى را دارد. براى نمونه، امر خداوند به ابراهیم(ع) براى کشتن فرزند گرامى خود، اسماعیل(ع)، که مصلحتى جز همین ظهور یافتن مراتب بندگى حضرت ابراهیم(ع) ندارد.
عدم توجه به تفاوت این دو حیثیتباعث مىشود تا کسانى از سر دلدادگى به ارزش عبودیت، ارزش واقعى افعال اختیارى را انکار کنند. براساس تحلیل آنها، وجود ارزشهاى اخلاقى منوط به تعلق امر و نهى الهى به فعل مورد نظر است. این یک تقریر از نظریه امر الهى (33) است.
چنین تحلیلى با نگرش قرآنى سازگار نیست. زیرا برخى آیات قرآن تاکید دارند که خداوند بهعدل و احسان امر مىکند و از فحشا و منکر نهى مىکند:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذى القربى و ینهى عن الفحشاء و المنکر و البغى یعظکم لعلکم تذکرون» (34) (نحل/90).
از این آیهچنیناستفاده مىشود که عناوین فحشا و منکر یا عدل و احسان، بدون امر و نهى الهى وجوددارند و داراى مصداق هستند. به علاوه، امر و نهى الهى هم در چارچوب آنها صورت مىگیرد. (35)
5. اساس ارزش اخلاقى در اسلام
اخلاق اسلامى یک تفاوت عمده با نظریههاى اخلاقى دیگر (غیر از نظریه کانت) دارد، و آن به مساله نیت مربوط است.
اگرچه اخلاق کانت هم، همچون نظریه اسلامى، بر مساله نیت تاکید دارد و هر دو، داورى اخلاقى درباره افعال آدمى را معلق بر احراز چگونگى نیت انجام آن مىنمایند، اما در تبیین چگونگى نیت درست، که اساس ارزش اخلاقى افعال انسان است، دچار اختلاف هستند.
به نظر کانت، کار اخلاقى آن است که به مقتضاى انجام وظیفه عقلى صورت گیرد و فاعل هیچ چشمداشتى نسبتبه پاداش یا آثارى که بر آن مترتب مىشود، نداشته باشد; حتى ارضاى عواطف و تمایلات، یا رسیدن به کمال نفسى هم نباید در انجام فعل ملحوظ باشد.
ادعاى کانت، به تفصیل، در جاى خود بررسى شده است (36) اما در اینجا ذکر این نکته لازم است که آیا مىتوان کارى را صرفا به حکم عقل و بدون هیچ چشمداشتى به نتایج آن انجام داد؟ به نظر مىرسد چنین کارى ناممکن است. زیرا همواره جاى این سؤال هست که چرا باید به حکم عقل عمل کرد؟
اگر جواب آن باشد که انسانیت انسان در گرو عمل به مقتضاى عقل خود است، (37) در آن صورت باز پاى غایت و نتیجه فعل به میان آمده است. زیرا معناى این سخن آن است که انجام عمل بر طبق حکم عقل موجب کمال انسانى و یا مایه ظهور انسانیت اوست. پس همواره در وراى اطاعت عقل، انگیزه عمیقترى مانند کمال نفس نهفته است. (38)
اما از دیدگاه اسلام، کار اخلاقى و ارزشمند آن است که صرفا براى تحصیل رضاى خداوند صورت گیرد. البته رضاى خداوند مراتب مختلفى دارد و هرکس به فراخور حال خویش ممکن است در جستجوى مرتبهاى از آن باشد. یکى دل به بهشت موهبتى خداوند بسته است و رضاى او را در پس مظهر نعمتهاى بهشتى مىطلبد، دیگرى دل در گرو رهایى از جهنم دارد و رضاى خداوند را در گریز از غضب او مىطلبد، و بالاخره کسى هم هست که دل از بهشت و جهنم فارغ کرده و رضاى خداوند را در مرتبه ذات خود او مىطلبد.
اهمیت پىجویى رضاى الهى چنان است که در موارد متعدد مورد تاکید قرآن قرار گرفته است، و اساسا شرط اهتدا به کتاب روشنگر الهى هم وجود چنین انگیزهاى (طلب رضوان الهى) ذکر شده است:
«یهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام...» (39) (مائده/16).
از دیدگاه قرآن، هرگاه نیت غیر الهى باشد، حتى اگر آدمى مال خویش را انفاق کند، بهرهاى عاید او نخواهد شد و کار او ارزش اخلاقى نخواهد داشت. (40)
نیتیک مقوله اعتبارى و قراردادى نیست، بلکه یک امر واقعى است که نتایج تکوینى دارد و اثرى حقیقى و گریزناپذیر بر نفس فعل انسان باقى مىگذارد. این نیت است که به عمل روح مىدهد. عمل بدون نیت ارتباطى با حیث فاعلى عامل ندارد. نیت است که عمل را با دل و جان آدمى پیوند مىدهد و ثمرات آن کار را به عمق جان انسان ارزانى مىدارد. زکات اگر از سر نیت الهى پرداخته شود بهره خواهد داشت:
«و ما آتیتم من زکاة تریدون وجه الله فاولئک هم المضعفون» (41) (روم/39).
در متون روایى هم بر اهمیت نیت و این که عمل به نیتبستگى دارد تاکید شده است:
«انما الاعمال بالنیات و لکل امرء ما نوى» (42)
روح ارزش اخلاقى افعال، نیت است و نیتباید الهى باشد و این کار جز از رهگذر ایمان به خدا و معاد و نبوت حاصل نمىآید و از اینجا نقش ایمان در ساحت اخلاق اسلامى معلوم مىگردد.
ایمان کار اختیارى قلب آدمى است که اگر حاصل آید مىتواند زمینه تحقق نیت الهى را فراهم کند و وجود نیت الهى همراه با انجام اعمال صالح مىتواند سعادت آدمى را تضمین کند.
6. راه تحصیل ارزشهاى اخلاقى
با توجه به پیوستگى مفهوم تقوا با ایمان به خداوند، مىتوان گفت معیار ارزشهاى اخلاقى (تقوا) بر بنیاد ایمان استوار است. از منظر قرآنى، براى اخلاقى زیستن باید کارهاى انسان مصداق تقوا باشد و براى چنین کارى لاجرم باید ایمان به خداوند وجود داشته باشد. به بیان دیگر، براى ورود به ساحت اخلاق باید از گذرگاه ایمان گذشت و در جرگه مؤمنان درآمد. (43) راه تحصیل ارزشهاى اخلاقى گزینش ایمان است و ایمان، خود مولود توجه انسان و خروج از غفلت و بىخبرى است.
هرجا انسان بتواند از سلطه غرایز حیوانى بیرون آید و دمى در سرنوشتخویش و مبدا و معاد بیندیشد، آنجا اولین نقطه عزیمتبه ساحت اخلاق است.
دل اگر نفهمد و چشم اگر نبیند، آدمى گرفتار غفلت مىشود و مرتبهاى فروتر از حیوانات مىیابد:
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لا یسمعون بها اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون» (44) (اعراف/179)
غفلت اساس بدبختى انسان است و مادام که در عالم غفلتبه سر برد راهى به روشنایى ندارد. آنگاه که گام اول برداشته شود و انسان از غفلتبه در آید، باید در جستجوى یقین برآید. یقین که همان ایمان است محصول دو چیز است: یکى علم و دانایى، و دیگرى خضوع و خشیت قلبى.
تخلق به اخلاق اسلامى در گرو علم به وجود خداوند و معاد و نبوت و دل سپردن به این علم و دانایى خود است. مؤمن کسى است که عواطف و تمایل خود را همراه با دانش خود مىسازد. ایمان یعنى همراهى گرایشها با بینشها در اذعان به وجود خداوند.
علم به تنهایى کافى نیست اگرچه لازم است، بلکه باید نوعى آمادگى و خواست قلبى هم در کار آید. هر انسانى برحسب فطرت خود به خداوند متمایل است، اما این تمایل باید به ساحتخودآگاه او برسد و ظهور یابد تا واسطه ایمان قرار گیرد.
علم علاوه بر آن که حقیقتى را به انسان مىنمایاند و مثلا وجود خداوند را نشان مىدهد، نقش مثبت دیگرى هم دارد و آن برانگیختن احساسهاى خفته آدمى و یا تقویت آنهاست.
انسان اگر دائما به آنچه علم دارد توجه داشته باشد و حضور خداوند در صفحه ذهن او تقویتشود، به ناگزیر میل او به خداوند که اساس ایمان استبیشتر مىشود.
اصولا فراخوانى خداوند به تدبر در خلقت و تفکر در آسمان و زمین علاوه بر نقش حقیقتنمایى علم و آگاهى به آنها، به نقش انگیزش آن هم مربوط است.
هرچه تدبر در خلقت زیادتر شود، آدمى به آن دلباختهتر مىشود و این دلباختگى مىتواند زمینهاى براى دلسپردن به خالق آن باشد.
دلیل دعوت خداوند به تدبر در فرجام ملتها یا افراد، بیش از آن که آگاهى از تاریخ زندگى آنها باشد، به عبرتآموزى از سرنوشت آنها مربوط است.
دانستن سرنوشتشوم قوم عاد مىتواند دل انسان را از اعمالى که آنها انجام مىدادند بیمناک کند و زمینه اجتناب از آنها باشد. و از طرفى آشنایى با سرنوشتخوش صالحان و پیامبران مىتواند دل انسان را به اعمالى که آنها انجام مىدادند متمایل و شایق کند.
7. عوامل کلى سقوط اخلاقى
عوامل سقوط اخلاقى از دیدگاه قرآن سه چیز مترابط است. هواى نفس، دنیا و شیطان، هواى نفس که در قرآن کریم بارها به آن اشاره شده است «...لاتتبع الهوى فیضلک عن سبیل الله...» (45) (ص/26)، نه فقط عامل سقوط اخلاقى است، بلکه زمینه گرایش به الحاد را هم فراهم مىآورد.
نفس به معناى «خود» یا «من» است، نه به معناى روح. زیرا به خداوند هم اطلاق شده است، در حالى که خداوند روح ندارد.
«تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک...» (46) (مائده/116).
این خود یا نفس آدمى گاه مورد مدح و ستایش است و معناى ارزشى مثبت دارد و گاه مورد نکوهش است و معناى ارزشى منفى دارد. دلیل این موضوع به گرایشهاى نهادى و فطرى انسان مربوط است. آدمى برحسب فطرت خود چیزهاى مختلفى را مىطلبد. برخى از مطلوبهاى آدمى خوب و برخى بد هستند.
توجه به این نکته ظریف لازم است که آنچه متعلق میل فطرى انسان است مصداق خوب و بد است، بدون این که حیثیتبدى و خوبى هم در آن ملحوظ باشد. (47)
نفس یا خود غریزى انسان فقط در صدد ارضاى تمایلات خویش است و کارى به وصف اخلاقى آنها ندارد. ما که در خود مىنگریم حالتهاى متفاوتى را بازشناسى مىکنیم. آنجا که نفس، به اصرار، چیزى را مىطلبد که مصداق «بد» و «سوء» است، آن را «امارة بالسوء» یا «اماره» مىنامیم و آنجا که چیزى را مىطلبد که مصداق کمال انسان است و موصوف به «حسن» و «خوبى» است نفس متعالى مىنامیم. همه اینها به «خود» برمىگردد و این که گرایشهاى متفاوتى دارد:
«فالهمها فجورها و تقواها» (48) (شمس/8).
پس ذات انسان ترکیبى از تمایلات مختلف است. از میان تمایلات مذکور، آنچه به حیات فردى مادى آدمى مربوط استحضور فعالى در ساحت ذهن او دارد. مثل تغذیه و برآوردن شهوت جنسى و.... اما تمایلات متعالى حالت نهفتهاى دارند که باید بیدار شوند تا در ذهن آدمى حضور یافته و منشا حرکت انسان به کمال باشند. وقتى که این تمایلات متعالى نشاط و سرزندگى خود را بیابند به ملامت نفس اماره مىپردازند و این حالت را نفس «لوامه» مىگویند که خداوند به نیکى از آن یاد مىکند:
«و لا اقسم بالنفس اللوامة» (49) (قیامت/2).
همین خود و نفس آدمى است که اگر رو به سوى کمال آورد و در جستجوى آرامش و کمال معنوى خود برآید و به ساحل نجات رسد نام نفس «مطمئنه» مىگیرد:
«یا ایتها النفس المطمئنة» (50) (فجر/27).
نفس یک حقیقت است که مراحل و ظهورهاى متعددى دارد. انسان مادام که زندگى مىکند نفس دارد و نفس او ظهورهاى مختلف دارد; گاه به سوى شر مىخواند و گاه به سوى خیر.
آنچه قرآن هواى نفس مىخواند و نکوهش مىکند، ماندن در ساحت نفس اماره و برده آن شدن است. اگر انسانى تمام نیروى خویش را به اجابتخواست نفس اماره یا نفس حیوانى که فاقد تمییز و درک است، صرف کند چنین کسى از ساحت اخلاق و ایمان به دور است.
پس نفس نکوهیده آن دسته از تمایلات است که سرکشتر از آن باشند که به تور عقل صید شوند و بى هرگونه محاسبهاى در صدد ارضا شدن باشند; اما نفس ستوده آنجاست که این تمایلات سنجیده شوند و با محک حسن و قبح ارزیابى گردند. آنچه گاهى از آن به اسم «عقل» در مقابل «نفس» و به عنوان خصم آن یاد مىشود چیزى جز همین تمایلات معقول نیست. چراکه عقل، بهمعناى قوه مدرکه، از سنخ نفس به معناى گرایشها نیست تا خصم او باشد.
راه مبارزه با نفس اماره، تفکر در حال و روز بردگان نفس اماره است و به قول حکما، تفکر مىتواند شوق خفته معنوى انسان را بیدار کند.
عامل دوم سقوط، دنیاست، که البته منظور نعمتهاى موجود در آن نیست. زیرا آنها مایه قوام حیات انسان و مسیر عبور به منزل رستگارى اخروىاند. آنچه عامل سقوط اخلاقى است دلسپردن به این تنعمات و اشتباه گرفتن راه با مقصد است. به تعبیر زیباى قرآن، آنچه مایه انحراف است فریفته و مغرور دنیا شدن است نه بهره بردن درست از آن:
«فلا تغرنکم الحیاة الدنیا...» (51) (لقمان/33).
آنچه مایه سقوط است، احساس رضایت از این جهان و فارغ شدن از دغدغه حیات اخروى است، نه صرف استفاده کردن و حتى التذاذ از نعمتهاى این جهانى:
«ان الذین لا یرجون لقاءنا و رضوا بالحیاة الدنیا و اطمانوا بها و الذین هم عن آیاتنا غافلون اولئک ماواهم النار بما کانوا یکسبون» (52) (یونس/7و8).
عامل سوم انحراف اخلاقى، وسوسههاى شیطان است. شیطان یا ابلیس، بنابر مشیت الهى، موجودى مستقل است که در طرح کلى هستى جایگاه خاصى دارد. شیطان از راههاى مختلفى همچون زینت دادن و آراستن کارهاى زشت در نظر انسان، دادن وعدههاى دروغ و ترساندن از آینده، آدمى را به وادى تباهى اخلاقى مىکشاند.
شیطان راهى براى ورود به عالم اختیار انسان ندارد، مگر از رهگذر هواى نفس خود او. اگر آدمى هواى نفس نداشتسر و کارى هم با شیطان نداشت. دنیا مواد و مصالح هواى نفس را در اختیار او مىگذارد و شیطان زشتى آن را مىپوشاند و مىآراید تا آدمى به آراستگى آنها مجذوب شود و گام در راهى گذارد که سرنوشتى جز شقاوت و بدبختى ندارد.
پى نوشتها:
1. Morality.
2. Normative ethics.
3. Ethical theory.
4. meta ethics.
5. مجموعه مباحث فلسفى درباره اخلاق که فلسفه اخلاق نامیده مىشود، به دو بخش اخلاق هنجارى (یا نظریه اخلاقى) و فرااخلاق (یا اخلاق تحلیلى) تقسیم مىشود. مباحث مربوط به تدوین و تنسیق نظام اخلاقى یا علم اخلاق از حوزه فلسفه اخلاق خارج است.
6. بخشهاى اصلى اندیشه اخلاقى عبارتند از: اخلاق توصیفى، که به توصیف نظرگاههاى اخلاقى فرد یا ملتیا مکتب خاص مىپردازد و در این کار از شیوههاى خاص خود استفاده مىکند; اخلاق تطبیقى، که در واقع تطبیق و بهرهگیرى از نظریه یا نظریههاى اخلاقى در مورد کلیات افعال اختیارى است; فلسفه اخلاق; و بالاخره اخلاق تربیتى، که به فرآیند چگونگى کسب اوصاف اخلاقى مىپردازد.
7. Discriptive ethics.
8. این کتاب به سه صورت چاپ شده است که اولى از سوى انتشارات امیرکبیر مىباشد که کل بخش اول و قسمت عمده بخش دوم را در یک جلد چاپ کرده است و مشخصات آن چنین است: محمدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، 1373. مشخصات چاپ دیگر که کاملتر است از قرار زیر است: محمدتقى مصباح یزدى، اخلاق در قرآن، تدوین محمد حسین اسکندرى، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1376.
و بالاخره چاپ سوم با این مشخصات: محمد تقى مصباح یزدى، اخلاق در قران، تنظیم على شیروانى، انتشارات پارسایان.
9. محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات اطلاعات، 1374.
10. واژه اخلاق یا اخلاقى گاه به معناى فضایل اخلاقى به کار مىرود و گاهى به معناى نهاد اخلاق یا آنچه مربوط به آن است; و در استعمال دوم اعم استیعنى رذیلتهاى اخلاقى را هم در بر مىگیرد. در معناى اول، این مفهوم بار ارزشى مثبت دارد، اما در معناى دوم فارغ از این جهت است.
11. ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، معارف قرآن، قم، انتشارات در راه حق، 1367، ص374.
12. «در حقیقت، تو هر که را دوست دارى نمىتوانى راهنمایى کنى، لیکن خداست که هر که را بخواهد راهنمایى مىکند، و او به راهیافتگان داناتر است.»
(ترجمه آیات، همگى از استاد فولادوند است.)
13. «لیکن خدا ایمان را براى شما دوست داشتنى گردانید و آن را در دلهاى شما بیاراست و کفر و پلیدکارى و سرکشى را در نظرتان ناخوشایند ساخت. آنان [که چنیناند] رهیافتگانند.»
14. ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، تعلیقه على نهایة الحکمة، قم، انتشارات در راه حق، 1405 هجرى قمرى، ص456.
15. کسانى که کافر شدهاند [در ظاهر] بهره مىبرند و همانگونه که چارپایان مىخورند، مىخورند و[لى] جایگاه آنها آتش است.»
16. استدلال امتناع تسلسل در علل غایى که اشاره شد، تنها مىتواند اصل وجود مطلوبهاى بالذات را ثابت کند و درباره این که این مطلوب ذاتى، واحد استیا متعدد حرفى براى گفتن ندارد و براى اثبات وحدت مطلوب بالذات باید دلیل دیگرى آورد که در متن کتاب اشارهاى به آن نشده است. از این جهت، چگونگى انتقال از اصل وجود مطلوب بالذات به وحدت آن، که در ادامه مورد استناد است، ناگفته مانده است.
17. این سخن که سعادت به همان معناى التذاذ پایدار، غایت نهایى آدمى از دیدگاه اسلام است و از این جهت اسلام با مکاتب دیگر تفاوت ندارد، اگرچه در ارائه مصداقهاى این سعادت پایدار تفاوت چشمگیرى بین اسلام و مکاتب دیگر است، جاى بررسى و تامل بیشتر دارد. زیرا پیوستگى التذاذ با برآمدن خواستهاى آدمى، داورى در این مورد را که کدام یک از این دو امر متلازم (لذت یا مثلا سیرى) مطلوب ذاتى هستند، مشکل مىسازد. در خصوص تمایلات علوى نیز مساله چنین است و مثلا میل به حقیقتجویى در صورت دستیابى به حقیقتبا نوعى التذاذ همراه است، اما این که کدام یک از آن دو مطلوب ذاتى هستند محتاج بحث و بررسى است. تردیدى نیست که قرب الى الله همراه با نوعى التذاذ معنوى است، اما کدام یک از آن دو مطلوب ذاتى هستند؟ قرب الى الله یا التذاذ همراه با آن؟
18. براى آگاهى بیشتر ر.ک: محمدتقى مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، ص118.
19. پس هر که هموزن ذرهاى نیکى کند [نتیجه] آن را خواهد دید و هر که هموزن ذرهاى بدى کند [نتیجه] آن را خواهد دید.
20. «و این که براى انسان جز حاصل تلاش او نیست.»
21. «هرکس به راه آمده تنها به سود خود به راه آمده، و هرکس به بیراهه رفته تنها به زیان خود رفته است. و هیچ بردارندهاى بار گناه دیگرى را برنمىدارد، و ما تا پیامبرى بر نگزینیم، به عذاب نمىپردازیم.»
22. البته دشواریهایى در تحلیل دقیق این مطلب وجود دارد. زیرا جاى این سؤال هست که بار ارزشى چه نقشى در ساحت معنایى جملات اخلاقى دارد؟ آیا قوام اخلاقى بودن جمله به جهت توصیفى آن برمىگردد تا بگوییم جمله خبرى استیا به حیثیت ارزشگذارانه آن، تا بگوییم جمله انشایى است. به بیان دیگر، باید دید کدام یک از دو وجه مذکور، در اخلاقى بودن جمله نقش اصلى و کدام یک نقش تبعى را دارند.
23. اگر بخواهیم این مطلب را در قالب اصطلاحات فلسفى بیان کنیم مىتوان گفت: حیث تقییدى هر حکم اخلاقى یکى از عناوین انتزاعى یا معقولات ثانى فلسفى است.
24. اگر کسى در شناسایى خود مقصد دچار خطا شود و به جاى آن که تصدیق کند که رستگارى هدف نهایى آدم است گمان برد که التذاذ این جهانى مقصد نهایى است، آیا عنوان ضلالتبر چنین کسى تطبیق نمىشود؟ پس باید گفت که انطباق عناوین «ضلالت» و «هدایت»، فرع شناسایى هدف نهایى نیست.
25. «سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد.»
26. «در نیکوکارى و پرهیزگارى با یکدیگر همکارى کنید.»
27. «در حقیقت ارجمندترین شما در نزد خدا پرهیزگارترین شماست.»
28. بر این اساس داورى درباره فعل انسان [البته از جهت استناد به فاعل و نه مستقل از آن] معلق به احراز تطبیق عنوان «تقوا» یا عدم تطبیق آن است. اما ممکن استبین معیار اخلاقى فعل، (Action) و معیار اخلاقى شخصیت، (Character) تفاوت گذاشت و این احتمال را مطرح کرد که اگرچه ارزیابى اخلاقى افراد براساس تقواست اما ارزیابى اخلاقى خود افعال چنین نیست و ملاک یا ملاکهاى دیگرى در کار است. ظاهرا گریزى از این تفکیک نیست زیرا اگر بگوییم که ملاک عمل اخلاقى تقواست لاجرم به قبول یکى از تقریرهاى نظریه امر الهى تن دادهایم که مؤلف محترم هم آن را نمىپسندند.
29. منظور این است که اصل تحقق مفهوم تقوا به جهانبینى خاصى بستگى دارد و بدون ایمان به خداوند و معاد، جایى براى ترس از عواقب اخروى کارها باقى نمىماند.
30. سوره هود/105108.
31. «اینانند که نزد پروردگارشان پاداش خود را خواهند داشت.»
32. «اى مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بىنیاز و ستوده است.»
33. Divine command theory.
از این نظریه، تقریرهاى دیگرى هم وجود دارد که در همین شماره مجله مىتوان دید.
ر.ک: مقاله «پىریزى اخلاق بر مبناى دین» در همین شماره مجله
34. «در حقیقت، خدا به دادگرى و نیکوکارى و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز مىدارد. به شما اندرز مىدهد، باشد که پند گیرید.»
35. توجه به این نکته لازم است که عناوین مذکور، همگى به موضوعات اخلاقى مربوط هستند، در حالى که قائلین به نظریه الهى، محمولات اخلاقى مثل حسن و قبح و باید و نباید را وابسته به امر و نهى الهى مىدانند و این قبیل آیات نمىتوانند ادعاى آنها را نفى کنند.
36. ر.ک: مصباح یزدى، دروس فلسفه اخلاق، ص88.
37. برداشت استاد مصباح از جواب کانت چنین است.
38. جاى تامل است که آیا آثار مترتب بر نفس تبعیت از حکم عقل، حتما باید مورد لحاظ فاعل باشد یا نه؟ این احتمال وجود دارد که بین آثار مترتب بر تبعیت از حکم عقل با آثارى که بر خود فعل مترتب مىشود تفاوت بگذاریم. غایتگرایى در فلسفه اخلاق که در مقابل وظیفهگرایى مطرح استبه معناى آن است که فعل اختیارى داراى نتایجى است که اساس الزام آدمى به انجام آن کار است. پس چنین نتیجه یا نتایجى مقدم بر الزام به آن است و با نتیجه یا نتایجى که فرع خود الزام و ناشى از عمل به آن هستند، فرق مىکند.
39. «خدا هر که را از خشنودى او پیروى کند، به وسیله آن [کتاب] به راههاى سلامت رهنمون مىشود.»
40. بقره/ 264 و265.
41. «آنچه را از زکات در حالى که خشنودى خدا را خواستارید دادید، پس آنان همان فزونى یافتگانند [و مضاعف مىشوند].
42. «اعمال به نیتها بستگى دارند و آنچه براى آدمى مىماند نیت اوست» ر.ک: مجلسى، بحارالانوار، بیروت، ج70، ص212، ح38.
43. البته ملحدانى هستند که راست مىگویند و دزدى نمىکنند...، اما بحث در این است که از نظر قرآنى چون چنین کارهایى در بستر مناسب که همان تقوا و ایمان باشد صورت نمىگیرد دیرى نخواهد پایید و ثمرى براى آخرت فاعل آنها ندارد و خانهاى را مىماند که بىپایه و بنیان باشد که سرایى مناسب اقامت نخواهد بود.
44. «دلهایى دارند که با آن [حقایق] را دریافت نمىکنند، و چشمانى دارند که با آنها نمىبینند و گوشهایى دارند که با آنها نمىشوند. آنان همانند چارپایان بلکه گمراهترند. [آرى،] آنها همان غافل ماندگانند.»
45. «زنهار از هوس پیروى مکن که تو را از راه خدا به در کند.»
46. «آنچه در نفس من است تو مىدانى، و آنچه در ذات توست من نمىدانم.»
47. به عبارت فلسفى، خوبى و بدى حیث تقییدى تعلق میل فطرى انسان به چیزى نیستند، گرچه لزوما بر آنچه آدمى مىطلبد منطبق مىشوند.
48. «سپس پلیدکارى و پرهیزگارىاش را به آن الهام کرد.». این تفسیر که وجه گرایشها بر خود آدمى پوشیده استبا ظاهر این آیه تنافى دارد و به علاوه، در آن صورت خود نفس قابل آن نخواهد بود که مراتب متعدد در آن فرض شود.
49. «و سوگند به (نفس لوامه و) وجدان بیدار و ملامتگر.»
50. «اى نفس مطمئنه!»
51. «زنهار تا این زندگى دنیا شما را نفریبد.»
52. «کسانى که امید به دیدار ما ندارند، و به زندگى دنیا دل خوش کرده و بدان اطمینان یافتهاند و کسانى که از آیات ما غافلند، آنان به [کیفر] آنچه به دست مىآورند، جایگاهشان آتش است.»