اخلاق از دیدگاه هایک (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مساله اصلى:در میان محرومیتهاى فراوان کشورهاى استعمارزده، سه محرومیت عمده و برجسته است: محرومیت از استقلال، محرومیت از رشد و محرومیت از عدالت اجتماعى. همه محرومیتهاى دیگر مردم این کشورها هم از این سه محرومیت اصلى سرچشمه مىگیرد و خواست اصلى مردم این کشورها و محتواى انقلابهاى اصیل مردمى، حل این مساله است که چگونه این سه محرومیت را در پیوند با هم از میان بردارند و یکى را فداى دیگرى نکنند.
در شعارهاى انقلابى مردم ما نیز این مساله با برجستگى تام مطرح گردید و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و پیامهاى برائت از مشرکین و وصیتنامه سیاسى الهى حضرت امام (ره) ضرورت تامین استقلال، رشد و عدالت اجتماعى با صراحت قید شده، به طورى که نه فقط روح این اسناد مشحون از درک اهمیت این مساله است، بلکه نص آنها نیز بروشنى این مسائل را مطرح مىکند و جایى براى تاویل باقى نمىگذارد. یعنى جمهورى اسلامى ایران نیز این وظیفه را در برابر خود گذاشته است که این سه محرومیت را ریشهکن کند و جامعهاى آزاد، رشد یافته و عادلانه بسازد. (1)
حال سؤال این است که آیا چنین هدفى قابل دسترسى است؟ آیا مىتوان این سه محرومیت را با هم رفع کرد، و اگر آرى، چگونه؟
در پاسخ این پرسش صاحبنظران و مدعیان دانش و تجربه به دو دسته متقابل تقسیم مىشوند و الگوهاى رشدى نیز که ارائه مىکنند بر دو گونه متقابل است.
گروهى از صاحبنظران اصرار دارند تا به کشورهاى در حال رشد بقبولانند که این سه هدف را نمىتوان در پیوند با هم تامین کرد و الزاما باید نوعى از رشد را برگزید، و استقلال و عدالت اجتماعى را فداى آن کرد. به نظر این دانشمندان اصولا «عدالت اجتماعى»، مقولهاى بىمعناست و استقلال هم به آن صورتى که مردم انقلابى مطرح مىکنند مقولهاى عقبمانده، کهنه و مربوط به قرون گذشته است. مسالهاى که مىماند فقط مربوط به رشد اقتصادى است و باید دید که آیا همین یک هدف نیز قابل حصول استیا نه.
گروه بزرگى از صاحبنظران مىکوشند ثابت کنند که گویا کشورهاى نو استقلال اصلا راهى براى خروج از عقبماندگى ندارند، و گروهى دیگر کدخدامنشانه قیافه دوستبه خود مىگیرند و «راه خروجى» نشان مىدهند که عبارت است از نوعى رشد به بهاى استقلال.
کسانى که مدعىاند اصولا راه رشد بر روى کشورهاى نواستقلال استعمارزده براى همیشه بسته است، نظریاتى مطرح کردهاند که به «دورهاى باطل» (2) (vicious circles) و «نظریه دورانهاى تاریخى» شهرت یافته است. این گونه نظریات از نخستین روزهایى که کشورهاى مستعمره شروع به کسب آزادى سیاسى کردهاند از 40 50سال پیش بتدریج تدوین و تبلیغ شده و هنوز هم به گستردگى و در قالبهاى گوناگون تبلیغ مىشود. (3)
در زیر نمونههایى از دورهاى باطل را که این صاحبنظران چهل سال استبراى «کشف» و تبلیغ آنها مسابقه گذاشتهاند، ذکر مىکنیم:
1. کشورهاى در حال رشد سرمایه ندارند و قادر به کسب آن در داخل کشور خود نیستند. این کشورها چون فقیرند، امکان پسانداز ندارند و چون امکان پسانداز ندارند، فقیرند.
2. کشورهاى در حال رشد، دسترسى به علوم و فنون جدید ندارند. چون عقبماندهاند، امکان کسب و کاربرد این علوم و فنون را ندارند و چون این علوم و فنون را به کار نمىبرند، عقب مىمانند.
3. بازار داخلى این کشورها کوچک است و به صنایع بزرگ پیشرفته امکان رشد نمىدهد، و چون صنایع بزرگ و پیشرفته ندارند، محصولاتشان قدرت رقابت در بازار جهانى را ندارد.
4. جمعیت این کشورها با ضریب رشد مىکند و رشد اقتصادى آنها بزحمت; اگر هنر کنند، ممکن است فقط رشد جمعیت را جبران نمایند، و جایى براى رفع عقبماندگى نیست. (4)
5. تقسیم کار جهانى، امرى است جا افتاده و کشورهاى در حال رشد قادر به تغییر آن نیستند.
6. اصولا مردم کشورهاى در حال رشد، تنبل و بىمصرفند و عقبماندگى در سرشت آنها و نصیب جاودانه آنهاست.
به بیان سالز برگر (c.l. salzberger) ، روزنامهنگار معروف آمریکایى، در روزنامه نیویورک تایمز (24 فوریه 1971) «... مردم کشورهاى در حال توسعه غیر فعال و تنبل هستند... علاقه و استعداد کمترى براى پذیرش خودکفایى و استقلال همهجانبه و ترقى از خود نشان مىدهند.»
7. اگر از تکنولوژى پیشرفته «سرمایهبر» استفاده کنند، به دلیل زیادى جمعیت، تعداد کثیرى بیکار و فقیر خواهند داشت و اگر از تکنولوژى عقبمانده «کاربر» استفاده کنند، همچنان عقب خواهند ماند.
گروه دوم از نظریهپردازان غربى که به اصطلاح «راه خروجى» نشان مىدهند، در واقع همه دورهاى باطل فوق را قبول دارند و تایید و تبلیغ مىکنند، منتها معتقدند که این دورهاى باطل وقتى وجود دارد که رشد اقتصادى را با استقلال توام کنیم و بخواهیم رشد مستقل داشته باشیم.وگرنه بنبستى نیست و در وابستگى به سلطه جهانى مىتوان این دورها را شکست. بهقول اینها:
1. دور باطل سرمایه را مىتوان با جلب سرمایه خارجى و دریافت وام خارجى شکست.
2. دور باطل کاربرد علوم و فنون جدید را مىتوان با استفاده از کارشناسان خارجى شکست.
3. دور باطل بازار را مىتوان با جلب انحصارات چند ملیتى و مشارکت در بازارهاى جهانى آنها شکست.
4. تقسیم کار جهانى موجود را باید پذیرفت و در درون آن جایى مناسب امکانات و شان خود به دست آورد.
به قول این صاحبنظران اصولا این همه تاکید بر «استقلال» خود نوعى عقبماندگى است. زیرا شرکتهاى چند ملیتى نماینده پیشرفت و تجسم فرداى بشریتند و نباید در برابر آنها مقاومت کرد. باید تمام درها و دروازهها را به روى آنها باز کرد. در آن صورت «رشد اقتصادى» نصیب کشورهاى جهان خواهد شد و از «فقر» نجات خواهند یافت، وگرنه در واقع فقر و عقبماندگى سرنوشت جاودانه آنان خواهد بود.
بنا به ادعاى این دانشمندان، وقتى رشد اقتصادى در چارچوب وابستگى به دولتهاى انحصارگر و سلطهگر حاصل شد، درآمد ملى بالا خواهد رفت و براى مردم کار پیدا خواهد شد و خواه ناخواه فقر کاهش خواهد یافت و رفتهرفته به رفاه خواهند رسید و به این ترتیب مساله عدالت هم خود به خود حل خواهد شد. عدالت اجتماعى به معنایى که مردم کشورهاى استعمارزده درک مىکنند در نظر این دانشمندان حرف مفت و شعار توخالى است.
به تعبیر میلتون فریدمن:
«این مفهوم متفاوت اخیر از برابرى، که همانا برابرى دستآوردها باشد، در قرن حاضر قوت گرفته است... هیچکس واقعا عقیده ندارد که جیره همگان از اقلام گوناگون غذا و پوشاک و غیره باید یکسان باشد، بىآنکه سن و جنسیت و سایر کیفیتهاى فیزیکى افراد در نظر گرفته شود. بلکه هدف در اینجا رعایت «انصاف» است، که خود مفهومى به مراتب مبهمتر است مفهومى که ارائه تعریف دقیقى از آن، اگر محال نباشد، بسیار مشکل است...» (5)
پیوند برنامههاى اقتصادى با مسائل اجتماعى
آیا رشد اقتصادى الزاما و فىنفسه با مسائل اجتماعى پیوند دارد؟ آیا مسائل اجتماعى خود جزیى از رشد اقتصادىاند؟ و یا برعکس، مسائل اجتماعى همچون جسم خارجى خود را بر رشد اقتصادى تحمیل مىکنند و مانع حرکت آن مىشوند؟
این پرسشها در همه کشورهاى جهان و بویژه در کشورهاى جهان سوم از عمدهترین پرسشهایى است که شالوده برنامهریزى اقتصادى را تشکیل مىدهند.
امروز در همه کشورها بویژه در کشورهاى جهان سوم، مسائل اجتماعى عمدهاى مطرح است که کلا در زیر مقوله «عدالت اجتماعى» طبقهبندى مىشوند. این مسائل عمده اجتماعى چگونه با رشد اقتصادى پیوند مىیابند و آیا اصولا پیوندى دارند؟
اقتصاددانان سرمایه دارى به طور مستقیم و یا غیر مستقیم وجود چنین پیوندى را انکار مىکنند. برخى از آنها صراحتا تاکید مىکنند که مسائل اجتماعى اصولا ربطى به اقتصاد ندارند; چیزى استخارج از آن و هر قدر هم که مهم باشند، راه حل آنها را باید در جاى دیگرى جست و نه در اقتصاد. برخى دیگر پیوند میان این مسائل با اقتصاد را به این صراحت نفى نمىکنند، اما معتقدند که باید تمام توجه را معطوف به رشد اقتصادى کرد. چرا که خواهناخواه پیشرفت اجتماعى را به دنبال خود خواهد آورد. اینها مىگویند که با پیش کشیدن مسائل اجتماعى نباید مانع پیشرفت اقتصادى شد. بگذار اقتصاد رشد کند و تولید ملى بالا رود، در آن صورت خواهناخواه فقر و بیکارى و بیمارى و بیسوادى و بىحقوقى وبى مسکنى اکثریت توده مردم و... خود به خود حل خواهد شد. اینان کشورهاى پیشرفته سرمایهدارى را سرمشق مىگیرند و مىگویند در این کشورها هنگامى که اقتصاد رشد کرده، مسائل اجتماعى هم به طور عمده حل شده است.
کوزنتس، براساس تجربه کشورهاى توسعه یافته، مىگوید: گذشته به ما مىآموزد که در اوایل روند توسعه اقتصادى، نابرابرى در توزیع درآمدها افزایش مىیابد. دلیل این امر غیر ماهر بودن کارگران و پایین بودن سطح دستمزدهاست، ولى بتدریجبا توسعه اقتصادى کشور از میزان این نابرابریها کاسته خواهد شد. او معتقد است که عدم توزیع عادلانه درآمد در اوایل روند صنعتى شدن و توسعه اقتصادى در بلندمدت، در مجموع به سود جامعه و اقتصاد خواهد بود. وى معتقد است که با توجه به بالا بودن میل نهایى به مصرف در میان اقشار کمدرآمد، توزیع عادلانهتر درآمدها سبب افزایش تقاضا خواهد شد. در این حالت تنگناهاى موجود در راه تولید، سبب افزایش سطح قیمتها و یا واردات خواهد شد، در حالى که میل نهایى به پسانداز در میان طبقات با درآمدهاى سرشار، بسیار بالاست و این پساندازها در نهایت تبدیل به سرمایهگذارى مىشوند. در نتیجه در تجزیه و تحلیل نهایى، از بیکارى، فقر و سوء تغذیه کاسته خواهد شد. ایشان معتقد استبه محض این که توسعه اقتصادى مراحل اولیه را پشتسر نهاد، نیروى کار تخصص لازم را به دست مىآورد و در نتیجه بر دستمزدها افزوده خواهد شد. این مساله خود موجب کاهش نابرابرى درآمدها مىشود.
کوزنتس تاکید مىکند:
«عاقلانه آن است که فرض شود، در روند رشد نوین اقتصادى، بویژه در دهههاى اولیه آن بر شدت نابرابرى افزوده شود. دلیل این امر رشد سریع بخشهاى غیر کشاورزى و گسترش شهر در نتیجه مهاجرتها بود که از یک طرف موجب افزایش نابرابرى در توزیع درآمد در میان گروههاى درآمدى موجود در بخشهاى مذکور شد و از طرف دیگر با خروج روستائیان از بخش کشاورزى و افزایش سرانه کشاورزان، اختلاف درآمد بین فقیران روستایى و فقیران شهرى افزوده شد، که این بر شدت نابرابرى توزیع درآمد میان بخش کشاورزى و بخشهاى غیر کشاورزى افزود. همچنین مىتوان چنین داورى کرد که یکى از دلایل مهم کاهش نابرابرى در توزیع درآمدها بویژه در سالهاى اخیر، رشد سریع بهرهورى و تولید سرانه نیروى کار است. کاهش مهم درآمدهاى ناشى از ثروت در درآمد خانوارها و تغییرات نهادى در نظرات رهبران اجتماعى در زمینه امنیت اجتماعى، اشتغال کامل، گسترش خدمات عمومى و بسط رفاه عمومى از دیگر عوامل مهم و مؤثر در کاهش نابرابرى در توزیع درآمدها میان گروههاى مختلف اجتماعى است.» (6)
هواداران این نظریه در تکمیل این استدلال مىگویند «در کشورهاى توسعه نیافته، سخن گفتن از عدالتبه معناى توزیع مساوى فقر است.»
دلایل نادرستبودن این قضیه، را برخى از اقتصاددانان چنین گفتهاند:
1. کشورهاى فقیر اغلب سازمان و شبکه ادارى بسیار ناتوان و ضعیفى براى توزیع مجدد درآمد دارند. قدرت پوشش سیستمهاى مالیاتى، محدود و ناچیز است و حتى توسل به مالیات مستقیم نیز، در شرایطى که ایجاب مىکند، کارساز نیست.
2. درآمدها به صورت کالا و خدمات عرضه مىشود نه به صورت نقدى; پس چنانچه جامعهاى از طریق احداث خانههاى لوکس و تولید اتومبیلهاى خصوصى به افزایش درآمد ستیافته باشد، چگونه مىتوان آنها را به خانههاى ارزان قیمت و اتومبیلهاى عمومى، تبدیل کرد تا طبقه فقیر از این افزایش درآمد، سود ببرد؟
3. نهادها و سازمانهاى دخیل در تولید، در مرحله توزیع درآمد هرگز بىتفاوت نمىمانند. بنابر این اجراى برنامههاى توسعه، عملا نفوذ و قدرت سازمانهایى را که سرمایههاى صنعتى و املاک وسیع را تصاحب کردهاند بیش از پیش افزایش مىدهد و موجب مىشود که هر گونه کوششى در آینده براى سلب قدرت از آنها و اجراى برنامههاى اصولى، با مقاومت و کارشکنى اینان روبه رو گردد.» (7)
همان گونه که هیرشمن گزارش مىدهد این نظریه در عمل نیز با شکست مواجه شده است: «سرشمارى سال 1970... نشان داد که توزیع درآمد در برزیل نابرابرتر شده و با وجودى که رشد به میزان قابل ملاحظهاى صورت گرفته بود، برخى گروههاى کمدرآمد، نسبتبه گذشته وضعشان بدتر شده است.» (8)
همان گونه که گذشت، این شیوه برخورد با موضوع توسعه اقتصادى تاکید بر به حداکثر رساندن نرخ رشد اقتصادى از طریق تمرکز هرچه بیشتر سرمایه، از بین بردن تنگناهاى زیربنایى و افزایش بهرهورى اقتصادى دارد، لیکن جوابى براى توزیع مجدد درآمدها ندارد. (9)
داشتن رشد اقتصادى، نیازمند توزیع مناسب درآمدهاست و اهداف توسعه باید در کاهش و حذف نهایى آثار سوء تغذیه، تامین بهداشت، از میان بردن بیسوادى، بیکارى و بىعدالتى متبلور شود.
اگر از دیدگاه نظرى بنگریم، این اقتصاددانان، هوادار دخالت و هدایت و ارشاد دولتى اقتصاد، و در عین حال هوادار لیبرالیسم مطلق اجتماعىاند. آنها برنامهریزى اقتصاد را، در چارچوب اقتصاد سرمایهدارى، مىپذیرند و لازم مىدانند; توصیههایى براى سیاستهاى مالى و پولى دولت مطرح مىکنند، اما معتقدند که در مسائل اجتماعى نمىتوان و نباید برنامهریزى کرد. به قول آنها این دو، مانعةالجمع هستند. پرداختن به مسائل اجتماعى مانع رشد اقتصادى خواهد شد.
کتابهاى اقتصادى دانشگاهى ما منعکسکننده نظر اول است. یعنى اصولا کارى به کار اجتماع ندارد و اقتصادى مستقل از اجتماع را تدریس مىکند، در منحنىهاى مستقیمالخط این کتابها هرگز متغیرهاى اجتماعى نشان داده نمىشود و کسى کارى به این ندارد که مثلا افزایش بیکارى چه نتایج اجتماعى دارد، کاربرد ماشین و تکنولوژى مدرن در کشاورزى وصنعت چه عواقب اجتماعىاى در کشورهایى مثل ایران به بار مىآورد و غیره.
از سوى دیگر نوشتههاى مطبوعات رسمى و برخى کتابهاى اقتصادى خارج دانشگاهى، نماینده نظریه دوم مىباشند. یعنى ضرورت پرداختن به مسائل اجتماعى را انکار نمىکنند، اما آن را چیزى خارج از اقتصاد، که به اقتصاد تحمیل مىشود، مىدانند. در این نوشتهها این فکر تاکید مىشود که در وضع کنونى نمىتوان به مسائل اجتماعى نپرداخت. با این همه فقر و فلاکت و بیمارى و بیسوادى که گریبانگیر ماست و این خواست مصرانه و بىگذشت مردم که عدالت اجتماعى مىخواهند، دولت نمىتواند نسبتبه این امر بىتوجه باشد. پس، هرآینه باید به فکر مسائل اجتماعى هم بود و آن را همچون جسم خارجى، و از بد حادثه الزاما، به اقتصاد پیوند زد.
اندیشه عدالت اجتماعى و دولتحداقل
برخى از اقتصاددانان هوادار نظام سرمایهسالارى ضمن رد هرگونه تلاش براى توزیع مجدد درآمدها چنین استدلال مىکنند که باید در پى برابر کردن فرصتها بود نه برابر کردن دستاوردها. فریدمن در قسمتى از کتاب خود، آزادى انتخاب، چنین استدلال مىکند:
«زندگى به ذات خود منصفانه نیست و اغواکننده است که باور کنیم دولت مىتواند روندى را اصلاح کند که طبیعت اختیار کرده است. با این همه بسیار مهم است که روى دیگر سکه را هم ببینیم و دریابیم که از رهگذر همین بىانصافى، که ما را به افسوس خوردن وامىدارد، چه سودها که مىبریم... نظامى که در آن مردم راهشان را خود برمىگزینند و لذا بار بیشتر پیامدهاى آن را نیز خود بر دوش مىکشند همان نظامى است که اکثرا در طول تاریخ بر ما حکمفرما بوده است... همان نظامى که گروهى دیگر را برانگیخت تا جرات ورزند و سرمایه مورد نیاز کارهاى خطرناک و ماجراجویانه را فراهم آورند... البته عده بىشمارى نیز بازنده شدند و شاید شمار بازندگان بیش از شمار برندگان بود. ما نام آنان را به یاد نداریم، ولى آنان خود با چشم باز راه خویش را انتخاب کردند و مىدانستند که عنان سرنوشتخود را به دستشانس مىسپارند...
ثروتى که این نظام بوجود آورد عموما از راه توسعه تولیدات و یا خدمات جدید، و یا کشف راههاى جدید تولید کالا و خدمات، و یا ایجاد شبکه گسترده توزیع آن کالاها و خدمات فراهم آمد... قبول که هنرى فورد ثروتى بىکران بدست آورد، اما مملکت هم از آن رهگذر به وسیلهاى ارزان و قابل اعتماد براى حمل و نقل دستیافت، به علاوه آن که روش تولید کلان را هم فراگرفت. افزون بر این در بسیارى موارد ثروتهاى شخصى نیز نهایتا به خدمت جامعه درآمد: بنیادهاى راکفلر، فورد و کارنگى تنها نمونههاى مشهورى از بنیادها و مؤسسات بىشمار خیریهاند، و هریک شاهدى بسیار برجسته بر عملکرد نظامى است که بر «برابرى فرصتها» و بر «آزادى» مبتنى است...» (10)
شیوه استدلال آقاى فریدمن آدمى را به یاد برنارد مندویل و افسانه زنبورهاى عسل یا فساد خصوصى، خیر عمومى مىاندازد. نابرابرى اجتماعى بر موضوعهایى همچون شکاف بین پولدارها و فقرا، نحوه زندگى افراد، بویژه بر حقوق و فرصتها و پاداشها و امتیازاتى که از آن برخوردارند، تاثیر دارد. این نابرابریها لزوما ناشى از تفاوتهاى فردى و نتیجه فداکارى نیست.
همه کسانى که با عدالت اجتماعى مخالفت مىکنند، به نوعى به دولتحداقل اعتقاد مىورزند. دولتحداقل دولتى است که در آن، هرکسى مىتواند به دنبال آرمانشهر خود برود و قوانین نیز به صورت حداقلى وضع و اجرا مىگردد. هرگونه دخالت دولت، مخالف آزادیهاى اساسى فرد، موجب گسترش نظام تمامیتخواه (توتالیتر) و برهم زننده نظم بازار دانسته مىشود. اساسا براساس چنین نظریههایى نظم بازار، طبیعىترین ابزار براى ایجاد توزیع عادلانه در جامعه است. مکتب اتریشى در اقتصاد، و اقتصاد نئوکلاسیکبراساس چنین نظریههایى تدوین یافته است. این نظم، به سخن هایک، «خودجوش» است. تاکید بر ایجاد عدالت اجتماعى از طریق عمل دولتى موجب گسترش اجبار در جامعه مىگردد. به تعبیر هایک: «مفهوم «عدالت اجتماعى» به عنوان «اسب تروا» براى نفوذ توتالیتاریسم به کار مىرود.» (11)
به باور این نظریهپردازان، عدالت اجتماعى افسانهاى است که براى توجیه اخلاقى امتیازدهیها ابداع گردیده است. «ابداع افسانه «عدالت اجتماعى» تا حدود زیادى ناشى از این سازوکار دمکراتیک خاص است که نمایندگان را وادار مىنماید تا براى امتیازاتى که درباره منافع خاص [گروههاى خاص] قایل مىشوند، توجیه اخلاقى اختراعکنند.» (12) طبق این دیدگاه، وظیفه دولتباید تنها مراقبت از مکانیسم تنظیمکننده عرضه و تقاضا باشد. بر این اساس، «دولتخادم مردم است نه مخدوم، وظیفه دولت مدیریت اقتصادى جامعه نیست، بلکه نگهبانى از آن است.» با دخالت دولت و کاربرد اجبار، آزادى فرد که لازمه توسعه است آسیب مىبیند. (13) به نظر هایک «حکومت نباید تبدیل به مؤسسه نیکوکارى بشود و بخواهد «عدالت اجتماعى» [مفهومى که مضمون آن براى هیچ کس روشن نیست] را جارى سازد [با دخالت دولت در این امر] دیگر حکومت قانون ممکن نیست، چون «اصل برابرى در مقابل قانون» جاى خود را به رفتار نابرابر به منظور توزیع امتیازات مىدهد.» به باور این نظریهپردازان، اجراى عدالت اجتماعى در جامعه بدون یک برنامهریزى متمرکز ممکن نیست و برنامهریزى، مبتنى بر داشتن علم جامع است و علم جامع از نظر معرفتى قابل حصول نیست.
بنابراین حصول عدالت اجتماعى، به لحاظ معرفتى، ممتنع است. در نظام بازار، قیمتها علایم هشداردهنده و جمعآورىکننده اطلاعات و آگاهى هستند; در حالى که در نظام برنامهریزى، مکانیسم لازم جهت گردآورى آگاهى و اطلاعات موجود نیست. به نظر اینها نابرابریها و نارواییها یى که توسط مکانیسم بازار ایجاد مىشود اگرچه واقعیت دارد، اجتنابناپذیر مىباشد. به نظر اینها موانع برنامهریزى، مبتنى بر این است که بخش عمده شناختى که زندگى اجتماعى براساس آن استوار است، خصلت عملى یعنى غیر علمى دارد. چنین شناختى را نمىتوان در ذهن واحدى متمرکز ساخت، زیرا این گونه شناخت مندرج در آداب و سنن است و این سنن از طریق قواعدى بر رفتار ما حکومت مىکنند که عمدتا شناسایى ناپذیرند. بنابراین هرگونه برنامهریزىاى مبتنى بر «تظاهر به شناخت» است. ما تحت قواعدى عمل مىکنیم که سبتبدانها شناخت نداریم و عقل ما نیز محدود به همین اصل عدم شناخت است. بنابراین اندیشه بازسازى جامعه به صورتى عقلانى، و به همین سان اندیشه انقلاب، بیهوده و عبث است. (14) البته واضح است که چنین نظریاتى آزادى را در مقابل عدالتبسیار برجسته مىنماید. به نظر هایک عدالتبه مفهوم معنىدار آن تنها بر اعمال قابل اطلاق است نه بر وضعیتها. بعلاوه، عدالت ذاتا ناهى استیعنى هدف آن منع بىعدالتى افراد سبتبه یکدیگر است، نه ایجاد وضعیت عادلانه که به هرحال غیر قابل تصور است. اما عدالت اجتماعى به مفهوم جدید آن نه تنها در مورد اعمال و رفتار افراد بلکه در مورد کل وضعیت اجتماعى به کار برده مىشود. به نظر او وظیفه دولتباید بىتفاوتى نسبتبه نابرابریهاى انسانها در برخوردارى از امکانات باشد.
هایک در مورد سلبى بودن آرمانها و جهالت انسان مىگوید:
«صلح، آزادى و عدالت، سه ارزش بزرگ سلبى هستند که تمدن بشرى اساسا بر آنها بنا شده است... بهترین خدمتى که یک حکومت مىتواند در یک جامعه بزرگ انسانهاى آزاد انجام دهد، ماهیتسلبى دارد. علت این امر در جهالت پایدار هر مغز انسانى و هر سازمان هدایتکننده رفتار انسانى، نسبتبه واقعیات خاص متعدد و غیر قابل محاسبهاى است که ضرورتا نظم مجموعه فعالیتها را معین مىکند. تنها ابلهان تصور مىکنند که همه چیز را مىدانند، اما تعداد آنها زیاد است. به علت همین جهالت، قدرت سیاسى تنها مىتواند به تشکیل یک هیئتیا ساختار انتزاعى کمک کند (یا در بهترین حالت آن را ممکن سازد) که در آن انتظارات متعدد اعضا به طور تقریبى نسبتبه هم تعدیل گردد. براى این منظور حکومتباید اعضا را وادار به رعایتبرخى قواعد سلبى و بعضى ممنوعیتها، بدون توجه به اهدافى که آنها دنبال مىکنند، نماید... اما روشنفکران کمالجو که خواهان این هستند که آزادى، عدالت و قانون جنبه ایجابى به خود گیرد، غافل از این هستند که چنین کوششى سبب تباهى آرمانهاى اساسى و سوء استفاده از آنها خواهد شد.» (15)
در این نوشتار به مبانى معرفتشناختى این نظریات نمىپردازیم. تنها این نکته را تذکار دهیم که فردگرایى روششناختى نهفته در این نظریات از مکتب نومینالیسم ریشه گرفته است که نماینده برجسته آن ویلیام اکامى مىباشد.
اما پیچیدگى ساختار بازار جهانى و شرایط حاکم بر تولید به لحاظ رقابت تکنولوژیک (شامل سازماندهى، مدیریت، اطلاعات و دانش فنى، و ابزار تولید)، امکان دستیابى به کارایى براى واحدهاى اقتصادى مستقل حتى در بهترین شرایط رقابت داخلى، بدون همکارى سازمان یافته دولتى را غیر ممکن ساخته است. ضرورت یک همکارى سازمان یافته محسوستر خواهد بود، اگر شرایط کشورهایى را در نظر بگیریم که بشدت از اقتصاد جهانى تاثیرپذیرند، در حالى که تاثیر اندکى بر اقتصاد جهانى دارند; شرکتهاى بزرگ و چند ملیتى را در مقابل خود دارند، با وجودى که از لحاظ قدرت واحدهاى اقتصادى داخلى هنوز مراحل اولیه را مىگذارنند; و خلا عظیمى با تکنولوژى جهانى دارند، در حالى که از لحاظ تکنولوژى بومى و ملى هنوز هویتى نیافتهاند.
بنابر این، اختلاف در منافع اجتماعى و خصوصى، وجود ریسک، محدودیت اطلاعات، ترس از تقلید سریع توسط دیگران، محدودیت در ظرفیت و توانایى انجام سرمایهگذاریها و دوبارهکاریها از جمله عواملى هستند که کاستیهاى بازار را درباره استفاده از تمامى امکانات قابل دسترس تحقیقاتى در یک بازار آزاد نشان مىدهند. (16)
بر این نکات باید دیدگاههاى تازه بانک جهانى را افزود که در قالب یک گزارش مفصل تحت عنوان «دولت در یک جهان دستخوش تغییر» انتشار یافته است.
در این گزارش تاکید شده است که یک دولت مؤثر و مدبر، سنگ بناى اولیه و اصلى موفقیت اقتصادى است و بدون آن پیشرفت اقتصادى و اجتماعى غیر ممکن خواهد بود. حکومتشایسته، یک امر زینتى و تجملى نیستبلکه عاملى اساسى و ضرورى براى توسعه به شمار مىآید.
بر اساس دیدگاه تازه بانک جهانى یک دولت مؤثر و مدبر «نیروى بخش خصوصى و افراد فعال در عرصههاى اقتصادى را به بهترین نحو هماهنگ مىکند وبه آن جهت مىبخشد و به جاى محدود کردن فعالیتهاى بخش خصوصى نقش همکار و مددکار را براى آن ایفا مىکند.»
جیمز ولفسن رئیس بانک جهانى مىگوید: «در گذشته بسیارى از کارشناسان به این نتیجه رسیده بودند که چاره رفع مشکلات اقتصادى در به حداقل رساندن نقش دولتهاست. اما شواهد متعددى که در سالهاى اخیر از اقتصادهاى موفق جهان بویژه در شرق دور به دست آمده است نشان مىدهد که این دیدگاه نادرست است و توسعه اقتصادى به نهاد ملى قدرتمند وابستگى تام دارد.»
جایگاه نظریههاى توسعه
در مباحث نظرى توسعه، تقسیمبندیهاى مختلف بر اساس اعتباراتى انجام مىگیرد. از نظر راهبردهاى توسعه با تکیه بر روش دوجنبهاى و دوارزشى مىتوان هفت مقوله را برشمرد:
1)رشد در مقابل توزیع; 2)توسعه کشاورزى در مقابل توسعه صنعتى; 3)توسعه شهرى در مقابل توسعه روستایى; 4)تکنولوژى سرمایهبر در برابر تکنولوژى کاربر; 5)تمرکز در مقابل عدم تمرکز; 6)نو در برابر سنتى; و 7)برنامهریزى اجتماعىاقتصادى در برابر برنامه فیزیکى.
بر اساس علل توسعه یافتگى و توسعه نیافتگى مىتوان نظریهها را با تکیه بر تاثیرگذارى عوامل داخلى و خارجى به چهار دسته تقسیم کرد:
1) عوامل درونى، به تنهایى، نقش اصلى را ایفا مىکنند.
2) عوامل بیرونى، به تنهایى، نقش اصلى را ایفا مىکنند.
3) عوامل درونى و بیرونى به طور متقابل در یکدیگر تاثیر مىگذارند، ولى در تحلیل نهایى عامل بیرونى نقش اصلى را ایفا مىکند.
4) عوامل درونى و بیرونى به طور متقابل در یکدیگر تاثیر مىگذارند، ولى در تحلیل نهایى عامل درونى نقش اصلى را ایفا مىکند. (17)
کسانى که رشد را در مقابل توزیع برجسته مىکنند، معمولا عامل توسعه نیافتگى را در درون، جستجو مىکنند وبه اصطلاح ساز و کار توسعه نیافتگى را «درونزا» تصور مىکنند. این نظریهپردازان به پیروى از والت روستو و تاثیرپذیرى روستو از نظریه تکاملى قرن 19 اسپنسر و با جبرى دانستن مسیر توسعه، «نو» را داراى ارزش مثبت و «سنتى» را داراى ارزش منفى ارزیابى مىکردند. چرا که طبق تئورى پنج مرحلهاى (18) روستو (جامعه سنتى، شرایط ماقبل جهش، جهش، حرکتبه سوى بلوغ اقتصادى، دوران مصرف انبوه) جوامع لزوما باید از مرحله سنتى مىگذشتند (19) . بدین لحاظ این نظریات را نظریه مدرنیزاسیون مىگفتند.
«روستو نه تنها دیدگاهى خطى و جبرى از فرایند توسعه ارائه داده است، بلکه با ایجاد ابهامها و پیچیده کردن مطالب، ذهنها را بیشتر به موضوعهاى بىاهمیت رهنمون مىشود. در این بیان عدالت اجتماعى و بهبود زندگى فقرا و کیفیت زندگى، نادیده گرفته مىشود و تنها رشد موزون در قبال رشد ناموزون، کشاورزى در برابر صنعت، اشاعه ابتکارات، الگوهاى رشد اقتصادى و غیره، مورد بحث قرار مىگیرد» (20) صرف نظر از مفاهیم ارزشى نهفته در نظریههاى توسعه، هماهنگى بین مجریان سیاسى و نظریهپردازان اقتصادى و سازمانهاى بین المللى را مىتوان بوضوح مشاهده کرد. زمانى که دورهاى باطل از سوى نظریهپردازان اقتصادى مطرح مىشد براى شکستن آن، ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) در سال 1949، برنامه اصل چهار را براى کمکهاى فنى اعلام مىنمود. کارشناسان سازمان ملل در 1951 طبق تحلیل خود استدلال مىکردند که بیشتر این سرمایه خارجى را باید دولتهاى خارجى و مؤسسات چند ملیتى به صورت کمکهاى بلا عوض و سایر کمکهاى ترجیحى تامین کنند.
آرتور لوئیس درباره اندیشههاى خود در دهه 50 مىگوید:
«سومین سؤالى که از خودمان مىپرسیدیم این بود که چگونه به کشورهاى ثروتمند بفهمانیم با اعطاى کمک به کشورهاى فقیر، خودشان نیز از نظر اقتصادى منتفع مىشوند؟»
مقارن بودن این اندیشهها با جنگ سرد، و تلاش ابرقدرتها براى جذب کشورهاى نواستقلال سر فصل تامل دیگرى در عرصه سیاسى است.
در چنین فضایى اقتصاددانان براى خروج از «دورهاى باطل» اقدام به تدوین تئوریهاى مختلفى نمودند نظیر: تئورى «فشار همه جانبه» (Bigpush) توسط روزن اشتاین رودن; دکترین رشد متعادل (Balanced grawth) توسط نورکس; دکترین رشد نامتعادل توسط هیرشمن; و نظریه حداقل تلاش بحرانى (Critcal minmum effort) توسط لیبناشتاین.
ولى هسته مرکزى این تئوریها تاکید بیشترى بر کمکهاى خارجى از قبیل سرمایه، دانش استفاده از تکنولوژى مدرن، ارز خارجى و غیره به مثابه «حلقه گمشده» گذاشته شده بود. کمکهاى خارجى نقش ویژهاى در اعمال «مدل دو وقفهاى [دوشکافه]» (two - cap model) وصنعتى شدن از طریق جانشین کردن واردات داشت، چنین استدلال مىشد که کمکهاى خارجى مىتواند به طور تدریجى صرف پروژههاى توسعه اقتصادى بویژه در بخش صنعت گردد.
گفتنى است که در ایران قبل از انقلاب دو استراتژى جانشینى واردات و توسعه صادرات بهطور مکمل مطرح شده بود، که نقد و بررسى آن استراتژى در این نوشتار نمىگنجد.
نگاهى گذرا بر «تئورى دوران تاریخى» و «راه رشد غیر سرمایهدارى»
نیمه دوم قرن بیستم، شاهد ظهور جنبشهاى رهایىبخش بود. این انقلابها از طرفى بشدت ضد سرمایهدارى بودند و شعارهاى استقلال طلبانه و عدالت جویانه مىدادند و از جانب دیگر در برابر بلوک سوسیالیست از خود استقلال عمل نشان داده و به ایدئولوژیهاى «ناسیونالیستى» یا «مذهبى» باور داشتند. تحت تاثیر این پدیده دو جریان در ظاهر، متضاد و در باطن، مدافع «بردگى جدید» به وجود آمدند. گروهى از نظریه پردازان غربى با ترسیم «دورهاى باطل فقر» و ارائه «راه خروج» از آن، حلقه وابستگى را دوباره احیا مىکردند. در برابر این گروه، نظریهپردازان مارکسیست قرار داشتند که با ارائه «تئورى دوران تاریخى» جانب دیگر دورهاى باطل را تکمیل مىنمودند.
تحت تاثیر این پدیده (21) ، این پرسش در جامعهشناسى مارکسیستى مطرح شد که: راه رشدى که رژیمهاى انقلابى نو استقلال در پیش گرفتهاند و در آن ضمن نفى راه سرمایهدارى غرب حاضر به تبعیت از الگوى رشد مارکسیستى نیز نمىباشند، چیست ؟ طبیعى است که این راه رشد، سوسیالیستى نیست ولى آیا مىتوان آن را به عنوان راه رشد سرمایهدارى ارزیابى کرد؟
در پاسخ این پرسش، گروهى از نظریهدازان معتقد شدند که:
1. راه سومى، میان سرمایهدارى وسوسیالیسم وجود ندارد و الگوهاى رشد این کشورها نظیر الجزایر همان سرمایهدارى دولتى است که لا جرم به همپیوندى با سرمایهدارى بین المللى خواهد انجامید (بر اساس این تحلیل، با فروپاشى بلوک شرق گروهى مبلغ راه رشد سرمایهدارى شدند وهماکنون نیز هرگونه راه رشدى را که بر اساس نگرش دینى پیشنهاد شود، به دیده حقارت مىنگرند.)
2. گروهى دیگر در عین باور به تحلیل فوق قصد داشتند جوامع سوم انقلابى را از اردوگاه «غرب» دور ساخته و به اردوگاه «سوسیالیسم» بکشانند. آخرین نظریه آنها نظریه «راه رشد غیر سرمایهدارى» بود که بر اساس «تئورى دوران تاریخى» تدوین شده بود (که با تحولات اخیر در شوروى به بوته نسیان سپرده شد.)
مفهوم عمده تئورى مارکسیستى لینیستى تکامل اجتماعى، مفهوم صورتبندى اجتماعى اقتصادى مىباشد. صورتبندى اجتماعى اقتصادى یک مرحله معین تاریخ تکامل اجتماعى است که مجموعا از نیروهاى مولد، مناسبات تولیدى و دیگر روابط اجتماعى، زندگى معنوى و شرایط زندگى خانوادگى، تشکیل مىگردد.
تکامل اجتماعى، روند تاریخى قانونمندى است که در آن یک صورتبندى مترقىتر جایگزین صورتبندى دیگرى مىشود. جامعه اشتراکى اولیه، بردهدارى، فئودالیسم، سرمایهدارى و کمونیسم، پنج صورتبندى اجتماعى اقتصادى هستند که در روند تکامل جامعه بشرى یکى پس از دیگرى قرار گرفتهاند.
تکامل اجتماعى به شکل تغییر همزمان صورتبندیهاى اجتماعى اقتصادى در تمام کشورهاى جهان نیست. به واسطه شرایط داخلى از نظر تکامل اجتماعى و شرایط خارجى متفاوت، گذار از یک صورتبندى اجتماعى اقتصادى به صورتبندى دیگر در تمام کشورها همزمان انجام نمىگیرد. به همین جهت در دو مرحله از تکامل اجتماعى ، جامعه انسانى به سان یک کل، تصویر پیچیدهاى از تاثیر متقابل و مبارزه بین صورتبندیهاى مختلف، ساختارهاى اقتصادى و طبقات، گروههاى اجتماعى، ملل و دولتهاى مختلف، را ارائه مىدهد. (22)
بنابر این «مفهوم دوران تاریخى، محدودتر از مفهوم فرماسیون [صورتبندى] اجتماعى اقتصادى است، بدین معنى که فرماسیون اقتصادى اجتماعى واحدى مىتواند به چند دوران تاریخى تقسیم شود که سمتحرکت آنها و مضمون عمده آنها یکى نیست... طبقه کارگر براى پیروزى مىبایست متناسب با تغییر دوران خط مشى خود را تغییر دهد.» (23)
حال، پرسیدنى است که دوران ما چه دورانى است. در بیانیه کنفرانس احزاب کمونیستى و کارگرى در 1957 آمده است: «محتواى اصلى دوران ما عبارت است از گذار از سرمایهدارى به سوسیالیسم که انقلاب کبیر در روسیه آن را آغاز نهاده است» و در «زنده باد لنینیسم» (چاپ پکن 1960) چنین تاکید شده است: «دوران ما عبارت است از دوران امپریالیسم، دوران انقلاب پرولترى، دوران پیروزى سوسیالیسم و کمونیسم.»
براساس نوشته مائو (در سال 1940) که مورد قبول مارکسیست لنینیستهاى روسى نیز بود:
«اگر در این دوران در یک کشور مستعمره و نیمه مستعمره انقلابى علیه امپریالیسم یعنى علیه بورژوازى جهانى، علیه سرمایهدارى جهانى رخ دهد، این انقلاب دیگر از نوع انقلابهاى بورژوا دمکراتیک کهنه نیست، بلکه از نوع انقلابهاى نوین است. این انقلاب دیگر جزئى از انقلاب جهانى بورژوائى و کاپیتالیستى کهنه نیست، بلکه جزئى از انقلاب نوین جهانى است، یعنى جزئى از انقلاب جهانى پرولترى و سوسیالیستى است.» (24)
پس براساس چنین تحلیلى تکلیف تمامى انقلابها روشن گردید! حال، راه رشد چنین کشورهایى کدام است؟ اگر این راه سوسیالیستى و سرمایهدارى نیست، پس چه راهى است؟ نظریهپردازان شوروى (سابق) مقولهاى را به نام راه رشد غیرسرمایهدارى اختراع کردند که طبق تعریف، «مرحله رشد غیرسرمایهدارى یک مرحله انتقالى براى گذار به سوسیالیسم با دور زدن یا قطع رشد سرمایهدارى است» (25) به تعبیر اولیانفسکى «راه رشد غیرسرمایهدارى قانونمندى عامى استبراى کشورهاى آزاد شده از یوغ استعمار در جریان نبرد آنها علیه امپریالیسم و در اتحادشان با سیستم سوسیالیستى به منظور نیل به استقلال کامل ملى وترقى اجتماعى.» (26) او مىافزاید:
«اگر شرایط سیاسى و اقتصادى، داخلى و خارجى براى دست زدن به ساختمان سوسیالیسم وجود ندارد، درآنصورت وظیفه مراحل گذار راه رشد غیرسرمایهدارى عبارت از آن است که شرایط اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و داخلى و خارجى را به وجود آورند که پیشبرد امر سوسیالیسم را آسان سازد.» (27)
بهعبارت دیگر، «راه رشد غیرسرمایهدارى تحقق وظایف رشد اقتصادى حال با مراعات دورنماى سوسیالیستى است.» (28)
همان گونه که گذشت این تئورى، بر بنیاد تحلیل دوقطبى از جهان معاصر، که «تئورى دوران» خوانده مىشود، استوار است: «دوران معاصر» که با انقلاب اکتبر 1917 روسیه آغاز مىشود، به حوزه نفوذ دو بلوک سرمایهدارى و سوسیالیستى تقسیم مىشود. کشورهاى جهان سوم پس از استقلال سیاسى دو راه بیشتر فراروى خود ندارند: یا باید پیوندهاى اقتصادى خود را با دنیاى سرمایهدارى غرب حفظ کنند، که لاجرم به تحکیم مجدد سلطه امپریالیسم بر آنها خواهد انجامید و راه رشد سرمایهدارى را در پیش خواهند گرفت; و یا باید در مبارزه استقلالطلبانه و عدالتجویانه خود بر اتحاد جماهیر شوروى و بلوک سوسیالیستى تکیه کنند. در چنین صورتى، این گونه کشورها «راه رشد غیرسرمایهدارى» را در پیش مىگیرند. از دیدگاه تئوریسینهاى شوروى «راه رشد غیرسرمایهدارى» راه سومى میان سرمایهدارى و سوسیالیسم نیست، بلکه تنها یک دور انتقال است، راهى است که لاجرم به سوسیالیسم ختم خواهد شد.
باتوجه به توضیح فوق روشن مىشود که اصولا پدیدهاى به نام «راه رشد غیرسرمایهدارى» به عنوان «راه سوم» میان سوسیالیسم و سرمایهدارى مورد قبول تئوریسینهاى شوروى نبود و آنچه به نام تئورى «راه رشد غیرسرمایهدارى» عرضه مىشد، یک مشى سیاسى بود که مىکوشید تا راه همپیوندى و جذب شدن به بلوک سوسیالیستى را، به عنوان تنها راه رهایى از سلطه بلوک امپریالیستى غرب، به کشورهاى انقلابى جهان سوم توصیه کرده و راه موفقیت نهایى آنها را در استقلال و عدالت اجتماعى، راه سوسیالیسم بنمایاند. (29) این تحلیل، جانب دیگرى از نظریات مدافع رشد اقتصادى به بهاى استقلال بود.
نظر اندیشمندان مردمى وضد استعمار، بر این است که سه هدف استقلال، رشد و عدالت اجتماعى نه فقط با هم قابل حصولند، بلکه اساسا جدا از هم قابل حصول نیستند. رشدى که به بهاى استقلال و عدالت اجتماعى تامین شود بواقع رشد نیست، حرکتى است معیوب در جهت تحکیم نو استعمار و تشدید اسارت ملل استعمارزده.
به نظر این دانشمندان اولا، همه کشورهاى در حال رشد وجوه مشابهى دارند و لذا در الگوهاى پیشرفت آنها الزاما نکات مشترکى وجود خواهد داشت; از قبیل: تجهیز قواى انقلابى مردم براى دخالت مؤثر در امور اقتصادى اجتماعى، مبارزه با تقسیم کار ظالمانه موجود در جهان و تلاش براى تغییر آن، لغو مناسبات اجتماعى ظالمانه، تقویتبخش دولتى و تعاونى و غیره.
ثانیا ، کشورهاى در حال رشد با آن که وجوه مشترکى دارند، در واقع بسیار متفاوتند و هریک امکانات ویژهاى دارند که باید آنها را بشناسند و به کار گیرند. و لذا الگوهاى رشد این کشورها، ضمن تشابه کلى، تفاوتهاى جدى با هم خواهد داشت.
اگر بخواهیم عقاید این صاحبنظران را در یک جمله با هم مقایسه کنیم باید بگوییم که دانشمندان گروه اول به دشواریها و «دورهاى باطل» تکیه مىکنند و امکانات را عملا مسکوت مىگذارند و لذا راه خروج را در وابستگى مىشناسند، اندیشمندان انقلابى و مردمى ضمن درک دشواریها به امکانات کشورهاى در حال رشد تکیه دارند و راه خروج را در شناخت و تجهیز همین امکانات مىدانند. قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و نظریات امام خمینى در صف نظریات انقلابى و مردمى و در برابر نظریات گروه اول قرار دارند.
امام راحل در «فریاد برائت» خود اعلام مىدارند: «یکى از مسائل بسیار مهمى که بعهده علماء و فقهاء و روحانیت است، مقابله جدى با دو فرهنگ ظالمانه و منحط اقتصادى شرق و غرب و مبارزه با سیاستهاى اقتصاد سرمایهدارى و اشتراکى در جامعه است. هرچند که این بلیه دامنگیر همه ملتهاى جهان گردیده است و عملا بردگى جدیدى به همه ملتها تحمیل شده و اکثریت جوامع بشرى در زندگى روزمره خود به اربابان زر و زور پیوند خوردهاند و حق تصمیمگیرى در مسائل اقتصاد جهان از آنان سلب شده است و علیرغم منابع سرشار طبیعت و سرزمینهاى حاصلخیز جهان و آبها و دریاها و جنگلها و ذخائر، به فقر و درماندگى گرفتار آمدهاند و کمونیستها و زراندوزان با ایجاد روابط گرم با جهانخواران، حق حیات و ابتکار عمل را از عامه مردم سلب کردهاند و با ایجاد مراکز انحصارى و چند ملیتى، عملا نبض اقتصاد جهان را در دست گرفته و همه راههاى صدور و استخراج و توزیع و عرضه و تقاضا و حتى نرخگذارى و بانکدارى را به خود منتهى نمودهند، و با القاء تفکرات و تحقیقات خودساخته، به تودههاى محروم باوراندهاند که باید تحت نفوذ ما زندگى کرده والا راهى بر ادامه حیات پابرهنهها جز تن دادن به فقر باقى نمانده است...»
کشورهاى مسلط جهانى با قدرت عظیم اقتصادى، نظامى و تبلیغاتى که طى قرون در ستخود متمرکز کردهاند در تلاشند تا «ثابت» کنند که جز وابستگى راهى براى رشد وجود ندارد. آنها در این زمینه به چند اقدام هماهنگ متوسل مىشوند.
1. کشورهایى را که راه رشد مستقل توام با عدالت را در پیش گیرند با اعمال فشارهاى سیاسى، اقتصادى و نظامى «مجازات» مىکنند و با ارتکاب انواع جنایتها چنان ویرانى و کشتارى در این کشورها به راه مىاندازند که تنها بازسازى آن، سالها وقت و انرژى بگیرد (ویتنام، کره شمالى، الجزایر و امروز ایران و...) و با محاصره اقتصادى، تقویت علنى نیروهاى ضد انقلابى داخلى و مسلح کردن آنها و دامن زدن به بىثباتى و خرابکارى، چنان شرایطى ایجاد مىکنند که دولتهاى مستقل و ملى نتوانند برنامههاى رشد اقتصادى اجتماعى خود را اجرا کنند (ایران، نیکاراگوئه، آنگولا، پاناما، شیلى زمان آلنده و...)
به گفته امام:
«همه توطئههاى جهانخواران علیه ما از جنگ تحمیلى گرفته تا حصر اقتصادى و غیره براى این بوده است که ما نگوییم: اسلام جوابگوى جامعه است، و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز بگیریم... واقعا باید به سمتى حرکت نماییم که انشاء الله تمام رگههاى وابستگى کشورمان از چنین دنیاى متوحشى قطع شود.»
2. با محافظت از تقسیم کار موجود جهانى و اعمال سیاستهاى تبعیضى و بازرگانى بینالمللى و دامن زدن به نابرابرى در مبادلات با کشورهاى در حال رشد، امکان پسانداز و سرمایهگذارى را از آنان سلب مىکنند.
3. به پایهریزى شبکهاى جهانى از نخبگان با استفاده از نهادهاى آموزشى مىپردازند. این هدف، از طریق دادن امتیازات مالى پرجاذبه (فرار مغزهاى بینالمللى)، تخریب روحیه بومى از طریق «اثر تظاهرى» مصرف تجملى ثروتمندان در داخل و خارج کشور ایجاد گروههاى ممتاز در کشورهاى فقیر که به لحاظ اقتصادى و ایدئولوژیکى از جهان خارج تبعیت مىکنند، انتقال روشهاى نامناسب دانشگاهى و بدون کاربرد، صورت مىپذیرد. بدین ترتیب، در کنترل و اشاعه ایدئولوژى نظام سرمایهدارى در جهان سعى نموده، و در این راستا تلاش بىوقفهاى را در جهت طرح جهانبینى خاص خود و بىاعتبار کردن دیدگاههاى دیگر انجام مىدهند.
در وصیتنامه سیاسى الهى امام آمده است:
«آنان ملتهاى ستمدیده زیر سلطه را، در همه چیز عقب نگهداشته و کشورهاى مصرفى بار آوردند. و به قدرى ما را از پیشرفتهاى خود و قدرتهاى شیطانى شان ترساندهاند که جرات دست زدن به هیچ ابتکارى نداریم و همه چیز خود را تسلیم آنان کرده و سرنوشتخود و کشورهاى خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطیع فرمان هستیم. و این پوچى و تهى مغزى مصنوعى، موجب شده که در هیچ امرى به فکر و دانش خود، اتکاء نکنیم و کورکورانه از شرق و غرب تقلید نماییم. بلکه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتکار، اگر داشتیم، نویسندگان و گویندگان غرب و شرقزده بىفرهنگ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فکر و قدرت بومى ما را سرکوب و مایوس نموده و مىنمایند و رسوم و آداب اجنبى را، هرچه مبتذل و مفتضح باشد، با عمل و گفتار و نوشتار ترویج کرده و با مداحى و ثناجویى، آنها را به خورد ملتها داده و مىدهند.» (30)
4. ضمن سرکوب هر کشورى که راه رشد مستقلى در پیش گیرد به چند کشور وابسته کمک مىکنند تا به نوعى رشد اقتصادى وابسته نایل آیند و همچون نمایشگاهى، رشد وابسته رابه رخ ملل در حال رشد بکشند.
5. با تبلیغات وسیع تلاش مىکنند تا موفقیت کشورهاى در حال رشد مستقل عادلانه را پنهان کنند و از اقتصاد آن کشورها منظرهاى دهشتناک و شکست پشتشکست ترسیم کنند. اگر کسى از این تبلیغات تاثیر پذیرد معتقد خواهد شد که ما اصلا اشتباه کردیم که انقلاب کردیم و گرنه رژیم شاه ما راتاکنون به سطحى بالاتر از کره جنوبى رسانیده بود.
واقعیت دنیاى کنونى ما و تجربه مبارزات نیم قرن اخیر ملل استعمارزده و در حال رشد اثبات کرده است که رشد مستقل توام با عدالت اجتماعى امکانپذیر است. پیامهاى حضرت امام (ره) ومنویات ایشان و قانون اساسى ایران قابل اجراست. طبیعى است همه کشورهاى در حال رشد دشواریهایى داشتهاند و دارند. کدام کار بزرگى است که آسان دست دهد. اما وجود این دشواریها به معناى ورشکستگى و بسیارى دشواریها در حکم عدم موفقیت پشت عدم موفقیت نیست. امرى عادى است، که اگر نبود شگفتى داشت.
«مردم شریف ایران و مسلمانان و آزادىخواهان تمامى جهان بایدبدانند که اگر بخواهند بدون گرایش به چپ و راست و مستقل از هر قدرت و ابرقدرتى روى پاى خویش بایستند، باید بهاى بسیار گران استقلال و آزادى را بپردازند.» (31)
امکانات ویژه و استثنایى کنونى جمهورى اسلامى
نگارنده اعتقاد و ایقان عمیق دارد که کشور ما در شرایط کنونى چنان امکاناتى براى رشد در جهت تحکیم استقلال در اختیار دارد که از بسیارى جهات وضع ممتازى به کشور ما مىدهد و اگر از این امکانات بدرستى استفاده شود، خواهیم توانست راه رشد مستقل خود را با سرعت قابل ملاحظهاى بپیماییم.
اگر «دورهاى باطل» و «بنبستهاى» ترسیم شده را یک به یک و با دقت علمى بررسى کنیم خواهیم دید که در لحظه انقلابى کنونى و موقعیتخاص بینالمللى کنونى، کشور ما الزاما در درون این دورهاى باطل قرار ندارد. ما در وضعى هستیم که مىتوانیم در خارج از این دورها قرار بگیریم و به پیش برویم. ما امکاناتى داریم که سایر کشورهاى جهان سوم، کلا یا بعضا، از آنها محرومند. این امکانات به صورت فهرست عبارتند از:
1. روند انقلابى عمیقى که طى چندین دهه در جامعه ما جریان داشت و در سال 1357 در یک حرکتبسیار فراگیر مردمى به ثمر نشست، رژیم شاهنشاهى را سرنگون کرد و جمهورى اسلامى را برقرار ساخت.
2. فرهنگ با سابقه و نیروى کارشناسى و روشنفکرى متعهد.
3. وسعتخاک و جمعیت کافى.
4. درآمد نفت و گاز طبیعى.
5. پایه متوسطى از صنعت و فن.
6. امکانات قابل ملاحظه طبیعى.
7. موقعیت جغرافیایى مناسب، دسترسى به دریاى آزاد و بازارهاى مناسب داد و ستد.
8. قانون اساسى مدون و مصوب و پیامها و فتواهاى روشن امام.
در ادامه تکتک مواردبالا را توضیح مىدهیم:
1. روند انقلابى
یکى از دلایل عمدهاى که کشورهاى جهان سوم به هنگام رشد در دور باطل اسیر مىشوند، این است که در این کشورها تحول اجتماعىاقتصادى ضرور براى رشد انجام نمىگیرد و آنها نمىدانند که با نظام عقبمانده سابق و سنتى خود چه کنند آیا آن را تغییر دهند؟ چرا و چگونه؟ تئوریهاى «رشد»ى هم که عملا پیشرفت این کشورها را غیرممکن مىدانند و برایشان دور باطل ترسیم مىکنند، اولا به طور عمده «درونگرا» بوده و علل عقبماندگى را درداخل جستجو مىکنند و نقش عوامل خارجى را نادیده مىگیرند، ثانیا تئوریهایى ایستا هستند. به عبارت دیگر درهمه این تئوریها وضع اجتماعى موجود در این کشورها ثابت فرض مىشود و یا فقط در معرض برخى تغییرات کمى است. این تئوریها هرگز به این سؤال پاسخ نمىدهند که اگر جوامع جهان سوم به طور انقلابى متحول شوند آن وقت چه خواهد شد. آیا باز هم دورهاى باطل باقى خواهد ماند و یا راه خروج باز خواهد شد؟
حتى تئوریهاى «نوین» رشد که راه خروج از عقبماندگى را در وابستگى و «رشد به بهاى استقلال» مىدانند، الزاما حد معینى از تحول اجتماعى را توصیه مىکنند. زیرا پیشرفت، حتى در چارچوب وابستگى هم بدون انجام تغییرات معین اجتماعى، در کشورهاى جهان سوم مقدور نیست.
کشور ما نمونه بارزى است. برنامه هفتساله اول (رژیم شاه) با این حساب تدوین شده بود که نظام اربابرعیتى تغییر نکند و دست کم مالکیتهاى عظیم دست نخورده بماند. با این حساب بود که این برنامه، ایران را کشورى «کشاورزى» اعلام مىکرد و فقط رشتههایى از صنایع را که بیشتر در خدمت اربابان زمین مىبود تکامل مىداد. اما همان وقت روشن بود که پیشرفت، حتى در چارچوب برنامهاى مثل برنامه هفتساله هم مقدور نیست، مگر این که در نظام اجتماعى تغییرى حاصل شود. از اینجا بود که حتى شاه که در زمان تدوین برنامه اول تلاش خود را به کار برد تا املاک رضاخانى را دوباره به چنگ آورد وبزرگترین ارباب زمین در ایران باقى بماند مجبور شد منادى اصلاحات ارضى و «انقلاب سفید» باشد. انقلاب سفید شاه آن نوع از تحول اجتماعى را پیشبینى مىکرد که در چارچوب الگوى «رشد به بهاى استقلال» و یا «رشد براى وابستگى» ضرورت داشت.
در اینجا مقصود، بررسى چند و چون این «انقلاب!» نیست، بلکه فقط تاکیدبر این واقعیت است که رشد اقتصادى، حتى در مقیاس محدود و معیوب شاهنشاهى آن هم جز با تحول معین اجتماعى مقدور نبود.
بسیارى از کشورهاى جهان سوم، به این دلیل در تلاش براى رشد با شکست مواجه مىشوند که یا اصلا ضرورت تحول را نمىپذیرند و یا آن را به شکل معیوب و نادرستى مطرح مىسازند.
وقتى از انقلاب اجتماعى سخن مىگوییم باید به هر دو جنبه آن توجه کنیم: هم به تحولى که در مناسبات اجتماعى پدید مىآورد و هم به حرکت عمومىاى که در میان وسیعترین قشرهاى جامعه ایجاد و آنها را براى مشارکت در بازسازى جامعه به میدان مىآورد. برخى از کشورهاى جهان سوم، به عنوان نمونه مصر دوران ناصر،در پیشرفتخود به آن دلیل موفق نشدند که اگر تحولى هم در جامعه آنها حاصل شد، محدود بود و از «بالا» انجام گردید.
آنچه از نظر نیروى انسانى نعمتبزرگترى براى کشور ماست، این است که وسیعترین قشرهاى مردم ما در یک انقلاب کمنظیر به حرکت آمدند; امروزه شصت میلیون جمعیت ما دور از میدان نیستند. همه در صحنهاند و آگاهى کمنظیرى از خود نشان مىدهند و در حساسترین کارها به طور گسترده شرکت مىورزند.
انتخابات اخیر ریاست جمهورى نمونه بارزى از این حرکت میلیونى بود. این حرکت وسیع تودهاى در هیچ جاى جهان سابقه نداشته است که حدود 90 درصد دارندگان حق راى در جهت مشارکتسیاسى به حرکت درآمده باشند.
تودههاى عظیم دهقانى ما برغم بیسوادى نسبى چنان آگاهى و تحرکى از خود بروز مىدهند که حیرتآور است. وقتى این نیروى عظیم انقلابى در کار سازندگى اقتصادى به حرکت افتد بسیارى از مسائلى که حل آنها آسان نیست، حل مىگردد. جوانانى که فداکارانه و آگاهانه در صحنههاى نبرد انقلابى شرکت کردند، به آسانى توانستند مسائل مدیریت، طرحریزى و اجراى طرحهاى بزرگ اقتصادى را بیاموزند و به دوش گیرند.
امام امت ضمن تاکید بر نقش خودباورى در روند انقلابى مىفرمود:
«شما اگر چنانچه باورتان باشد که نمىتوانید صنعتبکنید و نمىتوانید صنایع بزرگ و کوچک را و چیزهایى که احتیاج به غرب بوده است، خودتان آنها را درست کنید، تا این باور هست، نمىتوانید که انجام دهید. اول باید باورتان بیاید که ما هم انسانیم، ما هم قدرت تفکر داریم، ما هم قدرت صنعت داریم.
اساس باور این دو مطلب است: باور ضعف و سستى و ناتوانى و باور قدرت و قوه توانایى... این پیروزى که شما به دست آوردید، براى این بود که باورتان آمده بود که مىتوانید» (32)
باز تاکید داشتند: «شما افسردگى را از خود دور کنید، ... شما که این قدرت و تدبیر را دارید که براى آزادى و استقلال ملت مبارزه مىکنید. شما که توانستهاید مردم را بیدار و به مبارزه وادار کنید...» (33)
2. فرهنگ با سابقه و نیروى کارشناسى و روشنفکرى متعهد
بسیارى از کشورهاى در حال رشد بویژه کشورهاى افریقاى سیاه در امر بازسازى جامعه و نجات از وابستگى با این دشوارى روبه رو هستند که سطح تکامل فرهنگى جامعه خیلى پایینتر از آن است که براى پذیرش الگوى مناسب رشد ضرورت دارد. البته کشور ما هم از این حیث وضع درخشانى ندارد و از سلطه طولانى عوامل سلطهگران رنج مىبرد، ولى به هر صورت فرهنگ غنى گذشته ایران و رشد آموزش متوسطه و عالى در دهههاى اخیر، ما را در سطحى قرار داده است که مىتوانیم تا حدود زیادى به کارشناسان و مدیران خودى متکى باشیم. جامعه ما از نظر روحى و سطح آموزش آمادگى پذیرش علوم و فنون جدید، و کسب و کاربرد تکنولوژى نسبتا پیشرفته را دارد و حداقل این است که ما در چنان سطحى از کارشناسى هستیم که مىتوانیم این سطح را سکویى براى پرش آینده قرار دهیم: این سطح متوسط رشد وقتى با شور انقلابى و مشارکت توده مردم و در کنار فقه غنى شیعه قرار بگیرد و توام شود، نیروى مؤثرى ایجاد مىکند.
در تحلیل جامعه سرمایهدارى اروپا، برخى از نظریهپردازان معتقدند که اخلاق پروتستانى در رشد سرمایهدارى و پیشرفت اقتصادى اروپا مؤثر بوده است. این مذهب با مقدس شمردن «کار» و «پسانداز» نقش فعالى در تسریع روند رشد اقتصادى داشته است.
«ترغیب روانشناختى این وجههنظر از طریق این ایده که کار به عنوان تکلیف [Beruf] بهترین و اغلب در تحلیل نهایى یگانه وسیله اطمینان از آمرزش خویش به شمار مىرود. از سوى دیگر، استثمار این شوق مخصوص به کار را با تعبیر کردن مالاندوزى صاحبکار به عنوان یک «تکلیف» مشروعیتبخشید. روشن است که تلاش براى ورود به ملکوت خداوند منحصرا از طریق انجام کار به عنوان «تکلیف» و ریاضتکشى نیرومندى که انضباط کلیسایى بالطبع بویژه به طبقات ندار تحمیل مىنمود بشدت بر رشد «بارآورى» کار به معناى سرمایهدارانه کلمه مؤثر بود...
یکى از عناصر بنیادى روح سرمایهدارى جدید، بلکه همه فرهنگ جدید، یعنى شیوه زندگى عقلانى بر مبناى ایده شغل به عنوان تکلیف [Beruf] ، از روحیه ریاضتکشى مسیحیت زاده شد.» (34)
گرچه مذاهب کاتولیک و پروتستان داراى کتاب مقدس واحدى هستند، اما به سبب تفسیرهاى متفاوتشان از آن، رفتار اینجهانى کاملا متفاوتى دارند. (35)
درباره مبناى فرهنگى تمدن باید بیافزاییم که تمدنها در غرب و جهان اسلام بدون مبناى فرهنگى دینى صورت نگرفته است. در قرن چهارم هجرى جهان اسلام شاهد تمدن شگرفى بود که به تمدن اسلامى نیز مشهور گردیده است. مذهب مسیحیت چون از اول مذهب فضیلت اخروى بود براى این دنیایى کردن نیازمند جریان پروتستان بود که با دنیوى کردن دین، امکان تمدن را فراهم نماید. ولى اسلام از اول هم دین دنیا بود، بنابراین سازگارى دین و دنیا در درون اسلام تعبیه گردیده بود. بنابراین نیازمند چنین جریاناتى نبوده است.
درباره پیشرفت اقتصادى ژاپن گروهى از تحلیلگران نقش مذهب کنفوسیوس را اساسى مىدانند چرا که براساس یک تحلیل از مذهب کنفوسیوس «کار گروهى» مقدس مىگردد.
«اقتصاد سرمایهدارى و ملىگرایانه مبتنى بر نظام سلسلهمراتبى، استخدام مادامالعمر، وفادارى کارمندان به شرکتیا سازمان مربوطه، و خریدن سهام برقرار گردید که با نسخه ژاپنى آیین کنفوسیوس مطابقت داشت.» (36)
گرچه این تحلیلگران به مذهب به عنوان یک ابزار نگاه مىکنند (ابزارانگارى در دین)، ولى با این همه، این تامل بیراهه نیست که در برخى از کشورهاى جهان سوم گاهى باورهاى سنتى موجب رکون و مانع پیشرفت و رشد اقتصادى است. ولى در ایران اسلامى امام خمینى (ره) با طرح مباحثحکومتى اسلام و طرح این که «فقه تئورى واقعى اداره جامعه از گهواره تا گور است» و با تکیه بر دو عنصر تحولدهنده فقه (زمان و مکان) در اجتهاد و استنباط فقهى، خواستار پاسخگویى مسائل عصرى در عرصههاى مختلف اجتماعى گردیدند. ایشان براساس این برداشت از دین با تذکر به فقهاى محترم شوراى نگهبان تاکید بر در نظر گرفتن مصلحت نظام داشتند و از طرفى دیگر به مجلس شوراى اسلامى در تشخیص موضوعات عرفى، رجوع به کارشناسان متعهد را توصیه کرده و مىفرمودند:
«در موضوعات عرفیه، که تشخیص آنها با عرف است، مشورت با کارشناسان، حجتشرعى است که مخالفتبا آن، بدون حجت قوىتر، خلاف طریقه عقلاءاست.»
جمهورى اسلامى ایران، هم اکنون از نعمتبزرگ حوزههاى علمیه برخوردار است که به موضوعات مستحدثه و نوین رو آوردهاند و فقهاى نسل جدید، کاوشهایى پیرامون مسائل عصرى در عرصه اقتصاد را با تکیه بر روش فقه سنتى در استنباط احکام آغاز نمودهاند که اگر این حرکتبه طور پیگیر ادامه یابد، کارشناسان و اقتصاددانان ما مشکلات موجود و موانع رشد را که پاسخ شرعى مىطلبد با مشورت و نظردهى این فقها مىتوانند براحتى حل کنند.
از جانب دیگر حرکت تخصصى شدن فقه در زمینه اقتصاد پىریزى گردیده است. این حرکت اگرچه بکندى پیش مىرود، ولى امید مىرود که با این روش، فقهایى تربیت گردند که از مبانى علمى نظریههاى خود در محیطهاى دانشگاهى و از مبانى فقهى آن در حوزهها دفاع نموده، موجبات شکوفایى اقتصاد و بسط عدالت اجتماعى را در جامعه فراهم آورند.
بر این نکته باید تلاش متفکران دینى را افزود. جاى گفتن نیست که بذر توسعه در زمینه مساعد فرهنگى جوانه مىزند گشایش بحثهاى جدى و کارشناسانه در باره موضوعاتى همانند: سنت و تجدد، انتظار از دین، دین و توسعه، اخلاق و توسعه، عدالت وتوسعه و این که دین چگونه با نیازهاى معاصر همگام مىگردد، پشتوانه فرهنگى محکمى براى توسعه است.
3. یکى از دشواریهاى جدى بسیارى از کشورهاى نواستقلال، که مانع رشد آنهاست، کوچکى بیش از حد بازار داخلى و عدم امکان به کارگیرى صنایع و فنون جدید است. صنایع و خدمات پیشرفته امروز به حداقلى از مقیاس نیاز دارد که ایجاد واحدهاى کوچکتر از آن یا اصلا مقدور نیست و یا به هیچ روى به صرفه نخواهد بود. کشور ما خوشبختانه در جرگه چند کشور نسبتا پرجمعیت در حال رشد است و در عین حال کشورى است که از سالها پیش حصار اقتصاد طبیعى آن شکسته و بازار داخلى آن بالنسبة رشد کرده است، به طورى که به اتکاى همین بازار و با تلاش براى گسترش و تعمیق آن مىتوان هم نیروى کار کافى و هم محل مصرف و کاربرد کافى را براى سرمایهگذارى و آغاز رشد منابع مدرن به دست آورد.
4. یکى از مسائل پیچیده رشد در کشورهاى در حال توسعه، مساله تامین سرمایه است، تا جایى که بسیارى از تئوریسینهاى غربى آن را مهمترین و کلیدىترین مساله معرفى مىکنند و جدىترین دورهاى باطل را بر مبناى فقدان سرمایه ترسیم مىکنند. البته اغراق در این زمینه مثل هر زمینه دیگر جایز نیست. با این حال نمىتوان اهمیت درجه اول آن را انکار کرد.
کشورهاى در حال رشد با این دشوارى بزرگ روبه رو هستند که فقر شدید توده مردم و وضعیت اقتصادى، امکان پسانداز و تامین سرمایه را به آنها نمىدهد، در حالى که رشد اقتصادى بدون تمرکز مقدار معینى از سرمایه هرگز مقدور نیست. کشورهاى اروپایى و امریکا و ژاپن، این مشکل خود را با غارت ملل دیگر و غارت معادن طلا و نقره و غارت توده زحمتکش خودى «حل» کردند. این راه، امروز براى ملل در حال رشد بسته است و بدتر آن که هم اکنون نیز بشدت غارت مىشوند و رمق اقتصادىشان از سوى انحصارات سرمایهدارى مکیده مىشود و دیگر جایى براى پسانداز ملى باقى نمىماند
اما این دشوارى، هنوز تمام مساله نیست. جانب دیگر مساله که دشوارى بزرگترى است این است که امروز، پسانداز ملى و تامین سرمایه به پول ملى، درد کشورهاى در حال رشد را دوا نمىکند. از آنجا که صنعت و تکنولوژى و علم و فن نوین در کشورهاى پیشرفته متمرکز شده، کشورهاى در حال رشد اگر نخواهند دوچرخه را هم از نو اختراع کنند، مجبورند صنعت و تکنولوژى را از خارج خریدارى کنند. بنابر این نه فقط به سرمایه، بلکه به سرمایهاى به شکل ارز خارجى نیاز دارند. یعنى مجبورند اولا، با وجود فقر شدید از گلوى کودکان خود بگیرند و پسانداز کنند و ثانیا، این پسانداز را به ارز محکم خارجى تبدیل کنند. تجربه نشان مىدهد که این کشورها در هر دو مورد، بویژه در مورد تبدیل سرمایه خود به ارز خارجى، با عدم موفقیت روبه رو مى شوند.
مدافعان نظریه جلب سرمایههاى خارجى و وامگیرى از خارج با سوء استفاده از همین دشوارى است که توانستند مدعاى خود را در تعدادى از کشورهاى در حال رشد به کرسى بنشانند و آنان را در دام قرضههاى عظیم و کمرشکن اسیر کنند.
کشور ما از این نعمت کمنظیر برخوردار است که معادن غنى نفت و گاز دارد و هنوز تا چند مدت مىتواند به درآمد نفت متکى باشد. ویژگى نفت این است که بواقع «طلاى سیاه» است و لذا تحریم و جلوگیرى از فروش آن در بازار معاصر آسان نیست و قیمت آن هم با آن که شدیدا زیر فشار و در خطر است، در بلندمدت نباید ناامیدکننده باشد. ما مىتوانیم طى آیندهاى متوسط به حد معقولى از درآمد نفتبه صورت ارز بسیار محکم، امیدوار و حتى مطمئن باشیم. بعلاوه، فرآوردههاى شیمیایى نفت و گاز هم مىتواند براى خود راهى به بازارهاى جهانى بگشاید. شایان ذکر است که 8/14 درصد ذخایر گازى دنیا در ایران است و بر اساس یک تحلیل، قرن بیستویکم، قرن گاز خواهد بود. و تا پایان آن انرژى جایگزین نفت و گاز نداریم.
5. تعدادى از کشورهاى در حال توسعه، در چنان سطح نازلى از صنعت قرار دارند که براى آنها آغاز رشد هم دشوار است. اما کشور ما در جرگه کشورهایى است که سابقه صنعت نوین آن برغم کاستیهاى فراوانطولانى است و امروز در چنان سطحى هستیم که مىتوانیم بخشى از نیازهاى صنعتى خود را در داخل کشور تامین کنیم. این سطح رشد اگرچه از کشورهایى مثل ترکیه هم پایینتر است ولى در پیوند با حرکت انقلابى مىتواند زمینهاى باشد براى آغاز رشد نسبتا سریع.
6. امکانات معدنى غنى قابل ملاحظه. یکى از دشواریهاى جدى کشورهاى در حال رشد عدم دسترسى به منابع معدنى، و بویژه منابع انرژى، است. بسیارى از آنها فقط یک یا دو ماده معدنى دارند که تولید و صادر مىکنند و در عوض براى صنایع ملى خود مجبورند بسیارى از مواد را از خارج وارد کنند و یا از رشد صنایع معینى چشم بپوشند. بویژه فقدان منابع انرژى براى اکثریت این کشورها دشوارى عظیمى است. بدون انرژى، رشد ممکن نیست و وارد کردن انرژى بخش مهمى از منابع ارزى ناچیز آنها را جذب مىکند. فقدان سایر منابع معدنى از قبیل آهن، فلزات رنگین و غیره هم مساله کوچکى نیست.
خوشبختانه کشور ما از این حیث در جرگه کشورهاى غنى و از جهاتى بسیار غنى قرار دارد، به طورى که براى مراحل اولیه رشد تقریبا نیازى به وارد کردن مواد خام از خارج نداریم و اگر با دقت و دلسوزى برنامهریزى کنیم مىتوانیم همه نیازهاى فزاینده خود را برطرف کرده و صادرکننده هم باشیم. منابع نفت و گاز ما نعمت عظیمى است که به ما امکان مىدهد با اتکا به انرژى ارزان و خودى رشد سریعى را برنامهریزى کنیم و امیدوار به اجراى آن باشیم.
7. موقعیت جغرافیایى کشور ما هم در مقایسه با بسیارى از کشورهاى در حال رشد، امکانات قابل ملاحظهاى در اختیار ما قرار مىدهد. چرا که، به وسعت، به آبهاى آزاد راه داریم و در فواصل مساعدى از بازارهاى مهم اروپا و آسیا قرار گرفتهایم و بازارهاى پیرامون و نزدیک ما هم بازارهاى ثروتمندى هستند.
8. هریک از آنچه گفتیم، امتیاز برجستهاى است; اما از آنچه گفتیم یک امتیاز دیگر در کشور ما موجود است که از جهاتى مهمتر و کمیابتر از همه آنهاست و آن این که جمهورى اسلامى ایران قانون اساسى مدون دارد که در آن خطوط اساسى رشد اقتصادىاجتماعى با صراحت و دقت ترسیم شده و پیامها و فتواهاى اخیر حضرت امام نیز به تردیدها و ناباوریها و خرابکاریهاى عمدى ضربه جدى وارد آورده و راه ما را روشن کرده است. از این نعمت نباید هرگز غافل بمانیم. در بسیارى از کشورهاى در حال رشد چنین قوانین مدون و اظهارنظرهاى صریح و معتبرى موجود نیست و آشفته فکرى و چه بسا ندانمکارى کاملا معصومانهدرباره انتخاب راهى که باید رفت، مانع عمدهاى بر سر راه تکامل آنها ایجاد مىکند و سبب نوسانهاى مخرب و، سرانجام، سقوط مىشود.
کشورهاى در حال رشد، از آنجا که مدت طولانى اسیر استعمار بودهاند و امروز نیز از همه سو تحت فشار و در معرض انواع توطئهها هستند، طبعا از ریسمان سیاه و سفید هم مىترسند. این کشورها مىخواهند، و کاملا حق دارند که بخواهند، که راه رشدى متناسب با نیاز خود و ویژه خود داشته باشند. این علاقه به استقلال راى و انتخاب راه رشدى متناسب با اوضاع هر کشور، گاه به اغراق مىکشد و کسانى مىخواهند راه «اختراعى» خود را به کشور تحمیل کنند و یا کسانى از ترس این که مبادا کشور از جاده استقلال راى بیرون برود اعتماد به نفس را از دست مىدهند و با هر نظرى و هر راهى، جز شعارهاى گنگ و توخالى، مخالفت مىکنند. وجود این گونه انحرافات، آشفته فکرى و ندانمکارى را تشدید مىکند.
در کشور ما خوشبختانه هم قانون اساسى مدون و مصوبى وجود دارد که در رفراندوم عمومى و در واقع با راى 2/98 درصد مردم تصویب شد، و هم فتواها و پیامهاى اخیر امام وجود دارد که به تردیدهاى عمدى بستهذهنان و بازدارندگان رشد اجتماعى پایان داده و دستکم تکلیف مردم و حکومت را روشن کرده است. به عبارت دیگر، در مقایسه با اکثر کشورهاى در حال رشد، کشور ما از این امتیاز بزرگ برخوردار است که مىتواند بر آشفته فکریها غلبه کند. زیرا راه رشد ما، راه رشدى که مال خود ماست و کسى آن را به ما تحمیل نکرده، موجود و مدون است. قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران را برترین فقها و خبرگان اسلام تدوین و تصویب کردهاند که به امضاى حضرت امام و تصویب میلیونى مردم رسیده است.
بنابراین ما در وضعى نیستیم که بگوییم چه باید کرد. ما با اعتماد به نفس کامل مىتوانیم اعلام کنیم که راه رشد خود را یافته و اصول آن را مدون و اعلام کردهایم. حال باید با تعمق در قانون اساسى و آخرین فتواها و پیامهاى حضرت امام، مساله را براى خودمان دقیقتر کنیم.
چنین است فهرستى از مهمترین امکانات و امتیازاتى که کشور ما در حال حاضر از آن برخوردار است. این مجموعه بندرت ممکن است در یک زمان و در یک کشور جمع آید. سدهها مىگذرد تا چنین فرصتهاى طلایى و مقارناتى پدید آید و ستارهاى را در طالع سعد کشاند، و اگر بموقع استفاده نشود از میان مىرود.
آنچه گفتیم وابسته به زمان است; امروز وجود دارد و فردا نخواهد بود و اگر امروز مورد استفاده قرار نگیرد فردا غیر قابل استفاده خواهد بود.
این نکته را هم ناگفته نگذارم که زمان حاضر، نه فقط براى ما بلکه براى همه کشورهاى در حال رشد، زمانى استثنایى است. فاصله کشورهاى در حال رشد از کشورهاى پیشرفته روز به روز بیشتر مىشود. در آیندهاى نه چندان دور این فاصله به حدى خواهد رسید که پیمودن آن و پر کردن شکاف شاید غیر ممکن بشود. اگر کشورهاى در حال رشد، امروز نجنبند و از امکاناتى که دارند بهره نگیرند، فردا بسیار دیر خواهد بود و شاید در آیندهاى نه چندان دور، در حالى که کشورهاى پیشرفته از منظومه شمسى بیرون مىروند، کشورهاى در حال رشد از تامین غذاى مردم خود نیز عاجز بمانند. این خطرى است که شاید احساس ما نخواهد یا نتواند بپذیرد، اما محاسبه عقلایى به آن حکم مىکند.
پىنوشتها:
1. « اجراء قوانین بر معیار قسط و عدل و... آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استعباد... چیزهایى نیست که به مرور زمان در طول تاریخ بشرى و زندگى اجتماعى کهنه شود.
اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعى باید جارى شود و از ستمگرى و چپاول و قتل باید جلوگیرى شود امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده؟ و ادعاى آنکه: اسلام با نوآوردها مخالف است همانسان که محمدرضا پهلوى مخلوع مىگفت که اینان مىخواهند با چارپایان در این عصر سفر کنند، یک اتهام ابلهانه پیش نیست; زیرا اگر مراد، از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتکارات و صنعتهاى پیشرفته، که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هیچگاه اسلام و هیچ مذهب توحیدى با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم وصنعت، مورد تاکید اسلام و قرآن مجید است...»(وصیت نامه سیاسى الهى امامره)
امام راحل در قسمت دیگرى از وصیت نامهشان مىنویسند:
«حکومتحق، براى نفع مستضعفان و جلوگیرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى... از بزرگترین واجبات و اقامه آن از والاترین عبادات است»
2. اصطلاح (Vicous circle of poverty) (دورهاى باطل فقر) اول بار توسط سینگر در 1949 به کار برده شده و توسط راگنار نرکس استاد دانشگاه کلمبیا در کتاب معروف خود «مسائل تشکیل سرمایه در کشورهاى توسعه نیافته» پیگیرى شد. نرکس در این کتاب با اشاراتى به اصطلاح مدار بسته یا دور باطل فقر یا به گفته او «دایره خبیثه فقر» مىنویسد: یک کشور «کم توسعه» فقیر است چون فقیر استبه عبارت دیگر دلیل فقر کشورهاى کم توسعه همان فقر آنها است.(راگنار نرکس، مسائل تشکیل سرمایه در کشورهاى توسعهنیافته، ترجمه عبدالله زندیه، مؤسسه تحقیقات اقتصادى دانشگاه اقتصاد دانشگاه تهران، چاپ اول، 1348.
3. «در نگاهى به گذشته آنچه تا حدودى موجب شگفتى است این است که بیشتر کسانى که در باب کشورهاى کم توسعه به وضع نظریه پرداختهاند از شهروندان کشورهاى توسعه یافته بودهاند».(جرالد ام مایر دادلى سیرز، پیشگامان توسعه، ترجمه على اصغر هدایتى على یاسرى، انتشارات سمت، ص29.)
4. این گونه دورها را مىتوان در آثار کسانى چون سینگر (H.Singer) ، نرکس (R. ، مالن بوم (D.Malenbaum) ، گاناژه (E.Gannage) و... ملاحظه نمود.
5. میلتون و رز فریدمن، آزادى انتخاب، ترجمه حسین حکیمزاده جهرمى، نشر پارسى، ص165.
6. سیمون کوزنتس، رشد نوین اقتصادى، ترجمه مرتضى قرهباغیان، نشر رسا، 1372، ص131.
7. محبوب الحق، «بحران در استراتژى توسعه»، نگاه نو، شماره2، ص36 و37.
8. راجى کانت، الگوهاى نظرى در اقتصاد توسعه، ترجمه دکتر غلامرضا آزاد (ارمکى)، نشر دیدار، 1374، ص340.
9. مرتضى قرهباغیان، اقتصاد رشد و توسعه، جلد اول، نشر نى، ص25.
10. میلتون فریدمن ورزا فریدمن، آزادى انتخاب، ترجمه حسین حکیمزاده جهرمى، نشر پارس ص165 و170 و171
11. بنگرید به: حقوق، قانونگذارى و آزادى: سراب عدالت اجتماعى، جلد دوم.
.........
این مجموعه سه جلدى است که جلد اول آن به نظمهاى خودجوش مىپردازد. جلد دوم اختصاص به سراب عدالت اجتماعى دارد و جلد سوم آن به نظم سیاسى در یک جامعه آزاد اختصاص یافته است. این مجموعه به همت آقاى دکتر موسى غنىنژاد تحت عنوان «قانون، قانونگذارى و آزادى» به فارسى برگردانده مىشود.
12. حقوق، قانونگذارى و آزادى، جلد سوم، ص11.
13. حسین بشیریه، «جامعه در مقابل دولت»، کتاب توسعه4، ص19.
14. حسین بشیریه، «اندیشههاى فریدریش هایک»، اطلاعات سیاسىاقتصادى، سال دهم، شماره هفتم و هشتم، 1375، ص18. و نیز: موسى غنىنژاد، «سراب عدالت از دیدگاه هایک»، نامه فرهنگ، تابستان و پاییز، 1372.
15. F.A. Hayek,Law, Legislation and Liberty.(vol.3).
16. محمود توسلى، خصوصى سازى یا ترکیب مطلوب دولت و بازار، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى بازرگانى، 1373، ص54و63.
17. رحیم رحیم زاده اسکویى، «توسعه نیافتگى از دیدگاه تئوریک»، کتاب توسعه4، نشر توسعه، ص72 67.
18. Rostow.W. The stages of Econimic Growth,1960.
19. توافق این اندیشه«(دیدگاه تکاملى اسپنسر)، با نظریه تکامل اجتماعى مارکسیسم باعث پذیرش گسترده از سوى نظریه پردازان مارکسیسم گردید. بر این اساس «نو» به لحاظ گذر تاریخى«مثبت» ارزیابى مىشد.
20. رامش ور پراساد میسرا، «هفت مقوله اساسى توسعه»، ضمیمه اقتصادى اطلاعات، اردیبهشت 1365.
21. این پدیده با الگوهاى کلاسیک مارکسیستى قابل حل نبود.
22. و . آفانیسف، م . ماکارووا، ل . مینیایف، مبانى سوسیالیسم علمى، انتشارات سازمان جوانان توده ایران، 1360، ص51.
23. ف . م . جوانشیر، مائوئیسم و بازتاب آن در ایران، انتشارات حزب توده ایران، چاپ سوم، 1359، ص87.
24. مائو، منتخبات، جلد دوم، ص435.
25. دایرة المعارف اقتصادى، ج3، ص71، مسکو 1979. به نقل از: ع . دخانیاتى، دمکراسى انقلابى و راه رشد سرمایهدارى، انتشارات گام، 1360، ص22.
26. ر . اولیانفسکى، راه رشد غیرسرمایهدارى، گروه هوادار حزب توده ایران، 1359، ص10.
27. همان، ص13.
28. همان، ص16.
29. بنگرید به: سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشى، مؤسسه مطالعات سیاسى و پژوهشهاى سیاسى، جلد اول 1370، ص 262-255.
30. وصیت نامه امام چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص15-16.
31. فریاد برائت، ص21.
32. صحیفه نور، ج14، ص94.
33. در جستجوى راه امام از کلام امام، دفتر هشتم، ص287.
34. ماکس وبر، اخلاق پروتستانى و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهرى کاشانى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران 1373،ص188 و 189.
35. موریشیما، «کنفوسیوس و سرمایهدارى»، پیام، فروردین68، ص34 و 35، به نقل از کتاب «چرا ژاپن موفق شد؟».
36. همان. و نیز بنگرید به مجون لیو نیگستون جومور فیلیشیا اولد فادر، شناخت ژاپن، ج1، ترجمه احمد بیرشک، انتشارات خوارزمى، تهران، 1375، ص257.
در شعارهاى انقلابى مردم ما نیز این مساله با برجستگى تام مطرح گردید و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و پیامهاى برائت از مشرکین و وصیتنامه سیاسى الهى حضرت امام (ره) ضرورت تامین استقلال، رشد و عدالت اجتماعى با صراحت قید شده، به طورى که نه فقط روح این اسناد مشحون از درک اهمیت این مساله است، بلکه نص آنها نیز بروشنى این مسائل را مطرح مىکند و جایى براى تاویل باقى نمىگذارد. یعنى جمهورى اسلامى ایران نیز این وظیفه را در برابر خود گذاشته است که این سه محرومیت را ریشهکن کند و جامعهاى آزاد، رشد یافته و عادلانه بسازد. (1)
حال سؤال این است که آیا چنین هدفى قابل دسترسى است؟ آیا مىتوان این سه محرومیت را با هم رفع کرد، و اگر آرى، چگونه؟
در پاسخ این پرسش صاحبنظران و مدعیان دانش و تجربه به دو دسته متقابل تقسیم مىشوند و الگوهاى رشدى نیز که ارائه مىکنند بر دو گونه متقابل است.
گروهى از صاحبنظران اصرار دارند تا به کشورهاى در حال رشد بقبولانند که این سه هدف را نمىتوان در پیوند با هم تامین کرد و الزاما باید نوعى از رشد را برگزید، و استقلال و عدالت اجتماعى را فداى آن کرد. به نظر این دانشمندان اصولا «عدالت اجتماعى»، مقولهاى بىمعناست و استقلال هم به آن صورتى که مردم انقلابى مطرح مىکنند مقولهاى عقبمانده، کهنه و مربوط به قرون گذشته است. مسالهاى که مىماند فقط مربوط به رشد اقتصادى است و باید دید که آیا همین یک هدف نیز قابل حصول استیا نه.
گروه بزرگى از صاحبنظران مىکوشند ثابت کنند که گویا کشورهاى نو استقلال اصلا راهى براى خروج از عقبماندگى ندارند، و گروهى دیگر کدخدامنشانه قیافه دوستبه خود مىگیرند و «راه خروجى» نشان مىدهند که عبارت است از نوعى رشد به بهاى استقلال.
کسانى که مدعىاند اصولا راه رشد بر روى کشورهاى نواستقلال استعمارزده براى همیشه بسته است، نظریاتى مطرح کردهاند که به «دورهاى باطل» (2) (vicious circles) و «نظریه دورانهاى تاریخى» شهرت یافته است. این گونه نظریات از نخستین روزهایى که کشورهاى مستعمره شروع به کسب آزادى سیاسى کردهاند از 40 50سال پیش بتدریج تدوین و تبلیغ شده و هنوز هم به گستردگى و در قالبهاى گوناگون تبلیغ مىشود. (3)
در زیر نمونههایى از دورهاى باطل را که این صاحبنظران چهل سال استبراى «کشف» و تبلیغ آنها مسابقه گذاشتهاند، ذکر مىکنیم:
1. کشورهاى در حال رشد سرمایه ندارند و قادر به کسب آن در داخل کشور خود نیستند. این کشورها چون فقیرند، امکان پسانداز ندارند و چون امکان پسانداز ندارند، فقیرند.
2. کشورهاى در حال رشد، دسترسى به علوم و فنون جدید ندارند. چون عقبماندهاند، امکان کسب و کاربرد این علوم و فنون را ندارند و چون این علوم و فنون را به کار نمىبرند، عقب مىمانند.
3. بازار داخلى این کشورها کوچک است و به صنایع بزرگ پیشرفته امکان رشد نمىدهد، و چون صنایع بزرگ و پیشرفته ندارند، محصولاتشان قدرت رقابت در بازار جهانى را ندارد.
4. جمعیت این کشورها با ضریب رشد مىکند و رشد اقتصادى آنها بزحمت; اگر هنر کنند، ممکن است فقط رشد جمعیت را جبران نمایند، و جایى براى رفع عقبماندگى نیست. (4)
5. تقسیم کار جهانى، امرى است جا افتاده و کشورهاى در حال رشد قادر به تغییر آن نیستند.
6. اصولا مردم کشورهاى در حال رشد، تنبل و بىمصرفند و عقبماندگى در سرشت آنها و نصیب جاودانه آنهاست.
به بیان سالز برگر (c.l. salzberger) ، روزنامهنگار معروف آمریکایى، در روزنامه نیویورک تایمز (24 فوریه 1971) «... مردم کشورهاى در حال توسعه غیر فعال و تنبل هستند... علاقه و استعداد کمترى براى پذیرش خودکفایى و استقلال همهجانبه و ترقى از خود نشان مىدهند.»
7. اگر از تکنولوژى پیشرفته «سرمایهبر» استفاده کنند، به دلیل زیادى جمعیت، تعداد کثیرى بیکار و فقیر خواهند داشت و اگر از تکنولوژى عقبمانده «کاربر» استفاده کنند، همچنان عقب خواهند ماند.
گروه دوم از نظریهپردازان غربى که به اصطلاح «راه خروجى» نشان مىدهند، در واقع همه دورهاى باطل فوق را قبول دارند و تایید و تبلیغ مىکنند، منتها معتقدند که این دورهاى باطل وقتى وجود دارد که رشد اقتصادى را با استقلال توام کنیم و بخواهیم رشد مستقل داشته باشیم.وگرنه بنبستى نیست و در وابستگى به سلطه جهانى مىتوان این دورها را شکست. بهقول اینها:
1. دور باطل سرمایه را مىتوان با جلب سرمایه خارجى و دریافت وام خارجى شکست.
2. دور باطل کاربرد علوم و فنون جدید را مىتوان با استفاده از کارشناسان خارجى شکست.
3. دور باطل بازار را مىتوان با جلب انحصارات چند ملیتى و مشارکت در بازارهاى جهانى آنها شکست.
4. تقسیم کار جهانى موجود را باید پذیرفت و در درون آن جایى مناسب امکانات و شان خود به دست آورد.
به قول این صاحبنظران اصولا این همه تاکید بر «استقلال» خود نوعى عقبماندگى است. زیرا شرکتهاى چند ملیتى نماینده پیشرفت و تجسم فرداى بشریتند و نباید در برابر آنها مقاومت کرد. باید تمام درها و دروازهها را به روى آنها باز کرد. در آن صورت «رشد اقتصادى» نصیب کشورهاى جهان خواهد شد و از «فقر» نجات خواهند یافت، وگرنه در واقع فقر و عقبماندگى سرنوشت جاودانه آنان خواهد بود.
بنا به ادعاى این دانشمندان، وقتى رشد اقتصادى در چارچوب وابستگى به دولتهاى انحصارگر و سلطهگر حاصل شد، درآمد ملى بالا خواهد رفت و براى مردم کار پیدا خواهد شد و خواه ناخواه فقر کاهش خواهد یافت و رفتهرفته به رفاه خواهند رسید و به این ترتیب مساله عدالت هم خود به خود حل خواهد شد. عدالت اجتماعى به معنایى که مردم کشورهاى استعمارزده درک مىکنند در نظر این دانشمندان حرف مفت و شعار توخالى است.
به تعبیر میلتون فریدمن:
«این مفهوم متفاوت اخیر از برابرى، که همانا برابرى دستآوردها باشد، در قرن حاضر قوت گرفته است... هیچکس واقعا عقیده ندارد که جیره همگان از اقلام گوناگون غذا و پوشاک و غیره باید یکسان باشد، بىآنکه سن و جنسیت و سایر کیفیتهاى فیزیکى افراد در نظر گرفته شود. بلکه هدف در اینجا رعایت «انصاف» است، که خود مفهومى به مراتب مبهمتر است مفهومى که ارائه تعریف دقیقى از آن، اگر محال نباشد، بسیار مشکل است...» (5)
پیوند برنامههاى اقتصادى با مسائل اجتماعى
آیا رشد اقتصادى الزاما و فىنفسه با مسائل اجتماعى پیوند دارد؟ آیا مسائل اجتماعى خود جزیى از رشد اقتصادىاند؟ و یا برعکس، مسائل اجتماعى همچون جسم خارجى خود را بر رشد اقتصادى تحمیل مىکنند و مانع حرکت آن مىشوند؟
این پرسشها در همه کشورهاى جهان و بویژه در کشورهاى جهان سوم از عمدهترین پرسشهایى است که شالوده برنامهریزى اقتصادى را تشکیل مىدهند.
امروز در همه کشورها بویژه در کشورهاى جهان سوم، مسائل اجتماعى عمدهاى مطرح است که کلا در زیر مقوله «عدالت اجتماعى» طبقهبندى مىشوند. این مسائل عمده اجتماعى چگونه با رشد اقتصادى پیوند مىیابند و آیا اصولا پیوندى دارند؟
اقتصاددانان سرمایه دارى به طور مستقیم و یا غیر مستقیم وجود چنین پیوندى را انکار مىکنند. برخى از آنها صراحتا تاکید مىکنند که مسائل اجتماعى اصولا ربطى به اقتصاد ندارند; چیزى استخارج از آن و هر قدر هم که مهم باشند، راه حل آنها را باید در جاى دیگرى جست و نه در اقتصاد. برخى دیگر پیوند میان این مسائل با اقتصاد را به این صراحت نفى نمىکنند، اما معتقدند که باید تمام توجه را معطوف به رشد اقتصادى کرد. چرا که خواهناخواه پیشرفت اجتماعى را به دنبال خود خواهد آورد. اینها مىگویند که با پیش کشیدن مسائل اجتماعى نباید مانع پیشرفت اقتصادى شد. بگذار اقتصاد رشد کند و تولید ملى بالا رود، در آن صورت خواهناخواه فقر و بیکارى و بیمارى و بیسوادى و بىحقوقى وبى مسکنى اکثریت توده مردم و... خود به خود حل خواهد شد. اینان کشورهاى پیشرفته سرمایهدارى را سرمشق مىگیرند و مىگویند در این کشورها هنگامى که اقتصاد رشد کرده، مسائل اجتماعى هم به طور عمده حل شده است.
کوزنتس، براساس تجربه کشورهاى توسعه یافته، مىگوید: گذشته به ما مىآموزد که در اوایل روند توسعه اقتصادى، نابرابرى در توزیع درآمدها افزایش مىیابد. دلیل این امر غیر ماهر بودن کارگران و پایین بودن سطح دستمزدهاست، ولى بتدریجبا توسعه اقتصادى کشور از میزان این نابرابریها کاسته خواهد شد. او معتقد است که عدم توزیع عادلانه درآمد در اوایل روند صنعتى شدن و توسعه اقتصادى در بلندمدت، در مجموع به سود جامعه و اقتصاد خواهد بود. وى معتقد است که با توجه به بالا بودن میل نهایى به مصرف در میان اقشار کمدرآمد، توزیع عادلانهتر درآمدها سبب افزایش تقاضا خواهد شد. در این حالت تنگناهاى موجود در راه تولید، سبب افزایش سطح قیمتها و یا واردات خواهد شد، در حالى که میل نهایى به پسانداز در میان طبقات با درآمدهاى سرشار، بسیار بالاست و این پساندازها در نهایت تبدیل به سرمایهگذارى مىشوند. در نتیجه در تجزیه و تحلیل نهایى، از بیکارى، فقر و سوء تغذیه کاسته خواهد شد. ایشان معتقد استبه محض این که توسعه اقتصادى مراحل اولیه را پشتسر نهاد، نیروى کار تخصص لازم را به دست مىآورد و در نتیجه بر دستمزدها افزوده خواهد شد. این مساله خود موجب کاهش نابرابرى درآمدها مىشود.
کوزنتس تاکید مىکند:
«عاقلانه آن است که فرض شود، در روند رشد نوین اقتصادى، بویژه در دهههاى اولیه آن بر شدت نابرابرى افزوده شود. دلیل این امر رشد سریع بخشهاى غیر کشاورزى و گسترش شهر در نتیجه مهاجرتها بود که از یک طرف موجب افزایش نابرابرى در توزیع درآمد در میان گروههاى درآمدى موجود در بخشهاى مذکور شد و از طرف دیگر با خروج روستائیان از بخش کشاورزى و افزایش سرانه کشاورزان، اختلاف درآمد بین فقیران روستایى و فقیران شهرى افزوده شد، که این بر شدت نابرابرى توزیع درآمد میان بخش کشاورزى و بخشهاى غیر کشاورزى افزود. همچنین مىتوان چنین داورى کرد که یکى از دلایل مهم کاهش نابرابرى در توزیع درآمدها بویژه در سالهاى اخیر، رشد سریع بهرهورى و تولید سرانه نیروى کار است. کاهش مهم درآمدهاى ناشى از ثروت در درآمد خانوارها و تغییرات نهادى در نظرات رهبران اجتماعى در زمینه امنیت اجتماعى، اشتغال کامل، گسترش خدمات عمومى و بسط رفاه عمومى از دیگر عوامل مهم و مؤثر در کاهش نابرابرى در توزیع درآمدها میان گروههاى مختلف اجتماعى است.» (6)
هواداران این نظریه در تکمیل این استدلال مىگویند «در کشورهاى توسعه نیافته، سخن گفتن از عدالتبه معناى توزیع مساوى فقر است.»
دلایل نادرستبودن این قضیه، را برخى از اقتصاددانان چنین گفتهاند:
1. کشورهاى فقیر اغلب سازمان و شبکه ادارى بسیار ناتوان و ضعیفى براى توزیع مجدد درآمد دارند. قدرت پوشش سیستمهاى مالیاتى، محدود و ناچیز است و حتى توسل به مالیات مستقیم نیز، در شرایطى که ایجاب مىکند، کارساز نیست.
2. درآمدها به صورت کالا و خدمات عرضه مىشود نه به صورت نقدى; پس چنانچه جامعهاى از طریق احداث خانههاى لوکس و تولید اتومبیلهاى خصوصى به افزایش درآمد ستیافته باشد، چگونه مىتوان آنها را به خانههاى ارزان قیمت و اتومبیلهاى عمومى، تبدیل کرد تا طبقه فقیر از این افزایش درآمد، سود ببرد؟
3. نهادها و سازمانهاى دخیل در تولید، در مرحله توزیع درآمد هرگز بىتفاوت نمىمانند. بنابر این اجراى برنامههاى توسعه، عملا نفوذ و قدرت سازمانهایى را که سرمایههاى صنعتى و املاک وسیع را تصاحب کردهاند بیش از پیش افزایش مىدهد و موجب مىشود که هر گونه کوششى در آینده براى سلب قدرت از آنها و اجراى برنامههاى اصولى، با مقاومت و کارشکنى اینان روبه رو گردد.» (7)
همان گونه که هیرشمن گزارش مىدهد این نظریه در عمل نیز با شکست مواجه شده است: «سرشمارى سال 1970... نشان داد که توزیع درآمد در برزیل نابرابرتر شده و با وجودى که رشد به میزان قابل ملاحظهاى صورت گرفته بود، برخى گروههاى کمدرآمد، نسبتبه گذشته وضعشان بدتر شده است.» (8)
همان گونه که گذشت، این شیوه برخورد با موضوع توسعه اقتصادى تاکید بر به حداکثر رساندن نرخ رشد اقتصادى از طریق تمرکز هرچه بیشتر سرمایه، از بین بردن تنگناهاى زیربنایى و افزایش بهرهورى اقتصادى دارد، لیکن جوابى براى توزیع مجدد درآمدها ندارد. (9)
داشتن رشد اقتصادى، نیازمند توزیع مناسب درآمدهاست و اهداف توسعه باید در کاهش و حذف نهایى آثار سوء تغذیه، تامین بهداشت، از میان بردن بیسوادى، بیکارى و بىعدالتى متبلور شود.
اگر از دیدگاه نظرى بنگریم، این اقتصاددانان، هوادار دخالت و هدایت و ارشاد دولتى اقتصاد، و در عین حال هوادار لیبرالیسم مطلق اجتماعىاند. آنها برنامهریزى اقتصاد را، در چارچوب اقتصاد سرمایهدارى، مىپذیرند و لازم مىدانند; توصیههایى براى سیاستهاى مالى و پولى دولت مطرح مىکنند، اما معتقدند که در مسائل اجتماعى نمىتوان و نباید برنامهریزى کرد. به قول آنها این دو، مانعةالجمع هستند. پرداختن به مسائل اجتماعى مانع رشد اقتصادى خواهد شد.
کتابهاى اقتصادى دانشگاهى ما منعکسکننده نظر اول است. یعنى اصولا کارى به کار اجتماع ندارد و اقتصادى مستقل از اجتماع را تدریس مىکند، در منحنىهاى مستقیمالخط این کتابها هرگز متغیرهاى اجتماعى نشان داده نمىشود و کسى کارى به این ندارد که مثلا افزایش بیکارى چه نتایج اجتماعى دارد، کاربرد ماشین و تکنولوژى مدرن در کشاورزى وصنعت چه عواقب اجتماعىاى در کشورهایى مثل ایران به بار مىآورد و غیره.
از سوى دیگر نوشتههاى مطبوعات رسمى و برخى کتابهاى اقتصادى خارج دانشگاهى، نماینده نظریه دوم مىباشند. یعنى ضرورت پرداختن به مسائل اجتماعى را انکار نمىکنند، اما آن را چیزى خارج از اقتصاد، که به اقتصاد تحمیل مىشود، مىدانند. در این نوشتهها این فکر تاکید مىشود که در وضع کنونى نمىتوان به مسائل اجتماعى نپرداخت. با این همه فقر و فلاکت و بیمارى و بیسوادى که گریبانگیر ماست و این خواست مصرانه و بىگذشت مردم که عدالت اجتماعى مىخواهند، دولت نمىتواند نسبتبه این امر بىتوجه باشد. پس، هرآینه باید به فکر مسائل اجتماعى هم بود و آن را همچون جسم خارجى، و از بد حادثه الزاما، به اقتصاد پیوند زد.
اندیشه عدالت اجتماعى و دولتحداقل
برخى از اقتصاددانان هوادار نظام سرمایهسالارى ضمن رد هرگونه تلاش براى توزیع مجدد درآمدها چنین استدلال مىکنند که باید در پى برابر کردن فرصتها بود نه برابر کردن دستاوردها. فریدمن در قسمتى از کتاب خود، آزادى انتخاب، چنین استدلال مىکند:
«زندگى به ذات خود منصفانه نیست و اغواکننده است که باور کنیم دولت مىتواند روندى را اصلاح کند که طبیعت اختیار کرده است. با این همه بسیار مهم است که روى دیگر سکه را هم ببینیم و دریابیم که از رهگذر همین بىانصافى، که ما را به افسوس خوردن وامىدارد، چه سودها که مىبریم... نظامى که در آن مردم راهشان را خود برمىگزینند و لذا بار بیشتر پیامدهاى آن را نیز خود بر دوش مىکشند همان نظامى است که اکثرا در طول تاریخ بر ما حکمفرما بوده است... همان نظامى که گروهى دیگر را برانگیخت تا جرات ورزند و سرمایه مورد نیاز کارهاى خطرناک و ماجراجویانه را فراهم آورند... البته عده بىشمارى نیز بازنده شدند و شاید شمار بازندگان بیش از شمار برندگان بود. ما نام آنان را به یاد نداریم، ولى آنان خود با چشم باز راه خویش را انتخاب کردند و مىدانستند که عنان سرنوشتخود را به دستشانس مىسپارند...
ثروتى که این نظام بوجود آورد عموما از راه توسعه تولیدات و یا خدمات جدید، و یا کشف راههاى جدید تولید کالا و خدمات، و یا ایجاد شبکه گسترده توزیع آن کالاها و خدمات فراهم آمد... قبول که هنرى فورد ثروتى بىکران بدست آورد، اما مملکت هم از آن رهگذر به وسیلهاى ارزان و قابل اعتماد براى حمل و نقل دستیافت، به علاوه آن که روش تولید کلان را هم فراگرفت. افزون بر این در بسیارى موارد ثروتهاى شخصى نیز نهایتا به خدمت جامعه درآمد: بنیادهاى راکفلر، فورد و کارنگى تنها نمونههاى مشهورى از بنیادها و مؤسسات بىشمار خیریهاند، و هریک شاهدى بسیار برجسته بر عملکرد نظامى است که بر «برابرى فرصتها» و بر «آزادى» مبتنى است...» (10)
شیوه استدلال آقاى فریدمن آدمى را به یاد برنارد مندویل و افسانه زنبورهاى عسل یا فساد خصوصى، خیر عمومى مىاندازد. نابرابرى اجتماعى بر موضوعهایى همچون شکاف بین پولدارها و فقرا، نحوه زندگى افراد، بویژه بر حقوق و فرصتها و پاداشها و امتیازاتى که از آن برخوردارند، تاثیر دارد. این نابرابریها لزوما ناشى از تفاوتهاى فردى و نتیجه فداکارى نیست.
همه کسانى که با عدالت اجتماعى مخالفت مىکنند، به نوعى به دولتحداقل اعتقاد مىورزند. دولتحداقل دولتى است که در آن، هرکسى مىتواند به دنبال آرمانشهر خود برود و قوانین نیز به صورت حداقلى وضع و اجرا مىگردد. هرگونه دخالت دولت، مخالف آزادیهاى اساسى فرد، موجب گسترش نظام تمامیتخواه (توتالیتر) و برهم زننده نظم بازار دانسته مىشود. اساسا براساس چنین نظریههایى نظم بازار، طبیعىترین ابزار براى ایجاد توزیع عادلانه در جامعه است. مکتب اتریشى در اقتصاد، و اقتصاد نئوکلاسیکبراساس چنین نظریههایى تدوین یافته است. این نظم، به سخن هایک، «خودجوش» است. تاکید بر ایجاد عدالت اجتماعى از طریق عمل دولتى موجب گسترش اجبار در جامعه مىگردد. به تعبیر هایک: «مفهوم «عدالت اجتماعى» به عنوان «اسب تروا» براى نفوذ توتالیتاریسم به کار مىرود.» (11)
به باور این نظریهپردازان، عدالت اجتماعى افسانهاى است که براى توجیه اخلاقى امتیازدهیها ابداع گردیده است. «ابداع افسانه «عدالت اجتماعى» تا حدود زیادى ناشى از این سازوکار دمکراتیک خاص است که نمایندگان را وادار مىنماید تا براى امتیازاتى که درباره منافع خاص [گروههاى خاص] قایل مىشوند، توجیه اخلاقى اختراعکنند.» (12) طبق این دیدگاه، وظیفه دولتباید تنها مراقبت از مکانیسم تنظیمکننده عرضه و تقاضا باشد. بر این اساس، «دولتخادم مردم است نه مخدوم، وظیفه دولت مدیریت اقتصادى جامعه نیست، بلکه نگهبانى از آن است.» با دخالت دولت و کاربرد اجبار، آزادى فرد که لازمه توسعه است آسیب مىبیند. (13) به نظر هایک «حکومت نباید تبدیل به مؤسسه نیکوکارى بشود و بخواهد «عدالت اجتماعى» [مفهومى که مضمون آن براى هیچ کس روشن نیست] را جارى سازد [با دخالت دولت در این امر] دیگر حکومت قانون ممکن نیست، چون «اصل برابرى در مقابل قانون» جاى خود را به رفتار نابرابر به منظور توزیع امتیازات مىدهد.» به باور این نظریهپردازان، اجراى عدالت اجتماعى در جامعه بدون یک برنامهریزى متمرکز ممکن نیست و برنامهریزى، مبتنى بر داشتن علم جامع است و علم جامع از نظر معرفتى قابل حصول نیست.
بنابراین حصول عدالت اجتماعى، به لحاظ معرفتى، ممتنع است. در نظام بازار، قیمتها علایم هشداردهنده و جمعآورىکننده اطلاعات و آگاهى هستند; در حالى که در نظام برنامهریزى، مکانیسم لازم جهت گردآورى آگاهى و اطلاعات موجود نیست. به نظر اینها نابرابریها و نارواییها یى که توسط مکانیسم بازار ایجاد مىشود اگرچه واقعیت دارد، اجتنابناپذیر مىباشد. به نظر اینها موانع برنامهریزى، مبتنى بر این است که بخش عمده شناختى که زندگى اجتماعى براساس آن استوار است، خصلت عملى یعنى غیر علمى دارد. چنین شناختى را نمىتوان در ذهن واحدى متمرکز ساخت، زیرا این گونه شناخت مندرج در آداب و سنن است و این سنن از طریق قواعدى بر رفتار ما حکومت مىکنند که عمدتا شناسایى ناپذیرند. بنابراین هرگونه برنامهریزىاى مبتنى بر «تظاهر به شناخت» است. ما تحت قواعدى عمل مىکنیم که سبتبدانها شناخت نداریم و عقل ما نیز محدود به همین اصل عدم شناخت است. بنابراین اندیشه بازسازى جامعه به صورتى عقلانى، و به همین سان اندیشه انقلاب، بیهوده و عبث است. (14) البته واضح است که چنین نظریاتى آزادى را در مقابل عدالتبسیار برجسته مىنماید. به نظر هایک عدالتبه مفهوم معنىدار آن تنها بر اعمال قابل اطلاق است نه بر وضعیتها. بعلاوه، عدالت ذاتا ناهى استیعنى هدف آن منع بىعدالتى افراد سبتبه یکدیگر است، نه ایجاد وضعیت عادلانه که به هرحال غیر قابل تصور است. اما عدالت اجتماعى به مفهوم جدید آن نه تنها در مورد اعمال و رفتار افراد بلکه در مورد کل وضعیت اجتماعى به کار برده مىشود. به نظر او وظیفه دولتباید بىتفاوتى نسبتبه نابرابریهاى انسانها در برخوردارى از امکانات باشد.
هایک در مورد سلبى بودن آرمانها و جهالت انسان مىگوید:
«صلح، آزادى و عدالت، سه ارزش بزرگ سلبى هستند که تمدن بشرى اساسا بر آنها بنا شده است... بهترین خدمتى که یک حکومت مىتواند در یک جامعه بزرگ انسانهاى آزاد انجام دهد، ماهیتسلبى دارد. علت این امر در جهالت پایدار هر مغز انسانى و هر سازمان هدایتکننده رفتار انسانى، نسبتبه واقعیات خاص متعدد و غیر قابل محاسبهاى است که ضرورتا نظم مجموعه فعالیتها را معین مىکند. تنها ابلهان تصور مىکنند که همه چیز را مىدانند، اما تعداد آنها زیاد است. به علت همین جهالت، قدرت سیاسى تنها مىتواند به تشکیل یک هیئتیا ساختار انتزاعى کمک کند (یا در بهترین حالت آن را ممکن سازد) که در آن انتظارات متعدد اعضا به طور تقریبى نسبتبه هم تعدیل گردد. براى این منظور حکومتباید اعضا را وادار به رعایتبرخى قواعد سلبى و بعضى ممنوعیتها، بدون توجه به اهدافى که آنها دنبال مىکنند، نماید... اما روشنفکران کمالجو که خواهان این هستند که آزادى، عدالت و قانون جنبه ایجابى به خود گیرد، غافل از این هستند که چنین کوششى سبب تباهى آرمانهاى اساسى و سوء استفاده از آنها خواهد شد.» (15)
در این نوشتار به مبانى معرفتشناختى این نظریات نمىپردازیم. تنها این نکته را تذکار دهیم که فردگرایى روششناختى نهفته در این نظریات از مکتب نومینالیسم ریشه گرفته است که نماینده برجسته آن ویلیام اکامى مىباشد.
اما پیچیدگى ساختار بازار جهانى و شرایط حاکم بر تولید به لحاظ رقابت تکنولوژیک (شامل سازماندهى، مدیریت، اطلاعات و دانش فنى، و ابزار تولید)، امکان دستیابى به کارایى براى واحدهاى اقتصادى مستقل حتى در بهترین شرایط رقابت داخلى، بدون همکارى سازمان یافته دولتى را غیر ممکن ساخته است. ضرورت یک همکارى سازمان یافته محسوستر خواهد بود، اگر شرایط کشورهایى را در نظر بگیریم که بشدت از اقتصاد جهانى تاثیرپذیرند، در حالى که تاثیر اندکى بر اقتصاد جهانى دارند; شرکتهاى بزرگ و چند ملیتى را در مقابل خود دارند، با وجودى که از لحاظ قدرت واحدهاى اقتصادى داخلى هنوز مراحل اولیه را مىگذارنند; و خلا عظیمى با تکنولوژى جهانى دارند، در حالى که از لحاظ تکنولوژى بومى و ملى هنوز هویتى نیافتهاند.
بنابر این، اختلاف در منافع اجتماعى و خصوصى، وجود ریسک، محدودیت اطلاعات، ترس از تقلید سریع توسط دیگران، محدودیت در ظرفیت و توانایى انجام سرمایهگذاریها و دوبارهکاریها از جمله عواملى هستند که کاستیهاى بازار را درباره استفاده از تمامى امکانات قابل دسترس تحقیقاتى در یک بازار آزاد نشان مىدهند. (16)
بر این نکات باید دیدگاههاى تازه بانک جهانى را افزود که در قالب یک گزارش مفصل تحت عنوان «دولت در یک جهان دستخوش تغییر» انتشار یافته است.
در این گزارش تاکید شده است که یک دولت مؤثر و مدبر، سنگ بناى اولیه و اصلى موفقیت اقتصادى است و بدون آن پیشرفت اقتصادى و اجتماعى غیر ممکن خواهد بود. حکومتشایسته، یک امر زینتى و تجملى نیستبلکه عاملى اساسى و ضرورى براى توسعه به شمار مىآید.
بر اساس دیدگاه تازه بانک جهانى یک دولت مؤثر و مدبر «نیروى بخش خصوصى و افراد فعال در عرصههاى اقتصادى را به بهترین نحو هماهنگ مىکند وبه آن جهت مىبخشد و به جاى محدود کردن فعالیتهاى بخش خصوصى نقش همکار و مددکار را براى آن ایفا مىکند.»
جیمز ولفسن رئیس بانک جهانى مىگوید: «در گذشته بسیارى از کارشناسان به این نتیجه رسیده بودند که چاره رفع مشکلات اقتصادى در به حداقل رساندن نقش دولتهاست. اما شواهد متعددى که در سالهاى اخیر از اقتصادهاى موفق جهان بویژه در شرق دور به دست آمده است نشان مىدهد که این دیدگاه نادرست است و توسعه اقتصادى به نهاد ملى قدرتمند وابستگى تام دارد.»
جایگاه نظریههاى توسعه
در مباحث نظرى توسعه، تقسیمبندیهاى مختلف بر اساس اعتباراتى انجام مىگیرد. از نظر راهبردهاى توسعه با تکیه بر روش دوجنبهاى و دوارزشى مىتوان هفت مقوله را برشمرد:
1)رشد در مقابل توزیع; 2)توسعه کشاورزى در مقابل توسعه صنعتى; 3)توسعه شهرى در مقابل توسعه روستایى; 4)تکنولوژى سرمایهبر در برابر تکنولوژى کاربر; 5)تمرکز در مقابل عدم تمرکز; 6)نو در برابر سنتى; و 7)برنامهریزى اجتماعىاقتصادى در برابر برنامه فیزیکى.
بر اساس علل توسعه یافتگى و توسعه نیافتگى مىتوان نظریهها را با تکیه بر تاثیرگذارى عوامل داخلى و خارجى به چهار دسته تقسیم کرد:
1) عوامل درونى، به تنهایى، نقش اصلى را ایفا مىکنند.
2) عوامل بیرونى، به تنهایى، نقش اصلى را ایفا مىکنند.
3) عوامل درونى و بیرونى به طور متقابل در یکدیگر تاثیر مىگذارند، ولى در تحلیل نهایى عامل بیرونى نقش اصلى را ایفا مىکند.
4) عوامل درونى و بیرونى به طور متقابل در یکدیگر تاثیر مىگذارند، ولى در تحلیل نهایى عامل درونى نقش اصلى را ایفا مىکند. (17)
کسانى که رشد را در مقابل توزیع برجسته مىکنند، معمولا عامل توسعه نیافتگى را در درون، جستجو مىکنند وبه اصطلاح ساز و کار توسعه نیافتگى را «درونزا» تصور مىکنند. این نظریهپردازان به پیروى از والت روستو و تاثیرپذیرى روستو از نظریه تکاملى قرن 19 اسپنسر و با جبرى دانستن مسیر توسعه، «نو» را داراى ارزش مثبت و «سنتى» را داراى ارزش منفى ارزیابى مىکردند. چرا که طبق تئورى پنج مرحلهاى (18) روستو (جامعه سنتى، شرایط ماقبل جهش، جهش، حرکتبه سوى بلوغ اقتصادى، دوران مصرف انبوه) جوامع لزوما باید از مرحله سنتى مىگذشتند (19) . بدین لحاظ این نظریات را نظریه مدرنیزاسیون مىگفتند.
«روستو نه تنها دیدگاهى خطى و جبرى از فرایند توسعه ارائه داده است، بلکه با ایجاد ابهامها و پیچیده کردن مطالب، ذهنها را بیشتر به موضوعهاى بىاهمیت رهنمون مىشود. در این بیان عدالت اجتماعى و بهبود زندگى فقرا و کیفیت زندگى، نادیده گرفته مىشود و تنها رشد موزون در قبال رشد ناموزون، کشاورزى در برابر صنعت، اشاعه ابتکارات، الگوهاى رشد اقتصادى و غیره، مورد بحث قرار مىگیرد» (20) صرف نظر از مفاهیم ارزشى نهفته در نظریههاى توسعه، هماهنگى بین مجریان سیاسى و نظریهپردازان اقتصادى و سازمانهاى بین المللى را مىتوان بوضوح مشاهده کرد. زمانى که دورهاى باطل از سوى نظریهپردازان اقتصادى مطرح مىشد براى شکستن آن، ترومن (رئیس جمهور وقت آمریکا) در سال 1949، برنامه اصل چهار را براى کمکهاى فنى اعلام مىنمود. کارشناسان سازمان ملل در 1951 طبق تحلیل خود استدلال مىکردند که بیشتر این سرمایه خارجى را باید دولتهاى خارجى و مؤسسات چند ملیتى به صورت کمکهاى بلا عوض و سایر کمکهاى ترجیحى تامین کنند.
آرتور لوئیس درباره اندیشههاى خود در دهه 50 مىگوید:
«سومین سؤالى که از خودمان مىپرسیدیم این بود که چگونه به کشورهاى ثروتمند بفهمانیم با اعطاى کمک به کشورهاى فقیر، خودشان نیز از نظر اقتصادى منتفع مىشوند؟»
مقارن بودن این اندیشهها با جنگ سرد، و تلاش ابرقدرتها براى جذب کشورهاى نواستقلال سر فصل تامل دیگرى در عرصه سیاسى است.
در چنین فضایى اقتصاددانان براى خروج از «دورهاى باطل» اقدام به تدوین تئوریهاى مختلفى نمودند نظیر: تئورى «فشار همه جانبه» (Bigpush) توسط روزن اشتاین رودن; دکترین رشد متعادل (Balanced grawth) توسط نورکس; دکترین رشد نامتعادل توسط هیرشمن; و نظریه حداقل تلاش بحرانى (Critcal minmum effort) توسط لیبناشتاین.
ولى هسته مرکزى این تئوریها تاکید بیشترى بر کمکهاى خارجى از قبیل سرمایه، دانش استفاده از تکنولوژى مدرن، ارز خارجى و غیره به مثابه «حلقه گمشده» گذاشته شده بود. کمکهاى خارجى نقش ویژهاى در اعمال «مدل دو وقفهاى [دوشکافه]» (two - cap model) وصنعتى شدن از طریق جانشین کردن واردات داشت، چنین استدلال مىشد که کمکهاى خارجى مىتواند به طور تدریجى صرف پروژههاى توسعه اقتصادى بویژه در بخش صنعت گردد.
گفتنى است که در ایران قبل از انقلاب دو استراتژى جانشینى واردات و توسعه صادرات بهطور مکمل مطرح شده بود، که نقد و بررسى آن استراتژى در این نوشتار نمىگنجد.
نگاهى گذرا بر «تئورى دوران تاریخى» و «راه رشد غیر سرمایهدارى»
نیمه دوم قرن بیستم، شاهد ظهور جنبشهاى رهایىبخش بود. این انقلابها از طرفى بشدت ضد سرمایهدارى بودند و شعارهاى استقلال طلبانه و عدالت جویانه مىدادند و از جانب دیگر در برابر بلوک سوسیالیست از خود استقلال عمل نشان داده و به ایدئولوژیهاى «ناسیونالیستى» یا «مذهبى» باور داشتند. تحت تاثیر این پدیده دو جریان در ظاهر، متضاد و در باطن، مدافع «بردگى جدید» به وجود آمدند. گروهى از نظریه پردازان غربى با ترسیم «دورهاى باطل فقر» و ارائه «راه خروج» از آن، حلقه وابستگى را دوباره احیا مىکردند. در برابر این گروه، نظریهپردازان مارکسیست قرار داشتند که با ارائه «تئورى دوران تاریخى» جانب دیگر دورهاى باطل را تکمیل مىنمودند.
تحت تاثیر این پدیده (21) ، این پرسش در جامعهشناسى مارکسیستى مطرح شد که: راه رشدى که رژیمهاى انقلابى نو استقلال در پیش گرفتهاند و در آن ضمن نفى راه سرمایهدارى غرب حاضر به تبعیت از الگوى رشد مارکسیستى نیز نمىباشند، چیست ؟ طبیعى است که این راه رشد، سوسیالیستى نیست ولى آیا مىتوان آن را به عنوان راه رشد سرمایهدارى ارزیابى کرد؟
در پاسخ این پرسش، گروهى از نظریهدازان معتقد شدند که:
1. راه سومى، میان سرمایهدارى وسوسیالیسم وجود ندارد و الگوهاى رشد این کشورها نظیر الجزایر همان سرمایهدارى دولتى است که لا جرم به همپیوندى با سرمایهدارى بین المللى خواهد انجامید (بر اساس این تحلیل، با فروپاشى بلوک شرق گروهى مبلغ راه رشد سرمایهدارى شدند وهماکنون نیز هرگونه راه رشدى را که بر اساس نگرش دینى پیشنهاد شود، به دیده حقارت مىنگرند.)
2. گروهى دیگر در عین باور به تحلیل فوق قصد داشتند جوامع سوم انقلابى را از اردوگاه «غرب» دور ساخته و به اردوگاه «سوسیالیسم» بکشانند. آخرین نظریه آنها نظریه «راه رشد غیر سرمایهدارى» بود که بر اساس «تئورى دوران تاریخى» تدوین شده بود (که با تحولات اخیر در شوروى به بوته نسیان سپرده شد.)
مفهوم عمده تئورى مارکسیستى لینیستى تکامل اجتماعى، مفهوم صورتبندى اجتماعى اقتصادى مىباشد. صورتبندى اجتماعى اقتصادى یک مرحله معین تاریخ تکامل اجتماعى است که مجموعا از نیروهاى مولد، مناسبات تولیدى و دیگر روابط اجتماعى، زندگى معنوى و شرایط زندگى خانوادگى، تشکیل مىگردد.
تکامل اجتماعى، روند تاریخى قانونمندى است که در آن یک صورتبندى مترقىتر جایگزین صورتبندى دیگرى مىشود. جامعه اشتراکى اولیه، بردهدارى، فئودالیسم، سرمایهدارى و کمونیسم، پنج صورتبندى اجتماعى اقتصادى هستند که در روند تکامل جامعه بشرى یکى پس از دیگرى قرار گرفتهاند.
تکامل اجتماعى به شکل تغییر همزمان صورتبندیهاى اجتماعى اقتصادى در تمام کشورهاى جهان نیست. به واسطه شرایط داخلى از نظر تکامل اجتماعى و شرایط خارجى متفاوت، گذار از یک صورتبندى اجتماعى اقتصادى به صورتبندى دیگر در تمام کشورها همزمان انجام نمىگیرد. به همین جهت در دو مرحله از تکامل اجتماعى ، جامعه انسانى به سان یک کل، تصویر پیچیدهاى از تاثیر متقابل و مبارزه بین صورتبندیهاى مختلف، ساختارهاى اقتصادى و طبقات، گروههاى اجتماعى، ملل و دولتهاى مختلف، را ارائه مىدهد. (22)
بنابر این «مفهوم دوران تاریخى، محدودتر از مفهوم فرماسیون [صورتبندى] اجتماعى اقتصادى است، بدین معنى که فرماسیون اقتصادى اجتماعى واحدى مىتواند به چند دوران تاریخى تقسیم شود که سمتحرکت آنها و مضمون عمده آنها یکى نیست... طبقه کارگر براى پیروزى مىبایست متناسب با تغییر دوران خط مشى خود را تغییر دهد.» (23)
حال، پرسیدنى است که دوران ما چه دورانى است. در بیانیه کنفرانس احزاب کمونیستى و کارگرى در 1957 آمده است: «محتواى اصلى دوران ما عبارت است از گذار از سرمایهدارى به سوسیالیسم که انقلاب کبیر در روسیه آن را آغاز نهاده است» و در «زنده باد لنینیسم» (چاپ پکن 1960) چنین تاکید شده است: «دوران ما عبارت است از دوران امپریالیسم، دوران انقلاب پرولترى، دوران پیروزى سوسیالیسم و کمونیسم.»
براساس نوشته مائو (در سال 1940) که مورد قبول مارکسیست لنینیستهاى روسى نیز بود:
«اگر در این دوران در یک کشور مستعمره و نیمه مستعمره انقلابى علیه امپریالیسم یعنى علیه بورژوازى جهانى، علیه سرمایهدارى جهانى رخ دهد، این انقلاب دیگر از نوع انقلابهاى بورژوا دمکراتیک کهنه نیست، بلکه از نوع انقلابهاى نوین است. این انقلاب دیگر جزئى از انقلاب جهانى بورژوائى و کاپیتالیستى کهنه نیست، بلکه جزئى از انقلاب نوین جهانى است، یعنى جزئى از انقلاب جهانى پرولترى و سوسیالیستى است.» (24)
پس براساس چنین تحلیلى تکلیف تمامى انقلابها روشن گردید! حال، راه رشد چنین کشورهایى کدام است؟ اگر این راه سوسیالیستى و سرمایهدارى نیست، پس چه راهى است؟ نظریهپردازان شوروى (سابق) مقولهاى را به نام راه رشد غیرسرمایهدارى اختراع کردند که طبق تعریف، «مرحله رشد غیرسرمایهدارى یک مرحله انتقالى براى گذار به سوسیالیسم با دور زدن یا قطع رشد سرمایهدارى است» (25) به تعبیر اولیانفسکى «راه رشد غیرسرمایهدارى قانونمندى عامى استبراى کشورهاى آزاد شده از یوغ استعمار در جریان نبرد آنها علیه امپریالیسم و در اتحادشان با سیستم سوسیالیستى به منظور نیل به استقلال کامل ملى وترقى اجتماعى.» (26) او مىافزاید:
«اگر شرایط سیاسى و اقتصادى، داخلى و خارجى براى دست زدن به ساختمان سوسیالیسم وجود ندارد، درآنصورت وظیفه مراحل گذار راه رشد غیرسرمایهدارى عبارت از آن است که شرایط اقتصادى، سیاسى، فرهنگى و داخلى و خارجى را به وجود آورند که پیشبرد امر سوسیالیسم را آسان سازد.» (27)
بهعبارت دیگر، «راه رشد غیرسرمایهدارى تحقق وظایف رشد اقتصادى حال با مراعات دورنماى سوسیالیستى است.» (28)
همان گونه که گذشت این تئورى، بر بنیاد تحلیل دوقطبى از جهان معاصر، که «تئورى دوران» خوانده مىشود، استوار است: «دوران معاصر» که با انقلاب اکتبر 1917 روسیه آغاز مىشود، به حوزه نفوذ دو بلوک سرمایهدارى و سوسیالیستى تقسیم مىشود. کشورهاى جهان سوم پس از استقلال سیاسى دو راه بیشتر فراروى خود ندارند: یا باید پیوندهاى اقتصادى خود را با دنیاى سرمایهدارى غرب حفظ کنند، که لاجرم به تحکیم مجدد سلطه امپریالیسم بر آنها خواهد انجامید و راه رشد سرمایهدارى را در پیش خواهند گرفت; و یا باید در مبارزه استقلالطلبانه و عدالتجویانه خود بر اتحاد جماهیر شوروى و بلوک سوسیالیستى تکیه کنند. در چنین صورتى، این گونه کشورها «راه رشد غیرسرمایهدارى» را در پیش مىگیرند. از دیدگاه تئوریسینهاى شوروى «راه رشد غیرسرمایهدارى» راه سومى میان سرمایهدارى و سوسیالیسم نیست، بلکه تنها یک دور انتقال است، راهى است که لاجرم به سوسیالیسم ختم خواهد شد.
باتوجه به توضیح فوق روشن مىشود که اصولا پدیدهاى به نام «راه رشد غیرسرمایهدارى» به عنوان «راه سوم» میان سوسیالیسم و سرمایهدارى مورد قبول تئوریسینهاى شوروى نبود و آنچه به نام تئورى «راه رشد غیرسرمایهدارى» عرضه مىشد، یک مشى سیاسى بود که مىکوشید تا راه همپیوندى و جذب شدن به بلوک سوسیالیستى را، به عنوان تنها راه رهایى از سلطه بلوک امپریالیستى غرب، به کشورهاى انقلابى جهان سوم توصیه کرده و راه موفقیت نهایى آنها را در استقلال و عدالت اجتماعى، راه سوسیالیسم بنمایاند. (29) این تحلیل، جانب دیگرى از نظریات مدافع رشد اقتصادى به بهاى استقلال بود.
نظر اندیشمندان مردمى وضد استعمار، بر این است که سه هدف استقلال، رشد و عدالت اجتماعى نه فقط با هم قابل حصولند، بلکه اساسا جدا از هم قابل حصول نیستند. رشدى که به بهاى استقلال و عدالت اجتماعى تامین شود بواقع رشد نیست، حرکتى است معیوب در جهت تحکیم نو استعمار و تشدید اسارت ملل استعمارزده.
به نظر این دانشمندان اولا، همه کشورهاى در حال رشد وجوه مشابهى دارند و لذا در الگوهاى پیشرفت آنها الزاما نکات مشترکى وجود خواهد داشت; از قبیل: تجهیز قواى انقلابى مردم براى دخالت مؤثر در امور اقتصادى اجتماعى، مبارزه با تقسیم کار ظالمانه موجود در جهان و تلاش براى تغییر آن، لغو مناسبات اجتماعى ظالمانه، تقویتبخش دولتى و تعاونى و غیره.
ثانیا ، کشورهاى در حال رشد با آن که وجوه مشترکى دارند، در واقع بسیار متفاوتند و هریک امکانات ویژهاى دارند که باید آنها را بشناسند و به کار گیرند. و لذا الگوهاى رشد این کشورها، ضمن تشابه کلى، تفاوتهاى جدى با هم خواهد داشت.
اگر بخواهیم عقاید این صاحبنظران را در یک جمله با هم مقایسه کنیم باید بگوییم که دانشمندان گروه اول به دشواریها و «دورهاى باطل» تکیه مىکنند و امکانات را عملا مسکوت مىگذارند و لذا راه خروج را در وابستگى مىشناسند، اندیشمندان انقلابى و مردمى ضمن درک دشواریها به امکانات کشورهاى در حال رشد تکیه دارند و راه خروج را در شناخت و تجهیز همین امکانات مىدانند. قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و نظریات امام خمینى در صف نظریات انقلابى و مردمى و در برابر نظریات گروه اول قرار دارند.
امام راحل در «فریاد برائت» خود اعلام مىدارند: «یکى از مسائل بسیار مهمى که بعهده علماء و فقهاء و روحانیت است، مقابله جدى با دو فرهنگ ظالمانه و منحط اقتصادى شرق و غرب و مبارزه با سیاستهاى اقتصاد سرمایهدارى و اشتراکى در جامعه است. هرچند که این بلیه دامنگیر همه ملتهاى جهان گردیده است و عملا بردگى جدیدى به همه ملتها تحمیل شده و اکثریت جوامع بشرى در زندگى روزمره خود به اربابان زر و زور پیوند خوردهاند و حق تصمیمگیرى در مسائل اقتصاد جهان از آنان سلب شده است و علیرغم منابع سرشار طبیعت و سرزمینهاى حاصلخیز جهان و آبها و دریاها و جنگلها و ذخائر، به فقر و درماندگى گرفتار آمدهاند و کمونیستها و زراندوزان با ایجاد روابط گرم با جهانخواران، حق حیات و ابتکار عمل را از عامه مردم سلب کردهاند و با ایجاد مراکز انحصارى و چند ملیتى، عملا نبض اقتصاد جهان را در دست گرفته و همه راههاى صدور و استخراج و توزیع و عرضه و تقاضا و حتى نرخگذارى و بانکدارى را به خود منتهى نمودهند، و با القاء تفکرات و تحقیقات خودساخته، به تودههاى محروم باوراندهاند که باید تحت نفوذ ما زندگى کرده والا راهى بر ادامه حیات پابرهنهها جز تن دادن به فقر باقى نمانده است...»
کشورهاى مسلط جهانى با قدرت عظیم اقتصادى، نظامى و تبلیغاتى که طى قرون در ستخود متمرکز کردهاند در تلاشند تا «ثابت» کنند که جز وابستگى راهى براى رشد وجود ندارد. آنها در این زمینه به چند اقدام هماهنگ متوسل مىشوند.
1. کشورهایى را که راه رشد مستقل توام با عدالت را در پیش گیرند با اعمال فشارهاى سیاسى، اقتصادى و نظامى «مجازات» مىکنند و با ارتکاب انواع جنایتها چنان ویرانى و کشتارى در این کشورها به راه مىاندازند که تنها بازسازى آن، سالها وقت و انرژى بگیرد (ویتنام، کره شمالى، الجزایر و امروز ایران و...) و با محاصره اقتصادى، تقویت علنى نیروهاى ضد انقلابى داخلى و مسلح کردن آنها و دامن زدن به بىثباتى و خرابکارى، چنان شرایطى ایجاد مىکنند که دولتهاى مستقل و ملى نتوانند برنامههاى رشد اقتصادى اجتماعى خود را اجرا کنند (ایران، نیکاراگوئه، آنگولا، پاناما، شیلى زمان آلنده و...)
به گفته امام:
«همه توطئههاى جهانخواران علیه ما از جنگ تحمیلى گرفته تا حصر اقتصادى و غیره براى این بوده است که ما نگوییم: اسلام جوابگوى جامعه است، و حتما در مسائل و اقدامات خود از آنان مجوز بگیریم... واقعا باید به سمتى حرکت نماییم که انشاء الله تمام رگههاى وابستگى کشورمان از چنین دنیاى متوحشى قطع شود.»
2. با محافظت از تقسیم کار موجود جهانى و اعمال سیاستهاى تبعیضى و بازرگانى بینالمللى و دامن زدن به نابرابرى در مبادلات با کشورهاى در حال رشد، امکان پسانداز و سرمایهگذارى را از آنان سلب مىکنند.
3. به پایهریزى شبکهاى جهانى از نخبگان با استفاده از نهادهاى آموزشى مىپردازند. این هدف، از طریق دادن امتیازات مالى پرجاذبه (فرار مغزهاى بینالمللى)، تخریب روحیه بومى از طریق «اثر تظاهرى» مصرف تجملى ثروتمندان در داخل و خارج کشور ایجاد گروههاى ممتاز در کشورهاى فقیر که به لحاظ اقتصادى و ایدئولوژیکى از جهان خارج تبعیت مىکنند، انتقال روشهاى نامناسب دانشگاهى و بدون کاربرد، صورت مىپذیرد. بدین ترتیب، در کنترل و اشاعه ایدئولوژى نظام سرمایهدارى در جهان سعى نموده، و در این راستا تلاش بىوقفهاى را در جهت طرح جهانبینى خاص خود و بىاعتبار کردن دیدگاههاى دیگر انجام مىدهند.
در وصیتنامه سیاسى الهى امام آمده است:
«آنان ملتهاى ستمدیده زیر سلطه را، در همه چیز عقب نگهداشته و کشورهاى مصرفى بار آوردند. و به قدرى ما را از پیشرفتهاى خود و قدرتهاى شیطانى شان ترساندهاند که جرات دست زدن به هیچ ابتکارى نداریم و همه چیز خود را تسلیم آنان کرده و سرنوشتخود و کشورهاى خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطیع فرمان هستیم. و این پوچى و تهى مغزى مصنوعى، موجب شده که در هیچ امرى به فکر و دانش خود، اتکاء نکنیم و کورکورانه از شرق و غرب تقلید نماییم. بلکه از فرهنگ و ادب و صنعت و ابتکار، اگر داشتیم، نویسندگان و گویندگان غرب و شرقزده بىفرهنگ، آنها را به باد انتقاد و مسخره گرفته و فکر و قدرت بومى ما را سرکوب و مایوس نموده و مىنمایند و رسوم و آداب اجنبى را، هرچه مبتذل و مفتضح باشد، با عمل و گفتار و نوشتار ترویج کرده و با مداحى و ثناجویى، آنها را به خورد ملتها داده و مىدهند.» (30)
4. ضمن سرکوب هر کشورى که راه رشد مستقلى در پیش گیرد به چند کشور وابسته کمک مىکنند تا به نوعى رشد اقتصادى وابسته نایل آیند و همچون نمایشگاهى، رشد وابسته رابه رخ ملل در حال رشد بکشند.
5. با تبلیغات وسیع تلاش مىکنند تا موفقیت کشورهاى در حال رشد مستقل عادلانه را پنهان کنند و از اقتصاد آن کشورها منظرهاى دهشتناک و شکست پشتشکست ترسیم کنند. اگر کسى از این تبلیغات تاثیر پذیرد معتقد خواهد شد که ما اصلا اشتباه کردیم که انقلاب کردیم و گرنه رژیم شاه ما راتاکنون به سطحى بالاتر از کره جنوبى رسانیده بود.
واقعیت دنیاى کنونى ما و تجربه مبارزات نیم قرن اخیر ملل استعمارزده و در حال رشد اثبات کرده است که رشد مستقل توام با عدالت اجتماعى امکانپذیر است. پیامهاى حضرت امام (ره) ومنویات ایشان و قانون اساسى ایران قابل اجراست. طبیعى است همه کشورهاى در حال رشد دشواریهایى داشتهاند و دارند. کدام کار بزرگى است که آسان دست دهد. اما وجود این دشواریها به معناى ورشکستگى و بسیارى دشواریها در حکم عدم موفقیت پشت عدم موفقیت نیست. امرى عادى است، که اگر نبود شگفتى داشت.
«مردم شریف ایران و مسلمانان و آزادىخواهان تمامى جهان بایدبدانند که اگر بخواهند بدون گرایش به چپ و راست و مستقل از هر قدرت و ابرقدرتى روى پاى خویش بایستند، باید بهاى بسیار گران استقلال و آزادى را بپردازند.» (31)
امکانات ویژه و استثنایى کنونى جمهورى اسلامى
نگارنده اعتقاد و ایقان عمیق دارد که کشور ما در شرایط کنونى چنان امکاناتى براى رشد در جهت تحکیم استقلال در اختیار دارد که از بسیارى جهات وضع ممتازى به کشور ما مىدهد و اگر از این امکانات بدرستى استفاده شود، خواهیم توانست راه رشد مستقل خود را با سرعت قابل ملاحظهاى بپیماییم.
اگر «دورهاى باطل» و «بنبستهاى» ترسیم شده را یک به یک و با دقت علمى بررسى کنیم خواهیم دید که در لحظه انقلابى کنونى و موقعیتخاص بینالمللى کنونى، کشور ما الزاما در درون این دورهاى باطل قرار ندارد. ما در وضعى هستیم که مىتوانیم در خارج از این دورها قرار بگیریم و به پیش برویم. ما امکاناتى داریم که سایر کشورهاى جهان سوم، کلا یا بعضا، از آنها محرومند. این امکانات به صورت فهرست عبارتند از:
1. روند انقلابى عمیقى که طى چندین دهه در جامعه ما جریان داشت و در سال 1357 در یک حرکتبسیار فراگیر مردمى به ثمر نشست، رژیم شاهنشاهى را سرنگون کرد و جمهورى اسلامى را برقرار ساخت.
2. فرهنگ با سابقه و نیروى کارشناسى و روشنفکرى متعهد.
3. وسعتخاک و جمعیت کافى.
4. درآمد نفت و گاز طبیعى.
5. پایه متوسطى از صنعت و فن.
6. امکانات قابل ملاحظه طبیعى.
7. موقعیت جغرافیایى مناسب، دسترسى به دریاى آزاد و بازارهاى مناسب داد و ستد.
8. قانون اساسى مدون و مصوب و پیامها و فتواهاى روشن امام.
در ادامه تکتک مواردبالا را توضیح مىدهیم:
1. روند انقلابى
یکى از دلایل عمدهاى که کشورهاى جهان سوم به هنگام رشد در دور باطل اسیر مىشوند، این است که در این کشورها تحول اجتماعىاقتصادى ضرور براى رشد انجام نمىگیرد و آنها نمىدانند که با نظام عقبمانده سابق و سنتى خود چه کنند آیا آن را تغییر دهند؟ چرا و چگونه؟ تئوریهاى «رشد»ى هم که عملا پیشرفت این کشورها را غیرممکن مىدانند و برایشان دور باطل ترسیم مىکنند، اولا به طور عمده «درونگرا» بوده و علل عقبماندگى را درداخل جستجو مىکنند و نقش عوامل خارجى را نادیده مىگیرند، ثانیا تئوریهایى ایستا هستند. به عبارت دیگر درهمه این تئوریها وضع اجتماعى موجود در این کشورها ثابت فرض مىشود و یا فقط در معرض برخى تغییرات کمى است. این تئوریها هرگز به این سؤال پاسخ نمىدهند که اگر جوامع جهان سوم به طور انقلابى متحول شوند آن وقت چه خواهد شد. آیا باز هم دورهاى باطل باقى خواهد ماند و یا راه خروج باز خواهد شد؟
حتى تئوریهاى «نوین» رشد که راه خروج از عقبماندگى را در وابستگى و «رشد به بهاى استقلال» مىدانند، الزاما حد معینى از تحول اجتماعى را توصیه مىکنند. زیرا پیشرفت، حتى در چارچوب وابستگى هم بدون انجام تغییرات معین اجتماعى، در کشورهاى جهان سوم مقدور نیست.
کشور ما نمونه بارزى است. برنامه هفتساله اول (رژیم شاه) با این حساب تدوین شده بود که نظام اربابرعیتى تغییر نکند و دست کم مالکیتهاى عظیم دست نخورده بماند. با این حساب بود که این برنامه، ایران را کشورى «کشاورزى» اعلام مىکرد و فقط رشتههایى از صنایع را که بیشتر در خدمت اربابان زمین مىبود تکامل مىداد. اما همان وقت روشن بود که پیشرفت، حتى در چارچوب برنامهاى مثل برنامه هفتساله هم مقدور نیست، مگر این که در نظام اجتماعى تغییرى حاصل شود. از اینجا بود که حتى شاه که در زمان تدوین برنامه اول تلاش خود را به کار برد تا املاک رضاخانى را دوباره به چنگ آورد وبزرگترین ارباب زمین در ایران باقى بماند مجبور شد منادى اصلاحات ارضى و «انقلاب سفید» باشد. انقلاب سفید شاه آن نوع از تحول اجتماعى را پیشبینى مىکرد که در چارچوب الگوى «رشد به بهاى استقلال» و یا «رشد براى وابستگى» ضرورت داشت.
در اینجا مقصود، بررسى چند و چون این «انقلاب!» نیست، بلکه فقط تاکیدبر این واقعیت است که رشد اقتصادى، حتى در مقیاس محدود و معیوب شاهنشاهى آن هم جز با تحول معین اجتماعى مقدور نبود.
بسیارى از کشورهاى جهان سوم، به این دلیل در تلاش براى رشد با شکست مواجه مىشوند که یا اصلا ضرورت تحول را نمىپذیرند و یا آن را به شکل معیوب و نادرستى مطرح مىسازند.
وقتى از انقلاب اجتماعى سخن مىگوییم باید به هر دو جنبه آن توجه کنیم: هم به تحولى که در مناسبات اجتماعى پدید مىآورد و هم به حرکت عمومىاى که در میان وسیعترین قشرهاى جامعه ایجاد و آنها را براى مشارکت در بازسازى جامعه به میدان مىآورد. برخى از کشورهاى جهان سوم، به عنوان نمونه مصر دوران ناصر،در پیشرفتخود به آن دلیل موفق نشدند که اگر تحولى هم در جامعه آنها حاصل شد، محدود بود و از «بالا» انجام گردید.
آنچه از نظر نیروى انسانى نعمتبزرگترى براى کشور ماست، این است که وسیعترین قشرهاى مردم ما در یک انقلاب کمنظیر به حرکت آمدند; امروزه شصت میلیون جمعیت ما دور از میدان نیستند. همه در صحنهاند و آگاهى کمنظیرى از خود نشان مىدهند و در حساسترین کارها به طور گسترده شرکت مىورزند.
انتخابات اخیر ریاست جمهورى نمونه بارزى از این حرکت میلیونى بود. این حرکت وسیع تودهاى در هیچ جاى جهان سابقه نداشته است که حدود 90 درصد دارندگان حق راى در جهت مشارکتسیاسى به حرکت درآمده باشند.
تودههاى عظیم دهقانى ما برغم بیسوادى نسبى چنان آگاهى و تحرکى از خود بروز مىدهند که حیرتآور است. وقتى این نیروى عظیم انقلابى در کار سازندگى اقتصادى به حرکت افتد بسیارى از مسائلى که حل آنها آسان نیست، حل مىگردد. جوانانى که فداکارانه و آگاهانه در صحنههاى نبرد انقلابى شرکت کردند، به آسانى توانستند مسائل مدیریت، طرحریزى و اجراى طرحهاى بزرگ اقتصادى را بیاموزند و به دوش گیرند.
امام امت ضمن تاکید بر نقش خودباورى در روند انقلابى مىفرمود:
«شما اگر چنانچه باورتان باشد که نمىتوانید صنعتبکنید و نمىتوانید صنایع بزرگ و کوچک را و چیزهایى که احتیاج به غرب بوده است، خودتان آنها را درست کنید، تا این باور هست، نمىتوانید که انجام دهید. اول باید باورتان بیاید که ما هم انسانیم، ما هم قدرت تفکر داریم، ما هم قدرت صنعت داریم.
اساس باور این دو مطلب است: باور ضعف و سستى و ناتوانى و باور قدرت و قوه توانایى... این پیروزى که شما به دست آوردید، براى این بود که باورتان آمده بود که مىتوانید» (32)
باز تاکید داشتند: «شما افسردگى را از خود دور کنید، ... شما که این قدرت و تدبیر را دارید که براى آزادى و استقلال ملت مبارزه مىکنید. شما که توانستهاید مردم را بیدار و به مبارزه وادار کنید...» (33)
2. فرهنگ با سابقه و نیروى کارشناسى و روشنفکرى متعهد
بسیارى از کشورهاى در حال رشد بویژه کشورهاى افریقاى سیاه در امر بازسازى جامعه و نجات از وابستگى با این دشوارى روبه رو هستند که سطح تکامل فرهنگى جامعه خیلى پایینتر از آن است که براى پذیرش الگوى مناسب رشد ضرورت دارد. البته کشور ما هم از این حیث وضع درخشانى ندارد و از سلطه طولانى عوامل سلطهگران رنج مىبرد، ولى به هر صورت فرهنگ غنى گذشته ایران و رشد آموزش متوسطه و عالى در دهههاى اخیر، ما را در سطحى قرار داده است که مىتوانیم تا حدود زیادى به کارشناسان و مدیران خودى متکى باشیم. جامعه ما از نظر روحى و سطح آموزش آمادگى پذیرش علوم و فنون جدید، و کسب و کاربرد تکنولوژى نسبتا پیشرفته را دارد و حداقل این است که ما در چنان سطحى از کارشناسى هستیم که مىتوانیم این سطح را سکویى براى پرش آینده قرار دهیم: این سطح متوسط رشد وقتى با شور انقلابى و مشارکت توده مردم و در کنار فقه غنى شیعه قرار بگیرد و توام شود، نیروى مؤثرى ایجاد مىکند.
در تحلیل جامعه سرمایهدارى اروپا، برخى از نظریهپردازان معتقدند که اخلاق پروتستانى در رشد سرمایهدارى و پیشرفت اقتصادى اروپا مؤثر بوده است. این مذهب با مقدس شمردن «کار» و «پسانداز» نقش فعالى در تسریع روند رشد اقتصادى داشته است.
«ترغیب روانشناختى این وجههنظر از طریق این ایده که کار به عنوان تکلیف [Beruf] بهترین و اغلب در تحلیل نهایى یگانه وسیله اطمینان از آمرزش خویش به شمار مىرود. از سوى دیگر، استثمار این شوق مخصوص به کار را با تعبیر کردن مالاندوزى صاحبکار به عنوان یک «تکلیف» مشروعیتبخشید. روشن است که تلاش براى ورود به ملکوت خداوند منحصرا از طریق انجام کار به عنوان «تکلیف» و ریاضتکشى نیرومندى که انضباط کلیسایى بالطبع بویژه به طبقات ندار تحمیل مىنمود بشدت بر رشد «بارآورى» کار به معناى سرمایهدارانه کلمه مؤثر بود...
یکى از عناصر بنیادى روح سرمایهدارى جدید، بلکه همه فرهنگ جدید، یعنى شیوه زندگى عقلانى بر مبناى ایده شغل به عنوان تکلیف [Beruf] ، از روحیه ریاضتکشى مسیحیت زاده شد.» (34)
گرچه مذاهب کاتولیک و پروتستان داراى کتاب مقدس واحدى هستند، اما به سبب تفسیرهاى متفاوتشان از آن، رفتار اینجهانى کاملا متفاوتى دارند. (35)
درباره مبناى فرهنگى تمدن باید بیافزاییم که تمدنها در غرب و جهان اسلام بدون مبناى فرهنگى دینى صورت نگرفته است. در قرن چهارم هجرى جهان اسلام شاهد تمدن شگرفى بود که به تمدن اسلامى نیز مشهور گردیده است. مذهب مسیحیت چون از اول مذهب فضیلت اخروى بود براى این دنیایى کردن نیازمند جریان پروتستان بود که با دنیوى کردن دین، امکان تمدن را فراهم نماید. ولى اسلام از اول هم دین دنیا بود، بنابراین سازگارى دین و دنیا در درون اسلام تعبیه گردیده بود. بنابراین نیازمند چنین جریاناتى نبوده است.
درباره پیشرفت اقتصادى ژاپن گروهى از تحلیلگران نقش مذهب کنفوسیوس را اساسى مىدانند چرا که براساس یک تحلیل از مذهب کنفوسیوس «کار گروهى» مقدس مىگردد.
«اقتصاد سرمایهدارى و ملىگرایانه مبتنى بر نظام سلسلهمراتبى، استخدام مادامالعمر، وفادارى کارمندان به شرکتیا سازمان مربوطه، و خریدن سهام برقرار گردید که با نسخه ژاپنى آیین کنفوسیوس مطابقت داشت.» (36)
گرچه این تحلیلگران به مذهب به عنوان یک ابزار نگاه مىکنند (ابزارانگارى در دین)، ولى با این همه، این تامل بیراهه نیست که در برخى از کشورهاى جهان سوم گاهى باورهاى سنتى موجب رکون و مانع پیشرفت و رشد اقتصادى است. ولى در ایران اسلامى امام خمینى (ره) با طرح مباحثحکومتى اسلام و طرح این که «فقه تئورى واقعى اداره جامعه از گهواره تا گور است» و با تکیه بر دو عنصر تحولدهنده فقه (زمان و مکان) در اجتهاد و استنباط فقهى، خواستار پاسخگویى مسائل عصرى در عرصههاى مختلف اجتماعى گردیدند. ایشان براساس این برداشت از دین با تذکر به فقهاى محترم شوراى نگهبان تاکید بر در نظر گرفتن مصلحت نظام داشتند و از طرفى دیگر به مجلس شوراى اسلامى در تشخیص موضوعات عرفى، رجوع به کارشناسان متعهد را توصیه کرده و مىفرمودند:
«در موضوعات عرفیه، که تشخیص آنها با عرف است، مشورت با کارشناسان، حجتشرعى است که مخالفتبا آن، بدون حجت قوىتر، خلاف طریقه عقلاءاست.»
جمهورى اسلامى ایران، هم اکنون از نعمتبزرگ حوزههاى علمیه برخوردار است که به موضوعات مستحدثه و نوین رو آوردهاند و فقهاى نسل جدید، کاوشهایى پیرامون مسائل عصرى در عرصه اقتصاد را با تکیه بر روش فقه سنتى در استنباط احکام آغاز نمودهاند که اگر این حرکتبه طور پیگیر ادامه یابد، کارشناسان و اقتصاددانان ما مشکلات موجود و موانع رشد را که پاسخ شرعى مىطلبد با مشورت و نظردهى این فقها مىتوانند براحتى حل کنند.
از جانب دیگر حرکت تخصصى شدن فقه در زمینه اقتصاد پىریزى گردیده است. این حرکت اگرچه بکندى پیش مىرود، ولى امید مىرود که با این روش، فقهایى تربیت گردند که از مبانى علمى نظریههاى خود در محیطهاى دانشگاهى و از مبانى فقهى آن در حوزهها دفاع نموده، موجبات شکوفایى اقتصاد و بسط عدالت اجتماعى را در جامعه فراهم آورند.
بر این نکته باید تلاش متفکران دینى را افزود. جاى گفتن نیست که بذر توسعه در زمینه مساعد فرهنگى جوانه مىزند گشایش بحثهاى جدى و کارشناسانه در باره موضوعاتى همانند: سنت و تجدد، انتظار از دین، دین و توسعه، اخلاق و توسعه، عدالت وتوسعه و این که دین چگونه با نیازهاى معاصر همگام مىگردد، پشتوانه فرهنگى محکمى براى توسعه است.
3. یکى از دشواریهاى جدى بسیارى از کشورهاى نواستقلال، که مانع رشد آنهاست، کوچکى بیش از حد بازار داخلى و عدم امکان به کارگیرى صنایع و فنون جدید است. صنایع و خدمات پیشرفته امروز به حداقلى از مقیاس نیاز دارد که ایجاد واحدهاى کوچکتر از آن یا اصلا مقدور نیست و یا به هیچ روى به صرفه نخواهد بود. کشور ما خوشبختانه در جرگه چند کشور نسبتا پرجمعیت در حال رشد است و در عین حال کشورى است که از سالها پیش حصار اقتصاد طبیعى آن شکسته و بازار داخلى آن بالنسبة رشد کرده است، به طورى که به اتکاى همین بازار و با تلاش براى گسترش و تعمیق آن مىتوان هم نیروى کار کافى و هم محل مصرف و کاربرد کافى را براى سرمایهگذارى و آغاز رشد منابع مدرن به دست آورد.
4. یکى از مسائل پیچیده رشد در کشورهاى در حال توسعه، مساله تامین سرمایه است، تا جایى که بسیارى از تئوریسینهاى غربى آن را مهمترین و کلیدىترین مساله معرفى مىکنند و جدىترین دورهاى باطل را بر مبناى فقدان سرمایه ترسیم مىکنند. البته اغراق در این زمینه مثل هر زمینه دیگر جایز نیست. با این حال نمىتوان اهمیت درجه اول آن را انکار کرد.
کشورهاى در حال رشد با این دشوارى بزرگ روبه رو هستند که فقر شدید توده مردم و وضعیت اقتصادى، امکان پسانداز و تامین سرمایه را به آنها نمىدهد، در حالى که رشد اقتصادى بدون تمرکز مقدار معینى از سرمایه هرگز مقدور نیست. کشورهاى اروپایى و امریکا و ژاپن، این مشکل خود را با غارت ملل دیگر و غارت معادن طلا و نقره و غارت توده زحمتکش خودى «حل» کردند. این راه، امروز براى ملل در حال رشد بسته است و بدتر آن که هم اکنون نیز بشدت غارت مىشوند و رمق اقتصادىشان از سوى انحصارات سرمایهدارى مکیده مىشود و دیگر جایى براى پسانداز ملى باقى نمىماند
اما این دشوارى، هنوز تمام مساله نیست. جانب دیگر مساله که دشوارى بزرگترى است این است که امروز، پسانداز ملى و تامین سرمایه به پول ملى، درد کشورهاى در حال رشد را دوا نمىکند. از آنجا که صنعت و تکنولوژى و علم و فن نوین در کشورهاى پیشرفته متمرکز شده، کشورهاى در حال رشد اگر نخواهند دوچرخه را هم از نو اختراع کنند، مجبورند صنعت و تکنولوژى را از خارج خریدارى کنند. بنابر این نه فقط به سرمایه، بلکه به سرمایهاى به شکل ارز خارجى نیاز دارند. یعنى مجبورند اولا، با وجود فقر شدید از گلوى کودکان خود بگیرند و پسانداز کنند و ثانیا، این پسانداز را به ارز محکم خارجى تبدیل کنند. تجربه نشان مىدهد که این کشورها در هر دو مورد، بویژه در مورد تبدیل سرمایه خود به ارز خارجى، با عدم موفقیت روبه رو مى شوند.
مدافعان نظریه جلب سرمایههاى خارجى و وامگیرى از خارج با سوء استفاده از همین دشوارى است که توانستند مدعاى خود را در تعدادى از کشورهاى در حال رشد به کرسى بنشانند و آنان را در دام قرضههاى عظیم و کمرشکن اسیر کنند.
کشور ما از این نعمت کمنظیر برخوردار است که معادن غنى نفت و گاز دارد و هنوز تا چند مدت مىتواند به درآمد نفت متکى باشد. ویژگى نفت این است که بواقع «طلاى سیاه» است و لذا تحریم و جلوگیرى از فروش آن در بازار معاصر آسان نیست و قیمت آن هم با آن که شدیدا زیر فشار و در خطر است، در بلندمدت نباید ناامیدکننده باشد. ما مىتوانیم طى آیندهاى متوسط به حد معقولى از درآمد نفتبه صورت ارز بسیار محکم، امیدوار و حتى مطمئن باشیم. بعلاوه، فرآوردههاى شیمیایى نفت و گاز هم مىتواند براى خود راهى به بازارهاى جهانى بگشاید. شایان ذکر است که 8/14 درصد ذخایر گازى دنیا در ایران است و بر اساس یک تحلیل، قرن بیستویکم، قرن گاز خواهد بود. و تا پایان آن انرژى جایگزین نفت و گاز نداریم.
5. تعدادى از کشورهاى در حال توسعه، در چنان سطح نازلى از صنعت قرار دارند که براى آنها آغاز رشد هم دشوار است. اما کشور ما در جرگه کشورهایى است که سابقه صنعت نوین آن برغم کاستیهاى فراوانطولانى است و امروز در چنان سطحى هستیم که مىتوانیم بخشى از نیازهاى صنعتى خود را در داخل کشور تامین کنیم. این سطح رشد اگرچه از کشورهایى مثل ترکیه هم پایینتر است ولى در پیوند با حرکت انقلابى مىتواند زمینهاى باشد براى آغاز رشد نسبتا سریع.
6. امکانات معدنى غنى قابل ملاحظه. یکى از دشواریهاى جدى کشورهاى در حال رشد عدم دسترسى به منابع معدنى، و بویژه منابع انرژى، است. بسیارى از آنها فقط یک یا دو ماده معدنى دارند که تولید و صادر مىکنند و در عوض براى صنایع ملى خود مجبورند بسیارى از مواد را از خارج وارد کنند و یا از رشد صنایع معینى چشم بپوشند. بویژه فقدان منابع انرژى براى اکثریت این کشورها دشوارى عظیمى است. بدون انرژى، رشد ممکن نیست و وارد کردن انرژى بخش مهمى از منابع ارزى ناچیز آنها را جذب مىکند. فقدان سایر منابع معدنى از قبیل آهن، فلزات رنگین و غیره هم مساله کوچکى نیست.
خوشبختانه کشور ما از این حیث در جرگه کشورهاى غنى و از جهاتى بسیار غنى قرار دارد، به طورى که براى مراحل اولیه رشد تقریبا نیازى به وارد کردن مواد خام از خارج نداریم و اگر با دقت و دلسوزى برنامهریزى کنیم مىتوانیم همه نیازهاى فزاینده خود را برطرف کرده و صادرکننده هم باشیم. منابع نفت و گاز ما نعمت عظیمى است که به ما امکان مىدهد با اتکا به انرژى ارزان و خودى رشد سریعى را برنامهریزى کنیم و امیدوار به اجراى آن باشیم.
7. موقعیت جغرافیایى کشور ما هم در مقایسه با بسیارى از کشورهاى در حال رشد، امکانات قابل ملاحظهاى در اختیار ما قرار مىدهد. چرا که، به وسعت، به آبهاى آزاد راه داریم و در فواصل مساعدى از بازارهاى مهم اروپا و آسیا قرار گرفتهایم و بازارهاى پیرامون و نزدیک ما هم بازارهاى ثروتمندى هستند.
8. هریک از آنچه گفتیم، امتیاز برجستهاى است; اما از آنچه گفتیم یک امتیاز دیگر در کشور ما موجود است که از جهاتى مهمتر و کمیابتر از همه آنهاست و آن این که جمهورى اسلامى ایران قانون اساسى مدون دارد که در آن خطوط اساسى رشد اقتصادىاجتماعى با صراحت و دقت ترسیم شده و پیامها و فتواهاى اخیر حضرت امام نیز به تردیدها و ناباوریها و خرابکاریهاى عمدى ضربه جدى وارد آورده و راه ما را روشن کرده است. از این نعمت نباید هرگز غافل بمانیم. در بسیارى از کشورهاى در حال رشد چنین قوانین مدون و اظهارنظرهاى صریح و معتبرى موجود نیست و آشفته فکرى و چه بسا ندانمکارى کاملا معصومانهدرباره انتخاب راهى که باید رفت، مانع عمدهاى بر سر راه تکامل آنها ایجاد مىکند و سبب نوسانهاى مخرب و، سرانجام، سقوط مىشود.
کشورهاى در حال رشد، از آنجا که مدت طولانى اسیر استعمار بودهاند و امروز نیز از همه سو تحت فشار و در معرض انواع توطئهها هستند، طبعا از ریسمان سیاه و سفید هم مىترسند. این کشورها مىخواهند، و کاملا حق دارند که بخواهند، که راه رشدى متناسب با نیاز خود و ویژه خود داشته باشند. این علاقه به استقلال راى و انتخاب راه رشدى متناسب با اوضاع هر کشور، گاه به اغراق مىکشد و کسانى مىخواهند راه «اختراعى» خود را به کشور تحمیل کنند و یا کسانى از ترس این که مبادا کشور از جاده استقلال راى بیرون برود اعتماد به نفس را از دست مىدهند و با هر نظرى و هر راهى، جز شعارهاى گنگ و توخالى، مخالفت مىکنند. وجود این گونه انحرافات، آشفته فکرى و ندانمکارى را تشدید مىکند.
در کشور ما خوشبختانه هم قانون اساسى مدون و مصوبى وجود دارد که در رفراندوم عمومى و در واقع با راى 2/98 درصد مردم تصویب شد، و هم فتواها و پیامهاى اخیر امام وجود دارد که به تردیدهاى عمدى بستهذهنان و بازدارندگان رشد اجتماعى پایان داده و دستکم تکلیف مردم و حکومت را روشن کرده است. به عبارت دیگر، در مقایسه با اکثر کشورهاى در حال رشد، کشور ما از این امتیاز بزرگ برخوردار است که مىتواند بر آشفته فکریها غلبه کند. زیرا راه رشد ما، راه رشدى که مال خود ماست و کسى آن را به ما تحمیل نکرده، موجود و مدون است. قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران را برترین فقها و خبرگان اسلام تدوین و تصویب کردهاند که به امضاى حضرت امام و تصویب میلیونى مردم رسیده است.
بنابراین ما در وضعى نیستیم که بگوییم چه باید کرد. ما با اعتماد به نفس کامل مىتوانیم اعلام کنیم که راه رشد خود را یافته و اصول آن را مدون و اعلام کردهایم. حال باید با تعمق در قانون اساسى و آخرین فتواها و پیامهاى حضرت امام، مساله را براى خودمان دقیقتر کنیم.
چنین است فهرستى از مهمترین امکانات و امتیازاتى که کشور ما در حال حاضر از آن برخوردار است. این مجموعه بندرت ممکن است در یک زمان و در یک کشور جمع آید. سدهها مىگذرد تا چنین فرصتهاى طلایى و مقارناتى پدید آید و ستارهاى را در طالع سعد کشاند، و اگر بموقع استفاده نشود از میان مىرود.
آنچه گفتیم وابسته به زمان است; امروز وجود دارد و فردا نخواهد بود و اگر امروز مورد استفاده قرار نگیرد فردا غیر قابل استفاده خواهد بود.
این نکته را هم ناگفته نگذارم که زمان حاضر، نه فقط براى ما بلکه براى همه کشورهاى در حال رشد، زمانى استثنایى است. فاصله کشورهاى در حال رشد از کشورهاى پیشرفته روز به روز بیشتر مىشود. در آیندهاى نه چندان دور این فاصله به حدى خواهد رسید که پیمودن آن و پر کردن شکاف شاید غیر ممکن بشود. اگر کشورهاى در حال رشد، امروز نجنبند و از امکاناتى که دارند بهره نگیرند، فردا بسیار دیر خواهد بود و شاید در آیندهاى نه چندان دور، در حالى که کشورهاى پیشرفته از منظومه شمسى بیرون مىروند، کشورهاى در حال رشد از تامین غذاى مردم خود نیز عاجز بمانند. این خطرى است که شاید احساس ما نخواهد یا نتواند بپذیرد، اما محاسبه عقلایى به آن حکم مىکند.
پىنوشتها:
1. « اجراء قوانین بر معیار قسط و عدل و... آزادى بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایى و جلوگیرى از استعمار و استثمار و استعباد... چیزهایى نیست که به مرور زمان در طول تاریخ بشرى و زندگى اجتماعى کهنه شود.
اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعى باید جارى شود و از ستمگرى و چپاول و قتل باید جلوگیرى شود امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده؟ و ادعاى آنکه: اسلام با نوآوردها مخالف است همانسان که محمدرضا پهلوى مخلوع مىگفت که اینان مىخواهند با چارپایان در این عصر سفر کنند، یک اتهام ابلهانه پیش نیست; زیرا اگر مراد، از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتکارات و صنعتهاى پیشرفته، که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هیچگاه اسلام و هیچ مذهب توحیدى با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم وصنعت، مورد تاکید اسلام و قرآن مجید است...»(وصیت نامه سیاسى الهى امامره)
امام راحل در قسمت دیگرى از وصیت نامهشان مىنویسند:
«حکومتحق، براى نفع مستضعفان و جلوگیرى از ظلم و جور و اقامه عدالت اجتماعى... از بزرگترین واجبات و اقامه آن از والاترین عبادات است»
2. اصطلاح (Vicous circle of poverty) (دورهاى باطل فقر) اول بار توسط سینگر در 1949 به کار برده شده و توسط راگنار نرکس استاد دانشگاه کلمبیا در کتاب معروف خود «مسائل تشکیل سرمایه در کشورهاى توسعه نیافته» پیگیرى شد. نرکس در این کتاب با اشاراتى به اصطلاح مدار بسته یا دور باطل فقر یا به گفته او «دایره خبیثه فقر» مىنویسد: یک کشور «کم توسعه» فقیر است چون فقیر استبه عبارت دیگر دلیل فقر کشورهاى کم توسعه همان فقر آنها است.(راگنار نرکس، مسائل تشکیل سرمایه در کشورهاى توسعهنیافته، ترجمه عبدالله زندیه، مؤسسه تحقیقات اقتصادى دانشگاه اقتصاد دانشگاه تهران، چاپ اول، 1348.
3. «در نگاهى به گذشته آنچه تا حدودى موجب شگفتى است این است که بیشتر کسانى که در باب کشورهاى کم توسعه به وضع نظریه پرداختهاند از شهروندان کشورهاى توسعه یافته بودهاند».(جرالد ام مایر دادلى سیرز، پیشگامان توسعه، ترجمه على اصغر هدایتى على یاسرى، انتشارات سمت، ص29.)
4. این گونه دورها را مىتوان در آثار کسانى چون سینگر (H.Singer) ، نرکس (R. ، مالن بوم (D.Malenbaum) ، گاناژه (E.Gannage) و... ملاحظه نمود.
5. میلتون و رز فریدمن، آزادى انتخاب، ترجمه حسین حکیمزاده جهرمى، نشر پارسى، ص165.
6. سیمون کوزنتس، رشد نوین اقتصادى، ترجمه مرتضى قرهباغیان، نشر رسا، 1372، ص131.
7. محبوب الحق، «بحران در استراتژى توسعه»، نگاه نو، شماره2، ص36 و37.
8. راجى کانت، الگوهاى نظرى در اقتصاد توسعه، ترجمه دکتر غلامرضا آزاد (ارمکى)، نشر دیدار، 1374، ص340.
9. مرتضى قرهباغیان، اقتصاد رشد و توسعه، جلد اول، نشر نى، ص25.
10. میلتون فریدمن ورزا فریدمن، آزادى انتخاب، ترجمه حسین حکیمزاده جهرمى، نشر پارس ص165 و170 و171
11. بنگرید به: حقوق، قانونگذارى و آزادى: سراب عدالت اجتماعى، جلد دوم.
.........
این مجموعه سه جلدى است که جلد اول آن به نظمهاى خودجوش مىپردازد. جلد دوم اختصاص به سراب عدالت اجتماعى دارد و جلد سوم آن به نظم سیاسى در یک جامعه آزاد اختصاص یافته است. این مجموعه به همت آقاى دکتر موسى غنىنژاد تحت عنوان «قانون، قانونگذارى و آزادى» به فارسى برگردانده مىشود.
12. حقوق، قانونگذارى و آزادى، جلد سوم، ص11.
13. حسین بشیریه، «جامعه در مقابل دولت»، کتاب توسعه4، ص19.
14. حسین بشیریه، «اندیشههاى فریدریش هایک»، اطلاعات سیاسىاقتصادى، سال دهم، شماره هفتم و هشتم، 1375، ص18. و نیز: موسى غنىنژاد، «سراب عدالت از دیدگاه هایک»، نامه فرهنگ، تابستان و پاییز، 1372.
15. F.A. Hayek,Law, Legislation and Liberty.(vol.3).
16. محمود توسلى، خصوصى سازى یا ترکیب مطلوب دولت و بازار، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاى بازرگانى، 1373، ص54و63.
17. رحیم رحیم زاده اسکویى، «توسعه نیافتگى از دیدگاه تئوریک»، کتاب توسعه4، نشر توسعه، ص72 67.
18. Rostow.W. The stages of Econimic Growth,1960.
19. توافق این اندیشه«(دیدگاه تکاملى اسپنسر)، با نظریه تکامل اجتماعى مارکسیسم باعث پذیرش گسترده از سوى نظریه پردازان مارکسیسم گردید. بر این اساس «نو» به لحاظ گذر تاریخى«مثبت» ارزیابى مىشد.
20. رامش ور پراساد میسرا، «هفت مقوله اساسى توسعه»، ضمیمه اقتصادى اطلاعات، اردیبهشت 1365.
21. این پدیده با الگوهاى کلاسیک مارکسیستى قابل حل نبود.
22. و . آفانیسف، م . ماکارووا، ل . مینیایف، مبانى سوسیالیسم علمى، انتشارات سازمان جوانان توده ایران، 1360، ص51.
23. ف . م . جوانشیر، مائوئیسم و بازتاب آن در ایران، انتشارات حزب توده ایران، چاپ سوم، 1359، ص87.
24. مائو، منتخبات، جلد دوم، ص435.
25. دایرة المعارف اقتصادى، ج3، ص71، مسکو 1979. به نقل از: ع . دخانیاتى، دمکراسى انقلابى و راه رشد سرمایهدارى، انتشارات گام، 1360، ص22.
26. ر . اولیانفسکى، راه رشد غیرسرمایهدارى، گروه هوادار حزب توده ایران، 1359، ص10.
27. همان، ص13.
28. همان، ص16.
29. بنگرید به: سیاست و سازمان حزب توده از آغاز تا فروپاشى، مؤسسه مطالعات سیاسى و پژوهشهاى سیاسى، جلد اول 1370، ص 262-255.
30. وصیت نامه امام چاپ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ص15-16.
31. فریاد برائت، ص21.
32. صحیفه نور، ج14، ص94.
33. در جستجوى راه امام از کلام امام، دفتر هشتم، ص287.
34. ماکس وبر، اخلاق پروتستانى و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهرى کاشانى، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران 1373،ص188 و 189.
35. موریشیما، «کنفوسیوس و سرمایهدارى»، پیام، فروردین68، ص34 و 35، به نقل از کتاب «چرا ژاپن موفق شد؟».
36. همان. و نیز بنگرید به مجون لیو نیگستون جومور فیلیشیا اولد فادر، شناخت ژاپن، ج1، ترجمه احمد بیرشک، انتشارات خوارزمى، تهران، 1375، ص257.