معرفى یک کتاب «فلسفه تحلیلى: دلالت و ضرورت» (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
1. بحث «اسم خاص» یا «علم» که در لغت انگلیسى proper name خوانده مىشود، از مباحث مهم فلسفه تحلیلى است. کاوش در ماهیت اسماء خاص، محققان را با مسائل عدیدهاى روبرو ساخته که حل آنها خود محتاج تنقیح مباحث دیگرى در فلسفه و، خصوصا، فلسفه زبان است.1
به عنوان مثال بحث قضایاى اتحادیه (identity proposition) ، ضرورت و امکان ( necessity & contingency) ، تئورى اوصاف راسل (theory of descriptions) ، عوالم ممکنه ( possible worlds) ، کیفیت دلالت و حکایت (referring) و امثال آن، مسائلى هستند که به نحوى با بحث اسم خاص و، نیز، اسم جنس مربوط مىشوند.
فیلسوفان تحلیلى کتابها و مقالات بسیارى در تحلیل ماهیت اسماء خاص نگاشتهاند که شاید از مهمترین آنها کتاب تسمیه و ضرورت (Naming and ، نوشته سول کریپکى (Saul Kripke) ، است. براى برخى عطف دو کلمه «تسمیه» و «ضرورت» ممکن است غریب نماید، ولى چنانکه کریپکى خود متذکر شده است، تامل در مباحث آتى، ربط این دو امر را بخوبى روشن خواهد ساخت.
2. کتاب «فلسفه تحلیلى3: دلالت و ضرورت»2 که در اینجا به معرفى آن خواهیم پرداخت داراى چهار بخش استبه شرح زیر:
بخش اول: دلالت در اسماء خاص.
بخش دوم: اسماء خاص، عوالم ممکنه و ضرورت.
بخش سوم: اسماء جنس (صور نوعیه).
بخش چهارم: کاربردهایى از بحث دلالت.
پیش از اینکه نظرى اجمالى به محتواى این بخشها بیندازیم، سزاوار است چند کلمهاى در باب تکوین و تصنیف این رساله گفته شود. اساس این مکتوب، تحریر و شرح و نقد اثرى است از سول کریپکى با مشخصات زیر:
Saul Kripke, Naming and Necessity, Harvard university press 1981.
اصل این کتاب به صورت سه سخنرانى در مجموعه مقالات تدوین شده به اهتمام Harman و D. Davidson به چاپ رسیده است; ولى بعد کریپکى با افزودن پانوشتهاى متعدد و مقدمهاى مهم آنها را به صورتى مستقل به چاپ رسانید.
کسانى که با جریانها و تحولات فلسفه تحلیلى آشنایند، نیک مىدانند که این اثر کریپکى چه تاثیر شگرفى بر سیر تحول فلسفه تحلیلى داشته است. گرچه اکنون بیش از بیستسال از طرح مباحث این کتاب مىگذرد و در کاروان شتابان مباحث نظرى و فلسفى، همچون سایر رشتههاى علمى، غبار قدمتبر آنها نشسته است، ولى، در عین حال، توجه به مباحثى از این دست از لوازم و شاید از پیشفرضهاى بحثهاى جدیتر در فلسفه تحلیلى و بلکه در سرزمینهاى دوردستتر، همچون کلام و فلسفه دین و فلسفه نفس، است.
برخى، آراء کریپکى را انقلابى در فلسفه تحلیلى دانستهاند،3 و دیگران که نظرى متواضعانهتر اتخاذ کردهاند در عین حال معترفند که این آراء موجب شده بسیارى از مسائل فلسفى از اساس و یا در کیفیت تقریر دچار تحول گردد.4 و انصافا درگیر شدن با مسائلى که در طى این مباحث طرح مىشود، صدق این گفته را آشکار خواهد کرد.
3. کتاب کریپکى، چنانکه گفتیم، متشکل از سه سخنرانى است و چندان شکل مدون و مبوبى ندارند. مطالب تکرارى و مثالهاى متعدد در آن بوفور یافت مىشود. در عین حال مطالب قابل تامل و نو چندان در این رساله پراکنده است که نادیده گرفتن آنها براى طالبان فلسفه و مباحث الفاظ، منصفانه نیست.
ابتدا قصدم این بود که کل کتاب را، به همان شکل اصلىاش، به فارسى ترجمه کنم. از آنجا که زبان کتاب گویا و روشن است، در عین اینکه کاملا متخصصانه است، ترجمه آن کارى دشوار نبود; ولى بعد از این قصد منصرف شدم و تصمیم به تحریر مطالب کتاب و تبویب و تدوین آن گرفتم. زیرا ترجمه آن به سبب تحفظ بر قالبهاى متن موجب نوعى ملال و محدودیت مىشد. از این رو به شرح و تبیین و، در عین حال، نقد و تطبیق آن دستیازیدم.
در مقام تحریر کوشیدم عمده مطالب کتاب را طرح کنم و در حد مقدور مطلب مهمى از قلم نیفتد; اما در مقام نقد، طبعا، ملزم به گزینش مطالب بودم. چه آنکه بعد از طرح آراء کریپکى، مکتوبات بسیارى، له و علیه آن، به صورت کتاب و مقاله به بازار داغ این مباحثسرازیر شده است. بنابراین در مقام نقد آراء کریپکى تنها به چند بحث، آن هم نه بتفصیل، اکتفا کردم. البته به تناسب، پارهاى آراء دیگر از کواین (Quine) و پلانتینجا (Plantinga) و نیل (Kneal) و... به متن افزودم و در دوسه مورد بحثهایى تطبیقى آوردم.
چنانکه در جاى دیگرى از این مکتوب گفتهام، متاسفانه، تا آنجا که نویسنده مطلع است، در مکتوبات اصولیان و منطقدانان ما، کار اساسیى درباره اسم خاص و حتى اسم جنس صورت نگرفته است. ولى در عین حال سعى کردهام در چند موضع، بحثهاى متناسب با متن را از لابلاى مباحث اصولى اصطیاد کرده و به بحثى تطبیقى ستیازم.
مدتهاست که ذهن راقم این سطور به مباحث تطبیقى بین مباحث الفاظ علم اصول و فلسفه تحلیلى مشغول است و گمان دارد که طرح این گونه مباحث و ایجاد گفتگو بین این دو رشته علمى که هر دو با ماهیت زبان و گفتار سر و کار دارند و به تحلیل جوانب مختلف زبان مىپردازند ثمرات نیکویى در بر خواهد داشت; خصوصا اگر باحثسمانتیک و هرمنوتیک هم به این دایره افزوده شود.
4. مساله اصلیى که در بخش اول طرح مىشود، این است که اسماء خاص، چون «ارسطو» و «سقراط» و «اورست» و... چگونه دلالتخویش را به انجام مىرسانند؟ آیا اوصاف در این دلالت نقشى دارند؟ آیا اسم خاص داراى معنایى است که متضمن این اوصاف ستیا از چنین معنایى خالى است؟
و فرگه (Frege) مىگوید که این دو فیلسوف و منطقدان، اوصاف را در معناى اسم خاص (معمولى) اشراب مىکردهاند و آنها را در انجام دلالت اسم خاص لازم مىدانستهاند. کلام راسل در این جهت روشنتر و صریحتر است و اما راى فرگه نیاز به تامل بیشترى دارد. گویا ریشه این نظر این است که ما از لفظ «ارسطو» چیزى نمىفهمیم الا اینکه شاگرد افلاطون و نویسنده کتاب متافیزیک و... بوده است و لذا این اوصاف تشکیلدهنده معناى این اسم خاص هستند و ما را در دلالت موفق این اسم یارى مىرسانند.
البته رشته این داستان از کلمات استوارت میل (S.Mill) در باب اسماء خاص شروع مىشود. وى معتقد است اسماء خاص داراى معنا (معنایى متضمن وصف) نیستند و فقط محکى و مدلول (referent) دارند.
راسل و فرگه در مقابل این نظر و در دفاع از اخذ اوصاف در معناى اسم خاص و در دلالت آنها، استدلالهایى اقامه کردهاند که در فصل اول باختصار مطرح مىشوند. تئورى راسل فرگه به تئورى توصیفى اسماء خاص (descriptive theory of proper name) معروف است.
کریپکى با نظر راسل و فرگه بشدت مخالف و معتقد است اوصاف به هیچ وجه در معناى اسم خاص اشراب نشدهاند و در تعیین محکى آن هم نقشى ندارند. البته مقصود این است که اوصاف نمىتوانند جایگزین اسماء خاص شوند، نه در مقام معنا و نه در مقام دلالت; گرچه گاه در تثبیت محکى در عالمى خاص مؤثر مىافتند. تفکیک بین معنادهندگى ( giving meaning) و تثبیت محکى (fixing referent) تفکیک مهم و سرنوشتسازى است که در طى مباحثبخش اول بتفصیل خواهد آمد.
کریپکى دو برهان عمده علیه تئورى توصیفى اقامه کرده است: اول برهانى مبتنى بر ارتکازات ما در باب امکان و ضرورت که بدین طریق از زمینههاى موجهه (modal contex) براى اثبات مدعاى خویش استفاده کرده است. این برهان از سوى استادان فلسفه نقد شده که مهمترین آنها نقد دامت (Dummett) است. پارهاى از اشکالات وى را در فصل دوم آورده و در این میان داورى کردهام. به گمان من عمده اشکالات دامت قابل دفع است.
در فصل سوم برهان دوم کریپکى که مبتنى بر تحلیلى از ماهیت تسمیه و ارتکازات ما در باب دلالت اسم خاص است ارائه مىشود و به دنبال آن پارهاى از نقادیهاى مطرح شده درباره آن مورد بررسى قرار مىگیرد. به گمان من براهین کریپکى در نهایت قابل دفاعند و به طور حاسمى تئورى توصیفى اسماء خاص را ویران مىکنند.
در فصل چهارم نظریه ابتکارى خود کریپکى در باب دلالت اسماء خاص مورد بحث قرار مىگیرد و بعد از طرح پارهاى از اشکالات به آراء اصولیان این دیار اشاره مىشود و در پایان، نظریه مختار در باب اسم خاص به صورتى ملخص طرح مىگردد. این نظریه تلفیقى است از نکات به دست آمده در فصول پیشتر، و مىتواند با توجیه خاصى از کلام کریپکى مساوق باشد.
5. در بخش دوم کتاب که فصلهاى پنجم تا هفتم را در بر مىگیرد مباحث مهمى طرح مىشوند: بحث امکان و ضرورت و تفکیک آنها از دو مقوله دیگر، یعنى علم قبلى و بعدى و قضایاى تحلیلى و ترکیبى. از نکات ابتکارى کریپکى طرح این دعواست که قضایاى ممکنه قبلى وجود دارد. کانت همه قضایاى قبلى (apriori) را ضرورى مىدانست و کریپکى مدعى است چنین ادعاى کلى نادرست است و مىتوان مثالهاى روشنى یافت که در آنها علم ما به قضیه، قبلى است، در حالى که خود قضیه ممکنه است.
البته به گمان ما مثالهاى نقضى کریپکى نادرستند و وجه نادرستى آن را بتفصیل در فصل پنجم آوردهام; ولى در عین حال اصل مساله قابل تامل و سزاوار دقت است.
بحث از انحاء ضرورت (ضرورت عینى یا de re و ضرورت قضایا یا de dicto ) بخش دیگرى از فصل پنجم را تشکیل مىدهد. در این بخش آراء کواین و پلانتینجا و... را نقل و بررسى کردهایم. کریپکى در کتاب خویش در این باب بسیار باختصار سخن گفته است و ما با مراجعه به پارهاى مدارک دیگر، همچون کتاب ماهیت ضرورت (Nature of Necessity) ، اثر پلانتینجا، شرح و بسط بیشترى دادهایم. در این فصل از ضرورت عینى که مختار کریپکى و جمع دیگرى از فیلسوفان است دفاع کردهایم و راى کواین را در انکار چنین ضرورتها مردود دانستهایم.
در فصل ششم تز دال ثابت (rigiddesignator) و مسائل تابعه آن مطرح مىشود. این مباحث ربط بحث اسم خاص با ضرورت و امکان را روشن مىسازد. کریپکى معتقد است از ممیزات جوهرى اسماء خاص دلالت ثابت آنهاست: اسم خاص در همه عوالم ممکنه بر محکى ثابتى دلالت مىکند، برخلاف اوصاف که علىالاصول در عوالم ممکنه محکى ثابتى را نشان نمىدهند. مساله حفظ هویت در طول عوالم ممکنه (identity across possible worlds) معضلى است که باید در این بحثها حل شود: چه معیارى در دست است که در عالم ممکن دیگر مدلول لفظ بعینه همان چیزى باشد که در این عالم مدلول بوده است؟ این عینیت و حفظ هویتبا چه معیارى قابل شناسایى است؟ طرز برخورد کریپکى با این مساله با بسیارى از فیلسوفان دیگر فرق مىکند. وى این مساله را کلا صورى مىداند و اینکه اصلا معضلى نیست. ریشه این بحثبه تصویرى برمىگردد که ما از عوالم ممکنه داریم. کریپکى در کل، عوالم ممکنه را همان عوالم مقدره یا مفروضه (stipulated) مىداند، نه عالمهایى که بالفعل موجودند و ما آنها را با بصیرتى خاص کشف مىکنیم، و یا کان با تلسکوپى این عوالم را از دور مشاهده مىکنیم (telescopic view of possible worlds) ، ولى انصاف مطلب این است که با توجه به نکاتى که در پایان فصل چهارم در اصلاح و تنقیح نظریه کریپکى آوردهایم (بحث مرکبات اعتبارى) مساله وحدت هویت در طول عوالم ممکنه، مسالهاى حقیقى است و ما را درگیر تعیین معیارى براى وحدت هویت مىسازد.
در فصل هفتم، دلالت در صور نوعیه (natural kind) را مورد بحث قرار مىدهیم. این بحث از عمدهترین مباحث این کتاب است و نظریات کریپکى در اینباب نتایجبسیارى در مواضع دیگر به بارمىآورد. مىتوان گفت آرا وى بکلى باآنچه در ابتدا به نظر مىرسد بیگانه است،ولى حقا استدلالهاى ارتکازى وى قابل رد نیستند و گزیرى جز اذعان به آنها نیست.
مهمترین مساله در این فصل این است که اوصاف از مدلول اسماء جنس یا صور نوعیه بیرونند. الفاظى چون «طلا» یا «آب» که به صورت نوعیه خاصى اشاره دارند متضمن هیچ وصفى نیستند و در این دلالتخویش از آنها کمک نمىگیرند.
کریپکى دراین بحث تا آنجا جلو مىرود که اوصاف مبین ساختمان ماهوى این اشیاء را هم خارج از معناى این الفاظ مىداند. اینکه آب O2H است، گرچه وصفى است که ماهیت «آب» را بیان مىکند، ولى از معناى «آب» خارج است. و این نتیجه مهمى است که داراى توالى بسیارى در نواحى دیگر است.
در مباحث الفاظ علم اصول، عادت کردهایم که الفاظ را موضوع براى طبایع و ماهیات بدانیم. مثلا لفظ «انسان» را موضوع براى ماهیت انسان و لفظ «آب» را براى ماهیت آب و همین طور.... بحث فوق نشان مىدهد که این نظر خطاست. در کتاب معرفت دینى به تناسب این نکته را طرح و راهى در مدلول اسماء جنس طى کردهام که بسیار قریب به مسلک کریپکى است.
در دو فصل پایانى هشتم و نهم که بخش چهارم کتاب را تشکیل مىدهد کاربردهایى از مباحث دلالت در اسماء خاص و اسماء جنس را طرح کردهام. از جمله این کاربردها، ابطال نظریهاى است که بین پدیدههاى نفسى و روحى و پدیدههاى بدنى قائل به نوعى وحدت مىشود. کریپکى در ابطال این نظریه به نحو جالبى از تز دال ثابت و پارهاى نتایج دیگر استفاده مىکند.
از دیگر کاربردهاى جالب مباحثسابق، تحلیل گزارههاى کلامى است که مشتمل بر لفظ جلاله است. سؤال این است که مدلول لفظ جلاله، یعنى «الله» در عربى و God در انگلیسى و... چیست؟ پاسخ این سؤال در تحلیل گزارههاى متعدد دیگرى دخالت دارد. در فصل نهم به نحو مستوفى از این نکته و نتایج آن بحث کردهایم و ثمره مباحث دلالت را در کلام و فلسفه دین نشان دادهایم.
6. باید توجه داشت دلالت (reference, referring) در مکتوب حاضر به معناى خاصى است. مقصود از آن دلالت در اصطلاح منطق و اصول ما نیست. در منطق و علم اصول، دلالت لفظى را این گونه تعریف مىکنند: «انتقال از تصور لفظ به تصور معنى»; اما این معنا در بحثهاى حاضر مقصود نیست.
مقصود از دلالت در بحثحاضر، پدیدهاى است که با مدلول سمانتیکى یا معنایى لفظ ( semantical referent) ارتباط پیدا مىکند. مدلول سمانتیکى یک اسم همان چیزى است که «نامیده» شده است; یعنى مسما. و مدلول سمانتیکى یک وصف همان چیزى است که به نحو یگانهاى وصف بر آن صادق است. بین این معنا از دلالت، و دلالتبه عنوان فعلى از افعال متکلم (speech act) تفاوتهاى جوهرى وجود دارد. چنانکه در مقدمه فصل اول که درباره دلالتهایى که به نحو «خطا در تطبیق» صورت مىگیرد، اشاره خواهیم کرد ممکن است مدلول سمانتیکى یک اسم وجود نداشته باشد، ولى در عین حال فعل گفتارى دلالت صورت پذیرفته باشد. کریپکى در پانوشتیکى از صفحات نخستین تسمیه و ضرورت، در موضعى که سخن دونه لان (Donnellan) را مطرح مىکند، به تفاوت جوهرى دوگونه دلالت و، به تعبیر صحیحتر، دو اصطلاح دلالت، توجه مىدهد.5
بحث دلالتبه عنوان فعلى گفتارى، بحث مهم و نغزى است. جان سرل (John Searl) در کتاب پراهمیت فعل گفتارى (Speech Act) ، در فصل چهارم و هفتم، بتفصیل به این مطلب مىپردازد. از آنجا که اکنون در کار تحریر و شرح و نقد مبسوط آن کتاب هستم، از طرح مساله دلالتبه عنوان فعل گفتارى در این کتاب اجتناب کردم و امیدوارم در آیندهاى نه چندان دور، مکتوب فوق را به محضر خوانندگان عزیز تقدیم دارم.
7. در پایان تذکر چند نکته بایسته است:
و referent ، در این کتاب مکرر به کار رفته است. این کلمه را معمولا به حکایت ترجمه کردهایم، اما گاه لفظ دلالت را هم به میان آوردهایم. دلیل این نکته این است که ترجمه refer به «دلالت کردن» و ترجمه referent به «مدلول»، در بسیارى اوقات مایه اختلاط و اشتباه مىشود. ما در زبان فارسى و حتى عربى «مدلول» را به معناى «معنا» هم به کار مىبریم: مدلول لفظ، همان معناى لفظ است. در حالى که این معنا درست عکس مقصود بحثهاى حاضر است. referent در این بحثها مقابل meaning است و مقصود از آن، «مصداق و یا همان امر خارجى است که به کمک زبان و الفاظ تعیین مىشود و بدان اشاره مىرود». به جاى لفظ «دلالت»، از کلمه «حکایت» استفاده کردهایم. البته شاید این لفظ در فارسى چندان شایع نباشد، ولى در عربى و بویژه در اصطلاح علم اصول، تعبیر «حکایت»، هم در مورد حکایت لفظ از معنا به کار مىرود و هم در مورد حکایت لفظ از خارج (به توسط معنا یا بلا توسط آن). بنابراین با اینکه لفظ «حکایت» و «دلالت» به لحاظ معنایى چندان فرقى نمىکنند، صرفا براى اجتناب از لفظ «مدلول» که معمولا به «معنا» دلالت مىکند از لفظ حکایت و محکى استفاده کردهایم.
ب: در این کتاب که در واقع تحریر و شرح و نقد کتاب تسمیه و ضرورت است علىالقاعده ارجاع به این کتاب مکرر صورت مىگیرد، لذا براى سهولت از علامت اختصارى N.N براى ارجاع به آن استفاده کردهایم.
چنانکه در همین مقدمه گفتهام، به گمان من توجه به فلسفه تحلیلى و مباحث الفاظ غربى، براى دانشجویان فلسفه و طلاب علوم دینى بویژه کسانى که در علم اصول تحقیق مىکنند، مفید و بلکه لازم است. یافتن مباحث مشترکى که بتوان در آن به نحو تطبیقى کار کرد، دشوار نیست. نگارنده با اعتراف به بضاعت مزجاة خویش، از سر علاقهاى که به این موضوعات داشته، مدتهاست که بدانها مشغول است و امیدوارم که نتایج این تحقیقات خالى از فایده نباشد.
کتاب «فلسفه تحلیلى: دلالت و ضرورت» اولین رسالهاى است که از این مجموعه به چاپ مىرسد و امیدوارم، به توفیق الهى، سایر مباحث را به توالى، تقدیم محضر خوانندگان ارجمند بنمایم.
در این نباید تردید داشت که عرضه این موضوعات به این شکل، اولین گام است. چنین مکتوباتى باید به عنوان مدخل و مقدمهاى محسوب شود که تامل در آنها، ذهنهاى مستعد را علاقهمند به موضوع مىکند. کسانى که با حجم مطالب منتشر شده در این موضوعات، چه به صورت کتاب و چه به صورت مقاله، آشنایند، نیک مىدانند که فحص و تحقیق جدى در هر یک از آنها نیازمند چه تلاشهایى است. نویسنده با علم به این امر، طبعا ادعایى ندارد جز عرضه مقدماتى مباحث; به امید آنکه ذهنهایى را برانگیزد تا خود دنباله تحقیق را بگیرند و تا مرزهاى موجود این مباحث گام زنند و شجاعانه از آنها فراتر روند. اگر این کتاب و توالى آن در چنین مهمى توفیق یابند، نگارنده به مقصود خود رسیده است.
پىنوشتها:
1. نظرم در اینجا عمدتا معطوف به مساله حکایتیا دلالت (referring) است که تحقیق در آن، مسائل بسیارى را در فلسفه تحلیلى مطرح کرده است. مضافا اینکه به اعتقاد پارهاى از نویسندگان، نقش «اسماء خاص» منحصر به حکایت از مسمیات نیست، بلکه نقشى بسیار فراتر ایفا مىکند. اینان به کلامى از ویتگنشتاین اشاره مىکنند که در آن احتمال مىدهد «اسم» براى مسماى خویش همچون جوهرى باشد که به وى آویختهاند. و اضافه مىکنند که کارکرد اسم خاص، صرفا حکایت از مسما نیست، نوعى عنوان و وجه عرفى است که فقدان آن تنزل در عنوان و درجه عرفى است. براى این بحث رجوع کنید به:
3. مضمون مکتوبى است از London Review of Books که در پشت جلد کتاب کریپکى به چاپ رسیده است.
به عنوان مثال بحث قضایاى اتحادیه (identity proposition) ، ضرورت و امکان ( necessity & contingency) ، تئورى اوصاف راسل (theory of descriptions) ، عوالم ممکنه ( possible worlds) ، کیفیت دلالت و حکایت (referring) و امثال آن، مسائلى هستند که به نحوى با بحث اسم خاص و، نیز، اسم جنس مربوط مىشوند.
فیلسوفان تحلیلى کتابها و مقالات بسیارى در تحلیل ماهیت اسماء خاص نگاشتهاند که شاید از مهمترین آنها کتاب تسمیه و ضرورت (Naming and ، نوشته سول کریپکى (Saul Kripke) ، است. براى برخى عطف دو کلمه «تسمیه» و «ضرورت» ممکن است غریب نماید، ولى چنانکه کریپکى خود متذکر شده است، تامل در مباحث آتى، ربط این دو امر را بخوبى روشن خواهد ساخت.
2. کتاب «فلسفه تحلیلى3: دلالت و ضرورت»2 که در اینجا به معرفى آن خواهیم پرداخت داراى چهار بخش استبه شرح زیر:
بخش اول: دلالت در اسماء خاص.
بخش دوم: اسماء خاص، عوالم ممکنه و ضرورت.
بخش سوم: اسماء جنس (صور نوعیه).
بخش چهارم: کاربردهایى از بحث دلالت.
پیش از اینکه نظرى اجمالى به محتواى این بخشها بیندازیم، سزاوار است چند کلمهاى در باب تکوین و تصنیف این رساله گفته شود. اساس این مکتوب، تحریر و شرح و نقد اثرى است از سول کریپکى با مشخصات زیر:
Saul Kripke, Naming and Necessity, Harvard university press 1981.
اصل این کتاب به صورت سه سخنرانى در مجموعه مقالات تدوین شده به اهتمام Harman و D. Davidson به چاپ رسیده است; ولى بعد کریپکى با افزودن پانوشتهاى متعدد و مقدمهاى مهم آنها را به صورتى مستقل به چاپ رسانید.
کسانى که با جریانها و تحولات فلسفه تحلیلى آشنایند، نیک مىدانند که این اثر کریپکى چه تاثیر شگرفى بر سیر تحول فلسفه تحلیلى داشته است. گرچه اکنون بیش از بیستسال از طرح مباحث این کتاب مىگذرد و در کاروان شتابان مباحث نظرى و فلسفى، همچون سایر رشتههاى علمى، غبار قدمتبر آنها نشسته است، ولى، در عین حال، توجه به مباحثى از این دست از لوازم و شاید از پیشفرضهاى بحثهاى جدیتر در فلسفه تحلیلى و بلکه در سرزمینهاى دوردستتر، همچون کلام و فلسفه دین و فلسفه نفس، است.
برخى، آراء کریپکى را انقلابى در فلسفه تحلیلى دانستهاند،3 و دیگران که نظرى متواضعانهتر اتخاذ کردهاند در عین حال معترفند که این آراء موجب شده بسیارى از مسائل فلسفى از اساس و یا در کیفیت تقریر دچار تحول گردد.4 و انصافا درگیر شدن با مسائلى که در طى این مباحث طرح مىشود، صدق این گفته را آشکار خواهد کرد.
3. کتاب کریپکى، چنانکه گفتیم، متشکل از سه سخنرانى است و چندان شکل مدون و مبوبى ندارند. مطالب تکرارى و مثالهاى متعدد در آن بوفور یافت مىشود. در عین حال مطالب قابل تامل و نو چندان در این رساله پراکنده است که نادیده گرفتن آنها براى طالبان فلسفه و مباحث الفاظ، منصفانه نیست.
ابتدا قصدم این بود که کل کتاب را، به همان شکل اصلىاش، به فارسى ترجمه کنم. از آنجا که زبان کتاب گویا و روشن است، در عین اینکه کاملا متخصصانه است، ترجمه آن کارى دشوار نبود; ولى بعد از این قصد منصرف شدم و تصمیم به تحریر مطالب کتاب و تبویب و تدوین آن گرفتم. زیرا ترجمه آن به سبب تحفظ بر قالبهاى متن موجب نوعى ملال و محدودیت مىشد. از این رو به شرح و تبیین و، در عین حال، نقد و تطبیق آن دستیازیدم.
در مقام تحریر کوشیدم عمده مطالب کتاب را طرح کنم و در حد مقدور مطلب مهمى از قلم نیفتد; اما در مقام نقد، طبعا، ملزم به گزینش مطالب بودم. چه آنکه بعد از طرح آراء کریپکى، مکتوبات بسیارى، له و علیه آن، به صورت کتاب و مقاله به بازار داغ این مباحثسرازیر شده است. بنابراین در مقام نقد آراء کریپکى تنها به چند بحث، آن هم نه بتفصیل، اکتفا کردم. البته به تناسب، پارهاى آراء دیگر از کواین (Quine) و پلانتینجا (Plantinga) و نیل (Kneal) و... به متن افزودم و در دوسه مورد بحثهایى تطبیقى آوردم.
چنانکه در جاى دیگرى از این مکتوب گفتهام، متاسفانه، تا آنجا که نویسنده مطلع است، در مکتوبات اصولیان و منطقدانان ما، کار اساسیى درباره اسم خاص و حتى اسم جنس صورت نگرفته است. ولى در عین حال سعى کردهام در چند موضع، بحثهاى متناسب با متن را از لابلاى مباحث اصولى اصطیاد کرده و به بحثى تطبیقى ستیازم.
مدتهاست که ذهن راقم این سطور به مباحث تطبیقى بین مباحث الفاظ علم اصول و فلسفه تحلیلى مشغول است و گمان دارد که طرح این گونه مباحث و ایجاد گفتگو بین این دو رشته علمى که هر دو با ماهیت زبان و گفتار سر و کار دارند و به تحلیل جوانب مختلف زبان مىپردازند ثمرات نیکویى در بر خواهد داشت; خصوصا اگر باحثسمانتیک و هرمنوتیک هم به این دایره افزوده شود.
4. مساله اصلیى که در بخش اول طرح مىشود، این است که اسماء خاص، چون «ارسطو» و «سقراط» و «اورست» و... چگونه دلالتخویش را به انجام مىرسانند؟ آیا اوصاف در این دلالت نقشى دارند؟ آیا اسم خاص داراى معنایى است که متضمن این اوصاف ستیا از چنین معنایى خالى است؟
و فرگه (Frege) مىگوید که این دو فیلسوف و منطقدان، اوصاف را در معناى اسم خاص (معمولى) اشراب مىکردهاند و آنها را در انجام دلالت اسم خاص لازم مىدانستهاند. کلام راسل در این جهت روشنتر و صریحتر است و اما راى فرگه نیاز به تامل بیشترى دارد. گویا ریشه این نظر این است که ما از لفظ «ارسطو» چیزى نمىفهمیم الا اینکه شاگرد افلاطون و نویسنده کتاب متافیزیک و... بوده است و لذا این اوصاف تشکیلدهنده معناى این اسم خاص هستند و ما را در دلالت موفق این اسم یارى مىرسانند.
البته رشته این داستان از کلمات استوارت میل (S.Mill) در باب اسماء خاص شروع مىشود. وى معتقد است اسماء خاص داراى معنا (معنایى متضمن وصف) نیستند و فقط محکى و مدلول (referent) دارند.
راسل و فرگه در مقابل این نظر و در دفاع از اخذ اوصاف در معناى اسم خاص و در دلالت آنها، استدلالهایى اقامه کردهاند که در فصل اول باختصار مطرح مىشوند. تئورى راسل فرگه به تئورى توصیفى اسماء خاص (descriptive theory of proper name) معروف است.
کریپکى با نظر راسل و فرگه بشدت مخالف و معتقد است اوصاف به هیچ وجه در معناى اسم خاص اشراب نشدهاند و در تعیین محکى آن هم نقشى ندارند. البته مقصود این است که اوصاف نمىتوانند جایگزین اسماء خاص شوند، نه در مقام معنا و نه در مقام دلالت; گرچه گاه در تثبیت محکى در عالمى خاص مؤثر مىافتند. تفکیک بین معنادهندگى ( giving meaning) و تثبیت محکى (fixing referent) تفکیک مهم و سرنوشتسازى است که در طى مباحثبخش اول بتفصیل خواهد آمد.
کریپکى دو برهان عمده علیه تئورى توصیفى اقامه کرده است: اول برهانى مبتنى بر ارتکازات ما در باب امکان و ضرورت که بدین طریق از زمینههاى موجهه (modal contex) براى اثبات مدعاى خویش استفاده کرده است. این برهان از سوى استادان فلسفه نقد شده که مهمترین آنها نقد دامت (Dummett) است. پارهاى از اشکالات وى را در فصل دوم آورده و در این میان داورى کردهام. به گمان من عمده اشکالات دامت قابل دفع است.
در فصل سوم برهان دوم کریپکى که مبتنى بر تحلیلى از ماهیت تسمیه و ارتکازات ما در باب دلالت اسم خاص است ارائه مىشود و به دنبال آن پارهاى از نقادیهاى مطرح شده درباره آن مورد بررسى قرار مىگیرد. به گمان من براهین کریپکى در نهایت قابل دفاعند و به طور حاسمى تئورى توصیفى اسماء خاص را ویران مىکنند.
در فصل چهارم نظریه ابتکارى خود کریپکى در باب دلالت اسماء خاص مورد بحث قرار مىگیرد و بعد از طرح پارهاى از اشکالات به آراء اصولیان این دیار اشاره مىشود و در پایان، نظریه مختار در باب اسم خاص به صورتى ملخص طرح مىگردد. این نظریه تلفیقى است از نکات به دست آمده در فصول پیشتر، و مىتواند با توجیه خاصى از کلام کریپکى مساوق باشد.
5. در بخش دوم کتاب که فصلهاى پنجم تا هفتم را در بر مىگیرد مباحث مهمى طرح مىشوند: بحث امکان و ضرورت و تفکیک آنها از دو مقوله دیگر، یعنى علم قبلى و بعدى و قضایاى تحلیلى و ترکیبى. از نکات ابتکارى کریپکى طرح این دعواست که قضایاى ممکنه قبلى وجود دارد. کانت همه قضایاى قبلى (apriori) را ضرورى مىدانست و کریپکى مدعى است چنین ادعاى کلى نادرست است و مىتوان مثالهاى روشنى یافت که در آنها علم ما به قضیه، قبلى است، در حالى که خود قضیه ممکنه است.
البته به گمان ما مثالهاى نقضى کریپکى نادرستند و وجه نادرستى آن را بتفصیل در فصل پنجم آوردهام; ولى در عین حال اصل مساله قابل تامل و سزاوار دقت است.
بحث از انحاء ضرورت (ضرورت عینى یا de re و ضرورت قضایا یا de dicto ) بخش دیگرى از فصل پنجم را تشکیل مىدهد. در این بخش آراء کواین و پلانتینجا و... را نقل و بررسى کردهایم. کریپکى در کتاب خویش در این باب بسیار باختصار سخن گفته است و ما با مراجعه به پارهاى مدارک دیگر، همچون کتاب ماهیت ضرورت (Nature of Necessity) ، اثر پلانتینجا، شرح و بسط بیشترى دادهایم. در این فصل از ضرورت عینى که مختار کریپکى و جمع دیگرى از فیلسوفان است دفاع کردهایم و راى کواین را در انکار چنین ضرورتها مردود دانستهایم.
در فصل ششم تز دال ثابت (rigiddesignator) و مسائل تابعه آن مطرح مىشود. این مباحث ربط بحث اسم خاص با ضرورت و امکان را روشن مىسازد. کریپکى معتقد است از ممیزات جوهرى اسماء خاص دلالت ثابت آنهاست: اسم خاص در همه عوالم ممکنه بر محکى ثابتى دلالت مىکند، برخلاف اوصاف که علىالاصول در عوالم ممکنه محکى ثابتى را نشان نمىدهند. مساله حفظ هویت در طول عوالم ممکنه (identity across possible worlds) معضلى است که باید در این بحثها حل شود: چه معیارى در دست است که در عالم ممکن دیگر مدلول لفظ بعینه همان چیزى باشد که در این عالم مدلول بوده است؟ این عینیت و حفظ هویتبا چه معیارى قابل شناسایى است؟ طرز برخورد کریپکى با این مساله با بسیارى از فیلسوفان دیگر فرق مىکند. وى این مساله را کلا صورى مىداند و اینکه اصلا معضلى نیست. ریشه این بحثبه تصویرى برمىگردد که ما از عوالم ممکنه داریم. کریپکى در کل، عوالم ممکنه را همان عوالم مقدره یا مفروضه (stipulated) مىداند، نه عالمهایى که بالفعل موجودند و ما آنها را با بصیرتى خاص کشف مىکنیم، و یا کان با تلسکوپى این عوالم را از دور مشاهده مىکنیم (telescopic view of possible worlds) ، ولى انصاف مطلب این است که با توجه به نکاتى که در پایان فصل چهارم در اصلاح و تنقیح نظریه کریپکى آوردهایم (بحث مرکبات اعتبارى) مساله وحدت هویت در طول عوالم ممکنه، مسالهاى حقیقى است و ما را درگیر تعیین معیارى براى وحدت هویت مىسازد.
در فصل هفتم، دلالت در صور نوعیه (natural kind) را مورد بحث قرار مىدهیم. این بحث از عمدهترین مباحث این کتاب است و نظریات کریپکى در اینباب نتایجبسیارى در مواضع دیگر به بارمىآورد. مىتوان گفت آرا وى بکلى باآنچه در ابتدا به نظر مىرسد بیگانه است،ولى حقا استدلالهاى ارتکازى وى قابل رد نیستند و گزیرى جز اذعان به آنها نیست.
مهمترین مساله در این فصل این است که اوصاف از مدلول اسماء جنس یا صور نوعیه بیرونند. الفاظى چون «طلا» یا «آب» که به صورت نوعیه خاصى اشاره دارند متضمن هیچ وصفى نیستند و در این دلالتخویش از آنها کمک نمىگیرند.
کریپکى دراین بحث تا آنجا جلو مىرود که اوصاف مبین ساختمان ماهوى این اشیاء را هم خارج از معناى این الفاظ مىداند. اینکه آب O2H است، گرچه وصفى است که ماهیت «آب» را بیان مىکند، ولى از معناى «آب» خارج است. و این نتیجه مهمى است که داراى توالى بسیارى در نواحى دیگر است.
در مباحث الفاظ علم اصول، عادت کردهایم که الفاظ را موضوع براى طبایع و ماهیات بدانیم. مثلا لفظ «انسان» را موضوع براى ماهیت انسان و لفظ «آب» را براى ماهیت آب و همین طور.... بحث فوق نشان مىدهد که این نظر خطاست. در کتاب معرفت دینى به تناسب این نکته را طرح و راهى در مدلول اسماء جنس طى کردهام که بسیار قریب به مسلک کریپکى است.
در دو فصل پایانى هشتم و نهم که بخش چهارم کتاب را تشکیل مىدهد کاربردهایى از مباحث دلالت در اسماء خاص و اسماء جنس را طرح کردهام. از جمله این کاربردها، ابطال نظریهاى است که بین پدیدههاى نفسى و روحى و پدیدههاى بدنى قائل به نوعى وحدت مىشود. کریپکى در ابطال این نظریه به نحو جالبى از تز دال ثابت و پارهاى نتایج دیگر استفاده مىکند.
از دیگر کاربردهاى جالب مباحثسابق، تحلیل گزارههاى کلامى است که مشتمل بر لفظ جلاله است. سؤال این است که مدلول لفظ جلاله، یعنى «الله» در عربى و God در انگلیسى و... چیست؟ پاسخ این سؤال در تحلیل گزارههاى متعدد دیگرى دخالت دارد. در فصل نهم به نحو مستوفى از این نکته و نتایج آن بحث کردهایم و ثمره مباحث دلالت را در کلام و فلسفه دین نشان دادهایم.
6. باید توجه داشت دلالت (reference, referring) در مکتوب حاضر به معناى خاصى است. مقصود از آن دلالت در اصطلاح منطق و اصول ما نیست. در منطق و علم اصول، دلالت لفظى را این گونه تعریف مىکنند: «انتقال از تصور لفظ به تصور معنى»; اما این معنا در بحثهاى حاضر مقصود نیست.
مقصود از دلالت در بحثحاضر، پدیدهاى است که با مدلول سمانتیکى یا معنایى لفظ ( semantical referent) ارتباط پیدا مىکند. مدلول سمانتیکى یک اسم همان چیزى است که «نامیده» شده است; یعنى مسما. و مدلول سمانتیکى یک وصف همان چیزى است که به نحو یگانهاى وصف بر آن صادق است. بین این معنا از دلالت، و دلالتبه عنوان فعلى از افعال متکلم (speech act) تفاوتهاى جوهرى وجود دارد. چنانکه در مقدمه فصل اول که درباره دلالتهایى که به نحو «خطا در تطبیق» صورت مىگیرد، اشاره خواهیم کرد ممکن است مدلول سمانتیکى یک اسم وجود نداشته باشد، ولى در عین حال فعل گفتارى دلالت صورت پذیرفته باشد. کریپکى در پانوشتیکى از صفحات نخستین تسمیه و ضرورت، در موضعى که سخن دونه لان (Donnellan) را مطرح مىکند، به تفاوت جوهرى دوگونه دلالت و، به تعبیر صحیحتر، دو اصطلاح دلالت، توجه مىدهد.5
بحث دلالتبه عنوان فعلى گفتارى، بحث مهم و نغزى است. جان سرل (John Searl) در کتاب پراهمیت فعل گفتارى (Speech Act) ، در فصل چهارم و هفتم، بتفصیل به این مطلب مىپردازد. از آنجا که اکنون در کار تحریر و شرح و نقد مبسوط آن کتاب هستم، از طرح مساله دلالتبه عنوان فعل گفتارى در این کتاب اجتناب کردم و امیدوارم در آیندهاى نه چندان دور، مکتوب فوق را به محضر خوانندگان عزیز تقدیم دارم.
7. در پایان تذکر چند نکته بایسته است:
و referent ، در این کتاب مکرر به کار رفته است. این کلمه را معمولا به حکایت ترجمه کردهایم، اما گاه لفظ دلالت را هم به میان آوردهایم. دلیل این نکته این است که ترجمه refer به «دلالت کردن» و ترجمه referent به «مدلول»، در بسیارى اوقات مایه اختلاط و اشتباه مىشود. ما در زبان فارسى و حتى عربى «مدلول» را به معناى «معنا» هم به کار مىبریم: مدلول لفظ، همان معناى لفظ است. در حالى که این معنا درست عکس مقصود بحثهاى حاضر است. referent در این بحثها مقابل meaning است و مقصود از آن، «مصداق و یا همان امر خارجى است که به کمک زبان و الفاظ تعیین مىشود و بدان اشاره مىرود». به جاى لفظ «دلالت»، از کلمه «حکایت» استفاده کردهایم. البته شاید این لفظ در فارسى چندان شایع نباشد، ولى در عربى و بویژه در اصطلاح علم اصول، تعبیر «حکایت»، هم در مورد حکایت لفظ از معنا به کار مىرود و هم در مورد حکایت لفظ از خارج (به توسط معنا یا بلا توسط آن). بنابراین با اینکه لفظ «حکایت» و «دلالت» به لحاظ معنایى چندان فرقى نمىکنند، صرفا براى اجتناب از لفظ «مدلول» که معمولا به «معنا» دلالت مىکند از لفظ حکایت و محکى استفاده کردهایم.
ب: در این کتاب که در واقع تحریر و شرح و نقد کتاب تسمیه و ضرورت است علىالقاعده ارجاع به این کتاب مکرر صورت مىگیرد، لذا براى سهولت از علامت اختصارى N.N براى ارجاع به آن استفاده کردهایم.
چنانکه در همین مقدمه گفتهام، به گمان من توجه به فلسفه تحلیلى و مباحث الفاظ غربى، براى دانشجویان فلسفه و طلاب علوم دینى بویژه کسانى که در علم اصول تحقیق مىکنند، مفید و بلکه لازم است. یافتن مباحث مشترکى که بتوان در آن به نحو تطبیقى کار کرد، دشوار نیست. نگارنده با اعتراف به بضاعت مزجاة خویش، از سر علاقهاى که به این موضوعات داشته، مدتهاست که بدانها مشغول است و امیدوارم که نتایج این تحقیقات خالى از فایده نباشد.
کتاب «فلسفه تحلیلى: دلالت و ضرورت» اولین رسالهاى است که از این مجموعه به چاپ مىرسد و امیدوارم، به توفیق الهى، سایر مباحث را به توالى، تقدیم محضر خوانندگان ارجمند بنمایم.
در این نباید تردید داشت که عرضه این موضوعات به این شکل، اولین گام است. چنین مکتوباتى باید به عنوان مدخل و مقدمهاى محسوب شود که تامل در آنها، ذهنهاى مستعد را علاقهمند به موضوع مىکند. کسانى که با حجم مطالب منتشر شده در این موضوعات، چه به صورت کتاب و چه به صورت مقاله، آشنایند، نیک مىدانند که فحص و تحقیق جدى در هر یک از آنها نیازمند چه تلاشهایى است. نویسنده با علم به این امر، طبعا ادعایى ندارد جز عرضه مقدماتى مباحث; به امید آنکه ذهنهایى را برانگیزد تا خود دنباله تحقیق را بگیرند و تا مرزهاى موجود این مباحث گام زنند و شجاعانه از آنها فراتر روند. اگر این کتاب و توالى آن در چنین مهمى توفیق یابند، نگارنده به مقصود خود رسیده است.
پىنوشتها:
1. نظرم در اینجا عمدتا معطوف به مساله حکایتیا دلالت (referring) است که تحقیق در آن، مسائل بسیارى را در فلسفه تحلیلى مطرح کرده است. مضافا اینکه به اعتقاد پارهاى از نویسندگان، نقش «اسماء خاص» منحصر به حکایت از مسمیات نیست، بلکه نقشى بسیار فراتر ایفا مىکند. اینان به کلامى از ویتگنشتاین اشاره مىکنند که در آن احتمال مىدهد «اسم» براى مسماى خویش همچون جوهرى باشد که به وى آویختهاند. و اضافه مىکنند که کارکرد اسم خاص، صرفا حکایت از مسما نیست، نوعى عنوان و وجه عرفى است که فقدان آن تنزل در عنوان و درجه عرفى است. براى این بحث رجوع کنید به:
G.P.Baker,G.P.M.S. Hacker, Wittgenstein,....pp.251-245.
2. «فلسفه تحلیلى» عنوان کلى سلسله مکتوباتى است که به یارى خداى متعال بتوالى منتشر خواهد شد. شماره سوم این سلسله با عنوان «دلالت و ضرورت» در این مقاله معرفى مىشود. 3. مضمون مکتوبى است از London Review of Books که در پشت جلد کتاب کریپکى به چاپ رسیده است.
4. Stephen. P. Schwartz; Naming, Necessity and Natural kinds, P.9.
5. Naming and Necessity,P.25.
5. Naming and Necessity,P.25.