آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۹

چکیده

متن

1. بحث «اسم خاص‏» یا «علم‏» که در لغت انگلیسى proper name خوانده مى‏شود، از مباحث مهم فلسفه تحلیلى است. کاوش در ماهیت اسماء خاص، محققان را با مسائل عدیده‏اى روبرو ساخته که حل آنها خود محتاج تنقیح مباحث دیگرى در فلسفه و، خصوصا، فلسفه زبان است.1
به عنوان مثال بحث قضایاى اتحادیه (identity proposition) ، ضرورت و امکان ( necessity & contingency) ، تئورى اوصاف راسل (theory of descriptions) ، عوالم ممکنه ( possible worlds) ، کیفیت دلالت و حکایت (referring) و امثال آن، مسائلى هستند که به نحوى با بحث اسم خاص و، نیز، اسم جنس مربوط مى‏شوند.
فیلسوفان تحلیلى کتابها و مقالات بسیارى در تحلیل ماهیت اسماء خاص نگاشته‏اند که شاید از مهمترین آنها کتاب تسمیه و ضرورت (Naming and ، نوشته سول کریپکى (Saul Kripke) ، است. براى برخى عطف دو کلمه «تسمیه‏» و «ضرورت‏» ممکن است غریب نماید، ولى چنانکه کریپکى خود متذکر شده است، تامل در مباحث آتى، ربط این دو امر را بخوبى روشن خواهد ساخت.
2. کتاب «فلسفه تحلیلى‏3: دلالت و ضرورت‏»2 که در اینجا به معرفى آن خواهیم پرداخت داراى چهار بخش است‏به شرح زیر:
بخش اول: دلالت در اسماء خاص.
بخش دوم: اسماء خاص، عوالم ممکنه و ضرورت.
بخش سوم: اسماء جنس (صور نوعیه).
بخش چهارم: کاربردهایى از بحث دلالت.
پیش از اینکه نظرى اجمالى به محتواى این بخشها بیندازیم، سزاوار است چند کلمه‏اى در باب تکوین و تصنیف این رساله گفته شود. اساس این مکتوب، تحریر و شرح و نقد اثرى است از سول کریپکى با مشخصات زیر:
Saul Kripke, Naming and Necessity, Harvard university press 1981.
اصل این کتاب به صورت سه سخنرانى در مجموعه مقالات تدوین شده به اهتمام Harman و D. Davidson به چاپ رسیده است; ولى بعد کریپکى با افزودن پانوشتهاى متعدد و مقدمه‏اى مهم آنها را به صورتى مستقل به چاپ رسانید.
کسانى که با جریانها و تحولات فلسفه تحلیلى آشنایند، نیک مى‏دانند که این اثر کریپکى چه تاثیر شگرفى بر سیر تحول فلسفه تحلیلى داشته است. گرچه اکنون بیش از بیست‏سال از طرح مباحث این کتاب مى‏گذرد و در کاروان شتابان مباحث نظرى و فلسفى، همچون سایر رشته‏هاى علمى، غبار قدمت‏بر آنها نشسته است، ولى، در عین حال، توجه به مباحثى از این دست از لوازم و شاید از پیشفرضهاى بحثهاى جدیتر در فلسفه تحلیلى و بلکه در سرزمینهاى دوردست‏تر، همچون کلام و فلسفه دین و فلسفه نفس، است.
برخى، آراء کریپکى را انقلابى در فلسفه تحلیلى دانسته‏اند،3 و دیگران که نظرى متواضعانه‏تر اتخاذ کرده‏اند در عین حال معترفند که این آراء موجب شده بسیارى از مسائل فلسفى از اساس و یا در کیفیت تقریر دچار تحول گردد.4 و انصافا درگیر شدن با مسائلى که در طى این مباحث طرح مى‏شود، صدق این گفته را آشکار خواهد کرد.
3. کتاب کریپکى، چنانکه گفتیم، متشکل از سه سخنرانى است و چندان شکل مدون و مبوبى ندارند. مطالب تکرارى و مثالهاى متعدد در آن بوفور یافت مى‏شود. در عین حال مطالب قابل تامل و نو چندان در این رساله پراکنده است که نادیده گرفتن آنها براى طالبان فلسفه و مباحث الفاظ، منصفانه نیست.
ابتدا قصدم این بود که کل کتاب را، به همان شکل اصلى‏اش، به فارسى ترجمه کنم. از آنجا که زبان کتاب گویا و روشن است، در عین اینکه کاملا متخصصانه است، ترجمه آن کارى دشوار نبود; ولى بعد از این قصد منصرف شدم و تصمیم به تحریر مطالب کتاب و تبویب و تدوین آن گرفتم. زیرا ترجمه آن به سبب تحفظ بر قالبهاى متن موجب نوعى ملال و محدودیت مى‏شد. از این رو به شرح و تبیین و، در عین حال، نقد و تطبیق آن دست‏یازیدم.
در مقام تحریر کوشیدم عمده مطالب کتاب را طرح کنم و در حد مقدور مطلب مهمى از قلم نیفتد; اما در مقام نقد، طبعا، ملزم به گزینش مطالب بودم. چه آنکه بعد از طرح آراء کریپکى، مکتوبات بسیارى، له و علیه آن، به صورت کتاب و مقاله به بازار داغ این مباحث‏سرازیر شده است. بنابراین در مقام نقد آراء کریپکى تنها به چند بحث، آن هم نه بتفصیل، اکتفا کردم. البته به تناسب، پاره‏اى آراء دیگر از کواین (Quine) و پلانتینجا (Plantinga) و نیل (Kneal) و... به متن افزودم و در دوسه مورد بحثهایى تطبیقى آوردم.
چنانکه در جاى دیگرى از این مکتوب گفته‏ام، متاسفانه، تا آنجا که نویسنده مطلع است، در مکتوبات اصولیان و منطق‏دانان ما، کار اساسیى درباره اسم خاص و حتى اسم جنس صورت نگرفته است. ولى در عین حال سعى کرده‏ام در چند موضع، بحثهاى متناسب با متن را از لابلاى مباحث اصولى اصطیاد کرده و به بحثى تطبیقى ست‏یازم.
مدتهاست که ذهن راقم این سطور به مباحث تطبیقى بین مباحث الفاظ علم اصول و فلسفه تحلیلى مشغول است و گمان دارد که طرح این گونه مباحث و ایجاد گفتگو بین این دو رشته علمى که هر دو با ماهیت زبان و گفتار سر و کار دارند و به تحلیل جوانب مختلف زبان مى‏پردازند ثمرات نیکویى در بر خواهد داشت; خصوصا اگر باحث‏سمانتیک و هرمنوتیک هم به این دایره افزوده شود.
4. مساله اصلیى که در بخش اول طرح مى‏شود، این است که اسماء خاص، چون «ارسطو» و «سقراط‏» و «اورست‏» و... چگونه دلالت‏خویش را به انجام مى‏رسانند؟ آیا اوصاف در این دلالت نقشى دارند؟ آیا اسم خاص داراى معنایى است که متضمن این اوصاف ست‏یا از چنین معنایى خالى است؟
و فرگه (Frege) مى‏گوید که این دو فیلسوف و منطق‏دان، اوصاف را در معناى اسم خاص (معمولى) اشراب مى‏کرده‏اند و آنها را در انجام دلالت اسم خاص لازم مى‏دانسته‏اند. کلام راسل در این جهت روشنتر و صریحتر است و اما راى فرگه نیاز به تامل بیشترى دارد. گویا ریشه این نظر این است که ما از لفظ «ارسطو» چیزى نمى‏فهمیم الا اینکه شاگرد افلاطون و نویسنده کتاب متافیزیک و... بوده است و لذا این اوصاف تشکیل‏دهنده معناى این اسم خاص هستند و ما را در دلالت موفق این اسم یارى مى‏رسانند.
البته رشته این داستان از کلمات استوارت میل (S.Mill) در باب اسماء خاص شروع مى‏شود. وى معتقد است اسماء خاص داراى معنا (معنایى متضمن وصف) نیستند و فقط محکى و مدلول (referent) دارند.
راسل و فرگه در مقابل این نظر و در دفاع از اخذ اوصاف در معناى اسم خاص و در دلالت آنها، استدلالهایى اقامه کرده‏اند که در فصل اول باختصار مطرح مى‏شوند. تئورى راسل فرگه به تئورى توصیفى اسماء خاص (descriptive theory of proper name) معروف است.
کریپکى با نظر راسل و فرگه بشدت مخالف و معتقد است اوصاف به هیچ وجه در معناى اسم خاص اشراب نشده‏اند و در تعیین محکى آن هم نقشى ندارند. البته مقصود این است که اوصاف نمى‏توانند جایگزین اسماء خاص شوند، نه در مقام معنا و نه در مقام دلالت; گرچه گاه در تثبیت محکى در عالمى خاص مؤثر مى‏افتند. تفکیک بین معنادهندگى ( giving meaning) و تثبیت محکى (fixing referent) تفکیک مهم و سرنوشت‏سازى است که در طى مباحث‏بخش اول بتفصیل خواهد آمد.
کریپکى دو برهان عمده علیه تئورى توصیفى اقامه کرده است: اول برهانى مبتنى بر ارتکازات ما در باب امکان و ضرورت که بدین طریق از زمینه‏هاى موجهه (modal contex) براى اثبات مدعاى خویش استفاده کرده است. این برهان از سوى استادان فلسفه نقد شده که مهمترین آنها نقد دامت (Dummett) است. پاره‏اى از اشکالات وى را در فصل دوم آورده و در این میان داورى کرده‏ام. به گمان من عمده اشکالات دامت قابل دفع است.
در فصل سوم برهان دوم کریپکى که مبتنى بر تحلیلى از ماهیت تسمیه و ارتکازات ما در باب دلالت اسم خاص است ارائه مى‏شود و به دنبال آن پاره‏اى از نقادیهاى مطرح شده درباره آن مورد بررسى قرار مى‏گیرد. به گمان من براهین کریپکى در نهایت قابل دفاعند و به طور حاسمى تئورى توصیفى اسماء خاص را ویران مى‏کنند.
در فصل چهارم نظریه ابتکارى خود کریپکى در باب دلالت اسماء خاص مورد بحث قرار مى‏گیرد و بعد از طرح پاره‏اى از اشکالات به آراء اصولیان این دیار اشاره مى‏شود و در پایان، نظریه مختار در باب اسم خاص به صورتى ملخص طرح مى‏گردد. این نظریه تلفیقى است از نکات به دست آمده در فصول پیشتر، و مى‏تواند با توجیه خاصى از کلام کریپکى مساوق باشد.
5. در بخش دوم کتاب که فصلهاى پنجم تا هفتم را در بر مى‏گیرد مباحث مهمى طرح مى‏شوند: بحث امکان و ضرورت و تفکیک آنها از دو مقوله دیگر، یعنى علم قبلى و بعدى و قضایاى تحلیلى و ترکیبى. از نکات ابتکارى کریپکى طرح این دعواست که قضایاى ممکنه قبلى وجود دارد. کانت همه قضایاى قبلى (apriori) را ضرورى مى‏دانست و کریپکى مدعى است چنین ادعاى کلى نادرست است و مى‏توان مثالهاى روشنى یافت که در آنها علم ما به قضیه، قبلى است، در حالى که خود قضیه ممکنه است.
البته به گمان ما مثالهاى نقضى کریپکى نادرستند و وجه نادرستى آن را بتفصیل در فصل پنجم آورده‏ام; ولى در عین حال اصل مساله قابل تامل و سزاوار دقت است.
بحث از انحاء ضرورت (ضرورت عینى یا de re و ضرورت قضایا یا de dicto ) بخش دیگرى از فصل پنجم را تشکیل مى‏دهد. در این بخش آراء کواین و پلانتینجا و... را نقل و بررسى کرده‏ایم. کریپکى در کتاب خویش در این باب بسیار باختصار سخن گفته است و ما با مراجعه به پاره‏اى مدارک دیگر، همچون کتاب ماهیت ضرورت (Nature of Necessity) ، اثر پلانتینجا، شرح و بسط بیشترى داده‏ایم. در این فصل از ضرورت عینى که مختار کریپکى و جمع دیگرى از فیلسوفان است دفاع کرده‏ایم و راى کواین را در انکار چنین ضرورتها مردود دانسته‏ایم.
در فصل ششم تز دال ثابت (rigiddesignator) و مسائل تابعه آن مطرح مى‏شود. این مباحث ربط بحث اسم خاص با ضرورت و امکان را روشن مى‏سازد. کریپکى معتقد است از ممیزات جوهرى اسماء خاص دلالت ثابت آنهاست: اسم خاص در همه عوالم ممکنه بر محکى ثابتى دلالت مى‏کند، برخلاف اوصاف که على‏الاصول در عوالم ممکنه محکى ثابتى را نشان نمى‏دهند. مساله حفظ هویت در طول عوالم ممکنه (identity across possible worlds) معضلى است که باید در این بحثها حل شود: چه معیارى در دست است که در عالم ممکن دیگر مدلول لفظ بعینه همان چیزى باشد که در این عالم مدلول بوده است؟ این عینیت و حفظ هویت‏با چه معیارى قابل شناسایى است؟ طرز برخورد کریپکى با این مساله با بسیارى از فیلسوفان دیگر فرق مى‏کند. وى این مساله را کلا صورى مى‏داند و اینکه اصلا معضلى نیست. ریشه این بحث‏به تصویرى برمى‏گردد که ما از عوالم ممکنه داریم. کریپکى در کل، عوالم ممکنه را همان عوالم مقدره یا مفروضه (stipulated) مى‏داند، نه عالمهایى که بالفعل موجودند و ما آنها را با بصیرتى خاص کشف مى‏کنیم، و یا کان با تلسکوپى این عوالم را از دور مشاهده مى‏کنیم (telescopic view of possible worlds) ، ولى انصاف مطلب این است که با توجه به نکاتى که در پایان فصل چهارم در اصلاح و تنقیح نظریه کریپکى آورده‏ایم (بحث مرکبات اعتبارى) مساله وحدت هویت در طول عوالم ممکنه، مساله‏اى حقیقى است و ما را درگیر تعیین معیارى براى وحدت هویت مى‏سازد.
در فصل هفتم، دلالت در صور نوعیه (natural kind) را مورد بحث قرار مى‏دهیم. این بحث از عمده‏ترین مباحث این کتاب است و نظریات کریپکى در این‏باب نتایج‏بسیارى در مواضع دیگر به بارمى‏آورد. مى‏توان گفت آرا وى بکلى باآنچه در ابتدا به نظر مى‏رسد بیگانه است،ولى حقا استدلالهاى ارتکازى وى قابل رد نیستند و گزیرى جز اذعان به آنها نیست.
مهمترین مساله در این فصل این است که اوصاف از مدلول اسماء جنس یا صور نوعیه بیرونند. الفاظى چون «طلا» یا «آب‏» که به صورت نوعیه خاصى اشاره دارند متضمن هیچ وصفى نیستند و در این دلالت‏خویش از آنها کمک نمى‏گیرند.
کریپکى دراین بحث تا آنجا جلو مى‏رود که اوصاف مبین ساختمان ماهوى این اشیاء را هم خارج از معناى این الفاظ مى‏داند. اینکه آب O2H است، گرچه وصفى است که ماهیت «آب‏» را بیان مى‏کند، ولى از معناى «آب‏» خارج است. و این نتیجه مهمى است که داراى توالى بسیارى در نواحى دیگر است.
در مباحث الفاظ علم اصول، عادت کرده‏ایم که الفاظ را موضوع براى طبایع و ماهیات بدانیم. مثلا لفظ «انسان‏» را موضوع براى ماهیت انسان و لفظ «آب‏» را براى ماهیت آب و همین طور.... بحث فوق نشان مى‏دهد که این نظر خطاست. در کتاب معرفت دینى به تناسب این نکته را طرح و راهى در مدلول اسماء جنس طى کرده‏ام که بسیار قریب به مسلک کریپکى است.
در دو فصل پایانى هشتم و نهم که بخش چهارم کتاب را تشکیل مى‏دهد کاربردهایى از مباحث دلالت در اسماء خاص و اسماء جنس را طرح کرده‏ام. از جمله این کاربردها، ابطال نظریه‏اى است که بین پدیده‏هاى نفسى و روحى و پدیده‏هاى بدنى قائل به نوعى وحدت مى‏شود. کریپکى در ابطال این نظریه به نحو جالبى از تز دال ثابت و پاره‏اى نتایج دیگر استفاده مى‏کند.
از دیگر کاربردهاى جالب مباحث‏سابق، تحلیل گزاره‏هاى کلامى است که مشتمل بر لفظ جلاله است. سؤال این است که مدلول لفظ جلاله، یعنى «الله‏» در عربى و God در انگلیسى و... چیست؟ پاسخ این سؤال در تحلیل گزاره‏هاى متعدد دیگرى دخالت دارد. در فصل نهم به نحو مستوفى از این نکته و نتایج آن بحث کرده‏ایم و ثمره مباحث دلالت را در کلام و فلسفه دین نشان داده‏ایم.
6. باید توجه داشت دلالت (reference, referring) در مکتوب حاضر به معناى خاصى است. مقصود از آن دلالت در اصطلاح منطق و اصول ما نیست. در منطق و علم اصول، دلالت لفظى را این گونه تعریف مى‏کنند: «انتقال از تصور لفظ به تصور معنى‏»; اما این معنا در بحثهاى حاضر مقصود نیست.
مقصود از دلالت در بحث‏حاضر، پدیده‏اى است که با مدلول سمانتیکى یا معنایى لفظ ( semantical referent) ارتباط پیدا مى‏کند. مدلول سمانتیکى یک اسم همان چیزى است که «نامیده‏» شده است; یعنى مسما. و مدلول سمانتیکى یک وصف همان چیزى است که به نحو یگانه‏اى وصف بر آن صادق است. بین این معنا از دلالت، و دلالت‏به عنوان فعلى از افعال متکلم (speech act) تفاوتهاى جوهرى وجود دارد. چنانکه در مقدمه فصل اول که درباره دلالتهایى که به نحو «خطا در تطبیق‏» صورت مى‏گیرد، اشاره خواهیم کرد ممکن است مدلول سمانتیکى یک اسم وجود نداشته باشد، ولى در عین حال فعل گفتارى دلالت صورت پذیرفته باشد. کریپکى در پانوشت‏یکى از صفحات نخستین تسمیه و ضرورت، در موضعى که سخن دونه لان (Donnellan) را مطرح مى‏کند، به تفاوت جوهرى دوگونه دلالت و، به تعبیر صحیحتر، دو اصطلاح دلالت، توجه مى‏دهد.5
بحث دلالت‏به عنوان فعلى گفتارى، بحث مهم و نغزى است. جان سرل (John Searl) در کتاب پراهمیت فعل گفتارى (Speech Act) ، در فصل چهارم و هفتم، بتفصیل به این مطلب مى‏پردازد. از آنجا که اکنون در کار تحریر و شرح و نقد مبسوط آن کتاب هستم، از طرح مساله دلالت‏به عنوان فعل گفتارى در این کتاب اجتناب کردم و امیدوارم در آینده‏اى نه چندان دور، مکتوب فوق را به محضر خوانندگان عزیز تقدیم دارم.
7. در پایان تذکر چند نکته بایسته است:
و referent ، در این کتاب مکرر به کار رفته است. این کلمه را معمولا به حکایت ترجمه کرده‏ایم، اما گاه لفظ دلالت را هم به میان آورده‏ایم. دلیل این نکته این است که ترجمه refer به «دلالت کردن‏» و ترجمه referent به «مدلول‏»، در بسیارى اوقات مایه اختلاط و اشتباه مى‏شود. ما در زبان فارسى و حتى عربى «مدلول‏» را به معناى «معنا» هم به کار مى‏بریم: مدلول لفظ، همان معناى لفظ است. در حالى که این معنا درست عکس مقصود بحثهاى حاضر است. referent در این بحثها مقابل meaning است و مقصود از آن، «مصداق و یا همان امر خارجى است که به کمک زبان و الفاظ تعیین مى‏شود و بدان اشاره مى‏رود». به جاى لفظ «دلالت‏»، از کلمه «حکایت‏» استفاده کرده‏ایم. البته شاید این لفظ در فارسى چندان شایع نباشد، ولى در عربى و بویژه در اصطلاح علم اصول، تعبیر «حکایت‏»، هم در مورد حکایت لفظ از معنا به کار مى‏رود و هم در مورد حکایت لفظ از خارج (به توسط معنا یا بلا توسط آن). بنابراین با اینکه لفظ «حکایت‏» و «دلالت‏» به لحاظ معنایى چندان فرقى نمى‏کنند، صرفا براى اجتناب از لفظ «مدلول‏» که معمولا به «معنا» دلالت مى‏کند از لفظ حکایت و محکى استفاده کرده‏ایم.
ب: در این کتاب که در واقع تحریر و شرح و نقد کتاب تسمیه و ضرورت است على‏القاعده ارجاع به این کتاب مکرر صورت مى‏گیرد، لذا براى سهولت از علامت اختصارى N.N براى ارجاع به آن استفاده کرده‏ایم.
چنانکه در همین مقدمه گفته‏ام، به گمان من توجه به فلسفه تحلیلى و مباحث الفاظ غربى، براى دانشجویان فلسفه و طلاب علوم دینى بویژه کسانى که در علم اصول تحقیق مى‏کنند، مفید و بلکه لازم است. یافتن مباحث مشترکى که بتوان در آن به نحو تطبیقى کار کرد، دشوار نیست. نگارنده با اعتراف به بضاعت مزجاة خویش، از سر علاقه‏اى که به این موضوعات داشته، مدتهاست که بدانها مشغول است و امیدوارم که نتایج این تحقیقات خالى از فایده نباشد.
کتاب «فلسفه تحلیلى: دلالت و ضرورت‏» اولین رساله‏اى است که از این مجموعه به چاپ مى‏رسد و امیدوارم، به توفیق الهى، سایر مباحث را به توالى، تقدیم محضر خوانندگان ارجمند بنمایم.
در این نباید تردید داشت که عرضه این موضوعات به این شکل، اولین گام است. چنین مکتوباتى باید به عنوان مدخل و مقدمه‏اى محسوب شود که تامل در آنها، ذهنهاى مستعد را علاقه‏مند به موضوع مى‏کند. کسانى که با حجم مطالب منتشر شده در این موضوعات، چه به صورت کتاب و چه به صورت مقاله، آشنایند، نیک مى‏دانند که فحص و تحقیق جدى در هر یک از آنها نیازمند چه تلاشهایى است. نویسنده با علم به این امر، طبعا ادعایى ندارد جز عرضه مقدماتى مباحث; به امید آنکه ذهنهایى را برانگیزد تا خود دنباله تحقیق را بگیرند و تا مرزهاى موجود این مباحث گام زنند و شجاعانه از آنها فراتر روند. اگر این کتاب و توالى آن در چنین مهمى توفیق یابند، نگارنده به مقصود خود رسیده است.
پى‏نوشت‏ها:
1. نظرم در اینجا عمدتا معطوف به مساله حکایت‏یا دلالت (referring) است که تحقیق در آن، مسائل بسیارى را در فلسفه تحلیلى مطرح کرده است. مضافا اینکه به اعتقاد پاره‏اى از نویسندگان، نقش «اسماء خاص‏» منحصر به حکایت از مسمیات نیست، بلکه نقشى بسیار فراتر ایفا مى‏کند. اینان به کلامى از ویتگنشتاین اشاره مى‏کنند که در آن احتمال مى‏دهد «اسم‏» براى مسماى خویش همچون جوهرى باشد که به وى آویخته‏اند. و اضافه مى‏کنند که کارکرد اسم خاص، صرفا حکایت از مسما نیست، نوعى عنوان و وجه عرفى است که فقدان آن تنزل در عنوان و درجه عرفى است. براى این بحث رجوع کنید به:
G.P.Baker,G.P.M.S. Hacker, Wittgenstein,....pp.251-245.
2. «فلسفه تحلیلى‏» عنوان کلى سلسله مکتوباتى است که به یارى خداى متعال بتوالى منتشر خواهد شد. شماره سوم این سلسله با عنوان «دلالت و ضرورت‏» در این مقاله معرفى مى‏شود.
3. مضمون مکتوبى است از London Review of Books که در پشت جلد کتاب کریپکى به چاپ رسیده است.
4. Stephen. P. Schwartz; Naming, Necessity and Natural kinds, P.9.
5. Naming and Necessity,P.25.

تبلیغات