بنیان استوار فطرت نقدى بر مقاله«معقولیت اعتقادات دینى» (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
این نوشته، نقدى استبر مقاله «معقولیت اعتقادات دینى»، منتشر شده در مجله نقدونظر شمارههاى سوم و چهارم، تابستان و پاییز 1374، به قلم آقاى احمد نراقى.
نویسنده محترم در آن مقاله مدعى شده بود تقریرى جدید از نظریه فطرت ارائه کرده است. در این مقاله عمدتا به دنبال دو امریم: یکى اینکه نشان دهیم معقول بودن اعتقاد دینى به معناى فطرى بودن آن نیست و فطرى بودن، معناى دیگرى دارد; دیگر اینکه معقول بودن، اعم از خطا بودن و صحیح بودن، دانسته شده (1) و این مساله که اعتقادات دینى معقول است، به هیچ رو افتخارآمیز جلوه نمىکند و نشانه حقانیت آنها نیست. اکنون براساس محتواى مقاله فوق مسائل زیر بررسى مىشود:
1. فطرت و معقولیت
با توجه به عنوان مقاله یادشده، نخستباید رابطه فطرت و معقولیت آشکار شود.
1-1. ابتدا از تعریف فطرت آغاز مىکنیم. فطرت به معناى ابداع و ابتکار و خلقت و آفرینش ابتدایى و ویژه است (2) . آنجا که بداعت و ظرافت و عظمت و شگفتى دیده شود، تعبیر فطرت به کار مىرود. براى نمونه در قرآن در مورد آفرینش آسمانها و زمین (3) ، ابداع انسان (4) ، ساختار روح آدمى و گرایشهاى روان بشر (5) ، این تعبیر به چشم مىخورد.
2-1. تعریف معقولیت آن گونه که در مقاله مورد بحث آمده، عبارت از تناسب دلیل و مدعا و ابتناى ادعایى بر دلایل و قراین است که اصطلاحا قرینهگرایى نامیده مىشود.
معقولیت از دیدگاه فلسفه و منطق لزوما به معناى حقیقت داشتن امرى نیست، بلکه به معناى قابل تعقل بودن و قابل تصور بودن چیزى است. معقولات ثانیه فلسفى و منطقى امورى نیستند که معادل عینى و خارجى داشته باشند، اما در عین حال عقل آنها را تصور مىکند. مفاهیم ممتنع و معدوم را نیز عقل تصور مىکند، در حالى که وجود ندارند و نمىتوانند وجود داشته باشند. (6)
3-1. اکنون باید فطریت را با معقولیت مقایسه کنیم. آیا میان این دو مفهوم تساوى برقرار است؟ با توجه به حقیقت این دو و برخلاف ادعاى مقاله مورد بحث، نسبت این دو مفهوم، تساوى نیست، بلکه نسبتشان عام و خاص مطلق است (7) . یعنى باید گفت فطرت انسانى، یعنى ساختار و ویژگیهاى روح انسان، امرى واقعى است و هنگامى که از فطرت دینى و اخلاقى به عنوان مثال یاد مىشود به امرى معقول و واقعى نظر داریم، نه اینکه سخن از امرى اعتبارى و غیرحقیقى در میان باشد.
2. فطرت و شناخت
از آنجا که مساله معقولیتبخشى از مساله شناخت است و از عقل، شناخت عقلى، جایگاه عقل در شناخت و... در مساله شناخت فراوان یاد مىشود و عقل نیز یکى از تواناییهاى روح انسان است، وقتى که سخن از فطرت در میان استباید رابطه شناختبا فطرت نیز روشن شود. در مقاله مورد بحث، اعتقاد دینى، فطرى و معقول دانسته شده، اما نه از قبیل مفاهیم عقلى و ریاضى عام و بینالاذهانى قطعى، بلکه فردى و مشروط به شرایط خاصى که اصولا باید دور از هر استدلال و غیرمنتج از معلوم و آگاهى دیگرى باشد.
1-2. فطرت ادراکى و گرایشى
فطرت دو شاخه دارد: فطرت ادراکى یا شناختى و فطرت احساسى یا گرایشى (8) . توجه کافى به این تقسیمبندى مانع بروز خطاهایى از این قبیل است که فطرت بىرابطه با شناخت عقلى دانسته شود. بلکه باید گفت فطرت با شناخت و برهان و استدلال رابطه دارد.
فطرت ادراکى یا شناختى، عبارت از ادراک و شناختحقایقى است که طبق اصطلاح منطق، «بدیهى» و فطرى دانسته شده است (9) . از آنجا که طبق نظر قرآن مجید (10) و نیز براساس عقیده حکماى مسلمان، انسان هیچ معلوم ذاتى ندارد و تمام آگاهیهاى انسان اکتسابى است (11) ، آنچه را روح و عقل انسان، بىواسطه درک مىکند و تنها تصور آن کافى است تا عقل آن را تصدیق کند، معلوم فطرى و بدیهى و این نوع ادراک را ادراک فطرى مىنامند. این ادراکات، مبنا و زیربنا براى آن دسته از آگاهیها هستند که طبق اصطلاح منطق «نظرى» نامیده مىشوند. علوم نظرى تا به علوم بدیهى بازگشت نکنند، بىفایده است و اعتبار ندارند، اما بدیهیات خود معیارند و پایه و دیگر نیاز به زیربنا ندارند و وضوح ذاتى دارند (12) . البته به این نکته باید توجه داشت که امور بدیهى بىنیاز از استدلالند نه غیرقابل استدلال.
بنابراین گرایش به حقایق پس از شناخت آنها امکان دارد. هنگامى که روح انسان توان شناختحقایق را داشته باشد و انسان از فطرت ادراکى برخوردار باشد، مفهومش این است که انسان از حس کنجکاوى برخوردار است و براساس این حس است که به «دین» و «اخلاق» و «هنر»، نخست پى برده و سپس چون آنها را در راستاى کمال خویش مىیابد، به آنها مىگراید. بدین ترتیب فطرت گرایشى نیز داریم و دین به هر دو معناى ادراکى و گرایشى، فطرى است.
2-2. بدیهى و نظرى
چنانکه اشاره شد در شناخت، بدیهى و نظرى وجود دارد. بدیهى خود معیار و ذاتا آشکار است، برخلاف نظرى که دیگر معیار و ذاتا مبهم است و شناخت آن نیازمند دقت نظر و بحث و استدلال است. وقتى که از فطرت یاد مىکنیم، باید بدانیم سرشت و ساختار روح چنین است که مىتواند به آگاهى برسد و از بدیهیات آغاز کرده و سپس به نظریات برسد.
3-2. قرینهگرایى معتدل و اصلاحشده، بریده از شناخت نیست و دست کم با علم حضورى پیوند دارد. در مقاله مورد بحث آمده است: «اثبات حقانیت اعتقادات دینى به مدد نظریه فطرت...» ایشان براى تحکیم این مدعا دلایل و براهین متعددى اقامه کردهاند و از جمله تمسک به علم حضورى و استناد به درک وجدانى را براى حصول آن مطلوب، کارساز دانستهاند. ب اثبات معقولیت اعتقادات دینى... این نوشتار درپى تبیین و تحکیم این مدعاست.»
چنانکه ملاحظه مىشود قرینهگرایى معتدل جداى از ادراک وجدانى و علم حضورى دانسته شده است، درحالى که چنین نیست، بویژه آنکه در خود مقاله مورد بحث نیز در مورد قرینهگرایى معتدل بدین نکته اذعان شده که اعتقادات واقعا پایه (که همان عقاید دینىاند) غیراستنتاجى، یعنى در واقع وجدانى و حضورىاند:
«ج در بنیانانگارى معتدل، اعتقادات واقعا پایه، همچنان اعتقاداتى هستند که به روش پایه به دست آمدهاند; یعنى از سایر اعتقادات استنتاج نشدهاند... اعتقادات واقعا پایه محصول نوع خاصى از تجربیات و مسبوق به مجموعهاى از شرایط و عواملند که به شرط اعتمادپذیرى على الاغلبى آن فرایندها، مقبولیت موجهى مىیابند».
آیا اعتقادات غیراستنتاجى واقعا پایه که تحتشرایط خاصى به صورت تجربههاى شخصى رخ مىنمایند، غیروجدانى و به صورت دیگرى، جز آنچه علم حضورى نفس نامیده مىشود، هستند؟ در این صورت چه نامى مىتوان بر آنها نهاد؟ و اگر بنیانانگارى معتدل بازگشتبه درک وجدانى و علم حضورى داشته باشد در گرو معلومات بدیهى بوده و اطلاق معقولیتبر آن خطا خواهد بود. زیرا در علم بدیهى خطا راه ندارد و نمىتوان آن را معقول صرف، اعم از اینکه خطا باشد یا صحیح، دانست.
3. فطرت و اعتباریات
در مقاله مورد بحث آمده است: به طور کلى، نظریه فطرت در دو حوزه متفاوت طرح شده است:
1-1. حوزه امور اعتبارى، بویژه مسائل حقوقى و اخلاقى...». در این مورد باید تصریح شود که اعتبارى دانستن حقوق و اخلاق خطاست و با توجه به توضیحات درباره رابطه فطرت و شناخت آن، نباید تصور شود که از فطرت در حوزه امور اعتبارى و غیرحقیقى بهره گرفته مىشود بلکه فطرى دانستن اخلاق با حقیقى بودن آن ناسازگار نیست. در این زمینه توجه به نکات زیر لازم است:
1-3. تعاریف اعتبارى: امر اعتبارى چند تصور و تعریف دارد (13) . یک تعریف رایج این است که اعتبارى در مقابل حقیقى و اصیل قرار مىگیرد. فرضا هنگامى که در فلسفه ، «وجود» اصیل نامیده مىشود و ماهیت «اعتبارى»، مراد این است که وجود حقیقى است و تنها فرض ذهن نیست و مستقل از آن نیز وجود دارد، برخلاف ماهیت که اعتبارى است و مستقل از ذهن و نمىتوان براى آن موجودیتى فرض کرد. (14)
بدین قیاس اخلاق و حقوق نیز اعتبارى و ارزشى نام گرفتهاند. پوزیتیویسم، فلسفه تحلیل زبانى، پرچمدار این اندیشه است که اخلاق اعتبارى است و صرفا جنبه انشایى دارد (15) . درحالى که مفاهیم اخلاقى و حقوقى را نمىتوان مانند مفاهیم ماهوى یکسره اعتبارى و بریده از واقعیات دانست، بلکه اخلاق و حقوق نیز متکى بر واقعیاتند; بدین صورت که مصالح و مفاسد حقیقى مترتب بر رفتارهاى اخلاقى و حقوقى است که انسان را ملزم به انجام برخى کارها و ترک بعضى دیگر مىکنند. (16)
2-3. ماهیت اخلاق: همان گونه که اشاره شد، اخلاق را نمىتوان اعتبارى و انشایى صرف دانست، بلکه دستورها، تکالیف و «انشائیات» اخلاقى را نیز مىتوان در قالب «اخباریات»و توصیفها بیان کرد و مثلا به جاى گزاره «باید راستگو بود» یا «راستگو باش»، گزاره «راستگویى خوب است» یا «راستگویى روابط جامعه را بخوبى سامان مىدهد» را گذاشت.
در این صورت اخلاق امرى فطرى و واقعیتى روحى خواهد بود. در مرحله فهم و ادراک، انسان توان شناخت صفات و وظایف اخلاقى را دارا بوده و در مرحله گرایش و عمل نیز بدانها رو خواهد کرد.
3-3. گرایشهاى حقیقى روح: علاوه بر گرایش اخلاقى انسان، گرایشهاى علمى، دینى و هنرى نیز باید در نظر آیند. انسان، دانشدوست و برخوردار از حس کنجکاوى است و نمىتوان این ویژگى انسان را منکر شد که هم توان فهم حقایق را دارد و هم علاقه به آگاه شدن. همچنین انسان ذوق هنرى و علاقه به هنر دارد و این امر نیز درحقیقت فرع بر توان علمى انسان است که مىتواند ظرافتها و نکات بدیع را دریابد. گرایش دینى و کمالخواهى انسان نیز از فروعات توان علمى انسان است که شرحش مىآید.
4-3. حس پرستش: هنگامى که انسان شناخت کافى و مناسب از جهان ماده از یک سو و شناخت روشن درباره حقیقت نفس خویش از سوى دیگر داشته باشد و مقایسه درستى میان ماده و ماوراى آن انجام دهد، نتیجه مىگیرد که نباید روح خود را با مادیات معاوضه کند و به آنها قانع شود. نتیجه این امر، کمال خواهى و بىنهایت طلبى عملى و پرستش کمال مطلق است. حقیقت دین نیز چیزى جز روىآورى به کمال مطلق و پرستش آن نیست. پرستش کمال مطلق و خدا نیز فرع بر شناخت کامل اوست.
اکنون اگر دین، هنر، اخلاق و دانشدوستى فطرى دانسته شد، باید دقت داشت که اعتبارى دانستن آنها یا اعتبارى دانستن اخلاق مساوى با نفى فطرت یا نادیده انگاشتن اندام و ساختار روح انسان خواهد بود و این امرى است که حتما نویسنده محترم مقاله به آن رضایت نمىدهد.
4. تفاسیر فطرى بودن دین
نویسنده محترم مقاله دو تفسیر براى فطرى بودن دین بیان کرده است: یکى اینکه دین فطرى است، زیرا با سرشتیگانه همه انسانها سازگار است و دیگر اینکه دین فطرى است، یعنى انسانى است و در آن تکلیف بمالایطاق وجود ندارد. اما ایشان نفرموده است کدام تفسیر درست است و یا احیانا هر دوى آنها صحیح است و یا هیچکدام درست نیست. در حالى که در شان چنین تحقیق و مقالهاى است که از این امر غافل نماند.
1-4. در مورد فطرى بودن دین در دو بخش ادراک و گرایش به اندازه کافى در این نوشتار توضیح داده شد و حتما باید دقتشود تا میان این دو شاخه خلطى صورت نگیرد تا برداشت نادرستى از فطرى بودن دین در کار آید.
2-4. در صورتى که مراد از فطرى بودن دین، فطرى بودن ایمان و اعتقاد دینى باشد، اولین تفسیر مذکور در مقاله، یعنى وحدت سرشت انسانها در زمینه فطرى بودن دین قابل قبول خواهد بود و این چیزى است که قرآن کریم بدان تصریح فرموده است (17) . یگانگى سرشت انسانها نیز آن طور که از ظاهر سخن نویسنده برمىآید، امرى اعتبارى نیست، اما نویسنده محترم مقاله در جاى دیگرى وجود ملحدان و منکران و وقوع جنایات و تبهکاریها را در تاریخ بشر نشانه نقض براى سرشتیگانه روحى انسانها دانسته است (18) . در حالى که مىتوان توضیح داد که پذیرش دین و دیگر امور فطرى آزادانه انجام مىگیرد و انحراف از فطرت و پشت کردن به فهم و خواست فطرى نیز براى انسان امکانپذیر است; و اصولا فطرى بودن مفهومش جبرى بودن نیست.
3-4. گرایش و عمل دینى: اما دومین تفسیرى که در مقاله مورد بحثبراى فطرى بودن دین بیان شده است، در جاى دیگرى مورد انکار ایشان قرار گرفته است (19) . بدین گونه که ممکن است کسى الحاد را ملایم با طبع دانسته و تکالیف یا رفتار الحادى را نیز بمالایطاق نداند. لیکن با توضیحى که ما درباره فطرى بودن دین دادیم، نتیجتا گرایش و عمل دینى فرع ادراک فطرى است و پیش از طرح این مساله که دین ملایم با طبع انسان است و یا در دین تکلیف بمالایطاق وجود ندارد، باید فطرى بودن دین در بعد ادراکى اثبات شود و چنین درکى بدیهى و غیرقابل انکار باشد، تا به دنبال آن گرایش دینى نیز امکانپذیر شود و یافتنشدن تکلیف بمالایطاق نیز گواهى بر فطرى بودن دین گرفته شود. آنگاه اشکال ملحدان نیز بىپایه خواهد بود، زیرا اصل الحاد خلاف درک فطرى و نتیجه انکار امرى بدیهى یعنى شناخت انسان از دین و خداست.
5. فطرى بودن خداشناسى
آنچه درباره فطرى بودن دین گفته شد، درباره فطرى بودن خداشناسى نیز مطرح است، لیکن در مقاله مورد بحث آمده است: «فرض مطلوب در این نوشتار آن بود که نشان دهیم، اعتقاد به وجود خداوند به عنوان محورىترین اعتقاد دینى فطرى است; بدین معنا که پذیرفتن آن بدون تمسک به قراین و شواهد و براهین معقول است». اما پذیرش این دیدگاه، چنانکه در قسمتبعدى بحث ملاحظه مىکنیم، نادرست است.
6. براهین خداشناسى
در مورد باورهاى انسان فرضهایى هست که بررسى تمام آنها لازم است:
1-6. نخستین فرض بىاعتقادى یا الحاد است. ممکن استبه کلى انسان بىاعتقاد و پوچگرا باشد و یا اینکه ملحد و مادهگرا باشد. چنین وضعیتى غیرفطرى است و براساس نظریه فطرت غیرمنطقى محسوب مىشود. اما چنانکه خواهیم دید، قرینهگرایى معتدل چنین حالتى را نه نظرا و نه عملا نفى نمىکند و این مشکلى عمده براى این بینش است.
2-6. ایمان بدون برهان: ایمان بىدلیل به خدا را نیز دیدگاه قرینهانگارى معتدل نفى نمىکند، بلکه خواهان آن است; از آن رو که اعتقاد واقعا پایه را غیراستنتاجى و نامبتنى بر هر نوع استدلال و تنها متکى بر دریافت و تجربه شخصى دانسته است. در حالى که نظریه فطرت ایمان به خدا را مستند به درک فطرى و بدیهى از کمال مطلق کرده که از این جهت مساله کاملا برهانى است.
3-6. ایمان کلیشهاى و تقلیدى: این فرض نیز از جهت غیرمنطقى بودن، غیرقابل قبول و با نظریه فطرت ناسازگار است و ظاهرا از نظر قرینهانگارى معتدل نیز مردود به نظر مىرسد.
4-6. ایمان برهانى: این فرضى است که مقبول قرینهگرایى معتدل نیست، ولى موافق نظریه فطرت است. زیرا طبق این دیدگاه هم خداشناسى از باب کمالخواهى انسان لازم و منطقى است و هم از باب برخوردارى انسان از عقل و حس کنجکاوى. کمال مطلق، عنوان «واجب الوجود» را دارد که با دقیقترین براهین عقلى قابل بررسى و توضیح است; از قبیل:
5-6. برهان صدیقین: در این برهان هیچ امرى واسطه براى اثبات ذات مقدس پروردگار و شناخت او قرار نمىگیرد و تنها با دقت در حقیقت وجود و پذیرش امورى مانند: «اصالت وجود»، «وحدت وجود»، «تشکیکى بودن وجود» و... به ذات خدا آگاه مىشویم. (20)
7. بررسى قرینهگرایى کلاسیک
در مقاله مورد بحث قرینهگرایى کلاسیک و شدید، متضاد با فطرت و خداپرستى به حساب آمده است. حالا با بررسى قرینهانگارى کلاسیک باید به ارزیابى این ادعا پرداخت.
1-7. در قرینهانگارى شدید یا کلاسیک به دو گروه اعتقادهاى پایه و منتج توجه شده است. در این باره شرح مبسوطى در مقاله مورد بحث آمده و ما نیز درصدد شرح اصل این مساله نیستیم. لیکن بر این باوریم که ضابطه منطقى این است که شناخت صحیح نیاز به معیار دارد و معیار شناخت صحیح در منطق «مطابقتبا واقع» دانسته شده است (21) . بنابراین تمام شناختهاى نظرى باید با این معیار سنجیده شود. به دنبال این سنجش و ارزیابى است که شناختها و آگاهیهاى نظرى به آگاهیهاى بدیهى منتهى مىشوند و براى سنجش آنها دیگر معیارى لازم نیست; زیرا آنها بداهت ذاتى داشته و در حقیقتخود معیارند. (22)
پس از این ناحیه اشکالى به قرینهانگارى کلاسیک وارد نیست; البته در صورتى که مراد آنها از این دو نوع اعتقاد پایه و منتج علم بدیهى و نظرى باشد.
2-7. ضابطه تمییز: در مقاله مورد بحث آمده است ضابطه تمییز اعتقادات پایه از غیر پایه در بنیانانگارى کلاسیک، یا تقریر کهن قرون وسطایى است که اعتقاد پایه را بدیهى اولیه یا بدیهى حسى مىداند و یا تقریرى است جدید که اعتقاد پایه را بدیهى اولیه و یا اعتقادات خطاناپذیر مىداند. سپس مدعى شده که ضابطه تمییز در این دیدگاه، خصلت پیشینى و ماقبل تجربى دارد و در نتیجه دو اشکال به آن وارد است: یکى اینکه این ضابطه بداهت ذاتى ندارد و حاکى از ادراکات حسى و تجربههاى بىواسطه نیز نیست و دیگر اینکه این ضابطه چون پیشینى استساختار دستگاه اعتقادات معقول موجود و بالفعل را ملاحظه نمىکند.
اما باید توجه داشت که هیچ یک از این سخنان درست نیست. اولا: ضابطهاى که در منطق براى بدیهى گفته شده، بدین شکل که امر بدیهى آن است که تصورش کافى است تا بدان تصدیق شود، با اینکه معیارى است عقلى و غیرتجربى، یعنى از راه تجربه حسى به دست نیامده است، ولى از قبیل معلومات پیش از تجربه، به گونهاى که کانت مطرح کرده است، هم نیست (23) ، زیرا آگاهیهاى مقدم بر تجربه به نظر کانت امورى هستند که به طور ذاتى در ذهن و روح بشر وجود دارند، ولى امر بدیهى، پیشینى نیست; بدین معنا که ذاتى و غیراکتسابى باشد، بلکه معلوم بدیهى نیز اکتسابى است; مانند معلوم نظرى، با این فرق که معلوم نظرى به صرف تصور حاصل نمىشود و مجموعه تصورات با کمک استدلال ما را به نتیجه مىرسانند، در حالى که بدیهى تنها محتاج تصور براى نتیجهگیرى است.
ثانیا: لازم نیست ضابطه شناخت امر بدیهى نیز بدیهى باشد، بلکه تقسیم علم به بدیهى و نظرى خود معرفتى است نظرى که حاصل تلاش عقلانى بشر است و اگر خود همین ناختبازگشتبه شناختبدیهى کند، مشکلى نخواهد بود.
ثالثا: این ضابطه آن دسته از اعتقادات صرفا معقول غیرمستدل و غیرمبتنى بر معلومات بدیهى را از رده خارج مىکند و به آنها توجه نمىکند، ولى غیر مستدل بودن اعتقاد دینى و فطرى امرى است که ما نمىپذیریم چنانکه شرحش رفت گرچه در مقاله مورد بحث تقریبا این امر مسلم گرفته شده است.
3-7. دو نوع قرینهانگارى: از نظر نویسنده مقاله مورد بحث، نفى بنیانانگارى کلاسیک به معناى نفى قرینهگرایى نیست و مىتوان نوعى بنیانانگارى معتدل را تعریف و بازسازى کرد. از این سخن مىتوان نتیجه گرفت ما دو نوع قرینهگرایى، یکى افراطى و دیگرى معتدل، داریم. در حالى که این سخن نیز قابل قبول نیست; زیرا قرینهگرایى معتدل طبق تعریف آن گونه که گذشت و در مقاله نیز آمده است قرینهگرایى نیست، بلکه نوعى پذیرش بدون مطالبه دلیل است. چه اینکه در مقاله مورد بحث آمده است: «(1)واقعا پایه بودن یک اعتقاد را مستلزم صدق آن نداند. (2)صحت و اعتبار کلى ساختار معرفت را مفروض بگیرد و کار خود را از این مبدا آغاز کند». در صورتى که پایه بودن مستلزم صدق نباشد، یعنى مطابق با واقع نیست و مفروض گرفتن ساختار معرفت نیز به معناى غیرواقعى بودن امر مورد نظر است.
4-7. قضایاى جدلىالطرفین: در مقاله مورد نظر ظاهرا چنین قصدى وجود داشته که قرینهگرایى کلاسیک را برخاسته از دیدگاه کانت در مورد خدا و ماوراءالطبیعه بداند و متافیزیک را از قبیل قضایاى جدلىالطرفین قلمداد کند که هر دو سوى نفى و اثبات آن قابل طرح و قبول است.
ما از یک سو تصریح مىکنیم که دین و متافیزیک از قبیل قضایاى جدلىالطرفین نیست، زیرا براى شناخت آن براهین قاطع عقلى در دست است و از سوى دیگر دین نیز نمىکوشد خود را از چنگ استدلال رها سازد. در نتیجه سخن نویسنده محترم مقاله با مضمونى که ملاحظه مىکنید وجهى ندارد: «هیچ دینى مقبول نیست مگر آنکه معقول باشد و هیچ دینى معقول نیست مگر آنکه مؤید به قرائن باشد.» به نظر ما نیز دین حقیقى و در حال حاضر دین مقدس اسلام واجد این دو شرط است.
8. نقد قرینهانگارى معتدل
در مورد قرینهانگارى معتدل بر فرض پذیرش آن به این عنوان چون ما در این امر نیز خدشه کردیم چند مشکل وجود دارد:
1-8. سه نوع اعتقاد پایه طبق این دیدگاه، آن گونه که در مقاله آمده، وجود دارد: 1. اعتقادات مبتنى بر ادراکات حسى. 2. اعتقادات مبتنى بر حافظه و 3. اعتقاداتى که وضعیتخاصى را از نظر روحى به دیگران نسبت مىدهند. لیکن باید توجه داشت که این باورها را نمىتوان اعتقاد پایه دانست. زیرا این اعتقادات بدیهى نیستند تا پایه تلقى شوند. باید به این نکته توجه کرد که از دیدگاه فلسفه اسلامى شناخت صحیح داراى سه مرحله است: مرحله ادراک حسى; مرحله تخیل و صورتپردازى عقلى یا ادراک ماهوى و مرحله تعقل و کلىشدن مفاهیم ماهوى و تبدیل شدن آنها به مفاهیم ثانوى، یا معقولات ثانیه، اعم از فلسفى و منطقى. (24)
در نتیجه، با اینکه ادراک حسى گام نخست در فرایند شناخت است، لیکن به هیچ رو پایان آن نیست و براى به نتیجه رسیدن شناخت، ادراک حسى کافى نیست و در مورد محسوسات نیز، نخست کار تخیل و درک ماهوى را عقل برعهده دارد و چنین کارى اصلا از حواس پنجگانه برنمىآید و بلکه ماهیات نیز باید توسط خود عقل تجزیه و تحلیل شده، معقولات ثانیه به دست آیند. در این صورت ما برخوردار از شناخت نظرى در موردى شدهایم که این شناخت و اعتقاد نیز پایه نیست و براى ارزیابى آن باید از معیار شناخت کمک گرفت و آن را مبتنى بر شناختى بدیهى کرد.
در مورد اعتقادات مبتنى بر حافظه و قضاوت ما درباره دیگران نیز وضع به همین گونه است. در مقاله آمده است که اعتقادات پایه موجهاند; زیرا: اولا مستند به اعتقاداتىاند که موجهاند و ثانیا بر شرایط و تجربیات اعتمادپذیر خاص متکىاند. اما باید توجه داشت که سه نوع اعتقاد یادشده در بالا، به اعتقادات دیگر مستند نشدهاند و اگر شدهاند آن اعتقادات چه امورى هستند؟ به علاوه سه نوع اعتقاد مزبور، مربوط به وضعیت و تجارب شخصى خاص دانسته شدهاند، ولى این مقدار کافى نیست و در شناخت عقلى تجربه شخصى و شهود درونى کارساز نیست.
2-8. مشکل دیگر در مورد بنیانانگارى معتدل، این است که ضابطه تمییز اعتقاد پایه، استقراى اعتقادات موجه دانسته شده است. در این خصوص نیز باید توجه داشت که استقراى حسى و گردآورى چند نمونه و تکیه بر آنها حجیت عقلى و منطقى ندارد. آنچه از دیدگاه منطق حجت است، «استدلال قیاسى» است (25) . در هر قانون علمى نیز استقرا قانونساز نیست، بلکه وجود یک قیاس عقلى پنهان و آن مشابهت و مماثلت احکام امثال و اشباه و وحدت حکم آنهاست .«حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» که سبب پیدایش و اعتبار قانون مىشود. (26)
3-8. سومین مشکل این است که گفته شده معلوم نیست ضابطه تمییز در این دیدگاه، مورد توافق عام باشد. ما نیز به این امر اذعان داریم که مسائل عقلى، مانند امور سیاسى و اجرایى نیست که آراى مردم و یا آراى اکثریت در آنها معیار باشد. اما به این نکته نیز باید توجه کرد که شیوه استدلال و احتجاج عقلى به گونهاى است که در سطح عموم اهل علم و جامعه خردمندان قابل طرح و پذیرش است و چنین نیست که یکایک این جمع را گریزى از پذیرش استدلال عقلى باشد. اما اگر چیزى موکول به تجربه شخصى شد دیگر امر بین الاذهانى و استدلالى نخواهد بود و به عنوان معیار و محک تشخیص اعتقاد پایه محسوب نخواهد شد.
9. فیدئیسم و قرینهگرایى معتدل
قرینهانگارى اصلاح شده چیزى جز ایمانگرایى و عقلگریزى دانسته شده است. اما باید پذیرفت که صرف تکذیب و انکار، مشکل را حل نمىکند. زیرا ایمانگرایى نوعى عقلگریزى رسمى و اعلام شده است (27) ، در حالى که تفاوت این دیدگاه با فیدئیسم این است که این امر مورد تصریح قرار نگرفته و چنانکه دیدیم از یک سو بر قرینهانگارى کلاسیک تهاجم شده و از سوى دیگر درونگرایى، پذیرش تجارب شخصى در شرایط ویژه روحى افراد و تکیه بر معقولیت صرف، مورد توجه واقع شده است.
10. قرینهانگارى معتدل و الحاد و نسبیتگرایى
علاوه بر مسائل و مشکلاتى که ما درباره قرینهانگارى معتدل مطرح کردیم، در مقاله مورد بحث نیز به طرح دو مشکل و پاسخ بدانها پرداخته شده است:
1-10. در مقاله چنین مىخوانیم: «شاید ملحدان و منکران اندیشه دینى با این امر [مراد اعتقاد به وجود خداست] مخالف باشند، اما چرا دینداران باید خود را ملزم بدانند که ضابطه و معیار خود را با مجموعه نمونهها و مصادیقى که ملحدان واقعا پایه مىدانند وفق دهند؟»
ولى باید دقت کرد که این اشکال عمیقتر مىتواند طرح شود و پاسخ مزبور نیز ناکافى باشد. ملحدان شاید تنها به مخالفتبا موحدان بسنده نکرده از همین دیدگاه قرینهگرایى معتدل به سود خویش بهره جویند. ممکن است آنها نیز این ادعا را داشته باشند که الحاد و بىاعتقادى آنان، خود اعتقادى واقعا پایه است، زیرا آنها این امر را در شرایط خاصى که خود در آن قرار دارند احساس کردهاند. در نتیجه اعتقاد آنها قابل تخطئه نباشد و براى خود آنان کاملا موجه و ارزشمند باشد.
پس قرینهانگارى معتدل، همان گونه که با توحید مىتواند سازگار باشد، با شرک و الحاد نیز سازگار خواهد بود. اما اگر اندیشه توحیدى برهانى باشد، الحاد را چنانکه شرحش رفتبه طور اساسى نفى خواهد کرد.
2-10. سؤال دیگرى که مطرح مىشود، این است که در مقام تعارض توحید و الحاد، قرینهانگارى معتدل چه راه حلى مطرح مىکند؟ اگر طبق دیدگاه هرکدام از موحد و ملحد، عقاید آنها واقعا پایه باشد، آنگاه حق با کدامیک از آنهاست؟ آیا دیدگاه یکى بر دیگرى ترجیح دارد، چرا و چگونه؟ و آیا هیچکدام بر حق نیستند و ادعاى هر دوى آنها به یکسان نامعقول است؟
3-10. باز هم در مقاله مىخوانیم: «و آیا بنابراین مقدمات نوعى نسبیتگرایى ویرانگر از مجراى اعتقادات پایه، دامنگیر اعتقادات دینى نخواهد شد؟» سپس افزوده است: «این پرسشها بسیار جدى و بعضا متضمن انتقادات وارد است. اما حتى اگر این پرسشها در حال حاضر پاسخ درخور خود را نیابند، یک نکته آشکار به نظر مىرسد; سرنوشت این تقریر از نظریه فطرت با سرنوشتیک شاخه مهم از رودبار معرفتشناسى معاصر همبسته شده است. لذا این قبیل اشکالات فقط دامنگیر این نظریه نخواهند بود، بلکه کل جریان معرفتشناسى وى را که این نظریه در بستر آن جارى است دربر خواهد گرفت.»
آرى حقیقتا اصل جریان معرفتشناسى یادشده مورد تردید است و مبناى دیدگاه قرینهانگارى معتدل نیز باطل است و ما درباره بطلان مبنا به اندازه کافى در این نوشتار توضیح دادیم و پاسخ نویسنده محترم مقاله به اشکال نسبیتگرایى را نیز قانعکننده نمىدانیم. خوب بود ایشان قدرى به نادرستى مبنا توجه مىفرمودند.
با اینکه مقاله مورد بحث در این نوشتار براساس آراى «آلوین پلنتینجا» تهیه و تدوین شده و در نتیجه ممکن است کسى تصور کند چرا این همه نقد متوجه نویسنده مقاله شود، باید در پاسخ یادآور شویم که نویسنده محترم در پایان مقاله خود نوشته «این تقریر دستکم تا حدى نشان مىدهد که مىتوان نظریه فطرت را بر بنیان معقول جدیدى بازسازى کرد». و بدینسان جانبدارى خود را از دیدگاه مزبور اعلام کرده است. بدین ترتیب مطالب این نوشتار مىتواند پاسخى به آقاى نراقى نیز تلقى شود.
پىنوشتها:
1. عبدالکریم سروش، فربهتر از ایدئولوژى، ص174و175، چاپ اول: تهران، نشر صراط،72.
2. لسان العرب، ج10، ص286، ماده فطر،بتنظیم و تعلیق على شیرى، بیروت، دار احیاء التراث العربى; نهایة ابن اثیر، ج3، ص457، ماده فطر، قم، نشر مطبوعاتى اسماعیلیان; مفردات راغب اصفهانى، ص382، ماده فطر، تهران، مکتبة المرتضویه.
3. آیه 144 و79 انعام; 56 انبیاء; 101یوسف; 10ابراهیم; 1فاطر; 46زمر و 11شورى.
4. آیه 51 اسراء; 72 طه; 51هود و 22یس.
5. آیه 30 روم.
6. ر.ک: شرح منظومه سبزوارى(ره)، بخش حکمت، ص39، مبحث معقول ثانى; ایضا شرح مبسوط منظومه ج2، ص60 و بعد، اثر استاد شهید مرتضى مطهرى (ره)، انتشارات حکمت، چاپ اول: تهران، 1406 قمرى; آموزش فلسفه، ج1، ص174 و بعد، اثر استاد محمدتقى مصباح یزدى دام ظله، سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ سوم: تهران، 1368.
7. در مورد نسبتهاى چهارگانه منطقى ر.ک: منطق مظفر، ج1، ص76، تهران، انتشارات معارف اسلامیه، بىتا.
8. استاد شهید مرتضى مطهرى، فطرت، ص47، چاپ اول: تهران، انتشارات صدرا، 1369.
9. ر.ک: منطق مظفر، ج3، ص322.
10. سوره نحل، آیه 78.
11. محمدحسین طباطبایى، نهایةالحکمه، ص232، مبحث عقل و عاقل و معقول; همچنین ر.ک: استاد مطهرى، شناخت، ص43، چاپ اول: تهران، نشر صدرا، 1367.
12. مطهرى، مرتضى، شناخت، ص203 و بعد.
12. محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج1، ص178، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، سال68.
14. شرح منظومه سبزوارى، بخش حکمت، ص13; نهایةالحکمه علامه طباطبایى، ص9.
15. میر شمسالدین ادیب سلطانى، رساله وین، ص110 و بعد، تهران، مرکز ایرانى مطالعه فرهنگها، سال 1359.
16. محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج1، ص179 و بعد; مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، ص207، چاپ اول: نشر صدرا، سال 1363.
17. سوره روم، آیه30.
18. مجله کیان، شماره12، ص36، مقاله «مطهرى و نظریه فطرت»، خردادماه 1372.
19. همان، ص33.
20. صدرالدین محمد شیرازى، المشاعر، ص68، چاپ دوم: کتابخانه طهورى، 1363; اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، ص81، پاورقى مرحوم استاد شهید مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، بىتا.
21. منطق مظفر، ج1، ص58.
22. همان، ص25-21.
23. ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، ص73، ترجمه دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانى. درباره آگاهیهاى مقدم بر تجربه ر.ک: مساله شناخت، ص207 و بعد ازاستاد شهید مطهرى.
24. مرتضى مطهرى، مساله شناخت، ص84 و بعد..
25. همان، فصل پنجم کتاب، زیر عنوان مکانیسم تعمیم شناختحسى، ص113 و بعد; منطق مظفر، ص295.
26. همان، ص122.
27. ه.ج. بلاکهام، شش متفکر اگزیستانسیالیست، ص3 و بعد، فصل مربوط به سورن کىیرکه گور، ترجمه محسن حکیمى، چاپ اول: تهران، نشر مرکز، سال 1368.
نویسنده محترم در آن مقاله مدعى شده بود تقریرى جدید از نظریه فطرت ارائه کرده است. در این مقاله عمدتا به دنبال دو امریم: یکى اینکه نشان دهیم معقول بودن اعتقاد دینى به معناى فطرى بودن آن نیست و فطرى بودن، معناى دیگرى دارد; دیگر اینکه معقول بودن، اعم از خطا بودن و صحیح بودن، دانسته شده (1) و این مساله که اعتقادات دینى معقول است، به هیچ رو افتخارآمیز جلوه نمىکند و نشانه حقانیت آنها نیست. اکنون براساس محتواى مقاله فوق مسائل زیر بررسى مىشود:
1. فطرت و معقولیت
با توجه به عنوان مقاله یادشده، نخستباید رابطه فطرت و معقولیت آشکار شود.
1-1. ابتدا از تعریف فطرت آغاز مىکنیم. فطرت به معناى ابداع و ابتکار و خلقت و آفرینش ابتدایى و ویژه است (2) . آنجا که بداعت و ظرافت و عظمت و شگفتى دیده شود، تعبیر فطرت به کار مىرود. براى نمونه در قرآن در مورد آفرینش آسمانها و زمین (3) ، ابداع انسان (4) ، ساختار روح آدمى و گرایشهاى روان بشر (5) ، این تعبیر به چشم مىخورد.
2-1. تعریف معقولیت آن گونه که در مقاله مورد بحث آمده، عبارت از تناسب دلیل و مدعا و ابتناى ادعایى بر دلایل و قراین است که اصطلاحا قرینهگرایى نامیده مىشود.
معقولیت از دیدگاه فلسفه و منطق لزوما به معناى حقیقت داشتن امرى نیست، بلکه به معناى قابل تعقل بودن و قابل تصور بودن چیزى است. معقولات ثانیه فلسفى و منطقى امورى نیستند که معادل عینى و خارجى داشته باشند، اما در عین حال عقل آنها را تصور مىکند. مفاهیم ممتنع و معدوم را نیز عقل تصور مىکند، در حالى که وجود ندارند و نمىتوانند وجود داشته باشند. (6)
3-1. اکنون باید فطریت را با معقولیت مقایسه کنیم. آیا میان این دو مفهوم تساوى برقرار است؟ با توجه به حقیقت این دو و برخلاف ادعاى مقاله مورد بحث، نسبت این دو مفهوم، تساوى نیست، بلکه نسبتشان عام و خاص مطلق است (7) . یعنى باید گفت فطرت انسانى، یعنى ساختار و ویژگیهاى روح انسان، امرى واقعى است و هنگامى که از فطرت دینى و اخلاقى به عنوان مثال یاد مىشود به امرى معقول و واقعى نظر داریم، نه اینکه سخن از امرى اعتبارى و غیرحقیقى در میان باشد.
2. فطرت و شناخت
از آنجا که مساله معقولیتبخشى از مساله شناخت است و از عقل، شناخت عقلى، جایگاه عقل در شناخت و... در مساله شناخت فراوان یاد مىشود و عقل نیز یکى از تواناییهاى روح انسان است، وقتى که سخن از فطرت در میان استباید رابطه شناختبا فطرت نیز روشن شود. در مقاله مورد بحث، اعتقاد دینى، فطرى و معقول دانسته شده، اما نه از قبیل مفاهیم عقلى و ریاضى عام و بینالاذهانى قطعى، بلکه فردى و مشروط به شرایط خاصى که اصولا باید دور از هر استدلال و غیرمنتج از معلوم و آگاهى دیگرى باشد.
1-2. فطرت ادراکى و گرایشى
فطرت دو شاخه دارد: فطرت ادراکى یا شناختى و فطرت احساسى یا گرایشى (8) . توجه کافى به این تقسیمبندى مانع بروز خطاهایى از این قبیل است که فطرت بىرابطه با شناخت عقلى دانسته شود. بلکه باید گفت فطرت با شناخت و برهان و استدلال رابطه دارد.
فطرت ادراکى یا شناختى، عبارت از ادراک و شناختحقایقى است که طبق اصطلاح منطق، «بدیهى» و فطرى دانسته شده است (9) . از آنجا که طبق نظر قرآن مجید (10) و نیز براساس عقیده حکماى مسلمان، انسان هیچ معلوم ذاتى ندارد و تمام آگاهیهاى انسان اکتسابى است (11) ، آنچه را روح و عقل انسان، بىواسطه درک مىکند و تنها تصور آن کافى است تا عقل آن را تصدیق کند، معلوم فطرى و بدیهى و این نوع ادراک را ادراک فطرى مىنامند. این ادراکات، مبنا و زیربنا براى آن دسته از آگاهیها هستند که طبق اصطلاح منطق «نظرى» نامیده مىشوند. علوم نظرى تا به علوم بدیهى بازگشت نکنند، بىفایده است و اعتبار ندارند، اما بدیهیات خود معیارند و پایه و دیگر نیاز به زیربنا ندارند و وضوح ذاتى دارند (12) . البته به این نکته باید توجه داشت که امور بدیهى بىنیاز از استدلالند نه غیرقابل استدلال.
بنابراین گرایش به حقایق پس از شناخت آنها امکان دارد. هنگامى که روح انسان توان شناختحقایق را داشته باشد و انسان از فطرت ادراکى برخوردار باشد، مفهومش این است که انسان از حس کنجکاوى برخوردار است و براساس این حس است که به «دین» و «اخلاق» و «هنر»، نخست پى برده و سپس چون آنها را در راستاى کمال خویش مىیابد، به آنها مىگراید. بدین ترتیب فطرت گرایشى نیز داریم و دین به هر دو معناى ادراکى و گرایشى، فطرى است.
2-2. بدیهى و نظرى
چنانکه اشاره شد در شناخت، بدیهى و نظرى وجود دارد. بدیهى خود معیار و ذاتا آشکار است، برخلاف نظرى که دیگر معیار و ذاتا مبهم است و شناخت آن نیازمند دقت نظر و بحث و استدلال است. وقتى که از فطرت یاد مىکنیم، باید بدانیم سرشت و ساختار روح چنین است که مىتواند به آگاهى برسد و از بدیهیات آغاز کرده و سپس به نظریات برسد.
3-2. قرینهگرایى معتدل و اصلاحشده، بریده از شناخت نیست و دست کم با علم حضورى پیوند دارد. در مقاله مورد بحث آمده است: «اثبات حقانیت اعتقادات دینى به مدد نظریه فطرت...» ایشان براى تحکیم این مدعا دلایل و براهین متعددى اقامه کردهاند و از جمله تمسک به علم حضورى و استناد به درک وجدانى را براى حصول آن مطلوب، کارساز دانستهاند. ب اثبات معقولیت اعتقادات دینى... این نوشتار درپى تبیین و تحکیم این مدعاست.»
چنانکه ملاحظه مىشود قرینهگرایى معتدل جداى از ادراک وجدانى و علم حضورى دانسته شده است، درحالى که چنین نیست، بویژه آنکه در خود مقاله مورد بحث نیز در مورد قرینهگرایى معتدل بدین نکته اذعان شده که اعتقادات واقعا پایه (که همان عقاید دینىاند) غیراستنتاجى، یعنى در واقع وجدانى و حضورىاند:
«ج در بنیانانگارى معتدل، اعتقادات واقعا پایه، همچنان اعتقاداتى هستند که به روش پایه به دست آمدهاند; یعنى از سایر اعتقادات استنتاج نشدهاند... اعتقادات واقعا پایه محصول نوع خاصى از تجربیات و مسبوق به مجموعهاى از شرایط و عواملند که به شرط اعتمادپذیرى على الاغلبى آن فرایندها، مقبولیت موجهى مىیابند».
آیا اعتقادات غیراستنتاجى واقعا پایه که تحتشرایط خاصى به صورت تجربههاى شخصى رخ مىنمایند، غیروجدانى و به صورت دیگرى، جز آنچه علم حضورى نفس نامیده مىشود، هستند؟ در این صورت چه نامى مىتوان بر آنها نهاد؟ و اگر بنیانانگارى معتدل بازگشتبه درک وجدانى و علم حضورى داشته باشد در گرو معلومات بدیهى بوده و اطلاق معقولیتبر آن خطا خواهد بود. زیرا در علم بدیهى خطا راه ندارد و نمىتوان آن را معقول صرف، اعم از اینکه خطا باشد یا صحیح، دانست.
3. فطرت و اعتباریات
در مقاله مورد بحث آمده است: به طور کلى، نظریه فطرت در دو حوزه متفاوت طرح شده است:
1-1. حوزه امور اعتبارى، بویژه مسائل حقوقى و اخلاقى...». در این مورد باید تصریح شود که اعتبارى دانستن حقوق و اخلاق خطاست و با توجه به توضیحات درباره رابطه فطرت و شناخت آن، نباید تصور شود که از فطرت در حوزه امور اعتبارى و غیرحقیقى بهره گرفته مىشود بلکه فطرى دانستن اخلاق با حقیقى بودن آن ناسازگار نیست. در این زمینه توجه به نکات زیر لازم است:
1-3. تعاریف اعتبارى: امر اعتبارى چند تصور و تعریف دارد (13) . یک تعریف رایج این است که اعتبارى در مقابل حقیقى و اصیل قرار مىگیرد. فرضا هنگامى که در فلسفه ، «وجود» اصیل نامیده مىشود و ماهیت «اعتبارى»، مراد این است که وجود حقیقى است و تنها فرض ذهن نیست و مستقل از آن نیز وجود دارد، برخلاف ماهیت که اعتبارى است و مستقل از ذهن و نمىتوان براى آن موجودیتى فرض کرد. (14)
بدین قیاس اخلاق و حقوق نیز اعتبارى و ارزشى نام گرفتهاند. پوزیتیویسم، فلسفه تحلیل زبانى، پرچمدار این اندیشه است که اخلاق اعتبارى است و صرفا جنبه انشایى دارد (15) . درحالى که مفاهیم اخلاقى و حقوقى را نمىتوان مانند مفاهیم ماهوى یکسره اعتبارى و بریده از واقعیات دانست، بلکه اخلاق و حقوق نیز متکى بر واقعیاتند; بدین صورت که مصالح و مفاسد حقیقى مترتب بر رفتارهاى اخلاقى و حقوقى است که انسان را ملزم به انجام برخى کارها و ترک بعضى دیگر مىکنند. (16)
2-3. ماهیت اخلاق: همان گونه که اشاره شد، اخلاق را نمىتوان اعتبارى و انشایى صرف دانست، بلکه دستورها، تکالیف و «انشائیات» اخلاقى را نیز مىتوان در قالب «اخباریات»و توصیفها بیان کرد و مثلا به جاى گزاره «باید راستگو بود» یا «راستگو باش»، گزاره «راستگویى خوب است» یا «راستگویى روابط جامعه را بخوبى سامان مىدهد» را گذاشت.
در این صورت اخلاق امرى فطرى و واقعیتى روحى خواهد بود. در مرحله فهم و ادراک، انسان توان شناخت صفات و وظایف اخلاقى را دارا بوده و در مرحله گرایش و عمل نیز بدانها رو خواهد کرد.
3-3. گرایشهاى حقیقى روح: علاوه بر گرایش اخلاقى انسان، گرایشهاى علمى، دینى و هنرى نیز باید در نظر آیند. انسان، دانشدوست و برخوردار از حس کنجکاوى است و نمىتوان این ویژگى انسان را منکر شد که هم توان فهم حقایق را دارد و هم علاقه به آگاه شدن. همچنین انسان ذوق هنرى و علاقه به هنر دارد و این امر نیز درحقیقت فرع بر توان علمى انسان است که مىتواند ظرافتها و نکات بدیع را دریابد. گرایش دینى و کمالخواهى انسان نیز از فروعات توان علمى انسان است که شرحش مىآید.
4-3. حس پرستش: هنگامى که انسان شناخت کافى و مناسب از جهان ماده از یک سو و شناخت روشن درباره حقیقت نفس خویش از سوى دیگر داشته باشد و مقایسه درستى میان ماده و ماوراى آن انجام دهد، نتیجه مىگیرد که نباید روح خود را با مادیات معاوضه کند و به آنها قانع شود. نتیجه این امر، کمال خواهى و بىنهایت طلبى عملى و پرستش کمال مطلق است. حقیقت دین نیز چیزى جز روىآورى به کمال مطلق و پرستش آن نیست. پرستش کمال مطلق و خدا نیز فرع بر شناخت کامل اوست.
اکنون اگر دین، هنر، اخلاق و دانشدوستى فطرى دانسته شد، باید دقت داشت که اعتبارى دانستن آنها یا اعتبارى دانستن اخلاق مساوى با نفى فطرت یا نادیده انگاشتن اندام و ساختار روح انسان خواهد بود و این امرى است که حتما نویسنده محترم مقاله به آن رضایت نمىدهد.
4. تفاسیر فطرى بودن دین
نویسنده محترم مقاله دو تفسیر براى فطرى بودن دین بیان کرده است: یکى اینکه دین فطرى است، زیرا با سرشتیگانه همه انسانها سازگار است و دیگر اینکه دین فطرى است، یعنى انسانى است و در آن تکلیف بمالایطاق وجود ندارد. اما ایشان نفرموده است کدام تفسیر درست است و یا احیانا هر دوى آنها صحیح است و یا هیچکدام درست نیست. در حالى که در شان چنین تحقیق و مقالهاى است که از این امر غافل نماند.
1-4. در مورد فطرى بودن دین در دو بخش ادراک و گرایش به اندازه کافى در این نوشتار توضیح داده شد و حتما باید دقتشود تا میان این دو شاخه خلطى صورت نگیرد تا برداشت نادرستى از فطرى بودن دین در کار آید.
2-4. در صورتى که مراد از فطرى بودن دین، فطرى بودن ایمان و اعتقاد دینى باشد، اولین تفسیر مذکور در مقاله، یعنى وحدت سرشت انسانها در زمینه فطرى بودن دین قابل قبول خواهد بود و این چیزى است که قرآن کریم بدان تصریح فرموده است (17) . یگانگى سرشت انسانها نیز آن طور که از ظاهر سخن نویسنده برمىآید، امرى اعتبارى نیست، اما نویسنده محترم مقاله در جاى دیگرى وجود ملحدان و منکران و وقوع جنایات و تبهکاریها را در تاریخ بشر نشانه نقض براى سرشتیگانه روحى انسانها دانسته است (18) . در حالى که مىتوان توضیح داد که پذیرش دین و دیگر امور فطرى آزادانه انجام مىگیرد و انحراف از فطرت و پشت کردن به فهم و خواست فطرى نیز براى انسان امکانپذیر است; و اصولا فطرى بودن مفهومش جبرى بودن نیست.
3-4. گرایش و عمل دینى: اما دومین تفسیرى که در مقاله مورد بحثبراى فطرى بودن دین بیان شده است، در جاى دیگرى مورد انکار ایشان قرار گرفته است (19) . بدین گونه که ممکن است کسى الحاد را ملایم با طبع دانسته و تکالیف یا رفتار الحادى را نیز بمالایطاق نداند. لیکن با توضیحى که ما درباره فطرى بودن دین دادیم، نتیجتا گرایش و عمل دینى فرع ادراک فطرى است و پیش از طرح این مساله که دین ملایم با طبع انسان است و یا در دین تکلیف بمالایطاق وجود ندارد، باید فطرى بودن دین در بعد ادراکى اثبات شود و چنین درکى بدیهى و غیرقابل انکار باشد، تا به دنبال آن گرایش دینى نیز امکانپذیر شود و یافتنشدن تکلیف بمالایطاق نیز گواهى بر فطرى بودن دین گرفته شود. آنگاه اشکال ملحدان نیز بىپایه خواهد بود، زیرا اصل الحاد خلاف درک فطرى و نتیجه انکار امرى بدیهى یعنى شناخت انسان از دین و خداست.
5. فطرى بودن خداشناسى
آنچه درباره فطرى بودن دین گفته شد، درباره فطرى بودن خداشناسى نیز مطرح است، لیکن در مقاله مورد بحث آمده است: «فرض مطلوب در این نوشتار آن بود که نشان دهیم، اعتقاد به وجود خداوند به عنوان محورىترین اعتقاد دینى فطرى است; بدین معنا که پذیرفتن آن بدون تمسک به قراین و شواهد و براهین معقول است». اما پذیرش این دیدگاه، چنانکه در قسمتبعدى بحث ملاحظه مىکنیم، نادرست است.
6. براهین خداشناسى
در مورد باورهاى انسان فرضهایى هست که بررسى تمام آنها لازم است:
1-6. نخستین فرض بىاعتقادى یا الحاد است. ممکن استبه کلى انسان بىاعتقاد و پوچگرا باشد و یا اینکه ملحد و مادهگرا باشد. چنین وضعیتى غیرفطرى است و براساس نظریه فطرت غیرمنطقى محسوب مىشود. اما چنانکه خواهیم دید، قرینهگرایى معتدل چنین حالتى را نه نظرا و نه عملا نفى نمىکند و این مشکلى عمده براى این بینش است.
2-6. ایمان بدون برهان: ایمان بىدلیل به خدا را نیز دیدگاه قرینهانگارى معتدل نفى نمىکند، بلکه خواهان آن است; از آن رو که اعتقاد واقعا پایه را غیراستنتاجى و نامبتنى بر هر نوع استدلال و تنها متکى بر دریافت و تجربه شخصى دانسته است. در حالى که نظریه فطرت ایمان به خدا را مستند به درک فطرى و بدیهى از کمال مطلق کرده که از این جهت مساله کاملا برهانى است.
3-6. ایمان کلیشهاى و تقلیدى: این فرض نیز از جهت غیرمنطقى بودن، غیرقابل قبول و با نظریه فطرت ناسازگار است و ظاهرا از نظر قرینهانگارى معتدل نیز مردود به نظر مىرسد.
4-6. ایمان برهانى: این فرضى است که مقبول قرینهگرایى معتدل نیست، ولى موافق نظریه فطرت است. زیرا طبق این دیدگاه هم خداشناسى از باب کمالخواهى انسان لازم و منطقى است و هم از باب برخوردارى انسان از عقل و حس کنجکاوى. کمال مطلق، عنوان «واجب الوجود» را دارد که با دقیقترین براهین عقلى قابل بررسى و توضیح است; از قبیل:
5-6. برهان صدیقین: در این برهان هیچ امرى واسطه براى اثبات ذات مقدس پروردگار و شناخت او قرار نمىگیرد و تنها با دقت در حقیقت وجود و پذیرش امورى مانند: «اصالت وجود»، «وحدت وجود»، «تشکیکى بودن وجود» و... به ذات خدا آگاه مىشویم. (20)
7. بررسى قرینهگرایى کلاسیک
در مقاله مورد بحث قرینهگرایى کلاسیک و شدید، متضاد با فطرت و خداپرستى به حساب آمده است. حالا با بررسى قرینهانگارى کلاسیک باید به ارزیابى این ادعا پرداخت.
1-7. در قرینهانگارى شدید یا کلاسیک به دو گروه اعتقادهاى پایه و منتج توجه شده است. در این باره شرح مبسوطى در مقاله مورد بحث آمده و ما نیز درصدد شرح اصل این مساله نیستیم. لیکن بر این باوریم که ضابطه منطقى این است که شناخت صحیح نیاز به معیار دارد و معیار شناخت صحیح در منطق «مطابقتبا واقع» دانسته شده است (21) . بنابراین تمام شناختهاى نظرى باید با این معیار سنجیده شود. به دنبال این سنجش و ارزیابى است که شناختها و آگاهیهاى نظرى به آگاهیهاى بدیهى منتهى مىشوند و براى سنجش آنها دیگر معیارى لازم نیست; زیرا آنها بداهت ذاتى داشته و در حقیقتخود معیارند. (22)
پس از این ناحیه اشکالى به قرینهانگارى کلاسیک وارد نیست; البته در صورتى که مراد آنها از این دو نوع اعتقاد پایه و منتج علم بدیهى و نظرى باشد.
2-7. ضابطه تمییز: در مقاله مورد بحث آمده است ضابطه تمییز اعتقادات پایه از غیر پایه در بنیانانگارى کلاسیک، یا تقریر کهن قرون وسطایى است که اعتقاد پایه را بدیهى اولیه یا بدیهى حسى مىداند و یا تقریرى است جدید که اعتقاد پایه را بدیهى اولیه و یا اعتقادات خطاناپذیر مىداند. سپس مدعى شده که ضابطه تمییز در این دیدگاه، خصلت پیشینى و ماقبل تجربى دارد و در نتیجه دو اشکال به آن وارد است: یکى اینکه این ضابطه بداهت ذاتى ندارد و حاکى از ادراکات حسى و تجربههاى بىواسطه نیز نیست و دیگر اینکه این ضابطه چون پیشینى استساختار دستگاه اعتقادات معقول موجود و بالفعل را ملاحظه نمىکند.
اما باید توجه داشت که هیچ یک از این سخنان درست نیست. اولا: ضابطهاى که در منطق براى بدیهى گفته شده، بدین شکل که امر بدیهى آن است که تصورش کافى است تا بدان تصدیق شود، با اینکه معیارى است عقلى و غیرتجربى، یعنى از راه تجربه حسى به دست نیامده است، ولى از قبیل معلومات پیش از تجربه، به گونهاى که کانت مطرح کرده است، هم نیست (23) ، زیرا آگاهیهاى مقدم بر تجربه به نظر کانت امورى هستند که به طور ذاتى در ذهن و روح بشر وجود دارند، ولى امر بدیهى، پیشینى نیست; بدین معنا که ذاتى و غیراکتسابى باشد، بلکه معلوم بدیهى نیز اکتسابى است; مانند معلوم نظرى، با این فرق که معلوم نظرى به صرف تصور حاصل نمىشود و مجموعه تصورات با کمک استدلال ما را به نتیجه مىرسانند، در حالى که بدیهى تنها محتاج تصور براى نتیجهگیرى است.
ثانیا: لازم نیست ضابطه شناخت امر بدیهى نیز بدیهى باشد، بلکه تقسیم علم به بدیهى و نظرى خود معرفتى است نظرى که حاصل تلاش عقلانى بشر است و اگر خود همین ناختبازگشتبه شناختبدیهى کند، مشکلى نخواهد بود.
ثالثا: این ضابطه آن دسته از اعتقادات صرفا معقول غیرمستدل و غیرمبتنى بر معلومات بدیهى را از رده خارج مىکند و به آنها توجه نمىکند، ولى غیر مستدل بودن اعتقاد دینى و فطرى امرى است که ما نمىپذیریم چنانکه شرحش رفت گرچه در مقاله مورد بحث تقریبا این امر مسلم گرفته شده است.
3-7. دو نوع قرینهانگارى: از نظر نویسنده مقاله مورد بحث، نفى بنیانانگارى کلاسیک به معناى نفى قرینهگرایى نیست و مىتوان نوعى بنیانانگارى معتدل را تعریف و بازسازى کرد. از این سخن مىتوان نتیجه گرفت ما دو نوع قرینهگرایى، یکى افراطى و دیگرى معتدل، داریم. در حالى که این سخن نیز قابل قبول نیست; زیرا قرینهگرایى معتدل طبق تعریف آن گونه که گذشت و در مقاله نیز آمده است قرینهگرایى نیست، بلکه نوعى پذیرش بدون مطالبه دلیل است. چه اینکه در مقاله مورد بحث آمده است: «(1)واقعا پایه بودن یک اعتقاد را مستلزم صدق آن نداند. (2)صحت و اعتبار کلى ساختار معرفت را مفروض بگیرد و کار خود را از این مبدا آغاز کند». در صورتى که پایه بودن مستلزم صدق نباشد، یعنى مطابق با واقع نیست و مفروض گرفتن ساختار معرفت نیز به معناى غیرواقعى بودن امر مورد نظر است.
4-7. قضایاى جدلىالطرفین: در مقاله مورد نظر ظاهرا چنین قصدى وجود داشته که قرینهگرایى کلاسیک را برخاسته از دیدگاه کانت در مورد خدا و ماوراءالطبیعه بداند و متافیزیک را از قبیل قضایاى جدلىالطرفین قلمداد کند که هر دو سوى نفى و اثبات آن قابل طرح و قبول است.
ما از یک سو تصریح مىکنیم که دین و متافیزیک از قبیل قضایاى جدلىالطرفین نیست، زیرا براى شناخت آن براهین قاطع عقلى در دست است و از سوى دیگر دین نیز نمىکوشد خود را از چنگ استدلال رها سازد. در نتیجه سخن نویسنده محترم مقاله با مضمونى که ملاحظه مىکنید وجهى ندارد: «هیچ دینى مقبول نیست مگر آنکه معقول باشد و هیچ دینى معقول نیست مگر آنکه مؤید به قرائن باشد.» به نظر ما نیز دین حقیقى و در حال حاضر دین مقدس اسلام واجد این دو شرط است.
8. نقد قرینهانگارى معتدل
در مورد قرینهانگارى معتدل بر فرض پذیرش آن به این عنوان چون ما در این امر نیز خدشه کردیم چند مشکل وجود دارد:
1-8. سه نوع اعتقاد پایه طبق این دیدگاه، آن گونه که در مقاله آمده، وجود دارد: 1. اعتقادات مبتنى بر ادراکات حسى. 2. اعتقادات مبتنى بر حافظه و 3. اعتقاداتى که وضعیتخاصى را از نظر روحى به دیگران نسبت مىدهند. لیکن باید توجه داشت که این باورها را نمىتوان اعتقاد پایه دانست. زیرا این اعتقادات بدیهى نیستند تا پایه تلقى شوند. باید به این نکته توجه کرد که از دیدگاه فلسفه اسلامى شناخت صحیح داراى سه مرحله است: مرحله ادراک حسى; مرحله تخیل و صورتپردازى عقلى یا ادراک ماهوى و مرحله تعقل و کلىشدن مفاهیم ماهوى و تبدیل شدن آنها به مفاهیم ثانوى، یا معقولات ثانیه، اعم از فلسفى و منطقى. (24)
در نتیجه، با اینکه ادراک حسى گام نخست در فرایند شناخت است، لیکن به هیچ رو پایان آن نیست و براى به نتیجه رسیدن شناخت، ادراک حسى کافى نیست و در مورد محسوسات نیز، نخست کار تخیل و درک ماهوى را عقل برعهده دارد و چنین کارى اصلا از حواس پنجگانه برنمىآید و بلکه ماهیات نیز باید توسط خود عقل تجزیه و تحلیل شده، معقولات ثانیه به دست آیند. در این صورت ما برخوردار از شناخت نظرى در موردى شدهایم که این شناخت و اعتقاد نیز پایه نیست و براى ارزیابى آن باید از معیار شناخت کمک گرفت و آن را مبتنى بر شناختى بدیهى کرد.
در مورد اعتقادات مبتنى بر حافظه و قضاوت ما درباره دیگران نیز وضع به همین گونه است. در مقاله آمده است که اعتقادات پایه موجهاند; زیرا: اولا مستند به اعتقاداتىاند که موجهاند و ثانیا بر شرایط و تجربیات اعتمادپذیر خاص متکىاند. اما باید توجه داشت که سه نوع اعتقاد یادشده در بالا، به اعتقادات دیگر مستند نشدهاند و اگر شدهاند آن اعتقادات چه امورى هستند؟ به علاوه سه نوع اعتقاد مزبور، مربوط به وضعیت و تجارب شخصى خاص دانسته شدهاند، ولى این مقدار کافى نیست و در شناخت عقلى تجربه شخصى و شهود درونى کارساز نیست.
2-8. مشکل دیگر در مورد بنیانانگارى معتدل، این است که ضابطه تمییز اعتقاد پایه، استقراى اعتقادات موجه دانسته شده است. در این خصوص نیز باید توجه داشت که استقراى حسى و گردآورى چند نمونه و تکیه بر آنها حجیت عقلى و منطقى ندارد. آنچه از دیدگاه منطق حجت است، «استدلال قیاسى» است (25) . در هر قانون علمى نیز استقرا قانونساز نیست، بلکه وجود یک قیاس عقلى پنهان و آن مشابهت و مماثلت احکام امثال و اشباه و وحدت حکم آنهاست .«حکم الامثال فیما یجوز و فیما لا یجوز واحد» که سبب پیدایش و اعتبار قانون مىشود. (26)
3-8. سومین مشکل این است که گفته شده معلوم نیست ضابطه تمییز در این دیدگاه، مورد توافق عام باشد. ما نیز به این امر اذعان داریم که مسائل عقلى، مانند امور سیاسى و اجرایى نیست که آراى مردم و یا آراى اکثریت در آنها معیار باشد. اما به این نکته نیز باید توجه کرد که شیوه استدلال و احتجاج عقلى به گونهاى است که در سطح عموم اهل علم و جامعه خردمندان قابل طرح و پذیرش است و چنین نیست که یکایک این جمع را گریزى از پذیرش استدلال عقلى باشد. اما اگر چیزى موکول به تجربه شخصى شد دیگر امر بین الاذهانى و استدلالى نخواهد بود و به عنوان معیار و محک تشخیص اعتقاد پایه محسوب نخواهد شد.
9. فیدئیسم و قرینهگرایى معتدل
قرینهانگارى اصلاح شده چیزى جز ایمانگرایى و عقلگریزى دانسته شده است. اما باید پذیرفت که صرف تکذیب و انکار، مشکل را حل نمىکند. زیرا ایمانگرایى نوعى عقلگریزى رسمى و اعلام شده است (27) ، در حالى که تفاوت این دیدگاه با فیدئیسم این است که این امر مورد تصریح قرار نگرفته و چنانکه دیدیم از یک سو بر قرینهانگارى کلاسیک تهاجم شده و از سوى دیگر درونگرایى، پذیرش تجارب شخصى در شرایط ویژه روحى افراد و تکیه بر معقولیت صرف، مورد توجه واقع شده است.
10. قرینهانگارى معتدل و الحاد و نسبیتگرایى
علاوه بر مسائل و مشکلاتى که ما درباره قرینهانگارى معتدل مطرح کردیم، در مقاله مورد بحث نیز به طرح دو مشکل و پاسخ بدانها پرداخته شده است:
1-10. در مقاله چنین مىخوانیم: «شاید ملحدان و منکران اندیشه دینى با این امر [مراد اعتقاد به وجود خداست] مخالف باشند، اما چرا دینداران باید خود را ملزم بدانند که ضابطه و معیار خود را با مجموعه نمونهها و مصادیقى که ملحدان واقعا پایه مىدانند وفق دهند؟»
ولى باید دقت کرد که این اشکال عمیقتر مىتواند طرح شود و پاسخ مزبور نیز ناکافى باشد. ملحدان شاید تنها به مخالفتبا موحدان بسنده نکرده از همین دیدگاه قرینهگرایى معتدل به سود خویش بهره جویند. ممکن است آنها نیز این ادعا را داشته باشند که الحاد و بىاعتقادى آنان، خود اعتقادى واقعا پایه است، زیرا آنها این امر را در شرایط خاصى که خود در آن قرار دارند احساس کردهاند. در نتیجه اعتقاد آنها قابل تخطئه نباشد و براى خود آنان کاملا موجه و ارزشمند باشد.
پس قرینهانگارى معتدل، همان گونه که با توحید مىتواند سازگار باشد، با شرک و الحاد نیز سازگار خواهد بود. اما اگر اندیشه توحیدى برهانى باشد، الحاد را چنانکه شرحش رفتبه طور اساسى نفى خواهد کرد.
2-10. سؤال دیگرى که مطرح مىشود، این است که در مقام تعارض توحید و الحاد، قرینهانگارى معتدل چه راه حلى مطرح مىکند؟ اگر طبق دیدگاه هرکدام از موحد و ملحد، عقاید آنها واقعا پایه باشد، آنگاه حق با کدامیک از آنهاست؟ آیا دیدگاه یکى بر دیگرى ترجیح دارد، چرا و چگونه؟ و آیا هیچکدام بر حق نیستند و ادعاى هر دوى آنها به یکسان نامعقول است؟
3-10. باز هم در مقاله مىخوانیم: «و آیا بنابراین مقدمات نوعى نسبیتگرایى ویرانگر از مجراى اعتقادات پایه، دامنگیر اعتقادات دینى نخواهد شد؟» سپس افزوده است: «این پرسشها بسیار جدى و بعضا متضمن انتقادات وارد است. اما حتى اگر این پرسشها در حال حاضر پاسخ درخور خود را نیابند، یک نکته آشکار به نظر مىرسد; سرنوشت این تقریر از نظریه فطرت با سرنوشتیک شاخه مهم از رودبار معرفتشناسى معاصر همبسته شده است. لذا این قبیل اشکالات فقط دامنگیر این نظریه نخواهند بود، بلکه کل جریان معرفتشناسى وى را که این نظریه در بستر آن جارى است دربر خواهد گرفت.»
آرى حقیقتا اصل جریان معرفتشناسى یادشده مورد تردید است و مبناى دیدگاه قرینهانگارى معتدل نیز باطل است و ما درباره بطلان مبنا به اندازه کافى در این نوشتار توضیح دادیم و پاسخ نویسنده محترم مقاله به اشکال نسبیتگرایى را نیز قانعکننده نمىدانیم. خوب بود ایشان قدرى به نادرستى مبنا توجه مىفرمودند.
با اینکه مقاله مورد بحث در این نوشتار براساس آراى «آلوین پلنتینجا» تهیه و تدوین شده و در نتیجه ممکن است کسى تصور کند چرا این همه نقد متوجه نویسنده مقاله شود، باید در پاسخ یادآور شویم که نویسنده محترم در پایان مقاله خود نوشته «این تقریر دستکم تا حدى نشان مىدهد که مىتوان نظریه فطرت را بر بنیان معقول جدیدى بازسازى کرد». و بدینسان جانبدارى خود را از دیدگاه مزبور اعلام کرده است. بدین ترتیب مطالب این نوشتار مىتواند پاسخى به آقاى نراقى نیز تلقى شود.
پىنوشتها:
1. عبدالکریم سروش، فربهتر از ایدئولوژى، ص174و175، چاپ اول: تهران، نشر صراط،72.
2. لسان العرب، ج10، ص286، ماده فطر،بتنظیم و تعلیق على شیرى، بیروت، دار احیاء التراث العربى; نهایة ابن اثیر، ج3، ص457، ماده فطر، قم، نشر مطبوعاتى اسماعیلیان; مفردات راغب اصفهانى، ص382، ماده فطر، تهران، مکتبة المرتضویه.
3. آیه 144 و79 انعام; 56 انبیاء; 101یوسف; 10ابراهیم; 1فاطر; 46زمر و 11شورى.
4. آیه 51 اسراء; 72 طه; 51هود و 22یس.
5. آیه 30 روم.
6. ر.ک: شرح منظومه سبزوارى(ره)، بخش حکمت، ص39، مبحث معقول ثانى; ایضا شرح مبسوط منظومه ج2، ص60 و بعد، اثر استاد شهید مرتضى مطهرى (ره)، انتشارات حکمت، چاپ اول: تهران، 1406 قمرى; آموزش فلسفه، ج1، ص174 و بعد، اثر استاد محمدتقى مصباح یزدى دام ظله، سازمان تبلیغات اسلامى، چاپ سوم: تهران، 1368.
7. در مورد نسبتهاى چهارگانه منطقى ر.ک: منطق مظفر، ج1، ص76، تهران، انتشارات معارف اسلامیه، بىتا.
8. استاد شهید مرتضى مطهرى، فطرت، ص47، چاپ اول: تهران، انتشارات صدرا، 1369.
9. ر.ک: منطق مظفر، ج3، ص322.
10. سوره نحل، آیه 78.
11. محمدحسین طباطبایى، نهایةالحکمه، ص232، مبحث عقل و عاقل و معقول; همچنین ر.ک: استاد مطهرى، شناخت، ص43، چاپ اول: تهران، نشر صدرا، 1367.
12. مطهرى، مرتضى، شناخت، ص203 و بعد.
12. محمدتقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج1، ص178، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، سال68.
14. شرح منظومه سبزوارى، بخش حکمت، ص13; نهایةالحکمه علامه طباطبایى، ص9.
15. میر شمسالدین ادیب سلطانى، رساله وین، ص110 و بعد، تهران، مرکز ایرانى مطالعه فرهنگها، سال 1359.
16. محمد تقى مصباح یزدى، آموزش فلسفه، ج1، ص179 و بعد; مرتضى مطهرى، نقدى بر مارکسیسم، ص207، چاپ اول: نشر صدرا، سال 1363.
17. سوره روم، آیه30.
18. مجله کیان، شماره12، ص36، مقاله «مطهرى و نظریه فطرت»، خردادماه 1372.
19. همان، ص33.
20. صدرالدین محمد شیرازى، المشاعر، ص68، چاپ دوم: کتابخانه طهورى، 1363; اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج5، ص81، پاورقى مرحوم استاد شهید مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا، بىتا.
21. منطق مظفر، ج1، ص58.
22. همان، ص25-21.
23. ایمانوئل کانت، سنجش خرد ناب، ص73، ترجمه دکتر میرشمسالدین ادیب سلطانى. درباره آگاهیهاى مقدم بر تجربه ر.ک: مساله شناخت، ص207 و بعد ازاستاد شهید مطهرى.
24. مرتضى مطهرى، مساله شناخت، ص84 و بعد..
25. همان، فصل پنجم کتاب، زیر عنوان مکانیسم تعمیم شناختحسى، ص113 و بعد; منطق مظفر، ص295.
26. همان، ص122.
27. ه.ج. بلاکهام، شش متفکر اگزیستانسیالیست، ص3 و بعد، فصل مربوط به سورن کىیرکه گور، ترجمه محسن حکیمى، چاپ اول: تهران، نشر مرکز، سال 1368.