تجدید بناهاى طبیعتگرایانه از دین (1) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در فلسفه، طبیعتگرا به کسى گفته مىشود که قائل است چیزى افزون بر طبیعت وجود ندارد. طبیعتگرا خود را متعهد مىبیند دین سنتى را که براساس اعتقاد به ماوراء طبیعتبنا شده مردود شمارد. اما این لزوما بدان معنى نیست که دین را بماهو دین مردود شمارد. بسیارى از طبیعتگرایان براى دین سنتى جایگزینى در نظر مىگیرند که کارکردهاى نوعى دین را داراست; بدون اینکه مدعایى فراتر از جهان طبیعى داشته باشد. بسته به اینکه طبیعتگرایان چه چیزى را خدا محسوب دارند، یعنى چه چیزى را به عنوان متعلق پرستش برگزینند، بهتر مىتوان صورتهاى طبیعتگرایانه از دین را ردهبندى کرد. در دین سنتى از آنرو خداى انسانوار فوق طبیعى پرستش مىشود که او را سمت الراس خیر و قدرت، هردو، مىدانند. مىتوان گفت از آن رو پرستش دینى به فلان وجود اختصاص یافته که تلقى از آن وجود این است که در جریان حوادث رایى نافذ دارد. و حداقل آن قدرت را بالقوه در مسیر خیر اعمال مىنماید. از این امر چنین برمىآید که براى یافتن کانونى جهت واکنشهاى دینى در جهان طبیعتباید درپى یک منشا اساسا طبیعى براى ارزش باشیم. صورتهاى مختلف دین طبیعتگرایانه، در اینکه این منشا در کجا قرار دارد اختلاف نظر دارند. کلا مىتوان گفت دستاوردهاى ارزشى در زندگى انسان معلول دو نوع عامل هستند: 1. استعدادهاى طبیعى انسان به همراه اندوخته دستاوردهاى گذشته او در میراث فرهنگى جامعه 2. امور و فرایندهایى در طبیعت غیرمتعلق به انسان که انسان براى امکان موفقیتهایش و درواقع اصل زندگىاش به آن وابسته است. بیشتر طبیعتگرایان متعلق دینى خویش را بر یکى از این دو شق جاى مىدهند. گو اینکه برخى تلاش دارند که توازنى همسنگ میان هر دو برقرار سازند.
اومانیستهاى مذهبى بیشتر بر اولین عامل پاى فشردهاند. از افراد این گروه لودیک فوئر باخ و آگوست کنت در قرن نوزدهم و جان دیوئى واریک فرم در قرن بیستم هستند. پرنفوذترین اینان آگوست کنت است.
از نظر کنت فرد انسانى هرچه هست و هرچه دارد، مدیون انسانیت است. اینکه او مىتواند انسانگونه زندگى کند از آن روست که وى در قابلیتهاى عام روانشناختى و بیولوژیک طبیعت انسانى شریک است. و اگر افراد متعلق به فلان نسل مىتوانند یک زندگى کاملا انسانى را دارا باشند این را مدیون زحماتى هستند که اسلافشان در پایهریزى میراث فرهنگى آنها متحمل گشتهاند. افزون بر این، طبق راى کنتخدمتبه انسانیت، به اشکال مختلفش، شریفترین آرمانى است که مىتوان به یک فرد پیشنهاد کرد و انسانیت، برخلاف یک خداى قادر متعال، به این خدمت نیازمند است. از اینرو کنت «مذهب انسانیت» را پیشنهاد کرد; مذهبى که در آن، متعلق پرستش، انسانى است که گرچه به حیث زمانىمکانى ازهم گسیخته است، اما به عنوان یک موجود وحدانى نگریسته مىشود.
کنتبرخلاف بسیارى از طبیعتگرایان در مورد مشروح کارکردهاى دین پیشنهادىاش ابهام نداشت. او تحت تاثیر ساختار شعایرى کاتولیسیسم رومى بود و آن را به عنوان مدل اتخاذ کرد. به عنوان مثال در مراسم پیشکش، که مماثل غسل تعمید است والدین طى یک مراسم عمومى باشکوه، فرزند خود را وقف خدمتبه بشریت مىکنند. مراسم جمعى باید با انجام منظم دعاى فردى که کنتبیشترین تاکید را بر آن داشت تقویت مجدد شود. هر فرد مکلف است که روزانه چهارمرتبه دعا کند و هریک از این دعاها دو بخش است: بخش تذکارى و بخش تطهیرگر. در بخش اول فرد به یکى از خدمتگذاران بزرگ بشریت متوسل مىشود، در اعمال او بشدت تامل مىکند و بدینسان ملهم مىشود که او را سرمشق قرار دهد و بدین گونه عشق فرد به انسانیت تسریع مىشود. اما بخش تطهیرگر به خواستههاى شریفى که بدین ترتیب برانگیخته شدهاند تجلى با ابهتى مىدهد و طى آن فرد خود را وقف بشریت مىکند. شعائر دیگر عبارتند از سیستمى ازجشنهاى دینى و تقویمى از قدیسان انسانیت، که براى دعاهایى که در هر روز از سال صورت مىگیرد، مواد لازم را فراهم مىآورد.
شاید بتوان برخى از ایدههاى مربوط به شور و اشتیاق دینى را که تامل در انسانیت آن را در کنت ایجاد نموده، از پاراگراف ذیل از کتاب کنتبه نام The Generalview of positivism دریافت:
«وجودى که همه اندیشههاى ما بر آن متمرکز است وجودى است که هستىاش خالى از تردید است. ما به این وجود، نه تنها در حال حاضر بلکه در گذشته و حتى در آینده، نیز معترفیم و همواره این موجود را متعلق یک قانون بنیادین مىیابیم. قانونى که به کمک آن قادر شدهایم آن موجود را به عنوان یک کل درک کنیم. ما بالاترین سعادت خود را در عشق عام قرار داده و بدینسان تا آنجا که ممکن استبراى دیگران زندگى مىکنیم; هم در حیات جمعى و هم در حیات فردى. چراکه در دین ما این هر دو به گونهاى تنگاتنگ به هم پیوستهاند; دینى که آراسته به همه زیباییهاى هنر است و در عین حال هیچ گاه با علم ناسازگار نیست. ما پس از اینکه بدینسان توانهاى خود را به نهایت درجه به کار گرفتیم و به زندگى فانى خویش تقدس و جذابیتبخشیدیم، در نهایتبراى همیشه در وجود اصلى مشارک مىشویم. وجودى که تمام ماهیات شریفه بالضروره در حیات او مشارکند. تنها از طریق پرستش انسانیت است که ما مىتوانیم واقعیتباطنى و شیرین وصفناپذیر این مشارکت را احساس کنیم. (ص444)
کنت در زمان حیات خویش نفوذى قابل ملاحظه داشت و برخى از بخشهاى عملى مذهب انسانیت او تحقق سریع یافت، ولى دوام نداشت و در این زمان احتمالى قوى هست که احیا شود. ما که در قرن بیستم زیر ضربات دو جنگ جهانى تلوتلو مىخوریم و هر ساعت انتظار داریم که ناقوس مرگ تمدن به صدا درآید راغب نیستیم نسبتبه انسانیت چشم بسته رشد کنیم. اومانیستهاى جدید آهنگ آن دارند که در تکریم و تقدیسهاى خویش دقیقتر باشند. آخرین گرایش این است که جنبههاى آرمانىتر انسان، آرمانهایى در باب حقیقت، زیبایى و خیر، را براى عبادت دینى جدا کنیم. یا تاکید از انسان، آن گونه که خارجا وجود دارد، برداشته شود و بر آرمانهایى گذاشته شود که او در لحظات بهتر تعقیب مىکند. از این رو جان دیوثى در کتاب خود ذیل عنوان ایمان مشترک، (a common faith) خدا را این گونه تعریف مىکند: «وحدت تمام اهداف آرمانى که ما را به میل و عمل برمىانگیزد».(ص420).
دیوئى برخلاف کنت، علاقهاى به بسط یک دین طبیعى نظاممند از خود نشان نمىداد. ظاهرا در ذهن او تشکیلات و مراسم دینى به گونهاى بسیار تنگاتنگ با مابعدالطبیعهاى که از نظر او مردود است قریناند. مساله مهم براى دیوثى «کیفیت دینى» است که تجربه مىتواند تحتشرایطى معین آن را متکفل گردد. هرگونه وحدت خود کلى پیرامون تعقیب یک هدف آرمانى کیفیت دینى محسوب مىشود. دیوئى بر این پاى مىفشرد که این یک کیفیت است و نه نوعى از تجربه. هرگاه شخصى کاملا به تعقیب یک آرمان ملتزم باشد، چه آرمان علمى، چه اجتماعى، چه هنرى و یا هر آرمان دیگر، تجربه او رضایتخاطرى را که همواره مشخصه ارزشمندترین چیزها در دین بوده فراهم مىآورد. بنا به نظر دیوئى، در دین سنتى پیرایههاى بىربط و نابجا و بویژه جزمیتهاى کلامى که این یفیتبرحسب آن دنبال مىشده، این کیفیت را از کار انداخته و آن را از نظر پنهان ساخته است. در گذشته تمامیتخود در تعقیب آرمان را خدمتبه خدا، وحدت با خدا، یا انقیاد در مقابل خواستخدا مىدانستهاند. اعتقاد دیوئى بر آن است که اگر جستجو و فحص تحت این بیرق [جزمیات فوق طبیعى] صورت گیرد این کیفیت را مىتوان به گونهاى مؤثرتر دنبال کرد. براى انسان متامل همواره جزمیت فوق طبیعى حداکثر امرى مشکوک مىنماید. اگر جستجو براى تمامیتخود جهتخدمتبه آرمان بیش از حد به الهیات گره زده شود، وقتى الهیات به عنوان چیزى که از حیث عقلانى بىمبناست رد شد، آن هم به مخاطره خواهد افتاد. به علاوه تا آنجا که به الهیات به نظر جد نگاه شود، الهیات توجه انسان را از تعقیب فعال آرمان باز مىدارد. از آن بدتر این تضمین که خیر پیشاپیش و به نحو کامل در ذات الوهى محقق است، گرایش به آن دارد که شاهرگ تلاش اخلاقى را قطع کند. چه در این صورت دیگر به عهده ما نیست که خیر را در جهان محقق سازیم. از این رو دلواپسى عمده دیوئى به عنوان یک فیلسوف این است که اشتیاق دینى را به سمت جستجو از یک کیفیت غنىتر از حیات انسانى هدایت نماید، نه اینکه چارچوبى براى یک تشکیلات دینى فراهم سازد که سمت و سویى طبیعتگرایانه داشته باشد.
هیچ یک از فلسفههاى طبیعتگرایانه موجود در باب دین آن اندازه که کنتبر جنبه انسانى منابع طبیعى ارزش تاکید مىنهد، برجنبه غیرانسانى این منابع تاکید نمىگذارند. گرچه در ادبیات چنین تاکیدىرا مىتوان یافت، بویژه در نوشتههاى ریچارد جفرى که با طبیعتبىجان نوعى جذبه و انکشاف دینى داشت، بدون اینکه تصورش از آن حیات بىجان این باشد که وجود یا وجودهاى مجردى آن را فراگرفتهاند. این یک قرینهطبیعتگرایانه از پرستش طبیعت دریونانباستان است; (درست همان گونهکهدین کنت در باب انسانیتیک قرینهطبیعتگرایانه از یک توحید اخلاقى مثل مسیحیت است.) بارى در میان طبیعتگرایان معاصر، تمایل مشخصى وجود دارد که بر جنبه غیرانسانى، بسیار بیشتر از کنتیا دیوئى تاکید نهند. نمونههاى خوب آن عبارتند از هنرى نلسون و ایمن متاله لیبرال و جان هاکسلى بیولوژیست، که در کتاب خود «دین بدون وحى» (Religion without Revelation) جامعترین و منسجمترین تلاش جدید را جهتشرح و بسط یک دین با سمتگیرى طبیعى به کار گرفته است.
طبق برداشت هاکسلى دین از دو منشا عمده سرچشمه مىگیرد: یکى دلواپسى انسان سبتبه سرنوشتش، نقش او و مقامش در جهان و استلزاماتى که این دو براى فعالیت او دارند، و دیگرى احساس تقدس. هاکسلى به تبع رادولف اتو حس تقدس را نوعى منحصر به فرد از تجربه مىداند که آمیزهاى است درهم تنیده از خوف، دلهره و جذبه. این نحوه احساس به نحوى خودجوش و در واکنش به طیف متنوعى از اشیا و وضعیتها سر برمىآورد. این یک سازمان اجتماعى جهت پرداختن به مشکلات مربوط به سرنوشت انسانى است و به همین علت واجد این جنبههاست: برداشتى از جهانى که این سرنوشت در حیطه آن محقق مىشود، بسیج نیروهاى عاطفى در انسان در قبال جهانى که این گونه ادراک شده، نوعى از مراسم براى ابراز و حفظ احساسات و تلقیهایى که در رابطه با نیروهاى مؤثر بر سرنوشت انسانى به وجود آمدهاند و ترتیباتى در ارتباط با مشکلاتى عملى که به سرنوشت ما گرهخوردهاند. از این جنبهها حس تقدس در جنبه دوم و سوم جا دارد. به راى هاکسلى هر طریقهاى جهت پرداختن به مشکلات سرنوشت انسانى وقتى به نحوى مشخص طریقهاى دینى است که در دیدگاهش راجع به جهان، انسان و حیات، عمدهترین عناصر، از حس تقدس برخوردار باشند و آن طریقه از این حس تقدس سرچشمه گرفته و آنرا ترغیب و تشویق کند. هاکسلى به عنوان یک طبیعتگراى تمامعیار برآن است که جهانبینى مابعدالطبیعهاى که کارکردهاى دین به طور سنتى برحسب آن صورت مىگرفته، در پرتو معرفت علمى جدید دیگر قابل دفاع نیست. اضافه بر این، وى بر آن است که مىتوان یک دین تام و تمام را براساس طبیعى به وجود آورد.
هاکسلى «طبیعتگرایى تکاملى» را به عنوان مبناى عقلانى چنین دینى پیش مىنهد که دیدگاهى است در باب جهان زمانىمکانى که از بیولوژى و کیهانشناسى مدرن الهام مىگیرد و در آن تلقى از جهان این است که جهان فرایندى استخلاق که به نحوى نامحدود گسترده است و همواره به سوى مراحل بالاتر تکامل میل دارد. و تمامى مبانى و سرچشمههاى این خلاقیت، ذاتى این فرایند است. نقش محورى انسان این است که از طریق به کارگیرى هوش و خرد خود در باره مشکلات حیات بر روى زمین و از طریق بناى یک جامعه با ثبات و همگون کارگذار اساس این پیشرفت در زمین باشد دینى که بر این برداشتها مبتنى باشد بر متعلقى از پرستش تکیه خواهد داشت که محصول تمامى نیروهایى است که بر سرنوشت انسان مؤثرند. از جمله نیروهاى فیزیکى مبنایى و همین طور واقعیات بنیادین وجود انسانى و حیات انسانى. در این صورت خدا عبارت است از تمامى این عوامل همراه با احساس تقدسى که با آن درک شدهاند. هاکسلى براى اینکه جهت تلقى این مجموعه به عنوان متعلقى یکپارچه براى پرستش کلیدى به دست دهد تقریر طبیعتگرایانهاى از عقیده تثلیث در مسیحیت ارائه مىکند که در آن نیروهاى طبیعت غیرانسانى خداى پدر را تشکیل مىدهند. خداى روحالقدس سمبل آرمانهایى است که بشر در بهترین حالات در راستاى آن تقلا مىکند و خداى پسر تجسمى است از ماهیت انسانى، آن گونه که خارجا وجود دارد و با سوق دادن نیروهاى طبیعى در راستاى تعقیب آرمانها، بین فاصلهاى که میان آن روى دیگر وجود دارد، پل مىزند. و وحدت تمامى افراد در قالب خدایى واحد نمایانگر این واقعیت است کهتمامى این جنبههاى الوهى رابطهاى وثیقدارند.
بسیارى از متفکران، اعم از خداپرست و ملحد در مورد تمامى این ابتکارات نظرى منفى دارند. از آنجا که علل و عوامل عدم اشتیاق خداپرستان آشکار است، پس خوب ستبحث را به منکرین خدا اختصاص دهیم. در اینجا مسائل به جاى اینکه واقعى باشند، دستورى و تخمینى است. کنت و هاکسلى به عنوان فیلسوف دین، شاید با چند استثناى جزئى، هیچ قضاوت مبتنى بر واقعى که دیگر طبیعتگرایان احتمالا با آن موافق نباشند به عمل نمىآورند. چرا که اینها وراء التزام مبنایى خویش به طبیعتگرایى اصلا قضاوت واقعى دیگر به عمل نمىآورند. اگر کسى چون راسل یا سارتر با هاکسلى موافق نباشد، در ارزش چیزى که هاکسلى پیشنهاد مىکند با وى اختلاف نظر خواهد داشت. برآورد کمتر وى ممکن است مبانى مختلفى داشته باشد. اول اینکه ممکن است احساس کند که انسان یا این اساسىترین نیروى طبیعى خیلى بىخاصیتتر از آن است که بتواند جایگزینى براى خداى موحدین باشد و شالوده مطمئنى براى واکنشهاى دینى بارزى چون تکریم، تمجید و پرستش فراهم سازد. کسى چون هاکسلى ممکن استبه نوبه خود، این [دست کم گرفتن انسان] را بازتابى بداند از یک آرزوى سرکوب شده طلب خداى فوق طبیعى قدیم. دوباره ممکن است راسل و یا سارتر این اتهام را متوجه خود هاکسلى کنند و قائل شوند که تو تنها از آن رو درپى متعلقى براى پرستش در داخله طبیعت مىگردى که به قدر کافى خود را از سمتگیریهاى قدیمى رها نساختهاى و این مذهب طبیعتگرایى تکاملىتر نشانگر مصالحهاى استبىثبات میان جهتگیرى مذهبى و غیرمذهبى.
ظاهرا واضح است که براى چنین منازعاتى یک راه حل عینى وجود ندارد. تفاوت افراد به حدى است که جهتگیریهاى کاملا مختلف براى مردمى که از مشربها و سوابق فرهنگى متفاوت برخوردارند مطلوب مىنماید. در مجموع شاید قابل تاسف باشد که بسیارى از افراد نیازمند آنند که در ادیان دیگر چیزى اساسا بىارزش پیدا کنند تا به مواضع مذهبى خود التزامى قاطع یابند. هرچند بدون شک این هم درست است که اگر این گونه نبود، بحث و جدلهاى دینى، شور و نشاط فعلى را نداشت.
پىنوشت:
عنوان فوق، ترجمهاى است از مقاله Naturalistic of Religion reconstruction از دائرة المعارف فلسفه جلد هفتم.
اومانیستهاى مذهبى بیشتر بر اولین عامل پاى فشردهاند. از افراد این گروه لودیک فوئر باخ و آگوست کنت در قرن نوزدهم و جان دیوئى واریک فرم در قرن بیستم هستند. پرنفوذترین اینان آگوست کنت است.
از نظر کنت فرد انسانى هرچه هست و هرچه دارد، مدیون انسانیت است. اینکه او مىتواند انسانگونه زندگى کند از آن روست که وى در قابلیتهاى عام روانشناختى و بیولوژیک طبیعت انسانى شریک است. و اگر افراد متعلق به فلان نسل مىتوانند یک زندگى کاملا انسانى را دارا باشند این را مدیون زحماتى هستند که اسلافشان در پایهریزى میراث فرهنگى آنها متحمل گشتهاند. افزون بر این، طبق راى کنتخدمتبه انسانیت، به اشکال مختلفش، شریفترین آرمانى است که مىتوان به یک فرد پیشنهاد کرد و انسانیت، برخلاف یک خداى قادر متعال، به این خدمت نیازمند است. از اینرو کنت «مذهب انسانیت» را پیشنهاد کرد; مذهبى که در آن، متعلق پرستش، انسانى است که گرچه به حیث زمانىمکانى ازهم گسیخته است، اما به عنوان یک موجود وحدانى نگریسته مىشود.
کنتبرخلاف بسیارى از طبیعتگرایان در مورد مشروح کارکردهاى دین پیشنهادىاش ابهام نداشت. او تحت تاثیر ساختار شعایرى کاتولیسیسم رومى بود و آن را به عنوان مدل اتخاذ کرد. به عنوان مثال در مراسم پیشکش، که مماثل غسل تعمید است والدین طى یک مراسم عمومى باشکوه، فرزند خود را وقف خدمتبه بشریت مىکنند. مراسم جمعى باید با انجام منظم دعاى فردى که کنتبیشترین تاکید را بر آن داشت تقویت مجدد شود. هر فرد مکلف است که روزانه چهارمرتبه دعا کند و هریک از این دعاها دو بخش است: بخش تذکارى و بخش تطهیرگر. در بخش اول فرد به یکى از خدمتگذاران بزرگ بشریت متوسل مىشود، در اعمال او بشدت تامل مىکند و بدینسان ملهم مىشود که او را سرمشق قرار دهد و بدین گونه عشق فرد به انسانیت تسریع مىشود. اما بخش تطهیرگر به خواستههاى شریفى که بدین ترتیب برانگیخته شدهاند تجلى با ابهتى مىدهد و طى آن فرد خود را وقف بشریت مىکند. شعائر دیگر عبارتند از سیستمى ازجشنهاى دینى و تقویمى از قدیسان انسانیت، که براى دعاهایى که در هر روز از سال صورت مىگیرد، مواد لازم را فراهم مىآورد.
شاید بتوان برخى از ایدههاى مربوط به شور و اشتیاق دینى را که تامل در انسانیت آن را در کنت ایجاد نموده، از پاراگراف ذیل از کتاب کنتبه نام The Generalview of positivism دریافت:
«وجودى که همه اندیشههاى ما بر آن متمرکز است وجودى است که هستىاش خالى از تردید است. ما به این وجود، نه تنها در حال حاضر بلکه در گذشته و حتى در آینده، نیز معترفیم و همواره این موجود را متعلق یک قانون بنیادین مىیابیم. قانونى که به کمک آن قادر شدهایم آن موجود را به عنوان یک کل درک کنیم. ما بالاترین سعادت خود را در عشق عام قرار داده و بدینسان تا آنجا که ممکن استبراى دیگران زندگى مىکنیم; هم در حیات جمعى و هم در حیات فردى. چراکه در دین ما این هر دو به گونهاى تنگاتنگ به هم پیوستهاند; دینى که آراسته به همه زیباییهاى هنر است و در عین حال هیچ گاه با علم ناسازگار نیست. ما پس از اینکه بدینسان توانهاى خود را به نهایت درجه به کار گرفتیم و به زندگى فانى خویش تقدس و جذابیتبخشیدیم، در نهایتبراى همیشه در وجود اصلى مشارک مىشویم. وجودى که تمام ماهیات شریفه بالضروره در حیات او مشارکند. تنها از طریق پرستش انسانیت است که ما مىتوانیم واقعیتباطنى و شیرین وصفناپذیر این مشارکت را احساس کنیم. (ص444)
کنت در زمان حیات خویش نفوذى قابل ملاحظه داشت و برخى از بخشهاى عملى مذهب انسانیت او تحقق سریع یافت، ولى دوام نداشت و در این زمان احتمالى قوى هست که احیا شود. ما که در قرن بیستم زیر ضربات دو جنگ جهانى تلوتلو مىخوریم و هر ساعت انتظار داریم که ناقوس مرگ تمدن به صدا درآید راغب نیستیم نسبتبه انسانیت چشم بسته رشد کنیم. اومانیستهاى جدید آهنگ آن دارند که در تکریم و تقدیسهاى خویش دقیقتر باشند. آخرین گرایش این است که جنبههاى آرمانىتر انسان، آرمانهایى در باب حقیقت، زیبایى و خیر، را براى عبادت دینى جدا کنیم. یا تاکید از انسان، آن گونه که خارجا وجود دارد، برداشته شود و بر آرمانهایى گذاشته شود که او در لحظات بهتر تعقیب مىکند. از این رو جان دیوثى در کتاب خود ذیل عنوان ایمان مشترک، (a common faith) خدا را این گونه تعریف مىکند: «وحدت تمام اهداف آرمانى که ما را به میل و عمل برمىانگیزد».(ص420).
دیوئى برخلاف کنت، علاقهاى به بسط یک دین طبیعى نظاممند از خود نشان نمىداد. ظاهرا در ذهن او تشکیلات و مراسم دینى به گونهاى بسیار تنگاتنگ با مابعدالطبیعهاى که از نظر او مردود است قریناند. مساله مهم براى دیوثى «کیفیت دینى» است که تجربه مىتواند تحتشرایطى معین آن را متکفل گردد. هرگونه وحدت خود کلى پیرامون تعقیب یک هدف آرمانى کیفیت دینى محسوب مىشود. دیوئى بر این پاى مىفشرد که این یک کیفیت است و نه نوعى از تجربه. هرگاه شخصى کاملا به تعقیب یک آرمان ملتزم باشد، چه آرمان علمى، چه اجتماعى، چه هنرى و یا هر آرمان دیگر، تجربه او رضایتخاطرى را که همواره مشخصه ارزشمندترین چیزها در دین بوده فراهم مىآورد. بنا به نظر دیوئى، در دین سنتى پیرایههاى بىربط و نابجا و بویژه جزمیتهاى کلامى که این یفیتبرحسب آن دنبال مىشده، این کیفیت را از کار انداخته و آن را از نظر پنهان ساخته است. در گذشته تمامیتخود در تعقیب آرمان را خدمتبه خدا، وحدت با خدا، یا انقیاد در مقابل خواستخدا مىدانستهاند. اعتقاد دیوئى بر آن است که اگر جستجو و فحص تحت این بیرق [جزمیات فوق طبیعى] صورت گیرد این کیفیت را مىتوان به گونهاى مؤثرتر دنبال کرد. براى انسان متامل همواره جزمیت فوق طبیعى حداکثر امرى مشکوک مىنماید. اگر جستجو براى تمامیتخود جهتخدمتبه آرمان بیش از حد به الهیات گره زده شود، وقتى الهیات به عنوان چیزى که از حیث عقلانى بىمبناست رد شد، آن هم به مخاطره خواهد افتاد. به علاوه تا آنجا که به الهیات به نظر جد نگاه شود، الهیات توجه انسان را از تعقیب فعال آرمان باز مىدارد. از آن بدتر این تضمین که خیر پیشاپیش و به نحو کامل در ذات الوهى محقق است، گرایش به آن دارد که شاهرگ تلاش اخلاقى را قطع کند. چه در این صورت دیگر به عهده ما نیست که خیر را در جهان محقق سازیم. از این رو دلواپسى عمده دیوئى به عنوان یک فیلسوف این است که اشتیاق دینى را به سمت جستجو از یک کیفیت غنىتر از حیات انسانى هدایت نماید، نه اینکه چارچوبى براى یک تشکیلات دینى فراهم سازد که سمت و سویى طبیعتگرایانه داشته باشد.
هیچ یک از فلسفههاى طبیعتگرایانه موجود در باب دین آن اندازه که کنتبر جنبه انسانى منابع طبیعى ارزش تاکید مىنهد، برجنبه غیرانسانى این منابع تاکید نمىگذارند. گرچه در ادبیات چنین تاکیدىرا مىتوان یافت، بویژه در نوشتههاى ریچارد جفرى که با طبیعتبىجان نوعى جذبه و انکشاف دینى داشت، بدون اینکه تصورش از آن حیات بىجان این باشد که وجود یا وجودهاى مجردى آن را فراگرفتهاند. این یک قرینهطبیعتگرایانه از پرستش طبیعت دریونانباستان است; (درست همان گونهکهدین کنت در باب انسانیتیک قرینهطبیعتگرایانه از یک توحید اخلاقى مثل مسیحیت است.) بارى در میان طبیعتگرایان معاصر، تمایل مشخصى وجود دارد که بر جنبه غیرانسانى، بسیار بیشتر از کنتیا دیوئى تاکید نهند. نمونههاى خوب آن عبارتند از هنرى نلسون و ایمن متاله لیبرال و جان هاکسلى بیولوژیست، که در کتاب خود «دین بدون وحى» (Religion without Revelation) جامعترین و منسجمترین تلاش جدید را جهتشرح و بسط یک دین با سمتگیرى طبیعى به کار گرفته است.
طبق برداشت هاکسلى دین از دو منشا عمده سرچشمه مىگیرد: یکى دلواپسى انسان سبتبه سرنوشتش، نقش او و مقامش در جهان و استلزاماتى که این دو براى فعالیت او دارند، و دیگرى احساس تقدس. هاکسلى به تبع رادولف اتو حس تقدس را نوعى منحصر به فرد از تجربه مىداند که آمیزهاى است درهم تنیده از خوف، دلهره و جذبه. این نحوه احساس به نحوى خودجوش و در واکنش به طیف متنوعى از اشیا و وضعیتها سر برمىآورد. این یک سازمان اجتماعى جهت پرداختن به مشکلات مربوط به سرنوشت انسانى است و به همین علت واجد این جنبههاست: برداشتى از جهانى که این سرنوشت در حیطه آن محقق مىشود، بسیج نیروهاى عاطفى در انسان در قبال جهانى که این گونه ادراک شده، نوعى از مراسم براى ابراز و حفظ احساسات و تلقیهایى که در رابطه با نیروهاى مؤثر بر سرنوشت انسانى به وجود آمدهاند و ترتیباتى در ارتباط با مشکلاتى عملى که به سرنوشت ما گرهخوردهاند. از این جنبهها حس تقدس در جنبه دوم و سوم جا دارد. به راى هاکسلى هر طریقهاى جهت پرداختن به مشکلات سرنوشت انسانى وقتى به نحوى مشخص طریقهاى دینى است که در دیدگاهش راجع به جهان، انسان و حیات، عمدهترین عناصر، از حس تقدس برخوردار باشند و آن طریقه از این حس تقدس سرچشمه گرفته و آنرا ترغیب و تشویق کند. هاکسلى به عنوان یک طبیعتگراى تمامعیار برآن است که جهانبینى مابعدالطبیعهاى که کارکردهاى دین به طور سنتى برحسب آن صورت مىگرفته، در پرتو معرفت علمى جدید دیگر قابل دفاع نیست. اضافه بر این، وى بر آن است که مىتوان یک دین تام و تمام را براساس طبیعى به وجود آورد.
هاکسلى «طبیعتگرایى تکاملى» را به عنوان مبناى عقلانى چنین دینى پیش مىنهد که دیدگاهى است در باب جهان زمانىمکانى که از بیولوژى و کیهانشناسى مدرن الهام مىگیرد و در آن تلقى از جهان این است که جهان فرایندى استخلاق که به نحوى نامحدود گسترده است و همواره به سوى مراحل بالاتر تکامل میل دارد. و تمامى مبانى و سرچشمههاى این خلاقیت، ذاتى این فرایند است. نقش محورى انسان این است که از طریق به کارگیرى هوش و خرد خود در باره مشکلات حیات بر روى زمین و از طریق بناى یک جامعه با ثبات و همگون کارگذار اساس این پیشرفت در زمین باشد دینى که بر این برداشتها مبتنى باشد بر متعلقى از پرستش تکیه خواهد داشت که محصول تمامى نیروهایى است که بر سرنوشت انسان مؤثرند. از جمله نیروهاى فیزیکى مبنایى و همین طور واقعیات بنیادین وجود انسانى و حیات انسانى. در این صورت خدا عبارت است از تمامى این عوامل همراه با احساس تقدسى که با آن درک شدهاند. هاکسلى براى اینکه جهت تلقى این مجموعه به عنوان متعلقى یکپارچه براى پرستش کلیدى به دست دهد تقریر طبیعتگرایانهاى از عقیده تثلیث در مسیحیت ارائه مىکند که در آن نیروهاى طبیعت غیرانسانى خداى پدر را تشکیل مىدهند. خداى روحالقدس سمبل آرمانهایى است که بشر در بهترین حالات در راستاى آن تقلا مىکند و خداى پسر تجسمى است از ماهیت انسانى، آن گونه که خارجا وجود دارد و با سوق دادن نیروهاى طبیعى در راستاى تعقیب آرمانها، بین فاصلهاى که میان آن روى دیگر وجود دارد، پل مىزند. و وحدت تمامى افراد در قالب خدایى واحد نمایانگر این واقعیت است کهتمامى این جنبههاى الوهى رابطهاى وثیقدارند.
بسیارى از متفکران، اعم از خداپرست و ملحد در مورد تمامى این ابتکارات نظرى منفى دارند. از آنجا که علل و عوامل عدم اشتیاق خداپرستان آشکار است، پس خوب ستبحث را به منکرین خدا اختصاص دهیم. در اینجا مسائل به جاى اینکه واقعى باشند، دستورى و تخمینى است. کنت و هاکسلى به عنوان فیلسوف دین، شاید با چند استثناى جزئى، هیچ قضاوت مبتنى بر واقعى که دیگر طبیعتگرایان احتمالا با آن موافق نباشند به عمل نمىآورند. چرا که اینها وراء التزام مبنایى خویش به طبیعتگرایى اصلا قضاوت واقعى دیگر به عمل نمىآورند. اگر کسى چون راسل یا سارتر با هاکسلى موافق نباشد، در ارزش چیزى که هاکسلى پیشنهاد مىکند با وى اختلاف نظر خواهد داشت. برآورد کمتر وى ممکن است مبانى مختلفى داشته باشد. اول اینکه ممکن است احساس کند که انسان یا این اساسىترین نیروى طبیعى خیلى بىخاصیتتر از آن است که بتواند جایگزینى براى خداى موحدین باشد و شالوده مطمئنى براى واکنشهاى دینى بارزى چون تکریم، تمجید و پرستش فراهم سازد. کسى چون هاکسلى ممکن استبه نوبه خود، این [دست کم گرفتن انسان] را بازتابى بداند از یک آرزوى سرکوب شده طلب خداى فوق طبیعى قدیم. دوباره ممکن است راسل و یا سارتر این اتهام را متوجه خود هاکسلى کنند و قائل شوند که تو تنها از آن رو درپى متعلقى براى پرستش در داخله طبیعت مىگردى که به قدر کافى خود را از سمتگیریهاى قدیمى رها نساختهاى و این مذهب طبیعتگرایى تکاملىتر نشانگر مصالحهاى استبىثبات میان جهتگیرى مذهبى و غیرمذهبى.
ظاهرا واضح است که براى چنین منازعاتى یک راه حل عینى وجود ندارد. تفاوت افراد به حدى است که جهتگیریهاى کاملا مختلف براى مردمى که از مشربها و سوابق فرهنگى متفاوت برخوردارند مطلوب مىنماید. در مجموع شاید قابل تاسف باشد که بسیارى از افراد نیازمند آنند که در ادیان دیگر چیزى اساسا بىارزش پیدا کنند تا به مواضع مذهبى خود التزامى قاطع یابند. هرچند بدون شک این هم درست است که اگر این گونه نبود، بحث و جدلهاى دینى، شور و نشاط فعلى را نداشت.
پىنوشت:
عنوان فوق، ترجمهاى است از مقاله Naturalistic of Religion reconstruction از دائرة المعارف فلسفه جلد هفتم.