گفتگو درباره دین و هگل (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
استاد از هگلپژوهان ایرانى و متخصص در فلسفه سیاسى هگل است. وى در این گفتگو به مسائلى نظیر رابطه فلسفه و دین، فلسفه و الهیات، دفاع عقلانى از دین، دیدگاه هگل درباره ادیان ابراهیمى و دین انسانى، هگل و بازتاب فلسفه او در تفسیر متون مقدس، اندیشه هگل در زندگى براساس دنیاى جدید و... پرداخته است.
نقدونظر: هگل رابطه فلسفه و دین را چگونه مىبیند؟
طباطبایى: رابطه فلسفه و دین یکى از مباحث عمده فلسفه هگل است وبدون توضیح مبانى فلسفه هگل جواب به این سؤال امکانپذیر نیست.بهاجمال مىتوان گفت که از نظر هگل موضوع فلسفه و دینوهنر، درواقع موضوع واحدى است که به زبان فلسفى «مطلق» یا das Absolute نامیده مىشود و هریک از سه شاخه یادشده، یعنى فلسفه و دین و هنر به نوعى به بحث درباره همان مطلق مىپردازد. از این نظر، تا حدى، بحث هگل به توضیح فارابى شباهت دارد. زیرا هگل نیزبر آن است که فلسفه، مطلق را در صورت معقول یا Begriff ، دین،مطلق را در صورت تمثیلى یا Vorstellung (به قول فارابى تمثلات) و هنر در صورت محسوس یا Sinnlichkeit درک و بیان مىکند.
نقد و نظر: منظور هگل از فلسفه چه بود؟
طباطبایى:یکى از نکات اساسى در فلسفه هگل جمله عجیبى است که در کتاب علم منطق خود در مقابل مادیون قرن هیجدهم نوشتهاست. او مىگوید: فلسفه یا ایدهآلیسم استیا اصلا فلسفه نیست. یعنى اگر در آغاز فلسفه، خدا (مطلق) وجود نداشته باشد، نمىتوان فلسفه داشت. به عبارت دیگر بر مبناى ماده نمىتوان فلسفه درست کرد. منتها ایدهآلیسمى که هگل از آن صحبت مىکند، در فارسى گاهى به «اصالت تصور» و «پندارگرایى» (به معناى مبتذل آن) ترجمه کردهاند که هیچیک از این معانى نیست. «ایده» در فلسفه هگل آخرین مقولهاى است که در منطق هگل استنتاج مىشود. اما منطق هگل چیست؟ اگر بخواهیم به طور ابتدایى بگوییم، هگل در آغاز منطقش مىگوید: منطق عبارت است از آنچه در ذهن خدا قبل از آفرینش مىگذرد. اگر بخواهیم به زبان خودمان ترجمه کنیم منطق عبارت است از استنتاج مقولات و مفاهیمى که در اعیان ثابته وجود دارند. ذهن خدا قبل از آفرینش، اعیان ثابته به زبان عرفانى و فلسفى خودمان است. هگل مىخواهد بگوید اعیان ثابته مقولاتش چیست؟ بعد مىگوید آخرین مقولهاى که در منطق استناج مىشود، آن مقوله «ایده» است.
پیچیدهترین مقوله یا عین ثابتهاى که در علم خدا وجود دارد، عبارت از ایده است.
نقد و نظر: این کلمه از کجا آمده است؟
طباطبایى: این کلمه قبل از اینکه در کلمه اروپایى معناى تصور و صورت ذهنى پیدا بکند، به معناى دقیق آن در فلسفه افلاطون به کار گرفته شده است. افلاطون مىگفتیک اعیان ثابتهاى وجود دارد که عین ثابت انسان در کنز مخفى است که بعدا من انسان از روى آن الگو ساخته شدهام.مىگفتیک تختى آنجاست که عین ثابت آن تخت است. تمامى افراد مثل آن الگو ساخته شدهاند و آن الگو، ایده بود. هگل در واقع برگشتش به این فلسفه است. هگل که مىگوید فلسفه، ایدهالیسم است، یعنى فلسفهاى که منطق است و ذهن خدا قبل از آفرینش (به تعبیراو) و به زبان ما اعیان ثابتهاى که در علم کنز مخفى است، اگر فلسفه با توجه به این بحث نکند، به جایى نمىرسد. چون در همه چیز باید به آن اصل برگردد. یعنى به عبارت دیگر یک منطقى است که آن عبارت است از منطق ذهن خدا قبل از آفرینش. مىگوید اگر بتوانیم این منطق را درک بکنیم بقیه منطقها ناشى از آن است. منطق عالم ناسوت هم آن منطق است. یعنى آن منطق است که منطق اصلى است. الگو آنجاست و این منطق از روى آن الگو ساخته مىشود.
نقد و نظر: آیا هگل منهاى انسان، آن ایده را قبول دارد یا آن را هم ساخته ذهن انسان مىداند؟
طباطبایى: خیر، قبول دارد. در کلمه ایدهالیسم، «ایسم» به معناى «اصالت» ملاصدرایى است. یعنى تحقق چیزى در خارج و ترتب آثار بر آن. پس ما از چیزى سخن مىگوییم که در خارج متاصل است و آثارى هم بر آن مترتب است. ایده عبارت است از صورت معقول، و به تعبیر ملاصدرا معقول بالذات است. اگر بخواهیم ایده الیسم را ترجمه کنیم، باید بگوییم «اصالت معقول بالذات». نزدیکترین چیزى که به بحث هگل در اصطلاحات خودمان داریم، بحث عاقل و معقول ملاصدرا است که مىگوید دو نوع معقول داریم. معقول بالذات یعنى چیزى که وعاء ذهناست و ذهن درست مىکند براى درک معقول بالعرض و به تبع این ما علم پیدا مى کنیم. یعنى در واقع مىخواهد بگوید اصالتبا معقول بالذات است; منتها این معقول بالذات چیست؟ این صورت معقولى که در وعاء ذهن من هست و تحقق پیدا مى کند چیست و از کجا پیدا مىشود؟ این با توجه به منطق الهى به دست مىآید. ولى این را نمىتوان در ترجمه ایدهالیسم آورد. این نوعى از وحدت وجود در کثرت است. یعنى این وحدتى است که کثرت را قبول دارد و تعین و تاثرکثرات را علم در عالم تعین قبول دارد. چیزى که در فلسفه هگل بهآنتوجه نکردهاند، زیرا برحسب معمول هگل را از طریق تفسیرهاى مارکسیستى فهمیدهاند. آلمان یک سنت دیرپاى عرفان نظرى دارد، ازنوع عرفان نظرى ابنعربى; و هگل این حرفها را از همانجا نقل مىکند و مساله دیالکتیک را اصولا بر مبناى همین عرفان نظرى مى فهمدو به این دلیل هم حرف بعدى مارکس که مىگفت من دیالکتیک هگل را وارونه کردم و ایده را از آن گرفتم و ماده را برجایش گذاشتم، بالکل نشانگر این است که مبناى او را اصلا نمىفهمیدهاست. البته مارکس، هگل را خوب مىفهمد، ولى در این سخن از مبناى او دور افتاده است.
هگل اعتقاد داشت که اگر خدا را بپذیریم، دیالکتیک امکان پذیر است. دلیلش هم این است که مىگوید در حوزه وجود مطلق، به شرط تثبیت وجود مطلق است که مىشود این رابطه کثرت و وحدت را درست کرد، والا در عالم ماده تشتت دیده مىشود. به سبب این نکته است که جدا شدن این دیالکتیک از مبناى هگلى آن کاملا بىربط است. یکى از کسانى که هگل تحت تاثیر او حرفهایش را زده است، فردى به نام یاکوب بوهمه است. او ظاهرا فرد کفاش معمولى بوده است، ولى مقدار زیادى رساله عرفانى از او به جا مانده است که بسیار نزدیک به مبانى عرفان نظرى اسلامى است و روى هگل و دیگران خیلى تاثیر اساسى داشته است و هگل از او خیلى متاثر بوده و در درسهایش به تفصیل از او یاد کرده است.
نقد و نظر: از نظر هگل، ارتباط فلسفه و الهیات چگونه است؟ آیا هگل اساسا فراهم آوردن مبناى عقلانى را براى ایمان مىپسندند؟ آیا هگل ادله سنتى اثبات وجود خدا را معتبر مىداند یانه؟
طباطبایى: ارتباط فلسفه و الهیات نیز با توجه به توضیح بالا قابل فهم است. الهیات به اعتبارى با فلسفه داراى موضوع واحدى است، اما هنوز به مرتبه درک صورت معقول نرسیده است. البته نظر هگل در مورد الهیات چندان مثبت نیست. هگل در دوره جوانى خود، طلبه علوم دینى و الهیات بود و در این دوره از نوشتههاى هگل سخنان بسیار تندى درباره الهیات و حوزههاى علمیه وقت آلمان مىتوان پیدا کرد. اما نظر هگل درباره دین، تاحدى از نظر او درباره الهیات جداست; اگرچه در این زمینه تحولى اساسى صورت گرفته است. هگل در دوره جوانى به دیانتیهود و نیز مسیحیت انتقادات اساسى وارد کرد، اما نظر او در دوره پختگى تحول اساسى پیدا کرد و تعدیل شد. به هر حال ایمان از نظر هگل این دوره مبنایى عقلانى دارد. فلسفه هگل، در واقع، فلسفهاى است که کوشش دارد تعارض میان ایمان و عقل را که به نظر او از اصول الهیات حوزهها بود، از میان بردارد و ایمان را با توجه به درک عقلانى که از آن به دست مىدهد، با تجدد سازگار و هماهنگ کند. به اعتبار دیگر مىتوان گفت که فلسفه هگل، فلسفه تجدد است و در این دوره باید تعارض میان عقل و ایمان که از ویژگیهاى سدههاى میانه با توجه به تاکید یکسویه بر ایمان و روشنگرى نظر به تاکید یکسویه بر عقل بدون ایمان، رفع شود.
در مورد جزء آخر سؤال باید بگویم که پس از کانت که ادله سنتى اثبات خدا را معتبر نمىدانست. هگل درضمن درسهایى خود درباره فلسفه دیانت، بخش مهمى را به اثبات وجود خدا اختصاص داده و از کانت انتقاد کرده است.
نقد و نظر: منظور از الهیات مسیحى چیست؟
طباطبایى: تئولوژى یا الهیات مسیحى عبارت است از بازسازى منطق ایمان. در اصطلاح الهیات مسیحى این را CONSTRUIT SCIENTIFIQUE مىگویند که در ترجمه کتاب لوئى گارده با عنوان مدخل کلام اسلامى، به زبان عربى فلسفة الفکر الدینى بین الاسلام والمسیحیة، آن اصطلاح را به «بناء علمیا» ترجمه کردهاند. یعنى تئولوژى عبارت است از یک ساختمان عقلانى در وعاء عقل و روىایمان. پس مساله این است که منطق ایمان را در مسیحیتباید درک بکنیم و بدانیم منطق ایمان چیست. مساله ما در کلام دفاع از اسلام است در مقابل ملحدین. درحالى که در الهیات بحث از «بناء علمیا» است، یعنى مىخواهند منطقى را بر مبناى ایمان بسازند. به عبارت دیگر آنها اعتقاد دارند که یک علمى هست که مىشود برپایه ایمان بنا کرد. تئولوژى یا الهیات آن چیزى است که در فرهنگ اسلامى به تقریب مىتوانیم «الهیات بالمعنى الاخص» بنامیم. الهیات درک عقلى از ایماناست.
نقد و نظر: در دفاع عقلانى از دین، تصور هگل از دین چه بود؟
طباطبایى: تصور او از دین، مثل تصور همه فیلسوفان است. طبیعتا هیچ یک از فیلسوفان غربى، به استثناى یکى دوتا، متدین به معناى رایج نیز نیستند، ولى هیچکدام از آنها بىدین به معناى رایج نیستند. یعنى دیانت آنها نوع خاصى است. تصور او از دین، یک دین شخصى و عقلانى بود که هیچ نوع تظاهر بیرونى از نوع کلیسا و چیزى که در مسیحیت رسمى اقتدار پاپ و روحانیت نامیده مىشود، نبوده است.
نقد و نظر: از برخى از آثار اولیه هگل این گونه استنباط مىشود که او دین را فلسفى نمىدانست. ولى در بخش دوم عمرش دین را فلسفى مىدانست.
طباطبایى: بلى، مىدانید که هگل طلبه حوزه علمیه بود. در اوایل جوانى خود، به دینى که در حوزههاى آن زمان عرضه مىشد، انتقاد بسیار داشت. از جمله در کتاب استقرار شریعت در مذهب مسیح کما بیش همین را توضیح مىدهد.
هگل زمانى که تاریخ مسیحیت را در برخى از کتابهایش توضیح مىدهد، مىگوید: در کلیسا روحانیتبه جسمانیت تبدیل شده است،درحالى که اساس دین معنویت آن است. اگر بتوان تعبیر او راترجمه کرد این است که از وقتى که کلیسا به این صورت جا افتاد ودستگاهکلیسا به صورت نهاد و حکومتشد، معنویت در دین از بینرفت.
نقد و نظر: آیا در این دفاع، فقط از خدا دفاع عقلانى مىکرد یا از همه گزارههاى دینى؟
طباطبایى: هگل تصریح نکرده است که آیا مثلا مناسک و دعا و نماز نیز قابل دفاع عقلانى استیا نه.
نقد و نظر: گزارههاى ارزشى، مانند اخلاق، چگونه؟
طباطبایى: بلى، او رسالهاى به نام زندگى مسیح دارد که از کارهاى اولیهاش است. او در آن زمان طلبه بود. در آن رساله یک مسیح اخلاقى را توصیف کرده و در واقع تحریر انجیل به زبان خودش است.
نقد و نظر: مىدانیم که بعدها کیرکگور آثارى بر علیه سیستم فلسفى هگل نوشت و دفاع عقلانى از دین را به نفع دین ندانست.
طباطبایى: کیرکگارد از معدود فیلسوفان متدین است. ولى اساسا متدیناست. او متدینى است که مىگوید تو آن تجربه دینى را حسنمىکنى. چون حس نکردى منطقى کردى و این منطقى کردن همبه نفع دین نیست. دین به معنى اینکه من در مقابل خدا قرار بگیرم وچون بید بر سر ایمان خویش بلرزم. هگل مىگوید: دین، منطق زندگى در دوران جدید است. دین باید با تمام رویدادهاى جدید و تمدنجدید جور دربیاید. ولى کیرکگارد مىگوید: دوران جدید یعنىدور شدن از دیانت. این، دو موضع متفاوت است. اگر بخواهیمبین این دوتا حکومتبکنیم; البته قبلا باید ما موضع خودمان رانسبتبه دنیا مشخص بکنیم. یکى میگوید دین فقط براى نجات مناست، مساله من است و دیگرى مى گوید دین یک روال زندگى در هرعصرى است. امروزه مىگویندباید دین را عصرى کرد; هگل از آنافرادى است که مىگوید دین را باید در دنیاى خودمان بفهمیم. ایدمسیحیتبا امروز جور دربیاید. امروز مسیحیتبا دمکراسى، لیبرالیسم، دولت جدید و آزادى شهروند سازگار است. کیرکگارد اصلابا اینها کارى ندارد. مىگوید مساله من ترس و لرز است.اینحالتاگزیستانسیل و وجودى است که من در مقابل خدا دارم; مثل موسى(ع) در طور سینا.
نقد و نظر: مناقشهاى که کانت در ادله اثبات بارى مىکرد چه بود و هگل چه برهانى را اقامه مىکرد.
طباطبایى: کانت در مورد اثبات وجود خدا مناقشهکردهاست و بحثاصلى او نیز از تصور کمال آغاز مىشود. اگر این کمال مطلق وجود خارجى نداشته باشد کمال مطلق نمىتواند باشد. پس آن تصورى که ما از کمال مطلق داریم، این کمال وجود هم دارد. یکىازشؤون وجود کمال است. کانت مىگفت همچون چیزى را نمى شود استدلال کرد. او مىگفت من تصورى از مبلغى پول توى جیبم دارم و معلوم نیست که آن مقدار پول حتما توى جیبم باشد. پس نمىشود خدا را اثبات کرد. هگل کتاب کوچکى دارد که در آن نظر کانت را رد مىکند. هگل مىگوید خیر. کمال مطلق است و وجودهم دارد. تنها جایى که به اثبات وجود خدا پرداخته در آن کتاباست.
هگل برهان کمال مطلق را اقامه مىکرد. او مىگوید این کمالات بایدآخرش به کمال مطلق برسد. آن کمال مطلق هم مستلزم وجود خدااست.
نقد و نظر: «وجود مطلق» هگلى با خداى ادیان ابراهیمى چه ربط و نسبتى دارد؟
طباطبایى: مطلق هگل همان وجودى است که در زبان ادیان ابراهیمى خدا نامیده مىشود.
نقد و نظر: هگل ارتباط خدا و انسان را در یهودیت، ارتباط عبد و مولا، و در مسیحیت ارتباط عاشق و معشوق مىداند. ایندو دیدگاه متفاوت، از نظر وى، چه لوازممتفاوتى دارند؟
طباطبایى:جواب به این سؤال مستلزم توضیحى مفصل درباره تحول اندیشه هگل درباره دیانت است که در اینجا ممکن نیست. همان طور کهاشاره کردم هگل در دوره جوانى نظرى بسیار انتقادى نسبتبه یهودیت و مسیحیت داشته است. البته نظر او درباره یهودیت تقریبا تا پایان عمر او یکسان بود. هگل خداى دین یهود را خداى «مستبد» مىدانست و بر آن بود که به ضرورت در این دین رابطه میان انسان و خدارابطه «بردگى» است و نه رابطه محبت که اساس مسیحیت را تشکیلمىدهد. نظر هگل در دوره جوانى درباره مسیحیت نیز به همینصورت بود و در واقع انتقاد او از مسیحیتبه الهیات رسمى و الهیات حوزهها مربوط مىشد و نه جوهر مسیحیت که هگل این دین رادر نهایت عین فلسفه خود مىدانست. هگل تنها دین مسیح را «دینمبین» مىدانست و برآن بود که این دین با توجه به میانجیگرى عیسىمسیح به عنوان فرزند خدا و فرزند انسان، با قربانى کردن خودخلامیان خدا و انسان را که در دین یهود، به نظر او، در حادترین صورت آن به وجود آمده بود، پرکرده است و در این دین انسان به عنوانفرزند خدا از مجراى عیسى مسیح رابطهاى با «پدر» برقرار کرده است که رابطه محبت میان پدر و فرزند است و نه «خدایگان» و «بنده» در دین یهود.
براى هگل مساله این است که مىگوید هر خدایى که ما داشته باشیم و هر تلقى که از او داشته باشیم تمامى امور دیگر را با توجه به او سازماندهى مىکنیم و به تعبیر او از دین یهود فقط دیکتاتورى بیرون مىآید. زیرا رابطه انسان و خدا، خدایگان و بنده است، رابطه استبداد است، یعنى ساختار خدایش خداى مستبد است.
نقد و نظر: فرمودید که از دیدگاه هگل، خداى یهودیتخداى مستبدى است و مىدانیم که کیرکگور حیات بشرى را در سه ساحتبررسى مىکند: حیات زیبا پرستانه، حیات اخلاقى، حیات ایمانى. در مرحله حیات ایمانى شخصى که در مقابل خداوند قرار مىگیرد، دید دیگرى نسبتبه حیات پیدا مىکند. او اوامر و نواهى خداوند را براحتى مىپذیرد و دیگر خدا را مستبد نمىداند. رابطه عاشق و معشوق برقرار مىگردد. در اینجا به یک تجربه دینى مىرسیم که فرد ناظر قطعا آن دیدگاه را نخواهد داشت. اصولا درک رابطه بین انسان و خدا از دیدگاه یک ناظر با فردى که داخل در یک دینى است، فرق مىکند. اگر کسى در آن رابطه قرار نگیرد نمىتواند درک کند رابطه بنده و خدا چگونه است؟
طباطبائى: بلى، درست است. این انتقاد بر هگل وارد است. بعد از آن هم هنوز با برخى از نحلههاى تئولوژیک مسیحى که صحبتبکنید، ایرادهاى خیلى اساسى بر هگل از این زاویه دارند. ولى در عین حال بخشى از کلیسا در مشرب کلامى خودش بسیار متاثر از هگل است، خصوصا نزد یسوعیان. برخى از بزرگترین مفسران هگل نظیر پدر لاباریر فیلسوف و مفسر بزرگ هگل در فرانسه از یسوعیان است.
نقد و نظر: اگر دین را بخواهیم در زندگى بیاوریم، آن گونه که هگل مىگفت، آیا بهترین راهش همان شریعت نبوده است؟ آیا با شریعت انسان خدا را بیشتر لمس نمىکند؟ هگل از طرفى مى خواهد عرفانى و اخلاقى باشد و از طرفى با شریعت مخالفت مى کند، این دو را چگونه مىتوان جمع کرد؟
طباطبایى: من نمىدانم چگونه میتوان جمع کرد. از طرف او نمىتوانم جواب بدهم، ولى مساله هگل، مساله شریعت نیست، نمىخواهد بگوید شما نماز بخوانید یا نماز نخوانید.
نقد و نظر: شریعتیعنى اعمال زندگى بشر را بر دین عرضه بکنیم.
طباطبایى: به این معنا مىتوان گفت هگل تعبیر شما را مىتواند قبول کند. یعنى مطابق اخلاق دین رفتار کردن. هگل آنجا که بر شریعت ایراد مىگیرد در کتاب استقرار شریعت هم همین است که دین شرعى مىشود، منظورش این است که شما اگر دین را فقاهتى و شرعى فهمیدید راه براى سوء تعبیرهاى بعدى باز مىشود.
از دنیاى جدید چیزى برایتان بگویم: اساس دین بر مصلحت عمومى است و هگل دین را بیشتر با توجه به همین مصلحت عمومى و الزامات آن مىفهمد تا برپایه اخلاق فردى و شرعى. این مطلب البته مشروط بر درکى از دوران جدید است که بحثى عمده در فلسفه هگل است و باید در جاى دیگرى توضیح داده شود. اجمال مطلب این است که دین باید با توجه به مصالح عالیه شریعت در دوران جدید فهمیده شود و جنبه شرعى آن که فردى است اهمیتخاصى ندارد.
نقد و نظر: حرف ما این است که اگر انسان شریعت را در زندگیش بیاورد، راحتتر دینى مىشود.
طباطبایى: هگل مسالهاش این است که دنیاى جدید نوعى پیچیدگى پیدا کرده است که در دوران قدیم وضع چنین نبود.متدین قرون قبل به گونهاى دیگر که عمل مى کرد. آن متدین امروز دیگر متدین به شمار نمىآید; یعنى پیچیدگى روابط و مناسبات زندگى به نوعى است که یک متدین در دنیاى جدید باید وسوسه دائمى براى مصالح کلى و غیرفردى داشته باشد. یعنى قبل از اینکه نماز بخواند دود به هوا ندهد. آن به حق الله کار دارد و این به حق الناس ارتباط پیدا مىکند. هگل مىگوید مصلحت عمومى خیلى مهم است و ضابطه دین یعنى این!
نقد و نظر: اگر شریعت را صدف دین بدانیم، و گوهر دین را چیز دیگر بدانیم آیا بدون این صدف که از گوهر حفاظتبکند، مىتوان از حفظ گوهر مصون ماند.
طباطبایى: جواب هگل را نمى دانم، چون این بحث را نکرده است، ولى آن طرفش را مىدانم. شما مىتوانید متدین باشید و به روح دیانت عمل کنید، بدون اینکه به شریعتش عمل کرده باشید.
نقد و نظر: یعنى مستقیما از گوهر دین شروع بکنید، نه از صدف دین.
طباطبایى: از نظر او شما چرا نماز مىخوانید، براى اینکه به یک تجربه عرفانى برسید. بعضى از عرفاى ما این تعبیر را به کار بردهاند که به آسمان که رسیدید دیگر نردبان لازم نیست. از پل که گذشتید پل به درد نمىخورد. البته هگل این بحثها را نکرده و توضیح نداده است که نسبتش با شریعت چیست؟ به احتمال زیاد تا آنجایى که از شرح حال و نامههایش خواندهام عامل به شریعت نبوده است. مثلا دعایش را در شب نمىخوانده است، ولى مساله اصلى هگل گوهر دین است و مىگوید از مشخصات دنیاى جدید مساله گوهر دین است.
نقد و نظر: آیا این امر عکس العملى در برابر برخى از جریانات عصر روشنگرى نبوده است که دین را به تمامى نفى مىکردند؟
طباطبایى: بلى، اگر هگل را از این زاویه بررسى کنیم، هگل مىخواهد تعادلى بین قرون وسطى که مىگوید افراط است و عصر روشنگرى که آن هم تفریط استبرقرار کند. در قرون وسطى مىگفتند همه چیز ایمان و در روشنگرى مىگفتند ایمان اصلا به درد نمىخورد. مىگوید این دو را مىتوان تلفیق کرد. هر دوى اینها افراطى است و نظر افراطى طبیعتا نظر بدى است.
نقد و نظر: فرمودید که هگل دین مسیحیت را بر دین یهودیتبرترى مىداد و مسیحیت را به علت نداشتن رابطه خدایگاه و بنده، دین به اصطلاح انسانى مىدانست. آیا این امر مبتنى بر یک برداشت فرادینى و پیش فرض ماتقدم انسان شناسانه نیست که انتظار از دین را هم شکل مىدهد؟
طباطبایى: بالاخره فلاسفه برخى مبانى را همین طور پذیرفتهاند که توانستهاند حرف بزنند، والا نمىتوانستند حرف بزنند. چندین مبنا هست: یکى اینکه دنیاى جدید یک دنیاى متفاوتى است و به الزامات آن باید توجه کرد. این یک مقدمه است. با توجه به این مقدمه، هگل مىگوید انسان جدید هم نوعى انسان متفاوتى استبنابراین نیازهایش هم متفاوت است و با نظر به این تفسیر، طرح خود را ارائه مىکند.
نقد و نظر: آیا چنین انسان شناسى بطور کامل محقق شده است؟
طباطبایى: بلى، به هرحال فلاسفه هرکدام یک تلقى از انسان داشتند و بر مبناى آن انسان شناسى حرفهاى خود را زدهاند. البته هگل هم بخشى از کتابهایش درباره انسان شناسى است. البته هگل یک انسان شناسى فلسفى دارد و بر اساس آن انسانشناسى فلسفى مباحثخودش را مطرح کرده است.
نقد و نظر: نفوذ هگل را بر الهیات چگونه ارزیابى مىکنید.
طباطبایى:امروزه یکى از جریانهاى مهم الهیات مسیحى گرایش هگلى است، بویژه، نزد یسوعیان. البته اجازه بدهید که از پاسخ به این سؤال امتناع بکنم. چراکه درباره الهیات مسیحى که در نظر من بهترین معادل فارسى براى آن theology است. هیچ کتاب مهمى ترجمه نشده و در واقع ما تصور روشنى از ماهیت الهیات مسیحى نداریم و بنابراین توضیح فنى درباره اینکه تاثیر هگل در الهیات مسیحى چه بوده است، ممکن نیست. این نکته را نیز اجازه بدهید اضافه بکنم که الهیات مسیحى با کلام به معنایى که در تمدن اسلامى تدوین شده ربط چندانى ندارد و کوششى جدى لازم است تا ما به ماهیت الهیات مسیحى علم پیدا کنیم. شاید اولین قدم در این راه، ترجمه کتاب مدخل کلام اسلامى اثر لوئى گارده و جرج قنواقى باشد که مطالعهاى تطبیقى با الهیات مسیحى است و به زبان عربى نیز ترجمه فاضلانهاى از آن در دست است.
نقدونظر: هگل رابطه فلسفه و دین را چگونه مىبیند؟
طباطبایى: رابطه فلسفه و دین یکى از مباحث عمده فلسفه هگل است وبدون توضیح مبانى فلسفه هگل جواب به این سؤال امکانپذیر نیست.بهاجمال مىتوان گفت که از نظر هگل موضوع فلسفه و دینوهنر، درواقع موضوع واحدى است که به زبان فلسفى «مطلق» یا das Absolute نامیده مىشود و هریک از سه شاخه یادشده، یعنى فلسفه و دین و هنر به نوعى به بحث درباره همان مطلق مىپردازد. از این نظر، تا حدى، بحث هگل به توضیح فارابى شباهت دارد. زیرا هگل نیزبر آن است که فلسفه، مطلق را در صورت معقول یا Begriff ، دین،مطلق را در صورت تمثیلى یا Vorstellung (به قول فارابى تمثلات) و هنر در صورت محسوس یا Sinnlichkeit درک و بیان مىکند.
نقد و نظر: منظور هگل از فلسفه چه بود؟
طباطبایى:یکى از نکات اساسى در فلسفه هگل جمله عجیبى است که در کتاب علم منطق خود در مقابل مادیون قرن هیجدهم نوشتهاست. او مىگوید: فلسفه یا ایدهآلیسم استیا اصلا فلسفه نیست. یعنى اگر در آغاز فلسفه، خدا (مطلق) وجود نداشته باشد، نمىتوان فلسفه داشت. به عبارت دیگر بر مبناى ماده نمىتوان فلسفه درست کرد. منتها ایدهآلیسمى که هگل از آن صحبت مىکند، در فارسى گاهى به «اصالت تصور» و «پندارگرایى» (به معناى مبتذل آن) ترجمه کردهاند که هیچیک از این معانى نیست. «ایده» در فلسفه هگل آخرین مقولهاى است که در منطق هگل استنتاج مىشود. اما منطق هگل چیست؟ اگر بخواهیم به طور ابتدایى بگوییم، هگل در آغاز منطقش مىگوید: منطق عبارت است از آنچه در ذهن خدا قبل از آفرینش مىگذرد. اگر بخواهیم به زبان خودمان ترجمه کنیم منطق عبارت است از استنتاج مقولات و مفاهیمى که در اعیان ثابته وجود دارند. ذهن خدا قبل از آفرینش، اعیان ثابته به زبان عرفانى و فلسفى خودمان است. هگل مىخواهد بگوید اعیان ثابته مقولاتش چیست؟ بعد مىگوید آخرین مقولهاى که در منطق استناج مىشود، آن مقوله «ایده» است.
پیچیدهترین مقوله یا عین ثابتهاى که در علم خدا وجود دارد، عبارت از ایده است.
نقد و نظر: این کلمه از کجا آمده است؟
طباطبایى: این کلمه قبل از اینکه در کلمه اروپایى معناى تصور و صورت ذهنى پیدا بکند، به معناى دقیق آن در فلسفه افلاطون به کار گرفته شده است. افلاطون مىگفتیک اعیان ثابتهاى وجود دارد که عین ثابت انسان در کنز مخفى است که بعدا من انسان از روى آن الگو ساخته شدهام.مىگفتیک تختى آنجاست که عین ثابت آن تخت است. تمامى افراد مثل آن الگو ساخته شدهاند و آن الگو، ایده بود. هگل در واقع برگشتش به این فلسفه است. هگل که مىگوید فلسفه، ایدهالیسم است، یعنى فلسفهاى که منطق است و ذهن خدا قبل از آفرینش (به تعبیراو) و به زبان ما اعیان ثابتهاى که در علم کنز مخفى است، اگر فلسفه با توجه به این بحث نکند، به جایى نمىرسد. چون در همه چیز باید به آن اصل برگردد. یعنى به عبارت دیگر یک منطقى است که آن عبارت است از منطق ذهن خدا قبل از آفرینش. مىگوید اگر بتوانیم این منطق را درک بکنیم بقیه منطقها ناشى از آن است. منطق عالم ناسوت هم آن منطق است. یعنى آن منطق است که منطق اصلى است. الگو آنجاست و این منطق از روى آن الگو ساخته مىشود.
نقد و نظر: آیا هگل منهاى انسان، آن ایده را قبول دارد یا آن را هم ساخته ذهن انسان مىداند؟
طباطبایى: خیر، قبول دارد. در کلمه ایدهالیسم، «ایسم» به معناى «اصالت» ملاصدرایى است. یعنى تحقق چیزى در خارج و ترتب آثار بر آن. پس ما از چیزى سخن مىگوییم که در خارج متاصل است و آثارى هم بر آن مترتب است. ایده عبارت است از صورت معقول، و به تعبیر ملاصدرا معقول بالذات است. اگر بخواهیم ایده الیسم را ترجمه کنیم، باید بگوییم «اصالت معقول بالذات». نزدیکترین چیزى که به بحث هگل در اصطلاحات خودمان داریم، بحث عاقل و معقول ملاصدرا است که مىگوید دو نوع معقول داریم. معقول بالذات یعنى چیزى که وعاء ذهناست و ذهن درست مىکند براى درک معقول بالعرض و به تبع این ما علم پیدا مى کنیم. یعنى در واقع مىخواهد بگوید اصالتبا معقول بالذات است; منتها این معقول بالذات چیست؟ این صورت معقولى که در وعاء ذهن من هست و تحقق پیدا مى کند چیست و از کجا پیدا مىشود؟ این با توجه به منطق الهى به دست مىآید. ولى این را نمىتوان در ترجمه ایدهالیسم آورد. این نوعى از وحدت وجود در کثرت است. یعنى این وحدتى است که کثرت را قبول دارد و تعین و تاثرکثرات را علم در عالم تعین قبول دارد. چیزى که در فلسفه هگل بهآنتوجه نکردهاند، زیرا برحسب معمول هگل را از طریق تفسیرهاى مارکسیستى فهمیدهاند. آلمان یک سنت دیرپاى عرفان نظرى دارد، ازنوع عرفان نظرى ابنعربى; و هگل این حرفها را از همانجا نقل مىکند و مساله دیالکتیک را اصولا بر مبناى همین عرفان نظرى مى فهمدو به این دلیل هم حرف بعدى مارکس که مىگفت من دیالکتیک هگل را وارونه کردم و ایده را از آن گرفتم و ماده را برجایش گذاشتم، بالکل نشانگر این است که مبناى او را اصلا نمىفهمیدهاست. البته مارکس، هگل را خوب مىفهمد، ولى در این سخن از مبناى او دور افتاده است.
هگل اعتقاد داشت که اگر خدا را بپذیریم، دیالکتیک امکان پذیر است. دلیلش هم این است که مىگوید در حوزه وجود مطلق، به شرط تثبیت وجود مطلق است که مىشود این رابطه کثرت و وحدت را درست کرد، والا در عالم ماده تشتت دیده مىشود. به سبب این نکته است که جدا شدن این دیالکتیک از مبناى هگلى آن کاملا بىربط است. یکى از کسانى که هگل تحت تاثیر او حرفهایش را زده است، فردى به نام یاکوب بوهمه است. او ظاهرا فرد کفاش معمولى بوده است، ولى مقدار زیادى رساله عرفانى از او به جا مانده است که بسیار نزدیک به مبانى عرفان نظرى اسلامى است و روى هگل و دیگران خیلى تاثیر اساسى داشته است و هگل از او خیلى متاثر بوده و در درسهایش به تفصیل از او یاد کرده است.
نقد و نظر: از نظر هگل، ارتباط فلسفه و الهیات چگونه است؟ آیا هگل اساسا فراهم آوردن مبناى عقلانى را براى ایمان مىپسندند؟ آیا هگل ادله سنتى اثبات وجود خدا را معتبر مىداند یانه؟
طباطبایى: ارتباط فلسفه و الهیات نیز با توجه به توضیح بالا قابل فهم است. الهیات به اعتبارى با فلسفه داراى موضوع واحدى است، اما هنوز به مرتبه درک صورت معقول نرسیده است. البته نظر هگل در مورد الهیات چندان مثبت نیست. هگل در دوره جوانى خود، طلبه علوم دینى و الهیات بود و در این دوره از نوشتههاى هگل سخنان بسیار تندى درباره الهیات و حوزههاى علمیه وقت آلمان مىتوان پیدا کرد. اما نظر هگل درباره دین، تاحدى از نظر او درباره الهیات جداست; اگرچه در این زمینه تحولى اساسى صورت گرفته است. هگل در دوره جوانى به دیانتیهود و نیز مسیحیت انتقادات اساسى وارد کرد، اما نظر او در دوره پختگى تحول اساسى پیدا کرد و تعدیل شد. به هر حال ایمان از نظر هگل این دوره مبنایى عقلانى دارد. فلسفه هگل، در واقع، فلسفهاى است که کوشش دارد تعارض میان ایمان و عقل را که به نظر او از اصول الهیات حوزهها بود، از میان بردارد و ایمان را با توجه به درک عقلانى که از آن به دست مىدهد، با تجدد سازگار و هماهنگ کند. به اعتبار دیگر مىتوان گفت که فلسفه هگل، فلسفه تجدد است و در این دوره باید تعارض میان عقل و ایمان که از ویژگیهاى سدههاى میانه با توجه به تاکید یکسویه بر ایمان و روشنگرى نظر به تاکید یکسویه بر عقل بدون ایمان، رفع شود.
در مورد جزء آخر سؤال باید بگویم که پس از کانت که ادله سنتى اثبات خدا را معتبر نمىدانست. هگل درضمن درسهایى خود درباره فلسفه دیانت، بخش مهمى را به اثبات وجود خدا اختصاص داده و از کانت انتقاد کرده است.
نقد و نظر: منظور از الهیات مسیحى چیست؟
طباطبایى: تئولوژى یا الهیات مسیحى عبارت است از بازسازى منطق ایمان. در اصطلاح الهیات مسیحى این را CONSTRUIT SCIENTIFIQUE مىگویند که در ترجمه کتاب لوئى گارده با عنوان مدخل کلام اسلامى، به زبان عربى فلسفة الفکر الدینى بین الاسلام والمسیحیة، آن اصطلاح را به «بناء علمیا» ترجمه کردهاند. یعنى تئولوژى عبارت است از یک ساختمان عقلانى در وعاء عقل و روىایمان. پس مساله این است که منطق ایمان را در مسیحیتباید درک بکنیم و بدانیم منطق ایمان چیست. مساله ما در کلام دفاع از اسلام است در مقابل ملحدین. درحالى که در الهیات بحث از «بناء علمیا» است، یعنى مىخواهند منطقى را بر مبناى ایمان بسازند. به عبارت دیگر آنها اعتقاد دارند که یک علمى هست که مىشود برپایه ایمان بنا کرد. تئولوژى یا الهیات آن چیزى است که در فرهنگ اسلامى به تقریب مىتوانیم «الهیات بالمعنى الاخص» بنامیم. الهیات درک عقلى از ایماناست.
نقد و نظر: در دفاع عقلانى از دین، تصور هگل از دین چه بود؟
طباطبایى: تصور او از دین، مثل تصور همه فیلسوفان است. طبیعتا هیچ یک از فیلسوفان غربى، به استثناى یکى دوتا، متدین به معناى رایج نیز نیستند، ولى هیچکدام از آنها بىدین به معناى رایج نیستند. یعنى دیانت آنها نوع خاصى است. تصور او از دین، یک دین شخصى و عقلانى بود که هیچ نوع تظاهر بیرونى از نوع کلیسا و چیزى که در مسیحیت رسمى اقتدار پاپ و روحانیت نامیده مىشود، نبوده است.
نقد و نظر: از برخى از آثار اولیه هگل این گونه استنباط مىشود که او دین را فلسفى نمىدانست. ولى در بخش دوم عمرش دین را فلسفى مىدانست.
طباطبایى: بلى، مىدانید که هگل طلبه حوزه علمیه بود. در اوایل جوانى خود، به دینى که در حوزههاى آن زمان عرضه مىشد، انتقاد بسیار داشت. از جمله در کتاب استقرار شریعت در مذهب مسیح کما بیش همین را توضیح مىدهد.
هگل زمانى که تاریخ مسیحیت را در برخى از کتابهایش توضیح مىدهد، مىگوید: در کلیسا روحانیتبه جسمانیت تبدیل شده است،درحالى که اساس دین معنویت آن است. اگر بتوان تعبیر او راترجمه کرد این است که از وقتى که کلیسا به این صورت جا افتاد ودستگاهکلیسا به صورت نهاد و حکومتشد، معنویت در دین از بینرفت.
نقد و نظر: آیا در این دفاع، فقط از خدا دفاع عقلانى مىکرد یا از همه گزارههاى دینى؟
طباطبایى: هگل تصریح نکرده است که آیا مثلا مناسک و دعا و نماز نیز قابل دفاع عقلانى استیا نه.
نقد و نظر: گزارههاى ارزشى، مانند اخلاق، چگونه؟
طباطبایى: بلى، او رسالهاى به نام زندگى مسیح دارد که از کارهاى اولیهاش است. او در آن زمان طلبه بود. در آن رساله یک مسیح اخلاقى را توصیف کرده و در واقع تحریر انجیل به زبان خودش است.
نقد و نظر: مىدانیم که بعدها کیرکگور آثارى بر علیه سیستم فلسفى هگل نوشت و دفاع عقلانى از دین را به نفع دین ندانست.
طباطبایى: کیرکگارد از معدود فیلسوفان متدین است. ولى اساسا متدیناست. او متدینى است که مىگوید تو آن تجربه دینى را حسنمىکنى. چون حس نکردى منطقى کردى و این منطقى کردن همبه نفع دین نیست. دین به معنى اینکه من در مقابل خدا قرار بگیرم وچون بید بر سر ایمان خویش بلرزم. هگل مىگوید: دین، منطق زندگى در دوران جدید است. دین باید با تمام رویدادهاى جدید و تمدنجدید جور دربیاید. ولى کیرکگارد مىگوید: دوران جدید یعنىدور شدن از دیانت. این، دو موضع متفاوت است. اگر بخواهیمبین این دوتا حکومتبکنیم; البته قبلا باید ما موضع خودمان رانسبتبه دنیا مشخص بکنیم. یکى میگوید دین فقط براى نجات مناست، مساله من است و دیگرى مى گوید دین یک روال زندگى در هرعصرى است. امروزه مىگویندباید دین را عصرى کرد; هگل از آنافرادى است که مىگوید دین را باید در دنیاى خودمان بفهمیم. ایدمسیحیتبا امروز جور دربیاید. امروز مسیحیتبا دمکراسى، لیبرالیسم، دولت جدید و آزادى شهروند سازگار است. کیرکگارد اصلابا اینها کارى ندارد. مىگوید مساله من ترس و لرز است.اینحالتاگزیستانسیل و وجودى است که من در مقابل خدا دارم; مثل موسى(ع) در طور سینا.
نقد و نظر: مناقشهاى که کانت در ادله اثبات بارى مىکرد چه بود و هگل چه برهانى را اقامه مىکرد.
طباطبایى: کانت در مورد اثبات وجود خدا مناقشهکردهاست و بحثاصلى او نیز از تصور کمال آغاز مىشود. اگر این کمال مطلق وجود خارجى نداشته باشد کمال مطلق نمىتواند باشد. پس آن تصورى که ما از کمال مطلق داریم، این کمال وجود هم دارد. یکىازشؤون وجود کمال است. کانت مىگفت همچون چیزى را نمى شود استدلال کرد. او مىگفت من تصورى از مبلغى پول توى جیبم دارم و معلوم نیست که آن مقدار پول حتما توى جیبم باشد. پس نمىشود خدا را اثبات کرد. هگل کتاب کوچکى دارد که در آن نظر کانت را رد مىکند. هگل مىگوید خیر. کمال مطلق است و وجودهم دارد. تنها جایى که به اثبات وجود خدا پرداخته در آن کتاباست.
هگل برهان کمال مطلق را اقامه مىکرد. او مىگوید این کمالات بایدآخرش به کمال مطلق برسد. آن کمال مطلق هم مستلزم وجود خدااست.
نقد و نظر: «وجود مطلق» هگلى با خداى ادیان ابراهیمى چه ربط و نسبتى دارد؟
طباطبایى: مطلق هگل همان وجودى است که در زبان ادیان ابراهیمى خدا نامیده مىشود.
نقد و نظر: هگل ارتباط خدا و انسان را در یهودیت، ارتباط عبد و مولا، و در مسیحیت ارتباط عاشق و معشوق مىداند. ایندو دیدگاه متفاوت، از نظر وى، چه لوازممتفاوتى دارند؟
طباطبایى:جواب به این سؤال مستلزم توضیحى مفصل درباره تحول اندیشه هگل درباره دیانت است که در اینجا ممکن نیست. همان طور کهاشاره کردم هگل در دوره جوانى نظرى بسیار انتقادى نسبتبه یهودیت و مسیحیت داشته است. البته نظر او درباره یهودیت تقریبا تا پایان عمر او یکسان بود. هگل خداى دین یهود را خداى «مستبد» مىدانست و بر آن بود که به ضرورت در این دین رابطه میان انسان و خدارابطه «بردگى» است و نه رابطه محبت که اساس مسیحیت را تشکیلمىدهد. نظر هگل در دوره جوانى درباره مسیحیت نیز به همینصورت بود و در واقع انتقاد او از مسیحیتبه الهیات رسمى و الهیات حوزهها مربوط مىشد و نه جوهر مسیحیت که هگل این دین رادر نهایت عین فلسفه خود مىدانست. هگل تنها دین مسیح را «دینمبین» مىدانست و برآن بود که این دین با توجه به میانجیگرى عیسىمسیح به عنوان فرزند خدا و فرزند انسان، با قربانى کردن خودخلامیان خدا و انسان را که در دین یهود، به نظر او، در حادترین صورت آن به وجود آمده بود، پرکرده است و در این دین انسان به عنوانفرزند خدا از مجراى عیسى مسیح رابطهاى با «پدر» برقرار کرده است که رابطه محبت میان پدر و فرزند است و نه «خدایگان» و «بنده» در دین یهود.
براى هگل مساله این است که مىگوید هر خدایى که ما داشته باشیم و هر تلقى که از او داشته باشیم تمامى امور دیگر را با توجه به او سازماندهى مىکنیم و به تعبیر او از دین یهود فقط دیکتاتورى بیرون مىآید. زیرا رابطه انسان و خدا، خدایگان و بنده است، رابطه استبداد است، یعنى ساختار خدایش خداى مستبد است.
نقد و نظر: فرمودید که از دیدگاه هگل، خداى یهودیتخداى مستبدى است و مىدانیم که کیرکگور حیات بشرى را در سه ساحتبررسى مىکند: حیات زیبا پرستانه، حیات اخلاقى، حیات ایمانى. در مرحله حیات ایمانى شخصى که در مقابل خداوند قرار مىگیرد، دید دیگرى نسبتبه حیات پیدا مىکند. او اوامر و نواهى خداوند را براحتى مىپذیرد و دیگر خدا را مستبد نمىداند. رابطه عاشق و معشوق برقرار مىگردد. در اینجا به یک تجربه دینى مىرسیم که فرد ناظر قطعا آن دیدگاه را نخواهد داشت. اصولا درک رابطه بین انسان و خدا از دیدگاه یک ناظر با فردى که داخل در یک دینى است، فرق مىکند. اگر کسى در آن رابطه قرار نگیرد نمىتواند درک کند رابطه بنده و خدا چگونه است؟
طباطبائى: بلى، درست است. این انتقاد بر هگل وارد است. بعد از آن هم هنوز با برخى از نحلههاى تئولوژیک مسیحى که صحبتبکنید، ایرادهاى خیلى اساسى بر هگل از این زاویه دارند. ولى در عین حال بخشى از کلیسا در مشرب کلامى خودش بسیار متاثر از هگل است، خصوصا نزد یسوعیان. برخى از بزرگترین مفسران هگل نظیر پدر لاباریر فیلسوف و مفسر بزرگ هگل در فرانسه از یسوعیان است.
نقد و نظر: اگر دین را بخواهیم در زندگى بیاوریم، آن گونه که هگل مىگفت، آیا بهترین راهش همان شریعت نبوده است؟ آیا با شریعت انسان خدا را بیشتر لمس نمىکند؟ هگل از طرفى مى خواهد عرفانى و اخلاقى باشد و از طرفى با شریعت مخالفت مى کند، این دو را چگونه مىتوان جمع کرد؟
طباطبایى: من نمىدانم چگونه میتوان جمع کرد. از طرف او نمىتوانم جواب بدهم، ولى مساله هگل، مساله شریعت نیست، نمىخواهد بگوید شما نماز بخوانید یا نماز نخوانید.
نقد و نظر: شریعتیعنى اعمال زندگى بشر را بر دین عرضه بکنیم.
طباطبایى: به این معنا مىتوان گفت هگل تعبیر شما را مىتواند قبول کند. یعنى مطابق اخلاق دین رفتار کردن. هگل آنجا که بر شریعت ایراد مىگیرد در کتاب استقرار شریعت هم همین است که دین شرعى مىشود، منظورش این است که شما اگر دین را فقاهتى و شرعى فهمیدید راه براى سوء تعبیرهاى بعدى باز مىشود.
از دنیاى جدید چیزى برایتان بگویم: اساس دین بر مصلحت عمومى است و هگل دین را بیشتر با توجه به همین مصلحت عمومى و الزامات آن مىفهمد تا برپایه اخلاق فردى و شرعى. این مطلب البته مشروط بر درکى از دوران جدید است که بحثى عمده در فلسفه هگل است و باید در جاى دیگرى توضیح داده شود. اجمال مطلب این است که دین باید با توجه به مصالح عالیه شریعت در دوران جدید فهمیده شود و جنبه شرعى آن که فردى است اهمیتخاصى ندارد.
نقد و نظر: حرف ما این است که اگر انسان شریعت را در زندگیش بیاورد، راحتتر دینى مىشود.
طباطبایى: هگل مسالهاش این است که دنیاى جدید نوعى پیچیدگى پیدا کرده است که در دوران قدیم وضع چنین نبود.متدین قرون قبل به گونهاى دیگر که عمل مى کرد. آن متدین امروز دیگر متدین به شمار نمىآید; یعنى پیچیدگى روابط و مناسبات زندگى به نوعى است که یک متدین در دنیاى جدید باید وسوسه دائمى براى مصالح کلى و غیرفردى داشته باشد. یعنى قبل از اینکه نماز بخواند دود به هوا ندهد. آن به حق الله کار دارد و این به حق الناس ارتباط پیدا مىکند. هگل مىگوید مصلحت عمومى خیلى مهم است و ضابطه دین یعنى این!
نقد و نظر: اگر شریعت را صدف دین بدانیم، و گوهر دین را چیز دیگر بدانیم آیا بدون این صدف که از گوهر حفاظتبکند، مىتوان از حفظ گوهر مصون ماند.
طباطبایى: جواب هگل را نمى دانم، چون این بحث را نکرده است، ولى آن طرفش را مىدانم. شما مىتوانید متدین باشید و به روح دیانت عمل کنید، بدون اینکه به شریعتش عمل کرده باشید.
نقد و نظر: یعنى مستقیما از گوهر دین شروع بکنید، نه از صدف دین.
طباطبایى: از نظر او شما چرا نماز مىخوانید، براى اینکه به یک تجربه عرفانى برسید. بعضى از عرفاى ما این تعبیر را به کار بردهاند که به آسمان که رسیدید دیگر نردبان لازم نیست. از پل که گذشتید پل به درد نمىخورد. البته هگل این بحثها را نکرده و توضیح نداده است که نسبتش با شریعت چیست؟ به احتمال زیاد تا آنجایى که از شرح حال و نامههایش خواندهام عامل به شریعت نبوده است. مثلا دعایش را در شب نمىخوانده است، ولى مساله اصلى هگل گوهر دین است و مىگوید از مشخصات دنیاى جدید مساله گوهر دین است.
نقد و نظر: آیا این امر عکس العملى در برابر برخى از جریانات عصر روشنگرى نبوده است که دین را به تمامى نفى مىکردند؟
طباطبایى: بلى، اگر هگل را از این زاویه بررسى کنیم، هگل مىخواهد تعادلى بین قرون وسطى که مىگوید افراط است و عصر روشنگرى که آن هم تفریط استبرقرار کند. در قرون وسطى مىگفتند همه چیز ایمان و در روشنگرى مىگفتند ایمان اصلا به درد نمىخورد. مىگوید این دو را مىتوان تلفیق کرد. هر دوى اینها افراطى است و نظر افراطى طبیعتا نظر بدى است.
نقد و نظر: فرمودید که هگل دین مسیحیت را بر دین یهودیتبرترى مىداد و مسیحیت را به علت نداشتن رابطه خدایگاه و بنده، دین به اصطلاح انسانى مىدانست. آیا این امر مبتنى بر یک برداشت فرادینى و پیش فرض ماتقدم انسان شناسانه نیست که انتظار از دین را هم شکل مىدهد؟
طباطبایى: بالاخره فلاسفه برخى مبانى را همین طور پذیرفتهاند که توانستهاند حرف بزنند، والا نمىتوانستند حرف بزنند. چندین مبنا هست: یکى اینکه دنیاى جدید یک دنیاى متفاوتى است و به الزامات آن باید توجه کرد. این یک مقدمه است. با توجه به این مقدمه، هگل مىگوید انسان جدید هم نوعى انسان متفاوتى استبنابراین نیازهایش هم متفاوت است و با نظر به این تفسیر، طرح خود را ارائه مىکند.
نقد و نظر: آیا چنین انسان شناسى بطور کامل محقق شده است؟
طباطبایى: بلى، به هرحال فلاسفه هرکدام یک تلقى از انسان داشتند و بر مبناى آن انسان شناسى حرفهاى خود را زدهاند. البته هگل هم بخشى از کتابهایش درباره انسان شناسى است. البته هگل یک انسان شناسى فلسفى دارد و بر اساس آن انسانشناسى فلسفى مباحثخودش را مطرح کرده است.
نقد و نظر: نفوذ هگل را بر الهیات چگونه ارزیابى مىکنید.
طباطبایى:امروزه یکى از جریانهاى مهم الهیات مسیحى گرایش هگلى است، بویژه، نزد یسوعیان. البته اجازه بدهید که از پاسخ به این سؤال امتناع بکنم. چراکه درباره الهیات مسیحى که در نظر من بهترین معادل فارسى براى آن theology است. هیچ کتاب مهمى ترجمه نشده و در واقع ما تصور روشنى از ماهیت الهیات مسیحى نداریم و بنابراین توضیح فنى درباره اینکه تاثیر هگل در الهیات مسیحى چه بوده است، ممکن نیست. این نکته را نیز اجازه بدهید اضافه بکنم که الهیات مسیحى با کلام به معنایى که در تمدن اسلامى تدوین شده ربط چندانى ندارد و کوششى جدى لازم است تا ما به ماهیت الهیات مسیحى علم پیدا کنیم. شاید اولین قدم در این راه، ترجمه کتاب مدخل کلام اسلامى اثر لوئى گارده و جرج قنواقى باشد که مطالعهاى تطبیقى با الهیات مسیحى است و به زبان عربى نیز ترجمه فاضلانهاى از آن در دست است.