معقولیت اعتقادات دینى(تقریرى جدید از نظریه فطرت) (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
امروزه بسیارى از منتقدان اندیشه دین به جاى آنکه حقانیت اعتقادات دینى را محل تردید بدانند، معقولیت آن اعتقادات را مورد تردید قرار مىدهند. نویسنده در این مقاله، معقولیت اعتقادات دینى، خصوصا وجود خداوند را به عنوان محورىترین اعتقاد دینى، بر پایه تقریرى از نظریه فطرت(نظریه الوین پلنتینجا) استوار و مبانى معرفتشناختى این مدعا را تبیین کردهآاست. به باور قرینهگرایان، هیچ دینى مقبول نیست، مگر آنکه معقول باشد و هیچ دینى معقول نیست، مگر آنکه موید به قراین باشد.
درپایان مقاله تذکر دادهشده است که این تقریر از نظریه فطرت، تقریرى مامتیافته نیست و مشکلات معرفتشناختى آن همچنان مورد بحث دانشوران معاصر است.
1. دانشوران مسلمان از نظریه فطرت براى تحکیم مدعیات گوناگونى بهرهجستهاند. به طور کلى، نظریه فطرت در دو حوزه متفاوت طرح شده است:
1-1. حوزه امور اعتبارى، بویژه مسائل حقوقى و اخلاقى: در این عرصه، کوشش بر آن بوده است که با استناد به نظریه فطرت براى پذیرش و مقبولیت دستگاه احکام و تکالیف حقوقى و اخلاقى دین، مبنایى خردپسند و استوار فراهم آورند. در این حوزه، «فطرى بودن» دین دستکم دو تفسیر متفاوت یافته است:
1-1-1. تفسیر نخست، در ابتدا براى تمامى انسانها طبع و سرشت واحد، ثابت و مشترکى را فرض یا اثبات مىکند و سپس بر مبناى آن، «فطرى بودن» دستگاه حقوقى و اخلاقى دین را تبیین مىکند. در اینجا «فطرى بودن» به معناى ملایمتبا طبع است. این تفسیر در میان دانشوران مسلمان راى شایع و غالب است.
2-1-1. تفسیر دوم، «فطرى بودن» دین (و به طور اخص، دستگاه احکام و تکالیف حقوقى و اخلاقى آن) را به معناى «انسانى بودن» آن مىداند. در اینجا مقصود از «انسانى بودن»، نفى «تکلیف مالایطاق» است. به بیان دیگر، در این تفسیر، دین فطرى است; به این معنا که حد طاقتبشرى و حقوق طبیعى و اولیه انسانها را ملحوظ مىدارد. (1)
2-1. حوزه امور غیر اعتبارى: نظریه فطرت در این عرصه در دو سطح متفاوت مورد استفاده قرار گرفته است:
1-2-1. استفاده وجودشناختى (2) : پارهاى از دانشوران کوشیدهاند تا با استناد به نظریه فطرت، موجودیت موجودى خاص (مانند خداوند) را در عالم بیرون، یا موجودیت کیفیت وجودى خاصى (مانند گرایش و قوه خداجویى) را در عالم درون انسان به اثبات برسانند. به بیان دیگر، نظریه فطرت در این سطح، ناظر به موجودات عالم و لذا نظریهاى در حوزه وجودشناسى است.
2-2-1. استفاده معرفتشناختى (3) : نظریه فطرت در این سطح، ناظر بهاعتقادات است، نه موجودات از آنحیثکهموجودند. اما استفاده معرفتشناختى از این نظریه هم در دو سطح امکانپذیر است:
الف. اثبات حقانیت اعتقادات دینى به مدد نظریه فطرت: بسیارى از منتقدان اندیشه دینى صدق اعتقاد به وجود خداوند و حقانیت دین را مورد تشکیک جدى قرار دادهاند. در مقابل، پارهاى از دانشوران دینى کوشیدهاند به مدد نظریه فطرت از حقانیت اعتقادات دینى دفاع کنند. اساسىترین مطلوب دانشوران دینى در این مقام، آن بوده است که نشان دهند اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است; به این معنا که اثبات حقانیت و صدق آن، محتاج قرینه و برهان نیست. ایشان براى تحکیم این مدعا دلایل و براهین متعددى اقامه کردهاند و از جمله تمسک به «علم حضورى» و استناد به «درک وجدانى» را براى حصول آن مطلوب، کارساز دانستهاند.
ب. اثبات معقولیت اعتقادات دینى: امروزه بسیارى از منتقدان اندیشه دینى به جاى آنکه حقانیت اعتقادات دینى را محل تردید بدانند، معقولیت آن اعتقادات را مورد تشکیک قرار مىدهند. به بیان دیگر مدعى مىشوند که اعتقاد به وجود خداوند و پذیرش حقانیت دین اساسا امرى نامعقول و خردناپسند است. بنابراین اگر فرض نامعقولیت اعتقادات دینى پذیرفته شود، بحث درخصوص صدق و کذب آن اعتقادات زاید خواهد شد. روشن است که بحث درباب معقولیت اعتقادات دینى بربحث در خصوص صدق و کذب آن اعتقادات تقدم دارد. البته معقولیتیک اعتقاد ضامن صدق آن نیست، اما اثبات صدق آن اعتقاد، مستلزم فرض معقولیت آن است.
آیا مىتوان تقریرى از نظریه فطرت به دست داد که حاکى از معقولیت اعتقادات دینى باشد؟ به بیان دیگر آیا مىتوان ادعا کرد که «اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است; بدین معنا که پذیرفتن آن بدون تمسک به قراین و شواهد و براهین معقول است؟»
این نوشتار درپى تبیین و تحکیم این مدعاست. براى این منظور نخست مبناى معرفتشناختى این مدعا مورد بررسى و ارزیابى قرار خواهد گرفت. (4)
2. الف. «معقولیت» به چه معناست؟ در حوزه امور نظرى، بنابر تصور رایج، «معقولیت» عبارت است از تناسب دلیل و مدعا. به بیان دیگر مدعایى معقول و خردپسند است که مبتنى بر دلایل و قراین متناسب و درخور باشد. این تعریف، متضمن محتوایى دستورى نیز هست; بدین بیان: «پاى ادعایتان را به اندازه گلیم شواهد و قراین دراز کنید!». این تصور از معقولیت را «قرینهگرایى» (5) نامیدهاند.
ب. قرینهگرایان، مقبولیتیک دستگاه اعتقادات دینى را مشروط به شروط زیر مىدانند:
(1) خطاست کسى دینى را بپذیرد، مگر آنکه این پذیرش نزد او کارى معقول باشد.
(2) معقول نیست که کسى دینى را بپذیرد، مگر آنکه آن دین بر مبناى سایر اعتقادات آن فرد (که خود به مدد قرائن به حد کافى تحکیم شدهاند) تصویب و تایید شده باشد.
به بیان دیگر، هیچ دینى مقبول نیست، مگر آنکه معقول باشد و هیچ دینى معقول نیست، مگر آنکه مؤید به قرائن باشد.
این تلقى نزد بسیارى از معتقدان و منتقدان اندیشه دینى مفروض بوده است. منتقدان برمبناى این تلقى، مدعى شدهاند که از روزگار کانتبه این سو براهین اثبات وجود خداوند بجد مورد تردید قرار گرفته و استوارى و اتقان پیشین براى آنها فرض نمىشود و در عین حال مساله شر نیز مؤیدى قوى علیه اعتقاد به وجود خداوند است. در مقابل، معتقدان بافرض این تلقى قرینهگرایانه، کوشیدهاند تا استوارى براهین سنتى اثبات وجود خداوند را نشان دهند، یا در صورت لزوم این براهین را بازسازى کنند و نیز نشان دهند که مساله شر مورد نقض قاطعى علیه اعتقاد به وجود خداوند به شمار نمىآید. درهر حال فرض قرینهگرایى، دینباوران را ملزم مىسازد که براى اثبات معقولیت دستگاه اعتقادات دینى مربوطه قرائن و شواهد و براهین مناسبى اقامه کنند و اگر این کار امکانپذیر نشود، معقولیت و مقبولیت اعتقادات دینى مورد تردید و انکارقرار خواهد گرفت. به این ترتیب «قرینهگرایى» معقولیت اعتقادات دینى را به چالش فرامىخواند. اما آیا «قرینهگرایى» خود برمبانى استوارى مبتنى است؟
پ. غالب فیلسوفان قرینهگرا، دیدگاه معرفشناختى خاصى را مفروض انگاشتهاند که به «بنیانانگارى شدید یا کلاسیک» (6) موسوم است.
بنیانانگاران مجموعه اعتقادات یک دستگاه اعتقادى معین را به طور کلى به دو گروه تقسیم مىکنند:
(1) اعتقادات استنتاجى یا منتج: این گروه، اعتقاداتى هستند که مؤید به قرائناند; یعنى از سایر اعتقادات دستگاه اعتقادى نتیجه شدهاند.
(2) اعتقادات پایه: این گروه، اعتقاداتى هستند که از سایر اعتقادات نتیجه نشدهاند و «اساس» سایر اعتقادات به شمار مىآیند. به بیان دیگر، کل بناى اعتقادات و معارف ما نهایتا براین اعتقادات پایه استوار است. البته شرط «پایه بودن» یک اعتقاد آن است که به روش پایه به دست آمده باشد; یعنى از سایر اعتقادات استنتاج نشده باشد. اما گاهى بعضى از اعتقادات به خطا به روش پایه پذیرفته مىشوند. براى مثال ممکن است ما کسى را فقط به دلیل آنکه مطلوب طبعمان نیست، درخور مجازات بدانیم. این نوع اعتقادات اگرچه ممکن استبه روشپایه به دست آیند، اما معقول تلقى نمىشوند. اما در مقابل در بعضى شرایط خاص ممکن است پذیرش بعضى اعتقادات به روش پایه (یعنى بدون آنکه سایر اعتقادات قرینه مؤید آنها واقع شوند)، کارى خردپسند و پذیرفتنى به نظر آید. این گروه از اعتقادات را که پذیرششان تحتشرایط خاصى، بدون تمسک به قرائن، معقول است، «اعتقادات واقعا پایه» (7) نامیدهاند.
«بنیانانگارى کلاسیک» معتقد است کهاعتقادات واقعا پایه، اعتقاداتى هستند کهخطابودنشان محال یا تقریبا محال است.درواقع وجه ممیز این مشرب همانا ضابطهاى است که براى تمییز «اعتقادات واقعا پایه» از سایر اعتقادات به دست مىدهد. ضابطه تمییز در این مشرب، دو تقریر یافته است:
تقریر کهن یا قرون وسطایى: قضیه P نزد شخص S «واقعا پایه» است، اگر، و فقط اگر، نزد شخص ث، یا جزء حقایق و بدیهیات اولیه باشد، یا جزء بدیهیات حسى. (8)
تقریر جدید: قضیه P نزد شخص S «واقعا پایه» است، اگر، و فقط اگر، P نزد شخص S ، یا جزء حقایق و بدیهیات اولیه باشد، یا جزء اعتقادات خطاناپذیر. (9)
در این تعاریف، منظور از «حقایق و بدیهیات اولیه»، اعتقاداتى هستند که صرف تصورشان براى تصدیقشان کافى باشد; مانند حقایق ساده ریاضیات. «بدیهیات حسى» اعتقاداتى هستند که از ادراک حسى حکایت مىکنند; مانند «در اینجا یک درخت وجود دارد». «اعتقادات خطاناپذیر»، اعتقاداتى هستند که ناظر به تجربههاى بىواسطه شخص تجربهگر مىباشند; مانند «من هم اکنون در اینجا یک درخت مىبینم».
براساس آنچه گذشت، قائلین به بنیانانگارى کلاسیک معتقدند که پذیرش یک اعتقاد فقط به شرطى معقول و موجه است که یا آن اعتقاد جزء حقایق و بدیهیات اولیه یا جزء بدیهیات حسى یا جزء اعتقادات خطاناپذیر باشد، یا به مدد روشهاى مقبول منطقى از این اعتقادات استنتاج شده باشد.
ت بنیانانگارى کلاسیک، ضابطه تمییز را به نحو پیشین و ماقبل تجربى (10) تعریف مىکند. بنابراین، دستکم با دو نقد اساسى روبرو مىشود:
(1) آیا ضابطه تمییز در این مشرب، معقول و لذا مقبول است؟ بدون شک این ضابطه بداهت ذاتى ندارد. در عین حال، اعتقادى حاکى از ادراکات حسى یا تجربههاى بىواسطه نیز نیست. بنابراین فقط در صورتى معقول است که از مقدمات بدیهى یا خطاناپذیر منطقا استنتاج شده باشد. ولى قائلین و واضعین این ضابطه هرگز چنان فرآیند استنتاجى را نشان ندادهاند و به نظر مىرسد استنتاج این ضابطه از چنان مقدماتى امکانپذیر نباشد. اما، به هر جهت، دستکم یک نکته آشکار مىنماید: مادام که واضعین و قائلین این ضابطه چنان فرآیند استنتاجى را نشان ندادهاند، این ضابطه به مقتضاى مضمون خود نامعقول و لذا نامقبول خواهد بود.
(2) ضابطه تمییز در این مشرب، به دلیل خصلت پیشین و ماقبل تجربى خود ساختار دستگاه اعتقادات معقول موجود وبالفعل را مورد ملاحظه قرار نمىدهد و بهدلیل خصلت دستوریى (11) که پیدا مىکند، کثیرى از اعتقاداتى را که عموما معقول دانسته مىشوند، از دایره عقلانیتبیرونمىنهد. بنابراین اگر این دیدگاه درستباشد، کثیرى از اعتقادات ما که معقول پنداشته مىشوند بواقع نامعقول خواهند بود.
ث در نقد و نفى بنیانانگارى کلاسیک باید به چند نکته مهم توجه داشت:
اولا نقد و نفى بنیانانگارى کلاسیک، لزوما به معناى نفى قرینهگرایى نیست; چراکه این دو دیدگاه، منطقا همارز نیستند. اما بعضى از فیلسوفان معتقدند که اگر بنیانانگارى کلاسیک مردود شود، بسیار دشوار و بلکه محال است که بتوان تقریرى از قرینهگرایى به دست داد که براى اعتقاد به وجود خداوند اشکالات جدى پدید آورد.
ثانیا نقد و نفى بنیانانگارى کلاسیک به معناى نفى بنیانانگارى به طور کلى نیست، بلکه مىتوان برمبناى پارهاى از آموزههاى اساسى و پذیرفتنى بنیانانگارى نوعى بنیانانگارى معتدل را تعریف و بازسازى کرد; به طورى که این تقریر و تعریف جدید:
(1) «واقعا پایه» بودن یک اعتقاد را مستلزم صدق آن اعتقاد نداند.
(2) صحت و اعتبار کلى ساختار معرفت را مفروض بگیرد و کار خود را از این مبدا آغاز کند. به بیان دیگر درپى آن نباشد که ساختار معرفتى بالفعل و موجود را با ساختارى آرمانى جایگزین کند، یا آن ساختار را از اساس اصلاح کند.
ج بنیانانگارى اصلاحشده و معتدل دو آموزه اساسى زیر را مىپذیرد:
(1) در هر دستگاه اعتقادى و معرفتى معقول، مجموعهاى از اعتقادات وجود دارند که «پایه» تلقى مىشوند; یعنى براساس هیچ اعتقاد دیگرى پذیرفته نشدهاند.
(2) در هر دستگاه اعتقادى و معرفتى معقول، اعتقادات غیرپایه باید دستکم تا حدى مؤید به تایید بنیانهاى آن دستگاه باشند.
اما این تقریر از بنیانانگارى ضابطه تمییز بسیار محدود بنیانانگارى کلاسیک را مردود مىشمارد.
چ در بنیانانگارى معتدل، «اعتقادات واقعا پایه»، همچنان اعتقاداتى هستند که به روش پایه به دست آمدهاند; یعنى از سایر اعتقادات استنتاج نشدهاند. براى مثال سه گروه از اعتقادات زیر را تحتشرایط معین مىتوان «واقعا پایه» دانست:
(1) اعتقادات مبتنى بر ادراک حسى; براى مثال: «من در برابر خود یک شاخه گل سرخ مىبینم».
(2) اعتقادات مبتنى بر حافظه; براى مثال: «من امروز صبحانه خوردم».
(3) اعتقاداتى که نوعى وضعیت روحى و ذهنى خاص را به اشخاص دیگر نسبت مىدهد; براى مثال: «او خشمگین است».
به بیان دیگر اگر به دستگاه اعتقادات معقول خود مراجعه کنیم، خواهیم دید که گاه تحتشرایط معینى ممکن است، بدون تمسک به اعتقادات دیگر، معتقد شویم که براى مثال: «من امروز صبحانه خوردم». بنابراین اگر ما به روش پایه به این امر اعتقاد ورزیده باشیم، با مصداقى از «اعتقادات واقعا پایه» روبهرو خواهیم بود. البته ممکن است ما این اعتقاد را با مطالعه قرائن و برحسب سایر اعتقادات خود استنتاج کنیم. براى مثال از روى لکههاى غذاى به جامانده بر روى لباسمان نتیجه بگیریم که «من امروز صبحانه خوردم». در این صورت این اعتقاد «واقعا پایه» نخواهد بود. بنابراین روشن است که یک اعتقاد واحد ممکن است تحتشرایط معین «واقعا پایه» باشد و تحتشرایط دیگر چنان نباشد. البته باورداشتن به یک اعتقاد واقعا پایه لزوما ضامن صدق آن اعتقاد نیست، اما به نظر مىرسد که باور به آن امرى معقول و خردپسند باشد.
ح آیا اعتقادات واقعا پایه بىاساس (12) هستند؟ به بیان دیگر آیا اعتقادورزیدن به چنین باورهایى موجه و معقول است؟ به نظر مىرسد که یک اعتقاد، دستکم به دو روش، موجه (13) مىشود:
(1) از طریق استنتاج آن اعتقاد از سایر اعتقادات که به نوبه خود موجهند. در این صورت این اعتقاد استنتاجشده مؤید به تایید «قراین استنتاجى» (14) خواهد بود. «قراین استنتاجى» را مىتوان به اختصار «قرینه» (15) نامید.
(2) از طریق اسناد و اتکاى آن به شرایط و تجربیات اعتمادپذیر خاص. در این صورت این اعتقاد مؤید به تایید «قراین غیراستنتاجى. (16) خواهد بود. این نوع از قراین را باختصار، «اساس»، یا «مبنا» (17) مىنامند. اعتقادات واقعا پایه، متکى به «قرینه» به معناى خاص نیستند، یعنى از اعتقادات دیگر نتیجه نشدهاند، اما «بىاساس» هم نیستند. اعتقادات پایه، محصول نوع خاصى از تجربیات و مسبوق به مجموعهاى از شرایط و عواملند که به شرط اعتمادپذیرى على الاغلبى آن فرایندها، مقبولیت موجهى مىیابند. به بیان دیگر، فرض کنیم این گزاره که «من در برابر خود یک شاخه گل مىبینم»، یک اعتقاد واقعا پایه باشد. در اینجا یک فرایند ادراکى (یعنى ادراک بینایى) و مجموعهاى از شرایط محیطى و فیزیولوژیکى وجود دارد که در نتیجه آنها این اعتقاد در ما پدید آمده است. اگر فرایند ادراک بینایى را علىالاغلب قابل اعتماد بدانیم و هیچ دلیلى بر نامتعارف بودن در خطاانگیزى شرایط محیطى و فیزیولوژیکى و غیره نداشته باشیم، در پذیرش آن اعتقاد، موجه خواهیم بود. بنابراین آن فرایند ادراکى و مجموعه شرایط و عوامل بیرونى و درونى، مبنایى براى قبول آن اعتقاد و توسعا مبنایى براى خود آن اعتقاد محسوب خواهند شد.
حاصل آنکه، یک اعتقاد، فقط تحتشرایط معینى «واقعا پایه» است. این شرایط، مبناى توجیه مقبولیت آن اعتقاد و توسعا مبناى خود آن اعتقاد هستند. بنابراین اعتقادات پایه لزوما بىاساس و بىمبنا نیستند. لذا مىتوان گفت:
«تحتشرایط C ، اعتقاد P نزد شخص S واقعا پایه است»، یا: «تحتشرایط C,S در پایهدانستن P موجه است».
خ. در مشرببنیانانگارى اصلاحشده، ضابطه تمییز اعتقادات پایه از سایر اعتقادات چیست؟
همان طور که گذشت، بنیانانگارى اصلاحشده ضابطه محدود بنیانانگارى کلاسیک را مردود مىشمارد. بنابراین به نظر مىرسد که ارائه ضابطه تمییز جدید ضرورى باشد; چراکه در غیر این صورت مىتوان هر اعتقادى را، اگرچه یاوه و گزاف، واقعا پایه دانست. اما واقع آن است که نفى ضابطه تمییز بنیانانگارى کلاسیک، حتى اگر ضابطهاى جدید ارائه نشود، لازم نمىآورد که جمیع اعتقادات (اگرچه یاوه و گزافهآمیز) را پایه بدانیم. از باب تنظیر یادآورى این نکته سودمند است که نفى ضابطه معنادارى مکتب پوزیتیویسم منطقى (یعنى اصل تحقیقپذیرى) به هیچ وجه لازم نمىآورد که هر سخن یاوهاى را معنادار بدانیم. براى مثال حتى اگر کسى آن ضابطه معنادارى را مردود بشمارد، همچنان که امروزه عموم فیلسوفان آن را مردود مىدانند، باز هم مىتوان گزارهاى مانند گزاره زیر را واقعا بىمعنا دانست:
«فردا تیسفون از نیویورک شنبه است».
در واقع به نظر مىرسد که بحث در باب روش تعیین ضابطه تمییز، مهمتر از ارائه خود آن ضابطه باشد. لذا مقدم بر این پرسش که «ضابطه تمییز کدام است؟» باید بپرسیم: «اساسا چگونه مىتوان ضابطهاى در باب تمییز اعتقادات پایه از اعتقادات دیگر به دست آورد؟»
د. همان طور که پیشتر اشاره شد، ناسازگارى درونى و تنگى و محدودیت ضابطه تمییز در بنیانانگارى کلاسیک ناشى از خصلت پیشین و ماقبل تجربى آن ضابطه است. بنابراین براى آنکه ضابطه یا ضوابط تمییز پیشنهادى از آن قبیل کاستیها پیراسته باشند، باید به روش پسین و توسعا «استقرایى» تمسک ورزید. لذا براى به دست آوردن چنان ضابطهاى، مىتوان برنامه پژوهشىاى به شرح زیر را پیشنهاد کرد:
نخست، نمونههایى از اعتقادات واقعى و بالفعل مردم را که موجه و معقول مىیابیم، گردآورى مىکنیم.
دوم، در برابر هر اعتقاد از این مجموعه اعتقادات از خود مىپرسیم که چرا آن را مقبول مىدانیم؟ آیا از آن روست که سایر اعتقاداتمان قرینه مؤید آن هستند؟ بهبیان دیگر آیا بدان جهت است که این اعتقاد را از اعتقادات دیگر استنتاج کردهایم؟ یا آنکه این اعتقاد از آن سنخ اعتقاداتى است کهمىتوانیم آنها را به نحو معقول بپذیریم،حتى اگر اعتقادات دیگرمان قرینه مؤیدشان نباشند.
سوم، اعتقادات نوع اخیر را «واقعا پایه» مىخوانیم.
چهارم، برمبناى این مجموعه از مصادیق که از اعتقادات پایه فراهم آوردهایم، فرضیهاى درباب ضابطه تمییز به دست مىدهیم و آن را برحسب مجموعه نمونههاى خود مورد سنجش و آزمون و در صورت لزوم تعدیل و تصحیح قرار مىدهیم.
البته ارائه ضابطه تمییز، مستلزم پژوهشى پردامنه است و بآسانى نمى توان مدعى آن شد. اما;
اولا همان طور که گذشت عدم ارائه ضابطه تمییز باب بحث را نمىبندد و فاصله میان اعتقادات پایه و غیرپایه را نفى نمىکند.
ثانیا در خصوص اعتقادات پایه مىتوان این نکته را به طور کلى تصدیق کرد که واقعا پایه بودن یک اعتقاد، متکى به شرایط خاصى است و تحت آن شرایط مىتوان اعتقاد خاصى را نزد شخص معینى واقعا پایه دانست.
ثالثا از پیش هیچ دلیلى وجود ندارد که بر وفق آن معتقد شویم برنامه پژوهشى یادشده لزوما به نتیجه واحد مىانجامد. یعنى به هیچ وجه از پیش معلوم نیست که متعاقب پژوهشهاى پسین براى تعیین ضابطه تمییز، سرانجام به ضابطهاى دست مىیابیم که مورد توافق عام است. چه بسا روش واحد، به نتایج متفاوت بینجامد; چرا که نتیجه منحصرا درگرو روش نیست. نوع پیشفرضها و مصادراتى که زمینه اطلاق و کاربرد روش هستند نیز در تعین بخشیدن به نتیجه کارسازند.
ذ نتیجه آنکه: در هر دستگاه اعتقادات معقول، پارهاى از اعتقادات هستند که پذیرفتن آنها بدون تمسک به قراین و شواهد و براهین معقول است. این اعتقادات را «واقعا پایه» مىخوانیم.
از سوى دیگر، همچنان که اشاره شد، فرض مطلوب در این نوشتار آن بود که نشان دهیم «اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است; بدین معنا که پذیرفتن آن بدون تمسک به قرائن و شواهد و براهین معقول است» (نگا. بند221، قسمت ب). بنابراین اکنون مىتوان صورت جدید مساله را بدین قرار تقریر کرد: «آیا اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) واقعا پایه است؟»
3. آیا اعتقاد به وجود خداوند واقعا پایه است؟
13. اولا عموم دینداران در کمال اطمینان معتقدند که عقلا مجاز به قبول اعتقادات دینى هستند. به بیان دیگر ایشان اعتقاد به وجود خداوند را اعتقادى معقول مىدانند. بنابراین اگر ایشان این اعتقاد را از سایر اعتقادات خود استنتاج نکرده باشند (یعنى آن را به روش پایه به دست آورده باشند)، در این صورت اعتقادشان به وجود خداوند، واقعا پایه خواهد بود.
ثانیا نزد بسیارى از مؤمنان و دینباوران اعتقاد به وجود خداوند به هیچ وجه مبتنى بر برهان و شاهد و قرینه نیست و از هیچ اعتقاد دیگرى نتیجه نشده است. مؤمنان خود را عقلا مجاز و محق مىدانند که به وجود خداوند اعتقاد ورزند; حتى اگر هیچ یک از براهین متقن خداپرستان را ندانند، یا حتى اگر معتقد باشند که چنان براهینى وجود ندارد، یا حتى اگر واقعا چنان براهینى وجود نداشته باشد. بنابراین به اعتقاد ایشان، اعتقاد به وجود خداوند، بىآنکه لزوما مبتنى بر اعتقادات دیگر باشد، اعتقادى معقول است.
ثالثا اما مدعاى فوق به تدقیق بیشترى نیازمند است: در واقع در جامعه دینداران مىتوان اعتقادات نمونهاى یافت که نزد دینداران واقعا پایه هستند. براى مثال ممکن استیک فرد دیندار تحتشرایط معینى گلى را ببیند و بىدرنگ معتقد شود که «این آسمان صنع بدیع پروردگار است»، یا کتاب آسمانى را بخواند و معتقد شود که «خداوند با من سخن مىگوید»، یا هنگامى که فعلى گناهآلود مرتکب مىشود معتقد شود که «خداوند از کرده ناصواب من ناخشنود است»، یا در خود احساس نوعى سبکى و خشنودى کند و معتقد شود که «خداوند مرا آمرزیده است» و....
فرد دیندار مىتواند به روش پایه به این قبیل امور اعتقاد ورزد و بنابراین این اعتقادات در زمره اعتقادات واقعا پایه وى درآیند. در تمام این قبیل موارد توجه به نکات زیر مهم است:
(1) در تمام نمونههاى یادشده، مستقیما سخن از «خداوند وجود دارد» نیست. اما آن دسته از اعتقاداتى که ناظر بهاوصاف و افعال بارىاند، به شرطى صادق خواهند بود که خداوند وجود داشته باشد. بنابراین با اندک تسامح مىتوان اعتقاد به وجود خداوند را نیز واقعا پایه دانست.
(2) همان طور که گذشت، نمونههاى یادشده در صورتى واقعا پایه هستند که به روش پایه به دست آمده باشند. براى مثال، اگر شخص گلى را ببیند و در آن انتظامى شگفتانگیز بیابد و از روى این مجموعه منتظم وجود ناظمى به نام خداوند را نتیجهبگیرد، این اعتقاد که «این گل آفریده خداوند است» پایه نخواهد بود. اما اگر شخص گل را بنگرد و آن را آفریده خداوند ببیند، در آن صورت آن اعتقاد براى او واقعا پایه خواهد بود.
(3) نمونههاى یادشده، نمونههاى نادر و منحصر به بزرگان دین و عرفان نیست، بلکه غالب مردم عادى و دیندار نیز مىتوانند تجربیاتى از این دست را بیازمایند.
حاصل آنکه تحتشرایط معین و مناسب، اعتقاد به وجود خداوند و نیز سایر اعتقادات دینداران در باب افعال و اوصاف بارى، براى آن کسانى که حضور و فعالیتخداوند را تجربه کردهاند، به روش پایه و به نحو معقول و موجهى مقبول مىافتند. بنابراین، واقعا پایه خواهند بود.
روشن است که این اعتقادات در جامعه دینى و نزد دینداران، واقعا پایه تلقى مىشوند، ولى این امر نقیصهاى بر «واقعا پایه» بودن آن اعتقادات نیست; چراکه اعتقاد پایه، همواره نسبتبه مرجع معین S پایه تلقى مىشوند.
2-3. اما در برابر مدعیات فوق چند پرسش مهم مطرح است:
1-2-3. آیا این تقریر، دستگاه اعتقادات دینى را ماوراى طور عقل و برتر از هرگونه نقد و بحث عقلانى نمىنشاند؟ به بیان دیگر، آیا این تقریر صورت دیگرى از ایمانگرایى (فیدئیسم) نیست؟
به نظر مىرسد که پاسخ، منفى باشد. بنابر تقریر فوق (مذکور در بند 13)، اعتقادات نهایى اشخاص، ایمن از هرگونه ارزیابى عقلانى نخواهد بود، بلکه مدعا این است که اعتقادات دینى مىتواند کاملا معقول و موجه باشد، حتى اگر هیچ قرینهاى مؤید آنها نباشد. این تقریر به هیچ وجه منافى با مداقههاى عقلانى و نظرى درخصوص اعتقادات دینى نیست.
2-2-3. «آیا واقعا» پایه دانستن اعتقاد به وجود خداوند، این اعتقاد را «بىاساس» نخواهد کرد؟
همان طور که پیشتر اشاره شد (بند2، قسمت ح)، واقعا پایهبودن یک اعتقاد، لزوما مستلزم «بىاساس» دانستن آن اعتقاد نیست.
3-2-3. آیا واقعا پایهدانستن اعتقاد به وجود خداوند، جوازى به دست نمىدهد که هر اعتقادى را، اگرچه یاوه و گزافهآمیز، پایه بدانیم؟ به بیان دیگر، آیا با این کار، نوعى ضدیتبا عقل را ترویج نکردهایم؟
پاسخ این پرسش، بسته به مقصود منتقد، دو شق مىیابد:
(1) اگر مقصود از این پرسش آن باشد که دینداران حتما ولاجرم باید بپذیرند که فلان اعتقاد گزافهآمیز (براى مثال اعتقاد به بازگشت «کدو تنبل بزرگ» (18) ) واقعا پایه است، در اشتباه هستند. چراکه در مجموعه اعتقاداتى که دینداران از مصادیق اعتقادات پایه فراهم آوردهاند، این اعتقاد وجود ندارد و هیچ دلیلى هم وجود ندارد که فرض کنیم آنها باید این اعتقاد را در آن مجموعه وارد کنند. به بیان دیگر، دینداران اعتقاد به «کدوتنبل بزرگ» یا مصادیق مشابه آن را فقط در صورتى باید پایه تلقى کنند که آن قبیل اعتقادات را به روش پایه حاصل کرده باشند; و چون چنین نیست، چنان الزامى هم بر عهده ایشان نیست.
(2) اگر مقصود از این پرسش آن باشد که ممکن است کسى اعتقادى گزافهآمیز (مانند اعتقاد به کدوتنبل بزرگ) را واقعا پایه بداند، پاسخ این است که بلى چنین امرى کاملا ممکن است; اما این کار مشکلى پدید نمىآورد.
همان طور که پیشتر نیز اشاره شد، روش فلسفى واحد ممکن استبه نتایج گوناگون بینجامد; چرا که فیلسوفان، آن روش واحد را به تناسب تعهدات و تعلقات پیشین خود، که بسیار متنوع و متعدد است، به کار مىگیرند و همین امر، گاهى توافق نظر عام بر سر مسائل فلسفى مهمى همچون تعیین ضابطه تمییز گزارههاى پایه از غیر آن را ناممکن مىسازد. لذا نامنتظر نیست که فردى برنامه پژوهشى مذکور (در بند2 قسمت د) را به کار گیرد و مجموعه مصادیقى که از اعتقادات پایه ترتیب مىدهد، با مجموعه مصادیقى که براى مثال جامعه دینداران فراهم مىآورند، متفاوت باشد.
4-2-3. آیا عقل سلیم مىپذیرد که وقتى امرى وسیعا مورد اختلاف است، یکى از طرفین بحث، موضع خود را بىنیاز از دلیل و برهان و مستغنى از قراین مؤید بخواند؟
پاسخ این است که البته ضابطه تمییز «پایه بودن» اعتقادات را مىتوان مورد بحث و آزمون و سنجش قرار داد. اما هیچ دلیلى وجود ندارد که از پیش گمان کنیم همگان باید درباره نمونهها و مصادیق اعتقادات پایه اتفاق نظر داشته باشند. یک فرد دیندار اعتقاد خود به وجود خداوند را کاملا عقلانى و موجه مىداند و اگر او این اعتقاد را برمبناى سایر اعتقاداتش نپذیرفته باشد، نتیجه خواهد گرفت که آن اعتقاد براى او پایه است. شاید ملحدان و منکران اندیشه دینى با این امر مخالف باشند، اما چرا دینداران باید خود را ملزم بدانند که ضابطه و معیار خود را با مجموعه نمونهها و مصادیقى که ملحدان واقعا پایه مىدانند، وفق دهند؟ ظاهرا چنین الزامى درکار نباشد. جامعه دینى مسؤول نمونهها و مصادیقى است که خود واقعا پایه مىداند، نه مسؤول نمونهها و مصادیق دیگران. بنایراین، دینباوران حق دارند اعتقاد به وجود خداوند را واقعا پایه بدانند، حتى اگر دیگران با آن مخالف باشند.
5-2-3. اما اگر مدعیات فوق را بپذیریم، آیا ضرورتا ادعا نکردهایم که براى داورى درخصوص مجموعه اعتقادات پایهاى که جوامع گوناگون فراهم مىآورند، هیچ روش معقولى وجود ندارد، و آیا نفس وجود اعتقادات پایه رقیب، آن اعتقادت را از پایه بودن نخواهد انداخت؟ آیا بدین ترتیب تغییر دین (براى مثال، اسلام آوردن یک فرد مسیحى) امرى غیرعقلانى نخواهد شد؟ و آیا بنابراین مقدمات نوعى نسبیتگرایى ویرانگر از مجراى اعتقادات پایه، دامنهگیر اعتقادات دینى نخواهد شد؟ و... (19) .
این پرسشها بسیار جدى و بعضا متضمن انتقادات وارد است. اما حتى اگر این پرسشها در حال حاضر پاسخ درخور خود را نیابند، یک نکته آشکار به نظر مىرسد; سرنوشت این تقریر از نظریه فطرت با سرنوشتیک شاخه مهم از رودبار معرفتشناسى معاصر همبسته شده است. لذا این قبیل اشکالات فقط دامنگیر این نظریه نخواهند بود، بلکه کل جریان معرفتشناسىاى را که این نظریه در بستر آن جارى است، دربر خواهد گرفت. معرفتشناسى گستردهاى که پشتوانه این نظریه است، براى مثال در عرصه فلسفه علوم نیز کاربرد دارد و بنابراین نظیر این قبیل اشکالات را در آن عرصهها نیز مىتوان بازسازى کرد. لذا چنان نیست که فقط این نظریه در معرض تیغ این قبیل انتقادات قرار گیرد. هر نقدى که در این عرصه وارد شود، در عرصههاى دیگر نیز رخ خواهد نمود و هر درمان و راهحلى که در عرصههاى دیگر اندیشیده شود، در این عرصه نیز کارساز خواهد بود.
4. نتیجه نهایى آنکه: اگر مبناى فلسفىمعرفتشناختى این نوشتار پذیرفته شود، مىتوان ادعا کرد که «اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است. بدین معنا که سواقعا پایهز است، یعنى پذیرفتن آن بدون تمسک به قراین، شواهد و براهین معقول است».
البته نباید از یاد برد که این تقریر از نظریه فطرت، تقریرى تمامتیافته نیست و مشکلات معرفتشناختى آن همچنان مورد بحث و گفتگوى دانشوران معاصر است. اما این تقریر دستکم تا حدى نشان مىدهد که مىتوان «نظریه فطرت» را بر بنیان معقول جدیدى بازسازى کرد. بنابراین، باب این بحث همچنان گشوده است و دانشوران را به تاملهاى تازهتر فرامىخواند.
پىنوشتها:
1. این نظریه از آراى استاد دکتر عبدالکریم سروش است که در سلسله مباحث دلایل اقبال به انبیاء بتفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
2. ontological.
3. epistemological.
4. مبناى فلسفىمعرفتشناختى این مدعا عمدتا برگرفته از آراى «معرفتشناسان وابسته به کلیساى اصلاح شده» (ReformedE pistemologists) بویژه «الوین پلنتینجا» است. براى آشنایى تفصیلى با آراى پلنتینجا در این خصوص به مآخذ زیر مراجعه شود:..... ..
1)
2)
3)
4)
فلسفه دین، جان هیک، ترجمه بهرامراد، ویراسته بهاءالدین خرمشاهى، چاپ اول: تهران، انتشارات الهدى، 1372، فصل ششم.
تبیین تجربههاى دینى، محمدگرى لگنهاوزن، ترجمه محمدرضا اثنىعشرى، کیان، سال دوم، شماره9، مهر و آبان71، ص3034.
5. evidentialism.
6. strong/ chassical foundationalism.
7. properly basic beliefs.
8. evident to the senses.
9. incorrigible.
10. a periori.
11. normative.
12. groundless.
13. justified.
14. inferential evidence.
15. evidence.
16. none-inferential evidence.
17. ground.
18. «کدو تنبل بزرگ» (The Great Pampkin) اشاره به داستانى است که در آن قهرمان کودک داستان «معتقد است هرسال در کشتزار کدوتنبل، در آخرین شب مهرماه، یک کدوتنبل بزرگ ظاهر مىشود. در جایى از داستان، قهرمان کودک در شب موعود به کشتزار مىرود و در انتظار آمدن کدوتنبل بزرگ به تاریکى چشم مىدوزد». منتقدان آراى پلنتینجا مدعىاند که بنابر مبناى وى اگر به دلیل شرایط محیطى و ذهنى خاص کسى احساس کند که کدوتنبل بزرگ را به چشم مىبیند و در نتیجه باور کند که کدوتنبل بزرگ به کشتزار آمده است، در آن صورت این اعتقاد واقعا پایه خواهد بود. این مثال در نقد آراى پلنتینجا به نمونهاى مصطلح تبدیل شده است. (ر.ک: تبیین تجربههاى دینى، ص32).
19. آراى پلنتینجا در این عرصه مورد نقدهاى گوناگون قرار گرفته است. براى مطالعه نمونههایى از این قبیل نقدها مراجعه شود به:
1)
2)
3) تبیین تجربههاى دینى، ص34-33.
درپایان مقاله تذکر دادهشده است که این تقریر از نظریه فطرت، تقریرى مامتیافته نیست و مشکلات معرفتشناختى آن همچنان مورد بحث دانشوران معاصر است.
1. دانشوران مسلمان از نظریه فطرت براى تحکیم مدعیات گوناگونى بهرهجستهاند. به طور کلى، نظریه فطرت در دو حوزه متفاوت طرح شده است:
1-1. حوزه امور اعتبارى، بویژه مسائل حقوقى و اخلاقى: در این عرصه، کوشش بر آن بوده است که با استناد به نظریه فطرت براى پذیرش و مقبولیت دستگاه احکام و تکالیف حقوقى و اخلاقى دین، مبنایى خردپسند و استوار فراهم آورند. در این حوزه، «فطرى بودن» دین دستکم دو تفسیر متفاوت یافته است:
1-1-1. تفسیر نخست، در ابتدا براى تمامى انسانها طبع و سرشت واحد، ثابت و مشترکى را فرض یا اثبات مىکند و سپس بر مبناى آن، «فطرى بودن» دستگاه حقوقى و اخلاقى دین را تبیین مىکند. در اینجا «فطرى بودن» به معناى ملایمتبا طبع است. این تفسیر در میان دانشوران مسلمان راى شایع و غالب است.
2-1-1. تفسیر دوم، «فطرى بودن» دین (و به طور اخص، دستگاه احکام و تکالیف حقوقى و اخلاقى آن) را به معناى «انسانى بودن» آن مىداند. در اینجا مقصود از «انسانى بودن»، نفى «تکلیف مالایطاق» است. به بیان دیگر، در این تفسیر، دین فطرى است; به این معنا که حد طاقتبشرى و حقوق طبیعى و اولیه انسانها را ملحوظ مىدارد. (1)
2-1. حوزه امور غیر اعتبارى: نظریه فطرت در این عرصه در دو سطح متفاوت مورد استفاده قرار گرفته است:
1-2-1. استفاده وجودشناختى (2) : پارهاى از دانشوران کوشیدهاند تا با استناد به نظریه فطرت، موجودیت موجودى خاص (مانند خداوند) را در عالم بیرون، یا موجودیت کیفیت وجودى خاصى (مانند گرایش و قوه خداجویى) را در عالم درون انسان به اثبات برسانند. به بیان دیگر، نظریه فطرت در این سطح، ناظر به موجودات عالم و لذا نظریهاى در حوزه وجودشناسى است.
2-2-1. استفاده معرفتشناختى (3) : نظریه فطرت در این سطح، ناظر بهاعتقادات است، نه موجودات از آنحیثکهموجودند. اما استفاده معرفتشناختى از این نظریه هم در دو سطح امکانپذیر است:
الف. اثبات حقانیت اعتقادات دینى به مدد نظریه فطرت: بسیارى از منتقدان اندیشه دینى صدق اعتقاد به وجود خداوند و حقانیت دین را مورد تشکیک جدى قرار دادهاند. در مقابل، پارهاى از دانشوران دینى کوشیدهاند به مدد نظریه فطرت از حقانیت اعتقادات دینى دفاع کنند. اساسىترین مطلوب دانشوران دینى در این مقام، آن بوده است که نشان دهند اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است; به این معنا که اثبات حقانیت و صدق آن، محتاج قرینه و برهان نیست. ایشان براى تحکیم این مدعا دلایل و براهین متعددى اقامه کردهاند و از جمله تمسک به «علم حضورى» و استناد به «درک وجدانى» را براى حصول آن مطلوب، کارساز دانستهاند.
ب. اثبات معقولیت اعتقادات دینى: امروزه بسیارى از منتقدان اندیشه دینى به جاى آنکه حقانیت اعتقادات دینى را محل تردید بدانند، معقولیت آن اعتقادات را مورد تشکیک قرار مىدهند. به بیان دیگر مدعى مىشوند که اعتقاد به وجود خداوند و پذیرش حقانیت دین اساسا امرى نامعقول و خردناپسند است. بنابراین اگر فرض نامعقولیت اعتقادات دینى پذیرفته شود، بحث درخصوص صدق و کذب آن اعتقادات زاید خواهد شد. روشن است که بحث درباب معقولیت اعتقادات دینى بربحث در خصوص صدق و کذب آن اعتقادات تقدم دارد. البته معقولیتیک اعتقاد ضامن صدق آن نیست، اما اثبات صدق آن اعتقاد، مستلزم فرض معقولیت آن است.
آیا مىتوان تقریرى از نظریه فطرت به دست داد که حاکى از معقولیت اعتقادات دینى باشد؟ به بیان دیگر آیا مىتوان ادعا کرد که «اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است; بدین معنا که پذیرفتن آن بدون تمسک به قراین و شواهد و براهین معقول است؟»
این نوشتار درپى تبیین و تحکیم این مدعاست. براى این منظور نخست مبناى معرفتشناختى این مدعا مورد بررسى و ارزیابى قرار خواهد گرفت. (4)
2. الف. «معقولیت» به چه معناست؟ در حوزه امور نظرى، بنابر تصور رایج، «معقولیت» عبارت است از تناسب دلیل و مدعا. به بیان دیگر مدعایى معقول و خردپسند است که مبتنى بر دلایل و قراین متناسب و درخور باشد. این تعریف، متضمن محتوایى دستورى نیز هست; بدین بیان: «پاى ادعایتان را به اندازه گلیم شواهد و قراین دراز کنید!». این تصور از معقولیت را «قرینهگرایى» (5) نامیدهاند.
ب. قرینهگرایان، مقبولیتیک دستگاه اعتقادات دینى را مشروط به شروط زیر مىدانند:
(1) خطاست کسى دینى را بپذیرد، مگر آنکه این پذیرش نزد او کارى معقول باشد.
(2) معقول نیست که کسى دینى را بپذیرد، مگر آنکه آن دین بر مبناى سایر اعتقادات آن فرد (که خود به مدد قرائن به حد کافى تحکیم شدهاند) تصویب و تایید شده باشد.
به بیان دیگر، هیچ دینى مقبول نیست، مگر آنکه معقول باشد و هیچ دینى معقول نیست، مگر آنکه مؤید به قرائن باشد.
این تلقى نزد بسیارى از معتقدان و منتقدان اندیشه دینى مفروض بوده است. منتقدان برمبناى این تلقى، مدعى شدهاند که از روزگار کانتبه این سو براهین اثبات وجود خداوند بجد مورد تردید قرار گرفته و استوارى و اتقان پیشین براى آنها فرض نمىشود و در عین حال مساله شر نیز مؤیدى قوى علیه اعتقاد به وجود خداوند است. در مقابل، معتقدان بافرض این تلقى قرینهگرایانه، کوشیدهاند تا استوارى براهین سنتى اثبات وجود خداوند را نشان دهند، یا در صورت لزوم این براهین را بازسازى کنند و نیز نشان دهند که مساله شر مورد نقض قاطعى علیه اعتقاد به وجود خداوند به شمار نمىآید. درهر حال فرض قرینهگرایى، دینباوران را ملزم مىسازد که براى اثبات معقولیت دستگاه اعتقادات دینى مربوطه قرائن و شواهد و براهین مناسبى اقامه کنند و اگر این کار امکانپذیر نشود، معقولیت و مقبولیت اعتقادات دینى مورد تردید و انکارقرار خواهد گرفت. به این ترتیب «قرینهگرایى» معقولیت اعتقادات دینى را به چالش فرامىخواند. اما آیا «قرینهگرایى» خود برمبانى استوارى مبتنى است؟
پ. غالب فیلسوفان قرینهگرا، دیدگاه معرفشناختى خاصى را مفروض انگاشتهاند که به «بنیانانگارى شدید یا کلاسیک» (6) موسوم است.
بنیانانگاران مجموعه اعتقادات یک دستگاه اعتقادى معین را به طور کلى به دو گروه تقسیم مىکنند:
(1) اعتقادات استنتاجى یا منتج: این گروه، اعتقاداتى هستند که مؤید به قرائناند; یعنى از سایر اعتقادات دستگاه اعتقادى نتیجه شدهاند.
(2) اعتقادات پایه: این گروه، اعتقاداتى هستند که از سایر اعتقادات نتیجه نشدهاند و «اساس» سایر اعتقادات به شمار مىآیند. به بیان دیگر، کل بناى اعتقادات و معارف ما نهایتا براین اعتقادات پایه استوار است. البته شرط «پایه بودن» یک اعتقاد آن است که به روش پایه به دست آمده باشد; یعنى از سایر اعتقادات استنتاج نشده باشد. اما گاهى بعضى از اعتقادات به خطا به روش پایه پذیرفته مىشوند. براى مثال ممکن است ما کسى را فقط به دلیل آنکه مطلوب طبعمان نیست، درخور مجازات بدانیم. این نوع اعتقادات اگرچه ممکن استبه روشپایه به دست آیند، اما معقول تلقى نمىشوند. اما در مقابل در بعضى شرایط خاص ممکن است پذیرش بعضى اعتقادات به روش پایه (یعنى بدون آنکه سایر اعتقادات قرینه مؤید آنها واقع شوند)، کارى خردپسند و پذیرفتنى به نظر آید. این گروه از اعتقادات را که پذیرششان تحتشرایط خاصى، بدون تمسک به قرائن، معقول است، «اعتقادات واقعا پایه» (7) نامیدهاند.
«بنیانانگارى کلاسیک» معتقد است کهاعتقادات واقعا پایه، اعتقاداتى هستند کهخطابودنشان محال یا تقریبا محال است.درواقع وجه ممیز این مشرب همانا ضابطهاى است که براى تمییز «اعتقادات واقعا پایه» از سایر اعتقادات به دست مىدهد. ضابطه تمییز در این مشرب، دو تقریر یافته است:
تقریر کهن یا قرون وسطایى: قضیه P نزد شخص S «واقعا پایه» است، اگر، و فقط اگر، نزد شخص ث، یا جزء حقایق و بدیهیات اولیه باشد، یا جزء بدیهیات حسى. (8)
تقریر جدید: قضیه P نزد شخص S «واقعا پایه» است، اگر، و فقط اگر، P نزد شخص S ، یا جزء حقایق و بدیهیات اولیه باشد، یا جزء اعتقادات خطاناپذیر. (9)
در این تعاریف، منظور از «حقایق و بدیهیات اولیه»، اعتقاداتى هستند که صرف تصورشان براى تصدیقشان کافى باشد; مانند حقایق ساده ریاضیات. «بدیهیات حسى» اعتقاداتى هستند که از ادراک حسى حکایت مىکنند; مانند «در اینجا یک درخت وجود دارد». «اعتقادات خطاناپذیر»، اعتقاداتى هستند که ناظر به تجربههاى بىواسطه شخص تجربهگر مىباشند; مانند «من هم اکنون در اینجا یک درخت مىبینم».
براساس آنچه گذشت، قائلین به بنیانانگارى کلاسیک معتقدند که پذیرش یک اعتقاد فقط به شرطى معقول و موجه است که یا آن اعتقاد جزء حقایق و بدیهیات اولیه یا جزء بدیهیات حسى یا جزء اعتقادات خطاناپذیر باشد، یا به مدد روشهاى مقبول منطقى از این اعتقادات استنتاج شده باشد.
ت بنیانانگارى کلاسیک، ضابطه تمییز را به نحو پیشین و ماقبل تجربى (10) تعریف مىکند. بنابراین، دستکم با دو نقد اساسى روبرو مىشود:
(1) آیا ضابطه تمییز در این مشرب، معقول و لذا مقبول است؟ بدون شک این ضابطه بداهت ذاتى ندارد. در عین حال، اعتقادى حاکى از ادراکات حسى یا تجربههاى بىواسطه نیز نیست. بنابراین فقط در صورتى معقول است که از مقدمات بدیهى یا خطاناپذیر منطقا استنتاج شده باشد. ولى قائلین و واضعین این ضابطه هرگز چنان فرآیند استنتاجى را نشان ندادهاند و به نظر مىرسد استنتاج این ضابطه از چنان مقدماتى امکانپذیر نباشد. اما، به هر جهت، دستکم یک نکته آشکار مىنماید: مادام که واضعین و قائلین این ضابطه چنان فرآیند استنتاجى را نشان ندادهاند، این ضابطه به مقتضاى مضمون خود نامعقول و لذا نامقبول خواهد بود.
(2) ضابطه تمییز در این مشرب، به دلیل خصلت پیشین و ماقبل تجربى خود ساختار دستگاه اعتقادات معقول موجود وبالفعل را مورد ملاحظه قرار نمىدهد و بهدلیل خصلت دستوریى (11) که پیدا مىکند، کثیرى از اعتقاداتى را که عموما معقول دانسته مىشوند، از دایره عقلانیتبیرونمىنهد. بنابراین اگر این دیدگاه درستباشد، کثیرى از اعتقادات ما که معقول پنداشته مىشوند بواقع نامعقول خواهند بود.
ث در نقد و نفى بنیانانگارى کلاسیک باید به چند نکته مهم توجه داشت:
اولا نقد و نفى بنیانانگارى کلاسیک، لزوما به معناى نفى قرینهگرایى نیست; چراکه این دو دیدگاه، منطقا همارز نیستند. اما بعضى از فیلسوفان معتقدند که اگر بنیانانگارى کلاسیک مردود شود، بسیار دشوار و بلکه محال است که بتوان تقریرى از قرینهگرایى به دست داد که براى اعتقاد به وجود خداوند اشکالات جدى پدید آورد.
ثانیا نقد و نفى بنیانانگارى کلاسیک به معناى نفى بنیانانگارى به طور کلى نیست، بلکه مىتوان برمبناى پارهاى از آموزههاى اساسى و پذیرفتنى بنیانانگارى نوعى بنیانانگارى معتدل را تعریف و بازسازى کرد; به طورى که این تقریر و تعریف جدید:
(1) «واقعا پایه» بودن یک اعتقاد را مستلزم صدق آن اعتقاد نداند.
(2) صحت و اعتبار کلى ساختار معرفت را مفروض بگیرد و کار خود را از این مبدا آغاز کند. به بیان دیگر درپى آن نباشد که ساختار معرفتى بالفعل و موجود را با ساختارى آرمانى جایگزین کند، یا آن ساختار را از اساس اصلاح کند.
ج بنیانانگارى اصلاحشده و معتدل دو آموزه اساسى زیر را مىپذیرد:
(1) در هر دستگاه اعتقادى و معرفتى معقول، مجموعهاى از اعتقادات وجود دارند که «پایه» تلقى مىشوند; یعنى براساس هیچ اعتقاد دیگرى پذیرفته نشدهاند.
(2) در هر دستگاه اعتقادى و معرفتى معقول، اعتقادات غیرپایه باید دستکم تا حدى مؤید به تایید بنیانهاى آن دستگاه باشند.
اما این تقریر از بنیانانگارى ضابطه تمییز بسیار محدود بنیانانگارى کلاسیک را مردود مىشمارد.
چ در بنیانانگارى معتدل، «اعتقادات واقعا پایه»، همچنان اعتقاداتى هستند که به روش پایه به دست آمدهاند; یعنى از سایر اعتقادات استنتاج نشدهاند. براى مثال سه گروه از اعتقادات زیر را تحتشرایط معین مىتوان «واقعا پایه» دانست:
(1) اعتقادات مبتنى بر ادراک حسى; براى مثال: «من در برابر خود یک شاخه گل سرخ مىبینم».
(2) اعتقادات مبتنى بر حافظه; براى مثال: «من امروز صبحانه خوردم».
(3) اعتقاداتى که نوعى وضعیت روحى و ذهنى خاص را به اشخاص دیگر نسبت مىدهد; براى مثال: «او خشمگین است».
به بیان دیگر اگر به دستگاه اعتقادات معقول خود مراجعه کنیم، خواهیم دید که گاه تحتشرایط معینى ممکن است، بدون تمسک به اعتقادات دیگر، معتقد شویم که براى مثال: «من امروز صبحانه خوردم». بنابراین اگر ما به روش پایه به این امر اعتقاد ورزیده باشیم، با مصداقى از «اعتقادات واقعا پایه» روبهرو خواهیم بود. البته ممکن است ما این اعتقاد را با مطالعه قرائن و برحسب سایر اعتقادات خود استنتاج کنیم. براى مثال از روى لکههاى غذاى به جامانده بر روى لباسمان نتیجه بگیریم که «من امروز صبحانه خوردم». در این صورت این اعتقاد «واقعا پایه» نخواهد بود. بنابراین روشن است که یک اعتقاد واحد ممکن است تحتشرایط معین «واقعا پایه» باشد و تحتشرایط دیگر چنان نباشد. البته باورداشتن به یک اعتقاد واقعا پایه لزوما ضامن صدق آن اعتقاد نیست، اما به نظر مىرسد که باور به آن امرى معقول و خردپسند باشد.
ح آیا اعتقادات واقعا پایه بىاساس (12) هستند؟ به بیان دیگر آیا اعتقادورزیدن به چنین باورهایى موجه و معقول است؟ به نظر مىرسد که یک اعتقاد، دستکم به دو روش، موجه (13) مىشود:
(1) از طریق استنتاج آن اعتقاد از سایر اعتقادات که به نوبه خود موجهند. در این صورت این اعتقاد استنتاجشده مؤید به تایید «قراین استنتاجى» (14) خواهد بود. «قراین استنتاجى» را مىتوان به اختصار «قرینه» (15) نامید.
(2) از طریق اسناد و اتکاى آن به شرایط و تجربیات اعتمادپذیر خاص. در این صورت این اعتقاد مؤید به تایید «قراین غیراستنتاجى. (16) خواهد بود. این نوع از قراین را باختصار، «اساس»، یا «مبنا» (17) مىنامند. اعتقادات واقعا پایه، متکى به «قرینه» به معناى خاص نیستند، یعنى از اعتقادات دیگر نتیجه نشدهاند، اما «بىاساس» هم نیستند. اعتقادات پایه، محصول نوع خاصى از تجربیات و مسبوق به مجموعهاى از شرایط و عواملند که به شرط اعتمادپذیرى على الاغلبى آن فرایندها، مقبولیت موجهى مىیابند. به بیان دیگر، فرض کنیم این گزاره که «من در برابر خود یک شاخه گل مىبینم»، یک اعتقاد واقعا پایه باشد. در اینجا یک فرایند ادراکى (یعنى ادراک بینایى) و مجموعهاى از شرایط محیطى و فیزیولوژیکى وجود دارد که در نتیجه آنها این اعتقاد در ما پدید آمده است. اگر فرایند ادراک بینایى را علىالاغلب قابل اعتماد بدانیم و هیچ دلیلى بر نامتعارف بودن در خطاانگیزى شرایط محیطى و فیزیولوژیکى و غیره نداشته باشیم، در پذیرش آن اعتقاد، موجه خواهیم بود. بنابراین آن فرایند ادراکى و مجموعه شرایط و عوامل بیرونى و درونى، مبنایى براى قبول آن اعتقاد و توسعا مبنایى براى خود آن اعتقاد محسوب خواهند شد.
حاصل آنکه، یک اعتقاد، فقط تحتشرایط معینى «واقعا پایه» است. این شرایط، مبناى توجیه مقبولیت آن اعتقاد و توسعا مبناى خود آن اعتقاد هستند. بنابراین اعتقادات پایه لزوما بىاساس و بىمبنا نیستند. لذا مىتوان گفت:
«تحتشرایط C ، اعتقاد P نزد شخص S واقعا پایه است»، یا: «تحتشرایط C,S در پایهدانستن P موجه است».
خ. در مشرببنیانانگارى اصلاحشده، ضابطه تمییز اعتقادات پایه از سایر اعتقادات چیست؟
همان طور که گذشت، بنیانانگارى اصلاحشده ضابطه محدود بنیانانگارى کلاسیک را مردود مىشمارد. بنابراین به نظر مىرسد که ارائه ضابطه تمییز جدید ضرورى باشد; چراکه در غیر این صورت مىتوان هر اعتقادى را، اگرچه یاوه و گزاف، واقعا پایه دانست. اما واقع آن است که نفى ضابطه تمییز بنیانانگارى کلاسیک، حتى اگر ضابطهاى جدید ارائه نشود، لازم نمىآورد که جمیع اعتقادات (اگرچه یاوه و گزافهآمیز) را پایه بدانیم. از باب تنظیر یادآورى این نکته سودمند است که نفى ضابطه معنادارى مکتب پوزیتیویسم منطقى (یعنى اصل تحقیقپذیرى) به هیچ وجه لازم نمىآورد که هر سخن یاوهاى را معنادار بدانیم. براى مثال حتى اگر کسى آن ضابطه معنادارى را مردود بشمارد، همچنان که امروزه عموم فیلسوفان آن را مردود مىدانند، باز هم مىتوان گزارهاى مانند گزاره زیر را واقعا بىمعنا دانست:
«فردا تیسفون از نیویورک شنبه است».
در واقع به نظر مىرسد که بحث در باب روش تعیین ضابطه تمییز، مهمتر از ارائه خود آن ضابطه باشد. لذا مقدم بر این پرسش که «ضابطه تمییز کدام است؟» باید بپرسیم: «اساسا چگونه مىتوان ضابطهاى در باب تمییز اعتقادات پایه از اعتقادات دیگر به دست آورد؟»
د. همان طور که پیشتر اشاره شد، ناسازگارى درونى و تنگى و محدودیت ضابطه تمییز در بنیانانگارى کلاسیک ناشى از خصلت پیشین و ماقبل تجربى آن ضابطه است. بنابراین براى آنکه ضابطه یا ضوابط تمییز پیشنهادى از آن قبیل کاستیها پیراسته باشند، باید به روش پسین و توسعا «استقرایى» تمسک ورزید. لذا براى به دست آوردن چنان ضابطهاى، مىتوان برنامه پژوهشىاى به شرح زیر را پیشنهاد کرد:
نخست، نمونههایى از اعتقادات واقعى و بالفعل مردم را که موجه و معقول مىیابیم، گردآورى مىکنیم.
دوم، در برابر هر اعتقاد از این مجموعه اعتقادات از خود مىپرسیم که چرا آن را مقبول مىدانیم؟ آیا از آن روست که سایر اعتقاداتمان قرینه مؤید آن هستند؟ بهبیان دیگر آیا بدان جهت است که این اعتقاد را از اعتقادات دیگر استنتاج کردهایم؟ یا آنکه این اعتقاد از آن سنخ اعتقاداتى است کهمىتوانیم آنها را به نحو معقول بپذیریم،حتى اگر اعتقادات دیگرمان قرینه مؤیدشان نباشند.
سوم، اعتقادات نوع اخیر را «واقعا پایه» مىخوانیم.
چهارم، برمبناى این مجموعه از مصادیق که از اعتقادات پایه فراهم آوردهایم، فرضیهاى درباب ضابطه تمییز به دست مىدهیم و آن را برحسب مجموعه نمونههاى خود مورد سنجش و آزمون و در صورت لزوم تعدیل و تصحیح قرار مىدهیم.
البته ارائه ضابطه تمییز، مستلزم پژوهشى پردامنه است و بآسانى نمى توان مدعى آن شد. اما;
اولا همان طور که گذشت عدم ارائه ضابطه تمییز باب بحث را نمىبندد و فاصله میان اعتقادات پایه و غیرپایه را نفى نمىکند.
ثانیا در خصوص اعتقادات پایه مىتوان این نکته را به طور کلى تصدیق کرد که واقعا پایه بودن یک اعتقاد، متکى به شرایط خاصى است و تحت آن شرایط مىتوان اعتقاد خاصى را نزد شخص معینى واقعا پایه دانست.
ثالثا از پیش هیچ دلیلى وجود ندارد که بر وفق آن معتقد شویم برنامه پژوهشى یادشده لزوما به نتیجه واحد مىانجامد. یعنى به هیچ وجه از پیش معلوم نیست که متعاقب پژوهشهاى پسین براى تعیین ضابطه تمییز، سرانجام به ضابطهاى دست مىیابیم که مورد توافق عام است. چه بسا روش واحد، به نتایج متفاوت بینجامد; چرا که نتیجه منحصرا درگرو روش نیست. نوع پیشفرضها و مصادراتى که زمینه اطلاق و کاربرد روش هستند نیز در تعین بخشیدن به نتیجه کارسازند.
ذ نتیجه آنکه: در هر دستگاه اعتقادات معقول، پارهاى از اعتقادات هستند که پذیرفتن آنها بدون تمسک به قراین و شواهد و براهین معقول است. این اعتقادات را «واقعا پایه» مىخوانیم.
از سوى دیگر، همچنان که اشاره شد، فرض مطلوب در این نوشتار آن بود که نشان دهیم «اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است; بدین معنا که پذیرفتن آن بدون تمسک به قرائن و شواهد و براهین معقول است» (نگا. بند221، قسمت ب). بنابراین اکنون مىتوان صورت جدید مساله را بدین قرار تقریر کرد: «آیا اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) واقعا پایه است؟»
3. آیا اعتقاد به وجود خداوند واقعا پایه است؟
13. اولا عموم دینداران در کمال اطمینان معتقدند که عقلا مجاز به قبول اعتقادات دینى هستند. به بیان دیگر ایشان اعتقاد به وجود خداوند را اعتقادى معقول مىدانند. بنابراین اگر ایشان این اعتقاد را از سایر اعتقادات خود استنتاج نکرده باشند (یعنى آن را به روش پایه به دست آورده باشند)، در این صورت اعتقادشان به وجود خداوند، واقعا پایه خواهد بود.
ثانیا نزد بسیارى از مؤمنان و دینباوران اعتقاد به وجود خداوند به هیچ وجه مبتنى بر برهان و شاهد و قرینه نیست و از هیچ اعتقاد دیگرى نتیجه نشده است. مؤمنان خود را عقلا مجاز و محق مىدانند که به وجود خداوند اعتقاد ورزند; حتى اگر هیچ یک از براهین متقن خداپرستان را ندانند، یا حتى اگر معتقد باشند که چنان براهینى وجود ندارد، یا حتى اگر واقعا چنان براهینى وجود نداشته باشد. بنابراین به اعتقاد ایشان، اعتقاد به وجود خداوند، بىآنکه لزوما مبتنى بر اعتقادات دیگر باشد، اعتقادى معقول است.
ثالثا اما مدعاى فوق به تدقیق بیشترى نیازمند است: در واقع در جامعه دینداران مىتوان اعتقادات نمونهاى یافت که نزد دینداران واقعا پایه هستند. براى مثال ممکن استیک فرد دیندار تحتشرایط معینى گلى را ببیند و بىدرنگ معتقد شود که «این آسمان صنع بدیع پروردگار است»، یا کتاب آسمانى را بخواند و معتقد شود که «خداوند با من سخن مىگوید»، یا هنگامى که فعلى گناهآلود مرتکب مىشود معتقد شود که «خداوند از کرده ناصواب من ناخشنود است»، یا در خود احساس نوعى سبکى و خشنودى کند و معتقد شود که «خداوند مرا آمرزیده است» و....
فرد دیندار مىتواند به روش پایه به این قبیل امور اعتقاد ورزد و بنابراین این اعتقادات در زمره اعتقادات واقعا پایه وى درآیند. در تمام این قبیل موارد توجه به نکات زیر مهم است:
(1) در تمام نمونههاى یادشده، مستقیما سخن از «خداوند وجود دارد» نیست. اما آن دسته از اعتقاداتى که ناظر بهاوصاف و افعال بارىاند، به شرطى صادق خواهند بود که خداوند وجود داشته باشد. بنابراین با اندک تسامح مىتوان اعتقاد به وجود خداوند را نیز واقعا پایه دانست.
(2) همان طور که گذشت، نمونههاى یادشده در صورتى واقعا پایه هستند که به روش پایه به دست آمده باشند. براى مثال، اگر شخص گلى را ببیند و در آن انتظامى شگفتانگیز بیابد و از روى این مجموعه منتظم وجود ناظمى به نام خداوند را نتیجهبگیرد، این اعتقاد که «این گل آفریده خداوند است» پایه نخواهد بود. اما اگر شخص گل را بنگرد و آن را آفریده خداوند ببیند، در آن صورت آن اعتقاد براى او واقعا پایه خواهد بود.
(3) نمونههاى یادشده، نمونههاى نادر و منحصر به بزرگان دین و عرفان نیست، بلکه غالب مردم عادى و دیندار نیز مىتوانند تجربیاتى از این دست را بیازمایند.
حاصل آنکه تحتشرایط معین و مناسب، اعتقاد به وجود خداوند و نیز سایر اعتقادات دینداران در باب افعال و اوصاف بارى، براى آن کسانى که حضور و فعالیتخداوند را تجربه کردهاند، به روش پایه و به نحو معقول و موجهى مقبول مىافتند. بنابراین، واقعا پایه خواهند بود.
روشن است که این اعتقادات در جامعه دینى و نزد دینداران، واقعا پایه تلقى مىشوند، ولى این امر نقیصهاى بر «واقعا پایه» بودن آن اعتقادات نیست; چراکه اعتقاد پایه، همواره نسبتبه مرجع معین S پایه تلقى مىشوند.
2-3. اما در برابر مدعیات فوق چند پرسش مهم مطرح است:
1-2-3. آیا این تقریر، دستگاه اعتقادات دینى را ماوراى طور عقل و برتر از هرگونه نقد و بحث عقلانى نمىنشاند؟ به بیان دیگر، آیا این تقریر صورت دیگرى از ایمانگرایى (فیدئیسم) نیست؟
به نظر مىرسد که پاسخ، منفى باشد. بنابر تقریر فوق (مذکور در بند 13)، اعتقادات نهایى اشخاص، ایمن از هرگونه ارزیابى عقلانى نخواهد بود، بلکه مدعا این است که اعتقادات دینى مىتواند کاملا معقول و موجه باشد، حتى اگر هیچ قرینهاى مؤید آنها نباشد. این تقریر به هیچ وجه منافى با مداقههاى عقلانى و نظرى درخصوص اعتقادات دینى نیست.
2-2-3. «آیا واقعا» پایه دانستن اعتقاد به وجود خداوند، این اعتقاد را «بىاساس» نخواهد کرد؟
همان طور که پیشتر اشاره شد (بند2، قسمت ح)، واقعا پایهبودن یک اعتقاد، لزوما مستلزم «بىاساس» دانستن آن اعتقاد نیست.
3-2-3. آیا واقعا پایهدانستن اعتقاد به وجود خداوند، جوازى به دست نمىدهد که هر اعتقادى را، اگرچه یاوه و گزافهآمیز، پایه بدانیم؟ به بیان دیگر، آیا با این کار، نوعى ضدیتبا عقل را ترویج نکردهایم؟
پاسخ این پرسش، بسته به مقصود منتقد، دو شق مىیابد:
(1) اگر مقصود از این پرسش آن باشد که دینداران حتما ولاجرم باید بپذیرند که فلان اعتقاد گزافهآمیز (براى مثال اعتقاد به بازگشت «کدو تنبل بزرگ» (18) ) واقعا پایه است، در اشتباه هستند. چراکه در مجموعه اعتقاداتى که دینداران از مصادیق اعتقادات پایه فراهم آوردهاند، این اعتقاد وجود ندارد و هیچ دلیلى هم وجود ندارد که فرض کنیم آنها باید این اعتقاد را در آن مجموعه وارد کنند. به بیان دیگر، دینداران اعتقاد به «کدوتنبل بزرگ» یا مصادیق مشابه آن را فقط در صورتى باید پایه تلقى کنند که آن قبیل اعتقادات را به روش پایه حاصل کرده باشند; و چون چنین نیست، چنان الزامى هم بر عهده ایشان نیست.
(2) اگر مقصود از این پرسش آن باشد که ممکن است کسى اعتقادى گزافهآمیز (مانند اعتقاد به کدوتنبل بزرگ) را واقعا پایه بداند، پاسخ این است که بلى چنین امرى کاملا ممکن است; اما این کار مشکلى پدید نمىآورد.
همان طور که پیشتر نیز اشاره شد، روش فلسفى واحد ممکن استبه نتایج گوناگون بینجامد; چرا که فیلسوفان، آن روش واحد را به تناسب تعهدات و تعلقات پیشین خود، که بسیار متنوع و متعدد است، به کار مىگیرند و همین امر، گاهى توافق نظر عام بر سر مسائل فلسفى مهمى همچون تعیین ضابطه تمییز گزارههاى پایه از غیر آن را ناممکن مىسازد. لذا نامنتظر نیست که فردى برنامه پژوهشى مذکور (در بند2 قسمت د) را به کار گیرد و مجموعه مصادیقى که از اعتقادات پایه ترتیب مىدهد، با مجموعه مصادیقى که براى مثال جامعه دینداران فراهم مىآورند، متفاوت باشد.
4-2-3. آیا عقل سلیم مىپذیرد که وقتى امرى وسیعا مورد اختلاف است، یکى از طرفین بحث، موضع خود را بىنیاز از دلیل و برهان و مستغنى از قراین مؤید بخواند؟
پاسخ این است که البته ضابطه تمییز «پایه بودن» اعتقادات را مىتوان مورد بحث و آزمون و سنجش قرار داد. اما هیچ دلیلى وجود ندارد که از پیش گمان کنیم همگان باید درباره نمونهها و مصادیق اعتقادات پایه اتفاق نظر داشته باشند. یک فرد دیندار اعتقاد خود به وجود خداوند را کاملا عقلانى و موجه مىداند و اگر او این اعتقاد را برمبناى سایر اعتقاداتش نپذیرفته باشد، نتیجه خواهد گرفت که آن اعتقاد براى او پایه است. شاید ملحدان و منکران اندیشه دینى با این امر مخالف باشند، اما چرا دینداران باید خود را ملزم بدانند که ضابطه و معیار خود را با مجموعه نمونهها و مصادیقى که ملحدان واقعا پایه مىدانند، وفق دهند؟ ظاهرا چنین الزامى درکار نباشد. جامعه دینى مسؤول نمونهها و مصادیقى است که خود واقعا پایه مىداند، نه مسؤول نمونهها و مصادیق دیگران. بنایراین، دینباوران حق دارند اعتقاد به وجود خداوند را واقعا پایه بدانند، حتى اگر دیگران با آن مخالف باشند.
5-2-3. اما اگر مدعیات فوق را بپذیریم، آیا ضرورتا ادعا نکردهایم که براى داورى درخصوص مجموعه اعتقادات پایهاى که جوامع گوناگون فراهم مىآورند، هیچ روش معقولى وجود ندارد، و آیا نفس وجود اعتقادات پایه رقیب، آن اعتقادت را از پایه بودن نخواهد انداخت؟ آیا بدین ترتیب تغییر دین (براى مثال، اسلام آوردن یک فرد مسیحى) امرى غیرعقلانى نخواهد شد؟ و آیا بنابراین مقدمات نوعى نسبیتگرایى ویرانگر از مجراى اعتقادات پایه، دامنهگیر اعتقادات دینى نخواهد شد؟ و... (19) .
این پرسشها بسیار جدى و بعضا متضمن انتقادات وارد است. اما حتى اگر این پرسشها در حال حاضر پاسخ درخور خود را نیابند، یک نکته آشکار به نظر مىرسد; سرنوشت این تقریر از نظریه فطرت با سرنوشتیک شاخه مهم از رودبار معرفتشناسى معاصر همبسته شده است. لذا این قبیل اشکالات فقط دامنگیر این نظریه نخواهند بود، بلکه کل جریان معرفتشناسىاى را که این نظریه در بستر آن جارى است، دربر خواهد گرفت. معرفتشناسى گستردهاى که پشتوانه این نظریه است، براى مثال در عرصه فلسفه علوم نیز کاربرد دارد و بنابراین نظیر این قبیل اشکالات را در آن عرصهها نیز مىتوان بازسازى کرد. لذا چنان نیست که فقط این نظریه در معرض تیغ این قبیل انتقادات قرار گیرد. هر نقدى که در این عرصه وارد شود، در عرصههاى دیگر نیز رخ خواهد نمود و هر درمان و راهحلى که در عرصههاى دیگر اندیشیده شود، در این عرصه نیز کارساز خواهد بود.
4. نتیجه نهایى آنکه: اگر مبناى فلسفىمعرفتشناختى این نوشتار پذیرفته شود، مىتوان ادعا کرد که «اعتقاد به وجود خداوند (به عنوان محورىترین اعتقاد دینى) فطرى است. بدین معنا که سواقعا پایهز است، یعنى پذیرفتن آن بدون تمسک به قراین، شواهد و براهین معقول است».
البته نباید از یاد برد که این تقریر از نظریه فطرت، تقریرى تمامتیافته نیست و مشکلات معرفتشناختى آن همچنان مورد بحث و گفتگوى دانشوران معاصر است. اما این تقریر دستکم تا حدى نشان مىدهد که مىتوان «نظریه فطرت» را بر بنیان معقول جدیدى بازسازى کرد. بنابراین، باب این بحث همچنان گشوده است و دانشوران را به تاملهاى تازهتر فرامىخواند.
پىنوشتها:
1. این نظریه از آراى استاد دکتر عبدالکریم سروش است که در سلسله مباحث دلایل اقبال به انبیاء بتفصیل مورد بحث قرار گرفته است.
2. ontological.
3. epistemological.
4. مبناى فلسفىمعرفتشناختى این مدعا عمدتا برگرفته از آراى «معرفتشناسان وابسته به کلیساى اصلاح شده» (ReformedE pistemologists) بویژه «الوین پلنتینجا» است. براى آشنایى تفصیلى با آراى پلنتینجا در این خصوص به مآخذ زیر مراجعه شود:..... ..
1)
2)
3)
4)
فلسفه دین، جان هیک، ترجمه بهرامراد، ویراسته بهاءالدین خرمشاهى، چاپ اول: تهران، انتشارات الهدى، 1372، فصل ششم.
تبیین تجربههاى دینى، محمدگرى لگنهاوزن، ترجمه محمدرضا اثنىعشرى، کیان، سال دوم، شماره9، مهر و آبان71، ص3034.
5. evidentialism.
6. strong/ chassical foundationalism.
7. properly basic beliefs.
8. evident to the senses.
9. incorrigible.
10. a periori.
11. normative.
12. groundless.
13. justified.
14. inferential evidence.
15. evidence.
16. none-inferential evidence.
17. ground.
18. «کدو تنبل بزرگ» (The Great Pampkin) اشاره به داستانى است که در آن قهرمان کودک داستان «معتقد است هرسال در کشتزار کدوتنبل، در آخرین شب مهرماه، یک کدوتنبل بزرگ ظاهر مىشود. در جایى از داستان، قهرمان کودک در شب موعود به کشتزار مىرود و در انتظار آمدن کدوتنبل بزرگ به تاریکى چشم مىدوزد». منتقدان آراى پلنتینجا مدعىاند که بنابر مبناى وى اگر به دلیل شرایط محیطى و ذهنى خاص کسى احساس کند که کدوتنبل بزرگ را به چشم مىبیند و در نتیجه باور کند که کدوتنبل بزرگ به کشتزار آمده است، در آن صورت این اعتقاد واقعا پایه خواهد بود. این مثال در نقد آراى پلنتینجا به نمونهاى مصطلح تبدیل شده است. (ر.ک: تبیین تجربههاى دینى، ص32).
19. آراى پلنتینجا در این عرصه مورد نقدهاى گوناگون قرار گرفته است. براى مطالعه نمونههایى از این قبیل نقدها مراجعه شود به:
1)
2)
3) تبیین تجربههاى دینى، ص34-33.