عقلانى بودن اسما و صفات خداوند از دیدگاه (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
نویسنده در آغاز به طرح مساله اسما و صفات حق تعالى پرداخته و مىگوید: این مساله و کیفیت آن بین متکلمان از یکسو و حکما از سوى دیگر مورد اختلاف است. به نظر قاضى سعید اقوال در این باب به دو قول بازگشت مىکند: زیادت صفات بر ذات و عینیت صفات با ذات. سپس هر دو قول نقد شده است.
به نظر قاضى سعید اگر کسى به ممکن نبودن شناخت درباره اسما و صفات حق باور نداشته باشد، نه تنها از ادراک درستبرخوردار نیست، بلکه از انصاف و صفات انسانى نیز دور است.
در لابلاى مقاله به دو جریان فکرى، صدرالمتالهین و ملارجبعلى تبریزى، اشاره شده است. قاضى سعید بهپیروى از ملارجبعلى تبریزى قائل به اصالت ماهیت و اشتراک لفظى وجود بین واجب تعالى و ممکناتاست.
در میان شاگردان برجسته ملا رجبعلى تبریزى، از عارف متاله، قاضى سعید قمى و برادرش محمدحسن قمى (1) مىتوان نام برد. قاضى سعید قمى از محضر درس ملامحسن فیض کاشانى بهره برده و در خلال آثارش از او به عنوان استاد نام برده است.
ولى حقیقت این است که این عارف متاله بیش از آنکه از اندیشههاى فیض کاشانى بهرهمند شود، تحت تاثیر مواضع فکرى ملا رجبعلى تبریزى بوده است. قاضى سعید داراى آثار متعدد و ارزندهاى است که در خلال آنها مسائل بدیعى را مطرح ساخته است. او در جمع میان فلسفه و دین کوشش فراوان کرده و درهمه این موارد مذاق عارفانه خود را اساس و ملاک کار قرار داده است. از جمله مسائل اساسى و مهمى که قاضى سعید آن را مطرح کرده و به طور مکرر درباره آن سخن گفته است، مساله اسما و صفات حق تعالى را باید نام برد. بر اهل بصیرت پوشیده نیست که این مساله و کیفیت آن بین متکلمان از یکسو و حکما از سوى دیگر همواره مورد اختلاف بوده است. البته در میان متکلمان نیزراجع به این مساله اتفاق نظر وجود ندارد و هر گروهى به نوعى در این باب اتخاذ موضعکردهاند.
آنچه باید در اینجا یادآور شویم این است که مهمترین و عمدهترین اقوال در این باب دو قول است: در قول اول زیادت صفات بر ذات مطرح است و در قول دوم عینیت صفات با ذات حق تبارک و تعالى مورد توجه قرار گرفته است. قاضى سعید قمى به هریک از این دو قول اشکال کرده و قائلان آن را گمراه شمرده است. او در کتاب مهم خود، شرح توحید صدوق، به طور مکرر درباره این مساله سخن گفته و با عبارات مختلف از موضع خود دفاع کرده است. قاضى سعید در کتاب کوچک کلید بهشت نیز که به زبان فارسى تحریر یافته، این مساله را مطرح ساخته است. ما در اینجا عین عبارت او را در این باب از کتاب کلید بهشت نقل مىکنیم و سپس همین مساله را در کتاب شرح توحید صدوق او مورد بررسى قرار خواهیم داد. این مساله در کتاب کلید بهشت چنین آمده است: «مخفى نماند که علما را در باب اتصاف واجب الوجود به صفاتى که مشهورند به صفات ثبوتیه مذاهب مختلفه است. بعضى را اعتقاد این است که صفات مذکوره مثل وجود و علم و قدرت، همگى زائدند بر ذات پاک او تعالى شانه. یعنى غیر ذات اویند. و این مذهب بسیار قبیح و شنیع است. چه بنابر این حال از این دو احتمال بیرون نیست: یا آن است که واجب الوجود تعالى شانه مجموع ذات و صفات استیا نه، بلکه واجب الوجود همین ذات تنهاست و صفات مذکوره خارجاند از وجوب وجود و هیچ دخل در تحقق حقیقت وجوب وجود ندارند. پس اگر واجب الوجود عبارت از مجموع ذات و صفات باشد، ترکیب در ذات پاک او که واحد من جمیع الجهات است، لازم مىآید و امتناع این معنى معلوم شده است. و اگر واجب الوجود همین ذات تنها بوده باشد، و آنها همگى خارج و غیردخیل، لازم مىآید که واجب الوجود در وجود و سایر صفات و کمالات ضروریه خود محتاج باشد به غیر ذات خود و این معنى منافات باعلو شان وجوب وجود دارد. چه استکمالواجب الوجود بغیر محال است. پس معلوم شد که صفات مذکوره اصلا زائدبر ذات نمىتوانند بود. لهذا بعضى دیگر از علما، بلکه اکثر آنان، این معنى راقبیح و شنیع دانسته و مىگویند: صفات واجب الوجود تعالى شانه همگى عین ذاتاویند. و این مذهب اگرچه در شناعتبهمثابه مذهب اول نیست، اما در نفس الامر این نیز معقول نیست. چه اگر کسى معنى ذات و صفات را کما ینبغى فهمیده باشد، هرگز نمىگوید که صفت عین ذات مىتواند بود، بلکه این قول را قبیح و بىمعنى مىداند. چرا که صفت عبارت از امرى است که تابع و فرعذات باشد و ذات عبارت از حقیقتى استکه اصل و متبوع باشد. پساگرصفت عین ذات بوده باشد، چنانکهادعامىکنند، لازم مىآید که تابع عین متبوعیا لازم عین ملزوم بوده باشد. وشناعت این قول بر جمیع عقلا ظاهر است.پس معلوم شد که هرگز صفت عینذات نمىتواند بود; همچنانکه ذات نیزعین صفت نمىباشد و معقول نیست که عقلا تنطق به این قسم مقالات مموه کنند که هرگاه شکافته شود بىمعنى برآید; کما لایخفى.
و مخفى نماند که مناقشه مزبور لفظى بود و ما در ابطال این مذهب به همین قدر اکتفا نکردهایم، بلکه تحقیق حال در این مقام همان است که سابقا برهان آن را در باب صفات سلبیه مذکور ساختیم که اتصاف واجب الوجود تعالى شانه به هیچ امرى از امور ممکن نیست; خواه آن امور سلبى بوده باشند و خواه ایجابى. حاصل کلام آنکه در جمیع اوصاف، واجب الوجود را تعالى شانه این چنین مىباید شناخت تا شناعتى و محذورى لازم نیاید. چه مجموع اوصاف مذکوره لاحق مىشوند مر موجود به معنى مشهور را و حال آنکه واجب الوجود تعالى شانه از مفهوم موجود به معنى مشهور خارج است. بنابراین در هیچ وصفى از اوصاف با ممکن الوجود مشترک نخواهد بود. مگر تنها در لفظ. یعنى واجب الوجود تعالى شانه فقط ذات است و او را وصف کردن و متصف به اوصاف ساختن به هیچ وجه معقول نیست; اعم از اینکه صفات را عین ذات او بدانیم یا غیر ذات او. این استحقیقتحال در این مقام».
قاضى سعید به دنبال این مساله مطلبى رامطرح کرده که موجب تعجب بسیار است.او گوید: «علت اینکه پیغمبران الهى و حکماى بزرگ براى خداوند به صفات قائلشده و او را متصف به اوصاف ساختند، این است که عوام مردم در ادراک قاصرند بههمین جهت رعایتحال ایشان شده وخداوند به اوصاف متصف گشته است. والا در واقع و نفس الامر واجب الوجود تعالى شانه متصف به وصفى نمىتواند بود.پیغمبران و حکماى بزرگ نیز به چنینچیزى باور ندارند. حاشا و کلا که پیغمبران براى خدا اوصاف قائل شده باشند، بلکه غرض ایشان در هر وصفى از اوصاف که واجب الوجود را متصف به آن داشتهاند، این است که او تعالى شانه متصف به نقیض آن وصف نیست. مثلا اینکه مىگویند خدا عالم است، این معنى دارد که او جاهل نیست و اینکه مىگویند قادر استیعنى عاجز نیست. و همه اوصاف را بر این قیاس باید کرد. حاصل کلام آنکه همه آنها فى الحقیقه به سلوب برمىگردد نه اینکه او را تعالى شانه متصف به اوصاف مذکور مىدانند» (2) .
قاضى سعید علاوه بر اینکه مساله نفى صفات حق را به پیغمبران (ع) منسوب ساخته، در ذیل همین عبارات گفته است: جمیع قدماى حکما نیز همین اعتقاد را داشتهاند. او به علت رعایت اختصار از آوردن کلمات حکما در این باب احتراز کرده است، ولى بلافاصله به روایات تمسک کرده و با نقل حدیثى از حضرت ابوالحسن علیه السلام به تایید مدعاى خود پرداخته است. قاضى سعید در بسیارى از آثار خود چنین وانمود مىکند که آنچه او به عنوان یک نظریه ابراز مىدارد، مقتضاى روایات و اخبار معصومین علیهم السلام است، درحالى که ریشه سخن او را در جاى دیگر مىتوان پیدا کرد. همان سان که در آغاز این مبحث اشاره شد، قاضى سعید بشدت تحت تاثیر اندیشههاى ملارجبعلى تبریزى بوده است و در سلسله حکماى عصر صفوى، رجبعلى تبریزى، برخلاف معاصرین خود، هستى را میان ممکنات مشترک معنوى مىدانسته و همان هستى را در میان واجب و ممکن مشترک لفظى به شمار مىآورده است. حکیم تبریزى در همین موضوع رسالهاى به زبان فارسى تالیف کرده که به نام خود او معروف بوده است. قاضى سعید قمى در بسیارى از آثار خود، بخصوص در کتاب کلید بهشت، به مسلک استاد رفته و مانند رجبعلى تبریزى وجود و سایر صفات کمالیه را میان واجب و ممکن مشترک لفظى دانسته است. او وقتى وجود را به نحو اشتراک معنوى بر خداوند اطلاق نمىکند، معنى سخن وى این است که اطلاق عالم و قادر و سایر صفات کمالیه دیگر نیز به نحو اشتراک معنوى بر خداوند جایز نخواهد بود. در نظر قاضى سعید قمى وقتى عنوان عالم بر خداوند اطلاق مىشود، معنى آن این است که خداوند جاهل نیست. در مورد عنوان قادر و سایر صفات دیگر نیز وضع به همین منوال است. به این ترتیب کلیه صفات و عناوینى که بر خداوند اطلاق مىشود جنبه سلبى داشته و تنها از نوعى تنزیه حکایت مىنمایند. به عبارت دیگر مىتوان گفت ما درباره خداوند متعال از آنچه او نیست همواره سخن مىگوییم. طبق نظر قاضى سعید و هممسلکان او زبان اثبات لال و الکن است و ما هرگز نمىتوانیم درباره خداوند سخن مثبتبگوییم. آنچه ما در این باب مىگوییم سلبى است و از سلب صرف نیز جز تنزیه محض برنمىآید. قاضى سعید خود به این مساله توجه دارد و به خوبى مىداند که مقتضاى نظریه او این است که ما در باب واجب الوجود جز به طریق سلب سخن نمىگوییم. به همین جهت کوشش فراوان کرده تا راهى براى اثبات بیابد و باب سخن مثبت را مفتوح نگاه دارد. قاضى سعید معتقد است اگر کسى به عدم امکان شناخت درباره اسما و صفات حق باور نداشته باشد، نه تنها از ادراک رستبرخوردار نیست، بلکه از انصاف و صفات انسانى نیز دور است. تردیدى نمىتوان داشت که قاضى سعید قمى به هیچ وجه با فلسفه ایمانوئل کانت آلمانى آشنایى نداشته است. زیرا در زمانى که قاضى سعید در ایران زندگى مىکرد، فلسفه کانت در آلمان نیز هنوز به ظهور نرسیده بود. تاریخ وفات قاضى سعید سال 1107 هجرى ثبتشده است. اکنون با توجه به اینکه سال ولادت ایمانوئل کانت 1103 هجرى تعیین گشته، معلوم مىشود هنگام وفات قاضى، کانت هنوز بیش از چهار سال نداشته است. با این همه سخنان مرحوم قاضى سعید قمى دربارهاسما و صفات حق تبارک و تعالى به گونهاى مطرح مىشود که تو گویى با آنچه کانت درباره ناتوانى عقل ابراز مىدارد چندان ناسازگار نیست. نگارنده این سطور هرگز قصد ندارد سادهلوحانه بین فلسفه کانت و اندیشههاى قاضى سعید قمى مقایسه به عمل آورد. زیرا به خوبى مىداند که این دو متفکر به دو ساحت مختلف تعلق دارند و فاصله فکرى میان آنها بیش از آن است که بتوان آن دو را به یکدیگر نزدیک ساخت. ولى در عین حال این نکته را یادآور مىشود که آنچه کانت آن را تحت عنوان تناقضهاى احکام عقل و عدم توانایى ادراک از وصول به ساحت مابعد الطبیعة ابراز مىدارد، قاضى سعید قمى نیز به عنوان دیگر و با زبان و اصطلاحى متفاوت درباره وجود و اسما صفات حق تبارک و تعالى به رشته نگارش مىآورد.
کانت در مسدود دانستن راه مابعد الطبیعة براى عقل، دلایل و انگیزههاى خاص خود را دارد. او از یک جهتبا مشکل علم و فیزیک نیوتن روبروست از جهت دیگر با مطالعه اندیشههاى هیوم در باب نفى ضرورت و علیت و به تعبیر خود از خواب جز میتبیدار شده است. او در تقسیمبندى قضایا به دو قسم تحلیلى و ترکیبى نیز مباحث مربوط به مابعد الطبیعة را در نوعى تنگنا مشاهده مىکند. و بالاخره مشکل اصلى کانت را باید مشکل معرفتبه شمار آورد. اما وقتى قاضى سعید قمى راه معرفت و شناخت اسما و صفات حق تبارک و تعالى را مسدود مىداند، انگیزههاى او روشن و آشکار نیست. دلایل و براهین او نیز در این باب اعتبار و استحکامى ندارد. قاضى سعید در بسیارى از آثار خود به روایات معصومین علیهم السلام تمسک کرده و آنها را سند مدعاى خویش قرار داده است. به همین جهت ممکن است گفته شود انگیزه اصلى او در نفى معرفتبه صفات،پیروى از مضمون روایات بوده است. این سخن اگرچه ممکن است در ظاهر متین و موجه باشد، ولى در واقع سخن سنجیده و استوارى نیست. زیرا التزام به روایات مستلزم این نیست که انسان باب معرفتبه اسما و صفات حق تبارک و تعالى را مسدود بداند. بسیارى از بزرگان اهل معرفت ضمن التزام سخت و محکمى که به روایات دارند، معرفتبه اسما و صفات حق تبارک و تعالى را امکانپذیر مىدانند. از باب نمونه مىتوانیم به مرحوم ملامحسن فیض کاشانى اشاره نماییم که قاضى سعید خود از شاگردان او بوده و سالها از محضر پرفیض و پرفروغش بهرهمند گشته است. فیض کاشانى که استاد مسلم قاضى سعید بوده در احاطه به روایات و التزام به معانى و مضمون آنها چهرهاى مشهور و شناخته شده است. ولى این محدث بزرگ و عالىمقام در هیچ یک از آثار خود درباره انسداد باب معرفت نسبتبه اسما و صفات حق سخن نگفته است. او برخلاف قاضى سعید قمى نه تنها براى احکام عقل در همه زمینهها اعتبار و استحکام قائل است، بلکه در مورد رابطه عقل و شرع، عقل را اساس دانسته و شرع را بنا و ساختمان به شمار آورده است.پرواضح است که وقتى اساس وجود نداشته باشد، بنا و ساختمان موجود نخواهد بود. او در یک عبارت دیگر عقل را مانند چشم و شرع را همانند شعاع به شمار آورده است. پرواضح است که چشم بدون شعاع و شعاع بدون چشم منشا تحقق رؤیت نخواهند بود. در عبارات دیگرى که از فیض کاشانى به یادگار مانده است عقل به مثابه چراغ و شرع به منزله روغن آن چراغ شناخته شدهاند. او بر این عقیده است که شرع، عقل بیرونى است. همان گونه که عقل شرع عالم درون محسوب مىگردد. پرواضح است که بین عقل بیرونى و عقل درونى نه تنها اختلاف و تفرقه نیست، بلکه پیوسته یکدیگر را تکمیل مىنمایند. فیض کاشانى در مورد رابطه عقل و شرع نکتهاى را یادآور مىشود که جالب توجه است. او مى گوید: وجه اینکه خداوند متعال در برخى آیات کفار را مردمى بدون عقل معرفى کرده، چیزى جزاین نیست که شرع عقل بیرون محسوب مىگردد. به این ترتیب چون کفار از نعمتشرع محروم ماندهاند، در واقع از عقل بیرونى بىبهره خواهند بود. به عقیده فیض چون عقل، شریعت داخلى انسان است، خداوند آن را به عنوان فطرت معرفى کرده و آیه شریفه «فطرة الله التى فطر الناس علیها» (3) نیز ناظر به همین معنى است. به این ترتیب عقل را مىتوان شرع خواند و شرع را مىتوان عقل به شمار آورد. و چون دو گوهر با یکدیگر اتحاد دارند، آیه شریفه «نور على نور» را مىتوان بر همین معنى حمل کرد. یعنى نور عقل و نور شرع دو نورند که با یکدیگر اتحاد دارند و براساس همین » (5) . آنچه در اینجا ذکر شد به روشنى نشان مىدهد که فیض کاشانى در عین اینکه یک محدث است و به مضامین روایات نیز سخت التزام دارد، احکام عقل را در زمینه امور دنیوى و ساحت معنویت معتبر دانسته و باب آن را به عالم اسما و صفات حق مفتوح مىشناسد. نتیجهاى که از این سخن به دست مىآید این است که کسى نمىتواند به بهانه اخبارى بودن یا به عنوان التزام به مضمون روایات عقل را از صحنه فعالیتبیرون رانده و احکام آن را در ساحت اسما و صفات حق تبارک و تعالى ناچیز و تهى به شمار آورد. فیض کاشانى در عین اینکه اخبارى است و با ایمان راسخ به مضمون و معانى روایات توجه مىکند، هرگز در قالب و قشر الفاظ گرفتار نیامده و همواره براى ورود در ملکوت معانى آمادگى دارد. او معتقد است تفسیر درباره قشر و قالب الفاظ سخن مىگوید، (6) ولى تاویل به ملکوت الفاظ و معانى باطنى آنها مربوط مىگردد. فیض هم با چشم ملکى و هم با دید ملکوتى به عالم نگریسته و از طریق این دو منظر به جهان معارف و صحنه اسما و صفات وارد مىگردد. جاى هیچ گونه تردید نیست که قاضى سعید قمى در محضر درس فیض کاشانى حضور پیدا کرده و از اندیشههاى تابناک وى بهره گرفته است، ولى موضعگیرى این عارف روشنضمیر در برخى از مسائل به گونهاى است که با موضع فیض کاشانى در همان مساله فرسنگها فاصله دارد. این فاصله که بین فیض کاشانى و قاضى سعید قمى دیده مىشود، نشاندهنده یک نوع تفرقهاى است که بین دو جریان فکرى در آن زمان وجود داشته است. در راس یکى از این دو جریان، صدر المتالهین شیرازى قرار دارد و در راس جریان دیگر ملارجبعلى تبریزى جاى گرفته است. این دو جریان فکرى در بسیارى از مسائل عمده و اساسى با یکدیگر ناسازگارند. از جمله مسائل مهمى که در این دو جریان فکرى مورد اختلاف واقع شده، یکى قول به اصالت وجود یا اصالت ماهیت است و دیگرى قول به اشتراک لفظى یا اشتراک معنوى بین وجود واجب و هستى ممکنات را باید نام برد. ملارجبعلى تبریزى هم قائل به اصالت ماهیت است و هم به اشتراک لفظى وجود بین واجب تعالى و ممکنات اعتقاد دارد. قاضى سعید قمى در مورد هر یک از این دو مساله از مسلک ملارجبعلى پیروى کرده و مسائل فکرى و اعتقادى خود را بر آنها مبتنى ساخته است. پرواضح است که قائلان به اشتراک لفظى وجود هرگونه سنخیت و مناسبتبین وجود واجب و هستى ممکنات را نفى کرده و اعتقاد به تفرقه و شتات را جایگزین آن مىسازند. براساس همین نظریه است که قاضى سعید مىگوید: آنچه در مورد مخلوقات صادق است، اعم از اینکه حقیقى باشد یا اعتبارى، در مورد خالق صادق نخواهد بود. زیرا آنچه در مورد مخلوقات صادق است، اگر در مورد خالق نیز تحقق داشته باشد لازم مىآید که حق تبارک و تعالى با مخلوق خود در امرى از امور مشترک باشد. این مساله نیز مسلم است که «ما به الاشتراک» همواره مستلزم «ما به الامتیاز» است; اگرچه آن «ما به الامتیاز» حیثیتى از حیثیات بوده باشد. و در اینجاست که باید گفت آنچه داراى دو حیثیت «مابه الاشتراک و مابه الامتیاز» باشد ناچار مرکب خواهد بود و چون خداوند مرکب نیست، پس ناچار با ممکنات در هیچ امرى از امور مشترک نیست. در اینجا ممکن است گفته شود آنچه موجب ترکب مىگردد اشتراک میان دو شئ در یک امر ذاتى است، ولى اگر بین خالق و مخلوق در یک امر عرضى نوعى اشتراک تحقق داشته باشد این اشتراک موجب ترکیب نخواهد بود. زیرا ترکیب در امر عرضى است و امر عرضى بیرون از ذات است. نظیر این اشکال در شبهه معروف به شبهه ابن کمونه نیز مطرح گشته است. قاضى سعید قمى به این اشکال توجه داشته و در مقام پاسخ برآمده است. او مىگوید: هرگونه اشتراک در امر عرضى مستلزم اشتراک در یک امر ذاتى خواهد بود. قاضى سعید این حکم را از احکام قریب به بداهت دانسته است (7) . گویا منظور او از این سخن اشاره به یک قاعده معروف فلسفى است که در آن گفته مىشود: «کل ما بالعرض لابد و ان ینتهى الى ما بالذات». یعنى هرآنچه عرضى است، ناچار به یک امر ذاتى منتهى خواهد شد. براساس آنچه قاضى سعید در اینجا ابراز داشته، نه تنها اطلاق عنوان وجود و موجود بر خداوند به عنوان مشترک لفظى انجام مىپذیرد، بلکه اطلاق بسیارى از صفات ثبوتیه، مانند عالم و قادر و حى و امثال ذلک نیز به نحو مشترک لفظى خواهد بود. یعنى عنوان عالم مثلا در مورد انسان نوعى از معنى را افاده مىکند که با آنچه از همین عنوان در مورد حق تبارک و تعالى مستفاد مىگردد، کاملا متفاوت و متباین است. عنوان قادر و حى و امثال آن نیز بر همین منوال خواهد بود.
قاضى سعید در خلال آثار متعدد خود به هر مناسبتى که پیش آمده، به نفى صفات پرداخته است. او اختلاف صفات را در مورد خداوند تبارک و تعالى امرى ممتنع به شمارآورده است. در نظر قاضى سعید اختلاف صفات در مورد حق تبارک و تعالى به یکى از سه وجه مىتواند مطرح گردد: وجه اول این است که اختلاف صفات به معنى توارد صفات بوده باشد; یعنى حقتبارک و تعالى به یک صفت موصوف گشته و سپس به صفات متعدد، یکى پس ازدیگرى، متصف مىگردد. وجه دوم ایناست که گفته شود بخشى از حق یکصفت است و بخش دیگر صفت دیگر بهشمار مىآید. و بالاخره وجه سوم ایناست که گفته شود صفات مختلف عین ذات حق بوده و اختلاف میان آنها به واسطه جهات و اعتبارات است. قاضى سعید مىگوید همه این وجوه سهگانه باطل بوده و مستلزم تناهى و محدودیتحق تبارک و تعالى مىگردد.
او درباره اینکه چرا هریک از وجوه سهگانه مستلزم محدودیتحق خواهند بود، به تفصیل سخن گفته که نقل همه آنها از حوصله این مقال بیرون است; ولى اساس سخن وى در این خلاصه مىشود که صفترا نهایت موصوف به شمار مىآورد (8) . قاضى سعید درباره اینکه صفت نهایت موصوف استبه گونههاى مختلف بحثکرده و در موارد متعدد آن را مطرح کرده است.
پىنوشتها:
1. منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، تالیف سید جلال الدین آشتیانى، ج1، ص218.
2. کلید بهشت، تالیف قاضى سعید قمى، انتشارات الزهراء، ص7071.
3. سوره 30، آیه 29.
4. سوره 24، آیه 35.
5. فیض کاشانى، اصول المعارف، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص194.
6. همان، ص190.
7. قاضى سعید قمى، شرح توحید صدوق، تصحیح دکتر نجفقلى حبیبى، ص180.
8. همان، ص229.
به نظر قاضى سعید اگر کسى به ممکن نبودن شناخت درباره اسما و صفات حق باور نداشته باشد، نه تنها از ادراک درستبرخوردار نیست، بلکه از انصاف و صفات انسانى نیز دور است.
در لابلاى مقاله به دو جریان فکرى، صدرالمتالهین و ملارجبعلى تبریزى، اشاره شده است. قاضى سعید بهپیروى از ملارجبعلى تبریزى قائل به اصالت ماهیت و اشتراک لفظى وجود بین واجب تعالى و ممکناتاست.
در میان شاگردان برجسته ملا رجبعلى تبریزى، از عارف متاله، قاضى سعید قمى و برادرش محمدحسن قمى (1) مىتوان نام برد. قاضى سعید قمى از محضر درس ملامحسن فیض کاشانى بهره برده و در خلال آثارش از او به عنوان استاد نام برده است.
ولى حقیقت این است که این عارف متاله بیش از آنکه از اندیشههاى فیض کاشانى بهرهمند شود، تحت تاثیر مواضع فکرى ملا رجبعلى تبریزى بوده است. قاضى سعید داراى آثار متعدد و ارزندهاى است که در خلال آنها مسائل بدیعى را مطرح ساخته است. او در جمع میان فلسفه و دین کوشش فراوان کرده و درهمه این موارد مذاق عارفانه خود را اساس و ملاک کار قرار داده است. از جمله مسائل اساسى و مهمى که قاضى سعید آن را مطرح کرده و به طور مکرر درباره آن سخن گفته است، مساله اسما و صفات حق تعالى را باید نام برد. بر اهل بصیرت پوشیده نیست که این مساله و کیفیت آن بین متکلمان از یکسو و حکما از سوى دیگر همواره مورد اختلاف بوده است. البته در میان متکلمان نیزراجع به این مساله اتفاق نظر وجود ندارد و هر گروهى به نوعى در این باب اتخاذ موضعکردهاند.
آنچه باید در اینجا یادآور شویم این است که مهمترین و عمدهترین اقوال در این باب دو قول است: در قول اول زیادت صفات بر ذات مطرح است و در قول دوم عینیت صفات با ذات حق تبارک و تعالى مورد توجه قرار گرفته است. قاضى سعید قمى به هریک از این دو قول اشکال کرده و قائلان آن را گمراه شمرده است. او در کتاب مهم خود، شرح توحید صدوق، به طور مکرر درباره این مساله سخن گفته و با عبارات مختلف از موضع خود دفاع کرده است. قاضى سعید در کتاب کوچک کلید بهشت نیز که به زبان فارسى تحریر یافته، این مساله را مطرح ساخته است. ما در اینجا عین عبارت او را در این باب از کتاب کلید بهشت نقل مىکنیم و سپس همین مساله را در کتاب شرح توحید صدوق او مورد بررسى قرار خواهیم داد. این مساله در کتاب کلید بهشت چنین آمده است: «مخفى نماند که علما را در باب اتصاف واجب الوجود به صفاتى که مشهورند به صفات ثبوتیه مذاهب مختلفه است. بعضى را اعتقاد این است که صفات مذکوره مثل وجود و علم و قدرت، همگى زائدند بر ذات پاک او تعالى شانه. یعنى غیر ذات اویند. و این مذهب بسیار قبیح و شنیع است. چه بنابر این حال از این دو احتمال بیرون نیست: یا آن است که واجب الوجود تعالى شانه مجموع ذات و صفات استیا نه، بلکه واجب الوجود همین ذات تنهاست و صفات مذکوره خارجاند از وجوب وجود و هیچ دخل در تحقق حقیقت وجوب وجود ندارند. پس اگر واجب الوجود عبارت از مجموع ذات و صفات باشد، ترکیب در ذات پاک او که واحد من جمیع الجهات است، لازم مىآید و امتناع این معنى معلوم شده است. و اگر واجب الوجود همین ذات تنها بوده باشد، و آنها همگى خارج و غیردخیل، لازم مىآید که واجب الوجود در وجود و سایر صفات و کمالات ضروریه خود محتاج باشد به غیر ذات خود و این معنى منافات باعلو شان وجوب وجود دارد. چه استکمالواجب الوجود بغیر محال است. پس معلوم شد که صفات مذکوره اصلا زائدبر ذات نمىتوانند بود. لهذا بعضى دیگر از علما، بلکه اکثر آنان، این معنى راقبیح و شنیع دانسته و مىگویند: صفات واجب الوجود تعالى شانه همگى عین ذاتاویند. و این مذهب اگرچه در شناعتبهمثابه مذهب اول نیست، اما در نفس الامر این نیز معقول نیست. چه اگر کسى معنى ذات و صفات را کما ینبغى فهمیده باشد، هرگز نمىگوید که صفت عین ذات مىتواند بود، بلکه این قول را قبیح و بىمعنى مىداند. چرا که صفت عبارت از امرى است که تابع و فرعذات باشد و ذات عبارت از حقیقتى استکه اصل و متبوع باشد. پساگرصفت عین ذات بوده باشد، چنانکهادعامىکنند، لازم مىآید که تابع عین متبوعیا لازم عین ملزوم بوده باشد. وشناعت این قول بر جمیع عقلا ظاهر است.پس معلوم شد که هرگز صفت عینذات نمىتواند بود; همچنانکه ذات نیزعین صفت نمىباشد و معقول نیست که عقلا تنطق به این قسم مقالات مموه کنند که هرگاه شکافته شود بىمعنى برآید; کما لایخفى.
و مخفى نماند که مناقشه مزبور لفظى بود و ما در ابطال این مذهب به همین قدر اکتفا نکردهایم، بلکه تحقیق حال در این مقام همان است که سابقا برهان آن را در باب صفات سلبیه مذکور ساختیم که اتصاف واجب الوجود تعالى شانه به هیچ امرى از امور ممکن نیست; خواه آن امور سلبى بوده باشند و خواه ایجابى. حاصل کلام آنکه در جمیع اوصاف، واجب الوجود را تعالى شانه این چنین مىباید شناخت تا شناعتى و محذورى لازم نیاید. چه مجموع اوصاف مذکوره لاحق مىشوند مر موجود به معنى مشهور را و حال آنکه واجب الوجود تعالى شانه از مفهوم موجود به معنى مشهور خارج است. بنابراین در هیچ وصفى از اوصاف با ممکن الوجود مشترک نخواهد بود. مگر تنها در لفظ. یعنى واجب الوجود تعالى شانه فقط ذات است و او را وصف کردن و متصف به اوصاف ساختن به هیچ وجه معقول نیست; اعم از اینکه صفات را عین ذات او بدانیم یا غیر ذات او. این استحقیقتحال در این مقام».
قاضى سعید به دنبال این مساله مطلبى رامطرح کرده که موجب تعجب بسیار است.او گوید: «علت اینکه پیغمبران الهى و حکماى بزرگ براى خداوند به صفات قائلشده و او را متصف به اوصاف ساختند، این است که عوام مردم در ادراک قاصرند بههمین جهت رعایتحال ایشان شده وخداوند به اوصاف متصف گشته است. والا در واقع و نفس الامر واجب الوجود تعالى شانه متصف به وصفى نمىتواند بود.پیغمبران و حکماى بزرگ نیز به چنینچیزى باور ندارند. حاشا و کلا که پیغمبران براى خدا اوصاف قائل شده باشند، بلکه غرض ایشان در هر وصفى از اوصاف که واجب الوجود را متصف به آن داشتهاند، این است که او تعالى شانه متصف به نقیض آن وصف نیست. مثلا اینکه مىگویند خدا عالم است، این معنى دارد که او جاهل نیست و اینکه مىگویند قادر استیعنى عاجز نیست. و همه اوصاف را بر این قیاس باید کرد. حاصل کلام آنکه همه آنها فى الحقیقه به سلوب برمىگردد نه اینکه او را تعالى شانه متصف به اوصاف مذکور مىدانند» (2) .
قاضى سعید علاوه بر اینکه مساله نفى صفات حق را به پیغمبران (ع) منسوب ساخته، در ذیل همین عبارات گفته است: جمیع قدماى حکما نیز همین اعتقاد را داشتهاند. او به علت رعایت اختصار از آوردن کلمات حکما در این باب احتراز کرده است، ولى بلافاصله به روایات تمسک کرده و با نقل حدیثى از حضرت ابوالحسن علیه السلام به تایید مدعاى خود پرداخته است. قاضى سعید در بسیارى از آثار خود چنین وانمود مىکند که آنچه او به عنوان یک نظریه ابراز مىدارد، مقتضاى روایات و اخبار معصومین علیهم السلام است، درحالى که ریشه سخن او را در جاى دیگر مىتوان پیدا کرد. همان سان که در آغاز این مبحث اشاره شد، قاضى سعید بشدت تحت تاثیر اندیشههاى ملارجبعلى تبریزى بوده است و در سلسله حکماى عصر صفوى، رجبعلى تبریزى، برخلاف معاصرین خود، هستى را میان ممکنات مشترک معنوى مىدانسته و همان هستى را در میان واجب و ممکن مشترک لفظى به شمار مىآورده است. حکیم تبریزى در همین موضوع رسالهاى به زبان فارسى تالیف کرده که به نام خود او معروف بوده است. قاضى سعید قمى در بسیارى از آثار خود، بخصوص در کتاب کلید بهشت، به مسلک استاد رفته و مانند رجبعلى تبریزى وجود و سایر صفات کمالیه را میان واجب و ممکن مشترک لفظى دانسته است. او وقتى وجود را به نحو اشتراک معنوى بر خداوند اطلاق نمىکند، معنى سخن وى این است که اطلاق عالم و قادر و سایر صفات کمالیه دیگر نیز به نحو اشتراک معنوى بر خداوند جایز نخواهد بود. در نظر قاضى سعید قمى وقتى عنوان عالم بر خداوند اطلاق مىشود، معنى آن این است که خداوند جاهل نیست. در مورد عنوان قادر و سایر صفات دیگر نیز وضع به همین منوال است. به این ترتیب کلیه صفات و عناوینى که بر خداوند اطلاق مىشود جنبه سلبى داشته و تنها از نوعى تنزیه حکایت مىنمایند. به عبارت دیگر مىتوان گفت ما درباره خداوند متعال از آنچه او نیست همواره سخن مىگوییم. طبق نظر قاضى سعید و هممسلکان او زبان اثبات لال و الکن است و ما هرگز نمىتوانیم درباره خداوند سخن مثبتبگوییم. آنچه ما در این باب مىگوییم سلبى است و از سلب صرف نیز جز تنزیه محض برنمىآید. قاضى سعید خود به این مساله توجه دارد و به خوبى مىداند که مقتضاى نظریه او این است که ما در باب واجب الوجود جز به طریق سلب سخن نمىگوییم. به همین جهت کوشش فراوان کرده تا راهى براى اثبات بیابد و باب سخن مثبت را مفتوح نگاه دارد. قاضى سعید معتقد است اگر کسى به عدم امکان شناخت درباره اسما و صفات حق باور نداشته باشد، نه تنها از ادراک رستبرخوردار نیست، بلکه از انصاف و صفات انسانى نیز دور است. تردیدى نمىتوان داشت که قاضى سعید قمى به هیچ وجه با فلسفه ایمانوئل کانت آلمانى آشنایى نداشته است. زیرا در زمانى که قاضى سعید در ایران زندگى مىکرد، فلسفه کانت در آلمان نیز هنوز به ظهور نرسیده بود. تاریخ وفات قاضى سعید سال 1107 هجرى ثبتشده است. اکنون با توجه به اینکه سال ولادت ایمانوئل کانت 1103 هجرى تعیین گشته، معلوم مىشود هنگام وفات قاضى، کانت هنوز بیش از چهار سال نداشته است. با این همه سخنان مرحوم قاضى سعید قمى دربارهاسما و صفات حق تبارک و تعالى به گونهاى مطرح مىشود که تو گویى با آنچه کانت درباره ناتوانى عقل ابراز مىدارد چندان ناسازگار نیست. نگارنده این سطور هرگز قصد ندارد سادهلوحانه بین فلسفه کانت و اندیشههاى قاضى سعید قمى مقایسه به عمل آورد. زیرا به خوبى مىداند که این دو متفکر به دو ساحت مختلف تعلق دارند و فاصله فکرى میان آنها بیش از آن است که بتوان آن دو را به یکدیگر نزدیک ساخت. ولى در عین حال این نکته را یادآور مىشود که آنچه کانت آن را تحت عنوان تناقضهاى احکام عقل و عدم توانایى ادراک از وصول به ساحت مابعد الطبیعة ابراز مىدارد، قاضى سعید قمى نیز به عنوان دیگر و با زبان و اصطلاحى متفاوت درباره وجود و اسما صفات حق تبارک و تعالى به رشته نگارش مىآورد.
کانت در مسدود دانستن راه مابعد الطبیعة براى عقل، دلایل و انگیزههاى خاص خود را دارد. او از یک جهتبا مشکل علم و فیزیک نیوتن روبروست از جهت دیگر با مطالعه اندیشههاى هیوم در باب نفى ضرورت و علیت و به تعبیر خود از خواب جز میتبیدار شده است. او در تقسیمبندى قضایا به دو قسم تحلیلى و ترکیبى نیز مباحث مربوط به مابعد الطبیعة را در نوعى تنگنا مشاهده مىکند. و بالاخره مشکل اصلى کانت را باید مشکل معرفتبه شمار آورد. اما وقتى قاضى سعید قمى راه معرفت و شناخت اسما و صفات حق تبارک و تعالى را مسدود مىداند، انگیزههاى او روشن و آشکار نیست. دلایل و براهین او نیز در این باب اعتبار و استحکامى ندارد. قاضى سعید در بسیارى از آثار خود به روایات معصومین علیهم السلام تمسک کرده و آنها را سند مدعاى خویش قرار داده است. به همین جهت ممکن است گفته شود انگیزه اصلى او در نفى معرفتبه صفات،پیروى از مضمون روایات بوده است. این سخن اگرچه ممکن است در ظاهر متین و موجه باشد، ولى در واقع سخن سنجیده و استوارى نیست. زیرا التزام به روایات مستلزم این نیست که انسان باب معرفتبه اسما و صفات حق تبارک و تعالى را مسدود بداند. بسیارى از بزرگان اهل معرفت ضمن التزام سخت و محکمى که به روایات دارند، معرفتبه اسما و صفات حق تبارک و تعالى را امکانپذیر مىدانند. از باب نمونه مىتوانیم به مرحوم ملامحسن فیض کاشانى اشاره نماییم که قاضى سعید خود از شاگردان او بوده و سالها از محضر پرفیض و پرفروغش بهرهمند گشته است. فیض کاشانى که استاد مسلم قاضى سعید بوده در احاطه به روایات و التزام به معانى و مضمون آنها چهرهاى مشهور و شناخته شده است. ولى این محدث بزرگ و عالىمقام در هیچ یک از آثار خود درباره انسداد باب معرفت نسبتبه اسما و صفات حق سخن نگفته است. او برخلاف قاضى سعید قمى نه تنها براى احکام عقل در همه زمینهها اعتبار و استحکام قائل است، بلکه در مورد رابطه عقل و شرع، عقل را اساس دانسته و شرع را بنا و ساختمان به شمار آورده است.پرواضح است که وقتى اساس وجود نداشته باشد، بنا و ساختمان موجود نخواهد بود. او در یک عبارت دیگر عقل را مانند چشم و شرع را همانند شعاع به شمار آورده است. پرواضح است که چشم بدون شعاع و شعاع بدون چشم منشا تحقق رؤیت نخواهند بود. در عبارات دیگرى که از فیض کاشانى به یادگار مانده است عقل به مثابه چراغ و شرع به منزله روغن آن چراغ شناخته شدهاند. او بر این عقیده است که شرع، عقل بیرونى است. همان گونه که عقل شرع عالم درون محسوب مىگردد. پرواضح است که بین عقل بیرونى و عقل درونى نه تنها اختلاف و تفرقه نیست، بلکه پیوسته یکدیگر را تکمیل مىنمایند. فیض کاشانى در مورد رابطه عقل و شرع نکتهاى را یادآور مىشود که جالب توجه است. او مى گوید: وجه اینکه خداوند متعال در برخى آیات کفار را مردمى بدون عقل معرفى کرده، چیزى جزاین نیست که شرع عقل بیرون محسوب مىگردد. به این ترتیب چون کفار از نعمتشرع محروم ماندهاند، در واقع از عقل بیرونى بىبهره خواهند بود. به عقیده فیض چون عقل، شریعت داخلى انسان است، خداوند آن را به عنوان فطرت معرفى کرده و آیه شریفه «فطرة الله التى فطر الناس علیها» (3) نیز ناظر به همین معنى است. به این ترتیب عقل را مىتوان شرع خواند و شرع را مىتوان عقل به شمار آورد. و چون دو گوهر با یکدیگر اتحاد دارند، آیه شریفه «نور على نور» را مىتوان بر همین معنى حمل کرد. یعنى نور عقل و نور شرع دو نورند که با یکدیگر اتحاد دارند و براساس همین » (5) . آنچه در اینجا ذکر شد به روشنى نشان مىدهد که فیض کاشانى در عین اینکه یک محدث است و به مضامین روایات نیز سخت التزام دارد، احکام عقل را در زمینه امور دنیوى و ساحت معنویت معتبر دانسته و باب آن را به عالم اسما و صفات حق مفتوح مىشناسد. نتیجهاى که از این سخن به دست مىآید این است که کسى نمىتواند به بهانه اخبارى بودن یا به عنوان التزام به مضمون روایات عقل را از صحنه فعالیتبیرون رانده و احکام آن را در ساحت اسما و صفات حق تبارک و تعالى ناچیز و تهى به شمار آورد. فیض کاشانى در عین اینکه اخبارى است و با ایمان راسخ به مضمون و معانى روایات توجه مىکند، هرگز در قالب و قشر الفاظ گرفتار نیامده و همواره براى ورود در ملکوت معانى آمادگى دارد. او معتقد است تفسیر درباره قشر و قالب الفاظ سخن مىگوید، (6) ولى تاویل به ملکوت الفاظ و معانى باطنى آنها مربوط مىگردد. فیض هم با چشم ملکى و هم با دید ملکوتى به عالم نگریسته و از طریق این دو منظر به جهان معارف و صحنه اسما و صفات وارد مىگردد. جاى هیچ گونه تردید نیست که قاضى سعید قمى در محضر درس فیض کاشانى حضور پیدا کرده و از اندیشههاى تابناک وى بهره گرفته است، ولى موضعگیرى این عارف روشنضمیر در برخى از مسائل به گونهاى است که با موضع فیض کاشانى در همان مساله فرسنگها فاصله دارد. این فاصله که بین فیض کاشانى و قاضى سعید قمى دیده مىشود، نشاندهنده یک نوع تفرقهاى است که بین دو جریان فکرى در آن زمان وجود داشته است. در راس یکى از این دو جریان، صدر المتالهین شیرازى قرار دارد و در راس جریان دیگر ملارجبعلى تبریزى جاى گرفته است. این دو جریان فکرى در بسیارى از مسائل عمده و اساسى با یکدیگر ناسازگارند. از جمله مسائل مهمى که در این دو جریان فکرى مورد اختلاف واقع شده، یکى قول به اصالت وجود یا اصالت ماهیت است و دیگرى قول به اشتراک لفظى یا اشتراک معنوى بین وجود واجب و هستى ممکنات را باید نام برد. ملارجبعلى تبریزى هم قائل به اصالت ماهیت است و هم به اشتراک لفظى وجود بین واجب تعالى و ممکنات اعتقاد دارد. قاضى سعید قمى در مورد هر یک از این دو مساله از مسلک ملارجبعلى پیروى کرده و مسائل فکرى و اعتقادى خود را بر آنها مبتنى ساخته است. پرواضح است که قائلان به اشتراک لفظى وجود هرگونه سنخیت و مناسبتبین وجود واجب و هستى ممکنات را نفى کرده و اعتقاد به تفرقه و شتات را جایگزین آن مىسازند. براساس همین نظریه است که قاضى سعید مىگوید: آنچه در مورد مخلوقات صادق است، اعم از اینکه حقیقى باشد یا اعتبارى، در مورد خالق صادق نخواهد بود. زیرا آنچه در مورد مخلوقات صادق است، اگر در مورد خالق نیز تحقق داشته باشد لازم مىآید که حق تبارک و تعالى با مخلوق خود در امرى از امور مشترک باشد. این مساله نیز مسلم است که «ما به الاشتراک» همواره مستلزم «ما به الامتیاز» است; اگرچه آن «ما به الامتیاز» حیثیتى از حیثیات بوده باشد. و در اینجاست که باید گفت آنچه داراى دو حیثیت «مابه الاشتراک و مابه الامتیاز» باشد ناچار مرکب خواهد بود و چون خداوند مرکب نیست، پس ناچار با ممکنات در هیچ امرى از امور مشترک نیست. در اینجا ممکن است گفته شود آنچه موجب ترکب مىگردد اشتراک میان دو شئ در یک امر ذاتى است، ولى اگر بین خالق و مخلوق در یک امر عرضى نوعى اشتراک تحقق داشته باشد این اشتراک موجب ترکیب نخواهد بود. زیرا ترکیب در امر عرضى است و امر عرضى بیرون از ذات است. نظیر این اشکال در شبهه معروف به شبهه ابن کمونه نیز مطرح گشته است. قاضى سعید قمى به این اشکال توجه داشته و در مقام پاسخ برآمده است. او مىگوید: هرگونه اشتراک در امر عرضى مستلزم اشتراک در یک امر ذاتى خواهد بود. قاضى سعید این حکم را از احکام قریب به بداهت دانسته است (7) . گویا منظور او از این سخن اشاره به یک قاعده معروف فلسفى است که در آن گفته مىشود: «کل ما بالعرض لابد و ان ینتهى الى ما بالذات». یعنى هرآنچه عرضى است، ناچار به یک امر ذاتى منتهى خواهد شد. براساس آنچه قاضى سعید در اینجا ابراز داشته، نه تنها اطلاق عنوان وجود و موجود بر خداوند به عنوان مشترک لفظى انجام مىپذیرد، بلکه اطلاق بسیارى از صفات ثبوتیه، مانند عالم و قادر و حى و امثال ذلک نیز به نحو مشترک لفظى خواهد بود. یعنى عنوان عالم مثلا در مورد انسان نوعى از معنى را افاده مىکند که با آنچه از همین عنوان در مورد حق تبارک و تعالى مستفاد مىگردد، کاملا متفاوت و متباین است. عنوان قادر و حى و امثال آن نیز بر همین منوال خواهد بود.
قاضى سعید در خلال آثار متعدد خود به هر مناسبتى که پیش آمده، به نفى صفات پرداخته است. او اختلاف صفات را در مورد خداوند تبارک و تعالى امرى ممتنع به شمارآورده است. در نظر قاضى سعید اختلاف صفات در مورد حق تبارک و تعالى به یکى از سه وجه مىتواند مطرح گردد: وجه اول این است که اختلاف صفات به معنى توارد صفات بوده باشد; یعنى حقتبارک و تعالى به یک صفت موصوف گشته و سپس به صفات متعدد، یکى پس ازدیگرى، متصف مىگردد. وجه دوم ایناست که گفته شود بخشى از حق یکصفت است و بخش دیگر صفت دیگر بهشمار مىآید. و بالاخره وجه سوم ایناست که گفته شود صفات مختلف عین ذات حق بوده و اختلاف میان آنها به واسطه جهات و اعتبارات است. قاضى سعید مىگوید همه این وجوه سهگانه باطل بوده و مستلزم تناهى و محدودیتحق تبارک و تعالى مىگردد.
او درباره اینکه چرا هریک از وجوه سهگانه مستلزم محدودیتحق خواهند بود، به تفصیل سخن گفته که نقل همه آنها از حوصله این مقال بیرون است; ولى اساس سخن وى در این خلاصه مىشود که صفترا نهایت موصوف به شمار مىآورد (8) . قاضى سعید درباره اینکه صفت نهایت موصوف استبه گونههاى مختلف بحثکرده و در موارد متعدد آن را مطرح کرده است.
پىنوشتها:
1. منتخباتى از آثار حکماى الهى ایران، تالیف سید جلال الدین آشتیانى، ج1، ص218.
2. کلید بهشت، تالیف قاضى سعید قمى، انتشارات الزهراء، ص7071.
3. سوره 30، آیه 29.
4. سوره 24، آیه 35.
5. فیض کاشانى، اصول المعارف، تصحیح سید جلالالدین آشتیانى، ص194.
6. همان، ص190.
7. قاضى سعید قمى، شرح توحید صدوق، تصحیح دکتر نجفقلى حبیبى، ص180.
8. همان، ص229.