امیر عباس على زمانى (مقاله پژوهشی حوزه)
درجه علمی: علمی-پژوهشی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
در این مقاله سعى شده است علاوه بر تبیین و توضیح دیدگاههاى بریث ویت و تلاش او در جمع بین تجربهگرایى و ایمان دینى، به نقد و بررسى آرا و اندیشههاى او پرداخته شود.
بریث ویت فیلسوف تجربهگراى انگلیسى سعى کرده است که با حفظ موضع تجربهگرایانه خویش، از مفید بودن عقاید دینى دفاع نماید. او گزارههاى دینى را از قبیل «قصههاى مفیدى» مىداند که به کار ساختن نحوهاى از سلوک اخلاقى و توصیه بدان، مىآیند. بریث ویت تلاش مىکند که با استفاده از دیدگاه ویتگنشتاینى، کاربرد گزارههاى دینى را نشان داده و معنادارى این گزارهها را تبیین کند.
بر طبق دیدگاه او اهل ایمان دغدغه صدق مدعیات و قصههاى دینى خود را نداشته و بیشتر تاثیر این قصهها، تاثیر علىروانشناختى است تا تاثیر منطقى و عقلانى.
آیا مىتوان بین تجربهگرایى و ایمان دینى جمع کرد؟ اگر ممکن است چگونه؟ ما در این مقاله به ریشههاى اولیه تجربهگرایى (لاک، بارکلى و هیوم) نظر نداشته و بیشتر به آنچه در دهه 1930 در وین اتفاق افتاد و موجب پیدایش پوزیتیویسم براساس اصل بنیادین تحقیقپذیرى تجربى گردید، نظر داریم.
براساس معیارى که پوزیتیویستهاى اولیه براى معنادارى مطرح کردند «معناى یک سخن در گرو روش تحقیق آن است». پس سخنى معنادار است که راهى براى تحقیق آن و نشان دادن تجربى اثبات یا ابطال آن بتوان نشان داد و هر سخنى که از چنین خصیصهاى برخوردار نباشد، بىمعنا خواهد بود. (1)
برطبق این اصل علاوه بر گزارههاى متافیزیکى، گزارههاى دینى و اخلاقى نیز بىمعنا انگاشته شده و فاقد مضمون معرفتى قلمداد شدند. زیرا آنها درباره جهان خارج سخن نمىگویند و ناظر به واقع نیستند. البته اصل تحقیقپذیرى اولا از توجیه قوانین علمى و ترمهاى تئوریک ناتوان بود و آنها را هم بىمعنا مىکرد;
ثانیا منزلت معرفتشناختى خودش هم معلوم نبود. چراکه راهى براى اثبات و ابطال تجربى آن وجود نداشت. این اصل یا با روى آوردن به تاییدپذیرى همپل و ابطالپذیرى پوپرى و یا از طریق روى آوردن به معیار ویتگنشتاینى استعمال به جاى تحقیقپذیرى، بعدها تعدیل و دستخوش تحول گردید، ولى اصل طرح این مساله از سوى پوزیتیویستها منشا بروز عکسالعملهاى متفاوتى از سوى متکلمان و فیلسوفان دین شد:
عدهاى (چون آیر) اصل تحقیقپذیرى را پذیرفته و به موجب آن فتوا به بىمعنایى و بىمضمونى گزارههاى دینى دادند و از این طریق رقیب خویش را براى همیشه از گردونه بحث علمى و منطقى خارج کردند.
برخى نیز با اینکه اصل تجربهگرایى را پذیرفتند، ولى در معیار تحقیقپذیرى تجربىمعنا مناقشه نموده و به جاى آن به «نظریه کاربردى معنا»، که از سوى ویتگنشتاین دوم مطرح شده بود، روى آورده و سعى کردند تا این معیار را در خصوص گزارههاى دینى نیز جارى نموده و زبان دین را معنادار نمایند. بریث ویت از این گروه است.
گروهى نیز با پذیرش مبناى تحقیقپذیرى (البته با تفسیر خاصى) سعى کردند عالم دیگر راصحنه آزمون تجربى این گزارهها معرفى نمایند. اینها مدعى شدند که ما در قیامتبه طورتجربى به آزمون گزارههاى دینى مىرسیم. جان هیک از این گروه است. بعضى نیز با روىآوردن به معیار تاییدپذیرى سعى در جمعآورى شواهد و قراین تجربى مؤید باورهاى دینىنمودند.
بالاخره دستهاى با پذیرش معیار ابطالپذیرى معنا و جارى داشتن در مدعیات دینى، سعى کردند تا نشان دهند که مىتوان شرایطى را نشان داد که در آن شرایط گزارههاى دینى ابطال مىشوند. یان کرمبى از این گروه است.
به هر تقدیر آتش فتنهاى که هیمهاش در حلقه وین گرد آمد و به قصد از میدان به در کردن رقیب (دین) براى همیشه از گردونه بحثهاى جدى علمى برافروخته شد، بعدها موجب نزاعهاى طولانى در صحنه علم کلام گردید و یکى از بحثهاى مهم فلسفه دین، یعنى تحقیقپذیرى گزارههاى کلامى را پدید آورد.
از عکسالعملهاى در برابر این موضوع، عکسالعمل کسانى است که اولا مبناى تجربه گرایى را قبول دارند; ثانیا معیار تحقیقپذیرى معنادارى را قبول ندارند; ثالثا به معیار کاربردى معنا روى آوردهاند; رابعا گزارههاى دینى را هم براین اساس معنادار دانسته و از آنها دفاع تجربهگرایانه مىکنند.
بریث ویت، فیلسوف و فیزیکدان معاصر انگلیسى، از افرادى است که داراى چنین رهیافتى است. آنچه او در مقاله معروف خودش تحت عنوان «دیدگاه یک تجربهگرا درباره ماهیتباورهاى دینى» (2) ، بدان تصریح کرد چیزى جز دفاعى تجربهگرایانه از باورهاى دینى نیست و نمونه شاخص از این نوع نگاه به باورهاى دینى مىباشد.
به عبارت دیگر در برابر این سؤال که اگر کسى مبناى تجربهگرایى را بپذیرد چگونه مىتواند از باورهاى دینى دفاع نماید (و آنها را توجیه نماید)، یکى از پاسخهاى ممکن پاسخ بریث ویت در این مقاله است.
هرچند مقصد اصلى ما نشان دادن این رهیافتخاص نسبتبه باورهاى دینى مىباشد، ولى به تبع بریث ویت، سخن به همین مهم منحصر نشده و از مباحث ذیل نیز سخن گفته مىشود:
1. معیار تحقیقپذیرى تجربى معنادارى و بررسى آن.
2. معیار ویتگنشتاینى «کاربرد» و تحلیل آن.
3. تبیین معنادارى گزارههاى دینى براساس معیار کاربردى معنا.
4. تحلیل ماهیت گزارههاى دینى (از دیدگاه بریث ویت) و تحویل گزارههاى دینى به گزارههاى اخلاقى.
5. تحلیل ماهیت گزارههاى اخلاقى.
6. حل مشکل تعارض گزارههاى علمى و گزارههاى دینى براین اساس.
7.ارائه چگونگى رابطه معتقدات دینى با عمل دینى و زندگى عینى.
8. ارائه معناى دیگرى از عوض شدن دین انسانها (ارتداد).
9. ارائه تحلیلى خاص از مسئله اختلاف بین ادیان.
10. ارائه تحلیلى کارکردى از ایمان دینى (بدون نیاز به اثبات حقانیت و صدق محتواى ایماندینى).
آنچه براى ما در این مقاله اهمیت دارد، این است که نشان دهیم که چگونه مشکلات عدیدهاى چون تعارض علم و دین، تعارض عقل و دین، نزاع بین ادیان و رابطه اعتقادات دینى با عمل عینى اجتماعى، که بر سر راه دین مسیحیت وجود داشته است، شخصى مانند بریث ویت را به موضعى کشانده است که از دین چیزى جز «افسانهها و قصص مفیدى» که به کار حفظ و تحریک حیات اخلاقى اجتماعى مىآیند، باقى نگذاشته است. تلقىاى که «دین را صرفا به منزله ابزارى مفید براى اخلاق اجتماعى و تثبیت آن» قرار مىدهد و دین را از حقانیت و صدق مدعیاتش، که مستلزم نیاز به دفاع عقلانى از آنها باشد، تهى مىنماید. این طرز تلقى با تلقى ما در مورد دین اسلام (و به طور کلى دین واقعى) فاصله بسیارى دارد.
قدم اول بحث از معنادارى
بر طبق معیار تحقیقپذیرى قدم اول در مورد یک جمله (کلامى یا غیرکلامى) بحث از صدق یا کذب آن نیست، بلکه باید ابتدا پرسید که آیا آن جمله معنادار مىباشد یا نه؟ پس از فراغ ازاینبحث است که نوبتبه بحث از صدق و کذب مىرسد. لذا در مورد جملهاى مانند اینکه«خداجهان را آفریده است»، ما باید ابتدا ببینیم که آیا این جمله معنادار استیا نه. به عبارتدیگرما از چه طریقى بفهمیم که این جمله صادق ستیا کاذب و راه تحقیق و روش تستکردن این ادعا چیست؟
در صورتى که به این سؤال پاسخ روشنى داده نشود، این جمله و جملات مشابه آن بىمعنا بوده و فاقد مضمون معرفتى و ناظر به واقع مىباشند و چون ناظر به واقع نیستند، پس اولا نوبتبه صدق و کذب آنها نمىرسد. ثانیا باور بدانها هم ممکن نیست. زیرا باور بدون فهم امکانپذیر نیست و فهم بدون داشتن معنا غیرممکن است. و معنا داشتن هم منوط به نشان دادن طریقى براى اثبات صدق یا کذب آن است.
بریث ویت مىگوید: تا دهههاى اخیر بحث رایج درباره گزارههاى دینى بر سر این بود که: آیا این گزارهها صادقند یا کاذبند؟ و آیا توجیه معقولى برله آنها وجود دارد یا نه؟ ولى اکنون بحثبر سر این است که آیا اصلا این جملات دربردارنده معناى مشخصى استیا نه؟ و اگر داراى معناى مشخصى هستند پس راه اثبات یا ابطال آن معنا کدام است؟
او سپس سه دسته از جملات را نام مىبرد که به لحاظ معنادارى وضعیت آنها روشن است و معیار فوق بر آنها تطبیق مىنماید:
1.جملات شخصى ناظر به امور خاص تجربى.
2.قضایاى کلى علمى (تئوریهاى علمى قابل اثبات یا ابطال).
3.این همانیهاى منطقى و ریاضى (قضایاى توتولوژیک).
از این سه دسته که بگذریم، سخنان دیگر بىمعنا تلقى شده و فاقد مضمون معرفتى قلمدادمىشدند که در بحثهاى علمى ناظر به واقع آنها را نباید مطرح نموده و بر سر آنها بحثکرد.
حال باید دید که گزارههاى دینى در کدامیک از اقسام فوق داخل مىشوند؟ آیا گزارههاى دینى حکم قضایاى دسته اول را دارند (قضایاى شخصى ناظر به امور تجربى خاص)، یا از قبیل تئوریهاى کلى علمى مىباشند و یا اینکه داخل در گزارههاى توتولوژیک بوده و حکم آنها را دارند؟ و اگر داخل در هیچ یک از اقسام فوق نباشند، بىمعنا بوده و در زمره گزارههاى بىمعنا شمرده مىشوند.
گزارههاى دینى و گزارههاى تجربى
1. آیا گزارههاى دینى از قبیل گزارههاى تجربى درباره حقایق تجربى خاص مىباشند؟ چنانکه مىدانیم گزارههاى تجربى، قابل آزمون به وسیله مشاهده مستقیم مىباشند، آیا گزارههاى دینى نیز داراى چنین ویژگى (آزمون به وسیله مشاهده مستقیم) هستند؟
تنها امورى قابل آزمون به کمک مشاهده مستقیم هستند که داراى اوصاف تجربى قابل آزمونى باشند. در حالى که خداوند به عنوان موضوع گزارههاى دینى از چنین ویژگىاى برخوردار نمىباشد و ما نمىتوانیم اوصاف تجربى قابل آزمونى را به او نسبت دهیم; مگر اینکه مقصود از تجربه معناى عام آن باشد که در این صورت تجارب دینى، که در نتیجه مشاهده خدا و ملاقات با او حاصل مىآید را نیز شامل شود. این موضوع زمانى دشوارتر مىشود که همه اوصاف الهى داراى ویژگى اطلاق و عدم تناهى هم باشند که این دو ویژگى با محدودیت و محسوسیتسازگارى ندارند.
بنابراین اگر ما معیار معنادارى را «آزمونپذیرى تجربى مستقیم» قرار دهیم، گزارههاى کلامى بىمعنا خواهند شد. زیرا شرط لازم براى این گونه آزمون را (داشتن اوصاف و ویژگیهاى تجربى و آزمونپذیر) دارا نمىباشند. البته همان گونه که خواهیم دید این معیار بسیارى از قوانین علمى مشتمل بر ترمهاى تئوریک را نیز از گردونه معنادارى بیرون مىکند و لذا معیار قابل قبولى که بتواند از عهده توجیه علم برآید، محسوب نمىشود. (3)
گزارههاى دینى و قوانین علمى
2. دسته دوم از جملات معنادار، قوانین کلى علمى مىباشند. آیا گزاره دینى از قبیل قوانین کلى علمى مىباشند و مىتوان آنها را با یکدیگر مقایسه نمود و معیار واحدى را بر هر دو تطبیق نمود؟
بریث ویت معتقد است که ما باید این مقایسه را جدىتر از مقایسه پیشین بشماریم. او برآناست که اگر ما در علم بینش بیکنى داشته و متدلوژى او را اساس قرار دهیم، این مقایسه(بینگزارههاى دینى و قوانین علمى) بسیار ناموجه خواهد بود. زیرا برطبق بینش فرانسینبیکن ازعلم، قوانین علمى و کلیات آن در نتیجه تصمیمهاى موارد جزئى به دست آمدهاندکه خود مواردجزئى قابل مشاهده مستقیم مىباشند. در این صورت ما ابتدا باید با مواردجزئى متعددى کهقابل مشاهدهاند برخورد کنیم تا بتوانیم دستبه تعمیم زده و قانون علمىرا به دست آوریم. وچنین چیزى در مورد پدیدههاى دینى، به دلیلى که قبلا ذکر شد، ناممکن است.
ولى این تلقى از علم و قوانین آن، تلقى نادرستى است. زیرا ما در مورد همه مفاهیم علمىنمىتوانیم به چنین فرآیندى پایبند باشیم. ما در علوم از مفاهیمى استفاده مىکنیم کهاینمفاهیم به مراتبى از تجربه به دور بوده و بسیار انتزاعى مىباشند. مفاهیمى که ما به ازاىعینىمستقیمى در خارج نداشته و قابل آزمون تجربى مستقیم نیستند. این گونه مفاهیم کهبرخىوجود آنها را در یک علم نشانه تکامل آن رشته علمى مىدانند، «ترمهاى تئوریک» مىنامند. ما وقتى مىگوییم نور بر اثر تابش منعکس مىشود، مىتوانیم براى نور و انعکاسوتابش ما بازاى عینى خارجى نشان دهیم; ولى تمام مفاهیم علمى از این قبیل نبوده ومابادسته دیگرى از مفاهیم، مانند اتم، انرژى، میدان و... روبرو هستیم که ما بازاى عینىندارند.
مفاهیمى از این قبیل که مستقیما از تجربه گرفته نشدهاند، در یک سیستم متشکل از تئوریها و فرضیات معنا پیدا مىکنند. بنابراین خود علم هم مشتمل بر مفاهیمى است که مستقیما قابل مشاهده حسى نیستند و از تعمیم موارد تجربى قابل مشاهده گرفته نشدهاند.
براین اساس، این اشکال که مفهوم «خدا» مفهومى مشاهدهپذیر به طور مستقیم نمىباشد، اشکال ناموجهى است. زیرا ترمهاى تئوریک به کار رفته در علوم نیز از این قبیل مىباشند و همان گونه که به کار بردن یک یا چند ترم تئوریک در یک تئورى علمى آن را غیرقابل تجربه و بىمعنا نمىکند، به کار بردن ترمهایى مانند خدا، ملائکه، روح که قابل آزمون تجربى مستقیم نیستند، نیز گزارههاى مشتمل براین ترمها را بىمعنا نمىگرداند.
سپس بریث ویت این سؤال را مطرح مىنماید که این گزارهها در چه صورت غیرتجربى خواهند بود؟ در مقام پاسخ به این سؤال او معتقد است: زمانى این گزارهها غیرتجربى خواهند بود که یا:
1. ما نتوانیم از آنها نظریات تجربى قابل مشاهده دیگرى را استنتاج کنیم.
2. و یا اینکه «نسبتبه عالم خارج بىتفاوت بوده» و با هر شرایط ممکنى سازگار باشند، که در این صورت ابطالناپذیر خواهند بود. (4)
او مدعى است که اگر بنا باشد مجموعهاى از گزارههاى کلامى به عنوان تبیینى علمى درباره جهان خارج قلمداد شوند، مىبایستبه واسطه تجربه نیز قابل رد باشند و ابطال تجربى آنها ممکن باشند; به گونهاى که اگر واقعیات تجربى خلاف آنها را اثبات نمودند ما آماده باشیم که از آنها دستبرداریم. لذا هر فرضیهاى که با تمام واقعیتهاى تجربى ممکن سازگار باشد، فرضیهاى تجربى و درباره جهان خارج نخواهد بود.
بر این اساس در مورد گزارههاى کلامى سؤالات ذیل مطرح است: جهان بر چه منوالى اگر باشد مؤمنان دست از ایمان به عدالتخدا خواهند شست؟ در تحت چه شرایطى گزاره «خدا وجود دارد» قابل نقض است؟ چه حادثهاى در جهان اگر اتفاق بیفتد، مؤمنان در خیرخواهى تردید خواهند کرد و آن را نقض شده مىانگارند؟
اگر ما گزارههاى خدا وجود دارد، خدا عادل است و... را گزارههاى تجربى مىشماریم، باید آماده باشیم تا به سؤالات فوق پاسخ روشنى دهیم. در حالى که اکثر متدینان با گزارههاى دینى چنین رویکرد تجربهگرایانهاى ندارد و ایمان پیشین ایشان و اعتقاد و وثوق آنها به حکمت و عدالتخداوند، بدانها اجازه نمىدهد تا مورد یا مواردى را به عنوان مورد نقض براى ایمان دینى خوشبشمارند.
تبیین روانشناختى گزارههاى کلامى
بریث ویتسپس مدعى مىشود: عدهاى خواستهاند از راه دیگرى این مشکل را حل نمایند و آن راه عبارت است از اینکه گفتهاند که گزارههاى کلامى واقعیاتى را درباره جهان تبیین مىکنند، البته نه درباره جهان فیزیکى، بلکه درباره جهان روانشناختى و درونى انسانها. لذا بخش وسیعى از سنتهاى مسیحى، مانند «گناه اولیه»، «هبوط انسان»، «رشد و تکامل» و... نه به عنوان تبیین حقایق تاریخى خاصى، بلکه به عنوان حقایقى انسانشناختى و مربوط به جنبه «انسانى انسان» به کار رفتهاند.
پس این گونه واژهها و عبارات را باید در آن بستر انسانشناختى خودشان مورد توجه و تفسیر قرار گیرند و اگر کسى اینها را بیانگر حقایق بیرون از انسان بشمارد، سخت در اشتباه است و دنیایى که این عبارات از آن دنیا خبر مىدهند را به درستى نشناخته است. (5)
پس با داشتن چنین برداشتى از این گونه عبارات: اولا مشکل معنادارى آنها حل مىشود; ثانیا ناظر به واقع بودن این گزارهها نیز تبیین مىشود; ثالثا از مشکل تعارض این نوع گزارهها (گزارههاى مشتمل بر این گونه اصطلاحات) با گزارههاى علمى و فلسفى و تاریخىنیز نجات پیدا مىکنیم. زیرا گزارههاى علمى و فلسفى و تاریخى مربوط به دنیاى بیرون از انسان هستند، درحالى که این گونه گزارهها مربوط به مسائل درونى انسان مىباشند.
مشکل تبیین روانشناختى
این تبیین نیز با مشکلاتى مواجه است که از جمله مىتوان به مورد ذیل اشاره کرد: لازمه اینکه ما جملات درباره خدا را به عنوان «جملاتى ناظر به واقعیات روانشناختى به زبان سمبلیک» بدانیم این است که: در صورتى که حقایق تجربى خلاف آنها را اثبات نمودند، یعنى حقایق تجربى دادههاى روانشناختى دیگرى را اثبات کردند، ما باید آماده باشیم از این گزارهها دستبرداریم و به مقتضاى داده تجربى گردن نهیم. درحالى که متدینین پس از مواجهه با دادههاى تجربى مخالف این گزارهها را دوباره طورى تعبیر مىنمایند که با شرایط تازه نیز سازگار باشد و تفسیر تازهاى از این گزارهها ارائه دهد که متناسب با علوم و شرایط تجربى باشد; بلکه مدعى مىشوند که از قبل این گزارهها متضمن چنین معانىاى بودهاند و آنها از این امر غفلت داشتهاند. غافل از اینکه صرف سازگارى با تجربه، بدون امکان عدم سازگارى معنایى را براى آنها معین ننموده و آنها را از درون تهى مىنماید و به یک سلسله توصیفهاى مجازى چند پهلو تبدیل مىنماید که نمىتوان آن را تبیین علمى به حساب آورد. (6)
ملاک ابطالپذیرى
البته باید توجه داشت که ملاک ابطالپذیرى (بر فرض صحت و اتقان آن) ملاکى براى تفکیک گزارههاى معنادار از بىمعنا نیست، بلکه همان گونه که پوپر در کتاب منطق اکتشاف علمى (7) بدان تصریح کرده این معیار صرفا مرز قضایاى علمى را از قضایاى غیرعلمى تفکیک مىکند و به هیچ وجه ما نباید «غیرعلمى بودن» را با «بىمعنا بودن» خلط کنیم.
در اینجا هم چه بسا گزارههاى کلامى را غیرتجربى بشمارد، ولى براى آنها مضمون و محتواى ناظر به واقع قائل باشد.
ولى عدهاى پا را از این فراتر نهاده و ابطالپذیرى را به عنوان ملاک معنادارى معرفى کرده و مدعى شدهاند که گزارههاى کلامى چون ابطالپذیر نیستند و نمىتوان شرایطى را براى کذب آنها (و ابطال آنها) فرض نمود، پس بىمعنا هستند.
در برابر این نوع ادعا ما در دو مرحله مىتوانیم به چالش بپردازیم:
اولا اینکه مبناى آنها را مورد مناقشه و تردید قرار دهیم که به چه دلیل هر گزاره ناظر به واقع باید به لحاظ تجربى ابطالپذیر باشد. ما هیج دلیلى براین امر نداریم که تمام گزارههاى ناظر به واقع باید از دالان ابطالپذیرى تجربى عبور نمایند. خود همین گزاره و بسیارى از گزارههاى ناظر به واقع دیگر ناقض این ادعاى بلا دلیل بوده و آن را ابطال مىنمایند.
ثانیا ما هیچ دلیلى نداریم که نظارت به واقع را منحصر به نظارت به واقع تجربى بگیریم. واقع معناى اعمى دارد که وقایع تجربى و درونى انسان و حقایق نفس الامرى را نیز شامل مىشود.
ثالثا برفرض که این مبنا درستباشد و ما به نفع آن دلیل و مدرکى داشته باشیم، ولى هیچ دلیلى نداریم براینکه مدعیات دینى ابطالپذیر نیستند. اصلیترین مدعاى کلام، یعنى «خدا وجود دارد»، ابطالپذیر است. یعنى مىتوان شرایطى را فرض کرد که در آن شرایط این گزاره صادق نباشد و آن شرایط عبارت است از اینکه «هیچ چیزى وجود نداشته و جهان خلا و نیستى محضباشد».
گزارههاى دینى و قضایاى منطقى و ریاضى
دسته سوم از قضایاى معنادار (برطبق دیدگاه پوزیتیویستها) قضایاى منطقى و ریاضى بودند که داراى ضرورت منطقى بوده و توتولوژیک هستند و لذا به همین دلیل ناظر به واقع نبوده، اطلاع تازهاى درباره جهان خارج در اختیار ما قرار نمىدهند. حال باید دید که آیا مىتوان گزاره کلامى و مدعیات دینى را در این قسم داخل کرد یا نه؟
منزلت منطقى دقیق و واقعى «قضایاى ضرورى منطقى و ریاضى» هر چه باشد، دیویدهیوم و ایمانوئل کانتبه ما نشان دادند که این قضایا «اصل موضوعى» بوده و هیچ حکم تازهاى درباره حقایق موجود در جهان خارج در اختیار ما قرار نمىدهند. براین اساس معناى قضیه دو به علاوه سه مساوى استبا پنج، این است که اگر در جهان خارج یک مجموعه پنجتایى از اشیا وجود داشته باشد، این مجموعه از دو زیرمجموعه تشکیل شده است که یکى از آنها مشتمل بر دو عضو و دیگرى مشتمل بر سه عضو است.
نتیجه اینکه این نوع قضایا به ما نمىگویند که وضع جهان خارج چگونه است و آیا در خارج چنین مجموعهاى وجود دارد یا نه؟ بلکه قضاوتى که به ما ارائه مىدهد نوعى قضاوت شرطى و فرضى بیش نمىباشد; در حالى که متدینین در مورد مدعیات دینى به زبان حکایت از واقع قائل بوده و معتقدند که این قضایا اطلاعات تازهاى را درباره وجود و اوصاف یک موجود شخصى متافیزیکى در اختیار ما قرار مىدهند. (8)
پس از این سه نوع مقایسه به این نتیجه مىرسیم که اگر جملات دینى در هیچ یک از این سه دسته واقع نشوند، در این صورت روش تحقیق (اثبات یا ابطال) آنها نمىتواند از قبیل هیچیک از روشهاى یادشده باشد. ولى آیا این مستلزم این است که گزارههاى دینى تحقیقناپذیر بوده و در نتیجه بىمعنا باشند یا اینکه باید راه دیگرى را در پیش گرفت؟ (9)
البته این مشکل اختصاصى به گزارههاى دینى ندارد، گزارههاى اخلاقى نیز با همین سؤال و مشکل روبرو هستند. مثلا در مورد اصل «لذتگرایى» یا «سودگرایى»، که به موجب آنها شخص باید تلاش نماید تا لذت و خوشى خود را به نقطه اعلاى آن برساند، داخل در هیچیک از سه قسم یادشده نمىباشند.
این گونه گزارهها نه از قبیل قضایاى اینهمانى منطقى هستند و نه یک قضیه تجربى، و تا به امروز تمام تلاشهاى «تجربهگرایان اخلاقى» براى ارائه تحلیلى طبیعتگرایانه از قوانین اخلاقى ناکام مانده است. به گفته بریث ویت: یک پوزیتیویست متصلب و متعصب در آراى خودش ممکن استبپذیرد که تمام گزارههاى دینى الفاظى فاقد محتوا و مضمون معرفتى باشند، ولى نمىتوان چنین چیزى را درباره تمام گزارههاى اخلاقى قائل شد!
تعدیل یا دگرگونى اصل تحقیقپذیرى
این مشکلات (و مشکلات دیگرى که بدانها اشاره نشد) دربرابر اصل تحقیقپذیرى، موجب شد تا در سالهاى 1930 این اصل از یکى از دو طریق ذیل دستخوش دگرگونى و تحول گردد:
1. از راه ارائه تفسیر و تاویل دیگرى از واژه Verification و تعدیل اصل تحقیقپذیرى (با روى آوردن به اصل تاییدپذیرى).
2. از راه کنار نهادن اصل تحقیقپذیرى به عنوان معیار معنادارى و روى آوردن به اصل ویتگنشتاینى «کاربرد» (استعمال) که برطبق آن معناى هرجملهاى به واسطه طرقى که در آن به کار مىرفت، تعیین مىگردید. به جاى آن ویتگنشتاین در مرحله دوم از حیات فلسفى خویش با مطرح نمودن نظریه بازیهاى زبانى، نظریه پیشین خود را درباره ماهیت زبان به عنوان تصویر امر واقع کنار زد و مدعى شد که در واقع وقتى ما درباره زبان سخن مىگوییم باید توجه داشته باشیم که «زبان توصیف» و اخبار تنها یکى از انواع «بازیهاى زبانى» بوده و ما در زبان با انواع دیگرى از بازیها، مانند تحریک، تمسخر و... روبرو هستیم که بین این بازیهاى متنوع نمىتوان امر واحدى را به عنوان قدر مشترک همه انواع بازیها در نظر گرفت، بلکه به جاى داشتن یک ماهیت مشترک ما با یک «شباهتخانوادگى خاص» روبرو هستیم که هریک از اعضاى این خانواده با عضو دیگر ممکن است نوعى تشابه دور یا نزدیک داشته باشند.
شعار اصلى ویتگنشتاین دوم این بود: « از معناى یک گزاره نپرس، کاربرد آن را دریاب». (10) این شعار و تلقى نسبتبه زبان مبناى پیدایش فلسفه تحلیل زبانى گردید که در آن از تنوع کاربردهاى زبان سخن مىرفت. فیلسوفان تحلیل زبانى به خوبى به این امر واقف بودند که توصیف و اخبار از حقایق تجربى تنها یکى از انواع متعدد کارهایى است که ما به وسیله زبان انجام مىدهیم و زبان کارهاى دیگرى از قبیل تحریک، تمسخر و... را مىتواند انجام دهد.
در نحله تحلیل زبانى به این نکته پى بردند که زبان، وظایف و ساختهاى گوناگونى دارد: ما نباید درصدد توصیف جهان باشیم و اگر دراین صدد برآمدیم، چه بسا این توصیف را در شیوههاى بکلى متفاوتى انجام دهیم که قابل تبدیل و تحویل به یکدیگر نباشند.
ارزش یک تبیین بستگى دارد به اینکه با آن چه مىخواهیم بکنیم. از آنجا که زبانهاى مختلف علایق مختلفى را باز مىتابند (هنرى، اخلاقى، دینى، علمى) هر حوزهاى باید رهبردى را که براى برآوردن مقاصد خود مناسبتر مىداند، در پیش گیرد و لذا تصریح مىکردند که «هر سنخ زبانى منطق خاص خود را دارد». (11)
علاوه براین، اعتنا به کاربردهاى زبان، توجه تازهاى به زمینه اجتماعى زبان را برانگیخت. خصلت اساسا اجتماعى زبان و شیوههایى که هر عرف و جامعهاى به یک نحو اداى مقصود مىکند و نقشهاى مختلف زبان در کار و بارهاى مختلف انسان، هریک به تفصیل مورد توجه و بررسى قرار گرفت.
بریث ویت نیز از کسانى است که رویکردى ویتگنشتاینى به معنادارى دارد و به تبع ویتگنشتاین دوم گزارهاى را معنادار مىداند که داراى کاربرد خاصى در عرف زبانى باشد و مصرف خارجى داشته باشد. او همچنین گزارهاى را بىمعنا مىشمارد که هیچ نوع کاربرد و مصرف خاص زبانى در عرف زبانى نداشته باشد. با توجه به این مبنا باید دید که از دیدگاه بریث ویت آیا جملات دینى معنادار هستند یا نه؟ به عبارت دیگر آیا این جملات داراى کاربرد و مصرفى خاصى مىباشند یا نه؟ در صورتى که پاسخ مثبتباشد، کاربرد و مصرف جملات دینى چیست و آنها چه نقشى را در زندگى اجتماعى ایفا مىنمایند؟
با توجه به مبناى فوق رسالت اصلى شخص تجربهگرا این است که به طور تجربى معین نماید که یک جمله دینى یا یک جمله اخلاقى به وسیله کسانى که آنها را براى بیان عقاید و دیدگاههایشان به کار مىبرند، چگونه استعمال مىشود و چه مصرف و کاربردى دارد؟
در این باره بریث ویت مدعى است که جملات دینى: اولا بامعنا هستند. زیرا داراى کاربرد و استعمال ویژهاى در جامعه دینى مىباشند و بىمصرف نمىباشند. ثانیا جملات دینى داراى استعمالى شبیه به جملات اخلاقى مىباشند. ثالثا جملات دینى همان رسالت و تاثیر جملات اخلاقى را به نحو زیباتر و دلچسبترى ایفا مىکنند.
کاربرد قضایاى اخلاقى
در آغاز باید ماهیت و کاربرد قضایاى اخلاقى را از دیدگاه بریث ویت تحلیل کنیم تا پس از آن به تحلیل ماهیت و کاربرد جملات دینى نایل آییم.
از آنجا که فیلسوفان اخلاق به خوبى توجه داشتهاند که قضایاى اخلاقى قابلیت تحقیق تجربىرا ندارند و بدین لحاظ تحقیقپذیر نیستند، لذا عدهاى مدعى شدهاند که این دسته از اظهارات، بیانگر نوعى طرز تلقى (an attitude) از طرف کسانى است که این جملات را اظهار مىدارند. البته مفاد این اظهارات را نباید به معناى اخبار از داشتن یک رهیافتخاص روانى تلقىنمود که در این صورت قضایاى اخلاقى از یک امر روانشناختى خبر مىدهند که قابلیت تحقیق تجربى نیز دارد. طرز تلقى خاصى که با عمل مرتبط است، یعنى وقتى که شخصى مىگوید «الف اخلاقا خوب است»، در واقع طرز تلقى خودش را نسبتبه فعل الف را بیان مىکند. طرز تلقىاى که از عناصر مختلفى تشکیل شده که از آن جمله احساس تایید نسبتبه آن کار مىباشد.
ولى بریث ویت معتقد است کاربرد اولى اظهارات اخلاقى، «بیان قصد متکلم نسبتبه عمل کردن به شیوهاى خاص» است; شیوهاى که در خود آن اظهار اخلاقى معین شده است. مثلا کسى که از نظریه «اصالت فایده» در اخلاق طرفدارى مىنماید و مىگوید باید به گونهاى عمل کرد که خوشى را به اعلا درجهاش رساند، در واقع قصد و نیتخودش را مبنى بر تبعیت از اصالت فایده بیان مىدارد. او هیچ گزاره ناظر به واقعى (اخبارى) را بیان نمىکند و یا هیچ احساس شخصى خاصى را ابراز نمىنماید، بلکه درواقع «تعهد خودش را به تبعیت از یک شیوه عملى» بیان مىنماید. (12)
بنابراین اظهارات اخلاقى را به سه طریق ذیل مى توان تفسیرکرد:
1. تفسیر اول این استکهبراى این اظهارات مضمون معرفتى قائل شده و براى آنها نوعى حکایتگرى از واقع قائلشویم (دیدگاه رئالیستى).
2. تفسیر دوم این است که براى این اظهارات هیچ گونه مضمنمعرفتى قائل نشده و آنها را بیانگر احساسات شخصى (نتفر یا تمایل) متکلم بشماریم(دیدگاه احساس گرایانه).
3. تفسیر سوم این است که این اظهارات را بیانگر قصد و نیت متکلم به تبعیت از یک خطمشى عام و کلى در زندگى بشماریم که بریث ویت از تفسیر سوم دفاع مى کند.
اگر ما معناى گزارههاى اخلاقى را بیان عزم شخص بر تبعیت از یک قانون کلى بگیریم، در این صورت معناى گزاره اخلاقى «دزدى بد است» این نیست که دزدى فعلى است عینى که وصف بدى بر آن عارض شده است، و نه آن گونه که پوزیتویستها مدعى بودند معنایش این نیست که «من از دزدى بدم مىآید و به آن احساس تنفر شخصى مىکنم»، بلکه معنایش این است که: «من مصمم هستم که به عنوان یک مشى عام و کلى، در زندگى دزدى نکنم و به شما هم توصیه مىکنم که دزدى نکنید».
حال ببینیم که این تلقى و برداشتخاص از اظهارات اخلاقى چه فروغى بر توجیه اظهارات دینى مىاندازند؟
فیلسوف ایدهآلیست، مک تاگارت، دین ر ا احساس مبتنى بر اعتقاد به هماهنگى بین خود و جهان معرفى مىکند و در این جهتبسیارى از افراد فرهیخته او را همراهى مىکنند.
اگر دین به طور ذاتى با احساس سر و کار داشته باشد، طبیعى خواهد بود که اظهارات دینى را بر اساس نظریه احساس گرایانه در باب اخلاق تفسیر نموده و اظهارات دینى را ابراز احساسات دینى بشماریم. مثلا در این صورت این اظهار که «خدا پدر آسمانى ماست»، بیانگر احساس امنیت متکلم در زمان بیان این سخن مىباشد; احساسى که به هنگام بودن در دامن پدر به او دست مىداد و از آن لذت مىبرد.
ولى بریث ویت در اینجا اعتراف مىکند که: تبیینهاى احساسى از عقاید دینى معمولا به وسیله کسانى اظهار مىشود که خود متدین نبوده و در درون حوزه ایمان بسر نمىبرند. به عبارت بهتر این گونه تحلیلها معمولا به وسیله اشخاصى اظهار مىشود که با دیده ناظر به دین مىنگرند و خودشان بازیگر دینى نیستند. این تحلیل از عقاید دینى تحلیلى غیر واقعى بوده و توصیف نادرستى از باورهاى جارى و سارى در جامعه دین است. تعداد کمى از متدینین در درون جامعه دینى حاضرند چنین تحلیلى از باورهاى دینى را بپذیرند. (13)
ادعاى بریث ویت این است که گزارههاى دینى از سنخ گزارههاى اخلاقى بوده و آنها تعهد و التزام متکلم به شیوه خاصى از زندگى و توصیه بدان را بیان مىکنند. در این صورت تمام گزارههاى دینى معناى اخبارى انشایى یافته و از یکسو از قصد و نیت متکلم در تبعیت از یک خطمشى خاص پرده بر مىدارند و از سوى دیگر متضمن نوعى توصیه و سفارش به دیگران در تبعیت از آن خطمشى مىباشند. لذا وقتى گفته مىشود «خدا عشق است»، متکلم در واقع بیان مىکند من قصدم دارم در زندگى از مشى عاشقانهاى پیروى کنم و به شما هم سفارش مىکنم چنین مشیى در پیش گیرید و از آن تبعیت کنید.
بنابراین گزارههایى از قبیل خدا پدر آسمانى ماست، خدا عشق است، خدا عادل است و ... را نباید بیانگر احساس آرامش، امنیت و عدالت متکلم دانست. همچنین نباید آنها را گزارههایى ناظر به واقع شمرد که از ماوراى واقعى خود حکایت مىکنند و داراى صدق و کذب مىباشند; بلکه این نوع گزارهها صرفا بیانگر تعهد و التزام گوینده به تبعیت از شیوهاى کلى در زندگى و توصیه دیگران نسبتبه آن شیوه است.
نگاهى به اشکالات این دیدگاه
اشکال اول: طرح بریث ویت مبهم و فاقد دلیل بر مدعا و جهشهاى منطقى مکرر است کهبارتلى در کتاب دین و اخلاق به پارهاى از آنها اشاره کرده است. وى عدم وفادارى به اصولومبانى پذیرفته شده بریث ویت را از ایرادات این طرح مىداند (14) که ذکر همه آنها موجبتطویل مىگردد.
اشکال دوم: این اشکال را جان هیک و دیگران متعرض شدهاند که چنین تحلیلى در مورد دین و زبان دینى تنها به بخشخاصى از دین و گفتههاى دینى وفا مىنماید و بخش عظیمى از حقایق دینى را شامل نمىشود. به عبارت دیگر این طرح از مشکل جزءنگرى رنج مىبرد. جان هیک مىگوید:
«داستانهاى مسیحى، که بریث ویت در سخنرانیش بدانها اشاره مىکند، داراى انواع منطقىگوناگونى هستند. آنها شامل روایات تاریخى محض درباره حیات عیسى مسیح، تعابیراسطورهاى، اعتقاد به آفرینش و روز جزا و اعتقاد به وجود خداوند هستند. از میان این اقسامتنها قسم اخیر در تعریف بریثویت از داستان مىگنجد. چرا که او داستان را به عنوان مجموعهاى از گزارهها که مستقیما تجربى و قابل آزمون تجربى هستند، تعریف مىکند. پس جملاتى از قبیل «در مسیح بود که خدا جهان را با خود آشتى داد» یا «خدا انسانها را دوست دارد»، با معناى او از داستان توافق ندارد، تعریف او تنها یک نوع نسبتا نوعى از قضایاى دینى را شامل مىشود.» (15)
اشکال سوم: همان گونه که در مقاله گفتیم، آنچه براى بریثویت اهمیت دارد، توجه به کارآیى، تاثیر و مفید بودن هر چه بیشتر قصص دینى است. او تاکید مىکند که ما نباید دغدغه صدق یا کذب مدعیات دینى را داشته باشیم. زیرا تاثیر داستانهاى دینى در مخاطبین خود تاثیر علىروانشناختى است و نه تاثیر منطقى و اقناعى.
حال باید دید شرط لازم براى تاثیر عمیق و با دوام قصص دینى در مخاطبینشان چه چیزى است و این تاثیر ریشه در کجا و چه چیزى دارد؟ به عبارت دیگر مردم متدین چگونه تحت تاثیر قصص دینى قرار دارند و چگونه جهتگیرى وجودى زیستن خویش را بر اساس آنها عوض مىنمایند؟ به طورى که در پارهاى از موارد حاضرند تمام هستى و نیستى خویش را به پاى باورهاى دینى خویش قربانى کنند. اگر داستانى هیچ ریشهاى در واقعیت نداشته باشد و خواننده آن داستان هم بدین امر توجه داشته باشد و بداند که با افسانهاى تخیلى سر و کار دارد،آیا این داستان مىتواند چنین تحت تاثیر عمیق و با دوامى در فرد داشته باشد؟!
اشکال چهارم: اگر ما تحلیل بریث ویت از گفتههاى دینى را به عنوان «قصههاى بلند و مفید» مبنا قرار دهیم و صرفا بر تاثیرات على روان شناختى این قصهها تاکید کنیم، هیچ دلیل منطقى نداریم که برخى از دستاوردهاى هنرى و ادبى انسان نتواند نقش و کارکرد دین را در جامعه ایفا کنند. بسیارى از داستانها و اشعار سروده شده به وسیله انسان مىتوانند چنین تاثیراتى را در مخاطبین خویش داشته و آنها را بشدت تحت تاثیر قرار دهند.
بنابراین دین رقباى جدید دیگرى که کار او را چه بسا مانند او و یا بهتر از او مىتوانند انجامدهند پیدا مىکند که از آن جمله مىتوان به هنر و ادبیات اشاره کرد. بنابراین دین بدیل ناپذیرى خویش را از دست داده و هر لحظه در معرض حذف به وسیله رقباى خویش قرار مىگیرد. (16)
اشکال پنجم: این تحلیل نه تنها تمام گزارههاى دینى را نمىتواند توجیه کند (و بدین لحاظ تنها پارهاى از آنها را شامل مىشود) بلکه از تحلیل همه اوصاف الهى نیز ناتوان است. زیرا در مورد پارهاى از اوصاف الهى، چون ابدیت، ازلیت، عالم على الاطلاق، قادر على الاطلاق و... چنین تحلیل و توجیهى غیر معقول است. در مورد این اوصاف، قائل شدن به اینکه وقتى متکلم مىگوید خدا سرمدى است، او در واقع، تعهد و التزام خودش را به تبعیت از یک خطمشى خاص در زندگى و توصیه دیگران به تبعیت از آن اعلام مىنماید، سخنى نامعقول است. زیرا شخص در صورتى مىتواند خودش را به شیوه خاصى ملتزم کند که به دیگران نیز توصیه نماید که چنین شیوهاى براى آنها ممکن است; در حالى که اوصافى از قبیل سرمدیت، عالمیت على الاطلاق و... نه در مورد متکلم و نه در مورد دیگران ممکن نبوده و لذا التزام بدانها و توصیه به تبعیت از آنها نیز غیر معقول است. پس این توجیه پارهاى از اوصاف الهى را (اوصاف متافیزیکال) شامل نمىشود.
ما مىتوانیم عاشقانه یا عادلانه زندگى کنیم و تعهد خویش را به تبعیت از این شیوه زندگى اعلام نماییم و به دیگران هم سفارش کنیم که از این شیوه پیروى کنند، ولى زندگى سرمدى و یا علم مطلق و قدرت مطلق از توان و امکان متکلم و مخاطب بیرون است. لذا نه تعهد و التزام نسبتبه آنها روا مىباشد و نه توصیه به دیگران نسبتبه آنها معقول!
اشکال ششم: تحلیل بریث ویت در مورد جملات اخلاقى نیز نارسا مىباشد. در اینجا براى دورى از تطویل از ذکر اشکالات این تحلیل صرف نظر کرده و خوانندگان محترم را به کتابهاى فلسفه اخلاق ارجاع مىدهم.
انتخاب دین و اعراض از دین
چرا انسانها به سوى دین خاصى روى مىآورند و یا از دینى اعراض نموده و دین دیگرى را انتخاب مىنمایند؟ بریث ویت در پاسخ مىگوید: «هنگامى که شخص غیرمتدین به سوى دینى روى مىآورد و کیش تازهاى را انتخاب مىنماید، این تغییر و تحول صرفا در ناحیه گزارههایى که شخص بدانها ایمان دارد، نمىباشد که مثلا قبلا گزارههاى الف و ب و ج و... را به لحاظ عقلانى قبول داشت، ولى اکنون ایمان به آن گزارهها به لحاظ عقلانى مخدوش شده و گزارههاى دیگرى جاى آنها را گرفتهاند. چه بسا ممکن است هیچ تغییر خاص عقلانى واقع نشده باشد، ولى تغییر در اراده او واقع شود.»
بنابراین ماهیت عوض شدن آیین، اثبات کذب عقلانى و منطقى یک آیین و اثبات صدقعقلانى و منطقى آیین دیگر نیست، بلکه معناى این عوض شدن این است که شخصارادهاش بر تبعیت از یک مشى زندگى خاصى به سوى خط مشى دیگرى عوض شده استو لذا ارتداد بیش از آنکه جنبه عقلانى داشته باشد، نوعى تغییر در روش زندگى است.کسانى که مرتد مىشوند و از دینى رویگردان مىگردند، کسانى نیستند که به لحاظ فلسفىو عقلانى به بطلان مدعیات دین پیشین رسیده و بر نقیض عقایدشان براهین محکم عقلانىاقامه شده است، بلکه آنها از یک شیوه خاص زیستن خسته شده و شیوه دیگرى دل آنها را برده است.
زمانى که مردم از یک نحوه سلوک خسته مىشوند و نقش آن را در زندگى خویش کمتر مىبینند، به نحوهاى دیگر از سلوک که به وسیله داستانهاى دیگرى توصیه مىشود، روى مىآورند. در واقع پس از و انتخاب یک دین خاص است که دنبال تصحیح این نحوه از سلوک و تایید آن به وسیله مبانى عقلانى و فلسفى مىگردند و ملازمات عقلانى آن نحوه از زندگى را ملتزم شده و بر آن استدلال مىنمایند.
اختلاف بین ادیان (17)
اگر ما گزارههاى دینى را از قبیل گزارههاى اخلاقى دانستیم، با تفاوتهایى که خود بریث ویت آنها را گوشزد کرده، و دین را توصیهگر به سوى پیروى از خط مشى خاصى در زندگى دانستیم که این کار را از طریق بیان داستانها و تاثیر علىروانى انجام مىدهد، آنگاه این سؤال مطرح مىشود که اختلاف ادیان درچیست و چه چیزى موجب تفکیک و تقسیم ادیان شده است؟
بریث ویت در اینجا بین ادیان هم گوهر و غیر آن تفکیک قائل مىشود: ادیان هم گوهر ادیانى هستند که نحوه معیشتخاصى را توصیه مىکنند که به نظر او مسیحیت و بودیسم از این قبیل هستند. برخلاف ادیان غیر هم گوهر که طرق مختلفى از معیشت را پیشنهاد مىکنند و اختلاف آنها نیز روشن است. ولى باید دید اختلاف ادیان هم گوهر در چیست؟
بریث ویت اختلاف آنها را در اسطورهها (Myths) و حکایات (fables) آنها مىداند. یعنى مجموعه گزارههایى که در دین آمده است همه از سنخ داشتن هستند، منتها داستانها یا از زبان موجودات غیبى است (جن وپرى و دیو...) که اسطوره است و یا از زبان موجودات عادى، مانند گیاه وحیوان که در این صورت حکایت است.
حال اختلاف ادیان هم گوهر در میزان تاثیرگذارى این اسطورهها و حکایات است. داستانها به لحاظ تاثیرگذارى در مخاطبین متفاوت هستند و برخى از آنها نفوذ بیشتر و سریعتر و عمیقترى دارند و همین امر موجب اختلاف بین ادیان است.
البته تاثیرگذارى این داستانها در مخاطبین، به لحاظ منطقى، عقلانى نیست، بلکه بیشتر جنبهروانشناختى دارد. او خودش مىگوید: اگر مىخواهید این مطلب را دریابید به این امرتوجهکنید که در دنیا هیچ کتابى بعد از انجیل و کتاب دعا به اندازه کتاب سلوک زائر (Progress s|Pilgrim) نوشته Bunyan John بر روح بشر تاثیر نداشته است. کسى این کتاب را نخوانده، مگر اینکه زندگیش دگرگون شده باشد. اما آیا کسى تاکنون پرسیده است که آیا مطالباین کتاب راست استیا نه؟ همه مىدانند که نمىشود راستباشند، ولى با این همه نافذ افتاده است.
پىنوشتها:
1. درباره پوزیتیویسم منطقى و اصل تحقیق پذیرى به مآخذ ذیل رجوع شود:
.57-52 pp .V .Vol )1972 ,York New( philosophy of Encyclopedia" ed ,Edwards Paul in " Positivism Logical" ,Passmor John .1
.91-72 pp )1971 university oxford( Religion of philosophy The ,ed mitchell Basil in " Belief Religious of Nature the of Vew |Empricists An" ,waite .Brith .B .R .2
3. همان، ص 73.
4. همان، ص 74.
5. همان، ص 75.
6. همان، ص 75.
7. کارل ریموند پوپر، منطق اکتشافات علمى، ترجمه سید حسین کمالى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370، ص 55 به بعد.
8. ماخذ شماره2، ص 76.
9. همان، ص 76.
.559 ,353 ,340 especially )1953 .Blackvell :Oxford( Investigations Philosophical , Wittgenstein .L .10
البته تمام این نتیجهگیریها در صورتى است که ما مبناى تحقیق پذیرى را بپذیریم، ولى اگر کسى اصل مبنا را بپذیرد و در آن مناقشه منطقى نماید، آنجا حصر گزارههاى معناى دار در سه قسم فوق محل تردید و اشکال واقع مىشود. در حالى که این مبنا فاقد توجیه منطقى است و از توجیه علم در بخشهاى نظرى نیز عاجز است و منزلت منطقى اصل تحقیقپذیرى روشن نیست.
11. ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، 1371، ص 282.
12. استاد مصطفى ملکیان، جزوه زبان دینى، ج2، ص 60.
13. همان، ص 62.
14. دابلیو بارتلى، اخلاق و دین، ترجمه زهرا خزاعى، ص 29و33.
15. جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرامراد، انتشارات بین المللى الهدى،1373، ص 192،193.
16. از مآخذ 12، ص 62 تا 64 استفاده شده است.
17. همان، ص 12.
بریث ویت فیلسوف تجربهگراى انگلیسى سعى کرده است که با حفظ موضع تجربهگرایانه خویش، از مفید بودن عقاید دینى دفاع نماید. او گزارههاى دینى را از قبیل «قصههاى مفیدى» مىداند که به کار ساختن نحوهاى از سلوک اخلاقى و توصیه بدان، مىآیند. بریث ویت تلاش مىکند که با استفاده از دیدگاه ویتگنشتاینى، کاربرد گزارههاى دینى را نشان داده و معنادارى این گزارهها را تبیین کند.
بر طبق دیدگاه او اهل ایمان دغدغه صدق مدعیات و قصههاى دینى خود را نداشته و بیشتر تاثیر این قصهها، تاثیر علىروانشناختى است تا تاثیر منطقى و عقلانى.
آیا مىتوان بین تجربهگرایى و ایمان دینى جمع کرد؟ اگر ممکن است چگونه؟ ما در این مقاله به ریشههاى اولیه تجربهگرایى (لاک، بارکلى و هیوم) نظر نداشته و بیشتر به آنچه در دهه 1930 در وین اتفاق افتاد و موجب پیدایش پوزیتیویسم براساس اصل بنیادین تحقیقپذیرى تجربى گردید، نظر داریم.
براساس معیارى که پوزیتیویستهاى اولیه براى معنادارى مطرح کردند «معناى یک سخن در گرو روش تحقیق آن است». پس سخنى معنادار است که راهى براى تحقیق آن و نشان دادن تجربى اثبات یا ابطال آن بتوان نشان داد و هر سخنى که از چنین خصیصهاى برخوردار نباشد، بىمعنا خواهد بود. (1)
برطبق این اصل علاوه بر گزارههاى متافیزیکى، گزارههاى دینى و اخلاقى نیز بىمعنا انگاشته شده و فاقد مضمون معرفتى قلمداد شدند. زیرا آنها درباره جهان خارج سخن نمىگویند و ناظر به واقع نیستند. البته اصل تحقیقپذیرى اولا از توجیه قوانین علمى و ترمهاى تئوریک ناتوان بود و آنها را هم بىمعنا مىکرد;
ثانیا منزلت معرفتشناختى خودش هم معلوم نبود. چراکه راهى براى اثبات و ابطال تجربى آن وجود نداشت. این اصل یا با روى آوردن به تاییدپذیرى همپل و ابطالپذیرى پوپرى و یا از طریق روى آوردن به معیار ویتگنشتاینى استعمال به جاى تحقیقپذیرى، بعدها تعدیل و دستخوش تحول گردید، ولى اصل طرح این مساله از سوى پوزیتیویستها منشا بروز عکسالعملهاى متفاوتى از سوى متکلمان و فیلسوفان دین شد:
عدهاى (چون آیر) اصل تحقیقپذیرى را پذیرفته و به موجب آن فتوا به بىمعنایى و بىمضمونى گزارههاى دینى دادند و از این طریق رقیب خویش را براى همیشه از گردونه بحث علمى و منطقى خارج کردند.
برخى نیز با اینکه اصل تجربهگرایى را پذیرفتند، ولى در معیار تحقیقپذیرى تجربىمعنا مناقشه نموده و به جاى آن به «نظریه کاربردى معنا»، که از سوى ویتگنشتاین دوم مطرح شده بود، روى آورده و سعى کردند تا این معیار را در خصوص گزارههاى دینى نیز جارى نموده و زبان دین را معنادار نمایند. بریث ویت از این گروه است.
گروهى نیز با پذیرش مبناى تحقیقپذیرى (البته با تفسیر خاصى) سعى کردند عالم دیگر راصحنه آزمون تجربى این گزارهها معرفى نمایند. اینها مدعى شدند که ما در قیامتبه طورتجربى به آزمون گزارههاى دینى مىرسیم. جان هیک از این گروه است. بعضى نیز با روىآوردن به معیار تاییدپذیرى سعى در جمعآورى شواهد و قراین تجربى مؤید باورهاى دینىنمودند.
بالاخره دستهاى با پذیرش معیار ابطالپذیرى معنا و جارى داشتن در مدعیات دینى، سعى کردند تا نشان دهند که مىتوان شرایطى را نشان داد که در آن شرایط گزارههاى دینى ابطال مىشوند. یان کرمبى از این گروه است.
به هر تقدیر آتش فتنهاى که هیمهاش در حلقه وین گرد آمد و به قصد از میدان به در کردن رقیب (دین) براى همیشه از گردونه بحثهاى جدى علمى برافروخته شد، بعدها موجب نزاعهاى طولانى در صحنه علم کلام گردید و یکى از بحثهاى مهم فلسفه دین، یعنى تحقیقپذیرى گزارههاى کلامى را پدید آورد.
از عکسالعملهاى در برابر این موضوع، عکسالعمل کسانى است که اولا مبناى تجربه گرایى را قبول دارند; ثانیا معیار تحقیقپذیرى معنادارى را قبول ندارند; ثالثا به معیار کاربردى معنا روى آوردهاند; رابعا گزارههاى دینى را هم براین اساس معنادار دانسته و از آنها دفاع تجربهگرایانه مىکنند.
بریث ویت، فیلسوف و فیزیکدان معاصر انگلیسى، از افرادى است که داراى چنین رهیافتى است. آنچه او در مقاله معروف خودش تحت عنوان «دیدگاه یک تجربهگرا درباره ماهیتباورهاى دینى» (2) ، بدان تصریح کرد چیزى جز دفاعى تجربهگرایانه از باورهاى دینى نیست و نمونه شاخص از این نوع نگاه به باورهاى دینى مىباشد.
به عبارت دیگر در برابر این سؤال که اگر کسى مبناى تجربهگرایى را بپذیرد چگونه مىتواند از باورهاى دینى دفاع نماید (و آنها را توجیه نماید)، یکى از پاسخهاى ممکن پاسخ بریث ویت در این مقاله است.
هرچند مقصد اصلى ما نشان دادن این رهیافتخاص نسبتبه باورهاى دینى مىباشد، ولى به تبع بریث ویت، سخن به همین مهم منحصر نشده و از مباحث ذیل نیز سخن گفته مىشود:
1. معیار تحقیقپذیرى تجربى معنادارى و بررسى آن.
2. معیار ویتگنشتاینى «کاربرد» و تحلیل آن.
3. تبیین معنادارى گزارههاى دینى براساس معیار کاربردى معنا.
4. تحلیل ماهیت گزارههاى دینى (از دیدگاه بریث ویت) و تحویل گزارههاى دینى به گزارههاى اخلاقى.
5. تحلیل ماهیت گزارههاى اخلاقى.
6. حل مشکل تعارض گزارههاى علمى و گزارههاى دینى براین اساس.
7.ارائه چگونگى رابطه معتقدات دینى با عمل دینى و زندگى عینى.
8. ارائه معناى دیگرى از عوض شدن دین انسانها (ارتداد).
9. ارائه تحلیلى خاص از مسئله اختلاف بین ادیان.
10. ارائه تحلیلى کارکردى از ایمان دینى (بدون نیاز به اثبات حقانیت و صدق محتواى ایماندینى).
آنچه براى ما در این مقاله اهمیت دارد، این است که نشان دهیم که چگونه مشکلات عدیدهاى چون تعارض علم و دین، تعارض عقل و دین، نزاع بین ادیان و رابطه اعتقادات دینى با عمل عینى اجتماعى، که بر سر راه دین مسیحیت وجود داشته است، شخصى مانند بریث ویت را به موضعى کشانده است که از دین چیزى جز «افسانهها و قصص مفیدى» که به کار حفظ و تحریک حیات اخلاقى اجتماعى مىآیند، باقى نگذاشته است. تلقىاى که «دین را صرفا به منزله ابزارى مفید براى اخلاق اجتماعى و تثبیت آن» قرار مىدهد و دین را از حقانیت و صدق مدعیاتش، که مستلزم نیاز به دفاع عقلانى از آنها باشد، تهى مىنماید. این طرز تلقى با تلقى ما در مورد دین اسلام (و به طور کلى دین واقعى) فاصله بسیارى دارد.
قدم اول بحث از معنادارى
بر طبق معیار تحقیقپذیرى قدم اول در مورد یک جمله (کلامى یا غیرکلامى) بحث از صدق یا کذب آن نیست، بلکه باید ابتدا پرسید که آیا آن جمله معنادار مىباشد یا نه؟ پس از فراغ ازاینبحث است که نوبتبه بحث از صدق و کذب مىرسد. لذا در مورد جملهاى مانند اینکه«خداجهان را آفریده است»، ما باید ابتدا ببینیم که آیا این جمله معنادار استیا نه. به عبارتدیگرما از چه طریقى بفهمیم که این جمله صادق ستیا کاذب و راه تحقیق و روش تستکردن این ادعا چیست؟
در صورتى که به این سؤال پاسخ روشنى داده نشود، این جمله و جملات مشابه آن بىمعنا بوده و فاقد مضمون معرفتى و ناظر به واقع مىباشند و چون ناظر به واقع نیستند، پس اولا نوبتبه صدق و کذب آنها نمىرسد. ثانیا باور بدانها هم ممکن نیست. زیرا باور بدون فهم امکانپذیر نیست و فهم بدون داشتن معنا غیرممکن است. و معنا داشتن هم منوط به نشان دادن طریقى براى اثبات صدق یا کذب آن است.
بریث ویت مىگوید: تا دهههاى اخیر بحث رایج درباره گزارههاى دینى بر سر این بود که: آیا این گزارهها صادقند یا کاذبند؟ و آیا توجیه معقولى برله آنها وجود دارد یا نه؟ ولى اکنون بحثبر سر این است که آیا اصلا این جملات دربردارنده معناى مشخصى استیا نه؟ و اگر داراى معناى مشخصى هستند پس راه اثبات یا ابطال آن معنا کدام است؟
او سپس سه دسته از جملات را نام مىبرد که به لحاظ معنادارى وضعیت آنها روشن است و معیار فوق بر آنها تطبیق مىنماید:
1.جملات شخصى ناظر به امور خاص تجربى.
2.قضایاى کلى علمى (تئوریهاى علمى قابل اثبات یا ابطال).
3.این همانیهاى منطقى و ریاضى (قضایاى توتولوژیک).
از این سه دسته که بگذریم، سخنان دیگر بىمعنا تلقى شده و فاقد مضمون معرفتى قلمدادمىشدند که در بحثهاى علمى ناظر به واقع آنها را نباید مطرح نموده و بر سر آنها بحثکرد.
حال باید دید که گزارههاى دینى در کدامیک از اقسام فوق داخل مىشوند؟ آیا گزارههاى دینى حکم قضایاى دسته اول را دارند (قضایاى شخصى ناظر به امور تجربى خاص)، یا از قبیل تئوریهاى کلى علمى مىباشند و یا اینکه داخل در گزارههاى توتولوژیک بوده و حکم آنها را دارند؟ و اگر داخل در هیچ یک از اقسام فوق نباشند، بىمعنا بوده و در زمره گزارههاى بىمعنا شمرده مىشوند.
گزارههاى دینى و گزارههاى تجربى
1. آیا گزارههاى دینى از قبیل گزارههاى تجربى درباره حقایق تجربى خاص مىباشند؟ چنانکه مىدانیم گزارههاى تجربى، قابل آزمون به وسیله مشاهده مستقیم مىباشند، آیا گزارههاى دینى نیز داراى چنین ویژگى (آزمون به وسیله مشاهده مستقیم) هستند؟
تنها امورى قابل آزمون به کمک مشاهده مستقیم هستند که داراى اوصاف تجربى قابل آزمونى باشند. در حالى که خداوند به عنوان موضوع گزارههاى دینى از چنین ویژگىاى برخوردار نمىباشد و ما نمىتوانیم اوصاف تجربى قابل آزمونى را به او نسبت دهیم; مگر اینکه مقصود از تجربه معناى عام آن باشد که در این صورت تجارب دینى، که در نتیجه مشاهده خدا و ملاقات با او حاصل مىآید را نیز شامل شود. این موضوع زمانى دشوارتر مىشود که همه اوصاف الهى داراى ویژگى اطلاق و عدم تناهى هم باشند که این دو ویژگى با محدودیت و محسوسیتسازگارى ندارند.
بنابراین اگر ما معیار معنادارى را «آزمونپذیرى تجربى مستقیم» قرار دهیم، گزارههاى کلامى بىمعنا خواهند شد. زیرا شرط لازم براى این گونه آزمون را (داشتن اوصاف و ویژگیهاى تجربى و آزمونپذیر) دارا نمىباشند. البته همان گونه که خواهیم دید این معیار بسیارى از قوانین علمى مشتمل بر ترمهاى تئوریک را نیز از گردونه معنادارى بیرون مىکند و لذا معیار قابل قبولى که بتواند از عهده توجیه علم برآید، محسوب نمىشود. (3)
گزارههاى دینى و قوانین علمى
2. دسته دوم از جملات معنادار، قوانین کلى علمى مىباشند. آیا گزاره دینى از قبیل قوانین کلى علمى مىباشند و مىتوان آنها را با یکدیگر مقایسه نمود و معیار واحدى را بر هر دو تطبیق نمود؟
بریث ویت معتقد است که ما باید این مقایسه را جدىتر از مقایسه پیشین بشماریم. او برآناست که اگر ما در علم بینش بیکنى داشته و متدلوژى او را اساس قرار دهیم، این مقایسه(بینگزارههاى دینى و قوانین علمى) بسیار ناموجه خواهد بود. زیرا برطبق بینش فرانسینبیکن ازعلم، قوانین علمى و کلیات آن در نتیجه تصمیمهاى موارد جزئى به دست آمدهاندکه خود مواردجزئى قابل مشاهده مستقیم مىباشند. در این صورت ما ابتدا باید با مواردجزئى متعددى کهقابل مشاهدهاند برخورد کنیم تا بتوانیم دستبه تعمیم زده و قانون علمىرا به دست آوریم. وچنین چیزى در مورد پدیدههاى دینى، به دلیلى که قبلا ذکر شد، ناممکن است.
ولى این تلقى از علم و قوانین آن، تلقى نادرستى است. زیرا ما در مورد همه مفاهیم علمىنمىتوانیم به چنین فرآیندى پایبند باشیم. ما در علوم از مفاهیمى استفاده مىکنیم کهاینمفاهیم به مراتبى از تجربه به دور بوده و بسیار انتزاعى مىباشند. مفاهیمى که ما به ازاىعینىمستقیمى در خارج نداشته و قابل آزمون تجربى مستقیم نیستند. این گونه مفاهیم کهبرخىوجود آنها را در یک علم نشانه تکامل آن رشته علمى مىدانند، «ترمهاى تئوریک» مىنامند. ما وقتى مىگوییم نور بر اثر تابش منعکس مىشود، مىتوانیم براى نور و انعکاسوتابش ما بازاى عینى خارجى نشان دهیم; ولى تمام مفاهیم علمى از این قبیل نبوده ومابادسته دیگرى از مفاهیم، مانند اتم، انرژى، میدان و... روبرو هستیم که ما بازاى عینىندارند.
مفاهیمى از این قبیل که مستقیما از تجربه گرفته نشدهاند، در یک سیستم متشکل از تئوریها و فرضیات معنا پیدا مىکنند. بنابراین خود علم هم مشتمل بر مفاهیمى است که مستقیما قابل مشاهده حسى نیستند و از تعمیم موارد تجربى قابل مشاهده گرفته نشدهاند.
براین اساس، این اشکال که مفهوم «خدا» مفهومى مشاهدهپذیر به طور مستقیم نمىباشد، اشکال ناموجهى است. زیرا ترمهاى تئوریک به کار رفته در علوم نیز از این قبیل مىباشند و همان گونه که به کار بردن یک یا چند ترم تئوریک در یک تئورى علمى آن را غیرقابل تجربه و بىمعنا نمىکند، به کار بردن ترمهایى مانند خدا، ملائکه، روح که قابل آزمون تجربى مستقیم نیستند، نیز گزارههاى مشتمل براین ترمها را بىمعنا نمىگرداند.
سپس بریث ویت این سؤال را مطرح مىنماید که این گزارهها در چه صورت غیرتجربى خواهند بود؟ در مقام پاسخ به این سؤال او معتقد است: زمانى این گزارهها غیرتجربى خواهند بود که یا:
1. ما نتوانیم از آنها نظریات تجربى قابل مشاهده دیگرى را استنتاج کنیم.
2. و یا اینکه «نسبتبه عالم خارج بىتفاوت بوده» و با هر شرایط ممکنى سازگار باشند، که در این صورت ابطالناپذیر خواهند بود. (4)
او مدعى است که اگر بنا باشد مجموعهاى از گزارههاى کلامى به عنوان تبیینى علمى درباره جهان خارج قلمداد شوند، مىبایستبه واسطه تجربه نیز قابل رد باشند و ابطال تجربى آنها ممکن باشند; به گونهاى که اگر واقعیات تجربى خلاف آنها را اثبات نمودند ما آماده باشیم که از آنها دستبرداریم. لذا هر فرضیهاى که با تمام واقعیتهاى تجربى ممکن سازگار باشد، فرضیهاى تجربى و درباره جهان خارج نخواهد بود.
بر این اساس در مورد گزارههاى کلامى سؤالات ذیل مطرح است: جهان بر چه منوالى اگر باشد مؤمنان دست از ایمان به عدالتخدا خواهند شست؟ در تحت چه شرایطى گزاره «خدا وجود دارد» قابل نقض است؟ چه حادثهاى در جهان اگر اتفاق بیفتد، مؤمنان در خیرخواهى تردید خواهند کرد و آن را نقض شده مىانگارند؟
اگر ما گزارههاى خدا وجود دارد، خدا عادل است و... را گزارههاى تجربى مىشماریم، باید آماده باشیم تا به سؤالات فوق پاسخ روشنى دهیم. در حالى که اکثر متدینان با گزارههاى دینى چنین رویکرد تجربهگرایانهاى ندارد و ایمان پیشین ایشان و اعتقاد و وثوق آنها به حکمت و عدالتخداوند، بدانها اجازه نمىدهد تا مورد یا مواردى را به عنوان مورد نقض براى ایمان دینى خوشبشمارند.
تبیین روانشناختى گزارههاى کلامى
بریث ویتسپس مدعى مىشود: عدهاى خواستهاند از راه دیگرى این مشکل را حل نمایند و آن راه عبارت است از اینکه گفتهاند که گزارههاى کلامى واقعیاتى را درباره جهان تبیین مىکنند، البته نه درباره جهان فیزیکى، بلکه درباره جهان روانشناختى و درونى انسانها. لذا بخش وسیعى از سنتهاى مسیحى، مانند «گناه اولیه»، «هبوط انسان»، «رشد و تکامل» و... نه به عنوان تبیین حقایق تاریخى خاصى، بلکه به عنوان حقایقى انسانشناختى و مربوط به جنبه «انسانى انسان» به کار رفتهاند.
پس این گونه واژهها و عبارات را باید در آن بستر انسانشناختى خودشان مورد توجه و تفسیر قرار گیرند و اگر کسى اینها را بیانگر حقایق بیرون از انسان بشمارد، سخت در اشتباه است و دنیایى که این عبارات از آن دنیا خبر مىدهند را به درستى نشناخته است. (5)
پس با داشتن چنین برداشتى از این گونه عبارات: اولا مشکل معنادارى آنها حل مىشود; ثانیا ناظر به واقع بودن این گزارهها نیز تبیین مىشود; ثالثا از مشکل تعارض این نوع گزارهها (گزارههاى مشتمل بر این گونه اصطلاحات) با گزارههاى علمى و فلسفى و تاریخىنیز نجات پیدا مىکنیم. زیرا گزارههاى علمى و فلسفى و تاریخى مربوط به دنیاى بیرون از انسان هستند، درحالى که این گونه گزارهها مربوط به مسائل درونى انسان مىباشند.
مشکل تبیین روانشناختى
این تبیین نیز با مشکلاتى مواجه است که از جمله مىتوان به مورد ذیل اشاره کرد: لازمه اینکه ما جملات درباره خدا را به عنوان «جملاتى ناظر به واقعیات روانشناختى به زبان سمبلیک» بدانیم این است که: در صورتى که حقایق تجربى خلاف آنها را اثبات نمودند، یعنى حقایق تجربى دادههاى روانشناختى دیگرى را اثبات کردند، ما باید آماده باشیم از این گزارهها دستبرداریم و به مقتضاى داده تجربى گردن نهیم. درحالى که متدینین پس از مواجهه با دادههاى تجربى مخالف این گزارهها را دوباره طورى تعبیر مىنمایند که با شرایط تازه نیز سازگار باشد و تفسیر تازهاى از این گزارهها ارائه دهد که متناسب با علوم و شرایط تجربى باشد; بلکه مدعى مىشوند که از قبل این گزارهها متضمن چنین معانىاى بودهاند و آنها از این امر غفلت داشتهاند. غافل از اینکه صرف سازگارى با تجربه، بدون امکان عدم سازگارى معنایى را براى آنها معین ننموده و آنها را از درون تهى مىنماید و به یک سلسله توصیفهاى مجازى چند پهلو تبدیل مىنماید که نمىتوان آن را تبیین علمى به حساب آورد. (6)
ملاک ابطالپذیرى
البته باید توجه داشت که ملاک ابطالپذیرى (بر فرض صحت و اتقان آن) ملاکى براى تفکیک گزارههاى معنادار از بىمعنا نیست، بلکه همان گونه که پوپر در کتاب منطق اکتشاف علمى (7) بدان تصریح کرده این معیار صرفا مرز قضایاى علمى را از قضایاى غیرعلمى تفکیک مىکند و به هیچ وجه ما نباید «غیرعلمى بودن» را با «بىمعنا بودن» خلط کنیم.
در اینجا هم چه بسا گزارههاى کلامى را غیرتجربى بشمارد، ولى براى آنها مضمون و محتواى ناظر به واقع قائل باشد.
ولى عدهاى پا را از این فراتر نهاده و ابطالپذیرى را به عنوان ملاک معنادارى معرفى کرده و مدعى شدهاند که گزارههاى کلامى چون ابطالپذیر نیستند و نمىتوان شرایطى را براى کذب آنها (و ابطال آنها) فرض نمود، پس بىمعنا هستند.
در برابر این نوع ادعا ما در دو مرحله مىتوانیم به چالش بپردازیم:
اولا اینکه مبناى آنها را مورد مناقشه و تردید قرار دهیم که به چه دلیل هر گزاره ناظر به واقع باید به لحاظ تجربى ابطالپذیر باشد. ما هیج دلیلى براین امر نداریم که تمام گزارههاى ناظر به واقع باید از دالان ابطالپذیرى تجربى عبور نمایند. خود همین گزاره و بسیارى از گزارههاى ناظر به واقع دیگر ناقض این ادعاى بلا دلیل بوده و آن را ابطال مىنمایند.
ثانیا ما هیچ دلیلى نداریم که نظارت به واقع را منحصر به نظارت به واقع تجربى بگیریم. واقع معناى اعمى دارد که وقایع تجربى و درونى انسان و حقایق نفس الامرى را نیز شامل مىشود.
ثالثا برفرض که این مبنا درستباشد و ما به نفع آن دلیل و مدرکى داشته باشیم، ولى هیچ دلیلى نداریم براینکه مدعیات دینى ابطالپذیر نیستند. اصلیترین مدعاى کلام، یعنى «خدا وجود دارد»، ابطالپذیر است. یعنى مىتوان شرایطى را فرض کرد که در آن شرایط این گزاره صادق نباشد و آن شرایط عبارت است از اینکه «هیچ چیزى وجود نداشته و جهان خلا و نیستى محضباشد».
گزارههاى دینى و قضایاى منطقى و ریاضى
دسته سوم از قضایاى معنادار (برطبق دیدگاه پوزیتیویستها) قضایاى منطقى و ریاضى بودند که داراى ضرورت منطقى بوده و توتولوژیک هستند و لذا به همین دلیل ناظر به واقع نبوده، اطلاع تازهاى درباره جهان خارج در اختیار ما قرار نمىدهند. حال باید دید که آیا مىتوان گزاره کلامى و مدعیات دینى را در این قسم داخل کرد یا نه؟
منزلت منطقى دقیق و واقعى «قضایاى ضرورى منطقى و ریاضى» هر چه باشد، دیویدهیوم و ایمانوئل کانتبه ما نشان دادند که این قضایا «اصل موضوعى» بوده و هیچ حکم تازهاى درباره حقایق موجود در جهان خارج در اختیار ما قرار نمىدهند. براین اساس معناى قضیه دو به علاوه سه مساوى استبا پنج، این است که اگر در جهان خارج یک مجموعه پنجتایى از اشیا وجود داشته باشد، این مجموعه از دو زیرمجموعه تشکیل شده است که یکى از آنها مشتمل بر دو عضو و دیگرى مشتمل بر سه عضو است.
نتیجه اینکه این نوع قضایا به ما نمىگویند که وضع جهان خارج چگونه است و آیا در خارج چنین مجموعهاى وجود دارد یا نه؟ بلکه قضاوتى که به ما ارائه مىدهد نوعى قضاوت شرطى و فرضى بیش نمىباشد; در حالى که متدینین در مورد مدعیات دینى به زبان حکایت از واقع قائل بوده و معتقدند که این قضایا اطلاعات تازهاى را درباره وجود و اوصاف یک موجود شخصى متافیزیکى در اختیار ما قرار مىدهند. (8)
پس از این سه نوع مقایسه به این نتیجه مىرسیم که اگر جملات دینى در هیچ یک از این سه دسته واقع نشوند، در این صورت روش تحقیق (اثبات یا ابطال) آنها نمىتواند از قبیل هیچیک از روشهاى یادشده باشد. ولى آیا این مستلزم این است که گزارههاى دینى تحقیقناپذیر بوده و در نتیجه بىمعنا باشند یا اینکه باید راه دیگرى را در پیش گرفت؟ (9)
البته این مشکل اختصاصى به گزارههاى دینى ندارد، گزارههاى اخلاقى نیز با همین سؤال و مشکل روبرو هستند. مثلا در مورد اصل «لذتگرایى» یا «سودگرایى»، که به موجب آنها شخص باید تلاش نماید تا لذت و خوشى خود را به نقطه اعلاى آن برساند، داخل در هیچیک از سه قسم یادشده نمىباشند.
این گونه گزارهها نه از قبیل قضایاى اینهمانى منطقى هستند و نه یک قضیه تجربى، و تا به امروز تمام تلاشهاى «تجربهگرایان اخلاقى» براى ارائه تحلیلى طبیعتگرایانه از قوانین اخلاقى ناکام مانده است. به گفته بریث ویت: یک پوزیتیویست متصلب و متعصب در آراى خودش ممکن استبپذیرد که تمام گزارههاى دینى الفاظى فاقد محتوا و مضمون معرفتى باشند، ولى نمىتوان چنین چیزى را درباره تمام گزارههاى اخلاقى قائل شد!
تعدیل یا دگرگونى اصل تحقیقپذیرى
این مشکلات (و مشکلات دیگرى که بدانها اشاره نشد) دربرابر اصل تحقیقپذیرى، موجب شد تا در سالهاى 1930 این اصل از یکى از دو طریق ذیل دستخوش دگرگونى و تحول گردد:
1. از راه ارائه تفسیر و تاویل دیگرى از واژه Verification و تعدیل اصل تحقیقپذیرى (با روى آوردن به اصل تاییدپذیرى).
2. از راه کنار نهادن اصل تحقیقپذیرى به عنوان معیار معنادارى و روى آوردن به اصل ویتگنشتاینى «کاربرد» (استعمال) که برطبق آن معناى هرجملهاى به واسطه طرقى که در آن به کار مىرفت، تعیین مىگردید. به جاى آن ویتگنشتاین در مرحله دوم از حیات فلسفى خویش با مطرح نمودن نظریه بازیهاى زبانى، نظریه پیشین خود را درباره ماهیت زبان به عنوان تصویر امر واقع کنار زد و مدعى شد که در واقع وقتى ما درباره زبان سخن مىگوییم باید توجه داشته باشیم که «زبان توصیف» و اخبار تنها یکى از انواع «بازیهاى زبانى» بوده و ما در زبان با انواع دیگرى از بازیها، مانند تحریک، تمسخر و... روبرو هستیم که بین این بازیهاى متنوع نمىتوان امر واحدى را به عنوان قدر مشترک همه انواع بازیها در نظر گرفت، بلکه به جاى داشتن یک ماهیت مشترک ما با یک «شباهتخانوادگى خاص» روبرو هستیم که هریک از اعضاى این خانواده با عضو دیگر ممکن است نوعى تشابه دور یا نزدیک داشته باشند.
شعار اصلى ویتگنشتاین دوم این بود: « از معناى یک گزاره نپرس، کاربرد آن را دریاب». (10) این شعار و تلقى نسبتبه زبان مبناى پیدایش فلسفه تحلیل زبانى گردید که در آن از تنوع کاربردهاى زبان سخن مىرفت. فیلسوفان تحلیل زبانى به خوبى به این امر واقف بودند که توصیف و اخبار از حقایق تجربى تنها یکى از انواع متعدد کارهایى است که ما به وسیله زبان انجام مىدهیم و زبان کارهاى دیگرى از قبیل تحریک، تمسخر و... را مىتواند انجام دهد.
در نحله تحلیل زبانى به این نکته پى بردند که زبان، وظایف و ساختهاى گوناگونى دارد: ما نباید درصدد توصیف جهان باشیم و اگر دراین صدد برآمدیم، چه بسا این توصیف را در شیوههاى بکلى متفاوتى انجام دهیم که قابل تبدیل و تحویل به یکدیگر نباشند.
ارزش یک تبیین بستگى دارد به اینکه با آن چه مىخواهیم بکنیم. از آنجا که زبانهاى مختلف علایق مختلفى را باز مىتابند (هنرى، اخلاقى، دینى، علمى) هر حوزهاى باید رهبردى را که براى برآوردن مقاصد خود مناسبتر مىداند، در پیش گیرد و لذا تصریح مىکردند که «هر سنخ زبانى منطق خاص خود را دارد». (11)
علاوه براین، اعتنا به کاربردهاى زبان، توجه تازهاى به زمینه اجتماعى زبان را برانگیخت. خصلت اساسا اجتماعى زبان و شیوههایى که هر عرف و جامعهاى به یک نحو اداى مقصود مىکند و نقشهاى مختلف زبان در کار و بارهاى مختلف انسان، هریک به تفصیل مورد توجه و بررسى قرار گرفت.
بریث ویت نیز از کسانى است که رویکردى ویتگنشتاینى به معنادارى دارد و به تبع ویتگنشتاین دوم گزارهاى را معنادار مىداند که داراى کاربرد خاصى در عرف زبانى باشد و مصرف خارجى داشته باشد. او همچنین گزارهاى را بىمعنا مىشمارد که هیچ نوع کاربرد و مصرف خاص زبانى در عرف زبانى نداشته باشد. با توجه به این مبنا باید دید که از دیدگاه بریث ویت آیا جملات دینى معنادار هستند یا نه؟ به عبارت دیگر آیا این جملات داراى کاربرد و مصرفى خاصى مىباشند یا نه؟ در صورتى که پاسخ مثبتباشد، کاربرد و مصرف جملات دینى چیست و آنها چه نقشى را در زندگى اجتماعى ایفا مىنمایند؟
با توجه به مبناى فوق رسالت اصلى شخص تجربهگرا این است که به طور تجربى معین نماید که یک جمله دینى یا یک جمله اخلاقى به وسیله کسانى که آنها را براى بیان عقاید و دیدگاههایشان به کار مىبرند، چگونه استعمال مىشود و چه مصرف و کاربردى دارد؟
در این باره بریث ویت مدعى است که جملات دینى: اولا بامعنا هستند. زیرا داراى کاربرد و استعمال ویژهاى در جامعه دینى مىباشند و بىمصرف نمىباشند. ثانیا جملات دینى داراى استعمالى شبیه به جملات اخلاقى مىباشند. ثالثا جملات دینى همان رسالت و تاثیر جملات اخلاقى را به نحو زیباتر و دلچسبترى ایفا مىکنند.
کاربرد قضایاى اخلاقى
در آغاز باید ماهیت و کاربرد قضایاى اخلاقى را از دیدگاه بریث ویت تحلیل کنیم تا پس از آن به تحلیل ماهیت و کاربرد جملات دینى نایل آییم.
از آنجا که فیلسوفان اخلاق به خوبى توجه داشتهاند که قضایاى اخلاقى قابلیت تحقیق تجربىرا ندارند و بدین لحاظ تحقیقپذیر نیستند، لذا عدهاى مدعى شدهاند که این دسته از اظهارات، بیانگر نوعى طرز تلقى (an attitude) از طرف کسانى است که این جملات را اظهار مىدارند. البته مفاد این اظهارات را نباید به معناى اخبار از داشتن یک رهیافتخاص روانى تلقىنمود که در این صورت قضایاى اخلاقى از یک امر روانشناختى خبر مىدهند که قابلیت تحقیق تجربى نیز دارد. طرز تلقى خاصى که با عمل مرتبط است، یعنى وقتى که شخصى مىگوید «الف اخلاقا خوب است»، در واقع طرز تلقى خودش را نسبتبه فعل الف را بیان مىکند. طرز تلقىاى که از عناصر مختلفى تشکیل شده که از آن جمله احساس تایید نسبتبه آن کار مىباشد.
ولى بریث ویت معتقد است کاربرد اولى اظهارات اخلاقى، «بیان قصد متکلم نسبتبه عمل کردن به شیوهاى خاص» است; شیوهاى که در خود آن اظهار اخلاقى معین شده است. مثلا کسى که از نظریه «اصالت فایده» در اخلاق طرفدارى مىنماید و مىگوید باید به گونهاى عمل کرد که خوشى را به اعلا درجهاش رساند، در واقع قصد و نیتخودش را مبنى بر تبعیت از اصالت فایده بیان مىدارد. او هیچ گزاره ناظر به واقعى (اخبارى) را بیان نمىکند و یا هیچ احساس شخصى خاصى را ابراز نمىنماید، بلکه درواقع «تعهد خودش را به تبعیت از یک شیوه عملى» بیان مىنماید. (12)
بنابراین اظهارات اخلاقى را به سه طریق ذیل مى توان تفسیرکرد:
1. تفسیر اول این استکهبراى این اظهارات مضمون معرفتى قائل شده و براى آنها نوعى حکایتگرى از واقع قائلشویم (دیدگاه رئالیستى).
2. تفسیر دوم این است که براى این اظهارات هیچ گونه مضمنمعرفتى قائل نشده و آنها را بیانگر احساسات شخصى (نتفر یا تمایل) متکلم بشماریم(دیدگاه احساس گرایانه).
3. تفسیر سوم این است که این اظهارات را بیانگر قصد و نیت متکلم به تبعیت از یک خطمشى عام و کلى در زندگى بشماریم که بریث ویت از تفسیر سوم دفاع مى کند.
اگر ما معناى گزارههاى اخلاقى را بیان عزم شخص بر تبعیت از یک قانون کلى بگیریم، در این صورت معناى گزاره اخلاقى «دزدى بد است» این نیست که دزدى فعلى است عینى که وصف بدى بر آن عارض شده است، و نه آن گونه که پوزیتویستها مدعى بودند معنایش این نیست که «من از دزدى بدم مىآید و به آن احساس تنفر شخصى مىکنم»، بلکه معنایش این است که: «من مصمم هستم که به عنوان یک مشى عام و کلى، در زندگى دزدى نکنم و به شما هم توصیه مىکنم که دزدى نکنید».
حال ببینیم که این تلقى و برداشتخاص از اظهارات اخلاقى چه فروغى بر توجیه اظهارات دینى مىاندازند؟
فیلسوف ایدهآلیست، مک تاگارت، دین ر ا احساس مبتنى بر اعتقاد به هماهنگى بین خود و جهان معرفى مىکند و در این جهتبسیارى از افراد فرهیخته او را همراهى مىکنند.
اگر دین به طور ذاتى با احساس سر و کار داشته باشد، طبیعى خواهد بود که اظهارات دینى را بر اساس نظریه احساس گرایانه در باب اخلاق تفسیر نموده و اظهارات دینى را ابراز احساسات دینى بشماریم. مثلا در این صورت این اظهار که «خدا پدر آسمانى ماست»، بیانگر احساس امنیت متکلم در زمان بیان این سخن مىباشد; احساسى که به هنگام بودن در دامن پدر به او دست مىداد و از آن لذت مىبرد.
ولى بریث ویت در اینجا اعتراف مىکند که: تبیینهاى احساسى از عقاید دینى معمولا به وسیله کسانى اظهار مىشود که خود متدین نبوده و در درون حوزه ایمان بسر نمىبرند. به عبارت بهتر این گونه تحلیلها معمولا به وسیله اشخاصى اظهار مىشود که با دیده ناظر به دین مىنگرند و خودشان بازیگر دینى نیستند. این تحلیل از عقاید دینى تحلیلى غیر واقعى بوده و توصیف نادرستى از باورهاى جارى و سارى در جامعه دین است. تعداد کمى از متدینین در درون جامعه دینى حاضرند چنین تحلیلى از باورهاى دینى را بپذیرند. (13)
ادعاى بریث ویت این است که گزارههاى دینى از سنخ گزارههاى اخلاقى بوده و آنها تعهد و التزام متکلم به شیوه خاصى از زندگى و توصیه بدان را بیان مىکنند. در این صورت تمام گزارههاى دینى معناى اخبارى انشایى یافته و از یکسو از قصد و نیت متکلم در تبعیت از یک خطمشى خاص پرده بر مىدارند و از سوى دیگر متضمن نوعى توصیه و سفارش به دیگران در تبعیت از آن خطمشى مىباشند. لذا وقتى گفته مىشود «خدا عشق است»، متکلم در واقع بیان مىکند من قصدم دارم در زندگى از مشى عاشقانهاى پیروى کنم و به شما هم سفارش مىکنم چنین مشیى در پیش گیرید و از آن تبعیت کنید.
بنابراین گزارههایى از قبیل خدا پدر آسمانى ماست، خدا عشق است، خدا عادل است و ... را نباید بیانگر احساس آرامش، امنیت و عدالت متکلم دانست. همچنین نباید آنها را گزارههایى ناظر به واقع شمرد که از ماوراى واقعى خود حکایت مىکنند و داراى صدق و کذب مىباشند; بلکه این نوع گزارهها صرفا بیانگر تعهد و التزام گوینده به تبعیت از شیوهاى کلى در زندگى و توصیه دیگران نسبتبه آن شیوه است.
نگاهى به اشکالات این دیدگاه
اشکال اول: طرح بریث ویت مبهم و فاقد دلیل بر مدعا و جهشهاى منطقى مکرر است کهبارتلى در کتاب دین و اخلاق به پارهاى از آنها اشاره کرده است. وى عدم وفادارى به اصولومبانى پذیرفته شده بریث ویت را از ایرادات این طرح مىداند (14) که ذکر همه آنها موجبتطویل مىگردد.
اشکال دوم: این اشکال را جان هیک و دیگران متعرض شدهاند که چنین تحلیلى در مورد دین و زبان دینى تنها به بخشخاصى از دین و گفتههاى دینى وفا مىنماید و بخش عظیمى از حقایق دینى را شامل نمىشود. به عبارت دیگر این طرح از مشکل جزءنگرى رنج مىبرد. جان هیک مىگوید:
«داستانهاى مسیحى، که بریث ویت در سخنرانیش بدانها اشاره مىکند، داراى انواع منطقىگوناگونى هستند. آنها شامل روایات تاریخى محض درباره حیات عیسى مسیح، تعابیراسطورهاى، اعتقاد به آفرینش و روز جزا و اعتقاد به وجود خداوند هستند. از میان این اقسامتنها قسم اخیر در تعریف بریثویت از داستان مىگنجد. چرا که او داستان را به عنوان مجموعهاى از گزارهها که مستقیما تجربى و قابل آزمون تجربى هستند، تعریف مىکند. پس جملاتى از قبیل «در مسیح بود که خدا جهان را با خود آشتى داد» یا «خدا انسانها را دوست دارد»، با معناى او از داستان توافق ندارد، تعریف او تنها یک نوع نسبتا نوعى از قضایاى دینى را شامل مىشود.» (15)
اشکال سوم: همان گونه که در مقاله گفتیم، آنچه براى بریثویت اهمیت دارد، توجه به کارآیى، تاثیر و مفید بودن هر چه بیشتر قصص دینى است. او تاکید مىکند که ما نباید دغدغه صدق یا کذب مدعیات دینى را داشته باشیم. زیرا تاثیر داستانهاى دینى در مخاطبین خود تاثیر علىروانشناختى است و نه تاثیر منطقى و اقناعى.
حال باید دید شرط لازم براى تاثیر عمیق و با دوام قصص دینى در مخاطبینشان چه چیزى است و این تاثیر ریشه در کجا و چه چیزى دارد؟ به عبارت دیگر مردم متدین چگونه تحت تاثیر قصص دینى قرار دارند و چگونه جهتگیرى وجودى زیستن خویش را بر اساس آنها عوض مىنمایند؟ به طورى که در پارهاى از موارد حاضرند تمام هستى و نیستى خویش را به پاى باورهاى دینى خویش قربانى کنند. اگر داستانى هیچ ریشهاى در واقعیت نداشته باشد و خواننده آن داستان هم بدین امر توجه داشته باشد و بداند که با افسانهاى تخیلى سر و کار دارد،آیا این داستان مىتواند چنین تحت تاثیر عمیق و با دوامى در فرد داشته باشد؟!
اشکال چهارم: اگر ما تحلیل بریث ویت از گفتههاى دینى را به عنوان «قصههاى بلند و مفید» مبنا قرار دهیم و صرفا بر تاثیرات على روان شناختى این قصهها تاکید کنیم، هیچ دلیل منطقى نداریم که برخى از دستاوردهاى هنرى و ادبى انسان نتواند نقش و کارکرد دین را در جامعه ایفا کنند. بسیارى از داستانها و اشعار سروده شده به وسیله انسان مىتوانند چنین تاثیراتى را در مخاطبین خویش داشته و آنها را بشدت تحت تاثیر قرار دهند.
بنابراین دین رقباى جدید دیگرى که کار او را چه بسا مانند او و یا بهتر از او مىتوانند انجامدهند پیدا مىکند که از آن جمله مىتوان به هنر و ادبیات اشاره کرد. بنابراین دین بدیل ناپذیرى خویش را از دست داده و هر لحظه در معرض حذف به وسیله رقباى خویش قرار مىگیرد. (16)
اشکال پنجم: این تحلیل نه تنها تمام گزارههاى دینى را نمىتواند توجیه کند (و بدین لحاظ تنها پارهاى از آنها را شامل مىشود) بلکه از تحلیل همه اوصاف الهى نیز ناتوان است. زیرا در مورد پارهاى از اوصاف الهى، چون ابدیت، ازلیت، عالم على الاطلاق، قادر على الاطلاق و... چنین تحلیل و توجیهى غیر معقول است. در مورد این اوصاف، قائل شدن به اینکه وقتى متکلم مىگوید خدا سرمدى است، او در واقع، تعهد و التزام خودش را به تبعیت از یک خطمشى خاص در زندگى و توصیه دیگران به تبعیت از آن اعلام مىنماید، سخنى نامعقول است. زیرا شخص در صورتى مىتواند خودش را به شیوه خاصى ملتزم کند که به دیگران نیز توصیه نماید که چنین شیوهاى براى آنها ممکن است; در حالى که اوصافى از قبیل سرمدیت، عالمیت على الاطلاق و... نه در مورد متکلم و نه در مورد دیگران ممکن نبوده و لذا التزام بدانها و توصیه به تبعیت از آنها نیز غیر معقول است. پس این توجیه پارهاى از اوصاف الهى را (اوصاف متافیزیکال) شامل نمىشود.
ما مىتوانیم عاشقانه یا عادلانه زندگى کنیم و تعهد خویش را به تبعیت از این شیوه زندگى اعلام نماییم و به دیگران هم سفارش کنیم که از این شیوه پیروى کنند، ولى زندگى سرمدى و یا علم مطلق و قدرت مطلق از توان و امکان متکلم و مخاطب بیرون است. لذا نه تعهد و التزام نسبتبه آنها روا مىباشد و نه توصیه به دیگران نسبتبه آنها معقول!
اشکال ششم: تحلیل بریث ویت در مورد جملات اخلاقى نیز نارسا مىباشد. در اینجا براى دورى از تطویل از ذکر اشکالات این تحلیل صرف نظر کرده و خوانندگان محترم را به کتابهاى فلسفه اخلاق ارجاع مىدهم.
انتخاب دین و اعراض از دین
چرا انسانها به سوى دین خاصى روى مىآورند و یا از دینى اعراض نموده و دین دیگرى را انتخاب مىنمایند؟ بریث ویت در پاسخ مىگوید: «هنگامى که شخص غیرمتدین به سوى دینى روى مىآورد و کیش تازهاى را انتخاب مىنماید، این تغییر و تحول صرفا در ناحیه گزارههایى که شخص بدانها ایمان دارد، نمىباشد که مثلا قبلا گزارههاى الف و ب و ج و... را به لحاظ عقلانى قبول داشت، ولى اکنون ایمان به آن گزارهها به لحاظ عقلانى مخدوش شده و گزارههاى دیگرى جاى آنها را گرفتهاند. چه بسا ممکن است هیچ تغییر خاص عقلانى واقع نشده باشد، ولى تغییر در اراده او واقع شود.»
بنابراین ماهیت عوض شدن آیین، اثبات کذب عقلانى و منطقى یک آیین و اثبات صدقعقلانى و منطقى آیین دیگر نیست، بلکه معناى این عوض شدن این است که شخصارادهاش بر تبعیت از یک مشى زندگى خاصى به سوى خط مشى دیگرى عوض شده استو لذا ارتداد بیش از آنکه جنبه عقلانى داشته باشد، نوعى تغییر در روش زندگى است.کسانى که مرتد مىشوند و از دینى رویگردان مىگردند، کسانى نیستند که به لحاظ فلسفىو عقلانى به بطلان مدعیات دین پیشین رسیده و بر نقیض عقایدشان براهین محکم عقلانىاقامه شده است، بلکه آنها از یک شیوه خاص زیستن خسته شده و شیوه دیگرى دل آنها را برده است.
زمانى که مردم از یک نحوه سلوک خسته مىشوند و نقش آن را در زندگى خویش کمتر مىبینند، به نحوهاى دیگر از سلوک که به وسیله داستانهاى دیگرى توصیه مىشود، روى مىآورند. در واقع پس از و انتخاب یک دین خاص است که دنبال تصحیح این نحوه از سلوک و تایید آن به وسیله مبانى عقلانى و فلسفى مىگردند و ملازمات عقلانى آن نحوه از زندگى را ملتزم شده و بر آن استدلال مىنمایند.
اختلاف بین ادیان (17)
اگر ما گزارههاى دینى را از قبیل گزارههاى اخلاقى دانستیم، با تفاوتهایى که خود بریث ویت آنها را گوشزد کرده، و دین را توصیهگر به سوى پیروى از خط مشى خاصى در زندگى دانستیم که این کار را از طریق بیان داستانها و تاثیر علىروانى انجام مىدهد، آنگاه این سؤال مطرح مىشود که اختلاف ادیان درچیست و چه چیزى موجب تفکیک و تقسیم ادیان شده است؟
بریث ویت در اینجا بین ادیان هم گوهر و غیر آن تفکیک قائل مىشود: ادیان هم گوهر ادیانى هستند که نحوه معیشتخاصى را توصیه مىکنند که به نظر او مسیحیت و بودیسم از این قبیل هستند. برخلاف ادیان غیر هم گوهر که طرق مختلفى از معیشت را پیشنهاد مىکنند و اختلاف آنها نیز روشن است. ولى باید دید اختلاف ادیان هم گوهر در چیست؟
بریث ویت اختلاف آنها را در اسطورهها (Myths) و حکایات (fables) آنها مىداند. یعنى مجموعه گزارههایى که در دین آمده است همه از سنخ داشتن هستند، منتها داستانها یا از زبان موجودات غیبى است (جن وپرى و دیو...) که اسطوره است و یا از زبان موجودات عادى، مانند گیاه وحیوان که در این صورت حکایت است.
حال اختلاف ادیان هم گوهر در میزان تاثیرگذارى این اسطورهها و حکایات است. داستانها به لحاظ تاثیرگذارى در مخاطبین متفاوت هستند و برخى از آنها نفوذ بیشتر و سریعتر و عمیقترى دارند و همین امر موجب اختلاف بین ادیان است.
البته تاثیرگذارى این داستانها در مخاطبین، به لحاظ منطقى، عقلانى نیست، بلکه بیشتر جنبهروانشناختى دارد. او خودش مىگوید: اگر مىخواهید این مطلب را دریابید به این امرتوجهکنید که در دنیا هیچ کتابى بعد از انجیل و کتاب دعا به اندازه کتاب سلوک زائر (Progress s|Pilgrim) نوشته Bunyan John بر روح بشر تاثیر نداشته است. کسى این کتاب را نخوانده، مگر اینکه زندگیش دگرگون شده باشد. اما آیا کسى تاکنون پرسیده است که آیا مطالباین کتاب راست استیا نه؟ همه مىدانند که نمىشود راستباشند، ولى با این همه نافذ افتاده است.
پىنوشتها:
1. درباره پوزیتیویسم منطقى و اصل تحقیق پذیرى به مآخذ ذیل رجوع شود:
.57-52 pp .V .Vol )1972 ,York New( philosophy of Encyclopedia" ed ,Edwards Paul in " Positivism Logical" ,Passmor John .1
.91-72 pp )1971 university oxford( Religion of philosophy The ,ed mitchell Basil in " Belief Religious of Nature the of Vew |Empricists An" ,waite .Brith .B .R .2
3. همان، ص 73.
4. همان، ص 74.
5. همان، ص 75.
6. همان، ص 75.
7. کارل ریموند پوپر، منطق اکتشافات علمى، ترجمه سید حسین کمالى، انتشارات علمى و فرهنگى، 1370، ص 55 به بعد.
8. ماخذ شماره2، ص 76.
9. همان، ص 76.
.559 ,353 ,340 especially )1953 .Blackvell :Oxford( Investigations Philosophical , Wittgenstein .L .10
البته تمام این نتیجهگیریها در صورتى است که ما مبناى تحقیق پذیرى را بپذیریم، ولى اگر کسى اصل مبنا را بپذیرد و در آن مناقشه منطقى نماید، آنجا حصر گزارههاى معناى دار در سه قسم فوق محل تردید و اشکال واقع مىشود. در حالى که این مبنا فاقد توجیه منطقى است و از توجیه علم در بخشهاى نظرى نیز عاجز است و منزلت منطقى اصل تحقیقپذیرى روشن نیست.
11. ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاء الدین خرمشاهى، مرکز نشر دانشگاهى، 1371، ص 282.
12. استاد مصطفى ملکیان، جزوه زبان دینى، ج2، ص 60.
13. همان، ص 62.
14. دابلیو بارتلى، اخلاق و دین، ترجمه زهرا خزاعى، ص 29و33.
15. جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرامراد، انتشارات بین المللى الهدى،1373، ص 192،193.
16. از مآخذ 12، ص 62 تا 64 استفاده شده است.
17. همان، ص 12.