فهم متون از مهم ترین مباحث مطرح در حوزه علوم انسانی و از دغدغه های اصلی صاحب نظران بوده است. ژاک دریدا با طرح راهبرد ساخت شکنی، جریان نوی را در این عرصه ایجاد کرد. او با زیرساخت فکری برگرفته از هستی شناسی مارتین هایدگر، هرمنوتیک حاکم بر اندیشه های فیلسوفان غرب را به چالش کشید. نیز با تردید افکنی در دسته بندی ها و قوانین زبان شناسانه از قبیل دالّ، مدلول، نشانه، تمایز، کلام محوری و آوامحوری به این نتیجه رسید که هر دالّ می تواند مدلول هایی متفاوت داشته باشد. او بزرگ ترین مانع در فهم متون را ساخت خود متون می دانست؛ از این رو بدون ارائه هیچ دلیل علمی و عقلی با اندیشه های هوسرل در پدیدار شناسی و آرای لوی اشتراوس در ساختارگرایی و نیز آرای سوسور در نشانه شناسی به مخالفت برخاست و نتیجه گرفت که با وجود دلالت بی پایان نشانه ها بر یکدیگر، زمینه جدایی دالّ همیشه دلالت گر از مدلول پیوسته غایب فراهم می شود؛ از همین رو نتیجه گرفت که دستیابی به یک فهم قطعی و حقیقی از متون غیر ممکن است. در این مقاله کوشیده ایم به تحلیل انتقادی این نظریه به روش توصیفی تحلیلی بر مبنای تعقّلی منطقی بپردازیم و درستی یا نادرستی آن را به بحث گذاریم.