در طول تاریخ مدرن افغانستان که مبدأ تشکیل آن به شکل گیری امپراتوری دورانی در 1747 برمی گردد، اکثر رهبران این کشور تلاش فراوانی برای استقرار یک حکومت مرکزی مقتدر و قدرتمند را سرلوحه فعالیت های خود قرار داده اند. این کوشش ها را در قالب سه الگوی متفاوت می توان دسته بندی کرد. این سه الگو سیاست یکپارچگی کم عمق، سیاست یکپارچگی ژرف و سیاست یکپارچگی ژرف مدنی است. هریک از این سه الگو در عملکرد رهبر یا رهبران خاصی متجلی شده اند. احمدشاه، سمبل سیاست یکپارچگی کم عمق، امان الله خان، هویت بخش سیاست یکپارچگی ژرف مدنی و دوست محمد خان و امیر آهنین، نماد سیاست یکپارچگی ژرف هستند. هریک از این رهبران، شیوه ها و رهیافت های خاصی را پیشه ساختند تا سیاست درنظرگرفته شده را پیاده سازند؛ اما تمام تلاش ها در راستای حیات دادن به یک حکومت مرکزی مقتدر و نافذ که تمام کشور را در اختیار داشته و نظم و سامان دهی روابط اجتماعی را در کنترل خود داشته باشد به درجات متفاوت با ناکامی روبه رو شده است. بحران افغانستان که ماهیتی مزمن دارد باید در بستر تاریخی حیات بخش این سیاست ها درنظر گرفته شود.