۱۵.
کلیدواژهها:
ایده فرد روسو شهروندی فلسفه سیاسی وضع طبیعی هابز
جریان غالب در تفسیر فلسفه سیاسی روسو، جریانی است که می کوشد فهم روسو را به فهم «تمایز جوهری» او از هابز و لاک منوط کند. بدین ترتیب فهم ایده شهروندی مدرن که با فلسفه سیاسی روسو وارد مرحله ای اساسی شد نیز اغلب بر همین منوال، یعنی با تأکید بر «تمایز جوهری» میان ایده شهروندی نزد هابز و روسو به انجام می رسد. اما پیچیدگی و چندلایگیِ فلسفه سیاسی روسو نباید موجب شود که از پیوند محکم و اساسی آن با طرح نوینی که هابز درانداخت، غفلت ورزیم. در واقع روسو درست به مانند اسلاف مدرن خویش با این حُکم موافقت کرد که انسان بنا به طبیعت خویش، موجودی غیرسیاسی است و اینکه تحلیل وضع بشر را باید از ایده فرد آغاز کرد. هدف از این مقاله کوشش برای نشان دادن این امر است که فهم فلسفه سیاسی روسو و به تبع آن فهم ایده شهروندی نزد روسو، بیشتر از آنکه در پرتو آن «تمایز جوهری» امکان پذیر باشد، در ذیلِ بسط ایده هابز و به یک معنا رادیکال کردن آن ایده قابل فهم است. ما می خواهیم نشان دهیم که ایده فرد صاحب حق در فلسفه سیاسی روسو، همان مبنایی است که اجازه نمی دهد تمایز میان فلسفه او و هابز چندان «جوهری» باشد. بر همین اساس آنچه روسو را از هابز و لاک و لاجرم شهروند روسویی را از شهروندی هابزی و لاکی متمایز می کند، بسط مقدمات هابزی و به یک معنا رادیکال کردن مبانی مدرنیستی فلسفه سیاسی هابز است که به درکی از شهروندی نزد روسو منتهی شد که اکنون در مقام طبیعت ثانوی انسان مدرن خودنمایی می کند.