در این مقاله کوشش خواهد شد با کاوش در اندیشه های 6 اندیشمند، رابطه چند مفهوم پایه ای در عرصه اندیشه سیاسی و نظریه بین المللی مورد بررسی قرار گیرد. کوشش ما بر این است دریابیم آیا برداشت خاص اندیشمندان از جامعه مدنی و دولت، به گونه خاصی از نظریه بین المللی می انجامد؟ آنچه به عنوان فرضیه در این بحث مورد نظر قرار گرفته این است که کل گرایی در تعریف از جامعه مدنی و دولت و اصالت بخشیدن به کلیت جامعه در مقابل حقوق افراد بشر، به نوعی نگرش ستیزه جویانه در عرصه روابط خارجی می انجامد و فردگرایی و اصالت بخشیدن به فرد در تعریف جامعه مدنی و دولت، به نوعی بینش مسالمت جویانه در حیطه روابط جهانی منجر خواهد شد. در گروه اول از نظریه پردازان، اندیشه های هگل، مارکس و گرامشی به عنوان نمونه برگزیده شده و مورد تحلیل قرار خواهند گرفت. در گروه دوم، نظریه لاک، کانت و پوپر در زمینه موضوع مقاله بررسی خواهند شد. این بررسی، نوعی سنخ شناسی نیز خواهد بود که می تواند روابط میان مفاهیم و معانی مختلف در درون یک نظریه با فلسفه سیاسی را نشان دهد و بر ما آشکار سازد که گونه های متفاوت اندیشه چگونه می توانند زمینه ساز نگرش ها و عملکردها در عرصه سیاست خارجی باشند
سکولاریسم یکی از ویزگیهای فرهنگ، تمدن و نظامهای سیاسی جهان غرب در یکی دو سده گذشته بوده و است و بازتابهای بسیار فراوانی در حیات سیاسی و اجتماعی این گونه نظامها بر جای گذاشته و به اجمال، باعث انزوای نقش مذهب و خنثی کردن حضور عینی آن در این عرصه ها شده است. اساساً سکولاریسم در ظروف زمانی و مکانی حاکمیت کلیسا و آبای آن در قرون وسطی شکل گرفت و بستر و خاستگاه ظهور آن بر ویرانه های الهیات دگماتیک و جزم اندیش و دانش ستیز مسیحیت استوار شد و عملکرد سوء ارباب کلیسا به این روند شتاب خاصی بخشید. نوشتار حاضر تلاش دارد از دیدگاههای عام و کلی و همچنین، دیدگاههای خاص و جزئی، به عوامل پیدایی و پایایی سکولاریسم و روند سکولاریزاسیون در بستر فرهنگ مسیحیت اشاره کند و آنها را به تفکیک عوامل دینی، عوامل تاریخی، اجتماعی و سیاسی، و عوامل نظری و معرفتی تبیین کند و تأثیر این مفهوم هم پیوند با لیبرالیسم را در عرصه نظری و عملی سیاست و نظامهای سیاسی غرب بازکاوی کند.